مکتوب نوزدهم

    Risale-i Nur Tercümeleri sitesinden
    Bu sayfa On Dokuzuncu Mektup sayfasının çevrilmiş sürümü ve çeviri %100 tamamlandı.

    این رساله بیش از سیصد معجزه را بیان می‌دارد؛ و هم‌چنان که معجزه رسالت احمدیه (ع) را بیان می‌کند در عین حال خود نیز یکی از کرامات آن معجزه است. (این رساله) به سه دلیل زیر خارق العاده محسوب می‌شود:

    دلیل اول: با این‌که سراسر آن نقل و روایت است و بیش از صد صفحه را در بر می‌گیرد بدون مراجعه به کتابی، از حفظ در گوشه و کنار باغ و کوهستان ظرف سه چهار روز و دو سه ساعت کار در هر روز کلاً در 12 ساعت نوشته شده است و این واقعه‌ی خارق العاده‌یی‌ست.

    دلیل دوم: این رساله به رغم طولانی بودن، نه کتابتش خسته کننده است و نه خواندش حلاوت آن را از بین می‌برد. کاتبان تنبل را چنان سر شوق و همت آورد که در این زمانه پر فشار و ستوه‌آور، در این حوالی ظرف یک سال، قریب هفتاد نسخه از آن را کتابت کردند و آگاهان را مطمئن نمودند که یکی از کرامات معجزه رسالت است.

    دلیل سوم: علاوه بر نسخه‌یی که توسط فردی تازه کار و نا‌آگاه از تناسب‌ها و توافق‌ها نوشته شد و این اصولاً پیش از آن بود که وجود تناسب‌ها برای ما نیز روشن شود، هشت کاتب و نسخه‌بردار بدون آن‌‌که یک‌دیگر را دیده باشند اقدام به استنساخ این رساله کردند. لفظ رسول اکرم (ع) در سراسر رساله‌ی نسخه‌برداری شده و لفظ قرآن در پنجمین قطعه آن، چنان متناسب و در توافق با هم جای گرفته بود که اگر کسی آن را می‌دید و ذره‌یی انصاف می‌داشت اعتراف می‌کرد که این امر نمی‌تواند تصادفی باشد. هر کس این نسخه‌ها را دید به یقین حکم نمود که یکی از اسرار غیب و کرامات معجزه احمدیه (ع) است.

    مطالب اساسی ابتدای این رساله بسیار مهم است؛ هم‌چنین حدیث‌های موجود در این رساله علاوه بر آن‌که از نظر تمام ائمه حدیث مقبول و صحیح می‌باشند قطعی‌ترین وقایع رسالت را بیان می‌کنند. اگر بنا باشد، که مزایای این رساله را بیان کنیم، باید اثری به حجم خود رساله نوشته شود، لذا مشتاقان را به یک‌بار مطالعه کردن آن ارجاع می‌دهیم.

    سعید نورسی

    یادآوری: در این رساله حدیث‌های شریف بسیاری نقل کرده‌ام. اگر در لفظ احادیث اشتباهی داشته باشم، یا تصحیح شود یا گفته شود «نقل به مضمون» است، زیرا قول راجح این است که «بیان حدیث اگر نقل به مضمون باشد جایز است.» یعنی فرد صرفاً معنای حدیث را می‌خواند و لفظ آن را خود ذکر می‌کند. پس اگر در لفظ خطایی داشتم نقل به مضمون تلقی شود.

    معجزات احمدیه (ع)

    بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ

    وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ

    هُوَ الَّذٖٓى اَر۟سَلَ رَسُولَهُ بِال۟هُدٰى وَدٖينِ ال۟حَقِّ لِيُظ۟هِرَهُ عَلَى الدّٖينِ كُلِّهٖ وَ كَفٰى بِاللّٰهِ شَهٖيدًا ۝ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ … اِلٰى اٰخِرِ آیه (فتح: ٢٨ ـ ٢٩)

    کلام‌های «نوزدهم و سی و یکم» درباره رسالت احمدیه (ع) اند و نبوت محمدیه (ع) را با دلایل قطعی ثابت می‌کنند، لذا اثبات موضوع را به همان‌جا ارجاع می‌دهیم و در این بحث به عنوان تتمه مطلب، با اشاراتی مرکب از نوزده نکته، برخی از لمعات آن حقیقت سترگ را نشان خواهیم داد:

    نخستین اشارت نکته‌دار:

    صاحب و متصرف این عالم بی‌تردید کارهایش را دانسته انجام داده و با حکمت در امور تصرف می‌کند. او به همه چیز بیناست و با این بینایی امور را می‌گرداند، نیز با علم به همه چیز و با مشاهده امور، تمام چیزها را می‌پروراند و همه حکمت‌ها و غایات و فواید قابل مشاهده در موجودات را با اراده تدبیر می‌کند.

    مادام که ایجاد کننده داناست بی‌شک دانا سخن می‌گوید؛ و مادام قرار است سخن بگوید تردیدی نیست که با ذی شعوران و صاحبان فکر و کسانی که سخن‌اش را می‌فهمند سخن خواهد گفت؛ هم‌چنین وقتی قرار است با صاحبان فکر و اندیشه سخن بگوید طبیعی‌ست که در بین ذی شعوران با نوع انسان سخن بگوید که جامع‌ترین شرایط را دارد و شعورش کلی‌ست، و مادام که می‌خواهد با نوع انسان سخن بگوید بی‌شک با کسانی گفتگو می‌کند که شایسته خطاب بوده و انسان‌های کاملی باشند.

    حال که قرار است با کامل‌ترین و بااستعدادترین و خوش اخلاق‌ترین کسانی که می‌بایست مقتدای نوع بشر شوند گفتگو کند طبیعی‌ست که با محمد (ع) سخن بگوید که دوست و دشمن اتفاق نظر دارند از بالاترین استعداد برخوردار بود، عالی‌ترین اخلاق را داشت و یک پنجم نوع بشر پیرو اویند و نیمی از کره زمین تحت تأثیر احکام معنوی او قرار دارند؛ کسی که آینده با روشنایی نوری که آورد 1300 سال درخشان بوده است و قسم نورانی و مؤمن بشر هر روز پنج نوبت با او بیعت کرده برایش دعای رحمت و سعادت می‌کنند و مدح کرده و ابراز علاقه می‌کنند. آری، با او سخن می‌گوید و گفته است و او را رسول خود خواهد کرد و کرده است و او را راهنمای نوع بشر قرار خواهد داد و قرار داده است.

    دومین اشارت نکته‌دار:

    رسول اکرم (ع) ادعای نبوت کرده فرمان نامه‌یی چون قرآن عظیم الشأن را به مردم نشان داده و نزد اهل تحقیق قریب هزار معجزه آشکار بروز داده است. وجود مجموع معجزات مذکور به میزان وقوع ادعای نبوت قطعی‌ست. در بسیاری از جاهای قرآن به معاندترین کافران اشاره می‌شود که معجزات پیامبر را سحر می‌دانسته‌اند و این نشان می‌دهد که آنان نیز وجود و وقوع معجزات را نمی‌توانسته‌اند انکار کنند، لیکن برای فریب خود یا پیروان‌شان می‌گفتند این‌ها (حاشا) سحر است نه معجزه.

    آری، معجزات احمدیه (ع) به قدر صد تواتر قطعیت دارد. معجزه تأییدی‌ست بر ادعای او از سوی خالق کائنات و حکم «صَدَقْتَ» را دارد.

    تو اگر در مجلس پادشاه و در حضور او بگویی: «جناب پادشاه مرا عهده‌دار فلان کار کرده است.» آن‌گاه حاضران برای این ادعا از تو سند بخواهند، کافی‌ست پادشاه با گفتن «آری» تو را تأیید کند؛ اگر به همین ترتیب پادشاه بر اثر درخواست و تقاضای تو عادت و وضعیتش را تغییر دهد طبیعتاً قطعی‌تر و محکم‌تر از گفتن کلمه «آری» ادعای تو را تأیید خواهد کرد؛

    به‌ همین صورت رسول اکرم (ع) ادعا کرده است که: «من برگزیده خالق این عالم هستم. دلیلم هم این است که خداوند عادت همیشگی‌اش را با دعا و درخواست من تغییر می‌دهد. به انگشتانم نگاه کنید گویی از پنج انگشتم به‌سان چشمه آب جاری می‌کند. ماه را ببینید با اشاره یک انگشتم آن را دو قسمت می‌کند. این درخت را نگاه کنید برای تأیید من نزدم می‌آید و شهادت می‌دهد. این غذای اندک را ببینید با این‌که کفاف یکی دو نفر را می‌دهد دویست سیصد نفر با خوردن آن سیر می‌شوند.» و هکذا ... صدها معجزه را به این صورت نشان داده است.

    دلایل صدق و براهین نبوت این شخص منحصر به معجزاتش نیست. حرکات و افعال، احوال و اقوال، اخلاق و اطوار، سیرت و صورت او نزد اهل دقت صدق و جدیتش را اثبات می‌کند. حتی بسیاری از اشخاص چون «عبدالله ابن سلام» که از علمای بنی اسرائیل بود صرفاً با دیدن سیمای آن حضرت (ع) گفت:«در این سیما دروغی نیست، حیله و فریب نمی‌تواند در این چهره جایی داشته باشد» و ایمان آورده‌اند.

    گر چه محققین علما معجزات و دلایل نبوت پیامبر را تا هزار ذکر کرده‌اند، اما واقع این است که هزاران و شاید صدها هزار دلیل برای نبوت او وجود دارد. صدها هزار نفر با صدها هزار فکر و طریق، نبوت پیامبر را تصدیق کرده‌اند. فقط قرآن حکیم علاوه بر چهل وجه از اعجاز، برای نبوت احمدیه (ع) هزار برهان ارائه می‌دهد.

    نیز مادام که در میان انسان‌ها نبوت هست و صدها هزار نفر مدعی نبوت و معجزه، آمده و رفته‌اند؛ شکی نیست که براساس قطعیتی فوق همه‌ی آن‌ها، نبوت احمدیه (ع) امر بر حق و ثابتی‌ست، زیرا همه دلایل و اوصاف و اوضاع و رفتارشان با امت‌های مختلف که موجب ‌شده است به رسـولانی چون عیسی (ع) و موسی(ع) نبی گفته شود و مدار رسالت‌شان قرار گیرد به صورت کامل‌تر و جامع‌تر در رسول اکرم (ع) موجود می‌باشد.

    حال که علت و سبب حکم نبوت در ذات احمدی (ع) کامل‌تر است شکی نمی‌توان داشت که حکم نبوت نسبت به عموم انبیا با قطعیتی واضح‌تر در او ثابت است.

    سومین اشارت نکته‌دار:

    معجزات رسول اکرم (ع) بسیار متنوع است. رسالت او عمومی بود، لذا تقریباً در بیش‌تر انواع کائنات مظهر معجزه‌یی بوده است. پادشاه با عظمتی را در نظر بگیرید که یکی از یاران بزرگوارش با هدایای گوناگون به شهری می‌رود که اقوام مختلفی در آن زندگی می‌کنند. هر طایفه نماینده‌یی به استقبال او می‌فرستد و آن نماینده نیز به زبان طایفه خود به او خوش آمد می‌گوید و تقدیر می‌کند؛

    به همین ترتیب رسول اکرم (ع) نیز که بزرگ‌ترین یاور سلطان ازل و ابد است به این جهان تشریف فرما شد و برای نوع بشر ـ که اهالی کره زمین‌اند ـ مبعوث گشت. او وقتی از سوی آفریننده همه کائنات، انوار حقیقت و هدایای معنوی را که مرتبط با حقایق کائنات است به ارمغان آورد همه طوائف از سنگ و آب و درخت و حیوان و انسان گرفته تا ماه و خورشید و ستاره‌ها با زبان خاص خود و با معجزه‌یی متعلق به او که در دستان‌شان حمل می‌کردند نبوت او را تبریک گفته و به وی خوش آمد گفتند.

    برای بحث از تمام معجزات مذکور باید کتاب‌ها نوشت. محققین اصفیا در تفصیل دلایل نبوت کتاب‌هایی در چندین جلد نگاشته‌اند. ما از باب اشارت‌های اجمالی فقط به انواع کلی معجزاتی که قطعی و معنوی متواتر هستند اشاره خواهیم کرد:

    دلایل نبوت احمدیه (ع) در وهله‌ی اول دو قسم است:

    قسم اول: «ارهاصات» است که به وقایع خارق العاده‌ی رخ داده پیش از نبوت پیامبر و در زمان ولادت او گفته می‌شود.

    قسم دوم: دیگر دلایل نبوت است. قسم دوم نیز خود دو قسم است.

    اول: امور خارق العاده‌یی که بعد از اعلام نبوت رخ داد و در تأیید پیامبری رسول اکرم بود. دوم: اعمال خارق العاده‌یی که در زمان نبوت وقوع یافت؛

    این قسم از معجزات نیز خود دو قسم است. اول: آن دسته از دلایل نبوت که در ذات، سیرت، صورت، اخلاق و کمالات پیامبر ظهور یافت. دوم: معجزات آفاقی یعنی آن دسته از معجزات که در امور خارجی ظهور کرد.

    این قسم دوم هم خود دو قسم است: اول: معجـزات معنوی و قرآنی؛ و دوم: مادی و کَوْنی.

    قسـم اخیر هم دو قسـم است: قسم اول: معجزات خارق العاده‌یی که در هنگام ادعای نبوت برای در هم شکستن عناد کافران یا تقویت ایمان مؤمنان وقوع می‌یافت. بیست نوع از این نوع معجزات مانند شقّ القمر، جاری شدن آب از انگشتان، سیر کردن تعداد زیادی از افراد با غذای اندک و سخن گفتنِ حیوان و درخت و سنگ وجود دارد که هر یک از آن‌ها در حد تواتر معنوی‌ست و هر نوع نیز افراد متعدد و مکرر دارد. قسم دوم: حوادثی‌ست که با تعلیم حضرت حق از وقوع‌شان در آینده خبر داده است و صحت و درستی آن‌ها نیز به اثبات رسیده است.

    ما از همین قسم آخر شروع کرده فهرستی اجمالی بیان خواهیم کرد.([1])

    چهارمین اشارت نکته‌دار:

    تعداد امـور غیبی که رسول اکرم (ع) با تعلیم علام الغیوب خبر داده است بی‌شمار است. در کلام «بیست و پنجم» که به اعجاز قرآن مربوط می‌شود به انواع آن اشارت و تا حدی توضیح و اثبات داشته‌ایم، لذا اخبار غیبی مربوط به زمان گذشته و انبیای سابق و حقایق الهیه و حقایق کَوْنیه و حقایق اخروی را به همان‌جا ارجاع می‌دهیم و فعلاً درباره آن‌ها بحثی نمی‌کنیم،

    لیکن به چند نمونه جزیی از نوع اخبار صادق غیبی پیامبر در خصوص آینده امت و آن‌چه صحابه و آل بیت پس از او با آن مواجه خواهند شد اشاره می‌کنیم. نیز برای فهم کامل این حقیقت شش اساس مقدماتی را بیان خواهیم کرد:

    نخستین اساس:

    اگر چه همه رفتار و کردار رسول اکرم (ع) می‌تواند گواهی بر صدق و راستی و نبوتش باشد، اما لازم نیست همه خارق العاده باشد، زیرا حضرت حق او را به صورت بشر فرستاد تا در میان مردم امام و راهنمای اعمال و حرکاتی باشد که سعادت انسان را در مسائل اجتماعی و دنیوی و اخروی تأمين می‌کند؛ هم‌چنین صنعت ربانی و تصرفات قدرت الهی ـ که خارق العاده‌اند ـ را در امور عادی ـ که هر یک معجزه‌ی قدرت الهی می‌باشند ـ به خلق نشان دهد.

    پیامبر اگر عاری از افعال بشری می‌شد و موجود خارق العاده‌یی می‌بود ذاتاً نمی‌توانست امام باشد و نمی‌توانست با افعال و احوال و رفتارش دیگران را تعلیم دهد. اما پیامبر فقط برای آن‌که نبوتش را به معاندان اثبات کند مظهر کارهای خارق العاده قرار می‌گرفت و در صورت نیاز معجزاتی بروز می‌داد. لیکن به مقتضـای امتحان و تجربه ـ که از رازهای تکلیف و مسؤولیت است ـ معجزه نمی‌تواند در حد بداهت و تصدیق ضروری و خواه ناخواه گردد؛

    چرا که سرّ امتحان و حکمت تکلیف اقتضا دارد که دری به روی عقل گشوده شود و اختیار عقل از آن گرفته نشود. اگر موضوع در غایت بداهت صورت گیرد اختیاری برای عقل باقی نمی‌ماند و ابوجهل نیز مانند ابوبکر زبان به تصدیق می‌گشاید. در آن صورت برای امتحان و تکلیف نیز فایده‌یی باقی نمی‌ماند و در حقیقت زغال و الماس در یک کفه قرار می‌گیرند.

    حیرت‌انگیز است که بدون اغراق هزاران نفر به هزاران طریق بر اثر مشاهده‌ی یکی از معجزات پیامبر یا دلیلی از دلایل نبوت یا بر اثر شنیدن سخنی از او یا دیدن سیمایش و مشاهده علامتی از علایمش ایمان آورده‌اند؛ آن هزاران دلیل نبوت ـ که موجب ایمان آوردن هزاران شخص مختلف و متفکران اهل دقت و نظر شده بود ـ با وجود نقل صحیح و آثار قطعی برای اقشاری از مردم بیچاره‌ی امروز کافی به نظر نمی‌رسد و گرفتار گمراهی می‌شوند.

    دومین اساس:

    رسول اکرم (ع) هم بشر است و بدین اعتبار رفتارهایش بشری‌ست و هم رسول است و به اعتبار رسالتش ترجمان و فرستاده حضرت حق می‌باشد و رسالتش مستند به وحی است. وحی نیز دو قسم است:

    یکی «وحی صریح» که رسول اکرم (ع) در آن صرفاً ترجمان و مُبلغ است و مداخله‌یی ندارد؛ مانند قرآن و برخی از احادیث قدسی …

    و دوم «وحی ضمنی»‌ست. اجمال و خلاصه این مورد به وحی و الهام نسبت داده می‌شود، لیکن تفصیلات و تصویرات آن به رسول اکرم (ع) تعلق دارد. ذات احمدیه (ع) در تفصیل و تصویرِ آن رویداد مجملِ بر آمده از وحی، باز هم گاه به الهام یا وحی استناد کرده و گاه آن را با فراست خویش بیان می‌کند. او تفصیلات و تصویرات مبتنی بر اجتهاد خود را از نظر مسؤولیت رسالت، یا با قوه برتر قدسی خویش بیان می‌کند یا با توجه به سطح عرف و عادات و افکار عامه مردم از نقطه نظر بشری به آگاهی خلق می‌رساند.

    بنابراین همه تفصیلات حدیث را نمی‌توان از نقطه نظر وحی محض دید. در افکار و رفتارهایی که مقتضای بشریت است نمی‌توان آثار عُلوی رسالت را جستجو کرد. مادام که برخی حوادث به صورت اجمالی و مطلق به واسطه وحی بر او آشکار می‌گردد او نیز آن را با قوه فراست خویش و با توجه به درک عموم تصویر می‌کند. متشابهات و مشکلات موجود در این تصویر گاه نیازمند تفسیر است و حتی می‌بایست آن را تعبیر کرد، زیرا حقیقت‌هایی وجود دارند که با تمثیل قابل فهم‌تر می‌شوند؛

    چنان که زمانی در محضر نبوی صدای مهیب و عمیقی به گوش رسید، فرمود:«این صدای مهیب مربوط به سنگی بود که هفتاد سال غَلت می‌خورد تا این‌که به قعر جهنم سقوط کرد.» ساعتی بعد خبر رسید که «منافق مشهوری که به سن هفتاد سالگی رسیده بود مُرد و وارد جهنم شد.» این مطلب حکایت از تأویل حادثه‌یی داشت که رسول اکرم (ع) با تمثیلی بلیغ بیان فرمود.

    سومین اساس:

    خبرهای نقل شده اگر در حد تواتر باشند قطعی‌اند. تواتر دو قسم است:([2])

    تواتر صریح و تواتر معنوی. تواتر معنوی هم دو گونه است: یکی سکوتی‌ست یعنی فرد با سکوت خود رضایت و قبولش را نشان می‌دهد؛ مثلاً فردی در میان یک جماعت اگر رویدادی را خبر دهد و جماعت هم او را تکذیب نکند و سکوت کنند به منزله قبول خواهد بود. مخصوصاً اگر در رویدادی که خبر می‌دهد جماعت مذکور هم دخیل باشد، چنان جماعتی که خطا را قبول نکنند و آماده‌ی انتقاد بوده و دروغ را پست دانسته بر نتابند؛ بی‌شک سکوت چنین جماعتی بر وقوع حادثه مذکور دلالت قوی خواهد داشت.

    منظور از قسم دومِ تواتر معنوی این است که خبر دهندگان از یک رویداد خود به صورت تک تک و جداگانه آن را تأیید می‌کنند، مثلاً گفته می‌شود:«با یک کیّه طعام دویست نفر را سیر کرد.» یک نفر این مطلب را به نوعی ذکر می‌کند دیگری به صورت دیگر و سومی هم طور دیگر اما همگی در این‌که واقعه مورد نظر رخ داده است متفق القولند. وقوع خود حادثه متواتر بالمعنا و قطعی‌ست. اختلاف در صورت نیز زیانی ندارد.

    گاه نیز ممکن است خبر واحد در شرایط خاصی قطعیت خبر متواتر را افاده کند. نیز ممکن است خبر واحد به واسطه نشانه‌های خارجی افاده قطعیت کند.

    قسم اعظم معجزات و دلایلی که برای نبوت رسول اکرم (ع) برای ما نقل شده است متواترند یا از نوع صریح یا معنوی یا سکوتی. قسم دیگر گرچه خبر واحدند، اما از شرایطی برخوردارند که در نظر محدثان نقاد مورد قبول واقع شده‌اند، لذا قطعیتی چون تواتر را افاده می‌کنند.

    اگر هزاران نفر از محققین محدثان ـ که با نام «الحافظ» از آنان یاد می‌شود ـ و دست کم صدهزار حدیث را حفظ کرده‌اند؛ هم‌چنین محدثان پرهیزگاری که پنجاه سال نماز صبح را با وضوی نماز عشا اقامه نموده‌اند و نوابغ علم حدیث یعنی صاحبان کتب ستّه و در رأس‌شان بخاری و مسلم خبر واحدی را تصحیح و قبول کرده باشند، قطعیت چنین خبری کم‌تر از قطعیت خبر متواتر نخواهد بود.

    آری، محققان و نقادان علم حدیث چنان بر احادیث مختلف تسلط یافته‌اند که با طرز بیان و اسلوب عالی و نحوه افاده رسول اکرم (ع) مأنوس گردیده‌اند؛ طوری که این امر برای آنان ملکه شده است؛ لذا اگر در بین صد حدیث متوجه حدیث «موضوعی» شوند «موضوع» بودنش را بیان خواهند نمود و خواهند گفت که «این، نمی‌تواند حدیث و سخن پیامبر باشد» پس آن را رد خواهند کرد. آن‌ها چون صرافی [زبردست] گوهر حدیث را می‌شناسند و سخنان دیگر را با آن اشتباه نمی‌گیرند. البته برخی از محققان مانند ابن جوزی در انتقاد زیاده‌روی کرده برخی احادیث صحیح را نیز موضوع دانسته، و از دایره احادیث صحیح خارج کرده‌اند. البته این بدان معنا نیست که معنای هر حدیث «موضوعی» غلط می‌باشد، بلکه منظور این است که فلان سخن، حدیث نیست.

    سؤال: فایده سندی که دارای عنعنه [سلسله‌ی راویان] است و در مواقع غیر ضروری و در رخدادی مشخص می‌گویند عن فلان عن فلان عن فلان چیست؟

    پاسخ: فوایدش بسیار است. از جمله یکی از فایده‌هایش این است که دانسته می‌شود حدیث دارای عنعنعه موثق و با حجت و برخوردار از اجماع صادقین از اهل حدیث می‌باشد، نیز نوعی اتفاق نظر اهل تحقیقی را نشان می‌دهد که عضو آن سلسله هستند. به‌ نحوی که گویا هر امام و علامه‌یی که عضو آن عنعنه باشد صحت حدیث مورد نظر را امضا می‌کند و در خصوص صحیح بودنش گواهی می‌دهد.

    سؤال: به چه دلیل رخدادهای مربوط به معجزات هم‌چون سایر احکام ضروری شرع به صورت تواتر و از راه‌های متعدد و مهم نقل نشده است؟

    پاسخ: زیرا بیش‌تر مردم در بیش‌تر مواقع به اغلب احکام شرعی نیازمندند. این احکام هم‌چون فرض عینی با هر شخص مرتبط است، اما در معجزات این‌طور نیست که هر کس به هر معجزه‌یی احتیاج داشته باشد. اگر نیازی هم باشد با یک بار شنیدن برطرف می‌شود. مانند فرض کفایی‌ست که اگر گروهی از مردم آن را بدانند کفایت می‌کند.

    این است که گاه وجود و تحقق معجزه‌یی ده برابر بیش‌تر از یک حکم (شرعی) قطعیت دارد، اما راوی آن یکی دو نفر است؛ در حالی که روایت‌گران حکم شرعی مذکور ده بیست نفر هستند.

    چهارمین اساس:

    برخی از حوادث آینده که رسول اکرم (ع) خبر وقوع‌شان را داده است حادثه‌هایی جزیی نیستند، بلکه حوادثی کلی هستند که تکرار می‌شوند و پیامبر به صورت جزیی خبرشان را داده است؛ حوادثی که دارای وجوه متعدد می‌باشند و هر بار وجهی از آن‌ها را بیان می‌دارد. راوی حدیث وجوه مختلف حادثه را در هم می‌آمیزد، لذا در ظاهر خلاف واقع دیده می‌شود.

    برای مثال درباره حضرت مهدی روایت‌های مختلفی وجود دارد؛ تفصیلات و تصویرات مختلف می‌باشد. در حالی که ما در بحثی از کلام «بیست و چهارم» اثبات کرده‌ایم که رسول اکرم (ع) در استناد به وحی از مهدی خبر داده است تا به این ترتیب از قدرت معنوی اهل ایمان در هر عصر و زمانه‌یی محافظت شود و مؤمنان در برابر حوادث دهشتناک دچار یأس و ناامیدی نشوند و با آل بیت ـ که سلسله نورانی در اسلام‌اند ـ ارتباط معنوی داشته باشند. هر عصری مهدی‌ای یا مهدی‌هایی از آل بیت مانند همان مهدی که در آخر الزمان خواهد آمد، داشته است. حتی در بین خلفای عباسی ـ که از آل بیت به‌شمار می‌روند ـ مهدی‌ای وجود داشته که جامع بسیاری از اوصاف مهدی بزرگ بوده است.

    پس اوصاف خلفای مهدیین و اقطاب مهدیین‌ای که پیش از ظهور مهدی بزرگ آمده‌اند و امثال و نمونه‌ها و خلفای او بوده‌اند با اوصاف مهدی اصلی در هم آمیخته و موجب اختلاف در روایت‌ها شده است.

    پنجمین اساس:

    رسول اکرم (ع) براساس سرّ «لَا يَع۟لَمُ ال۟غَي۟بَ اِلَّا اللّٰهُ» به خودی خود غیب نمی‌دانسته است، لیکن حضرت حق به او اعلام کرده و او نیز [به دیگران] بیان می‌داشت. حضرت حق هم حکیم است، هم رحیم. حکمت و رحمتش نیز اقتضای پوشیده و مبهم ماندن بسیاری از امور غیبی را دارد، زیرا در این عالم اموری که مورد علاقه انسان نیست بسیار زیاد‌ند، و اطلاع از آن‌ها پیش از وقوع‌شان برای انسان دردناک خواهد بود.

    براساس این سرّ است که مرگ و اجل مبهم قرار داده شده و مصایبی نیز که گریبان انسان را خواهد گرفت در پرده غیب است.

    حکمت ربانی و رحمت الهی چنین اقتضا دارد، لذا برای این‌که مرحمت حساس رسول اکرم (ع) نسبت به امتش، رنجیده نگردد و به حس مهربانی وافرش نسبت به آل و اصحابش رنجشی وارد نشود به مقتضای حکمت و رحمت، حوادث و رویدادهایی که قرار بود برای خاندان و اصحاب و امت پیامبر در آینده اتفاق بیفتد با تفصیلات و به عمومیت نشان داده نشد.([3])

    با این حال خداوند وقوع برخی حوادث مهم را براساس حکمت‌هایی به او آموخت (البته نه به صورت وحشت انگیز). او نیز مردم را آگاه می‌نمود.

    خداوند او را از حوادث شیرین و دل‌پذیر گاه به اجمال و گاه به تفصیل آگاه می‌کرد؛ او نیز به مردم اطلاع می‌داد. خبرهایی از این دست را محدثان کامل ـ که دارای بالاترین درجـات تقـوا بوده و در راه عـدالت و درستی می‌کوشیده‌اند و از تهدید حـدیث «وَمَنْ كَذَبَ عَلَىَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّاْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» به شدت می‌ترسیده‌اند و از تهدید شدید آیه‌ی فَمَن۟ اَظ۟لَمُ مِمَّن۟ كَذَبَ عَلَى اللّٰهِ (زمر:‌٣٢) می‌گریخته‌اند ـ به صورت صحیح برای ما نقل کرده‌اند.

    ششمین اساس:

    احوال و اوصاف رسول اکرم (ع) به صورت سیره و تاریخ بیان شده است. لیکن غالب این احـوال و اوصـاف ناظر بر جنبه بشری اوست؛ در حالی که شخصیت معنوی و ماهیت قدسی آن ذات مبارک چنان متعالی و نورانی‌ست که اوصـاف بیـان شـده در کتاب‌های سیره و تاریخ متناسب با آن سـرو بالا بلند نیست و هم‌تراز ارزش علوی او نمی‌باشد،

    زیرا براسـاس سـرّ «اَلسَّبَبُ كَالْفَاعِلِ» هر روز حتی هم اینک نیز عبادت عظیمی چون عبادات همه‌ی امت بر صحیفه کمالات او افزوده می‌شود؛ هم‌چنان که با استعدادی بی‌انتها و به صورتی لایتناهی مظهر رحمت بی‌پایان الهی‌ست هر روز مظهر دعا‌های بی‌پایان امت بی‌شمارش واقع می‌گردد. لذا تمام ماهیت و حقیقت کمالات این ذات مبارک ـ که نتیجه و کامل‌ترین ثمره کائنات و ترجمان و محبوب خالق عالم هستی‌ست ـ در احوال و اطوار بشری مندرج در کتاب‌های تاریخی و مرتبط با سیره نمی‌گنجد.

    مثلاً ذات مبارکی را که حضرت جبرائیل و حضرت میکائیل در غزوه بدر چون دو یاور محافظ در کنارش بوده‌اند نمی‌توان در اطوار شخصیت کسی گنجاند که در بازار هنگام خرید و فروش اسب با عرب بدوی دچار اختلاف می‌شود و حذیفه را به عنوان تنها شاهد نشان می‌دهد.

    برای این‌که برداشت خطا صورت نگیرد لازم است هر گاه به اعتبار ماهیت بشری (پیامبر) اوصاف عادی او را می‌شنویم سر برداشته و چشم بر شخصیت نورانی و معنوی‌اش بدوزیم که خبر از ماهیت حقیقی و مرتبه رسالتش می‌دهد؛ در غیر این‌صورت یا بی‌احترامی خواهد شد یا دچار شبهه می‌شویم. در توضیح این سر به تمثیل زیر توجه کن:

    فرض کنیم هسته خرمایی هست. آن را زیر خاک می‌گذاریم تا رشد کند و درخت میوه‌دار بزرگی شود. درخت به تدریج شاخ و برگ می‌گشاید و بزرگ‌تر می‌شود. یا فرض کنیم تخم طاووسی هست. به آن حرارت داده و جوجه طاووسی متولد می‌گردد. بعد از مدتی طاووسی بسیار زیبا می‌شود که هر طرفش نوشته و تزیین شده‌ی قدرت خداوند است. این طاووس هم رفته رفته بزرگ‌تر و زیباتر می‌شود. حال صفات و احوالی متعلق به آن هسته و تخم وجود دارد و آن‌ها در خود مواد ظریفی را حمل می‌کنند. درخت و پرنده‌ی حاصل از آن‌ها نیز اینک در مقایسه با وضعیت و کیفیات اندک و عادی آن هسته و تخم کیفیات و اوصاف عالی و بزرگی دارند.

    حالا در بحث ارتباط اوصاف آن هسته و تخم با اوصاف درخت و طاووس لازم است هر زمان عقل و خرد انسان سر از هسته برداشته متوجه درخت شود و همین‌طور نگاه خود را از تخم به طاووس برگرداند و توجه کند تا اوصافی را که می‌شنود عقلش بپذیرد. وگرنه در صورتی که بگوید «از هسته‌یی خرد و ناچیز هزار مَن خرما حاصل کردم.» یا بگوید:«این تخم، سلطان پرنده‌‌های آسمان است.» دچار تکذیب و انکار خواهد شد.

    لذا بشر بودن رسول اکرم (ع) مانند هسته و تخم ذکر شده در مثال بالاست. ماهیتش نیز که با مسؤولیت پیامبری‌اش می‌درخشد هم‌چون شجره طوبی و پرنده همایونی بهشت است و همواره نیز در حال تکامل می‌باشد،

    پس وقتی به کسی فکر می‌کنید که در بازار با عرب بدوی دچار اختلاف می‌شود باید بی‌درنگ چشم خیال بگشایید و ذاتی نورانی را ببینید که سوار بر رفرف، جبرائیل را پشت سر گذاشته به سوی قاب قوسین در حرکت است؛ در غیر این صورت یا مرتکب بی‌حرمتی شده یا نفس اماره این حقیقت را نخواهد پذیرفت.

    پنجمین اشارت نکته‌دار:

    چند نمونه از احادیث مربوط به امور غیب را ذکر می‌کنیم:

    اول: به نقل صحیح و با درجه تواتر روایت شده است که رسول اکرم (ع) بالای منبر به جماعت اصحاب فرمود:

    «اِبْنِى حَسَنٌ هذَا سَيِّدٌ سَيُصْلِحُ اللّهُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ عَظِيمَتَيْنِ»

    چهل سال بعد آن‌گاه که دو لشکر بزرگ اسلام روبه‌روی هم قرار گرفتند حضرت حسن (رض) با حضرت معاویه (رض) مصالحه کرد و به این ترتیب معجزه غیبی جد امجدش را تصدیق فرمود.

    دوم: پیامبر به نقل صحیح به حضرت علی فرموده است:

    «سَتُقَاتِلُ النَّاكِثِينَ وَالْقَاسِطِينَ وَالْمَارِقِينَ»

    و به این ترتیب هم از واقعه جمل، هم از واقعه صفین و حوادث خوارج خبر داد.

    نیز در زمانی که حضرت علی (رض) به حضرت زبیر ابراز محبت می‌کرد. به او فرمود:«او با تو خواهد جنگید؛ در حالی که حق به جانب او نیست.»

    به همین ترتیب به همسران طاهره‌اش فرمود:«یکی از شما در رأس فتنه‌یی مهم قرار می‌گیرد و بسیاری در پیرامون او به قتل می‌رسند.»

    «وَتَنْبَحُ عَلَيْهَا كِلاَبُ الْحَوْئَبِ»

    سی سال بعد جنگ حضرت علی با حضرت عایشه و زبیر و طلحه در واقعه جمل، و رویارویی با معاویه در صفین و مقابله با خوارج در حَرَورا و نهروان رخ داد و اخبار غیبی این احادیث صحیح و قطعی را بالفعل تأیید و تصدیق کرد.

    هم‌چنین پیامبر از کسی به حضرت علی خبر داد که: «محاسنت را با خون سرت آغشته خواهد کرد.» حضرت علی او را می‌شناخت. او «عبدالرحمان ابن ملجم خارجی» بود.

    نیز مردی از خوارج را که «ذو الثّدیه» نامیده می‌شد با نشانه عجیبی معرفی کرد و او را در میان کشته شدگان خوارج یافتند و حضرت علی از وی به عنوان نشانه حقانیتش و معجزه نبوی یاد کرد.

    به همین ترتیب رسول اکرم (ع) براساس روایت صحیح اُمّ سَلَمه و دیگران خبر داد که: «حضرت حسین در طفّ یعنی کربلا به قتل می‌رسد.» و پنجاه سال بعد واقعه جان‌سوز کربلا وقوع یافت و خبر غیبی پیامبر تأیید و تصدیق شد.

    پیامبر بارها خبر داد که «اهل بیت‌ام پس از من يَلْقَوْنَ قَتْلاً وَ تَشْرِيدًا، یعنی با قتل و مصیبت و تبعید مواجه خواهند شد.» و در این‌باره اندکی توضیح داده و عیناً واقع شده است.

    در این‌جا سؤال مهمی مطرح می‌شود. گفته می‌شود:« چرا حضرت علی را با این‌که برای خلافت شایستگی بسیار بالایی داشت، از خویشاوندان رسول اکرم (ع) بود و جسارت و دانش فوق العاده‌یی داشت، در خلافت مقدم نداشتند و چرا در زمان حکمرانی او اسلام با کشمکش‌های بسیاری مواجه شد؟»

    پاسخ: یکی از حکمت‌های خواسته‌ی الهی باید این باشد که: اصحاب بعد از وفات پیامبر بیش از هر چیز نیازمند اتفاق و اتحاد بودند و اگر حضرت علی در رأس حکومت قرار می‌گرفت به گواهی وقایع زمان خلافت‌اش و به اعتبار عمل بدون مماشات، جسورانه، زاهدانه، قهرمانانه، شجاعتی که زبان‌زد بود و رفتارهایی که نشان می‌داد مستغنی‌ست، تب رقابت را در بسیاری از افراد و قبایل بالا می‌برد و این احتمال قوی وجود داشت که موجب تفرقه گردد.

    یکی از اسرار به تأخیر افتادن خلافت حضرت علی این بود: اقوام مختلفی که اساس افکار هفتاد و سه فرقه را حمل می‌کردند با هم آمیخته شدند ـ هم‌چنان که رسول اکرم (ع) خبر داده بود و بعدها هم مشخص شد ـ طبیعی‌ست که در میان چنین اقوامی و در زمان ظهور حوادث فتنه انگیز فردی فوق العاده شجاع و صاحب فراست مانند حضرت علی لازم بود، تا بتواند مقاومت کند و کرد؛ کسی لازم بود که هاشمی باشد و از قدرت اهل بیت برخوردار، مردی قدرتمند و با احترام. رسول اکرم (ع) خبر داده بود که «من برای نزول قرآن جنگیدم و تو برای تأویلش خواهی جنگید.»

    نیز اگر حضرت علی نمی‌بود این احتمال وجود داشت که سلطنت جهان، ملوک اموی را کاملاً از مسیر منحرف کند. آن‌ها حضرت علی و اهل بیت را در برابر خود می‌دیدند، لذا برای برابری در مقابل آن‌ها و این‌که در برابر مسلمانان موقعیت خود را حفظ کنند خواه ناخواه عموم رؤسای دول اموی یا اتباع و طرفداران‌شان با تشویق و ترغیب رؤسا، با تمام توان برای حفاظت از حقایق اسلام و ایمان و احکام قرآن و نشر و تبلیغش کوشیدند. این است که در آن دوره صدها هزار مجتهد محقق و محدث کامل و اولیا و اصفیا تربیت شد. اگر ولایت و دیانت و کمالاتِ به غایت توانمند اهل بیت در برابر آن‌ها نمی‌بود به احتمال زیاد مانند اواخر عباسیان و امویان از راه بِدَر می‌شدند.

    اگر گفته شود: چرا خلافت اسلامی در اهل بیت نبوی تقرر نیافت؛ در حالی که لیاقت و شایستگی آن‌ها از همه بیش‌تر بود؟

    می‌گوییم: سلطنت دنیوی فریبنده است و اهل بیت نیز مأمور محافظت از حقایق اسلامی و احکام قرآنی بودند. کسی که عهده‌دار خلافت و سلطنت می‌شود یا باید مانند پیامبر معصوم باشد یا باید مانند «خلفای راشدین و عمر ابن عبدالعزیز اموی و مهدی عباسی» دارای زهد قلبی فوق العاده‌یی باشد تا فریب نخورد؛ در حالی که خلافت دولت فاطمی که در مصر به نام اهل بیت تشکیل شد و حکومت موحدین در آفریقا، یا دولت صفویان در ایران نشان دادند که سلطنت دنیوی برازنده اهل بیت نیست و موجب فراموش شدن وظیفه اصلی یعنی حفظ دین و خدمت به اسلام می‌گردد، لذا اهل بیت با ترک سلطنت و حکومت، به صورت درخشان و مؤثری به اسلام و قرآن خدمت کرده‌اند.

    به اقطابی بنگرید که از نسل حضرت حسن‌اند مخصوصاً اقطاب اربعه و به ویژه «غوث اعظم شیخ عبدالقادر گیلانی»، یا به امامانی توجه داشته باشید که از نسل حضرت حسین‌اند مخصوصاً «زین العابدین و جعفر صادق» که هر کدام‌شان در حکم یک مهدی معنوی هستند؛ اینان ظلم و ظلمات معنوی را در هم کوبیدند و انوار قرآن و حقایق ایمان را پراکندند و نشان دادند که وارثان جد امجدشان می‌باشند.

    اگر گفته شود: حکمت و وجه رحمت فتنه خونینی که بر سر اسلام عزیز و دوره نورانی صدر اسلام آمد چه بود چون مسلمانان آن زمان لایق قهر و مشقت نبودند؟

    در پاسخ می گوییم: هم‌چنان که توفان دهشت انگیز توأم با باران در بهار، استعداد همه گیاهان و بذرها و درختان را تحریک کرده و موجب شکوفایی‌شان می‌گردد؛ طوری که هر یک گلی مخصوص به خود بار می‌آورد و مشغول انجام وظیفه فطری خود می‌شود؛

    فتنه‌هایی که بر سر صحابه و تابعین آمد نیز استعدادهای مختلف را که مانند بذرهایی بودند تحریک کرد و به همه هشدار داد که «اسلام در خطر است، حریق در گرفته است.» و بدین سان هر گروهی را به حفظ اسلام وا داشت. آن‌گاه هر یک متناسب با استعداد خود مسؤولیتی از مسؤولیت‌های مختلف و فراوان جامعه اسلامی را بر عهده گرفته و با کمال جدیت به کوشش پرداختند. گروهی به حفاظت از احادیث همت گماشتند، گروهی از شریعت مراقبت کردند، گروه دیگر به محافظت از حقایق ایمان پرداختند و یک گروه نیز در راه حفظ قرآن تلاش کرد و هکذا ... هر گروه مشغول خدمتی شدند و در انجام وظایف اسلامی سعی و تلاش وافر نمودند. گل‌هایی با رنگ‌های متفاوت شکوفا شد. بر اثر همان توفان بذرهایی به اقصی نقاط عالم پهناور اسلام پراکنده شد و نیمی از زمین را به گلستان تبدیل کرد، لیکن افسوس که در میان آن گل‌ها و گلستان‌ها خار فرقه‌هایی ـ که اهل بدعت بودند ـ نیز سر برآورد.

    دست قدرت گویا با جلال خویش، دوره زمانی مزبور را به تلاطم آورد، به شدت تحریک نمود و اهل همت را بر سر غیرت آورد و شوکه کرد؛ و با نیروی گریز از مرکزی بر آمده از آن حرکت، مجتهدان و محدثان نورانی و حافظان قدسی قرآن و اصفیا و اقطاب را روانه اقصی نقاط عالم اسلام نمود و موجبات هجرت‌شان را فراهم کرد. مسلمانان را از شرق تا غرب بر سر شوق آورد و برای بهره گرفتن از خزاین قرآن چشمان‌شان را گشود... اینک به بحث اصلی باز می‌گردیم.

    شمار آن‌چه رسول اکرم (ع) از امور غیبی خبر داد و به راستی نیز واقع شد هزاران مورد است و بسیار زیادند، ما فقط به بیان چند مثال جزیی اکتفا می‌کنیم:

    صاحبان «کتب حدیث سته» ـ که به صحیح معروفند ـ و در رأس‌شان بخاری و مسلم در اخباری که بیان خواهیم کرد متفق القول‌اند. بسیاری از این خبرها به لحاظ معنا متواتر و بخشی از آن‌ها به دلیل اتفاق نظر اهل تحقیق در صحت‌شان، مانند خبر متواتر قطعیت دارند.

    پیامبر به نقل صحیح قطعی به اصحابش خبر داد:«شما بر همه‌ی دشمنان تان غلبه خواهید یافت. مکه و خیبر و شام و عراق و ایران و بیت المقدس را فتح خواهید کرد؛ هم‌چنین خزانه پادشاهان بزرگ‌ترین دولت‌ها یعنی ایران و روم را بین خود تقسیم خواهید نمود... » پیامبر در این خبر نفرمود:« گمان می‌کنم یا حدس می‌زنم» بلکه با چنان قطعیتی آن را بیان نموده است که گویی مشاهده می‌کند؛ و طبق خبر پیامبر نیز واقع شده است. این در حالی‌ست که خبر مزبور را وقتی می‌دهد که مجبور به هجرت شد، تعداد یارانش اندک بود و اطراف مدینه و همه دنیا دشمنش بودند.

    نیز به روایت صحیح و قطعی بارها فرموده است:

    «عَلَيْكُمْ بِسِيرَةِ الَّذَيْنِ مِنْ بَعْدِى اَبِى بَكْرٍ وَ عُمَرَ»

    که نشان می‌دهد ابوبکر و عمر قرار بوده است پس از او بمانند و خلیفه شوند و کاملاً در دایره رضای الهی و رضایت نبوی حرکت کنند. ابوبکر کم خواهد ماند ولی عمر سال‌ها خواهد بود و فتوحات فراوانی نصیب مسلمانان خواهدکرد.

    نیز فرموده است:

    «‌زُوِيَتْ لِىَ اْلاَرْضُ فَاُرِيتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا وَسَيَبْلُغُ مُلْكُ اُمَّتِى مَا زُوِىَ لِى مِنْهَا»

    یعنی امت من شرق تا غرب را تسخیر خواهد کرد، طوری که هیچ امتی نتوانسته است سرزمین‌هایی بدان وسعت را به تسلط خود درآورد. و همان‌طور شد که فرموده بود.

    به همین ترتیب به نقل صحیح و قطعی پیش از غزوه بدر فرمود:

    «هذَا مَصْرَعُ اَبِى جَهْلٍ، هذَا مَصْرَعُ عُتْبَةَ، هذَا مَصْرَعُ اُمَيَّةَ، هذَا مَصْرَعُ فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ»

    و محل کشته شدن سران مشرک قریش را نشان داد و گفت:«من به دست خود اُبی ابن خَلَف را خواهم کشت.» و همان‌طور شد که گفته بود.

    نیز به نقل صحیح و قطعی درباره صحابه‌یی که در منطقه‌یی اطراف شام به نام «موته» در جنگ مشهوری به همین نام می‌جنگیدند و با مدینه یک ماه فاصله داشت طوری که گویی یارانش را می‌دید فرمود:

    «اَخَـذَ الرَّايَةَ زَيْدٌ فَاُصِيبَ، ثُمَّ اَخَذَهَا اِبْنُ رَوَاحَةَ فَاُصِيبَ، ثُمَّ اَخَذَهَا جَعْفَرُ فَاُصِيبَ، ثُمَّ اَخَذـَهَا سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللّهِ»

    و وقایع را یک به یک برای یارانش بیان کرد. یکی دو هفته بعد «یعلی ابن مُنَبِّه» از میدان جنگ آمد و پیش از آن‌که چیزی بگوید مخبر صادق [پیامبر] جزییات جنگ را بیان داشت. یعلی سوگند خورد و گفت:«دقیقاً همان‌طور شد که فرمودید.»

    باز به نقل صحیح و قطعی فرموده است:

    «اِنَّ الْخِلاَفَةَ بَعْدِى ثَلاَثُونَ سَنَةً ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَضُوضًا وَ اِنَّ هذَا اْلاَمْرَ بَدَاَ نُبُوَّةً وَ رَحْمَةً ثُمَّ يَكُونُ رَحْمَةً وَ خِلاَفَةً ثُمَّ يَكُونُ مُلْكًا عَضُوضًا ثُمَّ يَكُونُ عُتُوًّا وَ جَبَرُوتًا»

    و به این ترتیب خلافت شش ماهه حضرت حسن و خلافت چهار یار گزین (خلفای راشدین) و پس از آن‌ها سلطنتی شدن خلافت و با سلطنت نیز زورگویی و فاسد شدن امت را خبر داد؛ و همان‌طور شد که گفته بود.

    باز به نقل صحیح و قطعی فرمود:

    «يُقْتَلُ عُثْمَانُ وَهُوَ يَقْرَاُ الْمُصْحَفَ وَاِنَّ اللّهَ عَسَى اَنْ يُلْبِسَهُ قَمِيصًا وَاِنَّهُمْ يُرِيدُونَ خَلْعَهُ»

    و از خلیفه شدن حضرت عثمان و این‌که مردم خواهان برکناری‌اش می‌شوند و این‌که مظلومانه هنگام قرائت قرآن به قتل خواهد رسید، خبر داده است و همان‌طور شد که گفت.

    همین‌طور به نقل صحیح و قطعی حجامت کرده و هنگامی که عبدالله ابن زبیر خون مبارکش را برای تبرّک مانند شربت نوشید گفت:

    «وَيْلٌ لِلنَّاسِ مِنْكَ وَ وَيْلٌ لَكَ مِنَ النَّاسِ»

    و به این ترتیب خبر داد که با بی‌باکی خارق العاده‌یی زعامت امت را به دست خواهد گرفت و با تعرض و هجوم‌های سخت مواجه شده و امت نیز به خاطر او گرفتار حوادث وحشتناکی خواهد شد؛ و همان‌طور شـد که خبر داده بود. عبدالله ابن زبیر در زمان امویان در مکه خلافت خویش را اعلام و جنگ‌های قهرمانانه‌یی کرد. در نهایت حجاج ستمگر با لشکری بزرگ بر او هجوم برد و بعد از یک رویارویی سهمگین این قهرمان عالی مقام به شهادت رسید.

    باز به نقل صحیح و قطعی از ظهور دولت اموی خبر داد و این‌که بیش‌تر پادشاهان‌شان ظالم بوده و یزید و ولید هم در میان آن‌ها خواهند بود، و این‌که حضرت معاویه در رأس امور قرار خواهد گرفت و با بیان « وَاِذَا مَلَكْتَ فَاَسْجِحْ » رفق و عدالت را توصیه نمود؛

    و برای دوران بعد از امویه فرمود:

    «يَخْرُجُ وَلَدُ الْعَبَّاسِ بِالرَّايَاتِ السُّودِ وَ يَمْلِكُونَ اَضْعَافَ مَا مَلَكُوا »

    و به این ترتیب از ظهور دولت عباسی خبر داد و این‌که مدت زیادی دوام خواهند داشت. همان‌طور شد که گفته بود.

    به‌همین ترتیب به روایت قطعی و صحیح فرمود:

    «وَيْلٌ لِلْعَرَبِ مِن شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ» و از فتنه‌های سهمگین چنگیز و هلاکو و این‌که دولت عرب عباسی را از بین خواهند برد خبر داد و همان‌طور شد که گفته بود.

    نیز به نقل صحیح و قطعی به سعد ابن ابی وقاص زمانی که به شدت بیمار بود فرمود:

    «لَعَلَّكَ تُخَلَّفُ حَتَّى يَنْتَفِعَ بِكَ اَقْوَامٌ وَيَسْتَضِرَّ بِكَ آخَرُونَ» و خبر داد که در آینده فرمانده بزرگی می‌شود و پیروزی‌های بسیاری کسب می‌کند و ملت‌ها و اقوام زیادی از او نفع خواهند برد یعنی مسلمان خواهند شد و بسیاری از این بابت خسارت خواهند دید به عبارت دیگر خبر داد که دولت‌ها‌ی‌شان به دست او از بین خواهند رفت و همان‌طور شد که گفته بود. حضرت سعد در رأس لشکر اسلام قرار گرفت، دولت ایران را زیر و زبر کرد و موجب شد بسیاری از اقوام به اسلام بپیوندند و هدایت شوند.

    باز به نقل صحیح و قطعی روز درگذشت نجاشی پادشاه مسلمان شده حبشه را در سال هفتم هجرت به اصحاب اطلاع داد. حتی نماز میت هم برای او خواند. یک هفته بعد خبر رسید که نجاشی در همان روزی که پیامبر اطلاع داده بود از دنیا رفت.

    به‌همین ترتیب به نقل صحیح و قطعی هنگامی که با چهار یار گزین در کوه‌های احد یا حرا بودند کوه به لرزه درآمد، و زمین لرزه شد. به کوه فرمان داد:

    «اُثْبُتْ فَاِنَّمَا عَلَيْكَ نَبِىٌّ وَ صِدِّيقٌ وَ شَهِيدٌ» و به این ترتیب اطلاع داد که حضرت عمر و عثمان و علی شهید خواهند شد. همان‌طور شد که گفته بود.

    حالا ای انسان بیچاره و بدبخت و بدون دل! ای انسان درمانده‌یی که معتقدی محمد عربی انسان خردمندی بود و چشم بر آن شمس حقیقت می‌بندی! از پانزده نوعِ کلی معجزات او یک قسمت از پانزده، بلکه یک قسمت از صد قسمت مربوط به غیب را شنیدی. فقط بعضی از معجزات او را که در حد تواتر معنوی و قطعی‌ست شنیدی. کسی را که فقط یکی از این صد قسم معجزه غیبی را با چشم عقل و خرد مشاهده کند «نابغه اعظم» می‌خوانند که با فراست خود می‌تواند پرده از آینده بردارد. بنابراین، به فرض ما هم چون تو به او نابغه بگوییم؛ آیا کسی که حامل نبوغ قدسی‌ای به اندازه‌ی صد نابغه اعظم باشد ممکن است اشتباه ببیند؟ آیا ممکن است خود را تا درجه‌یی پایین بیاورد که خبر اشتباه بدهد؟ عدم توجه به سخن کسی که نابغه اعظم بوده و از صد مرتبه نبوغ و استعداد برخوردار است و از رستگاری در دو عالم می‌گوید، صدبار دیوانگی و جنون است.

    ششمین اشارت نکته‌دار:

    پیامبر به نقل صحیح و قطعی به حضرت فاطمه (رض) فرمود:

    «اَنْتِ اَوَّلُ اَهْلِ بَيْتِى لُحُوقًا بِى»یعنی تو در میان اهل بیت من نخستین کسی هستی که وفات می‌کنی و به من می‌پیوندی. شش ماه بعد همان‌طور شد که گفته بود.

    به ابوذر فرمود:

    «سَتُخْرَجُ مِنْ هُنَا وَتَعِيشُ وَحْدَكَ وَتَمُوتُ وَحْدَكَ» و به این ترتیب به او اطلاع داد که از مدینه تبعیدش می‌کنند؛ تنها زندگی خواهد کرد و تنها در صحرایی برهوت از دنیا خواهد رفت. بیست سال بعد همان‌طور شد که گفته بود.

    در منزل اُمّ حرام ـ که عمه انس ابن مالک بود ـ از خواب برخاست تبسمی کرد و فرمود:

    «رَاَيْتُ اُمَّتِى يَغْزُونَ فِى الْبَحْرِ كَالْمُلُوكِ عَلَى اْلاَسِرَّةِ»

    اُمّ حرام تقاضا کرد:«دعا بفرمایید من هم همراه آنان باشم.» فرمود:«تو هم با آن‌ها خواهی بود.» چهل سال بعد همراه همسرش عباده ابن صامت در فتح قبرس شرکت کرد و در همان‌جا درگذشت. مزار او زیارتگاه شد؛ بنابراین همان‌طور شد که پیامبر خبر داده بود.

    به‌ همین ترتیب به نقل صحیح و قطعی فرمود:

    «يَخْرُجُ مِنْ ثَقِيفَ كَذَّابٌ وَ مُبِيرٌ» یعنی کسی از قبیله ثقیف ادعای نبوت خواهد کرد و کس دیگری که خونخوار و ستمگر است ظهور می‌کند. و به این ترتیب از مختار مشهور که ادعای نبوت کرد و از حجاج ستمگر که صدهزار نفر را به قتل رساند خبر داد.

    هم‌چنین به نقل صحیح و قطعی گفت:

    «سَتُفْتَحُ الْقُسْطَنْطِينِيَّةُ فَنِعْمَ اْلاَمِيرُ اَمِيرُهَا وَنِعْمَ الْجَيْشُ جَيْشُهَا»

    و اعلام نمود که استانبول به دست مسلمان‌ها فتح می‌شود و حضرت سلطان محمد فاتح دارای مقام بالایی خواهد شد. همان‌طور شد که گفته بود.

    نیز به نقل صحیح و قطعی فرمود:

    «اِنَّ الدِّينَ لَوْ كَانَ مَنُوطًا بِالثُّرَيَّا لَنَا لَهُ رِجَالٌ مِنْ اَبْنَاءِ فَارِسَ»

    و به این ترتیب به علما و اولیای بی‌نظیر و در رأس‌شان ابوحنیفه اشاره کرد و خبر داد که ایرانی‌ها چنین کسانی را خواهند پرورد.

    هم‌چنین فرمود:

    «عَالِمُ قُرَيْشٍ يَمْلَءُ طِبَاقَ اْلاَرْضِ عِلْمًا» و به امام شافعی اشارت کرده خبر می‌دهد.

    و باز به نقل صحیح و قطعی فرمود:

    «سَتَفْتَرِقُ اُمَّتِى ثَلاَثًا وَسَبْعِينَ فِرْقَةً اَلنَّاجِيَةُ وَاحِدَةٌ مِنْـهَا. قِيلَ مَنْـهُمْ قَـالَ مَا اَنَا عَلَـيْهِ وَ اَصْـحَابِى»

    و خبر داد که امت‌اش هفتاد و سه گروه می‌شود که فرقه «ناجیه کامله» در میان آن‌ها اهل سنت و جماعت([4]) خواهد بود.

    و باز فرمود: «اَلْقَدَرِيَّةُ مَجُوسُ هذِهِ اْلاُمَّةِ» و از گروه قدریه خبر داد که به شاخه‌های مختلف تقسیم شدند و قَدَر را انکار کردند. همین‌طور از رافضیه خبر داد که به دسته‌های متعدد منشعب شدند.

    هم‌چنین به نقل صحیح و قـطعی به امام علی (رض) فرمود:«‌ مانند حضرت عیسی (ع) در ارتباط با تو نیز دو گروه هلاک خواهند شد. گروهی به دلیل افراط در محبت و گروهی برای افراط در عداوت و دشمنی.» نصرانیان به دلیل محبت‌شان از حد مشروع تجاوز کرده، حضرت عیسی (ع) را (حاشا) « ﯺ ﯳ» خواندند. یهودیان نیز از عداوت‌شان پا فراتر نهاده و نبوت و کمال او را انکار کردند. در ارتباط با تو هم گروهی با تجاوز از حد مشروع به دلیل محبت تو هلاک می‌شوند. فرمود:«لَهُمْ نَبْزٌ يُقَالُ لَهُمُ الرَّافِضِيَّةُ» گروهی نیز در دشمنی با تو بسیار جلو خواهند رفت؛ آن‌ها هم خوارج‌اند و عده‌یی از طرفداران افراطی امویان‌اند که به آن‌ها هم «ناصبی» گفته می‌شود.

    اگر گفته شود: محبت به اهل بیت فرمان قرآن است. حضرت پیامبر (ع) نیز این کار را بسیار تشویق کرده است.

    پاسخ می‌دهیم: محبت دو قسم است.

    اول: براساس معنای حرفی، یعنی دوست داشتن حضرت علی و حسن و حسین و اهل بیت به خاطر رسول اکرم (ع) و به نام حضرت حق. چنین محبتی محبت به رسول اکرم (ع) را افزایش می‌دهد و وسیله‌یی می‌شود برای محبت به حضرت حق. این محبت، مشروع است؛ زیاده‌روی در آن ضرری ندارد، و از حد نمی‌گذرد و مستلزم ذم دیگران و عداوت با کسی نیست.

    دوم: محبت به معنای اسمی، یعنی آن‌ها را بالذات دوست داشتن، و بدون در نظر گرفتن حضرت پیغمبر (ع) ، به دلاور مردی و کمال حضرت علی و فضایل متعالی حضرت حسن و حسین فکر کنند و دوست‌شان دارند. حتی ممکن است کسی خدا و پیغمبر را هم نشناسد اما باز آن‌ها را دوست داشته باشد. چنین محبت و دوست داشتنی به محبت رسول اکرم (ع) و محبت حضرت حق رهنمون نمی شود. افراط در این نوع از محبت سبب ذم دیگران و دشمنی با آن‌ها می‌گردد.

    باز هم به نقل صحیح و قطعی فرمود:

    «اِذَا مَشَوُا الْمُطَيْطَاءَ وَخَدَمَتْهُمْ بَنَاتُ فَارِسَ وَالرُّومِ، رَدَّ اللّهُ بَاْسَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ سَلَّطَ شِرَارَهُمْ عَلَى خِيَارِهِمْ»

    یعنی هر گاه دختران فارس و روم به خدمت شما در آمدند بلا و فتنه وارد جمع‌تان می‌شود، جنگ‌تان داخلی خواهد بود، شرورها بر شما حکومت خواهند کرد و بر خوبان و نیکان مسلط خواهند شد! سی سال بعد همان‌طور شد که خبر داده بود.

    هم‌چنین به نقل صحیح و قطعی فرمود:

    «وَتُفْتَحُ خَيْبَرُ عَلَى يَدَىْ عَلِىٍّ» یعنی فتح قلعه خیبر به دست علی صورت می‌گیرد. معجزه نبوی بود که به شکل کاملاً غیرِ معمول، روز دوم رویارویی، حضرت علی دروازه قلعه خیبر را از جا کند و هم‌چون سپر از آن استفاده کرد. بعد از فتح قلعه دروازه را بر زمین انداخت. هشت مرد تنومند نتوانستند آن را از زمین بردارند؛ در روایتی چهل نفر نقل شده است.

    نیز فرموده است:

    « لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَقْتَتِلَ فِئَتَانِ دَعْوَاهُمَا وَاحِدَةٌ»([5]) و به این ترتیب از جنگ حضرت علی و معاویه در صفین خبر داده است.

    و باز فرمود:

    « اِنَّ عَمَّارًا تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ » یعنی طایفه‌یی باغی عمار را به قتل می رسانند. او در جنگ صفین کشته شد. حضرت علی مرگ عمار و خبر پیامبر در این‌باره را حجتی دانست بر این‌که طرفداران معاویه باغی‌اند. اما معاویه سخن پیامبر را تأویل کرد. عمرو ابن العاص گفت:«باغی صرفاً قاتلان او هستند نه این‌که همه ما.»

    هم‌چنین فرمود:

    «اِنَّ الْفِتَنَ لاَ تَظْهَرُ مَا دَامَ عُمَرُ حَيًّا» یعنی تا زمانی که حضرت عمر زنده است در بین شما فتنه‌یی ظاهر نمی‌شود. همان‌طور شد که گفته بود.

    سهل ابن عمر پیش از آن‌که ایمان بیاورد اسیر شد. حضرت عمر به رسـول اکرم (ع) گفت:«اجازه دهید دنـدان‌هایش را از جا در آورم، زیرا با فصـاحت کلامش کفار قریش را به جنگ با ما تشویق می‌کرد.» رسول اکرم (ع) فرمـود:

    «وَعَسَى اَنْ يَقُومَ مَقَامًا يَسُرُّكَ يَا عُمَرُ» هنگام وفات رسول اکرم (ع) هم‌چنان که حضرت ابوبکر صدیق در آن حادثه‌ی دهشت انگیز و جان‌سوز در مدینه منوره با کمال متانت همه را تسلی داد و با ایراد خطبه مهمی اصحاب را آرام نمود، سهل نیز در آن هنگامه در مکه مکرمه مانند ابوبکر صدیق صحابه را تسلی می‌داد و آرام می‌کرد. او با فصاحت کلامش ـ که شناخته شده بود ـ نطقی هم معنای خطبه ابوبکر صدیق ایراد نمود. حتی کلمات این دو خطبه شبیه هم‌اند.

    نیز به سُراقه فرمود:

    «كَيْفَ بِكَ اِذَا اُلْبِسْتَ سُوَارَىْ كِسْرَى» یعنی دو دست‌بند کسری را بر دست خواهی کرد. کسری در زمان حضرت عمر از بین رفت. گوهرها و دست‌بندهای شاهانه‌اش را آوردند و حضرت عمر دست‌بندها را بر دست سُراقه گذاشت، گفت:«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى سَلَبَهُمَا كِسْرَى وَاَلْبَسَهُمَا سُرَاقَةَ» و به این ترتیب خبر نبوی را تأیید و تصدیق نمود.

    و باز فرمود:

    «اِذَا ذَهَبَ كِسْرَى فَلاَ كِسْرَى بَعْدَهُ» یعنی بعد از سقوط کسرای فارس، کسرای دیگری نخواهد آمد. همان‌طور شد که خبر داده بود.

    نیز به فرستاده کسری گفت:«هم اینک شیرویه پرویز پسر کسری، کسری را کشت.» فرستاده کسری تحقیق می‌کند و می‌فهمد که کسری درست در همان لحظه مرده است، لذا او نیز اسلام می‌آورد. در برخی روایات نام فرستاده مذکور فیروز قید شده است.

    نیز به نقل صحیح و قطعی از نامه‌یی که حاطب ابن بلتعه پنهانی برای قریش فرستاد، خبر داده بود. پیامبر حضرت علی و مقداد را فرستاد و گفت در فلان‌جا نزد شخصی نامه‌یی با این مشخصات هست؛ آن را بگیرید و بیاورید. آن‌ها رفتند و از همان‌جا نامه را گرفتند و آوردند. حاطب دستگیر شد و پیامبر دلیل این کار را از او پرسید، او نیز عذرخواهی کرد و پیامبر نیز او را بخشید.

    هم‌چنین به نقل صحیح درباره عتبه ابن ابی لهب فرمود:

    «يَاْكُلُهُ كَلْبُ اللّهِ» و به این ترتیب از عاقبت فجیع عتبه خبر داد. بعدها عتبه وقتی به طرف یمن می‌رفت شیری او را درید و خورد. این واقعه، نفرین و خبر پیامبر (ع) را تأیید می‌کند.

    در زمـان فتح مکه حضـرت بلال حبشی بر بام کعبه ایسـتاد و اذان خـواند. ابی سفیان، عتاب ابن اُسید و حارث ابن هشام از رؤسای قریش به شور و گفتگو نشستند. عتاب گفت:«خوشا به حال پدرم اُسید که این روز را ندید.» حارث، حضرت بلال حبشی را تحقیر کرد و گفت:«محمد جز این کلاغ سیاه کسی را نیافت که مؤذّن کند؟» ابی سفیان گفت«من می‌ترسم؛ چیزی نمی‌گویم، حتی اگر کسی هم در این‌جا نباشد سنگ‌های بطحاء (منطقه‌یی بین دو کوه در مکه مکرمه) به او خبر می‌دهند و او (از سخنان ما) مطلع می‌شود.» و واقعاً مدتی بعد که آن‌ها با رسول اکرم (ع) مواجه شدند کلمه به کلمه آن‌چه را گفته بودند برایشان بازگو کرد. عتاب و حارث در همان‌جا شهادتین گفتند و مسلمان شدند.

    اینک ای ملحد بیچاره! ای آدم محروم از دل که پیامبر (ع) را نمی شناسی! توجه کن و ببین که دو تن از بزرگ‌ترین معاندان قریش به سبب فقط یک خبر غیبی ایمان آوردند. قلبت تا چه حد فاسد شده است که هزاران معجزه هم‌چون خبر غیبی مذکور را به تواتر معنوی می‌شنوی، اما باز هم به‌طور کامل قانع نمی‌شوی...! بگذریم و به مسأله اصلی خود بازگردیم.

    به نقل صحیح و قطعی در غزوه بدر وقتی حضرت عباس به دست صحـابه اسیر شد از او طلب فدیه‌ی نجات کردند، گفت:«پولی ندارم.» حضـرت رسـول اکرم (ع) فرمود:«مقدار زیادی پول را نزد همسرت اُمّ فضل در فلان‌جا گذاشته‌یی.» حضرت عباس تأیید کرد و گفت:«این رازی بود که جز من و همسرم کسی از آن اطلاع نداشت.» لذا ایمان کامل را کسب کرد و مسلمان شد.

    نیز به نقل صحیح و قطعی لبید یهودی ـ که ساحر خطرناکی بود ـ برای آزار رسول اکرم (ع) سحری عجیب و مؤثر به کار برد. موهایی را روی شانه‌یی پیچیده بر آن وردی خوانده و داخل چاهی انداخته بود. رسول اکرم (ع) به حضرت علی و صحابه فرمود:«بروید و ابزار چنین سحری را از داخل فلان چاه بیاورید.» آن‌ها نیز رفتند و آن‌چه را گفته بود یافتند و آوردند. هر تار مو را که می‌گشودند رسول اکرم (ع) نیز احساس راحتی می‌کرد.

    باز به نقل صحیح و قطعی در جمعی که اشخاص مهمی چون «ابوهریره و حذیفه» هم حضور داشتند رسول اکرم (ع) فرمود:

    «ضِرْسُ اَحَدِكُمْ فِى النَّارِ اَعْظَمُ مِنْ اُحُدٍ»

    و به این ترتیب عاقبت عجیب کسی را بر اثر ارتدادش اعلام کرد. ابوهریره گفت: از آن جمع فقط من و یک نفر دیگر باقی ماندیم و من ترسیدم، سپس فرد دیگر در جنگ یمامه طرفدار مسیلمه شد و با ارتداد کشته شد. به این صورت حقیقت خبر نبوی آشکار گردید.

    هم‌چنین به نقل صحیح و قطعی «عُمَیْر و صفوان» پیش از مسلمان شدن، در مقابل دریافت مقدار زیادی پول قبول کردند که پیامبر (ع) را به قتل برسانند. عُمَیْر به قصد کشتن پیامبر (ع) به مدینه آمد. رسول اکرم (ع) او را دید و نزد خود خواند، و گفت«ماجرای شما با صفوان چنین است.» آن‌گاه دست بر سینه عمیر گذاشت و عُمَیْر «آری» گفت و مسلمان شد.

    خبرهای صحیح غیبی فراوانی مشابه آن‌چه ذکر شد رخ داده است. این قبیل روایات در کتب سته احادیث صحیح با سندهای شان بیان شده است. بیش‌تر رخدادهایی که در این رساله قید گردیده در حکم تواتر معنوی‌ست و قطعی و یقینی می‌باشد. مخصوصاً در «بخاری و مسلم» که اهل تحقیق پذیرفته‌اند بعد از قرآن صحیح‌ترین کتاب‌ها می‌باشند؛ هم‌چنین در سایر کتاب‌های صحیح یعنی «ترمذی، نسایی، ابوداود و مسند حاکم و مسند احمد حنبل و دلایل بیهقی» احادیث با سلسله راویان‌شان بیان شده‌اند.

    اینک ای ملحد بی‌خرد! به گفتن این‌که «محمد عربی (ع) مرد عاقل و خردمندی بود.» اکتفا مکن، زیرا خبرهای صادق احمدی (ع) مبنی بر امور غیبیه‌یی که نمونه‌هایی از آن بیان شد بیش از دو حالت نمی‌تواند داشته باشد:

    یا باید بگویی این انسانِ قدسی چنان نظر قاطع و چنان نبوغ گسترده‌یی داشت که گذشته و آینده و همه جهان را می‌دید و می‌دانست؛ و از چنان بینایی برخوردار بود که اطراف و اکناف شرق و غرب عالم را می‌دید؛ و نبوغ و استعدادی داشت که به کل زمان گذشته و آینده پی می‌برد. این وضع نیز چیزی نیست که بشر بتواند داشته باشد اگر کسی برخوردار از این حالات باشد حتماً موهبتی‌ خارق العاده است که از سوی آفریننده جهان به او عطا شده است. همین هم به تنهایی معجزه بسیار بزرگی‌ست.

    یا باید بگویی این ذات مبارک مأمور و شاگرد چنان ذاتی‌ست که همه چیز تحت نظر و تصرف اوست و همه کائنات و تمام زمان‌ها تحت امر اوست. همه چیز در دفتر کبیر او مکتوب است، و هر گاه بخواهد به شاگردش اطلاع و نشان می‌دهد.

    در این صورت باید گفت محمد عربی (ع) از استاد ازلی خویش درس می‌گیرد و به دیگران می‌آموزد.

    باز به نقل صحیح و قطعی هنگامی که حضرت خالد را برای جنگ سوی «اُکَیْدِر» رییس دومة الجندل فرستاد فرمود:

    «اِنَّكَ تَجِدُهُ يَصِيدُ الْبَقَرَ» یعنی این‌که او را در حال شکار گاو وحشی خواهی یافت و او را بدون درگیری اسیر خواهی کرد. حضرت خالد می‌رود و او را طبق فرموده پیامبر یافته، اسیر کرده، و می‌آورد.

    به همین تـرتیب به نقـل صحیح و قـطعی دربـاره ورقـه‌یی که قریش علیه بنی هاشم نوشته و از سقف کعبه آویخته بودند فرمود: «کرم‌ها نوشته شما را خوردند؛ و فقط با اسمای الهی آن کاری نداشته‌اند.» آن‌گاه ورقه را نگاه می‌کنند و می‌بینند همان‌طور است که پیامبر فرمود.

    باز به نقل صحیح و قطعی فرمود:«در فتح بیت المقدس طاعون گسترده‌یی همه‌ جا را فرا می‌گیرد.» در زمان حضرت عمر بیت المقدس فتح شد و چنان طاعونی در افتاد که در سه روز هفتاد هزار نفر جان باختند.

    نیز به نقل صحیح با این‌که در آن زمان خبری از بصره و بغداد نبود خبر از شکل گرفتن این دو شهر داد و فرمود:«خزاین دنیا به بغداد وارد می‌شود و ترک‌ها و ملت‌های اطراف دریای خزر با اعراب خواهند جنگید و بعد گروه گروه اسلام را خواهند پذیرفت و در میان اعراب حاکمیت را به دست گرفته حکومت خواهند کرد.» فرمود:

    «يُوشِكُ اَنْ يَكْثُرَ فِيكُمُ الْعَجَمُ يَاْكُلُونَ فَيْئَكُمْ وَيَضْرِبُونَ رِقَابَكُمْ»

    نیز فرمود:

    «هَلاَكُ اُمَّتِى عَلَى يَدِ اُغَيْلِمَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ» و از فساد رؤسای شرور امویه چون یزید و ولید خبر داد.

    هم‌چنین خبر داد که در مناطقی چون یمامه ارتداد واقع می‌شود.

    نیز در غزوه مشهور خندق فرمود:

    «اِنَّ قُرَيْشًا وَاْلاَحْزَابَ لاَ يَغْزُونِى اَبَدًا وَاَنَا اَغْزُوهُمْ» و خبر داد که از این پس من به سوی آن‌ها هجوم خواهم برد نه آن‌ها علیه من. و همان‌طور شد که فرموده بود.

    به همین ترتیب به نقل صحیح یکی دو ماه پیش از وفات فرمود:

    «اِنَّ عَبْدًا خُيِّرَ فَاخْتَارَ مَا عِنْدَ اللّهِ» و از وفات خویش خبر داد.

    درباره زید ابن صوحان فرمود:

    « يَسْبِقُ عُضْوٌ مِنْهُ اِلَى الْجَنَّةِ»

    و خبر داد که عضوی از بدن زید پیش از آن‌که او به شهادت برسد شهید می‌شود. مدتی بعد در جنگ نهاوند یکی از دستان زید بریده شد. پس، اول آن شهید شده و به لحاظ معنا قبل از خود او وارد بهشت شد.

    همه امور غیبیه‌یی که در این‌جا گفتیم فقط شامل نوعی از ده نوع معجزات پیامبر بود. حتی یک قسمت از ده قسمت آن نوع را هم بیان نکردیم. همراه با این قسم، در کلام «بیست و پنجم» درباره اعجاز قرآن چهار نوع از اخبار غیبی ـ که بسیار گسترده‌اند ـ به اجمال بیان شده است. اینک به چهار نوع از اخبار غیبی که به لسان قرآن بیان شده است همراه نوع ذکر شده در این‌جا بیندیش.

    ببین که تا چه حد برهانی قطعی، یقینی، درخشان، قوی و قدرتمند برای رسـالت‌اند که هر کسی عقل و قلب‌اش از بین نرفته باشد قطعاً ایمان خواهد آورد که ذات احمدی (ع) رسول ذاتی ذوالجلال است که علام الغیوب و آفریننده همه چیزهاست و از او خبر می‌دهد.

    هفتمین اشارت نکته‌دار:

    به چند نمونه قطعی و به لحاظ معنا متواتر از معجزات نبوی در خصوص «برکت طعام» اشاره خواهیم کرد. پیش از بیان بحث، ذکر مقدمه‌ی زیر مناسب است:

    مقدمه:

    نمونه‌های معجزات با برکتی که نقل خواهد شد هر کدام به طُرُق مختلف حتی برخی از شانزده طریق صحیح نقل شده‌اند. بیش‌تر آن‌ها در حضور جماعتی کثیر وقوع یافته و افراد صادق و معتبری از آنان از معجزه مذکور بحث نموده آن را نقل کرده‌اند. برای مثال نقل می‌شود که:« از چهار مشت غذا ـ که صاع گفته می‌شود ـ هفتاد نفر می‌خورند و سیر می‌شوند.» این هفتاد نفر کلام او را می‌شنوند و تکذیب نمی‌کنند. یعنی با سکوت تأیید می‌کنند.

    این در حالی‌ست که صحابه به عنوان افرادی حق پرست و جدی و درستکار اگر در آن عصرِ صدق و حقیقت ذره‌یی دروغ می‌دیدند رد و تکذیب می‌کردند. لذا رخدادهایی را که نقل خواهیم کرد بسیاری از افراد روایت کرده، و دیگران نیز با سکوت تأیید نموده‌اند، پس هر کدام از رویدادهای مورد نظر هم‌چون امری معناً متواتر، قطعی می‌باشد.

    هم‌چنین تاریخ و کتاب‌های سیره گواهی می‌دهند که صحابه پس از حفظ قرآن و آیات بیش از هر چیز دیگر برای محافظت از اقوال و افعال رسول اکرم (ع) می‌کوشیدند، مخصوصاً با تمام توان تلاش می‌کردند احوال مرتبط با احکام و معجزات پیامبر محفوظ بماند و در زمینه صحت آن‌ها توجه و دقت فراوانی مبذول داشتند. آن‌ها در محافظت از حتی کوچک‌ترین حرکت، سیرت یا حالی از رسول اکرم (ع) اهمال نکردند. کتاب‌های حدیث گواهی می‌دهند که آن‌ها در این زمینه چیزی را نادیده نگرفتند و همه موارد را ثبت نموده‌اند؛

    هم‌چنین در عصر سعادت بسیاری از افراد معجزات و احادیثی را که مدار احکام بودند با کتابت و نگارش محفوظ داشتند. به ویژه «عَبادِلَهِ سبعه» مبادرت به کتابت می‌کردند. مخصوصاً عبدالله ابن عباس و عبدالله ابن عمر ابن العاص ـ که ترجمان القران بودند ـ و مخصوصاً هزاران تن از محققان تابعین سی چهل سال بعد احادیث و معجزات را با نگارش و کتابت محفوظ نگاه داشتند.

    پس از آن نیز هزاران محدث محقق و در رأس‌شان چهار امام مجتهد حدیث‌ها را نقل کردند؛ و با نگارش محفوظ داشتند.

    دویست سال بعد از هجرت، کتب سته‌ی تأیید شده و در رأس‌شان «بخاری و مسلم» مسؤولیت حفظ احادیث را بر عهده گرفتند. هزاران منتقد قاطع مانند «ابن جوزی» هم به میدان آمدند و حدیث‌های موضوعی را که برخی از ملحدان یا افراد بی‌فکر و کم حافظه و نادان مطرح می‌کردند مشخص نموده نشان دادند.

    سپس علامه‌ها و محققانی مانند «جلال الدین سیوطی» ـ که به تصدیق اهل کشف رسول اکرم (ع) هفتاد بار بر او تمثل یافته و در حالت یقظه و بیداری مشـرف به صحبت ایشان شد ـ الماس احادیث صحیح را از سایر سخنان و احادیث موضوع جدا کردند؛

    بنابراین رخدادها و معجزاتی را که بیان خواهیم داشت بدین شکل دست به دست و به عبارت بهتر توسط دست‌هایی قوی، امین، متعدد و شاید بی‌شمار به صورت درست و موثق به ما رسیده است.

    اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ هٰذَا مِن۟ فَض۟لِ رَبّٖى

    پس بر اساس مطالب گفته شده نباید به ذهن کسی خطور کند که با توجه به بُعد زمان چگونه می‌توان مطمئن بود که با گذشت این همه سال حدیثی جعلی وارد احادیث صحیح نشده باشد و این که آیا همه حدیث‌ها واقعاً درست‌اند؟

    معجزات قطعی درباره برکت:

    نمونه اول:

    کتب سته صحیحه و در رأس‌شان «بخاری و مسلم» بالاتفاق خبر می‌دهند که در ولیمه ازدواج رسول اکرم (ع) با حضرت زینب، اُمُّ سُلَیْم مادر حضرت انس یکی دو مشت خرما را با روغن سرخ کرد در کاسه‌یی گذاشت و توسط حضرت انس برای پیامبر (ع) فرستاد. پیامبر به انس فرمود:«فلانی و فلانی را دعوت کن، همین‌طور هر کس را هم دیدی دعوت‌اش کن.» انس هم هر کسی را دید دعوت کرد. قریب سیصد نفر از صحابه آمدند و صفّه و حجره سعادت را پر کردند. فرمود: «تَحَلَّقُوا عَشَرَةً عَشَرَةً» یعنی ده نفر ده نفر دور هم بنشینید. بعد دست مبارک را روی آن غذای اندک گذاشت و دعا کرد. آن‌‌گاه به میهمانان گفت بفرمایید. همه آن سیصد نفر خوردند و پس از آن‌که سیر شدند برخاستند. به انس فرمود: سفره را جمع کن. از انس نقل است که گفت نفهمیدم وقتی کاسه غذا را می‌آوردم غذا بیش‌تر بود یا وقتی آن را می‌بردم.

    نمـونه دوم:

    ابو ایوب انصاری میزبان پیامبر بود. می‌گوید هنگامی که رسول خدا به خانه‌ام تشریف‌ فرما شد غذایی برای دو نفر آماده کردم که کفاف رسول اکرم(ع) و ابوبکر صدیق را بدهد. پیامبر فرمود:«اُدْعُ ثَلاَثِينَ مِنْ اَشْرَافِ‌اْلاَنْصَارِ» سی نفر آمدند و از آن غذا خوردند. بعد فرمود:«اُدْعُ سِتِّينَ» شصت نفر دیگر دعوت کردم. آن‌ها هم آمدند و از همان غذا خوردند، سپس فرمود: «اُدْعُ سَبْعِينَ» هفتاد نفر دیگر را دعوت کردم. آمدند و غذا خوردند. در ظرف‌ها هنوز غذا باقی بود. همه آنان که آمده بودند در برابر این معجزه، اسلام آوردند و بیعت کردند. صد و هشتاد نفر از آن غذا که برای دو نفر بود خوردند و سیر شدند.

    نمونه سوم:

    از کسانی چون حضرت عمر ابن الخطاب، ابوهریره، سلمه ابن‌ الاکوع و ابو عمره الانصاری به طرق مختلف روایت شده است که لشکر در غزوه‌یی گرسنه ماند. به رسول اکرم (ع) رجوع کردند و فرمود:«باقی‌مانده ارزاق در خورجین‌هایتان را یک‌جا جمع کنید.» هر کس مقدار ناچیزی خرما آورد. بیش‌ترین خرما چهار مشت بود. روی گلیمی گذاشتند. سلمه می‌گوید«مجموع خرماها گمان می‌کنم حداکثر به اندازه بزی بود که نشسته باشد.» آن‌گاه رسول اکرم (ع) دعای با برکتی کرد و فرمود: «هر کس ظرف خود را بیاورد.» دوان دوان آمدند. در میان لشکریان ظرفی خالی نماند. همه ظرف‌ها پر شد. با این حال هنوز خرما باقی بود. یکی از صحابه روایت کرده است:« از برکتی که در آن خرماها دیدم دانستم اگر تمام مردم روی زمین هم می‌آمدند کفاف‌شان را می‌داد.»

    نمونه چهارم:

    کتب صحیح و در رأس آن‌ها «بخاری و مسلم» نقل می‌کنند که: عبد الرحمن ابن ابی بکر الصدیق می‌گوید: ما صد و سی نفر از صحابه با رسول اکرم (ع) در سفری بودیم. برای پخت نان یک صاع([6]) (به اندازه چهار مشت) خمیر درست کردند. بُزی را هم سر بریدند و گوشتش را پختند؛ فقط جگر و قلوه‌هایش کباب شد. قسم می‌خورم که پیامبر از آن کباب به هر یک از صد و سی صحابه تکه‌یی بُرید و داد. آن‌گاه رسول اکرم (ع) گوشت پخته شده را در دو ظرف نهاد. همه ما آن قدر خوردیم تا سیر شدیم و گوشت هم‌چنان باقی بود. من باقی‌مانده آن را بار شتر کردم.

    نمونه پنجم:

    در کتب صحیح با قطعیت بیان می‌شود که: حضرت جابر انصاری سوگند یاد می‌کند و می‌گوید:«در غزوه غرای احزاب در روز مشهور خندق، هزار نفر یک صاع نان جو ـ که چهار مشت می‌شد ـ و گوشت بزغاله‌یی یک ساله را خوردند و غذا هم‌چنان باقی بود.»

    حضرت جابر ادامه می‌دهد:«در آن روز غذا در خانه من طبخ شد همه آن هزار نفر از آن یک صاع نان و گوشت آن بزغاله خوردند و رفتند. قابلمه هم‌چنان می‌جوشید و خمیرمان هم‌چنان نان می‌شد. پیامبر آب دهان مبارک‌شان را به آن خمیر و آن قابلمه زده و با برکت دعا کرده بود.»

    حضرت جابر با قسم این معجزه‌ برکت را در حضور هزار نفر و با نشان دادن ارتباط آنان با این حادثه اعلام می‌کند. بنابراین می‌توان واقعه مزبور را نقل شده از زبان هزار نفر تلقی کرد و آن را قطعی دانست.

    نمونه ششم:

    به نقل صحیح قطعی ابوطلحه‌ی مشهور خادم نبوی و عموی حضرت انس می‌گوید:«رسول اکرم (ع) هفتاد هشتاد نفر را با اندک نان جویی که انس به همراه داشت سیر کرد. فرمود:«آن نان‌های اندک را تکه تکه کنید.» آن‌گاه با برکت دعا کرد. خانه کوچک بود لذا ده نفر ده نفر آمدند و خوردند و بعد از سیر شدن رفتند.»

    نمونه هفتم:

    کتب صحیح مانند «شفاء شریف و مسلم» به نقـل صحیح قطعی بیان می‌کنند: حضرت جابر انصاری می‌گوید: فردی برای عیالش از رسول اکرم (ع) غذا خواست. رسول اکرم (ع) نیم باری جو به او داد. فرد مذکور همراه عیال و مهمان‌هایش مدت‌ها از آن جو می‌خوردند و می‌دیدند تمام نمی‌شود. برای سنجش باقی‌مانده‌اش بار جو را وزن کردند. در آن زمان بود که برکت هم از میان رفت و جو شروع به کم شدن کرد. نزد رسول اکرم (ع) آمد و واقعه را بیان کرد. پیامبر در پاسخ او فرمود:

    «لَوْ لَمْ تَكِلْهُ َلاَكَلْتُمْ مِنْهُ وَ لَقَامَ بِكُمْ»

    یعنی اگر آن را وزن نمی‌کردید تا پایان عمر کفاف شما را می‌داد.

    نمونه هشتم:

    کتب صحیح مانند «ترمذی، نسایی، بیهقی و شفاء شریف» بیان می‌کنند: حضرت سَمُرَة‌ بن‌ جُنْدب‌ می‌گوید: برای رسول اکرم (ع) ظرفی گوشت آوردند. از صبح تا شب افراد زیادی آمدند و از آن خوردند.

    بنابر سرّی که در مقدمه بیان کردیم، واقعه برکت مذکور نه تنها براساس روایت سَمُره نقل می‌شود بلکه او این مطلب را هم‌چون نماینده عده‌یی که از آن غذا تناول کردند به نام آنان و با تأیید و تصدیق آن‌ها بیان می‌کند.

    نمونه نهم:

    حضرت ابوهریره براساس روایت محققان موثق و قابل اعتماد مانند صاحب شفاء شریف، ابن ابی شیبه مشهور و طبرانی می‌گوید:«رسول اکرم (ع) به من امر کرد:«مهاجران تهی‌دستی را که صُفه مسجد مسکن آنان است و تعدادشان بیش از صد نفر می‌باشد دعوت کن.» من هم آن‌ها را جستجو نموده، و یک‌جا جمع‌شان کردم. یک غذا در مقابل همه ما گذاشته شد. هر قدر که می‌خواستیم خوردیم و برخاستیم. ظرف غذا همان‌طور که بود باقی ماند و غذایش کم نشد. فقط رد انگشت‌ها بود که روی غذا دیده می‌شد.»

    حضرت ابوهریره این مطلب را با استناد به تصدیق همه کاملین اهل صفه و به نام آن‌ها اعلام می‌دارد. به عبارت دیگر قطعیت این موضوع تا آن‌جاست که گویی همه اهل صفه آن را روایت کرده‌اند. نیز مگر ممکن است این خبر درست و بر حق نباشد و آن‌ها که افراد کامل و صادقی بوده‌اند سکوت کرده و آن را تکذیب نکنند.

    نمونه دهم:

    حضرت امام علی به نقل صحیح قطعی می‌گوید:«رسول اکرم (ع) بنی عبدالمطلب را جمع کرد. چهل نفر بودند. برخی از آن‌ها می‌توانستند بچه شتری را بخورند و چهار کیّه شیر بنوشند. این در حالی بود که مشتی غذا آماده کرد و همه آن‌ها خوردند و سیر شدند. غذا هم مانند اولش باقی ماند. بعد در کاسه‌یی چوبی مقداری شیر که می‌توانست برای سه چهار نفر کافی باشد آورد. همه نوشیدند و سیر شدند. شیر هم همان‌طور که بود باقی ماند، گویی کسی از آن ننوشیده است.

    این معجزه‌ی برکتی در قطعیت، صداقت و شجاعت حضرت علی‌ست.

    نمونه یازدهم:

    به نقل صحیح، رسول اکرم (ع) در ولیمه حضرت علی و فاطمة الزهرا به بلال حبشی فرمود:«چهار پنج مشت آرد برای طبخ نان آماده کنید و یک بچه شتر را سر ببرید.» حضرت بلال می‌گوید:«من غذا را آوردم. دست مبارکش را بر آن گذاشت و بعد اصحاب گروه گروه آمدند، خوردند و رفتند. بر باقی‌مانده غذا نیز دعای با برکتی کرد و برای هر یک از همسران طاهره‌اش هم ظرفی غذا فرستاده شد. امر فرمود:«هم خود بخورند و هم به کسانی که نزدشان می‌آیند، بخورانند.»

    آری، برای چنان ازدواج مبارکی بی‌شک چنین برکتی هم لازم و وقوع آن قطعی‌ست.

    نمونه دوازدهم:

    حضرت امام جعفر صادق از پدرشان امام محمد باقر و او از پدرشان امام زین العابدین او نیز از امام علی نقل می‌کند که: فاطمة الزهرا غذایی پخت که کفاف دو نفرشان را می‌داد. سپس علی را فرستاد تا رسول اکرم (ع) را صدا بزند و با هم غذا را بخورند. پیامبر تشریف آورد و فرمود از آن غذا برای همه همسرانش هم یک کاسه فرستاده شود. بعد برای خود، علی، فاطمه و هر یک از فرزندانش ظرفی غذا برداشت؛ حضرت فاطمه می‌گوید قابلمه را برداشتیم هنوز پر از غذا بود. به مشیت الهی مدت‌ها از همان غذا خوردیم.

    چرا این معجزه برکت را ـ که از سلسله‌یی برتر و پر فروغ روایت شده ـ طوری باور نمی‌کنی که گویا آن را با چشم خود دیده‌‌یی؟ آری، حتی شیطان هم نمی‌تواند در این زمینه بهانه‌یی بیاورد.

    نمونه سیزدهم:

    امامان صدوقی مانند ابو داود و احمد ابن حنبل و امام بیهقی از دکین الأحمسی ابن سعید المُزنی و از نعمان ابن مقرّن الأحمسی المُزنی که با شش برادرش مشرف به دیدار (پیامبر) شده بود و از صحابه به شمار می‌آیند و نیز از جریر نقل می‌کنند که به طرق متعدد از حضرت عمر ابن الخطاب روایت شده است:

    «رسول اکرم (ع) به حضرت عمر فرمود:«به چهارصد سوار که از قبیله احمسی آمده‌اند ذخیره و آذوقه‌ی سفر بده» حضرت عمر گفت:«یا رسول الله ذخیره موجود ما فقط چند صاع است، کل آن را که روی هم بگذاریم به اندازه بچه شتری می‌شود که نشسته باشد.» فرمود:«برو و بده» او هم رفت و از نیم بار خرما ذخیره و آذوقه کافیِ چهارصد سوار را داد و گفت:«ذخیره ما هم‌چنان که بود باقی ماند گویی چیزی از آن برنداشته‌ایم.»

    این معجزه‌ی برکت با چهارصد نفر، مخصوصاً در ارتباط با حضرت عمر رخ داده است، یعنی در آن سوی روایات این افراد قرار دارند، و سکوت آن‌ها تأیید و تصدیق است. نباید گفت دو سه خبر واحد؛ و به سادگی عبور کرد. چنین رویدادهایی حتی اگر خبر واحد هم باشند در مرتبه تواتر معنوی موثق‌اند.

    نمونه چهاردهم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس‌شان بخاری و مسلم خبر می‌دهند که پدر حضرت جابر وفات می‌کند؛ در حالی که بدهی زیادی داشته است. طلبکاران نیز یهودی بوده‌اند. جابر اصل مال پدر را به طلبکاران داد، اما آن‌ها قبول نکردند. میوه‌هایی هم که در باغش بود تا چند سال بعد کفاف دیونش را نمی‌داد. رسول اکرم (ع) فرمود:«میوه‌های باغ را بچینید و روی هم انبار کنید.» چنین کردند. رسول اکرم (ع) در میان میوه‌ها گشتی زد و دعا کرد.

    آن‌گاه جابر تمام بدهی طلبکاران را به کمک میوه‌های انبار شده پرداخت با این حال باز هم به اندازه محصول یک سال باغ برای‌شان باقی ماند. در روایتی آمده است به همان اندازه‌یی که به طلبکاران داد برای‌شان باقی ماند. یهودیانی که طلبکار بودند بعد از این حادثه شگفت زده شده و در حیرت ماندند.

    این معجزه آشکار برکت، فقط توسط چند راوی مانند حضرت جابر روایت نشده بلکه در حکم تواتر معنوی‌ست. در واقع این روایت به نمایندگی از افراد مرتبط با آن حادثه بیان شده و در درجه تواتر است.

    نمونه پانزدهم:

    محققانی چون ترمذی و امام بیهقی از حضرت ابوهریره به نقل صحیح خبر می‌دهند که: ابوهریره گفت در یکی از غزوات (در روایتی غزوه تبوک گفته شده است) لشکر گرسنه ماند. رسول اکرم (ع) فرمود:« هَلْ مِن شَيْءٍ؟»آیا چیزی هست؟

    من گفتم در خورجین کمی خرما هست. (در روایتی پانزده عدد خرما آمده است.) فرمود:«بیاور.» آوردم. با دست مبارک مشتی خرما برداشت و در ظرفی نهاد و با برکت دعایی خواندند. بعد لشکریان را ده نفر ده نفر فرا خواند. همه آمدند و خوردند. سپس فرمود:

    «خُذْ مَا جِئْتَ بِهِ وَاقْبِضْ عَلَيْهِ وَلاَ تَكُبَّهُ»

    گرفتم و دست در خورجین کردم. همان مقدار خرمایی که در ابتدا بود در خورجین یافتم

    بعد از آن در زمان رسول اکرم (ع) و در زمان ابوبکر و عمر و عثمان از آن خرما خوردم. به طریق دیگر روایت شده است که: چند کیسه از آن خرماها را فی سبیل الله توزیع کردم. بعدها در جریان قتل حضرت عثمان خرمای مذکور را با ظرفش غارت کردند و به یغما بردند.

    آری، این معجزه‌ی برکت که حضرت ابوهریره به عنوان یکی از مریدان و شاگردان مهم و مقیم صفّه ـ که مدرسه و تکیه قدسی فخر عالم و خواجه کائنات (ع) است ـ از یک جمع عمومی چون غزوه تبوک نقل نمود، ابوهریره‌یی که به سبب قوه حافظه‌اش مظهر دعای نبوی واقع شد، می‌بایست به لحاظ معنا به اندازه سخن یک لشکر قطعی و محکم باشد.

    نمونه شانزدهم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس آن‌ها بخاری به نقل قطعی روایت می‌کنند که: حضرت ابوهریره گرسنه می‌شود و پشت سر رسول اکرم (ع) راه می‌افتد تا به منزل سعادت ایشان می‌رسند. می‌بینند قدحی شیر هدیه آورده‌اند. رسول اکرم (ع) فرمود:«اهل صُفّه را خبر کن» من نزد خود گفتم این شیر را به تنهایی می‌توانم بنوشم و من نیازمندترم. لیکن دستور نبوی را اطاعت کرده به آن‌ها خبر دادم و آمدند. بیش از صد نفر بودند. فرمود:«شیر را به آن‌ها بنوشان» لذا شیری را که در قدح بود به هر یک از آن‌ها دادم؛ هر یک می‌نوشیدند تا سیر شوند و بعد به دیگری می‌دادم. به این ترتیب همه اهل صفه یک به یک از آن شیر صافی نوشیدند. بعد فرمود:

    « بَقِىَ اَنَا وَ اَنْتَ فَاشْرَبْ» من نوشیدم. در حین نوشیدن مدام می‌فرمود: «بنوش» تا این‌که من گفتم:« به ذات ذوالجلال که تو را به حق فرستاد سوگند می‌دهم دیگر نمی‌توانم، جایی نماند که باز هم بنوشم.» بعد خودش قدح را گرفت و پس از ذکر بسم الله و حمد پروردگار بقیه آن را نوشید. صدهزار بار گوارای وجودش.

    این معجزه روشن و زلال برکت که به لطافت همان شیر خالص است در کتب ستّه‌ی صحیح و در رأس آن‌ها توسط حضرت بخاری ـ که پانصد هزار حدیث در حافظه خویش داشت ـ نقل شده و از چنان قطعیتی برخوردار است که گویی با چشم دیده می‌شود؛ علاوه بر این ابوهریره به عنوان شاگرد نامدار و حافظ و صادق صُفّه ـ که مدرسه قدسیه احمدیه (ع) است ـ در نقل این روایت به لحاظ معنا گواهی و شهادت عموم اهل صُفّه را داراست، و در واقع به نمایندگی از همه آن‌هاست که خبر مزبور را روایت می‌کند لذا کسی که این مطلب را قطعی و در مرتبه تواتر تلقی نکند یا بی‌عقل و بی‌خرد است یا دلی بیمار دارد.

    آیا فرد صادقی چون ابوهـریره که تمام حیات خویش را وقـف دیـن و حـدیث کرده و بیـان «وَمَنْ كَذَبَ عَلَىَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّاْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» را شنیده و نقل نموده امکان دارد ارزش و صحت احادیثی را که از حفظ است دچار تردید و شبهه کند و کلام مخالف و رخداد دروغینی را که قطعاً اهل صُفّه آن را تکذیب خواهند کرد بیان کند؟حاشا!...

    پروردگارا به حرمت برکت حضرت رسول اکرم (ع) به رزق و روزی مادی و معنوی‌ای که به ما احسان نموده‌‌یی برکت عطا فرما !...

    یک نکته مهم:

    آشکار است که چیزهای ضعیف در صورت اجتماع قدرت می‌یابند. بندهای نازک را اگر دسته کنند طناب محکمی خواهد شد. طناب‌‌های محکم را اگر دسته کنند دیگر کسی نمی‌تواند آن‌ها را پاره کند. ما در این‌جا از پانزده نوع معجزه پیامبر فقط معجزات مربوط به برکت و آن هم یک قسمت از پانزده قسمتش را با ذکر پانزده نمونه بیان کردیم، که هر نمونه به تنهایی چنان صلابتی دارد که اثبات کننده نبوت است. بر فرض محال حتی اگر قسمی از این‌ها را ضعیف هم بدانیم باز آن‌ها را نمی‌توان ضعیف دانست؛ چرا که اگر چیزی با قوی پیوند یابد قوی‌تر خواهد شد.

    هم‌چنین جمع پانزده نمونه‌ی بیان شده با تواتری معنوی و قطعی و بی‌شبهه نشان از معجزه‌یی محکم و بزرگ دارد. معجزه کبرای این مجموعه اگر به چهارده قسم دیگر معجزه برکت ـ که بیان نگردید ـ علاوه گردد، هم‌چون دسته کردن طناب‌های محکم، معجزه اکبری را نتیجه خواهد داد که بریدنش غیر ممکن است.

    اگر این معجزه اکبر را به چهارده نوع معجزه دیگر اضافه کنی یکی از براهین قطعی، محکم و قدرتمند نبوت احمدی (ع) را خواهی دید. ستون نبوت احمدی (ع) ستون محکمی چون کوه است که از همین مجموعه تشکیل می‌گردد. حال فهمیدی بی‌ثبات و لرزان دیدن آن سقف متین و معلا در اثر شبهات ناشی از سوء فهم در جزئیات و مثال‌ها چه‌قدر بی‌خردی‌ست.

    آری، معجزات مربوط به برکت نشان می‌دهند که محمد عربی (ع) فرستاده محبوب ذات رحیم و کریمی‌ست که رزق همه را می‌دهد و روزی‌ها را خلق می‌کند و بنده بسیار محترم اوست که انواع رزق را از هیچ و خارق العاده از غیب برایش می‌فرستد.

    می‌دانیم که جزیرة العرب منطقه کم آبی‌ست و زراعت در آن کم بود. به همین دلیل معیشت مردم آن مخصوصاً صحابه صدر اسلام سخت و دشوار بود. آن‌ها بارها گرفتار کم آبی می‌شدند؛ بنا بر همین حکمت است که اهم معجزات آشکار احمدی (ع) درباره‌ی آب و غذا نمود می‌یافت. این امور خارق العاده بیش از آن‌که دلیل و معجزه‌یی برای دعوی نبوت باشد اکرامی الهی، احسانی ربانی و ضیافتی رحمانی برای رسول اکرم (ع) آن هم براساس نیاز و احتیاج بود، زیرا شاهدان معجزات مذکور نبوت را تصدیق کرده‌اند، لیکن با ظهور معجزه، ایمان فزونی می‌گیرد و «نُورٌ عَلٰى نُورٍۜ‌» می‌شود.

    اشارت هشتم:

    بعضی از معجزاتی را که در خصوص آب تظاهر یافته بیان می‌دارد.

    مقدمه:

    بدیهی‌ست که اگر حوادث رخ داده در میان گروهی به صورت خبر واحد نقل شود تا زمانی که تکذیب نشود درست تلقی می‌گردد، زیرا انسان به موجب میلی فطری در نهاد و طبیعت خود، دروغ را تکذیب می‌کند. مخصوصاً اگر صحابه‌های پیامبر مورد بحث باشند که در برابر دروغ بیش از هر قوم دیگری حسـاس‌اند و سکوت نمی‌کنند... به ویژه اگر حوادث هم مربوط به رسول اکرم (ع) بوده و راویان نیز از مشاهیر صحابه باشند بی‌شک صاحب خبر واحد مذکور در حکم نماینده گروهی خواهد بود که حادثه را به چشم خود دیده‌اند.

    هر یک از نمونه‌های معجزات مائیه‌یی (آبی) که اینک درباره‌اش سخن خواهیم گفت به طرق مختلف و توسط صحابه‌های متعدد و هزاران نفر از محققین تابعین به صورت موثقی به دست مجتهدان عصر دوم رسیده است. آن‌ها نیز با کمال جدیت و احترام این اخبار را دریافت نموده، پذیرفته و به دست محققان اعصار بعد رسانده‌اند؛ بنابراین طبقات مختلف احادیث از هزاران دست مطمئن گذشته تا به زمانه ما رسیده‌اند.

    نیز کتاب‌های حدیث نگاشته شده در صدر اسلام به صورت مطمئنی به آیندگان سپرده شده و به دست امامان داهی و نابغه علم حدیث چون «بخاری و مسلم» رسیده است. آن‌ها هم با تحقیق و تفحص مراتب احادیث را سنجیده و آن دسته از حدیث‌هایی را که در صحت‌شان تردیدی وجود نداشت جمع کرده، به ما آموخته و در اختیارمان گذاشته اند.

    (جَزَاهُمُ اللّهُ خَيْرًا كَثِيرًا)

    جوشش آب از میان انگشتان رسول اکرم (ع) و نوشیدن آن توسط افراد متعدد از موارد متواتر است. چنان گروه و جماعتی این مطلب را نقل کرده‌اند که اتفاق آن‌ها بر دروغ محال است. این معجزه به غایت قطعی‌ست. سه بار در حضور جمع کثیری اتفاق افتاده است.

    گروه قابل توجهی از اهل صحیح مانند بخاری، مسلم، امام مالک، امام شُعَیب و امام قتاده از جماعت مشهوری از صحابه مانند حضرت انس خادم نبوی، حضرت جابر و حضرت ابن مسعود به نقل صحیح قطعی بیان کرده‌اند که از میان انگشتان پیامبر آب فراوانی جاری شد و به لشکریان نوشاند. از میان نمونه‌های فراوان معجزات مائیه نُه (9) نمونه را به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    نمونه اول:

    کتب صحیح و در رأس آن‌ها بخاری و مسلم از حضرت انس به نقل صحیح روایت می‌کنند که حضرت انس گفت: سیصد نفر در محلی به نام زَوْرا همراه رسول اکرم (ع) بودیم. فرمود برای نماز عصر وضو بگیریم. اما آبی پیدا نشد. فرمود اندکی آب آورده شود. آوردیم. دستان مبارکش را داخل آب کرد. دیدم از انگشتانش مانند چشمه آب روان شد. بعد همه سیصد نفر آمدند وضو گرفتند و آب نوشیدند.

    این نمونه را حضرت انس به نمایندگی از سیصد نفر نقل می‌کند. آیا ممکن است سیصد نفر مذکور به لحاظ معنا این خبر را قبول نداشته باشند و با این حال آن را هم تکذیب نکنند؟

    نمونه دوم:

    کتاب‌های صحیح و مخصوصاً بخاری و مسلم خبر می‌دهند که حضرت جابر ابن عبدالله انصاری گفته است: ما هزار و پانصد نفر بودیم که در غزوه‌ی حدیبیه تشنه شدیم. رسول اکرم (ع) از ظرف آبی که از پوست حیوان تهیه شده بود و «قربه» نامیده می‌شد وضو گرفت و بعد دستش را داخل ظرف کرد. دیدم از انگشتانش مانند چشمه آب سرازیر شد. هزار و پانصد نفر از آن آب نوشیدند و ظرف‌هایشان را از آن «قربه» پر کردند. سالم ابن ابی الجعده از جابر می‌پرسد چند نفر بودید؟ جابر هم می‌گوید: اگر صد هزار نفر هم می‌بودیم باز هم آب برای همه کافی بود، لیکن ما پانزده صد (یعنی هزار و پانصد) نفر بودیم.

    راویان این معجزه باهره معناً هزار و پانصد نفر هستند، زیرا در فطرت بشر میلی هست که دوست دارد دروغ را تکذیب کند. صحابه نیز جای خود را دارند آن‌ها جان و مال و پدر و مادر و قوم و قبیله خود را فدای صدق و راستی کردند و فدایی درستی و حقیقت بودند؛ آن‌ها از پیامبر شنیده بودند که «اگر کسی آگاهانه چیزی را به دروغ به من نسبت دهد جایگاه خود را در آتش جهنم مهیا سازد.» لذا امکان ندارد چنین کسانی با وجود تهدید حدیث مذکور در مقابل دروغ سکوت کنند. مادام که سکوت کردند و حرفی نزدند یعنی این‌که خبر مزبور را قبول داشته‌اند و به عبارت دیگر آن‌ها هم معناً در بیان این روایت شریک‌اند و آن را تأیید می‌کنند.

    نمونه سوم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس آن‌ها بخاری و مسلم روایت می‌کنند که در غزوه «بواط» حضرت جابر گفت: رسول اکرم (ع) فرمود:« نَادِ بِالْوُضُوءِ» برای وضو ساختن همه را خبر کن. گفتند آب [به اندازه کافی] نیست. رسـول اکرم (ع) فرمود:«کمی آب بیابید.» آب بسیار اندکی آوردیم. پیامبر دستش را روی آب گذاشت و زیر لب چیزهایی گفت که من متوجه نشدم. بعد فرمود:«رِدْنَا بِجَفْنَةِ الرَّكْبِ» یعنی تشت بزرگ قافله را بیاورید. آوردند و به من دادند و من هم در مقابل رسول اکرم (ع) گذاشتم. او دستانش را داخل تشت گذاشت و انگشتانش را گشود. من نیز همان آب اندک را روی انگشتانش می‌ریختم. دیدم از انگشتان مبارکش آب فراوانی جاری شد. طوری که تشت پر از آب شد. کسانی را که آب لازم داشتند صدا کردم همه آمدند از آن آب وضو گرفتند و نوشیدند. من گفتم دیگر کسی نماند. دستش را بلند کرد و آن تشت هم‌چنان پر از آب باقی ماند.

    این معجزه‌ی روشن و آشکار احمدی (ع) معناً متواتر است. چون حضرت جابر در این رویداد در رأس کار بوده است، لذا حق اوست که سخن نخست را او بگوید. او موضوع را به نام عموم آن جمع بیان می‌دارد. او بود که در آن لحظه مشغول خدمت به پیامبر بود پس بیان مطلب نخست حق اوست.

    ابن مسعود هم به همین ترتیب روایت می‌کند که من دیدم از انگشتان رسول اکرم (ع) آبی چون آب چشمه جاری‌ست. آیا جماعتی چون انس، جابر و ابن مسعود که از مشاهیر صدیقین صحابه بوده‌اند بگویند که «من دیدم» امکان ندیدن‌شان هست؟

    اینک سه نمونه مذکور را کنار هم قرار بده و ببین که تا چه حد معجزه‌یی محکم و قدرتمند می‌باشد. اگر این سه طریق یکی شود جاری شدن آب از انگشتان پیامبر هم‌چون خبر واقعاً متواتر به صورت قطعی اثبات می‌شود.

    حضرت موسی (ع) در دوازده جا از صخره‌یی سنگی، آبی چون چشمه جاری ساخت. اما این امر به مرتبه جاری شدن آب از ده انگشت رسول اکرم (ع) نمی‌رسد، زیرا جریان یافتن آب از سنگ ممکن است و نظیر آن را می‌توان در حیات عادی مشاهده کرد، لیکن جاری شدن آبی فراوان چون آب کوثر از میان گوشت و استخوان چیزی‌ست که نظیرش را در زندگانی عادی نمی‌توان یافت.

    نمونه چهارم:

    امام مالک در «الموطا» کتاب معتبر خود از معاذ ابن جبل ـ که از مشاهیر صحابه می‌باشد ـ خبر می‌دهد که گفت:«در غزوه تبوک به چشمه‌یی رسیدیم که آب آن به قطر یک طناب نازک و به سختی جریان داشت. رسـول اکرم (ع) فرمود:«کمی از این آب را بیاورید» تعدادی از اصحاب اندک آبی در دستان‌شان ریخته نزد پیامبر آوردند. رسول اکرم (ع) با آن آب دست‌ها و صورت خود را شست و بعد ما آب را همان‌جا در چشمه ریختیم. ناگهان منفذ آب چشمه گشوده شد و جریان آن قوت گرفت طوری که کفاف تمام لشکریان را داد. حتی امام ابن اسحاق یکی از راویان می‌گوید: آب چشمه، رعد آسا با صدایی مهیب از زیر خاک بیرون زد و جاری شد. رسول اکرم (ع) به حضرت معاذ فرمود:

    «يُوشِكُ يَا مُعَاذُ اِنْ طَالَتْ بِكَ حَيَاةٌ اَنْ تَرَى مَا ههُنَا قَدْ مُلِئَ جِنَانًا»

    یعنی این آب مبارک که نتیجه معجزه است تمام این منطقه را تبدیل به باغ و بوستان خواهد کرد و اگر عمرت به درازا بکشد آن را خواهی دید.» و همین‌طور هم شد.

    نمونه پنجم:

    بخاری از حضرت براء، مسلم از حضرت سلمة ابن اکوع و سایر کتاب‌های صحیح از راویان دیگر متفقاً نقل کرده‌اند که در غزوه حدیبیه به چاهی برخوردیم. ما چهارصد نفر بودیم و آب چاه حداکثر کفاف پنجاه نفر را می‌داد. آب را کشیدیم و در چاه چیزی باقی نماند. رسول اکرم (ع) آمد و بر سر چاه نشست. دلوی آب خواست؛ برایش آوردیم. کمی از آب دهان مبارک را داخل دلو ریخت و دعایی خواند بعد دلو را به داخل چاه سرازیر کرد. در یک لحظه چاه به جوش و خروش آمد، و لبالب پر از آب شد. همه لشکریان همراه با مرکب‌هایشان آن قدر نوشیدند تا تشنگی همه رفع شد. آن‌گاه ظروف‌شان را پر کردند.

    نمونه ششم:

    باز هم کتاب‌های صحیح و در رأس آن‌ها امامان نابغه‌ی علم حدیث مانند مسلم و ابن جریر طبری به نقل صحیح از ابی قتاده ـ که مشهور است ـ خبر می‌دهند که گفت:«در غزوه مشهور موته بعد از به شهادت رسیدن فرماندهان عازم امداد رسـانی بودیم. من مَشکی داشتم. رسـول اکـرم (ع) به من فـرمود:

    «اِحْفَظْ عَلَىَّ مِيضَئَتَكَ فَسَيَكُونُ لَهَا نَبَاٌ عَظِيمٌ»

    یعنی ظرف آبت را محافظت کن که کار بزرگی در پیش است. بعد از مدتی تشنگی بر ما غلبه کرد. هفتاد و دو نفر تشنه بودیم. (به روایت طبری سیصد نفر) رسول اکرم (ع) فرمود:«مَشکت را بیاور.» آوردم. آن را گرفت و دهان خویش بر دهانه ظرف قرار داد و نمی‌دانم به داخل آن دمید یا نه. سپس همه هفتاد و دو نفر آمدند و آب نوشیدند و ظرف‌هایشان را پر کردند. آن‌گاه ظرفم را گرفتم همان مقدار آب اولیه در آن بود.»

    به این معجزه روشن احمدی (ع) دقت کن و بگو:

    «اَللّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ بِعَدَدِ قَطَرَاتِ الْمَاءِ»

    نمونه هفتم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس‌شان بخاری و مسلم از حضرت عمران ابن حُصین نقل می‌کنند که گفت در سفری با رسول اکرم (ع) تشنه ماندیم. به من و علی فرمود: «زنی در فلان جا دو مشک آب را بر مرکبی حمل می‌کند. او را به این جا بیاورید.» من و علی با هم رفتیم در همان‌جا که پیامبر گفته بود زن را یافتیم و او را با خود آوردیم. آن‌گاه رسول الله فرمود: «مقداری آب در ظرفی بریزید.» این کار را کردیم. با برکت دعا فرمود. بعد آب را باز هم در مشکی که پشت همان حیوان بود ریختیم. فرمود:«همه بیایند و ظرف‌هایشان را پر کنند.» همه افراد قافله آمدند و ظرف‌هایشان را پر کردند و نوشیدند. سپس فرمود:«برای زن چیزهایی جمع‌آوری کنید» دامن زن را پر کردند. عمران می‌گوید: من احساس می‌کردم دو مشک زن به مرور پُرتر می‌شود و آب آن‌ها اضافه می‌گردد. رسول اکرم (ع) به زن فرمود:

    «اِذْهَبِى فَاِنَّا لَمْ نَاْخُذْ مِنْ مَائِكِ شَيْئًا وَلكِنَّ اللّهَ سَقَينَا» یعنی ما از آب تو چیزی بر نداشتیم؛ خداوند از خزانه خود ما را سیراب کرد.

    نمونه هشتم:

    راویان در کتاب‌های صحیح مخصوصاً ابن حزم در صحیح خود از حضرت عمر نقل می‌کنند که گفت: در غزوه تبوک تشنه ماندیم. طوری که حتی برخی از افراد شتر خود را ذبح کرده و با فشردن کوهان شتر و نوشیدن مایع‌اش سعی بر رفع تشنگی داشتند. ابوبکر صدیق از رسول اکرم (ع) تقاضا کرد دعا بفرماید. رسول اکرم (ع) دست به آسمان بلند کرد و قبل از آن‌که دستش را پایین آورد هوا ابری شد و بی‌درنگ چنان بارانی باریدن گرفت که ما همه ظرف‌هایمان را پر کردیم. سپس آب فروکش نمود و از حد و مرز معین لشکر تجاوز نکرد. معلوم می‌شود موضوع فراتر از تصادف، معجزه‌یی احمدی (ع) بوده است.

    نمونه نهم:

    از عمرو ابن شعیب نوه عبدالله ابن عمرو ابن العاص مشهور ـ که ائمه اربعه با اعتماد و اطمینان از او نقل حدیث می‌کرده‌اند ـ به روایت صحیح خبر می‌دهند که گفت:«رسول اکرم (ع) پیش از بعثت با عمویش ابوطالب سوار بر شتری به منطقه ذی المجاز در حومه عرفه آمدند. ابوطالب در آن‌جا می‌گوید:«من تشنه‌ام.» رسول اکرم (ع) پیاده می‌شود پا بر زمین می‌کوبد؛ آب از زمین شروع به جوشیدن می‌کند و ابوطالب از آن می‌نوشد.»

    یکی از محققان گفته است: این رویداد پیش از بعثت وقوع یافته است، لذا از نوع ارهاصات است با این حال هزار سال بعد در همان‌جا چشمه عرفات ظاهر شد، پس می‌توان آن را واقعه‌یی مبتنی بر کرامت احمدی (ع) دانست.

    اگر نود نمونه دیگر مانند نُه(9) نمونه ذکر شده هم وجود نداشته باشد اما روایاتی وجود دارند که به نود صورت از معجزات مائیه خبر می‌دهند. هفت نمونه ذکر شده در ابتدا، چون احادیثِ معناً متواتر، قطعی و غیر قابل انکارند، اما دو نمونه آخری چندان از طُرُق روایت قوی و متعدد برخوردار نیست و راویان فراوانی ندارد. لیکن در تأیید و تقویت معجزه‌ی سحابیه که از حضرت عمر در نمونه هشتم نقل شد معجزه‌ی سحابیه دومی را ذکر می‌کنیم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس آن‌ها امام بیهقی و حاکم نقل می‌کنند که حضرت عمر از رسول اکرم (ع) درخواست کرد برای بارش باران دعا کند؛ چرا که لشکر به آب نیاز داشت. رسول اکرم (ع) دستانش را بلند کرد و بی‌درنگ هوا ابری شد و باران باریدن گرفت. به اندازه نیاز لشکر بارید و آن‌گاه متوقف شد. گویی ابر مأمور شده بود فقط آب مورد نیاز لشکر را تأمين کند، لذا آمد و نیاز آنان را رفع کرد و رفت.

    این رویداد نمونه هشتم را تأیید و به صورت قطعی اثبات می‌کند؛ علاوه بر آن محققی چون ابن جوزی ـ که از علامه‌های مشهور بوده و در تصحیح جزو سخت‌گیرهاست و حتی بسیاری از احادیث صحیح را جعلی و ساختگی می‌داند ـ گفته است: این رویداد در غزوه‌‌ی مشهور بدر رخ داده است

    و آیه کریمه‌

    وَيُنَزِّلُ عَلَي۟كُم۟ مِنَ السَّمَٓاءِ مَٓاءً لِيُطَهِّرَكُم۟ بِهٖ (انفال:١١)

    همان رخداد را بیان می کند، لذا مادام که آیه نشان از آن واقعه دارد در قطعیتش تردیدی باقی نخواهد ماند.

    این‌که با دعای نبوی به یک‌باره و با سرعت و قبل از این‌که دستان‌اش را پایین آورد باران ببارد به تنهایی معجزه متواتری‌ست که بارها تکرار شده است. به تواتر نقل شده است که گاه بر روی منبر در مسجد دستانش را بالا می‌بُرْد و پیش از این که پایین آورد باران باریدن می‌گرفت.

    اشارت نهم:

    یکی دیگر از معجزات رسول اکرم (ع) این بود که درختان مانند انسان از او حرف شِنَوی داشتند و جای خود را ترک کرده نزد او می‌آمدند. این معجزه شجریه مانند جاری شدن آب از انگشتان مبارک آن حضرت معناً متواتر است. این نوع از معجزات به طرق مختلف و صورت‌‌های گوناگون روایت شده‌اند.

    آری، این معجزه را که درخت به فرمان رسول اکرم (ع) از جای خود بیرون آمده و نزد او می‌رفته است به صراحت می‌توان متواتر دانست، زیرا از مشاهیر صدیقین صحابه مانند حضرت علی، حضرت ابن عباس، حضرت ابن مسعود، حضرت ابن عمر، حضرت یعلی ابن مُرَّه، حضرت جابر، حضرت انس ابن مالک، حضرت بریده، حضرت اُسامه بن زید و حضرت غیلان ابن سلمه با قطع و یقین از آن خبر داده‌اند. صدها امام از تابعین، معجزه شجریه را از اصحاب مذکور و به طرق مختلف و هم‌چون خبر متواترِ مضاعف برای ما روایت کرده‌اند، لذا معجزه شجریه به‌طور قطع در حکم متواتر معنوی‌ست و هیچ تردیدی در آن نمی‌توان داشت.

    اینک صورت‌های صحیح معجزه مکرر و کبرای مذکور را با بیان چند نمونه زیر ذکر می‌کنیم:

    نمونه اول:

    امام ماجه و دارمی و امام بیهقی به نقل صحیح از حضرت انس ابن مالک و حضرت علی، و بزاز و امام بیهقی از حضرت عمر روایت می‌کنند که: سه صحابه گفته‌اند: رسول اکرم (ع) از این‌که کفار او را تکذیب می‌کردند محزون و متأثر بود. گفت:

    «يَا رَبِّ اَرِنِى آيَةً لاَ اُبَالِى مَنْ كَذَّبَنِى بَعْدَهَا»

    طبق روایت انس، حضرت جبرائیل حاضر بود و کنار وادی درختی دیده می‌شد. رسول اکرم (ع) با اعلام حضرت جبرائیل درخت را به سوی خود خواند و درخت هم نزد پیامبر آمد، سپس از درخت خواست برگردد و درخت برگشت و به محل خود رفت.

    نمونه دوم:

    علامه مغرب قاضی عیاض در کتاب « شفاء شریف» با سندی عالی و با سلسله‌یی درست و مطمئن از حضرت عبدالله ابن عمر خبر می‌دهد که: یک‌بار فردی بدوی نزد رسول اکرم (ع) آمد.

    حضرت فرمود:«اَيْنَ تُرِيدُ؟»کجا می‌روی؟

    بدوی پاسخ داد:«نزد اهلم می‌روم»

    فرمود:«هَلْ لَكَ اِلَى خَيْرٍ مِنْ ذلِكَ؟» آیا خواهان چیزی بهتر از آن هستی؟

    بدوی گفت:«چه چیز؟»

    پیامبر فرمود:

    «اَنْ تَشْهَدَ اَنْ لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ»

    بدوی گفت:«چه چیز این شهادت را گواهی می‌کند؟»

    فرمود:«هذِهِ الشَّجَرَةُ السَّمُرَةُ» درختی که کنار وادی قرار دارد گواهی خواهد داد.

    ابن عمر می‌گوید:«درخت زمین را شکافت، از جای خود بیرون آمد و به کنار رسول اکرم (ع) رفت. رسول اکرم (ع) سه بار درخت را به گواهی خواند. درخت نیز بر صدق پیامبر شهادت داد. بعد طبق فرمایش پیامبر، درخت به محل خود بازگشت و جا گرفت.»

    از طریق حضرت بریده ابن حصیب الاسلمی روایت می‌شود که بریده به نقل صحیح گفت: ما یک بار در سفری کنار رسول اکرم (ع) بودیم؛ که عربی بدوی آمد و آیت یعنی معجزه‌یی خواست.

    «قُلْ لِتِلْكَ الشَّجَرَةِ رَسُولُ اللّهِ يَدْعُوكِ»

    رسول اکرم (ع) به درختی اشاره کرد. درخت در حالی که به چپ و راست تکان می‌خورد ریشه‌هایش را از زمین بیرون کشید و به حضور پیامبر آمد و گفت:

    «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ» آن‌گاه اعرابی گفت:«دوباره به جای خود برگردد.» پیامبر دستور داد و درخت به جای خود بازگشت. اعرابی گفت:«اجازه بده در برابرت سجده کنم.» فرمود:«هیچ‌کس چنین اجازه‌یی ندارد.» گفت: پس دست و پایت را خواهم بوسید. اجازه داد.

    نمونه سوم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس‌شان صحیح مسلم خبر می‌دهند که: جابر گفت: ما در سفری همراه رسول اکرم (ع) بودیم. دنبال جایی برای قضای حاجت بود. جای پوشیده‌یی نبود. بعد کنار دو درخت رفت. شاخه یکی از آن‌ها را گرفت و کشید. درخت اطاعت کرد و با او نزدیک درخت دیگر رفت؛ هم‌چنان که با کشیدن افسار، شتر رام و مطیع با تو خواهد آمد پیامبر نیز دو درخت مذکور را بدین صورت کنار هم قرار داد. بعد گفت:

    «اِلْتَئِمَا عَلَىَّ بِاِذْنِ اللّهِ»

    یعنی به اذن خدا روی مرا بپوشانید. دو درخت به هم پیوستند و پوشاننده پیامبر شدند. پس از آن‌که آن سوی درخت‌ها قضای حاجت کرد، فرمود به جای خود بازگردند.

    در روایت دیگری باز هم حضرت جابر می‌گوید: پیامبر به من فرمود:

    «يَا جَابِرُ قُلْ لِهذِهِ الشَّجَرَةِ يَقُولُ لَكِ رَسُولُ اللّهِ: اِلْحَقِى بِصَاحِبَتِكِ حَتَّى اَجْلِسَ خَلْفَكُمَا»

    یعنی به آن درختان بگو برای قضای حاجت رسول الله به هم بپیوندید. من نیز همان‌طور گفتم و آن‌ها هم به یک‌دیگر پیوستند. منتظر ماندم تا رسول اکرم (ع) آمد. با سر به چپ و راست اشاره کرد و آن دو درخت به جای خود رفتند.

    نمونه چهارم:

    اسامه بن زید از فرماندهان بی‌باک و خادمان رسول اکرم (ع) به نقل صحیح می‌گوید: در سفری با رسول اکرم (ع) همراه بودیم. جای خلوت و پوشیده‌یی برای قضای حاجت نمی‌یافتیم. فرمود:«هَلْ تَرَى مِنْ نَخْلٍ اَوْ حِجَارَةٍ»

    گفتم بله هست. فرمود:

    «اِنْطَلِقْ وَقُلْ لَهُنَّ اِنَّ رَسُولَ اللّهِ يَاْمُرُكُنَّ اَنْ تَاْتِينَ لِمَخْرَجِ رَسُولِ اللّهِ وَقُلْ لِلْحِجَارَةِ مِثْلَ ذلِكَ»

    یعنی به درختان بگو برای قضای حاجت رسول الله به هم بپیوندید، و به سنگ‌ها هم بگو چون دیوار روی هم جمع شوید. من رفتم و گفتم. سوگند می‌خورم که درخت‌ها به هم پیوستند و سنگ‌ها هم دیوار شدند. رسول اکرم (ع) پس از قضای حاجت فرمود:«قُلْ لَهُنَّ يَفْتَرِقْنَ»

    به ذات ذوالجلال ـ که نَفْسم در ید قدرت اوست ـ درخت‌ها و سنگ‌ها جدا شدند و به جای خود برگشتند.

    دو واقعه‌یی را که حضرت جابر و اسامه بیان نمودند یعلی ابن مُرَّه و غیلان ابن سلمه الثَقَفی و حضرت ابن مسعود نیز عیناً هم‌زمان با غزوه حُنَین بیان داشته‌اند.

    نمونه پنجم:

    علامه عصر امام ابن فورک که به دلیل کمال اجتهاد و فضل، شافعی ثانی لقب گرفته است به روایت قطعی بیان می‌دارد که: در غزوه طائف شبی رسول اکرم (ع) سوار بر اسب پیش می‌رفت که خواب بر حضرتش غلبه کرد. در همین حال به درخت سدری برخورد کرد. درخت برای این‌که راه بر پیامبر باز باشد و اسبش آزار نبیند به دو نیم شد. رسول اکرم (ع) با اسب خود از میان درخت عبور کرد. درخت مذکور تا زمان‌ ما به همان صورت روی دو پا و با حالتی محترمانه باقی ماند.

    نمونه ششم:

    حضرت یعلی از طریق سلسله راویان خود به نقل صحیح خبر می‌دهد که در سفری درختی که طلحه یا سَمُره نامیده می‌شد آمد و در اطراف رسول اکرم (ع) طوری چرخید که گویی او را طواف می‌کند، و دوباره به جای خویش برگشت. رسول اکرم (ع) فرمود:

    «اِنَّهَا اِسْتَاْذَنَتْ اَنْ تُسَلِّمَ عَلَىَّ»

    یعنی این درخت از حضرت حق درخواست نمود که به من سلام دهد.

    نمونه هفتم:

    محدثان به نقل صحیح از ابن مسعود روایت می‌کنند که گفت: در منطقه‌یی که بطن نخل نامیده می‌شد جنیان نُصَیْبِین نزد رسول اکرم (ع) آمده بودند تا هدایت شوند. درختی هنگام آمدن آن‌ها به رسول اکرم (ع) خبر داد.

    امام مجاهد نیز در آن حدیث از ابن مسعود نقل می‌کند که جنیان طلب دلیل کردند. رسول اکرم (ع) به درختی فرمان داد و درخت نیز از جا کنده شد و آمد و بعد دوباره به جای خود بازگشت. همین یک معجزه برای طائفه جنیان کفایت کرد.

    اگر انسان با شنیدن هزار معجزه مانند این معجزه ایمان نیاورد آیا شیطان‌تر از شیاطینی نخواهد شد که جنیان چنین تعبیر کردند:

    يَقُولُ سَفٖيهُنَا عَلَى اللّٰهِ شَطَطًا (جن: ٤)

    نمونه هشتم:

    صحیح ترمذی به نقل صحیح از حضرت ابن عباس خبر می‌دهد که گفت: رسول اکرم (ع) به اعرابی فرمود:

    «اَرَاَيْتَ اِنْ دَعَوْتُ هذَا الْعِذْقَ مِنْ هذِهِ النَّخْلَةِ اَتَشْهَدُ اَنِّى رَسُولُ اللّهِ؟»

    یعنی آیا اگر شاخه این درخت را بخوانم که نزدم آید ایمان می‌آوری؟ گفت: بله. رسول اکرم (ع) شاخه را نزد خود خواند. شاخه‌ی خشک نخل خود را از درخت جدا کرد و نزد رسول اکرم (ع) آمد. بعد امر کرد سر جایش بازگشت.

    نمونه‌های فراوانی مانند این هشت نمونه وجود دارند که از طرق متعدد نقل شده‌اند. معلوم است که با هفت هشت رَسَن می‌توان طناب محکمی تهیه کرد؛ بنابراین، معجزه‌ی شجریه‌یی که به طرق مختلف از اصحاب صدیق و مشهور پیامبر روایت شده است بدون هیچ تردیدی دارای قوت تواتر معنوی بوده، و حتی می‌توان گفت متواتر حقیقی‌ست. در واقع هنگامی که روایتی پس از صحابه به دست تابعین می‌رسد صورت تواتر می‌گیرد. مخصوصاً کتاب‌های صحیحی چون بخاری، مسلم، ابن حبان و ترمذی این مسیر را تا زمان صحابه چنان محکم امتداد داده و اتخاذ نموده‌اند، که دیدن روایتی در بخاری مانند شنیدن آن از صحابه است.

    چگونه ممکن است درختان ـ چنان که در نمونه‌های ذکر شده دیدیم ـ رسول اکرم (ع) را بشناسند، رسالتش را تصدیق کنند، به او سلام دهند، زیارتش نموده و از اوامرش اطاعت کنند، اما مخلوقات جاهل و جامدی که خود را انسان می‌نامند او را نشناسند و به او ایمان نیاورند؟ آیا اینان بیش از درخت خشکیده‌یی به تکه‌های بی‌ارزش و بی‌اهمیت هیزم شباهت ندارند که فقط لایق آتش‌اند؟

    اشارت دهم:

    آن‌چه روایات مربوط به معجزه شجریه را بیش‌تر تقویت می‌کند معجزه حَنِیْنُ الْجِذْعِ [ناله ستون خشکیده] می‌باشد که به صورت متواتر نقل شده است.

    آری، گریستن ستون خشک در مسجد شریف نبوی به دلیل فراق موقتی پیامبر که در میان جماعتی انبوه صورت گرفت نمونه‌های ذکر شده معجزه شجریه را هم تصدیق می‌کند و هم تقویت، زیرا آن هم به نوعی درخت بوده، و با درخت هم جنس است. لیکن در این‌جا خبر خود ستون متواتر است؛ در حالی که در بحث پیشین، هر نوع، متواتر بود؛ و بیش‌تر جزییات و مثال‌ها به درجه صریح تواتر نمی‌رسید.

    آری، ستون خشکی که از درخت خرما بود در مسجد شریف نبوی قرار داشت و رسول اکرم (ع) هنگام خطبه خواندن به آن تکیه می‌کرد. وقتی منبر شریف ساخته شد رسول اکرم (ع) برای ایراد خطبه بالای منبر رفت. در آن لحظه بود که ستون هم‌چون شتر نالید و گریست. این را همه جماعت شنیدند. تا این‌که رسول اکرم (ع) کنار ستون رفت و دست بر رویش گذاشت، با آن صحبت کرد و تسلی داد و بعد ساکت شد. این معجزه احمدی (ع) به طرق متعدد در حد تواتر نقل شده است.

    آری معجزه حَنِیْنُ الْجِذْعِ واقعه‌یی مشهور و شناخته شده و متواتر حقیقی‌ست. به پانزده طریق از طرف بهترین صحابه نقل شده و صدها تن از امامان تابعین آن را به همان طرق به عصرهای دیگر منتقل کرده‌اند. از جماعت صحابه مشاهیر علمای صحابه و رؤسای روایت حدیث مانند حضرت انس ابن مالک (خادم نبوی)، حضرت جابر ابن عبدالله انصاری (خادم نبوی)، حضرت عبدالله ابن عمر، حضرت عبدالله ابن عباس، حضرت سهل ابن سعد، حضرت ابو سعید خدری، حضرت اُبَی ابن کعب، حضرت بریده، و حضرت ام المؤمنین ام سلمه هر یک در رأس طریقی معجزه مذکور را خبر داده‌اند. کتاب‌های صحیح و در رأس‌شان بخاری و مسلم این معجزه کبرای متواتر را از طریق خویش به عصرهای دیگر انتقال داده‌اند.

    حضرت جابر از طریق سلسله راویان خویش می‌گوید: رسول اکرم (ع) وقتی خطبه ایراد می‌کرد در مسجد شریف به ستون خشکی که «جِذْعُ النَّخل» نامیده ‌می‌شد تکیه می‌داد. بعد از ساخته شدن منبر شریف وقتی رسول الله بر منبر نشست ستون تاب تحمل نیاورد و چون شتر آبستن ناله کنان گریست.

    حضرت انس از طریق سلسله راویان خویش می‌گوید: چون گاومیش گریست و مسجد را به لرزه در آورد.

    سهل ابن سعد نیز از طریق خود روایت می‌کند که با گریستن ستون، جماعت حاضر نیز به شدت گریستند.

    حضرت اُبَی ابن کعب از طریق سلسله راویان خود می‌گوید: چنان گریست که ترک برداشت.

    از طریق دیگری روایت شده است که رسول اکرم (ع) فرمود:

    «اِنَّ هذَا بَكَى لِمَا فَقَدَ مِنَ الذِّكْرِ»

    یعنی گریه این ستون به دلیل دوری از ذکر الهی‌ست که خطبه و اذکار در کنار آن ایراد می‌شد.

    در روایت دیگری گفته می‌شود فرمود:

    «لَوْ لَمْ اَلْتَزِمْهُ لَمْ يَزَلْ هكَذَا اِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ تَحَزُّنًا عَلَى رَسُولِ اللّهِ»

    یعنی اگر این ستون را در آغوش نمی‌گرفتم و تسلی نمی‌دادم از دوری رسول الله تا قیامت به همین شکل می‌گریست.

    حضرت بریده از طریق سلسله راویان خود روایت می‌کند که بعد از گریه آن ستون رسول اکرم (ع) دست بر رویش گذاشت و فرمود:

    «اِنْ شِئْتَ اَرُدُّكَ اِلَى الْحَائِطِ الَّذِى كُنْتَ فِيهِ تَنْبُتُ لَكَ عُرُوقُكَ وَيَكْمُلُ خَلْقُكَ وَيُجَدَّدُ خُوصُكَ وَثَمَرُكَ وَاِنْ شِئْتَ اَغْرِسُكَ فِى الْجَنَّةِ يَاْكُلُ اَوْلِيَاءُ اللّهِ مِنْ ثَمَرِكَ»

    بعد گوش کرد ببیند ستون چه پاسخی می‌دهد. ستون به سخن آمد و همه شنیدند و گفت:

    «اِغْرِسْنِى فِى الْجَنَّةِ يَاْكُلُ مِنِّى اَوْلِيَاءُ اللّهِ فِى مَكَانٍ لاَ يَبْلَى»

    یعنی مرا در بهشت بکار تا بندگان محبوب خدا از میوه‌های من بخورند؛ جایی که همواره باقی‌ست و پوسیدن در آن راهی ندارد. رسول اکرم (ع) فرمـود: «قَدْ فَعَلْتُ»

    سپس فرمود:«اِخْتَارَ دَارَ الْبَقَاءِ عَلَى دَارِ الْفَنَاءِ»

    ابو اسحاق اسفراینی از امامان بزرگ و مشهور علم کلام نقل می‌کند: رسول اکرم (ع) نزد ستون نرفت بلکه ایشان امر فرمود و ستون آمد. سپس امر کرد به جای خود بازگردد که بازگشت.

    حضرت اُبَی ابن کعب می‌گوید: بعد از این رخداد خارق العاده رسول اکرم (ع) فرمود:«ستون را زیر منبر بگذارید.» این کار انجام شد و ستون تا زمان تخریب مسجد که برای تعمیر صورت گرفت همان‌جا ماند. پس از آن نیز نزد حضرت اُبی ابن کعب نگهداری شد و تا پوسیدگی‌اش از آن محافظت کردند.

    حسن بصری مشهور وقتی این معجزه را به شاگردانش درس می‌‌داد می‌گریست و می‌گفت:«درخت به رسول اکرم (ع) تمایل و اشتیاق نشان می‌دهد... شما برای اشتیاق به پیغمبر شایستگی بیش‌تری دارید…».

    ما هم می‌گوییم: آری، اشتیاق و میل و محبت به پیامبر با پیروی از سنت سَنیِّه و شریعت غَرّای او امکان دارد.

    یک نکته مهم:

    اگر گفته شود چرا معجزه «طعامیه» که موجب شد در غزوه خندق با چهار مشت غذا هزار نفر را سیر کنند یا معجزه «مائیه» که موجب گردید هزار و پانصد نفر از آب جاری شده از انگشتان مبارک حضرت بنوشند و سیراب شوند مانند معجزه ستون حنانه با چنین شکوهی و از طرق متعدد نقل نشده است؛ در حالی که دو معجزه مذکور در میان جماعتی بیش از جماعت معجزه ستون حنانه وقوع یافت؟

    چنین پاسخ می دهیم: معجزات وقوع یافته دو قسم‌اند: قسمی از آن‌ها برای این که مردم نبوت پیامبر را تصدیق کنند به دست پیغمبر (ع) ظهور می‌یابد. معجزه ستون حنانه نیز از این قسم است که صرفاً به عنوان حجتی برای تصدیق نبوت ظهور یافته است. این معجزه وقوع یافت تا ایمان مؤمنان افزایش یابد، منافقان به اخلاص و ایمان گرایش پیدا کرده و کفار نیز ایمان آورند. این است که همه اعم از عوام و خواص شاهد این معجزه بودند و برای انتشار خبرش توجه خاصی نشان دادند.

    اما معجزه «طعامیه» و معجزه «مائیه» بیش از آن‌که معجزه باشند کرامت‌اند، حتی بیش از کرامت نوعی اکرام‌اند و بیش از اکرام نیز ضیافتی رحمانی مبتنی بر نیاز و احتیاج می‌باشند. این است که هر چند معجزه و دلیل نبوت اند، اما هدف اصلی یا اصل مطلب این است که لشکر گرسنه مانده است و حضرت حق همان‌طور که از یک هسته هزار مَن خرما به وجود می‌آورد از یک صاع طعام نیز از خزانه غیب به هزار نفر ضیافت می‌دهد. یا به لشکر مجاهدان که تشنه مانده‌اند از انگشتان فرمانده کبیر، آبی چون آب کوثر جاری می‌کند تا بنوشند.

    براساس همین سرّ است که نمونه‌های معجزه «طعامیه» و معجزه «مائیه» به مرتبه ستون حنانه نمی‌رسند، اما دو معجزه مذکور نیز به اعتبار کلی، جنس و نوع‌شان مانند ستون حنانه متواتر و کثیرند؛ هم‌چنین همه نمی‌توانند برکت طعام و جاری شدن آب از انگشتان دست را ببینند، لذا آثارش را می‌بینند. اما صدای گریستن ستون را همه شنیدند. این است که خبرش به همه جا رسید.

    اگر سؤال شود: صحابه همه احوال و حرکات رسول اکرم (ع) را در کمال دقت حفظ و نقل نموده‌اند؛ با این حال چرا چنین معجزه‌های بزرگی فقط از ده یا بیست طریق نقل می‌شود؟ باید از صد طریق نقل می‌شد.

    ضمناً چرا از حضرت انس و جابر و ابوهریره بیش‌تر نقل می‌کنند؟ و چرا حضرت ابوبکر و عمر کم روایت کرده‌اند؟

    پاسخ این است: جواب قسمت اول سؤال در سومین اساس از چهارمین اشارت آمده است؛ اما پاسخ قسمت دوم سؤال این است که انسان هر گاه نیازمند علاجی باشد نزد طبیب می‌رود و اگر طرح و نقشه بخواهد نزد مهندس می‌رود و از او نقل می‌کند. موضوع شرعی را نیز می‌بایست از مفتی سؤال کرد و هکذا ...

    به همین ترتیب در میان صحابه عالمانی بوده‌اند که برای انتقال احادیث نبوی به آیندگان معناً وظیفه و مسؤولیت داشته‌اند. اینان با تمام توان در این راه کار می‌کردند. آری، حضرت ابوهریره تمام زندگانی‌اش را صرف حفظ حدیث کرد و حضرت عمر صرف عالم سیاست و خلافت کبرا. این است که آن‌ها برای تعلیم احادیث به امت، به اشخاصی چون ابوهریره و انس و جابر اعتماد کردند و کم‌تر روایت نمودند.

    نیز وقتی فرد مشهور و نامداری در میان اصحاب ـ که صدیق و صدوق و صادق و مصدّق می‌باشد ـ به طریقی از رویدادی خبر می‌دهد باید گفت کفایت می‌کند و نیازی به نقل فرد دیگر باقی نمی‌ماند، لذا برخی از رویدادهای مهم از دو سه طریق نقل می شود.

    اشارت یازدهم:

    هم‌چنان که اشارت دهم معجزه نبوی در طائفه درختان را نشان داد اشارت یازدهم نیز به معجزه نبوی در طائفه جماداتی چون سنگ و کوه می‌پردازد. از نمونه‌های فراوانی که در این زمینه وجود دارند فقط هشت نمونه را به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    نمونه اول:

    علامه مغرب حضرت قاضی عیاض در «شفاء شریف» با سندی عالی و از امامان مهمی مانند صاحب بخاری به نقل صحیح خبر می‌دهد که حضرت ابن مسعود خادم نبوی گفت:«هنگامی که ما در کنار رسول اکرم (ع) غذا می‌خوردیم، تسبیح طعام را می‌شنیدیم.»

    نمونه دوم:

    کتاب‌های صحیح به نقل صحیح از انس و ابوذر خبر می‌دهند که حضرت انس (خادم نبوی) گفت: کنار رسول اکرم (ع) بودیم. سنگ‌ریزه‌هایی را در کف دست قرار داد. سنگ ریزه‌ها شروع به گفتن تسبیح کردند. سپس آن‌ها را در دست ابوبکر صدیق گذاشت باز هم تسبیح گفتند. ابوذر غفاری از طریق سلسله راویان خویش می‌گوید: بعد در دست حضرت عمر گذاشت باز هم تسبیح گفتند. بعد آن‌ها را بر زمین گذاشت و آن‌ها ساکت شدند. آن‌گاه دوباره آن‌ها را برداشت و در دست حضرت عثمان گذاشت دوباره شروع به تسبیح گفتن کردند. حضرت انس و ابوذر می‌گویند سنگ‌ریزه‌ها را در دستان ما قرار داد؛ ساکت شدند.

    نمونه سوم:

    به نقل صحیح ثابت است که حضرت علی و حضرت جابر و حضرت عایشه صدیقه گفته‌اند: سنگ و کوه به رسول اکرم (ع) سلام می‌دادند و می‌گفتند: «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ».

    از طریق حضرت علی روایت شده است که در ابتدای بعثت هنگامی که با رسول اکرم (ع) در اطراف مکه راه می‌رفتیم و به درخت و سنگی بر می‌خوردیم سلام می‌دادند؛ می‌گفتند:« اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ».

    از طریق حضرت جـابر نقل می‌شود که رسول اکرم (ع) وقتی به سنگ و درخت می‌رسید به او سـجده می‌کردند یعنی به حـالت تسـلیم می‌گفتند: «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ» از جابر روایت می‌شود: رسول اکـرم (ع) فرمـود:

    «اِنِّى َلاَعْرِفُ حَجَرًا كَانَ يُسَلِّمُ عَلَىَّ»

    برخی گفته‌اند این مطلب به حجر الاسود اشاره دارد.

    از طریق حضرت عایشه نقل می‌شود که رسول اکرم (ع) فرمود:

    «لَمَّا اسْتَقْبَلَنِى جَبْرَائِيلُ بِالرِّسَالَةِ جَعَلْتُ لاَ اَمُرُّ بِحَجَرٍ وَلاَ شَجَرٍ اِلاَّ قَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ»

    نمونه چهارم:

    به نقل صحیح از حضرت عباس خبر داده می شود که رسول اکرم (ع) عباس و چهار پسرش (عبدالله، عُبَیدالله، فضل، و قُثم) را زیر پرده‌یی که ملائت نامیده می‌شد قرار داد و گفت:

    «يَا رَبِّ هذَا عَمِّى وَصِنْوُ اَبِى وَ هؤُلاَءِ بَنُوهُ فَاسْتُرْهُمْ مِنَ النَّارِ كَسَتْرِى اِيَّاهُمْ بِمُلاَئَتِى»

    و دعا کرد. ناگهان سقف و در و دیوار خانه با گفتن «آمین، آمین» در دعای پیامبر مشارکت کردند.

    نمونه پنجم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس‌شان بخاری، ابن حبان، داود و ترمذی بالاتفاق از حضرت انس، ابوهریره، عثمان ذی النورین و سعید ابن زید ـ که از عشره مبشره می‌باشد ـ خبر می‌دهند که رسول اکرم (ع) با ابوبکر صدیق، عمر فاروق و عثمان ذی النورین بالای کوه اُحد رفت. کوه اُحد از مهابت آن‌ها یا به دلیل شادی و سرور خود به لرزه در آمده و به جنبش افتاد. رسول اکرم (ع) فرمود:

    «اُثْبُتْ يَا اُحُدُ فَاِنَّمَا عَلَيْكَ نَبِىٌّ وَ صِدِّيقٌ وَ شَهِيدَانِ»

    این حدیث خبری غیبی‌ست مبنی بر این‌که حضرت عمر و عثمان شهید خواهند شد.

    در تتمه این نمونه نقل شده است که رسول اکرم (ع) زمانی که از مکه هجرت کرد و کفار به تعقیب و جستجویشان پرداختند بر فراز کوهی به نام «ثَبیر» رفتند. ثبیر گفت:«یا رسول الله از من دور شوید می‌ترسم اگر در این‌جا به شما آسیبی برسد خداوند مرا عذاب دهد.» کوه حرا پیامبر را صدا کرد «یا رَسُول الله إِلَیَّ» یعنی یا رسول الله به این‌جا بیا. براساس همین سرّ است که اهل دل در ثبیر، خوف و در حرا امنیت و آسایش را احساس می کنند.

    از این مطلب می‌توان فهمید که کوه‌های بزرگ هر یک عبدی مستقل‌اند تسبیح می‌گویند و دارای وظیفه و مسؤولیت هستند. پیامبر (ع) را می شناسند و او را دوست دارند و عاطل و باطل نیستند.

    نمونه ششم:

    به نقل صحیح از عبدالله ابن عمر خبر می‌دهند که گفت: رسول اکرم (ع) هنگام ایراد خطبه بر منبر، آیه‌ی

    وَمَا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَد۟رِهٖ وَال۟اَر۟ضُ جَمٖيعًا قَب۟ضَتُهُ يَو۟مَ ال۟قِيَامَةِ وَالسَّمٰوَاتُ مَط۟وِيَّاتٌ بِيَمٖينِهٖ (زمـر: ٦٧)

    را تلاوت کرد و گفت:

    «اِنَّ الْجَبَّارَ يُعَظِّمُ نَفْسَهُ وَيَقُولُ اَنَا الْجَبَّارُ اَنَا الْجَبَّارُ اَنَا الْكَبِيرُ الْمُتَعَالُ»

    در همین لحظه منبر چنان لرزید و تکان شدیدی خورد که ترسیدیم رسول اکرم (ع) را بر زمین پرتاب کند؛ لرزش تا این حد بود.

    نمونه هفتم:

    به نقل صحیح از حضرت ابن عباس ـ که حَبْرُ الاُمّه و ترجمانُ القرآن است ـ و از ابن مسعود ـ که خادم نبوی و از علمای بزرگ صحابه می‌باشد ـ خبر داده‌اند که گفتند: روزی که مکه فتح شد سیصد و شصت بت در کعبه و اطرافش بود که آن‌ها را با سُـرب در سنگ میخکوب کرده بودند. رسول اکرم (ع) با چوب‌دستی کمان شکلی که در دست داشت به یکایک بت‌ها اشاره می‌کرد و می‌گفت: جَٓاءَ ال۟حَقُّ وَزَهَقَ ال۟بَاطِلُ اِنَّ ال۟بَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا (اسرا: 81) به هر بُتی که اشاره کرد بر زمین افتاد. اگر بر صورت بت اشاره می‌کرد به پشت می‌افتاد و اگر به پشت بت اشاره می‌کرد به صورت می‌افتاد و هکذا ... بت‌ها نقش بر زمین شدند.

    نمونه هشتم:

    قصه مشهور بُحَیْرای راهب است. پیش از بعثت، رسول اکرم (ع) با عمویش ابوطالب و گروهی از قریش برای تجارت عازم شام بود. وقتی به کلیسای بحیرای راهب رسیدند توقف کردند. بحیرای راهب که گوشه انزوا اختیار کرده بود و با دیگران اختلاطی نداشت ناگهان بیرون آمد. محمد امین (ع) را در بین کاروانیان دید. به آن‌ها گفت:«این سید العالمین است و پیامبر خواهد شد» قریشیان گفتند«از کجا می‌دانی؟» راهب مبارک گفت:«شما که نزدیک می‌شدید نگاه کردم دیدم بالای سرتان ابری بود. وقتی آمدید و نشستید دیدم ابر به طرف محمد امین (ع) رفت و برایش سایه ایجاد نمود. نیز سنگ و درخت را در وضعیتی دیدم که گویی به او سجده می‌کردند این موارد فقط مختص انبیاست.»

    شاید هشتاد نمونه دیگر مانند هشت نمونه ذکر شده وجود دارد. اگر هشت نمونه مذکور را کنار هم قرار دهید چنان ریسمان محکمی ایجاد می‌شود که هیچ شبهه‌یی قادر به بریدن و لطمه زدن به آن نخواهد بود. این جنس معجزات به اعتبار عمومیت‌شان یعنی سخن گفتن جمادات به عنوان دلیل برای نبوت در حکم متواتر معنوی‌اند و افاده قطعیت و یقین می‌کنند. هر نمونه از قدرت مجموع نمونه‌ها قدرتی بیش از آن‌چه خود دارد کسب می‌کند. ستون ضعیف اگر در کنار ستون قوی قرار گیرد استحکام می‌یابد. فرد ضعیف و ناتوان اگر به عنوان سرباز به ارتش بپیوندد چنان قدرتمند می‌شود که هزار نفر را به مبارزه می‌طلبد.

    اشارت دوازدهم:

    سه نمونه بسیار مهم زیر با اشارت یازدهم مرتبط‌اند:

    نمونه نخست:

    براساس نص قطعی آیه وَمَا رَمَي۟تَ اِذ۟ رَمَي۟تَ وَلٰكِنَّ اللّٰهَ رَمٰى و تحقیق عموم مفسران اهل تحقیق و خبر عموم اهل حدیث، آیه بر این نکته دلالت دارد که در غزوه بدر، رسول اکرم (ع) مشتی خاک و سنگ‌ریزه برداشت و به سوی چهره لشکریان کفر پرتاب کرد و گفت:«شَاهَتِ الْوُجُوهُ» هم‌چنان که این تعبیر، یک کلام بود و وارد گوش هر یک از کفار شد، یک مشت خاک مذکور نیز وارد چشم هر یک از کفار گردید. لذا هر یک از آن‌ها سرگرم چشم خود شدند و در حالی که قبلاً در حال حمله بودند، بعد از این واقعه فرار کردند.

    نیز اهل حدیث و در رأس‌شان امام مسلم از غزوه حُنَین خبر می‌دهند که کافران مانند بدر به شدت در حال حمله بودند. پیامبر مشتی خاک به سوی‌شان پرتاب کرد و فرمود:« شَاهَتِ الْوُجُوهُ» هم‌چنان که تعبیر «شَاهَتِ الْوُجُوهُ» وارد گوش‌هایشان شد به اذن خداوند بر چهره هر کدام‌شان نیز مشتی خاک پرتاب شد. لذا سرگرم چشمان‌شان شدند و در نهایت گریختند.

    این رخداد خارق العاده که در بدر و حنین وقوع یافت در محدوده اسباب عادی و قدرت بشر جا نمی‌گیرد، لذا قرآن معجز البیان فرمود: وَمَا رَمَي۟تَ اِذ۟ رَمَي۟تَ وَلٰكِنَّ اللّٰهَ رَمٰى (انفال: ١٧) یعنی این‌که حادثه مذکور بیرون از قدرت و توانایی بشر است. این رویداد نه با توان بشر که با قدرت الهی و به صورتی فوق العاده رخ داده است.

    نمونه دوم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس آن‌ها بخاری و مسلم خبر می‌دهند که یک زن یهودی در غزوه خیبر بُزی را کباب و طبخ کرد، و سپس با زهری کُشنده آن را مسموم نمود. آن‌گاه آن را برای رسول اکرم (ع) فرستاد. اصحاب شروع به خوردن کردند. پیامبر فرمود:

    «اِرْفَعُوا اَيْدِيَكُمْ اِنَّهَا اَخْبَرَتْنِى اَنَّهَا مَسْمُومَةٌ»

    یعنی بز پخته شده به من می‌گوید مرا به زهر آلوده‌اند. همه از خوردن دست کشیدند. لیکن بِشر ابن البَرّاء بر اثر شدت زهر و لقمه‌یی که خورده بود وفات یافت. رسول اکرم (ع) زن را که زینب نام داشت فرا خواند و فرمود:«چرا چنین کاری کردی؟» زن منحوس گفت: «فکر کردم اگر واقعاً پیامبر باشی ضرری برای تو نخواهد داشت ولی اگر پادشاه باشی مردم را از دستت نجات داده‌ام.»

    در برخی از روایات آمده است که پیامبر فرمان به قتل او نداد، اما در بعضی روایات که از طرق دیگر نقل شده، دستور داد او را بکشند. اهل تحقیق گفته‌اند پیامبر خود نفرمود او را بکشند؛ او را تحویل بازماندگانِ «بِشر» داد و آن‌ها او را به قتل رساندند. به سه نکته‌ی زیر در این واقعه عجیب که وجه اعجاز آن را نشان می‌دهد توجه کن:

    نکته اول: در روایتی آمده است که وقتی دست بز بریان شده خبر مسموم بودنش را می‌داد برخی از صحابه نیز شنیدند.

    نکته دوم: در روایت دیگری آمده است که رسول اکرم (ع) بعد از کسب خبر به اصحاب فرمود:« بسم الله گفته غذا را بخورید تا زهر اثر نگذارد.» اگر چه ابن حجر عسقلانی این روایت را نپذیرفته اما دیگران آن را قبول کرده‌اند.

    نکته سوم: دسیسه‌‌گران یهود می‌خواستند ضربه‌یی ناگهانی به رسول اکرم (ع) و مقربین صحابه وارد کنند، اما ناگهان از غیب به پیامبر خبر داده شد و نقشه یهودیان برملا گردید و دسیسه‌هایشان بی‌نتیجه ماند. واقعه‌یی که پیامبر خبرش را از غیب شنیده بود درست از آب در آمد، لذا ذات احمدی ـ که هیچ‌گاه در نظر صحابه خبر مخالفی از او دیده نشده بود ـ فرمود:« دست این بُز به من می‌گوید» و همه موضوع را چنان با قطعیت باور کردند که گویی قول بُز را با گوش‌های خود شنیده‌اند.

    نمونه سوم:

    معجزه‌یی احمدیه (ع) در سه رویداد می‌باشد که مشابه ید بیضا و عصای حضرت موسی (ع) است:

    رویداد اول: حضرت امام احمد ابن حنبل در تصحیح و اعلام اصل روایتی از ابی سعید خدری می‌گوید: رسول اکرم (ع) در شبی تاریک و بارانی عصایی را به قتاده ابن نعمان می‌دهد و می‌فرماید:«چون چراغی از هر سو ده ذراع را برایت روشن می‌کند. به خانه‌ات که رسیدی سایه شخص سیاهی را خواهی دید. او شیطان است. او را از خانه‌ات بیرون کرده و طرد کن.» قتاده عصایی را که چون ید بیضا روشنایی می‌داد می‌گیرد و می‌رود. در خانه شخص سیاهی را که پیامبر گفته بود می بیند و او را طرد می‌کند.

    رویداد دوم: در غزوه بزرگ بدر ـ که منبع حوادث عجیب و غریب بود ـ شمشیر عُكّاشة بن مِحصَن اسدی هنگام نبرد با مشرکین شکست. رسول اکرم (ع) به جای شمشیر چوب دستی قطوری به او داد و گفت:«با این بجنگ» چوب دستی ناگهان به اذن خدا به شمشیری بلند و سفید تبدیل شد و او نیز با آن به نبرد خود ادامه داد. عُکّاشه این شمشیر را تا آخـر عمـر یعنی جنگ یمـامه ـ که در آن به شهادت رسید ـ بر گریبان خویش حمل می‌کرد. این رخداد قطعی‌ست، زیرا عُکّاشه در طول عمر خود به شمشیر مزبور افتخار می‌کرد و این شمشیر نیز به نام «العون» شهرت یافته بود. آری، افتخار عکاشه و شمشیرش به نام «العون»که مشهورتر از همه شمشیرهای دیگر بود دو حجت این رویداد می‌باشد.

    رویداد سوم: از ابن عبد البرّ ـ که علامه عصر و از بزرگان اهل تحقیق بود ـ نقل صحیح می‌شود که عبدالله ابن جحش پسر عمه رسول اکرم (ع) در غزوه اُحد می‌جنگید که شمشیرش شکست. رسول اکرم (ع) چوب‌دستی به او داد. این چوب‌دستی در دست او به شمشیر تبدیل شد، و عبدالله با آن به نبرد خویش ادامه داد. شمشیر مذکور ـ که اثر معجزه بود ـ باقی ماند. ابن سید الناسِ مشهور در سیره‌ی خود خبر می‌دهد که: مدتی بعد عبدالله این شمشیر را به فردی که بُغای تُرکی نام داشت به دویست لیره فروخت.

    آری، دو شمشیر مذکور معجزه‌هایی چون عصای موسی بودند. البته بعد از وفات حضرت موسی (ع) وجه اعجاز عصای‌اش باقی نماند، اما درباره این دو شمشیر چنین نبود و باقی ماندند.

    اشارت سیزدهم:

    یکی از انواع دیگر معجزات احمدیه (ع) که هم متواتر است و هم نمونه‌های بسیار فراوانی دارد شفای بیماران و مجروحان به واسطه نَفَس مبارک پیامبر است. این نوع معجزه احمدیه (ع) به اعتبار نوعش متواتر معنوی‌ست، بخشی از جزئیات آن نیز در حکم متواتر معنوی‌ست. اگر موارد دیگر آحادی هم باشد چون توسط امامان مُدقق علم حدیث تصحیح و استخراج شده‌اند اطمینان علمی حاصل می‌کنند. ما هم از مثال‌های فراوان آن چند نمونه را بیان خواهیم کرد.

    نمونه اول:

    قاضی عیاض علامه مغرب در شفای شریفش با سلسله‌یی عالی و به طرق متعدد از حضرت سعد ابن ابی وقاص ـ که یکی از خادمان و فرماندهان رسول اکرم (ع) بود و در زمان حضرت عمر فرماندهی کل لشکر اسلام را بر عهده داشت؛ هم‌چنین فاتح ایران و از عشره مبشره بود ـ نقل می‌کند که:

    «در غزوه اُحد من در کنار رسول اکرم (ع) بودم. رسول اکرم (ع) در آن روز تا زمان شکسته شدن کمانش به سوی کفار تیر پرتاب کرد. از آن پس تیرها را به من می‌داد و می‌گفت:«پرتاب کن» تیرهای بی‌نصل یعنی تیرهایی به من می‌داد که فاقد بال‌های کمک کننده به حرکت تیر بود. می‌فرمود: «پرتاب کن» و من هم همین کار را می‌کردم. تیرها مانند تیرهای بالدار پرتاب می‌شدند و به پیکر کافران اصابت می‌نمود. در همین حال تیری به چشم قتاده ابن نعمان اصابت کرد. چشمش را از جا بیرون آورد و حدقه چشم را بر چهره افکند. رسول اکرم (ع) با دست مبارک و شفا دهنده خود چشم او را برگرفت و داخل جایش نهاد. چشم زیبای او طوری شفا یافت که گویی اتفاقی نیفتاده است.

    این رخداد شهرت زیادی پیدا کرد. حتی زمانی که یکی از نوادگان قتاده نزد عمر ابن عبدالعزیز آمد خود را چنین معرفی کرد:«من نواده کسی هستم که رسول اکرم (ع) چشم از حدقه در آمده او را بر جایش نهاد و فوراً شفا یافت و زیباترین چشم شد.» او این مطلب را به نظم به حضرت عمر گفت و به این صورت خود را معرفی نمود.([7])

    نیز به نقل صحیح خبر داده شده است که در غزوه «یوم ذی قرد» تیری بر چهره مبارک ابی قتاده مشهور اصابت نمود. رسول اکرم (ع) با دست مبارکش چهره او را نوازش نمود. ابی قتاده می‌گوید: «اصلاً و ابداً و به قطع و یقین نه دردی حس کردم و نه زخمی دیدم.»

    نمونه دوم:

    کتاب‌های صحیح و در رأس آن‌ها بخاری و مسلم خبر می‌دهند که رسول اکرم (ع) در غزوه‌ی خیبر علی حیدر را با این‌که چشمانش بر اثر بیماری بسیار درد می‌کرد پرچمدار تعیین کرد. رسول اکرم (ع) آب دهان خویش را چون تریاقی بر چشمان‌اش مالید و او در همان لحظه شفا یافت و چیزی از درد باقی نماند. او صبح روز بعد دروازه آهنین قلعه خیبر را که بسیار سنگین بود از جا کند و چون سپری به دست گرفت و قلعه را فتح کرد.

    در همان واقعه ضربه شمشیری بر ران سلمة بن اکوع اصابت کرده، او را مجروح نمود. رسـول اکرم (ع) بر او دمید و پایش بی‌درنگ شفا یافت.

    نمونه سوم:

    صاحبان سِیَر مخصوصاً نسایی از عثمان ابن حُنیف خبر می‌دهند که گفت: نابینایی نزد رسول اکرم (ع) آمد و گفت:«برای بینایی من دعا کن.» رسول اکرم (ع) فرمود:

    «فَانْطَلِقْ وَتَوَضَّاْ ثُمَّ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ وَقُلِ اللّهُمَّ اِنِّى اَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ بِنَبِىِّ مُحَمَّدٍ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ يَا مُحَمَّدُ اِنِّى اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلَى رَبِّكَ اَنْ يَكْشِفَ عَنْ بَصَرِى اَللّهُمَّ شَفِّعْهُ فِىَّ»

    مرد نابینا رفت و کارهایی را که پیامبر گفته بود انجام داد و آمد. دیدیم چشمانش گشوده شده و به خوبی می‌بیند.

    نمونه چهارم:

    ابن وهب که امام بزرگی‌ست، خبر می دهد، که مُعوّذ بـن عفراء ـ یکی از چهارده شهید غزوه بدر ـ با ابوجهل در حال جنگ بود که ابوجهل لعین یکی از دستان این قهرمان را قطع کرد. او نیز دست بریده را با دست دیگرش برداشت و نزد رسول اکرم (ع) آمد. رسـول اکرم دستش را دوباره بر جای نهاد آب دهان بر آن مالید و او در یک لحظه شفا یافت. مُعوّذ دوباره به میدان جنگ رفت و تا وقتی که به شهادت رسید جنگید.

    ابن وهب این امام جلیل باز هم خبر می‌دهد که در آن غزوه ضربه شمشیری بر شانه حُبیب ابن یساف فرود آمد و زخم وحشتناک عمیقی ایجاد کرد طوری که گویی بخشی از شانه او جدا شد. رسول اکرم (ع) دست او را بر دوشش نهاد، بر آن دمید و او شفا یافت؛

    اگر چه خبر این دو واقعه واحد است، اما چون امامی مانند ابن وهب آن را به تصحیح نقل نموده و موضوع هم مربوط به غزوه‌یی چون بدر است که منبع معجزات بوده است و از طرفی نمونه‌های فراوانی وجود دارند که یادآور دو واقعه مزبور می‌باشند بی‌تردید می‌توان آن دو واقعه را قطعی و وقوع یافته دانست.

    شاید بتوان گفت هزار نمونه دیگر هم وجود دارند که وقوع آن‌ها به واسطه احادیث صحیح اثبات می‌گردد؛ نمونه‌هایی که دست مبارک رسول اکرم (ع) در آن‌ها شفابخش بوده است.

    متن زیر شایستگی آن را دارد که با طلا و الماس نگاشته شود

    همان‌طور که گفتیم سنگ‌ریزه‌ها در دست پیامبر تسبیح می‌گفتند و براساس سرّ وَمَا رَمَي۟تَ اِذ۟ رَمَي۟تَ خاک و دانه‌های شن در همان دستان او توپ و گلوله‌هایی در برابر دشمن می‌شد و آن‌ها را شکست می‌داد، دستی که انگشتش به موجب نص وَ ان۟شَقَّ ال۟قَمَرُ ماه را دو نیم نمود، همان دستی که از ده انگشتش آبی چون چشمه جریان می‌یافت و تشنگی لشکری را برطرف می‌نمود، و برای بیماران و مجروحان شفا بود؛ این‌ها نشان می‌دهد که آن دست مبارک چه معجزه‌ی خارق العاده‌یی از سوی قدرت الهی بوده است. کف این دست گویا برای دوستان و خویشان ذکر خانه‌یی سبحانی بود؛

    طوری که اگر سنگ‌ریزه‌های کوچک را هم به دست می‌گرفت شروع به ذکر و تسبیح می‌کردند.

    دستی که در برابر دشمنان حکم انبار مهمات ربانی کوچکی را داشت که اگر سنگ و خاک واردش می‌شد به بمب و گلوله تبدیل می‌گردید.

    دستی که برای زخمی‌ها و بیماران چون داروخانه‌یی رحمانی و کوچک بود که با هر دردی که تماس می‌یافت شفا می‌داد.

    دستی که اگر با جلال بلند می‌شد، ماه را دو نیم کرده و صورت قاب قوسین به آن می‌داد

    و اگر با جمال بر می‌گشت، از ده چشمه‌اش آب کوثر جاری شده و حکم چشمه رحمتی با ده شعبه را می‌یافت.

    حال که فقط دست چنین ذاتی مدار و مظهر چنان معجزات عجیبی می‌شده است آیا بدیهی نیست که نزد آفریننده عالم هستی تا چه حد مقبول و در دعاوی‌اش تا چه حد صادق و راستگوست و بیعت کنندگان با آن دست تا چه حد سعادتمند خواهند شد؟

    سؤال: می‌گویند تو بسیاری از روایات را متواتر می‌دانی حال آن‌که ما خیلی از آن‌ها را به تازگی می‌شنویم. امکان ندارد خبری متواتر تا این‌حد پنهان مانده باشد.

    پاسخ: بسیاری از موارد متواتر و بدیهی نزد علمای شریعت وجود دارند که برای دیگران ناشناخته و مجهول‌اند. نزد اهل حدیث هم خبرهای متواتر بی‌شماری هست که دیگران ممکن است آن‌ها را خبر واحد هم ندانند و هکذا ... متخصصان هر فنّی بدیهیات و نظریات آن فن را بیان می‌کنند. عموم مردم نیز به متخصصان آن فن اعتماد کرده و نظرات‌شان را می‌پذیرند. یا این‌که وارد آن فن شده و حقیقت را می‌بینند.

    روایاتی که ما در این‌جا نقل کردیم متواتر حقیقی یا متواتر معنوی یا وقایعی بودند که قطعیت را در حد تواتر افاده می‌کردند؛ اهل حدیث و شریعت و اصول دین و بیش‌تر علمای مشهور چنین حکم کرده‌اند. اگر عوامی که در غفلت به سر می‌برند یا بی‌خردانی که چشم‌های خود را بسته‌اند متوجه این امر نشوند ایراد از خود آن‌هاست.

    نمونه پنجم:

    امام بغوی با تصحیح و بررسی خود خبر می‌دهد که در غزوه خندق پای علی بن الحَکم بر اثر ضربه کفار شکسته شد. رسول اکرم (ع) بر پای او دست کشید. بلافاصله شفا یافت به نحوی که از اسبش پیاده هم نشد.

    نمونه ششم:

    اهل حدیث و در رأس آن‌ها امام بیهقی خبر می‌دهند که امام علی به سختی بیمار بود و از شدت درد دعا و ناله می‌کرد. رسول اکرم (ع) آمد و گفت: «اَللّهُمَّ اشْفِهِ» و با پای خود در تماس با حضرت علی از او خواست برخیزد. امام علی در همان لحظه شفا یافت. امام علی می‌گوید بعد از آن هیچ‌گاه به آن مریضی مبتلا نشدم.

    نمونه هفتم:

    داستان مشهور شُرَحبیل الجحفی‌ست که در کف دستش غده‌یی گوشتی بود؛ طوری که نمی‌توانست شمشیر و دهنه اسب را به دست گیرد. رسول اکرم (ع) بر غده مذکور دستی کشید و مختصر فشاری داد. از غده اثری باقی نماند.

    نمونه هشتم:

    بحث از شش کودک است که هر کدام از آن‌ها مظهر یک معجزه احمدی شدند.

    نخستین کودک: ابن ابی شیبه (محقق کامل و محدث مشهور) خبر می‌دهد که زنی کودکی را نزد رسول اکرم (ع) آورد. کودک مشکل داشت و سخن نمی‌گفت؛ عقب افتاده بود. رسول اکرم (ع) مقداری آب مضمضه کرد و بعد دستانش را شست. سپس آن آب را به زن داد و فرمود به کودک بنوشاند. بعد از آن که کودک آب را نوشید از بیماری و مشکلش چیزی باقی نماند و چنان دارای عقل و کمال شد که برتر از عقلای مردم قرار گرفت.

    دومین کودک: حضرت ابن عباس به نقل صحیح گفته است، که کودک دیوانه‌یی را نزد رسول اکرم (ع) آوردند. دست مبارکش را بر سینه کودک گذاشت. کودک ناگهان استفراغ کرد. از دهانش چیز سیاهی به اندازه خیار کوچکی بیرون آمد. کودک شفا یافت و رفت.

    سومین کودک: امام بیهقی و نسایی به نقل صحیح خبر می‌دهند که محتویات داغ قابلمه‌یی روی دست کودکی به نام محمد ابن حاطب می‌ریزد و تمام دست او را می‌سوزاند. رسول اکرم (ع) بر محل سوختگی دست کشید و آب دهانش را بر آن مالید. کودک در همان لحظه شفا یافت.

    چهارمین کودک: کودک بزرگی که رشد کافی کرده بود، اما قادر به حرف زدن نبود نزد رسول اکرم (ع) آمد. رو به کودک فرمود:«من کی هستم؟» کودکی که هیچ سخنی نگفته بود گفت:« اَنْتَ رَسُولُ اللّه» و شروع به حرف زدن کرد.

    پنجمین کودک: به تصحیح و بررسی جلال الدین سیوطی امام عصر ـ که در عالم یقظه بارها به محضر رسول اکرم (ع) شرفیاب شده بود ـ شخص مشهوری به نام مبارک الیمامه را هنگامی که به تازگی متولد شده بود نزد رسول اکرم (ع) آوردند. رسول اکرم (ع) متوجه او شد و کودک شروع به حرف زدن کرد و گفت:«اَشْهَدُ اَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ» رسول اکرم (ع) گفت«بارَکَ الله» کودک از آن پس تا وقتی بزرگ شد دیگر سخن نگفت. او به این دلیل که مظهر معجزه احمدی و دعای«بارَکَ الله» نبوی واقع شد به نام «مبارک الیمامه» شهرت یافت.

    ششمین کودک: رسول اکرم (ع) مشغول خواندن نماز بود. کودکی لجوج نماز او را قطع کرد و گذشت. رسول اکرم (ع) فرمود:«اَللّهُمَّ اقْطَعْ اَثَرَهُ» از آن پس کودک دیگر نتوانست راه برود و همان‌طور ماند و جزای لجاجت خود را کشید.

    کودک هفتم: زن بی‌حیایی که طبیعت کودکانه داشت از رسول اکرم (ع) که غذا می‌خورد لقمه‌یی درخواست کرد. پیامبر لقمه‌یی غذا به او داد. زن گفت:«نه، لقمه‌یی را که در دهانت است می‌خواهم.» پیامبر لقمه دهانش را نیز به او داد. زن بی‌حیا پس از خوردن آن لقمه باحیاترین زن و باحیاتر از همه زنان مدینه شد.

    آری، مانند این هشت نمونه می‌توان هشتاد و حتی هشتصد نمونه دیگر بیان کرد. نمونه‌هایی که بیش‌ترشان در کتاب‌های سیره و احادیث بیان شده‌اند. نمونه‌هایی که نشان می‌دهند دست مبارک رسول اکرم (ع) هم‌چون داروخانه لقمان حکیم و آب دهانش مانند آب حیات چشمه‌ی حضرت خضر و نفسش مانند نفس حضرت عیسی (ع) مددرسان و شفادهنده بوده و چون مردم گرفتار مصایب و بلایای فراوان بوده‌اند، بی‌شک بی‌شمار به پیامبر مراجعه می‌کردند. بسیاری از بیماران و کودکان و مجنون‌ها نزد پیامبر رفته و همگی شفا گرفته‌اند.

    حتی ابو عبدالرحمن الیمانی از امامان بزرگ تابعین ـ که طاووس نامیده می‌شد ـ کسی که با صحابه زیادی دیدار کرده، چهل بار به سفر حج رفته و چهل سال نماز صبح را با وضوی نماز عشا خوانده بود با قطعیت خبر داده حکم کرده و گفته است هر تعداد افراد مجنون که نزد رسول اکرم (ع) آمده باشد و رسول اکرم (ع) دست بر سینه آن‌ها گذاشته باشد به قطع و یقین شفا یافته‌اند، و کسی در بین آن‌ها نمانده است که شفا نگرفته باشد.

    پس وقتی چنین امامی ـ که به عصر سعادت واصل شده ـ این گونه قطعی و کلی حکم صادر می‌کند بی‌شک بیماری نبوده است که نزد پیامبر بیاید و شفا نگیرد. مادام که چنین افرادی شفا گرفته‌اند به یقین تعداد مراجعه کنندگان هزاران نفر بوده‌اند.

    اشارت چهاردهم:

    نوع بسیار قابل توجهی از معجزات رسول اکرم (ع) امور خارق العاده‌یی‌ست که با دعای آن حضرت وقوع می‌یافت. آری، این نوع از معجزات قطعی و متواتر حقیقی‌اند. جزئیات و نمونه‌های این نوع معجزات آن قدر زیادند که به شماره نمی‌آید. بسیاری از نمونه‌های این نوع معجزات وجود دارند که به درجه تواتر رسیده حتی قریب به تواتر شهرت یافته‌اند. قسمی از آن‌ها را چنان امامانی بیان داشته‌اند که مانند خبر مشهورِ متواتر افاده قطعیت می‌کنند. ما از این نمونه‌های بسیار زیاد چند مثال را که مشهور و قریب تواتر هستند همراه با چند مورد از جزئیات‌شان به عنوان نمونه به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    نمونه اول:

    دعای باران رسول اکرم (ع) که در درجه تواتر است و بارها تکرار شده و به سرعت نیز از سوی خداوند اجابت گردیده است. این معجزه توسط ائمه حدیث و مخصوصاً امام بخاری و امام مسلم نقل شده است. حتی سرعت در اجابت طوری بوده که گاه پیامبر بر فراز منبر شریف دستانش را برای دعای باران بالا می‌برد و قبل از این‌که پایین آورد باران می‌بارید؛ هم‌چنان که پیش‌تر بیان نمودیم یکی دو مرتبه هنگامی که لشکر بی‌آب مانده بود با دعای پیامبر ابر آسمان را پوشاند و باران بارید.

    حتی قبل از نبوت، عبدالمطلب جد پیامبر در زمان کودکی او به حرمت روی رسول اکرم (ع) دعای باران می‌خواند و باران می‌بارید. چنین واقعه‌یی با شعری از عبدالمطلب مشهور شده است.

    نیز بعد از وفات پیامبر حضرت عمر حضرت عباس را شفیع قرار داد و گفت: «پروردگارا! این عباس عموی حبیب توست، به حرمت او باران نازل کن.» و باران باریدن گرفت.

    امام بخاری و امام مسلم خبر می‌دهند که از پیامبر درخواست دعای باران کردند. رسول اکرم (ع) دعا کرد. چنان بارانی بارید که مجبور شدند بگویند:«دعا بفرمایید باران قطع شود.» و پیامبر دعا کرد و باران ناگهان قطع شد.

    نمونه دوم:

    خبری مشهور و قریب به تواتر است که رسول اکرم (ع) زمانی که تعداد صحابه و مؤمنان به چهل نفر هم نمی‌رسید و مخفیانه عبادت می‌کردند دعا فرمود:

    «اَللّهُمَّ اَعِزَّ اْلاِسْلاَمَ بِعُمَرِ ابْنِ الْخَطَّابِ اَوْ بِعَمْرِو ابْنِ الْهِشَامِ»

    یکی دو روز بعد حضرت عمر ابن الخطاب ایمان آورد و وسیله اعلام و عزّت اسلام شد و عنوان عالی «فاروق» را کسب نمود.

    نمونه سوم:

    پیامبر گاه برای یاران برگزیده خود با اهداف گوناگون دعا می‌کرد و دعایش نیز چنان آشکار قبول می‌شد که کرامت «دعائیه» به درجه معجزه می‌رسید.

    بخاری و مسلم از این قبیل موارد خبر می‌دهند که پیامبر برای ابن عباس چنین دعا کرد:

    «اَللّهُمَّ فَقِّهْهُ فِى الدِّينِ وَعَلِّمْهُ التَّاْوِيلَ»

    و دعایش چنان مقبول شد که ابن عباس عنوان بسیار باارزش ترجمان القران و رتبه عالی حَبْرُ الاُمّه یعنی علامه امت را اخذ کرد. حتی حضرت عمر او را در سنین جوانی به مجلس علما و قدمای صحابه می‌برد.

    نیز کتاب‌های صحیح و در رأس‌شان امام بخاری خبر می‌دهند که مادر انس به رسول اکرم (ع) عرض کرد:«درباره فرزندان و اموال انس که خادم توست دعای برکت بفرما» و پیامبر هم دعا کرد

    «اَللّهُمَّ اَكْثِرْ مَالَهُ وَوَلَدَهُ وَبَارِكْ لَهُ فِيمَا اَعْطَيْتَهُ» حضرت انس در اواخر عمرش سوگند یاد می‌کرد و می‌گفت: «من خود با دست خویش صد تن از فرزندانم را دفن کرده‌ام. از نظر مال و منال نیز هیچ کدام‌شان مانند من خوشبخت و سعادتمند زندگی نکرده‌اند. دارایی مرا هم می‌بینید که بسیار زیاد است و این همه به دلیل برکت دعای نبوی‌ست.»

    نیز اهل حدیث مخصوصاً امام بیهقی خبر می‌دهند که:«رسول اکرم (ع) برای کثرت مال و برکت عبدالرحمن ابن عوف ـ که از عشره مبشره بود ـ دعا کرد. او به برکت همین دعا چنان ثروتی کسب نمود، که یک‌بار هفتصد شتر را با بارهایشان فی سبیل الله صدقه داد.» حال به برکت دعای نبوی توجه کنید و «بارک الله» بگویید.

    به همین ترتیب راویان و مخصوصاً امام بخاری نقل می‌کنند که رسول اکرم (ع) برای سود و منفعت عروة بن ابی جعده در تجارت دعای برکت کرد. عروه می‌گوید: من در برخی از بازارهای کوفه می‌ایستادم؛ در یک روز چهل هزار به دست می‌آوردم و آن‌گاه به خانه باز می‌گشتم. امام بخاری می‌گوید: عروه اگر خاک را هم به دست می‌گرفت از آن سودی کسب می‌کرد.

    هم‌چنین برای کثرت مال و برکت عبدالله ابن جعفر دعا فرمود. حضرت عبدالله ابن جعفر چنان ثروتمند شد که در آن زمان شهرت فراوانی به دست آورد. او به میزان ثروتی که بر اثر دعای نبوی حاصل نمود در سخاوت نیز شهرت یافت. نمونه‌های فراوانی از این دست وجود دارند، ما از باب نمونه به همین چهار مورد اکتفا می‌کنیم.

    مخصوصاً امام ترمذی خبر می‌دهد که رسول اکرم (ع) برای اجابت دعای سعد ابن ابی وقاص دعا کرده و فرمود:

    «اَللّهُمَّ اَجِبْ دَعْوَتَهُ». در آن زمان همه از نفرین سعد می‌ترسیدند، استجابت دعایش نیز شهرت یافت.

    نیز برای جوان ماندن ابوقتاده‌ی مشهور دعا کرد:

    «اَفْلَحَ اللّهُ وَجْهَكَ اَللّهُمَّ بَارِكْ لَهُ فِى شَعْرِهِ وَ بَشَرِهِ»

    به روایت صحیح مشهور است که او در زمان وفاتش در هفتاد سالگی مانند جوانی پانزده ساله بوده است.

    هم‌چنین در ارتباط با شاعر معروف «نابغه‌« مشهور است که یکی از شعرهایش را نزد رسول اکرم (ع) قرائت کرد:

    بَلَغْنَا السَّمَاءَ مَجْدُنَا وَسَنَائُنَا وَ اِنَّا نُرِيدُ فَوْقَ ذلِكَ مَظْهَرًا

    یعنی افتخار و شرف ما به آسمان رسید و ما می‌خواهیم بالاتر رویم. رسول اکرم (ع) با ملاطفت فرمود:« اِلَى اَيْنَ يَا اَبَا لَيْلاَ؟ »گفت:«اِلَى الْجَنَّةِ يَا رَسُولَ اللّهِ»

    یعنی رسول اکرم (ع) با مزاح فرمود آن سوتر از آسمان کجا را می‌خواهی که در شعرت چنین خواسته‌یی داری. «نابغه» گفت:«می‌خواهیم به بهشت برویم که آن سوی آسمان‌هاست.» و بعد شعر پر معنای دیگری از سروده‌هایش را خواند. رسول اکرم (ع) دعا کرد:

    « لاَ يَفْضُضِ اللّهُ فَاكَ»

    یعنی آسیبی به دهانت نرسد. به برکت همین دعای پیامبر «نابغه» به صد و بیست سالگی رسید اما حتی یک دندانش کم نشد. اگر گاهی یکی از دندان‌هایش می‌افتاد دندان دیگری به جای آن در می‌آمد.

    نیز به نقل صحیح برای امام علی دعا کرد:

    «اَللّهُمَّ اكْفِهِ الْحَرَّ وَالْقَرَّ»

    یعنی پروردگارا! او را از زحمت سرما و گرما محفوظ فرما. به برکت همین دعا امام علی زمستان‌ها لباس تابستانی می‌پوشید و در تابستان لباس زمستانی. می‌گفت به برکت دعای پیامبر هیچ‌گاه از زحمت سرما و گرما در رنج نبوده‌ام.

    هم‌چنین برای حضرت فاطمه دعا کرد:«اَللّهُمَّ لاَ تُجِعْهَا» یعنی پروردگارا! درد گرسنگی را به او مَچِشان. حضرت فاطمه می‌گوید بعد از آن دعا هیچ گاه با درد گرسنگی مواجه نشدم.

    طُفَیْلِ بن عَمر از رسول اکرم (ع) معجزه‌یی درخواست کرد تا برای قوم خود بیان کند. رسول اکرم (ع) گفت:«اَللّهُمَّ نَوِّرْ لَهُ» لذا بین دو چشم او نوری ظاهر شد و بعد به نوک عصایش انتقال یافت. به همین مناسبت به «ذی النور» مشهور شد. این وقایع از احادیث مشهوری هستند که قطعیت یافته‌اند.

    ابوهریره نزد رسول اکرم (ع) شکایت نمود که فراموشی بر من غالب می‌شود. رسول اکرم (ع) فرمود چیزی شبیه دستمال را بگشاید. بعد گویی با دست مبارکش از غیب چیزی گرفت و در آن گذاشت. دو سه مرتبه این کار را کرد، سپس رو به ابوهریره گفت:«حالا این دستمال را جمع کن» او نیز این کار را می‌کند. ابوهریره براساس این سرّ معنویِ دعای نبوی سوگند یاد می‌کند که:«پس از آن چیزی را فراموش نکردم.» همه این رخدادها از احادیث مشهورند.

    نمونه چهارم:

    چند واقعه را به شرح زیر بیان می‌کنیم که نشان از نفرین رسول اکرم (ع) دارند:

    واقعه اول: پرویز پادشاه فارس نامه پیامبر را پاره کرد. خبر این موضوع را به رسول اکرم (ع) دادند. او چنین نفرین کرد:«اَللّهُمَّ مَزِّقْهُ» پروردگارا هم‌چنان که نامه مرا پاره کرد خود و سلطنتش را تکه تکه کن. تحت تأثیر همین نفرین بود که شیرویه پسر خسرو پرویز پدر را با خنجر تکه تکه کرد. سعد ابن ابی وقاص نیز سلطنت او را از هم پاشید. لذا در هیچ جا شوکت و منزلتی برای سلطنت ساسانی باقی نماند، اما قیصر و پادشاهان دیگری که با نامه پیامبر رفتار محترمانه‌یی داشتند از بین نرفتند.

    واقعه دوم: قریب به تواتر، مشهور است و آیات قرآن نیز اشاره دارند که در صدر اسلام رسول اکرم (ع) در مسجد الحرام نماز می‌خواند که رؤسای قریش دور هم جمع شدند و نسبت به او حرکت بسیار بدی کردند. پیامبر نیز آن‌ها را نفرین کرد. ابن مسعود می‌گوید قسم می‌خورم جنازه یک یک کسانی را که چنان رفتاری با پیامبر کردند و مورد نفرین او قرار گرفتند در غزوه بدر دیدم.

    واقعه سوم: یکی از قبایل بزرگ عرب به نام مُضَرِیّه پیامبریِ رسول اکرم (ع) را تکذیب می‌کردند، لذا پیامبر نفرین‌شان کرد تا دچار خشکسالی شوند. دیگر باران نبارید و قحطی و گرانی شروع شد. آن‌گاه قبیله قریش که از قوم مُضَرِیّه بود به التماس نزد رسول اکرم (ع) رفتند. پیامبر دعا کرد باران بارید و قحطی به اتمام رسید. این واقعه در حد تواتر مشهور است.

    نمونه پنجم:

    برآورده شدن دهشتناک نفرین پیامبر درباره افراد خاص است. این موضوع نمونه‌های فراوان دارد. ما فقط سه نمونه قطعی را به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    اول: پیامبر عُتْبَه ابن ابی‌ لَهَب را چنین نفرین کرد:

    «اَللّهُمَّ سَلِّطْ عَلَيْهِ كَلْبًا مِنْ كِلاَبِكَ»

    یعنی پروردگارا یکی از سگ‌هایت را بر او مسلط کن. بعد از این نفرین زمانی که عتبه به مسافرت می‌رفت شیری او را جستجو کرد و در کاروان یافت و تکه تکه نمود. این واقعه‌ی مشهوری‌ست. ائمه حدیث آن را نقل و تصحیح کرده‌اند.

    دوم: مربوط به مُحَلِّم ابن جُثامه است که عامر ابن اضبطی را با بی‌رحمی به قتل رسانده بود. و این در حالی بود که رسول اکرم (ع) عامر را برای جهاد و جنگ فرمانده تعیین کرده و با گروهی از مجاهدان گسیل داشته بود. مُحَلِّم هم همراه آن‌ها بود. زمانی که خبر این رفتار بی‌رحمانه به رسول اکرم (ع) رسید خشمگین شد و نفرین کرد:«اَللّهُمَّ لاَ تَغْفِرْ لِمُحَلِّمِ» هفت روز بعد مُحَلِّم مرد. او را در قبر گذاشتند. قبر او را به بیرون پرتاب کرد. چند بار دیگر او را در قبر گذاشتند اما زمین او را نمی‌پذیرفت. سپس مجبور شدند جایی بین دو سنگ دیوار محکمی بنا کرده و زیر زمین پنهانش کنند.

    سوم: رسول اکرم (ع) مردی را دید که با دست چپ غذا می‌خـورد، فرمـود:«كُلْ بِيَمِينِكَ» با دست راستت بخور. مرد گفت:«لاَ اَسْتَطِيعُ» با دست راست نمی‌توانم. رسول اکرم (ع) او را نفرین کرد و گفت: «لاَ اسْتَطَعْتَ» نخواهی توانست بلند کنی، و از آن پس مرد نتوانست دست راستش را بلند کند.

    نمونه ششم:

    از وقایع فراوان خارق العاده‌یی که بر اثر دعا یا تماس رسول اکرم (ع) رخ داده است فقط چند نمونه قطعی را به شرح زیر ذکر می‌کنیم:

    اول: پیامبر چند تار موی خود را به حضرت خالد ابن ولید (سیف الله) داد و برای پیروزی‌اش دعا کرد. خالد آن چند تار مو را در کلاه خود حفظ کرد و به حرمت همان تار موها و به برکت دعای پیامبر وارد جنگی نشد مگر این‌که پیروز و مظفر بیرون آمد.

    دوم: سلمان فارسی در ابتدا برده یهودیان بود. صاحبان او برای آن‌که آزادش کنند خیلی چیزها طلب کردند. گفتند باید سیصد نهال خرما بکاری و پس از آن که درخت‌ها میوه دادند چهل اُوکیّه طلا پرداخت کنی؛ در آن صورت تو را آزاد می‌کنیم. او نزد رسول اکرم (ع) آمد و وضعیت خود را بیان کرد. رسول اکرم (ع) در حومه مدینه به دست خود سیصد نهال خرما کاشت. فقط یکی از نهال‌ها را فرد دیگری کاشت. نهال‌هایی که رسول اکرم (ع) کاشته بود ظرف همان سال به بار نشستند. اما نهالی را که فرد دیگر کاشته بود میوه نداد. رسول اکرم (ع) آن را از خاک بیرون آورد و دوباره کاشت. این نهال هم میوه داد.

    نیز طلایی به اندازه تخم مرغ را در حالی که آب دهان خود را به آن زده بود دعا کرد و به سلمان داد. گفت ببر و به یهودیان بده. سلمان رفت و چهل اوقّیه مورد نظر یهودیان را از آن پرداخت. اما طلایی که به اندازه تخم مرغ بود همان‌طور باقی ماند. این مهم‌ترین رویداد اعجاز آمیز زندگانی حضرت سلمان پاک است. امامان معتبر و موثق آن را نقل کرده‌اند.

    سوم: یکی از بانوان صحابه به نام اُم مالک از مَشک روغن کوچکی که «عُکّه» خوانده می‌شد به رسول اکرم (ع) روغن هدیه می‌کرد. یک‌ بار که رسول اکرم (ع) عُکّه را به او باز گرداند برایش دعا کرد و فرمود:«آن را خالی نکنید و فشار ندهید.» اُمُّ مالک عُکّه را گرفت و از آن پس هر گاه فرزندانش روغن می‌خواستند به برکت دعای پیامبر در عُکّه روغن یافت می‌شد. این وضع مدت زیادی ادامه داشت تا این‌که عُکّه را فشردند و برکت قطع شد.

    نمونه هفتم:

    این‌که آب به واسطه دعا و تماس رسول اکرم (ع) شیرین و خوش‌بو می‌شده نمونه‌های فراوانی دارد؛ پنج مورد آن را به عنوان نمونه ذکر می‌کنیم:

    اول: اهل حـدیث و در رأس آن‌ها امام بیهقی خبر می‌دهند آب چـاهی که «بئر قبا» نام داشت هر از گاهی خشک می‌شد؛ یعنی تمام می‌شد. بعد از آن‌که رسول اکرم (ع) آب وضوی خود را داخل چاه ریخت آب چاه هیچ‌گاه خشک نشد و با فراوانی ادامه یافت.

    دوم: اهل حدیث و در رأس آن‌ها ابو نُعَیم در کتاب دلایل نبوت می‌گویند: رسول اکرم (ع) داخل چاهی که در خانه «اَنَس» بود آب دهان انداخت و دعا کرد. شیرین‌ترین آب مدینه آب همان چاه شد.

    سوم: ابن ماجه خبر می‌دهد که برای رسول اکرم (ع) دلوی آب از ماء زمزم آوردند. کمی از آن را در دهان نگاهداشت و بعد داخل دلو ریخت. آب رایحه‌یی چون مُشک گرفت.

    چهارم: امام احمد بن حنبل خبر می‌دهد که از چاهی یک دلو آب کشیدند. پس از آن‌که رسول اکرم (ع) آب دهان در آن ریخت و به چاه بازگرداندند آب رایحه‌یی چون مشک گرفت.

    پنجم: حَمّاد بن سَلَمَه از اولیای خدا و معتمد و مقبول امام مسلم و علمای مغرب خبر می‌دهد که رسول اکرم (ع) مشکی از پوست را پر از آب کرد بر آن دمید و دعا کرد. درِ آن را بست و به از بعضی اصحاب داد. گفت:«درِ مشک را فقط زمانی که می‌خواهید وضو بگیرید باز کنید.» اصحاب رفتند و هنگام وضو درِ مشک را باز کردند. دیدند شیر خالصی‌ست که رویش سرشیر قرار دارد.

    این پنج نمونه را امامانی که برخی از آن‌ها مشهور و برخی نیز افراد مهمی هستند نقل می‌کنند. این نمونه‌ها به اضافه مجموعه مواردی که در این‌‌جا بیان نشد مانند تواتر معنوی تحقق معجزه‌یی مطلق را نشان می‌دهند.

    نمونه هشتم:

    نمونه‌های فراوانی وجود دارند که بزهای نازایی که شیرشان خشک شده بود با لمس دست مبارک و دعای رسول اکرم (ع) دارای شیر زیادی می‌شدند. ما در این‌جا فقط سه نمونه قطعی و مشهور را به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    اول: همه کتاب‌های معتبر سیره نویسان خبر می‌دهند، که رسول اکرم (ع) در زمان هجرت همراه با ابوبکر صدیق به خانه اُم معبد ـ که لقب عاتکه بنت خزاعی بود ـ رفتند. در آن‌جا بزی بسیار ضعیف و نازا و بدون شیر وجود داشت. رسول اکرم (ع) به ام معبد فرمود:«این بز شیر ندارد؟» ام معبد پاسخ داد:«در وجود این حیوان خونی نیست که شیری داشته باشد.»

    رسول اکرم (ع) بر پشت حیوان و پستان‌هایش دست کشید و دعا کرد. بعد گفت:«ظرف بیاورید و بدوشید.» دوشیدند. پس از این‌که رسول اکرم (ع) و ابوبکر صدیق نوشیدند اعضای خانه نیز آن قدر نوشیدند تا سیر شدند. بز قوت گرفت و به همان صورت متبرک باقی ماند.

    دوم: داستان مشهور شاة ابن مسعود است. ابن مسعود پیش از مسلمان شدن برای مردم چوپانی می‌کرد. رسول اکرم (ع) همراه با ابوبکر صدیق به جایی رفت که ابن مسعود با بزهایش در آن‌جا بود. رسول اکرم (ع) از ابن مسعود شیر خواست. او نیز گفت:«بزها مال من نیست متعلق به فرد دیگری هستند.» رسول اکرم (ع) می‌گوید یکی از بزها را که شیرش خشک شده و نازاست برای من بیاور. او نیز بزی را می‌آورد که دو سال کَل (بز نر) ندیده بود. رسول اکرم (ع) بر پستان حیوان دست کشید و دعا کرد. بعد بز را می‌دوشند و شیر خالصی به دست می‌آورند و می‌نوشند. ابن مسعود پس از مشاهده این معجزه ایمان آورد و مسلمان شد.

    سوم: داستان مشهور بزهای حلیمه سعدیه مُرضعه‌ی رسول اکرم (ع) یعنی دایه‌اش است که قبیله او تا حدودی با قحطی مواجه بود. حیوانات ضعیف و بی‌شیر بودند و به اندازه کافی غذا نبود که بخورند. وقتی رسول اکرم (ع) را به آن‌جا نزد دایه‌اش حلیمه فرستادند به برکت او بزهای حلیمه سعدیه هنگام غروب برخلاف بزهای دیگران سیر و با پستان‌های پر از شیر می‌آمدند.

    نمونه‌های زیادی از این قبیل در کتاب‌های سیره وجود دارد، که چند نمونه ذکر شده برای بیان اصل مطلب کافی‌ست.

    نمونه نهم:

    رسول اکرم (ع) دست مبارکش را به سر و صورت برخی افراد می‌کشید، و دعا می‌کرد، امور خارق العاده‌یی ظاهر می‌شد؛ چند نمونه مشهور از این قبیل را بیان می‌کنیم:

    اول: پیامبر بر سر عُمَر ابن سعد دست کشید و دعا کرد، عمر در سن هشتاد سالگی از دنیا رفت، با این حال به برکت آن دعا موی سپیدی بر سر نداشت.

    دوم: پیامبر دست خود را بر سر قیس ابن زید گذاشت، مسّ نموده و دعا کرد، به برکت آن دعا وقتی زید به سن صد سالگی رسید همه موهای سرش سپید شده بود جز جای دست رسول اکرم (ع) که سیاه سیاه مانده بود.

    سوم: عبدالرحمن ابن زید ابن الخطاب قد کوتاهی داشت و زشت بود. رسول اکرم (ع) با دست مبارک سر او را نوازش کرد و دعا نمود، به برکت آن دعا قامت او بلند و چهره‌اش زیبا شد.

    چهارم: صورت عائذ ابن عَمْر در غزوه حُنین مجروح شد. رسول اکرم (ع) خون چهره او را با دست خویش پاک کرد، محل تماس دست رسول اکرم (ع) در چهره عائذ چنان نورانی شد که محدثان گفته‌اند «كَغُرَّةِ الْفَرَسِ» شد؛ یعنی مانند سفیدی پیشانی اسب کهر می‌درخشید.

    پنجم: پیامبر بر چهره قَتَادة بن مِلحان دست کشید و دعا کرد، سیمای قتاده چون آیینه درخشان شد.

    ششم: اُمُّ المُؤمنین اُمُّ سَلَمَه دختری به نام زینب داشت که دختر ناتنی رسول اکرم (ع) بود. پیامبر زمانی که زینب خردسال بود آب وضویش را به منظور التفات بر صورت او ریخت. بر اثر تماس آب وضوی پیامبر، در چهره زینب حُسن و زیبایی فوق العاده‌یی حاصل شد به نحوی که او را بدیع الجمال خواندند.

    نمونه‌های فراوانی مانند آن‌چه بیان گردید وجود دارد که بیش‌ترشان را ائمه حدیث نقل کرده‌اند. حتی اگر نمونه‌های مذکور را خبر واحد و ضعیف فرض کنیم باز هم مجموع آن‌ها حکم متواتر معنوی را خواهند داشت و یکی از معجزه‌های مطلق احمدی را نشان خواهند داد، زیرا اگر واقعه‌یی به اشکال مختلف و جداگانه نقل شود اصل وقوع آن قطعی خواهد بود. هر یک از اشکال بیان شده نیز اگر ضعیف باشد باز هم اصل واقعه را اثبات می‌کند.

    مثلاً صدای مهیبی شنیده می‌شود، برخی می‌گویند فلان خانه فرو ریخت؛ دیگران می‌گویند خانه دیگری ویران شد؛ و گروه دیگر از خانه‌یی دیگر نام می‌برند و هکذا ... هر روایت ممکن است خبر واحد، ضعیف و خلاف واقع هم باشد، اما اصل واقعه یعنی خراب شدن یک خانه، درست و قطعی‌ست، و همه در آن اتفاق نظر دارند.

    این در حالی‌ست که شش نمونه‌یی که بیان کردیم همه صحیح و برخی نیز در مرتبه شهرت هستند. به فرض اگر هر یک از این‌ها را ضعیف بدانیم باز هم مجموع آن‌ها مانند خراب شدن خانه ـ در مثالی که ذکر شد ـ به یقین یکی از معجزات مطلق احمدی را نشان می‌دهند.

    بنابراین معجزات روشن و آشکار رسول اکرم (ع) در هر نوع به یقین وجود دارند. جزئیات یک معجزه کلی نیز صورت‌ها یا مثال‌های آن هستند؛ هم‌چنان که دست، انگشت، آب دهان، نَفَس و سخن یعنی دعای رسول اکرم (ع) مبدأ معجزات بسیاری می‌شود، سایر لطایف، حواس و اعضا و جوارح رسول اکرم (ع) نیز مدار امور خارق العاده بی‌شماری می‌گردد. کتاب‌های سیره و تاریخ این امور را بیان داشته و نشان داده‌اند که در سیرت و صورت و حواس او دلایل بی‌شماری بر نبوتش وجود دارد.

    اشارت پانزدهم:

    هم‌چنان که سنگ‌ها و درخت‌ها و ماه و خورشید او را می‌شناسند و با نشان دادن معجزه‌یی از معجزات او به نبوتش گواهی می‌دهند، گروه حیوانات و مردگان و جن‌ها و ملائکه نیز این ذات مبارک را می‌شناسند و به پیامبری‌اش گواهی می‌دهند و هر یک از این گروه‌ها با نشان دادن برخی از معجزات او اعلام می‌کنند که او را می‌شناسند و نبوتش را قبول دارند. اشارت پانزدهم دارای سه شعبه به شرح زیر است:

    شعبه اول:

    نوع حیوانات رسول اکرم (ع) را می‌شناسند و معجزات او را اظهار می‌دارند. این شعبه نمونه‌های فراوانی دارد. ما در این‌جا به عنوان نمونه فقط بخشی از رویدادها را نقل می‌کنیم که مشهورند و در مرتبه تواتر معنوی از قطعیت برخوردار می‌باشند یا رویدادهایی که مقبول نظر محققین ائمه قرار گرفته و یا امت آن‌ها را قبول دارد.

    رویداد نخست: رویدادی مشهور در مرتبه تواتر معنوی‌ست و حکایت آن از این قرار است که رسول اکرم (ع) با ابوبکر صدیق برای این‌‌که از تعقیب کفار نجات یابند در غار حرا پناه گرفتند. در این لحظه دو کبوتر آمدند و مانند دو نگهبان بر در غار مستقر شدند؛ عنکبوت نیز مانند حاجب و پرده‌دار به طرز خارق العاده‌یی با تاری ضخیم درِ غار را پوشاند.

    اُبَیّ بن خَلَف از رؤسای قریش ـ که در غزوه بدر به دست رسول اکرم (ع) کشته شد ـ به غار نگاهی کرد و در حالی که دوستانش می‌گفتند وارد غار شویم گفت چگونه وارد شویم؛ در این‌جا تار عنکبوتی می‌بینم که به نظر می‌رسد پیش از تولد (حضرت) محمد تنیده شده است. این دو کبوتر هم در این‌جا هستند اگر در غار کسی بود مگر امکان داشت کبوترها در این‌جا بنشینند.

    به همین ترتیب امامِ جلیل ابن وهب نقل می‌کند که گروهی کبوتر در فتح مکه بالای سر رسول اکرم (ع) سایه افکندند.

    هم‌چنین حضرت عایشه صدیقه به نقل صحیح خبر می‌دهد که پرنده‌یی شبیه کبوتر که «داجین» نـام دارد در خانه داشتیم.

    هر گاه رسول اکرم (ع) در خانه بود پرنده هیچ تکانی نمی‌خورد و هم‌چنان با سکوت بر جای خود می‌نشست، اما وقتی رسول اکرم (ع) بیرون می‌رفت جنب و جوش پرنده شروع می‌شد، می رفت و می‌آمد، آرام و قرار نداشت. معلوم می‌شود پرنده گوش به فرمان رسول اکرم (ع) داشت و در حضورش با تمکین سکوت می‌کرد.

    رویداد دوم: رویدادی‌ست مربوط به گرگ که به پنج شش طریق حکم تواتر معنوی گرفته است. این ماجرای عجیب به طرق گوناگون از صحابه‌های مشهور نقل شده است. از جمله آن‌ها ابو سعید خدری و سلمة بن الاکْوَع و ابن ابی وَهَب و ابوهُرَیْره و چوپانی که خود موضوع رویداد بوده (اُهبان بن اوس)؛ اینان خبر می‌دهند که چوپان بزی را که گرفتار گرگ شده بود از چنگش می‌رهاند. گرگ می‌گوید:«از خدا نترسیدی که روزی مرا از چنگم در آوردی؟» چوپان می‌گوید: «عجیب است مگر گرگ هم سخن می‌گوید؟» گرگ می‌گوید:« عجیب حال و روز توست که آن سوی این زمین شخصی هست که شما را به بهشت دعوت می‌کند، پیغمبر است و شما او را نمی‌شناسید!»

    با این‌که همه راویان در سخن گفتن گرگ متفق القول هستند ابوهریره که راوی موثقی‌ست در خبر خود می گوید: چوپان به گرگ گفت: «من می‌خواهم (نزد پیامبر) بروم اما چه کسی از بزهای من مراقبت کند؟» گرگ گفت :«من از آن‌ها مراقبت می‌کنم.» چوپان شبانی گله را به گرگ می‌سپارد و نزد پیامبر می‌رود. رسول اکرم (ع) را می‌بیند ایمان می‌آورد و بعد به سمت گله خود باز می‌گردد. آن‌گاه گرگ را می‌بیند که شبانی می‌کند. هیچ خسارتی هم وارد نشده بود، لذا بزی را برای گرگ سر می‌برد چرا که نقش استاد را برایش داشت.

    در روایتی گفته می‌شود صفوان و ابوسفیان از رؤسای قریش گرگی را در تعقیب آهویی می‌بینند. آهو وارد حرم شریف می‌شود و گرگ باز می‌گردد. آن‌ها شگفت زده می‌شوند. گرگ به سخن در می‌آید و از رسالت احمدی خبر می‌دهد. ابوسفیان به صفوان می‌گوید: «از این ماجرا به کسی چیزی نگوییم؛ می‌ترسم مکه خالی شود و همه به آن‌‌ها بپیوندند.»

    خلاصه این‌که حکایت گرگ قطعی‌ست و مانند متواتر معنوی اطمینان بخش می‌باشد.

    رویداد سوم: رویداد جمل است که به پنج شش طریق از اصحاب مهم نقل شده است. کسانی مانند ابوهریره، ثَعْلَبه بن مالک، جابر بن عبدالله، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن اَبِی اَوْفَی به طرق مختلف و اصحابی که در رأس این طرق قرار دارند متفقاً خبر می‌دهند که شتری نزد رسول اکرم (ع) آمد و طوری که به‌ نظر می‌رسید با احترام سلام می‌دهد سجده نموده سخن می‌گوید.

    در چند روایت آمده است که شتر در باغی غضبناک و وحشی می‌شود؛ اجازه نمی‌دهد کسی به او نزدیک شود و به همه حمله می‌کرده است. رسول اکرم (ع) وارد شد و شتر نزد او آمد با احترام سجده کرد و زانو زد. رسول اکرم (ع) شتر را افسار زد. آن‌گاه شتر رو به رسول اکرم (ع) گفت:«در امور بسیار سختی از من کار می‌کشند حالا هم می‌خواهند ذبحم کنند، به این دلیل غضب کردم.» پیامبر به صاحب شتر گفت:«درست است؟» او نیز گفت:«بله درست است.»

    هم‌چنین رسول اکرم (ع) شتری به نام عضبا داشت که بعد از وفات نبوی براثر تألم نه چیزی خورد نه چیزی نوشید تا این‌که از دنیا رفت.

    نیز امامان مهمی چون ابو اسحاق اسفراینی خبر داده‌اند که همان شتر درباره موضوع مهمی با رسول اکرم (ع) صحبت کرد.

    به همین ترتیب و به نقل صحیح شتر جابر ابن عبدالله در سفری بسیار خسته شده بود و دیگر نمی‌توانست راه برود. رسول اکرم (ع) سیخونک مختصری به شتر زد. شتر از التفات احمدی چنان خوشحال و چالاک شد که دیگر نمی‌توانستند افسارش را نگه دارند به سرعت می‌رفت و به او نمی‌رسیدند. حضرت جابر این خبر را داده است.

    رویداد چهارم: ائمه حدیث و در رأس آن‌ها امام بخاری روایت می‌کنند که یک شب در مدینه خبر مهمی پخش شد مبنی بر این‌که دشمن در بیرون شهر در حال حمله است. آن‌گاه سواران شجاع به راه افتادند و به آن سو رفتند. آن‌ها در راه فردی را می‌بینند که در حال آمدن است. دیدند رسول اکرم (ع) است. فرمود:«خبری نیست.» سوار بر اسب ابو طلحه‌ی مشهور به مقتضای شجاعت قدسی خود پیش از دیگران رفته و تحقیق کرده و بازگشته بود. به ابو طلحه می‌فرماید:

    «وَجَدْتُ فَرَسَكَ بَحْرًا» یعنی اسبت را بدون این‌که اذیت کند بسیار چابک یافتم. این در حالی‌ست که اسب ابو طلحه را قطوف می‌گفتند یعنی اسبی که راهوار نیست. بعد از آن شب هیچ اسبی نتوانست در راه رفتن با اسب ابو طلحه مقابله کند.

    نیز به نقل صحیح رسول اکرم (ع) یک بار حین سفر در وقت نماز به اسب خود گفت: «بایست» اسب نیز ایستاد. اسب تا پایان نماز پیامبر هیچ حرکتی نکرد.

    رویداد پنجم: سفینه خادم رسول اکرم (ع) برای رفتن نزد معاذ ابن جبل والی یمن از پیامبر دستور گرفت و رفت. در راه به شیری برخورد کرد. سفینه به شیر گفت:«من خادم رسول اکرم (ع) هستم.» شیر صدایی می‌کند و بدون این‌که به او آزاری برساند می‌رود.

    در روایت دیگری گفته می‌شود که سفینه هنگام بازگشت راه را گم می‌کند. به شیری بر می‌خورد، شیر علاوه بر این‌که به او آزاری نمی‌رساند راه را هم به او نشان می‌دهد.

    از حضرت عمر هم خبر می‌دهند که گفت: یک عرب بادیه نشین نزد رسول اکرم (ع) آمد. سوسماری در دست داشت که در عربی به آن «ضب» می‌گویند. به پیامبر گفت:«اگر این حیوان شهادت دهد که تو پیامبر هستی من ایمان می‌آورم؛ در غیر این صورت ایمان نخواهم آورد» رسول اکرم (ع) از آن حیوان سؤال کرد. حیوان نیز با زبانی فصیح بر رسالتش گواهی داد.

    نیز اُمُّ المُؤمنین اُمُّ سَلَمَه خبر می‌دهد که آهویی با رسول اکرم (ع) سخن گفته و بر رسالتش گواهی داده است.

    نمونه‌های مشابه فراوانی وجود دارد. ما چند مورد از آن‌ها را که شهرت قطعی یافته‌اند نقل کردیم، لذا به کسانی که رسول اکرم (ع) را نمی‌شناسند و از او پیروی نمی‌کنند می‌گوییم:

    ای انسان‌ها! عبرت بگیرید ... گرگ و شیر رسول اکرم (ع) را می‌شناسند و از او اطاعت می‌کنند، شما باید تلاش کنید کم‌تر از گرگ و حیوانات دیگر نباشید.

    شعبه دوم:

    درباره این است که جنازه‌ها و جن‌ها و فرشتگان رسول اکرم (ع) را می شناسند. در این مورد هم رویدادهای فراوانی وجود دارد. چند نمونه را که شهرت یافته‌اند و امامان موثق از آن‌ها خبر داده‌اند را بیان می‌کنیم. ابتدا مواردی درباره جنازه‌ها را بیان می‌کنیم. موارد مربوط به جن‌ها و فرشتگان متواترند، نمونه‌هایشان نه یک که هزارند، اما نمونه‌هایی از سخن گفتن مُرده‌ها:

    اول: حسن بصری که بزرگ‌ترین رییس علمای ظاهر و باطن در زمان تابعین بود و شاگرد مهم و صادق امام علی‌ست خبر می‌دهد که مردی نزد رسول اکرم (ع) آمد در حالی که می‌گریست و آه و ناله می‌کرد، گفت:«دختر کوچکی داشتم که در دره نزدیک به این‌جا مُرد، همان‌جا رهایش کردم.» رسـول اکـرم دلـش به حـال او به رحـم آمد، گفت:«بیا به آن‌جا برویم.» رفتند. رسـول اکرم دختر مُرده را صدا کرد، گفت:«یا فلانَه» دختر مُرده ناگهان پاسخ داد: «لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْک» رسول اکرم (ع) فرمود:«آیا علاقه داری دوباره نزد پدر و مادرت برگردی؟» دختر پاسخ داد:«نه، من بهتر از آن‌ها را یافته‌ام.»

    دوم: برخی از امامان مهم مانند امام بیهقی و امام ابن عَدِیّ از حضرت انس ابن مالک خبر می‌دهند که انس گفت: پیرزنی یک پسر داشت. پسر ناگهان فوت کرد. زن صالحه بسیار متأثر شد، گفت:«پروردگارا! برای رضای تو و برای بیعت با رسول اکرم (ع) و خدمت به او هجرت کردم و به این‌جا آمدم. تنها فرزندم را که می‌تواند راحتی‌ام را تأمين کند به حرمت رسولت ببخش.» انس می‌گوید:«مردی که مُرده بود برخاست و با ما غذا خورد.»

    بیت زیر از قصیده بُردیّه‌ی امام بوصیری در اشاره به همین رویداد عجیب سروده شده است:

    لَوْ نَاسَبَتْ قَدْرَهُ آيَاتُهُ عِظَمًا اَحْيَى اسْمُهُ حِينَ يُدْعَى دَارِسَ الرِّمَمِ

    یعنی اگر علائمش موافق شایستگی او عظمت و مقبولیتی را که در مرتبه‌اش وجود دارد نشان می‌دادند نه تنها مردگان تازه، که با اسم او می‌شد استخوان‌های پوسیده هم زنده شوند.

    رویداد سوم: راویانی چون امام بیهقی از عبدالله ابن عبیدالله انصاری خبر می‌دهند که گفت زمانی که ثابت ابن شمّاس در نبرد یمامه به شهادت رسید و او را دفن می‌کردیم من آن‌جا بودم. هنگامی که می‌خواستیم او را داخل قبر بگذاریم صدایی از وی برخاست؛ گفت:

    «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَاَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ وَعُمَرُ الشَّهِيدُ وَعُثْمَانُ الْبَرُّ الرَّحِيمُ»

    جنازه را وارسی کردیم، دیدیم مرده و بی‌جان است. حضرت عمر در آن زمان هنوز به خلافت نرسیده بود و ثابت شهادت او را خبر می‌دهد.

    رویداد چهارم: امام طبرانی و ابو نُعَیْم در دلایل نبوت از نعمان ابن بشیر خبر می‌دهند که زید ابن خارجه در میان بازار ناگهان بر زمین افتاد و وفات کرد. او را به خانه بردیم. در فاصله بین نماز مغرب و عشاء که زنان در اطرافش مویه می‌کردند به سخن در آمد و گفت:«اَنْصِتُوا اَنْصِتُوا» ساکت باشید. بعد با زبانی فصیح کمی صحبت کرد و گفت:

    «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ» سپس دیدیم بی‌جان افتاده و وفات کرده است.

    به این ترتیب اگر جنازه‌های بی‌جان رسالت او را تأیید کنند و زندگان از این کار سرباز زنند بی‌شک باید گفت این زندگان جانیِ بی‌‌جان‌تر از بی‌جانان و مرده‌تر از مردگان هستند.

    اما این‌که فرشتگان به رسول اکرم (ع) خدمت می‌کرده‌اند و برای پیامبر ظاهر می‌شده‌اند و جنیان به او ایمان آورده از وی اطاعت می‌کرده‌اند متواتر است و در عین حال در بسیاری از آیات قرآن به آن تصریح شده است. در غزوه بدر پنج هزار فرشته (به نص قرآن) در خط مقدم مانند اصحاب در خدمت پیامبر بوده و سرباز او شدند. این فرشتگان حتی مانند اصحاب بدر در میان ملائکه افتخار کسب کرده‌اند. این مسأله دارای دو جهت است:

    جهت اول: وجود طایفه جن و ملائکه مانند وجود طایفه حیوان و انسان قطعی‌ بوده و با ما مرتبط‌اند. این مسأله در کلام «بیست و نهم» به روشنی و وضوح نتیجه دو ضرب در دو ـ که می‌شود چهار ـ به طور قطعی اثبات شده است. لازمه آگاهی از اثبات وجود آنان مراجعه به کلام «بیست و نهم» است.

    جهت دوم: از آثار معجزات رسول اکرم (ع) یکی هم همین است که امت پیامبر با توسل به شرافت او می‌توانند جنیان و ملائکه را ببینند و با آن‌ها سخن بگویند.

    ائمه حدیث و در رأس آن‌ها امام بخاری و امام مسلم متفق القول خبر می‌دهند که یک‌ بار ملک یعنی حضرت جبرائیل به صورت انسانی با لباس سپید ظاهر شد. نزد رسول اکرم (ع) که در میان اصحابش نشسته بود رفت و سؤال کرد:

    «مَا اْلاِسْلاَمُ وَمَا اْلاِيمَانُ وَمَا اْلاِحْسَانُ»

    یعنی بگو که معنای ایمان و اسلام و احسان چیست؟ رسول اکرم (ع) نیز پاسخ داده است. اصحابی که در آن‌جا حضور داشته‌اند هم درس می‌گیرند و هم آن ذات را به خوبی می‌بینند. او در هیبت مسافر ظاهر شد، اما نشانه‌یی از سفر نداشت. برخاست و ناگهان ناپدید شد. در آن لحظه رسول اکرم (ع) فرمود:«جبرائیل برای این‌که به شما بیاموزد چنین کرد.»

    نیز ائمه حدیث به روایت صحیح و قطعی و به تواتر معنوی خبر می‌دهند که صحابه، حضرت جبرائیل را نزد رسـول اکـرم بارهـا به صـورت «دحیه کلبی» ـ که صاحب حُسن و جمال بود ـ می‌دیدند.

    از جمله قطعی و ثابت است که حضرت عمر، ابن عباس، اسامه بن زید، حارث، عایشه صدیقه و ام سلمه خبر داده‌اند که ما حضرت جبرائیل را به صورت «دحیه کلبی» بارها نزد رسول اکرم (ع) دیده‌ایم.

    آیا ممکن است این ذوات ندیده باشند و بگویند که دیده‌ایم؟

    هم‌چنین سعد بن أبی وقاص از عشره مبشره و فاتح ایران به صورت قطعی خبر می‌دهد:«در غزوه اُحد دو نفر را با لباس سپید دیدیم که در دو طرف رسول اکرم (ع) هم‌چون نگهبان مراقبش بودند. معلوم شد که هر دو فرشته‌اند. فهمیدیم که حضرت جبرائیل و حضرت میکائیل هستند.» اگر چنین قهرمان اسلامی بگوید دیدیم آیا ممکن است که ندیده باشد؟

    نیز ابوسفیان بن حارث ابن عبدالمطلب (پسر عموی پیامبر) به نقل صحیح خبر می‌دهد که «در غزوه بدر سوارهایی را با لباس سپید بین زمین و آسمان دیدیم.»

    حضرت حمزه از رسول اکرم (ع) درخواست کرد:«من می‌خواهم جبرائیل را ببینم» پیامبر نیز در کعبه به او نشان داد. او نتوانست طاقت بیاورد، بی‌هوش شد و بر زمین افتاد.

    شمار چنین رویدادهایی در دیدن ملائکه فراوان است. همه این رویدادها نوعی از معجزات احمدی را نشان می‌دهند و بر این نکته دلالت دارند که فرشتگان نیز پروانه‌هایی هستند بر گرد مصباح نبوت او.

    دیدن جنیان و گفتگو با آن‌ها نیز چیزی نیست که مختص صحابه بوده باشد عوام امت هم با بسیاری از آنان دیدار و گفتگو کرده‌اند. لیکن ائمه حدیث در قطعی‌ترین و صحیح‌ترین خبر مرتبط با این موضوع به ما می‌گویند: ابن مسعود نقل می‌کند:«در شب هدایت جنیان در بطن نخل([8]) آنان را دیدم و احساس کردم به مردان بلند قامت قبیله سودانی زُطّ شباهت دارند؛ شبیه آنان بودند.»

    نیز واقعه حضرت خالد ابن ولید را باید ذکر کرد که مشهور است و مورد قبول و تخریج امامان حدیث می‌باشد. وقتی بتی را که عُزّا نام داشت شکستند جنی مؤنث به شکل یک زن سیاه از داخل بت بیرون آمد. حضرت خالد با ضربه شمشیر آن زن جنی را دو نیم کرد. رسول اکرم (ع) درباره این واقعه فرموده است:« در درون بت عزا او را عبادت می‌کردند؛ از این پس امکان عبادت او وجود ندارد.»

    خبر مشهوری است که حضرت عمر گفت: ما در کنار رسول اکرم (ع) بودیم که جنی سالمند به نام «هامه» که عصا به دست داشت آمد و ایمان آورد. رسول اکرم (ع) چند سوره از سوره‌های کوتاه قرآن را به او آموخت. او نیز آموخت و رفت. هر چند برخی از امامان حدیث به صحت این واقعه اعتراض کرده‌اند، اما امامان مهم بر صحت آن حکم کرده‌اند. به هر حال در این زمینه نیازی به توضیح بیش‌تر نیست که نمونه‌های آن فراوان می‌باشند.

    نیز می‌گوییم:

    هزاران نفر از اقطاب و اصفیا مانند شیخ گیلانی با نور رسول اکرم (ع) و با تربیت و هدایت او با فرشتگان و جنیان دیدار کرده و سخن می‌گویند. این قبیل وقایع، متواتر و شمارشان بسیار فراوان است. آری، تماس و تکلم امت محمد با فرشتگان و جنیان نیز اثری از تربیت و ارشاد اعجاز آمیز رسول اکرم (ع) است.

    شعبه سوم:

    حفظ و عصمت رسول اکرم (ع) معجزه‌یی روشن و آشکار است. حقیقت درخشان آیه کریمه وَاللّٰهُ يَع۟صِمُكَ مِنَ النَّاسِ (مائده:‌٦٧) نشانگر معجزات بی‌شماری‌ست. آری، رسول اکرم (ع) با بعثت خویش نه فقط در برابر یک طایفه و یک قوم و گروهی از سیاستمداران یا در برابر یک دین، که در مقابل همه پادشاهان و همه دین‌ها به تنهایی قد علم کرد. این در حالی بود که عموی او بزرگ‌ترین دشمنش بود و قوم و قبیله‌اش نیز با وی خصومت داشتند. پیامبر در طول بیست و سه سال نه نگهبانی داشت نه محافظی و ساده و بی‌آلایش زندگی می‌کرد و بارها به ایشان سوء قصد شد. با این حال با کمال سعادت در بستری راحت وفات یافت و به ملاء اعلا عروج نمود. آیه وَاللّٰهُ يَع۟صِمُكَ مِنَ النَّاسِ چون خورشیدی درخشان نشان می‌دهد که در حفظ و مراقبت او در مدت مذکور چه حقیقت محکم و چه نقطه استناد متینی بیان می‌گردد. ما در این ارتباط فقط به چند مورد قطعی به عنوان نمونه به شرح زیر اشاره خواهیم کرد:

    رویداد نخست: اهل حدیث و سیره متفقاً خبر می‌دهند که قبیله قریش برای به قتل رساندن رسول اکرم (ع) هم پیمان شدند. حتی با تدبیر شیطانی که به لباس انسان در آمده بود برای این‌که در قبیله قریش فتنه‌یی ایجاد نشود دویست نفر از قبایل مختلف را گرد هم آوردند و زیر نظر ابو جهل و ابو لهب به خانه مبارک رسول اکرم (ع) هجوم بردند. حضرت علی در کنار رسول اکرم (ع) بود. به او گفت:«تو امشب در بستر من بخواب.» رسول اکرم (ع) منتظر ماند تا قریشیان آمدند و خانه را محاصره کردند. در آن لحظه بیرون آمد و مشتی خاک به سوی‌شان پرتاب کرد. هیچ کس او را ندید، لذا از میان‌شان عبور کرد و رفت. در غار حرا نیز دو کبوتر و یک عنکبوت در برابر قریشیان برای او نگهبانی دادند و از او محافظت کردند.

    رویداد دوم: از وقایع قطعی‌ست؛ زمانی که از غار بیرون آمده به سوی مدینه به راه افتادند رؤسای قریش در برابر مالی هنگفت مرد جسوری به نام سراقه را دنبال‌شان گسیل کردند تا آن‌ها را تعقیب کرده و از بین ببرد. رسول اکرم (ع) و ابوبکر صدیق وقتی از غار بیرون آمدند و راه افتادند، دیدند سراقه می‌آید. ابوبکر صدیق به اضطراب افتاد. اما رسول اکرم (ع) هم‌چنان که در غار گفته بود دوباره گفت: لَا تَح۟زَن۟ اِنَّ اللّٰهَ مَعَنَا (توبه:‌٤٠) بعد نگاهی به سراقه کرد و در همان لحظه پای اسب سراقه بر زمین میخکوب شد. باز وقتی رها شد دوباره به تعقیب‌شان پرداخت. از جایی که پای اسب بر زمین میخکوب شده بود باز چیزی مانند دود بلند شده بود. در آن‌جا بود که دانست نه او می‌تواند با پیامبر کاری داشته باشد و نه کسی دیگر. گفت:«الامان» و رسول اکرم (ع) به او امان داد، لیکن گفت:«برو کاری کن تا کسی نیاید.»

    به مناسبت این واقعه این مطلب را هم بیان می‌کنیم که به صورت صحیح روایت می‌شود: چوپانی بعد از دیدن آن‌ها برای آن‌که به قریش خبر دهد به مکه می‌رود. وقتی به مکه می‌رسد دلیل آمدنش را فراموش می‌کند. هر قدر سعی و تلاش می‌کند دلیل آمدنش را به یاد نمی‌آورد. ناچار باز می‌گردد. سرانجام در می‌یابد کاری کرده‌اند که فراموش کند.

    رویداد سوم: ائمه حدیث به طرق مختلف از غزوه‌های غَطَفان و انمار خبر می‌دهند که یکی از رؤسای جسور قبیله به نام غَوْرَثْ بی آن‌که کسی متوجه بشود تا بالای سر رسول اکرم (ع) می‌آید و در حالی که شمشیرِ از نیام کشیده‌اش را به دست گرفته بود به رسول اکرم (ع) می‌گوید:«چه کسی تو را از چنگ من نجات خواهد داد؟» پیامبر می‌گوید:«الله» و دعا می‌کند:« اَللّهُمَّ اكْفِنِيهِ بِمَا شِئْتَ» ناگهان ضربه‌یی از غیب بر پشت غورث وارد می‌شود. شمشیر از دستش می‌افتد و خود نقش بر زمین می‌شود. رسول اکرم (ع) شمشیر را بر می‌دارد و می‌گوید:«اینک چه کسی تو را نجات خواهد داد؟» سپس او را می‌بخشد. مرد نزد قبیله خود می‌رود. همه از دیدن او که شجاع و جسور بود شگفت زده می‌شوند، می‌پرسند:«بر سر تو چه آمد که نتوانستی کاری کنی؟» او نیز تعریف می‌کند که واقعه از چه قرار بوده است و می‌گوید من الان از پیش بهترین انسان می‌آیم.

    همانند همین واقعه در غزوه بدر اتفاق می‌افتد. یکی از منافقان رسول اکرم (ع) را بدون آن‌که کسی ببیند غافلگیر می‌کند و شمشیرش را بلند می‌کند تا از پشت بر او ضربه بزند. در این لحظه رسول اکرم (ع) بر می‌گردد و به او نگاه می‌کند. فرد منافق بر خود می‌لرزد و شمشیر از دستش بر زمین می‌افتد.

    رویداد چهارم: علمای تفسیر و امامان اهل حدیث با شهرتی قریب به تواتر در شأن نزول آیات زیر:

    اِنَّا جَعَل۟نَا فٖٓى اَع۟نَاقِهِم۟ اَغ۟لَالًا فَهِىَ اِلَى ال۟اَذ۟قَانِ فَهُم۟ مُق۟مَحُونَ ۝ وَجَعَل۟نَا مِن۟ بَي۟نِ اَي۟دٖيهِم۟ سَدًّا وَمِن۟ خَل۟فِهِم۟ سَدًّا فَاَغ۟شَي۟نَاهُم۟ فَهُم۟ لَا يُب۟صِرُونَ (يس: ٨ ـ ٩)

    روایت می‌کنند که ابوجهل قسم خورد «اگر محمد را در سجده ببینم او را با این سنگ خواهم کشت.» سنگ بزرگی را بر می‌دارد و به راه می‌افتد. پیامبر را در سجده می‌بیند و دستانش را بلند می‌کند تا سنگ را به سوی او پرتاب کند، اما دستانش در هوا خشک می‌شود. رسول اکرم (ع) بعد از اتمام نماز بر می‌خیزد و دستان ابوجهل نیز به حرکت در می‌آید. این کار یا با مساعدت پیامبر انجام می‌گیرد یا چون دیگر نیازی نبوده، به حال اول در می‌آید.

    هم‌چنین به طریقی روایت می‌شود ولید ابن مغیره از قبیله ابو جهل نیز سنگ بزرگی را برای پرتاب کردن به سوی رسول اکرم (ع) بر می‌دارد. به سوی پیامبر می‌رود تا در زمان سجده سنگ را بر سر پیامبر بزند، اما چشمان او در همان لحظه نابینا می‌شود. در مسجد الحرام رسول اکرم (ع) را نمی‌بیند و باز می‌گردد. فرستندگانش را هم نمی‌دید و فقط صدای‌شان را می‌شنید. تا این‌که رسول اکرم (ع) نمازش را به پایان برد. حالا دیگر چون نیازی نبود چشمان او باز شد.

    به نقل صحیح از ابوبکر صدیق خبر می‌دهند که بعد از نازل شدن سوره‌ی تَبَّت۟ يَدَٓا اَبٖى لَهَبٍ که اُمُّ جمیل نامیده می‌شد سنگی برداشت و روانه مسجد الحرام شد. ابوبکر و رسول اکرم (ع) در آن‌جا نشسته بودند. زن، ابوبکر صدیق را می‌بیند و می‌پرسد:«یا ابابکر! رفیقت کجاست؟ شنیده‌ام که مرا هجو کرده است. اگر او را ببینم این سنگ را بر دهانش خواهم کوفت» با این‌که حضرت پیغمبر کنار ابوبکر بود اما او پیامبر را ندید. البته تردیدی نیست اگر هیزم کشی جهنمی نزد سلطان لولاکی برود که در پناه خداوند است قطعاً او را نخواهد دید. مگر خلاف این حقیقت ممکن است؟!

    رویداد پنجم: به روایت صحیح خبر می‌دهند که عامر بن طُفَیْل و اَرْبَد بن قَیْس هم پیمان می‌شوند و نزد رسول اکرم (ع) می‌روند. عامر می‌گوید من او را سرگرم می‌کنم و تو به او حمله کن. عامر می‌بیند دوستش اربد کاری نمی‌کند. در بازگشت از او می‌پرسد چرا حمله نکردی؟ اربد می‌گوید:«چگونه می‌توانستم حمله کنم در حالی که هر بار خواستم این کار را بکنم تو را می‌دیدم که از میان‌مان می‌گذری، چه‌طور می‌توانستم به تو حمله کنم؟»

    رویداد ششم: به نقل صحیح خبر داده می‌شود شیبه بن عثمان الحَجَبی که حضرت حمزه، عمو و پدرش را کشته بود در غزوه احد یا حنین برای گرفتن انتقام، مخفیانه آن‌قدر پیش رفت که شمشیر از نیام کشیده‌اش را در پشت رسول اکرم (ع) بالا برد. ناگهان شمشیر از دستش بر زمین افتاد. رسول اکرم (ع) به او نگاه کرد و دستش را بر سینه او نهاد. شیبه می‌گوید:«در آن لحظه هیچ کس در دنیا نمی‌توانست در نظرم محبوب‌تر از او باشد.» لذا ایمان می‌آورد. رسول اکرم (ع) فرمود:«برو و بجنگ» شیبه می‌گوید:«من رفتم و جلوتر از رسول اکرم (ع) به نبرد پرداختم. اگر در آن لحظه پدرم هم جلو می‌آمد او را می‌کشتم.»

    نیز در روز فتح مکه کسی به نام فضاله نزد رسول اکرم (ع) رفت تا او را به قتل برساند. رسول اکرم (ع) به او نگاه متبسمی کرد و گفت:«با نفست چه سخن گفتی؟» و بعد برای فضاله طلب مغفرت کرد. فضاله ایمان آورد، هم او می‌گوید:«در آن لحظه در دنیا کسی نمی‌توانست برای من محبوب‌تر از او باشد.»

    رویداد هفتم: به نقل صحیح، لحظه‌یی که یهودیان می‌خواستند به نیت سوء قصد سنگ بزرگی را از بالا بر رسول اکرم (ع) که در جایی نشسته بود بیاندازند، پیامبر به واسطه مراقبت الهی از آن‌جا برخاست و آن سوء قصد هم ناکام ماند.

    رویدادهای فراوانی چون نمونه‌های ذکر شده وجود دارد. مخصوصاً امام بخاری و امام مسلم و ائمه حدیث از حضرت عایشه نقل می‌کنند که گفت:

    پس از نزول آیه‌ی وَاللّٰهُ يَع۟صِمُكَ مِنَ النَّاسِ رسول اکرم (ع) به افرادی که گه‌گاه از او محافظت می‌کردند فرمود:

    «يَا اَيُّهَا النَّاسُ انْصَرِفُوا فَقَدْ عَصَمَنِى رَبِّى عَزَّوَجَلَّ »

    یعنی نیازی به محافظت از من نیست پروردگارم از من مراقبت می‌کند.

    رساله حاضر از ابتدا تا این‌جا نشان می‌دهد که همه انواع و عوالم کائنات، رسول اکرم (ع) را می‌شناسند و با او مرتبطند. معجزات او در هر نوعِ کائنات دیده می‌شود. در واقع ذات احمدی به اعتبار خالق کائنات و پروردگار همه مخلوقات، مأمور و رسول حضرت حق است.

    آری، هر اداره، بازرس و مأمور مهم پادشاه را می‌شناسد و مأمور پادشاه به هر اداره‌یی که مراجعه کند با او مرتبط و مناسبت‌دار خواهد بود، چرا که به نام پادشاهِ همه مردم، دارای مأموریت است؛ اگر فقط بازرس عدلیه باشد به عدلیه و دادگستری می‌پردازد و دوایر دیگر او را آن چنان نخواهند شناخت. اگر بازرس نظامی باشد اداره امور کشوری او را نخواهد شناخت؛

    به همین ترتیب دانسته می‌شود در سراسر دوایر سلطنت الهی هر طایفه‌یی، از فرشته گرفته تا مگس و عنکبوت همه او را می‌شناسند و می‌دانند یا شناسانده می‌شود. پس او خاتم الانبیا و رسول رب العالمین است و رسالتش مافوق عموم انبیا شامل هر چیزی می‌شود.

    اشارت شانزدهم:

    امور خارق العاده‌یی که پیش از بعثت پدید آمده‌ و با نبوت مرتبطند «ارهاصات» نامیده شده و دلایل نبوت هستند و شامل سه قسم به شرح زیر می‌شوند:

    قسم اول:

    خبر دادن تورات و انجیل و زبور و صُحف انبیا از نبوت احمدیه (ع) به نص قرآن است.

    آری، این کتاب‌ها مادام که آسمانی‌اند و صاحبان‌شان پیامبرند بحث‌شان از کسی که دین آن‌ها را نسخ نموده، شکل کائنات را دگرگون کرده و نیمی از زمین را با نوری که آورد روشن نموده است، قطعی و ضروری‌ست.

    آری، کتاب‌های مذکور که از حوادث کوچک خبر داده‌اند مگر ممکن است از رویداد محمدی که بزرگ‌ترین رویداد نوع بشر می‌باشد خبر ندهند؟

    بدیهی‌ست که قطعاً خبر داده‌اند؛ حال یا تکذیب کرده‌اند تا دین‌شان از تخریب و کتاب‌هایشان از نسخ در امان بماند یا این‌که تصدیق کرده‌اند تا به واسطه آن شخصِ اهل حقیقت، دین‌شان از خرافات و تحریف نجات یابد. دوست و دشمن متفق‌اند که در هیچ کدام از این کتاب‌‌ها اشاره و علامتی مبنی بر تکذیب پیغمبر اسلام وجود ندارد.

    پس ناچار می‌گوییم علائم تصدیق باید در این کتاب‌ها وجود داشته باشد. مادام که کتاب‌های مزبور به صورت مطلق پیامبر بعدی را تصدیق کرده، و در این مورد علتی قطعی و سببی بنیادین وجود دارد که وجود این تصدیق را اقتضا می‌کند، ما نیز با سه حجت قاطع به اثبات موضوع می‌پردازیم تا بر وجود آن تصدیق دلالت نماید:

    نخستین حجت:

    رسول اکرم (ع) به زبان قرآن به آن‌ها می‌گوید:«تصدیق من و اوصاف من در کتاب‌های شما موجود است. کتاب‌های شما آن‌چه را من می‌گویم تصدیق می‌کنند.» و با آیاتی چون

    قُل۟ فَا۟تُوا بِالتَّو۟رٰيةِ فَات۟لُوهَٓا اِن۟ كُن۟تُم۟ صَادِقٖينَ ۝ (آل عمران: ٩٣) قُل۟ تَعَالَو۟ا نَد۟عُ اَب۟نَٓاءَنَا وَاَب۟نَٓاءَكُم۟ وَنِسَٓاءَنَا وَنِسَٓاءَكُم۟ وَاَن۟فُسَنَا وَاَن۟فُسَكُم۟ ثُمَّ نَب۟تَهِل۟ فَنَج۟عَل۟ لَع۟نَةَ اللّٰهِ عَلَى ال۟كَاذِبٖينَ (آل عمران: ٦١)

    آن‌ها را به مقابله و مبارزه می‌خواند. با این‌که همواره به آن‌ها می‌گفت :«تورات‌تان را بیاورید و آن را بخوانید؛ بیایید ما همراه خانواده خویش دست به سوی درگاه حضرت حق می‌گشاییم و علیه دروغگویان با لعنت و نفرین دعا می‌کنیم.» اما هیچ روحانی یهودی یا کشیش مسیحی حتی نتوانستند یک خطای او را نشان دهند. اگر می‌توانستند و نشان می‌دادند، کافران معاند و حسود و یهودیان منافق و همه عالم کفر ـ که تعدادشان هم زیاد بود ـ در هر سو اعلام می‌کردند.

    پیامبر به آن‌ها گفت:« یا خطایم را بیابید یا این‌که آن قدر با شما جهاد می‌کنم تا از بین بروید.» آن‌ها نیز به جنگ و بیچارگی و مهاجرت تن دادند و این بدان معناست که خطایی از او نتوانستند بیابند. اگر فقط یک خطا می‌یافتند نجات پیدا می‌کردند.

    حجت دوم:

    عبارات تورات و انجیل و زبور هم‌چون عبارات قرآن دارای معجزه نیست؛ نیز این کتاب‌ها را همواره از روی ترجمه‌ها دوباره ترجمه کرده و کلمات غریب فراوانی بدان‌ها آمیخته‌اند. سخن مفسران و تأویل‌های اشتباه آن‌ها هم با آیات التباس گردید؛ علاوه بر این تحریفاتِ برخی نادانان و مغرضان هم به موضوع اضافه شد. به این ترتیب تحریف و دگرگونی در کتاب‌های فوق فزونی گرفت. حتی علامه مشهور شیخ رحمة الله هندی هزاران تحریف موجود در این کتاب‌ها را به کشیش‌ها و علمای یهود و نصارا اثبات نموده و آن‌ها را به سکوت وا داشته است.

    به‌ رغم همه این تحریف‌ها باز هم در همین زمان حسین جسریِ مشهور رحمة‌الله‌علیه از همین کتاب‌ها صد و چهارده دلیل بر نبوت احمدی استخراج کرده و در کتاب «رساله حمیدیه» نگاشته است. مرحوم اسماعیل حقیِ مناسترلی این کتاب را به ترکی ترجمه کرده است. علاقمندان می‌توانند به آن مراجعه کرده و دلایل ذکر شده را مطالعه نمایند.

    هم‌چنین بسیاری از علمای یهودی و مسیحی اقرار و اعتراف کرده‌اند که «اوصاف محمد عربی در کتاب‌های ما آمده است.» آری، در میان غیر مسلمانان «هِرقل» از پادشاهان مشهور روم اعتراف کرده است که «بله عیسی (ع) از محمد خبر داده است.»

    نیز مَلِک روم و حاکم مصر به نام مُقَوْقِس و ابن صوریا از علمای مشهور یهود و عالمان و بزرگان مشهوری مانند ابن اخطب و برادرش کعب ابن اسد و زبیر بن باطیا با این‌که بر دین خود ماندند، اما اقرار کردند:« اوصاف او در کتاب‌های ما موجود است و از او بحث می‌شود.»

    هم‌چنین عده‌یی از علمای مشهور یهود و کشیشان معروف مسیحی بعد از مشاهده اوصاف محمد در کتاب‌های سابق دست از عناد برداشته، ایمان آوردند و توصیفات پیامبر را در تورات و انجیل نشان دادند و سایر علمای مسیحی و یهودی را به سکوت وا داشتند.

    از جمله‌ی اینان عبدالله ابن سلام مشهور و وهب ابن مُنَبِّه و ابی یاسیر و شامول و اُسید و ثعلبه دو پسر سعیه را می‌توان نام برد. البته، شامول در زمان پادشاهی تُبَّع در یمن می‌زیست و همان‌گونه که تُبَّع غیاباً و قبل از بعثت ایمان آورده بود، ایمان آورد. یکی از عارفان بالله به نام ابن هَیْبَان پیش از بعثت میهمان قبیله «بنی نضیر»

    شد و به آن‌ها خبر داد «قَرِيبٌ ظُهُورُ نَبِىٍّ هذَا دَارُ هِجْرَتِهِ» و بعد در همان‌جا وفات یافت.

    بعدها که همین قبیله با رسول اکرم (ع) به رویارویی و جنگ پرداخت اُسید و ثعلبه به میدان آمدند و بر قبیله مذکور فریاد بر آوردند:

    «وَاللّهِ هُوَ الَّذِى عَهَدَ اِلَيْكُمْ فِيهِ ابْنُ هَيْبَان»

    یعنی شخصی که ابن هیبان خبرش را داده بود همین است با او نجنگید. اما مردم قبیله به سخن آنان گوش ندادند و جنگیدند و نتیجه‌اش را دیدند.

    نیز اشخاص متعددی چون ابن بنیامین و مُخَیْرِق و کعب الاحبار از علمای یهود با اطلاع از اوصاف پیامبر (اسلام) در کتاب‌هایشان ایمان آوردند و دیگران را هم در این بحث شکست دادند.

    از علمای نصرانی نیز بحیرا، راهب مشهور که درباره‌اش صحبت کردیم. رسول اکرم (ع) زمانی که با عمویش به سمت شام می‌رفت دوازده ساله بود. بحیرای راهب به خاطر پیامبر قریشیان را دعوت کرد. سپس مشاهده کرد تکه ابری در آسمان، بالای سر قافله در محل اتراق کاروان سایه کرده است. دانست کسی که در جستجویش است در آن‌جاست. فردی را بدان سو فرستاد تا او را هم بیاورد. بحیرا به ابوطالب گفت:«تو باز گرد و به مکه برو! یهودیان حسودند، اوصاف محمد در تورات آمده است؛ آن‌ها خیانت خواهند کرد.»

    هم‌چنین نَسطُورُ الحَبَشَه و نجاشی رییس حبشیان به دلیل آن‌که اوصاف محمد را در کتاب‌هایشان دیده بودند هر دو با هم ایمان آوردند.

    نیز عالم مشهور نصرانی به نام ضَغَاطِر با دیدن اوصاف محمد در انجیل، ایمان آورد و این مطلب را در میان رومیان اعلام کرد. او را به شهادت رساندند؛

    و حارث بن ابی شُمَرِ الغَسَانی از رؤسای نصرانیان و هم‌چنین بزرگان دینی و ملوک شام یعنی شخصیت‌های مشهوری مانند صاحب اِلیا و هرقل و ابن ناطور و جاروت اوصاف پیامبر را در کتاب‌هایشان دیده و ایمان آورده‌اند، فقط هرقل ایمان خود را به جهت سلطنت دنیا ظاهر نکرد.

    سلمان فارسی هم مانند اینان در ابتدا نصرانی بود. بعد از مشاهده اوصاف رسول اکرم (ع) در جستجوی او بر آمد.

    عالم مشهوری به نام تمیم هم‌چنین نجاشی مشهور رییس حبشه نیز نصرانیان حبشه و کشیشان نجران متفق القول خبر می‌دهند که «ما اوصاف نبوی را در کتاب‌های خود دیدیم و به همین دلیل ایمان آوردیم.»

    حجت سوم:

    چند نمونه از آیات تورات و انجیل و زبور را درباره‌ی پیامبرمان (ع) به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    نمونه اول: در زبور چنین آیه‌یی وجود دارد:

    «اَللّهُمَّ ابْعَثْ لَنَا مُقِيمَ السُّنَّةِ بَعْدَ الْفَتْرَة»

    و مقیم السّنه نیز از نام‌های احمدی‌ست.

    آیه انجیل:

    « قَالَ الْمَسِيحُ اِنِّى ذَاهِبٌ اِلَى اَبِى وَ اَبِيكُمْ لِيَبْعَثَ لَكُمُ الْفَارَقْلِيطَا»

    (یعنی من می‌روم تا فارلقلیط به سوی شما آید، یعنی احمد آید.)

    آیه دیگری از انجیل:

    «اِنِّى اَطْلُبُ مِنْ رَبِّى فَارَقْلِيطًا يَكُونُ مَعَكُمْ اِلَى اْلاَبَدِ»

    یعنی من از پروردگارم پیامبری را می‌خواهم که حق را از باطل جدا کند و تا ابد همراه شما باشد.

    فارقلیط به معنای «اَلْفَارِقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» نام پیامبر (اسلام) در آن کتاب‌هاست.

    آیه تورات:

    «اِنَّ اللّهَ قَالَ ِلاِبْرَاهِيمَ اِنَّ هَاجَرَ تَلِدُ وَيَكُونُ مِنْ وَلَدِهَا مَنْ يَدُهُ فَوْقَ الْجَمِيعِ وَيَدُ الْجَمِيعِ مَبْسُوطَةٌ اِلَيْهِ بِالْخُشُوعِ»

    یعنی هاجر مادر حضرت اسماعیل صاحب فرزند خواهد شد و از فرزند او نیز فرزندی به دنیا می‌آید که دستش فوق همه خواهد بود و دست عموم با خشوع و اطاعت به سوی او گشوده می‌شود.

    آیه دیگری از تورات:

    «وَقَالَ يَا مُوسَى اِنِّى مُقِيمٌ لَهُمْ نَبِيًّا مِنْ بَنِى اِخْوَتِهِمْ مِثْلَكَ وَاُجْرِى قَوْلِى فِى فَمِهِ وَالرَّجُلُ الَّذِى لاَيَقْبَلُ قَوْلَ النَّبِىِّ الَّذِى يَتَكَلَّمُ بِاِسْمِى فَاَنَا اَنْتَقِمُ مِنْهُ»

    یعنی از بنی اسماعیل که برادران بنی اسرائیل هستند کسی مانند تو را خواهم فرستاد. من سخن خود در دهان او خواهم نهاد و او با وحی من سخن خواهد گفت، و کسی که او را قبول نکند عذاب خواهم داد.

    آیه دیگر از تورات:

    «قَالَ مُوسَى رَبِّ اِنِّى اَجِدُ فِى التَّوْرَيةِ اُمَّةً هُمْ خَيْرُ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ يَاْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ فَاجْعَلْهُمْ اُمَّتِى قَالَ تِلْكَ اُمَّةُ مُحَمَّدٍ»

    یادآوری:

    نام محمد در این کتاب‌ها به صورت اسامی سریانی چون «مُشَفَّحْ» «اَلْمُنْحَمَنَّا» و «حِمْياطا» و به معنای محمد با اسم‌های عبرانی آمده است؛ وگرنه نام محمد به ندرت و به صراحت آورده شده بود که یهودیان حسود آن مقدار را هم تحریف کرده‌اند.

    آیه زبور:

    «يَا دَاوُدُ يَاْتِى بَعْدَكَ نَبِىٌّ يُسَمَّى اَحْمَدَ وَمُحَمَّدًا صَادِقًا سَيِّدًا اُمَّتُهُ مَرْحُومَةٌ»

    عبدالله ابن عمر ابن العاص از عبادله سبعه که در کتاب‌های سابق تحقیقات بسیار نموده بود و عبدالله ابن سلام که در بین علمای یهود، پیش از همه اسلام آورد و کعب الاحبار از علمای مشهور بنی اسرائیل، در زمانی که تورات هنوز دست‌خوش تحریفات زیادی نشده بود آیه‌یی را که ذکر خواهیم کرد بر حقانیت پیامبر اسلام دلیل آورده‌اند. در بخشی از آیه بعد از خطاب به حضرت موسی خطاب به پیامبری که خواهد آمد می‌گوید:

    «يَا اَيُّهَا النَّبِىُّ اِنَّا اَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا وَحِرْزًا ِلْلاُمِّيِّينَ اَنْتَ عَبْدِى سَمَّيْتُكَ الْمُتَوَكِّلَ لَيْسَ بِفَظٍّ وَلاَ غَلِيظٍ وَلاَ صَخَّابٍ فِى اْلاَسْوَاقِ وَلاَ يَدْفَعُ بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ بَلْ يَعْفُو وَيَغْفِرُ وَلَنْ يَقْبِضَهُ اللّهُ حَتَّى يُقِيمَ بِهِ الْمِلَّةَ الْعَوْجَاءَ بِاَنْ يَقُولُوا لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ»

    آیه‌یی دیگر از تورات:

    «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ مَوْلِدُهُ بِمَكَّةَ وَهِجْرَتُهُ بِطَيْبَةَ وَمُلْكُهُ بِالشَّامِ وَاُمَّتُهُ الْحَمَّادُونَ»

    در این آیه لفظ «محمد» در اسمی سریانی به معنای محمد آمده است.

    یک آیه دیگر از تورات:

    « اَنْتَ عَبْدِى وَرَسُولِى سَمَّيْتُكَ الْمُتَوَكِّلَ»

    در این آیه پیغمبری را مورد خطاب قرار می‌دهد که بعد از حضرت موسی و از بنی اسماعیل ـ که برادران بنی اسحاق بودند ـ خواهد آمد.

    آیه دیگر از تورات:

    «عَبْدِىَ الْمُخْتَارُ لَيْسَ بِفَظٍّ وَلاَ‌غَلِيظٍ»

    معنای مختار «مصطفی» است که نام پیامبر اسلام می‌باشد.

    در انجیل در تعریف پیامبری که بعد از عیسی می‌آید و در چند آیه با نام «رییس عالم» مژده داده شده گفته می‌شود:

    «مَعَهُ قَضِيبٌ مِنْ حَدِيدٍ يُقَاتِلُ بِهِ وَاُمَّتُهُ كَذلِكَ»

    این آیه نشان می‌دهد که «پیامبری خواهد آمد که صاحب السیف است و مأمور به جهاد می‌باشد.» قضیبِ حدید یعنی شمشیر.

    این را که امت او نیز مانند خودش صاحب السیف‌اند و مأمور به جهاد می‌باشند بخش پایانی سوره فتح نشان می‌دهد:

    وَ مَثَلُهُم۟ فِى ال۟اِن۟جٖيلِ كَزَر۟عٍ اَخ۟رَجَ شَط۟ئَهُ فَاٰزَرَهُ فَاس۟تَغ۟لَظَ فَاس۟تَوٰى عَلٰى سُوقِهٖ يُع۟جِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغٖيظَ بِهِمُ ال۟كُفَّارَ (فتح: ٢٩)

    این آیه، به آیه مذکور انجیل و آیات دیگر اشاره دارد و همراه با انجیل اعلام می کند که محمد صاحب السیف است و مأمور به جهاد می‌باشد.

    آیه‌یی از باب سی و سوم کتاب پنجم تورات: «حق تعالی از طور سینا اقبال نمود و از ساعیر بر ما طلوع کرد و در کوه ‌های فاران ظاهر شد.»

    در این آیه با «اقبال حق در طور سینا» به نبوت موسوی و با «طلوع حق در ساعیر» که شامل کوه‌های شام است به نبوت عیسوی اشاره دارد. به همین ترتیب با «ظهور حق در کوه‌های فاران» که همه بالاتفاق معتقدند منظور از آن کوه‌های حجاز می‌باشد بی‌شک رسالت احمدی را خبر می‌دهد.

    نیز در تأیید بخش پایانی سوره فتح که می‌فرماید: ذٰلِكَ مَثَلُهُم۟ فِى التَّو۟رٰيةِ (فتح: ٢٩) اصحاب پیامبری را که در کوه‌های فاران ظهور می‌کند با تعبیر «قدسیان» توصیف می‌نماید و می‌گوید:«پرچم قدسیان همراه او و در سمت راستش است.» یعنی یاران او اولیای قدسی و صالح‌اند.

    در باب چهل و دوم کتاب اشعیای نبی این آیه آمده است:

    «حق سبحانه در آخر الزمان بنده‌ی برگزیده و منتخب خود را مبعوث کرده روح الامین حضرت جبرئیل را نزد او می‌فرستد و دین الهی را به وی تعلیم می‌دهد. او نیز به واسطه تعلیم روح الامین حقایق را به مردم خواهد آموخت و در میان مردم به حق حکم خواهد کرد. او نور است و خلق را از ظلمات بیرون می‌آورد؛ آن‌چه را پروردگار قبل از وقوع به من آموخت من نیز به شما اعلام می‌کنم.»

    آیه فوق در کمال صراحت اوصاف محمد (ع) ‌پیامبر آخر الزمان را بیان می‌دارد.

    این آیه در بـاب چهـارم کتاب میخـائیل نبی مسمّا به میشـائل آمـده است: «در آخـر الزمان امتی که مورد رحمت خداوند است قائم می‌گردد؛ آن‌ها در آن‌جا کوه مبارک را برای عبادت اختیار می‌کنند. شمار کثیری از اقلیم‌های مختلف در آن‌جا گرد هم می‌آیند و پروردگار یکتا را عبادت می‌کنند؛ و برای او شریکی قائل نمی‌شوند.»

    این آیه، مبارک‌ترین کوه دنیا یعنی کوه عرفات را به صورت آشکاری توصیف می‌کند و تکبیر و عبادات حاجیانی که از هر جای دنیا به آن‌جا می‌روند و امت محمدی که مشهورند به برخورداری از رحمت الهی را معرفی می‌کند.

    در باب هفتاد و دوم زبور این آیه آمده است: «دریا تا دریا را مالک شده و از نهرها تا ابتدا و انتهای زمین را مالک می‌شود... ملوک یمن و الجزایر برایش هدیه می‌آورند... پادشاهان در برابرش سر تعظیم فرود آورده و سجده می‌کنند... همیشه بر او سلام و با برکت دعایش می‌کنند... انوار او از مدینه ساطع می‌شود... ذکرش تا ابد الآباد ادامه می‌یابد... نام او پیش از وجود شمس موجود بوده است... و با توقف خورشید انتشار می‌یابد…»

    آیه فوق کاملاً آشکارا فخر عالم (ع) را توصیف می‌کند. شـگفتا بعد از داود (ع) جز محمد عربی (ع) کدام پیامبر آمد که دینش را از شرق تا غرب انتشار داده باشد و از ملوک جزیه گرفته و پادشاهان را تحت امر خود در آورد طوری که گویی سجده‌اش می‌کنند و سلام و دعای روزانه یک پنجم مردم دنیا را کسب نموده باشد و انوارش از مدینه ساطع شده باشد؟ چه کسی می‌تواند کسی جز محمد (ع) را نشان دهد؟

    در ترجمه ترکی انجیل یوحنا در آیه سی‌ام باب چهاردهم آمده است: «دیگر با شما زیاد گفتگو نخواهم کرد، زیرا رئیس این عالم می‌آید، و اثری از او اصلاً در من نیست» منظور از «رئیس عالم»، «فخر عالم» است. فخر عالم نیز مشهورترین عنوان برای محمد عربی (ع) می‌باشد.

    آیه هفتم باب شانزدهم از انجیل یوحنا: «من اما حق را برای شما بیان می‌کنم. رفتن من برای شما مفید است، زیرا تا زمانی که من نروم تسلی دهنده به سوی شما نمی‌آید.» توجه کنید رئیس عالم و تسلی‌دهنده‌ی واقعی انسان‌ها جز محمد عربی (ع) چه کسی است؟ آری، فخر عالم اوست و هم اوست که انسان‌های فانی را از نابودی همیشگی رهانیده، تسلی می‌دهد.

    آیه هشتم از باب شانزدهم انجیل یوحنا: «او نیز وقتی بیاید جهان را در خصوص گناه و صلاح و حُکم محکوم خواهد کرد.» جز محمد عربی (ع) چه کسی آمده است که فساد دنیا را به صلاح تبدیل کند و مردم را از گناه و شرک برهاند و سیاست و حاکمیت دنیا را تغییر دهد؟

    آیه یازدهم از باب شانزدهم انجیل یوحنا: «زیرا حکم آمدن رییس این جهان آمده است» رییس عالم ([9]) البته احمد محمد (ع) است که سید البشر می‌باشد.

    آیه سیزدهم از باب شانزدهم انجیل یوحنا: «اما وقتی آن روح حق آمد همه شما را به سوی حقیقت ارشاد خواهد نمود، زیرا از جانب خود سخن نمی‌گوید. همه آن‌چه را شنیده بیان می‌کند و از چیزهای آینده به شما خبر خواهد داد.» این آیه صریح است. جز محمد عربی (ع) چه کسی‌ست که همه‌ی انسان‌ها را به یک‌باره به حقیقت بخواند و هر خبر را مبتنی بر وحی دهد و آن‌چه را از جبرائیل شنیده بیان کند و از قیامت و آخرت به تفصیل خبر دهد؟ چه کسی می‌تواند جز محمد (ع) باشد؟

    در کتاب های پیامبران دیگر برای رسول اکرم (ع) نام‌های سریانی و عبرانی به معانی «محمد، احمد و مختار» ذکر شده است، اینک چند نمونه:

    نام او در صُحف شعیب «مُشَفَّحْ» به معنای محمد است. در تورات نام‌های «مُنْحَمَنَّا» به معنی محمد و «حِمْیاطا» به معنی نبی الحرم آمده است. در زبور با نام «المختار» از او یاد می‌شود. باز در تورات نام «الخاتم الخاتم» و در تورات و زبور تعبیر «مقیمُ السنّه» برای او به کار رفته است. نیز در صُحف ابراهیم و تورات به او «مازماز» گفته شده است. در جایی از تورات نیز «اَحْیَد» نامیده می‌شود.

    رسول اکرم (ع) فرموده است:

    «اِسْمِى فِى الْقُرْآنِ مُحَمَّدٌ وَ فِى اْلاِنْجِيلِ اَحْمَدُ وَ فِى التَّوْرَيةِ اَحْيَدُ»

    در انجیل از اسمای نبوی «صاحب القَضیب و الهَراوَه» هم آمده است که معنای آن «دارنده شمشیر و عصا» است. آری، بزرگ‌ترین پیامبر در میان پیامبرانی که صاحب السیف‌اند رسول اکرم (ع) است که به همراه امتش مأمور به جهاد می‌باشد.

    باز در انجیل در وصف او «صاحب التاج» آمده است. این عنوان خاص رسول اکرم (ع) است. تاج یعنی عمامه، دستار. در زمان قدیم عرب‌ها در میان ملت‌های مختلف عموماً به بستن دستار و عمامه شناخته می‌شدند. منظور از «صاحب التاج» در انجیل به یقین رسول اکرم (ع) است.

    نام‌های «البارقلیط» یا «الفارقلیط» در تفاسیر انجیل به فرد حق‌پرستی تعبیر شده است که حق و باطل را از هم جدا می‌کند. این نام برای کسی به کار می‌رود که در آینده انسان‌ها را به سوی حق خواهد خواند.

    عیسی (ع) در جایی از انجیل می‌گوید: «من می‌روم تا رئیس جهان بیاید» حال سؤال این است بعد از حضرت عیسی (ع) جز رسول اکرم (ع) چه کسی آمد که رئیس جهان باشد و بین حق و باطل فرق بگذارد و به جای عیسی (ع) مردم را ارشاد کند؟ آشکار است که حضرت عیسی (ع) مدام به امت خود مژده و خبر می‌دهد که «کسی خواهد آمد و به من نیازی نخواهید داشت، من مقدمه و بشارت دهنده اویم.» هم‌چنان که آیه زیر از قرآن کریم می فرماید:

    وَاِذ۟ قَالَ عٖيسَى اب۟نُ مَر۟يَمَ يَا بَنٖٓى اِس۟رَٓائٖيلَ اِنّٖى رَسُولُ اللّٰهِ اِلَي۟كُم۟ مُصَدِّقًا لِمَا بَي۟نَ يَدَىَّ مِنَ التَّو۟رٰيةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأ۟تٖى مِن۟ بَع۟دِى اس۟مُهُٓ اَح۟مَدُ ([10]) (صف: ٦)

    آری، حضرت عیسی (ع) در انجیل بارها این موضوع را به امت خود بشارت می‌دهد و می‌گوید که مهم‌ترین رئیس انسان‌ها خواهد آمد؛ و با برخی نام‌ها از او یاد می‌کند. این نام‌ها البته سریانی و عبرانی‌اند. اهل تحقیق بررسی کرده‌اند، نام‌های مذکور به معنای «احمد، محمد، و فارق بین حق و باطل» آمده است. پس باید گفت عیسی (ع) بارها بشارت آمدن احمد (ع) را داده است.

    سؤال: اگر گفته شود: چرا حضرت عیسی (ع) بیش از هر پیغمبر دیگری «آمدن پیامبر اسلام را» بشارت می‌دهد و پیامبران دیگر صرفاً خبر آن را داده‌اند و صورت بشارت در کتاب‌شان کم است؟

    پاسخ می‌دهیم: زیرا احمد (ع) حضرت عیسی(ع) را از تکذیب‌های عجیب یهودیان و تهمت‌های ناروایی که به او می‌زدند می‌رهاند و دین او را از تحریفات عجیب و غریب نجات می‌دهد؛ در عین حال در برابر شریعت سخت و دشوار بنی اسرائیلی که عیسی(ع) را به رسمیت نمی‌شناختند شریعت عالیه‌یی دارد که سهل و جامع است و از نظر احکام نقص‌های شریعت عیسوی را برطرف می‌کند. این است که «عیسی(ع) » بارها مژده می‌دهد که «رئیس عالم» می‌آید.

    بنابراین در تورات و انجیل و زبور و سایر صُحفِ پیامبران بحث‌ها و آیات بسیار مهمی درباره پیامبری که عاقبت خواهد آمد وجود دارد. بخشی از این نوع آیات را بیان کردیم.

    نیز در کتاب‌های مذکور «پیامبر آخر الزمان» با نام‌های متعددی یاد می‌شود. پیامبر آخر الزمانی که با این درجه از اهمیت در آیات مکرر کتب انبیا از او یاد می‌شود جز حضرت محمد (ع) چه کس دیگری می‌تواند باشد؟

    منظور از بیان دومین قسم از ارهاصـات و دلایل نبوت این است که بدانیم کاهنان و گروهی از اولیا و عارفان بالله در زمان فترتِ پیش از بعثت، از آمدن رسول اکرم (ع) خبر داده و آن را به اطلاع همه رسانده و با سروده‌های خود به زمان‌های آتی نیز منتقل نموده‌اند. تعداد این قبیل افراد زیاد است ما چند تن از آنان را که مشهورند و سیره نویسان و مورخان آن‌ها را قبول دارند و نام‌شان را ذکر کرده‌اند به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    اول: سلطانی به نام تُبَّع از پادشاهان یمن اوصاف رسول اکرم (ع) را در کتاب‌های گذشته دیده و ایمان آورده است، او چنین می‌سراید:

    شَهِد۟تُ عَلٰى اَح۟مَدَ اَنَّهُ رَسُولٌ مِنَ اللّٰهِ بَارِى النَّسَمِ فَلَو۟ مُدَّ عُم۟رٖى اِلٰى عُم۟رِهٖ لَكُن۟تُ وَزٖيرًا لَهُ وَاب۟نَ عَمٍّ

    یعنی من رسالت احمد (ع) را تصدیق می‌کنم. اگر در زمان او می‌بودم وزیر و عمو زاده‌اش می‌شدم. (یعنی مانند علی فدایی و خادمش می‌شدم.)

    دوم: قس بن ساعده‌ی معروف که خطیب مشهور و مهم و در عین حال موحد و روشن ضمیر عرب بود. او با سروده زیر پیش از بعثت نبوی بر رسالت احمدی شهادت می‌دهد:

    اَر۟سَلَ فٖينَا اَح۟مَدَ خَي۟رَ نَبِىٍّ قَد۟ بُعِثَ صَلّٰى عَلَي۟هِ اللّٰهُ مَا عَجَّ لَهُ رَك۟بٌ وَ حُثَّ

    سوم: کعب ابن لؤی از اجداد رسول اکرم (ع) که از روی الهام، نبوّت احمدی (ع) را چنین اعلام می‌دارد:

    عَلٰى غَف۟لَةٍ يَأ۟تِى النَّبِىُّ مُحَمَّدٌ فَيُخ۟بِرُ اَخ۟بَارًا صَدُوقًا خَبٖيرُهَا

    یعنی محمد النبی ناگهان خواهد آمد و خبرهای راست خواهد داد.

    چهارم: «سیف ابن ذی یزن» از پادشاهان یمن اوصاف رسول اکرم (ع) را در کتاب‌های سابق دیده، ایمان آورده و مشتاق پیامبر شده بود. وقتی عبدالمطلب جد رسول اکرم (ع) با کاروان قریشیان به یمن رفته بود «سیف ابن ذی یزن» آن‌ها را فرا خواند و گفت:

    اِذَا وُلِدَ بِتِهَامَةَ وَلَدٌ بَي۟نَ كَت۟فَي۟هِ شَامَةٌ كَانَت۟ لَهُ ال۟اِمَامَةُ وَاِنَّكَ يَا عَب۟دَ ال۟مُطَّلِبِ لَجَدُّهُ

    یعنی در حجاز کودکی به دنیا می‌آید، بین دو کتف او نشانی چون خاتم وجود دارد، این کودک امام همه انسان‌ها خواهد شد. سپس او عبدالمطلب را مخفیانه نزد خود خواند و از سر کرامت و پیش از بعثت به او خبر داد که «پدر بزرگ آن کودک نیز تو هستی»

    پنجم: ورقة ابن نَوْفلْ (از پسر عموهای خدیجه کبرا)؛ رسول اکرم (ع) در آغاز نزول وحی اضطراب داشت. خدیجه کبرا واقعه را برای ورقة ابن نَوْفلْ تعریف می‌کند. ورقه می‌گوید او را به این‌جا بفرست. رسول اکرم (ع) نزد ورقه می‌رود و حالتی را که در آغاز نزول وحی برایش پیش آمده بود برای او تعریف می‌کند، ورقه می‌گوید:

    بَشِّر۟ يَا مُحَمَّدُ اِنّٖى اَش۟هَدُ اَنَّكَ اَن۟تَ النَّبِىُّ ال۟مُن۟تَظَرُ وَبَشَّرَ بِكَ عٖيسٰى

    یعنی نگران مباش این‌که گفتی حالت وحی است، به تو مژده می‌دهم پیامبری که انتظارش را دارند تو هستی. عیسی به تو بشارت داده بود.

    ششم: یکی از عارفان بالله به نام «عَسْقَلان الحِمْیَری» پیش از بعثت هر گاه قریشیان را می‌دید می‌پرسید: «آیا کسی در میان شما ادعای پیامبری دارد؟» و پاسخ منفی می‌شنید. در زمان بعثت باز هم می‌پرسد و این بار پاسخ مثبت می‌شنود. می‌گویند بله یک نفر هست که ادعای پیامبری دارد، عسقلان می‌گوید: «عالم در انتظار اوست.»

    هفتم: ابن العلا از علمای بنام مسیحی پیش از بعثت و بدون آن‌که پیامبر را دیده باشد از نبوتش خبر می‌دهد. بعد از بعثت می‌رود و پیامبر را می‌بیند و می‌گوید:

    وَالَّذٖى بَعَثَكَ بِال۟حَقِّ لَقَد۟ وَجَد۟تُ صِفَتَكَ فِى ال۟اِن۟جٖيلِ وَبَشَّرَ بِكَ اب۟نُ ال۟بَتُولِ

    یعنی من صفات تو را در انجیل دیدم و ایمان آوردم. پسر مریم آمدن تو را در انجیل بشارت می‌دهد.

    هشتم: نجاشی پادشاه حبشه ـ که بحث او گذشت ـ گفته است:

    لَي۟تَ لٖى خِد۟مَتَهُ بَدَلًا عَن۟ هٰذِهِ السَّل۟طَنَةِ

    یعنی ای کاش به جای این سلطنت خدمتکار محمد عربی (ع) می‌شدم، خدمتکاری او برتر از سلطنت است.

    اینک پس از بیان شرح حال این عرفا که به واسطه الهام ربانی از غیب خبر داده‌اند از کاهنانی یاد می‌کنیم که به واسطه روح و جن از غیب خبر داده و کاملاً صریح و روشن آمدن و نبوت رسول اکرم (ع) را بیان داشته‌اند. اینان نیز شمارشان زیاد است ما فقط تعدادی از آن‌هایی را بیان می‌کنیم که مشهورند و بیان‌شان حکم متواتر یافته و در بیش‌تر کتاب‌های تاریخ و سیره از آن‌ها نام می‌برند. داستان مفصل آن‌ها و اطلاع از سخنان‌شان را به آثار سیره نویسان ارجاع داده، خود در این‌جا به اختصار بیان می‌کنیم:

    اول: کاهنی‌ست به نام «شِقّ» که یک چشم و یک دست و یک پا داشته، و گویی نیمی از انسان بوده است. به صورت قطعی و در حد تواتر معنوی در کتاب‌های تاریخی قید شده که این کاهن رسالت احمدی (ع) را مکرر خبر داده است.

    دوم: «سطیح» کاهن مشهور شام است که استخوان در بدن نداشت و به نظر می‌رسید هیچ عضوی نیز ندارد. صورت‌اش روی سینه بود و از عجایب خلقت به شمار می‌رفت. او مدت زیادی نیز عمر کرد. با خبرهایی که از غیب می‌داد در میان مردم زمان خود مشهور شد، حتی کسری (پادشاه فارس) برای اطلاع از تعبیر خواب عجیبی که دیده بود و به موجب آن در زمان ولادت احمدی (ع) چهارده کنگره کاخ سلطنتش فرو می‌ریخت عالمی به نام «مُویزان» را نزد سطیح فرستاد. سطیح خبر می‌فرستد که:«چهارده نفر در بین شما حکومت خواهند کرد و بعد سلطنت‌تان از بین می‌رود، سپس فردی می‌آید دینی خواهد آورد. او دین و دولت شما را از میان می‌برد.» سطیح به این ترتیب آمدن پیامبر آخر الزمان را به صورت صریح و آشکار خبر داده است.

    کاهنان مشهوری مانند سواد بن قارب الدوسی، خنافر، افعاسیه نَجران، جِزل ابن جِزل الکِندی، ابن خَلَصَه الدوسی و فاطمه بنت نُعمان نَجاریه طبق آن‌چه در کتاب‌های تاریخ و سیره بیان شده آمدن پیامبر آخر الزمان را خبر داده و گفته‌اند که او محمد (ع) است.

    نیز سعد ابن بنت کُرَیز از خویشاوندان حضرت عثمان خبر نبوت رسول اکرم (ع) را به واسطه‌ی کهانت از غیب شنیده بود. او در اوایل ظهور اسلام به حضرت عثمان ذی النورین گفت:«ایمان بیاور» و عثمان نیز همان اوایل ایمان آورد. سعد این واقعه را به صورت زیر با شعر بیان داشته است:

    هَدَى اللّٰهُ عُث۟مَانًا بِقَو۟لٖى اِلَى الَّتٖى بِهَا رُش۟دُهُ وَ اللّٰهُ يَه۟دٖى اِلَى ال۟حَقِّ

    هم‌چنین جنیانی که دیده نمی‌شدند اما صدایشان شنیده می‌شد و «هاتف» نامیده می‌شدند نیز مانند کاهنان بارها آمدن رسول اکرم (ع) را خبر داده بودند؛

    از جمله: هاتف جنی بر «ذیاب ابن الحارث» فریاد برآورد که:

    و به این وسیله موجب مسلمان شدن او و فرد دیگری شد.

    يَا ذَيَابُ يَا ذَيَابُ اِس۟مَعِ ال۟عَجَبَ ال۟عُجَابَ بُعِثَ مُحَمَّدٌ بِال۟كِتَابِ يَد۟عُو بِمَكَّةَ فَلَا يُجَابُ

    باز هاتف جنی دیگری بر سر «سامعه ابن قَرَّه الغَطَفَانی» چنین فریاد زد و موجب مسلمان شدن گروهی شد:

    جَاءَ ال۟حَقُّ فَسَطَعَ وَ دُمِّرَ بَاطِلٌ فَان۟قَمَعَ

    بشارت و خبر دادن این گونه هاتف‌ها بسیار مشهور و زیاد است.

    هم‌چنان که کاهنان و هاتفان خبر از نبوت پیامبر داده‌اند اصنام و قربانیان‌شان نیز از رسالت رسول اکرم (ع) خبر داده‌اند؛

    از جمله:

    مشهور است که بُت قبیله مازن فریاد کشیده گفته است:

    هٰذَا النَّبِىُّ ال۟مُر۟سَلُ جَاءَ بِال۟حَقِّ ال۟مُن۟زَلِ و به این ترتیب از رسالت احمدی خبر داده است.

    نیز واقعه مشهوری‌ست که سبب مسلمان شدن عباس ابن مِرداس شد. او بُتی به نام ضِمار داشت؛ این بُت روزی می‌گوید:

    اَو۟دٰى ضِمَارُ وَكَانَ يُع۟بَدُ مُدَّةً قَب۟لَ ال۟بَيَانِ مِنَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ

    یعنی پیش از آمدن محمد مرا عبادت می‌کردند، اما اینک سخن محمد وجود دارد و ممکن نیست ضلالت پیشین ادامه یابد.

    حضرت عمر از قربانی‌ای که پیش از اسلام برای بُتی ذبح می‌شد شنید:

    يَا اٰلَ الذَّبٖيحِ اَم۟رٌ نَجٖيحٌ رَجُلٌ فَصٖيحٌ يَقُولُ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ

    نمونه‌هایی از این قبیل فراوان است که کتاب‌های موثقی قبول کرده و نقل نموده‌اند.

    هم‌چنان که کاهنان و عارفان بالله و هاتفان و حتی اصنام و قربانی‌ها از رسالت احمدی (ع) خبر داده‌اند برخی حوادث و وقایع نیز موجب مسلمان شدن عده‌یی شده است،

    مثلاً روی برخی سنگ‌ها و قبور یا روی سنگ قبرها به خط قدیم عباراتی مانند «مُحَمَّدٌ مُصْلِحٌ اَمِينٌ» دیده شده و به این واسطه عده‌یی ایمان آورده‌اند.

    آری، منظور از « مُحَمَّدٌ مُصْلِحٌ اَمِينٌ » که به خط قدیم روی بعضی از سنگ‌ها دیده شده رسول اکرم (ع) است، زیرا پیش از او و در حدود سال‌های زندگانی او فقط هفت نفر نام محمد داشته‌اند و جز آن‌ها کسی را محمد نمی‌نامیده‌اند. افراد دیگر به غیر از پیامبر شایستگی تعبیر مصلح امین را نداشته‌اند.

    قسم سوم

    از ارهاصات، حوادث و امور خارق العاده‌یی‌ست که در زمان ولادت رسول اکرم (ع) رخ می‌دهد. حوادث مذکور به نحوی مرتبط با تولد پیامبر رخ می‌داده‌اند.

    هم‌چنین پیش از بعثت رویدادهایی رخ داده، که هر یک از آن‌ها مستقیماً معجزه پیامبر بوده است. تعداد این موارد زیاد است. ما به عنوان نمونه چند مورد را که مشهور و مورد قبول ائمه حدیث می‌باشند و در صحت‌شان تردیدی نیست به شرح زیر نقل می‌کنیم:

    نخست: شب ولادت نبوی، مادر پیامبر و مادر عثمان ابن العاص و مادر عبدالرحمن ابن عوف که آن‌جا حضور داشته‌اند نور عظیمی می‌بینند. هر سه آن‌ها می‌گویند: «ما در زمان ولادت پیامبر چنان نوری دیدیم که مشرق و مغرب را برای ما روشن کرد.»

    دوم: در آن شب بیش‌تر بت‌هایی که در کعبه بودند سرنگون شده بر زمین افتادند.

    سوم: ایوان معروف کسری (همان کاخ مشهور) آن شب به لرزه در آمد، دیواره‌هایش ترک خورد و چهارده کنگره فرو ریخت.

    چهارم: در آن شب آب دریای ساوه ـ دریای کوچکی که تقدیس می‌شد ـ خشک شد و آتش مجوسیان در اصطخرآباد ـ که آن را ستایش می‌کردند و هزار سال بی‌وقفه روشن بود ـ خاموش شد.

    این سه، چهار رویداد اشاره بود بر این‌که مولودِ تازه به دنیا آمده آتش‌پرستی را از بین خواهد برد، کاخ سلطنت پارس را نابود خواهد کرد و تقدیس چیزهایی را که بدون اذن الهی انجام می‌گرفت منع خواهد نمود.

    پنجم: مواردی هم هست که گر چه در شب ولادت پیامبر رخ نداده‌اند، اما چون وقوع‌شان در آستانه به دنیا آمدن او بوده است از ارهاصات احمدی دانسته می‌شوند؛ یکی از این موارد واقعه فیل می‌باشد که در سوره ﭿ ﮍ ﮎ ﮏﭾ به نص قطعی بیان شده است. یکی از پادشاهان حبشه به نام اَبْرَهه برای تخریب کعبه فیل عظیم الجثه‌یی را که به فیل محمودی معروف بود با خود همراه کرد. زمانی که به مکه نزدیک شد فیل از حرکت باز ایستاد. ابرهه چون چاره‌یی نیافت با لشکریانش بازگشت. پرندگان ابابیل آن‌ها را شکست دادند و در هم ریختند، لذا گریختند و رفتند. این حکایت عجیب در کتاب‌های تاریخ به تفصیل ذکر شده است.

    این رویداد یکی از دلایل نبوت رسول اکرم (ع) به شمار می‌رود، زیرا کعبه‌ی مکرمه که قبله و محل تولد و موطنِ محبوب او بود در زمانی بسیار نزدیک به ولادت‌اش به صورت خارق العاده و غیبی از تخریب و ویرانی ابرهه رهایی یافت.

    ششم: به شهادت حلیمه و همسرش، رسول اکرم (ع) زمانی که کودک و نزد حلیمه سعیده بود بارها تکه ابری بر سرش سایه می‌افکند تا آفتاب اذیت‌اش نکند. آن‌ها این مطلب را به دیگران هم گفته بودند و این موضوع به درستی شهرت یافت.

    نیز وقتی که به سوی شام می‌رفتند و او دوازده ساله بود بحیرای راهب شهادت می‌دهد که تکه ابری را بالای سر رسول اکرم (ع) دیده که بر او سایه می‌افکنده است. او این واقعه را به دیگران نیز نشان داده بود.

    به همین ترتیب یک بار که رسول اکرم (ع) پیش از بعثت همراه با میسره خدمتکار خدیجه از تجارت باز می‌گشت، خدیجه کبرا دو فرشته را بر سر رسول اکرم (ع) می‌‌بیند که چون ابر بر سر او سایه افکنده بودند. این مطلب را به میسره خدمتکار خود می‌گوید: میسره نیز به خدیجه کبرا می‌گوید:«من در طول سفر او را به همین صورت دیدم.»

    هفتم: به نقل صحیح ثابت است که رسول اکرم (ع) پیش از بعثت زیر درختی نشست. آن‌جا خشک و خالی بود، اما ناگهان سبز شد. شاخه‌های آن درخت بر سر پیامبر خم شده، سایه افکندند.

    هشتم: رسول اکرم (ع) در زمان خردسالی در خانه ابوطالب بود. هر گاه ابوطالب با خانواده و فرزندانش غذا را همراه پیامبر صرف می‌کردند سیر می‌شدند، اما زمانی که پیامبر هنگام غذا خوردن حضور نداشت آن‌ها سیر نمی‌شدند. این روایت هم مشهور و هم قطعی‌ست.

    اُمُّ أیْمَن که در خردسالی از رسول اکرم (ع) نگهداری و مراقبت می‌کرد می‌گوید:« رسول اکرم (ع) هیچ‌گاه از گرسنگی و تشنگی شکوه نکرد نه در خردسالی و نه زمانی که بزرگ شده بود.»

    نهم: اموال و شیر بزهای حلیمه دایه پیامبر برخلاف دیگران در قبیله زیاد و با برکت بود. این مطلب هم مشهور و قطعی‌ست.

    مگس پیامبر را آزار نمی‌داد و بر بدن مبارک و لباس‌هایش نمی‌نشست. هم‌چنان که سید «عبدالقادر گیلانی(ع)» از اولاد پیامبر نیز همین وضع را از جدش به ارث برده بود و مگس بر بدن او نمی‌نشست.

    دهم: پس از تولد رسول اکرم (ع) مخصوصاً در شب ولادت او سقوط ستارگان افزایش یافت. ما این واقعه را در کلام پانزدهم با براهین قطعی اثبات کرده و گفته‌ایم که سقوط ستارگان در آن شب علامت و اشاره‌یی‌ست بر قطع خبر گرفتن شیاطین و اجنه از غیب.

    مادام که رسول اکرم (ع) به واسطه وحی به میدان آمد می‌بایست در برابر خبرهای ناقص و آمیخته به دروغ جنیان و کاهنان و کسانی که از غیب خبر می‌دادند سدی کشیده می‌شد، تا شبهه‌یی بر وحی وارد نکنند و گفته‌هایشان شباهتی به وحی نداشته باشد.

    آری، پیش از بعثت شمار کاهنان بسیار بود. نزول قرآن به کار آن‌ها خاتمه داد. حتی بسیاری از آنان ایمان آوردند، زیرا دیگر نتوانسته‌اند مخبرین خود را از طائفه جن بیابند. در واقع قرآن بود که به کار آنان خاتمه داد.

    امروز نیز چون کاهنان زمان قدیم، در اروپا در میان احضار کنندگان ارواح به روش مدیوم‌ها([11]) نوعی کهانت (پیش‌گویی) سر بر آورده است؛ بگذریم …

    خلاصه: وقایع و افراد بسیاری نبوت رسول اکرم (ع) را پیش از بعثت او تصدیق نموده و دیگران را نیز وادار به تصدیق کرده‌اند.

    آری، ذاتی که قرار است به لحاظ معنا رئیس دنیا([12]) باشد و صورت معنوی جهان را تغییر دهد و دنیا را مزرعه آخرت کرده، و ارزش مخلوقات جهان را اعلام کند و راه سعادت ابدی را به جن و انس نشان دهد و جن و انس فانی را از نیستی همیشگی برهاند و حکمت آفرینش دنیا و معما و طلسم پیچیده‌اش را بگشاید و مقاصد خالق کائنات را بداند و به دیگران بیاموزد و آفریننده را بشناسد و به همه بشناساند، شکی نیست که پیش از آمدن او هر چیز و هر نوع و طائفه‌یی بی‌صبرانه انتظار آمدنش را خواهد کشید، از او استقبال خواهد کرد و او را تشویق خواهد نمود و اگر از طرف خالقش به این موضوع واقف شود به دیگران نیز اعلام خواهد کرد؛ همان‌طور که در اشارت‌ها و مثال‌های سابق دیدیم همه انواع مخلوقات، معجزات او را نشان می‌دهند، گویی به استقبال او می‌روند و با زبان معجزه نبوتش را تصدیق می‌کنند.

    اشارت هفدهم:

    بزرگ‌ترین معجزه رسول اکرم (ع) پس از قرآن ذات خودش است. منظور اخلاق عالیه‌یی‌ست که در او جمع است. او در هر خصلت در بالاترین مرتبه قرار دارد و دوست و دشمن در این امر اتفاق نظر دارند. حتی قهرمان شجاعت یعنی حضرت علی همواره می‌گفت:«جنگ وقتی به دهشتناک‌ترین وقتش می‌رسید ما پشت رسول اکرم (ع) پناه می‌گرفتیم.» و هکذا ... او در همه مواردِ اخلاق حمیده به بالاترین و دست نایافتنی‌ترین درجات رسیده بود. برای آگاهی از این معجزه علاقمندان را به کتاب «شفاء شریف» اثر قاضی عیاض علامه مغرب ارجاع می‌دهیم. الحق و الانصاف او معجزه اخلاق حمیده پیامبر را بسیار زیبا بیان و اثبات نموده است.

    معجزه بسیار بزرگ دیگر احمدی (ع) به تصدیق دوست و دشمن شریعت کبرای اوست که مانندش نه آمده و نه خواهد آمد. بیان این معجزه اعظم را تا حدودی به سراسر سی و سه کلام، سی و سه مکتوب، سی و یک لمعه و سیزده شعاعی که نوشته‌ایم ارجاع می‌دهیم.

    نیز یک معجزه کبرای دیگر رسول اکرم (ع) ـ که خبرش متواتر و قطعی‌ست ـ شَق‌ُّ القمر است. شَقُّ ‌القمر علاوه بر این‌که به طرق مختلف و به صورت متواتر از اعاظم صحابه مانند ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، امام علی، انس، و حُذیفه نقل شده نص قرآن نیز طی آیه‌ی اِق۟تَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ ان۟شَقَّ ال۟قَمَرُ این معجزه بزرگ را به جهانیان اعلام نموده است. مشرکان معاند قریش در آن زمان خبر این آیه را انکار نکردند و بلکه فقط گفتند این سحر و جادوست. به عبارت دیگر دو نیم شدن ماه در نظر کفار هم قطعی‌ست. بیان این معجزه کبرا را به رساله «شَقُّ القمر» که ضمیمه کلام «سی و یکم» است ارجاع می‌دهیم.

    رسول اکرم (ع) هم‌چنان که معجزه شَقُّ القمر را به اهالی زمین نشان داد معراج را نیز به عنوان معجزه اکبر به ساکنان سماوات نشان داد. تبیین معجزه اعظمی را که معراج نامیده می‌شود به رساله «معراج» که کلام «سی و یکم» است ارجاع می‌دهیم، زیرا رساله مذکور با براهین قطعی حتی برای ملحدان ثابت می‌کند که این معجزه کبرا تا چه حد نورانی و عالی و قطعی‌ست.

    در این‌جا فقط معجزه سیاحت بیت المقدس را توضیح خواهیم داد که مقدمه معجزه معراج است و معجزه‌یی که صبح آن شب، هنگام سؤال قریشیان مبنی بر چگونگی اوضاع بیت المقدس از پیامبر رخ داد.

    پیامبر صبح فردای معجزه معراج، خبر آن را به قریش داد، اما قریش گفته‌های او را تکذیب کردند. گفتند: «اگر واقعاً به بیت المقدس رفته‌یی دیوارها و درها و اوضاع و احوال بیت المقدس را برای ما باز گو» رسول اکرم (ع) می‌فرماید:

    «فَكَرَبْتُ كَرْبًا لَمْ اَكْرُبْ مِثْلَهُ قَطُّ فَجَلَّى اللّهُ لِى بَيْتَ الْمَقْدِسِ وَكَشَفَ الْحُجُبَ بَيْنِى وَبَيْنَهُ حَتَّى رَاَيْتُهُ فَنَعَتُّهُ وَ اَنَا اَنْظُرُ اِلَيْهِ»

    یعنی از تکذیب و سؤال آن‌ها بسیار به تنگ آمدم؛ طوری که هیچ‌گاه چنان وضعی را تجربه نکرده بودم. حضرت حق ناگهان بیت المقدس را به من نشان داد. من هم به بیت المقدس نگاه می‌کردم و همه چیزها را یک به یک تعریف می‌کردم. قریش در آن لحظه دیدند آن‌چه پیامبر درباره بیت المقدس می‌گوید درست و کامل است.

    هم‌چنین رسول اکرم (ع) به قریش گفت:«یکی از قافله‌هایتان را در راه دیدم، فردا فلان ساعت می‌رسد.» قریشیان در همان ساعت به انتظار قافله نشستند. قافله یک ساعت تأخیر کرد. برای این‌که خبر رسول اکرم (ع) درست بوده باشد به تصدیق اهل تحقیق خورشید یک ساعت از حرکت باز ایستاد، یعنی زمین برای این‌که ایرادی بر سخن پیامبر وارد نشود گردش و وظیفه خود را یک ساعت متوقف کرد و این‌کار را با ایستایی خورشید نشان داد.

    آری، برای تصدیق فقط یک سخن محمد عربی (ع) زمین عظیم دست از وظیفه‌اش می‌کشد و خورشیدِ با عظمت گواه این مطلب می‌شود. دریاب کسی که چنین ذاتی را تصدیق نکرده و به دستوراتش عمل نمی‌کند تا چه حد بدبخت و کسی که او را تصدیق می‌کند و در برابر فرامین‌اش «سَمِعْنَا وَ اَطَعْنَا» می‌گوید تا چه حد سعادتمند است، پس بگو:«اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلی الایمان و الاسلام»

    اشارت هجدهم:

    بزرگ‌ترین و جاودانه‌ترین معجزه رسول اکرم (ع) قرآن حکیم است که جامع صدها دلیل نبوت بوده و وجه اعجازی آن به چهل وجه اثبات گردیده است.

    بیست و پنجمین کلام ـ تقریباً در صد و پنجاه صفحه ـ به بیان این معجزه اکبر و بیان و اثبات معجزه بودن آن به چهل وجه پرداخته است، لذا مطالب مربوط به این معجزه اعظم را ـ که خود گنجینه معجزات است ـ به همان‌جا ارجاع می‌دهیم و در این‌جا فقط سه نکته را به شرح زیر بیان می‌داریم:

    نکته نخست:

    اگر گفته شود اعجاز قرآن در بلاغت‌اش است؛ در حالی که همه‌ی طبقات انسان‌ها حق دارند که در اعجاز قرآن سهم و حصه داشته باشند. بلاغت قرآن را از هر هزار عالم ممکن است فقط یک نفر درک کند.

    پاسخ می‌دهیم که قرآن حکیم برای هر طبقه‌یی اعجازی دارد؛ طوری که هر کس وجود اعجاز را به طرزی احساس می‌کند،

    مثلاً قرآن در برابر اهل بلاغت و فصاحت اعجازی را نشان می‌دهد که در بلاغتِ خارق العاده‌اش دارد.

    برای طبقه اهل شعر و خطابه نیز اعجاز اسلوب بدیعِ عالی، زیبا و شگفت انگیز را نشان می‌دهد. با این‌که اسلوب مزبور برای همه دل‌نشین است، اما هیچ کس نمی‌تواند از آن تقلید کند. گذشت زمان آن را کهنه نمی‌کند و همیشه نو و تازه است. چنان نثر منتظم و چنان نظم منثوری‌ست که هم عالی‌ست هم شیرین.

    در برابر طبقه کاهنان و خبردهندگان از غیب نیز اعجاز اخبار خارق العاده غیبی‌اش را نشان می‌دهد.

    برای اهل تاریخ و دانشمندانِ وقایع جهان نیز اعجاز اخبار و حوادث امت‌های پیشین و وقایع و احوال آیندگان، برزخیان و آخرتیان را مطرح می‌کند.

    برای علمای جامعه شناسی و اهل سیاست اعجاز در اصول قدسی را به رخ می‌کشد. آری، شریعت کبرای بر آمده از قرآن سرّ اعجاز این کتاب را به روشنی نشان می‌دهد.

    برای طبقه‌یی که اهل غور و تفحص در معارف الهی و حقایق هستی می‌باشند اعجازی را به نمایش می‌گذارد که مربوط به حقایق قدسی الهی قرآن است و وجود این نوع اعجاز را به آن‌ها می‌چشاند.

    برای اهل طریقت و ولایت نیز اعجاز موجود در اسرار آیاتی را نشان می‌دهد که در دریای قرآن دائماً در تموج می‌‌باشند؛ و هکذا ... در برابر همه طبقات، از چهل طبقه‌ی اعجازش پنجره‌یی می‌گشاید و اعجازش را نمایش می‌دهد.

    حتی طبقه عوامی که فقط شنونده است و اندکی فهم معانی می‌کند نیز اذعان دارد که خوانده شدن این کتاب به قرائت کتاب‌های دیگر شباهت ندارد. فرد عامی می‌گوید:«یا این قرآن از همه کتاب‌هایی که تا به حال شنیده‌ایم پایین‌تر است که این را هیچ دشمنی هم نمی‌تواند بگوید و امر کاملاً محالی‌ست؛ بدین ترتیب برتر از همه کتاب‌هایی‌ست که شنیده شده است. پس معجزه است.» این درجه از اعجاز را که عامی صرفاً شنونده درک کرد برای مساعدت به او تا حدی توضیح خواهیم داد:

    قرآن معجز البیان وقتی نازل شد و ظهور یافت همه عالم را به مبارزه طلبید و در میان انسان‌ها دو احساس شدید را پدید آورد:

    اول: حس تقلید در دوستان؛ یعنی آرزوی شباهت به شیوه قرآنِ عزیز و احساس سخن گفتن مثل آن ...

    دوم: حس انتقاد و مقابله در دشمنان؛ یعنی احساس رویارویی با قرآن و شکستن ادعای معجزه بودنش ...

    با همین دو احساس شدید میلیون‌ها کتاب عربی نوشته شد که هنوز هم موجودند. اینک اگر بلیغ‌ترین و فصیح‌ترینِ این کتاب‌ها همراه با قرآن خوانده شود هر کس که بشنود به یقین خواهد گفت قرآن به هیچ یک از این‌ها شباهت ندارد. پس معلوم می‌شود قرآن در سطح هیچ کدام از این کتاب‌ها نیست؛ بنابراین یا باید پایین‌تر از آن‌ها باشد که امر غیر ممکن و محالی‌ست و هیچ کس حتی شیطان هم چنین چیزی نخواهد گفت،([13]) پس قرآن معجز البیان برتر از همه کتاب‌های نوشته شده می باشد.

    قرآن حکیم در برابر جاهل عامی که حتی درک معنا نیز نمی‌کند اعجازش را به نحوی که او را به ستوه نیاورد و منزجر نکند نشان می‌دهد. آری، عامی فوق یعنی همان شخص جاهل می‌گوید:«زیباترین و مشهورترین شعر را اگر دو سه بار گوش کنم برایم خسته کننده می‌شود، اما قرآن به هیچ وجه خسته کننده نیست. هر چه بیش‌تر گوش می‌کنم بیش‌تر خوشم می‌آید، پس این نمی‌تواند کلام انسان باشد.»

    قرآن حکیم اعجاز خود را در کودکانی که برای حفظ آیات الهی تلاش می‌کنند به این صورت نشان می‌دهد که در ذهن ضعیف و ظریف و بسیط این کودکان خردسال که [در حالت عادی] حتی نمی‌توانند یک صفحه از کتابی را حفظ کنند آن قرآن بزرگ و آیات و جملات شبیه به هم آن را که در بسیاری از جاهای قرآن ممکن است موجب سر در گمی و اشتباه گردد در کمال سهولت و آسانی در حافظه آن‌ها جا گیر می‌کند.

    حتی تلاوت و زمزمه قرآن برای بیماران و محتضرانی که از کم‌ترین صدا و سخنی متأثر می‌شوند چون آب زمزم گوارا و دل‌نشین است، لذا قرآن حکیم اعجاز خود را به آن‌ها نیز می‌چشاند.

    نتیجه: قرآن حکیم اعجاز خود را به چهل طریق به چهل طبقه مختلف از انسان‌ها نشان می‌دهد یا وجودش را می‌چشاند.

    قرآن هیچ کس را بی‌نصیب نمی‌گذارد، حتی برای کسانی که فقط دارای چشم‌اند،([14]) گوشی ندارند، قلبی ندارند و از دانش بی‌بهره‌اند نیز نوعی علامت اعجاز دارد.

    به این ترتیب که: کلمات قرآن معجز البیانی که به خط و چاپ حافظ عثمان است ناظر بر هم‌اند،

    مثلاً اگر صفحات زیرین کلمه وَثَامِنُهُم۟ كَل۟بُهُم۟ در سوره «کهف» را سوراخ کنیم و پایین برویم کلمه قِط۟مٖيرٍ در سوره «فاطر» با اندک انحرافی دیده خواهد شد و به این ترتیب نام آن سگ هم دانسته می‌شود.

    یا مثلاً دو کلمه مُح۟ضَرُونَ در سوره «یس» روی هم و منطبق بر هم می‌باشند، همین طور ترتیب کلمه‌های مُح۟ضَرٖينَ و مُح۟ضَرُونَ در سوره «صافات» روی هم و منطبق بر یک‌دیگرند و در عین حال ناظر بر کلمات مُح۟ضَرُونَ در سوره‌ی «یس» می‌باشند، یعنی اگر یکی از این کلمات سوراخ شوند با اندک انحرافی واژه‌های مذکور را مشاهده خواهیم کرد.

    مثلاً دو کلمه مَث۟نٰى یکی در آخر سوره «سبأ» و دیگری در ابتدای سوره «فاطر» ناظر بر هم‌اند. این‌که در کل قرآن کلمه مَث۟نٰى سه بار به کار رفته و دو مورد از آن‌ها ناظر و منطبق بر هم‌اند نمی‌تواند امری تصادفی باشد.

    نمونه‌های این مطلب بسیار فراوان است. حتی یک کلمه در پنج شش جا پشت صفحات با اندک انحرافی ناظر بر هم‌اند.

    من قرآنی را دیدم که جملات ناظر بر هم در دو صفحه‌ی رو به روی هم را با قلم قرمز نوشته بودند. همان موقع گفتم:«این وضعیت هم نشانه‌یی از نوعی معجزه است.» سپس متوجه شدم جملات زیادی از قرآن این‌طورند که در پشت صفحات متعدد ناظر بر هم‌اند؛ ناظر بودنی معنا‌دار.

    چون ترتیب قرآن با ارشاد نبوی و قرآن‌های منتشر و مطبوع نیز با الهام الهی بوده، در نقش قرآن حکیم و در خط آن اشاراتی بر علایم اعجازی وجود دارد. چنین وضعی نه کار تصادف است و نه زاییده فکر بشر. اندک عدم تطابقی هم البته وجود دارد که آن‌هم به دلیل نقصان طبع است اگر کار نشر کاملاً دقیق و منظم بود کلمه‌ها تمام و کمال بر هم منطبق می‌شدند.

    لفظ «الله» در هر یک از صفحات در برگیرنده سوره‌های بلند و متوسط مدنی به طرز بدیعی تکرار شده‌اند. لفظ جلاله «الله» اغلب در هر صفحه پنج، شش، هفت، هشت، نه، یا یازده بار تکرار شده و در دو سوی یک برگ و صفحات رو به روی هم مناسبت‌های عددی بامعنا و زیبایی بروز می‌یابد.([15])

    نکته دوم:

    در زمان حضرت موسی (ع) سحر رواج داشت، پس معجزات مهم او متناسب با آن بود؛ در زمان حضرت عیسی (ع) دانش طب رواج داشت، لذا اغلب معجزه‌های او نیز از همان جنس بود و در زمان رسول اکرم (ع) هم چهار مورد زیر در جزیرة العرب رواج داشت:

    اول: بلاغت و فصاحت

    دوم: شعر و خطابه

    سوم: کهانت و خبر دادن از غیب

    چهارم: آگاهی از وقایع گذشته و رویدادهای هستی

    وقتی قرآن معجز البیان نازل شد صاحبان این چهار نوع معلومات را به مبارزه طلبید.

    ابتدا اهل بلاغت را وادار کرد زانو بزنند؛ و آن‌ها نیز با شگفتی قرآن را گوش کردند.

    در مرحله بعد اهل شعر و خطابه یعنی کسانی را که بیان منظوم داشتند و به زیبایی شعر می‌سرودند چنان شگفت زده نمود که انگشت بر دهان گرفته گزیدند. مجبورشان کرد زیباترین شعرهایشان را که با آب طلا نوشته و به عنوان نشانه‌ی افتخار خود تحت عنوان «مُعَلَّقات سَبْعه» به دیوارهای کعبه آویخته بودند پایین آورند و بی‌ارزش بدانند.

    نیز کاهنان و ساحرانی را که از غیب خبر می‌دادند به سکوت وا داشت. کاری کرد خبرهای غیبی‌شان را فراموش کنند. جنیان را طرد کرد و به کهانت پایان داد.

    آنان را نیز که از وقایع جوامع گذشته و رویدادهای عالم خبر می‌دادند از دروغ و خرافه نجات داد و رویدادهای واقعی دوره‌های گذشته و رویدادهای نورانی عالم هستی را تعلیم‌شان داد.

    این چهار طبقه در برابر قرآن با کمال حیرت و حرمت زانو زدند و شاگردش شدند. هیچ یک از آنان هیچ‌گاه نتوانستند به مقابله با حتی یک سوره برخیزند.

    اگر گفته شود از کجا می‌دانیم کسی نتوانست معارضه کند و در واقع امکان معارضه نیست؟

    می‌گوییم: اگر معارضه امکان داشت حتماً اقدام می‌کردند، زیرا نیاز شدیدی به معارضه احساس می‌شد. دین و مال و جان و خانواده آن‌ها در معرض خطر قرار گرفته بود. اگر اقدام به معارضه می‌کردند نجات می‌یافتند. اگر معارضه امکان داشت حتماً اقدام می‌کردند. اگر معارضه صورت می‌گرفت چون تعداد طرفداران معارضه یعنی کافران و منافقان زیاد و بلکه خیلی زیاد بود به طرفداری و حمایت بر می‌خاستند و خبرش را در همه‌جا می‌پراکندند؛ هم‌چنان که هر چیزی را علیه اسلام نشر کردند. اگر موضوع را به همه جا اعلام می‌کردند و اصولاً معارضه صورت می‌‌گرفت حتماً با آب و تاب در تواریخ و کتاب‌ها ثبت می‌شد.

    همه تواریخ و کتاب‌ها موجودند در هیچ یک از آن‌ها جز چند فقره مربوط به مسیلمه کذاب چیز دیگری نیست. این در حالی‌ست که قرآن حکیم در طول بیست و سه سال همواره به شکل جدی و تحریک کننده‌یی طرف‌های مقابل را به معارضه و مبارزه می‌خواند و می‌گفت:

    «نظیر این قرآن را از فرد اُمّی‌ای مانند محمد امین آورده و نشان دهید.

    اگر قادر به آن نیستید فرد مورد نظرتان لازم نیست اُمی باشد فردی کاملاً عالم و نویسنده‌یی بیابید.

    اگر قادر به این هم نیستید نه یک فرد که همه علما و اهل بلاغت‌تان را جمع کنید تا به هم کمک کنند... حتی خدایانی که به آن‌ها اعتماد دارید به شما کمک کنند.

    بسیار خب اگر این کار را هم نمی‌توانید بکنید از آثار بلیغی که در گذشته نوشته شده‌اند استفاده کنید و آیندگان را هم به مساعدت بخوانید و نظیری برای قرآن نشان دهید.

    اگر قادر به انجام این کار هم نیستید لازم نیست نظیر کل قرآن را بیاورید فقط ده سوره بیاورید کافی‌ست.

    در صورتی که از آوردن ده‌ سوره درست و واقعی نظیر ده سوره قرآن نیز ناتوان هستید ترکیبی از داستان و قصه‌های غیر واقعی بیاورید تا نظیر نظم و بلاغتش باشد.

    اگر این کار را هم نمی‌توانید انجام دهید نظیر فقط یک سوره قرآن را بیاورید.

    بسیار خب سوره هم لازم نیست از سوره‌های بلند باشد، از سوره‌های کوتاه بیاورید؛ در غیر این‌صورت دین و جان و مال و خانواده‌تان در دنیا و آخرت در معرض خطر قرار می‌گیرد.»

    آری، قرآن حکیم نه در بیست و سه سال که در طول هزار و سیصد سال در هشت طبقه و به صورت محکوم کننده‌یی تمام انس و جن را به مبارزه طلبیده و می‌طلبد. در دوره اول کافران جان و مال و خانواده خود را در خطر انداخته راه جنگ را که دهشتناک‌ترین راه است برگزیدند و معارضه را که ساده‌ترین و نزدیک‌ترین راه بود رها کردند. پس این‌ها نشان می‌دهد که راه معارضه امکان نداشته است.

    آیا امکان دارد هیچ آدم عاقلی مخصوصاً در جزیرة العربِ آن روز به ویژه در میان قریشیان که قومی باهوش بودند کسی از ادیبان قوم نخواهد که تلاش کند نظیر فقط یک سوره از قرآن را بیاورد تا در معرض هجوم قرآن قرار نگیرند؟ مگر ممکن است چنین کسی راه کوتاه و آسان را کنار بگذارد و راه پر مشقتی را که لازمه‌اش به خطر انداختن جان و مال و خانواده است در پیش بگیرد؟

    خلاصه: هم‌چنان که جاحظ مشهور گفته است:«معارضه بالحروف ممکن نشد مجبور شدند معارضه بالسیوف کنند...»

    اگر گفته شود: برخی از محققین علما گفته‌اند:«نه تنها با سوره‌یی از قرآن که با آیه‌یی، حتی جمله‌یی یا با کلمه‌یی از قرآن هم نمی‌توان معارضه کرد و هیچ کس هم چنین کاری نکرده است.» این ادعا به نظر مبالغه می‌آید و عقل آن را نمی پذیرد؛ زیرا جملات شبیه عبارت‌های قرآنی در سخن بشر فراوان است. پس سرّ حکمت این سخن چیست؟

    پاسخ می دهیم که در اعجاز قرآن دو مذهب وجود دارد.

    مذهب اکثری و راجح آن است که لطایف بلاغت و مزایای معانی در قرآن فوق توانایی بشر است.

    مذهب مرجوح دوم این است که معارضه با سوره‌یی از قرآن در محدوده توانایی بشر هست، لیکن حضرت حق به عنوان یکی از معجزات احمدی (ع) آن را منع کرده است؛ هم‌چنان که فردی می‌تواند در حالت عادی برخیزد، اما اگر پیغمبری به عنوان اثر معجزه‌یی بگوید «تو بر نخواهی خاست» فرد مذکور نخواهد توانست برخیزد و معجزه می‌شود. به این مذهب مرجوح «مذهب صَرْفه» گفته می‌شود، یعنی حضرت حق جن و انس را از مقابله با سوره‌یی از قرآن منع کرده است. اگر خداوند چنین نمی‌کرد جن و انس می‌توانستند با سوره‌یی از قرآن مقابله کنند.

    براساس این مذهب، سخن علمایی که می‌گویند «با یک کلمه از قرآن هم نمی‌توان معارضه کرد» درست و مطابق با حقیقت است، زیرا مادام که حضرت حق به دلیل اعجاز آن‌ها را منع کرده طبیعی‌ست که آنان نمی‌توانند لب به معارضه بگشایند؛ اگر بگشایند هم بدون اذن الهی کلمه‌یی نمی‌توانند ادا کنند.

    اما طبق مذهب راجح یعنی همان مذهب نخست که مذهب اکثری‌ست نظر مطرح شده توسط علمای مذکور دارای وجهی ظریف از این قرار است:

    جملات و کلمات قرآن حکیم ناظر بر یک‌دیگرند. گاه کلمه‌یی ناظر بر ده جای دیگر است و دارای ده نکته بلاغی و ده مناسبت می‌باشد؛ هم‌چنان که در تفسیر «اشارات‌الاعجاز» در برخی جملات سوره فاتحه الٓمٓ ۝ ذٰلِكَ ال۟كِتَابُ لَا رَي۟بَ فٖيهِ از این قبیل مطالب نمونه‌هایی ذکر کرده‌ایم.

    مثلاً اگر بخواهید سنگی را که در سرایی پر نقش و نگار حکم مرکزی در نقش‌های مختلف و متعدد دارد در جایی قرار دهید که ناظر بر همه نقش‌ها باشد، این امر لازمه‌اش آگاهی کامل از دیوار مورد نظر همراه با همه نقوش می‌باشد؛

    هم‌چنین قرار دادن مردمک چشم انسان در جای خود که لازمه‌اش آگاهی از همه مناسبات کالبد انسان و وظایف عجیب آن و وضعیت چشم در قبال آن وظایف است،

    لذا عده‌یی از اهل حقیقت ـ که بسیار جلوتر از دیگران‌اند ـ مناسبات متعدد موجود در کلمات قرآنی و روابط و وجوه ناظر بر جملات موجود در سایر آیات را نشان داده‌اند. مخصوصاً علمای علم حروف پیش‌تر رفته و گفته‌اند در یک حرف قرآن اسراری به قدر یک صفحه وجود دارد و این را برای اهلش بیان و اثبات کرده‌اند. نیز مادام که قرآن کلام خالق کُلّ شی است پس هر کلمه‌اش را می‌توان در حکم قلب یا هسته اصلی قرار داد. (آن را می‌توان چون قلبی برای کالبدی معنوی متشکل از اسرار پیرامونی و هسته اصلی برای شجره‌یی معنوی تصور کرد.)

    آری، در سخن انسان ممکن است کلماتی چون کلمات قرآن یا جملات و آیات قرآن یافت، لیکن کلمات و تعابیر قرآنی با در نظر گرفتن مناسبات فراوان در جای خود قرار داده شده‌اند، لذا علم محیطی لازم است تا کلمه را در جای دقیق و صحیح خود قرار دهد.

    نکته سوم:

    زمانی حضرت حق اندیشه‌یی حقیقی درباره ماهیت مجملی از خلاصة الخلاصه قرآن معجز البیان را با عبارتی عربی بر قلبم احسان فرمود، اینک عین همان نظر را به عربی می‌نویسیم و بعد معنای آن را بیان می‌کنیم:

    «سُبْحَانَ مَنْ شَهِدَ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ وَصَرَّحَ بِاَوْصَافِ جَمَالِهِ وَجَلاَلِهِ وَكَمَالِهِ اَلْقُرْآنُ الْحَكِيمُ الْمُنَوَّرُ جِهَاتُهُ السِّتُّ اَلْحَاوِى لِسِرِّ اِجْمَاعِ كُلِّ كُتُبِ اْلاَنْبِيَاءِ وَاْلاَوْلِيَاءِ وَالْمُوَحِّدِينَ الْمُخْتَلِفِينَ فِى اْلاَعْصَارِ وَالْمَشَارِبِ وَالْمَسَالِكِ الْمُتَّفِقِينَ بِقُلُوبِهِمْ وَعُقُولِهِمْ عَلَى تَصْدِيقِ اَسَاسَاتِ الْقُرْآنِ وَكُلِّيَّاتِ اَحْكَامِهِ عَلَى وَجْهِ اْلاِجْمَالِ وَهُوَ مَحْضُ الْوَحْىِ بِاِجْمَاعِ الْمُنْزِلِ وَالْمُنْزَلِ وَالْمُنْزَلِ عَلَيْهِ وَعَيْنُ الْهِدَايَةِ بِالْبَدَاهَةِ وَمَعْدَنُ اَنْوَارِ اْلاِيمَانِ بِالضَّرُورَةِ وَمَجْمَعُ الْحَقَائِقِ بِالْيَقِينِ وَمُوصِلٌ اِلَى السَّعَادَةِ بِالْعَيَانِ وَذُو اْلاَثْمَارِ الْكَامِلِينَ بِالْمُشَاهَدَةِ وَمَقْبُولُ الْمَلَكِ وَاْلاِنْسِ وَالْجَانِّ بِالْحَدْسِ الصَّادِقِ مِنْ تَفَارِيقِ اْلاَمَارَاتِ وَالْمُؤَيَّدُ بِالدَّلاَئِلِ الْعَقْلِيَّةِ بِاِتِّفَاقِ الْعُقَلاَءِ الْكَامِلِينَ وَالْمُصَدَّقُ مِنْ جِهَةِ الْفِطْرَةِ السَّلِيمَةِ بِشَهَادَةِ اِطْمِئْنَانِ الْوِجْدَانِ وَالْمُعْجِزَةُ اْلاَبَدِيَّةُ الْبَاقِى وَجْهُ اِعْجَازِهِ عَلَى مَرِّ الزَّمَانِ بِالْمُشَاهَدَةِ وَالْمُنْبَسِطُ دَائِرَةُ اِرْشَادِهِ مِنَ اْلَمَلاِ اْلاَعْلَى اِلَى مَكْتَبِ الصِّبْيَانِ يَسْتَفِيدُ مِنْ عَيْنِ دَرْسٍ اَلْمَلئِكَةُ مَعَ الصَّبِيِّينَ وَ كَذَا هُوَ ذُو الْبَصَرِ الْمُطْلَقِ يَرَى اْلاَشْيَاءَ بِكَمَالِ الْوُضُوحِ وَالظُّهُورِ وَيُحِيطُ بِهَا وَيُقَلِّبُ الْعَالَمَ فِى يَدِهِ وَيُعَرِّفُهُ لَنَا كَمَا يُقَلِّبُ صَانِعُ السَّـاعَةِ السَّـاعَةَ فِى كَفِّهِ وَيُعَرِّفُهَا لِلنَّاسِ فَهذَا الْقُرْآنُ الْعَظِيمُ الشَّانِ هُوَ الَّذِى يَقُولُ مُكَرَّرًا اَللّهُ لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ فَاعْلَمْ اَنَّهُ لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ»

    ترجمه و معنای اندیشه عربی فوق بدین قرار است:

    شش جهت قرآن معجز البیان درخشان و نورانی‌ست، و امکان ندارد با اوهام و شبهات در آمیزد، زیرا تکیه به عرش دارد و در آن جهت نور وحی هست. در هدف و رو به رویش سعادت دو جهان هست. دست بر ابد و آخرت دارد و نور بهشت و سعادت وجود دارد. روی آن سکه اعجاز می‌درخشد. زیرش ستون‌های دلیل و برهان قرار گرفته و درونش مملو از هدایت خالص است.

    راستش با اَفَلَا يَع۟قِلُونَ ها عقول را استنطاق می‌کند و به گفتن «صَدَقْتَ» وا می‌دارد. در چپ به قلب‌ها اذواق روحانی عطا کرده، و وجدان‌ها را به شهادت می‌گیرد تا «بارَکَ الله» بگویند. پس سارقان اوهام و شبهات از کدام سو و جهت می‌توانند به قرآن معجز البیان نفوذ کنند؟!..

    آری، قرآن معجز البیان جامع سرّ اجماع کتاب‌های انبیا و اولیا و موحدینی‌ست که اعصار و مشرب‌ها و مسلک‌هایشان مختلف است. به عبارت دیگر همه آن‌ها که اهل قلب و عقل‌اند تمام مبانی مذکور را به صورتی در کتاب‌هایشان ذکر نموده اند که مجمل احکام و مبانی قرآن حکیم را تصدیق می‌کنند. می‌توان گفت: آن‌ها به مثابه ریشه‌های شجره آسمانی قرآن‌اند.

    نیز قرآن به وحی استناد می‌کند و خود، وحی است، زیرا ذات ذوالجلالی که قرآن را نازل کرده است با معجزات احمدی (ع) وحی بودن قرآن را نشان داده و اثبات می‌کند؛ قرآن نازل شده نیز با اعجاز خود نشان می‌دهد که از عرش می‌آید، و اضطراب مُنزَلِ علیه یعنی رسول اکرم (ع) در آغاز وحی و بیهوشی او هنگام نزول وحی و اخلاص و احترام‌اش در برابر قرآن ـ که بیش از همه است ـ نشان می‌دهد که قرآن وحی است، از ازل می‌آید و میهمان اوست.

    نیز بالبداهه دانسته می‌شود که قرآن محض هدایت است، زیرا بالمشاهده معلوم است که مخالف قرآن ضلالت و گمراهی کفر است؛ هم‌چنین بالضروره دانسته می‌شود که قرآن معدن انوار ایمانی‌ست، و بی‌تردید عکس انوار ایمانی، ظلمات است. ما در بسیاری از «کلام»‌ها این مطلب را اثبات کرده‌ایم.

    قرآن به یقین جامع حقایق است و خیالات و خرافات در آن راهی ندارد. به شهادت عالم اسلامِ پر از حقیقت که قرآن تشکیل می‌دهد و شریعت با پایه و اساسش و کمالات عالی که نشان می‌دهد، اثبات می‌گردد که در بحث‌های مربوط به عالم غیب نیز مانند مباحث مرتبط با عالم شهادت عین حقیقت بوده و خلافی در آن نیست.

    قرآن به عیان و بی‌تردید انسان را به سعادت هر دو جهان می‌رساند و او را بدان سو سوق می‌دهد. هر کس در این مورد شبهه‌یی دارد قرآن را یک بار مطالعه کند تا ببیند سخن کتاب خدا چیست. نیز ثمره حاصل از قرآن کامل و زنده است. لذا ریشه درخت قرآن، حقیقت است و دارای حیات می‌باشد. زیرا حیات میوه بر زنده بودن درخت دلالت دارد. ببین که قرآن در هر عصر چه میوه‌های اکمل، کامل، زنده و درخشانی چون اصفیا و اولیا داده است.

    هم‌چنین براساس حدس و گمانی برخاسته از نشانه‌های فراوان و بی‌شمار، قرآن مقبول و مورد علاقه انس و جن و ملک است. اینان هنگام تلاوت آیات قرآن چون پروانه بر گرد آن جمع می‌شوند.

    قرآن علاوه بر وحی بودنش با دلایل عقلی نیز تأیید و اثبات می‌گردد. آری، اتفاق نظر عاقلان کامل شاهد این مدعاست. در رأس همه، دانشمندان علم کلام و فیلسوفان نابغه‌یی چون ابن سینا و ابن رشد بالاتفاق مبانی قرآنی را با اصول و دلایل خاص خودشان اثبات کرده‌اند.

    قرآن هم‌چنین توسط فطرت سالم تأیید و تصدیق می‌شود. اگر عارضه و مرضی نباشد هر فطرت سالمی آن را تأیید می‌کند، زیرا اطمینان وجدان و آرامش قلب به واسطه‌ی انوار قرآن امکان‌پذیر است. پس فطرت سالم به گواهی اطمینان وجدان، قرآن را تأیید و تصدیق می‌کند. آری، فطرت به زبان حال خود به قرآن می گوید:«کمال فطرت ما بدون تو امکان ندارد.» ما این حقیقت را در جاهای مختلفی اثبات کرده‌ایم.

    قرآن هم‌چنین بالمشاهده و بالبداهه معجزه‌یی ابدی و دائمی‌ست و اعجازش را همیشه نشان می‌دهد. مانند معجزات دیگر به خاموشی نمی‌گراید و عمرش تمام نمی‌شود؛ ابدی‌ست.

    هم‌چنین در مرتبه ارشادی قرآن چنان گستردگی‌ای وجود دارد که حضرت جبرائیل (ع) و طفلی نو رسیده در کنار هم پای درسی از قرآن می‌نشینند و هر یک سهم خود را دریافت می‌کنند. نابغه‌ترین فیلسوف مانند ابن سینا به همراه عامی‌ترین فرد که فقط اهل قرائت است در کنار هم درسی واحد را اخذ می‌کنند و می‌آموزند. حتی گاه ممکن است فرد عامی به سبب داشتن توان و خلوص ایمان خود بیش از ابن سینا بهره ببرد.

    در متن قرآن چنان دیده‌یی هست که همه کائنات را می‌بیند، احاطه دارد و عالم را چون صفحات یک کتاب در برابر خود می‌گیرد و طبقات و عوالمش را بیان می‌دارد. سازنده یک ساعت چگونه آن را پس و پیش می‌کند باز کرده به دیگری نشان داده یا تعریف می‌کند؛ قرآن نیز کائنات را به همان صورت در برابر خود دارد. قرآن چنان کتاب عظیم الشأنی‌ست که می‌گوید: فَاع۟لَم۟ اَنَّهُ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ و وحدانیت خداوند را اعلام می کند.

    «اَللّهُمَّ اجْعَلِ الْقُرْآنَ لَنَا فِى الدُّنْيَا قَرِينًا وَ فِى الْقَبْرِ مُونِسًا وَ فِى الْقِيَامَةِ شَفِيعًا وَ عَلَى الصِّـرَاطِ نُورًا وَ مِنَ النَّارِ سِتْرًا وَ حِجـَابًا وَ فِى الْجَنَّةِ رَفِيقًا وَ اِلَى الْخَيـْرَاتِ كُلِّهَا دَلِيلاً وَ اِمَامًا. اَللّهُمَّ نَوِّرْ قُلُوبَنَا وَ قُبُورَنَا بِنُورِ اْلاِيمَانِ وَ الْقُرْآنِ وَ نَوِّرْ بُرْهَانَ الْقُرْآنِ بِحَقِّ وَ بِحُرْمَةِ مَنْ اُنْزِلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ الصَّلاَةُ وَ السَّلاَمُ مِنَ الرَّحْمنِ الْحَنَّانِ آمِينَ»

    نوزدهمین اشارت نکته دار:

    در اشارات سابق به شکل قطعی و یقینی ثابت شد که رسول اکرم (ع) فرستاده حضرت حق است. پس محمد عربی (ع) که رسالتش با هزاران دلیلِ قطعی ثابت است دلیل درخشان و قطعی‌ترین برهان وحدانیت الهی و سعادت ابدی‌ست.

    ما در این اشارت تعریفی مختصر و اجمالی از این دلیل درخشان و تابان، و برهانِ ناطقِ صادق ارائه می‌دهیم، زیرا مادام که او دلیل است و نتیجه‌اش معرفت الهی‌ست؛ تردیدی نیست که لازم است دلیل را بشناسیم و وجه دلالتش را بدانیم. پس با رعایت اختصار وجه دلالت و صحتش را به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    هم‌چنان که رسول اکرم (ع) مانند همه موجودات این عالم با ذات خویش بر وجود و وحدت آفریننده عالم هستی دلالت می‌کند، دلالت ذاتی خود را نیز به همراه دلالت همه موجودات به زبان خود اعلام داشته است. مادام که او دلیل است، در قالب پانزده «اساس» به حجت و درستی و صدق و حقانیت او اشاره می‌کنیم:

    اساس نخست:

    این دلیل که هم با ذات هم با لسان و هم با دلالت حال و قال بر وجود صانع کائنات دلالت می‌کند، به سبب حقیقت کائنات هم مصدَّق است هم صادق، زیرا شکی نیست که دلالت‌های همه موجودات بر وحدانیت در حکم تصدیقی‌ست بر ذاتی که از وحدانیت می‌گوید. پس در ادعایی که مطرح می‌کند از سوی تمام کائنات تصدیق و تأیید می‌شود؛

    و از آن‌جا که وحدانیت الهی‌ای که کمال مطلق است و سعادت ابدی‌ای که خیر مطلق است و توسط او بیان شده با حُسن و کمال تمام حقایق عالم موافقت و مطابقت دارد بی‌تردید در ادعایش صادق است.

    پس باید گفت رسول اکرم (ع) برهانی ناطق، صادق و مصدَّق برای وحدانیت الهی و سعادت ابدی‌ست.

    اساس دوم:

    این دلیل صادق و مصدَّق، از آن‌جا که فوق همه‌ی انبیا، دارای هزاران معجزه و شریعتی نسخ ناشدنی‌ست و صاحب دعوتی شامل جن و انس می‌باشد؛ لذا رییس همه انبیاست. در این صورت جامع اسرار معجزات و توافق همه انبیاست. به عبارت دیگر توان جمعی و شهادت معجزات همه پیامبران نقطه استنادی‌ست برای صدق و حقانیت او.

    هم‌چنین او سلطان و استاد همه اولیا و اصفیاست که تحت تربیت و ارشاد و نور شریعتش کمال می‌یابند؛ بنابر‌این او جامع سرّ کرامات و تصدیق جمعی و قوت تحقیق همه آن‌هاست، زیرا آن‌ها در مسیری پیش رفته و حقیقت را یافته‌اند که استادشان ورودی آن را گشوده و باز گذاشته است. پس همه کرامات و تحقیقات و اجماعات آنان نقطه استنادی برای صدق و حقانیت استادشان می‌باشد.

    نیز او که برهان وحدانیت است ـ هم‌چنان که در اشارات پیشین دیدیم ـ آن قدر معجزات قطعی و یقینی و آشکار و ارهاصات خارق العاده و دلایل یقینی نبوت دارد و ذاتش از این لحاظ تأیید می‌شود که اگر همه موجودات عالم هم جمع شوند نمی‌توانند تصدیق آنان را باطل کنند.

    اساس سوم:

    این منادی وحدانیت و مُبشّر سعادت ابدی ـ که صاحب معجزات روشنی‌ست ـ در ذات مبارک خویش از چنان اخلاق عالی و در رسالت و مسؤولیتی که دارد از چنان سجایای متعالی و در شریعت و دینی که تبلیغ می‌کند از چنان خصایل برتری برخوردار است که دشمن‌ترین دشمن‌ها هم او را تصدیق می‌کند و مجالی برای انکار او نمی‌یابد. مادام که او در ذات و وظیفه و دین خود از عالی‌ترین و زیباترین اخلاق‌ها و کامل‌ترین و والاترین سجایا و باارزش‌ترین و مقبول‌ترین خصلت‌ها برخوردار است تردیدی نیست که مثال و مُمثّل و تمثال و استاد اخلاق و کمالات موجودات می‌باشد.

    در این صورت کمالات موجود در ذات و وظیفه و دین او نقطه استنادی بسیار قوی برای حقانیت و صدق گفتار اوست که هیچ‌گاه متزلزل نمی‌شود.

    اساس چهارم:

    این منادی وحدانیت و سعادت ـ که معدن کمالات و معلم اخلاق عالیه است ـ سخنی از خود نمی‌گوید بلکه آن‌چه را خداوند می‌خواهد بر زبان می‌آورد. آری، سخنان او از سوی آفریننده کائنات بر زبانش جاری می‌شود. او از استاد ازلی خویش درس می‌گیرد، آن‌گاه به دیگران تعلیم می‌دهد، زیرا براساس هزاران دلیل نبوت ـ که در اشارات پیشین قسمی از آن‌ها بیان شد ـ خالق کائنات همه معجزات مذکور را به دست او ظاهر کرد تا نشان دهد او از سوی خدا سخن می‌گوید و کلام او را تبلیغ می‌کند.

    نیز قرآن نازل شده بر او در درون و برون خود به چهل وجهِ اعجاز نشان می‌دهد که او ترجمان حضرت حق است؛

    هم‌چنین او با تمام اخلاص و تقوا و جدیت و امانت‌داری و سایر احوال و اطوار ذاتی‌اش نشان می‌دهد که چیزی را به نام خود و به فکر خود بیان نمی‌کند، بلکه هر چه می‌گوید به نام آفریدگارش است.

    همه اهل حقیقت از شنوندگان سخن او با کشف و تحقیق تصدیق کرده و با علم الیقین ایمان آورده‌اند که او به خودی خود سخن نمی‌گوید بلکه آفریدگار جهان هستی او را به سخن می‌آورد، به او درس می‌دهد و توسط او به دیگران تعلیم می‌دهد؛

    بنابراین صدق و حقانیت او بر اجماع این چهار اساس بسیار محکم، مستند است.

    اساس پنجم:

    هم‌چنین او که ترجمان کلام ازلی‌ست ارواح را می‌بیند با فرشتگان گفتگو کرده و به ارشاد جن و انس می‌پردازد. او نه در عالم جن و انس که در مرتبه‌یی بالاتر از عالم ارواح و ملائک تعلیم می‌بیند. او از ماورای عوالم یاد شده آگاه است و با آن‌ها ارتباط دارد. معجزات ذکر شده و وقایع قطعی زندگانی‌اش ـ که به تواتر نقل شده است ـ این حقیقت را اثبات می‌کند.

    پس نه مانند کاهنان و سایر خبر دهندگان از غیب؛ بلکه جن و ارواح و ملائکه، حتی ملائکه‌ی مقربین نیز جز جبرائیل قادر به دخالت در اخبار او نیستند. او حتی در بیش‌تر موارد از رفیق خود حضرت جبرائیل نیز سبقت می‌گیرد.

    اساس ششم:

    نیز ذاتی که سرور و سید فرشته و جن و بشر است کامل‌ترین و نورانی‌ترین میوه درخت کائنات، تمثال رحمت الهی، نمونه محبت ربانی، نورانی‌ترین برهان حق، درخشان‌ترین سراج حقیقت، مفتاح طلسم کائنات، کشاف معمای آفرینش، شارح حکمت عالم، منادی سلطنت الهی، وصّاف محاسن صنعت ربانی و به خاطر برخورداری از جامعیت استعداد کامل‌ترین نمونه کمالات در موجودات است؛

    بنابراین، اوصاف مذکور و شخصیت معنوی این ذات اشارت دارد و نشان می‌دهد که علت غایی عالم هستی‌ست، یعنی آفریننده عالم هستی نظر بر این ذات کرده و عالم را خلق نموده است. پس می‌توان گفت اگر او را خلق نمی‌نمود، کائنات را هم خلق نمی‌کرد. آری، حقایق قرآنی و انوار ایمانی که او برای جن و انس به ارمغان آورد و اخلاق متعالی و کمالات والا که در ذات او مشهود است شاهد قاطع حقیقت مذکور می‌باشد.

    اساس هفتم:

    او که برهان حق است و سراج حقیقت، چنان دین و شریعتی آورد که جامع اساس‌ها و پایه‌ها برای تأمين سعادت هر دو جهان می‌باشد؛ علاوه بر جامع بودن، حقایق و وظایف کائنات و اسما و صفات آفریننده کائنات را به همراه خویش در کمال حقانیت بیان نموده است.

    اسلامیت و شریعت او چنان کامل و بر همه چیز محیط است و کائنات را به همراه خویش چنان تعریف می‌کند که توجه کننده به ماهیت آن در می‌یابد این دین بیان‌نامه و معرفی نامه‌یی‌ست از سوی آفریننده این جهان زیبا در تعریف جهان هستی و خویش.

    هم‌چنان که معمار یک کاخ توضیح و دستورالعمل مناسبی برای آن کاخ می‌نویسد و برای این‌که خود را همراه با اوصافش نشان دهد توضیحاتی می‌نگارد، در دین و شریعت محمدی (ع) نیز چنان احاطه و برتری و حقانیتی دیده می‌شود که به خوبی معلوم می‌شود توسط قلم آفریننده و مدبّر عالم نگاشته شده است، و تنظیم کننده کائنات به این زیبایی هر کس که باشد قطعاً تنظیم کننده این دینِ به این زیبایی نیز هم اوست. آری، آن نظام اکمل بی‌شک مستلزم این نظم اجمل است.

    اساس هشتم:

    محمد عربی (ع) ـ که متصف به صفات ذکر شده است و بر نقاط استناد بسیار محکم و بی‌تزلزلی اتکا دارد ـ به نام عالم غیب و متوجه به عالم شهادت، به جن و انس اعلام نموده و به اقوام و ملت‌هایی که در پس اعصار آتی خواهند بود خطاب کرده و چنان ندا می‌دهد که پیام خود را به عموم جن و انس، به همه مکان‌ها و اعصار می‌رساند. آری، ما می‌شنویم.

    اساس نهم:

    ایشان چنان رسا و توانمند مورد خطاب قرار می‌دهد که همه عصرها ندای او را می‌شنوند و پژواک صدایش در هر دوره به گوش می‌رسد.

    اساس دهم:

    در رفتار و حرکات آن ذات مشاهده می‌شود که همه چیز را می‌بیند و آن‌گاه خبر می‌دهد، زیرا در خطرناک‌ترین مواقع با کمال متانت و بدون هیچ تردید و ‌تشویش خاطری خبر را اعلام می‌کند. او گاه به تنهایی تمام دنیا را به مبارزه می‌طلبد.

    اساس یازدهم:

    ایشان با تمام توان چنان پر قدرت دعوت می‌کند که نیمی از کره زمین و یک پنجم نفوس نوع بشر به دعوتش لبیک گفتند و «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا» بر زبان آوردند.

    اساس دوازدهم:

    هم‌چنین او با چنان جدیتی دعوت و با چنان روش اساسی‌ای تربیت می‌کند که قواعدش بر تارک همه زمان‌ها و مکان‌ها نقش می‌بندند و بر چهره اعصار جاودان می‌مانند.

    اساس سیزدهم:

    او احکام تبلیغی خود را با چنان وثوق و اعتمادی به استحکام‌شان، به زبان می‌آورد و دیگران را به سوی آن دعوت می‌کند که اگر همه دنیا جمع شوند نمی‌توانند او را از حکمی منصرف و پشیمان کنند. تاریخ زندگانی و سیره سَنیّه‌اش گواه این مطلب است.

    اساس چهاردهم:

    هم‌چنین ایشان با چنان اطمینان و اعتمادی دعوت کرده و احکام شریعتش را تبلیغ می‌کند که زیر بار منت کسی نمی‌رود، و در برابر هیچ سختی و کار مشکلی دچار تزلزل نمی‌شود. بی‌هیچ شک و شبهه با کمال صمیمیت و خلوص پیش از هر کس دیگری خود به پذیرش و انجام وظیفه می‌پردازد آن‌گاه احکام الهی را اعلام می‌دارد. زهدِ زبانزد، استغنا و عدم توجه به زینت‌های فانی دنیا ـ که دوست و دشمن این امر را می‌دانند ـ گواه مطلب مذکور می‌باشد.

    اساس پانزدهم:

    او در قبال دینی که آورد از همه بیش‌تر تابع بود، و در برابر خالقش از همه بیش‌تر بندگی کرده، و در قبال منهیات دین از همه بیش‌تر مراعات تقوا را می‌کرد، لذا این امر به یقین نشان می‌دهد که او مبلّغ سلطان ازل و ابد و فرستاده اوست، خالص‌ترین بنده‌ی آن معبود بالحق و ترجمان کلام ازلی‌ست.

    نتیجه پانزده اساس ذکر شده این است که ذات متصف به اوصاف مزبور با تمام توان در سراسر حیات خود مکرر و همواره می گوید:

    فَاع۟لَم۟ اَنَّهُ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ

    و به این ترتیب وحدانیت و یگانگی را اعلام می‌دارد.

    اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم۟ عَلَي۟هِ وَ عَلٰى اٰلِهٖ عَدَدَ حَسَنَاتِ اُمَّتِهٖ

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ

    هدیه‌یی الهی و اثری از عنایت ربانی

    با آرزوی این‌که مصداق مضمون وَ اَمَّا بِنِع۟مَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث۟ (ضحى: ١١) باشیم می‌گوییم: اثری از عنایت و رحمت حضرت حق را در تألیف این رساله به شرح زیر بیان خواهم کرد، تا خوانندگان این رساله با دقت و اهمیت به آن بنگرند:

    در قلبم هیچ نیّتی برای تألیف این رساله وجود نداشت؛ چرا که در مورد رسالت احمدی (ع) کلام‌های «سی و یک» و «نوزدهم» نوشته شده بود. در یک لحظه برای نوشتن این رساله اخطاری اجبار کننده بر قلبم وارد شد. این در حالی بود که قوه حافظه‌ام نیز در نتیجه مصایب و بلایا به خاموشی گراییده بود؛ وانگهی تا آن زمان در مشربم و آثاری که نوشته بودم هیچ گاه از روش نقل (به صورت قال و قیل) استفاده نکرده بودم؛ هم‌چنین نزد خود کتاب‌های حدیث و سیره هم نداشتم. با این حال گفتم:«تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّٰهِ‌» و شروع کردم.

    چنان موفقیتی نصیب شد که حافظه‌ام بیش از حافظه سعید قدیمی یاری‌ام داد. در هر دو سه ساعت سی چهل صفحه به سرعت نوشته شد. در یک ساعت پانزده صفحه نوشته می‌شد. بیش‌تر مطالب از کتاب‌هایی چون «بخاری، مسلم، بیهقی، ترمذی، شفاء شریف، ابو نُعیم و طبری» نقل می‌شد. در نقل احادیث اگر خطایی صورت می‌گرفت (نظر به گناه بودن چنین امری) قلبم به لرزه می‌افتاد. لیکن دانسته شد که عنایت حق شامل شده و به این رساله نیاز است. ان شاء الله به صورت صحیح نوشته شده است. ممکن است در برخی الفاظ حدیثی و یا در نام راویان اشتباهی شده باشد؛ در این‌گونه موارد از برادران‌مان می‌خواهم خود تصحیح کنند و با مسامحه بنگرند.

    سعید نورسی

    آری، مسوّده [پیش نویس] را ما می‌نوشتیم استادمان هم می‌گفت. نزد او کتابی نبود و به هیچ اثری مراجعه نکرد. مطالب را دنبال هم و سریع می‌گفت و ما می‌نوشتیم. در دو سه ساعت سی چهل صفحه و شاید بیش‌تر می‌نوشتیم. ما هم به این نتیجه رسیدیم که این موفقیت، کرامتی از معجزات نبوی‌ست.

    خادم همیشگی او: عبدالله چاووش

    خادم و نگارنده مسوّده: سلیمان سامی

    نگارنده مسوّده و برادر آخرتی او: حافظ خالد

    نگارنده مسوّده و پاک‌نویس: حافظ توفیق

    نخستین ذیل معجزات احمدیه

    (كلام نوزدهم دایر بر رسالت احمدی (ع) و ضمیمه‌اش دایر بر معجزه شـقّ القـمر می‌باشد لذا به مناسبت مقـام در این‌جا درج گـردید.)

    چهارده تراوش از چهاردهمین لمعه ([16])

    تراوش نخست:

    سه معرِّف کلی بزرگ، پروردگارمان را به ما معرفی مي­كند:

    1. این كتاب كاينات است، كه بخشي از دلايلش را در سيزده لمعه از سیزدهمین درس رساله نور [نخستین دروازه نور] شنيديم.

    2. خاتم انبيا (ع) است، كه آيةُ الكبراي این کتاب کبیر به شمار مي­آيد.

    3. قرآن عظيم الشأن است.

    اكنون بايد دومين برهان ناطق يعني خاتم انبيا (ع) را بشناسيم، و به سخنان وي گوش فرا دهيم.

    آری، بیا تا نظری به شخصیت معنوی آن برهان بیاندازیم: سطح زمین یک مسجد، مکّه محراب و مدینه منبر... آن برهان باهر یعنی پیغمبرمان (ع) پيشواي همه اهل ايمان، خطيب همه بشريت، ریيس همه انبيا، سيّد تمامي اوليا و مرشد حلقه­ی ذكر‏ی‏ست، متشكل از همه انبيا و اوليا... او شجره‌ی نوراني‏ست كه همه انبيا ريشه­هاي زنده‏ی آن و اوليا ميوه‏هاي پرطراوت­اش هستند.

    هر ادعایش را همه انبيا با استناد به معجزات و همه اوليا با اعتماد به كرامات­شان تصدیق می‏کنند، و مهر و امضا می­زنند،

    زیرا او «لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ‌» می‏گوید، و مدعی آن است، و همه ذاکران نوراني كه در دو سمت چپ و راست یعنی گذشته و آينده صف بسته­اند، عين آن جمله را تكرار مي­كنند و به اتفاق و به لحاظ معنا مي‌گويند:

    «صَدقْتَ وَ بِالْحَقِّ نَطَقْتَ» كدامين وهم مي­تواند به چنين ادعايی كه با امضاهاي بي‏شماری تأييد شده است، دست رد زند.

    تراوش دوم:

    بدان! همان­گونه که اين برهان نورانیِ توحید به اجماع و تواترِ هر دو جناح تأييد می‌شود، در كتاب­هاي آسماني از قبيل تورات و انجيل نیز صدها اشاره به ایشان شده است؛ هم‌چنین رموز هزاران ارهاصات، و بشارت‌های مشهور هـاتفان و شهادت‌های متواتر کاهنان و دلالت هزاران معجزه‌ی ایشان هم‌چـون شقُّ القمر و حقانيت شريعت مقدس، همگی نبوت ایشان را تأیید و تصدیق می‏کنند.

    هم‌چنین منتهای کمال اخلاق حمیده در ذات وی و سجایای والا و کمال امانت در وظیفه‏هایش و هم‌چنین تقواي فوق­العاده، عبوديت فوق­العاده، جديّت فوق‏العاده و متانت فوق­العاده‌ی او که نشان دهنده­ی قوت ایمان و نهایت اطمینان و نهایت وثوق آن حضرت است، همه و همه چون روز روشن، صداقت بی‌نهایت‌اش را در ادعايش نشان مي­دهند...

    تراوش سوم:

    اگر می­خواهی، بيا تا با هم به عصر سعادت و به جزیرة العرب برويم تا آن حضرت را ـ هر چند در عالم خيال ـ حين انجام وظيفه ملاقات و زيارت كنيم.

    ببين! شخصيت مُمتازي با حسن سيرت و جمال صورت می­بینیم كه كتابی اعجازنما در دست و نطقی حقیقت­ آشنا در زبان دارد، و نه تنها به بنی­آدم، بلكه به جن و انس و فرشتگان و حتي همه موجودات خطبه­یی أزلي را تبلیغ می­کند.

    او معماي شگفت­انگیز راز خلقت عالم را شرح داده و حل می‌کند، و طلسم پيچيده­یی را که راز كاينات است كشف کرده مي­گشايد، و به سه سؤال دشوار و وحشت­آور «چه ­هستی؟ از کجا آمده­یی؟ به کجا می‌روی؟» كه رایج بین همگان است، و عقل­ها را در حیرت به خود مشغول کرده پاسخ قانع کننده و قابل قبول مي‌دهد.

    تراوش چهارم:

    ببين! چنان نور حقیقتی پخش مي­كند، که اگر خارج از دایره­ی حقیقت ارشاد نورانی‌اش به كائنات بنگري، شكل كائنات را هم‌چون ماتم­سراي عمومي خواهي ديد، و موجودات را در برابر هم ‌چون غريبه، بلكه دشمن هم­ديگر خواهي يافت، و جامدات را هم‌چون جنازه­هاي هولناك خواهی دید، و تمام ذی‌حیات به‏سان یتیمانی به نظر خواهند رسيد که بر اثر سیلی زوال و فراق می‌گریند، و ناله سر می­دهند.

    حال ببين! با نوري كه او انتشار داد، ماتم­سراي عمومي به مسجد ذکر و محفل جذبه و شوق تغيير يافت، و موجوداتی که دشمن و بيگانه بودند شکل دوست و برادر را به خود گرفتند. جامداتِ مرده و خاموش نیز، یک به یک، مأموران مونس و خدمتکاران تحت فرمان شدند، و آن یتیمان بی‌کس و گریانی که شکوه سر می­دادند، یک به یک، صورت ذاکران تسبیح­گو یا وظیفه­داران شاکری را که از وظیفه ترخیص شده­اند، به خود گرفتند.

    تراوش پنجم:

    نيز با آن نور، حركات، تنوعات، تغيیرات و دگرگونی­های كائنات از بي‏مفهومي و عبثیت و بازيچه­ی دست تصادف بودن بيرون آمده، به نوشته­هاي رباني، صفحات آيات تكويني و آيينه­ي اسمای الهي تبديل شدند، تا جایی که حتی هستی، كتاب حكمتِ صمداني شد.

    اگر عجز و ضعف، فقر و احتیاج بی­پایان انسان که او را پست­تر از حیوان کرده است، و عقلی که وسیله‌ی انتقال رنج و درد و غم می­باشد و او را بدبخت­تر از همه­ی موجودات کرده است، با پرتوهای آن نور منوّر شد، انسان به مقامی والاتر از تمام حیوانات و موجودات می‌رسد. و با همان عجز و فقر و عقلی که پُر نور شد، و با دعا و نیایش، سلطان نازنین عالم و با آه و فغان، خلیفه دلربای زمین می‌شود.

    پس اگر آن نور نمي­بود، كاينات و انسان و حتي هر چیزی به درجه نيستي سقوط مي­كرد.

    آري، بی‌شک براي چنين هستي بدیعی وجود چنين شخصيتي ضروری و لازم است، وگرنه، كاينات و افلاك هم درکار نبود!

    تراوش ششم:

    او مخبر و مژده دهنده­ی سعادت ابدی­ست، او کاشف رحمت بی­نهایت و اعلانگر آن است، او منادی و تماشاگر محاسن سلطنت ربوبيّت و كاشف گنج­هاي اسمای الهی و معرِّف آن است.

    به همین سبب، اگر از جهت بندگی بنگریم، او را یک نمونه برای محبّت و نمادِ رحمت و شرفِ انسانيت و نوراني­ترين ميوه­ی شجره­ی خلقت می­بینیم، و اگر از جهت رسالت نگاه کنیم، او را يك برهان حق، چراغ حقيقت، شمس هدايت و وسيله سعادت می­بینیم.

    باز ببين! چگونه که نور او هم‌چون برق خاطف از شرق تا غرب را به سرعت فرا گرفت، و بعد نصف كره زمين و یک پنجم بشریت، ارمغان هدایت او را قبول کردند، و با دل و جان پذیرفتند، پس چگونه است، که نفس و شیطان ما، اساس همه ادعاهاي اين شخص را كه «لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ» است، با همه­ی مراتب آن نمی‌پذیرند؟

    تراوش هفتم:

    بیا و ببين! در اين جزيره‌ی پهناور، چگونه همه­ی آداب و اخلاق زشت و وحشيانه اقوام مختلفِ وحشی و لجوجی که به آداب­شان تعصب داشتند را در يك­ آن، قلع و قمع کرد، و از میان برداشت، و آنان را با فضايل والاي اخلاقي مجهز ساخت، و معلم همه عالَم و اساتيد ملت­هاي متمدن کرد.

    ببين! تسلط او صرفاً بر ظاهر نيست، بلكه عقل­ها و ارواح و دل­ها و نفوس را فتح و تحت فرمان خود در می­آورد، به حدّي كه محبوب دل­ها، معلمِ­ عقول، مربي نفوس و سلطان ارواح قرار گرفت.

    تراوش هشتم:

    می­دانی، واضح است که حاكم بزرگي با همتي والا، به سختی مي­تواند عادت كوچكي مثل سيگار کشیدن را در يك قوم كوچك به كلي ريشه­كن كند، حال آن‌كه مي­بينيم، اين شخص بسياري از عادات بزرگ را در بين اقوام بزرگ لجوج و متعصب، با قدرتي به ظاهر كوچك و با همتي اندک و در زماني كوتاه، ريشه­كن کرد، و به جاي آن، آن­گونه سجایای عالیه­یی در خون و رگ­شان جايگزين نمود که ثابت و پا بر جا مانده است، و البته ایشان کارهای خارق العاده‌ی بسیار زیادی را هم‌چون این به اجرا در آورده است.

    آری، کسی که عصر سعادت را نمی‌بيند، باید جزيرة العرب را جلوی چشمان کورش گذاشت، و به او گفت: «صدها نفر از فلاسفه‌تان را به آن‌جا بفرستید، تا صد سال كار كنند، ببینیم آیا می‌توانند یک صدم آن‌چه را او در آن زمان طی یک سال انجام داده است، انجام دهند؟!»

    تراوش نهم:

    همان­طور كه مي­داني، هيچ آدمی نمي­تواند در خصوص ادعایی که مورد مناقشه است، دروغ كوچك خجالت­آوري را به­صراحت و بي­پروا نزد دشمنانش بگويد، و براي پوشاندن حيله و مكرش هیچ تأثّر و اضطرابی نشان ندهد، هر چند که اين شخص، فردی كوچك با حيثيتي ناچیز و در يك جماعت كوچك باشد، و مسأله هم مسأله­ی كوچكي باشد.

    حال اين شخص را ببين! آيا امكان دارد، او با داشتن مأموريتی بزرگ و حيثيتي بسيار والا در وظیفه‌یی بزرگ، در حالي‌ ‌كه نيازمند امنیّتی فراوان است، و در میان جماعتی بزرگ و در برابر خصومتی بزرگ قرار دارد، در مسايل بزرگ و در ادعايی بزرگ با آزادي كامل، بي­پروا، بی­شك و ترديد، بي­پرده، بدون نگراني، با صميميتی عاری از ریا و جديت كامل و با شدتي كه خون دشمنان را به جوش می­آورد، و با سخنانی با اسلوب والا، خلاف واقع بگوید؟ مکر و حیله به کار ببرد؟ هرگز!

    اِن۟ هُوَ اِلَّا وَح۟ىٌ يُوحٰى (نجم: ٤)

    آری، حق، فریب نمی‌دهد، و حقیقت بین فریب نمی‌خورد، و آیین حق او، نیازی به فریفتن ندارد، و در مقابل چشمان حقیقت­بین او، خيال چه حدی دارد که حقیقت به نظر آید و فریب‌اش دهد.

    تراوش دهم:

    بیا و ببین! او از حقایق جذاب و ضروری و با عظمت، حقایقی که کنجکاوی انسان را بر می‌انگیزد بحث می‌کند و آن‌ها را نشان داده و اثبات می‌کند.

    البته می­دانی، بزرگ­ترین چیزی که انسان را تحریک می­کند، کنجکاوی­ست، حتي اگر به تو گفته شود: «نصف عمر يا نصف دارایي­ات را بده تا شخصي از كره ماه يا مشتري بیاید، و از احوال آن‌جا برايت بگويد، و از آینده‌ات و آن‌چه بر سرت خواهد آمد به درستی خبر دهد» به حتم اگر کنجکاو باشی، پرداخت خواهی کرد.

    حال آن‌كه اين شخص از پادشاهي سخن مي­گوید كه در مملكتش ماه هم‌چون مگسي گرداگرد پروانه­یي دور مي­زند، و اين پروانه كه زمين است در اطراف چراغي پرواز مي­كند و اين چراغ كه خورشيد است يكي از هزاران چراغ موجود در يكي از هزاران مهمان‌خانه­ی آن پادشاه به شمار مي­آيد.

    و نيز از چنان عالَم شگفت­انگيزي به طور حقیقی بحث مي­كند و از انقلاب عجيبي خبر مي­دهد كه اگر هزاران سیاره هم‌چون زمين به­سان بمبي منفجر شوند، آن‌قدر عجيب نيست. بيا و از زبان مباركش سوره‌هایي چون

    اِذَا الشَّم۟سُ كُوِّرَت۟ ۝ اِذَا السَّمَٓاءُ ان۟فَطَرَت۟ ۝ اَل۟قَارِعَةُ

    را بشنو!

    نيز از چنان آينده‌یی خبر موثق مي­دهد كه آينده‏ی دنيا در مقايسه با آن، قطره‏یی­ست از سراب. و چنان جدی از چنان سعادتي خبر مي­دهد كه همه خوشبختي­هاي دنیوي در مقايسه با آن هم‌چون نور زایلی‌ست، در برابر شمس سرمدی‌.

    تراوش يازدهم:

    پشت پرده­ی ظاهری اين كاينات عجيب و معماگونه، البته چيزهاي عجيبي هم در انتظار ماست. براي خبر دادن از اين امور عجيب و غريب، فردی اعجوبه و فوق‏العاده اعجازگر لازم است. و از حالات اين شخص چنين معلوم مي‏شود كه او ديده است و مي­بيند و از ديده‏هايش خبر مي­دهد.

    او به ما به درستی درس می­دهد كه پروردگار آسمان­ها و زمین که با نعمت‌هایش ما را پرورش می­دهد، از ما چه می‏خواهد و مرضیات او چیست؟

    حال که این شخص در سخنانش حقایقی از این دست را که انسان را به مراتب بیشتر کنجکاو می­کند درس می‌دهد، و ضروری­ست تا با جان و دل شنيده شود و انسان همه چيزش را فداي آن نمايد؛ اما چه شده است که اكثر انسان‏ها كور و كر و حتي ديوانه شده­اند، و اين حق را نادیده می­گیرند، و این همه حقایق را نمي‌شنوند، و درك نمي­كنند؟!

    تراوش دوازدهم:

    همان­گونه که این ذات، دلیل صادق و برهان ناطقِ بر حقی برای اثباتِ وحدانیت خالق موجودات در درجه حقانیت‌اش می‌باشد همان­گونه نیز برهان قاطع و روشن حشر و سعادت ابدي مي‏باشد. حتي همان­گونه که او با هدايتش سبب کسب سعادت ابدي و وسيله رسیدن به آن است، با دعا و نيايش‌هایش نيز سبب وجود و وسيله ايجاد آن سعادت مي­باشد. اینک سرّی را که در مبحث حشر بیان کرده بودیم، به خاطر مناسبت آن با این بحث دوباره تکرار می­کنیم:

    حال ببین! در چنان نماز كبرایی دست به دعا برداشته، که گويا نه تنها اين جزيره، بلكه سراسر كره­ی زمين همراه با نمازِ با عظمت او نماز مي‏خوانند، و راز و نياز مي­كنند.

    ببين! او در بین چنان جماعت بزرگی دعا می‌کند كه گویي همه­ی انسان­هاي نوراني و كامل از زمان حضرت آدم تا به امروز و تا قيام قيامت، با اقتدا به او به دعايش «آمين» مي­گويند.

    باز ببين! او براي چنان حاجت عمومي دعا مي‏كند كه نه تنها اهل زمين، بلكه اهل آسمان و حتي همه موجودات در دعـايش شـرکت کرده مي­گويند: «آري، پروردگارا! دعايش را بپذير، ما نیز همان چيزي را مي‌خواهيم!» و چنان فقيرانه، محزونانه و محبوبانه و چنان مشتاقانه و متضرعانه راز و نياز مي­كند كه همه­ی كاينات را به گريه وا مي­دارد، و در دعايش سهيم مي‌گرداند.

    ببين! برای چنان مقصد و هدفی دعا می­کند، که انسان و عالم را و حتی تمام مخلوقات را از اسفلِ ‏سافلین، از سقوط، از بی­ارزشی، از بی­فایدگی به اعلای علّیّین، یعنی به ارزش، به بقا و به وظایفی والا می­رساند.

    ببين! چنان با فریاد مددخواهانه‌ی والایی و با التماس ترحم انگیز شیرینی می‏خواهد و تمنا می­کند كه انگار فريادش را به گوش همه­ی موجودات و عرش و آسمان­ها مي­رساند، و آن­ها را به وجد مي­آورد، و به گفتن «آمين اللهم آمين» وا مي‏دارد.

    ببين! او از چنان قادرِ سميع و كريمی و عليمِ بصير و رحيمی نيازهايش را مي­طلبد، كه پنهانی‏ترين نیاز و حاجات پنهان­ترين ذی­حیات را بالمشاهده مي‌شنود، می‌بیند و پذیرفته مورد لطف قرار مي­دهد. زیرا خواسته­اش را ـ ولو با زبان حال باشد ـ فراهم مي­سازد و چنان حكيمانه و بصيرانه و رحيمانه خواسته­اش را برآورده می­سازد كه هيچ‏شك و ترديدي باقي نمي­گذارد، كه چنین تربيت و تدبيری مخصوص چنان ذاتی سميع و بصير و كريم و رحيم است.

    تراوش سيزدهم:

    شگفتا! این ذات بزرگوار که شرف نوع انسان و فریدِ کَوْن و زمان بوده و به حق فخر کائنات است، و کسی­ست که همه خوبان بنی­آدم را پشت سر خود گرد آورده، و بر فراز کره زمین ایستاده، و دستانش را به سوی عرش عظیم بلند کرده، و دعا می‌کند، چه می­خواهد؟

    گوش كن، او خواهان سعادت ابدي، خواهان بقا، خواهان لقا و خواهان بهشت و جنّت است. آن­ها را همراه با تمام اسمای قدسيه الهي كه احكام و جمالش در آيينه­ی موجودات متجلي‌ست می‏خواهد،

    حتي اگر اسباب بي­شماري چون رحمت، عنايت، حكمت و عدالت ـ كه مستلزم وجود جنت­اند ـ وجود نداشت، تنها یک دعاي اين ذات كافي بود تا پروردگار، بهشتی را که ایجاد آن هم‌چون ایجاد بهار، برای قدرت او ناچیز است، بنا کند.

    آري، چنان که رسالت آن حضرت سبب گرديد تا اين دارِ امتحان گشايش يابد، عبوديتش نيز سبب گشايش دارِ آخرت شد.

    آيا امكان دارد، اين انتظام فایق، و این حُسن صنعتِ بی‌نقصِ درون رحمت، و اين جمال بي­نظیر ربوبیت که قابل مشاهده بوده و اشخاص اهل تفکر و اهل تحقیق را به گفتن «لَيْسَ فِى اْلاِمْكَانِ اَبْدَعُ مِمَّا‌ كَانَ» وا داشته است، چنین زشتی و بی‌رحمی و بی‌سامانی را قبول کند که: جزیي­ترين و بي­اهميت­ترين صداها و نيازها را با دقّت بشنود، و برآورده سازد، اما مهم­ترين و ضروری‌ترین آرزوها را بي­اهميت دانسته و نشنود، درك نكند و برآورده نسازد؟ حاشا و كلّا! هرگز! چنین جمالی، چنین زشتی را نمی­پذیرد، و زشت نمی‌شود.

    آری، ای دوست خیالی­ام! فعلاً کافی­ست، بايد برگرديم، وگرنه اگر صد سال هم در اين زمان و در این جزيره باشيم، باز هم يكي از صدها کار اجرایی و عجایب وظايف آن شخص را نمي­توانيم به تمام معني فرا گيريم، و از تماشاي آن سير شويم.

    اكنون بيا، تا هنگام بازگشت، به يكایک عصرها و قرن­ها نگاه كنيم، ببين! چگونه اين عصرها با فيض و نوري كه از آن خورشيد هدايت گرفته­اند، شكوفا شده­اند! میلیون‌ها ثمرات منوری چون ابوحنیفه، شافعی، بایزید بسطامی، شاه گیلانی، شاه نقشبند، امام غزالی و امام ربانی را بار می‌دهند.

    تفصيل مشاهدات خود را به وقت ديگری موکول می‏کنیم، و به آن ذات معجزه‌نما و هدایت‌گر درود و صلواتي را می‏فرستیم، كه به برخی از معجزات قطعی‌اش اشاره دارد:

    «عَلَى مَنْ اُنْزِلَ عَلَيْهِ الْفُرْقَانُ الْحَكِيمُ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * مِنَ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ اَلْفُ اَلْفِ صَلاَةٍ وَ اَلْفُ اَلْفِ سَلاَمٍ بِعَدَدِ حَسَنَاتِ اُمَّتِهِ عَلَى مَنْ بَشَّرَ بِرِسَالَتِهِ التَّوْرَيةُ وَ اْلاِنْجِيلُ وَ الزَّبُورُ * وَ بَشَّرَ بِنُبُوَّتِهِ اْلاِرْهَاصَاتُ وَ هَوَاتِفُ الْجِنِّ وَ اَوْلِيَاءُ اْلاِنْسِ وَ كَوَاهِنُ الْبَشَرِ * وَ انْشَقَّ بِاِشَارَتِهِ الْقَمَرُ * سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ اَلْفُ اَلْفِ صَلاَةٍ وَ سَلاَمٍ بِعَدَدِ اَنْفَاسِ اُمَّتِهِ * عَلَى مَنْ جَائَتْ لِدَعْوَتِهِ الشَّجَرُ وَ نَزَلَ سُرْعَةً بِدُعَائِهِ الْمَطَرُ وَ اَظَلَّتْهُ الْغَمَامَةُ مِنَ الْحَرِّ * وَ شَبَعَ مِنْ صَاعٍ مِنْ طَعَامِهِ مِأتٌ مِنَ الْبَشَرِ وَ نَبَعَ الْمَاءُ مِنْ بَيْنِ اَصَابِعِهِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ كَالْكَوْثَرِ وَ اَنْطَقَ اللّهُ لَهُ الضَّبَّ وَ الظَّبْىَ وَ الْجِذْعَ وَ الذِّرَاعَ وَ الْجَمَلَ وَ الْجَبَلَ وَ الْحَجَرَ وَ الْمَدَرَ صَاحِبِ الْمِعْرَاجِ وَ مَازَاغَ الْبَصَرُ * سَيِّدِنَا وَ شَفِيعِنَا مُحَمَّدٍ اَلْفُ اَلْفِ صَلاَةٍ وَ سَلاَمٍ بِعَدَدِ كُلِّ الْحُرُوفِ الْمُتَشَكِّلَةِ فِى الْكَلِمَاتِ الْمُتَمَثِّلَةِ بِاِذْنِ الرَّحْمنِ فِى مَرَايَا تَمَوُّجَاتِ الْهَوَاءِ عِنْدَ قِرَائَةِ كُلِّ كَلِمَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ قَارِءٍ مِنْ اَوَّلِ النُّزُولِ اِلَى آخِرِ الزَّمَانِ وَ اغْفِرْلَنَا وَ ارْحَمْنَا يَا اِلهَنَا بِكُلِّ صَلاَةٍ مِنْهَا آمِينَ.»

    دلایل نبوت پيامبر (ع) را در رساله­یي به زبان ترکی تحت عنوان«شعاعات معرفةُ‌ النبي» و در «مکتوب نوزدهم» و در این رساله بيان نموده­ام، در ضمن، وجوه اعجازي قرآن كريم را نيز در آن‌جا به طور اجمالی ذكر كرده­ام، و در رساله­های ترکی به نام «لمعات» و در «کلام بيست و پنجم» به چهل وجه معجزه بودن قرآن را به طور اجمال بيان نموده، و به چهل وجه اعجازي آن اشاره كرده­ام، و فقط يكي از اين چهل وجه را كه عبارت است از «بلاغت موجود در نظم» در تفسير عربي­ام به نام «اشارات الاعجاز» در چهل صفحه نوشته­ام، اگر طالبید به اين سه كتاب مراجعه كنید.

    تراوش چهاردهم:

    قرآن حكيمي كه خود یک معجزه­ی بزرگ و مخزن معجزات است، نبوت احمدي (ع) و وحدانيت الهي را با چنان قاطعيتي اثبات مي­كند كه ما را از هر دليل و برهان ديگر بی­نیاز می­سازد. ما اينك درصدد آنيم تا نخست، قرآن كريم را تعريف نموده، سپس به يكي دو پرتو از اعـجازش ـ که مدار انتقاد قرار گرفته ـ اشاره ‏كنيم.

    پس قرآن حكيمي كه پروردگار ما را به ما معرفي مي­كند، عبارت است از:

    ترجمه ازلي اين كتاب كبير كاينات..

    و كاشف کُنوزِ اسمای الهي که در صفحات آسمان­ها و زمين نهانند...

    كليد حقايق پنهان در زير نقاب حوادث..

    گنجینه­یی از التفاتات رحمانی و خطاب­هاي ازلي­ست، که از عالم غيبی که در پشت پرده عالم شهادت قرار دارد آمده..

    خورشید و اساس و هندسه­یی­ست برای عالم معنوی اسلام...

    نقشه و اطلسی‌ست، برای عالم اُخروی...

    قول ِشارح، تفسير واضح، برهان ناطق و مترجم ساطع ذات و صفات و شئونات الهي...

    مربي، حکمتِ واقعی، مرشد و هادیِ عالم انسانيت...

    همان­گونه که کتاب حکمت و شریعت، کتاب دعا و عبودیت، کتاب امر و دعوت، کتاب ذکر و معرفت می­باشد، همان­گونه نیز هم‌چون کتاب­خانه مقدسی‏ست، پر از كتاب‌ها و رسايل گوناگون به­طوري که به تمام حاجات معنوی بشر جواب داده، و برای هر يك از مسلك­ها و مشرب‌های اوليا و صدّيقين، اصفیا و محقّقين كه داراي مسلك و مشرب مختلف‌اند، رساله­یی شایسته و مطابق ذوق‌شان اختصاص داده است…

    اکنون بخشی از پرتوهای اعجاز را در آیاتی که به تکرار بیان شده است ببين، كه عده­یي آن را از نظر بلاغت، سبب عيب و نقص مي­پندارند.

    بدان! قرآن هم كتاب ذكر است هم كتاب دعا و هم كتاب دعوت، از اين رو تكرارش زيبا و حتي الزم و ابلغ است، نه آن­گونه است كه كوته­نظران گمان مي‌كنند، زيرا شأن و منزلت ذکر در تنویر نمودن به وسیله تکرار است، و شأن و منزلت دعا در تقریر آن با خواندن مکرّر آن است، و شأن و منزلت امر و دعوت در تأکید کردن به آن به وسیله تکرار است.

    نیز هر فرد قادر نیست هر زمانی كل قرآن را بخواند، اما خواندن يك سوره، اغلب برايش مقدور است، به همين سبب مهم­ترين مقاصد قرآني در اكثر سوره‌هاي طويل درج گرديده، و هر يك از سوره­ها به منزله قرآني كوچك است.

    يعني براي اين‌كه هيچ كس از قرآن محروم نماند، مقاصدي چون توحيد، حشر و قصّه حضرت موسي(ع) به دفعات تكرار شده است.

    نیز هم‌چون نیازهای جسمانی، نیازهای معنوی نیز مختلف می­باشد، به گونه­یی که انسان همراه با هر نَفَسی که می­کشد به بعضی از آن‌ها احتیاج دارد، هم‌چون هوا برای جسم و هُو برای روح؛ و به بعضي از آن‌ها در هر ساعت نياز دارد، مثل: بِسْمِ اللّٰهِ و غيره... پس تكرار آيات به سبب تکرّرِ نیاز است، و براي اشاره به این نیاز و به منظور تشويق و آگاه کردن انسان و تحريك اشتياق و اشتهايش قرآن آياتش را تكرار مي­كند.

    نیز قرآن كريم مؤسس است. و پایه‌های یک دین مبین است، و پایه­های جهان اسلام است، دگرگون كننده­ی زندگي اجتماعي بشر و پاسخگوي سؤالات مکرر طبقات مختلف انسان‏‌هاست، پس برای تثبیت کردن، مؤسس بايد تكرار كند، و به دفعات بگويد، تا تأكيد نمايد، و برای تأیید کردن نیز تقریر، تحقیق و تکرار لازم است.

    نیز قرآن از چنان مسائل بزرگ و حقايق ظریف بحث مي­كند كه براي تثبیت و جايگزين کردن آن در دل­هاي عموم مردم، گفتن و تكرار آن به دفعات و به شيوه‌هاي گوناگون لازم است، بنابراین اين تكرار فقط ظاهری­ست. زيرا در حقيقت هر يكي از آيات معاني بي­شمار، فوايد بسیار، جنبه­ها و طبقات متعددي دارد که در هر مقام و مناسبت، برای معني و فايده و مقاصد خاصي ذكر مي­شود.

    اما ابهام و اجمال قرآن كريم در بعضي از مسایل کَوْنی، جنبه ارشادي و اعجازي دارد، و آن­گونه كه اهل الحاد گمان مي­كنند جاي هیچ­گونه نقدی ندارد و سبب هیچ عيب و نقصی نیست.

    اگر بگویی: چرا بحث­هاي قرآن كريم از موجودات به گونه­یي نيست که فن حكمت و فلسفه از آن بحث مي­كند؟ و بعضي از مسایل را مجمل می‏گذارد، و برخي را به شيوه­یي كه درك و فكر عوام را نوازش کند و مناسب با دید عوام و به گونه‏یی که احساس عوام را رنجیده نکند و باعث رنج و آزار و خستگي فکر عوام نگردد به صورت ظاهری و ساده ذكر مي‏كند؟

    در پاسخ باید گفت: به خاطر این‌که فلسفه راه حقيقت را گم كرده است... به‌ حتم از درس­ها و کلام‌های گذشته پي­برده­یي كه قرآن كريم از اين كاينات بحث مي­كند، تا ذات و صفات و اسمای الهي را بفهماند. يعني با فهماندن معاني اين كتاب کائنات، آفريدگار آن را مي‏شناساند. از اين‌رو، قرآن كريم از موجودات براي شناساندن خالق­شان استفاده می­کند نه براي خود آن­ها، ضمن اين كه همه را خطاب قرار مي‏دهد؛ اما حكمت و فلسفه به خاطر خود موجودات به موجودات مي­نگرد، و از آن بحث مي­كند، و به ویژه اهل فن را مورد خطاب قرار می‌دهد.

    حال که چنین است، وقتي که قرآن حكيم از موجودات به عنوان دليل و برهان استفاده مي­كند، پس دليل بايد ظاهر و روشن باشد و هر كس بتواند به سهولت و به سرعت آن را درك كند.

    حال که قرآن، مرشد و رهنماست، و همه طبقات بشر را خطاب قرار مي­دهد، و بزرگ­ترين طبقه را نیز عوام تشكيل مي­دهند؛ بی‌شک ارشاد ایجاب می‏کند که با ابهام، چیزهای غیر ضروری را مجمل بگذارد، و مسایل مهم و دقيق را با ارایه مثال به ذهن نزدیک سازد، و برای این‌که دچار مغلطه نشود، آن‌چه را که در نظر عوام سهل و بديهي­ست، بي­مورد و بلکه زیان‌بار تغيير ندهد.

    برای مثال: درباره خورشيد مي­گويد: «سراج و لامپی که در حال گردش است» زيرا از خورشيد به­خاطر خود خورشيد و به خاطر ماهيتش بحث نمي­كند، بلكه از وظيفه او به­عنوان یک نوع زنبراق انتظام و مركزي براي نظام سخن مي­گويد، چون انتظام و نظام آيينه­یی­ست براي معرفت و شناخت کردگار صانع.

    آری، او مي­گويد: وَ الشَّم۟سُ تَج۟رٖى یعنی، خورشيد در گردش است، با تعبير «گردش» تصرفات منظم قدرت الهي را در آمد و رفت زمستان و تابستان و گردش شب و روز يادآوري نموده، و عظمت صانع را مي­فهماند. لذا مهم نيست که حقيقت اين گردش چه باشد، بر انتظامی که هدف و منسوج و مشهود است تأثيري ندارد.

    و نيز مي­گويد: وَ جَعَلَ الشَّم۟سَ سِرَاجًا (نوح: ١٦) با تعبير «سراج» عالم را به صورت يك قصر و اشيای موجود در آن را به صورت وسایل و تزیينات و خوراكي‌هاي آماده شده براي انسان و ذی‌حیات نشان مي‌دهد، و خورشيد را نيز هم‌چون مشعل‌دار مسخّر و تحت فرمان به تصوير مي­كشد، تا با آن رحمت و احسان الهي را يادآور شود.

    حال ببين! این فلسفه­ی هذیان‌گو و حرّاف درباره خورشيد چه مي‏گويد؟ مي‌گويد:

    «خورشيد جرم بزرگي­ از مايع ناري‌ست که سیاراتی را که از او جدا شده‌اند در اطراف خود می‌چرخاند، جرمش اين اندازه و ماهيتش چنين و چنان است»

    ببين! اين مسأله غير از ترسی وحشت­انگیز و حيرتی دهشتناک کمال علمی‌ای به روح نمی‌دهد و هم‌چون قرآن نمی­تواند بحث کند.

    با انجام چنين مقايسه­یي مي­تواني به ماهیت مسایل فلسفي پي­ ببري، كه ظاهرش پر زرق و برق و باطنش تو خالی‌ست.

    فريب زرق و برق ظاهري آن را نخور، و به بیان معجز نمای قرآن بی‏حرمتی نکن!

    يادآوري:

    در رساله «مثنوي عربي» در شش قطره از تراوش چهاردهم به ویژه در «نکته­ی ششم» از قطره چهارم، پانزده وجه اعجاز قرآن كريم را از مجموع چهل وجه بيان كرديم، با اكتفا به آن­ها در اين‌جا بحث را خلاصه نموديم، شما مي­توانيد به آن رساله مراجعه كنيد و گنجینه‌یی از معجرات را بیابید.

    اَللّهُمَّ اجْعَلِ الْقُرْآنَ شِفَاءً لَنَا مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ مُونِسًا لَنَا فِى حَيَاتِنَا وَ بَعْدَ مَمَاتِنَا وَ فِى الدُّنْيَا قَرِينًا وَ فِى الْقَبْرِ مُونِسًا وَ فِى الْقِيَامَةِ شَفِيعًا وَ عَلَى الصِّرَاطِ نُورًا وَ مِنَ النَّارِ سِتْرًا وَ حِجَابًا وَ فِى الْجَنَّةِ رَفِيقًا وَ اِلَى الْخَيْرَاتِ كُلِّهَا دَلِيلاً وَ اِمَامًا بِفَضْلِكَ وَ جُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ رَحْمَتِكَ يَا اَكْرَمَ اْلاَكْرَمِينَ وَ يَا اَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ آمِينَ.

    اَللّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ عَلَى مَنْ اُنْزِلَ عَلَيْهِ الْفُرْقَانُ الْحَكِيمُ

    وَ عَلَى آلِهِ وَ صَحْبِهِ اَجْمَعِينَ آمِينَ.

    اَل۟بَاقٖى هُوَ ال۟بَاقٖى

    سعید نورسی

    درباره معجزه شقُّ القمر

    (پیوست کلام های نوزدهم و سی و یکم)

    بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّح۪يمِ

    اِق۟تَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ ان۟شَقَّ ال۟قَمَرُ (قمر: ١)


    وَاِن۟ يَرَو۟ا اٰيَةً يُع۟رِضُوا وَ يَقُولُوا سِح۟رٌ مُس۟تَمِرٌّ (قمر: ٢)

    گروهی از فیلسوفان می‌خواهند حقیقت شَقُّ القمر (از معجزات چون ماه درخشان احمدی (ع)) را با اوهام فاسدشان خاموش سازند، این است که خود و مقلدان بی‌خردشان می‌گویند:« اگر واقعاً شق القمر واقع شده بود برای تمام دنیا مشهود می‌شد و همه کتاب‌های تاریخ بشری خبر آن را می‌نوشتند.»

    در پاسخ آنان می‌گوییم: شق القمر برای این‌که دلیلی برای نبوت (پیامبر) باشد شب هنگام و در هنگام غفلت و به صورت آنی به جماعتی نشان داده شد که ادعای پیامبری را می‌شنیدند و انکار می‌کردند و در آن‌جا حاضر بودند. علاوه بر وجود مواردی مانند اختلاف افق‌ها، مه آلود و ابری بودن هوا که مانع رؤیت در مناطق دیگر می‌گردید این نکته را نیز باید افزود که چون در آن زمان تمدن فراگیر نشده و شامل مناطق محدودی می‌شد، رصد آسمان نیز به ندرت انجام می‌گرفت، این است که بی‌تردید ضرورتی ندارد که این واقعه در همه جای جهان دیده شده و در همه کتاب‌های تاریخ ثبت شده باشد.

    از نقاط فراوانی که ابرهای تیر و تار چنین اوهامی را از واقعیت شق القمر خواهد زدود فعلاً به پنج نقطه به شرح زیر توجه کن:

    نقطه نخست:

    با این‌که عناد شدید کفارِ آن روزگار در امر نبوت از نظر تاریخی امر معلوم و مشهوری‌ست و با این که قرآن حکیم با ذکر وَ ان۟شَقَّ ال۟قَمَرُ این خبر را به جهانیان اطلاع داد، هیچ یک از کفار منکر قرآن، لب بر تکذیب این آیه یعنی انکار واقعه مذکور نگشود. این رویداد اگر در آن زمان در نظر کفار رخ نداده بود، و آن را قطعی نمی‌دانستند همین آیه را بهانه می‌کردند و با تکذیبی به غایت وحشتناک برای ابطال ادعای پیامبر به او حمله‌ور می‌شدند؛

    در حالی که کتاب‌های سیره و تاریخ هیچ اقدامی از کفار را مبنی بر عدم وقوع واقعه شقُّ القمر ثبت نکرده‌اند. لیکن هم‌چنان که آیه وَ يَقُولُوا سِح۟رٌ مُس۟تَمِرٌّ می‌فرماید آن‌چه در تاریخ نقل شده این است: کفاری که رخداد مزبور را دیدند گفتند:«سحر است» آن‌ها برای دیگران گفتند:«سحر و جادو به ما نشان داد، اگر کاروان‌ها و قافله‌های دیگر در مناطق دیگر آن را دیده باشند معلوم می‌شود حقیقت است؛ وگرنه ما را سحر کرده است.» بعد هنگام صبح قافله‌هایی که از سوی یمن و جاهای دیگر می‌آمدند خبر دادند «ما چنین واقعه‌یی را دیدیم.» سپس کافران درباره فخر عالم (ع) گفتند حاشا: «سحر یتیم ابوطالب بر آسمان هم تأثیر کرد.»

    نقطه دوم:

    بیش‌تر اعاظم محققین مانند سعد تفتازانی گفته‌اند: واقعه شق ‌القمر مانند جوشیدن آب از انگشتان پیامبر و سیراب شدن یک لشکر از آن یا گریستن ستونی خشک در مسجد در مفارقت احمدیه (ع) ـ که با تکیه به آن خطبه ایراد می‌کرد ـ امر متواتری‌ست که عموم جماعت آن را شنیده‌اند، یعنی چنان جماعت کثیری گروه گروه این واقعه را نقل کرده‌اند که اتفاق‌شان بر کذب محال است. این مطلب مانند ظاهر شدن ستاره دنباله‌دار هالی در هزار سال پیش متواتر است. یا مانند وجود داشتن جزیره سرندیب که ما آن را ندیده‌ایم اما وجودش به تواتر قطعی‌ست. شک کردن آن‌ هم از نوع وهمی در این قبیل مسایلِ کاملاً قطعی و شهودی، بی‌عقلی‌ست. فقط کافی‌ست امر محالی نباشد؛ و شق القمر مانند شکاف برداشتن کوه بر اثر آتشفشان امر امکان پذیری‌ست.

    نقطه سوم:

    معجزه برای اجبار نیست بلکه برای اثبات ادعای نبوت و برای اقناع انکار کنندگان می‌باشد. برای کسانی که ادعای نبوت را می‌شنوند باید معجزه‌یی نشان داد تا قانع شوند و قبول کنند. نشان دادن این معجزه به سایرین (درجاهای دیگر) یا اظهار آن در حد بداهتی در درجه اجبار با حکمت حکیم ذوالجلال منافات دارد و با سرّ تکلیف هم ناسازگار است، زیرا سرّ تکلیف اقتضا می‌کند «دری به روی عقل گشوده شود و اختیار از فرد گرفته نشود.»

    اگر فاطر حکیم شق القمر را در پاسخ به هوس فیلسوفان یکی دو ساعت به همان صورت ادامه می‌داد تا در همه کتاب‌های تاریخ ثبت شود در آن صورت یا مانند همه وقایع آسمانی دیگر دلیلی بر ادعای نبوت نمی‌شد و مخصوص رسالت احمدی (ع) نمی‌شد یا در مرتبه بداهت معجزه‌یی می‌شد که عقل را مجبور به قبول می‌کرد و اختیار را از انسان می‌ربود و فرد خواه ناخواه می‌بایست نبوت را قبول می‌نمود. در آن صورت کسی مانند ابوجهل با روح زغال‌گونه و ابوبکر صدیق با روح الماس‌گونه در یک سطح قرار می‌گرفتند و سرّ تکلیف ضایع می‌شد.

    لذا به دلیل همین سرّ است که این واقعه در یک آن، هنگام شب و زمان غفلت مردم وقوع یافت و اختلاف افق‌ها و مه و ابر و سایر موانع هم پرده قرار گرفت تا همه عالم آن را نبینند و در همه کتاب‌های تاریخ نیز ثبت نشود.

    نقطه چهارم:

    این رویداد شب هنگام زمان غفلت در یک لحظه اتفاق افتاد، لذا طبیعی‌ست که در اطراف عالم دیده نشود. اگر برخی افراد هم آن را ببینند، به چشمان خود اعتماد نخواهند کرد. اعتماد هم بکنند چنین واقعه مهمی به واسطه خبر واحد، سرمایه ماندگاری برای تواریخ نخواهد شد.

    در برخی کتاب‌ها آمده است که «ماه بعد از این‌که دو نیم شد روی زمین افتاد.» اما اهل تحقیق این مطلب را رد کرده و گفته‌اند:«ممکن است منافقی مطلب مذکور را برای کم ارزش کردن این معجزه‌ی روشن، اضافه کرده باشد.»

    برای مثال در آن زمان که انگلستان و اسپانیا پوشیده از غبار جهالت بودند تازه غروب می‌شد، در آمریکا روز بود و در چین و ژاپن بامداد؛ لذا با توجه به موانع دیگر در مناطق دیگر معلوم است که همه مردم جهان نمی‌توانستند شاهد این معجزه باشند. حال، این معترض بی‌خرد را ببین که می‌گوید:«در تاریخ اقوام و مللی چون انگلستان، چین، ژاپن و آمریکا بحثی از این معجزه نشده است؛ پس وقوع نیافته است.» هزار بار نفرین بر چنین کسانی که کاسه لیس اروپایند!..

    نقطه پنجم:

    شق القمر بنابر دلایلی به خودی خود وقوع نیافته است و حادثه‌یی تصادفی و طبیعی نیست که بتوان آن را بر قوانین عادی و طبیعی تطبیق داد. خالق حکیمِ شمس و قمر برای تصدیق رسالت فرستاده‌اش و روشنگری در ادعای او به صورت خارق العاده‌یی واقعه مزبور را ایجاد می‌کند. این واقعه به اقتضای سرّ ارشاد، سرّ تکلیف و حکمت رسالت و براساس حکمت ربوبی به عنوان حجت الزام‌آور به کسانی که خداوند می‌خواست نشان داده شد.

    برای نشان ندادن این معجزه به آن دسته از انسان‌ها که سرّ حکمت (الهی) اقتضا نمی‌کرد و نمی‌خواست، و در نقاط دیگر زمین زندگی می‌کردند و ادعای نبوت را نشنیده بودند بنا بر اسباب متعددی مانند مه و ابر و اختلاف افق‌ها، نیز این‌که در برخی ممالک ماه در آن لحظه هنوز طلوع نکرده بود، در برخی ممالک خورشید طلوع می‌کرد، در مناطقی صبح شده بود و در جاهای دیگر خورشید در حال غروب کردن بود نشان داده نشد.

    اگر این واقعه به همه مردمان نشان داده می‌شد در آن صورت یا نتیجه اشارت احمدی (ع) قلمداد می‌شد و معجزه نبوت؛ که در هر حال موجب می‌شد رسالت پیامبر به درجه بداهت برسد. در آن صورت همه مجبور به تصدیق می‌شدند و اختیاری برای عقل نمی‌ماند. این در حالی‌ست که ایمان به واسطه اختیار عقل کسب می‌شود. در آن صورت سرّ تکلیف ضایع می‌شد. یا اگر واقعه مذکور صرفاً به عنوان یک رویداد آسمانی نشان داده می‌شد رابطه‌اش با رسالت احمدی (ع) قطع شده و دیگر مخصوص آن نمی‌شد.

    نتیجه: در امکان وقوع شق القمر شبهه‌یی باقی نماند و به طور قطع و یقین به اثبات رسید. اینک از براهین فراوانی که بر وقوعش دلالت می‌کند فقط به شش برهان([17]) اشاره می‌کنیم.

    صحابه که اهل عدالت بوده‌اند،

    بر وقوع شق القمر اجماع دارند و عموم مفسرین اهل تحقیق در تفسیر وَ ان۟شَقَّ ال۟قَمَرُ بر وقوع این رویداد اتفاق نظر دارند

    و همه محدثینی که اهل روایت صادقه هستند براساس سندهای متعدد و به طرق مختلف وقوع آن را نقل کرده‌اند،

    همه اولیا و صدیقین نیز که اهل کشف

    و الهام بوده‌اند به وقوع آن گواهی داده‌اند همین طور علمای متبحر و امامان علم کلام که به لحاظ مشرب گاه از هم بسیار دورند این واقعه را تصدیق می‌کنند؛

    هم‌چنین امت محمدی که به نص قطعی هیچ گاه بر ضلالت اجماع نمی‌کنند وقوع این واقعه را قبول دارد؛ لذا همه این موارد وقوع شق القمر را چون خورشید اثبات می‌کند.

    نتیجه: تا این‌جای مطالب به نام تحقیق و برای مجاب کردن خصم بود. عبارات بعدی به حساب ایمان و به نام حقیقت است. آری، تحقیق آن‌چنان گفت و حقیقت نیز این چنین می‌گوید:

    خاتم دیوان نبوت ـ که قمر منیر آسمان رسالت است ـ هم‌چنان که با معراج به عنوان معجزه کبرا و کرامت عظمای ولایت موجود در عبودیتش به مرتبه محبوبیت رسید؛ یعنی جسمی زمینی را در آسمان‌ها سیر دادند و برتری و محبوبیتش را به ساکنان سماوات و اهل عالم بالا نشان دادند و ولایتش را اثبات کردند.

    به همان ترتیب نیز ماه را که آویخته از آسمان و مرتبط با زمین می‌باشد با اشاره کسی که زمینی‌ست دو تکه کردند و به عنوان معجزه و دلیل برای نبوت همان فرد زمینی به ساکنان زمین نشان دادند تا معلوم شود ذات احمدی (ع) همانند دو بال نورانی گشوده شده ماه با دو بال نورانی رسالت و ولایت با دو جناح درخشان و نورانی تا اوج کمالات پرواز کرده و به قاب قوسین رسیده و مدار فخر اهل سماوات و اهل زمین شده است.

    «عَلَيْهِ وَعَلَى آلِهِ الصَّلاَةُ وَالتَّسْلِيمَاتُ ِمْلاَ اْلاَرْضِ وَالسَّموَاتِ»

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ

    بخشی از ضمیمه معجزات احمدیه (ع) است

    این بخش درباره دلایل رسالت احمدی (ع)‌ است، و در ضمن پاسخی‌ست به صورت فهرستی مختصر به سؤال نخست مشکل اول از سه مشکل اساسی که در انتهای اساس سوم از رساله معراج مطرح شده است.

    سؤال: این معراج عظیم چرا خاص محمد عربی (ع) است؟

    پاسخ: این مشکل نخست شما در سی و سه کلام (در مجموعه کلام‌ها) به تفصیل حل شده است. در این‌جا درباره کمالات و دلایل نبوت ذات احمدی (ع) و این‌که او برای این معراج اعظم شایسته‌ترین بوده است فقط فهرست مختصری از نوع اشارات اجمالی را به شرح زیر بیان می‌کنیم:

    اول: در کتاب‌های مقدسی مانند تورات، انجیل و زبور تحریف‌های زیادی صورت گرفته است با این حال در زمانه فعلی محققی چون حسین جسری صد و چهارده بشارت اشاری را از کتاب‌های فوق در خصوص نبوت احمدی (ع) استخراج کرده و در کتاب «رساله حمیدیه» برای خوانندگان نگاشته است.

    دوم: از نظر تاریخ مطلب اثبات شده‌یی‌ست که کاهنانی چون «شق» و «سطیح» کمی پیش از نبوت احمدیه (ع) بشارت‌های فراوانی از قبیل سخنانی در مورد نبوت حضرت رسول و این‌که پیامبر آخر الزمان خواهد بود بیان داشته‌اند و این به صورت صحیح در تاریخ نقل شده است.

    سوم: صدها امر خارق العاده که در شب ولادت احمدیه (ع) رخ داد و «ارهاصات» نامیده می‌شود از نظر تاریخی مشهور می‌باشد؛ مواردی مانند سقوط بت‌ها در کعبه و تَرَک برداشتن کاخ مشهور کسرای فارس که به ایوان مدائن شهرت دارد.

    چهارم: کتاب‌های تاریخ و سیره نشان می‌دهند که پیامبر بنا به تحقیق محققان با قریب هزار معجزه خود سرفراز است؛ مواردی چون سیراب کردن یک لشکر با آبی که از انگشتش می‌جوشید و ستون خشکیده‌یی در مسجد که به دلیل انتقال منبر، از مفارقت احمدی (ع) مانند شتر در حضور جماعتی کثیر می‌نالید و گریه می‌کرد؛ نیز شق القمر که به موجب نص آیه‌ی وَ ان۟شَقَّ ال۟قَمَرُ وقوع یافته است.

    پنجم: دوست و دشمن اتفاق نظر دارند که اخلاق نیکوی او در بالاترین درجه بود، و به گواهی همه رفتارهایش، سجایای عالی او در انجام وظیفه و امر تبلیغ در بالاترین مرتبه قرار داشت، و به گواهی محاسن اخلاق در دین اسلام، شریعت او از کامل‌ترین درجه‌ی عالی‌ترین خصلت‌ها برخوردار می‌باشد. اهل انصاف و دقت در این مورد هیچ تردیدی ندارند.

    ششم: هم‌چنان که در اشارت دوم از کلام دهم اشاره شده است الوهیت به مقتضای حکمت، خواهان ظهور است، لذا ذات احمدی (ع) با عبودیت اعظمیِ دیانت خویش در بالاترین درجه به درخشان‌ترین وجه مقابله کرده است.

    نیز خالق عالم به مقتضای حکمت می‌خواهد جمال خویش را ـ که در نهایت کمال است ـ با واسطه‌یی بروز دهد، لذا آن‌که می‌تواند به بهترین صورت جمال الهی را نشان دهد و تعریف کند بالبداهه آن ذات است.

    هم‌چنین کمال صنعت صانع عالم ـ که در نهایت جمال است ـ می‌خواهد نظرها را به خود جلب کند و آن را به نمایش بگذارد، کسی که در این زمینه با رساترین صدا ندا در می‌دهد باز هم بالمشاهده آن ذات است.

    نیز پروردگار جهانیان خواهان اعلام وحدانیتش در طبقات کثرت است، کسی که همه مراتب توحید را در بالاترین درجه اعلام می‌کند باز هم بالضروره آن ذات است.

    صاحب عالم به اشارت جمال بی‌نهایت موجود در آثارش و به اقتضای حقیقت و حکمت می‌خواهد حُسن بی‌پایان ذات و محاسن جمال و لطایف حُسن خود را در آیینه‌هایی ببیند و نشان دهد؛ کسی که می‌تواند به باشکوه‌ترین صورت آیینه‌داری کند، و حُسن او را نشان دهد، دوست داشته باشد و کاری کند دیگران هم آن را دوست داشته باشند، باز هم بالبداهه آن ذات است.

    هم‌چنین صانع سرای عالم می‌خواهد خزاین غیبیه خود را ـ که مملو از معجزات خارق العاده و گوهرهای بسیار ارزشمند است ـ بروز دهد و به نمایش بگذارد و به این ترتیب کمالاتش را بشناساند و معرفی کند؛ باز هم کسی که می‌تواند «خزاین الهی را» به بهترین شکل نمایش دهد، توصیف کند و بشناساند، بالبداهه آن ذات است.

    نیز صانع این عالم، جهان هستی را با انواع عجایب و زینت‌ها تزیین نموده و برای سیر و تنزه و عبرت و تفکر، مخلوقات ذی شعور را وارد آن کرده و به مقتضای حکمت می‌خواهد معنا و ارزش آثار و آفریده‌های خود را به اهل تماشا و تفکر بیاموزد؛ لذا باز هم بالبداهه دانسته می‌شود کسی که می‌تواند به واسطه قرآن حکیم راهنمایی جن و انس و حتی ارواح و فرشتگان را بر عهده گیرد باز هم آن ذات است.

    حاکم حکیم این عالم می‌خواهد طلسم پیچیده‌ی شامل مقصد و غایت تحولات کائنات و معمای سه سؤال مشکل موجودات یعنی: از کجا آمده‌ام، به کجا می‌روم؟ چیستم؟ را توسط فرستاده‌یی برای همه‌ی ذی شعوران توضیح دهد؛ لذا باز هم می بینیم کسی که قادر است به واسطه حقایق قرآن طلسم مذکور را به واضح‌ترین صورت گشوده و آن معما را به بهترین شکل حل کند آن ذات است.

    صانع ذوالجلالِ این جهان می‌خواهد خود را با تمام مخلوقات زیبایش به ذی‌شعوران بشناساند و به واسطه نعمت‌های ارزشمندش کاری کند که او را دوست داشته باشند و در مقابل و بالضروره مرضیات و خواسته‌های الهی را توسط فرستاده‌یی به آن‌ها معرفی کند؛ لذا می‌بینیم کسی که می‌تواند خواسته‌های مزبور را به واسطه قرآن به عالی‌ترین و کامل‌ترین صورت بیان کرده و ارائه نماید، باز بالبداهه همان ذات است.

    هم‌چنین رب العالمین استعداد گسترده‌یی به انسان ـ‌که میوه هستی‌ست ـ عطا کرده، استعدادی که همه هستی را در بر می‌گیرد؛ نیز او را برای عبودیتی کلی مهیا نموده است؛ در عین حال انسان به واسطه احساسات خویش به کثرت و دنیا مبتلاست، خداوند می‌خواهد توسط یک راهنما کاری کند که انسان‌ها از کثرت به سوی وحدت روی برگردانند و از امور فانی به باقی توجه کنند؛ لذا بالبداهه دانسته می‌شود کسی که می‌تواند به بهترین وجه و بلیغ‌ترین صورت به واسطه قرآن به زیباترین شیوه مردم را راهنمایی کند و مسؤولیت رسالت خویش را به کامل‌ترین شکل ایفا نماید، همان ذات است.

    ذی حیات اشرف مخلوقات است و در میان ذی‌حیاتان، ذی شعور شریف‌ترین است و در بین ذی‌ شعوران نیز انسانِ حقیقی اشرف است؛ کسی که می‌تواند در میان انسان‌های حقیقی وظایف ذکر شده را به عالی‌ترین و کامل‌ترین صورت ایفا کند ذاتیست که البته با معراجی اعظم به قاب قوسین صعود کرده، سعادت ابدی را دق الباب می‌کند، خزانه رحمت را گشوده و حقایق غیبی ایمان را می‌بیند.

    هفتم: مشاهده می‌شود که آفریده‌‌های خداوند از تحسینات [زیبا سازی] بسیار زیبا و تزیینات بی‌نهایت چشمگیری برخوردارند. این تحسینات و تزیینات بالبداهه نشان می‌دهند که در صانع آن‌ها اراده‌ و قصدی به غایت شدید در تحسین و تزیین وجود دارد. اراده تحسین و تزیین نیز نشان می‌دهد که در صانع نسبت به صنعت‌اش بالضروره رغبتی قوی و محبتی قدسی وجود دارد.

    در میان آفریدگان نیز جامع‌ترین فرد که لطایف صنعت را یک‌جا در خود بروز می‌دهد، می‌داند و به دیگران می‌آموزد و کاری می‌کند او را دوست داشته باشند و با دیدن زیبایی‌های موجود در مخلوقات دیگر «ما شاء الله‌» گفته و آن‌ها را تحسین می‌کند؛ همان ذات ا‌ست، لذا محبوب‌ترین فرد بالبداهه در نظر صانع و خالقی که صنعت‌های خود را دوست دارد اوست.

    کسی که در برابر مزایا و محاسن زینت بخش مخلوقات و لطایف و کمالاتی که موجودات را نورانی می‌کنند با گفتن «سبحان الله، ما شاء الله، بارك الله‌» آسمان‌ها را به طنین در می‌آورد و با نغمه‌های قرآنی، در کائنات شوری ایجاد می‌کند، و با استحسان و تقدیر، تفکر و تشهیر، و ذکر و توحید برّ و بحر را به جذبه می‌آورد، باز هم بالمشاهده همان ذات است.

    چنین ذاتی که براساس سرّ «اَلسَّبَبُ كَالْفَاعِلِ» نمونه‌یی از حسنات همه امتش در کفه ترازوی او قرار دارد و صلوات همه امتش یاری‌رسان کمالات معنوی وی است، ذاتی که توأم با نتایج و دست‌رنج معنوی انجام وظایف رسالتش، مظهر فیض بی‌پایان رحمت و محبت الهی‌ست؛ عین حق، نفس حقیقت و حکمت محض است که با نردبان معراج تا بهشت، سدرة المنتهی، عرش و قاب قوسین بالا برود.

    اَل۟بَاقٖى هُوَ ال۟بَاقٖى

    سعید نورسی

    در سال 1927 در اروپا کنگره‌یی برگزار شد که با مسایل جهان اسلام مرتبط بود و سیاستمداران مهم و حقوقدان‌هایی که با مسایل اجتماعی سر و کار داشتند در آن شرکت کردند. خبر همایش مذکور در مهم‌ترین نشریه اسلامی درج گردید و گفته شد که فیلسوفان نامی خارجی یادداشت عربی زیر را در مورد شریعت محمدی (ع) به زبان خود بیان کرده‌اند. متن مذکور را به نقل از جریده عربی عیناً با ترجمه‌اش می‌آوریم. بیانات چهل و سه تن از فیلسوفان خارجی را در پایان «چشمه نور» آورده بودیم که اینک با سخنان این دو فیلسوف قهرمان تعداد شاهدان صادق چهل و پنج نفر می‌شوند. «اَلْفَضْلُ مَا شَهِدَتْ بِهِ اْلاَعْدَاءُ» یعنی فضیلت آن است که دشمنان نیز آن را تصدیق کنند.

    متنی که در جریده عربی درج شده است:

    وَقَد۟ اِع۟تَرَفَ حَتّٰى عُلَمَاءُ ال۟غَر۟بِ بِسُمُوِّ مَبَادِى ال۟اِس۟لَامِ وَصَلَاحِهَا لِل۟عَالَمِ …

    قَالَ عَمٖيدُ كُلِّيَّةِ ال۟حُقُوقِ بِجَامِعَةِ فِيَنَا اَل۟اُس۟تَاذُ شَبُول۟ فٖى مُؤ۟تَمَرِ ال۟حُقُوقِيّٖينَ ال۟مُن۟عَقَدِ فٖى سَنَةِ (٧٢٩١):

    اِنَّ ال۟بَشَرِيَّةَ لَتَف۟تَخِرُ بِاِن۟تِسَابِ رَجُلٍ كَمُحَمَّدٍ (ع ص م) اِلَي۟هَا اِذ۟ اِنَّهُ رَغ۟مَ اُمِّيَّتِهٖ اِس۟تَطَاعَ قَب۟لَ بِض۟عَةِ عَشَرَ قَر۟نًا اَن۟ يَأ۟تٖى بِتَش۟رٖيعٍ سَنَكُونُ نَح۟نُ ال۟اَو۟رُوبَائِيّٖينَ اَس۟عَدَ مَا نَكُونُ لَو۟ وَصَل۟نَا اِلٰى قِي۟مَتِهٖ بَع۟دَ اَل۟فَى۟ عَامٍ

    وَ قَالَ بَر۟نَار۟د شَو۟ : لَقَد۟ كَانَ دٖينُ مُحَمَّدٍ (ع ص م) مَو۟ضِعَ التَّق۟دٖيرِ السَّامٖى دَائِمًا لِمَا يَن۟طَوٖى عَلَي۟هِ مِن۟ حَيَوِيَّةٍ مُد۟هِشَةٍ لِاَنَّهُ عَلٰى مَا يَلُوحُ لٖى هُوَ الدّٖينُ ال۟وَحٖيدُ الَّذٖى لَهُ مَلَكَةُ ال۟هَض۟مِ لِاَط۟وَارِ ال۟حَيَاةِ ال۟مُخ۟تَلِفَةِ وَالَّذٖى يَس۟تَطٖيعُ لِذٰلِكَ اَن۟ يَج۟ذِبَ اِلَي۟هِ كُلَّ جَي۟لٍ مِنَ النَّاسِ وَ اَرٰى وَاجِبًا اَن۟ يُد۟عٰى مُحَمَّدٌ (ع ص م) مُن۟قِذَ ال۟اِن۟سَانِيَّةِ وَ اَع۟تَقِدُ اَنَّ رَجُلًا مِث۟لَهُ اِذَا تَوَلّٰى زَعَامَةَ ال۟عَالَمِ ال۟حَدٖيثِ نَجَحَ فٖى حَلِّ مُش۟كِلَاتِهٖ وَاَحَلَّ فِى ال۟عَالَمِ السَّلَامَةَ وَالسَّعَادَةَ ( يَع۟نِى ال۟مُسَالَمَةَ وَالصُّل۟حَ ال۟عُمُومِىَّ) وَمَا اَشَدَّ حَاجَةَ ال۟عَالَمِ اَل۟يَو۟مَ اِلَي۟هَا …

    چکیده‌‌یی از ترجمه متن:

    به درستی که دانشمندان و فیلسوفان غرب اعتراف و اقرار کرده‌اند که:«قوانین اسلام به عالی‌ترین وجه برای اصلاح جهان کافی‌ست.»

    در گردهمایی و کنگره حقوق که در سال 1927 برگزار شد و همه حقوق‌دانان در آن حضور داشتند رییس همایش، فیلسوف استاد شبول گفت:«انتساب محمد (ع) به بشریت قطعاً موجب افتخار همه انسان‌هاست، زیرا او به رغم اُمی بودنش سیزده قرن پیش دینی آورد که ما اروپایی‌ها اگر دو هزار سال بعد هم به ارزش و حقیقت آن پی ببریم بسیار خوشبخت و سعادتمند خواهیم بود.»

    نفر بعد یا چهل و پنجمین نفری که به فهرست مندرج در پایان چشمه نور اضافه می‌شود برنارد شاو گفته است: دلیل آن‌که دینِ محمد (ع) در بالاترین مقام تقدیر قرار دارد این است که: تأمين کننده حیاتی سالم و شگفت انگیز است. آن‌چه من دریافته‌ام این است که دین اسلام تنها دین بی‌نظیر و بی‌همتایی‌ست که موجب هضم همه شیوه‌ها و گونه‌های مختلف زندگی می‌شود، یعنی با استفاده از روش اصلاح و استحاله (زندگی انسان‌ها را) تصفیه می‌کند و ترقی می‌دهد. شریعت محمد (ع) چنان دینی‌ست که همه ملت‌های گوناگون را می‌تواند جذب کند. من می‌بینم و معتقدم که بشر واجب است بگوید: «محمد (ع) ناجی انسانیت است. نام ناجی را باید به او داد.»

    هم‌چنین می‌گوید:«من معتقدم اگر کسی مانند محمد یعنی کسی که سیرت و روش او را داشته باشد امروز رهبر دنیای مدرن باشد و حکومت کند مشکلات دنیای جدید را حل می‌کند و در این جهان به هم ریخته موجب تأمين صلح عمومی و سعادت در زندگی می‌گردد. آری، همه می‌دانند که دنیای جدید تا چه حد محتاج صلح و آشتی و سعادت در زندگی‌ست.»

    موضوع رسالت احمدیه از آیت الکبری

    مرتبه شانزدهم

    (به علت مناسبت آن در این‌جا درج شده است)

    آن مسافر جهان، سپس خطاب به عقل خویش گفت: حال که به واسطه موجودات این عالم در پی مالک و خالق خویشم؛ بی‏شک باید پیش از هر چیز با هم به سراغ مشهورترین این موجودات و حتی به اعتراف دشمنانش کامل‏ترین آن‏ها و بزرگ‏ترین فرمانده، نامدارترین حاکم، سخنورترین و عاقل‏ترین موجود عالم که چهارده قرن با قرآن و فضایل خویش زمین و زمان را نورانی کرده است، یعنی محمد عربی (ع) برویم، او را زیارت کنیم و آن‌چه را در جستجویش هستم از او بپرسیم؛ باید به صدر اسلام باز گردیم، لذا همراه عقل خود وارد سال‏های اولیه ظهور اسلام گردید. دوران مذکور را دید که حقیقتاً به واسطه حضور آن حضرت دوران سعادتمندی بشر بوده است،

    زیرا بدوی‏ترین و اُمّی‏ترین قوم را به واسطه نوری که آورده بود در زمانی کوتاه استاد و حاکم جهان کرد.

    خطاب به عقل خویش گفت: ما پیش از هر چیز باید تا حدودی ارزش این شخصیت فوق‏العاده (ع) و حقانیت سخنانش و درستی خبرهایی را که آورده است بدانیم. سپس درباره آفریدگارمان از او سؤال کنیم. از دلایل قطعی بی‏شماری که مسافر به دست آورد ما در این‌جا فقط اشاره کوتاهی به 9 دلیل زیر خواهیم داشت:

    دلیل اول: در این شخص (ع) حتی به اعتراف دشمنانش همه‌ی خوی و خصلت‏های پسندیده جمع است و بر اساس صراحتی که در آیات:

    وَ ان۟شَقَّ ال۟قَمَرُ ۝ وَمَا رَمَي۟تَ اِذ۟ رَمَي۟تَ وَلٰكِنَّ اللّٰهَ رَمٰى

    وجود دارد و به نص قطعی و گاه به تواتر، صدها معجزه به دست او ظهور می‏یابد. برای نمونه با اشاره انگشت او ماه دو نیم می‏شود؛ با مشتی خاک که به سوی لشکر خصم پرتاب می‏کند چشمان‏ همه‌ی آن‌ها پر از خاک شده و مجبور به فرار می‏شوند؛ یا برای سپاهیان تشنه لبش آبی چون چشمه کوثر از میان پنج انگشتش جاری می‏سازد تا به اندازه کافی از آن بنوشند.

    بالغ بر سیصد مورد از این معجزات را در مکتوب نوزدهم در رساله‏‏یی خارق‏العاده و با کرامت تحت عنوان معجزات احمدیه (ع) با دلایل متقن و یقینی بیان کرده‏ایم، لذا مسافر با ارجاع بدان‌جا گفت:

    شخصیتی با چنین اخلاق و کمالات حسنه و با این همه معجزه آشکار قطعاً راست گفتار است و امکان ندارد مرتکب خطا و دروغ و حیله که کار بی‌اخلاقان است شود.

    دلیل دوم: فرمان صاحب کائنات است که در دست اوست، فرمانی که در هر عصر بیش از سیصد میلیون نفر آن را می‏پذیرند و تصدیق می‏کنند، فرمانی که قرآن عظیم الشأن است و به هفت وجه، کتابی خارق‏العاده می‏باشد. ما در بیست و پنجمین کلام تحت عنوان معجزات قرآنی با دلایل قوی اثبات کرده‏ایم که قرآن به چهل دلیل معجزه و کلام خالق کائنات است؛ وجیزه مذکور رساله مشهوری‌ست که خورشیدی از رساله نور است و چون موضوع در آن‌جا به تفصیل بیان گردیده، مسافر با ارجاع بدان‌جا گفت:

    آن ذات (ع) که مُبلّغ و ترجمان چنین فرمان حقی‏ست نمی‏تواند با دروغ، نسبت به فرمان مرتکب جنایت شود و به صاحب فرمان خیانت کند؛ این غیر ممکن است.

    دلیل سوم: ایشان (ع) با چنان شریعت و اسلام و عبودیت و دعا و دعوت و ایمانی به میدان آمده است که نظیری ندارد و نمی‏تواند داشته باشد. کامل‏تر از آن چه او آورده است نه وجود داشته و نه وجود خواهد داشت،

    زیرا شریعتی که در شخصیت آن ذات اُمّی (ع) ظهور یافته و در طول چهارده قرن یک پنجم نوع بشر را به طرز عادلانه و براساس حقیقت، مدققانه با قوانین بی‏شمار خود اداره نموده است نمی‏تواند مشابه و نظیری داشته باشد.

    نیز اسلام حاصل از احوال و اقوال و افعال شخصیِ آن ذات اُمّی (ع) از آن نظر که در هر عصر رهبر و مرجع سیصد میلیون انسان بوده و معلم و مرشد عقول‏شان و روشنایی بخش و صفادهنده قلوب‏شان و مربی و پاک کننده نفوس‏شان و مدار پیشرفت و معدن رشد ارواح‌شان بوده نمی‏تواند مثل و مانندی داشته باشد، و نداشته است.

    به همین ترتیب، شخصی که در تمام عبادات موجود در دینش بهترین است و خود او بیش از دیگران دارای تقواست و از خدا می‏ترسد و همواره در مجاهده و دغدغه‏های دائمی‏ باید باشد، ظریف‏ترین اسرار عبادت را به دقت رعایت می‏کند و مقلّد کسی نیست و در یک کلام، مبتدیانه ولی به کامل‏ترین شکل ابتدا و انتها را در هم می‏آمیزد و به انجام می‏رساند؛ پس چنین کسی نظیری نخواهد داشت و نداشته است.

    او که در جوشن کبیر به عنوان دعایی از هزاران دعا و مناجات، و با چنان معرفت ربانی، در چنان درجه والایی پروردگارش را توصیف می‏کند که از آن زمان تاکنون هیچ یک از اهل معرفت و ولایت با عقاید و افکارشان به آن مرتبه از معرفت و توصیف نرسیده‏اند؛ این نشان می‏دهد که او در دعا نیز بی‏نظیر است. کسی که ابتدای رساله مناجات را ـ جایی که یک قسمت از 99 قسمت دعای جوشن کبیر توضیح داده شده است ـ ببیند و در معنای فقط یک بند آن دقت کند قطعاً اعتراف خواهد کرد که این دعا نیز مثل و مانندی ندارد.

    او در تبلیغ رسالت و دعوت خلق به سوی حق چنان متانت و ثبات و جسارتی نشان داده است که صاحبان دولت‏ها و دین‏های بزرگ و حتی قوم و قبیله و عموی خود او نیز به دشمنی شدید با وی پرداختند؛ با این حال ذره‏‏یی به راه خود شک نکرد و ترسی به دل راه نداد و یکه و تنها با دنیا رو به رو شد و پیروزی نیز به دست آورد و اسلام را در رأس عالم قرار داد. این‏ها نشان می‏دهد که در تبلیغ و دعوت نیز هیچ کس مانند او نبوده و نخواهد بود.

    در ایمان نیز از چنان نیرو و یقین خارق‏العاده و ترقی اعجازآمیز و اعتقادی متعالی و روشنایی بخشِ جهان برخوردار است که با آن‌که حاکمان آن زمان با تمام افکار و عقایدشان، حکیمان با تمام حکمت‏شان و همه روسأی روحانی با تمام علوم‏شان، معارض و مخالف و منکر او بودند، هیچ شبهه و تردید و ضعف و وسوسه‏‏یی متوجه یقین و اعتقاد و اعتماد و اطمینان او نگردید و اصحاب و اهل ولایت که تحت تعلیمات او در معنویات و مراتب ایمان رشد و ترقی می‏کردند همواره از درجات ایمان او فیض می‏بردند و او را در بلندترین قله ایمان می‏یافتند. این امر نشان می‏دهد که ایمان او هم بی‏نظیر است.

    مسافر دانست که صاحب چنین شریعت بی‏نظیر، چنین اسلام بی‏مانند، چنین عبودیت خارق‏العاده، چنین دعای فوق‏العاده، چنین دعوت جهان پسندانه و چنین ایمان اعجازآمیزی هیچ گاه دروغ نمی‏گوید و کسی را فریب نمی‏دهد. عقل او نیز این حقیقت را تصدیق نمود.

    دلیل چهارم: همان‌طور که اجماع انبیا (ع) دلیل محکمی‏ست بر وجود و وحدانیت الهی، بر درستی و رسالت آن شخص (ع) نیز شهادتی محکم است، زیرا تاریخ نشان می‏دهد همه صفات قدسی و وظایف و معجزاتی که مدار نبوت و صدق انبیاء (رض) می‏باشد به شکلی کامل‏تر در شخصیت پیامبر اسلام وجود دارد.

    آن‏ها در تورات و انجیل و زبور و صُحُف خویش به زبان قال، آمدن پیامبر اسلام را خبر و ظهور او را به انسان‏ها بشارت داده‏اند. بیش از بیست مورد از اشارات بشارت‌دهنده کتاب‏های مقدس و آشکارترین آن‏ها در مکتوب نوزدهم به خوبی بیان و اثبات گردیده است.

    مسافر دانست آن‏ها به همین ترتیب با زبان حال، یعنی با نبوت و معجزات‏شان نبی اسلام را که در مسلک و وظیفه پیامبری، کامل‏ترین و پیشروترین است تصدیق و مکتب آسمانی‏اش را تأیید می‏کنند. و همان‌طور که با لسان قال و اجماع، بر وحدانیت دلالت دارند با زبان حال و متفق القول نیز بر صداقت پیامبر اسلام گواهی می‏دهند.

    دلیل پنجم: هزاران تن از اولیا که با پیروی از دستورات و تعالیم پیامبر (ع) به حق و حقیقت و کمالات رسیده و از کرامات و مکاشفات و مشاهدات برخوردار شده‏اند همواره بر توحید شهادت داده‏اند؛ به همین ترتیب، همگی آن‏ها با اتفاق نظر بر صداقت و رسالت استادشان صحه گذاشته‏اند. آن‏ها قسمی از اخبار او از عالم غیب را به واسطه نور ولایت مشاهده کرده و عموم خبرها را با نور ایمان ادراک نموده و با علم الیقین یا عین الیقین یا حق الیقین بدان اعتقاد یافته‏اند. مسافر در این‌جا متوجه درجه حقانیت و صداقت استاد اولیا شد که چون خورشید رخ می‏نماید.

    دلیل ششم: پیامبر به رغم اُمّی بودن، حقایق قدسیه‏‏یی آورد و علوم عالیه‏‏یی بنیان نهاد و معرفت الهیه‌یی را کشف نمود و به دیگران آموخت که با آن تعلیم میلیون‏ها تن از اصفیای مدقِّق و محققین صادق و حکیمان نابغه‌ی مؤمن که در مراتب علمی به مقامات والایی رسیده‏اند، توحید را که اساسی‏ترین سخن پیامبر بود به اتفاق و با براهین محکم اثبات و تصدیق کرده‏اند، نیز بر حقانیت این استاد اعظم و معلم بزرگ و انطباق سخنانش با حقیقت بالاتفاق شهادت داده‏اند؛ و شهادت‏شان به روشنی روز، دلیلی بر رسالت و صدق اوست. برای مثال، رساله نور با صد قسمت‌اش فقط یک برهان است بر صداقت و راستی پیامبر(ع).

    دلیل هفتم: طایفه عظیمی که آل و اصحاب پیامبر نامیده می‏شوند و پس از انبیا در فراست و درایت و کمالات در میان خلق، مشهورترین، محترم‏ترین، نامدارترین، دیندارترین و صاحب نظرترین افراد به‌ شمار می‏روند، با کمال کنجکاوی و نهایت دقت و جدیت در پی درک و فهم همه حالات و افکار و اوضاع آشکار و پنهان پیامبر بر آمده و نتیجه گرفته‏اند که او در عالم هستی راستگوترین و متعالی‏ترین فردی‏ست که حق می‏گوید و براساس حقیقت عمل می‏کند؛ آن‏ها بالاجماع و بالاتفاق این امر را تصدیق کرده و با قدرت بدان ایمان آورده‏اند. مسافر دریافت گواهی آنان هم‏چون روز است که بر روشنایی خورشید دلالت دارد.

    دلیل هشتم: همان‌طور که هر کاخ، کتاب، نمایشگاه و تماشاگهی بر ایجاد کننده و مدیر و مدبّرش دلالت دارد، عالم هستی نیز به واسطه تصویر و تقدیر و تدبیرهایی که در آن اعمال می‏شود مانند همان کاخ و کتاب و نمایشگاه و تماشاگه بر صانع و کاتب و نقاشش که دارای قدرت تصرف می‏باشد دلالت می‏کند؛ به همین ترتیب به منادی‌ای متعالی، کشافی درستکار، استادی محقق و معلمی صادق نیاز است که در هر حال وجود داشته باشد تا مقاصد الهی آفرینش عالم هستی را بداند و حکمت‏های ربّانی در تحولات کائنات را تعلیم دهد و نتایج موجود در حرکات مسؤولانه‌ی آن را به دیگران بیاموزد و ارزش ماهیت و کمال موجوداتش را بیان کند و معانی آن کتاب کبیر را به آگاهی مردم برساند؛ لذا مسافر یک بار دیگر به حقانیت پیامبر (ع) که چنین وظایفی را از هر کس دیگری بهتر انجام می‌دهد پی برد و دانست که او عالی‏ترین مأمور صادق آفریننده‌ی کائنات است.

    دلیل نهم: خداوند با مخلوقات خود که در اوج حکمت و صنعت آفریده شده‏اند می‏خواهد کمال هنر و صنعت‌کاری خویش را بنمایاند و با بی‏نهایت آفریده‏ی زیبا و جمیلش خود را بشناساند تا او را دوست بدارند و به سبب نعمت‏های فراوان و با ارزش و لذیذ، شکر و سپاس او را به‌جا آورند. او با تربیت عمومی مشفقانه و حمایت‌گرانه‌ی آن‏ها و با اِطعام و ضیافت‏های ربّانی که حتی ظریف‏ترین اشتها و انواع ذوق‏ها نیز در آن لحاظ می‏گردد، علاقمند است خلق در قبال ربوبیتش عبادتی خالصانه توأم با سپاسگزاری داشته باشند؛ خداوند با تصرفات عظیم و باشکوهی مانند تبدیل فصل‏ها و ایجاد شب و روز و اختلاف آن‏ها، و اعمال خلاقانه، حکیمانه و شگفت انگیز، الوهیت خود را ظاهر می‏گرداند و خواهان ایمان و تسلیم و انقیاد و اطاعت بندگان در برابر آن است. او همواره از خوبی و خوبان حمایت می‏کند و بدی و بدان را ازاله کرده و ظالمان و دروغگویان را با سیلی‏های سماوی از بین می‏برد؛ بنابراین باید گفت بی‏تردید در پس پرده، کسی هست که می‏خواهد حقانیت و عدالت خود را بروز دهد.

    البته و در هر حال در کنار آن ذات غیبی، باید پیامبری چون محمد قریشی (ع) باشد که محبوب‏ترین مخلوق و درستکارترین بنده او، و خادم مقاصد مذکور او باشد، کسی‏ که طلسم و معمای آفرینش عالم را کشف و همواره به نام آفریدگار حرکت می‏کند و از او طلب یاری و موفقیت دارد و از سوی خالق نیز به او مدد رسانده و توفیق داده می‏شود.

    مسافر خطاب به عقل خویش گفت: حال که این نُه حقیقت بر صدق نبی دلالت دارند پس او مدار شرف بنی آدم و مایه مباهات عالم هستی‏ست. حقیقتاً شایسته است که او را «فخر عالم» و «شرف بنی آدم» بنامند؛ حشمت و سلطنت معنوی قرآن معجز البیان، این فرمان رحمان که در دستان اوست و بر نیمی از جهان استیلا دارد، و کمالات شخصی و خصایل متعالی او نشان می‏دهد که مهم‏ترین ذات در عالم، اوست و مهم‏ترین سخنان درباره خالق نیز از اوست.

    اینک بیا و بنگر! با استناد به قدرت صدها معجزه قطعی و ظاهر، و هزاران حقیقت اساسی که در دین او وجود دارد، اساس همه گفته‏ها و غایت زندگانی او بر وجود واجب الوجود، و وحدت و صفات و اسما او شهادت می‏دهد و آن واجب الوجود را اثبات و اعلام می‌کند.

    پس خورشید معنوی این عالم و درخشان‏ترین برهان آفریدگارمان همان شخصی‏ست که «حبیب الله» خوانده می‏شود و سه اجماع بزرگ هست که فریب نمی‏خورند و فریب نمی‏دهند؛ و شهادت او را تأیید و تصدیق و امضا می‏کنند.

    اول: اجماع و تصدیق جماعت نورانی که با نام آل محمد (ع) شهرت یافته و شامل هزاران تن از اولیا و اقطاب بزرگ می‏شود، اولیایی که دیده غیب بین و نظرهای قاطع داشتند، اولیایی هم‏چون امام علی(رض) که فرمود: «اگر پرده غیب گشوده شود بر یقینم اضافه نخواهد شد.» یا غوث اعظم (ع) که بر زمین بود و عرش اعظم و وجود با عظمت اسرافیل را تماشا می‏کرد.

    دوم: تصدیق و تأیید مؤمنانه و قدرتمند جماعتی که «صحابه» نامیده می‏شوند؛ همان‏ها که ملت‏هایشان در محیطی فاقد سواد و معلومات زندگی می‏کردند، مردمانی بدوی که دور از حیات اجتماعی و افکار سیاسی و فاقد کتاب بودند و در ظلمت و تاریکی عصر فترت می‏زیستند و در مدتی اندک به جایی رسیدند که برای مدنی‏ترین و عالم‏ترین و مترقی‏ترین ملت‏ها و حکومت‏ها در حیات اجتماعی و سیاسی، استاد و راهنما و نماینده سیاسی و حاکم عادل شدند و شرق تا غرب را جهان پسندانه اداره کردند؛ جماعت شناخته شده‏‏یی که بالاتفاق جان و مال و پدر و عشیرت‏شان را فدای راه پیامبرشان کردند.

    سوم: تصدیق بالاتفاق و در حد علم الیقینِ جماعت عظمای عالمان محقق و متبحر امت او که تعدادشان بی‏شمار است و در هر عصر هزاران تن از آنان وجود دارند و در فنون مختلف پیشرو هستند و در مسلک‏های مختلف فعالیت می‏کنند.

    پس مسافر گفت: شهادت پیامبر بر توحید، امری شخصی و جزیی نیست بلکه عمومی و کلی و محکم است و اگر همه شیاطین گردهم آیند به هیچ وجه توان رویارویی با او را نخواهند داشت.

    مسافر دنیا و رهرو عرصه حیات با عقل خویش در عصر سعادت گشت و گذار نمود؛ آن‌چه در مرتبه شانزدهم مقام نخست گفته شده اشار‌ه‌ی مختصری‏ست بر درسی که او از آن مدرسه نورانی کسب کرد:

    «لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ الْوَاجِبُ الْوُجُودِ الْوَاحِدُ اْلاَحَدُ الَّذِى دَلَّ عَلَى وُجُوبِ وُجُودِهِ فِى وَحْدَتِهِ فَخْرُ الْعَالَمِ وَ شَرَفُ نَوْعِ بَنِى آدَمَ بِعَظَمَةِ سَلْطَنَةِ قُرْآنِهِ وَ حِشْمَةِ وُسْعَةِ دِينِهِ وَ كَثْرَةِ كَمَالاَتِهِ وَ عُلْوِيَّةِ اَخْلاَقِهِ حَتَّى بِتَصْدِيقِ اَعْدَائِهِ وَ كَذَا شَهِدَ وَ بَرْهَنَ بِقُوَّةِ مِأتِ الْمُعْجِزَاتِ الظَّاهِرَاتِ الْبَاهِرَاتِ الْمُصَدِّقَةِ الْمُصَدَّقَةِ وَ بِقُوَّةِ آلاَفِ حَقَائِقِ دِينِهِ السَّاطِعَةِ الْقَاطِعَةِ بِاِجْمـَاعِ آلِهِ ذَوِى اْلاَنْوَارِ وَ بِاِتِّفَاقِ اَصْحَابِهِ ذَوِى اْلاَبْصَـارِ وَ بِتَوَافُقِ مُحَقِّقِى اُمَّتِهِ ذَوِى الْبَرَاهِينِ وَ الْبَصَـائِرِ النَّوَّارَةِ».

    اَل۟بَاقٖى هُوَ ال۟بَاقٖى

    سعید نورسی


    مکتوب هجدهم | المكتوبات | مکتوب بیستم

    1. افسوس نتوانستم چنان‌که می خواستم بنویسم. بی‌اختیار همان‌طور که بر دل خطور کرد نوشته شد. ترتیب این تقسیمات را چنان که باید نتوانستم رعایت کنم.
    2. لفظ تواتر در این رساله به معنای تواتری نیست که در زبان ترکی معنای شایعه را دارد. منظور از این تواتر خبر موثقی‌ست که افاده یقین می‌کند و احتمال کذب در آن نیست.
    3. ذات احمدیه (ع) نسبت به عایشه صدیقه محبت و شفقت فراوان داشت لذا برای این‌که رنجیده خاطر نگردد (از جانب خداوند) به صورت قطعی به او اطلاع داده نشد که در واقعه جمل حضور خواهد داشت یا نه؛ دلیل این مطلب بیان حضرت به همسران طاهره‌اش است که فرمود:«ای کاش می‌‌دانستم کدام یک از شما در آن واقعه حضور خواهید داشت...» البته بعدها تا حدودی مطلع شده بود که به حضرت علی (رض) فرمود:« اگر بین تو و عایشه حادثه‌یی رخ دهد فَارْفَقْ وَ بَلِّغْهَا مَاْمَنَهَا».
    4. لفظ «اهل سنت و جماعت» در حدیث مذکور نیامده و این برداشت شخصی مؤلف محترم است. برای اصل حدیث نک: سنن ابی داود، ج3، ص198؛ مسند احمد، ج3، ص145؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص364، صحیح ترمذی، ج5، ص 26. م.
    5. برای منبع این حدیث نک: صحیح الجامع الصغیر، ج6، ص174؛ مسلم، فتن، 4.
      طبق نظر اکثریت اهل سنت و جماعت حضرت علی (ع) و معاویه هر دو صحابی پیامبر (ع) بوده و در واقعه صفین به اجتهاد خود عمل کرده‌اند. اما نظر شیعه چنین نیست. شیعیان در واقعه مذکور و موارد مشابه دیگر حضرت علی (ع) را امام بر حق می‌دانند. م.
    6. صاع: مقدار 3120 گرم می‌باشد.
    7. اَنَا ابْنُ الَّذِى سَالَتْ عَلَى الْخَدِّ عَيْنُهُ فَرُدَّتْ بِكَفِّ الْمُصْطَفَى اَحْسَنَ الرَّدِّ
      فَعَادَتْ كَمَا كَانَتْ لِاَوَّلِ اَمْرِهَا فَيَا حُسْنَ مَا عَيْنٍ وَيَا حُسْنَ مَا رَدٍّ
    8. منطقه‌یی بین مکه و طائف.م
    9. آری، شخص مذکور چنان سلطان و رییسی‌ست که در طول هزار و سیصد و پنجاه سال و در هر عصری دست کم سیصد و پنجاه میلیون پیرو و رعیت دارد. در کمال تسلیم و انقیاد از اوامرش تبعیت و با سلام‌های روزانه با او تجدید بیعت می‌کنند.
    10. «اُمَّتُهُ الْحَمَّادُونَ» اولیاء چلبی سیاح مشهور در آرامگاه حضرت شمعونِ صفا آیه زیر را که درباره رسول اکرم (ع) نازل شده در انجیلی از پوست آهو خوانده است. «ایتون» یک پسر، «ازربیون» که از نسل ابراهیم است، «پروفتون» پیغمبر می‌شود، «لوغسلین» که دروغگو نیست، «بنت» مولد او «افزولات» مکه است، «که کالوشیر» به صالح بودن شناخته می‌شود، «تونومنین» نام مبارک او، «موامیت»* احمد محمد است، «اسفدوس» پیروی کنندگان او، «تاکردیس» بر این جهان حاکم می‌شوند، «بیست بیث» بر آن جهان نیز.
      • واژه موامیت از «مَمَد» گرفته شده و «مَمَد» نیز شکل تغییر یافته «محمد» است.
    11. مدیوم: فردی که واسطه احضار ارواح و جنیان شود.
    12. آری، سلطان لولاک لولاک چنان رییس و سروری‌ست که سلطنتش 1350 سال است ادامه دارد. بعد از قرن اول در هر عصر دست کم 350 میلیون پیرو و علاقمند داشته است. نیمی از کره زمین را زیر بیرق خود در آورده و پیروانش هر روز با کمال خشوع با سلام و صلوات بر او با او تجدید بیعت کرده و از اوامرش اطاعت می‌کنند.
    13. مبحث نخست و مهم مکتوب «بیست و ششم» حاشیه و توضیح این جمله است.
    14. عبارت «وجه اعجازش در مقابل طبقه‌یی که فقط دارای چشم‌اند، و گوش و قلبی ندارند» در این‌جا کاملاً مجمل و مختصر و ناقص است. این وجه از اعجاز (قرآن) در مکتوب‌های بیست و نهم و سی‌ام* بسیار درخشان و نورانی و آشکار و مشخص بیان شده است؛ طوری که حتی نابینایان هم می‌توانند آن را ببینند و بهره‌مند شوند. برای نشان دادن آن وجه از اعجاز گفتیم قرآنی کتابت کردند. ان شاء الله منتشر می‌شود و همه آن وجه زیبا را خواهند دید. <br
      • مکتوب سی‌ام قرار بود بسیار درخشان نگاشته شود، اما جایش را به اشارات الاعجاز داد و خود پا به عرصه نگذاشت.
    15. شامل چهار نکته می‌باشد:
      نکته اول: در برابر اهل ذکر و مناجات، لفظ مُقفّی و مُزین قرآن و اسلوب فصیح و هنرمندانه و بلاغتش ـ که همه نظرها را به خود جلب می‌کند ـ دارای مزایای فراوانی است و موجب جدیت عُلوی و حضور الهی و جمعیت خاطر گردیده و باعث اخلال در آن‌ها نمی‌شود؛ در حالی که معمولاً بهره‌مندی از این قبیل مزایای فصاحتی و صنایع لفظی و نظم و قافیه در جدیت اخلال ایجاد می‌کند، مزاح را به خاطر می‌آورد به آرامش خاطر لطمه می‌زند و مانع تمرکز نظر می‌گردد. من مناجات مشهوری از امام شافعی را به دفعات می‌خواندم؛ لطیف‌ترین و جدی‌ترین و منظوم‌ترین و عالی‌ترین مناجات که موجب رهایی مصر از قحطی و خشکسالی شد؛ دیدم منظوم و مقفی بودنش در جدیت عُلوی‌اش اخلال ایجاد می‌کند. هشت نه سال است که این مناجات ورد زبانم است. جدیت حقیقی این مناجات را نتوانستم با قافیه و نظمش در هم آمیزم. از همین جا دانستم که قرآن در قافیه‌های خاص و ممتاز و نهادینه، و نظم و مزایایش از نوعی اعجاز برخوردار است که از جدیت حقیقی و آرامش کامل محافظت کرده و آن را پریشان نمی‌کند. اهل مناجات و ذکر این نوع اعجاز را اگر با عقل هم فهم نکنند با قلب احساس خواهند کرد.
      نکته دوم: یکی از اسرار معنوی اعجاز قرآن معجز البیان این است که این کتاب نمایانگر درجه ایمان درخشان و بسیار عظیم رسول اکرم (ع) است که مظهر اسم اعظم می‌باشد.
      هم‌چنین قرآن مانند یک نقشه مقدس، مرتبه برتر دین حق را که بسیار گسترده و بزرگ و عالی‌ست و بیانگر حقایق متعالی عالم آخرت و ربوبیت می‌باشد را به طرزی فطری بیان کرده و تعلیم می‌دهد.
      نیز (قرآن) بیانگر خطاب خالق کائنات و عزت و حشمت بی‌پایان اوست از آن نظر که پروردگار همه موجودات می‌باشد. البته اگر تمام عقول بشر یک‌جا جمع شوند و تبدیل به یک عقل گردند باز هم براساس سرّ قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلٰى اَنْ يَاْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاَ يَاْتُونَ بِمِثْلِهِ(اسراء:٨٨) نمی‌توانند با چنان افاده فرقانی و چنین بیان قرآنی مقابله و معارضه کنند.
      «اَيْنَ الثَّرَا مِنَ الثُّرَيَّا»زیرا این سه پایه اساسی قابل تقلید و نمونه سازی نیست ...!
      نکته سوم: در آخر همه صفحات قرآن حکیم آیه به اتمام می‌رسد، انتهای آیه با قافیه‌یی زیبا خاتمه می‌یابد. سرّ این مطلب آن است که آیه مداینه (بقره 282) به عنوان بزرگ‌ترین آیه برای صفحات و سوره‌های اخلاص و کوثر برای سطرها مقیاس گرفته شده‌اند، لذا این مزیت عالی قرآن حکیم و علامت اعجاز آن مشاهده می‌گردد.
      نکته چهارم: در این مبحث از این مقام به خاطر کمبود وقت به بیان علائم مختصر و چند نمونه جزیی و مجمل از کرامت تشویق کننده و دوست داشتنی و بسیار دل‌نشین ـ که از نقطه نظر موفقیت رساله نور به غایت مهم و بزرگ و با عظمت می‌باشد ـ اکتفا کرده‌ایم. این در حالی‌ست که آن حقیقتِ بزرگ و کرامت دل‌نشین تحت عنوان مطابقت با پنج شش نوعش، سلسله‌یی از کرامات رساله نور و لمعات قابل مشاهده اعجاز قرآن و منبع اشارات رموزات غیبی را تشکیل می‌دهد. سپس قرآنی مزیّن کتابت شد که لمعه‌یی از اعجازهای قرآن را براساس تناسب‌ها و توافق‌های لفظ «الله» نشان می‌داد. نیز هشت رساله کوچک به نام «رموزات ثمانیه» تألیف شد که مناسبات لطیف و اشارات غیبه‌یی را بیان می‌کرد که از تناسب‌ها و توافق‌های موجود در حروف قرآنی بر آمده بود. بعد رسائل پنج‌گانه تحت عنوان اشارات قرآنی، کرامت غوثیه و سه کرامت عَلَویه ـ که براساس سرّ تناسب و توافق، رساله نور را تصدیق و تقدیر و تحسین می‌کنند ـ نگاشته شد. معلوم می‌شود در تألیف معجزات احمدی آن حقیقت بزرگ اجمالاً احساس شده است لیکن افسوس که مؤلف بخش اندک و مختصری از آن را ادراک نموده و نشان داده و بی آن‌که پشت سرش را ببیند با شتاب به پیش رفته است.
    16. درس چهاردهم از کتاب نخستین دروازه‌ی نور. م.
    17. یعنی شش حجت به صورت شش اجماع دایر بر وقوع آن وجود دارد. این بحث با این‌که شایسته توضیح مفصل است اما متأسفانه مختصر ماند.