لمعه شانزدهم
بِاس۟مِهٖ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
اَلسَّلَامُ عَلَي۟كُم۟ وَ رَح۟مَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ
برادران صدیق و عزیزم استاد صبری، حافظ علی، مسعود، مصطفیها، خسرو، رأفت، بَکر بیگ، رشدی، لطیفها، حافظ احمد، شیخ مصطفی و دیگران!
در بیان مختصر چهار مسأله کوچک از قبیل معلومات که برای شما سوال شده و مورد کنجکاویتان قرار گرفته بود، در قلبم خاطرهیی را حس کردم!
سؤال اول:
از من پرسیدند: برخی از برادرانمان مانند عبدالله افندی چاپراز زاده به روایت از اهل کشف خبر داده بودند در ماه رمضان گذشته برای اهل سنت و جماعت گشایش و فتوحاتی حاصل خواهد شد، اما چیزی ظهور نکرد. اهل ولایت و کشفی چنین، چرا خبرهای خلاف واقع میدهند؟
اجمال پاسخی که به آنها دادم و از واردات ناگهانی قلبی بود این است:
در حدیث شریف آمده است: «گاه بلا نازل میشود و هنگام آمدن، صدقه در برابرش ظاهر شده آن را بازپس میزند.» سرّ این حدیث نشان میدهد که مقدرات هنگام وقوع، به سبب شرایطی بازمیگردند. پس معلوم میشود مقدراتی که اهل کشف از آن باخبرند مطلق نبوده و مقید به برخی شرایط میباشند؛ طوری که با وقوع نیافتن آن شرایط حادثه مورد نظر واقع نمیگردد، لیکن حادثه مذکور در لوح محو و اثبات که در حکم نوعی دفتر از لوح ازلی است نوشته شده و مانند اجل معلق مقدر میباشد. کشف به ندرت میتواند تا لوح ازلی راه یابد، غالباً ره بدانجا نمییابد.
مبتنی بر این سرّ، خبرهایی که بنابر استخراج یا از نوع کشف در ماه مبارک رمضان گذشته، عید قربان یا اوقات دیگر داده شده، چون شرایط معلق بودن را نیافتهاند واقع نشدهاند، لذا موجب تکذیب خبردهندگانش نیز نمیشوند، زیرا مقدر بودهاند اما به دلیل فراهم نبودن شرایطشان واقع نشدهاند.
آری، دعای خالص اکثریت اهل سنت و جماعت در ماه مبارک رمضان برای رفع بدعتها، شرط و سبب مهمیبود. متأسفانه ورود بدعتها به مساجد در ماه مبارک، سدی در مقابل دعاها شد و فرجی حاصل نگردید؛ همچنان که براساس سرّ حدیث سابق الذکر، صدقه بلا را رفع میکند، دعای خالص اکثریت نیز جذبکننده فرج عام است، چون قوه جاذبه حاصل نشد فتوحاتی هم داده نشد.
دومین سؤال کنجکاوانه:
در مواجهه با وضعیت سیاسی متلاطم دو ماه اخیر، لازم بود اقدامیصورت بگیرد تا به احتمال قوی من و برادران همرام را خوشحال کند، اما نه تنها به وضعیت مذکور اهمیتی ندادم بلکه برعکس، به نفع اهل دنیایی که موجبات تضییقات مرا فراهم کرده بودند فکری کردم. بعضی کسان به شدت متحیر شدند و گفتند: «سیاست دست اندرکاران بدعتکار و قسماً منافقی را که در رأس امورند و موجب آزارت شدهاند، چگونه میبینی که عکس العملی نشان نمیدهی؟»
خلاصه پاسخی که دادم این است: خطر مهمیکه امروز اهل اسلام را تهدید میکند ضلالتیست که از علم تجربی و فلسفه ریشه میگیرد، موجب انهدام قلوب میشود و به ایمان ضربه میزند. تنها چاره این امر نور است، نشان دادن نور است تا قلبها اصلاح شوند و ایمانها نجات یابند.
اگر با سلاح سیاست حرکت کنیم و غلبه هم بیابیم، کافران، مرتبه منافق مییابند. منافق از کافر بدتر است. پس سلاح قدیمی به کار اصلاح قلوب نمیآید. در چنان صورتی کفر وارد قلب میشود استحکام مییابد و تبدیل به نفاق میشود.
هم نور، هم سلاح قدیمی(سیاست .م) در زمانه فعلی درماندهیی چون من قادر نیست هر دو عرصه را پیش ببرد، لذا چون مجبورم با تمام توان به نور بیآویزم لازم است به سلاح سیاست به هر شکلی که میخواهد باشد، توجه نکنم،
اما مقتضای جهاد مادی؛ ما فعلاً چنان وظیفهیی هم نداریم. بله، استفاده از سلاح سیاست برای اهلش و برای اینکه در مقابل تجاوز کافر و مرتد سدی بکشند لازم است. لیکن ما دو دست داریم. البته اگر صد دست هم میداشتیم برای نور کافی نبود. ما دستی برای گرفتن سلاح سیاست نداریم!
سومین سؤال کنجکاوانه:
در دوره اخیر که اجنبیانی چون انگلیس و ایتالیا با حکومت درافتادهاند؛ و در حالی که با تهییج حمیت اسلامیکه از دیرباز در این وطن نقطه اتکای حقیقی حکومت و منبع قدرت معنویاش بوده است، ميشد تا حدودی موجب احیای شعایر اسلامی و دفع تقریب بدعتها گردید چرا به مخالفت شدید با جنگ پرداختی و دعا کردی که مسأله با آرامش حل و فصل شود و به چه دلیل به شدت از حکومت بدعت گران طرفداری کردی؟ مگر این کار جانبداری غیر مستقیم از اهل بدعت نیست؟
پاسخ: ما خواهان گشایش، شادی، سرور و فتوحات هستیم، اما نه با شمشیر کافران. شمشیر کافران ارزانی خودشان باد، ما نیازی به سود و فایده حاصل از شمشیر آنها نداریم. اساساً همان اجنبیهای متمرد هستند که منافقان را بر اهل ایمان مسلط کردند و زندیقان را پروراندند.
از این گذشته بلای جنگ به خدمت قرآنی ما ضرر میرساند، اکثر برادران فداکار و ارزشمند ما کمتر از چهل و پنج سال سن دارند؛ لذا بهواسطه جنگ مجبور میشدند وظیفه مقدس قرآنی را رها کرده به ارتش بپیوندند. من اگر پول داشتم با رضایت کامل برای آسوده شدن هر یک از برادران ارزشمندم از سربازی، حتی شده هزار لیره معادل نقدی خدمتشان را پرداخت میکردم. در رها کردن خدمت نوریه قرآنیه توسط صدها تن از برادران ارزشمندمان و مشغول شدنشان به جهاد مادی، صد هزار لیره ضرر و زیان را احساس میکردم. حتی سربازیِ ذکایی(یکی از شاگردان رسایل نور.م) در این یکی دو سال موجب شد هزار لیره فایده معنوی از دست بدهد. بگذریم ...
قادر کل شی همانطور که آسمان پر از ابر را در یک دقیقه روفته و صاف میکند و خورشید درخشان را در سیمای روشن آن نمایان میسازد، ابرهای ظلمانی و بیرحم (امروز ما) را نیز میتواند از بین برده، به سهولت و بیهیچ دغدغهیی حقایق شریعت را چون خورشید آشکار کند. از رحمتش مسألت داریم (این نعمت) را به گرانی در اختیار ما مگذارد. کافیست عقل و خرد سردمداران را به کار اندازد و قلبهایشان را ایمان عطا فرماید؛ در آن صورت کار به خودی خود درست میشود.
چهارمین سؤال کنجکاوانه:
میگویند: مادام آن چه در دست دارید نور است، و سلاح (سیاست) نیست و مادام که نمیتوان با نور معارضه کرد و گریزی از آن نیست و از آشکار شدنش نیز کسی ضرر نمیکند؛ چرا رعایت احتیاط را به دوستانتان توصیه میکنید و آنها را از اینکه رسالههای بسیار نورانی را به مردم نشان دهند منع میکنید ؟
مفهوم مختصر پاسخ سؤال فوق این است که بیشتر رؤسایی که مقامی دارند، سرمستاند و مطالعه نمیکنند. اگر هم (این کتابها را) بخوانند (مطالبش) را درک نمیکنند. برداشتهای غلط کرده و مزاحمت ایجاد میکنند. برای اینکه چنین نشود باید تا وقتی عقلشان به سرشان آید کتابها را نشانشان نداد.
افراد بیانصافی هم هستند که به دلیل غرض، طمع یا از سر ترس به انکار رسالههای نور میپردازند و چشم بر آنها میبندند.این است که به برادرانم توصیه میکنم احتیاط کنند و حقایق را در اختیار ناهلان نگذارند. نیز کارهایی انجام ندهند که موجب تحریک اوهام اهل دنیا گردد.([1])
خاتمه
امروز نامهیی از رأفت بیگ به دستم رسید. به مناسبت سؤالش درباره لحیه شریف (تار موی سر و محاسن پیامبر (ع)) میگویم: بر اساس حدیث، ثابت شده که تارهای مویی که از سر و محاسن پیامبر میافتاده محدود بوده، و تعدادشان کم مثلاً سی چهل، یا پنجاه شصت دانه بوده است؛ با این حال در هزاران جا تارهای موی سر و محاسن پیامبر پیدا شده و این موضوع زمانی مرا جداً به فکر فرو برد.
در آن زمان به ذهنم خطور کرد که منظور از لحیه شریف فقط تارهای مویی نیست که بر زمین ریخته باشد بلکه زمانی که پیامبر سر مبارکشان را اصلاح میکردهاند، اصحاب که از همه چیز او نگهداری میکردند، تارهای موی مبارک و نورانی او را نیز که قرار بود برای همیشه باقی بماند محافظت کردهاند. در این صورت آن تار موها را میتوان هزاران خواند که با موهای موجود برابری میکند.
باز همان موقع به ذهنم خطور کرد تار موهایی که در مساجد مختلف وجود دارد و منسوب به پیامبر میباشد آیا براساس سند صحیح واقعاً متعلق به پیامبر است تا زیارتش کار مقبولی باشد؟
در یک لحظه به خاطرم رسید زیارت آن تار موها وسیله است. سببی برای صلوات بر رسول اکرم(ع) و مداری برای محبت و احترام به اوست. وسیله ناظر بر ذات شی نیست، ناظر بر جهت شی است، لذا اگر تار مویی حقیقتاً بخشی از لحیه شریف نباشد، مادام که در ظاهر آن طور تلقی شود و وظیفه آن وسیله را انجام دهد و بهانهیی شود برای صلوات و احترام و توجه به پیامبر، لزومی ندارد با سند قطعی درصدد تشخیص و تعیین صاحب آن تار مو برآییم. همین که دلیل قطعی بر خلاف آن وجود نداشته باشد کفایت میکند، زیرا تلقیات عامه و قبول امت در حکم نوعی حجت است. اگر برخی از اهل تقوا به لحاظ تقوا، احتیاط یا نقطه عزیمت با چنین اموری مشکل داشته باشند مشکلشان خصوصیست، حتی اگر چنین چیزهایی را بدعت هم بنامند، از نوع بدعتهای حسنه است؛ چرا که وسیله صلوات میباشد.
رأفت بیگ در نامهاش میگوید: «این مسأله در بین برادران موجب اختلاف شده است.» به برادرانم سفارش میکنم چنان مناقشه نکنند که سبب انشقاق و افتراق گردد. به مباحثه دوستانه در قالب تبادل افکار عادت نمایند.
بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
اَلسَّلَامُ عَلَي۟كُم۟ وَ رَح۟مَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ
برادران عزیز و صدیقِ سنیرکندلیام، آقایان ابراهیم، شکری، حافظ بکر، حافظ حسین، و حافظ رجب!
ملحدان از گذشته تاکنون با سه مسألهیی که توسط حافظ توفیق فرستاده بودید مشکل داشتهاند.
اول:
طبق معنای ظاهری آیهی:
حَتّٰٓى اِذَا بَلَغَ مَغ۟رِبَ الشَّم۟سِ وَجَدَهَا تَغ۟رُبُ فٖى عَي۟نٍ حَمِئَةٍ ([2]) میفرماید: خورشید را دید که درآب چشمهیی گرم و گل آلود غروب میکند.
دوم:
سد ذوالقرنین کجاست؟
سوم:
مربوط است به آمدن حضرت عیسی (ع) در آخرالزمان و کشته شدن دجال به دست او.
پاسخ این سؤالها مفصل است.
فقط با مختصر اشارهیی میگوییم از آنجا که آیات قرآن براساس اسلوب عربی و از نظر ظاهر نیز به طرزی همه فهم بیان شده است در بسیاری موارد از صورت تشبیه و تمثیل برخوردار میباشد.
تَغ۟رُبُ فٖى عَي۟نٍ حَمِئَةٍ یعنی ذوالقرنین خورشید را در ساحل اقیانوس اطلس که همچون چشمهیی گرم و گل آلود دیده میشد، یا در چشمِ کوهي پرحرارت، مه آلود و آتش فشانی مشاهده نمود که غروب کرد، یعنی در نظر ظاهر، ذوالقرنین غروب ظاهری خورشید را از دور، در پس بخاري ديد که در قسمتي از اقيانوس اطلس ــ که به مثابه چشمهي بزرگيست ــ غروب ميکند. در زماني که باتلاقهاي اطراف اقياس اطلس در اثر شدت حرارت فصل تابستان گرم شده و بخار کرده است. یا؛ غروب خورشيد را ــ که به مثابه چشم آسمان ميباشد ــ در چشم آتشيني (دهانه آتشفشان) که به تازگي گشوده شده ديد؛ که ترکيباتي از سنگ و خاک و آبهای معدنی و آتش فشانی را به بیرون پرتاب میکرد.
آری، بیان بلیغ و اعجازآمیز قرآن حکیم با عبارت فوق مسایل فراوانی را آموزش میدهد: با بیان اینکه سیاحت ذوالقرنین به سوی مغرب، در زمان شدت گرما، بهسمت منطقه باتلاقی، هنگام غروب آفتاب و همزمان با فعال شدن کوه آتشفشانی بوده است، به مسایل بسیار عبرتآموزی چون استیلا بر سراسر آفریقا اشاره میکند.
معلوم است که حرکت قابل مشاهده خورشید، ظاهری و دلیلی بر حرکت پنهان کره زمین است و از آن خبر میدهد. مراد، حقیقت غروب نیست. چشمه نیز تشبیه است. دریای بزرگ از دور چون حوضی کوچک دیده میشود. تشبیه دریایی که از پشت باتلاق و بخار و مهای که در نتیجه حرارت برمیخیزد به چشمهیی گل آلود، و به کار بردن واژه «عین» که در عربی هم به معنی چشمه است هم خورشید و هم چشم، به لحاظ اسرار بلاغت بسیار مناسب و بامعناست.([3])
همچنان که دریا به سبب بُعد مسافت در نظر ذوالقرنین آن طور دیده شد، خطاب آسمانی قرآنی نیز که از عرش اعظم میآید و اجرام سماوی را زیر فرمان خود دارد، میگوید خورشیدِ مُسخر که در مهمانخانه رحمانی وظیفه چراغ روشنگر را برعهده دارد در چشمهیی ربانی چون اقیانوس اطلس پنهان میگردد. این امر شایسته عظمت و بزرگی قرآن است؛ قرآن با شیوه معجزانه خود دریا را چشمهیی گرم و چشمیمهآلود نشان میدهد و در برابر دیدگان آسمانی نیز همین طور دیده میشود.
نتیجه: بهکار بردن تعبیر چشمهیی گل آلود برای اقیانوس اطلس به سبب ملاحظه دوری آن دریای بزرگ نسبت به ذوالقرنین است، لذا آن را چشمهیی معرفی میکند، اما از آنجا که نگاه قرآن به همه چیز نگاهی از نزدیک است، مانند ذوالقرنین که نگاهش ریشه در خطای بینایی او دارد نگاه نمیکند بلکه با نگاه به سماوات، از ابتدا کره زمین را گاه یک میدان، گاه خانهیی باشکوه، بعضی اوقات گاهواره و گاهی همچون صحیفهیی میبیند، لذا اینکه اقیانوس بزرگ، مه آلود و مملو از بخار اطلس را چشمه میخواند عظمت و بزرگیاش را نشان میدهد.
سؤال دومتان:
سد ذوالقرنین کجاست و یأجوج و مأجوج کیستند؟
پاسخ: در گذشته رسالهیی درباره این موضوع نوشته بودم. ملحدان آن دوره، بهواسطه کتاب مزبور مغلوب شدند. فعلاً، هم آن رساله نزدم نیست و هم قوه حافظهام یاری نمیرساند. نیز در قسمت سوم کلام بیست و چهارم تا حدودی در باره این مسأله بحث شده است، بدین سبب فقط به دو سه نکته مسأله مذکور اشاره بسیار کوتاهی خواهیم داشت:
با توجه به بیان اهل تحقیق و اشارهیی که در نام ذوالقرنین هست، از آنجا که نام برخی از پادشاهان یمن مانند ذوالیَزَن با واژه «ذو» آغاز میشود، ذوالقرنین، اسکندر رومینیست. او یکی از سلاطین یمن است که در زمان حضرت ابراهیم (ع) میزیسته و از حضرت خضر درس گرفته است. اسکندر رومی نیز تقریباً سیصد سال پیش از میلاد زندگی میکرده و از ارسطو درس گرفته است.
تاریخ بشری به صورت منظم تا سه هزار سال پیش امتداد مییابد. این تاریخ نظریِ کوتاه و ناقص قادر نیست درباره (وقایع) پیش از حضرت ابراهیم براساس حقیقت حکم کند، یا خرافه میبافد، یا انکار میکند، یا به غایت اختصار بسنده میکند. دلیل اینکه از قدیم در تفاسیر، ذوالقرنین یمنی به اسکندر شهرت داشته یا این است که یکی از نامهای ذوالقرنین اسکندر بوده که منظور همان اسکندر کبیر یا اسکندر باستان است؛ یا حادثههای جزییایست که آیات قرآن ذکر میکند و سرآغاز حادثههای کلی میگردند.
همچنان که اسکندر کبیری که ذوالقرنین بوده سد چین را با ارشادهای نبوت گونه خود به عنوان حائلی در میان اقوام ظالم و ملل مظلوم بنا کرد تا مانع غارتگری غدّاران گردد، از لحاظ مادی نیز پادشاهان قدرتمند و جهانگیران متعددی چون اسکندر رومی، و از نظر معنوی قسمی از انبیا و اقطاب که پادشاهان عالم معنوی انسانها هستند به لحاظ معنا و ارشاد از ذوالقرنین مورد نظر پیروی کرده، به او اقتدا نموده و به ساختن سدهایی([4]) در میان کوهها ــ که از راههای مهم نجات ستم دیدگان از ظالمان بود ــ و بعدها به ساختن قلعهها بر فراز کوهها اقدام کردند. آنها این کار را با نیروی مادی خود یا بهواسطه ارشاد و تدابیرشان کردهاند. سپس در اطراف شهرها به ساختن برج و بارو پرداختند و در داخل شهرها نیز قلعههایی بنا نمودند تا اینکه به عنوان چاره نهایی توپهای چهل و دوتایی و ناوهای جنگی چون قلعههای سیار ساختند،
حتی سد چین را که معروفترین سد روی زمین است و دارای مسافتی چند روزه میباشد به زبان قرآن در برابر یأجوج و مأجوج و به تعبیر دیگر در زبان تاریخ برای متوقف کردن تجاوز اقوام وحشی مغول و منچور به ملتهای ستمدیده هند و چین، در میان دو کوه نزدیک به سلسله جبال هیمالیا ساخته و بارها مانع حمله و هجوم اقوام وحشی مذکور گردیدند؛ - اقوام غارتگری که منچور و مغول نامیده میشدند از آن سوی کوههای هیمالیا برآمده و از شرق تا غرب این سرزمینها را بارها زیر و زبر کردند- به همین ترتیب در کوههای قفقاز در سمت دربند([5]) نیز برای ممانعت از هجوم اقوام غارتگر و راهزن تاتار به همت پادشاهان قدیم ذوالقرنین مثال ایران سدهایی ساخته شد. سدهای زیادی از این نوع هست. قرآن حکیم چون با عموم نوع بشر سخن میگوید در ظاهر حادثهیی جزیی را ذکر میکند و درباره همه حوادث مشابه آن هشدار داده، بیانش را ادامه میدهد.
از این نقطهنظر است که روایات و اقوال مفسرین در ارتباط با سد و یأجوج و مأجوج از یکدیگر متمایزند.
همچنین قرآن حکیم از نظر مناسبات کلامیگاه موضوع را از حادثهیی به حادثهیی بعید انتقال میدهد. کسی که به این جنبه (آیات قرآن) توجه نداشته باشد گمان خواهد کرد زمان دو حادثه مذکور به هم نزدیک است. اینکه قرآن از انهدام سد، وقوع قیامت را خبر میدهد به لحاظ قربیت زمانی نیست بلکه از نظر مناسبات کلامی به دو جهت میباشد:
منظور این است همچنان که این سد منهدم میشود، دنیا هم منهدم خواهد شد، نیز کوهها به عنوان سدهای طبیعی و الهی پابرجایند اما با وقوع قیامت منهدم میشوند، به همین ترتیب این سد نیز همچون کوه محکم و پابرجاست اما همزمان با انهدام زمین با خاک یکسان میشود، یعنی اگر دگرگونیهای زمان هم موجب تخریبهایی شود بیشترشان پابرجا میمانند. آری، سد چین که يک فرد از کليّت سد ذوالقرنین میباشد هزاران سال است که پابرجا مانده و همچنان پابرجا میباشد و به عنوان سطری طویل در تاریخ مفصل، مجسم، متحجر و بامعنای گذشته که به دست انسان بر صحیفه زمین نگاشته شده خوانده میشود.
سؤال سوم تان:
درباره کشته شدن دجال به دست حضرت عیسی (ع) در مکتوب اول و مکتوب پانزدهم پاسخی بسیار مختصر و کافی برای شما وجود دارد.
بِاس۟مِهٖ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
اَلسَّلَامُ عَلَي۟كُم۟ وَ رَح۟مَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ
برادران عزیز، فداکار، صدیق و باوفایم استاد صبری (ره) و حافظ علی (ره)!
مغیبات خمسه
درباره «مغیبات خمسه» درآیه پایانی سوره لقمان سؤال مهمی پرسیده و پاسخ بسیار مهمی نیز درخواست کردهاید اما متأسفانه حالت روحی و احوال جسمی فعلیام مناسب ارائه آن پاسخ نیست. فقط بسیار مختصر به یکی دو نقطه اشاره میکنیم که در سؤالتان به آنها پرداخته شده است.
معنای این سؤال شما نشان میدهد که اهل الحاد از مغیبات خمسه به زمان بارش باران و کیفیت جنین در رحم مادر انتقاد و اعتراض کردهاند.
گفتهاند: زمان باریدن باران با وسیلهیی در رصدخانهها دانسته میشود، (یعنی) این مطلب را علاوهبر خدا دیگران هم میدانند؛ همچنین توسط اشعه ایکس میتوان دختر یا پسر بودن جنین را هنگامیکه هنوز در رحم مادر است تشخیص داد؛ پس میتوان از مغیبات خمسه اطلاع یافت.
پاسخ مسأله اول: وقت نزول باران مربوط به یک قاعده نیست لذا سرّی از حکمت آنکه مستقیماً به مشیت الهی وابسته است و از خزانه رحمت، تابع ارادهیی خاص میباشد؛
این است که مهمترین حقیقت در کائنات و ارزشمندترین ماهیت نور، وجود، حیات و رحمت است. این چهار چیز بیپرده، بدون واسطه و مستقیم ناظر بر قدرت و مشیت خاصه الهیست. اسباب ظاهری در سایر موجودات پرده و حجاب تصرف قدرت الهی میشود. قوانین و قواعد منظم نیز تا مرتبهیی حجاب اراده و مشیت میگردد، لیکن حجابهای مذکور بر وجود، حیات، نور و رحمت کشیده نشده است، زیرا سرّ حکمتِ حُجُب، در آن کار جریان ندارد.
مادام که مهمترین حقیقت در وجود، رحمت و حیات است؛ باران منشاء حیات و مدار رحمت و بلکه عین رحمت است. البته وسائط، پرده و حجاب نخواهند شد. قاعده و یکنواختي نیز مشیت خاصه الهی را نخواهد پوشاند، تا هر کس در هر زمان و در هر چیزی مجبور به شکر و عبودیت و درخواست و دعا گردد. اگر محدود به قاعدهیی واحد بود، آدمی به همان دل میبست و مدخل شکر و امید بسته میشد. منافع موجود در طلوع آفتاب روشن است، اما چون تابع قاعدهیی منظم است برای برآمدن خورشید دعایی نمیکنند و به دلیل طلوعش نیز کسی شکر نمیگوید. علم بشری براساس قاعده مذکور میداند که فردا خورشید طلوع میکند، لذا آن را امری غیبی نمیداند.
اما از آنجا که جزئیات باران تابع قاعده واحدی نیست انسانها مجبور میشوند همواره با دعا و نیاز به درگاه الهی پناه ببرند. علم بشری قادر به تعیین زمان باران نیست به همین دلیل آن را نعمت خاصهیی از خزانه رحمت دانسته و حقیقتاً شکر میگوید.
آیه مزبور از این نقطهنظر، وقت نزول باران را وارد حیطه مغیبات خمسه میکند.
اطلاع از مقدمات بارش باران توسط وسایلی که در رصدخانهها هست و تعیین زمان آن، دانستن غیب نیست بلکه اطلاع یافتن از برخی مقدمات آن در زمانیست که از عالم غیب خارج شده و در حال نزدیک شدن به عالم شهادت است؛ این مطلب مانند خفیترین امور غیبی است در زمانی که وقوع یافته یا چیزی به وقوعش نمانده است، و با نوعی از حس قبل الوقوع دانسته میشود. این به معنای دانستن غیب نیست بلکه دانستن آن موجود یا مقرّب الوجود است. حتی من به دلیل حساسیتی که در اعصابم دارم گاه بیست و چهار ساعت قبل از باریدن باران وقوعش را احساس میکنم. پس باید گفت باران مبادی و مقدماتی دارد. مبادی خود را با چیزی از قبیل رطوبت نشان داده و اطلاع میدهد که در پیاش باران خواهد بارید. این حال درست مانند یک قاعده، وسیلهیی برای وصول علم بشر به اموری میشود که از غیب خارج شده و هنوز وارد عالم شهادت نگردیدهاند،
لیکن اطلاع از زمان نزول باران در حالی که هنوز وارد عالم شهادت نشده و بهواسطه مشیت خاصه از رحمت خاصه بیرون نیامده است خاص علم علام الغیوب است.
پاسخ مسأله دوم:
اطلاع از مذکر یا مونث بودن جنین در رحم مادر به وسیله اشعه ایکس، با معنای غیبی آیه وَ يَع۟لَمُ مَا فِى ال۟اَر۟حَامِ تناقضی ندارد، زیرا مراد از آیه صرفاً اطلاع از کیفیت مذکر و مونث بودن جنین نیست؛ بلکه مقدرات مبادی حیاتی او مانند استعدادهای شگفت و وضعیتی که در آینده کسب خواهد کرد مورد نظر است حتی منظور خاتم صمدیت به غایت عجیبیست که در سیمای جنین وجود دارد. چنین اطلاعی از جنین، خاص علم علام الغیوب است. اگر صدهزار فکر بشری مانند اشعه ایکس یک جا جمع شوند باز نمیتوانند سیمای وجهیه حقیقی جنین را که با عموم افراد بشر نشانه متمایزی دارد کشف کنند، چه رسد به اینکه سیمای معنوی او را که صدبار بیشتر از خاتم سیمای وجهی او خارقالعاده است و مندرج در قابلیت اوست کشف نمایند.
در ابتدا گفتیم که وجود و حیات و رحمت در این عالم مهمترین حقایقاند و مهمترین مقامها نیز متعلق به آنهاست، لذا آن حقیقت جامع حیات با تمام دقایق و ظرایفش ناظر است بر اراده خاصه، رحمت خاصه و مشیت خاصه؛ و یکی از اسرار آن این است که حیات با تمام جهات و جهازاتش منشأ و مدار شکر و عبودیت و تسبیح میباشد لذا بر قاعده و يکنواختي که حجاب اراده خاصه است و وسایل ظاهری که پوششیست برای رحمت خاصه، نشانده نشده است.
حضرت حق در سیمای مادی و معنوی کودکانی که در رحم مادرانشان هستند دو تجلی دارد:
تجلی اول: وحدت و احدیت و صمدیت خود را نشان میدهد و از آنجا که جنین در برخورداری از اعضای اساسی و انواع جهازات انسانی موافق و مطابق سایر انسانهاست، بر وحدت خالق و صانع خود گواهی میدهد. جنین فریاد میزند: کسی که این سیما و جوارح را به من عطا کرده است، صانع همه انسانهایی نیز میباشد که در همه اعضای اساسی (وجود) مانند مناند؛ همچنین صانع همه ذی حیاتان نیز اوست.
این زبان جنین در رحم مادر، غیبی نیست چون تابع قاعده و نظم و نوع خویش است، معلوم است و میتوان از آن اطلاع یافت. شاخه و زبانیست که از عالم شهادت وارد عالم غیب شده است.
تجلي دوم: با زبان سیمای وجهیه شخصی و سیمای استعدادیِ خصوصی خود اختیار و اراده و مشيت و رحمت خاصه صانعش و این را که مقید به هیچ قیدی نیست فریاد میزند و نشان میدهد، البته این زبان ریشه در غیب الغیب دارد و فقط علم ازلی قادر به دیدن آن در مرحله قبل الوجود است و بر آن محیط میباشد. با اینکه یک هزارم جهازات این سیما هنگامیکه در رحم مادر است دیده میشود، شناخته شده نیست.
نتیجه: در سیمای استعدادی و وجهیه جنین، هم دلیل وحدانیت وجود دارد و هم حجت اختیار و اراده الهی.
اگر حضرت حق توفیق دهد نکاتی در باره مغیبات خمسه نوشته خواهد شد. در این جا وقت و حالم بیش از این اجازه نمیدهد، لذا مطلب را به پایان میبرم.
اَل۟بَاقٖى هُوَ ال۟بَاقٖى
سعید نورسی
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ
- ↑ لطیفهیی که میتواند وسیلهیی برای یک مسأله جدی شود: دیروز صبح محمد داماد یکی از دوستان نزد من آمد. با خوشحالی گفت: «یکی از کتابهایت را در اسپارتا چاپ کردهاند. خواننده زیادی دارد.» گفتم: «چاپ و انتشار نیست که ممنوع باشد، تعدادی از نسخههایش را استنساخ و تکثیر کردهاند و دولت در این باره چیزی نمیتواند بگوید.» نیز گفتم: «مراقب باش این مطلب را به دو منافق که دوستانت هستند نگویی؛ آنها دنبال چنین چیزی هستند تا بهانه کنند.» برادران! هرچند این فرد داماد یکی از دوستانم بود و به اینترتیب دوست من هم بهشمار میرفت، اما به مناسبت کارش که سلمانی بود با معلمی بیوجدان و مدیری منافق رفاقت داشت. در آنجا یکی از برادران، نادانسته چنان چیزی گفته بود. خوب شد قبل از هر چیز آمد و به من خبر داد. من هم به او هشدار دادم و جلوی ناراحتی گرفته شد. دستگاه تکثیر هم زیر همین پوشش هزاران نسخه را منتشر کرد.
- ↑ «تا وقتی که به غروبگاه خورشید رسید. به نظرش آمد که آفتاب در چشمهی گلآلود تیره رنگی فرو میرود.» (کهف: 86)
- ↑ تعبیر «عین» در «فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ» از نظر اسرار بلاغت، معنایی لطیف را به شکل رمز یادآوری میکند: «پس ازآن که آسمان و سیمایش جمال رحمت روی زمین را با چشم خورشید مشاهده کرد، و بعد از آن که زمین نیز با چشم دریا عظمت الهی در بالا را تماشا نمود، دو چشم مذکور در درون هم بسته میشوند و چشمانی که روی زمیناند را نیزمیبندند.» (قرآن این مطلب را) با یک کلمه اعجازآمیز خاطر نشان کرده و به زمان استراحت چشمها پس از انجام وظیفه اشاره میکند.
- ↑ سدهای ساخته شده زیادی بر روی زمین هست که به مرور زمان به شکل کوه درآمده و شناخته نمیشوند.
- ↑ دربند: راه میان دو کوه.