گفتار سیزدهم
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (اسراء: ٨٢)
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِى لَهُ (يس: ٦٩)
اگر میخواهی محصول حکمت، درسهای عبرت و مرتبه علمی قرآن حکیم را با فلسفه علوم مقایسه کنی به گفتارهای پیشِرو توجه کن!
قرآن معجز البیان با بیانات قاطع خود پرده عادت و الفتی را که در سراسر کائنات بر موجودات کشیده شده میدَرَد؛ موجـوداتی که با عنوان «عادیات» از آنها یاد میشود ولی در اصل خارق العاده و معجزات قدرت محسوب میشوند؛ آن حقایق عجیب را برای ذی شعوران میگشاید و با جلب نظر عبرتآموز آنها خزانه بیپایانی از علوم را در مقابل عقول رونمایی میکند.
اما حکمت فلسفی تمام معجزات خارق العاده قدرت را زیر پرده عادت پنهان داشته، جاهلانه و بیتفاوت از کنارش عبور میکند. البته فقط افراد نادری را که از خارق العاده بودن تهی شده، از نظم آفرینش بیرون آمده و از کمال فطرت سقوط کردهاند مورد توجه قرار میدهد و هرکدام آنها را به عنوان حکمتی عبرتآموز تقدیم ذیشعوران میکند.
مثلاً خلقت انسان را ـ که جامعترین معجزه قدرت است ـ عادی میداند و با بیتفاوتی به آن مینگرد. فقط انسانی سه پا یا دو سر را که از کمال آفرینش انسان خارج شده، با هیاهوی ناشی از حیرت و تعجب در معرض دید دیگران میگذارد تا عبرت بگیرند.
برای مثال کسب روزی منظم همه نوزادان را که از خزانه غیب تأمین میشود و لطیفترین و فراگیرترین معجزه رحمت میباشد، عادی میبیند و با پرده کفران رویش را میپوشاند. با این حال حشرهیی را مورد توجه قرار میدهد که زیر دریا به طور استثنایی از دایره نظم بیرون افتاده، از قبیلهاش جدا شده، به تنهایی در غربت به سر میبرد، و از برگ سبزی تغذیه میکند، و بهواسطه لطف و کرمی که در این موضوع متجلیست ماهیگیران حاضر در آنجا را به گریه وا میدارد.([1])
حال ثروت و غنای قرآن کریم را در مورد علم و حکمت و معرفت الهی، و فقر و ورشکستگی فلسفه را در مورد علم و عبرت و معرفت صانع ببین و عبرت بگیر!
براساس همین سرّ است که قرآن حکیم جامع حقایق عالی و بینهایت درخشان است و لذا بینیاز از خیالات شعری میباشد. آری، قرآن معجز البیان دارای کمال نظم و نظام در مرتبهی اعجاز بوده و با اسلوبهای منتظم خود ترتیبهای صنعت موجود در کائنات را تفسیر میکند؛ با این وجود دلیل دیگر منظوم نبودن قرآن این است
که هیچ یک از آیات ستاره گون آن، قید وزن را نمیپذیرند تا نوعی مرکز و برادر برای بیشتر آیات دیگر شوند، و به منظور رابط شدن برای مناسبت معنویای که بین آنها وجود دارد، خط مناسبتی برای آیات موجود در آن دایره محیط بکشد. گویا هر آیهی مستقل، چشمی ناظر و چهرهیی متوجه بر بیشتر آیات دیگر دارد. در قرآن هزاران قرآن دیگر وجود دارد که هر یک (را میتوان) به هر صاحب مشربی داد؛ همچنان که در گفتار «بیست و پنجم» بیان شد ترکیب شش عبارت سورهی اخلاص ـ که دارای وجـوه گوناگون میباشند ـ به اندازه سی و شش سوره اخلاص متضمن خزانه علم توحید میباشد. آری، ستارههای آسمان در ظاهر بینظم دیده میشوند؛ اما هر ستاره به جهت بینظمی صوری، بدون آنکه تحت قیدی قرار گیرد، به عنوان نوعی مرکز برای بیشتر ستارهها ـ در اشاره به نسبت خفیهی مابین موجودات ـ خط مناسبتی به هر ستارهیی که در دایره محیطاش قرار دارد، میکشد. گویا هر تک ستاره چون نجمِ آیهیی، چشمی و چهرهیی ناظر بر تمام ستارهها دارد.
اینک کمـال نظم را در بینظمی ببین و عبرت بگیر!
و بر یکی از اسرار وَمَا عَلَّم۟نَاهُ الشِّع۟رَ وَمَا يَن۟بَغٖى لَهُ واقف شو!
همچنین سرّ آیه وَمَا يَن۟بَغٖى لَهُ را از اینجا دریاب که شأن شعر آن است که حقیقتهای کوچک و کم سو را با خیالهای بزرگ و درخشان تزیین کند تا مورد پسند دیگران واقع گردند؛ در حالی که حقایق قرآن چنان عظیم و عالی و درخشان و پر رونقاند که اگر بزرگترین و درخشانترین خیال هم به آنها نسبت داده شود به غایت کوچک و کم سو خواهد ماند. حقایق بیپایانی از قرآن مانند آیات زیر شاهد این مدعایند:
یُوْمَ نَطْوِى السَّمَاءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ (انبياء: ١٠٤) و یَغْشِى الَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثًا (اعراف: ٥٤)
و اِنْ كَانَتْ اِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَاِذَاهُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ (يس: ٥٣)
هر آیه قرآن چون نجم ثاقبی نور هدایت و اعجاز را منتشر کرده و ظلمات کفر را متلاشی میسازد. برای مشاهده و درک این مطلب خود را در عصر جاهلیت و آن صحرای بدوی تصور کن. فرض کن همه چیز زیر ظلمت جهل و غفلت، پیچیده در پرده جمود و طبیعت است و در یک لحظه آیاتی چون آیه زیر را از زبان برتر قرآن بشنو:
يُسَبِّحُ لِلّٰهِ مَا فِى السَّمٰوَاتِ وَمَا فِى ال۟اَر۟ضِ ال۟مَلِكِ ال۟قُدُّوسِ ال۟عَزٖيزِ ال۟حَكٖيمِ (جمعه: ١) ببین آن دسته از موجودات عالم که مرده یا خوابیده بودند با صدای يُسَبِّحُ چگونه در ذهن شنوندگان زنده و هشیار میشوند، بر میخیزند و ذکر میگویند؛ همچنین ستارهها در دل تاریک آسمان، هرکدام چون آتش پارهیی جامدند، و مخلوقات روی زمین پریشان خاطر؛ در نظر شنوندگان با صیحهی تُسَبِّحُ لَهُ السَّمٰوَاتُ السَّب۟عُ وَال۟اَر۟ضُ (اسراء: ٤٤) پهنه آسمان دهانی میشود و ستارگان هر یک، کلمهیی حکمت نما، نورهایی حقیقت نشان، و زمین چون یک سر، بر و بحر هر کدام زبانی، و همه حیوانات و نباتات هریک چون کلمهیی تسبیح گوی خود را نشان می دهند. (اگر تصور مذکور را نداشته باشی) با نگاه از این زمان به آن زمان، قادر به درک دقایق آن لذت نخواهی بود. اگر با پرده الفتی بسیط و سطحی به آن دوره بنگری، یا دوران مذکور را به گونهیی ببینی
که از آن دوره تاکنون نورانیتاش را منتشر نموده و به مرور زمان حکم علوم متعارف یافته و همراه با سایر درخششهای اسلامی درخشیده و با خورشید قرآن رنگ روز گرفته؛ نمیتوانی به حق، و آن طور که باید، دریابی که هر آیه در متن زمزمه اعجاز دلنشین، چه نوع ظلماتی را از بین برده است؛ موفق به چشیدن این نوع اعجاز در میان انواع فراوان اعجاز آیات نخواهی شد.
اگر میخواهی والاترین مرتبه اعجاز قرآن را ببینی تمثیل زیر را بشنو و ببین:
درخت شگفت انگیز بسیار بلند و مرتفعی را فرض کنیم که به هر سو شاخه دوانده، زیر پرده غیب، و در مرتبهیی از مستوریت پنهان میباشد. آشکار است که میان شاخهها و میوهها و برگها و گلهای یک درخت، مانند مناسبتی که در میان اعضای بدن انسان وجود دارد تناسب و موازنهیی برقرار است. هر جزءاش بسته به ماهیت درخت، شکلی میگیرد و صورتی به آن نشان میدهند. حال اگر کسی بیاید و در برابر هر عضو این درخت که هیچ وقت دیده نشده (و در حال حاضر هم دیده نمی شود) روی پرده، تصویری و خطوطی رسم کند؛ از شاخه به میوه، از میوه به برگ، تصویر متناسبی (با اصل درخت) بکشد؛ و عضوهایی را که در میان ابتدا و انتهای بسیار دور آن قرار دارد به همان شکلی که هست رسم کرده و پرده را با تصاویر موافق پر نماید. در چنین حالتی بیشک، شبههیی باقی نمیماند که نقاش مذکور با نظر غیب آشنای خود آن درخت غیبی را میبیند، بر آن احاطه مییابد و آنگاه تصویرش را رسم میکند.
درست به همین ترتیب، قرآن معجز البیان نیز با بیانات فرقانی خود درباره حقیقت ممکنات (حقیقت شجره خلقت که از ابتدای دنیا تا نهایت آخرت امتداد یافته و از فرش تا عرش و از کوچکترین ذره تا خورشید شاخ و برگ گشوده است.) از تناسب چنان محافظت کرده و به هر عضو و میوهیی صورت شایستهاش را داده است که تمام محققان در انتهای تحقیق خویش به تصویر ارائه شده قرآن «ماشاء الله و بارك الله» گفته و بیان داشتهاند «ای قرآن حکیم فقط تو هستی که طلسم کائنات و معمای خلقت را کشف و فتح میکنی.»
وَ لِلّهِ الْمَثَلُ اْلاَعْلَى در مثل مناقشه نیست؛ اسما و صفات الهی، و شئون و افعال ربانی را چون شجرهی نورانی طوبا تمثیل کنیم؛ شجرهیی که دایره عظمتاش از ازل تا ابد امتداد یافته و ادامه دارد. حدود کبریاییاش در فضای اطلاق لامتناهی، منتشر میشود و احاطه مییابد. حدود اجرا و تأثیر گذاری آن حقیقت نورانی که از آیههای
یحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ (انفال: ٢٤)
و فَالِقُ الْحَبِّ وَالنََّوی (انعام: ٩٥)
و هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى اْلاَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ (آل عمران: ٦)
بگیر تا وَالسَّموَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ (زمر: ٦٧)
وخَلَقَ السَّموَاتِ وَاْلاَرْضَ فِى سِتَّةِ اَيَّامٍ(حديد: ٤)
وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ (لقمان: ٢٩)
امتداد یافته و حقایق اسما و صفات و شئون و افعالاش را طوری بیان نموده است که با تمام شاخ و برگ، و غایات و ثمراتاش کاملاً مناسب هم، شایسته هم، بدون آزاری نسبت به یکدیگر، بدون نادیده گرفتن حکم یکدیگر، و بدون وحشت از هم میباشند. همه اصحاب عرفان و حکمت که در دایره ملکوت سیر میکنند، و تمام اهل کشف و حقیقت در برابر آن بیانات فرقانی «ﭭ ﭮ» گفته از سر تصدیق بیان میدارند که «چهقدر درست، چهقدر مطابق (با واقع)، چهقدر نیکو، و چقدر شایسته»!
مثلاً: (قرآن حکیم) در ارکان ششگانه ایمان و همه شاخ و برگهایش ـ که در حکم شاخه واحد آن دو درخت عظیماند و ناظر بر تمام دایره امکان و عرصه وجوب هستند ـ تا ظریفترین میوهها و شکوفههایشان، چنان با محافظت از تناسبها تصویری ارائه میدهد و به صورت کاملاً متوازنی تعریف میکند، که عقل بشر از ادراکاش عاجز و نسبت به حُسناش متحیر میماند.
در بین ارکان خمسه اسلام ـ که در حکم فرعی از شاخه ایمان است ـ تا رسیدن به ظریفترین مسایل فرعی، کمترین آداب، دورترین غایات، ژرفترین حکمتها، و جزییترین ثمرات آن، از حسن تناسب، کمال مناسبت و موازنهیی کامل محافظت میشود؛ دلیل این مطلب آن است که کمال نظم و موازنه و حسن تناسب و استحکام شریعت کبرای اسلام که برآمده از نصوص و وجوه و اشارات و رموز قرآن جامع است، شاهد عادلیست خدشه ناپذیر، و برهان قاطعیست فارغ از هر شک و شبههیی.
پس باید گفت امکان ندارد بیانات قرآنی مستند به علم جزیی بشر و مخصوصاً دانش فردی اُمّی باشد. استناد قرآن به علمی محیط است. این کتاب گفتار ذاتیست که میتواند همه چیزها را به یکباره ببیند، و در میانه ازل و ابد همه حقایق را در آنی مشاهده نماید.
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى اَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا(كهف: ١) بر همین حقیقت اشاره دارد.
«اَللّٰهُمَّ يَا مُنْزِلَ الْقُرْآنِ بِحَقِّ الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ اُنْزِلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ نَوِّرْ قُلُوبَنَا وَ قُبُورَنَا بِنُورِ اْلاِيمَانِ وَ الْقُرْآنِ آمِينَ يَا مُسْتَعَانُ»
مقام دوم از گفتار سیزدهم
(این بخش دربارهی گفتگو با تعدادی از جوانانیست كه با وجود قرار گرفتن در شرایط فتنههاي پُرجاذبه، عقل و فكرشان را از دست ندادهاند.)
گروهی از جوانان سؤال کردند و از «رساله نور» كمك خواستند که در برابر هجوم لهو و لعب و هوسهاي جذاب و فريبندهی عصر حاضر «آخرت خود را چگونه نجات دهيم؟»
من نيز به نام شخص معنوي «رساله نور» به آنها گفتم:
قبر حقیقت است، و هيچ كس نميتواند آن را انكار كند، و همه خواه ناخواه وارد آن خواهند شد و براي ورود به قبر فقط «سه راه» با «سه شكل مختف» به شرح زیر وجود دارد، راه دیگری نیست.
راه اول: براي اهل ايمان، قبر، دریست به عالمی به مراتب زيباتر از اين دنيا.
راه دوم: براي كساني كه با وجود ايمان به آخرت، باز هم راه فسق و فجور و ضلالت را برگزيدهاند، قبر به منزلهی زندان ابدي و یک سلول انفراديست که آنها را از دوستانشان جدا میکند و در واقع قبر برای آنها دری رو به زندان است، لذا به سبب عمل نكردن به آنچه به وضوح دیده، و اعتقاد داشته، و باور کردهاند، اینگونه با آنان معامله خواهد شد.
راه سوم: براي اهل انكار و ضلالت كه به آخرت ايمان ندارند، قبر، دارِ اعدام و نیستیِ ابديست، يعني قبر، دار اعداميست كه او را با تمام دوستان و علایقاش به دار میآویزد، چون آنگونه معتقدند، پس همانگونه مجازات خواهند شد، اين دو مسأله بديهيست، و دليل نمیخواهد، و به وضوح میتوان آن را دید.
مادام که اَجَل مخفیست، و هر لحظه امكان دارد مرگ به سراغ انسان آمده و سر از تنش جدا کند، و پیر و جوان هم در نظر او یکیست، پس بیشك انسان بیچارهیی كه اين حادثه وحشتناك را هر آن، در برابر چشمانش مشاهده ميكند، همواره در جستجوي راه نجات از آن اعدام ابدي و زندان انفرادي بیپایان بر خواهد آمد، و بزرگترین مسألهاش ـ که به اندازهی دنیا اهمیت دارد ـ این است که بتواند درِ قبر را به عالم باقی و به سعادت ابدی و به سوی عالم نور باز کند.
يك صد و بيست و چهار هزار مُخبر راستگو یعنی انبیا ـ که به عنوان نشانه تصدیق، معجزات گوناگونی داشتهاند ـ خبر دادهاند که این حقیقت قطعی از سه طریق مذکور حاصل شده، و با آن سه حقیقت ذکر شده، آشکار میگردد. يك صد و بيست چهار میليون اولياي الهي، آنچه را انبيا از آن خبر دادهاند تأیید نموده، و با كشف و ذوق و شهود بر آن صحّه گذارده، امضا کردهاند؛ نيز محققان بيشماري گفتهها و اخبار انبيا و اوليا را با دلايل قطعی و عقلي و در مرتبه «علم اليقين» به اثبات رسانده، و با نود و نه درصد احتمال قطعي به اتفاق خبر ميدهند([2]) كه «نجات از نیستی و زندان ابدي و تبديل آن راه به سعادت ابدي، فقط با ايمان و اطاعت امكانپذیر است.»
براي عدم عبور از راهی خطرناك خبر فردی مبني بر ناامن بودن راه و خطر مرگ، در نظر گرفته ميشود، ولو صحت آن يك درصد باشد؛ حال اگر كسي با ناديده گرفتن سخن چنین فردی، از آن راه عبور کند، آيا نگراني و اضطراب معنوی ناشي از خطر نابودی، اشتهای خوردن او را کور نمیکند؟! در حالی که صدها هزار نفر از مخبران صادق و تصدیق شده خبر میدهند: «ضلالت و فسق، در نهایت انسان را صددرصد به پای دار اعدام قبر و زندان انفرادی ابدی ـ که در پیش رویمان است ـ سوق میدهد، و ایمان و عبودیت به احتمال صددرصد دار اعدام را از سر راه بر میدارد، و راه آن زندان انفرادی را مسدود میسازد، و قبرِ پیش رویمان را به دری تبدیل میکند که رو به گنجینه ابدی و سرای سعادت گشوده میشود.» گويندگان اين سخنان علايم و نشانههاي ادعای خود را [نیز بهدرستی] نشان ميدهند.
اكنون از شما ميپرسم: اگر انسان درماندهیی به ویژه مسلمانی که در برابر این مسأله عجیب و عظیم و وحشتناک قرار گرفته، ایمان و عبودیت [لازم] را نداشته باشد، به فرض اگر سلطنت دنیا با تمام لذتهایش فقط به او داده شود، آيا ميتواند درد و ألم ناشی از نگراني و پريشاني از قبري را كه در برابر چشمان اوست و هر لحظه در انتظار خوانده شدن به آنجاست، از بین ببرد؟
مادام که پيري، بیماری، مصيبت و مرگ و ميرهايي كه روزانه در هر گوشه و كنار رخ ميدهند، درد مذکور را یاد آور شده و به او هشدار ميدهند، اهل ضلالت و فسق و فجور ولو اینکه از میليونها لذت و خوشی دنيا برخوردار باشند، باز هم جهنمي معنوي در قلبشان شعلهور است، و آنها را از درون ميسوزاند، اما به سبب غفلتی عمیق و سرسام آور موقتاً آن عذاب دردناک را احساس نمیکنند.
اهل ايمان و طاعت، قبر پیش رویشان را در برابر خود دری گشوده به سوی سعادت لایزال و گنجینه ابدی میدانند و با مجوزی ايمانی ميتوانند از مقدرات ازلی میليونها سکه طلا و الماس دریافت کنند، و از انتظار لحظهیی كه گفته میشود: «شما برنده شدید، بيایید، و جایزه خود را بگيرید!» چنان لذت عميق و حقیقی و اساسی و ذوق معنوي به آنها دست ميدهد كه اگر برای لحظهیی تجسم یابد و آن بذر به درخت مبدل گردد، قطعاً براي آن شخص حکم بهشتی خصوصی را خواهد داشت.
کسی که این ذوق و لذت والا را ترک کند و بر اثر احساسات جوانی لذتهای موقتی و نامشروع و پست و هوسکارانه را ـ که آلوده به دردهای بیپایان بوده و به عسلی مسموم میماند ـ انتخاب کند، به درجهیی صدها مرتبه پایينتر از حيوان سقوط خواهد کرد،
او حتي نميتواند مانند افرادِ بیدین خارجی باشد، زيرا کسانی از آنها که پيغمبری را انكار میكنند، بیشک به پيغمبران ديگر ايمان دارند، و اگر منكر تمام پيغمبران باشند، ميتوانند به وجود الله ايمان داشته باشند، و اگر به خداوند هم ايمان ندارند، ممکن است دارای خصلتهای زیبایی باشند که برایشان مدار کمالات قرار گیرد. اما يك مسلمان تنها به واسطهی محمد عربی عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام میتواند پروردگارش و همه انبیا و هر نوع از کمالات را بشناسد، لذا كسي كه تربيت او را رها کرده و از حلقهی او خارج شده باشد، نه پيغمبری را ميشناسد، نه پروردگار را، او همچنین نميتواند پايههاي كمالات انساني را در روح خود حفظ کند، زیرا پیامبر اسلام پیام آوریست که آخرین و بزرگترین نبی در میان انبیاست، و عموم نوع بشر را به دین و پیام [الهیاش] دعوت میکند، و معجزات و دینش بر عموم [معجزات و دینها] برتری دارد، و استاد نوع بشر در تمام اُمور و حقایق بوده و این امر را در چهارده عصر کاملاً شفاف به اثبات رسانده است. کسی که اصول دین و پایههای تربیتی او را ـ که مایه افتخار نوع بشر است ـ ترک کند، نه تنها نمیتواند نور و كمالي به دست آورد، بلكه محكوم به سقوط و زوال مطلق خواهد بود.
پس اي مبتلایان به لذتهای دنيوی! و اي بيچارگاني كه با نگراني از آينده در فكر تضمين زندگي و آينده خود هستيد! اگر لذت، ذوق، سعادت و راحتی دنيا را ميخواهيد، به لذتهاي مشروع اكتفا كنيد، همين مقدار برايتان كافيست، زيرا آنچنان که از گفتارهاي قبلي دريافتيد، در لذتهاي نامشروع و خارج از دايره شرع، هزاران درد و رنج وجود دارد.
اگر همچنان که حوادث و رخدادهای گذشته را روی پرده سینما نمایش میدهند، میتوانستند رخدادهای مثلاً پنجاه سال آينده را هم نمايان سازند، قطعاً اهل فسق و فجور چیزهایی را که امروز به آن ميخندند، هزاران بار لعن و نفرين کرده، و اشك ميريختند،
پس كسي كه خواهان سرور دايمــي و ابدی دنيا و آخرت باشد، بايد تربيت محمد عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام را در دایرهی ایمان، راهنمای خود قرار دهد.
چند نصیحت، درس و یادآوری برای گروهي از جوانان درمانده و پریشان
روزي چند جوان پاکدل و نوراني نزد من آمدند، جواناني كه برای رهايي از خطرات زندگي، لغزشهاي جواني و خواهشهای نفساني، راهکارهای مناسب و راهنمایی مؤثر ميخواستند، در پاسخ، مطالبی را به شرح زیر برای آنان بيان كردم كه قبلاً به جوانان ديگري كه خواهان کمک از ارشادهای «رسايل نور» بودند، گفته بودم:
جوانیتان بیشک سپري خواهد شد، اگر در دایرهی شرع حرکت نکنید، جوانيتان از دست میرود، و شما را در دنيا، قبر و در آخرت گرفتار چنان بلاها و دردهایی خواهد کرد، كه به مراتب از لذتش افزونتر خواهد بود، ولی اگر با تربيت اسلامي، به عنوان شکر در مقابل نعمت جوانی، آن را به حفظ ناموس، عفت و طاعت صرف نمایید، جوانيتان در معنا جاودانه شده، و سبب کسب یک جوانی ابدی خواهد گردید.
حیات نيز، اگر عاري از ايمان باشد، يا اگر ایمان بر اثر نافرمانی از پروردگار، تأثيرش را از دست دهد، چنين زندگي با وجود لذت و نشاط ظاهري و بسيار كوتاهش ميتواند درد و حزن و غمهایی را در پی داشته باشد که عذاب آن هزاران بار بیشتر از لذت و شادی آن است، چون انسان صاحب عقل و فکر بوده و بر خلاف حیوان، فطرتاً علاوه بر زمان حال، با زمانهاي گذشته و آينده نيز ارتباط دارد، و درد و لذت آن را نیز احساس میکند.
اما حيوان چون فاقد فكر است، لذت حاضرش را با انديشه به رنجهای گذشته و ترس از آينده خراب نمیکند؛ ولی انساني كه در ضلالت سقوط نموده و گرفتار غفلت شده است، رنجهای گذشته و نگرانيهايش نسبت به آينده، لذت بسيار جزیي حاضر را حقیقتاً به كامش تلخ کرده، و خراب میکند، به ویژه اگر لذت نامشروع باشد کاملاً حکم یک عسل مسموم را به خود میگیرد، يعني چنين انساني به مراتب پایینتر از حیوان، از زندگیش لذت میبرد.
حتی حيات، وجود و دنیای اهل ضلالت و غفلت، فقط در امروز خلاصه میشود، زیرا در نظر او تمام روزهاي گذشته و تمام عالم، به سبب ضلالت و گمراهی او معدوم و نابود شده است، و به سبب وجود عقل، او را در ظلمات و تاريكيها قرار میدهد، و روزهای آينده نيز نسبت به او باز هم در حكم معدوم است، چون او هيچ اعتقادي ندارد؛ و فكر فراق و جدایي ابدي ـ که از فکر عدم نشأت میگیرد ـ مدام زندگياش را تاریک میکند.
اما اگر ايمان، در حکم حیات برای زندگی باشد، آن وقت روزهاي گذشته و آينده با نور ايمان منور شده و وجود مییابد، و همچون زمان حاضر، به روح و قلب مؤمن از طریق ایمان، لذتهای معنوی والا و انوار زندگیبخش میدهد.
اين حقيقت در اُمید هفتمِ «رساله سالمندان» توضیح داده شده است، ميتوانيد به آن مراجعه كنيد.
آری، زندگي چنين است، اگر خواهان شادماني و لذت زندگي هستيد، پس آن را با ايمان، حیات ببخشید، و با اداي فرايض زینت دهید، و با دوري از گناهان محافظت كنيد.
اما حقيقت موت را كه مرگ و ميرها در هر روز و در همهجا و در هر وقت نشان میدهند، ضمن مثال زیر بيان خواهم كرد:
همانگونه كه به جوانان ديگر نیز گفته بودم، تصور كنيد که در برابر چشمانتان دار اعدام و در مجاورت آن، محل یک قرعه کشی بسيار باشكوهي (که جوایز ارزندهیی دارد) قرار دارد، ما ده نفري كه اينجا هستيم، در هر صورت خواه ناخواه و به اجبار به آنجا دعوت خواهيم شد، و صدایمان خواهند زد، اما چون زمان دعوت معلوم نيست هر دقيقه منتظر هستيم كسي بيايد و بگويد: «بيا حكم اعدامت را بگير، و خود را برای اعدام آماده کن.» يا اين كه بگويد: «قرعه به اسم تو درآمد، بيا كارت دريافت میليونها سكه طلا را تحویل بگیر!» در اين لحظه ناگاه دو نفر از دروازه ظاهر ميشوند،
يكی زن نيمه عريان زيبا و فريبندهییست، که حلواي به ظاهر شيرين اما در حقيقت مسموم را در دست دارد، و ميخواهد آن را به ما بخوراند،
و ديگري مرد بسيار با وقاریست، که در کارش بسیار جدیست، نه فريب ميدهد، و نه فريب ميخورد، او از پي آن زن آمد، و گفت:
من حامل طلسمی هستم و درسي برای شما دارم، اگر آن را بخوانيد و از آن حلوا نخورید، از اعدام نجات مييابيد، و با این طلـسم، كارت آن جوایز بينظیر را هم ميتوانيد به دست آوريد، آنگاه با چشم خود خواهيد ديد که كساني كه از آن عسل و حلوا ميخورند دار زده ميشوند، و تا پیش از رفتن بالای دار از درد ناشي از خوردن حلواي مسموم به خود ميپيچند، و كساني كه کارت جایزه را گرفتند؛ گرچه از ديد ما پنهان هستند و ظاهراً چنين به نظر میرسد كه آنها نيز به دار آویخته شده باشند، اما میليونها شاهد و گواه خبر ميدهند كه آنها اعـدام نشدهاند، بلكه براي نزديك کردن راه و گرفتن جایزه، چوبههای دار را پلهیی برای صعود و عبور ساختند.
بياييد، خودتان از پنجرهها نگاه کنید تا ببينيد، مأموران بلندپایه و کسانی که مشغول این کار هستند چگونه با صداي بلند اعلان میدارند و میگویند: «همانگونه که افراد به دار آويخته را با چشم خود دیدید، اين را هم به يقين بدانيد كه صاحبان آن طلسم، كارت جوایز را به دست آوردند، در اين مورد هيچ شك و شبههیی به خود راه ندهيد، زيرا این امر مثل روز روشن است.»
بنابراین، با نتیجهگیری از مثال میفهمیم:
جوانان به سبب لذتها و خوشگذرانیهای فاسقانه و نامشـروع جوانی ـ که همچون عسلِ مسموم است ـ ایمان را که بلیت و وثیقهی خزانه ابدی و سعادت دائمیست از دست میدهند؛ و عیناً همانگونه که در ظاهر هم مشخص است، به مرگ که در حکم دار اعدام، و به مصیبتِ قبر که در حکم درِ تاریکیهای ابدیست دچار میشوند؛ و چون زمان مرگ از ما پوشیده است هر لحظه ممکن است جلاد اجل بیاید، و بدون قایل شدن هیچ تفاوتی بین پیر و جوان، همه را سر ببرّد.
پس اگر آن جوان دست از خواهشهای نامشروع ـ که شبيه به عسلِ مسموم است ـ بردارد، و برای به دست آوردن آن طلسم قرآني يعني ايمان و ادای فرايض تلاش کند، آنگاه باید بداند که يك صد و بيست و چهار هزار پیامبر(ع) و تعداد بيشماري از اهل ولايت و اهل حقيقت به اتفاق و با ارایه دلایل و آثار خبر ميدهند كه چنين جوانانِ باايمانی، بلیت گنجهاي سعادت ابدي را در قرعهکشی فوقالعاده مقدرات الهی به دست خواهند آورد.
نتیجه: جواني ميگذرد، اگر در راه بیبند و باری و خوشگذراني صرف شده باشد، هزاران درد و بلا را در دنيا و آخرت بر جاي خواهد گذاشت. اگر ميخواهيد بدانيد كه چرا بیشتر اين جوانان در نتيجه سوء استفادهها و اسرافها به امراض روانی مبتلا گردیده، و در بيمارستانها بستری شدهاند، يا بر اثر پيروي از احساسات و غرور و هوسهاي جواني در زندانها يا در مکانهای مبتذل به سر میبرند، یا بر اثر فشارهاي روحي و رواني که در اثر پریشانیهای معنوی ایجاد شده، در ميخانهها سرگرداناند، بروید، از بيمارستانها، زندانها و قبرستانها سؤال كنيد، بیشك از زبان حال بيمارستانها،
اکثراً آه و فرياد و واويلاي برخاسته از امــراض ناشــي از زیادهروی و سوء استفــاده از جــواني را ميشنويد، و از زندانها نيز اکثراً نالههاي تأسف، حسرت و پشيماني جوانان بدبختي به گوشتان خواهد رسيد كه با پيروي از احساسات و غرور جواني و خارج شدن از دایره شرع، سيلي تأديب خوردهاند... همچنین خواهيد دانست كه علت عمده اکثر عذابها در قبر و عالم برزخ ـ که به سبب کثرت مراجعان همواره درش باز و بسته میشود ـ سوء استفاده از خواهشهای جوانيست. مشاهدات اهل كشف القبور و تأييد و گواهي اهل حقيقت، دليل اين مدّعاست.
هر گاه از سالخوردگان و بیماران ـ كه بخش اعظم جامعه را تشكيل ميدهند ـ بپرسيد، حتماً بیشتر آنان با تأسف و حسرت خواهند گفت: «واي بر ما! جواني خود را به باد دادیم، و در زیان و خسران تباه کردیم؛ زینهار که مثل ما نباشید.»
انساني كه به خاطر 5 تا 10 سال لذتهای نامشروع جواني، ساليان سال را در دنيا با غم و اندوه سپری میکند، و در برزخ، عذاب و خسران میبیند، و در آخرت بلاي جهنم و سقر را متحمل ميشود، با آنکه به شدت به شفقت و دلسوزی نیاز دارد، ولی مستحق ترحم نیست، زيرا مطابق قانون« اَلرَّاضِى بِالضَّرَرِ لاَ يُنْظَرُ لَهُ» كسي كه به زيان و ضررش راضي باشد، نه لایق شفقت و دلسوزيست، و نه با نگاه رحمت به او نگريسته ميشود.
خداوند ما و شما را از فتنههاي جذاب این عصر نجات دهد، و محافظت كند! آمين...
از میزانهای رساله نور حاشيهی مقام دوم از گفتار سيزدهم
بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ
زندانيان به تسلي و آرامش موجود در رسايل نور به شدت نياز دارند، بهویژه جواناني كه ضربههاي جواني را تجربه کرده، و عمر شیرین و با طراوت خویش را در زندان سپري ميكنند، بسان نان، به نور [رساله نور] احتیاج دارند.
آری، جوان بيشتر تابع احساسات است، تا عقل.... حس و هوس نیز كور است و عاقبت كار را نميبيند، ذرهیی لذت حاضر را بر هزاران خروار لذت آتی ترجيح ميدهد، برای يك دقيقه لذت انتقام، دست خود را به خون آلوده میکند و هشتاد هزار ساعت درد زندان را ميكشد، در یک مسألهی ناموسی و برای ساعتی لذت گناه، هزاران روز در انديشه زندان و ترس از خصم به سر میبرد، و سعادت و خوشبختي عمرش را ضایع میکند.
بدینسان، جوانان بيچاره در زندگی خود پرتگاههای فراوانی دارند كه شيرينترين ايام زندگيشان را به تلخترين و جانكاهترين روزها مبدل ميسازد،
به ویژه دولتی بزرگ در شمال با تحریک هوسهای جوانان، این عصر را با توفانهای خویش در مینوردد. زیرا برای جواناني كه پيرو احساسات كور بوده، و غافل از فرجام کار هستند، تجاوز به زنان و دختران زیبای خانوادههاي باعفت و باحيا و ناموسپرست را مجاز میداند، و حتی با اجازه به حضور زنان و مردان عریان در حمامها، به فحشا و انحرافهای اخلاقي تشويق ميكند؛ همچنین اموال ثروتمندان را برای فقرا و اوباش حلال ميگرداند، بهگونهیی كه در برابر اين مصيبت خانمانسوز، تَن بشریت به لرزه درآمده است.
لذا در اين عصر، وظيفه جوانان تُرک و مسلمان است تا با حركت قهرمانانه خود در برابر اين مصيبت هولناك كه از دو جهت بر سرشان هجوم آورده است، با به دست گرفتن شمشيرهاي برّندهیی چون «رساله ثمره» و «راهنماي جوانان» از مجموعهی رسايل نور، به مقابله برخيزند؛ در غير اینصورت، جوانان درمانده، آيندهی زندگی و حیات سعادتمند و سعادت اُخروي و حيات جاويدان خود را به رنج و عذاب مبدل ساخته، نابود خواهند كرد، آنگاه در نتيجهی بیبند و باری و سوء استفاده از نعمت جواني روانهی بيمارستانها شده، و در اثر عدم کنترل احساسات جوانی به زندان انداخته ميشوند، و سرانجام در ايام پيري، آه و واويلا سر داده، و گریه و زاری میکنند.
اما اگر جوان، با تربيت قرآن و با حقايق رسايل نور خود را محافظت كند، جوانی قهرمان، انسان كامل، مسلمانی نيكبخت و سرور و سلطان ذیحیات و حیوانات خواهد شد.
آری، اگر جواني در زندان، ساعتي از بيست و چهار ساعت عمرش را به اداي نمازهاي فرض پنجگانه بپردازد؛ علاوه بر اینکه زندان مانع ارتکاب بیشتر گناهان میشود، او نیز از خطايی كه سبب زندان افتادنش شده توبه كرده، و با اراده خود از سایر گناهان رنجآور و زیانمند دست بکشد، آنگاه به عوض پانزده سال جوانی زودگذرش، جوانیِ ابدی و درخشانی را کسب خواهد کرد و شخص مفيدي خواهد شد، که برای زندگي، آينده، وطن، ملت و خويشاوندانش سودمند میباشد، البته تمام كتب و صحف آسماني و پيشاپيش همهی آنها قرآن معجزالبیان قاطعانه از اين حقيقت خبر داده، و آن را مژده ميدهند.
آری، وقتي جوانی شكر نعمت شيرين و زيباي جواني را با مداومت بر صراط مستقيم و با طاعت و بندگي ادا كند، هم نعمت جواني او افزايش مییابد، و هم ابدی شده، و لذتش چند برابر ميگردد؛ در غير این صورت، جواني او مملو از بلا و درد و پر از غم و اندوه و کابوس شده، و بيهوده ميگذرد؛ در نهایت، چنين جواني به فردی مضر برای خویشاوندان و وطن و ملّت خود تبدیل میشود.
اگر فرد زندانی به ناحق محكوم به زندان شده باشد، به شرطی كه نمازهاي فرض را بخواند، هر یک ساعت او در زندان حكم عبادت يك روز كامل را دارد، و زندان نیز براي او چلهخانهی تنهایی و انزوا میشود، و در نهایت میتواند از جمله صالحينی به شمار آيد كه در گذشته به غارها میرفتند، و در خلوت به نيايش خداوند ميپرداختند.
زندانی اگر فقير یا سالمند یا بیمار یا علاقمند به حقايق ايمان باشد، به شرط آنكه فرايضش را ادا نماید و توبه كند، هر ساعت عمرش حكم بيست ساعت عبادت را خواهد داشت، و زندان براي او به استراحتگاه و برای کسانیکه با مهربانی از او مراقبت میکنند به محلی برای محبت و تربیت و درس تبدیل میشود و ماندن در زندان میتواند باعث شود که از آزادی آلوده به گناهان و آشفتگیهای بیرون برایش خوشایندتر باشد. و از زندان تربــيت كامــل بیامــوزد. زمانی هم که از زندان رها ميشود، دیگر قاتل و انتقام گيرنده نیست، بلكه انسانی توبهکار و باتجربه و با تربيت شده است، و فرد مفيديست که به جامعه تقديم ميشود.
حتي مسئولان با ديدن افراد محبوس در زندان «دنيزلي» كه در مدت بسيار كم از رسايل نور درس اخلاق آموختند، گفتهاند: «مجرمها اگر به جاي اينكه پانزده سال در زندان بمانند پانزده هفته از رسايل نور درس بگيرند، به مراتب بهتر اصلاح خواهند شد.»
پس حال كه مرگ نمیمیرد و زمان مرگ نیز پنهان است، و هر لحظه امكان فرا رسیدن اجل وجود دارد و هرگز درِ قبر بسته نميشود، و قافلهها يكي پس از ديگري ميآيند و وارد آنجا میشوند و ناپديد ميگردند، و حال كه تبدیل مرگ برای اهل ایمان از اعدام ابدی به گذرنامهیی برای ترخیص از [دنیا] با حقایق قرآنی مشخص شده است؛ به وضوح میتوان دید که برای اهل ضلالت و فسق و فجور به منزله نیستی ابدی و جدایی همیشگی از محبوبان و همه موجودات است.
هيچ شك و ترديدي نیست كه خوشبختترين انسان كسيست كه با صبر و شكر به درگاه پروردگار، فرصت زندان را غنيمت شمرده، و با استفاده از درس رسایل نور و با استقامت و پایمردی در راه خدمت به ايمان و قرآن، سعي و تلاش كند.
اي انسان مبتلا به عيش و لذت! من در مدت هفتاد و پنج سال عمرم با هزاران تجربه و دليل و اتفاق و به «عين اليقين» دريافتم كه:
«ذوق حقيقي و لذت عاري از درد و شادی عاری از غصّه و خوشبختي در زندگي، فقط و فقط در گرو ايمان بوده و در دايره حقايق ايمان یافت میشود.» در غیر این صورت هر لذت دنيوي رنج بيشماري در پي دارد. دانهیی انگور میخوراند ولی ده سیلی به انسان زده، و آرامش و لذت زندگي را از او سلب ميكند.
پس اي بيچارگان گرفتار مصيبت زندان! حال که دنیایتان گریان است، و زندگي به كامتان تلخ، پس بكوشيد تا مبادا آخرتتان نیز گريه كند، سعی كنيد زندگي دايمي و ابديتان بخندد و شيرين شود. از فرصت زندان استفاده كنيد. همانگونه که در شرايط سخت، گاهی يك ساعت نگهبانی در برابر دشمن، حكم يك سال عبادت را دارد، هر ساعت عبادت شما در اين شرايط دشوار نیز، ساعتها عبادت محسوب شده و آن زحمات را به رحمتهای گوناگون تبديل ميكند.
بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ
اَلسَّلَامُ عَلَي۟كُم۟ وَ رَح۟مَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ
برادران عزیز و صدیق من!
برای كسانی كه گرفتار مصيبت زندان شدهاند، و برای آناني كه با مرحمت و صداقت از زندانیان مراقبت کرده و به غذاهايي كه از بيرون برايشان فرسـتاده ميشود نظارت ميكنند، و به یاری دهندگان آنها، تسلي بسیار آرامش بخشی را ضمن «سه نقطه» زیر بيان ميكنم:
نقطه اول: هر روز از روزهای سپری شده در زندان، میتواند ثواب ده روز عبادت را نصیب انسان کند، و ساعات فاني را از لحاظ نتيجه به ساعات باقي تبديل نماید، و سپري نمودن چند سال در زندان ميتواند وسيلهی نجات از میليونها سال حبس ابدي شود.
شرط کسب این منفعت بزرگ و با ارزش توسط اهل ایمان، ادای نمازهای فرض و توبه کردن از گناهانی که سبب زندان شدهاند و شکر کردن در عین صبر میباشد. در حقيقت خود زندان مانع ارتكاب بسياري از گناهان و جرايم است، و زمینه انجام گناه را از بین میبرد.
نقطه دوم: همانگونه كه زوال لذت، درد است، زوال درد نيز لذت محسوب ميشود، آری، اگر هر فرد به روزهاي پر از لذت و خوش گذشتهاش فكر كند، درد معنوي تأسف و حسرت را احساس نموده «ای وای» خواهد گفت، و هر گاه روزهاي مصيبتبار و دردناك گذشتهاش را به ياد بياورد، از سپري شدن آن، چنان لذت معنوي را احساس ميكند كه ميگويد: «شکر! الحمدلله! که روزهای بلا و مصیبت سپری شد، و امروز ثوابش باقی مانده است.» سپس نفس راحتی ميكشد. پس لحظهیی درد، لذتی معنوي را در روح بر جاي ميگذارد، و بر عكس ساعتي لذت، دردی [معنوی] بر جای میگذارد.
مادامی که حقيقت چنين است، و حال که لحظات مصيبت گذشته همراه با دردهايش نابود و ناپديد شده، و روزهاي پر مصیبت آينده نیز در حال حاضر ناپيدا و هيچ است، و هیچ نیز، رنجی را در پی ندارد، و چیزی که وجود ندارد، دردی را به همراه ندارد، مثلاً، همانگونه که ديوانگیست اگر فردی به احتمال اين كه چند روز بعد گرسنه و تشنه خواهد شد امروز مدام نان خورده و آب بنوشد،
همانگونه نیز دیوانگیست اگر لحظات دردناك گذشته و آينده را ـ كه هيچ و معدوم و نيست شدهاند ـ به یاد آورده و برای آن بيتابي کرده و کوتاهی نفس را فراموش نموده، و با فریاد «آخ و اوخ» از خداوند شِكوه و گلایه کنی.
انسان اگر نيروي صبرش را به راست و چپ يعني به گذشته و آينده تلف نکند، و در ساعات و دقايق امروز خود به كار گيرد، براي حل مشكلاتش كافي خواهد بود و درد از ده به یک میرسد،
حتي به یاد دارم ـ شكايت نباشد ـ وقتي كه در سومين «مدرسه يوسفيه» در مدت چند روز با سختترين فشارهاي مادي و معنوي و بیماری و مصیبت مواجه شدم ـ كه در طول عمرم هرگز نظيرش را نديده بودم ـ به ویژه زماني كه يأس و نااُميدي ناشي از محروميتام از خدمت به نور و ديگر امراض و فشارهاي قلبي و روحي مرا تحت فشار قرار دادند، عنايت الهي حقيقت مذكور را برايم هويدا کرد؛ به طوری که من از بیماری جانكاه و زنداني بودنم راضي شدم، چون برای انسان بيچارهیی مثل من كه در آستانه قبر قرار دارد، فايده بزرگيست، اگر ساعتي از عمرش را كه ميتواند با غفلت سپري گردد، به دهها ساعت عبادت تبديل کند! لذا هزاران بار شکر نمودم.
نقطه سوم: خدمت و کمک کردن به زندانیان با شفقت و دلسوزی، و فراهم کردن غذاهايي كه به آن نياز دارند، و مرهم گذاشتن بر زخمهاي معنويشان با تسلي و دلجویي از آنها، در حقيقت با اندک عملی، ثواب بزرگي را در بردارد، و هنگامی که نگهبان غذاهایی را که از بیرون برایشان ارسال میشود به آنها میرساند، به اندازهی همان غذا در دفتر حسنات نگهبان و آنهايي كه در بيرون يا درون زندان با نگهبان همکاری داشتهاند، ثواب صدقه نوشته ميشود، به ویژه اگر زندانی پير، مريض، فقير، غريب و بيكس باشد، در این صورت ثواب اين صدقهی معنوي چند برابر میشود.
اما كسب اين ثواب بزرگ مشروط به اداي نمازهاي فرض است، تا آن خدمت، لوجه الله انجام گيرد، و شرط ديگر اين است كه بايد با صداقت و شفقت و محبت و عاري از منت به یاری آنان شتافت.
بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
اَلسَّلَامُ عَلَي۟كُم۟ وَ رَح۟مَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَبَدًا دَائِمًا
اي دوستان زنداني و برادران دينيام!
بر قلبام الهام شد حقیقتی را که باعث نجات از عذاب دنیا و آخرت میشود برای شما بگویم.
فرض کنید کسی برادر کسی یا یکی از خویشاوندان او را کشته است. قتلی که به دلیل یک دقیقه لذت انتقام صورت میگیرد باعث تحمل میلیونها دقیقه فشار روحی و عذاب زندان میشود. خویشاوندان مقتول نیز با اندیشه انتقام و دل مشغولی همیشگی به قاتل، خوشی زندگانی و شادی عمر خود را از دست میدهند؛ بنابراین هم عذاب ترس و هم عذاب عصبانیت را متحمل میشوند. این مسأله فقط یک راه حل دارد؛ آن هم راهیست که قرآن فرمان میدهد و حق و حقیقت و مصلحت و انسانیت و اسلام اقتضای آن را دارد و به آن تشویق میکند: آشتی و مصالحه.
آری، حقیقت و مصلحت، صلح و آشتیست، زیرا اجل واحد است و تغییر نمیکند. در هر حال مقتولی که گفتیم به دلیل فرا رسیدن اجلش در دنیا نمیماند. قاتل نیز واسطه آن قضای الهی شده است. اگر آشتی و صلح صورت نگیرد هر دو طرف همواره عذاب ترس و انتقام را تحمل میکنند. این است که اسلام میفرماید:«مؤمن نباید بیش از سه روز با مؤمن دیگر قهر کند.» اگر اقدام قاتل ریشه در عداوت و غرضی کینه توزانه نداشته باشد و منافقی واسطه آن فتنه شده باشد لازم است خیلی زود صلح و آشتی صورت گیرد؛ در غیر این صورت مصیبت جزیی مزبور بزرگ شده و ادامه مییابد. دو طرف اگر صلح کنند و قاتل توبه کرده و برای مقتول همواره دعا نماید؛ هر دو سود بسیار خواهند برد و مانند دو برادر خواهند بود. به جای یک برادرِ از دنیا رفته، چند برادر دینی به دست میآید. فرد تسلیم قضا و قدر الهی شده دشمن خود را میبخشد.
به ویژه اگر دروس رساله نور را فرا گرفته باشند؛ برادری در دایرهی رساله نور و آسایش فردی و عمومی و مصلحت، اقتضا میکند که کاملاً قهر کردنها را کنار بگذارند.
همچنان که در زندان دنیزلی همه زندانیانی که دشمن یکدیگر بودند بهواسطه درسهای رساله نور برادر هم شدند و موجب اعلام برائت ما گردیده و کاری کردند که حتی بیدینان و لاابالیان نیز ماشاء الله و بارک الله بگویند و زندانیان نیز همه راحت شدند، من در اینجا دیدم که به خاطر فقط یک نفر، صد نفر دیگر در عذاباند و در ساعت تنفس با هم بیرون نمیروند. این ظلمیست در حق آنها. یک مؤمنِ با وجدان و جوانمرد هیچگاه به دلیل خطای کوچک و جزیی، یا برای سود و منفعت شخصی موجب نمیشود اهل ایمان متحمل صدها ضرر شوند. فرد اگر خطا کند، و به کسی ضرری برساند باید به سرعت توبه نماید.
بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
برادران جدید عزيز! و زندانيان قديم!
من به يقين پي بردم كه از روي لطف و عنايت الهي يكي از عوامل مهم آمدن ما به اينجا شما هستيد، یعنی «رسایل نور» با تسلیهایش و با حقايق بر آمده از«ايمان» شما را از فشارهاي مصيبت زندان و بسياري از ضررهاي دنيوي و از هدر رفتن زندگيتان ـ که پوچ و آلوده به غم و اندوه است ـ و از گریهی آخرتتان همچون گریهی دنيایتان نجات داده، و شما را کاملاً دلداري و تسلي دهد.
مادامی که حقیقت چنين است، بر شما لازم است که مانند زندانيان دنيزلي و طلبههای رسایل نور با همديگر برادر باشيد. میبینید براي اينكه چاقویی وارد بَند نشود، و به يكديگر تجاوز نکنید، تمام وسایلی كه از خارج زندان برای شما ميآيد، و نیز غذا و نان و حتی سوپ شما را بازرسي ميكنند، مسئوليني كه با صداقت وظيفهی خود را انجام ميدهند، زحمت فراوانی میکشند. شما با هم به هواخوري نمیرويد، گويا مانند درندگان و وحشيها به همديگر حمله خواهید کرد،
پس اي برادران زندانی جديد ـ كه ريشههاي قهرماني، ذاتاً در وجودتان هست ـ اينك زمان آن رسيده كه با يك شهامت بزرگ معنوي به هيأت مسئول بگوييد: «اگر به جاي چاقو و كارد، تفنگ و اسلحه هم به ما داده شود، و فرمان استفاده هم بدهند، هرگز به اين برادران بيچاره ـ كه مثل ما گرفتار مصيبت هستند ـ آسيبي نخواهيم رساند، حتي اگر صدها عداوت و دشمني دیرینه هم ميان ما وجود داشته باشد، همدیگر را حلال میکنیم، و ميكوشيم یکدیگر را آزرده خاطر نسازيم، ما بنا بر امر و ارشاد قرآن كريم و ايمان و اخوت اسلامي و مصلحت خويش چنين تصميمی گرفتهايم.» و با اين گفته خود، زندان را به مدرسهیی پربرکت و آموزنده تبديل كنيد.
مسألهی مهمی که در شب قدر بر قلبام خطور کرد
ضميمه بخش دوم از گفتار سيزدهم
به اجمال اشارهیی خواهیم داشت به حقیقتی بسیار مفصل و طولانی که در شب قدر بر قلبام الهام شد.
نوع بشر با ظلم و استبداد شدید جنگ جهانی اخیر، و با تخریبهای بیرحمانه، و بیخانمان کردن صدها بیگناه به خاطر یک دشمن، و با ناامیدی هولناک شکست خوردگان، و تقلای دهشت انگیز پیروز شدگان در حفاظت از حاکمیتشان و عذاب وجدان ناشی از عدم موفقیت در بازسازی خرابیهای بزرگ درگیر است؛ همچنین با مشاهده فانی و موقت بودن زندگی دنیا و خیالی و فریبندگی تمدن، و با زخم عمیقی که بر ماهیت انسانی و استعدادهای عالی موجود در فطرت بشریت وارد شده است، و با بیداری حواس باقیِ ابدپرست و عشق فطری انسان در متن هیجان و تکاپو، و با متلاشی شدن عمیقترین غفلت و ضلالت ـ که طبیعت پرستیست ـ در زیر شمشیر الماسین قرآن، و با برملا شدن کثیفترین و ظالمانهترین صورت حقیقی سیاست به عنوان گستردهترین و فریبندهترین و کُشندهترین پرده غفلت و گمراهی بر روی زمین، هیچ شبههیی
باقی نمیماند بهواسطه نشانههایی که در شمال و غرب و آمریکا دیده شده و اینکه حیات دنیوی به عنوان معشوق مجازی نوع بشر تا این حد کثیف و گذراست، سبب میشود فطرت بشر با تمام توان در جستجوی حیات باقی و حقیقی ـ که تا این حد علاقمند و خواهان آن است ـ بر آید،
و تردیدی نیست
که تنها قرآن معجز البیان میتواند این نیاز فطری و حقیقی را بر آورده سازد، قرآنی که در طول 1360 سال، در هر عصر 350 میلیون شاگرد داشته و دارد، و هر حکم و مدعایش را میلیونها نفر از اهل حقیقت تأیید و تصدیق کردهاند و در هر دقیقه در قلب میلیونها حافظ قرآن با قدسیت حضور داشته و آنها با زبان خویش [حقایق قرآنی را] به انسانها درس میدهند، قرآن معجز البیانی که با هزاران آیه مستحکم و [گاه] تکراری به شیوهیی بینظیر، حیات باقی و سعادت ابدی را به انسانها بشارت میدهد که نمونهاش را در هیچ کتاب دیگری نمیتوان یافت. قرآنی که زخمهای همه بشریت را مداوا میکند؛ قرآنی که به صراحت یا به اشاره دهها هزار بار از حیات باقی خبر داده و با دلایل محکم و حجتهای بیشمار یقینی با قطعیت آن را بشارت میدهد، و [نحوه کسب] سعادت ابدی را به انسانها میآموزد؛ بشر اگر عقل و خرد خود را به طور کامل از دست ندهد و قیامت مادی و معنویاش فعلاً بر پا نگردد، مانند دولتهای سوئد و نروژ و فنلاند و خطیبان مشهور انگلستان که درصدد پذیرفتن قرآن میباشند یا جمعیت دینی و بسیار مهم آمریکا که در جستجوی دین حقاند، دولتهای بزرگ و قارههای وسیع کره زمین در جستجوی قرآن معجز البیان بر خواهند آمد و پس از درک حقیقت آن، با تمام روح و جانشان به آن خواهند آویخت،
زیرا حقیقت قرآن از این نظر مثل و مانندی ندارد و نخواهد داشت و هیچ چیز نمیتواند جایگزین این معجزه اکبر شود.
ثانیاً: رساله نور چون شمشیری الماسین در دست آن معجزه کبرا، خدمت خود را عیان کرده و معاندترین دشمنان را مجبور به تسلیم نموده است. رساله نور ـ که معجزه معنوی قرآن میباشد ـ به نحوی مُبلغ خزانه کتاب خداست و مأخذ و مرجعی جز آن ندارد که قلب و روح و حواس [انسانها] را آگاه نموده و علاج مورد نیازشان را در اختیار آنها میگذارد. رساله نور وظیفه خود را انجام میدهد و تبلیغات هولناکی علیهاش در جریان است؛ با این حال بر معاندترین زندیقها غلبه کامل یافته و محکمترین دژ ضلالت یعنی طبیعت پرستی را با رساله طبیعت زیر و زبر میکند و در گستردهترین عرصه کشنده غفلت و در فراخترین عرصه فن و تکنیک، با «حجتهای اول و دوم و سوم و هشتم و مسأله ششم» در رساله «عصای موسی» به طرزی درخشان غفلت را متلاشی و نور توحید را هویدا نموده است.
مسأله ششم از ثمره مدرسه یوسفیه
اشارهی مختصریست به برهانی از هزاران برهان کلی درباره رکن «ایمان به الله» که توضیح آن و جهتهای بیشمار و قطعی آن در بسیاری از قسمتهای رساله نور آمده است.
در کاستامونو عدهیی از دانش آموزان دبیرستان نزد من آمدند و گفتند: «خالقمان را به ما بشناسان، معلمانمان درباره خدا چیزی نمیگویند.»
گفتم: هر فنی که تحصیل میکنید با زبان خاص خود همواره از خداوند بحث میکند و آفریدگار را میشناساند. سخن آنان را بشنوید نه معلمها را.
برای مثال در هر قوطی موجود در داروخانهیی مجهز، معجونها و پادزهرهای حیات بخشی هست که با موازین حساس و فوقالعادهیی اخذ و حاصل گردیده است؛ این امر از وجود داروسازی حکیم، کیمیاگر و بسیار ماهر خبر میدهد.
به همین ترتیب، معجونها و پادزهرهای حیات بخشی در قوطیهای چهارصد هزار نوع نبات و حیوان در داروخانه کره زمین وجود دارد که وقتی آنها را با مقیاس دانش پزشکی رایج و نسبت به داروخانههای موجود میسنجیم، میبینیم تا چه حد بزرگتر و کاملتراند. این امر، داروسازِ داروخانه بزرگ کره زمین یعنی حکیم ذوالجلال را حتی به نابینایان هم آشکارا نشان داده، و میشناساند.
نیز برای مثال، همان طور که کارخانهیی عظیم، هزاران نوع پارچه را از مادهیی ساده تولید میکند و بیتردید بر وجود کارخانه دار و تکنسینی ماهر دلالت دارد،
دستگاه ربّانی متحرکی که کره زمین نامیده میشود و دارای صدها هزار بخش است که در رأس هریک از آنها صدها هزار کارخانه کامل وجود دارد به همان نسبت که از کارخانه انسان بزرگتر و کاملتر است در مقایسه با دانش مکانیک که تحصیل کردهایم از استاد و صاحب کره زمین خبر میدهد و او را معرفی میکند و میشناساند.
باز برای نمونه، دکانها و انبارهایی که در آنها از اطراف، هزار و یک نوع رزق و روزی کامل فراهم آمده و به شکل منظمی در آنها جای داده شده است، بیتردید بر وجود مأمور فوقالعاده ارزاق و تغذیه، و صاحب و مدیر آن دلالت دارد.
این انبارِ رحمانیِ مواد غذایی و این سفینه سبحانی که کره زمین نامیده میشود در یک سال در دایرهیی بیست و چهار هزار ساله در حال چرخش منظم است و صدهزار طایفه را ـ که هر کدام نیازمند رزق و روزی جداگانه میباشد ـ در خود جای داده است و با چرخش خود فصلها را پدید آورده و بهار را چون واگنی بزرگ پُر از هزاران طعام گوناگون میکند و نزد ذی حیاتان بیچارهیی آورده که ارزاقشان در زمستان به پایان رسیده است؛ این دکان و انبار ربّانی با انواع و اقسام جهازات و اموال و بستههای کنسرو مانند، به همان نسبت که از کارخانه مذکور بزرگتر است با مقیاسِ دانشِ تغذیه که خواندهاید یا خواهید خواند و به همان درجه و با همان قطعیت بر صاحب و متصرف و مدبّر کره زمین دلالت دارد، او را میشناساند و موجب میشود او را دوست بدارند.
ارتشی را تصور کنید که چهارصد هزار گروه دارد و فرمانده آن به شکل معجزه گونهیی ارزاق مورد نیازهر گروه، سلاح و لباس مورد نیاز، آموزش و ترخیص آنها را کاملاً دقیق و جدا جدا تأمین میکند، یعنی به تنهایی انواع و اقسام ارزاق، سلاح، لباس، و وسایل مورد نیاز تک تک گروهها را بدون این که فراموش کند یا دچار حیرت گردد در اختیارشان میگذارد. شکی نیست که چنین اردو و اردوگاهی به یقین بر آن فرمانده فوقالعاده دلالت دارد و موجب میشود دیگران با تقدیر او را دوست بدارند.
درست به همان ترتیب، در لشکر سبحانی جدیدی که سربازانش در هر بهار در اردوگاه روی زمین از نو سلاح به دست میگیرند، فرمانده بزرگ و واحدی را تصور کنید که انواع و اقسام لباس، غذا، سلاح، تعلیم و ترخیص چهارصد هزار نوع نبات و حیوان را با کاملترین شکل و با نظم و ترتیب، تک تک و بی آنکه یکی از آنها را فراموش کند یا دچار حیرت شود تأمین میکند؛ اردوگاه بهار کره زمین به همان نسبت که بزرگتر و کاملتر از ارتش و اردوگاه انسانیست با مقیاس دانش نظامی که شما تحصیل خواهید نمود حاکم و پروردگار و مدبّر و فرمانده اقدس کره زمین را با حیرت و تقدیس به انسانهای دقیق و خردمند معرفی کرده و موجب میشود با تحمید و تقدیس او را دوست بدارند.
شهری فوقالعاده زیبا را تصور کنید که در آن میلیونها لامپ الکتریکی میتوانند حرکت کرده و به هر طرف بروند؛ لامپها ـ که گویی ماده اشتعالزای آنها تمام نمیشود ـ و کارخانه سازنده آنها بدون تردید و بالبداهه بر سازنده و اداره کننده آن و مؤسس کارخانه و کسی که سازنده مواد اشتعال آنهاست، یعنی بر برقکاری ماهر و استادی که اعجاز میکند دلالت دارد و او را توأم با حیرتها و تقدیرها به دیگران میشناساند و موجب میشود او را دوست بدارند.
به همین ترتیب، در شهر این عالم، تعدادی از ستارگانی که چراغهای بام جهان هستند طبق نظریههای دانش ستاره شناسی ـ که خواندهاید ـ هزار بار بزرگتر از کره زمیناند و هفتاد بار سریعتر از گلوله توپ حرکت میکنند؛ با این حال نظم خود را از دست نمیدهند، با هم برخورد نمیکنند، خاموش نمیشوند و مواد اشتعال آنها تمام نمیشود.
طبق نظر علم نجوم برای تداوم درخشش خورشید که یک میلیون بار بزرگتر از زمین است و یک میلیون سال بیشتر از زمین عمر کرده و در مهمانخانهی رحمانی چون چراغ و بخاریست، هر روز سوختی به اندازه دریاهای کره زمین و به میزان کوههایش زغال یا هزار برابر زمین هیزم لازم است تا خاموش نشود.
در شهر باشکوه کائنات که لامپهای الکتریکی سرای دنیا با شعاعهای نورشان، قدرت و سلطنتی لایزال را نشان میدهند که خورشید و ستارگان عظیمی چون خورشید را بدون هیزم و امثال آن مشتعل میکند و اجازه نمیدهد خاموش شوند و با هم و به سرعت میگرداند و نمیگذارد برخوردی با هم داشته باشند، چراغهای درخشان کاخ این دنیا و اداره امر آنها تا چه حد از مثالی که زدیم بزرگتر و کاملتر است؟ به همان میزان و با مقیاس درسی که شما در رشته برق خوانده یا خواهید خواند، سلطان این نمایشگاه بزرگی که کائنات نام دارد و روشن کننده و مدبّر و صانع آن و ستارگان درخشانش را گواه گرفته، میشناساند و موجب میشود با تسبیح و تقدیس او را دوست بدارند و پرستش کنند.
باز مثلاً کتابی را تصور کنید که در هر سطرش کتابی با خط بسیار ریز و ظریف نوشته شده باشد و در هر کلمهاش نیز با خط بسیار ریز سورهیی از قرآن نگاشته شده باشد، کتاب و مجموعه عجیبی کاملاً بامعنا که همه مسایل آن تأیید کنندهی هم هستند، و نشان از مهارت و تواناییِ کاملِ کاتب و مؤلفش دارد؛ این کتاب بیتردید به روشنی روز از نویسنده و مصنفش و کمالات و هنر او حکایت دارد و موجب میشود دیگران با گفتن ماشاالله و بارک الله از او تقدیر کنند.
درست به همین ترتیب، در این کتاب کبیر کائنات که روی زمین فقط به مثابه یک صفحه آن است، و بهار که فقط یکی از فرمهای آن به شمار میرود، با چشم خویش میبینیم که قلمی سیصد هزار نوع طائفه نباتی و حیوانی را ـ که هر یک در حکم کتابی جداگانهاند ـ با هم و در درون هم، بیخطا و اشتباهی و بیآن که در هم بریزند و بدون لغزشی مینویسد؛ و گاه در کلمهی منظم و کاملی چون درخت، قصیدهیی و در نقطهیی چون دانه، فهرست کامل یک کتاب را مینگارد. این مجموعهی کائنات که بینهایت معنادار بوده و هر کلمهی آن دارای حکمتهای فراوانیست و این قرآن کبیر مجسم عالم به نسبت بزرگی و کمال و معنایی که در مقایسه با کتاب ذکر شده در مثال فوق دارد و به مقیاس دانش حکمة الاشیاء و فن قرائت و کتابت که در دانشگاه فرا میگیرید، و با چشم دوربین، نقّـاش و کاتبِ کتابِ عالم وجود و کمالات بیحدش را میشناساند و با عبارت «الله اکبر» معرفی کرده و با تقدیس «سبحان الله» تعریف میکند و با ثنای «سبحان الله» موجب میشود او را دوست بدارند.
در مقایسه با این فنون، هر فنی از صدها فن دیگر، با مقیاس فراگیر، آینه خاص، چشم دوربین و نظر عبرت انگیز خود، خالق ذوالجلال این کائنات را با نامهایش میشناساند و صفات و کمالاتاش را معرفی میکند.
به آن جوانان گفتم: برای تدریس حجت مذکور ـ که برهانی عظیم و درخشان در وحدانیت میباشد ـ قرآن معجز البیان مکرراً با آیات زیر آفریدگارمان را به ما معرفی میکند: رَبُّ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ خَلَقَ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضَ
آنها نیز این مطلب را کاملاً پذیرفته و با تأیید گفتند: «خداوند را بینهایت شُکر، که درسی قدسی و عین حقیقت فرا گرفتیم و خداوند از شما راضی باشد.»
من هم گفتم: انسان ماشین ذی حیاتیست که با هزاران نوع درد متألم شده و با هزاران نوع لذت متلذذ میگردد، این مخلوق بیچاره به رغم بینهایت عجزش دشمنان مادی و معنوی بیشماری داشته و با وجود بینهایت فقرش، نیازهای ظاهری و باطنی بیشماری دارد، او که مدام در معرض سیلیهای زوال و فراق است، به یکباره باایمان و عبودیت و انتساب به پادشاه ذوالجلال در برابر تمام دشمنان نقطه اتکا و برای برآوردن حاجاتش نقطه استمدادی مییابد؛ همچنان که هر کسی با شرف و افتخار و مقام کسی که بدان منسوب است احساس فخر میکند، انسان نیز در صورتی که به چنین پادشاه قدیر و رحیمی ایمان آورد و خود را به او منتسب نماید، و با بندگی و عبودیت به خدمتش در آید و اعلام مرگ و نابودی اجل را در مورد خویش به جواز رهایی و نجات تبدیل نماید، چه قدر سپاسگزار شده و خود را مدیون میداند و تا چه حد میتواند افتخار تشکر آمیز داشته باشد؟ شما بگویید.
همانطور که به آن جوانان دبیرستانی گفتم، به زندانیان مصیبت زده هم میگویم: کسی که خداوند را بشناسد و از او اطاعت کند، حتی اگر در زندان هم باشد خوشبخت و سعادتمند است. اما فراموش کننده او حتی اگر در کاخها هم باشد، زندانی و بدبخت است. مظلومی سعادتمند در حالی که اعدام میشد به ظالمان بدبخت میگوید: «من اعدام نمیشوم، بلکه در حال ترخیص برای رفتن به سوی سعادت هستم. من با دیدن شما که محکوم به اعدام ابدی هستید کاملاً از شما انتقام میگیرم». آنگاه با گفتن لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ با شادی روح خود را تسلیم میکند.
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ
«نكته توحيدي در لفظ (هُوَ)»
بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
اَلسَّلَامُ عَلَي۟كُم۟ وَ رَح۟مَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَبَدًا دَائِمًا
برادران عزيز و صادقم!
من در يك سياحت فكري و تخيلي، زمانی که صحیفه هوا را صرفاً از لحاظ مادي آن مطالعه میکردم، در یک لحظه نكته توحيدي ظريفي را که از (هُوَ) در لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ (و) قُلْ هُوَ اللّهُ نشأت میگیرد، مشاهده نمودم، و دريافتم كه راه ايمان كاملاً آسان و تا حد وجوب سهل است، اما راه شرك و ضلالت دارای هزاران محال دشوار و ممتنع میباشد؛ با اشاره بسيار كوتاهي اين نكته وسیع و طولانی را بيان میکنم:
آری، يك مشت خاك ميتواند صدها گُل را اگر به نوبت درون گلدان گذاشته شوند بروياند، حال اگر اين امر به طبيعت و اسباب حواله گردد، در اين صورت يا بايد صدها ـ بلكه به تعداد همه گلها ـ ماشین و كارخانه كوچك معنوي در آن مشت خاك موجود باشد، يا اين كه لزوماً هر ذره خاك، علم و دانش لازم را برای ساختن گلهاي مختلفي ـ كه تـركيبات و خصوصيات گـوناگون و جـهازات زنده و فعال دارند ـ داشته باشد، یعنی هر ذره باید مانند خداوند صاحب علم و قدرتی بیپایان باشد.
بدینسان، هوای موجود در لفظ (هُوَ) ـ که به اندازهی یک نَفَس و بند انگشتیست ـ به عنوان جزء کوچکی از هوا و نسیم ـ که عرشی از عرشهای امر و ارادهی الهیاند ـ وظايف بيشماري را در يك آن انجام ميدهد، اگر اين وظايف به طبيعت و اسباب واگذار شوند، آنگاه چند حالت متصور است، یکی اینکه خود این هوا مراکز و ایستگاهها و فرستنده و گیرنده همه صداهای مختلف و مکالمات را ـ که در تلفنها و تلگرافها و رادیوهای جهان رد و بدل میشوند ـ در مقیاس کوچکی با خود داشته باشد، و تمام آن کارها را با هم انجام دهد، یا اینکه هوایی که در لفظ (هُوَ) وجود دارد، حتی هر جزو و هر ذرهی هوا به تعداد همهی کسانی که مکالمات تلفنی انجام میدهند یا تلگراف میفرستند یا از طریق رادیو صحبت میکنند، دارای قابلیت و شخصیتهای معنوی بوده، و زبانهای همهی آنها را بداند و به طور همزمان به ذرات ديگر هم ياد بدهد و پخش و نشر كند. زیرا ما بخشی از اين وضعيت بالفعل را با چشمان خود مشاهده ميكنيم و تمام اجزای هوا از اين توانمندی برخوردارند.
پس در راه اهل كفر و مادهگرايان و طبيعتپرستان، نه تنها يك محال بلكه محالات، معضلات و اشكالاتی به تعداد ذرات آشكارا به چشم ميخورد.
اما اگر اين كار به صانع ذوالجلال نسبت داده شود، هوا با تمام ذراتش به سربازِ گوش به فرمان او تبدیل شده، و به همان سهولتی كه يك ذره وظيفهاش را منظم انجام ميدهد، وظايف كلي و بيشمار خود را با اجازه و قوّت خالقش و با انتساب و استناد به آفريدگار و با تجلی قدرت صانع ميتواند در يك لحظه، به سرعت برق و به آساني تلفظ (هُوَ) هوا انجام دهد.
يعني هوا صفحهیي ميشود براي نوشتههاي منظم، بيمانند و بيشمار قلم قدرت الهی، و ذرات هوا بهسان نوك آن قلم در میآیند، و وظايف ذرات نيز نقطههاي قلم قَدَرالهی هستند؛ در اين صورت کار به حدِ آسان شدن حرکت یک ذره آسان میشود.
من در سياحت فكري و تأملم در لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ (و) قُلْهُوَاللّهُ اَحَد وقتي عالمِ هوا را مشاهده و صفحه آن را مطالعه میکردم، حقيقت مختصر مذكور را به صورت واضح و مفصل و عيناليقين مشاهده نمودم؛ درحقیقت در لفظ و در هواي (هُوَ) دليل و برهانی تابنده و پرتو وحدانيت وجود دارد، و در معني و اشارتش نيز جلوهی نوراني احديت و حجتِ توحيدی بسیار نیرومندی موجود است، زيرا در آن قرينهیی هست براي تعيين پاسخ به اين سؤال: كه اشارهی مطلق و مبهم ضمير (هُوَ) متوجه چه كسيست؟ در اينجا به علمُ اليقين پي بردم که چرا قرآن كريم و اهل ذكر این کلمه قدسی را در مقام توحيد فراوان تكرار ميكنند.
برای مثال: اگر شخصي بخواهد روي كاغذ سفيدي که به اندازهی یک نقطه است، چند نقطه بگذارد نقطهها با هم قاطی میشود و اگر شخصی بخواهد در یک آن چند وظیفه را با هم انجام دهد در کارش دچار اشتباه میگردد؛ همچنین اگر بارهای زیادی بر دوش ذیحیات كوچكي نهاده شود، حیوان بیچاره زير بار تلف خواهد شد، نیز بيرون آمدن همزمان كلمات زیادی از دهان و داخل شدن کلمات متعدد در گوش، موجب بینظمی آنهـا و قاطی شدن کلمات میشود؛
اما زمانی که من با کلید و قطبنمـای (هُوَ) فکراً در عنصر هـوا سیاحت میکردم، به عينُ اليقين دیدم که در هر جزء و حتي در یک ذره هوا هزاران نقطه و هزاران حرف و كلمه نهاده شده بود، يا ميشد نهاد، اما باز هم هيچ خللي در نظمش پديد نمیآمد، نیز بسياري از وظايف گوناگون را بدون سر درگمي و آشفتگي انجام ميداد، و با وجودي كه بارهاي بسيار سنگيني روي آن جزء و ذره هوا بار ميشد، اما او بی آنكه از خود ضعفي نشان دهد، با كمال نظم و بی آنکه عقب بکشد، بارش را حمل ميكرد؛ همچنین هزاران هزار كلمه، با شيوههای متفاوت و معانی مختلف با انتظام وارد آن گوش و زبان کوچک شده، سپس خارج میشد، و بدون سر درگمی و از هم پاشیدن، اين سخنان به آن گوشهاي کوچک وارد شده، و از زبانهاي ظریفشان بيرون ميآمدند و هر يك از اين ذرات و اجزای هوا ضمن انجام اين همه وظايف عجيب، آزاد و رها با زبان دلانگیز حالشان و با شهادت و زبانِ حقايق مذكور لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ و قُل۟ هُوَ اللّٰهُ اَحَدٌ گفته، و سیاحت میکردند، و با وجود عواملي براي در هم كوبيدن هوا مانند توفانها، رعد و برق و غرش آسمان، نظمشان بههم نمیریخت، اشتباه نمیکردند و از وظيفه خود باز نميماندند، و كاري مانع كار ديگر نميشد... به عین الیقین شاهد آن بودم.
پس هر ذره و هر جزیي از اجزای هوا بايد داراي حكمت بيپايان و دانش و اراده بیپایان، قدرت و نيروي بینهایت و حاکم مطلق تمام ذرات باشد، تا بتواند از عهده این همه کار و وظایف گوناگون برآید، و اين امر به تعداد ذرات، محال و باطل است، و چنين پنداري به ذهن هيچ شيطاني هم خطور نميكند.
لذا به صراحت پیداست، و به حق اليقين و عين اليقين و علم اليقين معلوم است كه اين صحیفهی هوا، صفحه متغیر قلمِ قدرت و قَدَرِ ذات ذوالجلالیست که با علم و حکمت لایتناهی خود آن را به حرکت در میآورد، و در حکم تخته سیاه پاکشوندهییست که لوحهی محو و اثبات نامیده میشود، و آن لوحه، لوحهیی از لوح محفوظ در عالم تغیّر و در شئونات متبدل است.
لذا آنگونه كه عنصر هوا فقط با انجام يكي از وظايفاش كه انتقال اصوات است، تجلی وحدانيت و كارهاي شگفتانگيز مذکور را نشان ميدهد و محال بودن بیحد و حصر ضلالت و گمراهي را آشکار میکند، هم زمان يكي ديگر از وظايف مهمش را كه انتقال مواد لطيفي چون الکتریک، نيروي جاذبه، دافعه و ضیاست، انجام میدهـد، علاوه بر ایـن، وظیفهی تنفس و تلقیح تمـام نبـاتات و حیوانات را ـ که برای ادامه زندگیشان ضروریست ـ در یک زمان انجام میدهد، و بدين ترتیب قاطعانه به اثبات ميرساند كه هوا عرشیست از امر و اراده الهي،
نيز به درجه «عين اليقين» ثابت ميكند كه هرگز امكان و احتمال ندارد كه تصادف سرگردان و قدرت کور و طبيعت كَر و اسبابِ در هم ریخته و بيهدف، و مواد عاجز، جامد و جاهل در انجام وظايف و نوشتن اين صحیفه هوا مداخله داشته باشد، من اين را با اطمينان كامل دريافتم و پيبردم، كه هر ذره و هر جزء هوا با زبان حالش (لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ) و (قُل۟ هُوَ اللّٰهُ اَحَدٌ) ميگويد، و همانگونه که با کلید (هُوَ) همه شگفتيهای هوا را از لحاظ مادی مشاهده کردم، خود عنصر هوا نيز لفظ (هُوَ) ای شده، و به كليدي براي عالم مثال و عالم معني مبدل شد.
دیدم که عالم مثال عکسهای بینهایتی را میگیرد و هر یک از آن عکسها نیز حوادث دنیوی بیشماری را در زمان واحد بدون در هم ریختهگی در بر میگیرد، و دانستم که عالم مثال یک سینمای اخرویست که به اندازه هزاران دنیا بزرگ و وسیع میباشد و برای نشان دادن احوال و وضعیتهای زایل و گذرای موجودات فانی، و ثمرات حیات زودگذرشان، و ماجراهای دنیا و خاطرات گذشته به همراه الواحشان، به اصحابِ سعادتِ ابدی در تماشاگه سرمدی و جنت، یک دوربین عکاسی بسیار بزرگیست.
قوهی حافظه و قوه خیال که دو حجت و دو نمونه و دو نقطه برای لوح محفوظ و عالم مثالاند با اینکه به اندازه دانه عدسی کوچکاند، معلوماتی به اندازه یک کتابخانه بزرگ بدون در هم ریختن، در درونشان، در کمال نظم نگاشته میشود و این امر به طور قطع و یقین اثبات میکند که نمونه اکبر و اعظم آنها عالم مثال و لوح محفوظ میباشند؛ همچنین با علم الیقین به طور قطعی دانسته شد که عناصر هوا و آب، خصوصاً آب نطفهها و عنصر هوا، بیش از عنصر خاک توسط اراده و حکمت و قلم قدر و قدرت نگاشته شده و دخالت تصادف و قدرت کور و طبیعت کر و اسباب جامد و بیهدف در آنها صد درجه محال بوده و عناصر مذکور صحیفهیی برای قلم قدر و حکمت حکیم ذو الجلال میباشند.
(فعلاً از نوشتن باقی مطلب منع شدم)
بر همگان هزاران سلام