گفتار سی و دوم
این گفتار شامل سه موقف میباشد
ضمیمهییست که لمعه هشتم گفتار «بیست و دوم» را توضیح میدهد. تفسیریست بر نخستین زبان از پنجاه و پنج زبانی که موجودات عالم با آنها به وحدانیت شهادت میدهند (در رساله قطره به این زبانها اشاره شده است).
حقیقتیست از حقایق بسیار آیه لَو۟ كَانَ فٖيهِمَٓا اٰلِهَةٌ اِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتَا که بر آن لباس تمثیل پوشاندهاند.
موقف نخست
لَو۟ كَانَ فٖيهِمَٓا اٰلِهَةٌ اِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتَا
لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَح۟دَهُ لَا شَرٖيكَ لَهُ لَهُ ال۟مُل۟كُ وَ لَهُ ال۟حَم۟دُ يُح۟يٖى وَ يُمٖيتُ وَ هُوَ حَىٌّ لَا يَمُوتُ بِيَدِهِ ال۟خَي۟رُ وَ هُوَ عَلٰى كُلِّ شَى۟ءٍ قَدٖيرٌ وَ اِلَي۟هِ ال۟مَصٖيرُ
یکی از شبهای ماه رمضـان گفته بودم در هر یک از جملات یازدهگانه کلام توحیدی فوق، بشارت و مرتبهیی از مراتب توحید وجـود دارد، و از مراتب مذکور صرفاً معنای «لَا شَرٖيكَ لَهُ» را در قالب محاورهیی تمثیلی و مناظرهیی فرضی، طـوری که برای عـوام قابل درک باشد، با تبدیل لسـان حال به لسـان قال بیان کرده بودم. به درخواست برادرانی که به من خدمت کردهاند، و به تقاضای رفقای مسجدیام گفتگوی مزبور را مینویسم. بدین ترتیب که:
شخصی را به عنوان نماینده همه شریکهایی که عموم اهل شرک و کفر و ضلالت همچون طبیعتپرستان، اسبابپرستان و مشرکان متوهمانه قبول دارند، فرض میکنیم؛ این شخص میخواهد پروردگار چیزی از موجودات عالم باشد و ادعا میکند مالک حقیقیست.
مدعی مذکور در وهله اول با ذره، که کوچکترین موجود عالم است، رو به رو میشود و به زبان طبیعت و فلسفه به ذره میگوید که رب و مالک اوست.
ذره نیز با زبان حقیقت و حکمت ربّانی میگوید:
«من وظایف بیشماری دارم، وارد مخلوقات مختلف میشوم و کاری انجام میدهم. آیا تو از چنان علم و قدرتی برخوردار هستی که مرا در همهی آن وظایف بهکار گماری؟
همچون من ذرات بسیار زیادی که تعدادشان قابل شمارش نیست، وجود دارند؛ ما همراه با یکدیگر میگردیم و کارهایمان را با هم انجام میدهیم؛([1]) آیا تو از چنان حکم و اقتداری برخوردار هستی که همه ذرات مانند مرا زیر فرمان خود قرار دهی و به کار بگیری؟
همچنین اگر بتوانی مالک حقیقی و متصرف موجوداتی مانند گلبولهای قرمز شوی که من ذرهیی از اجزایشان هستم، میتوانی ادعا کنی پروردگار من هستی و میتوانی موجودیت مرا به کسی جز حضرت حق نسبت دهی؛ در غیر این صورت باید ساکت شوی!
تو همانطور که پروردگار من نیستی، دخالتی هم نمیتوانی در من داشته باشی؛ زیرا در وظایف و حرکات امثال من چنان نظم دقیقی وجود دارد که تا کسی از حکمت بیمنتها و دانشی محیط بر همه چیز برخوردار نباشد، نمیتواند دخالتی کند و اگر دخالت کند همه چیز را بر هم خواهد زد. کسی چون توی بیجان و عاجز و نابینا که دو دستش در سیطره دو نابینای دیگر چون تصادف و طبیعت است، به هیچوجه نمیتواند در این موارد دخالتی داشته باشد».
مدعی طبق قول مادیون گفت: «پس مالک خود باش؛ چرا سخن از کوشش به حساب دیگری میکنی؟»
ذره در پاسخ گفت: «اگر عقلی به بزرگی خورشید داشتم و از دانشی فراگیر چون شعاعهای نور خورشید برخوردار بودم و قدرتی شامل مانند گرمای آن را دارا بودم و از حواسی محیط مانند هفت رنگ موجود در روشنایی خورشید برخوردار بودم و اگر در هر موجودی که در آن کار میکنم و در هر جایی که از آن میگذرم فرمانی نافذ و چشمی بینا که متوجه هر چیز است، داشته باشم، شاید مانند تو حماقت میکردم و مدعی میشدم که مالک خویشم؛ حال زودتر از اینجا برو که از من خیری به تو نخواهد رسید».
نماینده شریکها وقتی از ذره مأیوس گردید، با این امید که ممکن است بتواند از گلبولهای قرمز فایدهیی نصیب خود کند، با یکی از آنها رو به رو شد و به نام اسباب و با زبان طبیعت و فلسفه به او گفت: «من مالک و پروردگار تو هستم».
گلبول قرمز یعنی همان موجود گرد و قرمز رنگ، با زبان حقیقت و حکمت الهی مطالب زیر را میگوید و او را طرد میکند:
«من تنها نیستم، اگر میتوانی مالک همه اَمثال من شوی که مأموریت و خاتم و برنامهمان در لشکر خون، مشابه هم است و اگر از چنان حکمت دقیق و قدرت عظیمی برخوردار هستی که بتوانی مالک همه سلولهای بدن گردی که ما در آنها جریان داریم و با کمال حکمت خدمتگزارشان میباشیم، این توانایی را نشان بده! اگر قادر به این کار باشی، ممکن است ادعایت معنایی بیابد، اما ابلهی چون تو با طبیعت ناشنوا و قدرت کوری که ادعای در اختیار داشتنش را میکند، نه تنها نمیتواند مالک چیزی شود، بلکه به اندازه ذرهیی، دخالت هم نمیتواند بکند؛ زیرا نظم موجود در ما چنان دقیق است که فقط ذات بینای هر چیز، شنوای هر چیز، دانای هر چیز و توانای بر انجام هر کار، میتواند بر ما حکم براند. پس خاموش باش! وظیفه من آن قدر مهم، و نظمم چنان کامل و دقیق است که زمان پاسخ دادن به سخنان در هم و پریشان تو را ندارم».
آنگاه مدعی که نتوانسته بود او را فریب دهد، از آنجا میرود و با منزلگاههای کوچکی که در بدن، «سلول» نامیده میشوند، مواجه میشود. با زبان طبیعت و فلسفه میگوید: «نتوانستم ذره و گلبول قرمز را مجاب کنم، امیدوارم تو سخنم را درک کنی، زیرا تو مانند منزلی بسیار کوچک از چند جزء ساخته شدهیی؛ من قادر به ایجاد تو هستم، مُلک حقیقی و مصنوع من شو».
سلول به زبان حکمت و حقیقت پاسخ میدهد:
«من گرچه موجود بسیار کوچکی هستم اما از وظایف بسیار بزرگ و مناسبات بسیار ظریفی برخوردار، و ارتباطاتی با هیأت مجموعه و همه سلولهای بدن دارم؛ از جمله در ارتباط با شرایین و شاهرگها، عصبهای محرکه و حساس، قوای جاذبه، دافعه، مولِّده و مصوِّره در بدن، وظایف عمیق و مهمی بر عهده دارم؛ اگر قدرت و علمی داری که بتوانی کل بدن، همه رگها و عصبها و قوا را به وجود آورده، کار تنظیمشان را تدبیر نموده و آنها را به کار بگیری، و اگر از چنان حکمت فراگیر و قدرت نافذی برخوردار هستی که بتوانی در من و همه سلولهای بدن که از نظر صنعت و کیفیت مشابه هم هستیم، تصرفی کنی، آن را نشان بده! در آن صورت است که میتوانی ادعا کنی من قادر به ایجاد تو هستم، وگرنه از اینجا دور شو! گلبولهای قرمز برای من غذا میآورند و گلبولهای سفید نیز با امراضی که به من حملهور میشوند، مقابله میکنند. کارهای زیادی دارم، مرا مشغول مکن!
در ضمن کسی چون توی عاجز و بیجان و ناشنوا و نابینا به هیچ وجه قادر به دخالت در امور ما نیست، زیرا ما از چنان نظم دقیق و ظریف و کاملی([2]) برخوردار هستیم که اگر حکیم، قدیر و علیم مطلقی نباشد که بر ما حکمرانی کند تمام نظم و ترتیبمان به هم میریزد».
مدعی بعد از آنکه این بار هم ناامید گشت، با بدن یک انسان مواجه گردید. باز هم بر اساس زبان ابلهانه فلسفه و طبیعت کور، طبق قول طبیعیون گفت: «من مالک تو هستم، من تو را به وجود آوردهام و یا سهمی در وجود تو دارم.»
بدن انسان با زبان حقیقت و حکمت، و لسانِ حال نظمِ وجودی خود، پاسخ میدهد: «اگر از قدرت و علمی برخـوردار هستی که بتوانی بر بدن همهی انسـانها ـ که امثال من هستند، و مهر قدرت و نشانِ فطرتی یکسان بر روی همهی ماست ـ حقیقتاً تصرف کنی، و اگر از ثروت و حاکمیتی برخوردار هستی که بتوانی مالک مخزن ارزاق من از آب و هوا تا نباتات و حیوانات شوی، و اگر صاحب قدرت بینهایت و حکمت بیمنتهایی هستی که لطایف معنوی و فراخ و متعالی مانند روح، قلب و عقل را در ظرف تنگ و بیمقدار و محدودی چون من قرار دهی، و با کمال دانایی به کار بگیری و موجب طاعات و عباداتم گردی، آن را ظاهر کن و نشان بده و آنگاه بگو من تو را خلق کردهام؛ وگرنه ساکت شو! نیز به گواهی نظم دقیقی که در وجود من هست و مُهر وحدتی که بر چهرهام زدهاند، صانع من ذاتیست که بر انجام هر کاری قدیر و بر هر چیزی علیم است، همه چیز را میبیند و همه چیز را میشنود، در نتیجه درماندهیی چون تو نمیتواند در صنعت او ذرهیی دخالت کند».
وکیل همه شریکها چون میبیند در بدن هم قادر به دخالتی نیست، با نوع انسان مواجه میشود؛ با خود میگوید: «شاید در میان این جماعت پراکنده و آشفته همانطور که شیطان در افعال اختیاری و امور اجتماعیشان دخالت میکند من هم در احوال وجودی و فطریشان دستی ببرم و دخالتی کنم و جایی بیابم، در آن صورت خواهم توانست بر بدن و سلولهای بدن که مرا طرد کردند، حکم برانم».
لذا باز هم با زبان طبیعت ناشنوا و فلسفه سرگردان، به نوع بشر گفت: «شما بسیار آشفته و متفرق دیده میشوید، من رب و مالک شما هستم یا حداقل در این باب سهمی دارم».
آنگاه نوع انسان با زبان حق و حقیقت و زبان حکمت و نظم میگوید: اگر دارای چنان قدرت و حکمتی هستی که بتوانی لباسی را که از تار و پودهای رنگارنگ و از انواع صدها هزار حیوانات و نباتات و نوع ما، با کمال حکمت دوخته شده و بر تن کرهی زمین پوشانیده شده تهیه کنی، و قالیچه پر نقش و نگاری را که از امتزاج صدها هزار نوع ذیحیات ایجاد و بر سطح زمین گسترده شده به وجود آوری و هر از چندی در نهایت حکمت آن را بازسازی و تجدید کنی، و اگر دارای قدرتی محیط و حکمتی عالم شمول هستی که بتوانی در کرهی زمین، که ما میوههای آنیم و در کائنات هستههای آن محسوب میشویم، تصرف کنی و مواد مورد نیاز ما را در حیات، در نهایت حکمت و میزان از نقاط دور و نزدیک عالم تهیه کنی، و اگر دارای چنان اقتداری هستی که بتوانی امثال ما را در گذشته و آینده، با سکه قدرتی واحد که بر چهره داریم بیافرینی، در آن صورت ممکن است بتوانی ادعای ربوبیت مرا کنی، در غیر این صورت ساکت شو! با دیدن آشفتگیهای موجود در نوع من، گمان مبر میتوانی دخالتی در آفرینشام داشته باشی، زیرا نظم در نهایت کمال است. اوضاعی که برداشت آشفتگی از آن میکنی، استنساخیست در کمال نظم از قدرتِ الهی بر اساس کتاب تقدیر او. وجود نظم کامل در حیوانات و نباتات که در حد بسیار پایینتری از ما قرار دارند و در حقیقت تحت نظارت ما هستند، نشان از آن دارد که در هم آمیختگیهای موجود در ما، نوعی کتابت است.
مگر ممکن است تار و پودی که به شکل هنرمندانه در سرتاسر قالیچه دیده میشود، توسط کسی جز استاد قالیباف صورت گرفته باشد؟ و مگر ممکن است به وجود آورنده میوه، کسی جز به وجود آورنده درخت باشد؟ و مگر ممکن است به وجود آورنده هسته، کسی جز صانع و خالق جسم دارای هسته باشد؟
چشمان تو کور است، معجزات قدرت را در صورتم و خوارق فطرت را در ماهیت ما نمیبینی؛ اگر میدیدی، میفهمیدی که صانع من کسیست که هیچ چیز از دید او پنهان، و انجام هیچ کاری برای او دشوار نیست؛ آفرینش ستارهها به اندازه آفرینش ذرات برای او آسان است؛ بهار را به سهولت خلقت یک گل میآفریند؛ و او ذاتیست که فهرستی از کائنات بزرگ را در کمال نظم و ترتیب در ماهیت من قرار داده است.
پس آیا درمانده و نابینا و ناشنوایی چون تو میتواند در کار چنان صانع و ذاتی دخالت کند؟ پس ساکت شو و از اینجا برو!
نوع انسان فرد مدعی را از خود میراند. مدعی راه خود را میگیرد و میرود، و به پیراهن پر نقش و نگار و زیبایی که بر زمین پوشانده شده و قالیچه وسیعی که بر روی زمین گسترده شده است، به نام اسباب و به زبان طبیعت و فلسفه میگوید: «قادر به تصرف در تو هستم، من مالک توام یا سهمی در مالکیتت دارم».
آنگاه پیراهن و قالیچه([3]) به نام حق و حقیقت و به زبان حکمت به مدعی میگوید: «اگر آنچنان قدرت و صنعتی داری که بتوانی همه قالیچهها و پیراهنهایی که دارای نقش و نگار جداگانه و با حکمت و منتظم میباشند را که طی سالها و قرنها بر زمین پوشانیده شده و بعد به شکل منظمی بیرون آورده و بر طناب گذشته آویخته و دوباره در زمانهای بعدی استفاده شده و در دایرهی تقدیر با کمال نظم، طراحی و برنامهریزی گردیده و در مسیر آینده قرار گرفته است، خلق کنی، و اگر دارای دو دست معنوی حکمت و قدرت باشی که از ازل تا ابد را در بر بگیرد و قادر به انجام خلقت زمین تا تخریب آن شوی، و اگر از حکمت و اقتداری برخوردار هستی که همه افراد تار و پود مرا بیافرینی و در کمال انتظام و حکمت بازسازی و تجدید کنی، و اگر بتوانی کره زمین، که ما را میپوشد و از ما چون چادر و پوششی استفاده میکند، خلق کنی، آنگاه میتوانی ربوبیت مرا مدعی شوی؛ وگرنه بیرون رو! اینجا جایی نداری.
سکه وحدت و طغرای احدیت ما ایجاب میکند کسی که میخواهد صاحبمان باشد و در اموراتمان دخالت کند، باید تمام کائنات را در قبضه تصرف خویش داشته باشد، قادر به دیدن همه موجودات و شئوناتشان در آن واحد باشد، کارهای بیشمار را با هم به انجام برساند، همه جا حاضر و ناظر و در عین حال منزه از مکان بوده، و دارای حکمت و علم و قدرت بینهایت باشد».
آنگاه مدعی رفت و با خود گفت: «شاید بتوانم کره زمین را فریب دهم و در آنجا موقعیتی بیابم». لذا خطاب به کره زمین([4]) باز به نام اسباب و زبان طبیعت میگوید: «با این گردش دیوانهوارت معلوم میشود صاحبی نداری، پس میتوانی از آنِ من شوی».
کره زمین نیز به نام حق و به زبان حقیقت با صدایی رعد آسا به او میگوید: «یاوه مگو! چگونه ممکن است من بیصاحب باشم و حرکاتم دیوانهوار باشد؟ آیا لباس من و کوچکترین نقطهیی در لباس من و حتی رشتهیی را بینظم و ترتیب، بیحکمت و فاقد صنعت دیدهیی که مرا بیصاحب میخوانی و حرکتم را بیهدف توصیف میکنی؟ تو اگر بتوانی مالک حقیقی دایرهی بزرگی باشی که من بر اساس حرکت سالانهام تقریباً در هر سال مسافتی بیست و پنج هزار ساله([5]) را در آن طی میکنم و در کمال نظم و حکمت، خدمتِ خود را به جا میآورم، و اگر از حکمتی بینهایت و قدرتی لایزال برخوردار هستی که بتوانی همه دایرههایی را که ده سیاره برادرم همچون من که موظف به کاری هستند و دور آنها در گردشند، خلق کنی و خورشید را که امام ماست و ما به واسطه جاذبه رحمت به آن وابستهایم، ایجاد کنی و من و ستارگان سیار را چون قلاب سنگ دور آن بگردانی و در کمال نظم و حکمت به کار بگیری، در آن حالت میتوانی ادعای ربوبیت مرا داشته باشی؛ وگرنه از اینجا دور شو و برو! من مشغول انجام وظایفام هستم.
در ضمن، نظم فوقالعاده و حرکات دهشت انگیز و امور حکیمانه در ما، نشان میدهد که استادمان ذاتیست که همه موجودات، از ذرات تا ستارگان و خورشیدها، مانند سربازان فرمانبردار، مطیع و مُسخر اویند. او حکیم ذوالجلال و حاکم مطلقیست که به همان سادگی که درخت را با میوههایش تنظیم و تزیین میکند، خورشید را نیز با سیارات هماهنگ میسازد».
مدعی که میبیند در زمین هم جایی نمیتواند بیابد، میرود و با دیدن خورشید با خود میگوید: «شیء بسیار بزرگیست، شاید در دروناش نقبی یافته و راهی بزنم و زمین را نیز مُسخر خود گردانم». به نام شرک و با زبان شیطانیِ فلسفه همچون مجوسیان میگوید: «تو یک سلطان هستی، مالک خویشی و به دلخواه در هر چیز تصرف میکنی.»
خورشید به نام حق و با زبان حقیقت و حکمت الهی سرزنشکنان به او میگوید: «حاشا! صد هزار بار حاشا و کلّا! من مأموری مُسخّر و چراغداری در مهمانسرای سرورم هستم. قادر نیستم مالک حقیقی یک مگس، حتی بال یک مگس باشم؛ زیرا در وجود مگس چنان گوهرهای معنوی و صنایع بدیع چون گوش و چشم هست که در دکان ما یافت نمیشود، یعنی خارج از دایره اقتدار من است».
مدعی باز میگردد و با زبان فرعونی فلسفه میگوید: «حال که مالک و صاحب خود نیستی حتماً خدمتکار هستی، پس به نام اسباب، از آن منی».
آنگاه خورشید به نام حق و حقیقت و با زبان عبودیت میگوید: «من از آنِ ذاتی میتوانم باشم که به وجود آورنده همه ستارگان بزرگ مانند من است، کسی که همه ستارگان عُلوی امثال مرا با کمال حکمت در آسمانهایش جا میدهد و با کمال حشمت آنها را به گردش در میآورد و در کمال زیبایی زینت میبخشد».
مدعی آنگاه نزد خود گفت: «شمار ستارگان فراوان است و بسیار پراکنده و در هم و بر هم دیده میشوند، شاید در میان آنها به نام موکلانام چیزی به دست بیاورم». وارد جمع ستارگان شد و به نام اسباب و به حساب شریکانشان و به زبان فلسفهی طغیانگر همچون صائبیان ستارهپرست گفت: «شما بسیار متفرق و پراکندهاید و تحت فرمان حاکمان متعددی قرار دارید».
در آن لحظه ستارهیی از طرف ستارگان دیگر گفت: تو چه قدر دیوانه و بیخرد و احمق و کوری که خاتم وحدت و طغرای احدیت را در چهره ما نمیبینی و درک نمیکنی. تو اطلاعی از نظامات عالی و قوانین عبودیت ما نداری و ما را فاقد نظم میپنداری. ما آفریده و خدمتکار ذاتی هستیم که واحد و احد است، و دریای ما یعنی آسمانها، و شجره ما یعنی کائنات، و مسیر ما یعنی فضای لایتناهی عالم را در قبضه تصرف خود دارد. ما شاهدانی نورانی چون رشته لامپهایی هستیم که کمال ربوبیت او را نشان میدهیم، و برهانهای درخشانی هستیم که سلطنت ربوبیت او را اعلام میداریم. هر یک از طوایف ما خادمانی تابانند که در دایره سلطنت او و در منازلی اعم از عُلوی و سفلی و دنیوی و اخروی و برزخی، عظمت سلطنت او را نشان میدهند.
آری، هر یک از ما معجزه قدرت واحد احد و میوه شکیل شجره خلقت و برهان نورانیِ وحدانیت، و منزل و طیّاره و مسجدی برای هر کدام از فرشتگان، و چراغ و خورشیدی برای عوالم عُلوی، و شاهدی بر سلطنت ربوبیت و زینت و کاخ و گلی برای فضای عالم، و ماهیِ نورانی دریای سماوات و چشم زیبای آسمان([6]) هستیم؛ و به همین ترتیب در آرامشِ هیأت مجموعهی ما، سکوت، و در حکمت، حرکت، و در حشمت، زینت، و در نظم، حُسن خلقت و در توازن، کمال صنعت مشاهده میشود؛ لذا با زبانهای مختلف، وحدت، احدیت، صمدیت، و اوصاف جمال و جلال و کمال صانع ذو الجلالمان را به سراسر کائنات اعلام میکنیم. تو به این دلیل که خادمانی چون ما را که در نهایت خلوص، طهارت، اطاعت و سر سپردگی هستیم، متهم به تفرقه و پراکندگی، بینظمی، بیمسئولیتی و حتی بیصاحب بودن میکنی، مستحق سیلی هستی!
در این میان، ستارهیی چون رجم شیطان، سیلی محکمی بر چهره مدعی فرود آورد، به گونهای که او را رهسپار جهنم کرد و طبیعت همراهش را([7]) راهی پرتگاههای اوهام کرد، و تصادف را درون چاه عدم، و شریکها را به ظلمات محال بودن و امتناع، و فلسفهیی را که علیه دین بود، به تَه اسفل السافلین انداخت.
ستاره مذکور همراه ستارگان دیگر فرمان قدسی:
لَو۟ كَانَ فٖيهِمَٓا اٰلِهَةٌ اِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتَا (انبیا:22)
را سر دادند و اعلام کردند از بال مگس تا ستارگان آسمان، حتی به اندازه پر مگسی جایی برای شرک نیست و کسی نمیتواند دخالتی داشته باشد.
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ
اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم۟ عَلٰى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ سِرَاجِ وَح۟دَتِكَ فٖى كَث۟رَةِ مَخ۟لُوقَاتِكَ وَ دَلَّالِ وَح۟دَانِيَّتِكَ فٖى مَش۟هَرِ كَائِنَاتِكَ
وَ عَلٰى اٰلِهٖ وَ صَح۟بِهٖ اَج۟مَعٖينَ
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
متنی به عربی که به گلی از باغ ازلی آیه زیر اشارت دارد:
فَان۟ظُر۟ اِلٰٓى اٰثَارِ رَح۟مَتِ اللّٰهِ كَي۟فَ يُح۟يِى ال۟اَر۟ضَ بَع۟دَ مَو۟تِهَا (روم: ٥٠)
حَتّٰى كَاَنَّ الشَّجَرَ ال۟مُزَهَّرَةَ قَصٖيدَةٌ مَن۟ظُومَةٌ مُحَرَّرَةٌ
وَ تُن۟شِدُ لِل۟فَاطِرِ ال۟مَدَائِحَ ال۟مُبَهَّرَةَ اَو۟ فَتَحَت۟ بِكَث۟رَةٍ عُيُونُهَا ال۟مُبَصَّرَةَ
لِتُن۟ظِرَ للِصَّانِعِ ال۟عَجَائِبَ ال۟مُنَشَّرَةَ اَو۟ زَيَّنَت۟ لِعٖيدِهَا اَع۟ضَائَهَا ال۟مُخَضَّرَةَ
لِيَش۟هَدَ سُل۟طَانُهَا اٰثَارَهُ ال۟مُنَوَّرَةَ وَ تُش۟هِرَ فِى ال۟مَح۟ضَرِ مُرَصَّعَاتِ ال۟جَو۟هَرِ
وَ تُع۟لِنَ لِل۟بَشَرِ حِك۟مَةَ خَل۟قِ الشَّجَرِ بِكَن۟زِهَا ال۟مُدَخَّرِ مِن۟ جُودِ رَبِّ الثَّمَرِ
سُب۟حَانَهُ مَا اَح۟سَنَ اِح۟سَانَهُ مَا اَز۟يَنَ بُر۟هَانَهُ مَا اَب۟يَنَ تِب۟يَانَهُ
خیال بیند از این اشجار ملائک را؛ جسد آمد سماوی با هزاران نی
از این نیها شنیدست هوش ستایشهای ذات حی؛
ورقها را زبان دارند همه هُو هُو ذکر آرند به در معنای حَیُّ حَی؛
چُو لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُو برابر میزند هر شی،
دمادم جویدند؛ یا حق سراسر گویدند یا حی برابر میزنند اَللّٰه۟
وَ نَزَّل۟نَا مِنَ السَّمَٓاءِ مَٓاءً مُبَارَكًا
ترجمه متن عربی:
گویا هر درخت شکوفه داده، قصیده منظومیست که نیکو نگاشته شده؛ و مدیحه های آشکار فاطر ذوالجلال را شاعرانه با زبان حال میسراید.
یا هر درخت شکوفه داده، چشمان خویش را گشوده است، هزاران چشمی که میبینند و دیده میشوند، تا شگفتیهای صنعت صانع ذوالجلال که نشر یافته و در معرض تماشا قرار گرفته اند، نه با یکی دو چشم، که با هزاران چشم ببینند و اهل دقت را نیـز وا دارند که چنین ببینند.
یا این که هر درخت شکوفه داده در عید خاص خود در بهار، که عید عام است، در لحظهیی همچون مراسم سان دیدن، همه اعضای سبز شدهاش را با زینتیترین تزیینات آراسته است. تا سلطان ذوالجلالاش هدایا و لطایف و آثار نورانی احسان شده به او را ببیند؛
همچنین در روی زمین که نمایشگاهیست برای صنعت الهی، و در فصل بهار، مرصعات رحمتاش را در برابر انظار خلق به نمایش بگذارد؛ و حکمت آفرینش درخت را به انسانها اعلام دارد؛ نشان دهد که در شاخههای ظریفاش چه خزاین مهمی هست، و در میوههای احسانهای رحمانیاش چه گنجینههای مهمی وجود دارد؛ و به این طریق کمال قدرت الهی را آشکار سازد.
ضمیمه مختصری برای موقف نخست
فَستَمِع آیة:
اَفَلَم۟ يَن۟ظُرُٓوا اِلَى السَّمَٓاءِ فَو۟قَهُم۟ كَي۟فَ بَنَي۟نَاهَا وَ زَيَّنَّاهَا … الخ (ق:6)
ثُمَّ ان۟ظُر۟ اِلٰى وَج۟هِ السَّمَاءِ كَي۟فَ تَرٰى سُكُوتًا فٖى سُكُونَةٍ حَرَكَةً فٖى حِك۟مَةٍ تَلَئ۟لُأً فٖى حِش۟مَةٍ تَبَسُّمًا فٖى زٖينَةٍ مَعَ اِن۟تِظَامِ ال۟خِل۟قَةِ مَعَ اِتِّزَانِ الصَّن۟عَةِ تَشَع۟شُعُ سِرَاجِهَا تَهَل۟هُلُ مِص۟بَاحِهَا تَلَئ۟لُؤُ نُجُومِهَا تُع۟لِنُ لِاَه۟لِ النُّهٰى سَل۟طَنَةً بِلَا ان۟تِهَاءٍ
اَفَلَم۟ يَن۟ظُرُٓوا اِلَى السَّمَٓاءِ فَو۟قَهُم۟ كَي۟فَ بَنَي۟نَاهَا وَ زَيَّنَّاهَا … الخ (ق:6)
عبارت زیر گویی ترجمه آیه فوق است:
ثُمَّ اُنظُر اِلي وَجهِ السَّماءِ كَيْفَ تَري سُكُوتاً في سُكُونَةٍ.
آیه کریمه فوق، نظر دقیق را متوجه پهنه زیبا و مُزین آسمان میکند تا با دقت نظر بتوان سکوت را در متن آرامشی فوقالعاده مشاهده کرد، و درک نمود که آسمان وضع مذکور را تحت فرمان و تسخیر قدیری مطلق اخذ کرده است؛ در غیر این صورت اگر اجرام دهشتناک آسمانی و کرّات بزرگ به حال خود رها شده بودند، با سرعت فوقالعاده خود غوغایی به پا میکردند و گوش کائنات را کر مینمودند. در چنان زلزله و هرج و مرجی، آشفته بازاری به وجود میآمد که کائنات را نابود میکرد؛ تصور کنید بیست گاومیش با هم حرکت کنند، چه ولوله و هرج و مرجی به پا میشود. این در حالیست که دانش ستارهشناسی میگوید ستارگانی وجود دارند که هزار مرتبه از کره زمین بزرگترند و هفتاد بار سریعتر از گلوله توپ حرکت میکنند.
حال باید میزان قدرت و تسخیر صانع ذوالجـلال و قدیر ذوالکمال، و مرتبهی انقیاد و اطاعت ستارگان نسبت به او را از سکوتی که اجرام در آرامش خود از آن برخوردارند، دریابی و ادراک کنی.
«حَرَكَةً فِى حِكْمَةٍ»؛
آیه فرمان میدهد که با نظر به پهنه آسمان، حرکتی در متن حکمت مشاهده کنیم. آری، حرکات واقعاً عجیب و عظیم آسمانی، در حکمتی کاملاً دقیق و فراگیر رخ میدهد. صنعتکاری که چرخهای یک کارخانه را بر اساس حکمتی میگرداند، طبعاً به نسبت بزرگی و نظم کارخانه، میزان دانایی و مهارت خود را نشان میدهد؛ به همین ترتیب میزان قدرت و حکمت قدیر ذوالجلالی که به خورشید بزرگ و سیارات، وضعیتی چون کارخانه میدهد و کرّات واقعاً عظیم را چون قلاب سنگ و چرخهای کارخانه در گرد آن میچرخاند، به همان نسبت در مقابل دیدگان ظهور مییابد.
«تَلَألُؤاً فِى حِشْمَةٍ تَبَسُّمًا فِى زِينَةٍ»؛
یعنی پهنه سماوات دارای درخششی در حشمت و تبسّمی در زینت میباشد که نشان میدهد سلطنت صانع ذوالجلال تا چه حد عظیم است و صنعت او چه قدر زیباست. تعداد زیاد لامپها و چراغها در روزهای آتشبازی و چراغانی، نشان از میزان حشمت حاکمیت دارد و درجه کمال در پیشرفتهای مدنی را گوشزد میکند. به همین صورت آسمان پهناور نیز با ستارگان زیبا و باشکوهش، نشان از کمال سلطنت و جمال صنعت صانع ذوالجلال دارد.
«مَعَ اِنْتِظَامِ الْخِلْقَةِ مَعَ اِتِّزَانِ الصَّنْعَةِ»؛
میگوید انتظام مخلوقات پهنه آسمان و موزونیت مصنوعات را در میزانهای دقیق ببین، و بدان که صانع آنها تا چه حد قدیر و حکیم است.
آری، هم چنان که چرخاندن اجرام کوچک و مختلف، و گرداندنشان برای انجام وظایف، و فرستادن هر یک با میزانی خاص در راهی معین توسط ذاتی، درجه اقتدار و حکمت او و میزان اطاعت و فرمانبرداری اجرام از او را نشان میدهند، سماوات عظیم نیز با بزرگی دهشتناک خود و با ستارگان بیشمار، و ستارگان نیز با عظمت فوق العاده و حرکت شدید خود، و با عدم سرپیچی از حدودشان حتی به قدر ذرهیی و ثانیهیی، و رها نکردن وظایفشان حتی به قدر یک دهم دقیقه، نشان میدهند که صانع ذوالجلالشان با چه میزان دقیق و مخصوصی، ربوبیت خویش را اجرا میکند.
مشابه این آیه در سوره عمّ و در آیات دیگر به تسخیر شمس و قمر و نجوم اشاره میکند که:
«تَشَعْشُعُ سِرَاجِهَا تَهَلْهُلُ مِصْبَاحِهَا تَلَألُؤُ نُجُومِهَا تُعْلِنُ ِلاَهْلِ النُّهَى سَلْطَنَةً بِلاَ اِنْتِهَاءٍ»
یعنی با قرار دادن چراغی چون خورشید بر سقف مُزین آسمان که روشنایی و حرارت میدهد و ماه چون گویی از نور، برای کتابت مکتوبات صمدانی با خطوط شب و روز بر صفحات زمستان و تابستان، و نشاندن ماه در گنبد آسمان چون عقربهیی بر ساعت کبرای زمان ـ مانند عقربه درخشان ساعتهای بزرگی که بر منارههای عظیم یا برجهای مرتفع نصب میکنند ـ و با قرار دادن هلالهای متفاوت و متعدد در شبهای گوناگون در آسمان ـ که گویا برای هر شب، هلالی جداگانه است ـ و آنگاه با گرد آوردن دوباره آنها برای خویش، در منازلش در کمال میزان و با محاسبه دقیق، آنها را به حرکت در میآورد. خداوند با ستارگانی که در گنبد آسمان میدرخشند و تبسم میکنند، پهنه آسمان را تزیین میکند. همه اینها البته از شعایر سلطنت ربوبی و لایزال او و از اشارات الوهیتی باشکوه برای نشان دادن او به ذیشعوران است و متفکران را به ایمان و توحید دعوت میکند.
صفحه رنگین کتاب کائنات را ببین
و ببین که قلم زرین قدرت چه چیز تصویر کرده است
برای دارندگان چشم دل، هیچ نقطه تاریکی باقی نمانده است
گویا خداوند آیات را با نور نگاشته است
ببین چه حکمت اعجازآمیزیست که سیمای کائنات همه عقول را حیرتزده میکند
و فضای کائنات را ببین که چه تماشاگه والاییست
به ستارگان گوش فرا ده و خطبه شیرینشان را بشنو
و ببین نامه نورانی حکمت چه تقریر کرده است
همه با هم زبان گشوده، به لسان حق میگویند:
هر کدام از ما برهان نور افشانیم بر وجود صانع
بر حشمت سلطانیِ قدیر ذوالجلال
ما شاهدان وحدت و قدرتیم...
و چون فرشتگان، در سیر معجزات نازنینی هستیم که
روی زمین بدانها تزیین شدهاند
ما هزاران چشم تیزبین آسمانیم
که بر زمین مینگرند و بر بهشت توجه دارند
ما هزاران میوه خوش طعمی هستیم
از طوبای خلقت تا آفرینش آسمانها و تا شاخه کهکشانها
ما هزاران میوه خوش طعمی هستیم که به دست حکمت جمیل ذوالجلال حاصل شده ایم
ما برای اهل سماوات به منزله مسجد سیار، خانه دوار،
آشیانهیی متعالی، کشتی امن، و طیاره و مصباحی درخشانیم
هر کدام از ما معجزه قدرت و صُنع خارقالعاده خالقانه قدیر ذوالکمال و حکیم ذوالجلال هستیم
نادره حکمت، داهیه خلقت، و نور عالمیم
با هزار زبان، هزار برهان نمایان میکنیم و به گوش کسی که انسان باشد میرسانیم
چشم نابینای فرد بیدین قادر به دیدن چهره ما نیست، سخنمان را نمیشنود، ما آیاتی هستیم که حق را میگوییم
مُهر وجودی ما واحد و طغرای هستی ما واحد است؛ مُسخَّر پروردگارمان هستیم، تسبیح گوییم و عابدانه ذکرش میگوییم
ما مجذوبانی منتسب به حلقه کبرای کهکشانیم.
موقف دوم
قُل۟ هُوَ اللّٰهُ اَحَدٌ اَللّٰهُ الصَّمَدُ
این موقف سه مقصد به شرح زیر دارد:
مقصد نخست
(وکیل اهل شرک و ضلالت که براثر سیلی ستارهیی به زمین سقوط کرده بود، از ذرات تا ستارگان در هیچ جا، کمترین جایی برای شرک نیافت، لذا از اقامه دعوا بدان شیوه منصرف شد، اما همچون شیطان کوشید درخصوص وحدت شک هایی به وجود آورد. پس با طرح سه سؤال تلاش کرد اهل توحید را در خصوص احدیت و وحدت دچار تردید کند.)
سؤال نخست: به زبان زندقه میگوید: ای اهل توحید! من به نام موکلانام چیزی نیافتم، نتوانستم سهمی در موجودات داشته باشم و راه و روش خویش را به اثبات برسانم. لیکن شما با چه چیز واحد احدی را که صاحب قدرتی بیپایان است اثبات میکنید؟ چرا دخالت دستهای دیگر را در قدرت او ممکن نمیدانید؟
پاسخ: در گفتار «بیست و دوم» به قطع اثبات شده است که هریک از موجودات، ذرات، و ستارهها برای وجوب وجود قدیر مطلق و واجب الوجود برهان تابانی هستند، و هر یک از سلسلههای موجود در عالم، دلیلی قطعی بر وحدانیت او میباشند، قرآن حکیم با براهین بیشمار ثابت کرده است، و آشکارترین براهین را در برابـر نظر عمـوم بیشتر ذکر میکند. از جمله
وَلَئِن۟ سَاَل۟تَهُم۟ مَن۟ خَلَقَ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضَ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (لقمان: ٢٥)؛
وَمِن۟ اٰيَاتِهٖ خَل۟قُ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ وَاخ۟تِلَافُ اَل۟سِنَتِكُم۟ وَ اَل۟وَانِكُم۟ (روم: ٢٢)
آفرینش زمین و آسمانها را به عنوان برهانی در مرتبه بداهت برای وحدانیت بیان میکند، لذا هر انسان دارای ادراکی خواه ناخواه در امر خلقت آسمانها و زمین مجبور به تصدیق خالق ذوالجلال میشود؛ پس میگوید لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ.
همچنان که در موقف نخست از ذره آغاز کردیم و تا ستارگان و آسمان ها مُهر توحید را نشان دادیم. قرآن حکیم با این نوع آیات، از ستارهها و آسمانها گرفته تا ذرات، وجود شرک را نفی میکند، چنین اشارت دارد و به لحاظ معنا میگوید:
شکی نیست منظومه شمسی نیز که از دوایر مخلوقات قدیر مطلقیست که آسمانها و زمین را چنین منظم آفریده است، به طور بدیهی در قبضه تصرف او قرار دارد.
مادام که آن قدیر مطلق خورشید و سیاراتاش را در قبضه تصرف خود دارد و آنها را تنظیم و تسخیر کرده و میگرداند؛ تردیدی نمیماند که کره زمین هم به عنوان جزیی از منظومه شمسی و مرتبط با خورشید، در قبضه تصرف و تدبیر و گردانیدن اوست.
مادام که کره زمین در قبضه تصرف و تدبیر و تدویر اوست، مصنوعاتی هم که بر روی زمین نگاشته و ایجاد شده و در حکم میوهها و غایات زمیناند در قبضه تربیت و ربوبیت او میباشند.
مادام که تمام مصنوعات در قبضه قدرت و علم او هستند و با میزان عدل و حکمتاش سنجیده و تنظیم میشوند، مصنوعاتی که در پهنه زمین گسترده و توزیع شده و سطح زمین را آراسته و زینت بخشیدهاند و همیشه و هر زمان نو میشوند، میآیند و میروند و زمین از آنها پر و خالی میشود؛
و مادام که همه انواع نیز در قبضه قدرت اویند؛ شکی نیست که افراد کامل و منظم انواع مذکور، و نمونههای کوچک و مصغر عالم، و دفتر دخل و خرجهای انواع موجود در کاینات، و فردهای جزیی که در حکم فهرست مختصری از کتاب عالم میباشند به طور قطعی در قبضه ربوبیت، ایجاد، تدویر و تربیت او هستند.
مادام که هر ذیحیاتی در قبضه تدبیر و تربیت اوست؛ بدیهیست که سلولها و گلبولها و اعضا و اعصاب تشکیل دهنده وجود آن ذیحیات نیز در قبضه علم و قدرت او خواهد بود.
مادام که هر سلول و هر گلبول موجود در خون تحت امر او و در دایره تصرفاش میباشد و با قانون او حرکت میکند بیتردید ذرات که ماده اساسی اینها هستند و در نقش صنعت و شکلگیری نقش، حکم ماکو و فنر را دارند الزاماً در قبضه قدرت و دایره علم او قرار دارند و با فرمان و اجازه و قدرت او حرکتهای منظم داشته و وظایف مهمی بر عهده دارند.
مادام که حرکت هر ذره و وظیفهیی که انجام میدهد به واسطه قانون و اجازه و امر و فرمان اوست؛ بیتردید وجود تشخصات وجهیه و نشانههای خاص، که در چهره هر کس هست و موجب تمییز او از دیگران میشود، همین طور تفاوتهایی که در صداها و زبانها وجود دارد بالبداهه به واسطه علم و حکمت او میباشد.
پس به آیه زیر توجه کن که با بیان مبدأ و نهایت به این سلسله میکند:
وَمِن۟ اٰيَاتِهٖ خَل۟قُ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ وَاخ۟تِلَافُ اَل۟سِنَتِكُم۟ وَ اَل۟وَانِكُم۟
اِنَّ فٖى ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِل۟عَالِمٖينَ (روم: ٢٢)
اینک میگوییم: ای وکیل اهل شرک! برهانهای محکمی چون سلسله کائنات اثبات کننده مسلک توحیداند و نشاندهنده قدیری مطلق میباشند. مادام که آفرینش زمین و آسمانها صانعی قدیر، و قدرت بینهایت او، و کمال بیپایان آن قدرت بینهایت را نشان میدهند؛ تردیدی نیست که استغنای مطلق وجود دارد، یعنی به هیچ وجه به شرکا نیازی نیست. پس در حالی که نیازی وجود ندارد چرا در این مسیر ظلمانی پیش میروید؟ چه اجباری هست که وارد این جریان میشوید؟
با اینکه هیچ نیازی به شرکا نیست و کائنات از آنها بینیاز مطلق است، شریک در ربوبیت و ایجاد نیز مانند شریک الوهیت ممتنع است و وجودش محال. چرا که ما ثابت کردهایم قدرت صانع آسمانها و زمین، هم بینهایت و هم در نهایت کمال است. اگر شریکی وجود داشته باشد، لازم میشود قدرت متناهی دیگری بر قدرت بینهایتی که دارای غایت کمال است غلبه یابد؛ جاهایی را ضبط کند، نهایتی برای او ترتیب دهد، به لحاظ معنا ناتواناش کند، با اینکه خود محدود است آن را تحدید نماید، و شی متناهی بیهیچ اجباری در برابر یک شی بینهایت، هنگام بینهایت بودناش، حدودی به آن بدهد و متناهیاش کند؛ که این در محالات، غیر معقولترین؛ و در ممتنعات، بعیدترین است؛
در حالی که شریکها «مُستَغنیَةٌ عَنهَا» و «مُمتَنعَةٌ بِالذَّات»اند، یعنی در حالی که هیچ نیازی به آنها نیست، و وجودشان محال میباشد جانبداری از آنها سخنی صرفاً تحکمیست. به سخن دیگر، جانبداری از آنها چون سببی عقلی و منطقی و فکری ندارد در حکم سخنان بیمعناست، و در علم اصول از آن به عنوان به سخنان «تحکمی» یاد میشود، یعنی فقط ادعای صرف و بیمعناست. از قواعد علم کلام و علم اصول این است:
لَا عِبْرَةَ لِلْاِحْتِمَالِ الْغَيْرِ النَّاشٖى عَنْ دَلٖيلٍ وَ لَا يُنَافِى الْاِمْكَانُ الذَّاتِىُّ الْيَقٖينَ الْعِلْمِىَّ
یعنی «احتمالی که ریشه در دلیل و نشانهیی ندارد اعتباری ندارد؛ شکی در علم قطعی ایجاد نمیکند و یقین حکمی را نیز متزلزل نمیسازد.» مثلاً دریای بارلا (دریاچه اگیردیر) این امکان را در ذات خود دارد که شیره شود یا به روغن تبدیل گردد. لیکن مادام که امکان و احتمال مذکور از نشانهیی نشأت نمیگیرد، تأثیری در وجود آن دریا و آب بودناش، و در علم قطعی ما نخواهد داشت و ما را دچار شک و تردید نخواهد کرد.
همانند این مطلب را از هر سوی موجودات و هر گوشه کائنات سؤال کردیم؛ همچنان که در موقف نخست نشان دادیم از ذرات تا ستارگان، همان طور که در موقف دوم مشاهده شد، از آفرینش آسمانها و زمین تا علایم مخصوصی که در چهرهها هست و موجب تشخص و امتیاز افراد نسبت به یکدیگر میشود، از هر چه سؤال شود با لسان حال بر وحدانیت گواهی داده و مُهر توحید را نشان میدهد. تو هم دیدی ... بنابراین در موجودات عالم نشانهیی نیست تا بتوان احتمال شرک را برآن بنا کرد.
پس ادعای وجود شرک، سخنی بیمعنا و صرفاً تحکمی و ادعایی مجرد است لذا چنین ادعایی جهالت محض و عین بلاهت است.
وکیل اهل ضلالت در برابر این مطلب سخنی برای گفتن ندارد، فقط میگوید: «نشانه برای شرک، ترتیب اسبابیست که در کائنات وجود دارد. هرچیز وابسته به سببیست. معلوم میشود اسباب دارای تأثیری حقیقی هستند. آنها اگر دارای تأثیر باشند میتوانند شریک باشند.»
پاسخ: مسببات به اقتضای مشیت و حکمت الهی و خواست بسیاری از اسما برای ظهور، به اسباب ربط داده شدهاند، یعنی هر چیز به سببی مرتبط شده است. لیکن در بسیاری موارد و در گفتارهای متعدد اثبات کردهایم که «در اسباب تأثیر حقیقی ایجاد وجود ندارد.»
اینک همین قدر میگوییم که در میان اسباب، بالبداهه دانسته میشود که انسان اشرف است، بیشترین اختیار و تصرفات را دارد. ظاهرترین فعل در میان افعال اختیاری آشکار انسان نیز اکل و کلام و تفکر است؛ یعنی خوردن و گفتن و فکر کردن. این خوردن و گفتن و اندیشه کردن نیز سلسلهیی به غایت منظم، شگفت انگیز و حکیمانه است. از صد جزء این سلسله فقط یک جزء را در اختیار انسان گذاشتهاند.
مثلاً در فعل خوردن، در بین سلسله افعالی که از تغذیه سلولهای بدن گرفته تا شکلگیری ثمرات، آنچه در اختیار انسان گذاشته شده، فقط تحریک عمل آسیاب کردن دندانها در دهان و جویدن غذاست. در سلسله افعال مربوط به سخن گفتن، فقط کار وارد و خارج کردن هوا در قالب مخارج حروف را به انسان سپردهاند؛ این در حالیست که کلمه واحد در دهان آدمی اگرچه همچون دانه است ولی در حکم درختیست، یعنی میتواند عین همان میلیونها کلمه در هوا را ثمره بدهد و با این کلمات وارد گوش میلیونها نفر شود؛ در حالی که دست خیال انسان شاید بتواند به این سنبله مثالی برسد، دست کوتاه اختیار چگونه میتواند به آن برسد؟
مادام که دست انسان به عنوان شریفترین موجود در میان اسباب، و موجودی که بیشترین اختیار را دارد از ایجاد چنین بسته است؛ سایر جمادات و حیوانات و عناصر و طبیعت چگونه میتوانند متصرف حقیقی باشند؟
لیکن اسباب مذکور هر یک ظرفی هستند؛ غلافی برای مصنوعات ربانی و تقدیم کنندهیی برای هدایای رحمانی. بیتردید ظرف هدیه پادشاه، یا پارچهیی که هدیه را در آن پیچیدهاند، یا فرد آورنده هدیه، نمیتوانند شریک سلطنت آن پادشاه باشند؛ کسی که آنها را متوهمانه شریک میداند درواقع هذیان بیهودهیی می گوید؛ به همین ترتیب اسباب ظاهری و وسایط صوری به هیچ وجه نمیتوانند سهمی در ربوبیت الهی داشته باشند. آنها نصیبی جز خدمت عبودی ندارند.
مقصد دوم
وکیل اهل شرک، چون از هیچ راهی نتوانست مسلک شرک را اثبات کند و از این کار مأیوس شد، تلاش کرد با تشکیکها و شبهات خود مسلک اهل توحید را تخریب کند لذا سؤال دومی را مطرح کرد و گفت:
ای اهل توحید! شما میگویید قُل۟ هُوَ اللّٰهُ اَحَدٌ اَللّٰهُ الصَّمَدُ، آفریننده جهان یگانه است؛ احد و صمد است. همچنین او را خالق همه چیز میدانید. میگویید علاوه بر احدیت ذاتاش، اختیار هر چیزی به طور مستقیم در دست اوست، کلید هر چیز در قبضه اوست، زمام همه چیز را در اختیار دارد، و کاری مانع کار دیگر نمیشود. او قادر است در یک لحظه در تمام احوال موجودات تصرف کند. چگونه میتوان چنین حقیقت عجیبی را باور کرد؟ مگر ممکن است ذات واحد مشخصی در بینهایت جا، بینهایت کار را به سهولت انجام دهد؟
پاسخ: به این سؤال با یکی از اسرار عمیق، ظریف، به غایت فراگیر و متعالی احدیت و صمدیت پاسخ داده میشود. اندیشه بشر صرفاً با دوربین تمثیل و رصدِ مَثَل میتواند متوجه آن راز شود. حضرت حق در ذات و صفات خویش مِثل و مثالی ندارد. لیکن با مَثَل و تمثیل میتوان تا حدودی متوجه شئوناتاش شد. ما نیز با تمثیلهای مادی زیر به آن راز اشاره خواهیم کرد:
تمثیل نخست: همچنان که در گفتار «شانزدهم» به اثبات رسید ذات یگانهی مشخص به واسطه آینههای متعدد، کلیت کسب میکند؛ در حالی که یک جزییِ حقیقیست حکم کلیای را مییابد که بر شئونات کثیره مالک است.
همانطور که موادی چون شیشه یا آب آینه اشیای جسمانی میشوند و یک شی جسمانی واحد در آن آینهها کلیت کسب میکند؛ هوا و اثیر و برخی موجودات عالم مثال نیز در برابر اشیای نورانی و روحانی حکم آینه را مییابند و واسطهیی به سرعت برق و خیال برای سیر و سیاحتشان میشوند. لذا اشیای نورانی و روحانی مذکور با سرعت خیال در آن آینههای پاک و آن منازل لطیف سیر میکنند؛ طوری که در یک لحظه به هزاران جا میروند؛ و چون نورانیاند، عکسشان در هر آینه عین خودشان است و مالک خاصیتشان میباشند، برخلاف جسمانیت، گویا میتوانند بالذات در هر جا حکم برانند. ولی عکس ها و تمثالهای اشیای جسمانی کثیف، عین آن اجسام نیستند و مالک ویژگی آن هم نمیباشند لذا مرده به حساب میآیند.
مثلاً خورشید در حالی که جزئیِ مشخصیست به واسطه اشیای درخشان حکم کلی مییابد. عکساش یعنی یک خورشید مثالی را براساس ظرفیت و استعدادها، به همه چیزهای براق روی زمین، ولو قطرهیی آب یا تکهیی شیشه، میدهد. گرما و ضیا و هفت رنگ موجود در ضیای خورشید و نوعی مثال از ذات آن، در هر جسم براقی یافت میشود. بر فرض اگر خورشید علم و ادراک داشت هر آینهیی جایگاه و تخت و کرسی او میشد، با هر چیز به طور مستقیم تماس مییافت، و به واسطهی آینهی هر ذیشعوری حتی با مردمک چشم آن میتوانست همچون تلفن با آن ذیشعور ارتباط برقرار نماید. برایش چیزی مانع چیزی نمیشد. یک ارتباط خبری، سدّ راه ارتباط خبری دیگری نمیشد. با این که همه جا حضور مییافت اما در هیچ جا هم نبود.
در حالی که خورشید به مثابه آینهیی مادی و جزیی و جامد برای فقط یک اسم نور از هزار و یک اسم ذاتی یگانه، قادر است با داشتن چنین تشخصی، در جاهای کلی کارهای کلی انجام دهد، آیا آن ذات ذوالجلال نمیتواند با احدیت ذاتی خود بینهایت کار را در یک لحظه انجام دهد؟
تمثیل دوم: کائنات در حکم یک درخت است لذا هر درختی میتواند مثال و نمونهیی برای حقایق کائنات باشد. ما هم این درخت چنار بزرگ و با عظمت مقابل اتاقمان را به عنوان نمونهی کوچکی از کائنات بررسی کرده، جلوه احدیت را در کائنات با آن نشان میدهیم.
این درخت دست کم ده هزار میوه دارد. هر میوه آن دست کم صدها دانه بالدار دارد. تمام آن ده هزار میوه و یک میلیون دانه، در یک لحظه توأمان، از یک صنعت و ایجاد برخوردارند. این درحالیست که مرکز قوانین شکلگیری این درخت ـ با وجود اینکه جزیی و مشخص است ـ با جلوه اراده الهی و دانه امر ربانی که گره حیات نامیده میشوند، در هسته اصلی، در بدنه و در ریشه آن یافت میشود. مرکز مذکور همچنین در سر هر شاخه، در درون هر میوه و در کنار هر دانهیی قرار گرفته است؛ بیآنکه چیزی از آنها را ناقص رها کند و بیآنکه اجازه دهد چیزی مانع چیز دیگر گردد، اجزای درخت توسط آن ایجاد میگردد.
آن جلوه واحد اراده، و قانون امری مذکور، مانند ضیا و حرارت و هوا نیست که پراکنده شده و به هر جا برود، زیرا در فواصل طولانی میان جاهایی که میرود، و در مصنوعات مختلف، هیچ ردی از خود به جا نمیگذارد و هیچ اثری از آن دیده نمیشود. اگر حضور اراده و قانون مذکور منوط به انتشار بود، رد و اثرش باید دیده میشد. ولی ذاتاً بدون تجزی و انتشار، در کنار هر یک از آنها موجود است. امور کلی گفته شده با احدیت و شخصیتاش منافاتی ندارد. حتی میتوان گفت آن جلوه اراده، آن قانون امری، و آن گره حیات در کنار هر یک از آنهاست و نیز در هیچ جا نیست. گویا آن قانون امری در این درخت با عظمت، به تعداد میوهها و دانهها دارای چشم و گوش است؛ و حتی هر جزء از درخت، مرکزی برای حواس آن قانون امریست که واسطه های مفصلاش نه تنها پرده و حجابی نمیشوند بلکه مانند خطوط تلفن، وسیلهیی برای تسهیل و تقریب هستند. اینجا دورترین، مانند نزدیکترین است.
مادام که فقط یک جلوه جزیی از صفات ذات احد صمد، چون اراده، را میبینیم که در میلیونها جا، بدون هیچ واسطهیی موجب انجام میلیونها کار میشود، شکی نمیماند که ذات ذوالجلال با تجلی قدرت و اراده خویش، در تمام اجزاء و ذرات شجره خلقت تصرف میکند؛ و باید در حد شهود به این مطلب یقین داشت.
همچنان که در گفتار «شانزدهم» اثبات گردید و توضیح داده شد آفریدههای مُسخر و ناتوانی چون خورشید، و مصنوعات نیمه نورانی مقید به ماده مانند موجودات روحانی، و گرهی حیاتی این درخت چنار ـ که در حکم روح و نور معنوی آن است ـ و قوانین امری و جلوههای ارادی به عنوان مرکز تصرف آن، در حالی که براساس سرّ نورانیت در یک جا هستند و در واقع یک جزئیِ مشخص میباشند، میتوانند در بسیاری جاها و در امور بسیار متعدد بالمشاهده حضور داشته باشند. و درحالی که جزئیِ واحد و مقید به ماده میباشند حکم کلیِ مطلقی را می یابند؛ و در لحظهیی با اختیار جزئی، امور بسیار زیاد و مختلفی را بالمشاهده کسب میکنند. تو هم میبینی و نمیتوانی آن را انکار کنی.
ذات یگانه اقدسی را در نظر داشته باش که مجرد و معلا از ماده است، از تحدید قیود و ظلمت کثافت([8])، منزه و مبرا میباشد، همه نورها و نورانیتها سایهیی کثیف از انوار قدسی اسمائی او هستند؛ سراسر وجود و تمامیت حیات، و عالم ارواح و عالم برزخ و عالم مثال، هر کدام آینه نیمه شفاف جمال اویند، صفاتاش محیط، و شئوناتاش کلیاند؛ اینک میپرسیم از توجه احدیتی که در تجلی صفات و جلوه افعال او که با اراده کلی و قدرت مطلق و علم محیطاش ظاهرند، چه چیز را میتوان پنهان کرد؟ انجام چه کاری برای او دشوار خواهد بود؟ کجا را میتوان از او مخفی داشت؟ چه کسی میتواند از او دور بماند و پیش از کسب کلیت میتواند به او نزدیک شود؟ آیا چیزی میتواند از او مخفی بماند؟ آیا کاری میتواند مانع کار او شود؟ آیا جایی خالی از حضور او را میتوان تصور کرد؟ آیا طبق گفته ابن عباس (رض) «دیدهیی معنوی برای دیدن هر موجودی و گوشی معنوی برای شنیدن هر صدایی ندارد؟» آیا هر یک از سلسله اشیا در برابر جریان سریع اوامر و قوانین او حکم سیم (ارتباطی) یا رگ (حیاتی) را نمییابند؟ آیا موانع و سختیها وسایل و ابزار تصرف او نمی شوند؟ آیا اسباب و وسایل نمیتوانند حجابی صرفاً ظاهری شوند؟ آیا چون در هیچ جا نیست نمیتواند در هر جا حضور داشته باشد؟ آیا ممکن است نیازمند تحیز و تمکن شود؟ آیا دوری و کوچکی، و حجابهای طبقات وجود میتوانند مانع قربیت، تصرف و شهود او شوند؟ آیا اموری چون تغیّر و تبدّل و تحیّز و تجزّی از ویژگیهای مادهها، ممکنات، کثافات، کثیرها، مقیدها، و محدودها؛ و لوازم خاص و انحصاری ماده و امکان و کثافت و کثرت و تقید و محدودیت؛ امکان الحاق به ذات اقدسی را دارد که واجب الوجود و مجرد از ماده است، و نورالانوار، واحد احد، منزه از قیود، مبرای از حدود، مقدس از قصور و معلای از نقصان میباشد؟ آیا عجز و ناتوانی برازنده اوست؟ آیا قصور مناسبتی با دامان عزت او دارد؟
خاتمه مقصد دوم
در مقطعی که پیرامون احدیت اندیشه میکردم به میوههای درخت چناری نگاه کردم که در کنار اتاقام بود. سلسله افکاری با عبارات عربی بر قلبام الهام شد. آن را همانطور که الهام شد به عربی مینویسم و بعد، معنای مختصرش را بیان میدارم:
«نَعَمْ فَالْاَثْمَارُ وَالْبُذُورُ مُعْجِزَاتُ الْحِكْمَةِ خَوَارِقُ الصَّنْعَةِ هَدَايَا الرَّحْمَةِ بَرَاهٖينُ الْوَحْدَةِ بَشَائِرُ لُطْفِهٖ فٖى دَارِ الْـاٰخِرَةِ شَوَاهِدُ صَادِقَةٌ بِاَنَّ خَلَّاقَهَا لِكُلِّ شَىْءٍ قَدٖيرٌ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلٖيمٌ كُلُّ الْـاَثْمَارِ وَالْبُذُورِ مَرَايَا الْوَحْدَةِ فٖى اَطْرَافِ الْكَثْرَةِ اِشَارَاتُ الْقَدَرِ رُمُوزَاتُ الْقُدْرَةِ بِاَنَّ تلک الْكَثْرَةَ مِنْ مَنْبَعِ الْوَحْدَةِ تَصْدُرُ شَاهِدَةً لِوَحْدَةِ الْفَاطِرِ فِى الصُّنْعِ وَالتَّصْوٖيرِ ثُمَّ اِلَى الْوَحْدَةِ تَنْتَهٖى ذَاكِرَةً لِحِكْمَةِ الْقَادِرِ فِى الْخَلْقِ وَالتَّدْبٖيرِ وَكَذَاهُنَّ تَلْوٖيحَاتُ الْحِكْمَةِ بِاَنَّ صَانِعَ الْكُلِّ بِكُلِّيَّةِ النَّظَرِ اِلَى الْجُزْئِىِّ يَنْظُرُ ثُمَّ اِلٰى جُزْئِهٖ اِذْ اِنْ كَانَ ثَمَرًا فَهُوَ الْمَقْصُودُ الْـاَظْهَرُ مِنْ خَلْقِ هٰذَا الشَّجَرِ فَالْبَشَرُ ثَمَرٌ لِهٰذِهِ الْكَائِنَاتِ فَهُوَ الْمَطْلُوبُ الْـاَظْهَرُ لِخَالِقِ الْمَوْجُودَاتِ وَالْقَلْبُ كَالنَّوَاةِ فَهُوَ الْمِرْآةُ الْـاَنْوَرُ لِصَانِعِ الْكَائِنَاتِ، مِنْ هٰذِهِ الْحِكْمَةِ صَارَ الْـاِنْسَانُ الـْاَصْغَرُ فٖى هٰذِهِ الْمَخْلُوقَاتِ هُوَ الْمَدَارُ الْـأَظْهَرَ لِلنَّشْرِ وَالْمَحْشَرِ فٖى هٰذِهِ الْمَوْجُودَاتِ وَالتَّخْرٖيبِ وَالتَّبْدٖيلِ لِهٰذِهِ الْكَائِنَاتِ»
مبدأ این یادداشت عربی چنین است:
«فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ حَدٖيقَةَ اَرْضِهٖ مَشْهَرَ صَنْعَتِهٖ مَحْشَرَ حِكْمَتِهٖ مَظْهَرَ قُدْرَتِهٖ مَزْهَرَ رَحْمَتِهٖ مَزْرَعَ جَنَّتِهٖ مَمَرَّ الْمَخْلُوقَاتِ مَسٖيلَ الْمَوْجُودَاتِ مَكٖيلَ الْمَصْنُوعَاتِ فَمُزَيَّنُ الْحَيْوَانَاتِ مُنَقَّشُ الطُّيُورَاتِ مُثَمَّرُ الشَّجَرَاتِ مُزَهَّرُ النَّبَاتَاتِ مُعْجِزَاتُ عِلْمِهٖ خَوَارِقُ صُنْعِهٖ هَدَايَا جُودِهٖ بَشَائِرُ لُطْفِهٖ تَبَسُّمُ الْـاَزْهَارِ مِنْ زٖينَةِ الْـاَثْمَارِ تَسَجُّعُ الْـاَطْيَارِ فٖى نَسْمَةِ الْـاَسْحَارِ تَهَزُّجُ الْـاَمْطَارِ عَلٰى خُدُودِ الْـاَزْهَارِ تَرَحُّمُ الْوَالِدَاتِ عَلَى الْـاَطْفَالِ الصِّغَارِ تَعَرُّفُ وَدُودٍ تَوَدُّدُ رَحْمٰنٍ تَرَحُّمُ حَنَّانٍ تَحَنُّنُ مَنَّانٍ لِلْجِنِّ وَ الْـاِنْسَانِ وَ الرُّوحِ وَ الْحَيْوَانِ وَ الْمَلَكِ وَ الْجَانِّ»
معنای مختصر تفکر عربی بالا چنین است:
همه میوهها و هستههای درونشان، معجزهیی از معجزات حکمت ربانیاند، امر خارق العادهی صنعت الهی، هدیهیی از رحمت الهی، برهانی مادی بر وحدت الهی، بشارتی از الطاف الهی در آخرت، شاهد صادقی بر احاطه قدرت الهی و شمول علم او؛ همچنین به نوعی آینههای وحدت در اقطار عالم کثرت، و اطراف عالمی که چون این درخت تکثر یافته است، نظرها را از کثرت به سوی وحدت میگردانند.
هر کدامشان به لسان حال میگویند: «در درون این درخت بزرگ که برگ و باری به هم زده است، مضمحل و خفه مشو که تمام این درخت در ماست. کثرت آن در وحدت ماست.» حتی هر هسته که در حکم قلب هر میوه است آینهیی مادی برای وحدت است و با ذکر خفی تمام اسمایی را که این درخت بزرگ به صورت ذکر جهری بیان میدارد، میخواند.
نیز میوهها و هستهها علاوه بر اینکه آینه وحدتاند، اشارات مشهود قَدَر، و رموز مجسم قدرتاند؛ قَدَر با آنها اشارت دارد و قدرت با آن کلمات است که به رمز میگوید: همچنان که شاخ و برگ کثیر این درخت از هسته واحدیست و وحدتِ آفریننده این درخت را در ایجاد و تصویر به نمایش میگذارد، درخت مذکور نیز تمام حقیقتاش را بعد از تکثر و انتشار شاخ و برگاش، در میوه واحد، و کل معنایاش را در یک هسته جمع میکند؛ و به این ترتیب حکمت خالق ذوالجلال در خلق و تدبیر را به نمایش میگذارد.
به همان ترتیب: شجره کائنات وجود خود را از منبع وحدت اخذ کرده، پرورش مییابد؛ و انسان به عنوان میوهی کائنات، در میان کثرت موجودات، وحدت را به نمایش میگذارد و قلب او نیز سرّ وحدت را با چشم ایمان در کثرت میبیند.
همچنین میوهها و دانههای مذکور اشارات حکمت ربانیاند. حکمت به واسطه آنها اهل ادراک را مخاطب قرار داده میگوید: «نظر کلی و تدبیر کلیِ ناظر بر این درخت با کلیت و عمومیت خود بر میوهیی واحد نظارت دارد، زیرا میوه یاد شده برای آن درخت مثال نمونهی کوچک شدهایست. و اصولاً مقصود از درخت، همان است. نیز نظر کلی و تدبیر عامی که گفتیم بر دانهیی که در درون میوه است هم نظارت دارد، زیرا دانه حامل معنا و فهرست کلیت درخت است. معلوم میشود ذاتی که امور درخت را تدبیر میکند با تمام اسمهایش که با تدبیر مذکور مرتبطاند، متوجه هر ثمرهیی میباشد که مقصود از وجود درخت و هدف از ایجادش است؛ همچنین درختِ باعظمت یاد شده به سبب میوههای کوچک مذکور گاه هرس شده گاه شاخههایش بریده میشود و برای از نو رشد کردن گاه برخی اعضایش تخریب میگردد و گاه برای دادن میوههای بهتر و ماندگار آن را پیوند میزنند.
به همان ترتیب: بشر ثمره درخت کائنات است و مقصود از وجود و ایجاد عالم، اوست و هدف از ایجاد موجودات نیز هموست؛ قلب انسان نیز که هسته آن میوه است جامعترین و نورانیترین آینه صانع کائنات میباشد. براساس همین حکمت است که این انسان صغیر، مدار انقلابهای بزرگی چون حشر و نشر شده و سبب تخریب و تبدیل عالم میگردد و برای محاکمهاش درِ دنیا بسته و درِ آخرت گشوده میشود.
حال که بحث حشر به میان آمد، بیان یک نکته از حقیقت قرآن معجز البیان درباره اثبات حشر مناسب دیده شد، نکتهیی که استحکام و قوت بیان قرآن را نشان میدهد.
نتیجه اندیشه مزبور نشان میدهد که برای محاکمه بشر و کسب سعادت ابدی، در صورت لزوم سراسر عالم تخریب میگردد و برای این منظور یعنی تخریب و تبدیل عالم، قدرتی مشاهده میشود و چنین قدرتی وجود دارد. لیکن حشر مراتبی دارد. ایمان داشتن به قسمی از آن واجب و شناختاش لازم است. قسم دیگر آن متناسب با درجه پیشرفتهای روحی و فکری مشاهده میشود و علم و شناختاش لازم می آید. قرآن حکیم برای اثبات قطعی و محکم سادهترین و آسانترین مرتبه، قدرتی را نشان میدهد که گستردهترین و بزرگترین دایره حشر را خواهد گشود.
مرتبه حشری که ایمان داشتن به آن برای همه لازم است چنین میباشد: روح انسانها بعد از مردنشان به سوی مقامهای دیگری میرود. اجسادشان میپوسد؛ اما جزء کوچکی از جسد انسان همچون بذر و تخم و هستهیی که از آن تحت عنوان «عجب الذَنَب» یاد میشود باقی میماند و حضرت حق در حشر، پیکر انسان را بر همان میآفریند و روح او را نیز به سویش میفرستد.
این مرتبه آن قدر سهل است که در هر بهار میلیونها مثال آن دیده میشود. آیات قرآن برای اثبات این مرتبه گاه چنان دایرهیی را نشان میدهد که تصرفات قدرتی که قرار است تمام ذرات را حشر و نشر کند نشان داده میشود. گاه نیز آثار قدرت و حکمتی که قادر است تمام مخلوقات را رهسپار فنا کرده و از نو بیاورد نشان میدهد. گاه تصرفات و آثار قدرت و حکمتی را آشکار میکند، که توان متلاشی کردن ستارگان و انهدام آسمانها را دارد. گاهی تصرفات و تجلیات قدرت و حکمتی را نشان میدهد که همه ذیحیات را از بین خواهد برد و سپس با صیحهیی ناگهان زنده خواهد کرد. گاهی تجلیات قدرت و حکمتی را ظاهر میسازد که ذیحیاتان سراسر زمین را جدا جدا حشر و نشر خواهد کرد. گاهی آثار قدرت و حکمتی را نمایان میکند که کل کره زمین را متلاشی نموده، کوهها را تخریب کرده، آنگاه مجدداً ساخته و صورت زیباتری به آنها خواهد داد.
معلوم میشود علاوه بر حشری که ایمان و معرفتاش برای همه واجب است، مراتب فراوان دیگری از حشر هست که با همان قدرت و حکمت میتواند آنها را عملی سازد. اگر حکمت ربانی اقتضا کرده باشد تردیدی نیست که همزمان با حشر و نشر انسان ها، همه موارد گفته شده را نیز انجام خواهد داد یا بعضی از امور مهم آنها را انجام میدهد.
یک پرسش: میگویید:
«تو در گفتارها از قیاس تمثیلی فراوان استفاده میکنی؛ در حالی که در علم منطق، قیاس تمثیلی افاده یقین نمیکند. در مسایل یقینی به برهان منطقی نیاز داریم. قیاس تمثیلی در مطالبی به کار میرود که طبق نظر علمای اصول فقه، ظن غالب کافیست.
وانگهی، تو تمثیلات را به صورت برخی حکایات بیان میکنی. حکایت، خیالیست نه حقیقی؛ لذا خلاف واقع میباشد.»
پاسخ: اگرچه در علم منطق گفته شده است که «قیاس تمثیلی افاده یقین قطعی نمیکند.» اما قیاس تمثیلی نوعی دارد که از برهان یقینیِ منطق بسیار قویتر است و از ضرب اولِ شکل اول منطق یقینیتر میباشد. آن هم این است که به واسطه یک تمثیل جزئی، نوک یک حقیقت کلی را نشان داده حکم را بر آن حقیقت بنا میکنند. قانون حقیقت مذکور را در مادهیی خصوصی نشان داده تا آن حقیقت عظما شناخته شده و مادههای جزیی را به آن ارجاع دهند.
مثلاً با تمثیلِ «خورشید به رغم ذات یگانهاش، به واسطه درخشندگی نزد هر شی برّاقی حضور دارد.» یک قانون حقیقت نشان داده شده و براساس آن گفته میشود نور و نورانی قید ندارد، دوری و نزدیکی برایش یکیست؛ کم و زیاد مساویست و مکان نمیتواند آن را ضبط کند.
یا مثلاً این یک تمثیل است «میوهها و برگهای درخت در یک لحظه با یک روش، به سادگی و به کاملترین شکل، در یک مرکز و با یک قانون امری، تشکیل و تصویر میشوند.» تمثیلی که قسمتی از یک حقیقت معظم و قانون کلی را نشان داده و به صورت قطعی حقیقت و قانون حقیقت مذکور را ثابت میکند که عالم کبیر نیز مانند همان درخت، مظهر و میدان جولان قانون حقیقت و سرّ احدیتیست که گفته شد.
قیاسهای تمثیلی در تمام گفتارها از این نوع، و از برهان قطعیِ منطقی قویتر و یقینیتر است.
پاسخ سوال دوم: در فن بلاغت مشخص است که اگر معنای حقیقی لفظ یا کلامی صرفاً به عنوان ابزاری برای مقصود و معنای دیگری ملاحظه شود آن را «لفظ کنایی» مینامند. معنای اصلی کلامی هم که آن را «کنایی» تعبیر میکنند، مدار صدق و کذب نمیشود. معنای کنایی آن است که موضوع صدق و کذب قرار میگیرد. معنای کنایی اگر درست باشد کلام صادق است. اما معنای اصلی اگر کاذب هم باشد لطمهیی به صدق آن نمیزند. اگر معنای کنایی درست نباشد و معنای اصلی درست باشد کلام مذکور کاذب خواهد بود.
برای نمونه در مثالهای کنایی میگویند «فُلَانٌ طَوٖيلُ النَّجَادِ» یعنی بند غلاف شمشیر فلانی دراز است. این کلام کنایه است از بلند بودن قامت آن فرد. اگر فرد مذکور قامت بلندی داشته باشد و شمشیر و غلاف و بند غلاف هم نداشته باشد کلام مذکور باز هم صادق و درست است. اگر قامت آن فرد بلند نباشد اگرچه شمشیر بلند و غلاف و بند غلاف درازی هم داشته باشد، کلام، کاذب است، زیرا معنای اصلی مورد نظر نیست.
حکایات سایر گفتارها مانند حکایات نقل شده در گفتارهای «دهم و بیست و دوم» از نوع کنایهاند. حقیقتهای به غایت درست و صادق و مطابق واقعِ انتهای حکایات مزبور، معنای کنایی آنهاست. معنای اصلیشان تمثیلی دوربینیست. هر طور که باشد لطمهیی به صدق و حقانیتشان نمیزند. ضمن آنکه حکایات یاد شده، هر کدام، تمثیلی هستند. برای تفهیم مطلب به عموم است که لسان حال به صورت لسان قال، و شخص معنوی به شکل شخص مادی نشان داده شده است.
مقصد سوم
وکیل همه گمراهان پس از دریافت پاسخ قطعی و قانع کننده و الزامآور برای سؤال دوماش([9]) سؤال سومی را هم به این ترتیب مطرح میکند:
کلماتی مانند اَح۟سَنُ ال۟خَالِقٖينَ اَر۟حَمُ الرَّاحِمٖينَ در قرآن خبر از وجود خالقها و راحمهای دیگری میدهد.
همچنین شما میگویید «آفریننده جهان کمالات بینهایتی دارد، و جامع نهاییترین مراتب انواع کمالات است.» در حالی که کمالات اشیا با اضداد دانسته میشود؛ اگر درد نباشد لذت، کمال نخواهد بود؛ اگر تاریکی نباشد روشنایی تحققی نخواهد داشت؛ اگر دوری و فراق نباشد وصال لذتی نخواهد داشت و هکذا …
پاسخ: به بخش اول سؤال با «پنج اشارت» به شرح زیر پاسخ میدهیم:
اشارت نخست:
قرآن از ابتدا تا انتها توحید را اثبات میکند و نشان میدهد، لذا همین دلیل قطعیست که معنی آن نوع کلمات قرآن، طوری که شما برداشت می کنید نیست. وقتی میگوید اَح۟سَنُ ال۟خَالِقٖينَ منظورش «احسن مراتب خالقیت» است و این هیچ دلالتی بر وجود خالق دیگر ندارد. خالقیت نیز همچون صفات دیگر، مراتب متعددی دارد.
اَح۟سَنُ ال۟خَالِقٖينَ یعنی «خالق ذوالجلالی که در نیکوترین و انتهاییترین مرتبه خالقیت قرار دارد.»
اشارت دوم:
تعابیری مانند اَح۟سَنُ ال۟خَالِقٖينَ ناظر بر تعدد خالقها نیست، بلکه بر انواع مخلوقیتها نظر دارد، یعنی «خالقیست که هر چیز را شایسته هر چیز و در نیکوترین مرتبه خلق میکند.» آیاتی مانند اَح۟سَنَ كُلَّ شَى۟ءٍ خَلَقَهُ (سجده: ٧) همین معنا را افاده میکنند.
اشارت سوم:
موازنه موجود در تعابیری چون اَح۟سَنُ ال۟خَالِقٖينَ، «اَللّٰهُ اَك۟بَرُ»، خَي۟رُ ال۟فَاصِلٖينَ، و «خَي۟رُ ال۟مُح۟سِنٖينَ» موازنه و تفضیل میان افعال و صفات حضرت حق در واقعیت، و کسانی که از نمونه آن افعال و صفات برخوردارند نیست، زیرا کمالات جن و انس و ملک در سراسر عالم، در مقایسه با کمال او سایهیی ضعیفیاند لذا چگونه ممکن است مقایسهیی در این میان باشد؟ چنین موازنه و مقایسهیی مخصوص نظر انسانها و به ویژه متناسب با اهل غفلت است.
مثلاً سربازی را تصور کنید که نسبت به سرجوخه خود کمال اطاعت و احترام را دارد؛ همه نیکیها را از او میداند و کمتر به پادشاه فکر میکند. اگر به پادشاه هم فکر کند سپاسگزاریهایش از همان سرجوخه خواهد بود. لذا به سرباز یاد شده باید گفت: «آقاجان پادشاه از سرجوخه تو با عظمتتر است؛ فقط از او تشکر کن.» البته این سخن موازنه و مقایسهی بین فرماندهیِ واقعی و باشکوه پادشاه از یک سو و فرماندهی صوری و جزیی سرجوخه از دیگر سو نیست؛ زیرا چنین موازنه و تفضیلی بیمعناست. بلکه متناسب با نظر اهمیت و ارتباط اوست که سرجوخه را ترجیح داده از او سپاسگزاری میکند و فقط او را دوست میدارد.
حال به همین صورت، توهم خالق و منعم بودن اسباب ظاهریِ از این قبیل، در نظر اهل غفلت پردهیی میشود در برابر منعم حقیقی. اهل غفلت دست به دامان آنها شده و نعمت و احسان را از آنها میدانند، لذا مدح و ثنای خود را نثار آنان میکنند. قرآن میگوید: «حضرت حق بزرگتر، آفرینندهیی نیکوتر و احسان کنندهیی بهتر است. نظر بر او داشته باشید و از او تشکر کنید.»
اشارت چهارم:
موازنه و تفضیل همچنان که در میان موجودات واقعی هست میتواند بین اشیای ممکن و حتی فرضی نیز باشد؛ همانطور که در اکثر ماهیتها، مراتب متعددی وجود دارد؛ در ماهیت اسمای الهی و صفات قدسی نیز به اعتبار عقل و خرد، مراتب بیحد و حصری میتواند وجود داشته باشد. این در حالیست که حضرت حق در کاملترین و نیکوترین مراتب ممکن و متصور آن صفات و اسما میباشد. سراسـر کائنـات با کمالاتاش شاهد این حقیقت است. لَهُ ال۟اَس۟مَٓاءُ ال۟حُس۟نٰى همه نامهایش را با احسنیت توصیف کرده معنای مذکور را افاده میکند.
اشارت پنجم:
براساس موازنه و مفاضلهیی که گفتیم، حضرت حق مقابل ماسوی قرار نمیگیرد، بلکه دارای دو نوع تجلیات و صفات است:
تجلی نخست: تصرفاتیست که براساس سرّ واحدیت، زیر پرده اسباب و وسایط و به صورت قانونی فراگیر عملی میشود.
تجلی دوم: تصرفیست که براساس سرّ احدیت، بیپرده، مستقیم و با توجهی خصوصی صورت میگیرد. احسان و ایجاد و کبریای او که براساس سرّ احدیت و به طور مستقیم صورت میبندد از آثار احسان و ایجاد و کبریایش که با مظاهر وسایط و اسباب دیده میشوند بزرگتر، زیباتر، و متعالیتر میباشند.
مثلاً پادشاهی را فرض میکنیم (البته پادشاهی را که از اولیاء الله باشد) که همه مأموران و فرماندهاناش در نسبت با او صرفاً در حکم پرده و حجاباند، و همه احکام و اقدامات به دست خود او انجام میشود. تصرفات و اقدامات این پادشاه دو نوع است: نخست، دستورات و اقداماتیست که با قانونی عمومی و در هیبت مأموران و فرماندهاناش و متناسب با قابلیت مقامات، داده و عملی میشوند. نوع دوم؛ میتوان گفت احسانهای شاهانه و اقداماتیست که براساس قانون عمومی و پشت پرده مأموران ظاهری انجام نمیگیرند بلکه به صورت مستقیم جامه عمل میپوشند و زیباتر و متعالیترند؛
به همین ترتیب خالق کائنات که سلطان ازل و ابد است اگر چه وسایط و اسباب را پردهیی برای اقداماتاش قرار داده و شکوه ربوبیتاش را نشان داده است؛ اما در قلب بندگاناش تلفنی خصوصی قرار داده که به واسطه آن اسباب را به کناری نهاده و برای توجه مستقیم به او، آنها را مکلف به عبودیت خاصه کرده است، لذا از آنها میخواهد اِيَّاكَ نَع۟بُدُ وَاِيَّاكَ نَس۟تَعٖينُ بگویند و به این ترتیب روی آنها را از کائنات به سوی خود بر میگرداند.
پس معانی اَح۟سَنُ ال۟خَالِقٖينَ ، اَر۟حَمُ الرَّاحِمٖينَ و «اَللّٰهُ اَك۟بَرُ» ناظر بر معنای ذکر شده نیز میباشند.
پاسخی با «پنج رمز» به بخش دوم سؤال وکیل:
رمز نخست:
در سؤال میگوید «اگر چیزی ضد نداشته باشد چگونه میتواند دارای کمال شود؟»
پاسخ: سؤال کننده کمال حقیقی را نمیشناسد و آن را فقط کمال نسبی گمان میکند. این درحالیست که مزیتها، فضایل، و برتریهای ناظر بر غیر، که نسبت به غیر حاصل میگردند حقیقی نیستند، نسبی و ضعیفاند. اگر غیر از نظر ساقط شود آنها هم سقوط میکنند. مثلاً لذت و فضیلت گرما وابسته به تأثیر سرماست. لذت نسبی خوردن به واسطه تأثیر درد گرسنگی حاصل میشود. اگر آنها نباشند اینها هم کاهش مییابند.
این در حالیست که لذت و محبت و کمال و فضیلت حقیقی آن است که بر تصور غیر بنا نشود، بلکه در ذات خود موجود باشد و ذاتاً حقیقتی مقرر باشد. مزایای ذاتیای چون لذت وجود، لذت حیات، لذت محبت، لذت معرفت، لذت ایمان، لذت بقا، لذت رحمت، لذت شفقت، حسن نور، حسن بصر، حسن کلام، حسن کرم، حسن سیرت، حسن صورت، کمال ذات، کمال صفات و کمال افعال، صرف نظر از اینکه غیری باشد یا نباشد، تبدیل و تحولی نمییابند.
همه کمالات صانع ذوالجلال و فاطر ذوالجمال و خالق ذوالکمال، حقیقی و ذاتیست و غیر و ماسوی در آن تأثیری ندارند و فقط میتوانند مظاهر باشند.
رمز دوم:
سید شریف جرجانی در «شرح المواقف» میگوید: «سبب محبت، یا لذت است، یا منفعت، یا مشاکله (میل جنسیت) یا کمال. زیرا کمال، محبوب لذاته است.» یعنی هر آنچه را دوست داری یا به دلیل لذت است یا منفعت یا مشاکله جنسیه مانند میلی که به فرزند داری یا به این دلیل که کمال است. اگر کمال باشد، نیازی به سبب یا غرض دیگری نیست. مثلاً همه، انسانهای صاحب کمال زمانهای گذشته را دوست دارند و بدون ارتباطی با آنها، محبت توأم با تحسین به این قبیل انسانها ابراز میدارند.
همه مراتب و فضایل اسمای حُسنی حضرت حق و کمالاتاش، حقیقیاند؛ به همین دلیل بالذات دوست داشتنیاند، و از آنها به «مَحبُوبةٌ لِذاتِها» تعبیر میشود. ذات ذوالجلال که محبوب بالحق و حبیب حقیقیست، کمالات حقیقی و زیباییهای اسما و صفات خود را به شیوهیی که شایسته خود اوست دوست میدارد؛
همچنین صنعت و مصنوعات و محاسن مخلوقات خود را که مظاهر و آینههای این کمالاتاند دوست میدارد و به آنها نگاه محبتآمیز دارد. انبیا و اولیایش مخصوصاً سید المرسلین و سلطان الاولیا، حبیب اکرماش عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام را دوست میدارد، یعنی با دوست داشتن جمال خویش حبیباش را که آینه آن جمال است دوست میدارد. و با دوست داشتن اسمای خویش، حبیب خود را که مظهر جامع و ذیشعور آن اسما میباشد و اخواناش را دوست میدارد. نیز با دوست داشتن صنعت خویش، حبیب خود و امثال او را که مبلغ و منادی آن صنعتاند، دوست میدارد. با دوست داشتن مصنوعات خود، حبیباش و پیرواناش را که در برابر آن مصنوعات «ماشاء الله، بارک الله، چه زیبا خلق شدهاند» میگویند و تقدیر و تحسین میکنند دوست دارد؛ همین طور با دوست داشتن محاسن آفریدگاناش، حبیب اکرم خود را که جامع همه آن محاسن اخلاقیست و اتباع و اخوان او را دوست دارد و به آنها محبت میکند.
رمز سوم:
همه کمالاتی که در عالم هست آیات کمال ذاتی ذوالجلال و اشارات جمال او میباشند. اصولاً حُسن و کمال و جمال موجود در عالم نسبت به کمال حقیقی او سایه ضعیفی هستند. به پنج حجت این حقیقت به اجمال اشاره میکنیم:
حجت نخست: همچنان که کاخی کامل، باشکوه، پر نقش و نگار و آراسته، بالبداهه بر مهارت و معماریِ کاملی دلالت میکند، و معماری و نقاشی مذکور نیز که فعل کاملیست بر وجود فاعل و استاد و مهندسی کامل با اسامی و عناوینی چون «نقاش و مصور» دلالت دارد، و آن اسمهای کامل هم بیهیچ تردیدی بر صفت کامل و صنعتکارانه آن استاد دلالت میکنند، کمال صنعت و صفت نیز بالبداهه بر کمال استعداد و قابلیت آن استاد دلالت دارد، و کمال استعداد و قابلیت نیز بالضروره بر کمال ذات آن استاد و برتری ماهیتاش دلالت میکند.
به همان ترتیب: این کاخ عالم، این اثر کامل و آراسته هم بالبداهه بر افعالی درغایت کمال دلالت میکند، زیرا کمالات موجود در اثر مذکور ریشه در کمالات آن افعال دارند و آن را نشان میدهند. کمال افعال هم بالضروره بر فاعلی کامل و کمال اسمای او، یعنی نسبت به آثار بر کمال اسمهایی چون مدبر، مصور، حکیم، و مزین دلالت دارد. کمال اسمها و عنوانها هم بیهیچ شک و شبههیی بر کمال اوصاف آن فاعل دلالت میکند، زیرا اگر صفت کامل نباشد، اسما و عناوینی که از صفت ناشی میشوند نیز نمیتوانند کامل باشند. کمال آن اوصاف بالبداهه بر کمال شئونات ذاتی دلالت دارد؛ چرا که مبدأ صفات، همان شئون ذاتیاند. کمال شئون ذاتی نیز به علم الیقین بر کمال ذات ذیشئون و کمالی چنین شایسته آن دلالت میکند؛ که ضیای آن کمال به رغم عبور از پردههای شئون و صفات و اسما و افعال و آثار، این مقدار از حُسن و جمال و کمال را در عالم نشان داده است.
بعد از اثبات وجود کمالات ذاتیِ تا این حد حقیقی با برهان قطعی، درمییابی که کمالات نسبی ناظر بر غیر، با جنبه تفوق بر امثال و اضداد، چه اهمیتی خواهند داشت و تا چه حد خاموش میمانند …
حجت دوم: اگر با نظر عبرت به کائنات بنگریم وجدان و قلب با حدسی صادق حس خواهد کرد کسی که عالم را تا این حد زیبا و آراسته و مُزین به انواع محاسن خلق کرده است دارای جمال و کمالاتی بینهایت است که چنین میکند.
حجت سوم: بدیهیست که صنعتهای زیبا و کامل و منظم و موزون، مستند به برنامهی بسیار نیکویی هستند. برنامهی کامل و نیکو نیز بر وجود علمی کامل و نیکو، ذهنی نیکو، و استعدادِ روحی نیکو دلالت دارند. پس زیبایی معنوی روح است که به واسطه علم در صنعت بروز مییابد.
بنابراین؛ کاینات با محاسن مادی بیحد و حصرش از زیبایی و محاسنی معنوی و علمی سرچشمه گرفته است. محاسن و کمالاتِ علمی و معنوی مذکور نیز البته جلوههایی از حُسن و جمال و کمالی سرمدی و بینهایتاند.
حجت چهارم: آشکار است کسی که دهنده نور است خود میبایست دارای نور باشد؛ کسی که جایی را روشن میکند خود باید نورانی باشد، احسان ناشی از غناست و لطف از لطیف ظهور مییابد. مادام که چنین است عطای این مقدار از حُسن و جمال به عالم و کمالات مختلف به موجودات، همچنان که روشنایی بر وجود خورشید دلالت میکند، نشان از جمالی سرمدی دارد.
مادام که موجودات مانند نهر بزرگی بر روی زمین با درخشش لمعههای کمالات میدرخشند و عبور میکنند، به همان نحوی که نهر با جلوههای خورشید میدرخشد، سیل موجودات نیز با لمعات حُسن و جمال و کمال به طرز گذرایی میدرخشند و عبور میکنند. آنان که از پس اینان میآیند همین درخشش و لمعات را نشان میدهند، لذا از همین جا دانسته میشود همانطور که جلوهها و زیباییهای موجود در حبابهای روی آب به خود تعلق ندارند و زیبایی و جلوههای نور خورشیدند؛
به همین ترتیب محاسن و کمالاتی که در سیل کائنات به طور موقت میدرخشند، لمعات جمال اسمای شمسی سرمدی هستند.
«نَعَمْ تَفَانِى الْمِرْآةِ زَوَالُ الْمَوْجُودَاتِ مَعَ تَجَلِّى الدَّائِمِ مَعَ الْفَيْضِ الْمُلَازِمِ مِنْ اَظْهَرِ الظَّوَاهِرِ اَنَّ الْجَمَالَ الظَّاهِرَ لَيْسَ مُلْكَ الْمَظَاهِرِ مِنْ اَفْصَحِ تِبْيَانٍ مِنْ اَوْضَحِ بُرْهَانٍ لِلْجَمَالِ الْمُجَرَّدِ لِلْاِحْسَانِ الْمُجَدَّدِ لِلْوَاجِبِ الْوُجُودِ لِلْبَاقِى الْوَدُودِ»
حجت پنجم: بدیهیست اگر افرادی که از سه چهار راه مختلف میآیند رویداد واحدی را گزارش کنند، در درجه تواتر ـ که بیانگر یقین میباشد ـ بر وقوع قطعی آن حادثه دلالت خواهد کرد.
تمام کسانی که اهل کشف و ذوق و شهود و مشاهده بودهاند و از مذاهب مختلف حکمای واقعی و مسلکهای متعدد اصفیا، و طریقتهای گوناگون اولیا و طبقات مختلف محققین که در مشرب و مسلک و استعداد و زمان جدا و متفاوت بودهاند میباشند، بالاتفاق با کشف و ذوق و شهود گفتهاند: محاسن و کمالاتی که در مظاهر عالم و آینه موجودات مشاهده میشود تجلیات کمال ذات واجب الوجودی واحد و جلوه جمال اسمای اوست.
اجماع اینان حجتی قاطع و محکم است.
گمان میکنم وکیل گمراهان برای آنکه این رمز را نشنود مجبور است گوش خود را بگیرد و بگریزد. اصولاً اذهان ظلمانی آنان مانند خفاشان تاب دیدن این نورها را ندارند. پس، از این به بعد توجه چندانی به آنها نخواهیم داشت.
رمز چهارم:
لذت، حُسن، و جمال چیزی، بیش از امثال و اضداد خود بر مظاهرش نظر دارد. مثلاً کرم، صفت نیکو و پسندیدهییست. شخص کریم به سبب برتریای که نسبت به اکرام کنندگان دیگر دارد لذتی نسبی میبرد؛ اما لذتی هزار برابر بیش از آن را از شادی و لذت کسانی میبرد که به واسطه آن کرم خشنودند. یا کسی که دارای شفقت و مرحمت است به میزان راحتی کسانی که به آنها لطف و دلسوزی داشته، لذتی حقیقی میبرد. مثلاً یک مادر به واسطه شفقتی که دارد از آسودگی و خوشبختی فرزندان خود لذت میبرد؛ این لذت چنان زیاد است که او آماده است برای راحتی آنها روح خود را فدا کند. حتی لذت همین شفقت و محبت است که باعث میشود مرغ در حمایت از جوجههایش به شیر حمله کند.
اینک که دانستیم لذت و حُسن و سعادت و کمال حقیقی موجود در اوصاف عالی، ناظر بر اقران و اضداد نبوده بلکه بر مظاهر و متعلقات خود نظر دارند؛ تردیدی نمیماند که جمال موجود در رحمت ذات ذوالجمال و الکمال ـ که حی قیّوم، حنّان و منّان، و رحیم و رحمان است ـ نظر بر مشمولین رحمت دارد. ذات رحمان رحیم نسبت به مرتبه شادی و تنعم و سعادت آنان که از رحمت او بهرهمندند، و مخصوصاً نسبت به کسانی که از انواع بیپایان رحمت و شفقت او در بهشت جاودان برخوردارند، دارای دوست داشتن و محبتی منزه، زیبا، قدسی و علوی شایسته او (که از آن با شئونات شایستهاش تعبیر میشود) میباشد. او شئوناتی به غایت منزه و مقدس دارد که از آنها به «لذت قدسی، عشق مقدس، فرح منزه، و سرور قدسی» تعبیر میکنند و ما به دلیل نبود اذن شرعی نمیتوانیم از آنها یاد کنیم؛ اما هر یک از آنان از عشق و فرح و سروری که در کائنات میبینیم و مابین موجودات احساس میکنیم بینهایت عالیتر، مقدستر و منزهترند و ما این را در بسیاری جاها اثبات کردهایم. اگر علاقمند به دیدن لمعهیی از هر یک از آن معانی هستی با دوربین تمثیلهای آتی بنگر.
مثلاً: فرد مشفق، عالیقدر و سخاوتمندی را تصور کنید که میخواهد به فقرا و گرسنگان و نیازمندان ضیافتی بدهد، لذا بر کشتی زیبایش که در حال سیر و سیاحت است سفرهیی میگستراند. خود نیز در آنجا حاضر میشود؛ بیشک تنعم منتدارانه آن تهیدستان، تلذذ تشکرآمیز گرسنگان و رضایت و خرسندی ستایشآمیز آن نیازمندان، فرد کریم یاد شده را بسیار شادمان و خوشحال میکند و از این بابت بسیار لذت خواهد برد و تو نیز متوجه میزان لذت و سرور فرد مذکور خواهی شد.
حال که شادمانی انسانی که حتی مالک حقیقی آن سفرهی کوچک هم نیست و حکم مأمور توزیع را دارد چنین است، معانی مقدس محبت و نتایج رحمت رحمان رحیمی که از بیان آن عاجز هستیم چگونه خواهد بود؛ رحمان رحیمی که جن و انس و حیوان را بر کره بزرگ زمین چون یک کشتی ربانیِ در حال سیاحت در دریای بیکران عالم نشانده، برایشان سفرهیی با انواع بیپایان خوردنیها گشوده، تمام ذیحیاتان را به ضیافتی که حکم صبحانه مختصری را دارد فرا خوانده، و در عوالم ماندگار ابدی و سرمدی، بهشتهایی به غایت عالی ـ که جامع انواع لذتهایند ـ فراهم آورده، هر یک از آنها را سفره نعمتی قرار داده و با لذایذ و لطایف بیانتها، در زمانی بینهایت، در آنها به بندگان بیشمار، نیازمند و مشتاق خود ضیافتی میدهد تا غذای واقعی تناول کنند.
یا مثلاً استاد صنعتکار زبردستی را تصور کنید که دوست دارد مهارت خود را نشان دهد، بعد از اختراع دستگاهی مانند ضبط صوت که بدون نوار میخواند، آن را راه اندازی و امتحان کرده و به دیگران نشان میدهد. اگر دستگاه مذکور خواسته آن استاد و نتایجی را که در پیاش بوده کامل انجام دهد. طبیعیست که سازندهاش خشنود و خوشحال میشود و افتخار خواهد کرد و به خود «بارَكَ اللَّه» خواهد گفت.
وقتی انسان کوچکی که خلق و آفرینشی ندارد، و به صرف داشتن صنعت صوری، با کارکرد کامل یک ضبط صوت تا این حد بسیار خوشحال و خشنود میشود، روشن است که صانع ذوالجلال باید تا چه حد از کرده خویش خشنود باشد؛ او که علاوه بر کائنات عظیمی که آن را همچون دستگاه ضبط صوت یا قطعهیی موسیقی ایجاد نموده، زمین و تمام ذیحیاتان و مخصوصاً در میان ذیحیاتان، سَرِ انسان را چنان شبیه یک ضبط صوت ربانی و قطعه موسیقی الهی خلق کرده که حکمت بشر در برابرش از حیرت و شگفتی نوک انگشت خود میگزد.
پس همه آن مصنوعات، نتایج طلب شده از آنها را به صورتی بینهایت زیبا نشان میدهند، و اطاعت آنها در برابر اوامر تکوینی که از آنها به عبادات مخصوص و تسبیحات ویژه و تحیات معیّن تعبیر میشود، و معانی مقدس و شئون منزهی که از حصول مقاصد ربانی خواسته شده از آنان حاصل میگردد، و ما نمیتوانیم برایشان تعابیری چون افتخار و رضایت و سرور را به کار ببریم، چنان عالی و مقدساند که اگر تمام عقول بشر جمع شوند و عقل واحدی گردند باز هم نمیتوانند به کنه آن راه یافته و بر آن چیره شوند.
یا مثلاً حاکمی را تصور کنید که عدالت پرور است و احقاق حق دیگران را دوست دارد و از آن لذت میبرد؛ او از اعاده حق مظلومان و سپاسگزاری آنها، و به کیفر رساندن ظالمان و گرفتن انتقام ستمدیدگان خشنود و مسرور میشود؛
به همین ترتیب حکیم مطلق، عادل بالحق و قهار ذوالجلال، نه تنها از احقاق حق جن و انس، که همه موجودات، یعنی از دادن حق وجود و حیات به همه چیزها، و محافظت از وجود و حیات آنها در برابر متجاوزان، و جلوگیری از تجاوز موجودات هولناک خشنود میگردد؛ مخصوصاً در محشر و دار آخرت علاوه بر محاکمه جن و انس، از تجلی کبرای عدل و حکمت در برابر همه ذیحیاتان معانی مقدسی حصول مییابد که خود میتوانی آنها را قیاس کنی.
همانند این سه مثال، در هر کدام از هزار و یک اسم الهی طبقات متعددی از حُسن و جمال و فضل و کمال وجود دارد؛ همچنین مراتب بسیار فراوانِ محبت و افتخار و عزت و کبریا هست. به همین دلیل محققین اولیایی که مظهر اسم «ودود» میشوند میگویند: «خمیر مایه اصلی عالم، محبت است. حرکات تمام موجودات منوط به محبت بوده، و انجذاب و جذبه و تمام قوانین جاذبه در موجودات از محبت است.» یکی از آنها گفته است:
فلک مست، ملک مست، نجوم مست، سموات مست، شمس مست، قمر مست، زمین مست، عناصر مست، نبات مست، شجر مست، بشر مست، سراسر ذیحیات مست، همه ذرات موجودات برابر مست در مست است.
یعنی هر کس بسته به استعداد خویش در تجلی محبت الهی و در نتیجه شراب محبت، مست است.
بدیهیست که هر قلبی احسان کننده به خود را دوست میدارد و نسبت به کمال حقیقی احساس محبت داشته و مفتون جمال علوی میشود؛ همینطور احسان کنندهیی را که به محبوبان او و کسانی که با آنها مهربانی و شفقت میکند، احسان میکند بسیار دوست میدارد. آیا ـ همچنان که سابق بر این هم بیان کردیم ـ در نمییابیم جمیل ذوالجلال و محبوب ذوالکمالی که مسمای هزار و یک اسم است و در هر اسماش هزاران گنج احسان وجود دارد، همه محبوبان ما را با احسانهای خویش سعادتمند میکند، منبع هزاران کمال است، و مدار هزاران طبقه از جمال میباشد؛ تا چه حد شایسته عشق و محبت است و سراسر عالم لیاقت آن را دارند که از محبتاش مست و سرگردان شوند؟
از همین روست که برخی از اولیا که مظهر اسم «ودود» واقع شده اند گفتهاند: «بهشت را نمی خواهیم، درخششی از محبت الهی تا ابد ما را بس.»
نیز به همین جهت است که طبق آنچه در حدیث آمده «دقیقهیی رؤیت جمال الهی در بهشت، بر تمام لذایذ بهشت ارجح است.»
این کمالات بیانتهای محبت با اسما و مخلوقاتِ ذات ذوالجلال در دایره واحدیت و احدیت حاصل میشود. پس آنچه غیر از دایره مذکور متوهمانه کمالات پنداشته میشود، کمالات نیست.
رمز پنجم:
حاوی پنج نقطه میباشد:
نقطه نخست: وکیل اهل ضلالت میگوید: «در احادیث شما دنیا لعنت شده است؛ آن را جیفه نامیده، و همه کسانی هم که اهل ولایت و حقیقتاند دنیا را تحقیر می کنند. می گویند پست و بد است؛ در حالی که تو آن را مدار و حجت تمام کمالات الهی میدانی و عاشقانه از آن بحث میکنی!»
پاسخ: دنیا سه چهره دارد:
چهره نخست: ناظر است بر اسمای حضرت حق. نقوش آنها را نشان داده و با معنای حرفیاش آینهداری آنها را میکند. این چهره دنیا در واقع مکتوبات صمدانی بیشماریست. چهرهیی به غایت زیبا و شایسته عشق، نه نفرت.
چهره دوم: ناظر است بر آخرت. کشتزار آخرت و مزرعه بهشت و بوستان رحمت است. این چهره دنیا نیز مانند چهره نخست، زیباست. شایسته دوست داشتن است نه تحقیر.
چهره سوم: چهرهیی که ناظر است بر هوسهای انسان؛ چهرهییست، که پرده غفلت و ملعبه هوسهای اهل دنیا میشود. این چهره، زشت و پلید است؛ چرا که فانی و زائل و پر از درد و فریب دهنده میباشد. تحقیر بیان شده در حدیث، و نفرتی که اهل حقیقت از دنیا دارند مربوط به این چهره است.
بحث مهم و ستایشآمیز قرآن درباره کائنات و موجودات مربوط به چهرههای اول و دوم دنیا میشود. دنیای مورد علاقه صحابه و سایر اهل الله، همان دو چهره نخست دنیا میباشد.
اینک میگوییم تحقیر کنندگان دنیا چهار گروهاند:
گروه نخست: اهل معرفتاند که دنیا را تحقیر میکنند چون مانع معرفت و محبت و عبادت حضرت حق میشود.
گروه دوم: اهل آخرتاند که چون امور ضروری دنیا مانع آنها در انجام عمل اخروی میشود، و اینکه با ایمانی در مرتبه شهود، دنیا را در مقایسه با کمالات و محاسن بهشت، زشت و پلید میبینند. اگر فرد زیبایی با حضرت یوسف (ع) مقایسه شود باز هم زشت دیده میشود، لذا دنیا هر قدر محاسن ارزشمند داشته باشد در مقایسه با محاسن بهشت در حکم هیچ است.
گروه سوم: دنیا را تحقیر میکنند چون نمیتوانند آن را به دست آورند. این تحقیر ریشه در محبت دنیا دارد نه نفرت از آن.
گروه چهارم: گروهی که دنیا را تحقیر میکنند زیرا دنیا را به دست میآورند اما در دستشان باقی نمیماند، آن را از دست میدهند و عصبانی میشوند. برای تسلی خاطرشان دنیا را تحقیر میکنند، و میگویند «بد» است. این تحقیر کردن هم ریشه در محبت دنیا دارد؛ در حالی که تحقیر مقبول آن است که ریشه در حب آخرت و معرفت الله داشته باشد.
پس تحقیر مقبول، دو قسم اول است. امید که حضرت حق ما را در زمره آنان قرار دهد. آمین بحرمة سید المرسلین.
موقف سوم
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
موقف سوم شامل نقطه دوم است که آن هم در برگیرندهی دو مبحث به شرح زیر میباشد:
مبحث نخست
براساس سرّ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ وجوه فراوانی همچون پنجره به سوی حضرت حق گشوده میشوند. حقایق همه موجودات، و حقیقت تمام کائنات مستندند به اسمای الهی. حقیقت هر چیز، به یک اسم یا چند اسم استناد مییابد. صفات و صنعتهایی که در اشیا هستند نیز، هر یک به اسمی متکیاند.
حتی فن واقعی حکمت هم به اسم «حکیم» و فن پُر از حقیقت طب نیز به اسم «شافی» و فن هندسه به اسم «مقدّر» و هکذا؛ هر فنی به اسمی متکیست و در همان اسم نهایت مییابد؛ به همین ترتیب تمام فنون و کمالات بشری، و حقیقت طبقات انسانهای کامل، مستند به اسمای الهی هستند.
حتی برخی از اولیای محقق گفتهاند: «حقایق حقیقی اشیا، همان اسمای الهی هستند. ماهیت اشیا نیز سایه آن حقایقاند.»
حتی در یک ذیحیات واحد، فقط به صورت ظاهری، بیست جلوه از نقوش اسمای الهی را میتوان دید.
فهم این حقیقت ظریف و دقیق و بسیار بزرگ و گسترده را سعی میکنیم با ذکر یک تمثیل آسان کنیم. با غربالگری توسط دو سه غربال جداگانه به تحلیل موضوع خواهیم پرداخت. هر قدر در این باره توضیح دهیم باز هم ناچیز است، نباید خسته شد.
اگر تصویرگر و مجسمهسازی به غایت ماهر بخواهد نقش و تندیس یک گل زیبا و موجود دلربای بسیار زیبایی را از جنس لطیف انسان بسازد، در مرحله نخست شکل کلی آن دو را با برخی خطوط تعیین میکند. او این کار را با نظم و ترتیب و با اندازه گیری دقیق انجام داده، و با استناد به اصول هندسه، حد و مرزها را مشخص میکند. این تنظیم و تقدیر نشان میدهد که با حکمت و علم است که انجام میگیرد، یعنی فعل تنظیم و تحدید با پرگار علم و حکمت مقرر میشود؛ بنابراین در آن سوی تنظیم و تحدید، معنای علم و حکمت است که حکم میراند. پس پرگار علم و حکمت خود را به نمایش خواهند گذاشت.
یعنی خود را نشان داد که به تصویر کشیدن چیزهای ظریفی چون چشمها، گوشها، بینیها، برگها و پرچمهای گل را در چارچوب همان حدود آغاز کرد. مشاهده میشود اعضایی که با حرکت پرگار درونش معین میشوند از صنعت و عنایتی برخوردار میشوند. بنابراین، در آن سوتر معانی صنع و عنایت است که پرگار علم و حکمت را به حرکت درمیآورند، حکم میرانند؛ و خود را بروز میدهند.
به همین سبب است که برای حُسن و زینت شایستگی نشان میدهند. لذا به کار گیرنده صُنع و عنایت، اراده تحسین و قصد تزیین میباشد. لذا آنها حکم میکنند؛ پس شروع به تزیین و تنویر میکند، وضعیت متبسمی نشان داده و هیأت جاندارانه را عطا میکند.
بیشک معنای لطف و کرم است که معنای تحسین و تنویر را به کار میاندازد؛ دو معنای مذکور در آنچه گفتیم چنان حکم میرانند که گویی گل یاد شده، لطف مجسم است و تندیس مذکور کَرَم متجسد.
حال می گوییم آن چه معنای کرم و لطف مذکور را به کار می اندازد و به حرکت وا میدارد معنای «تودد و تعرف» است، یعنی خود را با هنر خویش معرفی کردن، طوری که خلق دوستاش بدارند؛ این معانی هستند که در آن سو حکم میکنند.
این معرفی و دوست داشتن بیتردید از میل به رحمت و اراده نعمت سرچشمه میگیرد. مادام که رحمت و اراده نعمت در آن سوی پرده حکم میکند پس تندیس یاد شده را مملو از انواع نعمت، میآراید و تصویر آن گل را نیز بر هدیهیی نصب میکند. لذا دستان تندیس و آغوش و جیبهایش را با نعمتهای ارزشمند انباشت و صورت گل را بر گوهری نشاند.
معلوم میشود آنچه رحمت و اراده نعمت را فعال میکند ترحم و تحنّن است، یعنی معنای دلسوزی و شفقت، رحمت و نعمت را به حرکت وا میدارد.
اما آنچه معنای ترحم و تحنّنِ آن ذات مستغنی و بینیاز از همه را به حرکت وا میدارد و به سوی ظهور و بروز سوق میدهد، بیشک جمال و کمال معنویست که در آن ذات وجود دارد؛ جمال و کمالی که خواهان ظهورند؛
محبت که دلنشینترین جزء آن جمال، و رحمت که شیرینترین بخش آن میباشد دوست دارند با آینه صنعت (الهی) دیده شوند و با دیده مشتاقان به خود بنگرند، یعنی جمال و کمال ـ از آنجا که ذاتاً دوست داشتنی هستند ـ بیش از هر چیز، خود را دوست میدارند. آنها هم حُسناند هم عشق؛ اتحاد حُسن و عشق از همین نقطه است. مادام که جمال خود را دوست دارد پس علاقمند است خود را در آینهها ببیند؛ بنابراین نعمتهای دوست داشتنی و میوههای زیبایی که بر تندیس و تصویر نهاده میشوند لمعهیی از آن جمال معنوی را (مطابق با استعداد خود) حمل میکنند و آن لمعهها را هم به صاحب جمال و هم دیگران نشان میدهند.
درست به همین صورت، صانع حکیم، با جلوهی اسمای خود شکل و صورت بهشت و دنیا، آسمانها و زمین، نباتات و حیوانات، جن و انس، فرشتگان و موجودات روحانی، و همه اشیای کلی و جزئی را تحدید و تنظیم کرده به هر کدام مقدار معینی تخصیص داده و به این وسیله ترتیبی میدهد که آنها نامهای «مقدّر، منظّم، و مصوّر» را بخوانند. صانع حکیم شکل کلی موجودات مذکور را به طرزی معین میکند که نامهای «علیم و حکیم» را ظاهر سازد.
آنگاه با مقیاس علم و حکمت، و در درون حد و حدود مذکور شروع به تصویر آن شی میکند؛ چنانکه معنای صُنع و عنایت و اسمهای «صانع و کریم» را آشکار میسازد.
آنگاه با ید بیضای صنعت خویش و فرچه عنایت، (اگر یک انسان و گل مطرح باشد) حُسن و رنگ زینتی بر چشم و گوش و قسمتهایی چون برگ و پرچماش زده، و اگر زمین مطرح باشد حُسن و رنگ زینتی بر معادن و نباتات و حیواناتاش میزند. اگر بهشت باشد همین کار را با باغها و قصرها و حوریاناش میکند و هکذا ... موارد دیگر را هم بر همین منوال قیاس کن. درضمن موجودات را چنان تزیین و تنویر میکند که معنای لطف و کرم در آنها، چنان حکم میراند که گویی آن موجود آراسته و مخلوق نورانی، در حکم لطفی مجسم و کرمی متجسد قرار میگیرد، و اسم «لطیف و کریم» را ذکر میکند؛
سپس بیتردید تودد و تعرف است که لطف و کرم یاد شده را به سوی این جلوه سوق میدهد؛ یعنی، شأن دوست داشته شدن توسط ذیحیات و معرفی خویش به ذیشعور، کاری میکند در پس نامهای «لطیف و کریم» نامهای «ودود و معروف» خوانده شوند و این امر از زبان حال مصنوع شنیده شود.
بعد، آن موجود آراسته، و آن آفریده زیبا را با میوههای خوشمزه و نتایج دلنشینی زینت میبخشد و از آراستگی به نعمت، و از لطف به رحمت درمیآورد. کاری می کند نامهای «منعم و رحیم» خوانده شوند و در آن سوی پردههای ظاهری، جلوه آن دو اسم را نشان میدهد.
سپس آنچه این رحیم و کریم را (در ذاتی که مستغنی علی الاطلاق است) به سوی جلوه مذکور سوق میدهد بیشک شأن «ترحم و تحنّن» است که موجب میشود نامهای «حنان و رحمان» خوانده شده به نمایش درآیند.
نیز آنچه معانی ترحم و تحنّن را به سوی جلوهگری سوق میدهد بیتردید جمال و کمالی ذاتیست که خواهان ظهور و بروز میباشد. موجب میشود اسم «جمیل» و نامهای «ودود و رحیم» را که مندرج در اسم جمیلاند بخوانند، زیرا جمال ذاتاً دوست داشته میشود. ذیجمال و جمال، خود را دوست دارند، زیرا هم حُسناند هم محبت. کمال نیز محبوب بالذات میباشد و بیهیچ سببی دوست داشته میشود. هم محب است هم محبوب.
مادام که جمالی در بینهایت مرتبه کمال، و کمالی در بینهایت مرتبه جمال، بینهایت دوست داشته میشود بدیهیست که شایسته عشق و محبت میباشد، لذا بیشک خواهان آن میشود که با دیدن و نشان دادن لمعات و جلوههای خویش در آینهها و متناسب با استعداد آنها، تظاهر یابد.
معلوم میشود جمال ذاتی و کمالات ذاتی در ذات صانع ذوالجلال، حکیم ذوالجمال و قدیر ذوالکمال طلب ترحم و تحنّن میکند و نامهای «رحمان و حنان» را به تجلی سوق داده،
و ترحم و تحنّن نیز با نشان دادن رحمت و نعمت، نامهای «رحیم و منعم» را به جلوهگری سوق میدهد.
رحمت و نعمت هم اقتضای شئون تودد و تعرف را دارند لذا نامهای «ودود و معروف» را به سوی تجلی سوق میدهند و در پردهیی از مصنوع آنها را ظاهر میسازند؛
تودد و تعرف نیز معانی لطف و کرم را به حرکت درمیآورد. پس کاری میکنند اسمهای «لطیف و کریم» در برخی پردههای مصنوع خوانده شوند.
شئون لطف و کرم هم افعال تزیین و تنویر را به حرکت درمیآورند. کاری میکنند اسمهای «مزین و منور» با لسان حُسن و نورانیت مصنوع خوانده شوند.
شئون آن تزیین و تحسین نیز معانی صُنع و عنایت را اقتضا دارند؛ و کاری میکنند اسمهای «صانع و محسن» در سیمای آن مصنوع زیبا خوانده شوند.
صُنع و عنایت مذکور نیز علم و حکمتی را اقتضا دارند و موجب میشوند اسم «علیم و حکیم» با اعضای منظم و حکیمانه آن مصنوع خوانده شوند.
علم و حکمت یاد شده هم اقتضای افعال تنظیم و تصویر و تشکیل را دارند، لذا کاری میکنند اسمهای «مصور و مقدر» در هیأت و صورت مصنوع خوانده شوند و ظاهر گردند.
صانع ذوالجلال همه مصنوعات خود را طوری ایجاد نموده است که بیشتر آنها مخصوصاً ذیحیاتان موجب خوانده شدن اسمای الهی فراوانی میشوند. تو گویی بر هر یک از مصنوعاتاش بیست پیراهن مختلف و روی هم پوشانده و آنها را در پردههای بیستگانه قرار داده و در هر پیراهن، و هر پرده نامهای مختلف خود را نگاشته است. مثلاً ـ همچنان که در تمثیل نشان داده شد ـ فقط در آفرینش ظاهری یک گل زیبا و فرد نیکویی از قسم ثانی انسان صفحات متعددی وجود دارد. مصنوعات بزرگ و کلی دیگر را با همان دو مثال جزیی مقایسه کن.
صفحه نخست: هیأتیست که شکل و مقدار کلی آن را نشان میدهد و از اسمهای «یا مصوّر، یا مقدّر، یا منظّم» یاد میکند.
صفحه دوم: هیأت بسیط انسان و گل است که با بروز جداگانه اعضا در صورتهایشان حاصل میگردد؛ در آن صفحه اسمهای متعددی چون «علیم و حکیم» نوشته شده است.
صفحه سوم: با اعطای حُسن و زینت جداگانه به اعضای مختلف آن دو مخلوق، اسمهای فراوانی چون «صانع و باری» در صفحه یاد شده نوشته میشود.
صفحه چهارم: چنان زینت و حُسنی به آن دو مصنوع عطا میشود که گویا لطف و کرم تجسم یافته، آنها حاصل آمدهاند. صفحه مذکور از اسمهای متعددی چون «یا لطیف، یا کریم» یاد میکند و آنها را میخواند.
صفحه پنجم: با عطای میوههای لذیذ به آن گل، و فرزندان دوست داشتنی به آن بانوی زیبا و اخلاق نیکو به او، صفحه مذکور موجب خواندن اسمهایی چون «یا ودود یا رحیم یا منعم» میشود.
صفحه ششم: در آن صفحهی اِنعام و احسان، اسمهایی چون «یا رحمان، یا حنّان» خوانده میشود.
صفحه هفتم: در آن نعمتها و نتیجهها چنان لمعات حُسن و جمالی مشاهده میشود که تو گویی شایسته شکری خالص و محبتی زلال است که با شوق و شفقت حقیقی درآمیخته باشد. در آن صفحه اسمهای نوشته شدهی «یا جمیل ذوالکمال، یا کامل ذوالجمال» خوانده میشود.
اگر فقط گلی زیبا و بانویی حَسنا، تنها در صورت مادی و ظاهری خود این مقدار از اسما را نشان دهد، همه گلها و تمام ذیحیاتان و موجودات بزرگ و کلی تا چه مقدار باعث میشوند تا اسمای کلی و علوی خوانده شوند را تو خود میتوانی مقایسه کنی.
همچنین میتوانی مقایسه کنی که انسان به جهت روح و قلب و عقل و با صفحات حیات و لطایف خود تا چه حد میتواند اسمای قدسی و نورانیای مانند «حی، قیوم و محیی» را بخواند و باعث خواندنشان گردد.
بهشت، یک گل است؛ گروه حوریان نیز یک گل است؛ روی زمین هم یک گل؛ بهار هم یک گل؛ آسمان هم یک گل؛ ستارهها نقشهای مُزین آن گلاند؛ خورشید هم یک گل است؛ هفت رنگ موجود در ضیای خورشید نیز رنگهای نقشدار آن گلاند. عالم، انسانی بزرگ و زیباست؛ همچنان که انسان عالم کوچکیست. نوع حوریان و جماعت موجودات روحانی و جنس فرشته و طائفه جن و نوع انسان، هر یک به صورت شخصی زیبا تصویر و تنظیم و ایجاد شده اند؛
همچنین هر کدام آنها با کلیت خود، و هر فرد از آنها به تنهایی، اسمای صانع ذوالجلال را نشان میدهند، نیز آینههای جداگانهیی هستند برای جمال و کمال و رحمت و محبت او؛ و هر یک شاهد صادقی هستند برای جمال و کمال و رحمت و محبت بیپایان او؛ آیات و نشانههایی هستند برای آن جمال و کمال و رحمت و محبت. این کمالات بیانتها در دایره واحدیت و احدیت حاصل میگردد، پس کمالاتی که بیرون از آن دایره توهم میشوند، کمالات نیستند.
پس بدان! حقیقت اشیا بر اسمای الهی استناد و اتکا دارند؛ حتی حقایق حقیقی، تجلی آن اسما هستند؛ و دریاب هر چیزی از جنبههای گوناگون و به زبانهای متعدد ذکر و تسبیح صانع خویش میگوید.
معنایی از وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ را بدان؛ و «سُبْحَانَ مَنِ اخْتَفٰى بِشِدَّةِ ظُهُورِهٖ» بگو؛ و ذکر پایانی آیاتی مانند «وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ * وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ» و سرّی را که در تکرارشان نهفته است، فهم کن.
اگر قادر به خواندن اسمای موجود در یک گل نیستی و نمیتوانی آن را آشکارا ببینی، به بهشت بنگر، به بهار توجه کن، روی زمین را تماشا کن. اسمای (الهی) را که در بهشت و بهار و زمین، این گلهای بزرگ رحمت، نوشته شده به وضوح میتوانی بخوانی، و جلوهها و نقشهایش را دریابی و ببینی.
دومین مبحث نکته دوم
وکیل اهل ضلالت وقتی محکوم میشود و چیزی نمییابد تا بدان بیاویزد و ضلالت خویش را بر آن بنا کند میگوید:
«من سعادت دنیا و لذت زندگی و پیشرفتهای تمدن و کمال صنعت را از نظر خودم در عدم اندیشیدن به آخرت و حب دنیا و آزادی و اعتماد به نفس و باور نداشتن به خدا میبینم، لذا اکثریت مردم را با همت شیطان به این راه کشاندم و میکشانم.»
پاسخ: ما هم به نام قرآن میگوییم: ای انسان بیچاره! عقلات را به کار انداز، به سخنان وکیل اهل ضلالت توجه نکن، اگر سخنان او را بپذیری دچار چنان حسرتی میشوی که روح و عقل و قلب از تصورش برخود میلرزد. تنها دو راه در مقابل تو وجود دارد:
راه اول: راه پرشقاوتی که وکیل اهل ضلالت نشان میدهد.
و راه بعدی: راه پر سعادتی که قرآن حکیم میشناساند.
مقایسههای فراوانِ دو راه مذکور را در بسیاری از گفتارها و مخصوصاً در گفتارهای کوتاه دیدی و ادراک کردی. اینک نیز به مناسبت این مقام، یک هزارم از قیاسهای مذکور را به ترتیب زیر باز هم ببین و ادراک کن:
راه شرک و ضلالت و فسق و بیبند و باری موجب سقوط بینهایت انسان میشود. باری به غایت ثقیل را در میانه آلام بیشمار بر دوش ضعیف و نحیف آدمی مینهد، زیرا اگر انسان خدا را نشناسد و بر او توکل نکند در حکم حیوانی خواهد بود کاملاً عاجز و ضعیف، بینهایت محتاج، فقیر و در معرض مصایب بیپایان؛ حیوانی میرا و مملو از غم و غصه و درد که همواره با تحمل رنج جدایی و فراقِ همهی چیزهایی که دوست دارد و به آنها علاقمند شده؛ و در نهایت با رها کردن همه خویشان باقی ماندهاش طی فراقی الیم به تنهایی وارد ظلمات قبر میشود.
او در طول حیات خود با اختیاری جزیی، اقتداری اندک، حیاتی ناچیز، عمری کوتاه و اندیشهیی تیره و تار، با آلام و آمال بیشمار، بیفایده دست و پنجه نرم میکند و در راه تحصیل مقاصد و آرزوهای بیانتها، بیسود و ثمر میکوشد. با اینکه یارای حمل وجود خود را ندارد توشه سنگین دنیا را بر تن رنجور و ذهن ضعیف خویش بار میکند. او پیش از آنکه به جهنم برود متحمل عذاب جهنم میشود.
آری، اهل ضلالت برای آنکه این درد الیم و عذاب معنوی دهشتناک را حس نکنند با مستی غفلت انگیزی از نوع ابطال حواس، موقتاً خود را از احساس آن آسوده میکنند، اما وقتی قرار است آن را حس کنند، یعنی زمانی که به قبر نزدیک میشوند آن را ناگهان احساس خواهند کرد؛ چرا که آدمی اگر عبد حقیقی حضرت حق نشود خود را مالک خود خواهد پنداشت. فرد گمراه با اختیار جزیی و اقتدار اندکش در این دنیای پر آشوب قادر به اداره وجود خویش نیست. او هزاران طائفه خصم، از میکربی که برای زندگانیاش ضرر دارد تا زمین لرزه را در حالت هجوم و حمله به خود میبیند و در میانه دهشتِ واهمهیی الیم به دریچه قبری مینگرد که آن را همیشه ترسناک میدیده است.
در این وضعیت در حالی که به اعتبار انسان بودن با نوع بشر و دنیا ارتباط دارد؛ و از آنجا که دنیا و انسان را در تصرف ذاتی حکیم، علیم، قدیر، رحیم و کریم نمیبیند و آنها را حاصل تصادف و طبیعت میانگارد، احوال انسان و ترسهای دنیا موجب رنجش دائمی او میگردد؛ بنابراین علاوه بر دردهای خود میبایست آلام انسانهای دیگر را نیز تحمل کند. زلزله و طاعون و توفان و قحطی و گرانی و و فنا و زوال دنیا به شدت آزارش داده و به صورت مصیبتی تیره و تار میرنجاند.
چنین انسانی شایسته مرحمت و مهربانی هم نیست، زیرا خود چنین وضعی را برای خود ایجاد میکند. در «گفتار هشتم» در بیان مقایسه حال دو برادر که وارد چاه شده بودند گفتیم کسی که در باغی زیبا در ضیافتی باشکوه در میان دوستان محترم به لذت و تفریحی پاک و دلنشین و مشروع و دوست داشتنی و آبرومند قانع نباشد و برای کسب لذتی نامشروع و آلوده، شرابی نجس و ناپاک بنوشد و مست شود و خود را در زمستان و جایی کثیف و حتی در میان حیوانات تصور کند و آنگاه داد و فریاد سر دهد شایستگی دلسوزی نخواهد داشت؛ چرا که دوستان آبرومند و گرامی خود را جانور تصور کرده و تحقیرشان میکند. نیز به گمان اینکه غذاهای لذیذ و ظروف پاکیزه در آن ضیافت، سنگهایی کثیف و آلودهاند به شکستن آنها میپردازد. او کتابهای ارزشمند و مکتوبهای معنادار آن مجلس را نیز به همین ترتیب نقوشی بیمعنا و بیارزش تصور کرده آنها را پاره نموده و زیر پا انداخته، و له میکند و هکذا ... چنین کسی نه تنها شایستگی محبت و مهربانی را ندارد بلکه مستحق سیلی خوردن هم است.
به همین ترتیب با مستی کفر که حاصل سوء استفاده از اختیار است و با جنون ضلالت، دنیا را که مهمانخانه صانع حکیم است بازیچه طبیعت و تصادف میپندارد و وظیفه مخلوقات که نو کنندهی جلوه اسمای الهی هستند و با گذر زمان به انتها رسیده، و رفتنشان به عالم غیب را مساوی با عدم و نابودی تصور کرده؛ و چون آوای تسبیحات را واویلای زوال و فراق ابدی تصور میکند و صحایف موجودات را که مکتوبات صمدانی هستند در هم ریخته و بیمعنا میبیند و دریچه قبر را که راهیست به سوی عالم رحمت، دروازه ظلمات عدم تصور میکند و اجل را نیز که دعوت به وصال دوستان حقیقیست دوری از همه دوستان و خویشان میپندارد، خود را دچار عذاب الیم و وحشتناکی میکند ... و به انکار و تحقیر موجودات و اسمای حضرت حق و مکتوباتش میپردازد، لذا شایستگی مهربانی و محبت را ندارد و مستحق عذاب سختیست؛ چنین کسی به هیچ وجه لیاقت مرحمت را ندارد.
ای سیه روزانی که اهل ضلالت و بیبند و باری هستید!
کدام تکامل و فنون و کمال و تمدن و ترقیهای شما این سقوط و ناامیدی کُشنده را جبران میکند؟ آرامش حقیقی را که روح بشر به شدت بدان نیازمند است کجا میتوانید بیابید؟
کدام طبیعت و عوامل، کدام شریک، کدام کشفیات، کدام ملت و کدام معبود باطلی که مورد اعتمادتان است و بدان دل بستهاید و آثار الهی و احسانهای ربانی را به آن نسبت میدهید قادر است شما را از ظلمات موت که به زعم شما نیستی ابدیست نجات دهد و از مرز قبر و برزخ و محشر و پل صراط به سلامت عبور داده و سعادت جاودان را نصیبتان کند؟
شما قادر به مسدود کردن درِ قبر نیستید، پس به یقین مسافر این طریق میباشید. مسافری چنین، باید به کسی اتکا کند که سراسر این دایره عظیم و این مرزهای فراخ، تحت امر و تصرف او باشد.
نیز ای اهل غفلت و گمراهان بدبخت!
براساس سرّ این قاعده که «نتیجه محبتی نامشروع، تحمل عذابی بیرحمانه است.» شما استعداد محبت و معرفتی را که در فطرت تان هست و میبایست صرف ذات و صفات و اسمای حضرت حق شود، همچنین ابزار شُکر و عبادت را به صورت نامشروع صرف نفس و دنیا میکنید، لذا همانطور که استحقاقش را دارید متحمل مجازات آن میشوید، زیرا محبتی را که از آنِ حضرت حق است متوجه نفستان کردهاید و حال مجبورید بلایای بیشمار نفس را که محبوب شماست متحمل شوید؛ چرا که آسایش حقیقی را برای محبوبتان نمیخواهید، نیز آن را با توکل، تسلیم قدیر مطلق که محبوب حقیقیست نمیکنید، به همین دلیل همواره درد میکشید.
محبت متعلق به اسماء و صفات حضرت حق را متوجه دنیا کردید و آثار صنعتاش را بین اسباب و عوامل عالم تقسیم نمودید و اینک (به ناچار) متحمل بلای آن میباشید، زیرا بعضی از محبوبهای بیشمارتان بیخداحافظی پشت به شما کرده و ترکتان میکنند و میروند. بعضی دیگر نیز شما را اصلاً نمیشناسند و اگر بشناسند هم، دوست ندارند؛ اگر دوست هم داشته باشند برای شما فایدهیی ندارند. این است که شما همیشه و همواره از فراقهای دائمی و بیشمار و زوالهای مأیوس کنندهی بیبازگشت در عذابید.
آری، باطن و ماهیت آنچه اهل ضلالت، سعادت حیات، تکاملهای انسانی، محاسن تمدن و لذت آزادی مینامند همین است. بیبند و باری و سرمستی پرده و پوششیست که موقتاً مانع حس و ادراک میشود؛ بگو: «اوف بر عقل و خرد آنان…»
اما شاهراه نورانی قرآن تمامی زخمهای اهل ضلالت را با حقایق ایمان مداوا کرده، همه تاریکیهای راه نخست را از بین برده، و همه درهای ضلالت و هلاکت را به ترتیب زیر میبندد:
ناتوانی و عجز و فقر و نیازِ انسان را با توکل به قدیری رحیم معالجه کرده، (انسان) بار حیات و هستی را تسلیم قدرت و رحمت او میکند و چیزی بر دوش خود نمیگذارد، حتی سوار بر آن حیات و نفس، مقامی راحت مییابد. قرآن اعلام میکند که او «حیوان ناطق» نیست، بلکه انسانی حقیقی و مهمان مقبول رحمان است. دنیا را مهمانخانه رحمان معرفی نموده، و موجودات جهان را آیینههای اسمای الهی مینامد و آفریدگان را نیز مکتوبات صمدانی معرفی میکند که همواره نو میشوند و به این ترتیب زخمهای انسان را ـ که از فنای دنیا و زوال اشیا و حب آنچه فانیست حاصل میگردد ـ به نیکویی مداوا کرده، او را از ظلمات اوهام میرهاند.
به همین ترتیب موت و اجل را مقدمه وصال و دیدار با احبابی معرفی میکند که راهیِ عالم برزخ شده و در عالم بقا به سر میبرند؛ و بدین صورت زخمِ درگذشتِ همه دوستانی را که اهل ضلالت مرگ آنها را فراقی ابدی میدانند مداوا نموده، و اثبات میکند که فراق مذکور عین لقاء میباشد.
نیز با اثبات اینکه قبر دریست که به سوی عالم رحمت و دار سعادت و باغستان جنان و نورستان رحمان گشوده میشود، ترسناکترین واهمه بشر را از بین میبرد و نشان میدهد که سیاحت برزخ ـ که دردناکترین و جانکاهترین و دشوارترین سیاحت است ـ دلنشینترین و مأنوسترین و نشاط بخشترین سیاحت میباشد. با قبر، دهان اژدها را میبندد و دری به سوی باغی زیبا میگشاید، یعنی نشان میدهد که قبر، دهان اژدها نیست و دریست که به سوی باغستان رحمت گشوده میشود.
به مؤمن میگوید: «اگر اختیارت جزییست امورت را به اراده کلی مالکت محول کن، و اگر قدرتات اندک است به قدرت قدیر مطلق اعتماد کن، اگر حیاتات اندک است به حیات جاودان فکر کن و اگر عمرت کوتاه است نگران مباش که عمری ابدی خواهی داشت.
اندیشهات اگر کم نور است زیر تابش خورشید قرآن برو و با نور ایمان ببین که به جای اندیشهات که چون کرم شب تاب است، هر آیه قرآن همچون ستارهیی به تو نور میدهد.
نیز اگر آمال و آلام بیشماری داری ثوابی لایتناهی و رحمتی بیپایان در انتظارت میباشد؛ به همین ترتیب اگر آمال و مقاصد بیمنتهایی داری لازم نیست با اندیشیدن به آنها پریشان حال و مضطرب شوی. این دنیا ظرفیت آنها را ندارد، بلکه جای آنها دیار دیگریست و دهنده آنها نیز شخص دیگریست.»
و باز میگوید:
ای انسان! تو مالک خویش نیستی، تو مملوک قدیری هستی که قدرتش بیپایان است؛ رحیم ذات ذوالجلالی که رحمتاش بیانتهاست. پس لازم نیست حیات خود را بر دوش خویش نهی و خود را به زحمت اندازی، زیرا عطا کننده حیات اوست و اداره کننده اش نیز اوست. نیز جهان بیصاحب نیست تا تو طبق نظر خود بار عالم را بر دوش بگذاری و با فکر کردن به وضع آن، نگران شوی؛ زیرا صاحب عالَم، حکیم و علیم است. تو نیز مهمانی، فضولی و دخالت مکن و اوضاع را به هم نزن.
موجوداتی مانند انسان و حیوان نیستند بلکه مأمورانی موظفاند. آنها در مقابل دیدگان حکیمی رحیم هستند. به آلام و مشقات آنها نیاندیش و غم و غصه نصیب روحات مکن. بیش از خالق رحیمِ آنان اظهار مهربانی و شفقت نکن. اختیار و کنترل همه چیزهایی که در وضع خصومت با تو هستند از میکروب گرفته تا طاعون و توفان و خشکسالی و زمین لرزه همه در دست آن رحیم حکیم است. او حکیم بوده و کار بیهوده نمیکند، رحیم است و مهربانیاش فراوان میباشد. در هر کاری که میکند لطفی هست.
به همین ترتیب میگوید:
«این عالم گرچه فانیست اما لوازم عالم جاودانی را فراهم میکند. گرچه زائل میشود و گذراست، اما میوههای باقی میدهد و جلوههای اسمای باقیِ ذاتی باقی را به نمایش میگذارد؛ هر چند لذایذش اندک و آلامش فراواناند اما این الطافِ رحمان رحیم است که لذتهای حقیقیِ بیزوال میباشند. آلام نیز از لحاظ ثواب، اسباب لذت معنوی میباشند.
مادام که عرصه شرع برای تمام لذتها و بهرهجوییها و حظّهای روح و قلب و نفس کفایت میکند، وارد عرصههای نامشروع نشو، زیرا گاه یک لذت آن عرصه هزار درد به همراه دارد؛ و سبب از دست دادن توجهات رحمانی میشود که لذت دائمی و حقیقیست.»
نیز همچنان که پیشتر بیان شد انسانی را که در راه ضلالت و گمراهیست چنان به اسفل السافلین پرتاب میکند که هیچ تمدن و فلسفهیی برایش چارهیی نمییابد و هیچ کدام از ترقیات بشری یا کمالات فنی قادر به بیرون آوردنش از چاه عمیق ظلمات نمیباشند؛ اما قرآن حکیم به واسطه ایمان و عمل صالح، انسان را از سقوط در اسفل السافلین نجات داده و تا اعلی علیین بالا میبرد و شیوه نجاتش را با دلایل قطعی اثبات کرده و چاه عمیق مزبور را با پلههای ترقی معنوی و ابزار تکامل روحی پر میکند.
نیز سفر طولانی و توفانی و پردغدغه بشر در ابدیت را سهل و آسان مینماید. اسبابی را به او نشان میدهد که بتواند مسافتی هزار و شاید پنجاه هزار ساله را در یک روز طی کند.
به همین ترتیب، با شناساندن ذات ذوالجلال ـ که سلطان ازل و ابد است ـ وضعیت یک عبد مأمور و مسافر مسئول را به انسان داده، و سیر و سفر کاملاً راحت او را در مهمانخانه دنیا و منازلِ برزخی و اخروی تأمین میکند؛ همانطور که مأمور درست کردار یک پادشاه در سراسر مملکت او میتواند از تمام حدودِ ولایات به آسانی و با وسایط پر سرعتی چون هواپیما، کشتی یا قطار سیاحت کنان عبور کند، انسانی که مؤمنانه پیرو سلطان ازلی ست و با عمل صالح از او اطاعت میکند نیز میتواند با سرعت برق و بُراق از منازل مسافرخانه دنیا و دوایر عالم برزخ و عالم محشر، همچنین همه مرزهای گسترده عوالمِ بعد از قبر بگذرد تا به سعادت ابدی برسد. (قرآن) این حقیقت را به صورت قطعی اثبات نموده، و به اصفیا و اولیا نشان میدهد.
همچنین حقیقت قرآن میگوید: «ای مؤمن! قابلیت محبت بیپایانی را که در خود داری به نفس امارهات مده، زیرا پَست و ناقص و شرور بوده، و برایت مُضر است. نفس اماره را محبوب و هوایش را معبود خود قرار مده. قابلیت محبت بیپایانی را که در خود داری خاص ذات و محبوب و معبودی قرار ده که شایسته محبت لایتناهیست، ذاتی که قادر است به تو بینهایت احسان کند و در آینده تو را در نهایت درجه سعادتمند نماید، ذاتی که میتواند تمام کسانی را که با آنها مرتبطی و از سعادتشان مسرور میشوی با احسانهای خود سعادتمند کند، کسی که کمالات بیمنتهایی دارد و صاحب جمالی بینهایت قدسی، متعالی، منزه، بیعیب، بینقص و بیزوال است، ذاتی که همه اسمهایش بینهایت زیباست و در هر اسمش انوار حُسن و جمال فراوانی وجود دارد و بهشت با تمام زیباییها و نعمتهایش بر جمال رحمت و رحمت جمال او دلالت دارد؛ و همه کمالات و محاسن و جمال و حُسن در سراسر کائنات بر جمال و کمال او اشاره میکنند و علامت اویند.»
نیز میگوید: «ای انسان! استعداد محبت خود را که متعلق به اسماء و صفات اوست صرف سایر موجودات فانی مگردان و در بین مخلوقات بی فایده تقسیم مکن، زیرا آثار و مخلوقات فانیاند. فقط اسمای حسنایی که نقوش و جلوههایش در آثار و مخلوقات مذکور مشاهده میشود باقی و دائمیاند. در هر یک از اسماء و صفات، هزاران مراتب احسان و جمال و هزاران طبقه کمال و محبت وجود دارد. تو صرفاً اسم رحمان را ببین که بهشت فقط یکی از تجلیات و سعادت ابدی، یکی از لمعات و تمام رزق و روزی و نعمت موجود در جهان فقط یک قطره از آن است.»
اینک به عنوان مقایسه به آیات:
لَقَد۟ خَلَق۟نَا ال۟اِن۟سَانَ فٖٓى اَح۟سَنِ تَق۟وٖيمٍ ثُمَّ رَدَد۟نَاهُ اَس۟فَلَ سَافِلٖينَ اِلَّا الَّذٖينَ اٰمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ (تین: 5 ـ4)
که به ماهیت اهل ضلالت و اهل ایمان از لحاظ زندگانی و وظیفه اشاره دارد و آیه فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَٓاءُ وَالْاَرْضُ (دخان: 29) که به نتیجه و عاقبت کارشان اشاره میکند توجه کن و ببین مقایسهیی را که بیان کردیم تا چه حد متعالی و اعجاز آمیز مطرح میکند.
آیه نخست: حقیقتی که در این آیه به صورت اعجاز و به اختصار بیان شده در «گفتار یازدهم» به تفصیل آمده است، لذا موضوع را بدانجا ارجاع میدهیم.
اما دربارهی آیه دوم با اشاره کوتاهی نشان خواهیم داد که بیان کننده چه حقیقت متعالیایست؛ به این ترتیب:
این آیه با مفهوم موافق میفرماید: «پس از مرگ اهل ضلالت، آسمان و زمین برایشان نمیگریند.» و با مفهوم مخالف دلالت میکند بر اینکه: «با رفتن اهل ایمان از دنیا، آسمان و زمین برای آنها میگریند.» یعنی اهل ضلالت مادام که منکر وظایف زمین و آسمان هستند، و معنای آنها را نمیدانند و برایشان ارزشی قائل نیستند، خالقشان را نمیشناسند و در واقع به تحقیر آنها پرداخته و عداوت میورزند، بی شک زمین و آسمان نیز به جای گریستن بر آنها نفرینِشان میکنند و از مرگشان خشنود میشوند.
نیز با مفهوم مخالف میگوید: «زمین و آسمان با مرگ اهل ایمان میگریند.» چرا که اهل ایمان از وظایف زمین و آسمان آگاهند. حقایق حقیقی آنها را تصدیق کرده و معانیای را که آنها افاده میکنند با ایمان در مییابند، و میگویند: «چه زیبا بنا گردیده و چه نیکو خدمت میکنند.» و ارزشی را که شایسته آنهاست برایشان قائلاند و به آنها احترام میگذارند. به حساب حضرت حق به آنها و به اسمایی که آنها آیینهشان هستند محبت میکنند. به سبب همین سرّ است که زمین و آسمان برای مرگ اهل ایمان چنان محزون میشوند که گویی میگریند.
یک سؤال مهم:
میگویید: «محبت اختیاری نیست، من بنا بر نیاز فطری غذاهای لذیذ و میوهها را دوست دارم؛ پدر و مادر و فرزندانم را دوست دارم؛ همراه زندگی یعنی همسرم را دوست دارم؛ دوستان و رفقایم را دوست دارم؛ انبیا و اولیا را دوست دارم؛ زندگی و جوانیام را دوست دارم؛ بهار و چیزهای زیبا و دنیا را دوست دارم؛ چگونه ممکن است اینها را دوست نداشته باشم؟ چگونه میتوانم همه این دوست داشتنها را به ذات و صفات و اسمای حضرت حق نسبت دهم؟ معنی این سخن چیست؟»
پاسخ: چهار نکته زیر را بشنو!
نکته اول:
محبت گرچه اختیاری نیست، اما به موجب اختیار، ممکن است سمت و سوی محبت از محبوبی به طرف محبوب دیگر برگردد. برای نمونه ممکن است با نشان دادن زشتی یک محبوب یا نشان دادن اینکه پرده یا آیینه محبوب دیگریست که شایسته محبت میباشد، میتوان سمت و سوی محبت را از محبوب مجازی متوجه محبوب حقیقی کرد.
نکته دوم:
نمیگوییم محبوبانی را که ذکر کردی دوست نداشته باش. میگوییم آنها را به حساب حضرت حق و به نام محبت او دوست داشته باش.
مثلاً دوست داشتن غذاهای خوشمزه و میوههای خوش طعم از آن نظر که احسان حضرت حق است و اِنعام رحمان رحیم، در واقع دوست داشتن اسمهای «رحمان» و «مُنعم» است و در عین حال شُکری معنویست. نشانهی آنکه این محبت فقط به حساب نفس نبوده و به حساب اسم رحمان میباشد؛ کسب همراه قناعت در دایره شرع، و تناول با تفکر و شکرآمیز آن است.
نیز به موجب حکمت و رحمت (الهی)ست که پدر و مادر شفقت دارند و همین حکمت و رحمت است که تو را با دستان مهربان آنان تربیت میکند؛ حال، محبت کردن و احترام گذاشتن به آنها به حساب حکمت و رحمت (الهی) به محبت حضرت حق تعلق دارد. علامت اینکه آن محبت و احترام برای «الله» است؛ چنین است: زمانی که آنان پیر شدند و برای تو فایدهیی نداشتند و موجب زحمت و مشقت تو شدند باید محبت و مهربانی و شفقت بیشتری را صرف آنها کرد.
آیه:
اِمَّا يَب۟لُغَنَّ عِن۟دَكَ ال۟كِبَرَ اَحَدُهُمَٓا اَو۟ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل۟ لَهُمَٓا اُفٍّ (اسراء: 23)
فرزندان را به پنج مرتبه احترام و محبت دعوت میکند؛ و این نشان میدهد که در نظر قرآن حقوق والدین تا چه حد مهم و عاقشان تا چه حد نامطلوب است؛ مادام که پدر، خواهان آن است که فرزندش ـ نه کسی دیگر ـ بهتر از خود او شود، در مقابل، فرزند نیز نمیتواند در برابر پدر ادعای حقی داشته باشد. میتوان گفت میان والدین و فرزند به لحاظ فطری، سببی برای مناقشه وجود ندارد، زیرا مناقشه یا ناشی از غبطه و حسد میباشد که پدر فاقد چنین حسی نسبت به فرزندش است؛ یا پایمال شدن حق موجب آن میگردد؛ که فرزند چنین حقی ندارد تا در برابر پدر ادعایی کند. حتی اگر فرزند، پدر را نیز ناحق بداند، نمیتواند در برابرش نافرمانی کند. پس کسی که نافرمانی پدر کند و او را رنجیده خاطر سازد انسانیست که به جانور تغییر ماهیت داده است.
اینکه والدین فرزندانشان را هدایایی از جانب ذات رحیمِ کریم بدانند و بدین سبب در کمال مهر و محبت آنها را دوست بدارند و از آنها مراقبت کنند، باز هم متعلق به حق است؛ و علامت آنکه محبت مذکور به حساب حضرت حق میباشد یا نه، این است که در وفات فرزندان صبر و شکر کنند و مأیوسانه فریاد سر ندهند. باید «الحُکمُ لِلّه» گفته و تسلیم شوند و بگویند:« فرزندم آفریدهیی دوست داشتنی بود که خالقم او را تحت نظارت من گذاشته بود؛ او یکی از مملوکان آفریدگار بود، اینک حکمت حق اقتضا نمود، او را از من گرفت و به جای بهتری انتقال داد. من اگر در آن مملوک دارای سهمی ظاهری بودم، هزار سهم حقیقی متعلق به خالق او بوده است.»
دوستان و رفیقان نیز اگر به سبب ایمان و عمل صالح، دوستان حضرت حق بوده باشند به موجب سرّ «اَلْحُبُّ فِی الله» محبتشان متعلق به حق است.
به همین ترتیب، شریک زندگیات را نیز به عنوان هدیهیی لطیف و مأنوس از جانب حق دوست داشته باش و به او محبت کن، لیکن محبتات را منوط به حُسن صورتاش مکن که خیلی زود از بین میرود. جذابترین و دلنشینترین زیبایی زن، حُسن سیرتیست که خاص نزاکت و لطافت زنانه است. نیز ارزشمندترین و شیرینترین جمالاش هم شفقت نورانیِ صمیمیِ جدی و متعالی اوست. این جمال شفقت و حُسن سیرت تا پایان عمر ادامه و افزایش مییابد؛ و حقوق حرمت آن مخلوق ضعیف و لطیف با محبت مذکور محافظت میشود؛ در غیر این صورت با از بین رفتن حُسن صورت در زمانی که کاملاً نیازمند است با بیچارگی حق خود را از دست خواهد داد.
دوست داشتن انبیا و اولیا نیز از لحاظ اینکه بنده مقبول حضرت حق هستند، به نام و حساب حضرت حق بوده، و از این نظر متعلق به اوست.
زندگی نیز با ارزشترین سرمایه و گنجینهییست که حضرت حق به تو و انسانهای دیگر داده تا حیات باقی را حاصل نمایید، و خزانه کاملیست که در برگیرندهی همه ابزارهای لازم برای کمالات باقی میباشد؛ دوست داشتن حیات از این منظر و محافظت از آن، و در خدمت حضرت حق قرار دادنش در حقیقت متعلق به معبود است.
به همین ترتیب، دوست داشتن لطافت و طراوت جوانی از این نظر که به کار گرفتن و استفاده درست و دوست داشتنِ یکی از نعمتهای لطیف و دلنشین و زیبای حضرت حق است، نوعی محبت شاکرانهی مشروع میباشد.
دوست داشتن متفکرانه بهار نیز که صحیفهی لطیفترین و زیباترین نقوش اسمای نورانی حضرت حق است و آثار ارزشمندِ صنعتگریِ صانع حکیم را به زیباترین و باشکوهترین شکل به نمایش میگذارد، در واقع دوست داشتن اسمای حضرت حق است.
دوست داشتن دنیا هم از آن نظر که مزرعه آخرت است و آیینه اسمای الهی میباشد و مکتوبات حضرت حق و مهمانخانه موقت اوست، به شرط آنکه نفس اماره دخالت نکند، دوست داشتن حضرت حق خواهد بود.
نتیجه اینکه دنیا و مخلوقاتی را که در آن است به لحاظ معنای حرفی دوست داشته باش نه معنای اسمی. بگو «چه زیبا خلق شدهاند» و نگو «چه زیبا هستند»؛ اجازه نده محبت چیزهای دیگر وارد باطن قلبات شود؛ زیرا باطن قلب، آیینه صمد و خاص اوست.
بگو: «اَللّهُمَّ ارزُقنَا حُبَّکَ وَ حُبَّ مَا یُقَرِّبُنَا اِلَیکَ»
همه دوست داشتنهایی که برشمردیم اگر به صورتی باشد که گفتیم، هم لذتی خواهند داشت بیدرد و الم، و هم از جهتی وصالی خواهند بود بیزوال؛ محبت الهی را فزونی خواهند بخشید؛ همچنین، محبتی مشروع بوده، که در عین حال، همان لذتها، شکر و همان محبتها تفکر خواهند بود.
برای مثال، همانطور که اگر پادشاهی عالی مقام([10]) سیبی به تو احسان کند، آن سیب دارای دو دوست داشتن و دو لذت خواهد بود.
اول اینکه همه، سیب را به دلیل سیب بودن دوست دارند و لذتی دارد خاص سیب و به اندازه سیب. این دوست داشتن متعلق به پادشاه نیست؛ بلکه کسی که در حضور پادشاه سیب را میخورد، سیب را دوست دارد نه پادشاه را، و در واقع در حال محبت به نفس خویش است. گاه ممکن است پادشاه، محبت نفس پرورانهی مذکور را نپسندد و از آن متنفر شود، وانگهی لذت حاصل از خوردن سیب، جزییست، و زوال پذیر، زیرا لذت مذکور بعد از خوردن سیب از بین میرود و صرفاً تأسفی بر جای میماند.
اما دوست داشتن دوم مربوط به التفات شاهانهییست که در سیب است و با آن بروز مییابد، گویا آن سیب نمونه و تجسم التفاتات شاهانه است، و کسی که ارزش آن را بداند و بر سرش بگذارد، محبت خود را نسبت به پادشاه اظهار میدارد. در آن میوه که در حقیقت پوششیست برای التفات (پادشاه) چنان لذتی هست که فوق لذت هزار سیب دیگر است. این لذت عین شُکر و سپاسگزاریست. این محبت، محبتی احترام آمیز در برابر پادشاه میباشد.
درست به همین صورت، اگر تمام نعمتها و میوهها به خاطر خودشان دوست داشته شوند و صرفاً از لذت مادیِ آنها غافلانه بهره برده شود، دوست داشتنی نفسانی خواهد بود. چنین لذایذی نیز گذرا و همراه با الم است، اما اگر فرد آنها را به لحاظ التفاتهای رحمت حضرت حق و به عنوان ثمرات احسان او دوست بدارد و برای تقدیر مراتب الطاف احسان و التفاتهای الهی با کمال میل از آنها لذت ببرد، هم از شُکری معنوی و هم از لذتی بیالم برخوردار خواهد شد.
نکته سوم:
محبت نسبت به اسمای حضرت حق دارای درجاتیست؛ چنان که پیشتر بیان کردیم آدمی گاه با محبت به آثار، اسما را دوست میدارد. گاه اسماء را از آن نظر که عناوین کمالات الهی هستند دوست داشته و برخی اوقات از لحاظ جامعیت ماهیت (انسانی) و نیاز لایتناهی، مشتاق و محتاج اسما میشود و با آن نیاز، دوست میدارد.
برای مثال خویشاوندان و فقرا و مخلوقات ضعیف و نیازمندی را تصور کن که نسبت به آنها دلسوزی کرده و ابراز نیاز و استمداد عاجزانه آنها را احساس میکنی؛ در همین حال اگر کسی پیدا شود و همانطور که میخواهی به آنها خوبی کند، صفت مُنعم بودن او و اسم کریماش تا چه حد مورد علاقه تو قرار میگیرد؟ آن ذات را تا چه حد با عنوان مذکور دوست خواهی داشت؟
به همان ترتیب، فقط به اسمهای «رحمان و رحیم» حضرت حق بیندیش که همهی آبا و اجداد و خویشان و دوستان مؤمنات را که دوست داری و به آنها محبت میکنی تا چه حد در دنیا از انواع نعمتها و در بهشت با انواع لذایذ بهرهمند کرده و در سعادت ابدی آنها را به تو مینمایاند و خود را به آنها نشان داده و خرسندشان میکند؛ اینک میتوانی قیاس کنی که اسم «رحمان» و عنوان «رحیم» تا چه حد شایستهی دوست داشتن و روح بشر تا کجا نیازمند این دو اسم، و تعبیر «اَلحَمدُلله عَلی رَحمَانِیَّتِهِ وَ عَلی رَحیمیَّتِهَ» تا چه حد به جا و مناسب است.
نیز به دنیا ـ که به مثابه خانه توست ـ و موجوداتش بیاندیش که با آنها مرتبطی و از در هم ریختگی و پریشانیشان متأثر میشوی؛ به دنیا و موجودات آن بیندیش که همانند لوازم مأنوس و تزیینات زیبای خانهات هستند؛ اگر دقت کنی خواهی دانست که روح تو تا چه حد محتاج و مشتاق اسم «حکیم» و عنوان «مربی» ذاتیست که دنیا و مخلوقاتاش را در کمال حکمت، تنظیم و تدبیر و تربیت میکند.
ذاتی را تصور کن که کسانی را که با آنها مرتبطی و از زوالشان متألم میشوی هنگام موت از ظلمات عدم نجات داده و در جایی بهتر از این دنیا ساکن میکند؛ اگر دقت کنی خواهی دانست که روح تو تا چه حد به اسمهای «وارث» و «باعث» و عناوین «باقی، کریم، محیی و محسن» او محتاج است.
از آنجا که انسان دارای ماهیتی متعالی و فطرتی جامع است با هزاران نوع نیاز، فطرتاً نیازمند هزار و یک اسم الهی و مراتبِ گوناگونِ هر یک از اسمهای مذکور میباشد. احتیاج مضاعف، اشتیاق است. اشتیاق مضاعف نیز محبت است. محبت مضاعف هم عشق است. مراتب محبت نسبت به مراتب کمالات روح و متناسب با مراتب اسماء ظهور مییابد. محبت نسبت به همه اسمها نیز از آنجا که اسماء، عناوین و جلوههای ذات ذوالجلالاند، به محبت ذاتی تبدیل میشود.
اینک فقط به عنوان نمونه از هزار و یک اسم، صرفاً مرتبهیی از هزار و یک مرتبهی اسمهای «عدل»، «حَکم»، «حق» و «رحیم» را بیان میکنیم.
اگر میخواهی اسمهای «رحمن الرحیم» و «حق» را در داخل حکمت و عدل و در دایرهیی عظیم مشاهده کنی، به این تمثیل توجه کن: مثلاً فرض میکنیم در یک لشکر چهارصد نوع طائفه مختلف وجود دارد؛ با اینکه لباسهای مورد پسند هر طایفه جداگانه است؛ ارزاق مورد علاقهشان جداگانه، اسلحههایی که به راحتی بتوانند استفاده کنند جداگانه، و داروهایی که دوای مزاجشان خواهد بود نیز جداگانه است، اما بین گروهانها و گردانهای آن چهارصد طائفه تفکیکی وجود ندارد و همه آنها با هم هستند. پادشاهی بیمثل و مانند با کمال شفقت و مهربانی، با اقتدار خارقالعاده، علم و احاطه اعجازآور، و حکمت و عدالت فوقالعادهی خود، بی آنکه حتی در مورد یک نفر اشتباه کند یا یک نفر را فراموش نماید لباس، ارزاق، علاج و سلاحهای مناسب هر یک را بدون هیچ یاوری شخصاً تأمین کرده و میدهد؛ حال دریاب که چنین کسی تا چه حد پادشاهی مقتدر، مشفق، عادل و کریم است.
زیرا اگر هنگی از افراد ده ملت مختلف تشکیل شده باشد، تأمین لباس تک تک آنها و تجهیزشان کار بسیار مشکلیست؛ لذا معمولاً و به اجبار از هر جنسی که باشد بالاخره به طرزی واحد تجهیز میشوند.
به همین ترتیب، اگر خواهان مشاهده اسم «حق» و «رحمن الرحیم» حضرت حق در داخل عدل و حکمت هستی به لشکر باشکوه نباتات و حیوانات در فصل بهار بنگر که چادرهایشان بر سطح زمین بر پا میشود و مُرکب از چهارصد هزار ملتاند. همه آن ملتها و طائفهها با اینکه در کنار هم هستند اما جامه و رزق و سلاح و طرز حیات هر یک جداگانه است؛ و هر یک، تعلیمات و ترخیصات جداگانهیی دارند و فاقد قدرتی برای تدارک نیازها و زبانی برای بیان احتیاجاتشان میباشند، با این حال عناوین «حق و رحمن و رزّاق و رحیم و کریم» را با نظم و ترتیب در درون دایرهی «حکمت و عدل» ببین که چگونه بدون اشتباه و فراموشی و خطا هر مورد را تربیت و تدبیر و اداره میکند.
آیا دیگران میتوانند در کاری که با نظم و ترتیبی چنین حیرت انگیز و فراگیر صورت گرفته است دخالتی داشته باشند؟ جز واحد احد، حکیم مطلق و قدیر کل شی چه کسی یا چه چیزی قادر است به چنین صنعت و تدبیر و ربوبیت و تدویری بپردازد؟ کدام عامل میتواند دخالتی کند؟
نکته چهارم:
میپرسی: «اگر محبت من نسبت به غذاها، به نفسم، به شریک زندگیام، والدینم، اولادم، دوستانم، اولیا، انبیا، چیزهای زیبا، بهار، و امور مختلفِ متعلق به دنیا همانطوری باشد که قرآن فرموده است چه نتایج و فوایدی در بر خواهد داشت؟»
پاسخ: برای بیان همه نتایج، باید کتاب بزرگی نوشت. فعلاً به اجمال به یکی دو نتیجه اشاره میشود. ابتدا نتایج مُعجَّلاش در دنیا بیان میشود، آنگاه نتایجی که در آخرت ظهور مییابند ذکر میگردد.
چنان که پیشتر بیان شد در این دنیا مشقات و آلام و بلایای محبتهایی که به حساب نفس و به طرز مورد نظر اهل غفلت و اهل دنیا باشد فراوان، و لذت و خوشی و راحتیشان اندک است، مثلاً شفقت به دلیل عجز، مصیبتی الیم میشود. محبت به دلیل فراق، تبدیل به آتشی جان سوز میگردد. لذت به دلیل زوال، شربتی زهرآلود میشود. اینها نیز در آخرت چون به حساب حضرت حق نبودهاند یا بیفایدهاند یا عذاب آور (اگر فرد مرتکب حرام شده باشد.)
سؤال: محبت به انبیا و اولیا چگونه بیفایده میماند؟
پاسخ: همانطور که محبت اهل تثلیث به عیسی(ع) و روافض به حضرت علی (رض) بیفایده ماند.
اگر آن محبتها طبق ارشاد قرآن، به حساب حضرت حق و به نام محبت رحمان انجام شوند در دنیا و آخرت نتایج ارزندهیی خواهند داشت.
دوست داشتن غذاهای لذیذ و میوههای خوش طعم در دنیا نعمتی عاری از الم و لذتی عین شُکر است.
دوست داشتن نفس خویش: ترحم بر نفس، تربیت آن و منع نفس از هوسهای مُضر است. در آن صورت نفس بر تو سوار نمیشود و تو را اسیر هوای خود نمیکند. تو بر نفسات سوار میشوی و آن را نه به سوی هوا و هوس که به سوی هدایت سوق میدهی.
دوست داشتن شریک زندگی: مادام که محبتات به او بر مبنای حسن سیرت و معدن شفقت و هدیه رحمت بودنش استوار است؛ به او محبت و مرحمتی صمیمی خواهی کرد و او نیز به طور جدی به تو محبت میکند و احترام میگذارد. وقتی هر دو سالمند شُدید، وضعیت مذکور بهتر شده و زندگیات را با خوشبختی سپری میکنی؛ در غیر این صورت محبت نفسانی به حُسن صورت، خیلی زود زائل شده و حُسن معاشرت را نیز از بین میبرد.
اگر محبت به پدر و مادر به حساب حضرت حق باشد هم عبادت محسوب میشود و هم در زمان سالمندی آنان، احترام و محبت به آنها را بیشتر خواهی کرد. آرزوی جدی طول عمر آنان با احساسی عالی و همتی مردانه و دعا برای بقایشان، و بوسیدن دست آنان با احترامی صمیمانه برای کسب ثواب بیشتر، لذتی روحانی و متعالیست؛ وگرنه در صورتی که این کار، نفسانی، یعنی به اعتبار دنیا باشد، زمانی که آنان سالمند شوند، یعنی در وضعیتی قرار بگیرند که باری بر دوشات به نظر آیند با پستترین و خوارترین حس، احساس سنگینیِ وجود آنها و آرزوی مرگ انسانهای محترمی که سبب حیات تو بودهاند؛ المیست روحانی و تیره و تار و وحشیانه.
محبت به فرزند: محبت به مخلوقاتی مأنوس و دوست داشتنی که حضرت حق به امانت تحت نظارت و تربیت تو قرار داده؛ محبتی سعادتمندانه و بلکه نعمت است.
نه با مصایب فرزندان احساس درد بیش از حد میکنی و نه با مرگشان فریادهای مأیوسانه سر میدهی؛ همچنان که قبلاً گفته شد خالق آنان، هم حکیم است و هم رحیم؛ لذا مرگ نسبت به آنها سعادت است. خود نیز، به رحمت ذاتی میاندیشی که فرزندان را نصیبات کرده است، و از درد فراق نجات مییابی.
محبت به دوستان نیز تا وقتی برای خدا باشد فراقشان و حتی مرگشان مانع مصاحبت و دوستیتان نخواهد بود، لذا از محبت معنوی و ارتباط روحانی مذکور استفاده میکنی. لذت دیدار و ملاقات، دائمی خواهد بود. این وضع اگر برای خدا نباشد یک روز ملاقات، درد فراقی صد روزه را نتیجه خواهد داد.([11])
محبت به انبیا و اولیا: تو عالم برزخ را که در نظر اهل غفلت جای تاریک و وحشتناکیست به سبب وجود آن اشخاص نورانی، منزلگاه درخشانی میبینی؛ لذا این امر به جای حس ترس و وحشت، تمایل و اشتیاقِ رفتن به آنجا را نصیبات میکند و موجب از بین رفتن لذت حیات دنیوی نمیشود؛ وگرنه محبت به آنها اگر از نوع محبت اهل مدنیت نسبت به مشاهیر انسانی باشد با اندیشه در فنا و زوال آن انسانهای کامل و تفکر در پوسیدنشان در قبرستان بزرگی که زمان گذشته نامیده میشود، غم دیگری به غمهای حیات الیمات اضافه میشود، یعنی انسان به این فکر میکند که «من هم وارد قبری خواهم شد که انسانهای چنین کاملی را پوسانده است.» و به این ترتیب با نگرانی به قبرستان نگاه میکند و آه میکشد، اما فرد در دیدگاه اول نسبت به قبرستان نگاه مأنوسی دارد و چنین میاندیشد که لباس جسم را به گذشته میسپاریم و در برزخ که به مثابه سالن انتظاری برای آینده است در کمال آسایش اقامت خواهیم داشت.
چیزهای زیبا را تا وقتی به حساب صانع شان دوست داشته باشی خواهی گفت: «چه زیبا آفریده شدهاند.» چنین دوست داشتنی در عین آنکه تفکری لذتبخش است موجب میشود دیدگان طبع جمال پرست و زیبایی پرستات متوجه خزائن و مراتب متعالیتر، مقدستر و هزاران بار زیباتر جمال گردد و به آن بنگری، زیرا تو را از آثار زیبای مذکور به زیبایی افعال الهی سوق میدهد؛ از آنجا به زیبایی اسماء و بعد زیبایی صفات سپس دریچهی قلبات را رو به جمال بیمثال ذات ذوالجلال باز میکند. محبت مذکور اگر به این صورت باشد هم لذت بخش، هم عبادت و هم تفکر است.
محبتات نسبت به دوران جوانی اگر در جهت دوست داشتن نعمت زیبایی از جانب حضرت حق باشد بیشک آن را صرف عبادت نموده و در مسیر بیبند و باری نابود نمیکنی. در این صورت عباداتی که در جوانی انجام دادهیی میوه باقی دورانِ فانیِ جوانی خواهد بود. به مرور که سالمند میشوی میوههای باقی را که نیکوییهای دوران جوانیست در اختیار خواهی داشت و از مضرات و غلیانهای جوانی نجات خواهی یافت. آنگاه به این فکر خواهی کرد که در دوران سالمندی در انجام عبادات موفقیت بیشتری به دست آوری و شایستگیات را برای مرحمت الهی افزایش بدهی. به جای لذتی پنج یا ده ساله مانند آنچه در اهل غفلت هست، در طول پنجاه سال تأسف نخواهی خورد که ای وای جوانیام رفت، و گریه نخواهی کرد؛ همچنان که یکی از آنان سروده است:
لَیتَ الَشبَابَ یَعُودُ یَوماً فَاُخبِرَهُ بِمَا فَعَلَ المَشِیبُ
یعنی ای کاش جوانیام روزی باز میگشت؛ تا از آنچه سالمندی بر سرم آورده است به او میگفتم و گلایه میکردم.
دوست داشتن مناظر زیبایی چون بهار نیز تا وقتی به اعتبار سیر در صنعت الهی باشد لذت تماشایش با رفتن بهار زائل نمیگردد، زیرا بهار همچون نامهیی تزیین شده است و تو میتوانی همواره به تماشای معانی آن بپردازی. خیال و زمان چون نوار فیلم سینما موجب میشوند لذت تماشایت مداوم باشد و در عین حال معانی بهار و زیباییهایش را برایت تازه میکنند. در چنین حالتی محبت و دوست داشتن، گذرا و با درد و افسوس نخواهد بود؛ بلکه بر عکس لذت بخش و باصفا میشود.
دوست داشتن دنیا هم مادام که به نام حضرت حق باشد، موجودات دهشت انگیز دنیا برایت حکم دوستانی خوش خُلق را خواهند یافت. دوست داشتن دنیا از آن نظر که مزرعه آخرت است موجب میگردد از هر چیزت ثمره و سرمایهیی اخذ کنی که برای آخرت مفید باشد. در آن صورت نه مصایب دنیوی موجب وحشتات میشود و نه زوال و فنایش موجب اذیتات میگردد. در کمال آسودگی مدت اقامتات را در آن مهمانخانه سپری میکنی؛ وگرنه دنیا را اگر مانند اهل غفلت دوست بداری، صد بار به تو گفتهایم که در محبتی پر مشقت، لِه کننده، خفه کننده، بینتیجه و محکوم به فنا غرق میشوی و از بین میروی.
لطیفهیی از صدها مورد لطافتِ برخی از محبوبان را هنگامی که محبت به آنها تحت ارشاد قرآن است، بیان کردیم؛ همچنین به اندکی از مضرات دوست داشتنهایی که در راه قرآن نیستند اشاره کردیم.
حال اگر خواهان آگاهی از نتایجی هستی که این دوست داشتنها در دار بقا و عالم آخرت دارند و قرآن حکیم در آیات روشن خود به آنها اشاره کرده است، و مایل به فهمیدن آنها هستی مطالب زیر را مطالعه کن که در یک مقدمه و نُه اشارت بیان کرده و طی آن نتایج محبتهای مشروع در دار آخرت را برشمرده و فایدهیی از صدها فایدهاش را اجمالاً بازگو نمودهایم:
مقدمه
حضرت حق با الوهیت جلیل، رحمت جمیل، ربوبیت کبیر، رأفت کریم، قدرت عظیم و حکمت لطیفاش وجود کوچک انسان را با این مقدار حواس و احساس، و با این اندازه اعضا و جوارح و ابزارهای گوناگون، و لطایف و معنویات متنوع تجهیز و تزیین نموده است تا با ابزار فراوان و متنوع، انواع نعمتهای بیانتها، اقسام احسانها و طبقات رحمت خویش را به انسان بچشاند، بفهماند، و بشناساند.
تا انواع تجلیات بیمنتهای هزار و یک اسم خود را با ابزار مذکور به انسان بشناساند، و انسان نیز آنها را بسنجد و دوست داشته باشد. هر یک از اعضا و جوارحِ بسیار کثیر انسان همچنان که خدمت و عبودیت جداگانهیی دارند، لذات و آلام و وظایف و پاداشهای جداگانهیی نیز دارند.
برای مثال چشم زیباییهای صُور و انواع معجزات زیبای قدرت در عالم مُبصرات را میبیند. وظیفه چشم، سپاسگزاری با دیده عبرت از صانعاش میباشد. لذت و الم خاص چشم مشخص است و نیازی به بیان آن نیست.
نمونه دیگر گوش است که انواع صداها و نغمات لطیف و لطایفِ رحمتِ حضرتِ حق در عالم مسموعات را احساس میکند و عبودیت و لذت و پاداش جداگانهیی دارد.
مثال دیگر قوه شامّه است که لطایف رحمت در طائفه رایحهها را احساس میکند و وظیفه شکرگزاری و لذت مخصوص به خود را دارد، البته پاداش خاصی هم دارد.
یا مثلاً قوه ذائقهیی که در زبان هست با درک اذواق تمام خوردنیها، با شُکر معنوی بسیار متنوعی به انجام وظیفه میپردازد و هکذا …
همه اعضا و جوارح انسان و لطائف مهم و عظیمی چون قلب و عقل و روح به همین صورت دارای وظایف، لذات و آلام جداگانهیی میباشند.
حضرت حق و حکیم مطلق بیتردید پاداش شایستهیی به هر یک از اعضا و جوارحی که در خدمت انساناند خواهد داد.
همه انسانها نتایج معجّلِ انواع محبتهای گوناگونی را که قبلاً بیان شد، در دنیا به واسطه وجدان، احساس، و با حدسی صادق در مییابند. امّا نتایجشان در آخرت و وجود و تحقق قطعیشان، به اجمال طی دوازده حقیقت قاطعهی ساطعه در گفتار «دهم» و شش اساس باهرهی گفتار «بیست و نهم» اثبات شده است. تفصیل آن نیز با آیات روشن قرآن حکیم که «اَصدَقُ الکَلامِ وَ اَبلَغُ النِّظَامِ کَلاَمُ اللهِ المَلِکِ العَزیِزِ العلاَّمِ» است صراحتاً، تلویحاً و با رمز و اشاره به یقین ثابت است، و لزومی به بیان براهین بیشتر نیست؛ همچنین در گفتارهای دیگر و در مقام دوم گفتار «بیست و هشتم» ـ که به زبان عربی و در مورد بهشت است ـ نیز در گفتار «بیست و نهم» برهانهای متعددی آورده شده است.
اشارت نخست: نتیجه اخروی محبت مشروع و شاکرانه نسبت به غذاهای لذیذ و میوههای خوشمزه بر اساس نص قرآن، غذاهای لذیذ و میوههای خوشمزهییست که شایسته بهشتاند؛ نیز رغبت توأم با اشتها به غذاها و میوههای مزبور است. حتی کلمه «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ»یی که بعد از خوردن میوهیی در دنیا بر زبان میآوری، به صورت میوه بهشتی تجسم یافته و تقدیمات میشود. اینجا میوه میخوری و آنجا «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ». از آنجا که اِنعام الهی و التفات رحمانی را در نعمتها و غذاها میبینی، آن شُکر معنویِ با لذت در بهشت به صورت طعامی لذیذ به تو داده خواهد شد؛ این امر با نص حدیث، اشارت قرآن و اقتضای رحمت و حکمت، امر ثابت شدهییست.
اشارت دوم: نتیجه دوست داشتن مشروع نفس در دنیا؛ نه محبتی که بر محاسن نفس بنا شده باشد، بلکه محبتی که بر دیدن نقصانهای نفس استوار است و قرار است با شفقت موجب تربیت نفس و سوق دادنش به سوی خیر شود؛ نتیجه چنین محبتی، محبوبان شایسته آن نفس میباشد که در بهشت داده میشوند؛ مادام که نفس در دنیا هوا و هوس خود را در راه حضرت حق به نیکی استفاده کرده، و همه اعضا و جوارح و احساسات خود را به نیکویی به خدمت گرفته باشد، کریم مطلق به عنوان نتیجه محبت مشروع دنیوی و مبتنی بر عبودیت او، در بهشت، هفتاد نوع حُلّه مختلف به عنوان نمونه هفتاد نوع زینت و لطافت جداگانه بهشتی بر او میپوشاند و همه خواص نفس را راضی و خشنود میسازد و با هفتاد نوع زیبایی، وجودش را زینت میبخشد و در آن دار بقا حوریان روحانگیزی که هر یک به مثابه بهشت کوچکی هستند در اختیار او گذاشته میشوند. این مطلب توسط آیات فراوان به صراحت اعلام و اثبات شده است.
نتیجه دوست داشتن دوران جوانی در دنیا به عبارت دیگر صرف نیروی جوانی در عبادت، جوانی جاودان در دار سعادت است.
اشارت سوم: نتیجه اخروی محبت در دایرهی شرع به شریک زندگی یعنی محبت صمیمانه به خاطر شفقتِ لطیف، خصلت نیکو، و حُسن سیرتاش و محافظت از ناشزه شدن و آلوده شدن شریک زندگی به سایر معاصی این است که رحیم مطلق وعده داده، شریک زندگی او را در دار سعادت به صورتی زیباتر از حوریان و به طرزی برازندهتر و به شکلی جذابتر شریک ابدی زندگیاش کند، آن دو ماجراهایی را که در دنیا داشتهاند با لذت برای هم نقل خواهند کرد و خاطرات گذشته را به یاد هم میآورند. شریک زندگی در آنجا چون دوستی ابدی، انیس، لطیف، محب و محبوب خواهد بود. شکی نیست آنچه را خداوند وعده داده است به قطع و یقین خواهد داد.
اشارت چهارم: نتیجه محبت مشروع نسبت به والدین و فرزندان: براساس نص قرآن، حضرت ارحم الراحمین حتی اگر مقام آنان متفاوت هم باشد باز هم لذت صحبت آن خانواده مسعود را در دار بقا با دیداری ابدی به صورت حُسن معاشرتی شایستهی بهشت، احسان میکند. فرزندانی را که پیش از رسیدن به پانزده سالگی یعنی قبل از سن بلوغ از دنیا بروند به صورت فرزندان بهشتی ـ که از آن به وِل۟دَانٌ مُخَلَّدُونَ تعبیر میشود ـ و به طرزی که شایسته بهشت باشد با زینت و زیور و به صورتی دوست داشتنی در بهشت نیز در آغوش پدر و مادرشان میگذارد و احساس فرزند دوستی آنان را ارضا نموده و آن ذوق و لذت ابدی را نصیبشان مینماید، زیرا فرزندانی که به سن بلوغ نرسیده باشند به صورت فرزندانی دوست داشتنی، دلنشین و جاویدان باقی خواهند ماند. عالیترین نوع هر چیزِ لذتبخش در دنیا، در بهشت موجود است. برخی گمان کردهاند دوست داشتن فرزند یعنی محبت و نوازش فرزند ـ که بسیار دلنشین است ـ در بهشت وجود ندارد؛ چرا که بهشت محل توالد و تناسل نیست، اما به صورتی که بیان گردید به شیرینترین و دلنشینترین شکل نیز هست، پس بر کسانی که فرزندانشان پیش از بلوغ از دنیا میروند بشارت باد!
اشارت پنجم: نتیجه محبت به دوستان صالح در دنیا براساس حکم «الحُبُّ فِی الله»: نص قرآن اثبات میکند فرد با دوستانش در بهشت بر تختهایی روبهروی هم مینشینند، که از آن به عَلٰى سُرُرٍ مُتَقَابِلٖينَ تعبیر میشود؛ و به صورت دلنشین، خوب، زیبا و دوست داشتنی سرگذشت خود در دنیا و خاطرات گذشته را برای یکدیگر نقل میکنند و سرگرم میشوند، یعنی آدمی در بهشت نزد دوستانش مینشیند و با آنها دلنشین و بدون فراق گفتگو و صحبت میکند.
اشارت ششم: نتیجه محبت به انبیا و اولیا آنطور که قرآن گفته است: انسان علاوه بر استفاده از شفاعت انبیا و اولیا در برزخ و حشر، به واسطه محبت مذکور از مقام و فیوضات به غایت متعالی و شایسته آنان بهرهمند میشود.
آری، بر اساس سرّ «المَرءُ مَع مَن اَحَبَّ» یک فرد عادی میتواند با تبعیت از ذاتی عالی مقام و دوست داشتن او به بالاترین مقام دست یابد.
اشارت هفتم: نتیجه دوست داشتن مشروع چیزهای زیبا و بهار، یعنی اینکه انسان با این نگاه به مخلوقات بنگرد که «چه زیبا آفریده شدهاند»؛ و در ورای آن آثار، زیبایی افعال (الهی) و نظم و ترتیب را ببیند و در آن سوی نظم افعال، تجلی اسماء الحسنی را مشاهده کند و آن سوی اسماء الحسنی، تجلی صفات و هکذا …
نتیجه این است که در بهشت و دار بقا، تجلی اسماء، و جمال و صفات مندرج در اسماء را هزاران بار زیباتر از مخلوقات زیبایی میبیند، که در دنیا دیده بود. حتی امام ربانی(رض) گفته است: «لطایف بهشت، تمثّل تجلی اسمای الهیست.» بیندیش!
اشارت هشتم: نتیجه اخروی دوست داشتن متفکرانه دو چهره دنیا؛ اول مزرعهی آخرت بودن، دوم آیینه اسمای الهی بودن: بهشتی به بزرگی دنیا، البته نه مانند دنیای فانی، بلکه بهشتی باقی داده خواهد شد. اسمائی که سایههای ضعیفی از آنها در دنیا نشان داده میشود در آیینههای بهشت مذکور به درخشانترین صورت نشان داده میشوند.
نتیجهی دوست داشتن دنیا از این نظر که مزرعه آخرت است: بهشتیست که دنیا فقط در حکم مزرعهی کوچکی از آن است که در آن نهالها تا حدودی پرورش مییابند، چنان بهشتی که حواس و احساسات انسانی در حالی که در دنیا نهالهای کوچکی به حساب میروند، در آنجا به صورت کامل رشد یافته؛ و استعدادهایی که در دنیا در حکم دانه و هستههایی هستند با انواع لذتها و کمالات سُنبله خواهند داد؛ این مقتضای رحمت و حکمت است و در عین حال براساس نص حدیث و اشارات قرآنی امر اثبات شدهیی میباشد.
اگر دوست داشتن دنیا از لحاظ «رَأسُ کُلِّ خَطِیئَة» و مذموم بودنش نباشد بلکه با توجه به دو چهره آن ـ که ناظر بر اسمای الهی و آخرت است ـ باشد و آدمی با عبادتِ فکریِ خویش دو چهره مذکور را معمور نماید، چنان است که گویی با تمام دنیایش عبادت کرده است. شکی نیست که دریافت پاداشی به قدر دنیا برای چنان کسی، مقتضای رحمت و حکمت است.
مادام که انسان به موجب دوست داشتن آخرت، مزرعه آخرت را نیز دوست داشته و با محبت حضرت حق، به آیینه اسمائش علاقمند بوده است، بیتردید خواهان محبوبی چون دنیا خواهد بود که آن هم بهشتی به اندازه دنیاست.
سؤال: بهشتی به آن بزرگی و خالی به چه کار میآید؟
پاسخ: همچنان که اگر امکان داشته باشد و بتوانی با سرعت خیال در اقصی نقاط دنیا و بیشتر ستارگان گشتی بزنی، میتوانی بگویی «همه جهان مال من است» و مشارکت فرشتگان و حیوانات و انسانهای دیگر حکم تو را باطل نخواهد کرد؛ بهشت نیز حتی اگر پر باشد میتوانی بگویی «این بهشت مال من است.» در حدیث از بهشتی به وسعت پانصد سال یاد میشود که به برخی از اهل بهشت داده میشود. سرّ این مطلب در گفتار «بیست و هشتم» و لمعه «اخلاص» بیان گردیده است.
اشارت نهم: نتیجه ایمان و محبت الله: اهل کشف و تحقیق اتفاق نظر دارند که هزار سال عمر سعادتمندانه در دنیا ارزش یک ساعت زندگی در بهشت را ندارد؛ و هزار سـال زندگی در بهشت ارزش یک سـاعت مشاهده و رؤیت ذات ذوالجلال را ـ که مقدس و منزه و صاحب جمال و کمال است ـ ندارد.([12]) و این موضوع با حدیث قطعی و نص قرآن اثبات شده است.
علاقه مشتاقانه به رؤیت فردی باشکوه مانند حضرت سلیمان (ع) که به کمال شهرت دارد و علاقه وافر به مشاهده فردی چون حضرت یوسف(ع) که با جمالاش از دیگران ممتاز میشود را هر کس با وجدان خویش احساس میکند. حال اگر میتوانی، رؤیت ذاتی را که محاسن و کمالات بهشت ـ که از همه محاسن و کمالات دنیا هزاران بار متعالیتر است ـ فقط یک جلوه از کمال و جمال اوست مقایسه کن؛ و دریاب که این دیدار و شهود تا چه حد رغبت انگیز و مطلوب و شوقآور است …
اَللّٰهُمَّ ار۟زُق۟نَا فِى الدُّن۟يَا حُبَّكَ وَ حُبَّ مَا يُقَرِّبُنَا اِلَي۟كَ وَ ال۟اِس۟تِقَامَةَ كَمَا اَمَر۟تَ وَ فِى ال۟اٰخِرَةِ رَح۟مَتَكَ وَ رُؤ۟يَتَكَ
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ
اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم۟ عَلٰى مَن۟ اَر۟سَل۟تَهُ رَح۟مَةً لِل۟عَالَمٖينَ وَ عَلٰى اٰلِهٖ وَ صَح۟بِهٖ اَج۟مَعٖينَ اٰمٖينَ
یادآوری
تفصیلات مفصل انتهایی این گفتار را مفصل مدان، نسبت به اهمیت موضوع، مختصر است؛ و نیازمند تفصیل بیشتری میباشد.
در همه گفتارها، آن که سخن میگوید من نیستم؛ حقیقتیست به نمایندگی از اشارات قرآنی. حقیقت، حق را میگوید، سخن راست میگوید. اگر مورد غلطی دیدید قطعاً بدانید بی آنکه بدانم فکرم به آن داخل شده و کار را به هم ریخته و دچار خطا شده است.
مناجات
پروردگارا! اگر کسی دروازه کاخ بزرگی را به صدا درآورد و آن را به رویاش نگشایند، با صدای شخص مقبولی این کار را میکند که صدا و دق الباباش برای کاخ شناخته شده است؛ تا در را برویش بگشایند. من بیچاره هم همین طور درگاه رحمتات را با ندا و مناجات عبد محبوبات «اویس قرنی» به صدا در میآورم. درگاهات را همچنان که برای او گشودی با رحمتات بر من نیز بگشا.
اَقُولُ كَمَا قَالَ :
اِلٰهٖى اَن۟تَ رَبّٖى وَ اَنَا ال۟عَب۟دُ وَ اَن۟تَ ال۟خَالِقُ وَ اَنَا ال۟مَخ۟لُوقُ
وَ اَن۟تَ الرَّزَّاقُ وَ اَنَا ال۟مَر۟زُوقُ وَ اَن۟تَ ال۟مَالِكُ وَ اَنَا ال۟مَم۟لُوكُ
وَ اَن۟تَ ال۟عَزٖيزُ وَ اَنَا الذَّلٖيلُ وَ اَن۟تَ ال۟غَنِىُّ وَ اَنَا ال۟فَقٖيرُ
وَ اَن۟تَ ال۟حَىُّ وَ اَنَا ال۟مَيِّتُ وَ اَن۟تَ ال۟بَاقٖى وَ اَنَا ال۟فَانٖى
وَ اَن۟تَ ال۟كَرٖيمُ وَ اَنَا اللَّئٖيمُ وَ اَن۟تَ ال۟مُح۟سِنُ وَ اَنَا ال۟مُسِىءُ
وَ اَن۟تَ ال۟غَفُورُ وَ اَنَا ال۟مُذ۟نِبُ وَ اَن۟تَ ال۟عَظٖيمُ وَ اَنَا ال۟حَقٖيرُ
وَ اَن۟تَ ال۟قَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعٖيفُ وَ اَن۟تَ ال۟مُع۟طٖى وَ اَنَا السَّائِلُ
وَ اَن۟تَ ال۟اَمٖينُ وَ اَنَا ال۟خَائِفُ وَ اَن۟تَ ال۟جَوَّادُ وَ اَنَا ال۟مِس۟كٖينُ
وَ اَن۟تَ ال۟مُجٖيبُ وَ اَنَا الدَّاعٖى وَ اَن۟تَ الشَّافٖى وَ اَنَا ال۟مَرٖيضُ
فَاغ۟فِر۟لٖى ذُنُوبٖى وَ تَجَاوَز۟ عَنّٖى وَ اش۟فِ اَم۟رَاضٖى يَا اَللّٰهُ يَا كَافٖى
يَا رَبُّ يَا وَافٖى يَا رَحٖيمُ يَا شَافٖى يَا كَرٖيمُ يَا مُعَافٖى
فَاع۟فُ عَنّٖى مِن۟ كُلِّ ذَن۟بٍ وَ عَافِنٖى مِن۟ كُلِّ دَا٦ٍ وَار۟ضَ عَنّٖى اَبَدًا بِرَح۟مَتِكَ
يَا اَر۟حَمَ الرَّاحِمٖينَ وَ اٰخِرُ دَع۟وٰيهُم۟ اَنِ ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ رَبِّ ال۟عَالَمٖينَ
- ↑ آری، هر چیز متحرک از ذرات تا سیارات، با خاتم صمدیتی که در خود دارد بر وحدت دلالت میکند؛ و با حرکات خویش هر کجا که درآید آن را به نام وحدت ضبط و وارد ملک مالک خود میکند. مخلوقاتی که فاقد حرکتاند از نباتات تا نجوم ثوابت، هر یک در حکم مُهر وحدانیتاند، و مکان خویش را چون مکتوبی از مکتوبات صانع خود مینمایانند. پس هر نبات و میوهیی مُهر وحدانیت و سکه وحدت است و مکان و موطن خویش را به نام وحدت و به عنوان مکتوبی از صانع خویش نشان میدهد. خلاصه اینکه هر چیزی با حرکت خود همه چیزها را به نام وحدت ضبط میکند، پس باید گفت آنکه همه ستارهها را در اختیار ندارد، نمیتواند ذرهیی را پروردگار باشد.
- ↑ صانع حکیم، بدن انسان را همچون شهری در غایت نظم و ترتیب آفریده است. قسمی از رگها در بدن نقش تلفن و تلگراف را ایفا میکنند و قسم دیگری از آنها در حکم لولههای آباند و مدار انتقال خون که برای بدن چون آب حیات است، میشوند. در خون نیز دو نوع گلبول خلق شده است: یک نوع آن را گلبول قرمز مینامند که با قانونی الهی ارزاق را به سـلولها میرسانند (مانند بازرگانان و مأموران توزیع ارزاق)، و نوع دیگر، گلبولهای سفید هستند که نسبت به دیگر گلبولها در اقلیت میباشند؛ وظیفه آنها این است که در مواجهه با دشمنانی چون بیماریها، همچون سرباز مقابله کنند. وقتی وارد عمل میشوند مانند درویش مولوی با دو حرکت دَوَرانی به سرعت وضع عجیبی به خود میگیرند. مجموعه خون نیز دو وظیفه عمومی دارد: نخست بازسازی سلولهاست و دومی جمع آوری سلولهای از کار افتاده و پاک سازی بدن. دو نوع رگ به نامهای ورید و شریان هست که یکی از آنها خون صاف را منتقل میکند و در واقع مجرای آن است، و دیگری مجرای خون آلودهییست که ناخالصیها را جمع میکند. نوع دوم خون را به شُشها یعنی مرکز تنفس میرساند. صانع حکیم دو عنصر خلق کرده و در هوا قرار داده است: ازت و اکسیژن؛ وقتی هنگام تنفس اکسیژن با خون تماس پیدا میکند، کربن را که موجب آلودگی خون میشود، چون کهـربا به سـوی خود جذب میکند، آن دو با هم ترکیب شده و به مادهیی زهرآگین به نام دی اکسید کربن که حالتی بخار مانند دارد، تبدیل میشوند. این حالت، هم حرارت غریزی را تأمین میکند و هم موجب تصفیه خون میشود، زیرا صانع حکیم مناسبت شدیدی را که در علم شیمی «عشق کیمیاوی» [یعنی میل به پیوند شیمیایی] نامیده میشود، به اکسیژن و کربن عطا کرده است؛ لذا این دو عنصر هنگام نزدیک شدن به هم براساس قانون الهی مذکور به هم میآمیزند. از نظر علمی اثبات شده است که از ترکیب، حرارت حاصل میشود، زیرا ترکیب و امتزاج، نوعی احتراق است. حکمت این مطلب چنین است: ذرات و اتمهـای این دو عنصر هر یک حرکـات جداگانهیی دارند؛ در زمان امتزاج، هر دو اتم یعنی اتمی از این عنصر و اتمی از عنصر دیگر با هم ترکیب میشوند، یعنی حرکتی مبتنی بر یک حرکت مطرح است، و حرکت دیگر معلق میماند. پیش از امتزاج و ترکیب، دو حرکت مطرح بود، اما حالا دو ذرّه تبدیل به یک ذرّه میشوند؛ دو ذرّه حالا دیگر از یک حرکت برخوردار هستند. حرکت دیگر بر اساس قانون صانع حکیم تبدیل به حرارت میشود. اساساً این یک قانون و قاعده است که: «حرارت از حرکت تولید میشود». بر اساس همین راز است که حرارت غریزی در بدن انسان، با این ترکیب شیمیایی تأمین میشود، و چون کربن خون اخذ میشود، صاف و پاکیزه میگردد. این است زمانی که نَفَس وارد بدن میشود، هم آب حیات وجود را تمیز میکند و هم آتش حیات را شعلهور میسازد، و وقتی هم که از بدن خارج میگردد ثمرهیی چون کلمه را که از معجزات قدرت الهیست نتیجه میدهد... فَسُبْحَانَ مَنْ تَحَيَّرَ فِى صُنْعِهِ الْعُقُولُ.
- ↑ اما این قالیچه دارای حیات است و از اهتزازی منظم برخوردار میباشد؛ نقوش آن همواره در کمال حکمت و نظم متحول میگردد تا جلوههای مختلف نساجش را یک به یک نمایان سازد.
- ↑ خلاصه، ذره، مدعی را به گلبولهای قرمز ارجاع میدهد، گلبولهای قرمز به سلول، سلول به بدن انسان، بدن انسان به نوع انسان، نوع انسان به جامهیی که از انواع ذیحیات بافته شده و زمین در بر کرده است، لباس زمین نیز به کره زمین، کره زمین به خورشید، خورشید نیز به تمام ستارگان حواله میدهد. هر یک از آنها میگویند: «برو، اگر توانستی موجودی را که فوق من است تسخیر کنی، بیا و برای تسخیر من نیز بکوش، تا آن را مغلوب نسازی نمیتوانی مرا به دست آوری». پس کسی که سخناش بر تمام ستارگان کارگر نیفتد، نمیتواند ربوبیتاش را حتی بر ذرهیی دیکته کند.
- ↑ اگر تقریباً نیمی از قطر دایرهیی 180 میلیون کیلومتر باشد، خود دایره تقریباًَ معادل مسافتی 25 هزار ساله میشود.
- ↑ ما اشاراتی هستیم که به مصنوعات عجیب حضرت حق نگاه میکنیم و دیگران را نیز به تماشای آنان فرا میخوانیم؛ یعنی به نظر میرسد سماوات با چشمان بیشمار، مخلوقات عجیب الهی را در زمین تماشا میکنند و منظور این است که ستارگان نیز مانند فرشتگان آسمان، زمین را که محشر عجایب و غرایب است، میبینند و ذیشعوران را نیز با دقت به تماشا میخوانند.
- ↑ لیکن طبیعت پس از سقوط، توبه کرد؛ دانست که وظیفه اصلیاش قبول و انفعال است نه اثرگذاری و فعل؛ دانست که برای قَدَر الهی به مثابه دفتر است ـ البته دفتری متناسب با تغییر و تبدُّل ـ و برای قدرت ربانی نوعی طرح و برنامه، و برای قدیر ذو الجلال نوعی شریعت فطری و نوعی مجموعه قوانین. بنابراین با کمال عجز و انقیاد به وظیفه عبودیتش پرداخت و «فطرت الهی» و «صنعت ربانی» نام گرفت.
- ↑ کثافت: برعکس شفافیت.
- ↑ منظور سؤالیست که در ابتدای مقصد دوم مطرح شد نه سؤال مختصر انتهای خاتمه.
- ↑ زمانی رییس دو عشیرت به حضور پادشاهی رسیده و دقیقاً در وضعیت نوشته شده قرار گرفتهاند.
- ↑ یک ثانیه ملاقات که برای خدا باشد یک سال است. اگر برای دنیا باشد، یک سال یک ثانیه است.
- ↑ براساس نص حدیث: شهود «حق» چنان بالاتر از لذتهای بهشتیست که موجب فراموشی آنها میشود، و حُسن جمال اهل شهود پس از مشاهده چنان افزایش مییابد که پس از بازگشتشان، اهالی قصر آنها دقت هم کنند، آنها را به سختی خواهند شناخت.