On Birinci Şuâ/fa: Revizyonlar arasındaki fark
("ابتدای مسأله یازدهم ثمره، شامل نتایجی چون بهشت، سعادت ابدی، و رؤیت الله از میوههای بیشمار، کلی و جزیی شجره قدسیه ایمان است که صدها نمونه آن در رساله نور بیان گردیده و با دلایل متقن به اثبات رسیده است. توضیح مطلب را به «سراج النور» ارجاع میدهیم و بدو..." içeriğiyle yeni sayfa oluşturdu) |
("حضرت حق از شما استاد محبوب که بار سنگین و بزرگی را بر دوش ضعیف و نحیفتان تحمل میکنید تا ابد راضی باشد و با تخفیف این سنگینی تا ابد رخسارتان را بشاش فرماید؛ آمین!" içeriğiyle yeni sayfa oluşturdu) |
||
823. satır: | 823. satır: | ||
قوه خیالم در همان حال که به سبب لذت حاصل از ثمره مزبور شاد و مسرور بود میوه مشابهی از میوههای فراوان ایمان به همه پیامبران را مزه مزه کرد. در یک لحظه احساس کردم همراه همه انبیای گذشته زیسته ام، ایمان و تصدیقم نسبت به آنها، زمانهای سابق را روشنایی بخشید، ایمانم را وسعت بخشید و کلیت داد. نیز بر ادعاهای پیامبر آخر زمانمان در باره ایمان، گواهی داد و شیاطین را مجبور به سکوت کرد. | قوه خیالم در همان حال که به سبب لذت حاصل از ثمره مزبور شاد و مسرور بود میوه مشابهی از میوههای فراوان ایمان به همه پیامبران را مزه مزه کرد. در یک لحظه احساس کردم همراه همه انبیای گذشته زیسته ام، ایمان و تصدیقم نسبت به آنها، زمانهای سابق را روشنایی بخشید، ایمانم را وسعت بخشید و کلیت داد. نیز بر ادعاهای پیامبر آخر زمانمان در باره ایمان، گواهی داد و شیاطین را مجبور به سکوت کرد. | ||
ناگهان سؤالی بر قلبم خطور کرد که پاسخ قطعی آن در '''«لمعه حکمةُ الاستعاذه»''' آمده است. سؤال این بود: | |||
''' | |||
<div lang="tr" dir="ltr" class="mw-content-ltr"> | <div lang="tr" dir="ltr" class="mw-content-ltr"> |
09.11, 5 Ekim 2024 tarihindeki hâli
ثمرهیی از زندان دنیزلی
این بخش دفاعی از رساله نور در برابر بیدینی و کفر مطلق است. دفاعیه حقیقی ما در این حبس نیز همین نوشته است؛ زیرا صرفاً در این راه تلاش میکنیم.
این رساله، ثمره و خاطرهیی از زندان دنیزلی و حاصل دو روز جمعه میباشد.
سعید نورسی
رساله ثمره
بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ
فَلَبِثَ فِى السِّج۟نِ بِض۟عَ سِنٖينَ ([1])
براساس اِخبار و سرّ آیه فوق، یوسف پیر زندانیان است و زندان نوعی مدرسه یوسفیه به شمار میرود. حال که دوبار است تعداد زیادی از طلبههای رساله نور وارد این مدرسه میشوند بیتردید لازم است خلاصه بخشی از مسایل مرتبط با حبس و زندان در رساله نور، در این مکتب - که به منظور تربیت گشوده شده - مطالعه و تدریس شود، تا تربیت و آموزش کامل صورت گیرد. اینک پنج، شش مورد از آن خلاصهها را به شرح زیر بیان میکنیم:
مسأله نخست
چنان که توضیح مطلب در کلام چهارم نیز آمده است، آفریدگارمان سرمایه زندگانی بیست و چهار ساعته شبانه روز را به ما احسان میکند تا به کمک آن هر چه برای حیات دنیوی و اخروی لازم است تأمین گردد.
تصور کنید ما اگر بیست و سه ساعت از شبانه روز را صرف حیات دنیوی - که بسیار کوتاه است - کنیم و یک ساعت را که برای نمازهای واجب کافیست صرف حیات اخروی - که بسیار طولانیست - نکنیم چه اشتباه خلاف عقلی کردهایم، که در آن صورت دچار فشارهای قلبی و روحی به عنوان مکافات آن خطا خواهیم شد و بر اثر چنین وضعی اخلاقمان را از دست میدهیم و عمر را با ناامیدی سپری کرده، و به این ترتیب به جای کسب تربیت، در جهت عکس آن حرکت میکنیم؛ فکرش را بکنید که با چنین وضعی تا چه حد ضرر خواهیم کرد.
تصور کنید اگر ساعتی را صرف پنج نوبت نماز واجب کنیم، هر یک ساعت حبس و مصیبت، گاه معادل یک روز عبادت میشود و یک ساعت فانی حکم ساعات باقی را مییابد و افسردگیهای روحی و قلبی و فشارها تا حدودی از بین میروند و (زندان) کفارهیی میشود برای هرآن چه موجب حبس گردیده بود و تربیت را که هدف اصلی از زندانی شدن است نتیجه میدهد، و این آزمون و درس نافعیست، که سبب گفتگویی دل نشین و آرامش بخش با دوستان مصیبت دیده میشود.
چنان که در کلام چهارم بیان گردید هزار نفر در قرعه کشی بلیتهای بخت آزمایی شرکت میکنند تا مثلاً یک نفر بتواند هزار لیره به دست آورد؛ آنها هفت، هشت، ده لیره از بیست و چهار لیره خود را خرج قمار بخت آزمایی میکنند، اما یک لیره از آن بیست و چهار لیره را صرف خرید بلیت خزانه جواهرات ابدی نمیکنند؛ این در حالیست که احتمال برنده شدن هزار لیره در قرعه کشی بخت آزمایی یک در هزار است، چرا که هزار نفر در این امر سهیماند؛
اما در بخت آزمایی مقدرات اخروی بشر، احتمال سود برای اهل ایمان - که برخوردار از حُسن عاقبت میباشند - 999 از هزار است، این را 124 هزار پیامبر خبر دادهاند و مخبران صادقی از اولیا و اصفیایی که شمارشان از حد بیرون است با کشف و شهود تصدیق و تأیید کردهاند؛ حال با نکات ذکر شده مقایسه کنید رفتن به سوی قرعه کشی از نوع اول و پشت کردن به مورد دوم چه قدر با مصلحت ناسازگار است.
مدیران زندان، زندانبانان و بلکه کارگزاران امور کشور و نگهبانان آسایش ملت در این مسأله میبایست از این درس رساله نور راضی و خرسند باشند، زیرا براساس تجربیات مکرر مشاهده شده است که اداره و انضباط هزار فرد متدینی که همواره به یاد محبس جهنم هستند، آسانتر از رسیدگی به امور ده فرد بینماز و بیاعتقادیست که صرفاً به حبس دنیوی میاندیشند و چیزی از حرام و حلال نمیدانند و گاه نیز به رفتارهای لاابالیگری خو کردهاند.
خلاصه مسأله دوم
همان طور که در بخش راهنمای جوانان در رساله نور به خوبی توضیح داده شده، مرگ چنان قطعی و آشکار است که به شب شدن روز و فرارسیدن زمستان پس از پاییز میماند و به یقین با آن مواجه خواهیم شد؛ هم چنان که این زندان برای وارد شوندگان و خارج شوندگان مانند مسافرخانهییست، روی زمین نیز رباطیست برای قافلههایی که با عجله در حرکتند تا شبی در آن اتراق کنند و فردا به حرکتشان ادامه دهند. مرگ که ساکنان هر شهر را بارها به گورستان انتقال داده است بیتردید خواستهی زیادی از حیات دارد.
رساله نور معمای این حقیقت دهشتناک را حل نموده و کشف کرده است، که خلاصه کوتاهی از آن چنین است:
مادام که مرگ از میان نمیرود و دروازه گور بسته نمیشود؛ بزرگترین مسأله و نگرانی اصلی انسان یافتن چارهیی برای نجات از دست جلاد اجل و سلول انفرادی قبر است. آری، این موضوع چاره دارد و رساله نور با سرّ قرآن آن را به بداهت دو ضرب در دو مساوی با چهار، قاطعانه اثبات کرده است، که خلاصه آن چنین است:
مرگ یا اعدام ابدیست، یعنی چوبه داریست که فرد را با خویشاوندان و دوستانش از بین میبرد؛ یا برگه رخصتیست برای عبور به عالمی دیگر که باقیست، سندی ایمانی برای ورود به سرای سعادت و خوشبختی؛
و قبر نیز یا سلول انفرادی تاریک و چاهی بیانتهاست، یا معبریست که ما را از محبس دنیا به سوی مهمان سرا و گلستانی نورانی و جاودان میرساند. این حقیقت در «راهنمای جوانان» با تمثیلی اثبات شده است.
برای مثال در حیاط این زندان، چوبههای اعدامی برای به دار آویختن قرار دادهاند و پشت دیوار، مراسم قرعه کشی بزرگی هست که همه عالمیان در آن مشارکت دارند. عدم اشتراک ما پانصد نفری که در این زندان هستیم بدون استثنا غیرممکن است و همه ما را یکی یکی به میدان خواهند برد. ممکن است بگویند: «بیا، گواهی اعدامت را بگیر و بالای چهارپایه برو» یا «تذکره حبس انفرادی همیشگی را بگیر و از این دری که باز است عبور کن.» و شاید بگویند: «مژده! بلیت بخت آزماییات برنده میلیونها سکه طلا شده است، بیا و آن را بگیر!»
ما به چشم خود میبینیم که همه به نوبت به سوی چوبه دار میروند و گروهی اعدام میشوند؛ گروهی دیگر چوبه دار را نردبانی میکنند و خود را به پشت دیوار، همان جا که مراسم بخت آزماییست میرسانند؛ این را مأمورانی جدی با قطع و یقین به ما میگویند و گویی خود شاهد آن بودهایم، در همین اثنا دو هیأت وارد زندان ما میشوند.
قافلهیی که ساز و شراب و شیرینیها و باقلواهای به ظاهر لذیذ در دست دارند و سعی میکنند از آنها به ما نیز بخورانند، اما خوراکیهایشان زهرآگین است، و شیاطین انسی آنها را مسموم کردهاند.
جماعت و هیأت دوم تربیت نامه و غذاهای حلال و نوشیدنیهای دل نشین در دست دارند، و به ما اهدا میکنند و همه به اتفاق و خیلی جدی میگویند: «اگر هدایای گروه اول را – که به منظور امتحان به شما پیشنهاد شده - قبول کنید و بخورید مانند کسانی که میبینید بالای دار میروند، به دار آویخته خواهید شد؛ اما اگر هدایای ما را که به فرمان حاکم این دیار برایتان آوردهایم بپذیرید و ادعیه و اذکاری را که در کتابها و تربیتنامههایمان است بخوانید از به دار آویخته شدن نجات خواهید یافت، بدانید و چون مشاهده روز باور کنید که در آن مراسم بخت آزمایی به لطف و احسان شاهانه هرکدامتان برنده یک میلیون سکه طلا خواهید شد. اگر آن شیرینیهای حرام و شبههناک و مسموم را بخورید، تا رفتن به سوی چوبه دار هم درد خواهید کشید. این مسأله را فرامین مذکور و ما با یقین به شما خبر میدهیم.»
مطابق این تمثیل در پشت چوبه دار اجل – که همیشه جلوی چشمانمان است – مراسم بخت آزمایی مقدرات نوع بشر وجود دارد. بیتردید باید دریابیم که در این مراسم برای اهل ایمان و طاعت (به شرط حُسن عاقبت) بلیت خزانهیی جاودان و بیپایان فراهم خواهد بود؛ و به احتمال صد در صد برای آنان که بیاعتقاد بوده و مشغول عیش و نوش حرام و گردنکشی و فسق بودهاند (به شرط توبه نکردن) نیستی همیشگی (برای آنان که معتقد به آخرت نیستند) یا سلول انفرادی تاریک ابدی (برای آنان که بقای روح را قبول دارند اما به لهو و لعب میپردازند) تدارک دیده شده است. در ابتدا این را 124 هزار پیامبر ([2]) که نشانه تصدیق در دست دارند و معجزات فراوان داشتهاند به احتمال 99 درصد خبر دادهاند و گفتهاند که گروه اخیراعلان شقاوت ابدی را اخذ خواهند کرد؛ به همین ترتیب بیش از 124 میلیون ولی (قَدَّسَ اَللهُ اَسرَارهُم) که در پی خبر پیامبران، سایه و اثر آنان را با کشف و ذوق مشاهده نموده، تصدیق و تأیید کردهاند و میلیاردها محقق ([3]) و مجتهد و صدیقی که آمدهاند و رفتهاند، خبر این دو گروه از مشاهیر بشری را به مدد عقل و با براهین قطعی و حجتهای قوی و با فکر و منطق با یقین و ایمان اثبات و تصدیق نمودهاند. به واسطه این سه گروه بزرگ و عالیِ جامعه بشری - که چهرههای تابان نوع انسانند، اهل حقیقتند و چون خورشید و ماه و ستارگان میدرخشند و در موقعیت فرماندهی قدسی بشر قرار دارند- خبر مذکور به اجماع و تواتر به ما رسیده است؛ حال ببینیم وضعیت کسی را که به این سخنان توجهی نمیکند و به صراط مستقیم که آنان نشان میدهند و رو به سوی سعادت دارد نمیرود و به احتمال 99 درصدِ خطر توجهی ندارد؛ همین فرد در حالت عادی حتی اگر یک نفر بگوید در راهی که میروی خطری هست، از آن راه نخواهد رفت و راهی ولو طولانیتر را برخواهد گزید. علی ایُّ حال وضع او چنین خواهد بود:
کوتاهترین و سهلترین راه را که مخبران بیشمار با قاطعیت و یقین از آن خبر دادهاند و صد در صد به بهشت و سعادت ابدی منتهی میشود، رها کرده و دشوارترین و طولانیترین و بدترین راهی را که به احتمال 99 درصد به محبس جهنم و شقاوت دائمی منتهی میشود انتخاب میکند؛ بیچارهیی که در دنیا نیز کوتاهترین راه را براساس خبر احتمالاً دروغ فردی و با احتمال یک در صد خطر و مثلاً یک ماه حبس رها کرده و راه طولانیتر بدون منفعتی را فقط با این توجیه که بیخطر است انتخاب میکند؛ مانند دیوانههای سرمست به اژدهاهایی که در دوردست دیده میشوند و راه را بر او خواهند گرفت اهمیتی نمیدهد، و مشغول پشهها میشود و آنها را مهم میداند و عقل و قلب و روح و انسانیت خود را از دست میدهد.
این واقعیتِ مطلب است؛ ما زندانیان برای گرفتن انتقام کامل از این مصیبت باید هدایای هیأت دوم را بپذیریم، همان طور که لذت یک دقیقه انتقام یا چند دقیقه یا چند ساعتِ عیش و نوش باعث شد ما دچار این مصیبت شویم و پانزده سال یا پنج سال یا ده سال یا دو سه سال در زندان بمانیم و دنیا برایمان زندان شود، باید در ضدیت و مخالفت با این مصیبت یکی دو ساعت از زمان حبس را تبدیل به عبادت یکی دو روزه کنیم و مجازات دو سه ساله خود را با هدایای متبرک آن قافله مبارک، تبدیل به عمری بیست سی ساله و ماندگار نماییم و ده یا بیست سال حبس مان را وسیلهیی قرار دهیم برای خلاصی از میلیونها سال حبس در زندان جهنم. در برابر گریه دنیای فانی باید بر لبان حیات اخروی مان لبخند بنشانیم و به این ترتیب از مصیبتی که گرفتارش شدهایم انتقام بگیریم. باید زندان را محلی برای تربیت شدن بدانیم و برای وطن و ملتمان افرادی مفید، مطمئن، و با تربیت شویم. مأموران و مدیران و مسؤولان زندان هم کسانی را که گمان میکنند جانی و شقی و لاابالی و قاتل و تبهکار و مُضر به حال وطن هستند باید طلبههایی ببینند که در آموزشگاه مبارکی مشغول فعالیتاند و باید با افتخار خداوند را شکر بگویند.
مسأله سوم
خلاصه حادثهیی عبرت انگیز که تفصیل آن در «راهنمای جوانان»
آمده، چنین است:
زمانی در عید جمهوریت کنار پنجره سلولم در زندان اسکی شهیر نشسته بودم. دختران دانش آموز در حیاط دبیرستان مقابل میخندیدند و میرقصیدند.
در یک آن، وضعیت پنجاه سال بعد آنها هم چون سینمایی معنوی بر من آشکار شد. دیدم چهل پنجاه تن از آن دختران دانش آموز که تعدادشان پنجاه شصت نفر بود، در قبر خاک میشوند و عذاب میکشند. ده نفر از آنها را دیدم که هفتاد هشتاد ساله و بسیار زشت شدهاند و چون در جوانی مراقب عفت خود نبودهاند از نگاههایی که انتظار محبت دارند نفرت میبینند. اینها را با قطع و یقین مشاهده کردم، و به حال و روز رقت بارشان گریستم. تعدادی از دوستان زندانی، صدای گریستنم را شنیدند، آمدند و جویای موضوع شدند، گفتم: «فعلاً مرا به حال خود رها کنید و بروید.»
آری، آن چه دیدم حقیقت بود نه خیال. چنان که پس از تابستان و پاییز نوبت زمستان فرا میرسد، در ادامه تابستان جوانی و پاییز سالمندی نیز زمستان قبر و برزخ قرار دارد. اگر به همان شکلی که حوادث پنجاه سال پیش را به وسیله صنعت سینما در حال حاضر به نمایش میگذارند، میتوانستند رویدادهای پنجاه سال بعد را هم نشان دهند و وضعیت پنجاه شصت سال بعدِ اهل ضلالت و گمراهی را در مقابل دیدگانشان به نمایش بگذارند، آن گاه با لعن و نفرین به خندیدنها و لذتهای نامشروعشان میگریستند.
در حالی که من مشغول مشاهده مذکور در زندان اسکی شهیر بودم، فردی معنوی که مروج گمراهی و ضلالت بود هم چون شیطانی انسی در مقابلم ظاهر شد و گفت:
«ما دوست داریم همه نوع لذت حیات را بچشیم و به دیگران بچشانیم، با ما کاری نداشته باش.»
من هم در پاسخ گفتم:
حال که مرگ را به قیمت ذوق و لذت، فراموش کردهیی و به ضلالت و گمراهی پرداختهیی، یقین بدان که طبق حکم ضلالت تو، تمام زمان گذشته مرده و معدوم است؛ و چون گورستان ترسناکی ست، که در درونش جنازهها پوسیدهاند. درد و مصیبتهایی که بر اثر مرگ ابدیِ دوستانِ فراوان و فراقهای بیشمار به دلیل وابستگیهای انسانی و مسیر گمراهی، بر سرت و بر قلبت – اگر نمرده باشد – ریخته، لذتهای سرمستانه و حقیرت را از بین میبرد و به همین صورت زمان آینده را نیز به سبب بیاعتقادی برایت معدوم و تاریک و مرده و ترسناک میکند، و چون گردن بیچارههایی که از آن جا وارد عالم وجود و زمان فعلی میشوند با ساطور اجل بریده و به عالم نیستی پرتاب میگردد، به موجب گرایش به عقل، نگرانیهای دردآور بیشماری را بر وجود بیایمانت تحمیل کرده، و لذتهای جزیی و سفیهانهات را زیر و زبر میکند.
اگر ضلالت و سفاهت را رها کنی و وارد دایره ایمان حقیقی و راه مستقیم شوی با نور ایمان خواهی دید که زمان سپری شدهی گذشته، معدوم و چون گورستانی که همه چیز را میپوساند، نیست، بلکه عالمی نورانیست که موجود است، تبدیل به آینده میشود و به منزله دالانیست که ارواح باقی برای ورود به دارالسعادة آینده در آن انتظار میکشند؛ گذشته نه تنها دردآور نیست، بلکه بسته به قوت ایمان، نوعی از لذت معنوی بهشت را در دنیا میچشاند و آینده نیز نه تنها منزلگاهی ظلمانی و وحشتناک نیست، بلکه اگر با چشم ایمان نگاه کنیم کاخهای سعادت ابدی را مشاهده خواهیم کرد، که در آنها ضیافت و نمایشگاههای احسانِ یک رحمنِِ رحیمِ ذوالجلالِ و الاکرام برپا شده است؛ رحمنِ رحیمی که صاحب کرم و رحمت بیحدوحصر بوده، و بهار و تابستان را بهسان سفرهیی پر از نعمتهای متعدد قرار داده است، فرد مؤمن با ذوق و شهود ایمانی، کشش رفتن به آنجا را در خود حس کرده، و به نسبت ایمانش میتواند نوعی از لذتهای عالم باقی را احساس کند. پس لذت حقیقی و عاری از درد و الم صرفاً در ایمان و با ایمان حاصل میگردد.
ایمان در این دنیا هزاران فایده و نتیجه را نصیب انسان میکند. ما به مناسبت بحث حاضر، فقط یک فایده و لذت ایمان را که در قالب تمثیلی در حاشیه «راهنمای جوانان» آمده است، به شرح زیر بیان میکنیم:
فرض کنید فرزندتان - که بسیار دوستش دارید - در حال احتضار و رو به موت است و شما با یأس و نا امیدی به فراق دردآور و همیشگی او میاندیشید. در همان حال طبیبی چون حضرت خضر یا لقمان حکیم وارد میشود و معجونی چون پادزهر به او میخوراند. فرزند دوست داشتنی و عزیز شما چشم میگشاید و از مرگ نجات مییابد، چه قدر خوشحال و شادمان میشوید؟
به همین ترتیب میلیونها انسان محبوب را که مانند فرزند شما دوست داشتنی هستند و گمان میکنید در گورستان زمان گذشته پوسیده شده و در حال نابودی میباشند در نظر بگیرید؛ ناگهان به واسطه حقیقت ایمان، نورانیتی از دریچه قلب به سوی گورستانی که براثر توهم گمان میرود عدم خانهیی بزرگ است تابیده میشود. تمام مردهها زنده میشوند و با زبان حال به شما میگویند: «ما نمردهایم، و نخواهیم مرد و دوباره با شما دیدار خواهیم کرد.» و شما حظ و لذت وافری میبرید. ایمان با دادن چنین لذتهایی در این دنیا اثبات میکند که حقیقت ایمان هم چون دانهییست که در صورت تجسم، بهشتی خاص از آن حاصل میشود و شجره طوبای آن میگردد. اینها را به همان کسی که مروج گمراهی بود گفتم.
او که اهل عناد بود گفت:
«حداقل برای اینکه مانند حیوان حیاتمان را با کیف و لذّت سپری کنیم؛ به سرگرمی و سرخوشی پرداخته و به این مسایل ظریف نمیاندیشیم.»
در پاسخ گفتم: تو نمیتوانی مانند حیوان باشی، زیرا حیوان گذشته و آینده ندارد، نه از گذشته متأسف میشود و نه نگران آینده است. حیوان تمام و کمال در پی کام جوییست، به راحتی زندگی میکند، میخوابد و شکر خالقش را میگوید. حتی حیوانی که برای ذبح بر زمین خوابانده میشود چیزی احساس نمیکند. فقط هنگامی که کارد گلویش را میبرد میکوشد حس کند، آن احساس هم طی میشود و حیوان از آن درد هم خلاصی مییابد. یکی از رحمتها و مهربانیهای بزرگ خداوند همین است که اجازه نمیدهد کسی از غیب مطلع باشد و هم او آن چه را بر سر انسان میآید میپوشاند و پنهان میکند. مخصوصاً این قضیه در مورد حیوانات بیگناه به شکل کاملتری وجود دارد. لیکن ای انسان! گذشته و آینده تو ـ بخاطر داشتن عقل - با خروج از عالم غیب موجب میشود از استراحتی که ریشه در ستر غیب دارد، کاملاً محروم شوی. تأسفهای مرتبط با گذشته، فراقهای دردآلود و ترسها و نگرانیهای مرتبط با آینده لذتهای جزیی تو را به مرتبه هیچ تنزل میدهد و از لحاظ لذت، تو را صدبرابر بیشتر از حیوان به سقوط میکشاند.
مادام حقیقت این است یا دست از عقل بشوی و حیوان شو و نجات پیدا کن یا عقلت را با ایمان بیآمیز و گوش به قرآن بده و حتی در این دنیای فانی لذتهایی صد برابر بیشتر از حیوان به دست آور. این مطالب را به او گفتم و مجبور به سکوتش کردم.
باز هم آن گمراه رو به من کرد و گفت:
«اقلاً مانند بیدینان اجنبی زندگی میکنیم.»
جواب دادم:
تو مانند بیدینان اجنبی هم نمیتوانی شوی، زیرا آنها اگر پیامبری را انکار میکنند به پیامبران دیگری مؤمن هستند، حتی اگر هیچ پیامبری را هم قبول نداشته باشند خداوند را باور دارند. اگر خدا را هم قبول نداشته باشند ممکن است خُلقیاتی داشته باشند که مدار کمالاتشان قرار گیرد، اما اگر مسلمانی پیامبر آخرالزمان(ع) را که - خاتم رسل و بزرگترین آنهاست و دین و دعوتش عام است - انکار کند، و از دایره تبعیتش خارج گردد، هیچ پیامبر دیگر و حتی خدا را قبول نخواهد داشت، زیرا همه پیامبران، خدا و کمالات را به واسطه او پذیرفتهاست، و اینها بدون او (خاتم الانبیاء) در قلب او باقی نخواهند ماند. این است که از گذشته تاکنون صاحبان هر دینی وارد اسلام شدهاند، اما هیچ مسلمانی نمیتواند به طور حقیقی یک یهودی یا مجوسی یا نصرانی شود؛ البته ممکن است بیدین شود، اخلاقش فاسد گردد و تبدیل به عنصری مُضر برای وطن و ملت شود. این را برایش ثابت کردم و هیچ دست آویزی برای شخص متمرد و عنود باقی نماند، لذا برخاست و به جهنم رفت.
اینک ای هم درسان من در این مدرسه یوسفیه! مادام که حقیقت همین است که گفته شد و رساله نور بیست سال است آن را قطعی و آشکار چون خورشید اثبات مینماید و سرکشی متمردان و معاندان را درهم شکسته و آنان را وارد جرگه ایمان میکند؛ ما به عنوان کسانی که از ایمان و صراط مستقیم به عنوان سالمترین و آسانترین و نافعترین مسیر برای آینده و آخرت و وطن و ملتمان پیروی میکنیم، باید اوقات فراغت خود را به جای آن که صَرف خیالات بیهوده کنیم به خواندن سورههایی از قرآن بپردازیم که با آن آشنایی داریم، و معانی آیات مذکور را از دوستانی که در این زمینه آگاهی دارند فرا گرفته و نمازهای واجب قضا شده مان را به جا آوریم و با استفاده از خوی و خصلتهای نیک یک دیگر، این زندان را به بوستان مبارکی برای پرورش نهالهای خوش طینت تبدیل کنیم؛ با چنین اعمال صالحهییست که باید بکوشیم مدیر و مسؤولان زندان را به جای این که چون مأموران عذاب جهنم بر سر جانیان و قاتلان باشند، مأموران و استادان درستکار و راهنمایان مهربانی کنیم که در مدرسه یوسفیه بهشتیانی را تربیت میکنند و خود را موظف به نظارت بر تربیت آنان میدانند.
مسأله چهارم
باز در راهنمای جوانان توضیح دادهام، زمانی از سوی برادرانی که به من خدمت میکردند سؤال شد:
پنجاه روز است درباره این جنگ هولناک جهانی که کره زمین را به هرج و مرج کشانده و با مقدرات اسلام نیز ارتباط دارد چیزی نمیپرسی و کنجکاوی نشان نمیدهی. (امروز هفت سال از آن زمان میگذرد.) ([4]) این در حالیست که عدهیی از متدینان و عالمان، مسجد و جماعت را رها کرده، به شنیدن (اخبار و مطالب) رادیو میشتابند، مگر حادثهیی بزرگتر از این متصور است؟ یا نکند پرداختن به این موضوع مناسب نیست و ضررهایی دارد؟
در پاسخ گفتم:
سرمایه عمر بسیار اندک و کارهای لازم بسیار زیاد است. مانند دایرههای متداخل، از دایره قلب و معده انسان، دایره پیکر و خانه انسان، دایره محله و شهر، دایره وطن و زادگاه و دایره کره زمین و نوع بشر تا دایره ذی حیات و دنیا دایرههایی تو در تو وجود دارد. هر انسان در هر دایره نوعی وظیفه دارد، اما بزرگترین و مهمترین و دائمیترین وظیفه در کوچکترین دایره قرار دارد، نیز ممکن است کوچکترین و گذراترین وظیفه گاهی در بزرگترین دایره قرار داشته باشد، بر این قیاس وظایف ممکن است با بزرگی و کوچکی نسبت عکس داشته باشند.
اما دایره بزرگ به سبب جاذبهیی که دارد ممکن است باعث شود فرد خدمت لازم و مهمی را رها نموده، با امور آفاقی بیمعنا مشغول گردد و سرمایه زندگانی را در جای نامناسبی هدر دهد، یعنی عمر با ارزشش را با امور بیاهمیت به فنا دهد. کسی که درگیریهای این جنگ را با کنجکاوی پی میگیرد گاه به لحاظ قلبی به طرفداری از یک طرف میپردازد و به طور طبیعی ممکن است ظلم و ستم آن طرف را مثبت ببیند و به این ترتیب شریک ظلم او شود.
پاسخ نکته اول این است: برای هر کس به خصوص مسلمانان چنان مدعا و حادثهیی وجود دارد که از این جنگ جهانی بزرگتر و از این دعوایی که برای حکومت بر دنیا برپا شده مهمتر میباشد؛ هر کس اگر به اندازه آلمان و انگلیس قدرت و ثروت داشته و درعین حال از بهره عقل نیز برخوردار باشد، بیشک آن را صرف موفقیت و پیروزی در همان راه میکند.
اما درباره آن مدعا باید گفت: صد هزار تن از مشاهیر انسانی و ستارگان و مرشدان بیشمار نوع بشر به اتفاق و مُستند به هزاران عهد و قرار صاحب و متصرف کائنات خبر دادهاند و عدهیی از آنان نیز با چشم خود دیدهاند که:
هرکس در مقابل ایمان با ادعای به دست آوردن یا از دست دادن ملک و مزرعهیی دائمی و باقی - که دارای قصرها و باغهایی به اندازه روی زمین است - مواجه میباشد. انسان اگر تذکره ایمان را به درستی تحصیل نکند آن را از دست خواهد داد، و در عصر کنونی بسیاری از مردم به سبب طاعون مادیت شکست میخورند. در جایی، یک نفر اهل کشف و شهود در حین سکراتِ (برخی از انسانها) مشاهده کرده بود، از چهل مورد درگذشتگان فقط چند نفر موفق بودهاند، بقیه بازنده بودهاند. آیا اگر سلطنت دنیا را هم به فرد بازنده بدهند جای خالی ایمان از دست رفته را پر خواهد کرد؟
ما شاگردان رساله نور معتقدیم صرف نظر کردن از خدماتی که موجب موفقیت در راه کسب ایمان میشود و رها کردن وکیل زبردستی که به احتمال 90 درصد مانع شکست در آن مسیر میگردد و مشغول شدن به کارهای بیهوده دنیوی با تصور ابدی بودن در دنیا، کار کاملاً نابخردانهیی است، لذا اگر عقل و خرد هر یک از ما صدبرابر هم بیشتر شود باز معتقدیم باید صرف انجام همین وظیفه ایمانی گردد.
ای دوستان جدید من در مصیبت زندان! شما مانند دوستان قدیمی همراه من رساله نور را ندیده اید، من آنها و هزاران شاگرد دیگر رساله نور را گواه میگیرم و میگویم و ثابت میکنم و ثابت کردهام که:
رساله نور وکیل موفق این راه است که توانسته تا 90 درصد در این مدعای بزرگ موفقیت کسب کند و تذکره و برات و گواهی آن را که عبارت است از «ایمان تحقیقی» در طول بیست سال در اختیار بیست هزار نفر بگذارد؛ رسالهیی که از معجزه معنوی قرآن حکیم سرچشمه میگیرد و در زمانه کنونی وکیل درجه یک این راه محسوب میشود.
هجده سال است دشمنان من، مادیون و بیدینان با دسیسههای بیرحمانه علیه من توانستهاند برخی از ارکان حکومت را اغفال کنند و برای نابودی ما این بار نیز مانند گذشته ما را محبوس و زندانی نمایند و با این حال از 130 جزء قلعه پولادین رساله نور فقط از یکی دو قسمت اشکال بگیرند. تو گویی کسی که در صدد انتخاب وکیل است کافیست رساله نور را در اختیار داشته باشد.
نترسید رساله نور ممنوع نخواهد شد. رسالههای مهم نور به استثنای دو سه مورد، آزادانه در میان نمایندگان و مسؤولان اصلی دولت جمهوری دست به دست میشود. انشاءالله زمانی فرا میرسد که مدیران و مأموران سعادتمند برای این که زندانها را به محلی برای اصلاح واقعی تبدیل کنند رسالههای نور را همچون غذا و علاج در بین زندانیان توزیع خواهند کرد.
مسأله پنجم
چنان که در راهنمای جوانان توضیح داده شده است؛ دوران جوانی بیتردید سپری خواهد شد. با همان قطعیتی که تابستان جای خود را به پاییز و زمستان میدهد و روز تبدیل به غروب و شب میشود، جوانی نیز به پیری و مرگ مبدل میگردد. اگر فرد، جوانی گذرا و فانی خود را در راه عفت و خیرات سپری کند بر اساس بشارت تمام فرامین آسمانی، جوانی ماندگاری به دست خواهد آورد.
اما اگر جوانی را با سفاهت بگذراند هر فرد عاقل و خردمندی براساس تجربه تأیید خواهد کرد؛ مانند قتلی که به دلیل یک دقیقه خشونت میلیونها دقیقه حبس را باعث میشود، لذتها و سرخوشیهای شباب نیز در راه نامشروع، علاوه بر مجازات دنیوی و گناهان و افسوسهایی که ریشه در مسؤولیتهای آخرت و عذاب قبر و زوال آن لذت دارد، در متن همین لذتها بیش از لذت، درد و الم وجود دارد، مثلاً در محبت نامشروع به جنس مخالف، لذت جزیی با عوارض فراوانی چون الم حسادت و الم فراق و الم پاسخ نگرفتن از طرف مقابل، حکم عسلی زهرآگین را مییابد.
فرد به سبب بیماریهایی که با اعمال نامشروع جوانی پدید میآید روانه بیمارستانها میشود و به دلیل زیادهرویهایش سر از زندان در میآورد و به دلیل مشکلاتی که از تغذیه نادرست و وظیفه نشناسی قلب و روح بروز مییابد باید او را در میخانهها و مراکز عیش و عشرت یا قبرستانها جستجو کرد، اگر میخواهی این مطلب برایت ثابت شود به بیمارستانها و زندانها و میخانهها و قبرستانها برو و در آن جا سؤال کن. البته با واویلاها و تأسفها و گریستنهایی مواجه خواهی شد که بیش ترشان براثر سیلیهای مجازات گونه لذتهای نامشروع و استفاده نادرست جوانان از جوانیشان حاصل شده است.
همه کتابها و فرامین سماوی و در رأس آنها قرآن با آیات قطعی خبر و بشارت دادهاند که جوانی اگر در مسیر درستی طی شود، نعمت الهی بسیار زیبا و دلنشین، و واسطةُ الخیری نیرومند و تأثیرگذار خواهد بود و در آخرت جوانی بسیار درخشان و ماندگاری را نتیجه میدهد.
مادام که حقیقت این است و دایره حلال برای کسب لذت کافیست و مادام که ساعتی لذت در دایره حرام گاه موجب یک سال و گاه ده سال زندان میشود، البته به عنوان سپاسگزاری در مقابل نعمت جوانی لازم و بلکه الزم است نعمت دلنشین جوانی را صرف پاکدامنی و درستی کرد.
مسأله ششم
اشارهی مختصریست به برهانی از هزاران برهان کلی درباره رکن ایمان به (الله) که در بسیاری از قسمتهای رساله نور تفصیل و حجتهای بیشمار قطعی آن آمده است.
در کاستامونو عدهیی از دانش آموزان دبیرستان نزد من آمدند و گفتند: «خالق مان را به ما بشناسان، معلمان مان درباره خدا چیزی نمیگویند.»
گفتم: هر رشتهیی که تحصیل میکنید با زبان خاص خود همواره از خداوند بحث میکند و آفریدگار را میشناساند. سخن آنان را بشنوید نه معلمها را.
برای مثال در هر قوطی موجود در داروخانهیی مجهز، معجونها و پادزهرهای حیات بخشی هست که با موازین حساس و فوقالعادهیی اخذ و حاصل گردیده است؛ این امر از وجود داروسازی حکیم، کیمیاگر و بسیار ماهر خبر میدهد.
به همین ترتیب، معجونها و پادزهرهای حیات بخشی در بستههای چهارصد هزار نوع نبات و حیوان در داروخانه کره زمین وجود دارد که وقتی آن را با مقیاس دانش پزشکی رایج و نسبت به داروخانههای موجود میسنجیم، میبینیم تا چه حد بزرگتر و کاملتر است. این امر داروساز داروخانه بزرگ کره زمین یعنی حکیم ذوالجلال را حتی به نابینایان هم آشکارا نشان میدهد و میشناساند.
نیز برای مثال، همان طور که کارخانهیی عظیم، هزاران نوع پارچه را از مادهیی ساده تولید میکند و بیتردید بر وجود کارخانه دار و تکنسینی ماهر دلالت دارد،
دستگاه ربّانی متحرکی که کره زمین نامیده میشود و دارای صدها هزار بخش است که در رأس هریک از آنها صدها هزار کارخانه کامل وجود دارد به همان نسبت که از کارخانه انسان بزرگتر و کاملتر است در مقایسه با دانش مکانیک که تحصیل کردهایم از استاد و صاحب کره زمین خبر میدهد و او را معرفی میکند و میشناساند.
باز برای نمونه، دکانها و انبارهایی که در آنها از اطراف، هزار و یک نوع رزق و روزی کامل فراهم آمده و به شکل منظمی در آنها جای داده شده است، بیتردید بر وجود مأمور فوقالعاده ارزاق و تغذیه، و صاحب و مدیر آن دلالت دارد.
این انبار ربّانی مواد غذایی و این سفینهی سبحانی که کره زمین نامیده میشود در یک سال در دایرهیی بیست و چهار هزار ساله در حال چرخش منظم است و صدهزار طایفه را که هر کدام نیازمند رزق و روزی جداگانه میباشد در خود جای داده است و با چرخشش فصلها را پدید میآورد و بهار را چون واگنی بزرگ پر از هزاران طعام گوناگون میکند و نزد ذی حیاتان بیچارهیی میآورد که ارزاقشان در زمستان به پایان رسیده است؛ این دکان و انبار ربّانی با انواع و اقسام جهازات و اموال و بستههای کنسرو مانند، به همان نسبت که از کارخانه مذکور بزرگتر است با مقیاس دانش تغذیه که خواندهایم یا خواهیم خواند و به همان درجه و با همان قطعیت بر صاحب و متصرف و مدبّر کره زمین دلالت دارد، او را میشناساند و موجب میشود او را دوست بدارند.
ارتشی را تصور کنید که چهارصد هزار گروه دارد و فرمانده آن به شکل معجزه گونهیی ارزاق مورد نیازهر گروه، سلاح و لباس مورد نیاز، آموزش و ترخیص آنها را کاملاً دقیق و جدا جدا تأمین میکند، یعنی به تنهایی انواع و اقسام ارزاق، سلاح، لباس، و وسایل مورد نیاز تک تک گروهها را بدون این که فراموش کند یا دچار حیرت گردد در اختیارشان میگذارد. شکی نیست که چنین اردو و اردوگاهی به یقین بر آن فرمانده فوقالعاده دلالت دارد و موجب میشود دیگران با تقدیر او را دوست بدارند.
درست به همان ترتیب، درلشکر سبحانی جدیدی که سربازانش در هر بهار در اردوگاه روی زمین از نو به کار گرفته میشوند، فرمانده بزرگ و واحدی را تصور کنید که انواع و اقسام لباس، غذا، سلاح، تعلیم و ترخیص چهار صد هزار نوع نبات و حیوان را با کاملترین شکل و با نظم و ترتیب، تک تک و بیآن که یکی از آنها را فراموش کند یا دچار سرگشتگی شود تأمین میکند؛ اردوگاه بهار کره زمین به همان نسبت که بزرگتر و کاملتر از ارتش و اردوگاه انسانیست و به مقیاس دانش نظامی که شما تحصیل خواهید نمود پروردگار و مدبّر و فرمانده اقدس کره زمین را با حیرت و تقدیس به انسانهای دقیق و خردمند حکیم معرفی میکند و موجب میشود با تحمید و تقدیس او را دوست بدارند.
شهری فوقالعاده زیبا را تصور کنید که در آن میلیونها لامپ الکتریکی میتوانند حرکت کرده و به هر طرف بروند؛ مواد روشنایی زای این لامپها طوریست که گویی پایان نمیپذیرد، لامپها و کارخانه سازنده آنها بدون تردید و بالبداهه بر سازنده و اداره کننده آن و مؤسس کارخانه و کسی که سازنده مواد اشتعال آنهاست، یعنی بر برقکاری ماهر و استادی که اعجاز میکند دلالت دارد و او را توأم با حیرتها و تقدیرها به دیگران میشناساند و موجب میشود او را دوست بدارند.
به همین ترتیب، در شهر این عالم، تعدادی از ستارگانی که چراغهای بام جهان هستند طبق نظریههای دانش ستاره شناسی، هزار بار بزرگتر از کره زمیناند و هفتاد بار سریعتر از گلوله توپ حرکت میکنند؛ با این حال نظم خود را از دست نمیدهند، با هم برخورد نمیکنند، خاموش نمیشوند و مواد اشتعال آنها پایان نمیپذیرد.
طبق نظر علم نجوم برای تداوم درخشش خورشید که یک میلیون بار بزرگتر از زمین است و یک میلیون سال بیشتر از زمین عمر کرده و در مهمان خانهی رحمانی چون چراغی پرفروز و گرمابخش است، هر روزسوختی به اندازه دریاهای کره زمین و به میزان کوههایش زغال یا هزار برابر زمین هیزم لازم است.
در شهر باشکوه کائنات که لامپهای الکتریکی سرای دنیا با شعاعهای نورشان، قدرت و سلطنتی لایزال را نشان میدهند که خورشید و ستارگان عظیمی چون خورشید را بدون هیزم و امثال آن مشتعل میکند و اجازه نمیدهد خاموش شوند و با هم و به سرعت میگرداند و نمیگذارد برخوردی با هم داشته باشند، چراغهای درخشان کاخ این دنیا و اداره امر آنها تا چه حد از مثالی که زدیم بزرگتر و کاملتر است؟ به همان میزان و با مقیاس درسی که شما در رشته برق خوانده یا خواهید خواند، سلطان این نمایشگاه بزرگی که کائنات نام دارد و روشن کننده و مدبّر و صانع آن و ستارگانِ درخشانش را گواه گرفته، میشناساند و موجب میشود با تسبیح و تقدیس او را دوست بدارند و پرستش کنند.
باز مثلاً کتابی را تصور کنید که در هر سطرش کتابی با خط بسیار ریز و ظریف نوشته شده باشد و در هر کلمهاش نیز با خط بسیار ریز سورهیی از قرآن نگاشته شده باشد، کتاب و مجموعه عجیبی کاملاً بامعنا که همه مسایل آن تأیید کننده هم هستند، و نشان از مهارت و توانایی کامل کاتب و مولفش دارد؛ این کتاب بیتردید به روشنی روز از نویسنده و مصنفش و کمالات و هنر او حکایت دارد و موجب میشود دیگران با گفتن ماشا الله و بارک الله از او تقدیر کنند.
درست به همین ترتیب، این کتاب کبیرکائنات، که روی زمین، فقط به مثابه یک صفحه آن است، و بهار فقط یکی از اشکالش به شمار میرود، دربرگیرنده سیصد هزار نوع طائفه نباتی و حیوانی - که هر یک در حکم کتابی جداگانهاند- با هم و در درون هم، بیخطا و اشتباهی و بیآن که در هم بریزند و بدون لغزشی، کامل و منظمند و گاه در مجموعه کائناتِ بینهایت معناداری که در هر کلمهاش حکمتهای فراوانی هست و در این قرآنِ اکبرِ مجسمِ عالم، با چشمانمان میبینیم که قلمی قصیدهیی را در کلمهیی مانند درخت و خلاصه کاملی از کتابی را در نقطهیی چون دانه نگاشته است. این عالم به نسبت بزرگی و کمال و معنایی که در مقایسه با کتاب ذکر شده در مثال فوق دارد و به مقیاس دانش حکمة الاشیاء و فن قرائت و کتابت که در دانشگاه فرامی گیرید، و با چشم تیزبین، نقّاش و کاتب کتاب عالم وجود و کمالات بیحدش را میشناساند و با عبارت «الله اکبر» معرفی میکند و با تقدیس «سبحانالله» تعریف میکند و با ثنای «الحمدلله» موجب میشود او را دوست بدارند.
در مقایسه با این فنون، هر فنی از صدها فن دیگر، با مقیاس فراگیر، آیینه خاص، چشم تیزبین و نظر عبرت انگیز خود خالق ذوالجلال این کائنات را با نامهایش میشناساند و صفات و کمالاتش را معرفی میکند.
به آن جوانان گفتم: برای تدریس حجت مذکور که برهانی عظیم و درخشان در وحدانیت میباشد، قرآن معجزالبیان مکرراً با آیات زیر آفریدگارمان را به ما معرفی میکند:
رَبُّ السَّمٰوَاتِ وَ ال۟اَر۟ضِ([5])
خَلَقَ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضَ([6])
آنها نیز این مطلب را کاملاً پذیرفته و با تأیید گفتند: «خداوند را بینهایت شُکر، که درسی قدسی و عین حقیقت گرفتیم، خداوند از شما راضی باشد.»
من هم گفتم:
انسان موجود ذی حیاتیست که با هزاران نوع درد متألم میشود و با هزاران نوع لذت متلذذ میگردد، این موجود به رغم بینهایت عجزش دشمنان مادی و معنوی بیشماری دارد و با وجود بینهایت فقرش نیازهای ظاهری و باطنی بیشماری دارد، مخلوق بیچارهیی که مدام در معرض سیلیهای زوال و فراق است، به یکباره با ایمان و عبودیت و انتساب به پادشاه ذوالجلال در برابر تمام دشمنان نقطه اتکا و برای برآوردن حاجاتش نقطه استمدادی مییابد. هم چنان که هرکس با شرف و افتخار و مقام کسی که بدان منسوب است احساس فخر میکند، انسان نیز درصورتی که به چنین پادشاه قدیر و رحیمی ایمان آورد و خود را به او منتسب نماید با بندگی و عبودیت به خدمتش درآید و اعلام مرگ و نابودی اجل را در ارتباط با خویش به جواز رهایی و نجات تبدیل نماید تا کجا میتواند سپاسگزاری کند و خود را مدیون بداند و تا چه حد میتواند افتخار تشکرآمیز داشته باشد؟ شما بگویید.
همان طور که به آن جوانان دبیرستانی گفتم به زندانیان مصیبت زده هم میگویم:
کسی که او را بشناسد و از او اطاعت کند حتی اگر در زندان هم باشد خوشبخت و سعادتمند است. فراموش کننده او نیز حتی اگر در کاخها هم باشد زندانی و بدبخت است.
مظلومی سعادتمند در حالی که اعدام میشد به ظالمان بدبخت میگوید: «من اعدام نمیشوم بلکه در حال دریافت جواز برای رفتن به سوی سعادت هستم. من با دیدن شما که محکوم به اعدام ابدی هستید کاملاً از شما انتقام میگیرم.» آن گاه با گفتن لا اله الا الله با شادی روح خود را تسلیم میکند.
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ([7])
مسأله هفتم
ثمره یک روز جمعه در زمان حبس دنیزلیست.
وَمَٓا اَم۟رُ السَّاعَةِ اِلَّا كَلَم۟حِ ال۟بَصَرِ اَو۟ هُوَ اَق۟رَبُ ([8]) مَا خَل۟قُكُم۟ وَلَا بَع۟ثُكُم۟ اِلَّا كَنَف۟سٍ وَاحِدَةٍ ([9]) فَان۟ظُر۟ اِلٰٓى اٰثَارِ رَح۟مَتِ اللّٰهِ كَي۟فَ يُح۟يِى ال۟اَر۟ضَ بَع۟دَ مَو۟تِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُح۟يِى ال۟مَو۟تٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَى۟ءٍ قَدٖيرٌ([10])
درسی را که زمانی در کاستامونو به درخواست دانش آموزان و در پاسخ به این تقاضا که «خالقمان را به ما بشناسان» به زبان فنون مدرسه به آنها داده بودم و سابق بر این در مسأله ششم آمده بود زندانیانی که در زندان دنیزلی میتوانستند با من در تماس باشند، مطالعه کردند. به دلیل پذیرش کامل ایمانی، نسبت به آخرت اشتیاقی حس نمودند و خطاب به من گفتند: «آخرتمان را هم به طور کامل به ما بشناسان. تا نفسمان و شیاطین زمان، ما را از راه به در نکنند و دیگر وارد چنین زندانهایی نشویم.» بنا به درخواست طلبههای زندانی رساله نور در دنیزلی و آنان که مسأله ششم را مطالعه کرده بودند بیان خلاصهیی از رکن آخرت هم لازم آمد، لذا در خلاصهیی کوتاه از رساله نور میگویم:
چنان که در مسأله ششم خالقمان را از ارض و سماوات جویا شدیم و آنها نیز با زبان فنون، آفریدگار را به روشنی خورشید به ما شناساندند؛ اینک به همان ترتیب آخرتمان را ابتدا از پروردگاری که میشناسیم، سپس از پیامبرمان، بعد قرآن، بعد سایر پیامبران و کتابهای مقدس و آن گاه از فرشتگان سپس از کائنات خواهیم پرسید.
در مرتبه اول آخرت را از خداوند میپرسیم. او نیز با همه رسولانی که فرستاده است و همه فرامین و نامها و صفات خویش میفرماید: «بله، آخرت وجود دارد و شما را به آن سو میبریم.» کلام دهم با دوازده حقیقت قطعی و روشن، پاسخ قسمی از اسماء درباره آخرت را اثبات و تشریح کرده است. به دلیل این که توضیح مذکور کفایت میکند در این جا صرفاً اشارهیی بسیار کوتاه خواهیم داشت:
مادام هیچ سلطنتی نیست که به اطاعت کنندگانش پاداش ندهد و نافرمانان را به مجازات نرساند؛ بیتردید سلطنتی سرمدی که در مرتبه ربوبیت مطلق است به منتسبان با ایمان آن سلطنت و کسانی که با طاعات، تسلیم فرامینش هستند پاداش میدهد و آنان را که سلطنت با عزت مذکور را با کفر و عصیان انکار میکنند به مجازات میرساند. نامهای «رب العالمین» و «سلطان الدیان» میگویند پاداش و مجازات فوق متناسب با آن رحمت و جمال، و آن عزت و جلال خواهد بود.
با چشم خود به روشنی روز و آشکاری خورشید میبینیم که رحمتی عام و شفقت و کرمی محیط، روی زمین را فرا گرفته است؛ برای مثال رحمت مذکور در هر بهار همه درختان و نباتات میوه دار را چون حوریان بهشتی میپوشاند و مزین میکند و انواع میوهها را در دستانشان قرار میدهد و آنها نیز خطاب به ما میگویند، بفرمایید بگیرید و بخورید؛ یا توسط حشرهیی زهردار، عسل شیرین و شفابخش را به ما میخوراند و به واسطه حشرهیی خزنده، حریر نرم را برای ما مهیا کرده و بر ما میپوشاند؛ به همین ترتیب در مُشتی هسته و دانه، برای ما هزاران مَن طعام نگاه داشته و به عنوان احتیاط در این انبارهای کوچک ذخیره نموده است؛
صاحب رحمت و شفقتی که چنین میکند بیهیچ تردیدی انسانهای مؤمن دوست داشتنی و منت پذیر و اهل پرستش را نابود نمیسازد، بلکه برای این که آنان را مظهر رحمتهای درخشانتری کند از حیات دنیوی رها میسازد. این پاسخیست که نامهای «رحیم و کریم» به سؤال ما میدهند و میگویند: «الجَنَّةُ حَق»
نیز ما با چشمان خویش میبینیم درهمه مخلوقات و در تمام روی زمین دست حکیمانهیی در کار است و امور چنان براساس مقیاسهای عدالت در جریان است که عقل بشر قادر به اندیشه فوق آن نیست، مثلاً حکمت ازلیست که تمام تاریخچه حیات و حوادث مربوط به آن را در قوه حافظه، یکی از هزاران عضو بدن انسان و به اندازه هستهیی کوچک، نگاشته و آن را به صورت کتابخانهیی درآورده و برای محاکمه انسان در حشر و به عنوان سندی کوچک در نشر دفتر اعمال او با سرّ یادآوری همیشگی به دست انسان میدهد و در جیب قوه مُفَکِّرهاش قرار میدهد؛ همین حکمت است که اعضا را در همه مخلوقات با میزانهایی بسیار حساس قرار میدهد، از میکروب تا کرگدن، از مگس تا سیمرغ و از یک بوته گل تا بوته گل بهار که میلیاردها بلکه تریلیاردها شکوفه میدهد؛ حکمتی که در همه این موارد تناسب را با مقیاسهایی به دور از اسراف به کار میبندد و آفریدهها رابا توازن و نظم و جمال چون شاهکاری هنری میآفریند، عدالتی سرمدی که حقوق حیاتی هر ذی حیاتی را در کمال میزان ادا میکند و خوبیها را نتیجه خوب و بدیها را نتیجه بد میدهد و با سیلیهایی که از زمان آدم تاکنون بر طاغیان و ستمگران زده، خود را بسیار قدرتمند نشان داده است.
بدون هیچ شبههیی همان طور که تصورخورشید بدون روز امکان ندارد، حکمت ازلی و عدالت سرمدی مورد بحث نیز نمیتواند بدون آخرت باشد و اجازه نمیدهد ظالمان و مظلومان به واسطه مرگ به یک شکل بروند. چنین بیعدالتی خوفناک و بیعاقبتی دور از حکمت به هیچ وجه امکان ندارد. این پاسخ قطعی را نامهای «حکیم، حکم، عدل و عادل» به سؤال ما میدهند.
وقتی تأمین حاجات همه مخلوقات و ذی حیاتان بیرون از دایره توانایی آنها قرار دارد و قادر به برآوردن آنها نیستند و وقتی نیازهای خود را با زبان استعداد فطری و احتیاج ضروری که نوعی دعاست طلب میکنند، این نیازها از سوی دستی غیبی که بسیار رحیم و سمیع و مهربان است برآورده میگردد. معمولاً از هر ده دعای انسانها که امری اختیاریست و مخصوصاً در خواص و انبیا، شش هفت دعا، خلاف عادات شناخته شده مستجاب میگردد و از این جا به یقین دانسته میشود که سمیع
و مجیبی در پشت پرده هست که آه هر دردمند و نیایش هر نیازمندی را میشنود. او متوجه کوچکترین نیازهای خُردترین ذی حیات است و آه پنهانش را میشنود و با مهربانی در عمل به او پاسخ میدهد و خشنودش میکند.
دعای حضرت محمد (ع) دعای بقای اخروی نوع بشر – به عنوان مهمترین مخلوق – را شامل میشود و دعایی که عمومیست و با عموم کائنات و اسماء و صفات الهی مرتبط است و مهمترین دعا محسوب میشود. همهی پیامبران به عنوان فرماندهان و ستارگان نوع انسان نیز با ایشان همراه شده و به این دعا آمین آمین میگویند. افراد متدیّن امت او نیز هر روز با گفتن چند صلوات به دعای او آمین میگویند، و حتی تمامی مخلوقات در دعای او شریک شده و خطاب به خداوند میگویند: بله خواستهاش را عطا فرما؛ ما نیز همان را میخواهیم. تحت چنین شرایطی که غیرقابل انکار میباشد، دعای مربوط به بقای اخروی حضرت محمد(ع) (از اسباب بیشمار موجبه حشر) به درگاه خدایی که ایجاد آخرت برایش مانند ایجاد بهار آسان است، به تنهایی برای ایجاد آخرت و بهشت کافیست. این مطالب را نامهای «مجیب و سمیع و رحیم» در پاسخ سؤال ما مطرح میکنند.
نامهای «محیی، ممیت، حی، قیّوم، قدیر و علیم» در پاسخ سؤال ما از خالقمان، چنین پاسخ میدهند: به همان روشنی که روز نشان دهنده خورشید است، در مردنها و زنده شدنهای کلی روی زمین که به واسطه تغییر فصلها صورت میگیرد، قطعاً تصرف کنندهیی در پشت پرده هست که کره بزرگ زمین را با نظم و میزانی به سادگی یک باغچه و حتی یک درخت میآفریند، بهار با عظمت را به سهولت ایجاد یک گل و زیبایی موزون آن پدید میآورد، و سیصد هزارگروه از نباتات و حیوانات را که هرکدام در حکم کتابی هستند، بر روی زمین که هم چون صفحهییست از کتابی بزرگ و نمونهیی از حشرها و نشرهای بیحد و حصر، مینگارد؛ قلم قدرتی که موجودات را در عین به هم آمیختگی از هم ممتاز میکند و در عین شباهت، بیخطا و سهو و اشتباه به کاملترین و منظمترین و بامعناترین شکل مینویسد؛ او در متن این عظمت، با رحمتی بیمنتها و حکمتی بیپایان عمل میکند و کائنات عظیم را چون خانهیی فرش شده و مُزین، مُسخر انسان میکند؛ انسانی که خلیفه او بر روی زمین است؛ انسانی که عهده دار امانتیست که کوه و آسمان و زمین از قبولش سر باز زدند؛ انسانی که به موجب درجهیی برتر، از دیگر موجودات باکرامتتر است و مُشرّف به خطابات و مصاحبتهای سبحانیست؛ انسانی که برخوردار از مقامی فوقالعاده است. خداوند در تمام فرامین سماوی، سعادت ابدی و بقای اخروی را به شکل قطعی عهد کرده و به انسان وعده داده است؛ او البته و بیهیچ تردیدی دارالسعاده را -که ایجادش برای او به قدر خلق بهار ساده است- برای انسانهای مُشرّف و مُکرّم مهیا خواهد کرد و حشر و قیامت را خواهد آورد.
آری، قدرتی که در هر بهار ریشه همه درختان و گیاهان را به همان شکلی که بود احیا، و نمونه حشر و نشر سیصد هزار نوع حیوانی و نباتی را ایجاد میکند، اگر هزار سالی را که هر یک از امتهای محمد و موسی(ع) سپری کردهاند در عالم خیال مقابل هم قرار دهیم و به آن بنگریم، خواهیم دید هزار نمونه حشر و نشر و هزار دلیل برای آن را در ظرف دو هزار بهار([11]) نشان داده است؛ و حشر جسمانی را دور از چنین قدرتی دیدن، هزار مرتبه بیخردی و نابیناییست.
مادام 124 هزار پیامبر - که مشاهیر نوع بشرند - متفق القول سعادت ابدی و بقای اخروی را مُستند به هزاران عهد و وعده حضرت حق، اعلام کردهاند و با معجزههایشان نشان دادهاند که درست میگویند، و رقم بیشماری از اهل ولایت با کشف و ذوق همان حقیقت را تأیید میکنند؛ بیتردید حقیقت مذکور چون خورشید تابان ظاهر میگردد و کسی که در این امر تردید کند دیوانه است.
آری، یکی دو نفر که در فن یا هنری متخصص هستند نظرات و دیدگاههایشان در باره آن فن یا هنر بر نظر کسی که در آن امر تخصصی ندارد ولو در فنون دیگر عالم و متخصص باشد صائب است؛ آنها به راحتی قادرند فکر مخالفشان را باطل کنند؛ برای مثال در مسألهیی مانند «اثبات هلال ماه رمضان در یوم الشک»یا این ادعا «نارگیل که شبیه کنسرو شیر است در روی زمین باغهایی دارد» دو نفر اثبات کننده بر هزار انکار کننده غلبه میکنند و در کرسی نشاندن نظر خود موفق میشوند، زیرا کسی که درپی اثبات این مطلب است کافیست یک نارگیل یا جای آن را نشان دهد و به راحتی نظر خود را بر کرسی نشاند،
اما انکار کننده مجبور است تمام نقاط زمین را بگردد و نشان دهد که در هیچ کجای عالم چنین چیزی وجود ندارد؛ به همین ترتیب، کسی که از بهشت و دار السعاده خبر میدهد و وجود آن را اثبات میکند، کافیست اثری از آن را مانند فیلمهای سینمایی، یا سایه و رشحهیی از آن را کشفاً نشان دهد، اما کسی که درپی نفی وجود بهشت است تمام کائنات را از ازل تا به ابد باید از نظر بگذراند و آن را به دیگران نیز نشان دهد تا موفق به انکار موضوع شود.
به دلیل همین سرّ مهم است که «نفی و انکارهایی که نظر به جای خاصی ندارند و مانند حقایق ایمانی سراسر عالم وجود را مورد نظر قرار میدهند – به شرط این که ذاتاً محال نباشند – اثبات نمیشوند.» اهل تحقیق بر این امر اتفاق نظر دارند و آن را به عنوان یک قاعده اساسی پذیرفتهاند.
بنابراین حقیقت قطعی، افکار مخالف هزاران فیلسوف در مسایل ایمانی، اگر فقط یک مخبر صادق، نظری داده باشد نباید شبهه و وسوسهیی ایجاد کند؛ با این حال صد و بیست هزار اثبات کننده اعم از متخصصان، مخبران صادق، و اثبات کننده و متخصص اهل حقیقت که شمارشان فراوان است و اصحاب تحقیق، در ارکان ایمانیه اتفاق نظر دارند، لذا مردد شدن به واسطه انکار چند فیلسوف - که عقلشان به چشمشان است، و قلبی ندارند، و دور از معنویت و نابینایند - نهایت حماقت و دیوانگیست.
به روشنی روز با چشمان خود در نفس و اطرافمان رحمتی فراگیر، حکمتی عام و عنایتی دائم را مشاهده میکنیم و آثار و جلوههای سلطنتی ربوبی و مقتدر و عدالت عالیهیی دقیق و اجرائیات جلالی عزیزی را میبینیم. حکمتی که حتی به تعداد میوهها و شکوفههای یک درخت، حکمتهایی در آن قرار داده و رحمتی که به هر یک از انسانها به تعداد جهازات و حسها و قوایشان احسانها و انعامهایی معطوف داشته است؛ عدالتی عزیز و باعنایت که بر ملتهایی چون قوم نوح و هود و صالح (ع) و قوم عاد و ثمود و فرعون سیلی زده و از حقوق کوچکترین جاندارها محافظت کرده و میکند.
وَمِن۟ اٰيَاتِهٖٓ اَن۟ تَقُومَ السَّمَٓاءُ وَال۟اَر۟ضُ بِاَم۟رِهٖ ثُمَّ اِذَا دَعَاكُم۟ دَع۟وَةً مِنَ ال۟اَر۟ضِ اِذَٓا اَن۟تُم۟ تَخ۟رُجُونَ([12])
آیه فوق با ایجازی عظیم میگوید:
سربازان مطیعی را تصور کنید که در دو پادگان میخوابند و برمی خیزند و به دنبال فراخوان فرمانده و با شنیدن صدای شیپور، فوراً اسلحه به دست میگیرند و آماده انجام وظیفه میشوند؛ به همین ترتیب، آسمانهای عظیم و کره زمین مانند دو پادگان تحت امر سلطان ازلیاند که با دمیدن حضرت اسرافیل در صور و فراخوان او، کسانی که در این دو پادگان به خواب مرگ رفتهاند بیدرنگ جامه جسد برتن کرده و به سرعت خارج میشوند. سلطنت ربوبی درهر بهار، همین وضع را به نمایش میگذارد؛ آرمیدگان در پادگان زمین با صدای شیپورِ فرشته رعد برمی خیزند و برعظمت بیانتهای او گواهی میدهند؛
البته و بدون هیچ تردیدی چنان که در کلام دهم ثابت کردهایم خواستههای کاملاً قطعی آن رحمت، حکمت، عنایت، عدالت و سلطنت سرمدی با عدم تحقق آخرت و حشر و نشر معطل میماند و (درصورتی که حشری در کار نباشد) آن جمال رحمت بیمنتها جای خود را به نامهربانی کریه و بینهایت میدهد، و آن کمال حکمت بیحد و حصر مبدل به بیهودگی ناقص و اسرافهایی بیفایده میشود، و عنایتی کاملاً دلنشین تبدیل به اهانتهایی کاملاً تلخ میگردد، و آن عدالت حقانی بسیار دقیق، به ظلمهایی بسیار شدید تبدیل میگردد و آن سلطنت سرمدی کاملاً قدرتمند و باحشمت سقوط میکند و با محقق نشدن حشر، همه حشمتش از میان میرود و کمالات ربوبیاش با عجز و نقصان لکه دار میشود؛ نه، به هیچ وجه امکان ندارد، هیچ عقلی چنین احتمالی نمیدهد، محال محض است و بیرون از دایره امکان، باطل و ممتنع است.
چگونه ممکن است خداوند انسانی را که به ناز پرورانده و عقل و دل در اختیارش نهاده تا مشتاق سعادت ابدی و بقای دائمی در آخرت شود، برای همیشه نیست و نابود کند؟ این بیرحمی ظالمانهییست؛ چگونه ممکن است اعضا و استعدادهای انسانی را که فقط در مغزش صدها حکمت و فایده قرار داده است با مرگی بیعاقبت، به طرز بیفایده و بینتیجه و دور از حکمت کاملاً هدر دهد؟ این امر خلاف حکمت است و با عملی نشدن هزاران وعده و وعید – حاشا – نشان از عجز و جهل او خواهد داشت؛ هر ذی شعوری درمی یابد که این مطلب با سلطنت باحشمت او و کمال ربوبیتش در تضاد است. عنایت و عدالت را در قیاس با این مطالب لحاظ کن...
سؤالی را که درباره آخرت از خالقمان پرسیدیم، نامهای «رحمان، حکیم، عدل، کریم، و حاکم» با حقیقت مذکور پاسخ داده و آخرت را بیشک و شبهه به روشنی خورشید اثبات میکنند.
ما با چشم خود میبینیم حافظیت محیط و باعظمتی هست که حکم میکند صورتهای متعدد هرچیز جاندار و هر رویدادی و دفتر وظایف فطری و صحیفه اعمالش که مربوط به تسبیحات او با زبان حال در برابر اسماء الهیست در الواح مثالی و هستهها و بذرها و قوههای حافظه که نمونههای کوچکی از لوح محفوظ میباشند و مخصوصاً در قوه حافظهیی که در مغز انسان است و بزرگترین و در عین حال کوچکترین کتابخانه به شمار میرود، و در سایر آیینههای بازتاب دهنده مادی و معنوی قید گردد، نوشته شود، ضبط گردد و تحت محافظت قرار گیرد. آن گاه زمانی که فصلش برسد همه آن نوشتههای معنوی را به صورت مادی به ما مینمایاند و با قوت میلیونها مثال و دلیل و نمونه، عجیبترین حقیقت مربوط به حشر را که در آیه:
وَ اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت۟([13]) آمده است در بهار که گلی از قدرت اوست در بزرگترین گل خود با میلیاردها زبان به عالم وجود اعلام میکند.
اشیا و در رأسشان نوع انسان برای فنا و سقوط در عدم و غرق شدن در پوچی، و ذی حیاتان نیز که نوع بشر در رأسشان قرار دارد برای نابود شدن آفریده نشدهاند. با قدرت اثبات میکند که انسان خلق شده است تا با ترقی به بقا برسد و با تصفیه تداوم یابد و با استعدادهایش به وظیفه سرمدی پردازد.
آری، در هر بهار مشاهده میکنیم گیاهان بیشماری که در فصل پاییز درگذشتهاند، هر درخت، هر ریشه، هر دانه، و هر بذری در حشر بهار، آیه اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت۟ سر میدهند و معنای آن را به زبان خود و طبق وظیفهیی که سالهای پیشین برعهده داشتهاند تفسیر میکنند و بر آن حافظیت باعظمت گواهی میدهند؛
و چهار حقیقت بـزرگ در آیـه هُوَ ال۟اَوَّلُ وَال۟اٰخِرُ وَالظَّاهِرُ وَال۟بَاطِنُ([14]) را در همه چیز نشان میدهند و حافظیت را در بالاترین درجه و حشر را به سادگی و قطعیت بهار به ما میآموزاند.
به این ترتیب، جلوههای این چهار اسم از جزییترین تا کلیترین جریان مییابد، مثلاً دانه که منشاء درخت است مظهر اسم «الاول»([15]) میشود و به قوطی کوچکی میماند که برنامه به غایت کامل درخت و جهازات بینقصان ایجاد آن و تمام شرایط شکل گیریاش را دربردارد و عظمت حافظیت را اثبات میکند.
میوه درخت نیز که مظهر اسم «الآخر»([16]) است با هسته خود که چون. صندوقچهیی خلاصه همه وظایف فطری درخت و فهرست کارکردهایش و دستورالعملهای حیات ثانویهاش را دربردارد، به عالیترین شکل بر حافظیت گواهی میدهد.
صورت جسمانی درخت نیز که مظهر اسم «الظاهر»([17]) است حُلّه و لباس موزون و هنرمندانهیی در بر دارد که با نقوش و زینتها و نشانهای برّاق جداگانه تزیین شده است؛ گویی لباس هفتاد رنگ حوریان است و عظمت قدرت و کمال حکمت و جمال رحمت را در متن حافظیت در مقابل دیدگان نشان میدهد.
دستگاه درونی درخت هم که آیینه اسم «الباطن»([18]) است هم چون کارخانه، دستگاه و کیمیاخانهیی کامل و منظم و اعجازآمیز است و مانند یک مخزن ارزاق هیچ شاخه و میوه و برگی را بدون غذا نمیگذارد و در متن حافظیت، کمال قدرت و عدالت و جمال رحمت و حکمت را چون خورشید اثبات میکند.
درست به همان شکل کره زمین نیز از لحاظ فصول سالانه، درختیست. تمام دانهها و بذرهایی که با تجلی اسم «الاول» در فصل پاییز نزد حافظیت به امانت سپرده میشوند، مجموعه فرامین الهی مربوط به درخت روی زمیناند که لباس بهار برتن کرده و میلیاردها شاخ و برگ و میوه و گل میدهند و فهرست دستورالعملهایی هستند که ریشه در تقدیر الهی دارد و صحیفهیی کوچک و دفتر خدماتی هستند که شامل وظایف انجام شده در تابستان گذشته میشوند. این امر فی البداهه نشان میدهد که حافظ ذوالجلال و الاکرامی با قدرت و عدالت و حکمت و رحمت بیمنتها، فعلی را انجام داده است.
و آخر درخت سالانه زمین نیزاین است که همه وظیفههایی را که در پاییز دوم به انجام رسانده و تمام تسبیحات فطری که در برابر اسماء الهی بر زبان آورده و همه صحایف اعمالی را که در حشر بهار آتی قابل نشرند داخل قوطیهای بسیار کوچک و ذرّه مانند قرار میدهد و تسلیم دست حکمت حافظ ذوالجلال میکند و به این ترتیب اسم «هو الآخر» را با بینهایت زبان بر کائنات میخواند.
و ظاهر این درخت نیز این است که سیصد هزار نوع گل کلی و مختلف را میشکوفاند که نشانهها و نمونههای سیصد هزار حشر است، و با گستردن خوان رحمانیت و رزاقیت و رحیمیت و کریمیت بیانتها، ذی حیاتان را ضیافتی میدهد و با زبانی به تعداد میوهها و گلها و طعامها اسم «هوالظاهر» را ذکر میکند، و مدح و ثنا میگوید و حقیقت وَ اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت۟([19]) را چون روز نمایان میسازد.
اما باطن این درخت باحشمت؛ چنان مخزن و دستگاهیست که بیشمار ماشینهای دقیق و کارخانههای منظم را در کمال دقت و ترتیب به کار میاندازد، دستگاهی که از دانهیی به اندازه یک درهم، هزار من غذا تولید میکند و به گرسنگان میرساند؛ و با چنان نظم و دقتی کار میکند که اجازه نمیدهد ذرهیی تصادف وارد کار شود. اسم «هوالباطن» را درون و باطن زمین به صدهزار شکل، هم چون برخی فرشتگان که با صدهزار زبان تسبیح میگویند، اعلام و اثبات میکند.
زمین به لحاظ حیات سالانهاش همان طور که درختیست و حافظیت را در چهار اسم مذکور تبلور میدهد و با آن کلیدی برای باب حشر مهیا میسازد، درست به همان شکل، به لحاظ حیات دهری و دنیاییاش بازهم درخت باشکوهیست که میوههایش به بازار آخرت فرستاده میشود؛ و آن چنان مظهر، آیینه و راهی به آخرت برای چهار اسم مذکور میگردد که عقل ما برای درک گستردگی و بیان آن کفایت نمیکند، بنابراین، میگوییم:
هم چنان که عقربههای یک ساعت هفتگی که شمارنده ثانیهها و دقایق و ساعات و روزها میباشد، به هم شبیهند و اثبات کننده یک دیگر میباشند، و بیننده حرکت ثانیهها مجبور به تأیید حرکت سایر چرخ دندههاست؛
به همان ترتیب، روزها که شمارنده ثانیههای این دنیا هستند، دنیایی که ساعت بزرگ خالق ذوالجلال ارض و سماوات است، و سالها که دقایق آن را محاسبه میکنند و اعصاری که ساعات این دنیا را نشان میدهند و ادواری که نشانگر روزهای آن میباشند، شبیه هماند و یک دیگر را اثبات میکنند. وقتی درخصوص مسأله حشر از خالقمان سؤال میکنیم اسم «حفیظ» و اسمهای هُوَ ال۟اَوَّلُ وَال۟اٰخِرُ وَالظَّاهِرُ وَال۟بَاطِنُ([20]) بر اساس حقیقت مذکور پاسخ میدهند که نشانههای بیشماری خبر میدهند که به قطعیت رسیدن بهار پس از زمستان و صبح پس از شب، بعد از زمستان ظلمانی دنیای فانی نیز بهاری باقی و صبحی سرمدی فرا خواهد رسید.
مادام با چشمانمان میبینیم و با عقل و خردمان ادراک میکنیم که:
انسان
عالیترین و جامعترین ثمره درخت کائنات است و دربردارنده جمیع شرایط لازم،
و به لحاظ حقیقت محمدیه (ع)هسته اصلی آن است،
و آیت کبرای قرآن کائنات میباشد،
و آیت الکرسی حامل اسم اعظم آن،
و عزیزترین مسافر سرای باعظمت کائنات،
و فعالترین مأموری که اجازه تصرف در سایر ساکنان این سرای با عظمت را دارد،
و مأمور نظارت بر کشت و زرعها و دخل و خرجها در باغ و مزرعه محلات زمینی شهر کائنات است،
و مسؤولترین و پرسروصداترین ناظر آن که به صدها فن و هزاران صنعت مجهز شده است،
و بازرس و خلیفهیی که در مملکت زمینِ دیار کائنات، تحت نظر و توجه دقیق پادشاه ازل و ابد است،
و متصرفیست که حرکات کلی و جزیی او ثبت میگردد،
او که امانت کبرایی را که زمین و آسمان و کوهها از حمل آن سرباز زدند بر دوش کشید، و دو راه عجیب در مقابلش گشوده شد،
راهی برای تبدیل شدن به بدبختترین ذی حیاتان و راهی دیگر برای سعادتمندترین آنها، عبدی کلی و مکلف به عبودیتی بسیار گسترده،
مظهر اسم اعظم سلطان کائنات و آیینه جامع تمام اسماء او،
و عاقلترین مخاطب خاص بیانات و خطابهای سبحانی،
و نیازمندترین ذی حیات در میان ذی حیاتان عالم وجود،
ذی حیات بیچارهیی که با وجود فقر و عجز بیحد و حصرش، از مقاصد و امیال بیمنتها و دشمنان فراوان و امور زیانباری برخوردار است که او را آزار میدهند.
و از نظر استعداد، غنیترین،
موجودی که از لحاظ لذتهای زندگانی، متألمترین است و لذتهایش آلوده به سختترین دردها میباشد،
موجودی که بیش از دیگران مشتاق و نیازمند بقا و شایسته و لایق آن است
و با ادعیه فراوان تداوم حیات و سعادت ابدی را درخواست و التماس میکند
و اگر تمام لذتهای دنیا به او داده شود تأمین کننده خواست او برای بقا نیست،
موجودی که اعجوبه آفرینش و از معجزات خارقالعاده قدرت صمدانیست و ذات عطاکننده احسان را در حد پرستش دوست دارد، و موجب میشود آن ذات را دوست بدارند و خود دوست داشته میشود،
موجودی که دربرگیرنده همه کائنات است و تمام جهازات انسانی او شهادت میدهند که برای رفتن به ابدیت خلق شده است،
موجودی که با حقایق بیست گانه کلی، به اسم حقِ حضرت حق دل میبندد و اعمالش با نام حفیظ «حفیظ ذوالجلال» همواره ثبت میگردد - ذوالجلالی که جزییترین نیازهای کوچکترین ذی حیاتان را میبیند و نیازهایش را میشنود و عملاً استجابت میکند - و افعال مرتبط با کائنات او توسط کرام الکاتبین آن اسم نگاشته میشود؛ انسانی که بیش از هر چیز دیگر مظهرآن اسم و در کانون توجهاش قرار میگیرد؛ البته و بدون هیچ تردیدی به حکم حقیقتهای بیستگانه مذکور، حشر و نشری برایش هست و پاداش خدمات گذشته و مجازات کوتاهیهایش را به واسطه اسم «حق» خواهد دید، و براساس اسم «حفیظ» برای هر عمل کوچک و بزرگِ ثبت شدهاش به حساب کشیده شده و بازخواست خواهد شد، و در دار بقا دروازههای مهمانسرای سعادت ابدی یا محبس شقاوت دائمی به رویش گشوده میشود. افسری که در این دنیا فرماندهی طایفههای فراوانی را برعهده داشته، با آنها آمیخته و گاه آنها را درهم آمیخته، این طور نیست که زیر خاک رود و چنان بخوابد که گویی هیچگاه بیدار نمیشود و درخصوص اعمالش بازخواست نخواهد شد.
درغیر این صورت چگونه ممکن است حکمتی که صدای مگسی را میشنود و با عطای حق حیاتش، بالفعل به او پاسخ میدهد، دعای کسی را که به زبان حقایق بیستگانه مذکور بیان میشود و درعرش و فرش طنینانداز میگردد، نشنود و (ندای) حقوق انسانی بیشمار مربوط به بقا را که قدرتی چون رعد و برق دارد، نادیده بگیرد و همه آن را ضایع کند؟ حکمتی که براساس گواهی نظم موجود در بال مگس، حتی به قدر بال مگسی اسراف نمیکند، چگونه ممکن است همه آن استعدادهای مرتبط با حقایق مذکور و افعال و آرزوهای امتداد یافته تا ابد و بسیاری از حقایق و روابط موجود در کائنات را که تغذیه کننده خواستهها و استعدادهای مزبورند هدر دهد؟ این مطلب چنان نکوهیده و غیرمنصفانه و غیرممکن است که همه موجودات شهادت دهنده بر نامهای حق و حفیظ و حکیم و جمیل و رحیم آن را رد میکنند و میگویند «صد بار محال و به هزار وجه ممتنع است.»
نامهای «حق، حفیظ، حکیم، جمیل، و رحیم» در پاسخ سؤال ما از خالقمان درخصوص حشر میگویند: «همان طور که ما حق و حقیقتیم و براساس تحقق موجوداتی که برما گواهی میدهند، حشر حق و قطعیست.»
نیز مادام که...
(باز هم میخواستم در این خصوص بنویسم، اما از آن جا که مطلب چون خورشید عیان است، به همین مقدار اکتفا نمودم.)
در قیاس با مثالها و مادامهای پیشین، هم چنان که هریک ازاسمهای صد بلکه هزارگانه حضرت حق که ناظر بر کائنات است، با آیینه و جلوه خود مسمایشان را بالبداهه اثبات میکنند، درست به همان ترتیب، حشر و آخرت را نشان میدهند و آن را با قطعیت ثابت میکنند.
نیز در پاسخ سؤالی که از خالقمان میکنیم، هم چنان که پروردگار با تمام فرامین و همه کتابهایی که نازل کرده و بیشتر اسمهایش که مسّما به آنهاست، جوابی قدسی و قطعی میدهد، به همان ترتیب، با فرشتگانش و به زبان آنها به طرز دیگری بیان میدارد:
«صدها حادثه متواتر هست که نشان میدهد شما از زمان آدم(ع) به بعد با ارواح و با ما دیدار کردهاید و نشانهها و دلایل بیشماری دال بر وجود ما و عبودیت ارواح وجود دارد، و این را که در سرسراها و برخی دوایر آخرت میگردیم، در دیدار با فرماندهان شما هماهنگ با هم گوشزد کردهایم و هم چنان یادآوری میکنیم. البته و بیتردید سرسراها و دوایر عالی و باقی مذکور و منازل و کاخهای مُزین و فرش شده آن سوترِ آنها، در انتظار اسکان مهمانان بسیار ارزشمندند. این را با یقین به شما میگوییم.»
نیز مادام که آفریدگارمان، محمد عربی(ع) بزرگترین معلم و کاملترین استاد و بهترین راهنمایی را که نه خطا میکند و نه دیگران را به خطا میاندازد، برایمان تعیین کرده و به عنوان آخرین پیام آور فرستاده است؛ ما هم برای ترقی و تکامل از مرتبه علم الیقین به مراتب عین الیقین و حق الیقین، پیش از هر چیز لازم است سؤالی را که از خالقمان پرسیدیم از استادمان بپرسیم، زیرا او به موجب هزاران معجزه از جانب خداوند، که هر کدام نشانه تصدیق اویند؛ خود یکی از معجزات قرآن محسوب شده و اثبات میکند که قرآن حق و کلام حق میباشد؛ به همین ترتیب نیز قرآن با چهل نوع اعجاز ثابت میکند که معجزه اوست و او رسول خدا و برحق است؛ هر دوی آنها مدعی حقیقت حشر شده و آن را اثبات نمودهاند؛ یکی درطول زندگانی خویش به عنوان زبان عالم شهادت و همراه با تأیید همه انبیا و اولیا، و دیگری به عنوان زبان عالم غیب و همراه با تصدیق تمام فرامین آسمانی و حقایق عالم وجود؛ حقیقت حشر را با هزاران آیه ادعا و اثبات کردهاند؛ لذا حشر دارای قطعیتی چون روز و نور خورشید است.
آری، معمای عجیب، ترسناک و بیرون از دایرهی عقلی چون حشر فقط و فقط با دروس این دو استاد حل و فصل میشود.
دلیل این که پیامبرانِ دورههای قبل، توضیحاتی چون مطالب قرآن را در اختیار امتهایشان قرار ندادهاند، آن است که مقاطع زمانی مذکور دوره بدویت و طفولیت بشر بوده است. توضیح در دروس ابتدایی اندک است.
نتیجه: مادام که بیشتر نامهای حضرت حق مقتضی آخرت هستند بیتردید همه حجتهای دلالت کننده بر این اسماء از جهتی بر تحقق آخرت نیز دلالت دارند.
مادام که فرشتگان خبر میدهند دوایرعالم بقا و آخرت را دیدهاند، همه دلایل تأیید کننده وجود و عبودیت ملائکه، ارواح و روحانیت، بالضروره بر وجود آخرت نیز دلالت میکنند.
و مادام که پس از توحید مهمترین و اساسیترین و دائمیترین مدعای محمد (ع) در سراسر زندگی، آخرت بوده است، بیشک تمام معجزات و حجتهای دلالت کننده بر نبوت و صدق او از جهتی بر تحقق و وقوع آخرت دلالت دارد.
هم چنین مادام که یک چهارم قرآن مربوط به موضوع حشر و آخرت است و با آیات فراوان از آن خبر میدهد و میکوشد آن را اثبات نماید، بیشک همه حجتها و دلیلها و براهین دلالت کننده بر حقانیت قرآن، بر وجود آخرت و تحقق و ظهور آن دلالت دارند و گواهی میدهند.
حال بنگر و ببین این رکن ایمانی تا چه حد محکم و قطعیست.
خلاصهیی از مسأله هشتم
در مسأله هفتم موضوع حشر را باید از مقامات زیادی سؤال میکردیم، اما پاسخی که آفریدگارمان با اسماء خود به ما داد، چنان یقین و باور محکمی نصیبمان کرد که نیازی به سؤال و جوابهای دیگر باقی نماند و به همان اکتفا کردیم.
اینک در مسأله هشتم یک صدم فواید و نتایجی که براساس ایمان به آخرت موجب سعادت اخروی و دنیوی میگردد، به طور خلاصه بیان میشود. در قسمت مربوط به سعادت اخروی، با وجود توضیح قرآن معجز بیان، به بیان مطالب دیگر نیازی باقی نماند، پس موضوع را به قرآن حواله کردیم و توضیح و تبیین قسمت مربوط به سعادت دنیوی را به رساله نور سپردیم و طی خلاصهیی موجز از صدها نتیجه مربوط به حیات شخصی و حیات اجتماعی انسان فقط سه چهار مورد را به شرح زیر بیان میکنیم:
نخستین فایدهیی که ناظر بر حیات شخصی است:
انسان برخلاف سایر حیوانات همان طور که به خانه خود وابستگی دارد به دنیا نیز علاقمند است؛ و چنان که با خویشاوندان خود مناسباتی دارد با نوع بشر نیز مناسباتی جدی و فطری دارد؛ و همان طور که در دنیا خواهان بقای موقتی خویش است، عاشقانه علاقمند بقا در جهان ابدی نیز میباشد؛ و همانگونه که برای تأمین غذای موردنیاز معدهاش تلاش میکند فطرتاً مجبور است سفرهها و غذاهایی به گستردگی دنیا را - که تا ابد امتداد مییابند - برای نیاز عقل و قلب و روح و انسانیت مهیا کند و در این راه تلاش میکند؛ و چنان درخواست و مطالباتی دارد که هیچ چیز جز سعادت ابدی جوابگوی آنها نیست؛
همان طور که در کلام دهم اشاره شده است، زمانی در خردسالی از خیالم سؤال کردم: «دوست داری سلطنت دنیا و عمری یک میلیون ساله به تو بدهند، اما بعد از آن معدوم شوی و چیزی از تو باقی نماند؟ یا این که خواهان وجودی باقی ولی عادی توأم با مشقت هستی؟» دیدم خواستار مورد دوم است و در برابر مورد اول آهی کشید و گفت: «خواهان بقا هستم حتی اگر در جهنم باشد.»
مادام که قوه خیال به عنوان یکی از خدمتگزاران ماهیت انسانی، با لذتهای دنیوی راضی نمیشود، بیشک ماهیت کاملاً جامع انسان به طور فطری با ابدیت مرتبط است. انسان درعین وابستگی به امیال و آرزوهای لایتناهی، سرمایهیی جز اختیار جزیی و فقر مطلق ندارد؛ حال ایمان به آخرت برای چنین انسانی همچون میوه و فایدهیی چنان خزانهیی کافی و وافی و غنیست و چنان مدار سعادت و لذت، مدار استمداد، مرجع و مدار تسلی دربرابر غصههای بیحد دنیاست که اگر برای به دست آوردن آن زندگانی دنیا را فدا کند، بازهم کم است.
ثمره دوم و فایدهیی که ناظر بر حیات شخصیست:
نتیجهیی بسیار مهم است که در مسأله سوم توضیح داده شده و در راهنمای جوانان به صورت حاشیه آمده است.
آری، نگرانی اصلی هر انسان در زمان اندیشیدن، کیفیت ورود به عدم خانهیی به نام قبرستان است که دوستان و خویشاوندانش قبلاً وارد آن شدهاند. انسان بیچارهیی که روح خود را فدای فقط یکی از دوستانش میکند، وقتی به هزاران و بلکه میلیونها و میلیاردها تن ازدوستانش فکر میکند که در مفارقتی ابدی معدوم شده و از بین رفتهاند دچار مصیبتی دردناکتر از عذاب جهنم میشود و در همان لحظه، ایمان به آخرت در مقابل او پدیدار میگردد و چشمانش را میگشاید و پرده را بالا میزند، و به او میگوید: «نگاه کن» و او با ایمان نگاه میکند، آن گاه مشاهده میکند و متوجه لذتی روحانی میشود که خبر از لذت بهشت میدهد، متوجه میشود که دوستانش از مرگ ابدی و پوسیده شدن و از بین رفتن نجات یافته و در عالمی نورانی و پرسرور منتظر او هستند. در رساله نور این نتیجه با دلیلهایی توضیح داده شده است، لذا به آن اکتفا کرده، سخن را کوتاه میکنیم.
فایده سومی که مربوط به حیات شخصیست:
تفوُّق و فضیلت انسان نسبت به سایر ذی حیاتان، به اعتبار سجایای عالی، استعدادهای جامع، عبودیتهای کلی و دوایر گسترده وجودی اوست. این در حالیست که همین انسان به مقیاس و معیار زمان حاضر - که زمان کوتاه فشرده شدهیی در میان آینده و گذشتهی تاریک، مرده و معدوم میباشد - سجایایی چون حمیت، محبت، اخوت و انسانیت را کسب میکند.
مثلاً پدر، برادر، همسر، ملت و وطن خویش را که از قبل نمیشناخته و بعد از مفارقت نیز هیچگاه آنها را نخواهد دید، دوست میدارد و به آنها خدمت میکند. در چنین روابطی او به ندرت موفق به کسب اخلاص و صداقت میشود و به همان نسبت نیز کمالات و سجایایش کوچک میگردد. نه تنها به عنوان برترین موجود در میان حیوانات بلکه در زمانی که به لحاظ عقلی بیچارهترین و در حال سقوط میباشد، ایمان به آخرت به مدد او میرسد. زمان محدودی چون قبر را به زمان گستردهیی مُبدل میسازد که گذشته و آینده را دربرمی گیرد، و دایره وجودی به بزرگی دنیا و بلکه به گستردگی ازل تا ابد را به نمایش میگذارد.
او پدر خویش را به این سبب که مناسبت پدریاش در عالم ارواح و دار سعادت ادامه خواهد یافت و برادرش را از این لحاظ که رابطهی اخوتش تا ابد دوام خواهد یافت و همسرش را از این حیث که در بهشت نیز بهترین رفیق اوست، دوست میدارد. در آن دایره فراخ و عظیم حیات، خدمتهای با ارزش و مهم مربوط به مناسبات وجودی را وسیله امور بیارزش دنیا و منافع و اغراض جزیی نمیسازد. او موفق به برخورداری از صداقت جدی و اخلاصی صمیمانه میشود و کمالات و خصلتهایش به همان نسبت و مطابق درجه و مرتبهاش ارتقا مییابد و انسانیتش متعالی میگردد.
انسانی که در لذت حیات از گنجشگی عقب میماند، برتر از تمام حیوانات است و سعادتمندترین و برگزیدهترین مسافر عالم وجود و مقبولترین و محبوبترین عبد صاحب کائنات است. این نتیجه نیز در رساله نور با دلایل متعدد توضیح داده شده است، لذا به همین مقدار اکتفا میکنیم.
فایده چهارم که ناظر بر حیات اجتماعی انسان است:
خلاصه نتیجهیی که در شعاع نهم از رساله نور بیان گردیده چنین است:
کودکان که یک چهارم جمعیت نوع بشر را تشکیل میدهند با ایمان به آخرت میتوانند انسانی زندگی کنند و حامل استعدادهای انسانی باشند، درغیر این صورت باید درمتن نگرانیهایی الیم، برای تسکین و فراموشی دردها با وسایل کودکانه سرگرم شوند و زندگی بیفایدهیی داشته باشند، زیرا مرگهای گاه و بیگاه در اطراف یک کودک، در ذهن لطیف و قلب ظریف او که در آینده آرزوهای دور و درازی خواهد داشت و در روح ضعیفاش چنان تأثیری میگذارد که عقل و حیات را برای این بیچاره وسیله عذاب میکند؛ او براساس آموزههای ایمان به آخرت بهجای دلهره و نگرانیهایی - که با بازی با اسباببازیها، خود را در برابر آنها محافظت میکرد- نوعی سرور و خوشی حس میکند و میگوید:
«برادر یا دوستم از دنیا رفت و تبدیل به پرنده بهشتی شد، بیشتر از ما لذت میبرد و به گشت و گذار میپردازد. مادرم از دنیا رفت، اما مشمول رحمت الهی شد، او باز هم مرا در بهشت به آغوش میگیرد و دوست میدارد. من نیز مادر مهربانم را دوباره خواهم دید.» و به این ترتیب میتواند به گونهیی که شایسته انسانیت است زندگی کند.
سالمندان نیز که ربع جمعیت انسانها را تشکیل میدهند در قبال به پایان رسیدن عمرشان و این که به زودی در خاک دفن خواهند شد و دنیای زیبا و دوست داشتنیشان را ترک خواهند نمود محتاج تسلی و آرامشی هستند که آن را صرفاً در ایمان به آخرت میتوانند بیابند؛ وگرنه پدران محترم و مهربان، و مادران بامحبت و فداکار متحمل چنان دغدغههای قلبی و تلاطمهای روحی میشدند که دنیا برایشان زندانی حسرت بار و زندگی، عذابی شکنجه آور میشد،
اما ایمان به آخرت به آنها میگوید:
«نگران نباشید، شما دارای جوانی ابدی خواهید شد؛ آینده و حیاتی درخشان و عمری بیپایان در انتظار شماست. با فرزندان و خویشاوندانی که از دست دادهاید با شادمانی دیدار خواهید کرد و همه خوبیهایی که کردهاید محفوظ است؛ پاداش آنها را خواهید گرفت.»
ایمان به آخرت چنان آرامش و سعه صدری به آنها میدهد که اگر هرکدامشان صدبرابر پیرتر شوند مأیوس نخواهند شد.»
جوانان که یک سوم نوع بشر را تشکیل میدهند و هوسهایشان در غلیان است و مغلوب احساساتند و جسور، از عقل خویش در هر زمان بهره نمیبرند، اگر ایمان به آخرت را از دست بدهند و یادی از عذاب جهنم نکنند، اموال و آبروی اهل ناموس و آسایش و حیثیت ضعفا و سالمندان به خطر میافتد. برخی برای یک دقیقه لذت، خوشبختی خانوادهی سعادتمندی را از بین میبرند و چون حیوانی درنده میشوند و به این ترتیب چهار پنج سال در زندان عذاب میکشند.
حال اگر ایمان به آخرت به فریاد اینان برسد خیلی زود عقلشان را به کار میگیرند.
چنین جوانی با خود میگوید: «هرچند مأموران مخفی دولت مرا نمیبینند و قادرم خود را از چشم آنها پنهان کنم، اما فرشتگان پادشاهی ذوالجلال که زندانی چون جهنم دارد مرا میبینند و بدیهایم را ثبت میکنند. من به حال خود رها نشدهام و مسافری موظف هستم، من هم مانند آنها پیر و ضعیف خواهم شد.» و ناگهان به کسانی که میخواهد ظلم و تجاوز کند، احساس محبت و احترام میکند.
این معنا نیز همراه با براهینی در رساله نور توضیح داده شده است، لذا به همین مختصر اکتفا میکنیم.
نیز اگر ایمان به آخرت به داد بیماران و مظلومان و مصیبت دیدگانی چون ما و فقرا و محبوسان محکوم به جزاهای سنگین - که بخش مهمی از جمعیت انسانها را تشکیل میدهند - نرسد، مرگ هر لحظه با اخطار بیماری در مقابل دیدگان فرد بیمار قرار میگیرد؛ مظلومی که نتوانسته است انتقام خود را از ظالمی بستاند و ناموس خویش را نجات دهد در مقابل تحقیر مغرورانه فرد ستمگر قرار میگیرد، و فرد بیچارهیی که با مصایب بزرگی مواجه شده و بیهیچ دلیلی اموال و اولاد خود را از دست داده به یأس دردآوری مبتلا میگردد، و کسانی به دلیل یکی دو دقیقه یا یکی دو ساعت لذت، مجبور میشوند پنج سال یا ده سال عذاب زندان را تحمل کنند. دنیا برای چنین بیچارگانی زندان و زندگی، عذابی همراه با شکنجه خواهد بود.
حال اگر ایمان به آخرت به داد اینان برسد جانی میگیرند و سختیها و یأسها و نگرانیها و خشمشان برای انتقام، متناسب با مرتبه ایمانشان تاحدودی و گاه کاملاً زائل میگردد.
حتی میتوانم بگویم اگر ایمان به آخرت به داد من و تعدادی از دوستانم که بیسبب در زندان هستیم و با مصائب دهشتناکی مواجه میباشیم، نمیرسید، مقاومت حتی برای یک روز تأثیری چون مرگ میداشت و مجبورمان میکرد دست از زندگی بشوییم، اما خداوند را بینهایت سپاس، که دردها و مصایب بسیاری از برادران را که چون جان دوستشان دارم به دوش کشیدم و برای از دست دادن هزاران رساله نور که چون چشمان خویش به آنها علاقمندم و کتابهای بسیار ارزشمند زیبا و مفیدم تأسفها خوردم؛ و در حالی که درگذشته قادر به مقابله با کوچکترین بیاحترامی و تحکمی نبودم، قسم میخورم و به شما اطمینان میدهم
که نور و قدرت حاصل از ایمان به آخرت چنان صبر و تحمل و تسلی و متانتی به من داد، و چنان شوقی برای کسب جایزهیی بزرگ در امتحانی پرمنفعت و مجاهدانه عطایم کرد، که چنانکه در ابتدای این رساله گفتهام خود را در مدرسهیی پر از خیر و نیکویی، و شایسته عنوان «مدرسه یوسفیه» یافتهام. اگر بیماریهای گاه و بیگاه و احتیاطها و ملاحظاتی که ریشه در سالمندی دارد نبود به طور کامل و با خیال راحت بیش از پیش به درسهایم میپرداختم. به هرحال؛ به مناسبت این مقام از موضوع خارج شدیم؛ مرا ببخشید.
خانه انسان دنیای کوچک او و شاید بهشت کوچکش را تشکیل میدهد. اگر ایمان به آخرت، حکمران سعادت خانه آدمی نباشد، افراد خانه مزبور به نسبت مهربانی و محبت و دلبستگیهایشان با نگرانیهای الیمی مواجه میشوند و عذاب میبینند. بهشتشان تبدیل به جهنم میشود و با تفریحات و سرگرمیهای موقت عقل خود را فریب داده، و از کار میاندازند؛ شترمرغی میشوند که شکارچی را میبیند، اما نمیتواند فرار یا پرواز کند، چنین کسی سرش را زیر شنزار میکند تا دیده نشود، سر در غفلت فرو میبرد تا مرگ و نیستی و فراق، او را نبیند.
دیوانه وار درصدد چارهیی برمیآید تا حواس خویش را پرت کند، زیرا مثلاً مادر وقتی میبیند فرزندش - که حاضر است روحش را فدایش کند - مدام در خطر است؛ برخود میلرزد. و آنان که نمیتوانند پدر و برادران خود را از بلایا نجات دهند همواره نوعی گرفتگی و ترس را احساس میکنند. در قیاس با همین مطلب در زندگی دنیوی پردغدغه و متغیر، زندگی خانوادگی به ظاهر سعادتمند، به دلایل گوناگون سعادت خود را از دست میدهد و حتی قرابت و مناسبت در یک زندگی محدود و مختصر، موجب حصول صداقت حقیقی و اخلاص صمیمانه و خدمت و محبتی خالصانه نمیگردد، اخلاق به همان نسبت دچار افت میشود و سقوط میکند.
حال اگر ایمان به آخرت وارد خانه مذکور شود مناسبت و شفقت و قرابت و محبت اعضای خانواده نه با معیار زمانی محدود بلکه با مقیاس تداوم مناسبات در جهان آخرت و توأم با سعادت ابدی، موجب حرمتی صمیمانه میشود؛ افراد یکدیگر را دوست میدارند، به هم محبت میکنند، رفتارشان صادقانه میشود و دنبال عیبجویی از هم برنمی آیند و به این ترتیب اخلاق تعالی مییابد، لذا سعادت و انسانیت حقیقی در آن خانه شروع به ظهور و بروز میکند.
این مطلب نیز با برهانهایی در رساله نور بیان گردیده است، لذا به همین مقدار اکتفا میشود.
هر شهر نیز برای اهالیاش در حکم خانه است. اگر ایمان به آخرت در میان اعضای این خانواده بزرگ حکمفرما نباشد، به جای اخلاص و صمیمیت و فضیلت و حمیت و فداکاری و رضای الهی و ثواب اخروی -که اساس اخلاق نیکوست- غرض، منفعت، تقلب، غرور و تکبر، رفتارهای ساختگی، ریا، رشوه و فریب رواج مییابد و هرج و مرج و وحشت زیر پوشش آسایش و انسانیت ظاهری حکمفرما شده و زندگانی شهری مذکور مسموم میشود. کودکان به بازیگوشی، جوانان به مستی و سرخوشی، اقویا به ظلم و سالمندان به گریستن میپردازند.
به همین قیاس کشور هم خانهیی و وطن نیز خانه خانوادهیی ملیست. اگر ایمان به آخرت در این خانههای بزرگ حکمفرما گردد، احترام متقابلِ صمیمانه، مهربانیها و محبتها و یاوریهای بیریا، خدمتها و معاشرتهای صادقانه، احسان و فضیلت بیریا و بزرگی و فضل دور از انانیت ظهور مییابد.
«ایمان به آخرت» به کودکان میگوید «بهشت هست، بازیگوشی را رها کنید.» و با دروس قرآنی موجب وقار آنها میشود.
به جوانان میگوید «جهنم هست، سرمستی را رها کنید.» و موجب میشود عقلشان را به کار اندازند.
به ظالم میگوید «عذاب شدید هست، سیلی خواهی خورد.» و موجب میشود در مقابل عدالت سرخم کند.
به سالمندان میگوید «سعادتی اخروی و عالیتر و دائمیتر از همه خوشبختیهایی که از کف دادهاید، و جوانی باقی و سرشار از شادابی در انتظار شماست، بکوشید آن را به دست آورید.» و به این ترتیب گریستنشان را تبدیل به خنده میکند.
به همین قیاس «ایمان به آخرت» حُسن تأثیرش را بر هر گروه و دستهیی چه کوچک چه بزرگ نشان میدهد و نورافشانی میکند. جامعه شناسان و روان شناسان که با زندگانی اجتماعی نوع بشر سر و کار دارند به هوش باشند!
اگر هزاران فایده ایمان به آخرت با همین چند نمونهیی که اشاره کردیم مقایسه گردد، به یقین ثابت خواهد شد که مدار سعادت هر دو جهان و هر دو حیات انسان، ایمان است.
در کلام بیست و هشتم رساله نور و رسالههای دیگر آن، به شبهات ضعیفی که در خصوص جسمانی بودن حشر وجود دارد پاسخهای محکمی دادهایم، لذا در این جا با اشاره مختصری میگوییم:
جسمانیت، جامعترین آیینه اسماء الهیست، و غنیترین مقاصد در خلقت کائنات و مرکز فعّال اهداف الهی در آفرینش کائنات در جسمانیت میباشد. و باز جسمانیت است که رنگارنگترین و متنوعترین احسانهای الهی را دربرمی گیرد و بیشترین بذرهای سپاس و نیایش بشر که دربرابر آفریننده و به زبان نیاز ادا میگردد، نیز در جسمانیت است. متنوعترین هستههای عوالم معنوی و روحانی نیز در جسمانیت قرار دارد.
به همین ترتیب، چون صدها حقیقت کلی در جسمانیت جمع است، خالق حکیم برای این که جسمانیت را بر روی زمین افزایش و گسترش دهد و مظهر حقایق مذکور گرداند با فعالیتی سریع و شگفت انگیز لباس وجود را قافله قافله بر موجودات میپوشاند و روانه نمایشگاه (زمین) کرده، سپس آنها را ترخیص میکند و دیگران را روانه میسازد. به این ترتیب کارخانه جهان هستی را لحظه به لحظه به کار وا میدارد.
محصولات جسمانی را سر و سامان میدهد و زمین را نهالستانی برای آخرت و بهشت میکند، حتی برای رضایت معده جسمانی انسان، دعایی را که معده با زبان حال ادا میکند با دقت تمام میشنود، میپذیرد و عملاً پاسخ میدهد؛ بدین سبب است که هزاران نوع غذای لذیذ و نعمتهای بسیار ارزشمند را با تنوع بیشمار به جسمانیت عرضه میکند؛ این امر بالبداهه و بیهیچ تردیدی نشان میدهد که بیشترین و متنوعترین لذات بهشت در آخرت، جسمانیست؛ و مهمترین نعمتها در دارالسعادة آخرت که مورد اُنس و علاقه همه میباشد، نعمتهای جسمانیست.
آیا اصلاً احتمال و امکان دارد قادر رحیم و علیم کریمی که دعای این معده عادی برای بقا را -که با زبان حال ادا میشود- بپذیرد و معجزه وار با طعامهای مادی فراوان بر آن منت بگذارد و هر لحظه با قصد و در عمل و بدون هیچ تصادفی پاسخش را بدهد، اما خواستههای کلی، متعالی، و دائمی نوع انسان را که مهمترین نتیجه عالم وجود و خلیفه او بر روی زمین و برگزیده و پرستنده خالق است و با معده کبرای انسانیت مطرح میگردد، بیپاسخ بگذارد و به دعاهای بیشمار برای برخورداری فطری از لذتهای جسمانی در داربقا توجهی نکند و با حشر جسمانی عملا به آن پاسخ ندهد و برای ابد بر آن منت نگذارد؟ مثل این است که صدای مگسی را بشنود، اما قادر به شنیدن صدای رعد و برق نباشد! یا این که به تجهیزات یک سرباز عادی با کمال دقت و اهمیت توجه کند، اما وضع ارتش برایش مهم نباشد! این صد در صد محال و باطل است.
آری، براساس صراحت قطعی آیه:
وَ فٖيهَا مَا تَش۟تَهٖيهِ ال۟اَن۟فُسُ وَ تَلَذُّ ال۟اَع۟يُنُ([21]) انسان آن دسته از لذات جسمانی را که در این دنیا با آنها مأنوس بوده و طعمشان را چشیده است به گونهیی که شایسته بهشت باشد خواهد دید و خواهد چشید؛ و پاداش عبادات خاص و سپاسگزاریهای خالص اعضا و جوارحی چون زبان، چشم و گوش در بهشت با لذتهای جسمانی خاص همان اعضا داده خواهد شد. قرآن معجز بیان چنان صریح از لذتهای جسمانی یاد میکند که امکان ندارد بر اساس تأویلهای دیگر معنای ظاهری را قبول نکرد.
بنابراین، نتیجه و ثمرات ایمان به آخرت نشان میدهد، چنان که حقیقت و نیازهای معده به عنوان یکی از اعضای بدن انسان بر وجود اطعمه دلالت قطعی دارد، به همین ترتیب، حقیقت انسان و کمالات و نیازهای فطری و خواستههای ابدی و استعدادهایی که خواهان فواید و نتایج مذکور ایمان به آخرت، میباشند به صورت قطعی بر آخرت و بهشت و لذتهای باقی جسمانی و تحقق آنها دلالت میکند و گواهی میدهد؛ به همین ترتیب، حقیقت کمالات عالم وجود و آیات تکوینی معنادار آن و تمام حقایق انسانی مرتبط با حقایق مذکور بر وجود دار آخرت و تحقق آن و فرارسیدن حشر و وجود بهشت و جهنم دلالت میکند و شهادت میدهد. این مطلب در بخشهای مختلف رساله نور، مخصوصاً در کلام دهم، (دو مقام از) کلامهای بیست و هشتم و بیست و نهم و شعاع نهم و رساله مناجات با برهانهایی روشن و آشکار و به دور از شبهه ثابت گردیده است. خواننده را به آن ارجاع میدهیم و مطلب مختصری را که طولانی شد در همین جا به پایان میبریم.
بیانات قرآنی درخصوص جهنم آن قدر واضح و آشکار است که نیازی به توضیحات دیگر باقی نمیماند،. منتها خلاصه دو سه نکته را که از بین برنده یکی دو شبهه ضعیف میباشد بیان میکنیم و خواننده را برای آگاهی از تفصیل موضوع به رساله نور ارجاع میدهیم.
نکته اول
ترس ازجهنم، لذت ثمرات پیشین ایمان را از بین نمیبرد، زیرا رحمت بیحد ربّانی به کسی که میترسد میگوید: «از دروازه توبه وارد شو و به سوی من بیا تا جهنم نه تنها برای تو وحشتناک نباشد، بلکه موجب درک لذات بهشت گردد و انتقام تو و مخلوقات بیشماری را که به حقوقشان تجاوز شده بگیرد، و موجب شادمانی شما گردد.»
اگرغرق ضلالت و گمراهی شدهیی و قادر به نجات خود نیستی، باز هم وجود جهنم بهتر از نابودی ابدیست و برای کافران نیز نوعی مرحمت است، زیرا انسان و حتی حیوان از خوشی و سعادت بستگان و فرزندان و خویشان خود لذت میبرد و احساس سعادت میکند.
در چنین حالتی تو ای ملحد! به اعتبار ضلالت و گمراهیات یا به واسطه عدم همیشگی، نیست و نابود خواهی شد یا وارد جهنم میشوی. عدم نیز که شرّ محض است هزاران بار بیشتر از جهنم، روح و قلب تو را و ماهیت انسانیات را به آتش میکشاند، زیرا عدم همه کسانی را که دوستشان داری و همه خویشاوندان و اصل و نَسَبت را که به سعادتشان خوشحال و خرسندی به همراه تو نیست و نابود میکند؛ چرا که اگر جهنم نباشد بهشت هم نخواهد بود. همه چیز با کفر تو در عدم سقوط میکند.
تو اگر وارد جهنم شوی و در دایره وجود باقی بمانی دوستان و خویشاوندانت یا در بهشت سعادتمندند یا در دایره وجودیشان به سببی مظهر مرحمتها میگردند، پس به نظر میرسد لازم است طرفدار وجود جهنم باشی. علیه جهنم بودن به معنی طرفداری از عدم است که معنای دیگرش طرفداری از هیچ و پوچ شدن سعادت دوستان بیشمارت میباشد.
آری، جهنم نیز اقلیم موجودیست با جلال و جبروت و دهشتناک که وظیفه محبس عادلانه و حکیمانهی حاکم ذوالجلالِ دایره وجود را برعهده دارد، دایرهی وجودی که خیر محض است. جهنم علاوه بر ایفای نقش زندان و محبس، وظایف گوناگون و فراوان دیگری هم دارد، نیز حکمتها و خدمتهای بیشمار مربوط به عالم بقا هم متوجه جهنم است، و مسکن موجودات بسیاری چون فرشتگان جهنم میباشد.
نکته دوم
نه تنها وجود جهنم و عذاب شدیدش با رحمت بیحد و حصر، عدالت حقیقی و حکمت متوازن و معتدل ضدیتی ندارد، بلکه رحمت و عدالت و حکمت اقتضای وجود جهنم را دارند. در دایره عدالت، مجازات ظالمی که حقوق بیگناهان را زیرپا میگذارد یا کشتن جانوری که صدها حیوان مظلوم را دریده است رحمتی بر مظلومان به شمار میرود. بخشیدن آن ظالم یا رها کردن آن جانور محبتی بیمورد و در حقیقت ظلم و نامهربانی درحق آن بیچارگان است؛
به همین ترتیب، کافر مطلق که اهل جهنم است، هم با کفر و انکار خویش به حقوق اسماء الهی تجاوز میکند و هم با تکذیب شهادت موجوداتی که بر اسماء حق گواهی میدهند به حقوقشان تجاوز میکند؛ و با انکار وظایف متعالی و تسبیح وار مخلوقات در برابر اسماء الهی حقوقشان را نادیده میگیرد و با تکذیب مقابله و آیینه داری عابدانه آنها در برابر تظاهر ربوبیت الهی - که غایت خلقت جهان و یکی از دلایل وجود و بقای آن است - مرتکب نوعی تجاوز میگردد؛ این امر چنان جنایت و ظلم عظیمیست که به هیچ وجه قابل عفو و بخشش نیست، و شامل تهدید آیه:
اِنَّ اللّٰهَ لَا يَغ۟فِرُ اَن۟ يُش۟رَكَ بِهٖ([22]) میگردد.
نبردن او به جهنم در واقع محبتی بیمورد است که نسبت به مدعیان بیشماری که به حقوقشان تعرض شده، ظلم محسوب میشود. مدعیان مذکور (که به حقوقشان تجاوز شده) خواهان وجود جهنم هستند و به یقین عزت جلال و عظمت کمال را نیز مسألت میکنند.
آری، اگر یک عاصی لاابالی و کسی که به حقوق رعیت تجاوز میکند عزت و قدرت حاکم عزیزی را نادیده بگیرد و به او بگوید: «قادر نیستی مرا دستگیر و زندانی کنی.» قطعاً اگر در شهر، زندانی هم نباشد، برای آن بیادب محبسی میسازند و او را زندانی میکنند.
به همین ترتیب، کافر مطلق هم با کفر خود عزت جلال حق را به شدت نادیده میگیرد و با انکار، عظمت قدرتش را زیر سؤال میبرد؛ و با تجاوز خویش با کمال ربوبیتش ضدیت میکند، البته حتی اسباب موجبه و حکمتهای وجودی جهنم - که به موجب وظایف گوناگونِ آن مطرح است - نبود، آفریدن یک جهنم و انداختن چنین کافرانی به درون آن با شأن آن عزت و جلال تقابلی نداشت.
ماهیت کفر نیز نشان از جهنم دارد. آری، اگر ماهیت ایمان تجسم یابد میتواند صورت بهشت خاص و لذاتش را بگیرد، و از این منظر، از بهشت خبرهای نهان دهد؛
به همین ترتیب چنان که در رساله نور با دلایل متعدد ثابت نموده و در مسایل مطرح شده اشاره کردهایم، کفر و مخصوصاً کفر مطلق و نفاق و ارتداد چنان آلام وحشتناک و ظلمانی و عذاب معنوی دارند که اگر تجسم یابد برای فرد مرتد جهنمی خاص خواهد شد و بدین لحاظ از جهنم بزرگ خبر میدهد. حقایق این جهان که به مثابه نهالستانیست در آخرت سنبلههایی خواهند داد، لذا این هسته زهرآلود که بر آن درخت زقوم اشاره دارد میگوید: «من مایهیی از آنم.» و «میوه من نمونهیی خاص از آن درخت زقوم برای بدبختیست که مرا در قلب خود حمل میکند.»
مادام که کفر تجاوزیست به حقوق لایتناهی، بیشک جنایتی بیمنتها به شمار میرود، و فرد را مستحق عذابی بیمنتها نیز میکند. مادام قتلی که در یک دقیقه صورت میگیرد موجب پانزده سال (قریب هشت میلیون دقیقه) حبس و تحمل همین مدت عذاب میشود و از نظر عدالت بشری نیز امر پذیرفته شده و مطابق مصلحت و حقوق عمومیست؛ تردیدی نیست که کفر معادل هزار قتل میشود و میتوان گفت یک دقیقه کفر مطلق قریب هشت میلیارد دقیقه عذاب درپی خواهد داشت و این با موازین عدالت موافقت دارد. کسی که عمر خود را در کفر سپری کند مستحق حدود دو ترلیون و هشتصد و هشتاد میلیارد دقیقه عذاب میگردد و مظهر راز خَالِدٖينَ فٖيهَٓا اَبَدًا([23]) میشود.
بگذریم؛ توضیحات اعجازآمیز قرآن حکیم درباره بهشت و جهنم، و حجّتهای رسالة نور بهعنوان تفسیر برآمده از آن، در خصوص وجود بهشت و جهنّم، نیازی به بیان دیگر باقی نمیگذارد:
وَيَتَفَكَّرُونَ فٖى خَل۟قِ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ رَبَّنَا مَا خَلَق۟تَ هٰذَا بَاطِلًا سُب۟حَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ([24])
رَبَّنَا اص۟رِف۟ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ اِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا اِنَّهَا سَٓاءَت۟ مُس۟تَقَرًّا وَمُقَامًا([25])
در بسیاری موارد چون آیات فوق و بر زبان همه پیامبران و اهل حقیقت و در صدر آنها رسول اکرم بیشترین دعا این بوده است: «خَلِّصنَا مِنَ النَّارِ؛ نَجِّنَا مِنَ النّارِ؛ اَجِرنَا مِنَ النّارِ»؛ و دعای «ما را از جهنم حفظ فرما» از جهنّمی که براساس وحی و شهود برای آنان قطعیت یافته است، نشان میدهد که بزرگترین مسأله نوع بشر نجات از جهنم است و نیز یکی از حقایق بسیار مهم، عظیم و دهشتناک عالم هستی، جهنم میباشد که بعضي از اهل کشف و شهود و تحقیق آن را مشاهده میکنند و آثار و سایههایی از آن را میبینند و از ترس آن فریاد برمی آورند که «ما را از آن برهان.»
آری، آمیختگی و تقابل خیر و شر، لذت و الم، نور و ظلمت، حرارت و برودت، زیبایی و زشتی و هدایت و گمراهی در این عالم، حکمتی بسیار بزرگ است. اگر شر نباشد خیر شناخته نمیشود، درد و الم نباشد لذت درک نخواهد شد، نور بیظلمت اهمیتی نخواهد داشت. درجات حرارت و گرما براساس سردی محقق میگردد. حقیقت واحد زیبایی، و هزار حقیقت و مراتب هزاران نوع جمال با وجود زشتی معنا مییابد. بدون جهنم، بسیاری از لذات بهشت پنهان میماند. برهمین قیاس میتوان گفت هر چیز از بعضی لحاظ با ضد خود شناخته میشود، لذا حقیقتی واحد میشکفد و حقایق فراوانی را پدید میآورد.
مادام که این موجوداتِ درهم آمیخته، از دارفانی عازم دار بقا هستند؛ شکی نیست به همان صورت که چیزهایی چون خیر و لذت و نور و زیبایی و ایمان رو به سوی بهشت دارند، موارد مضری چون شرّ و الم و ظلمت و زشتی و کفر به سوی جهنم میروند و سیلابهای همواره خروشان عالم هستی وارد این دو حوض میشوند و ثابت میمانند.
خوانندگان را به نکات پر رمز و راز قسمت پایانی کلام باکرامت بیست و نهم ارجاع میدهیم و به همین مقدار اکتفا میکنیم.
ای دوستان همدرس من در این مدرسه یوسفیه!
راه آسان نجات از محبس وحشتناک ابدی این است که از همین زندان دنیوی استفاده کنیم و به موازات رهایی ازگناهانی که در این جا بالضروره امکان انجامش را نداریم، از گناهان پیشین توبه کرده و عبادتهای قضا شده را به جا آوریم و هر ساعت از عمرمان را که در حبس میگذرد به یک روز عبادت تبدیل کنیم موقعیت فعلی بهترین فرصت است تا از حبس ابدی رها شده و وارد بهشت شویم. اگر این فرصت را از دست بدهیم آخرتمان نیز مانند دنیایمان گریان خواهد بود و مستوجب سیلی خَسِرَ الدُّن۟يَا وَ ال۟اٰخِرَةَ([26]) خواهیم شد.
زمانی که این مقام نوشته میشد عید قربان بود.
در عالم خیال احساس کردم و مطمئن شدم «الله اکبر الله اکبر الله اکبرهایی» که یک پنجم نوع بشر يعني سیصد میلیون نفر از انسانها در این عید سر میدهند و همه با هم تکبیر میگویند، و کره بزرگ زمین به نسبت بزرگیاش این کلمه قدسیه را به گوش سیارات دیگر در آسمان میرساند، و «الله اکبر» گفتن هماهنگ بیش از بیست هزار حاجی در عرفات و روز عید، بازتاب تکبیر رسولاکرم در هزار و سیصد سال پیش همراه با خاندان و اصحابش است؛ که در برابر تجلیِ کلی عنوان باعظمت «رب الارض و رب العالمینِ ربوبیت الهی» با عبودیتی فراگیر و کلی رخ مینماید.
آن گاه به این فکر کردم که آیا این کلام قدسی با مسأله ما مناسبتی دارد یا نه؟ در یک لحظه به ذهنم خطور کرد که کلمات فراوان جزیی و کلی مانند شعایری چون «لا اله الا الله»، «الحمدلله»، و «سبحان الله» و در رأس آنها همین کلام «الله اکبر» که عنوان باقیات صالحات را دارند بر تحقق و زینهار مسأله ما اشاره میکنند.
برای مثال یکی از وجوه معنایی «الله اکبر» این است که قدرت و علم حضرت حق بزرگتر و فوق هر چیز است، هیچ چیز خارج از دایره علم او نیست و نمیتواند از قدرت تصرف او بگریزد و خلاصی یابد، او از هر چیزی که میترسیم بزرگتر است، قدرت او بزرگتر از وقوع حشر، نجات ما از عدم و عطای سعادت ابدیست. از هر چیز عجیب و بیرون از دایرهی عقل بزرگتر است و براساس صراحت قطعی آیه:
مَا خَل۟قُكُم۟ وَلَا بَع۟ثُكُم۟ اِلَّا كَنَف۟سٍ وَاحِدَةٍ([27])
حشر و نشر نوع بشر، همچون آفرینش نفسی واحد برای او آسان است. به اعتبار همین معناست که مردم در برابر مصایب و مقاصد بزرگ «الله اکبر، الله اکبر» را چون ضرب المثلی به کار میبرند، تا خود را تسلی دهند و آن را نقطه قوت و استناد خویش قرار دهند.
آری، همان طور که در کلام نهم گفتیم این کلمه همراه با دو همتایش مغز و خلاصه نماز را که فشرده همه عبادات است تشکیل میدهد؛ بنابراین این سه حقیقت بزرگ یعنی الله اکبر، الحمدلله و سبحان الله که در نماز و تسبیحات تکرار میشوند، معنای نماز را تقویت میکنند. نیز سه حقیقت بزرگ مذکور به سؤالات ناشی از حیرت و لذت و هیبت که از امور فوقالعاده عجیب و زیبا و بزرگ نشأت مییابد پاسخ میدهد؛ سؤالاتی که مدار حیرت و شکر و عظمت و کبریاییست که انسان در کائنات با آن مواجه میشود. در بخش پایانی کلام شانزدهم به تفصیل چنین گفته ایم:
همان طور که سرباز عادی در مراسم عید همراه با یک صاحب منصب ارتش به حضور پادشاه شرفیاب میشود و در سایر مواقع نیز به واسطه مقام افسر مافوقش او را میشناسد، هر فرد در موسم حج نیز تا حدودی همچون اولیا، شروع به شناخت حضرت حق با عنوان «رب الارض» و «رب العالمین» میکند. زمانی که دریچه مراتب کبریایی به سوی قلبش گشوده شد با تکرار «الله اکبر» برای سؤالات حیرت انگیز، روحبخش و مکرری که بر روحش استیلا یافته پاسخ مناسب را مییابد. در قسمت پایانی لمعه سیزدهم نیز توضیح دادهایم که «الله اکبر» مهمترین دسیسههای شیاطین را ریشه کن میکند و در این ارتباط پاسخهای قطعی میدهد؛ همان طور که «الله اکبر» به سؤالات ما در باره آخرت پاسخهای کوتاه اما بسیار محکم میدهد، «الحمدلله» نیز حشر را گوشزد میکند و به ما میگوید:
«تصور معنای من بدون آخرت ممکن نیست، زیرا همه حمد و سپاسها از ازل تا ابد از هر کس و خطاب به هرکس، مخصوص اوست. سلسله جنبان همه نعمتها که در عین حال به نعمتها جنبه حقیقی میدهد و تمام موجودات را از مصایب بیشمار عدم رهایی میبخشد، صرفاً سعادت ابدی میتواند باشد که معادل معنای کلی من است.»
آری، هر مؤمن روزانه پس از نمازها به موجب شرع، دست کم بیش از صد و پنجاه مرتبه الحمدلله، الحمدلله میگوید؛ عبارتی که معنای آن حمد و شکری بیحد و حصر و فراگیر را از ازل تا ابد افاده میکند و پیش پرداختی برای بهای سعادت ابدی و بهشت است؛ و منحصر و مخصوص نعمتهای دنیوی آلوده به دردهای فانی و گذرا نمیباشد. (فرد شاکر) به این موارد از این لحاظ که وسیلهیی برای نعمتهای ابدی میشوند مینگرد و شکر میکند.
کلمه قدسیه «سبحان الله» نیزبا معنای تنزیه و تقدیس حضرت حق از عیب و نقصان، ظلم و عجز، نامهربانی و نیاز و فریب و همه نواقصی که با جمال و جلال و کمالش مخالف است، بر سعادت ابدی و دارالآخرتی که مدار حشمت جلال و جمال و کمال سلطنت اوست و بهشتی که در آخرت هست اشاره دارد و ما را به آن سو رهنمون میگردد؛ و گرنه همان طور که قبلاً ثابت کردیم درصورتی که چیزی به نام سعادت ابدی وجود نداشته باشد سلطنت، کمال، جلال، جمال، و رحمت او با عیب و نقص لکه دار میشود.
«بسم الله، لااله الاالله» و سایر کلمات مبارکه نیز مانند همان سه کلمه قدسیه، هریک هسته ارکان ایمانیه و همچون عصاره گوشت یا شکر که امروزه آن را کشف کردهاند اصل ارکان ایمانیه و حقایق قرآنیهاند و آن سه چنان که هسته اصلی نمازند، هسته و مغز قرآن نیز هستند و در ابتدای بعضی از سورههای درخشان قرآن چون برلیان میدرخشند؛ سه کلمه مذکور هسته اصلی حقایق و معادن و پایههای حقیقی رساله نور نیز هستند که بسیاری از الهامات مربوط به آن (رساله نور) در حین تسبیحات (بعد از نماز) شروع گردیده است.
(اوراد مذکور) در مسیر و جهت ولایت احمدیه و عبودیت محمدیه(ع) در چنان دایره ذکری در تسبیحات بعد از نماز ورد طریقت محمدیه(ع)اند؛ بیش از صد میلیون مؤمن هنگام نماز با هم در آن حلقه کبرای ذکر، تسبیح به دست میگیرند و سی و سه مرتبه «سبحان الله» سی و سه مرتبه «الحمدلله» و سی و سه مرتبه «الله اکبر» میگویند.
آری، حتماً دریافتهاید که تکرار سی و سه مرتبه هر یک از این سه کلمه مبارکه - که قبلاً بیان کردیم و زبده و خلاصه و هسته قرآن و ایمان و نماز میباشند - بعد از هر نماز و در چنین حلقه ذکر باشکوهی تا چه حد ارزشمند و موجب ثواب است.
همان طور که مسأله نخست این رساله در آغاز، درس مفیدی مربوط به نماز بود، پایان آن نیز بدون این که تأملی کرده باشم و ظاهراً خارج از اختیار من، درس بااهمیتی درباره تسبیحات نماز شد.
«اَلحَمدُلله عَلی اَنعامِه». ([28])
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ([29])
مسأله نهم
بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ
اٰمَنَ الرَّسُولُ بِمَٓا اُن۟زِلَ اِلَي۟هِ مِن۟ رَبِّهٖ وَال۟مُؤ۟مِنُونَ كُلٌّ اٰمَنَ بِاللّٰهِ وَمَلٰٓئِكَتِهٖ وَكُتُبِهٖ وَرُسُلِهٖ لَا نُفَرِّقُ بَي۟نَ اَحَدٍ مِن۟ رُسُلِهٖ ... اِلٰى اٰخِرِ ال۟اٰيَة([30])
یک سؤال شگفت انگیز معنوی و حالی که از ظهور نعمتی الهی و عظیم حاصل شده بود موجب گردید نکتهیی مفصل و کلی درباره آیه اجمع، اعلی و اکبر فوق بیان شود.
در عالم معنا بر روحم الهام شد:
چرا کسی که یکی از حقایق جزیی ایمانیه را انکار کند کافر میشود و کسی که آن را قبول نداشته باشد مسلمان نیست؟ این در حالیست که لازم است ایمان به خدا و آخرت همچون خورشید آن ظلمت و تاریکی را از میان بردارد؛ هم چنین چرا کسی که رکن و حقیقت ایمانیهیی را انکار کند مرتد میشود، و دچار کفر مطلق میگردد و کسی که آن را قبول نکند از اسلام خارج خواهد شد؟ در حالی که اگر همان فرد ارکان دیگر ایمانیه را باور داشته باشد باید او را از کفر مطلق نجات دهد.
جواب: ایمان حقیقتی وحدانیست که از شش رکن حاصل میگردد و قبول تفریق نمیکند؛ کلیست که قابل انقسام نیست و کلیییست که قبول جزء نمیکند؛ زیرا هر رکن ایمانی با حجتهای اثبات کننده خود سایر ارکان ایمانی را اثبات میکند؛ هر کدام از آنها برای دیگری حجتی عظیم و بسیار قدرتمنداند. پس اندیشه باطلی که نمیتواند موجب تزلزل همه ارکان و دلیلهایشان شود در حقیقت نخواهد توانست یک رکن و حتی یک حقیقت را ابطال و انکار کند. چنین اندیشهیی حداکثر میتواند تحت پوشش عدم قبول، چشم بربندد و راه کفرآمیز درپیش گیرد و رفته رفته سر از کفرمطلق درآورد. دارنده چنین اندیشهیی انسانیت خود را از دست میدهد و وارد جهنم مادی و معنوی میشود.
ما در این مقام با اشاراتی به غایت مختصر، مانند رساله ثمره که با اشارات موجز در اثبات حشر گفتیم سایر ارکان ایمانیه نیزحشر را اثبات میکنند، میگوییم این نکتهی مهم با عنایت حضرت حق طی شش نقطه به شرح زیر بیان خواهد شد:
نقطه اول
ایمان به الله با حجتهای خود، هم سایر ارکان و هم ایمان به آخرت را اثبات میکند؛این مطلب طی مسأله هفتم در رساله ثمره به خوبی توضیح داده شده است. آری، سلطنت ربوبیتی ازلی و باقی، و حاکمیت الوهیتی ابدی و دائمی را در نظر بگیرید که عالم لایتناهی وجود را چون قصر، شهر و مملکتی با تمام لوازم مورد نیازش اداره میکند و در دایره میزان و نظم، آن را به حرکت درمی آورد و با حکمتهایش متحول میکند و ذرات و سیارات و حشرات و ستارگان را همچون لشکری بانظم، توأم با هم تجهیز و تدبیر میکند و در دایره امر و ارادهاش همواره طی رزمایشی متعالی با تعلیم و تعیین وظیفه به فعالیت و سیر و حرکت و سیاحت وا میدارد و در مراسم رژهیی عبودیت کارانه شرکت میدهد؛ حال آیا ممکن است و آیا اصلاً احتمال دارد این سلطنت ابدی، سرمدی، باقی و دائمی دار آخرت را که مَقرّی باقی و مداری دائمی و مظهری سرمدیست نداشته باشد؟ هیچ عقل و خردی این را قبول میکند؟ هزار مرتبه حاشا!
پس سلطنت و ربوبیت حضرت حق - چنان که در مسأله هفتم بیان شد - و غالب اسماء و حجتهای وجوب وجودش بر آخرت گواهی میدهند و اقتضای آن را دارند. ببین که این قطب ایمانی چه نقطه استناد مستحکمی دارد، آن را ادراک کن و طوری باور کن که گویی آن را میبینی.
همان گونه که ایمان به الله بدون آخرت امکان پذیر نیست، و طبق آن چه در کلام دهم با اشارات موجز بیان شد خدا و معبود بالحقی که برای ظهور الوهیت و معبودیتش عالم را چون کتاب صمدانی مجسمی خلق کرد؛ کتابی که هر صفحه آن به اندازه یک کتاب و هر سطرش به اندازه یک صفحه اِفاده معنا میکند؛ و آن را همچون قرآن سبحانی جسمانی قرار داد که هر آیت تکوینیه و هر کلمهاش و حتی هر نقطه و حرفش در حکم یک معجزه است؛ کتابی با عظمت که چون مسجدی رحمانیست و درون آن با آیات بیشمار و نقوش پرمعنا تزیین شده است؛ و در هر گوشهاش دسته و گروهی مشغول عبادتهای فطری خود میباشند، چگونه امکان دارد و عقل چگونه میپذیرد که اساتید و مفسرانی را به عنوان رسول نفرستد تا معانی آن کتاب کبیر را درس دهند و آیات آن قرآن صمدانی را تفسیر کنند؟ آیا امکان دارد خداوند برای کسانی که در آن مسجد باعظمت به اشکال مختلف عبادت میکنند امامانی را تعیین نکند؟ و برای آن اساتید، مفسران و امامان اوامری صادر نکند؟ حاشا صدهزار بار حاشا!
صانع رحیم و کریمی که کائنات را مهمانسرا و نمایشگاه و محل گشت و گذار قرار داد و انواع و اقسام نعمتهای لذیذ و بسیار دلنشین را با هنرنماییهای خارقالعاده آفرید تا جمال رحمت و حُسن شفقت و کمال ربوبیت خود را به موجودات نشان دهد و آنها را به سپاسگزاری و حمد فرابخواند، آیا ممکن است و آیا عقل میپذیرد که در این ضیافتکده با مخلوقات ذی شعور خود سخن نگوید و در مقابل نعمتهایی که عطا کرده است به واسطه رسولانش وظیفه عبودیت و سپاسگزاری در قبال ظهور رحمتش را یادآوری نکند؟ حاشا هزاران بار حاشا!
مگر ممکن است صانعی که صنعت خود را دوست دارد و علاقمند است دیگران به آن توجه کنند و حتی با در نظر گرفتن هزاران ذوقِ دهان مایل است مورد تقدیر و تحسین قرار بگیرد، صانعی که عالم را با صنایع بدیع تزیین نموده و میخواهد با هر صنعتی خود را معرفی کند، دوستش بدارند و او نیز جمال معنوی خویش را بنمایاند، مگر امکان دارد با بزرگان جامعة بشری سخن نگوید، بشری که بهمثابه فرماندة ذیحیاتان میباشد؛ و آنها را رسول خود قرار ندهد؟ مگر امکان دارد صنایع جمیل او ناشناخته بمانند و حُسن فوقالعاده اسمائش بیتحسین مانده و شناساندن و میل به دوست داشته شدنش بیپاسخ بماند؟ حاشا، صدهزار بار حاشا!
متکلم علیمی که درخواستها و دعاهای موجودات را که با زبان حال و برای استجابت نیازهای فطریشان ادا میگردد، گاه و بیگاه و به طرزی که نشان دهنده قصد و اراده و اختیار اوست با نعمتهای بیشمار و احسان لایتناهی عملاً و به شکلی صریح و آشکار پاسخ میگوید مگر ممکن است و مگر عقل میپذیرد که با کوچکترین موجود عملاً و حالاً سخن بگوید و دردش را درمان نماید و به واسطه احسانش درخواست او را بشنود و نیازش را برآورده سازد و بداند، اما با رؤسای معنوی انسانها که منتخب و نتیجه عالم هستیاند و خلیفه او بر روی زمین و فرمانده اکثر مخلوقات، دیدار نکند؟ آیا امکان دارد او همان طور که با آنها و همه ذی حیاتان عملاً و حالاً سخن میگوید قولاً و کلاماً (با کلام) سخن نگوید و فرامین و صُحُف و کتابهایش را برای آنان نفرستد؟ حاشا، بینهایت حاشا!
پس ایمان به الله با قطعیت و با دلایل بیشمار ایمان به پیامبران و کتابهای مقدس (وَ بِکُتُبِهِ وَ رُسُلِه) را اثبات میکند.
آیا امکان دارد و عقل میپذیرد در برابر خدایی که با تمام آفریدههایش خود را معرفی میکند و موجب میگردد او را دوست بدارند و عملاً و حالاً از او سپاسگزاری کنند، محمد(ع) که غوغایی در عالم به راه انداخته، با حقیقت قرآنیه صانع ذوالجلال را به طرز اکمل شناخته و شناسانده، دل بدو سپرده و موجب شده است دیگران نیز او را دوست بدارند، حمد او را گفته و موجب شده است دیگران نیز سپاسگزاریاش کنند؛ کسی که با «سبحان الله، الحمدلله و الله اکبرهایش» زمین را طوری به سخن واداشته است که سماواتیان میشنوند و با شیوهیی که برّ و بحر را به جذبه وامی دارد در طول هزار و سیصد سال نوع بشر را به لحاظ کمیّت یک پنجم، و به لحاظ کیفیت و انسانیت نیمی از جمعیت بشری را تابع خود کرده و در برابر تمام مظاهر ربوبی آن خالق، با عبودیتی کلی و گسترده پاسخ داده است و در برابر تمام مقاصد الهی با سورههای قرآن، کائنات و اعصار را مورد خطاب قرار داده، آنها را تعلیم داده و شرف و قیمت و وظیفه نوع انسان را اعلام و تعیین کرده و با هزاران معجزه مورد تأیید قرار گرفته است، مخلوق منتخب و رسول کامل و بزرگترین پیامبرش نباشد؟ حاشا و کلا، صدهزار بار حاشا!
پس حقیقت «اشهد ان لااله الا الله» با تمام دلیلها و حجتهایش «اشهد اَنَّ مُحمداً رسولُ الله» را اثبات میکند.
و آیا ممکن است صانع این جهان، آفریدگانش را با صدهزار زبان به گفتگو با یکدیگر بخواند و سخن آنها را بشنود و بداند و خود سخن نگوید؟ حاشا!
آیا عقل میپذیرد که خداوند مقاصد الهی خود را در کائنات با فرمانی اعلام نکند؟ و برای پاسخ حقیقی به سه سؤال عام دهشت انگیز که «مخلوقات از کجا میآیند؟» و «به کجا میروند؟» و «چرا قافله قافله از پی هم میآیند و پس از مدتی درنگ، میروند؟» کتابی چون قرآن را نفرستد؟ حاشا!
قرآن معجز بیان که سیزده قرن را روشنایی بخشیده و در هر ساعت صد میلیون نفر با کمال احترام آن را بر زبان میرانند و با قدسیت خود بر قلب میلیونها حافظ نگاشته میشود و رقم قابل توجهی از نوع بشر را به لحاظ کیفی با قوانین خود اداره میکند و نفوس و ارواح و قلوب و عقولشان را تربیت و تزکیه و تصفیه و تعلیم میکند، قرآنی که معجزه بودنش در رساله نور به چهل وجه اثبات شده و در مکتوب باکرامت و خارقالعاده نوزدهم بیان گردیده است که اعجازش را به طوایف و طبقات مختلف ناس به نوعی نشان میدهد، و حضرت محمد(ع) با هزاران معجزه یکی از معجزات آن بوده و بدینترتیب اثبات میگردد که کلام الله میباشد، آیا امکان دارد چنین کتابی فرمان و کلام آن متکلم ازلی و آن صانع سرمدی نباشد؟ حاشا، صدهزاربار حاشا و کلا!
پس ایمان به الله با تمام حجتهایش اثبات میکند که قرآن، کلام الله است.
نیز آیا ممکن است سلطان ذوالجلالی که پهنه زمین را همواره از ذی حیاتان پر و خالی میکند و برای این که خود را بشناساند تا دیگران عبادت و تسبیحش کنند جهان را به وجود ذیشعوران زینت داد، آسمانها و ستارگان را خالی و تهی رها نماید، و مردمان مناسب آنها را نیافریند و در کاخهای آسمانی ساکن نکند؟ و سلطنت ربوبیاش را در بزرگترین مملکت خود بیخدمه و بیشکوه بدون مأمور و نماینده و یاور و ناظر و تماشاگر و بدون عابد و رعیت رها کند؟ حاشا، به تعداد ملائک حاشا!
آیا به هیچ وجه ممکن است حاکمِ حکیم و عالمِ رحیمی که عالَم را بسان کتابی آفرید و تاریخچه حیات هر درخت را در هستههایشان مندرج کرد و وظایف حیاتی هر بوته و نهالی را در بذرهایشان نگاشت و سرگذشت حیات هر ذی شعوری را در قوه حافظه آنها که به کوچکی دانه خردل است به دقت نوشت و در سراسر مُلک و دوایر سلطنتش هر عمل و حادثهیی را با تصاویر متعدد ثبت و محافظت کرد و بهشت و جهنم و صراط و میزان اکبر را برای تجلی و تحقق حکمت و رحمت و عدالتش که از پایههای اساسی ربوبیتش است، آفرید، اعمال و افعال مرتبط انسان با کائنات را برای مجازات و پاداش ثبت نکند و بدیها و خوبیهایشان را در الواح قَدَر ننویسد؟ حاشا، به تعداد حروف نگاشته شده در لوح محفوظ قَدَر حاشا!
پس حقیقت ایمان به الله با حجتهایش، حقیقت ایمان به ملائکه و ایمان به تقدیر را به صورت قطعی اثبات میکند؛ همان طور که خورشید روز را مینمایاند و روز خورشید را؛ ارکان ایمان نیز یکدیگر را اثبات میکنند.
نقطه دوم
ادعای همه صُحُف و کتابهای آسمانی و در رأسشان قرآن، و همه پیامبران و در رأسشان محمد (ع) بر پنج شش محور استوار است که همواره برای درس دادن آنها و اثباتشان میکوشند. تمام حجتها و دلایلی که بر نبوت و صدق مدعای آنها گواهی میدهند ناظر بر همین محورها هستند و بر حقانیتشان میافزایند. محورهای مذکور عبارتند از ایمان به الله و ایمان به آخرت و ایمان به سایر ارکان.
تفکیک ارکان ششگانه ایمان از یکدیگر ممکن نیست. هر یک از آنها اثبات کننده ارکان دیگر است، و ارکان دیگر را اقتضا دارد. شش رکن مذکور چنان کل و کلییی هستند که تجزّی را نمیپذیرند و انقسامشان غیرممکن است. همچون درخت طوبی که ریشهاش در آسمانهاست و هرشاخه و میوه و برگ این درخت متکی به حیات کلی و لایتناهی آن میباشد. کسی که نتواند چنین حیاتی را که چون خورشید ظاهر و پرقدرت است انکار کند قطعاً حیات برگی متصل به آن را نیز نمیتواند انکار کند؛ در غیر این صورت شاخهها و برگها و میوههای آن درخت فرد منکر را تکذیب و به سکوت وا خواهد داشت. ایمان نیز با ارکان ششگانهاش همین وضع را دارد.
در ابتدای این مقام قصد داشتیم ارکان ششگانه ایمان را طی شش نقطه، و هر نقطه را با پنج نکته که در مجموع سی و شش نکته میشد بیان کنیم. مرادم این بود که به سؤال دهشتناکی که در ابتدا مطرح کردم پاسخ تفصیلی بدهم، اما اشکالاتی پیش آمد که اجازه این کار را به من نداد. گمان میکنم نقطه اول مقیاس بسندهییست، لذا نیازی به توضیح بیشتر برای باهوشان نیست. دانسته شد که اگر مسلمانی یکی از حقایق ایمانیه را انکار کند دچار کفر مطلق میشود،
زیرا برخلاف اجمالی که در ادیان دیگر هست در اسلام توضیح و تفصیل کامل داده شده و ارکان با یکدیگر پیوند مستحکمی دارند. مسلمانی که محمد (ع) را نمیشناسد و او را قبول ندارد، خداوند و صفاتش را نمیشناسد و آخرت را ادراک نمیکند. ایمان فرد مسلمان متکی به چنان حجتهای محکم، استوار و بیشماریست که هیچ عذری برای انکار باقی نمیماند، طوری که گویی عقل گریزی از پذیرش مطلب ندارد.
نقطه سوم
زمانی الحمدلله بر زبان راندم و درصدد نعمتی برآمدم که معادل معنای گسترده و بیحد و حصرش باشد، در یک لحظه جمله زیر به خاطرم آمد:
اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ عَلَى ال۟اٖيمَانِ بِاللّٰهِ وَعَلٰى وَح۟دَانِيَّتِهٖ وَعَلٰى وُجُوبِ وُجُودِهٖ وَعَلٰى صِفَاتِهٖ وَاَس۟مَائِهٖ حَم۟دًا بِعَدَدِ تَجَلِّيَاتِ اَس۟مَائِهٖ مِنَ ال۟اَزَلِ اِلَى ال۟اَبَدِ([31])
دیدم کاملاً معادل آن است؛ به این ترتیب که....
مسأله دهم
گُل امیرداغ
پاسخیست محکم به اعتراضات مربوط به تکرارهای موجود در قرآن
برادران صدیق و عزیزم!
گرچه این مسأله به دلیل اوضاع پریشانم درهم ریخته و بینظم شد، اما زیر آن عبارات مشوش نوعی اعجاز قطعی ارزشمند یافتم. متأسفانه موفق به بیان مطلب نشدم. به رغم نارسایی عبارات، از آن لحاظ که موضوع مربوط به قرآن است به صدفی میماند که گوهری درخشان، متعالی و قدسی را دربرگرفته است و عبادتی متفکرانه به شمار میرود. نه به جامه ژندهاش، که به الماسی که در اختیار دارد بنگرید. درصورتی که مناسب باشد آن را «مسأله دهم» بنامید؛ وگرنه آن را نامهیی بدانید در پاسخ به نامههای تبریکتان.
در ضمن، متن حاضر را در یکی دو روز از ایام ماه رمضان در حالی که بسیار بیمار بودم، غذایی نداشتم و وضعیتم آشفته بود، در حالت اجبار و کاملاً مجمل و کوتاه نوشتم؛ طوری که حجتهای متعدد و حقایق فراوانی را در هر کدام از جملهها درج نمودهام. معذورم بدارید. ([32])
برادران صدیق و عزیزم!
در رمضان شریف هنگام تلاوت قرآن معجز بیان، سی و سه آیهیی را که در شعاع اول آوردهام و اشاره است به رساله نور، از نظر گذراندم؛ دیدم صفحه و برگ و قصه هر کدام از آن آیات از این نظر که برای رساله نور و شاگردانش حصهیی از قصه است درجهیی متوجه ماست. به ویژه آیه نور در سوره نور که گویی با ده انگشت به رساله نور اشاره دارد و آیه ظلمت در همان جا کاملاً ناظر بر معارضان رساله نور است. احساس کردم مقام مذکور گویی از جزیی بودن خارج شده و کلیت کسب نموده است و در این عصر رساله نور و شاگردانش فردی از افراد آن کلی هستند.
آری، خطاب قرآن از مقام فراگیر ربوبیت عامهی متکلم ازلی، نیز از مقام گسترده ذاتی که به نام نوع بشر و سراسر هستی مورد خطاب قرار گیرد و از مقام بسیار وسیع ارشاد بنی آدم و نوع بشر در همه اعصار، و از مقام والا و محیطِ قوانین دایر بر تدبیر تمامی مخلوقات و ربوبیت خالق کاینات و از (قوانین دایر بر) دنیا و آخرت و زمین و آسمانها و ازل و ابد، (خطاب قرآن) وسعت و علویت و احاطه کسب میکند؛ که به سبب این علویت و وسعت و احاطه چنان اعجاز و شمول از خود نشان میدهد، که مرتبه ساده و ظاهری آن، ادراک بسیط طبقه عوام را به عنوان وسیعترین قشر مورد خطابِ دروس قرآنی، نوازش میدهد و درعین حال طبقات برتر را نیز بهره مند میسازد.
گویی این طور نیست که سهم اندکی از کل ماجرا یا درس عبرتی از حکایتی تاریخی مطرح باشد، بلکه فرمانی کلیست که برای خطاب به همه اعصار و همه طبقات، نو به نو نازل میشود. مخصوصاً با تکرار فراوان «الظالمین، الظالمین» و بیان شدید مصایب زمینی و آسمانی که جزای تهدیدها و ستمگریهایشان است، ما را متوجه ظلمهای عجیب این عصر و عذابهایی که بر سر فرعون و قوم عاد و ثمود آمد میکند؛ و با یادآوری نجات انبیایی چون ابراهیم و موسی (ع) به مظلومان اهل ایمان تسلی میدهد.
قرآن معجز بیان، زمانهای گذشته و قرنها و اعصار گذشته را که در نظر غافلان و گمراهان، عدمستانی وحشتناک و دهشت انگیز و گورستانی نابود شده و دردناک میباشد، را به صورت کتابهای عبرت انگیز و عوالمی عجیب، زنده، موجود و دارای روح؛ و در ارتباط با ما چون مملکتی ربّانی همانند آن چه در پرده سینما دیده میشود، نشان داده، گاه ما را به گذشته میبرد و گاه گذشته را نزد ما میآورد و با نشان دادنش به هر عصر و طبقهیی با اعجازی متعالی تعلیم میدهد. قرآن عظیم الشأن با همان اعجاز کائنات را که در نظر غافلان، جامد و پریشان و بیروح، و وحشتکدهیی بزرگ است و میان فراق و زوال در حال دست و پا زدن؛ به صورت کتابی صمدانی، شهری رحمانی، و نمایشگاه صنع ربّانی، نشان میدهد و با زنده کردن همان چیزهای به ظاهر جامد و موظف کردن شان، به سخن گفتن با یکدیگر و یاوری هم وامی دارد و به این ترتیب، به نوع بشر و جن و مَلک درس حقیقی و نورانی حکمت میدهد. قرآن امتیازات قدسی مانند موارد زیر دارد: 1. در هر حرف قرآن ده، صد و گاه هزار و هزاران ثواب وجود دارد. 2. اگر جن و انس جمع آیند نخواهند توانست مانند قرآن را بیاورند. 3. قرآن با تمام فرزندان آدم و تمام جهان هستی در جایگاه خودشان سخن میگوید. 4.همواره در قلب میلیونها حافظ با ذوق نقش میبندد. 5. به رغم تکرارهای فراوانش خسته کننده نیست. 6. با داشتن جملات پیچیده در ذهن لطیف و بسیط کودکان نیز به صورت کامل نقش میبندد. 7. نزد بیماران و کسانی که با شنیدن کمترین سخنی متأثر میشوند و کسانی که در سکرات مرگ به سر میبرند چون آب زمزم، گوارا به نظر میرسد.
قرآن سعادت هر دو جهان را نصیب شاگردان خود میکند و به موجب رعایت دقیق مرتبه اُمیّت ترجمان ([33])، بیآنکه به تکلف و تصنع و تظاهر میدان دهد با سلاست فطری و نزول مستقیمش از آسمان و نوازش ادراک بسیط طبقه عوام با تنزّلات کلامی ([34]) که قشر کثیری را تشکیل میدهند، ظاهرترین و بدیهیترین صفحات ارض و سماء را میگشاید و معجزات خارقالعاده قدرت حق و سُطور حکمت معنادارش را تعلیم میدهد و بدین طریق در لطف و ارشاد، اعجازی نیکو به نمایش میگذارد.
قرآن خود را کتاب دعا، دعوت، ذکر و توحیدی معرفی میکند که اقتضای تکرار دارد و به موجب این راز با تکرارهای زیبا و دلنشیناش در جملهیی یا قصهیی معانی متعدد و فراوانی را به مخاطبان از طبقات گوناگون تفهیم میکند. در حادثهیی جزیی و عادی، به بیاهمیتترین و پیش پا افتادهترین چیزها نیز با نظر مرحمت مینگرد و اعلام میکند که همین مطالب در دایره تدبیر و اراده حق قرار دارند، و با بیان این راز کوچکترین حوادث مربوط به صحابه در زمان صدر اسلام و شکل گیری شریعت را مورد توجه قرار میدهد و درعین حال دارای قوانین کلی نیز هست. بیان حوادث جزیی زمان تأسیس اسلام و شریعت از آن نظر که دانههایی هستند و میوههای با اهمیتی از آنها حاصل میشود، نشانگر نوعی اعجاز است.
آری، قرآن با توجه به لزوم تکرار و تکرّر احتیاج، در مدّت بیست سال، بهعنوان جواب برای سؤالهای مکرر، به بسیاری از طبقات درس داده، و اثبات میکند؛ که از ذرّات گرفته تا سیّارات در تصرف یک ذات قرار دارد، و اوست که کاینات با عظمت را تکهتکه کرده، و در قیامت شکل آن را عوض میکند. و دنیا را از میان برداشته، و آخرت را بهجای آن قرار میدهد. و غضب الهی را بهحساب نتیجهی خلقت کاینات در مقابل ظلم نوع بشر - که عناصر و زمین و آسمانها و کاینات را به خشم میآورد - نشان میدهد. و در زمان تأسیس انقلابی دهشتناک و گسترده و فوقالعاده، با تکرار بعضی جملات که به اندازة هزاران نتیجه قوت دارند، و تکرار بعضی آیات که نتایج دلایل بیشماری میباشند؛ نه تنها قصوری مرتکب نمیشود؛ بلکه خبر از اعجازی قوی و بلاغتی عالی و فصاحت و سلاستی کاملاً مطابق مقتضای حال دارد.
مثلاً عبارت بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ که یک آیه است 114 مرتبه در قرآن تکرار میشود؛ چنان که در لمعه چهاردهم رساله نور بیان شده حقیقتیست که فرش را به عرش پیوند میدهد، عالم را روشنایی میبخشد و هرکسی در هر لحظه بدان محتاج است؛ این عبارت اگر میلیونها بار هم تکرار گردد باز هم نیازمند آنیم. نه این که مانند نان هر روز به آن نیازمند باشیم؛ بلکه همچون هوا و نور هر لحظه محتاج و مشتاق آن هستیم.
مثال دیگر آیه: اِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ ال۟عَزٖيزُ الرَّحٖيمُ ([35]) است که در سوره «شعرا» هشت بار تکرار میشود؛ با ذکر نجات پیامبران و عذاب قومشان به حساب نتیجه خلقت کائنات و ربوبیت عامه، آیهیی که قوّت هزاران حقیقت را دارد تکرار میگردد. عزت ربّانی عذاب قوم ظالم و رحیمیت الهی نجات انبیا را اقتضا دارد؛ حال اگر آیه فوق با هدف تعلیم، هزاران بار هم تکرار شود چون بلاغتی عالی و موجز و معجزه وار است بازهم احتیاج و اشتیاق به آن وجود دارد.
یا در سوره «الرحمن» که آیه :
فَبِاَىِّ اٰلَٓاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ([36]) و در سوره «مرسلات» که آیه:
وَي۟لٌ يَو۟مَئِذٍ لِل۟مُكَذِّبٖينَ([37])
تکرار میشود کفر و ظلم جن و نوع بشر را یادآوری میکند که عالم هستی را به غلیان آورده و موجب حدّت زمین و آسمانها میگردد و نتایج خلقت جهان را تخریب میکند و با انکار و تحقیربه مقابله با حشمت سلطنت الهی میپردازد. آری، این دو آیه که کفر و کفران و تجاوز آنها به حقوق تمام مخلوقات را به همه اعصار و زمین و آسمانها هشدار داده فریاد میکند، با هزاران حقیقت مشابه مرتبط است و درسی عمومیست، از قوت هزاران مسأله برخوردار میباشد و اگر هزاران بار هم تکرار شود چون بلاغتیست دارای اعجازی شکوهمند و ایجازی زیبا، بازهم بدان نیاز است.
نمونه دیگر مناجات نبوی «جوشن کبیر» است که نوعی مناجات حقیقیه قرآنیه و برآمده از قرآن و در واقع به نوعی خلاصه آن است؛ و عبارت «سُبحَانَکَ یا لا اِلهَ اِلّا اَنتَ اَلاَمَانُ اَلامَاَن خَلِّصنا و اَجِرنَا و نَجِّنَا مِنَ النَّار» ([38]) صد بار در آن تکرار میشود. در این تکرار از آن نظر که از توحید به عنوان بزرگترین حقیقت عالم و وظایفی چون تقدیس و تسبیح از مهمترین وظایف مخلوقات در برابر ربوبیت حق و رهایی از شقاوت ابدی - که از دهشتناکترین مسایل نوع انسان و لازمترین نتیجه عجز و عبودیت انسان میباشد - یاد میشود، اگر هزاران بار هم تکرار شود باز ناچیز است.
تکرارهای قرآنی ناظر بر چنین مبانی متینیست. حتی گاه در صفحهیی به اقتضای مقام و نیاز افهام و بلاغت بیان، مطلبی تا بیست مرتبه صریحاً یا ضمناً تکرار میگردد و حقیقت توحید را بیان میدارد و نه تنها موجب ملال نمیشود، بلکه شوق و حلاوت و قوّت را زیاد میکند. در رساله نور با دلایل کافی بیان شده است که تکرارهای قرآنی تا چه حد بجا و مناسب و مطابق بلاغت است.
سورههای مکی و مدنی قرآن معجز بیان از نقطه نظر بلاغت و از لحاظ اعجاز و تفصیل و اجمال با هم متفاوتند و سرّ حکمت آن این است که مخاطب و معارضان صف اول قرآن در مکه اُمّیّون و مشرکان بودهاند، لذا برای برخورداری از قوّت بلاغت و اسلوبی عالی و موجز و قانع کننده تکرار مطالب لازم بوده است؛ به همین دلیل سورههای مکی اغلب ارکان ایمان و مراتب توحید را با ایجازی اعجازآمیز و قوی و عالی بیان و تکرار نموده مبداء و معاد، و خدا و آخرت را نه در یک صفحه و یک آیه و یک جمله و یک کلمه بلکه گاه دریک حرف با تقدیم و تأخیر یا تعریف و تنکیر یا حذف و ذکر، آن چنان با قوت اثبات میکند که بزرگان علم بلاغت نیز حیرت میکنند.
رسالة نور و مخصوصاً «کلام بیست و پنجم» - که چهل نوع اعجاز قرآن را اجمالاً اثبات میکند - به همراه آنچه در ذیل آن بیان گردیده، و نیز رسالة نور عربی به نام تفسیر«اشارات الاعجاز» - که وجه اعجازی موجود در نظم (قرآن) را به طرز خارق العادهیی بیان و اثبات میکند - (همگی) نشان میدهند؛ که سورهها و آیات مکی در بلاغت دارای عالیترین اسلوب و در ایجاز دارای عالیترین اعجاز میباشند.
اما مخاطبان و معارضان صف اول سورهها و آیات مدنی، اهل کتابی چون یهود و نصاری بودند که خدا را قبول داشتند، لذا ضرورتی در بیان ارکان ایمان و اصول متعالی دین در برابر اهل کتاب به نحوی که تناسب با بلاغت و ارشاد و تطابق با مقام و حال داشته و ساده و واضح و تفصیلی باشد وجود نداشت؛ به همین دلیل طرح جزییات احکام شرعی و اسباب و ریشههای قوانین کلی که مدار اختلاف بود لازم مینمود؛ پس سورهها و آیات مدنی غالباً با اسلوبی ساده اما تفصیلی و همراه توضیح با شیوه بینظیری که خاص قرآن است در چارچوب حوادثی که پدید میآمد بیان میگردید و مشتمل بود بر خلاصهیی محکم، خاتمه، دلیل و عبارتی توحیدی و اسمایی و اخروی که موجب کلی شدن حادثه جزیی شرعی و انتسابش به ایمان به الله میگردید. به این ترتیب مقام مذکور نورانی میشود، تعالی مییابد و صورت کلی به خود میگیرد.
در نور دوم از شعله دوم کلام بیست و پنجم رساله نور درباره عبارات فشرده یا خاتمههایی چون:
اِنَّ اللّٰهَ عَلٰى كُلِّ شَى۟ءٍ قَدٖيرٌ([39])، اِنَّ اللّٰهَ بِكُلِّ شَى۟ءٍ عَلٖيمٌ([40])، وَهُوَ ال۟عَزٖيزُ الرَّحٖيمُ([41])
وَهُوَ ال۟عَزٖيزُ ال۟حَكٖيمُ([42])
که افاده توحید و آخرت را دارند، درباره بلاغت و ویژگی و سلاست و نکات آنها توضیحاتی داده شده و ده نکته و مزیت از مزایای فراوانشان بیان گردیده و برای معاندان نیز اثبات شده است که همین عبارات کوتاه معجزات بزرگی هستند.
آری، قرآن در بیان جزییات شرعی و قوانین اجتماعی، نظر مخاطب را در یک آن به نقاط کلی متعالی جلب میکند، اسلوب سادهاش را به شیوهیی عالی مبدل میسازد و مخاطب را از درس شریعت به درس توحید رهنمون میگردد و به این ترتیب نشان میدهد که قرآن کتاب شریعت و احکام و حکمت است و در عین حال کتاب عقیده و ایمان و ذکر و فکر و دعا و دعوت نیز هست؛ و در هر مقام مقاصد ارشادی و قرآنی فراوانی را تعلیم میدهد و جدا از طرز بلاغتی که در آیات مکی هست فصاحتی نورانی و اعجاز آمیز را ظاهر میسازد.
گاه در دو کلمه مثلاً رَبُّ ال۟عَالَمٖينَ ([43]) رَبُّ ال۟عَالَمٖينَ ([44]) درس احدیت و واحدیت میدهد و در متن احدیت، افاده واحدیت میکند. حتی در یک جمله همان طور که ذرهیی را در مردمک چشم دیده و گنجانده است، خورشید را با همان آیه و همان ابزار در مردمک دیده آسمان قرار میدهد و آسمان را بینا میکند،
مثلاً بعد از آیه:
خَلَقَ السَّمٰوَاتِ وَ ال۟اَر۟ضَ([45]) عبارت ﭿﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉﮊﮋﭾ ([46]) را قرار میدهد و آن گاه میفرماید:
يُولِجُ الَّي۟لَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّي۟لِ وَ هُوَ عَلٖيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ([47]) یعنی در آفرینش شگفت انگیز زمین و آسمانها، خطرات قلب را نیز میداند و آن را تدبیر میکند، لذا طرز بیانی که ساده و در مرتبه امییون بود و محاورهیی که بسیط و جزیی بود و میزان فهم عوام را در نظر داشت تبدیل به گفتگویی متعالی، جذّاب، عمومی و ارشاد کننده میشود.
یک سؤال مهم: گاهی حقیقتی به این دلیل که توسط نظرهای سطحی تشخیص داده نمیشود و یا در بعضی مقامها (به این دلیل که) از حادثهیی جزیی، خلاصهیی کوتاه و عالی و دستوری کلی بیان میگردد؛ مناسب دیده نمیشود، (و آن را) متوهمانه نقصان مینامند، مثلاً ذکر دستور به غایت متعالی:
وَفَو۟قَ كُلِّ ذٖى عِل۟مٍ عَلٖيمٌ([48])
در داستان حضرت یوسف که میخواست به نحوی برادرش را نزد خود نگاهدارد، ظاهراً با بلاغت مناسبتی ندارد، سرّ و حکمت این چیست؟
پاسخ: از آن جا که هر یک از سورههای طولانی یا متوسط، خود به منزله قرآنی کوچک هستند و بسیاری از صفحات و مطالب قرآن فقط یکی دو مقصد نداشته و قرآن اصولاً کتاب ذکر و ایمان و فکر است و درعین حال کتابهای متعددی در شریعت و حکمت و ارشاد را دربرمی گیرد و دارای دروس فراوان و جداگانهیی میباشد، در بیان احاطه ربوبیت الهی بر همه چیز و تجلیات باشکوهش، در واقع نوعی قرائت کتاب کبیر کائنات است و البته در هر موقعیت حتی گاه در یک صفحه مقاصد متعددی را تعقیب میکند و درخصوص معرفت الله و مراتب توحید و حقایق ایمان به ما درسها میدهد، و در موقعیتی دیگر مثلاً به مناسبتی در ظاهر ضعیف درس دیگری میگشاید و مناسبات مستحکمی را به مناسبت ضعیف پیشین الحاق میکند؛ به این ترتیب، مناسبت مورد بحث کاملاً مطابق آن مطلب بوده و مرتبه بلاغتش ارتقا مییابد.
سؤال دوم: این که قرآن در هر سوره، صفحه و هر موقعیتی به صراحت یا ضمنی یا به اشاره، آخرت و توحید و مکافات و مجازات بشر را هزاران بار گوشزد میکند چه حکمتی دارد؟
پاسخ: برای تعلیم عظیمترین، مهمترین، بزرگترین و شگفت انگیزترین مسایل مربوط به وظایف انسان که مدار سعادت و شقاوت بشری در دایره امکان و در انقلابات مربوط به گذشته عالم هستیست، انسانی که امانت کبری و مسؤولیت خلافت زمین را بر دوش میکشد، و به منظور برطرف نمودن شبهات بیشمار و انکارهای شدید و از میان برداشتن عنادهاست که قرآن انقلابات دهشت انگیز را تصدیق کرده، و مسایل ضروری و لازمی به بزرگی همان انقلابها را به بشر یادآوری میکند. حال اگر قرآن مسایل مذکور را نه فقط هزاران بار بلکه میلیونها مرتبه یادآوری کند بازهم زیاده روی نخواهد بود؛ مباحث مزبور با میلیونها بار تکرار در قرآن خوانده میشود و به هیچ وجه ملال آور نیست و انسان همواره بدانها نیازمند است.
مثلاً حقیقت بشارت سعادت ابدی که در آیه زیر بیان میگردد:
اِنَّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم۟ جَنَّاتٌ تَج۟رٖى مِن۟ تَح۟تِهَا ال۟اَن۟هَارُ ... خَالِدٖينَ فٖيهَٓا اَبَدًا([49])
انسان درمانده و دنیا و دوستانش را از اعدام ابدی موت که هر لحظه خود را به او مینمایاند، میرهاند و سلطنتی ابدی را نصیب او میکند، لذا حتی اگر یک میلیارد بار تکرار گردد و به اندازه کائنات به آن اهمیت داده شود باز هم اسراف نخواهد بود و ارزشش را از دست نخواهد داد.
آری، قرآن معجز بیانی که میکوشد چنین مسایل با ارزشی را تعلیم دهد و در حین تأسیس انقلابهای دهشتناک که کاینات را مانند یک خانه دچار تغییر و تحوّل کرده، و صورت آن را تخریب میکند؛ سعی در اقناع و باوراندن و اثبات مسایل مذکور دارد. شکی نیست که به صورت صریح یا ضمنی یا به اشاره، نظرها را هزاران بار به مسائل مذکور جلب میکند و این امر نه تنها اسراف و زیاده روی نیست، بلکه در حکم حاجاتی ضروری چون نان و دارو و هوا و نور است و موجب تازگی احسان او میگردد.
یا مثلاً حکمت این که قرآن آیات تهدید آمیزی چون
اِنَّ ال۟كَافِرٖينَ فٖى نَارِ جَهَنَّمَ([50])
اَلظَّالِمٖينَ لَهُم۟ عَذَابٌ اَلٖيمٌ([51])را با شدت و حدّت تمام و مکرر ذکر میکند، چنان که در رساله نور به صورت قطعی اثبات شده است، این است که کفر بشر چنان تجاوزی به حقوق کائنات و بیشتر آفریدگان است که موجب خشم آسمانها و زمین میشود و عناصر را به تلاطم وامی دارد و به وسیله توفانها بر آن ظالمان سیلی میزند. براساس صراحت آیه:
اِذَٓا اُل۟قُوا فٖيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهٖيقًا وَهِىَ تَفُورُ تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ ال۟غَي۟ظِ([52]) جهنم به ظالمان اهل انکار چنان خشم میگیرد که چیزی نمیماند براثر این خشم بشکافد.
حکمت سلطان کائنات اقتضا میکند که در برابر چنین جنایت عام و تجاوز بزرگی بدون لحاظ کوچکی و بیاهمیتی بشر، در مقابله با بزرگی جنایتی ظالمانه و وحشتِ تجاوزی کافرانه، اهمیت حقوق رعایای خویش و پستی بینهایت ظلم و کفر منکران را نشان دهد، پس اگر در فرمان خود جنایت مذکور و سزایش را با حدّت و شدت فراوان نه هزاربار بلکه میلیون و میلیاردها بار تکرار کند، این نه اسراف و زیاده رویست و نه قصور؛ بیش از هزار سال است که صدها میلیون انسان هر روز چنین آیاتی را با کمال اشتیاق و بدون آن که موجب ملالشان شود و از سر نیاز تلاوت میکنند.
آری، هر روز و همواره عالمی بر هرکس میگذرد و درهای جهان جدیدی بر او گشوده میشود، او برای روشنایی هریک از عوالم گذرا با اشتیاق و از سر نیاز عبارت «لا اله الا الله» را هزاران بار تکرار میکند؛ بنابراین بر هر کدام آن پردهها و عالمهای گذرا چراغ «لا اله الا الله» میآویزد؛ به همین ترتیب، برای این که پردههای گذرا و کثیر و عوالم متحرکی را که مدام در حال نو شدن هستند تاریک و ظلمانی نکند و صورتهایی را که در آیینه حیاتش بازتاب مییابند زشت نسازد و اوضاع مسافرگونهیی را که میتواند شاهدی موافق باشد علیه خود درنیاورد، و برای اینکه مجازات آن جنایات و تهدیدهای شدید پادشاه ازلی را که عناد معاندان را درهم میشکند در یاد داشته باشد، قرآن میخواند تا از طغیان نفسش رهایی یابد؛ قرآن این موضوع را به طرز اعجازآمیزی بارها تکرار میکند؛ حتی شیطان هم از این که تهدیدات شدید و قوی و تکراری قرآنی را متوهمانه باطل بداند ابا دارد، لذا عذاب جهنم برای منکرانی که گوششان به این مطالب بدهکار نیست، عین عدالت است.
مثالِ دیگر داستان موسی (ع) و سایر انبیاست که چون عصای موسی حکمتها و فواید فراوان دارد در قرآن بارها تکرار میشود. خداوند نبوت همه پیامبران را حجتی بر حقانیت رسالت احمدیه قرار میدهد. کسی که قادر به انکار همه آنها نباشد از نقطه نظر حقیقت، رسالت آن حضرت را نیز نمیتواند انکار کند. بر اساس این حکمت است که هر کسی قادر به تلاوت همه قرآن در هر زمانی نیست و اصولاً موفق به این امر نمیشود، لذا هر سوره طولانی یا متوسطی را در حکم قرآنی کوچک قرار داد و داستانهای ذکر شده را چون ارکان مهم ایمان تکرار نمود و این نه تنها اسراف و زیاده روی نیست، بلکه بلاغتی اعجاز آمیز است؛ به این ترتیب قرآن تعلیم میدهد که پدیده محمدیه بزرگترین حادثه تاریخ بنی آدم و عظیمترین مسأله کائنات است.
آری، با اعطای عالیترین مقام به ذات احمدیه در قرآن و با دربرگرفتن چهار رکن ایمانی، «لا اله الا الله» را معادل «محمد رسول الله» و رسالت محمدیه قرار دادن، معلوم میشود ذات احمدیه بزرگترین حقیقت عالم هستی و اشرف مخلوقات است و مقام قدسی و شخصیت معنوی و کلی پیامبر که از آن به حقیقت محمدیه تعبیر میشود، درخشانترین خورشید دو جهان است؛ نشانهها و حجتهای فراوان بر شایستگی او برای این مقام به یقین در رساله نور بیان و اثبات شده است، که یک نمونه از هزاران نمونه آن چنین است:
براساس قاعده «السَّبَبُ کَالفاعِل» نمونهیی از کارهای نیکویی که امت در همه زمانها انجام میدهد در دفتر حسنات او ثبت میگردد. او با نوری که آورد به تمام حقایق عالم هستی روشنایی بخشید و به این ترتیب نه تنها بر جن و انس و ملک و ذی حیاتان که برکائنات و سماوات و ارض منت نهاد. ما در مقابل چشمان خود میبینیم که دعای نباتات بر اساس زبان استعدادشان و دعای حیوانات براساس زبان احتیاجات فطری آنها پذیرفته میشود؛ به گواهی همین امر، میلیونها و بلکه میلیاردها دعای فطری و پذیرفته شدنی صالحان امت، روزانه تحت عنوان صلوات و سلام نثار آن ذات میگردد؛ آنها دعای رحمت و بهرههای معنوی خویش را پیش از همه نثار روح پیامبر میکنند؛ نیز در هر حرف قرآنی که سیصدهزار حرف دارد و توسط آحاد امت قرائت میشود از ده تا صد ثواب، تا هزار حسنه و ثمره هست، لذا فقط به سبب قرائت قرآن انوار بیمنتهایی در دفتر اعمال پیامبر ثبت میگردد؛ پس علام الغیوب دانسته و مشاهده کرده است که حقیقت محمدیه که شخصیت معنوی ذات احمدیست در آتیه حکم شجره طوبای جنت را خواهد داشت، لذا چنین اهمیت عظیمی را در قرآن یادآور شده و اعلام کرده است که با تبعیت از او و پیروی از سنتش، مظهریت شفاعتش مسأله بسیار مهم انسانیست؛ و گاهی از شخصیت بشری او که مغز شجره باشکوه طوبیست و وضعیت انسانی او در آغاز، یاد میکند.
از آن جا که حقایق تکرار شده در قرآن دارای چنین ارزشهایی هستند، فطرت پاک و سالم گواهی میدهد که از معجزاتی معنوی، محکم و گسترده برخوردارند. خلاف این مطلب زمانیست که فرد بر اثر طاعون مادیت دچار بیماری قلب و وجدان شده باشد...
که در آن صورت شامل قاعده «قَد یُنکِرُ المَرْءُ ضُوءَ الشَّمسِ مِن رمَدٍٍ؛ وَ یُنْکِرُ الفَمُ طَعمَ المَاءِ مِن سَقَمٍ.» ([53]) میگردد.
دو حاشیه همچون خاتمهیی بر مسأله دهم
حاشیه اول: دوازده سال پیش از تألیف این رساله شنیدم که وحشتناکترین و معاندترین زندیق، سوء قصدش را نسبت به قرآن در قالب ترجمه آن آغاز کرده و گفته است: «بگذار ترجمه شود تا همه بدانند چه در چنته دارد.»
یعنی طرح مغرضانهیی در پیش گرفته و مثلاً خواسته است دیگران به جای قرآن ترجمه او را بخوانند و تکرارهای غیر ضروری قرآن را ببینند، اما حجتهای خدشه ناپذیر رساله نور با یقین اثبات کرده است که برگردان حقیقی قرآن غیرممکن است و هیچ زبان دیگری قادر به حفظ مزایا و نکات قرآن که به زبان عربیست نمیباشد. کلمات قرآنی از ده تا هزار ثواب دربردارند و با ترجمههای عادی و جزیی بشر نمیتوان تعابیر جامع و اعجازآمیز قرآنی را منتقل کرد. رساله نور با این ادعا که نمیتوان ترجمه مذکور را به جای قرآن در مساجد قرائت کرد طرح وحشتناک مورد اشاره را عقیم گذاشت، اما منافقانی که از آن زندیق درس میگرفتند با محاسبات شیطانی خواستند همچون کودکان نادان خورشید قرآن را با فوت کردن خاموش کنند؛ کارهای دیوانه وار و احمقانهیی کردند. احساس میکنم حکمت این بود که در حالت روحی سخت و آزار دهنده و حساسی «مسأله دهم» برمن القا شود تا آن را بنگارم. چون با دیگران دیداری نداشتم قادر به درک حقیقت حال نیستم.
حاشیه دوم: پس از آزادی از زندان دنیزلی در طبقه بالای هتل مشهور شهر نشسته بودم. درختان انبوه بید در باغهای زیبای مقابل به چشم میخورد و شاخ و برگهایشان به نحوی که گویی در حلقه ذکرند به شکل بسیار لطیف با نوازش باد و با حرکاتی جذاب و گیرا در رقص بودند. این منظره بر قلبم که بر اثر تنهایی و مفارقت دوستان، محزون و غمگین بود تأثیر گذاشت. به یکباره پاییز و زمستان به ذهنم خطور کرد و غفلتی بر من مستولی شد. دلم برای بیدهای نازنین و موجودات دیگری که با کمال ذوق و شوق جلوه نمایی میکردند چنان به رحم آمد که چشمانم پر از اشک شد. فراقها و رفتنهایی را که زیر پرده تزیین شده عالم هستی بود احساس کردم و مملو از فراق و حزن و اندوه حاصل از رفتن شدم.
در یک لحظه نور حقیقت محمدیه (ع) به دادم رسید و غم و اندوه فراوان را به شادی و نشاط تبدیل کرد. آن نور مانند هرکس و هر اهل ایمان دیگری میلیونها فیض نصیبم کرده بود، اما من به دلیل یاری و تسلی که در آن لحظه و در آن وضعیت نصیبم گردید تا ابد مدیون ذات محمدیه شدم. مطلب از این قرار بود:
غفلتی که در ابتدا بر من چیره شد موجودات نازنین را در نظرم بیمسؤولیت و بینتیجه جلوه داد؛ طوری که احساس کردم در فصلی ظاهر میشوند و حرکاتشان نه بر اثر ذوق و شوق که از وحشت فراق و عدم است؛ احساس کردم به وادی عدم سقوط میکنند. این حس مانند هر کس دیگری احساسات مرا نیز که عشق بقا و حب محاسن و محبت وجود و شفقت جنسیه و علاقه به زندگی را میفهمیدم چنان جریحهدار کرد که به نظرم آمد دنیا چون جهنمیست و عقل ابزاری برای عذاب؛ در این جا نوری که محمد (ع) برای بشر به ارمغان آورده بود حجاب را کنار زد و من دیدم هر یک از آن درختان بید به جای نیستی و عدم و پوچی و بیمسؤولیتی و بیهودگی و فراق و فنا به تعداد برگهایشان دارای حکمت و معنا هستند و همان طور که در رساله نور اثبات کردهایم از سه قسم نتیجه و وظیفه برخوردارند:
قسم اول: مربوط به اسماء صانع ذوالجلال است، مثلاً همان طور که اگراستادی ماشین فوقالعادهیی بسازد همه از او تعریف و تمجید کرده ماشاءالله و بارک الله خواهند گفت، ماشین مذکور نیز با به نمایش گذاشتن مقاصد و نتایج ساخته شدنش در حقیقت با زبان حال به سازنده خود تبریک میگوید و او را تمجید میکند. همه ذی حیاتان و اشیا نیز مانند همان ماشین هستند و با تبریک گفتنهایشان سازنده خود را تمجید میکنند.
قسم دومِ حکمتهای مورد بحث نیز متوجه نظر ذی حیاتان و ذی شعوران است. هر یک موردی برای مطالعه و همچون کتاب معرفت میشوند، معانی خود را در اذهان ذی شعوران و صورتهایشان را در قوه حافظه آنها و الواح مثالی و دفاتر عالم غیب و دایره وجود قرار داده و عالم شهادت را ترک گفته و به عالم غیب منتقل میشوند، یعنی وجود صوری را رها کرده، و وجودهای متعدد معنوی و غیبی و علمی را به دست میآورند.
آری، مادام که خدا هست و علمش همه چیز را در احاطه خود دارد مواردی چون عدم، نیستی، هیچی، نابود شدن و فنا حقیقتاً در دنیای فردی که اهل ایمان است جایی ندارد، اما دنیای کافران پر است از عدم و فراق و پوچی و از بین رفتن. ضرب المثل زیر که زبانزد عام است حقیقت مذکور را تعلیم میدهد:
«هر کس که خدا را دارد همه چیز دارد و هرکس که خدا را ندارد هیچ چیز ندارد و خود هیچ است.»
نتیجه: ایمان چنان که در زمان مرگ انسان را از نیستی ابدی میرهاند، به همان ترتیب دنیای خصوصی هر کس را نیز از نیستی و ظلمات پوچی نجات میدهد. کفر هم به ویژه اگر کفر مطلق باشد انسان و دنیای خصوصیاش را به واسطه مرگ نابود میکند و موجب سقوط او به ظلمات جهنم میشود و لذتهای زندگیاش را به زهر تبدیل میکند. آنان که حیات دنیوی را بر آخرت ترجیح میدهند هشیار باشند! بیایند برای این مسأله چارهیی بیابند یا وارد قلمرو ایمان گردند و از خسارات وحشتناک رهایی بیابند.
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ([54])
برادرتان که مشتاق شما و محتاج دعاهایتان است
سعید نورسی
نامهیی که خسرو به مناسبت مسأله دهم برای استادش نوشته است
استاد و سرور بسیار محبوبم
حضرت حق را بینهایت سپاس که «گل امیرداغ» که «مسأله دهم ثمره دنیزلی» نام گرفته است به دستمان رسید؛ اضطراب دو ماه دوری و بیخبری را کم نمود، زندگی دوبارهیی نصیب قلبمان کرد، و نسیمی خوش و تازه به ارواحمان ارزانی داشت. آن نوشته، محاسن تکرار در آیات باشکوه و عزیز، محبت آمیز و مهربانانه قرآن را احصاء نموده، حکمت و لزوم تکرار و اهمیت آن را شرح داده و دفاعیه جانانهیی از رساله نور است. با استشمام این گل که الحق شایسته کمال تقدیر و تحسین است اشتیاق روحمان تعالی یافت؛ همچنان که ثمره (دنیزلی) با نُه مسأله مندرج در آن در عوض فشار نُه ماه حبس وسیله بزرگی برای آزادی ما شد و زیباییاش را بدین صورت نشان داد، گل آن نیز که دهمین مسألهاش است مطالب فوقالعاده در اعجاز مجمل قرآن را نشان میدهد و به همین نسبت زیباییاش را به نمایش میگذارد.
آری، استاد محبوبم! همچنان که لطافت و جمال فوقالعاده گل اجازه نظر به خارهای آن را نمیدهد، این گل نورانی نیز فشارهای نُه ماه زندان را از یاد ما بُرد، طوری که گویی چنین چیزی وجود نداشته است.
گل نورانی (ثمره دنیزلی) طوری نگاشته شده که کسی از مطالعهاش سیر نمیشود، عقول را شگفت زده میکند و به دلیل زیباییهایی که دارد – به ویژه در مقابله با اهانت به قرآن، اهانتی که با ترجمهی قرآن قصد عادی سازی قرآن را در نظر مردم داشت- و با نشان دادن ارزش دقیق تکرارها، برتری قرآن را که معادل همه عالم است در میان میگذارد.
نو بودن قرآن معجز بیانی که سالکانش در همه اعصار با متانتی فوقالعاده بدان دست مییازند و به امر و نهیهایش کاملاً گردن مینهند، در این کتاب به نحوی ثابت شده است که گویی به تازگی نازل گردیده است. قرآن در همه زمانها ظالمان را مکرر و به طرز وحشتناک و شدیدی تهدید میکند و به همین ترتیب بارها نسبت به مظلومان اظهار لطف و رحمت و مهربانی دارد. مخصوصاً تهدیداتی که متوجه ظالمان عصر کنونی ماست و نمونهاش دیده نشده است، گویی از شش، هفت سال پیش با جهنّمی آسمانی که تمثیلی از فَزَع اکبر ([55]) میباشد، موجب فریاد و فغانشان شده است؛ و نیز وجود طلبههای رساله نور در کنار هر یک از مظلومان این عصر در حقیقت این طلاب را مانند نجاتی که به انبیای امتهای پیشین داده شده بود مظهر نجاتهای بزرگ و کوچک قرار داده و نشان میدهد که بیدینانی که معارض آنانند با عذابی جهنمی سیلی میخورند؛ کتابی که با دو حاشیه لطیف و زیبا خاتمه مییابد طلبه فقیرتان، خسرو را با چنان سرور عظیمی به سوی شکر بیحد و حصر سوق داد که شادی و نشاط حاصل از مشاهده این گل زیبا را هیچ گاه در طول عمرم احساس نکرده بودم؛ این را چنان که به استاد محبوبم عرض کرده بودم به برادرانم نیز به کرات گفتهام.
حضرت حق از شما استاد محبوب که بار سنگین و بزرگی را بر دوش ضعیف و نحیفتان تحمل میکنید تا ابد راضی باشد و با تخفیف این سنگینی تا ابد رخسارتان را بشاش فرماید؛ آمین!
آری، استاد محبوبم! ما از خدا، از قرآن، از حبیب ذی شان، از رساله نور و از شما که ترجمان قرآن هستید برای همیشه راضی خواهیم بود و از انتسابمان به شما به هیچ وجه پشیمان نیستیم. در وجودمان قصد حتی ذرهیی انجام کار بد نیست؛ ما فقط خواستار خدا و رضای او هستیم و روز به روز در متن رضای او اشتیاق وصلش را در قلبمان محکمتر میکنیم. ما بدون استثنا همه کسانی را که به ما بدی کرده و میکنند به حضرت حق میسپاریم، آنان را میبخشیم و در عوض به همه کسانی که ظلم کنندگان به ما را نیز شامل میشوند خوبی میکنیم و این امر به عنوان یک شعار اسلام در قلب طلبههای نور جای گرفته است. و حضرت حق را بینهایت سپاس میگوییم، که این خصلت را بدون خواست ما بر همگان اعلام میدارد.
شاگرد سراپا تقصیرتان
خسرو
مسأله یازدهم
ابتدای مسأله یازدهم ثمره، شامل نتایجی چون بهشت، سعادت ابدی، و رؤیت الله از میوههای بیشمار، کلی و جزیی شجره قدسیه ایمان است که صدها نمونه آن در رساله نور بیان گردیده و با دلایل متقن به اثبات رسیده است. توضیح مطلب را به «سراج النور» ارجاع میدهیم و بدون آن که متعرض ارکان کلی آن شویم، فقط چند نمونه از ثمرات خاص و جزیی از جزییات و اجزای موضوع بیان میگردد.
روزی در دعایی گفتم «پروردگارا مرا به حرمت و شفاعت جبرائیل، میکائیل، اسرافیل، و عزرائیل از شر جن و انس محافظت فرما» وقتی نام عزرائیل را که موجب ترس و وحشت همه است بر زبان آوردم احساس شیرین، آرامش بخش و دوست داشتنی به من دست داد. گفتم «الحمدلله» به جد شروع به دوست داشتن عزرائیل کردم. به ثمرهی جزیی از ثمرات بسیار ایمان به عزرائیل به عنوان یکی از ملائکه اشارهی مختصری میکنیم:
اولاً: با ارزشترین دارایی انسان که دست و پایش در ارتباط با آن به لرزه میافتد روح اوست. برای جلوگیری از ضایع شدن و نابودی و بلاتکلیفی (روح)، سپردن آن به دستانی قدرتمند و امین، سروری عمیق نصیبم کرد. فرشتگانی را به یاد آوردم که اعمال انسان را ثبت میکنند. دیدم مانند همین میوه چه ثمرات دلپذیری دارند.
ثانیاً: هر کس برای باقی ماندنِ سخن یا فعل با ارزش خود، توسط کتابت، شعر و حتی فیلم و سینما مشتاقانه نسبت به حفظ آن میکوشد. مخصوصاً اگر افعالی مطرح باشد که در بهشت ثمراتی بار آورد؛ در این صورت فرد علاقمندتر میشود. احساس کراماً کاتبین که در طرف چپ و راست انسان نشسته و (اعمال و افعال انسان را) برای نشان دادن در مناظر ابدی و کسب مکافات دایمی (ثبت میکنند)؛ در نظرم چنان شیرین و دلچسب آمد که قادر به بیانش نیستم.
آنگاه که اهل دنیا موجب انزوایم از همه جوانب زندگی اجتماعی، از کتابها، دوستان، خدمتکاران و همه کارهایی که باعث آرامشم میشد گردیدند و زمانی که تحت فشار وحشت غربت بودم و دنیای پوچ بر سرم آوار میشد، یکی از ثمرات بیشمار ایمان به ملائکه به دادم رسید. جهان هستی و دنیایم را شادمان و پر از فرشتگان و روحانیون کرد و موجب شد جهانی که در آن زندگی میکردم با شادی لبخند بزند. در همان موقع نشانم دادند که عالم اهل ضلالت مملو از وحشت و پوچی و گریستن است.
قوه خیالم در همان حال که به سبب لذت حاصل از ثمره مزبور شاد و مسرور بود میوه مشابهی از میوههای فراوان ایمان به همه پیامبران را مزه مزه کرد. در یک لحظه احساس کردم همراه همه انبیای گذشته زیسته ام، ایمان و تصدیقم نسبت به آنها، زمانهای سابق را روشنایی بخشید، ایمانم را وسعت بخشید و کلیت داد. نیز بر ادعاهای پیامبر آخر زمانمان در باره ایمان، گواهی داد و شیاطین را مجبور به سکوت کرد.
ناگهان سؤالی بر قلبم خطور کرد که پاسخ قطعی آن در «لمعه حکمةُ الاستعاذه» آمده است. سؤال این بود:
“Bu meyveler gibi hadsiz tatlı semereler ve faydalar ve hasenatın gayet güzel neticeleri ve menfaatleri ve Erhamü’r-Râhimîn’in gayet merhametkârane tevfikleri ve inayetleri ehl-i hidayete yardım edip kuvvet verdikleri halde, ehl-i dalalet neden çok defa galebe eder ve bazen yirmisi, yüz tane ehl-i hidayeti perişan eder?” diye manen benden soruldu. Ve bu tefekkür içinde, şeytanın gayet zayıf desiselerine karşı Kur’an’ın büyük tahşidatı ve melâikeleri ve Cenab-ı Hakk’ın yardımını ehl-i imana göndermesi hatıra geldi. Risale-i Nur’un onun hikmetini kat’î hüccetlerle izahına binaen, o sualin cevabına gayet kısa bir işaret ederiz:
Evet, bazen serseri ve gizli, muzır bir adamın bir saraya ateş atmaya çalışması yüzünden –yüzer adamın yapması gibi– yüzer adamın muhafazası ile ve bazen devlete ve padişaha iltica ile o sarayın vücudu devam edebilir. Çünkü onun vücudu, bütün şeraitin ve erkânın ve esbabın vücuduyla olabilir. Fakat onun ademi ve harap olması bir tek şartın ademiyle vaki ve bir serserinin bir kibritiyle yanıp mahvolduğu gibi, ins ve cin şeytanları az bir fiil ile büyük tahribat ve dehşetli manevî yangınlar yaparlar.
Evet, bütün fenalıklar ve günahlar ve şerlerin mâyesi ve esasları ademdir, tahriptir. Sureten vücudun altında, adem ve bozmak saklıdır.
İşte cinnî ve insî şeytanlar ve şerirler, bu noktaya istinaden gayet zayıf bir kuvvetle hadsiz bir kuvvete karşı dayanıp, ehl-i hak ve hakikati Cenab-ı Hakk’ın dergâhına ilticaya ve kaçmaya her vakit mecbur ettiğinden, Kur’an onları himaye için büyük tahşidat yapar. Doksan dokuz esma-i İlahiyeyi onların ellerine verir. O düşmanlara karşı sebat etmelerine çok şiddetli emirler verir.
Bu cevaptan, birden pek büyük bir hakikatin ucu ve azametli, dehşetli bir meselenin esası göründü. Şöyle ki:
Nasıl ki cennet, bütün vücud âlemlerinin mahsulatını taşıyor ve dünyanın yetiştirdiği tohumları bâkiyane sümbüllendiriyor, öyle de cehennem dahi hadsiz dehşetli adem ve hiçlik âlemlerinin çok elîm neticelerini göstermek için o adem mahsulatlarını kavuruyor ve o dehşetli cehennem fabrikası, sair vazifeleri içinde, âlem-i vücud kâinatını âlem-i adem pisliklerinden temizlettiriyor. Bu dehşetli meselenin şimdilik kapısını açmayacağız. İnşâallah sonra izah edilecek.
Hem meleklere iman meyvesinden bir cüzü ve Münker ve Nekir’e ait bir numunesi şudur:
Herkes gibi ben dahi muhakkak gireceğim, diye mezarıma hayalen girdim. Ve kabirde yalnız, kimsesiz, karanlık, soğuk, dar bir haps-i münferidde bir tecrid-i mutlak içindeki tevahhuş ve meyusiyetten tedehhüş ederken, birden Münker ve Nekir taifesinden iki mübarek arkadaş çıkıp geldiler. Benimle münazaraya başladılar. Kalbim ve kabrim genişlediler, nurlandılar, hararetlendiler; âlem-i ervaha pencereler açıldı. Ben de şimdi hayalen ve istikbalde hakikaten göreceğim o vaziyete bütün canımla sevindim ve şükrettim.
Sarf ve nahiv ilmini okuyan bir medrese talebesinin vefat edip, kabirde Münker ve Nekir’in مَن رَبُّكَ “Senin Rabb’in kimdir?” diye suallerine karşı, kendini medresede zannedip nahiv ilmi ile cevap vererek: “مَن ۟ mübtedadır, رَبُّكَ onun haberidir; müşkül bir meseleyi benden sorunuz, bu kolaydır.” diyerek hem o melâikeleri hem hazır ruhları hem o vakıayı müşahede eden orada bulunan bir keşfe’l-kubur velisini güldürdü ve rahmet-i İlahiyeyi tebessüme getirdi, azaptan kurtulduğu gibi; Risale-i Nur’un bir şehit kahramanı olan merhum Hâfız Ali, hapiste Meyve Risalesi’ni kemal-i aşkla yazarken ve okurken vefat edip kabirde melâike-i suale mahkemedeki gibi Meyve hakikatleri ile cevap verdiği misillü; ben de ve Risale-i Nur şakirdleri de o suallere karşı Risale-i Nur’un parlak ve kuvvetli hüccetleriyle istikbalde hakikaten ve şimdi manen cevap verip onları tasdike ve tahsine ve tebrike sevk edecekler, inşâallah.
Hem meleklere imanın saadet-i dünyeviyeye medar cüz’î bir numunesi şudur ki:
İlmihalden iman dersini alan bir masum çocuğun, yanında ağlayan ve masum bir kardeşinin vefatı için vaveylâ eden diğer bir çocuğa: “Ağlama, şükreyle. Senin kardeşin meleklerle beraber cennete gitti; orada gezer, bizden daha iyi keyfedecek, melekler gibi uçacak, her yeri seyredebilir.” deyip feryat edenin ağlamasını tebessüme ve sevince çevirmesidir.
Ben de aynen bu ağlayan çocuk gibi bu hazîn kışta ve elîm bir vaziyetimde gayet elîm iki vefat haberini aldım. Biri, hem âlî mekteplerde birinciliği kazanan hem Risale-i Nur’un hakikatlerini neşreden biraderzadem merhum Fuad; ikincisi, hacca gidip sekerat içinde tavaf ederken tavaf içinde vefat eden âlime Hanım namındaki merhume hemşirem. Bu iki akrabamın ölümleri, İhtiyar Risalesi’nde yazılan merhum Abdurrahman’ın vefatı gibi beni ağlatırken; imanın nuruyla o masum Fuad, o saliha Hanım, insanlar yerinde meleklere, hurilere arkadaş olduklarını ve bu dünyanın tehlike ve günahlarından kurtulduklarını manen, kalben gördüm. O şiddetli hüzün yerinde büyük bir sevinç hissedip hem onları hem Fuad’ın pederi kardeşim Abdülmecid’i hem kendimi tebrik ederek Erhamü’r-Râhimîn’e şükrettim. Bu iki merhumeye rahmet duası niyetiyle buraya yazıldı, kaydedildi.
Risale-i Nur’daki bütün mizanlar ve muvazeneler, imanın saadet-i dünyeviyeye ve uhreviyeye medar meyvelerini beyan ederler. Ve o küllî ve büyük meyveler, bu dünyada gösterdikleri saadet-i hayatiye ve lezzet-i ömür cihetiyle her mü’minin imanı ona bir saadet-i ebediyeyi kazandıracak belki sümbül verecek ve o surette inkişaf edecek, diye haber verirler.
Ve o küllî ve pek çok meyvelerinden beş meyvesi, meyve-i mi’rac olarak Otuz Birinci Söz’ün âhirinde ve beş meyvesi Yirmi Dördüncü Söz’ün Beşinci Dal’ında numune olarak yazılmış. Erkân-ı imaniyenin her birinin ayrı ayrı pek çok belki hadsiz meyveleri olduğu gibi mecmuunun birden çok meyvelerinden bir meyvesi, koca cennet ve biri de saadet-i ebediye ve biri de belki en tatlısı da rü’yet-i İlahiyedir, diye başta demiştik. Ve Otuz İkinci Söz’ün âhirindeki muvazenede, imanın saadet-i dâreyne medar bir kısım semereleri güzel izah edilmiş.
İman-ı bi’l-kader rüknünün kıymettar meyveleri bu dünyada bulunduğuna bir delil, umum lisanında مَن۟ اٰمَنَ بِال۟قَدَرِ اَمِنَ مِنَ ال۟كَدَرِ darb-ı mesel olmuştur. Yani “Kadere iman eden, gamlardan kurtulur.” Risale-i Kader’in âhirinde güzel bir temsil ile iki adamın şahane bir sarayın bahçesine girmesiyle, bir küllî meyvesi beyan edilmiş. Hattâ ben kendi hayatımda binler tecrübelerimle gördüm ve bildim ki kadere iman olmazsa hayat-ı dünyeviye saadeti mahvolur. Elîm musibetlerde ne vakit kadere iman cihetine bakardım; musibet gayet hafifleşiyor, görüyordum. Ve kadere iman etmeyen nasıl yaşayabilir, diye hayret ederdim.
Melâikeye iman rüknünün küllî meyvelerinden birisine, Yirmi İkinci Söz’ün İkinci Makam’ında şöyle işaret edilmiş ki:
Azrail aleyhisselâm Cenab-ı Hakk’a münâcat edip demiş: “Kabz-ı ervah vazifesinde senin ibadın benden küsecekler, şekva edecekler.” Ona cevaben denilmiş: “Senin vazifene hastalıkları ve musibetleri perde yapacağım. Tâ ibadımın şekvaları onlara gitsin, sana gelmesin.”
Aynen bu perdeler gibi Azrail aleyhisselâmın vazifesi de bir perdedir. Tâ haksız şekvalar Cenab-ı Hakk’a gitmesin. Çünkü ölümdeki hikmet ve rahmet ve güzellik ve maslahat cihetini herkes göremez. Zâhire bakıp itiraz eder, şekvaya başlar. İşte bu haksız şekvalar Rahîm-i Mutlak’a gitmemek hikmetiyle Azrail aleyhisselâm perde olmuş.
Aynen bunun gibi bütün meleklerin, belki bütün esbab-ı zâhiriyenin vazifeleri, izzet-i rububiyetin perdeleridir. Tâ güzellikleri görünmeyen ve hikmetleri bilinmeyen şeylerde kudret-i İlahiyenin izzeti ve kudsiyeti ve rahmetinin ihatası muhafaza edilsin, itiraza hedef olmasın ve hasis ve ehemmiyetsiz ve merhametsiz şeyler ile kudretin mübaşereti nazar-ı zâhirîde görünmesin. Yoksa hiçbir sebebin hakiki tesiri ve icada hiç kabiliyeti olmadığını, her şeyde tevhid sikkeleri kat’î gösterdiğini, Risale-i Nur hadsiz delilleriyle ispat etmiş.
Halk etmek, icad etmek ona mahsustur. Esbab, yalnız bir perdedir. Melâike gibi zîşuur olanların, yalnız cüz-i ihtiyarıyla cüz’î, icadsız, kesb denilen bir nevi hizmet-i fıtriye ve amelî bir nevi ubudiyetten başka ellerinde yoktur.
Evet, izzet ve azamet isterler ki esbab, perdedar-ı dest-i kudret ola aklın nazarında.
Tevhid ve ehadiyet isterler ki esbab, ellerini çeksinler tesir-i hakikiden.
İşte nasıl ki melekler ve umûr-u hayriyede ve vücudiyede istihdam edilen zâhirî sebepler, güzellikleri görünmeyen ve bilinmeyen şeylerde kudret-i Rabbaniyeyi kusurdan, zulümden muhafaza edip takdis ve tesbih-i İlahîde birer vesiledirler.
Aynen öyle de cinnî ve insî şeytanlar ve muzır maddelerin umûr-u şerriyede ve ademiyede istimalleri dahi yine kudret-i Sübhaniyeyi gadirden ve haksız itirazlardan ve şekvalara hedef olmaktan kurtarmak ile takdis ve tesbihat-ı Rabbaniyeye ve kâinattaki bütün kusurattan müberra ve münezzehiyetine hizmet ediyorlar. Çünkü bütün kusurlar ademden ve kabiliyetsizlikten ve tahripten ve vazife yapmamaktan –ki birer ademdirler– ve vücudî olmayan ademî fiillerden geliyor.
Bu şeytanî ve şerli perdeler, o kusurata merci olup itiraz ve şekvaları bi’l-istihkak kendilerine alarak Cenab-ı Hakk’ın takdisine vesile oluyorlar. Zaten şerli ve ademî ve tahripçi işlerde kuvvet ve iktidar lâzım değil; az bir fiil ve cüz’î bir kuvvet, belki vazifesini yapmamak ile bazen büyük ademler ve bozmaklar oluyor. O şerir fâiller, muktedir zannedilirler. Halbuki ademden başka hiç tesirleri ve cüz’î bir kesbden hariç bir kuvvetleri yoktur. Fakat o şerler ademden geldiklerinden o şerirler hakiki fâildirler. Bi’l-istihkak, eğer zîşuur ise cezayı çekerler. Demek, seyyiatta o fenalar fâildirler.
Fakat haseneler ve hayırlarda ve amel-i salihte vücud olmasından, o iyiler hakiki fâil ve müessir değiller. Belki kabildirler, feyz-i İlahîyi kabul ederler ve mükâfatları dahi sırf bir fazl-ı İlahîdir, diye Kur’an-ı Hakîm مَٓا اَصَابَكَ مِن۟ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَمَٓا اَصَابَكَ مِن۟ سَيِّئَةٍ فَمِن۟ نَف۟سِكَ ferman eder.
Elhasıl: Vücud kâinatları ve hadsiz adem âlemleri birbirleriyle çarpışırken ve cennet ve cehennem gibi meyveler verirken ve bütün vücud âlemleri اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ ve bütün adem âlemleri سُب۟حَانَ اللّٰهِ سُب۟حَانَ اللّٰهِ derken ve ihatalı bir kanun-u mübareze ile melekler şeytanlarla ve hayırlar şerlerle tâ kalbin etrafındaki ilham, vesvese ile mücadele ederken birden meleklere imanın bu meyvesi tecelli eder, meseleyi halledip karanlık kâinatı ışıklandırır. اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ âyetinin envarından bir nurunu bize gösterir ve bu meyve ne kadar tatlı olduğunu tattırır.
İkinci bir küllî meyvesine Yirmi Dördüncü ve elifler kerametini gösteren Yirmi Dokuzuncu Sözler işaret edip parlak bir surette meleklerin vücudunu ve vazifesini ispat etmişler.
Evet, kâinatın her tarafında, cüz’î ve küllî her şeyde, her nevide, kendini tanıttırmak ve sevdirmek içinde merhametkârane bir haşmet-i rububiyet, elbette o haşmete, o merhamete, o tanıttırmaya, o sevdirmeye karşı şükür ve takdis içinde bir geniş ve ihatalı ve şuurkârane bir ubudiyetle mukabele etmesi lâzım ve kat’îdir. Ve şuursuz cemadat ve erkân-ı azîme-i kâinat hesabına o vazifeyi ancak hadsiz melekler görebilir ve o saltanat-ı rububiyetin her tarafta, serâda süreyyada, zeminin temelinde, dışında hakîmane ve haşmetkârane icraatını onlar temsil edebilirler.
Mesela, felsefenin ruhsuz kanunları pek karanlık ve vahşetli gösterdikleri hilkat-i arziye ve vaziyet-i fıtriyesini, bu meyve ile nurlu, ünsiyetli bir tarzda Sevr ve Hut namlarındaki iki meleğin omuzlarında, yani nezaretlerinde ve cennetten getirilen ve fâni küre-i arzın bâki bir temel taşı olmak, yani ileride bâki cennete bir kısmını devretmeye bir işaret için Sahret namında uhrevî bir madde, bir hakikat gönderilip Sevr ve Hut meleklerine bir nokta-i istinad edilmiş diye Benî-İsrail’in eski peygamberlerinden rivayet var ve İbn-i Abbas’tan dahi mervîdir. Maatteessüf bu kudsî mana, mürur-u zamanla bu teşbih, avamın nazarında hakikat telakki edilmekle, aklın haricinde bir suret almış.
Madem melekler havada gezdikleri gibi toprakta ve taşta ve yerin merkezinde de gezerler; elbette onların ve küre-i arzın, üstünde duracak cismanî taş ve balığa ve öküze ihtiyaçları yoktur.
Hem mesela, küre-i arz, küre-i arzın nevileri adedince başlar ve o nevilerin fertleri sayısınca diller ve o fertlerin aza ve yaprak ve meyveleri miktarınca tesbihatlar yaptığı için elbette o haşmetli ve şuursuz ubudiyet-i fıtriyeyi bilerek, şuurdarane temsil edip dergâh-ı İlahiyeye takdim etmek için kırk bin başlı ve her başı kırk bin dil ile ve her bir dil ile kırk bin tesbihat yapan bir melek-i müekkeli bulunacak ki ayn-ı hakikat olarak Muhbir-i Sadık haber vermiş.
Ve hilkat-i kâinatın en ehemmiyetli neticesi olan insanlarla münasebat-ı Rabbaniyeyi tebliğ ve izhar eden Cebrail (as) ve zîhayat âleminde en haşmetli ve en dehşetli olan diriltmek ve hayat vermek ve ölümle terhis etmekteki Hâlık’a mahsus olan icraat-ı İlahiyeyi yalnız temsil edip ubudiyetkârane nezaret eden İsrafil (as) ve Azrail (as) ve hayat dairesinde rahmetin en cem’iyetli, en geniş, en zevkli olan rızıktaki ihsanat-ı Rahmaniyeye nezaretle beraber, şuursuz şükürleri şuur ile temsil eden Mikâil (as) gibi meleklerin pek acib mahiyette olarak bulunmaları ve vücudları ve ruhların bekaları, saltanat ve haşmet-i rububiyetin muktezasıdır. Onların ve her birinin mahsus taifelerinin vücudları, kâinatta güneş gibi görünen saltanat ve haşmetin vücudu derecesinde kat’îdir ve şüphesizdir. Melâikeye ait başka maddeler bunlara kıyas edilsin.
Evet, küre-i arzda dört yüz bin nevileri zîhayattan halk eden, hattâ en âdi ve müteaffin maddelerden zîruhları çoklukla yaratan ve her tarafı onlarla şenlendiren ve mu’cizat-ı sanatına karşı, onlara dilleriyle “Mâşâallah, Bârekellah, Sübhanallah” dedirten ve ihsanat-ı rahmetine mukabil “Elhamdülillah, Ve’ş-şükrü lillah, Allahu ekber” o hayvancıklara söylettiren bir Kadîr-i Zülcelali ve’l-cemal, elbette bilâ-şek velâ-şüphe, koca semavata münasip, isyansız ve daima ubudiyette olan sekeneleri ve ruhanîleri yaratmış, semavatı şenlendirmiş, boş bırakmamış. Ve hayvanatın taifelerinden pek çok ziyade ayrı ayrı nevileri meleklerden icad etmiş ki bir kısmı küçücük olarak yağmur ve kar katrelerine binip sanat ve rahmet-i İlahiyeyi kendi dilleriyle alkışlıyorlar; bir kısmı, birer seyyar yıldızlara binip feza-yı kâinatta seyahat içinde azamet ve izzet ve haşmet-i rububiyete karşı tekbir ve tehlil ile ubudiyetlerini âleme ilan ediyorlar.
Evet, zaman-ı Âdem’den beri bütün semavî kitaplar ve dinler, meleklerin vücudlarına ve ubudiyetlerine ittifakları ve bütün asırlarda melekler ile konuşmalar ve muhavereler, kesretli tevatür ile insanlar içinde vuku bulduğunu nakil ve rivayetleri ise görmediğimiz Amerika insanlarının vücudları gibi meleklerin vücudlarını ve bizimle alâkadar olduklarını kat’î ispat eder.
İşte şimdi gel, iman nuruyla bu küllî ikinci meyveye bak ve tat; nasıl kâinatı baştan başa şenlendirip, güzelleştirip bir mescid-i ekbere ve büyük bir ibadethaneye çeviriyor. Ve fen ve felsefenin soğuk, hayatsız, zulmetli, dehşetli göstermelerine mukabil; hayatlı, şuurlu, ışıklı, ünsiyetli, tatlı bir kâinat göstererek bâki hayatın bir cilve-i lezzetini ehl-i imana derecesine göre dünyada dahi tattırır.
Tetimme: Nasıl ki vahdet ve ehadiyet sırrıyla kâinatın her tarafında aynı kudret, aynı isim, aynı hikmet, aynı sanat bulunmasıyla Hâlık’ın vahdet ve tasarrufu ve icad ve rububiyeti ve hallakıyet ve kudsiyeti, cüz’î küllî her bir masnûun hal dili ile ilan ediliyor. Aynen öyle de her tarafta melekleri halk edip her mahlukun lisan-ı hal ile şuursuz yaptıkları tesbihatı, meleklerin ubudiyetkârane dilleriyle yaptırıyor.
Meleklerin hiçbir cihette hilaf-ı emir hareketleri yoktur. Hâlis bir ubudiyetten başka hiçbir icad ve emirsiz hiçbir müdahale, hattâ izinsiz şefaatleri dahi olmaz. Tam عِبَادٌ مُك۟رَمُونَ يَف۟عَلُونَ مَا يُؤ۟مَرُونَ sırrına mazhardırlar.
HÂTİME
Gayet ehemmiyetli bir nükte-i i’caziyeye dair, birden, ihtiyarsız, mağribden sonra kalbe ihtar edilen ve Sure-i قُل۟ اَعُوذُ بِرَبِّ ال۟فَلَقِ ın zâhir bir mu’cize-i gaybiyesini gösteren uzun bir hakikate kısa bir işarettir.
بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ
قُل۟ اَعُوذُ بِرَبِّ ال۟فَلَقِ مِن۟ شَرِّ مَا خَلَقَ وَمِن۟ شَرِّ غَاسِقٍ اِذَا وَقَبَ وَمِن۟ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ وَمِن۟ شَرِّ حَاسِدٍ اِذَا حَسَدَ
İşte yalnız mana-yı işarî cihetinde bu sure-i azîme-i hârika “Kâinatta adem âlemleri hesabına çalışan şerirlerden ve insî ve cinnî şeytanlardan kendinizi muhafaza ediniz.” Peygamberimize ve ümmetine emrederek, her asra baktığı gibi mana-yı işarîsiyle bu acib asrımıza daha ziyade, belki zâhir bir tarzda bakar; Kur’an’ın hizmetkârlarını istiazeye davet eder. Bu mu’cize-i gaybiye, beş işaretle kısaca beyan edilecek. Şöyle ki:
Bu surenin her bir âyetinin manaları çoktur. Yalnız mana-yı işarî ile beş cümlesinde dört defa “şer” kelimesini tekrar etmek ve kuvvetli münasebet-i maneviye ile beraber dört tarzda bu asrın emsalsiz dört dehşetli ve fırtınalı maddî ve manevî şerlerine ve inkılablarına ve mübarezelerine aynı tarihiyle parmak basmak ve manen “Bunlardan çekininiz!” emretmek, elbette Kur’an’ın i’cazına yakışır bir irşad-ı gaybîdir.
Mesela, başta قُل۟ اَعُوذُ بِرَبِّ ال۟فَلَقِ cümlesi, bin üç yüz elli iki veya dört (1352-1354) tarihine hesab-ı ebcedî ve cifriyle tevafuk edip nev-i beşerde en geniş hırs ve hasedle ve Birinci Harb’in sebebiyle vukua gelmeye hazırlanan İkinci Harb-i Umumî’ye işaret eder. Ve ümmet-i Muhammediyeye (asm) manen der: “Bu harbe girmeyiniz ve Rabb’inize iltica ediniz!” Ve bir mana-yı remziyle, Kur’an’ın hizmetkârlarından olan Risale-i Nur şakirdlerine hususi bir iltifat ile onların Eskişehir hapsinden, dehşetli bir şerden aynı tarihiyle kurtulmalarına ve haklarındaki imha planının akîm bırakılmasına remzen haber verir; manen “İstiaze ediniz!” emreder gibi bir remiz verir.
Hem mesela مِن۟ شَرِّ مَا خَلَقَ cümlesi –şedde sayılmaz– bin üç yüz altmış bir (1361) ederek bu emsalsiz harbin merhametsiz ve zalimane tahribatına Rumî ve hicrî tarihiyle parmak bastığı gibi; aynı zamanda bütün kuvvetleriyle Kur’an’ın hizmetine çalışan Nur şakirdlerinin geniş bir imha planından ve elîm ve dehşetli bir beladan ve Denizli hapsinden kurtulmalarına tevafukla, bir mana-yı remzî ile onlara da bakar. “Halk’ın şerrinden kendinizi koruyunuz!” gizli bir îma ile der.
Hem mesela اَلنَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ cümlesi –şeddeler sayılmaz– bin üç yüz yirmi sekiz (1328) eğer şeddedeki (lâm) sayılsa bin üç yüz elli sekiz (1358) adediyle bu umumî harpleri yapan ecnebi gaddarların hırs ve hasedle bizdeki Hürriyet İnkılabı’nın Kur’an lehindeki neticelerini bozmak fikriyle tebeddül-ü saltanat ve Balkan ve İtalyan Harpleri ve Birinci Harb-i Umumî’nin patlamasıyla maddî ve manevî şerlerini, siyasî diplomatların radyo diliyle herkesin kafalarına sihirbaz ve zehirli üflemeleriyle ve mukadderat-ı beşerin düğme ve ukdelerine gizli planlarını telkin etmeleriyle bin senelik medeniyet terakkiyatını vahşiyane mahveden şerlerin vücuda gelmeye hazırlanmaları tarihine tevafuk ederek اَلنَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ in tam manasına tetabuk eder.
Hem mesela وَمِن۟ شَرِّ حَاسِدٍ اِذَا حَسَدَ cümlesi –şedde ve tenvin sayılmaz– yine bin üç yüz kırk yedi (1347) edip aynı tarihte, ecnebi muahedelerin icbarıyla bu vatanda ehemmiyetli sarsıntılar ve felsefenin tahakkümüyle bu dindar millette ehemmiyetli tahavvüller vücuda gelmesine ve aynı tarihte, devletlerde İkinci Harb-i Umumî’yi ihzar eden dehşetli hasedler ve rekabetlerin çarpışmaları tarihine bu mana-yı işarî ile tam tamına tevafuku ve manen tetabuku, elbette bu kudsî surenin bir lem’a-i i’caz-ı gaybîsidir.
Bir İhtar:
Her bir âyetin müteaddid manaları vardır. Hem her bir mana küllîdir. Her asırda efradı bulunur. Bahsimizde bu asrımıza bakan yalnız mana-yı işarî tabakasıdır. Hem o küllî manada, asrımız bir ferttir. Fakat hususiyet kesbetmiş ki ona tarihiyle bakar. Ben dört senedir, bu harbin ne safahatını ve ne de neticelerini ve ne de sulh olmuş olmamış bilmediğimden ve sormadığımdan, bu kudsî surenin daha ne kadar bu asra ve bu harbe işareti var, diye daha onun kapısını çalmadım. Yoksa bu hazinede daha çok esrar var olduğu, Risale-i Nur’un eczalarında hususan Rumuzat-ı Semaniye Risalelerinde beyan ve ispat edildiğinden onlara havale edip kısa kesiyorum.
Hatıra gelebilen bir sualin cevabıdır
Bu lem’a-i i’caziyede, baştaki مِن۟ شَرِّ مَا خَلَقَ da hem مِن۟ hem شَرِّ kelimeleri hesaba girmesi ve âhirde وَمِن۟ شَرِّ حَاسِدٍ اِذَا حَسَدَ yalnız شَرِّ kelimesi girmesi وَمِن۟ girmemesi ve وَمِن۟ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ ikisi de hesap edilmemesi gayet ince ve latîf bir münasebete îma ve remiz içindir. Çünkü halklarda, şerden başka hayırlar da var. Hem bütün şer herkese gelmez. Buna remzen, bazıyeti ifade eden مِن۟ ve شَرِّ girmişler. Hâsid, hased ettiği zaman bütün şerdir, bazıyete lüzum yoktur. Ve اَلنَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ remziyle, kendi menfaatleri için küre-i arza ateş atan üfleyicilerin ve sihirbaz o diplomatların tahribata ait bütün işleri ayn-ı şerdir, diye daha شَرِّ kelimesine lüzum kalmadı.
Bu Sureye Ait Bir Nükte-i İ’caziyenin Hâşiyesidir
Nasıl bu sure, beş cümlesinden dört cümlesi ile bu asrımızın dört büyük şerli inkılablarına ve fırtınalarına mana-yı işarî ile bakar; aynen öyle de dört defa tekraren مِن۟ شَرِّ –şedde sayılmaz– kelimesiyle âlem-i İslâm’ca en dehşetli olan Cengiz ve Hülâgu fitnesinin ve Abbasî Devleti’nin inkıraz zamanının asrına, dört defa mana-yı işarî ile ve makam-ı cifrî ile bakar ve parmak basar.
Evet –şeddesiz– شَرِّ beş yüz (500) eder; مِن۟ doksandır (90). İstikbale bakan çok âyetler hem bu asrımıza hem o asırlara işaret etmeleri cihetinde, istikbalden haber veren İmam-ı Ali (ra) ve Gavs-ı A’zam (ks) dahi aynen hem bu asrımıza hem o asra bakıp haber vermişler.
غَاسِقٍ اِذَا وَقَبَ kelimeleri bu zamana değil belki غَاسِقٍ bin yüz altmış bir (1161) ve اِذَا وَقَبَ sekiz yüz on (810) ederek, o zamanlarda ehemmiyetli maddî manevî şerlere işaret eder. Eğer beraber olsa miladî bin dokuz yüz yetmiş bir (1971) olur. O tarihte dehşetli bir şerden haber verir. Yirmi sene sonra, şimdiki tohumların mahsulü ıslah olmazsa elbette tokatları dehşetli olacak.
On Birinci Mesele’nin Hâşiyesinin Bir Lâhikasıdır
بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ
Âyetü’l-Kürsî’nin tetimmesi olan 1928 veya 1929 1350 لَٓا اِك۟رَاهَ فِى {الدّٖينِ قَد۟ تَبَيَّنَ الرُّش۟دُ} مِنَ ال۟غَىِّ {فَمَن۟ يَك۟فُر۟ بِالطَّاغُوتِ} 1347 946 (Risale-i Nur ismine muvafık) {وَيُؤ۟مِن۟ بِاللّٰهِ فَقَدِ اس۟تَم۟سَكَ} {بِال۟عُر۟وَةِ ال۟وُث۟قٰى} لَا ان۟فِصَامَ لَهَا وَاللّٰهُ 1372 eğer beraber olsa 1012; -şeddesiz- eğer beraber olmazsa 945 -bir şedde sayılmaz- سَمٖيعٌ عَلٖيمٌ {اَللّٰهُ}{وَلِىُّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا} يُخ۟رِجُهُم۟ مِنَ {الظُّلُمَاتِ} 1417 اِلَى النُّورِ وَالَّذٖينَ كَفَـرُٓوا اَو۟لِيَٓاؤُهُمُ {الطَّاغُوتُ} 1338 -şedde sayılmaz- {يُخ۟رِجُونَهُم۟ مِنَ النُّورِ اِلَى} الظُّلُمَاتِ 1295 -şedde sayılır- {اُولٰٓئِكَ اَص۟حَابُ النَّارِ هُم۟ فٖيهَا خَالِدُونَ} de Risaletü’n-Nur’un hem iki kere ismine hem suret-i mücahedesine hem tahakkukuna ve telif ve tekemmül zamanına tam tamına tevafukuyla beraber ehl-i küfrün bin iki yüz doksan üç (1293) harbiyle âlem-i İslâm’ın nurunu söndürmeye çalışması tarihine ve Birinci Harb-i Umumî’den istifade ile bin üç yüz otuz sekizde (1338) bilfiil nurdan zulümata atmak için yapılan dehşetli muahedeler tarihine tam tamına tevafuku ve içinde mükerreren nur ve zulümat karşılaştırılması ve bu mücahede-i maneviyede Kur’an’ın nurundan gelen bir nur, ehl-i imana bir nokta-i istinad olacağını mana-yı işarî ile haber veriyor, diye kalbime ihtar edildi. Ben de mecbur oldum, yazdım. Sonra baktım ki manasının münasebeti bu asrımıza o kadar kuvvetlidir ki hiç tevafuk emaresi olmasa da yine bu âyetler her asra baktığı gibi mana-yı işarî ile bizimle de konuşuyor, kanaatim geldi. Evet,
Evvela: Başta لَٓا اِك۟رَاهَ فِى الدّٖينِ قَد۟ تَبَيَّنَ الرُّش۟دُ cümlesi, makam-ı cifrî ve ebcedî ile bin üç yüz elli (1350) tarihine parmak basar ve mana-yı işarî ile der: Gerçi o tarihte, dini dünyadan tefrik ile dinde ikraha ve icbara ve mücahede-i diniyeye ve din için silahla cihada muarız olan hürriyet-i vicdan, hükûmetlerde bir kanun-u esasî, bir düstur-u siyasî oluyor ve hükûmet laik cumhuriyete döner. Fakat ona mukabil manevî bir cihad-ı dinî, iman-ı tahkikî kılıncıyla olacak. Çünkü dindeki rüşd ü irşad ve hak ve hakikati gözlere gösterecek derecede kuvvetli bürhanları izhar edip tebyin ve tebeyyün eden bir nur Kur’an’dan çıkacak, diye haber verip bir lem’a-i i’caz gösterir.
Hem tâ خَالِدُونَ kelimesine kadar Risale-i Nur’daki bütün muvazenelerin aslı, menbaı olarak aynen o muvazeneler gibi mükerreren nur ve zulümat ve iman ve karanlıkları karşılaştırmasıyla gizli bir emaredir ki o tarihte bulunan cihad-ı manevî mübarezesinde büyük bir kahraman; Nur namında Risale-i Nur’dur ki dinde bulunan yüzer tılsımları keşfeden onun manevî elmas kılıncı, maddî kılınçlara ihtiyaç bırakmıyor.
Evet, hadsiz şükürler olsun ki yirmi senedir Risale-i Nur bu ihbar-ı gaybı ve lem’a-i i’cazı bilfiil göstermiştir. Ve bu sırr-ı azîm içindir ki Risale-i Nur şakirdleri dünya siyasetine ve cereyanlarına ve maddî mücadelelerine karışmıyorlar ve ehemmiyet vermiyorlar ve tenezzül etmiyorlar ve hakiki şakirdleri en dehşetli bir hasmına ve hakaretli tecavüzüne karşı ona der:
“Ey bedbaht! Ben seni idam-ı ebedîden kurtarmaya ve fâni hayvaniyetin en süflî ve elîm derecesinden bir bâki insaniyet saadetine çıkarmaya çalışıyorum. Sen benim ölümüme ve idamıma çalışıyorsun. Senin bu dünyada lezzetin pek az, pek kısa ve âhirette ceza ve belaların pek çok ve pek uzundur. Ve benim ölümüm bir terhistir. Haydi def’ol; senin ile uğraşmam, ne yaparsan yap!” der. O zalim düşmanına hiddet değil belki acıyor, şefkat ediyor, keşke kurtulsa idi diyerek ıslahına çalışır.
Sâniyen:
{ وَيُؤ۟مِن۟ بِاللّٰهِ فَقَدِ اس۟تَم۟سَكَ }{ بِال۟عُر۟وَةِ ال۟وُث۟قٰى }
Bu iki kudsî cümleler, kuvvetli münasebet-i maneviye ile beraber makam-ı cifrî ve ebcedî hesabıyla birincisi Risaletü’n-Nur’un ismine, ikincisi onun tahakkukuna ve tekemmülüne ve parlak fütuhatına manen ve cifren tam tamına tetabukları bir emaredir ki Risaletü’n-Nur bu asırda, bu tarihte bir “urvetü’l-vüska”dır. Yani çok muhkem, kopmaz bir zincir ve bir “hablullah”tır. Ona elini atan yapışan necat bulur, diye mana-yı remziyle haber verir.
Sâlisen: اَللّٰهُ وَلِىُّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا cümlesi hem mana hem cifir ile Risaletü’n-Nur’a bir remzi var. Şöyle ki: …
Hâşiye: Bu nüktenin bâki kısmı şimdilik yazdırılmadığının sebebi, bir derece dünyaya, siyasete temasıdır. Biz de bakmaktan memnûuz. Evet اِنَّ ال۟اِن۟سَانَ لَيَط۟غٰى bu tağuta bakar ve baktırır.
Said Nursî
Risale-i Nur kahramanı Hüsrev’in “Meyve’nin On Birinci Mesele’si” münasebetiyle yazdığı mektubun bir parçasıdır.
بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
اَلسَّلَامُ عَلَي۟كُم۟ وَ رَح۟مَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ
Çok mübarek, çok kıymettar, çok sevgili üstadımız efendimiz!
Millet ve memleket için çok büyük güzellikleri ihtiva eden “Meyve” dokuz meselesiyle dehşetli bir zamanda, müthiş âsiler içinde, en büyük düşmanlar arasında, hayret-feza bir surette şakirdlerine necat vermeye vesile olmakla kalmamış, Onuncu ve On Birinci Meseleleri ile hususuyla Nur’un şakirdlerini hakikat yollarında alkışlamış. Ve gidecekleri hakiki mekânları olan kabirdeki ahvallerinden ve herkesi titreten ve bilhassa ehl-i gaflet için çok korkunç, çok elemli, çok acıklı bir menzil olan toprak altında göreceği ve konuşacağı melâikelerle konuşmayı ve refakati sevdirerek bu mekâna daha çok ünsiyet izhar etmekle bu korkulu ilk menzil hakkındaki fevka’l-had korkularımızı ta’dil etmiş, nefes aldırmış. Hususuyla o âlemin nurani hayatını benim gibi göremeyenlerin ellerinde şuâatı, yüz binlerle senelik mesafelere uzanan bir elektrik lambası hükmüne geçmiş. Hem de daima koklanılacak numunelik bir çiçek bahçesi olmuştur.
Evet, biz sevgili üstadımıza arz ediyoruz ki her gün dersini hocasına okuyan bir talebe gibi Nur’dan aldığımız feyizlerimizi, her vakit için sevgili üstadımıza arz edelim. Fakat sevgili üstadımız şimdilik konuşmalarını tatil buyurdular.
Ey aziz üstadım! Risale-i Nur’un hakikati ve Meyve’nin güzelliği ve çiçeğinin feyzi, beni minnettarane bir parça memleketim namına konuşturmuş ve benim gibi konuşan çok kalplere hayat vermiş. Şimdi muhitimizde Risale-i Nur’a karşı atılan adımlar ve uzatılan eller, Meyve’nin On Birinci çiçeği ile daha çok metanet kesbetmiş, inkişaf etmiş, faaliyete başlamıştır.
Çok hakir talebeniz
Hüsrev
Isparta’daki umum Risale-i Nur talebeleri namına ramazan tebriği münasebetiyle yazılmış ve on üç fıkra ile ta’dil edilmiş bir mektuptur.
بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ
Ey âlem-i İslâm’ın dünya ve âhirette selâmeti için Kur’an’ın feyziyle ve Risale-i Nur’un hakikatiyle ve sadık şakirdlerin himmetiyle mübarek gözlerinden yaş yerine kan akıtan;
Ve ey fitne-i âhir zamanın şu dağdağalı ve fırtınalı zamanında Hazret-i Eyyüb aleyhisselâmdan ziyade hastalıklara, dertlere giriftar olan;
Ve Kur’an’ın nuruyla ve Risale-i Nur’un bürhanlarıyla ve şakirdlerin gayretiyle âlem-i İslâm’ın maddî ve manevî hastalıklarını Hekîm-i Lokman gibi tedaviye çalışan;
Ve ey mübarek ellerinde mevcud olan Nur parçalarının hak ve hakikat olduğunu Kur’an’ın otuz üç âyetiyle ve keramet-i Aleviye ve Gavsiye ile ispat eden;
Ve ey kendisi hasta ve ihtiyar ve zayıf ve gayet acınacak bir halde olduğuna göre herkesten ziyade âlem-i İslâm’a can feda eder derecesinde acıyarak kendine fenalık etmek isteyenlere Kur’an’ın hakikatiyle ve Risale-i Nur’un hüccetleriyle, Nur talebelerinin sadakatleriyle hayırlı dualar ve iyilik etmek ile karşılayan;
Ve yazdığı mühim eserlerinden Âyetü’l-Kübra’nın tabıyla kendi zatına ve talebelerine gelen musibette hapishanelere düşen;
Ve o zindanları Kur’an’ın irşadıyla ve Risale-i Nur’un dersiyle ve şakirdlerin iştiyakı ile bir medrese-i Yusufiyeye çeviren ve bir dershane yapan;
Ve içimizde bulunan cahil olanların hepsini Kur’an’ı o dershanede hatmettirerek çıkaran;
Ve o musibette Kur’an’ın kuvve-i kudsiyesiyle ve Risale-i Nur’un tesellisiyle ve kardeşlerin tahammülleriyle ihtiyar ve zayıf olduğu halde bütün ağırlıklarımızı ve yüklerimizi üzerine alan;
Ve yazdığı Meyve ve Müdafaaname risaleleriyle Kur’an-ı Mu’cizü’l-Beyan’ın i’cazıyla ve Risale-i Nur’un kuvvetli bürhanlarıyla ve şakirdlerin ihlası ile izn-i İlahî ile o zindan kapılarını açtırıp beraet kazandıran;
Ve o günde bize ve âlem-i İslâm’a bayram yaptıran;
Ve hakikaten Risale-i Nurları “Nurun alâ nur” olduğunu ispat ederek kıyamete kadar serbest okunup ve yazılmasına hak kazandıran;
Ve âlem-i İslâm’ın Kur’an-ı Azîmüşşan’ın gıda-i kudsîsiyle ve Nur’un uhrevî taamıyla ve şakirdlerinin iştihasıyla ekmek, su ve hava gibi bu Nurlara pek çok ihtiyacı olduğunu ve bu Nurları okuyup yazanlardan binler kişi imanla kabre girdiğini ispat eden;
Ve kendisine mensup talebelerini hiçbir yerde mağlup ve mahcup etmeyen;
Ve elyevm Kur’an’ın semavî dersleriyle ve Risale-i Nur’un esasatıyla ve şakirdlerinin zekâvetleriyle ve Meyve’nin Onuncu ve On Birinci Mesele ve çiçekleriyle firak ateşiyle gece gündüz yanan kalplerimizi âb-ı hayat ve şarab-ı kevser gibi o mübarek “Mesele” ve “Çiçekler” ile kalplerimizin ateşini söndürüp sürur ve feraha sevk eden;
Ve ey âlemin (Kur’an-ı Azîmüşşan’ın kat’î vaadiyle ve tehdidi ile ve Risale-i Nur’un keşf-i kat’îsiyle ve merhum şakirdlerinin müşahedesiyle ve onlardaki keşfe’l-kubur sahiplerinin görmesiyle) en çok korktuğu ölümü ehl-i iman için idam-ı ebedîden kurtarıp bir terhis tezkeresine çeviren;
Ve âlem-i Nur’a gitmek için güzel bir yolculuk olduğunu ispat eden;
Ve kâfir ve münafıklar için idam-ı ebedî olduğunu bildiren;
Kur’an-ı Mu’cizü’l-Beyan’ın, bin mu’cizat-ı Ahmediye aleyhissalâtü vesselâm ve kırk vech-i i’cazının tasdiki altında ihbarat-ı kat’iyesiyle, ondan çıkan Risale-i Nur’un en muannid düşmanlarını mağlup eden hüccetleriyle ve Nur şakirdlerinin çok emarelerin ve tecrübelerin ve kanaatlerinin teslimi ile o korkunç, karanlık, soğuk ve dar kabri, ehl-i iman için cennet çukurundan bir çukur ve cennet bahçesinin bir kapısı olduğunu ispat eden;
Ve kâfir ve münafık zındıklar için cehennem çukurundan yılan ve akreplerle dolu bir çukur olduğunu ispat eden ve oraya gelecek olan Münker Nekir isminde melâikeleri ehl-i hak ve hakikat yolunda gidenler için birer munis arkadaş yapan;
Ve Risale-i Nur’un şakirdlerini talebe-i ulûm sınıfına dâhil edip Münker Nekir suallerine Risale-i Nur ile cevap verdiklerini merhum kahraman şehit Hâfız Ali’nin vefatıyla keşfeden;
Ve hayatta bulunanlarımızın da yine Risale-i Nur’la cevap vermemizi rahmet-i İlahiyeden dua ve niyaz eden;
Ve Hazret-i Kur’an’ı, Kur’an-ı Azîmüşşan’ın kırk tabakadan her tabakaya göre bir nevi i’caz-ı manevîsini göstermesiyle ve umum kâinata bakan kelâm-ı ezelî olmasıyla ve tefsiri olan Risale-i Nur’un Mu’cizat-ı Kur’aniye ve Rumuzat-ı Semaniye risaleleriyle ve Risale-i Nur Gül Fabrikasının serkâtibi gibi kahraman kardeşlerin ve şakirdlerin fevkalâde gayretleriyle asr-ı saadetten beri böyle hârika bir surette mu’cizeli olarak yazılmasına hiç kimse kādir olmadığı halde Risale-i Nur’un kahraman bir kâtibi olan Hüsrev’e “Yaz!” emir buyurulmasıyla, Levh-i Mahfuz’daki yazılan Kur’an gibi yazılması ve Kur’an-ı Azîmüşşan’ın hak kelâmullah olduğunu ve bütün semavî kitapların en büyüğü ve en efdali ve bir Fatiha içinde binler Fatiha ve bir İhlas içinde binler İhlas ve hurufatının birden on ve yüz ve bin ve binler sevap ve hasene verdiklerini hiç görülmedik ve işitilmedik pek güzel ve hârika bir surette tarif ve ispat eden;
Ve Kur’an-ı Mu’cizü’l-Beyan’ın bin üç yüz seneden beri i’cazını göstermesiyle ve muarızlarını durdurmasıyla ve Nur’un gözlere gösterir derecede zâhir delilleri ile ve Nur şakirdlerinin elmas kalemleriyle bu zamana kadar misli görülmedik Risale-i Nur’un dünyaya ferman okuyan ve en mütemerrid ve muannidleri susturan Yirmi Beşinci Söz ve zeylleri kırk vecihle i’caz-ı Kur’anî olduğunu ispat eden;
Ve ey Hazret-i Peygamber aleyhissalâtü vesselâmın hak peygamber olduğuna ve umum yüz yirmi dört bin peygamberlerin efdali ve seyyidi olduğuna dair binler mu’cizelerini “Mu’cizat-ı Ahmediye” (asm) namındaki Risale-i Nur’u ile güzel bir surette ispat eden ve Kur’an-ı Azîmüşşan’ın Resul-i Ekrem aleyhissalâtü vesselâmın rahmeten li’l-âlemîn olduğunu kâinatta ilan etmesiyle ve Nur’un baştan nihayete kadar onun rahmeten li’l-âlemîn olduğunu bürhanlarla ispat etmesiyle ve o resulün ef’al ve ahvali, kâinatta numune-i iktida olacak en sağlam, en güzel rehber olduğunu hattâ körlere de göstermesiyle ve Anadolu ve hususi memleketlerde Nur’un intişarı zamanında belaların ref’i ve susturulmasıyla musibetlerin gelmesi şehadetiyle ve Nur şakirdlerinin gayet ağır müşkülatlar içinde kemal-i metanetle hizmet ve irtibatlarıyla o zatın (asm) sünnet-i seniyesine ittiba etmek, ne kadar kârlı olduğunu ve bir sünnete bu zamanda ittibada yüz şehidin ecrini kazandığını bildiren;
Ve sadaka, kaza ve belayı nasıl def’ediyorsa Risale-i Nur’un da Anadolu’ya gelecek kazayı, belayı, yirmi senedir def’ettiğini aynelyakîn ispat eden üstad-ı ekremimiz efendimiz hazretleri!
Şimdi şu Risale-i Nur’un beraeti, başta siz sevgili üstadımızı, sonra biz âciz, kusurlu talebelerinizi, sonra âlem-i İslâm’ı sürura sevk ederek ikinci büyük bir bayram yaptırdığından siz mübarek üstadımızın bu büyük bayram-ı şerifinizi tebrik ile ve yine üçüncü bayram olan ramazan-ı şerifinizi ve Leyle-i Kadrinizi tebrik, emsal-i kesîresiyle müşerref olmaklığımızı niyaz ve biz kusurluların kusurlarımızın affını rica ederek umumen selâm ile mübarek ellerinizden öper ve dualarınızı temenni ederiz, efendimiz hazretleri.
Isparta ve havalisinde bulunan Nur talebeleri
Haddimden yüz derece ziyade olan bu mektup muhteviyatını tevazu ile reddetmek bir küfran-ı nimet ve umum şakirdlerin hüsn-ü zanlarına karşı bir ihanet olması ve aynen kabul etmek bir gurur, bir enaniyet ve benlik bulunması cihetiyle, umum namına Risale-i Nur kâtibinin yazdığı bu uzun mektubu –on üç fıkraları ilâve edip– hem bir şükr-ü manevî hem gururdan hem küfran-ı nimetten kurtulmak için size bir suretini gönderiyorum ki Meyve’nin On Birinci Mesele’sinin âhirinde “Risale-i Nur’un Isparta ve civarı talebelerinin bir mektubudur” diye ilhak edilsin.
Ben bu mektubu, bu tadilat ile yazdığımız halde iki defa bir güvercin yanımızdaki pencereye geldi. İçeriye girecekti, Ceylan’ın başını gördü, girmedi. Birkaç dakika sonra başkası aynen geldi. Yine yazanı gördü, girmedi. Ben dedim: Herhalde evvelki serçe ve kuddüs kuşu gibi müjdecilerdir. Veyahut bu mektup gibi müteaddid mektupları yazdığımızdan, mübarek mektubun ta’dili ile mübarekiyetini tebrik için gelmişler, kanaatimiz geldi.
Said Nursî
- ↑ یوسف (ع) چند سال دیگر در زندان ماند. (یوسف: 42).
- ↑ مسند،246،179،178/5؛ زادالمعاد، 44-43/1.
- ↑ تنها یکی از آن محققان، رساله نور است. اجزا و بخشهای متعدد آن که بیست سال است معاندترین فیلسوفان و متمردترین زندیقان را به سکوت کشانده درمیان است، همه میتوانند آن را بخوانند و کسی هم اعتراضی نمیکند.
- ↑ مطلب داخل پرانتز مربوط به سال 1946 است.
- ↑ آسمانها و زمین را آفرید. (انعام:1).
- ↑ پروردگار آسمانها و زمین. (رعد:16).
- ↑ تو را از هر نقصانی تنزیه میکنیم؛ جز آن چه به ما یاد داده ای علمی نداریم. تو هر چیز را میدانی و هر کاری را با حکمت انجام میدهی. (بقره:32).
- ↑ و فرمان ما جز يك بار نيست [آن هم] چون چشم به هم زدنى (نحل: 77).
- ↑ آفرينش و برانگيختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرينش] يك تن نيست (لقمان: 28).
- ↑ پس به آثار رحمتخدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مىگرداند، در حقيقت هم اوست كه قطعاً زندهكننده مردگان است و اوست كه بر هر چيزى تواناست (روم:50).
- ↑ هریک از بهارهای سابق مردهاند و قیامتشان برپا شده است و بهار پیش رو برایشان در حکم حشر میباشد.
- ↑ از نشانههای اوست که آسمان و زمین به فرمان او سرپا هستند، سپس هنگامی که او با یک فرمان شما را بخواند بیدرنگ از گورهایتان بیرون میآیید. (روم: 25).
- ↑ و زمانی که دفتر اعمال گشوده میشود. (تکویر:10).
- ↑ او اول است، همان طور که آغازی ندارد آغاز همه موجودات نیز وابسته به علم و قدرت اوست؛ او آخر است، همان طور که پایانی ندارد نتیجه همه موجودات متوجه اوست و به سوی او بازمی گردد. او ظاهر است، دلایل وجود و وحدت او در همه چیز آشکارا دیده میشود و تمام موجودات با شکل بیرونی و ساختار صنعتکارانه خود بر قدرت و خلقت او گواهی میدهند. او باطن است، بر حقیقت هر چیز واقف است و باطن هرچیز بر قدرت و حکمت او شهادت میدهد. (حدید:3).
- ↑ الاول، خدایی که اصل و آغاز هر چیز را با علم ازلی خود مشخص میکند و پیش از او هیچ چیز موجود نبوده است.
- ↑ آخر، خدایی که پایان هر چیزی را با علم ازلی خویش تعیین میکند و نسل موجوداتی را که پایانشان فرارسیده است در تخم و هستهها تنظیم میکند و بعد از هر چیز اوست که باقی میماند.
- ↑ ظاهر، خدایی که نمای بیرونی هر چیزی را با جهازات مختلف و نقوش ظریف زینت میدهد و کامل و زیبا میآفریند و نشانههای وجود و وحدتش در همه چیزها به وضوح دیده میشود.
- ↑ باطن، خدایی که درون همه موجودات را هم چون دستگاههای فوقالعادهی کارخانهیی کامل آفریده، به کار میاندازد و به این ترتیب نشان میدهد که اسما و صفاتش منزه از هرگونه نقصیست.
- ↑ و زمانی که دفتر اعمال گشوده میشود. (تکویر: 10).
- ↑ او اول است، آخر است، ظاهر است و باطن است. (حدید: 3).
- ↑ در آنجا آنچه دلها آن را بخواهند و ديدگان را خوش آيد هست. (زخرف:71).
- ↑ تحقیقاً خداوند این را که برایش شریک قائل شوند نمیبخشد. (نساء: 48).
- ↑ آنها در آن جا برای همیشه خواهند ماند. (نساء: 169).
- ↑ و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند [كه] پروردگارا اينها را بيهوده نيافريدهيى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار. (آل عمران: 191).
- ↑ پروردگارا! عذاب جهنم را از ما بازگردان كه عذابش سخت و دايمى ست؛ و در حقيقت آن بد قرارگاه و جايگاهىست. (فرقان: 66 - 65).
- ↑ او دنیا و آخرت را از دست داده است. (حج: 11).
- ↑ آفرينش و برانگيختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرينش] يك تن نيست،خدا شنواى بيناست. (لقمان: 28).
- ↑ خداوند را برای نعمتهایی که داده است سپاس.
- ↑ تو را از هر نقصی تنزیه میگوییم، علمی نداریم جز آن چه تو به ما آموختی، تو هر چیز را میدانی و هر کاری را با حکمت میکنی. (بقره: 32).
- ↑ فرستادة (خدا، محمد) معتقد است بدانچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است (و شکّی در رسالت آسمانی خود ندارد) و مؤمنان (نیز) بدان باور دارند. همگی به خدا و فرشتگان او و کتابهای وی و پیغمبرانش ایمان داشته (و میگویند:) میان هیچیک از پیغمبران او فرق نمیگذاریم (و سرچشمهی رسالت ایشان را یکی میدانیم). و میگویند: (اوامر و نواهی ربّانی را توسّط محمّد) شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! آمرزش تو را خواهانیم، و بازگشت (همگان) بهسوی تو است. (بقره: 285).
- ↑ برای ایمان به خدا، و برای وحدانیتش، و برای وجوب وجودش، و برای اسماء و صفاتش و به عدد تجلیات اسمائش از ازل تا ابد ستایش و حمد او راست.
- ↑ به عنوان مسأله دهم زندان دنیزلی، گل کوچک و منوریست از برای امیرداغ و این رمضان شریف. با بیان حکمتی از تکرارهای قرآنی، اوهام زهرآگین و عفونت زده اهل ضلالت را از بین میبرد.
- ↑ مقصود حضرت رسول (ع) میباشد.
- ↑ مقصود سخنگفتن حق در حد فهم بشر میباشد.
- ↑ پروردگارت بیتردید خداییست که قدرتش بر هرچیز غالب است و رحمتش همه جا را فراگرفته است. (شعرا: 9).
- ↑ ای جن و انس! کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟ (رحمن: 13).
- ↑ در آن روز وای بر تکذیب کنندگان! (مرسلات: 15).
- ↑ تو از عجز و شریک منزه و مقدسی، جز تو خدایی نیست که به داد ما برسد، الامان، الامان! ما را از آتش عذاب و جهنم نجات بده، خلاص و رهایمان کن.
- ↑ به تحقیق خداوند بر انجام هر چیزی قادر است.(بقره: 20).
- ↑ بیتردید خداوند همه چیز را میداند.(عنکبوت: 62).
- ↑ قدرت او بر همه چیز غالب است، او هر کاری را با حکمت انجام میدهد.(روم: 27).
- ↑ قدرت او بر همه چیز غالب است، او بسیار بخشنده است.(روم: 5).
- ↑ پروردگار جهانیان.
- ↑ پروردگارت.
- ↑ اوست که آسمانها و زمین را خلق کرد.(حدید: 4).
- ↑ او شب را در روز و روز را در شب داخل میکند.(حدید: 6).
- ↑ او هر آن چه را در دلها پنهان است میداند.(حدید: 6).
- ↑ فوق هر دانایی، دانایی کاملتر هست. (یوسف: 76).
- ↑ برای ایمان آورندگان و کسانی که کارهای صالح میکنند، بهشتهایی هست که از زیرشان نهرها جاریست، و رستگاری و کامیابی بزرگ این است. (بروج: 11).
- ↑ کسانی که کفر پیشه اند، آتش دوزخ برای انان است. (فاطر: 36)
- ↑ بی گمان کافران عذاب دردناکی دارند. (ابراهیم: 22)
- ↑ وقتی به میان پرتاب شدند غرش جهنم را میشنوند که در حال غلیان است. چیزی نمیماند که جهنم از خشمی که به آنان دارد برخود بشکافد. (مُلک: 8-7).
- ↑ انسان گاهی به دلیل بیماری چشم، منکر نور خورشید میشود؛ به دلیل بیماری دهان نیز طعم آب را نمیپسندد.
- ↑ تو را از هر نقصی منزه میدانیم، جز آن چه ما را یاد دادی دانشی نداریم. تو همه چیز را میدانی و هر کاری را با حکمت انجام میدهی. (بقره: 32).
- ↑ فزع اکبر: قیامت