Yedinci Şuâ/fa: Revizyonlar arasındaki fark
("'''نقطه دوم:''' قرآن در این دنیا چنان نورانی و منشأ سعادت و حقیقتی ظاهر گردیده و در نفوس و قلوب و ارواح و عقول و حیات شخصی و اجتماعی و سیاسی انسانها چنان انقلابی ایجاد نموده است که در هر دقیقهی چهارده قرن گذشته، 6666 آیه آن با کمال احترام حداقل توسط 100 میلیو..." içeriğiyle yeni sayfa oluşturdu) Etiketler: Mobil değişiklik Mobil ağ değişikliği |
("به عنوان اشارهیی مختصر به معنای درسی که مسافر از این مقام قدسی اخذ کرد '''در مرتبه نوزدهم مقام نخست''' گفته شده است: «لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الوَاحِدُ الاَحَدُ، لَهُ الاَسمَاءُ الحُسنی، وَ لَهُ الصِِّفَاتُ العُلیَا، وَ لَهُ المَثَ..." içeriğiyle yeni sayfa oluşturdu) |
||
(Aynı kullanıcının aradaki diğer 31 değişikliği gösterilmiyor) | |||
561. satır: | 561. satır: | ||
'''نقطه دوم:''' قرآن در این دنیا چنان نورانی و منشأ سعادت و حقیقتی ظاهر گردیده و در نفوس و قلوب و ارواح و عقول و حیات شخصی و اجتماعی و سیاسی انسانها چنان انقلابی ایجاد نموده است که در هر دقیقهی چهارده قرن گذشته، 6666 آیه آن با کمال احترام حداقل توسط 100 میلیون انسان قرائت شده و موجب تربیت انسانها و تزکیه نفوس و تصفیه قلوبشان گردیده است. قرآن موجب ترقی ارواح، نورانیت عقول و حیات و سعادت زندگانی بشر است. بیتردید چنین کتابی مثل و مانند ندارد و خارقالعاده و فوقالعاده و معجزه است. | '''نقطه دوم:''' قرآن در این دنیا چنان نورانی و منشأ سعادت و حقیقتی ظاهر گردیده و در نفوس و قلوب و ارواح و عقول و حیات شخصی و اجتماعی و سیاسی انسانها چنان انقلابی ایجاد نموده است که در هر دقیقهی چهارده قرن گذشته، 6666 آیه آن با کمال احترام حداقل توسط 100 میلیون انسان قرائت شده و موجب تربیت انسانها و تزکیه نفوس و تصفیه قلوبشان گردیده است. قرآن موجب ترقی ارواح، نورانیت عقول و حیات و سعادت زندگانی بشر است. بیتردید چنین کتابی مثل و مانند ندارد و خارقالعاده و فوقالعاده و معجزه است. | ||
'''نقطه سوم:''' قرآن از زمان ظهور تا کنون دارای چنان بلاغتی بوده است که بر قصاید مشهورترین شاعران عصر که معلقات سبعه نامیده میشد و آن را با طلا بر دیوار کعبه مینگاشتند سایه افکند؛ طوری که دختر لبید هنگام پایین آوردن قصیده پدرش از دیوار کعبه میگفت: «در برابر آیات قرآن، هیچ ارزشی برای این قصیده باقی نماند.» | |||
''' | |||
نیز ادیبی بدوی هنگامی که آیه فَاص۟دَع۟ بِمَا تُؤ۟مَرُ(<ref>پس آشکارا بیان کن آنچه را که بدان فرمان داده میشوی (که دعوت حق است) (حجر: 94).</ref>) را شنید به سجده افتاد، به او میگویند «مگر مسلمان شدهیی؟» و او پاسخ میدهد: «نه، من به احترام بلاغت این آیه سجده کردم.» | |||
</ | |||
هزاران پیشوا و ادیب برجسته و چهره درخشان علم بلاغت مانند عبدالقاهر جرجانی، سکاکی و زمخشری متفق القول نظر دادهاند که «بلاغت قرآن فوق طاقت بشر، و دست نایافتنیست.» | |||
قرآن هم چنین همواره ادیبان و بلیغان مغرور و خودخواه را به معارضه خوانده و با نشانه گرفتن رگ خودخواهی آنها به طرزی که غرورشان را از بین میبرد گفته است: «یا سورهیی مشابه قرآن بیاورید یا هلاکت و ذلت دنیا و آخرت را بپذیرید.» با این حال بلیغان معاند عصر نزول با رها کردن معارضه یعنی راه کوتاهِ آوردن فقط یک سوره، راه طولانیتر یعنی به خطر انداختن جان و مالشان را اختیار کردند و این ثابت میکند که طی طریق در آن راه کوتاه غیرممکن بوده است. | |||
دوستداران قرآن به شوق تشبُّه به آن، و دشمنان قرآن به قصد مقابله و انتقاد، تاکنون میلیونها کتاب نوشتهاند و این امر با ترقی افکار هم چنان بیشتر هم شده است، اما هیچ یک از این کتابها به قرآن نمیرسد و اگر یک فرد عامی نیز به آیات قرآن گوش فرا دهد خواهد گفت: «قرآن شبیه هیچ کدام از این کتابها نیست، و در مرتبه آنها قرار ندارد.» طبیعیست که قرآن یا باید پایینتر از کتابهای مذکور باشد یا بالاتر از همه آنها. هیچ فرد، هیچ کافر و حتی هیچ احمقی نمیتواند بگوید قرآن پایینتر از همه آن کتابهاست، پس باید گفت بلاغت قرآن فوق بلاغت همه کتابهای دیگر است. | |||
فردی آیه سَبَّحَ لِلّٰهِ مَا فِى السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ (<ref> هر آنچه در آسمانها و زمین است، خدای را تسبیح و تقدیس میکنند. (حدید:1)</ref>) را قرائت کرد و گفت چیزی که حکایت از خارقالعاده بودن بلاغتش کند نمیبینم. به او گفتند: «تو هم مانند همان جهانگرد، عازم دوره صدر اسلام شو و آیه را در آن زمان بشنو.» او نیز در عالم خیال، خود را در آن زمان و پیش از نزول قرآن تجسم کرد. | |||
دید موجودات عالم پریشان، ظلمانی، بیروح و بدون شعور و وظیفهاند؛ و در فضایی خالی و بیحد و حدود و در دنیایی بیقرار و فانی به سر میبرند. در آن وضع آیه مزبور را شنید و مشاهده کرد که این آیه بر ر | |||
وی کاینات و سیمای دنیا چنان صحنهیی به نمایش گذاشت و (چهرهی کائنات) را چنان نورانی کرد، که این نطق ازلی و این فرمان سرمدی درسی شد برای ذی شعوران تمامی اعصار. آیه مذکور نشان میدهد که عالم هستی، مسجدی کبیر است و خداوند عموم مخلوقات و در رأس همه، آسمانها و زمین را با حیاتی که به آنها عطا کرده است به ذکر و تسبیح واداشته، و هریک در انجام وظیفه خویش، پر جنب و جوش، مسرور و خرسندند. این بود که پی به درجه بلاغت آیه برد و آیات دیگر قرآن را در قیاس با همان آیه مشاهده نمود و دید زمزمه بلاغت قرآن بر نیمی از زمین و یک پنجم نوع بشر استیلا دارد و شکوه سلطنت کتاب خدا در طول چهارده قرن با کمال احترام و بدون وقفه ادامه یافته است. مسافر در این جا حکمتی از هزاران حکمت قرآنی را دریافت. | |||
'''نقطه چهارم:''' حلاوت قرآن چنان مبتنی بر حقیقت است که تکرارهایش برخلاف تکرار هر چیزِ دلنشین که بالاخره موجب خستگی میشود، نه تنها فرد قاری را بیزار نمیکند بلکه برای هرکس که دل مرده و بیذوق نباشد، تکرار تلاوت، حلاوت بیشتری را ایجاد میکند. این امر از زمانهای گذشته تاکنون برای همه امر مسلّمی بوده و به شکل ضرب المثل درآمده است. | |||
''' | |||
نیز چنان تازگی و طراوت و شادابی دارد که به رغم گذشت چهارده قرن از نزولش و سهولتی که در به دست آوردن این کتاب آسمانی وجود دارد، گویی همین حالا نازل شده است، و مردمان هر عصر این طراوت را طوری احساس میکردهاند که گویی قرآن آنها را مورد خطاب قرار میدهد. هر گروهِ علمی برای استفاده از قرآن در همه اوقات، همواره این کتاب را نزد خود داشته و از اسلوب بیان آن پیروی نمودهاند؛ با این حال قرآن اسلوب و روش مذکور و غرابت موجود در طرز بیانش را همواره محفوظ داشته است. | |||
'''نقطه پنجم:''' یک بال قرآن در گذشته است و بال دیگرش در آینده؛ ریشه این کتاب آسمانی بر حقیقت انبیا استوار است و آنها را تصدیق و تأیید میکند؛ آنان نیز بالاتفاق و به زبان حال او را تأیید میکنند. به همین صورت، اولیا و اصفیایی که ثمرات آن محسوب شده، حیات خود را از آن میگیرند. و تکاملی مبتنی بر حیات داشتهاند، نشان میدهند که شجره مبارکهشان دارای حیات و فیض است و مبتنی بر حقیقت میباشد. همه طریقتهای حقه ولایت که زیر بال دوم کتاب الله بالیدهاند و همه علوم حقیقی اسلام، گواهی هستند بر این که قرآن عین حق، مجمع حقایق و در جامعیت امر خارقالعاده بیمثل و مانندیست. | |||
''' | |||
'''نقطه ششم:''' شش جهت قرآن نورانیست و صدق و حقانیتش را نشان میدهد. آری، ستونهای حجت و برهانِ تحت قرآن، لمعات اعجازآمیزِ فوق آن، هدایای مرتبط با سعادت دو عالم که در جلو و هدف قرآن قرار دارد، حقایق وحی آسمانی که نقطه استناد ظَهر قرآن میباشد، تصدیق مُدلَّلِ عقول مستقیم بیمنتهایی که در جانب راست قرآن هست و اطمینان جدی و انجذاب و تسلیم صمیمی وجدانهای پاک و قلبهای سلیم که در جانب چپ آن قرار دارد اثبات میکند که قرآن قلعهیی آسمانی و زمینی، قلعهیی فوقالعاده، خارقالعاده، محکم و غیرقابل نفوذ است؛ | |||
''' | |||
با توجه به شش مقام مذکور، از کسانی که بر صادق و عین حق بودن قرآن مهر تأیید زدهاند؛ | |||
و اینکه کلام بشر نبوده و اشتباه در آن جایی ندارد را امضا کردهاند؛ ابتدا متصرف کاینات میباشد. کسی که دایماً اظهار زیباییها و حمایت از خوبیها و درستیها و امحای فریبکاران و مفتریان را دستورالعملی برای فعالیت قرار داده است. او همانطور که با دادن مقبولترین و والاترین و حاکمانهترین مقام حرمت و مرتبهی موفقیت به قرآن، آن را امضاء و تصدیق میکند؛ | |||
پیامبر اسلام نیز بهعنوان منبع و ترجمان قرآن، و باتوجه به اینکه در هنگام نزول (قرآن) در وضعیت شبیه به خواب بهسر میبُرد، و باتوجه به اینکه سایر کلامهایش شبیه به قرآن نبوده و به آن نمیرسد، بر حقانیت قرآن امضا میزند. و با وجود امّی بودن، حقایق آفرینش گذشته و آینده را بهطور اطمینانبخشی با قرآن بیان میکند. و ترجمانی که از آن زیر نظر چشمان تیزبین هیچگونه خطایی دیده نشد. با تمام قوایش به تمام احکام قرآن ایمان آورده و تصدیق کرده و هیچ چیزی باعث تزلزل او نشد. بدین ترتیب او بر حقانیت قرآن و این که کلام مبارک خالق رحیمش میباشد مهر تأیید میزند. | |||
یک پنجم نوع بشر و شاید بخش اعظم آنها در مقابل همه دیدگان، با قرآن ارتباطی توأم با دینداری و حقیقت پرستی و محبت دارند و به آیات الهی آن مشتاقانه گوش فرا میدهند؛ علاوه بر این، براساس گواهی بسیاری از نشانهها و وقایع و کشفیات حتی جن و ملک و موجودات روحانی نیز هنگام تلاوت قرآن توسط پیامبر، چون پروانه، حق پرستانه گرد او جمع میشدند؛ و این تأیید دیگریست بر این نکته که قرآن در سراسر عالم از مقبولیت برخوردار است و در رفیعترین مقام و مرتبه قرار دارد. | |||
عموم طبقات نوع بشر از نادانترین و جاهلترینشان تا داناترین و عالمترین آنها، همه از دروس قرآنی سهم خود را اخذ میکنند و عمیقترین حقایق الهی را درمی یابند و مجتهدان بزرگِ صدها فن و دانش اسلامی و مخصوصاً دانایان شریعت کبری، و گروههایی چون محققان اصول دین و علم کلام، همه نیازهای مرتبط با علم خویش و پاسخهای مورد نظرشان را از قرآن استخراج میکنند و این نشان میدهد که قرآن معدن حقیقت و مرجعی الهیست. | |||
نیز آن دسته از ادیبان عرب که از نظر ادبی در مراتب بسیار بالایی هستند (منظور ادیبان غیر مسلمان است) به رغم احتیاجی که تا امروز به معارضه داشتهاند، با این که اعجاز قرآن دارای وجوه هفتگانهییست که بلاغت یکی از آنهاست، از آوردن فقط یک سوره مشابه خودداری کردهاند. بلاغت پیشه گان مشهور و دانشمندان نابغهیی که تا امروز پا به عرصه هستی گذاشته و درصدد کسب شهرت به واسطه معارضه بودهاند به هیچ وجه قادر به مقابله با وجه اعجازی قرآن نبوده و ناچار سکوت کردهاند. این نکته نیز نشان میدهد قرآن معجزه الهیست و فوق طاقت بشر میباشد. | |||
آری بلاغت، برتری و ارزش هر کلام با پاسخ به این سؤالها روشن میشود: کلام چه کسیست؟ خطاب به چه کسانیست؟ و چرا بیان شده است؟ لذا هیچ کلامی نمیتواند مشابه کلام قرآن گردد و به مرتبه آن برسد، | |||
زیرا قرآن خطاب و سخن خالق و پروردگار همه جهانهاست، مکالمهییست که به هیچ وجه نمیتوان تقلید و تصنع را در آن احساس نمود؛ این کتاب بر فردی نازل شده است که به نام همه انسانها و بلکه همه موجودات مبعوث گردیده و نامدارترین و مشهورترین مخاطب نوع بشر میباشد؛ قدرت و وسعت ایمان او موجب پیدایش اسلام عزیز شد و باعث گردید به مقام قاب قوسین برسد و مظهر خطاب صمدیت گردد. قرآن مسایل مربوط به سعادت دوجهان و نتایج آفرینش عالم هستی و مقاصد ربّانی موجود در آن را دربرمی گیرد و ایمان فراخ و عالی مخاطب مذکور را که حامل حقیقت اسلام است بیان میدارد و تبیین میکند. قرآن معجز بیان، هر سوی عالم کبیر را چون نقشه، ساعت یا خانهیی به نمایش میگذارد و با چرخاندنش صانع و آفریدگارش را به انسان میشناساند. بیشک آوردن مشابه چنین کتابی امکان ندارد و نمیتوان به درجه اعجاز آن دست یافت. | |||
هزاران دانشمند هوشمندِ دقیق که قرآن را تفسیر کردهاند و سی، چهل، یا هفتاد جلد کتاب نوشتهاند، با سند و دلیل بیان داشته و اثبات کردهاند که قرآن حاوی مزیّتهای بیشمار، نکتهها، خاصیتها، اسرار، معانی عالی و کثیری از انواع مسایل و خبرهای غیبیست؛ به ویژه هر کدام از صد و سی رساله مجموعه رسایل نور مزیت و نکتهیی از قرآن را با براهین قطعی به اثبات رسانده و مخصوصاً رساله معجزات قرآنیه و مقام دوم کلام بیستم که از استخراج مسایل فوقالعاده بسیاری چون قطار و هواپیما از قرآن بحث میکند؛ یا شعاع اول که «اشارات قرآنی» نامیده میشود و با اشارات قرآنی به رساله نور و نیروی الکتریسته میپردازد، یا هشت رساله کوچک به نام «رموزات ثمانیه» که نشان میدهد حروف قرآنی تا چه حد دقیق و اسرارآمیز و بامعناست، یا رساله کوچک دیگری که اعجاز آیه پایانی سوره فتح را از نظر اخبار غیبی به پنج وجه اثبات میکند؛ هر جزء رساله نور به همین ترتیب حقیقتی از حقایق قرآن و نوری از انوارش را اظهار میدارد؛ اینها تأییدیست بر این نکته که قرآن مثل و مانندی ندارد، و معجزهیی خارقالعاده است، لسان عالم غیب در عالم شهادت، و کلام علام الغیوب میباشد. | |||
به دلیل مزایا و خواص مذکورِ مورد اشاره قرآن در شش نکته، شش جهت و شش مقام است که حاکمیت نورانی باشکوه و سلطنت قدسی باعظمتش چهره اعصار را درخشان نموده و نمای روی زمین را هزار و سیصد سال است که روشنایی بخشیده و با کمال حرمت و احترام تا امروز ادامه یافته است. به دلیل همان خواص است که هر حرف قرآن دست کم ده ثواب و ده حسنه دارد و ده ثمره ماندگار نتیجه میدهد، حتی هر یک از حروف برخی آیات و سورهها صد میوه و ثمره و شاید هزار و شاید بیش از آن نتیجه میدهد و در اوقات مبارک نورانیت و ثواب و ارزش هر حرف دهها و صدها برابر میشود. سیاح جهانگرد ما وقتی دانست که به این ترتیب قرآن چنین امتیازات قدسی دارد، خطاب به قلب خویش گفت: | |||
قرآنی که از هر نظر دارای چنین معجزاتیست به واسطه اجماع سورهها، اتفاق آیات، توافق اسرار و انوار، و تطابق آثار و ثمراتش بر وجود و وحدت و اسما و صفاتِ تنها یک واجب الوجود چنان شهادتِ اثباتی دارد که گواهی و شهادت همه اهل ایمان از آن سرچشمه میگیرد. | |||
به عنوان اشارهی اجمالی به درس توحید و ایمان که مسافر از قرآن فراگرفت '''در مرتبه هفدهم نخستین''' مقام گفته شده است: | |||
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ اَلوَاحِدُ الاَحَدُ الَّذِی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِةِ القُرآنُ المُعجِزُ البَیَانِ، المَقبُولُ المَرغُوبُ لاَجنَاسِ المَلَکِ وَ الاِنسِ وَ الجَانِّ، اَلمَقرُوءُ کُلُّ آیَاتِهِ فِی کُلِّ دَقِیقَةٍ بِکَمَالِ الاِحتِرَام،ِ بِالَسِنِة مِاتِ مِلیُونٍ مِن نَوع الاِنسَانِ، الدَّائِمُ سَلطَنَتُةُ القُدسِیَّةُ عَلی اَقطَارِ الاَرضِ وَ الاَکوَانِ، وَ عَلی وُجُوهِ الاَعصَارِ وَ الزَّمَانِ، وَ الجَارِی حَاکِمِیَّتُهُ المَعنَویَّةُ النُّورَانیَّةُ عَلی نِصفِ الاَرضِ وَ خُمسِ البَشَرِ فِی اَربَعَةَ عَشَرَ عَصراً بِکَمَالِ الاِحتِشَامِ... وَ کَذَا شَهِدَ وَ بَرهَنَ بِاجمَاعِ سُوَرِهِ القُدسیَّةِ السَّمَاوِیَّةِ، وَ بِاتِّفَاقِ آیَاتِهِ النُّورَانیَّةِ الالهیَّةِ، وَ بِتَوافُقِ اَسرَارِهِ وَ انوَارِهِ وَ بِتَطَابُقِ حَقَائِقِهِ وَ ثَمَرَاتِهِ وَ آثَارِهِ بِالمُشَاهَدَةِ وَ العَیَانِ.» | |||
آنگاه مسافرِ طریق حیات که دریافته بود ایمان به جای خانه و مزرعهیی فانی و گذرا، عالمی بزرگ و مُلک ماندگاری به عظمت جهان را نصیب انسان درمانده میکند، و لوازم حیاتی جاودانه را در اختیار این موجود فانی میگذارد، و فرد بیچارهیی را که در انتظار چوبه دار اجل است از مرگ ابدی نجات میدهد و درهای خزانه سرمدی را به رویش میگشاید، او که دانسته بود قیمتیترین سرمایه انسانی ایمان است، خطاب به نفس خویش گفت: | |||
«باید پیش رفت، برای کسب مرتبه دیگری از مراتب ایمان باید به '''هیأت مجموعه کائنات''' رجوع کرد و سخنان آن را شنید. باید درسهایی را که از ارکان و اجزای هستی گرفتهایم تکمیل کنیم.» آن گاه با دوربینی پرقدرت و فراگیر که از قرآن به دست آورده بود نگاه کرد و دید: | |||
کائنات چنان معنادار و منظم است که چون کتابی سبحانی و مجسم، قرآنی ربّانی و جسمانی، سرایی صمدانی و تزیین شده و شهری رحمانی و زیبا دیده میشود. همه سورهها و آیات و کلمات و حتی حروف این کتاب و بابها و فصلها و صفحات و سطرها، و محو و اثباتهای معنادار و تغییر و تحوّلهای حکیمانه همیشگیاش، بالاجماع و بالبداهه بر هستی علیم کل شی، قدیر کل شی، مصنّف، نقاش ذوالجلال و کاتب ذوالکمالی که هر چیز را در هر چیز میبیند و مناسبات هر چیز را با چیزهای دیگر میداند و میسنجد، دلالت دارد؛ دانست که کائنات با انواع و ارکان و اجزا و جزئیات و سکنه و ورودی و خروجیهایش، بر موجودیت و وحدت صانعی بیمانند و خالقی متعالی دلالت میکند، آفریدگاری که با قدرتی لایتناهی و حکمتی بیمنتها و تغییرات مصلحتی و آفرینشهای مکرر و حکیمانه کار میکند. گواهی دو حقیقت بزرگ و فراگیر و مناسب با عظمت کائنات، اثبات کننده شهادت بزرگ کائنات به شرح زیر میباشد: | |||
'''حقیقت نخست:''' با حدوث و امکان مرتبط است که مورد نظر علمای هوشمند اصول دین و علم کلام و حکمای مسلمان میباشد و آن را با براهین متعدد به اثبات رساندهاند، آنها گفتهاند: | |||
''' | |||
«مادام که عالَم و همه چیز آن دستخوش تغییر و تبدیل میگردد، پس فانی و حادث است و نمیتواند قدیم باشد. حال که حادث است پس باید صانعی باشد تا آن را خلق کند؛ و مادام که در ذات هر چیز سبب وجودی یا عدمی وجود نداشته باشد، مساویست و نمیتواند واجب و ازلی باشد. نیز مادام که با براهین قطعی اثبات شده است اشیا با دور و تسلسل (که باطل است) قادر به ایجاد هم نیستند، بیتردید وجود واجب الوجود لازم میآید؛ واجب الوجودی که نظیرش ممتنع است، و محال است که مانندی داشته باشد و همه چیز جز او، میباید ممکن و ماسوایش مخلوق باشد.» | |||
آری، حقیقت «حدوث»، عالم را در سیطره خود دارد، بیشتر موارد آن را با چشم میتوان دید و قسم دیگرش را عقل درمی یابد. در مقابل چشمانمان هر سال در فصل پاییز جهان را میبینیم که میمیرد، و صدها هزار نوع نبات و حیوانات کوچک که هر کدامشان دارای افراد بیشمار و در حکم کائناتی برخوردار از حیات هستند، نیز همراه عالم میمیرند، اما این مردن چنان با نظم و ترتیب است که هستهها و تخمها را به عنوان مدار حشر و نشر و معجزات حکمت و رحمت و حقایق خارقالعادهی قدرت و علم، در فصل بهار به جای خود رها میکند، تا دفتر اعمال و برنامهی وظایفی را که به انجام رساندهاند بدانها سپرده و تحت حمایت حافظ ذوالجلال و نزد حکمت او به امانت گذاشته سپس وفات میکنند. | |||
همان درختان و گیاهان و قسمی از حیوانات که مرده بودند در فصل بهار به عنوان صدها هزار نمونه و دلیل و مثال برای حشر اعظم به همان شکل احیا میشوند و جان مییابند. قسمی از آنها نیزطوریست که مشابهشان در همان جای سابق ایجاد و احیا میشود. موجودات بهار گذشته صفحات اعمال و وظایف خود را منتشر میکنند و به آگاهی میرسانند و مثالی از آیه وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت۟ (<ref> و هنگامی که نامههای اعمال پخش و گشوده میشود. (تکویر: 10).</ref>) را به نمایش میگذارند. | |||
</ | |||
به لحاظ هیأت جامع هستی، درهر پاییز و هر بهار عالَمی بزرگ میمیرد و عالَمی جدید به وجود میآید. مردن و به وجود آمدن مذکور از چنان نظم و ترتیبی برخوردار است که مردنها و زنده شدنها همه با میزان و نظم مشخصی در تمام انواع مزبور صورت میگیرد؛ گویا دنیا مسافرخانهییست که عوالم دارای حیات، ساکن آن میشوند و جهانهای مسافر و سیار به سویش میآیند و وظایف خویش را به انجام میرسانند و آن گاه میروند. | |||
وجوب وجود و قدرت بیانتها و حکمت لایتناهی ذات ذوالجلالی که عوالم برخوردار از حیات و کائناتِ دارای وظیفه را در این دنیا با کمال علم و حکمت و میزان و تعادل و نظم و انتظام ایجاد میکند و آنها را برای مقاصد ربّانی و اهداف الهی و خدمات رحمانی قدیرانه به کار میگیرد و رحیمانه به خدمت واُمّی دارد، برای عقول بالبداهه و به روشنی خورشید قابل مشاهده است. علاقمندان مسایل حدوث را به رساله نور و کتابهایی که پژوهشگران علم کلام نگاشتهاند ارجاع داده و این بحث را در این جا به پایان میبریم. | |||
اما دایرهی امکان؛ این امر نیز عالم هستی را در احاطه و سیطره خود دارد، زیرا میبینیم همه چیزها اعم از کلی یا جزیی، بزرگ یا کوچک از عرش تا فرش، همه موجودات از ذرات تا سیارات، با ذات خاص خود و صورت معین، شخصیت ممتاز، صفات ویژه و کیفیات حکیمانه و جوارحی که براساس مصلحت به آنها داده شده به دنیا فرستاده میشوند. دادن این خصوصیات به ذات و ماهیتی معین آن هم در متن امکاناتی بیحد و حصر، پوشاندن صورتی متمایز، مناسب، متفاوت و زیبا به آن با امکانها و احتمالهایی به عدد صورتها، نیز اعطای شخصیتی شایسته و ممتاز به موجودی که در میان امکاناتی به تعداد هم جنسانش در تلاطم است؛ هم چنین قرار دادن صفتهای خاص و موافق و مطابق با مصلحت در آفریدهیی که میان امکانها و احتمالاتی به تعداد انواع و مراتب صفات، نامتعین و عاری از صورت است، نیز اعطای جوارح ارزشمند و کیفیتهای حکیمانه به مخلوقی که امکان قرار گرفتن در راههای بیشمار را دارد و میتواند در عمق امکانات و احتمالات فراوان متحیر و سرگردان و بیهدف بماند، به تعداد همه ممکنات کلی و جزیی و به تعداد امکانهای وضعیت و ماهیت و هویت، هیأت و صورت، صفتِ هر ممکنی، اشارات و دلالتها و شهادتهایی هست که باید واجب الوجودی تخصیص دهنده، مُرجِّح و تعیین کننده و به وجود آورنده باشد؛ | |||
واجب الوجودی که دارای قدرت بیحد و حصر و حکمت لایتناهی باشد و هیچ چیز و هیچ فعلی از چشم او پنهان نماند و انجام هیچ کاری برایش دشوار نباشد و انجام بزرگترین کارها مانند کوچکترین کارها برایش سهل و آسان باشد؛ واجب الوجودی که بهار را مانند یک درخت و درخت را مانند دانهیی به سهولت خلق میکند. این دلالتها و اشارات و شهادتها، همگی از حقیقت امکان حاصل شده و یکی از دو بال شهادت بزرگ کائنات را تشکیل میدهد. | |||
دو بال و دو حقیقت شهادت کائنات در اجزای رساله نور و مخصوصاً در کلام بیست و دوم و سی و دوم و مکتوب بیستم و سی و سوم کاملاً توضیح داده شده و ثابت گردیده است، لذا مطلب را بدان جا ارجاع میدهیم و این داستان بلند را در این جا به اتمام میرسانیم. | |||
'''حقیقت دوم:''' که ریشه در هیأت مجموعة کائنات دارد و بال دوم شهادت کلی محسوب میگردد: | |||
در متن این تحولات و انقلابهای پیدرپی، مخلوقات خواهان حفظ وجود و به انجام رسانیدن وظایف و خدماتشان هستند. و اگر ذی حیات باشند، سعی در حفظ حیات خویش دارند. در این محافظت و مراقبت، تعاونی حقیقی که خارج از قدرتشان میباشد، مشاهده میگردد. | |||
برای مثال در عالم هستی میبینیم، که عناصر به مدد ذی حیاتان میآیند مخصوصاً ابرها را میبینیم که به مدد نباتات میشتابند و نباتات به کار حیوانات میآیند و حیوانات نیز به انسان فایده میرسانند. در پستانها شیری چون آب کوثر دیده میشود که به کار تغذیه نوزادان میآید؛ به همین ترتیب بسیاری از حاجات و ارزاق که خارج از توانایی ذی حیاتان قرار دارند از جایی که اصلاً فکرش را نمیتوان کرد به آنها داده میشود؛ حتی ذرات طعام را میبینیم که سلولهای بدن را بازسازی میکنند. این امور که به واسطه تسخیر ربّانی و استخدام رحمانی صورت میگیرند نشان از حقیقت تعاونی دارند که مستقیماً ربوبیت عام و رحیمانه رب العالمین را در اداره سراسر عالم به نمایش میگذارد. | |||
آری، یاری رسانندگان جامد، فاقد شعور و شفقت که با مهربانی و خردمندانه به یکدیگر کمک میکنند؛ بیتردید با قدرت و رحمت و فرمان پروردگار ذوالجلالی که در غایت حکمت و رحیمیت است این کار را انجام میدهند. | |||
تعاون عمومی که در عالم هستی جاری و ساریست و موزانة عام و محافظتی فراگیر که در سیارات تا ذرات و جهازات و اعضای بدن جانداران با کمال نظم و ترتیب صورت میگیرد. و تزیین که سیمای مزّین آسمان و گستره زیبای زمین تا چهره دلنشین گلها را با قلمی مزین آرایش کرده است و تنظیم که از کهکشان و منظومه شمسی تا میوههایی مانند ذرت و انار حکم میراند؛ و توظیف که خورشید و ماه و عناصر و ابرها تا زنبورعسل را مأمور کاری نموده است. شهادتی به بزرگی حقایقی چون توظیف، تنظیم، تزیين و موزانة موجود در عالم، بال دوّم شهادت کاینات را تشکیل می دهند. رساله نور این شهادت عظیم را به اثبات رسانده است، لذا ما در این جا به اشارهیی مختصری بسنده میکنیم. | |||
در اشاره کوتاه به درس ایمانیهیی که سیاح جهانگرد ما از کائنات گرفت '''در مرتبه هجدهم مقام نخست''' چنین گفته شده است: | |||
«لاَ الهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الممُتَنِعُ نَظیرُهُ اَلمُمکِنُ کُلُّ مَاسِواَهُ الوَاحِدُ الاَحَدُ الَّذِی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ هذِهِ الکَائنَاتُ الکِتَاب الکَبِیرُ المُجَسَّمُ وَ القُرانُ الجِسمَانِیُّ المُعَظَّمُ وَ القَصرُ المُزَیَّنُ المُنَظَّمُ وَ البَلَدُ المُحتَشَمُ المُنتَظَمُ بِاِجمَاعِ سُوَرِهِ وَ آیاتِهِ وَ کَلَماتِه وَ حُرُوفِهِ وَ اَبوَابِهِ وَ فُصُولِهِ وَ صُحُفهِ وَ سُطُوِرِه وَ اِتِّفَاق اَرکَانِهِ وَ اَنوَاعِهِ وَ اَجزَائِهِ وَ جُزِئیَّاتِهِ وَ سَکَنَتِهِ وَ مُشتَمِلاَتِهِ وَ وَاردَاتِهِ وَ مَصَارِفِهِ بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ احَاطَةِ حَقِیقَةِ الحُدُوث وَ التَّغَیُّر وَ الامکَانِ بِاجمَاعِ جَمیعِ عُلَمَاءِ عِلمِ الکَلاَمِ وَ بِشَهَادَةِ حَقیقَةِ تَبدیلِ صُورِتَه وَ مُشتَملاتِةِ بِالحِکمَةِ وَ الاِنتِظَام وَ تَجدِیدِ حُرُوِفِه وَ کَلمَاتِهِ بِالنِّظَامِ وَ المِیزَانِ وَ بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقِیقِة التَّعَاوُِن وَ التَّجَاوُبِ وَ التَّسَانُد وَ التَّدَاخُلِ وَ المُوَازَنَةِ وَ المُحَافَظَةِ فِی موَجوُدَاتِهِ بِالمُشَاهَدَةِ وَ العَیَانِ» | |||
آنگاه مسافر مشتاق و کنجکاو که قدم در دنیا گذاشته و درجستجوی آفریدگار عالم برآمده بود از مراتب هجده گانه عبور کرد و با معراجی ایمانی که به عرش حقیقت رهنمون میشود، از معرفت غایبانه به مقام حضور و خطاب ترقی نمود و به روح خویش گفت: | |||
از ابتدای سوره شریف فاتحه تا کلمه «ایّاک» از مدح و ثنای غایبانه نوعی حضور حاصل میگردد. حال میبایست جستجوی غایبانه را رها کرده و آن چه را در جستجویش هستیم از همان مورد جستجو بپرسیم. سراغ خورشید را باید از خود خورشید گرفت که مُظهر همه چیزهاست. آری، آن چه مُظهر همه چیز است خود را از همه چیزها بیشتر ظاهر میکند، بنابراین هم چنان که خورشید را با دیدن شعاعهای نورانیاش میشناسیم، با '''اسماء حسنی و صفات قدسیِ''' خالقمان میتوانیم بسته به میزان ظرفیت مان برای شناخت او بکوشیم. | |||
صرفاً دو راه از راههای بیشمار این مقصد، و دو مرتبه از مراتب فراوان آن دو راه و دو حقیقت از حقایق بیحد و حصر و تفصیلات دور و دراز آن دو مرتبه را به اجمال و اختصار در این رساله به شرح زیر بیان میکنیم: | |||
'''حقیقت اول:''' ظهورحقیقت فعالیت مستولی که کائنات را دربرگرفته و همه موجوداتِ قابل مشاهده و محیط، دائمی، منظم، شگفت انگیز، زمینی و آسمانی را از حالی به حالی درمی آورد و موجب تبدیل و تجدید آنها میشود، و احساس بدیهی حقیقت ظهور ربوبیّت که در متن حقیقت فعالیت حکمت مدار مذکور احساس میشود، و دانستن بالضروره حقیقت بروز الوهیت در متن حقیقت ظهور ربوبیت که از هر جهت رحمت میفشاند. | |||
به سبب همین فعالیت دائمیِ حکیمانه و حاکمانه است که در پس پرده، افعال فاعلی قادر و علیم، بالمشاهده احساس میشود. | |||
از این افعال ربّانی مدبّرانه و مربیانه و از پس پرده آن، اسماء الهی را که تجلیاتش در همه چیز وجود دارد آشکارا میتوان احساس کرد و دانست. | |||
از اسماء حسنایی که با جمال و جلال تجلی مییابند، و در پس پرده آنها، وجود و تحقق صفات سبعه قدسیه در مرتبه علم الیقین، و شاید عین الیقین یا حق الیقین ادراک میشود. | |||
این هفت صفت قدسی نیز به شهادت تمام آفریدگان، به شکلی بینهایت دارای حیات، قدرت، علم، شنوایی، بینایی، اراده، و تکلم تجلی یافته و به واسطه آن، موجودیت موصوفی واجب الوجود، مسمایی واحد و احد، و فاعلی فرد و صمد، بالبداهه، بالضروره، و به علم الیقین، ظاهرتر از خورشید و روشنتر از آن به دیده ایمانی که در قلب است مشاهده و ادراک میشود. | |||
زیرا کتابی زیبا و پرمحتوا یا خانهیی شکیل، بالبداهه افعال کتابت و خانه سازی را تداعی میکند؛ به همین ترتیب افعال خوشنویسی و ساختن خانههای شکیل نام خوشنویس و معمار را به اذهان خطور میدهد، این نامها نیز به طور بدیهی هنر و صفت معماری و خوشنویسی را به یاد میآورد، این صفات هم بالبداهه وجود ذاتی را لازم میدارد که موصوف و صانع و مسما و فاعل باشد؛ همان طور که فعل بیفاعل و اسم بیمسما ممکن نیست، صفت بدون موصوف و هنر بدون هنرمند نیز امکان ندارد. | |||
سراسر کائنات با تمام موجوداتش بنابر حقیقت و قاعده مذکور، چون بیشمار کتابها و مکتوبات پرمحتوا یا کاخها و عمارتهای فراوانیست که با قلم تقدیر نگاشته شده و با چکش قدرت بنا گردیده است و هر یک از آنها به هزاران وجه بر افعال بیمنتهای ربّانی و رحمانی اشارات بیحد و حصر کرده و بر تجلیات بیحد و حصرهزار و یک اسم الهی که منشاء افعال مذکورند، شهادتهای بیپایان دارند و بر تجلیات بیمنتهای هفت صفت سبحانی که منبع اسمای مذکورند اشاره کرده، و بر وحدت و وجوب وجود ذات ذوالجلالی که ابدی و ازلیست و موصوف و سرچشمه صفات محیط و قدسی مذکور میباشد گواهی میدهند. همه حسنات، زیباییها، ارزشها و کمالات موجود در تمام موجودات مزبور بر کمال و زیباییهای قدسی لایق و موافق افعال ربانی، اسماء الهی، صفات صمدانی و شئونات سبحانی دلالت کرده، و همه آنها با هم و بالبداهه بر جمال و کمال قدسی ذات اقدس گواهی میدهند. | |||
حقیقت ربوبیت که در حقیقت فعالیت ظهور مییابد با شئوناتی چون خلق و ایجاد و صُنع و ابداعِ مبتنی بر علم و حکمت، و تصرفاتی چون تقدیر و تصویر و تدبیر و گرداندن مبتنی بر نظام و میزان، و همچنین با تحول و تبدیل و تنزیل و تکمیل مبتنی بر قصد و اراده، و نیز اطعام و انعام و اکرام و احسان مبتنی بر شفقت و رحمت، خود را نشان داده و میشناساند. | |||
حقیقت بروز یافته الوهیت که در ظهور حقیقت ربوبیت است و بالبداهه احساس میشود، همراه با جلوههای رحیمانه و کریمانه اسماء حسنی و تجلیات جمالی و کمالی هفت صفت ثبوتیه یعنی حیات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و کلام خود را میشناساند و معرفی میکند. | |||
آری، چنان که صفت کلام ذات اقدس را با وحی و الهام میشناساند، صفت قدرت نیز به واسطه آثار صُنعی که هر یک در حکم کلمات مُجسماند، ذات اقدس را معرفی میکند و سراسر کائنات را چون فرقانی جسمانی نشان داده و قدیر ذوالجلال را توصیف و تعریف میکند. | |||
صفت علم نیز به مقدار همه مصنوعاتِ دارای حکمت و نظم و میزان، و به تعداد همه مخلوقاتی که اداره و تدبیر و تزیین و تمییزشان با علم صورت میگیرد، موصوف خود یعنی ذات اقدس واحد را معرفی میکند. | |||
صفت حیات هم به همین ترتیب مانند همه آثاری که معرفی کننده قدرتاند، و مانند همه حالها و صورتهای منظم و حکیمانه و موزون و تزیین یافته که بر وجود علم دلالت میکنند، و همچون همه دلیلهایی که معرفی کننده سایر صفاتاند، همراه با دلایل صفت حیات بر تحقق این صفت دلالت میکند و حیات نیز با تمام دلایل مذکور همه جانداران را که آیینه آنها میباشند گواه میگیرد و به این ترتیب ذات حی قیّوم را معرفی میکند | |||
و عالم هستی را برای این که همواره نشان دهنده نقشها و جلوههای نو و جداگانه باشد، به آیینهی اکبری تبدیل میکند که متشکل از آیینههای گوناگون بوده و همواره تحول مییابد و نو میشود. به همین قیاس هر یک از صفات سمع و بصر و اختیار و تکلم به اندازه عالم هستی، ذات اقدس را معرفی کرده و میشناسانند. | |||
صفات مذکور همان طور که بر وجود ذات ذوالجلال دلالت دارند بر وجود و تحقق حیات و این که ذات ذوالجلال دارای حیات است و حی میباشد نیز بالبداهه دلالت دارند، زیرا ادراک علامت حیات است، شنیدن نشانه زنده بودن است، دیدن خاص زندگان است، اراده با حیات معنا مییابد، اقتدار اختیاری صرفاً در صاحبان حیات یافت میشود و تکلم نیز کار جاندارانیست که دارای ادراک میباشند. | |||
از نکات بیان شده درمی یابیم که صفت حیات دارای هفت مرتبه دلیل به میزان کائنات است و در معرفی وجود خود و وجود موصوفش براهینی دارد، و به همین دلیل است که اساس و منبع همه صفات و مصدر و مدار اسم اعظم قرار داده شده است. رساله نور حقیقت نخست را با برهانهای محکم اثبات نموده و تا حدودی توضیح داده است؛ لذا در این جا به قطرهیی از دریای مذکور اکتفا میشود. | |||
'''حقیقت دوم:''' تکلم الهیست که ریشه در صفت کلام دارد. | |||
< | براساس راز موجود در آیه لَو۟ كَانَ ال۟بَح۟رُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبّٖى (<ref> اگر دریا برای (نگارش شماره و صفات و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم مرکب شود. (کهف: 109).</ref>) کلام الهی لایتناهیست. ظاهرترین علامتی که بر وجود یک ذات دلالت میکند سخن گفتن اوست، این حقیقت به صورت بیمنتها بر موجودیت و وحدت متکلم ازلی گواهی میدهد. | ||
</ | |||
< | توضیح تفصیلی حقیقت مورد بحث و شهادتش را به مراتب چهاردهم و پانزدهم این رساله ارجاع میدهیم که دو شهادت محکم حقیقت مذکور با ملاحظه موضوع وحی و الهام بیان گردیده است؛ و شهادت عامتر در این مورد را به بحث کتابهای مقدس آسمانی در مرتبه دهم و شهادتی روشن و جامع را به بحث قرآن معجز بیان در مرتبه هفدهم ارجاع میدهیم. انوار و اسرار آیه کریمه : | ||
شَهِدَ اللّٰهُ اَنَّهُ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ وَال۟مَلٰٓئِكَةُ وَ اُولُوا ال۟عِل۟مِ قَٓائِمًا بِال۟قِس۟طِ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ ال۟عَزٖيزُ ال۟حَكٖيمُ(<ref> خداوند (با نشان دادن جهان هستی بهگونة یک واحد بههم پیوسته و یک نظام یگانه و ناگسسته عملاً) گواهی میدهد این که معبودی جز او نیست. و اینکه او (در کارهای آفریدگان خود) دادگری میکند، و فرشتگان و صاحبان دانش (هر یک بهگونهای در این باره) گواهی میدهند. جز او معبودی نیست که هم توانا است و هم کاربجا. (آل عمران: 18).</ref>) | |||
که حقیقت مذکور را اعجاز آمیز و شهادتش را توأم با شهادت حقایق دیگر ذکر میکند، گویا برای مسافر ما کافی و وافی بوده است که موجب گردید نتواند جلوتر برود. | |||
به عنوان اشارهیی مختصر به معنای درسی که مسافر از این مقام قدسی اخذ کرد '''در مرتبه نوزدهم مقام نخست''' گفته شده است: | |||
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الوَاحِدُ الاَحَدُ، لَهُ الاَسمَاءُ الحُسنی، وَ لَهُ الصِِّفَاتُ العُلیَا، وَ لَهُ المَثَلُ الاَعلی، اَلَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اَلذَّاتُ الوَاجِبُ الوُجُودِ، بِاِجمَاعِ جَمِیعِ صِفَاتِهِ القُدسِیَّةِ المُحیِطَةِ، وَ جَمِیعِ اَسمَائِهِ الحُسنی اَلمُتَجَلِّیَّةِ، بِاِتِّفَاقِ جَمِیعِ شُئوُنَاتِهِ وَ اَفعَالِهِ المُتَصَّرِفَة، بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ حَقِیقَةِ تَبَارُزِ الاُلُوهِیَّةِ فِی تَظَاهُر الرُّبُوبیَّةِ، فِی دَوَامِ الفَعَّالیَّة المُستَولِیَةِ، بِفِعلِ الاِیجَادِ وَ الخَلقِ وَ الصُّنعِ وَ الاِبدَاعِ بِاِرَادَةٍ وَ قُدرَةٍ، وَ بِفِعل التَّقدِیِر وَ التَّصویر وَ التَّدبِیر وَ التَّدویر بِاِختَیارٍ وَ حِکمَةٍ، وَ ِبفِعلِ التَّصریفِ وَ التَّنظِیمِ وَ المُحَافَظَةِ وَ الاِدَارَةِ وَ الاِعاشَةِ بِقَصدٍ وَ رَحمَةٍ، و َبِکَمَالِ الانتِظَامِ وَ المُوَازَنَةِ وَ بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ احَاطَةِ حَقِیقَة اَسرَارِ- شَهِدَ اللهُ اَنَّهُ لاَ الهَ الاَّ هُوَ وَ المَلائکَةُ وَ اُولُوالعِلمِ قَائِماً بِالقِسطِ لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ.» | |||
06.49, 8 Ekim 2024 itibarı ile sayfanın şu anki hâli
آیت الکبرا
Mühim bir ihtar ve bir ifade-i meram
Bu ehemmiyetli risalenin herkes her bir meselesini anlamaz. Fakat hissesiz de kalmaz. Büyük bir bahçeye giren bir kimsenin, o bahçenin bütün meyvelerine elleri yetişmez. Fakat eline girdiği miktar yeter. O bahçe yalnız onun için değil belki elleri uzun olanların hisseleri de var.
Bu risalenin fehmini işkâl eden beş sebep var:
Birincisi: Ben kendi müşahedatımı kendi fehmime göre ve kendim için yazdım. Sair kitaplar gibi başkalarının fehmine ve telakkisine göre yazmadım.
İkincisi: İsm-i a’zam cilvesiyle tevhid-i hakiki a’zamî bir surette yazıldığından, meseleleri hem gayet geniş hem gayet derin ve bazen çok uzun olduğundan herkes birden ihata edemez.
Üçüncüsü: Her bir mesele büyük ve uzun bir hakikat olması sebebiyle, hakikati parçalamamak için bazen bir sahife veya bir yaprak bir tek cümle olur. Bir tek delil hükmünde çok mukaddimat bulunur.
Dördüncüsü: Ekser meselelerinin her birisinin pek çok delilleri ve hüccetleri bulunduğundan bazen on, bazen yirmi delili bir tek bürhan yapmak cihetiyle mesele uzunlaşır; kısa fehimler kavramaz.
Beşincisi: Ben ramazanın feyziyle bu risalenin nurlarına mazhar olmaklığımla beraber, birkaç cihette halim perişan ve birkaç hastalıkla vücudum sarsıldığı bir zamanda acele yazılıp birinci müsvedde ile iktifa edildi. Hem yazdığım vakit, irade ve ihtiyarım ile olmadığını hissettiğimden, kendi fikrimle tanzim veya ıslah etmeyi muvafık görmediğim için bir parça fehmi işkâl edecek bir vaziyet aldı. Hem Arabî fıkralar içine çok girdi. Hattâ Birinci Makam baştan başa Arabî olduğundan içinden çıkarıldı, müstakil yazıldı.
Medar-ı kusur ve işkâl olan bu beş sebeple beraber, bu risalenin öyle bir ehemmiyeti var ki İmam-ı Ali (ra) keramat-ı gaybiyesinde bu risaleye “Âyet-i Kübra” ve “Asâ-yı Musa” namlarını vermiş. Risale-i Nur’un risaleleri içinde buna hususi bakıp nazar-ı dikkati celbetmiş. (*[1])
“El-Âyetü’l-Kübra”nın bir hakiki tefsiri olan bu Âyetü’l-Kübra Risalesi, Hazret-i İmam’ın (ra) tabirince “Asâ-yı Musa” namında “Yedinci Şuâ” kitabıdır.
Bu “Yedinci Şuâ” bir mukaddime ve iki makamdır. Mukaddimesi dört mesele-i mühimmeyi, Birinci Makamı Âyet-i Kübra’nın tefsirinden Arabî kısmını, İkinci Makamı onun bürhanlarını ve tercümesini ve mealini beyan ederler.
Bu gelen mukaddime lüzumundan fazla izah edilmekle beraber, bir derece uzun olması ihtiyarsız olmuştur. Demek, ihtiyaç var ki öyle yazdırıldı. Belki de bir kısım insanlar bu uzunu kısa görürler.
Said Nursî
MUKADDİME
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
وَمَا خَلَق۟تُ ال۟جِنَّ وَال۟اِن۟سَ اِلَّا لِيَع۟بُدُونِ
Bu âyet-i uzmanın sırrıyla, insanın bu dünyaya gönderilmesinin hikmeti ve gayesi; Hâlık-ı kâinat’ı tanımak ve ona iman edip ibadet etmektir. Ve o insanın vazife-i fıtratı ve farîza-i zimmeti, marifetullah ve iman-ı billahtır ve iz’an ve yakîn ile vücudunu ve vahdetini tasdik etmektir.
Evet, fıtraten daimî bir hayat ve ebedî yaşamak isteyen ve hadsiz emelleri ve nihayetsiz elemleri bulunan bîçare insana, elbette o hayat-ı ebediyenin üssü’l-esası ve anahtarı olan iman-ı billah ve marifetullah ve vesilelerinden başka olan şeyler ve kemalâtlar, o insana nisbeten aşağıdır. Belki çoğunun kıymetleri yoktur.
Risale-i Nur’da bu hakikat kuvvetli bürhanlarla ispat edildiğinden, bu hakikati Risale-i Nur’a havale ederek yalnız o yakîn-i imanîyi bu asırda sarsan ve tereddüt veren iki vartayı dört mesele içinde beyan ederiz.
Birinci vartadan çare-i necat
İki meseledir:
Birinci Mesele: Otuz Birinci Mektup’un On Üçüncü Lem’a’sında tafsilen ispat edildiği gibi umumî meselelerde ispata karşı nefyin kıymeti yoktur ve kuvveti pek azdır.
Mesela, ramazan-ı şerifin başında hilâli görmek hususunda, iki âmî şahit hilâli ispat etseler ve binlerle eşraf ve âlimler “Görmedik.” deyip nefyetseler onların nefiyleri kıymetsiz ve kuvvetsizdir. Çünkü ispatta birbirine kuvvet verir, birbirine tesanüd ve icma var. Nefiyde ise bir olsa bin olsa farkları yoktur; herkes kendi başına kalır, infiradî olur.
Çünkü ispat eden harice bakar ve nefsü’l-emre göre hükmeder. Mesela, misalimizde olduğu gibi biri dese: “Gökte ay vardır.” Diğer arkadaşı parmağını oraya basar, ikisi birleşip kuvvetleşirler.
Nefiy ve inkârda ise nefsü’l-emre bakmaz ve bakamaz. Çünkü “Hususi olmayan ve has bir yere bakmayan bir nefiy ispat edilmez.” meşhur bir düsturdur. Mesela, bir şeyi dünyada var diye ben ispat etsem, sen de “Dünyada yok.” desen; benim bir işaretimle kolayca ispat edilebilen o şeyin sen nefyini yani ademini ispat etmek için bütün dünyayı aramak ve taramak ve göstermek, belki geçmiş zamanların her tarafını dahi görmek lâzım geliyor. Sonra “Yoktur, vuku bulmamıştır.” diyebilirsin.
Madem nefiy ve inkâr edenler nefsü’l-emre bakmazlar, belki kendi nefislerine ve akıllarına ve gözlerine bakıp hükmediyorlar. Elbette birbirine kuvvet veremezler ve zahîr olmazlar. Çünkü görmeye ve bilmeye mani olan perdeler, sebepler ayrı ayrıdırlar. Herkes “Ben görmüyorum, benim yanımda ve itikadımda yoktur.” diyebilir. Yoksa “Vakide yoktur.” diyemez. Eğer dese hususan umum kâinata bakan iman meselelerinde dünya kadar büyük bir yalan olur ki doğru diyemez ve doğrultulmaz.
Elhasıl, ispatta netice birdir, vâhiddir, tesanüd olur. Nefiyde ise bir değildir, müteaddiddir. Ya “yanımda ve nazarımda” veya “itikadımda” gibi kayıtların herkese göre taaddüdü ile neticeler dahi taaddüd eder, daha tesanüd olmaz.
İşte bu hakikat noktasında imana karşı gelen kâfirlerin ve münkirlerin kesretinin ve zâhiren çokluğunun kıymeti yoktur. Ve mü’minin yakînine ve imanına hiç tereddüt vermemek lâzım iken bu asırda Avrupa feylesoflarının nefiy ve inkârları, bir kısım bedbaht meftunlarına tereddüt verip yakînlerini izale ve saadet-i ebediyelerini mahvetmiş. Ve insandan her günde otuz bin adama isabet eden ölümü, mevt ve eceli bir terhis manasından çıkarıp idam-ı ebedî suretine çevirmiş. Kapısı kapanmayan kabir, daima idamını o münkire ihtar etmekle, lezzetli hayatını elîm elemlerle zehirliyor. İşte, iman ne kadar büyük bir nimet ve hayatın hayatı olduğunu anla!
İkinci Mesele: Bir fennin veya bir sanatın medar-ı münakaşa olmuş bir meselesinde, o fennin ve o sanatın haricindeki adamlar ne kadar büyük ve âlim ve sanatkâr da olsalar sözleri onda geçmez, hükümleri hüccet olmaz; o fennin icma-ı ulemasına dâhil sayılmazlar.
Mesela büyük bir mühendisin, bir hastalığın keşfinde ve tedavisinde bir küçük tabip kadar hükmü geçmez. Ve bilhassa maddiyatta çok tevaggul eden ve gittikçe maneviyattan tebâud eden ve nura karşı gabileşen ve kabalaşan ve aklı gözüne inen en büyük bir feylesofun münkirane sözü, maneviyatta nazara alınmaz ve kıymetsizdir.
Acaba yerde iken arş-ı a’zamı temaşa eden, hârika bir deha-yı kudsî sahibi olan ve doksan sene maneviyatta terakki edip çalışan ve hakaik-i imaniyeyi ilmelyakîn, aynelyakîn hattâ hakkalyakîn suretinde keşfeden Şeyh-i Geylanî (ks) gibi yüz binler ehl-i hakikatin ittifak ettikleri tevhidî ve kudsî ve manevî meselelerde, maddiyatın en dağınık ve kesretin en cüz’î teferruatına dalan ve sersemleşen ve boğulan feylesofların sözleri kaç para eder ve inkârları ve itirazları, gök gürültüsüne karşı sivrisineğin sesi gibi sönük olmaz mı?
Hakaik-i İslâmiyeye zıddiyet gösterip mübareze eden küfrün mahiyeti bir inkârdır, bir cehildir, bir nefiydir. Sureten ispat ve vücudî görülse de manası ademdir, nefiydir.
İman ise ilimdir, vücudîdir, ispattır, hükümdür. Her bir menfî meselesi dahi bir müsbet hakikatin unvanı ve perdesidir.
Eğer imana karşı mübareze eden ehl-i küfür, gayet müşkülat ile menfî itikadlarını kabul-ü adem ve tasdik-i adem suretinde ispat ve kabul etmeye çalışsalar o küfür, bir cihette yanlış bir ilim ve hata bir hüküm sayılabilir. Yoksa irtikâbı çok kolay olan yalnız adem-i kabul ve inkâr ve adem-i tasdik ise cehl-i mutlaktır, hükümsüzlüktür.
Elhasıl, itikad-ı küfriye iki kısımdır:
Birisi: Hakaik-i İslâmiyeye bakmıyor. Kendine mahsus yanlış bir tasdik ve bâtıl bir itikad ve hata bir kabuldür ve zalim bir hükümdür. Bu kısım bahsimizden hariçtir. O bize karışmaz, biz de ona karışmayız.
İkincisi: Hakaik-i imaniyeye karşı çıkar, muaraza eder. Bu dahi iki kısımdır:
Birisi: Adem-i kabuldür. Yalnız ispatı tasdik etmemektir. Bu ise bir cehildir, bir hükümsüzlüktür ve kolaydır. Bu da bahsimizden hariçtir.
İkincisi: Kabul-ü ademdir. Kalben, ademini tasdik etmektir. Bu kısım ise bir hükümdür, bir itikaddır, bir iltizamdır. Hem iltizamı için nefyini ispat etmeye mecburdur.
Nefiy dahi iki kısımdır:
Birisi: “Has bir mevkide ve hususi bir cihette yoktur.” der. Bu kısım ise ispat edilebilir. Bu kısım da bahsimizden hariçtir.
İkinci kısım ise: Dünyaya ve kâinata ve âhirete ve asırlara bakan imanî ve kudsî ve âmm ve muhit olan meseleleri nefiy ve inkâr etmektir. Bu nefiy ise –birinci meselede beyan ettiğimiz gibi– hiçbir cihetle ispat edilmez. Belki kâinatı ihata edecek ve âhireti görecek ve hadsiz zamanın her tarafını temaşa edecek bir nazar lâzımdır, tâ o gibi nefiyler ispat edilebilsin.
İkinci varta ve çare-i necat
Bu dahi iki meseledir:
Birincisi: Azamet ve kibriya ve nihayetsizlik noktasında, ya gaflete veya masiyete veya maddiyata dalmak sebebiyle darlaşan akıllar, azametli meseleleri ihata edemediklerinden bir gurur-u ilmî ile inkâra saparlar ve nefyederler. Evet, o manen sıkışmış ve kurumuş akıllarına ve bozulmuş ve maneviyatta ölmüş olan kalplerine, çok geniş ve derin ve ihatalı olan imanî meseleleri sığıştıramadıklarından, kendilerini küfre ve dalalete atarlar, boğulurlar.
Eğer dikkatle kendi küfürlerinin içyüzüne ve dalaletlerinin mahiyetine bakabilseler görecekler ki imanda bulunan makul ve lâyık ve lâzım olan azamete karşı, yüz derece muhal ve imkânsızlık ve imtina o küfrün altında ve içindedir.
Risale-i Nur yüzer mizan ve muvazenelerle, bu hakikati iki kere iki dört eder derecesinde kat’î ispat etmiş. Mesela, Cenab-ı Hakk’ın vücub-u vücudunu ve ezeliyetini ve ihatalı sıfatlarını azametleri için kabul edemeyen adam, ya hadsiz mevcudata, belki nihayetsiz zerrelere, o vücub-u vücudu ve ezeliyeti ve uluhiyet sıfatlarını vermekle küfrünü itikad edebilir. Veyahut ahmak sofestaîler gibi hem kendini hem kâinatın vücudunu inkâr ve nefyetmekle akıldan istifa etmelidir.
İşte bunun gibi bütün hakaik-i imaniye ve İslâmiye, kendilerinin şe’nleri ve muktezaları olan azamete istinad ederek, karşılarındaki küfrün dehşetli muhalatından ve vahşetli hurafatından ve zulmetli cehalatından kurtarıp kemal-i iz’an ve teslimiyetle selim kalplerde ve müstakim akıllarda yerleşirler.
Evet, ezan ve namaz gibi ekser şeair-i İslâmiyede kesretle اَللّٰهُ اَك۟بَرُ اَللّٰهُ اَك۟بَرُ اَللّٰهُ اَك۟بَرُ اَللّٰهُ اَك۟بَرُ azamet ve kibriyasını her vakit ilanı hem اَل۟عَظَمَةُ اِزَارٖى وَ ال۟كِب۟رِيَاءُ رِدَائٖى hadîs-i kudsînin fermanı hem “Cevşenü’l-Kebir” münâcatının seksen altıncı ukdesinde:
يَا مَن۟ لَا مُل۟كَ اِلَّا مُل۟كَهُ يَا مَن۟ لَا يُح۟صِى ال۟عِبَادُ ثَنَائَهُ
يَا مَن۟ لَا تَصِفُ ال۟خَـلَائِقُ جَلَالَهُ يَا مَن۟ لَا تَنَالُ ال۟اَو۟هَامُ كُن۟هَهُ
يَا مَن۟ لَا يُد۟رِكُ ال۟اَب۟صَارُ كَمَالَهُ يَا مَن۟ لَا يَب۟لُغُ ال۟اَف۟هَامُ صِفَاتَهُ
يَا مَن۟ لَا يَنَالُ ال۟اَف۟كَارُ كِب۟رِيَائَهُ يَا مَن۟ لَا يُح۟سِنُ ال۟اِن۟سَانُ نُعُوتَهُ
يَا مَن۟ لَا يَرُدُّ ال۟عِبَادُ قَضَائَهُ يَا مَن۟ ظَهَرَ فٖى كُلِّ شَى۟ءٍ اٰيَاتُهُ
سُب۟حَانَكَ يَا لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اَن۟تَ ال۟اَمَانُ ال۟اَمَانُ نَجِّنَا مِنَ النَّارِ
diye olan gayet ârifane münâcat-ı Ahmediyenin (asm) beyanı gösteriyor ki azamet ve kibriya lüzumlu bir perdedir.
آیت الکبرا
مشاهدات سیاحیست که درباره آفریدگار خویش از
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمٰوَاتُ السَّب۟عُ وَال۟اَر۟ضُ وَمَن۟ فٖيهِنَّ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ وَلٰكِن۟ لَا تَف۟قَهُونَ تَس۟بٖيحَهُم۟ اِنَّهُ كَانَ حَلٖيمًا غَفُورًا([2])
در بسیاری از آیات قرآن مانند آیه کریمه فوق، برای معرفی آفریدگار عالم هستی ابتدا از «سماوات» یاد میشود که همه، چون صحیفه توحید همواره با حیرت به آن نگاه میکنند و با ذوق و شوق به مطالعه آن میپردازند؛ لذا مناسب است ما هم بحث مان را با آن آغاز کنیم.
آری، مسافری که قدم به مسافرخانه این دنیا میگذارد در صورتی که چشمان خود را بگشاید با مهمان خانهیی بسیار کریمانه و نمایشگاهی هنرمندانه و اردوگاه و تعلیم گاهی در اوج شکوه، و تماشاگهی به غایت شوق انگیز و حیرت آور و مطالعه گاهی معنادار و حکیمانه مواجه میشود و در حالی که به شدت کنجکاو دانستن و شناختن سلطان این مملکت با شکوه و مؤلف این کتاب کبیر و صاحب این مسافرخانه زیباست، پیش از هرچیز آسمان در آن جلب توجه میکند که مُزین به نور است و زبان حالش چنین میباشد: «به من نگاه کن، آن چه را در جستجویش هستی به تو معرفی خواهم کرد!» و مسافر نگاه میکند و ظهور ربوبیت را میبیند که:
صدها هزار جرم آسمانی را که قسمی از آنها هزار مرتبه بزرگتر از زمین ماست و سرعت برخی از آن اجرام بزرگ هفتاد برابر بیشتر از گلوله توپ میباشد، بدون ستون بر فراز آسمان نگاه داشته است، بدون آن که سقوط کنند یا با یکدیگر برخوردی داشته باشند و با سرعتی فوقالعاده همراه هم میگرداند؛ ربوبیتی که ستارگان بیشماری را چون چراغهایی بدون سوخت و همواره روشن، مدام درحال نورافشانی قرار داده است؛ ربوبیتی که انبوه ستارگان را بدون آن که اِخلال و سر و صدایی ایجاد شود اداره میکند و بیآن که موجب سرپیچی این آفریدگان بسیار بزرگ شود وظایفی چون مسؤولیت ماه و خورشید برعهده آنها نهاده و به کار گرفته است؛ ربوبیتی که آنها را در فاصله بینهایت دوری که ارقام محاسباتش حتی در دایره دو قطب نمیگنجد در زمانی معین و با نیرویی واحد و با شیوهیی مشخص و در یک صورت و با یک فطرت همراه هم و بیکم و کاست در تصرف خود دارد، و حاملان آن قوای متجاوز را بیآن که تجاوزی کنند مطیع قانون قرار میدهد و بدون آن که اجازه دهد لکهیی بر پهنه آسمان بنشیند آن را درخشان و نورانی و پاکیزه میدارد و با رزمایشی چون رزمایش ارتشی منظم آن را تدبیر میکند و با گردش زمین صورتهای حقیقی و خیالی رزمایش عظیم مذکور را هرشب و هر سال چون پرده سینما در مقابل دیدگان تماشاگران قرار میدهد.
حقیقتی مرکب از تسخیر و تدبیر و اداره و تنظیم و تنظیف و موظف کردن در متن فعالیت ربوبیت مزبور، بر عظمت و احاطه خالق آسمان و وجوب وجود و وحدت او و وجود ظاهرتر از آسمان او بالمشاهده گواهی میدهد. این است که در نخستین مرتبه مقام اول گفته شده است:
«لَا اِلهَ اِلَّا اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ السَّموَاتُ بِجَمِیعِ مَا فِیهَا بِشَهَادَة عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقِیقَةِ التَّسخِیرِ وَ التَّدبِیرِ وَ التَّدوِیرِ وَ التَّنظِیمِ وَ التَّنظِیفِ وَ التَّوظِیفِ الوَاسِعَةِ المُکَمَّلةِ بِالمُشَاهَدَةِ.»
آن گاه فضا که محشر عجایب است و «جَو سماء» خوانده میشود گفتگوی رعدآمیزی میکند و فریاد بر میآورد: «به من نگاه کن! آن چه را با کنجکاوی در پیاش بودی و کسی را که تو را بدین جا فرستاد با من میتوانی بشناسی و بیابی.» مسافر به چهره ابرو درهم کشیده اما مهربانش چشم میدوزد و صدای مدهوش کننده اما بشارت آمیزش را میشنود و میبیند:
ابری که در میان زمین و آسمان معلق است به طرز کاملاً حکیمانه و رحیمانهیی بوستان زمین را آبیاری کرده، و اهالی زمین را با آب حیات سیراب میکند و از دما یعنی شدت حرارت زیستن میکاهد و بنا بر نیاز به یاری هرکس در هرسو میشتابد. همین ابر سهمناک و بزرگ با انجام وظایف متعددی چون آن چه گفته شد، مانند ارتشی منظم که با فرمان امیرخود در یک لحظه آشکار یا پنهان میشود، از دیده نهان میگردد، و گویی همه اجزایش برای استراحت به کناری میروند؛ طوری که هیچ اثری از آن باقی نمیماند. سپس، وقتی دستور «آماده برای باران» را گرفت در عرض یک ساعت و شاید چند دقیقه دوباره جمع میشود و پهنه آسمان را پر میکند، و گوش به امر فرمانده منتظر میماند.
مسافر آن گاه باد را مینگرد و هوا را میبیند که با وظایفی به غایت حکیمانه و کریمانه به کار گرفته شده است؛ طوری که گویا هر ذرهیی از ذرات به ظاهر فاقد ادراک هوا، گوش به فرمان اوامر سلطان عالم هستیست و آنها را درمییابد و به هیچ یک از آنها بیتوجهی نمیکند، و با اتکا به قدرت فرمانده کارها را طوری با نظم و ترتیب انجام میدهد که گویی برای تنفس تمام اهالی زمین و برای انتقال حرارت و نور و مواردی چون الکتریسیته و اصوات موردنیاز ذی حیاتان و برای واسطه شدن در امر تلقیح نباتات خدمات و وظایفی برعهده دارد و در این راه توسط دستی غیبی به شکل کاملاً آگاهانه و علیمانه و حیات بخشی به کار گرفته میشود.
بعد به باران نگاه میکند و میبیند در آن قطرات لطیف و درخشان و دلنشینی که از خزانه رحمتی غیبی فرستاده میشود چنان هدایا و وظایف رحمانی وجود دارد که گویا رحمت، تجسم یافته و به صورت قطرههای باران از خزانه ربّانی جاری شده است؛ این است که باران را «رحمت» نامیدهاند.
سپس رعد و برق را مینگرد و به صدای آن گوش فرا میدهد؛ میبیند که مشغول خدمت رسانیهای عجیب و غریبی هستند.
آن گاه چشم برمی کشد و به عقل خویش رجوع میکند و چنین زمزمه میکند: ابر بیجانی که چون پنبهی زده شده است شکی نیست که چیزی از ما نمیداند و این طور نیست که به ما رحم کرده به یاری مان بشتابد. تردیدی نیست که بدون فرمان ظاهر نمیشود و از دیده پنهان نمیگردد. مطمئناً به امر فرماندهی کاملاً توانا و رحیم حرکت میکند، بیآن که ردی از خود به جای بگذارد پنهان میشود و آن گاه به یکباره ظاهر میگردد، شروع به انجام وظیفه خود میکند و با فرمان سلطانی کاملاً فعال و متعالی و بسیار جمیل و باشکوه و با اتکا به قدرت او همواره پهنه آسمان دنیا را پر و خالی میکند و به شکل تخته سیاهی که نوشتههایی از حکمت روی آن نگاشته شده سپس پاک شده تبدیل کرده و به صورت لوح محو و اثبات یا حشر و قیامت درمی آورد. ابر با تدبیر حاکم مدبری که به غایت لطیف است و دارای احسان و بسیار کریم و بنده نواز، بر باد مینشیند و خزاین کوه سان باران را نیز مینشاند و به جاهایی که نیازمند آن هستند میرساند. گویا به آنها ترحم میکند، میگرید و با قطرات اشک خود آنها را با گُلها میخنداند، از شدت گرمای خورشید میکاهد و اسفنج وار بر بوستانهایشان آب میپراکند و چهره زمین را میشوید و پاکیزه میدارد.
مسافر کنجکاو خطاب به عقل خویش میگوید: صدها هزار احسان و یاری و کار هنرمندانه، حکیمانه و رحیمانه را میبینم که با صورت ظاهری ابرِ در ظاهر بیجان و بیادراک و بیهدف و همواره در تلاطم، و بیبهره از ثبات حاصل میگردد، این امر به طور بدیهی اثبات میکند باد پرتحرک، این خدمتکار همواره فعال به خودی خود حرکتی ندارد، بلکه حرکتش براساس فرمان آمری به غایت دانا و توانا و بسیار حکیم و کریم صورت میگیرد.
گویا هر ذره آن بر انجام هر کاری آگاه است؛ و همچون سربازی که دستور فرمانده خود را میفهمد و گوش به فرمان اوست، مطیع اوامر ربّانی جاری در هواست؛ و در تأمین مواد لازم برای تنفس حیوانات و زندگانی آنها، و باروری گیاهان و رشد و نمو و ادامه حیات شان، و حرکت ابرها و تدبیر امورشان، و سیر و سیاحت کشتیهای بادی، و مخصوصاً در تولید اصوات و گفتگو با تلفن و تلگراف بیسیم و رادیو فعال است و علاوه بر خدمات عام و خاصی این چنین، ذرات متشکل از دوعنصر بسیط و شبیه هم، چون ازت و اکسیژن در هوا، و هزاران جلوه کاملاً منظم آفرینش ربّانی بر روی زمین، توسط دستی حکیمانه اداره میشوند.
براساس تصریح آیه :
وَتَص۟رٖيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ ال۟مُسَخَّرِ بَي۟نَ السَّمَٓاءِ وَال۟اَر۟ضِ ([3]) فقط و فقط پروردگار ذوالجلال و الاکرامی که واجب الوجود است و قادر بر انجام هرکاری و عالِم بر هر چیزی؛ باد را به کار میگیرد و موجب ظهور هزاران جلوه ربّانی میگردد و با تسخیر ابرها نیز امور رحمانی بیشماری را حاصل میگرداند و هوا را به صورت فعلی ایجاد میکند.
او آن گاه به باران نگاه میکند و میبیند باران به تعداد دانههایش سود و منفعت و به تعداد قطراتش جلوههای رحمانی و به تعداد رشحاتش حکمت دارد. آن قطرات زیبا و لطیف و مبارک چنان منظم و دل انگیز آفریده میشوند، مخصوصاً تگرگهای فصل تابستان آن قدر نظم و انتظام دارند، که بادهای شدید توفان زا هم قادر به از بین بردن تعادل و انتظام آنها نیست؛ بادها باعث برخورد قطرهها با یکدیگر نشده و موجب به وجود آمدن تودههای زیان بار نمیشوند. این آب که در بسیاری از امور حکیمانه مانند این قبیل موارد کاربرد دارد از ترکیب دو عنصر بسیط و در ظاهر فاقد ادراک هیدروژن و اکسیژن حاصل میگردد و در حیات موجودات نقش اساسی دارد، با شعور و حکمت، هزاران خدمت ارائه میکند و در صنایع گوناگون به کار گرفته میشود. بیتردید باید گفت باران که صورت مجسم رحمت الهیست در خزانه غیبی رحمت رحمان رحیم به وجود میآید و با نزول خود آیه زیر را به لحاظ محتوا تفسیر میکند:
وَهُوَ الَّذٖى يُنَزِّلُ ال۟غَي۟ثَ مِن۟ بَع۟دِ مَا قَنَطُوا وَيَن۟شُرُ رَح۟مَتَهُ([4])
آن گاه به صدای رعد گوش فرا میدهد و برق را میبیند. مشاهده میکند که این دو حادثه عجیب آسمانی محتوای آیات: وَيُسَبِّحُ الرَّع۟دُ بِحَم۟دِهٖ([5])، يَكَادُ سَنَا بَر۟قِهٖ يَذ۟هَبُ بِال۟اَب۟صَارِ([6]) را به صورت مجسم تفسیر میکنند و خبر بارش باران را به نیازمندان بشارت میدهند.
آری، فضا را به یکباره و از هیچ، با صدایی مهیب به سخن واداشتن و با نور و آتشی فوقالعاده ظلمات آن را با روشنایی پر کردن، و ابرها را که مانند کوهی از پنبهاند به مثابه تلمبهیی برای آب و برف و تگرگ روشن کردن، اوضاع حکیمانه و غریبیست که بر سر انسان غافل ضربه میزند، و هشدار میدهد و میگوید: «سر بر افراز، و به کارهای ذات فعال و قدرتمندی بنگر که میخواهد خود را بشناساند! همان طور که تو رها شده و یله نیستی، این حوادث نیز نمیتوانند خود به خود ایجاد شوند، هر یک از آنها شتابان در پی ایفای وظیفهیی حکیمانهاند و از سوی تدبیر کنندهیی حکیم به کار گرفته شدهاند»
مسافر کنجکاو گواهی آشکار و متعالی حقیقتی مرکب از تسخیر ابر، تصریف باد، نزول باران و تدبیر اوضاع جوی را میشنود و میگوید: «آمنتُ بالله»
در دومین مرتبه مقام نخست بیانِ «لَا اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ الجَوُّ بِجَمِیعِ مَا فِیِه بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِِ حَقِیقَةِ التَّسخِیِر وَ التَّصرِیفِ و التَّنزِِیلِِ وَ التَّدبِیِر الوَاسِعَةِ المُکَمَّلَةِ بِالمُشَاهَدَةِ»
نشان دهنده مشاهدات مسافر مذکور از اوضاع جوّیست.([7])
سپس کره زمین با زبان حال خود خطاب به آن مسافر اندیشمند که با سیاحت فکری مأنوس شده است میگوید: «تو را به فضا و آسمان و هوا چه کار؟ بیا تا آن چه در جستجویش هستی به تو معرفی کنم. به مسؤولیتهای من بنگر و صفحات مرا برخوان!» او نیز نگاه میکند
و میبیند که زمین همانند عارف مجذوب مولوی با دو حرکت خویش، دایرهیی را که مدار حصول فصلها و سالها و روزهاست در اطراف حشر اعظم رسم میکند و صدهزار نوع از جانداران را به همراه ارزاق و مایحتاجشان در خود جای داده و چون سفینهیی ربانی، باشکوه و مُسخر در دریای بیکران فضا در کمال تعادل و نظم در حال گردش است و حول خورشید سیاحت میکند.
بعد به صفحاتش نگاه میکند و میبیند که صفحات هر باب با هزاران آیه، پروردگار زمین را معرفی میکند. چون وقت لازم برای مطالعه همه صفحات را ندارد، تنها به یکی از صفحات آن که مربوط به زنده شدن و تدبیر امور جانداران در فصل بهار است میپردازد.
میبیند صورت افراد بیشمارِ صد هزار نوع، از مادهیی بسیط به شکل بسیار منظمی میشکفد و بسیار مهربانانه رشد و نمو مییابد؛ و میبیند دانه برخی از آنها به شکل کاملاً اعجاز انگیزی بال و پر گشوده و با به پرواز درآمدن تکثیر و بسیار مدبرانه اداره میشوند؛ و به شکل مشفقانهیی تغذیه شده، و غذای خود را میخورند و آن گاه انواع بیشمار و مختلف رزق و روزی خوشمزه و لذیذ را کاملاً رحیمانه و رزاقانه از هیچ یا از خاک خشک و از ریشهها و دانههایی شبیه به هم و به سختی استخوان و قطرات آب میپرورد. هر بهار چون واگنی هزاران نوع خوردنی و مایحتاج را از خزانه غیب با نظم تمام تحویل میگیرد و در اختیار موجودات قرار میدهد.
مخصوصاً کنسروهای شیر در مجموعه ارزاق مذکور که برای کودکان تأمین و ارسال میشود و سینههای مادران مهربان که منبع شیری شیرین و دلنشین میگردد، چنان آمیخته با شفقت و مرحمت و حکمت است که بالبداهه اثبات میکند جلوهیی از رحمت و احسان مشفقانه و مربیّانه خدایی رحمان و رحیم است.
خلاصه این که صفحه حیات بخش بهار علاوه بر آن که صدها هزار نمونه از حشر اعظم را نشان میدهد، آیه:
فَان۟ظُر۟ اِلٰٓى اٰثَارِ رَح۟مَتِ اللّٰهِ كَي۟فَ يُح۟يِى ال۟اَر۟ضَ بَع۟دَ مَو۟تِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُح۟يِى ال۟مَو۟تٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَى۟ءٍ قَدٖيرٌ([8])
را به صورت مجسم و بسیار درخشانی تفسیر میکند؛ این آیه هم معانی صفحه مزبور را به شکل معجزه آسایی بیان میدارد.
مسافر دریافت که همه صفحات زمین به نسبت قوّت و بزرگیشان «لا اله الا هو» میگویند.
آری، به گواهی مختصر فقط وجهی از وجوه بیست گانه صفحهیی از صفحات کره زمین که بیش از بیست صفحه است، در معنای مشاهدات مسافر از وجوه صفحات دیگر است که در مرتبه سوم مقام نخست گفته شده است:
«لَا اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجب الوُجُودِ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِةِ الَارضُ بِجَمِیعِ مَا فِیهَا وَ مَا عَلَیهَا بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقِیقَةِ التَّسخِیرِ وَ التَّدبِیِر وَ التَّربِیَةِ وَ الفَتَّاحِیَّةِ وَ تَوزِیعِ البُذُورِ وَ المُحَافَظَةِ وَ الادَارَةِ وَ الاعَاشَةِ لِجَمیعِ ذَوِی الحَیَاةِ وَ الَّرحمَانِیَّةِ وَ الرَّحیِِمیَّةِ العَامَّةِ الشَّامِلَةِ المُکَمَّلَةِ بِالمُشَاهَدَةِ.»
مسافر اندیشمند هم چنان صفحات را مطالعه میکند و ایمانش که کلید سعادت است قویتر میشود، و معرفت او نیز که کلید ترقی و پیشرفت معنویست فزونی مییابد، و حقیقت ایمان به الله که پایه و اساس همه کمالات است درجهیی دیگر تقویت مییابد، لذات و ذوقهای معنوی فراوانی نصیبش میگرداند و به این ترتیب کنجکاوی او را به شدت تحریک میکند؛ لذا در همان حال که به درسهای کامل و قطعی زمین و آسمان و هوا گوش فرا داده است هَل۟ مِن۟ مَزٖيدٍ([9]) میگوید و ذکر جذب کننده دریاها و رودخانههای پر جوش و خروش را میشنود و صدای حزین و گوش نواز آنها را ادراک میکند که با زبان حال و قال میگویند: «به ما هم بنگر و ما را هم مطالعه کن.» او نیز نگاه میکند
و میبیند دریاها با حیاتی که دارند مدام در حال تلاطمند و با حالات ریزش و چیرگی که در فطرتشان هست زمین را در احاطه خود گرفتهاند و همراه با کره زمین بسیار باسرعت در یک سال، دایرهیی بیست و پنج هزارساله را درمی نوردند و با این حال نه متلاشی میشوند، نه میریزند و نه به اراضی و خاک اطراف تجاوزی میکنند. معلوم میشود تحت فرمان ذاتی به غایت عظیم و قدرتمند محافظت میشوند، میگردند و در جای خود باقی میمانند.
او آن گاه متوجه درون دریاها میشود و میبیند گذشته از گوهرهای بسیار زیبا و منظم، تولد و مرگ و اداره و تغذیه هزاران نوع موجود در دریا به شکل دقیقی جریان دارد؛ حال و روزشان و غذاهایشان را میبیند که از شن و ماسهیی ساده و آب تولید میشود و آن چنان عالیست که بالبداهه موجب اثبات وجود قدیر ذوالجلال و رحیم ذوالجمالی میگردد که آنها را اداره و غذایشان را تأمین میکند.
مسافر سپس به رودها مینگرد، میبیند وظایف و منافع و ورودی و خروجی آنها چنان حکیمانه و رحیمانه است که بالبداهه اثبات میکند همه رودها و چشمهها و نهرها و رودخانههای بزرگ از خزانه رحمت رحمان ذوالجلال و الاکرام سرچشمه میگیرند. میزان ذخیره و مصرف به حدیست که حتی روایت شده است «چهار نهر از بهشت سرچشمه میگیرد.» یعنی چون کاملاً فوق اسباب ظاهری هستند از خزانه بهشتی معنوی و منبع فیضی غیبی و جاودان جاری میشوند.
برای مثال رود مبارک نیل که شنزار مصر را به بهشت تبدیل میکند، در جنوب از کوهی که جبل القمر خوانده میشود همواره چون دریایی کوچک و همیشگی جریان مییابد. اگر مقدار آبی که از این نهر در شش ماه برداشت میشود یک جا جمع و منجمد شود از کوه مذکور بزرگتر خواهد شد؛ در حالی که منبع و قطعه زمینی که از کوه مذکور به این آب اختصاص داده شده، یک ششم آن هم نمیشود. مقدار آبی که وارد نیل میشود نیز با توجه به بارش اندک در آن منطقه گرم و تشنه بودن خاک ناچیز است و بیشک قادر به تنظیم موازنه لازم نیست، لذا گفته میشود نیل مبارک به صورت فوق العاده، از بهشتی غیبی سرچشمه میگیرد؛ این امر، روایت ذکر شده را بامعنا و حقیقتی زیبا ثابت میسازد.
مسافر به این ترتیب یک هزارم حقایق دریاگونه رودخانهها و دریاها را میبیند و شهادتشان را مشاهده میکند و پی میبرد که آنها با قدرتی به نسبت بزرگی همه دریاها ذکر «لا اله الا هو» بر زبان جاری کرده و به تعداد مخلوقات دریاها بر این شهادت، گواه نشان میدهند. در مقام شهادت عام رودها و دریاهاست که در مرتبه چهارم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ جَمیِعُ البِحَار وَ الاَنهَارِ بِجَمیِعِ مَافیِهَا بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَة حَقِیقَةِ التَّسخِیِر وَ المُحَافَظَةِ وَ الاِدِّخَار وَ الادَارَةِ الوَاسِعَةِ المُنَتظَمَةِ بِالمُشَاهَدَةِ»
آن گاه کوهها و صحراها مسافری را که در سیاحت فکری به سر میبرد به خود میخوانند و به او میگویند: «صفحات ما را بخوان» او نیز نگاه میکند و میبیند
وظایف کلی و خدمات عام کوهها آن قدر حکیمانه و عظیم است که عقول را دچار حیرت میکند. مثلاً میبیند کوهها به امر الهی از دل زمین سربرمی آورند و دگرگونی و غضب و هیجانهای زمین را که بر اثر انقلابات داخلی رخ میدهد به بیرون هدایت میکنند و موجب آرامش آن میشوند؛ زمین با فوران کوهها و منافذی که در آنها هست تنفس میکند و از تکانهای زیان بار و زلزلههای خانمان سوز نجات مییابد و راحتی و آرامش سکنه خود را در چرخش خویش از بین نمیبرد.
گویی همان طور که ستونها در کشتی موجب حفاظت آن در مقابل تکانهای شدید میشود و تعادل آن را حفظ میکند کوهها نیز برای کشتی زمین، ستونهایی پر از خزانهاند؛ این معنا در بسیاری از آیات قرآن معجزبیان همچون آیات زیر آمده است:
وَ ال۟جِبَالَ اَو۟تَادًا وَاَل۟قَي۟نَا فٖيهَا رَوَاسِىَ ([10])
به همین ترتیب، هر نوع آب و منبع و معدن و مواد و داروی مورد نیاز موجودات، آن قدر حکیمانه و مدبّرانه و کریمانه و با احتیاط در درون کوهها ذخیره و نگهداری میشود که توجه بدان بالبداهه اثبات میکند که خدمتکار خزائن و انبار قدیری با قدرتی بینهایت و حکیمی با حکمتی بیپایان میباشند.
مسافر وظایف و حکمتهای فراوان کوهها و صحراها را با همین دو مورد قیاس میکند و با عموم حکمتهای صحراها و کوهها، گواهی و ذکر توحیدی آنها یعنی «لا اله الا هو» را مخصوصاً با توجه به ذخایر احتیاطی، به قوت و ثبات کوهها و وسعت و بزرگی صحراها میشنود و میبیند و «آمنتُ بالله» میگوید.
برای بیان همین معناست که در مرتبه پنجم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ جَمِیعُ الجِبَالِ وَ الصَّحَاری بِجَمِیعِ مَافِیهَا وَ عَلَیهَا بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقِیقَةِ الادِّخَارِ وَ الادَارَةِ َ نَشرِ البُذُورِ وَ المُحَافَظَةِ وَ التِّدبِیِر الاِحتِیَاطِیَّةِ الَّرَّبانِیَّة الوَاسِعَةِ العَامَّةِ المُنتَظَمَةِ المُکَمَّلَةِ بِالمُشَاهَدَةِ»
آن گاه مسافر در حالی که در کوهها و صحراها اندیشمندانه سیر میکند دریچه دنیای درختان و گیاهان به رویش گشوده میشود. او را به داخل میخوانند و میگویند: «داخل شو و نوشتههای ما را بخوان» او نیز وارد میشود
و با مجلس باشکوه تهلیل و توحید و حلقه ذکر و شُکر رو به رو میگردد. مسافر از زبان حال همه نباتات و درختان درمی یابد که در حال گفتن «لا اله الا الله» هستند. او سه حقیقت کلی و بزرگ را مشاهده میکند که برگفتن «لا اله الا الله» از سوی تمام گیاهان و درختان پرثمر با زبان فصیح و موزون برگها، سخن شکوفههای زیبا و تزیین شده، و کلمات میوههای بلیغ و منظمشان شهادت میدهند:
حقیقت اول: حقیقت و معنای امتنان و احسانی اختیاری و اِکرام و اِنعامی باهدف به صورت کاملاً آشکار در هریک از آنها احساس میشود و در مجموعِ آنها نیز همچون نور درخشان خورشید به چشم میخورند.
حقیقت دوم: تمییز و تفریقی حکیمانه و باهدف که به هیچ وجه تصادفی بودنش امکان پذیر نیست، و حقیقت و معنای تصویر و تزیینی رحیمانه و اختیاری در انواع و افراد بیشمار مذکور که به روشنی روز دیده میشوند و نشان میدهند که نقوش و آثار پروردگاری حکیم میباشند.
حقیقت سوم: صورت مخلوقات بیشمار مذکور که چندصدهزار نوع و در شکل و اندازههای گوناگون میباشند، بسیار دقیق، موزون، زیبا، از دانههای محدود و معدود و مشابه هم حاصل میگردد، از دانههایی بسیط و بیجان و شبیه هم یا با تفاوتی اندک؛ آفرینش صورت عموم افراد آن چندصدهزار نوع به شکل منظم و درعین حال متفاوت، جداگانه، متعادل، جاندار، حکیمانه، بیخطا و اشتباه، حقیقتی ظاهرتر از خورشید است، و شاهدانی به عدد موجودات و میوهها و برگها و گلهای بهاری حقیقت مذکور را اثبات میکنند؛ مسافر به این حقیقت پی میبرد و «اَلحَمدُللهِ عَلی نِعمَة الایمان» را بر زبان جاری میسازد.
برای بیان همین حقایق و گواهیهاست که در مرتبه ششم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اِجمَاعُ جَمیعِ اَنوَاعِ الاَشجَارِ و النَّبَاتَاتِ المُسَبِّحَاتِ النَّاطقَاتِ بِکَلِمَاتِ اَورَاقِهَا المَوزُونَاتِ الفَصِیحَاتِ وَ اَزهَارِهَا المُزَیَّنَاتِ الجَزِیلاَتِ و اَثمَارِهَا المُنتَظَمَاتِ البَلِیغَاتِ بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقِیقَةِ الاِنعَامِ وَ الاِکرَامِ وَ الاِحسَان ِبِقَصدٍ وَ رَحمَةٍ وَ حَقِیقَة التَّمیِیز وَ التَّزیینِ وَ التَّصوِیِرِ بِارَادَة وَ حِکمَة مَعَ قَطعِیَّة دَلاَلَةِ حَقیقَة فَتحِ جَمیعِ صُوَرِهَا المَوزُونَاتِ المُزَیَّناتِ المُتَبَایِنَة المُتَنَوِّعَةِ الغَیرِ المَحدُودَةِ مِن نُوَاتَاتٍ وَ حَبَّاتٍ مُتَمَاثِلَةٍ مُتَشَابِهَة مَحصُورَةٍ مَعدُودَةٍ»
آنگاه مسافر کنجکاو دنیا که در حال سیر و سیاحت در عالم اندیشه است و در اثر ترقی (ایمانی) ذوق و شوقش فزونی مییابد، در حالی که دسته گل معرفت و ایمانی به اندازه بهار چیده و پیش میآید با عالم طیور و حیوانات مواجه میشود. دروازه این عالم نیز بر عقل حقیقت بین و اندیشه آشنا به معرفت او گشوده میشود. حیوانات با صدهاهزار نوع صدای مختلف و با انواع و اقسام زبانها او را به درون خواندند و گفتند: «بفرمایید داخل!» او نیز وارد شد و دید:
همه انواع و اقسام پرندگان و حیوانات با هم و به زبان حال و قال «لا اله الا هو» میگویند و با این بیان روی زمین را به حلقه ذکر و مجلس باشکوه تهلیل تبدیل کردهاند؛ هر کدامشان در حکم قصیدهیی ربّانی، کلمهیی سبحانی و حرفی بامعنا و رحمانی، آفریدگار خویش را توصیف میکنند و حمد و ثنا میگویند. اعضا و جوارح و قوا و حواس آن پرندگان و حیوانات گویا کلماتی آهنگین و منظوم، و سخنانی کامل و دقیقاند. مسافر آن گاه سه حقیقت بزرگ و کلی را مشاهده کرد که دلالت قطعی داشت بر این که آنها آفریدگار و روزی دهنده خود را شکر و سپاس میگویند و بر وحدانیتش گواهی میدهند:
حقیقت اول: حقیقت احیا و اهدای روح - که به بیست جهت نشان دهندهی جلوهی اراده و علم و حمکت میباشد - و (حقایقی چون) آفریدن حکیمانه از هیچ و خلق و ایجاد علیمانه و با اختیار، و ایجاد صانعانه؛ برهان باهریست که به تعداد ذی روحان شواهدی بر وجوب وجود ذات حیّ قیّوم و صفات هفتگانه و وحدانیتش دارد.
حقیقت دوم: مخلوقات بیشمار به لحاظ صورت با هم متفاوتند و از نظر شکل، زیبا و به لحاظ مقدار و کمیّت متعادل و از نظر ظاهر منظمند؛ از تفاوتها و زیباییها و صورتهای متعدد، این حقیقت بزرگ و مستحکم حاصل میگردد که: هیچ چیز جز خدایی که بر انجام هر چیزی قادر است و علمش همه چیز را فراگرفته است نمیتواند صاحب فعلی فراگیر و دارای حکمت و هزاران شکل خارقالعاده باشد، هیچ امکان و احتمالی جز این وجود ندارد.
حقیقت سوم: آفرینش حیوانات بیشماری که صدها هزار نوع را دربرمی گیرند از تخمها و تخمکها و قطرات آب موسوم به نطفه که مثل هم یا دارای اندکی تفاوتند و خلق دقیق و بیخطا و منظم و متعادل صورت هر کدام از آنها که به مثابه معجزهیی حکیمانهاند، چنان حقیقت درخشانیست که اَسناد و دلایلی به تعداد همه حیوانات بر آن گواهی میدهد.
مسافر براساس این سه حقیقت درمی یابد که انواع مختلف حیوانات چنان «لا اله الا هو» میگویند و گواهی میدهند که گویا زمین نیز همچون انسانی کبیر به نسبت بزرگی خود «لا اله الا هو» میگوید و آن را به گوش اهل سماوات میرساند. برای افاده معنای همین حقایق است که در مرتبه هفتم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اِتِّفاقُ جَمِیعِ اَنوَاعِ الحَیوَانَاتِ وَ الطُّیُورِ الحَامِدَاتِ الشَّاهدَاتِ بکِلمَاتِ حَوَاسّهَا وَ قُوَاهَا وَ حِسِّیَّاتهَا وَ لَطَائِفِهَا المَوزُونَاتِ المُنتَظمَاتِ الفَصِیحَاتِ وَ بِکَلمَاتِ جِهَازَاتِهَا وَ جَوَارِحِهَا وَ اَعضَائِهَا وَ الاَتِهَا المُکَمَّلَة البَلِیغَاتِ بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقِیقَةِ الایِجَادِ وَ الصنُّعِ وَ الابِدَاعِ بِالارَادَة وَ حَقِیقَةِ التَّمیِیِز وَ التَّزیِینِ بِالقَصدِ وَ حَقِیقَةِ التَّقدِیِر وَ التَّصوِیرِ بِالحِکمَةِ مَعَ قَطعیَّة دَلاَلَة حَقیقَة فَتحِ جَمیعِ صُوَرِهَا المُنتَظَمَةِ المُتخَالِفَةِ المُتَنَوّعَة الغَیرِ المَحصوُرَة مِن بیَضَاتٍ و قَطَرَاتٍ مُتَمَاثِلَةٍ مُتَشَابِهَةٍ مَحصوُرَةٍ مَحدوُدَةٍ»
سپس مسافر اندیشمند برای این که در مراتب بیپایان معرفت الهی و لذتهای معنوی و انوار بیانتهای آفرینش پیشتر برود علاقمند میشود وارد عالم انسانها گردد. ابتدا پیامبران او را به داخل دعوت میکنند و او نیز وارد میشود. او پیش از هر چیز منزل زمان گذاشته را مشاهده میکند و میبیند عموم انبیا که نورانیترین
و کاملترین انسانها هستند همه با هم ذکر«لا اله الا هو» بر زبان دارند و با نیروی معجزات فراوان و درخشان و تأیید کنندهشان دم از توحید میزنند و برای این که انسان را از مرتبه حیوانیت به درجه ملائک درآورند به آنها درسی همراه با دعوت به ایمان الهی میدهند. او نیز در آن مدرسه نورانی زانو میزند و شروع به فرا گرفتن درس میکند، میبیند:
در دست هر یک از این اساتید که نامدارترین و متعالیترین افراد نوع بشر هستند، معجزاتی به نشانه تصدیق هست که خالق کائنات عطایشان کرده؛ و براساس اِخبار هر یک از آنها امت و طایفهیی عظیم از انسانها او را تأیید نموده و ایمان آوردهاند. مسافر میاندیشد حقیقتی که براساس اجماع و اتفاق نظر شمار فراوان پیامبران، این انسانهای درست، تأیید و تصدیق میگردد حتماً میبایست بسیار محکم و قطعی باشد و اگر گمراهان چنین حقیقتی را که مخبران صادق با معجزات فراوان آن را تأیید نمودهاند، منکر شوند، تا چه حد بر خطا خواهند بود و تا چه حد مرتکب جنایت میشوند و مستحق چه عذاب بیپایانی خواهند بود. او این حقایق را درمی یابد و میاندیشد گروندگان به چنین حقیقتی تا چه حد محقاند. چنین است که یکی از مراتب بزرگ قداست ایمان بر او نمایان میگردد.
آری، انبیا علاوه بر معجزات فراوانی که از جانب حضرت حق نصیبشان شده و در حکم تصدیق راهشان است، نیز بلایای آسمانی که بر معارضینشان وارد شده و نشان دهنده حقانیت آنهاست؛ هم چنین کمالات شخصی که بر حقانیتشان دلالت دارد و همین طور تعلیمات منطبق بر حقیقت آنها، نیز قوت ایمانشان که گواهیست بر درست بودن راه شان، و جدیت و فداکاری و صُحُف و کتابهای قدسی که در دست دارند و بر درست بودن راهشان دلالت دارد؛ هم چنین پیروان و شاگردانشان که با پیروی از آنها به کمالات و حقیقت و نور واصل شدهاند، علاوه بر اینها، اجماع و اتفاق نظر این مخبران صادق در اثبات مسایل مثبت چنان حجت قدرتمندیست که هیچ شبهه و تردیدی در آن نیست و در دنیا هیچ کس یارای مقابله با آن را ندارد. مسافر از مطالب مذکور و از این که تصدیق و تأیید عموم انبیا (ع) از ارکان ایمان به شمار میرود دانست که تصدیق مزبور منبع قدرت بزرگی است؛ لذا از دروس آنان فیض ایمانی فراوانی کسب کرد.
در بیان درس همین مسافر است که در مرتبه هشتم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اجمَاعُ جَمیِعِ الاَنبِیَاءِ بِقُوَّة مُعجِزَاتِهِمُ البَاهِرةِ المُصَدِّقَةِ المُصدَّقَةِ»
سیّاح طالب پس از آن که از نیروی ایمان، ذوق حقیقی والایی کسب نمود، از مجلس پیامبران میآمد که، علما - که با دلایل متقن و قطعی و با علم الیقین در کار اثبات مدعیات پیامبرانند - و آن دسته از محققان مجتهد و متبحر که اصفیا و صدیقین نامیده میشوند او را به مدرسه خود فراخواندند، او نیز وارد شد و دید:
هزاران هوشمند و صدها هزار محقق تیزبین و والا مرتبه با تحقیقات عمیق خود که ذرهیی شبهه در آنها نیست در صدد اثبات مسایل ایمانی و در رأس آنها وجوب وجود و وحدت هستند. آری، با وجود اختلاف در استعدادها و مسالک آنها، اتفاق نظرشان در اصول و ارکان ایمانیه و استنادات برهانی، یقینی و قدرتمند هر یک از آنها چنان حجتیست که صرفاً با برخورداری از ذکاوت و درایت مجموعشان و داشتن برهانی به قدر برهان همه آنها میتوان به مصافشان رفت؛ وگرنه منکران فقط با جهالت و انکار خویش و با لجاجت بر مسایل منفی غیرقابل اثبات است که میتوانند در برابرشان چشم بر هم بگذارند و خودی نشان بدهند. (کسی که چشم خود را میبندد فقط برای خودش روز را شب میکند.)
سیاح ما در این مدرسه گسترده و باشکوه دریافت که نور ساطع شده از اساتید متبحر مذکور، نیمی از زمین را بیش از هزار سال نورانی کرده است. او از چنان نیروی معنوی برخوردار شد که اگر همه منکران جمع شوند نخواهند توانست ذرهیی تزلزل در او به وجود آورند.
به سبب اشاره کوتاه به درسی که مسافر در مدرسه مورد بحث فرا گرفت، در نهمین مرتبه مقام نخست چنین گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الَّذِی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اِتِّفَاقُ جَمِیعِ الاَصفِیَاءِ بِقُوَّةِ بَرَاهِینِهِمُ الظَّاهِرِةِ المُحَقَّقَةِ المُتَّفِقَةِ»
بعد، مسافر اندیشمند که به واسطه قوت و ظهور فزاینده ایمان و ترقی از مرتبه علم الیقین به عین الیقین، بسیار مشتاق شده است انوار را مشاهده کند در بازگشت از مدرسه، به تکیه و خانقاهی نورانی و پرفیض به وسعت صحرایی (بزرگ) برخورد میکند که از ترکیب زوایا و تکیههای کوچک تشکیل گردیده، و محل ارشاد و ذکر میباشد. (به ناگاه) متوجه شمار زیادی از مرشدان قدسی میشود؛ که در جادة کبرای محمدیه (ع) برای رسیدن به حقیقت تلاش ميکنند؛ و در سایهی معراج احمدی (ع) به حقیقت و عین الیقین رسیدهاند. او را به درون درگاه دعوت میکنند، او نیز وارد میشود و میبیند:
مرشدان اهل کشف و کرامت در استناد به مکاشفه و شهود و کرامات خود همه بالاتفاق «لا اله الا هو» میگویند و وجوب وجود و وحدت ربانیه را به کائنات اعلام میدارند.
همانطور که با هفت رنگ موجود در نور خورشید میتوان آن را شناخت، با هفتاد رنگ، بلکه به تعداد اسماء حسنی، رنگهای نورانی متعدد و طریقتهای مختلفِ منطبق بر حقیقت، و مسلکها و مشربهای گوناگونِ مطابق حق، از نور شمس ازلی تجّلی مییابند. داهیان مقدس و عارفان نورانی که در این طریقتها و مشربهای مختلف فعالیت میکنند؛ بر حقیقتی واحد اتفاق کرده و با اجماع خود بر آن مهر تأیید زدهاند. مسافر ما به عین الیقین مشاهده کرد که حقیقت مذکور تا چه حد ظاهر و باهر میباشد. او میبیند که اجماع انبیا و اتفاق نظر اصفیا و توافق اولیا و مجموع این وحدت نظر، ظاهرتر و درخشانتر از روشنی روز است که نشان دهنده خورشید میباشد.
به عنوان اشارهیی مختصر به درسی که مسافر از خانقاه (عارفان) میگیرد در مرتبه دهم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اِجمَاعُ الاَوِلیَاءِ بِکَشفِیَّاتِهِم وَ کَرَامَاتِهِمُ الظَّاهِرِة المُحَقَّقَة المُصدَقَّةِ»
آن گاه سیاح دنیا که میداند بزرگترین و مهمترین کمالات انسانی و حتی منبع و اساس تمام کمالات انسانی یعنی محبت الله، ریشه در معرفت الله و ایمان بالله دارد، با تمام نیرو و با بهره بردن از همه لطایفش، خواهان ترقی در گستره ایمان و ظهور و بروز معرفت میگردد؛ لذا سر برمی دارد و به آسمان مینگرد و خطاب به عقل خویش میگوید:
«حال که با ارزشترین چیز در عالم، حیات است و موجودات این عالم مُسخر حیاتاند، و مادام که با ارزشترین موجودات، دارندگان روحاند، و با ارزشترین ذی روح نیز ذی شعوراناند، و مادام که به دلیل همین ارزشمندی، کره زمین برای تکثیر ذی حیاتان همواره پر و خالی میشود، تردیدی نمیتوان داشت که آسمان باشکوه و زیبا نیز اهالی و سکنه خاص خود را دارد که ذی حیات و ذی روح و ذی شعورند؛ مانند تمثُّلِ حضرت جبرائیل و در حضور پیامبر(ع) و مشاهدهاش توسط صحابه، حوادث زیادی از صحبت و دیدار با فرشتگان اتفاق افتاده که به صورت تواتر از زمانهای قدیم نقل میشود. ای کاش من هم میتوانستم با اهل آسمان دیدار و گفتگو داشته باشم و بدانم که آنها در چه فکری هستند، زیرا مهمترین سخنان در باره خالق کائنات از آنان است.» مسافر در این فکر بود که به یکباره ندایی آسمانی شنید:
«حال که علاقمند به گفتگو و درس گرفتن از ما هستی، بدان! ما پیش از همه به مسایل ایمانی نازل شده به واسطه ما به پیامبران و در صدر همه آنها حضرت محمد(ع) و قرآن معجز بیان ایمان آوردهایم. نیز تمام ارواح طیبهیی که از ما بودهاند و تَمَثُّل یافته و به چشم انسانها دیده شدهاند، همه بدون استثنا بر وجوب وجود آفریدگار عالم و بر وحدت و صفات قدسیاش شهادت داده و مطابق یکدیگر خبر دادهاند. این خبرهای بیشمار مطابق هم، چون خورشید درخشان راه را به تو نشان میدهند.»
مسافر گفته آنها را دریافت و نور ایمانش درخشید و راه آسمانها را پیش گرفت.
دراشارهیی کوتاه به درسی که مسافر از ملائکه گرفت، در مرتبه یازدهم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الَّذِی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدتِهِ اتّفَاقُ المَلئکَةِ المُتَمَثّلینَ لاَنظَارِ النَّاسِ وَ المُتَکَلّمِیِنَ مَعَ خَوَاصِ البَشَرِ بِاِخبَاراتِهِم المُتَطَابِقَةِ المُتَوَافِقَةِ»
مسافر مشتاق و بسیار کنجکاو پس از آن که از طوایف خاص عالم شهادت، جسمانیت و مادیت، به زبان حالشان درس گرفت و در حالی که آرزو داشت مطالعهیی در عالم غیب و برزخ داشته باشد و سیاحت و پژوهشی در عالم حقیقت کند، دروازه عقلهای منور و سلیم و قلبهای نورانی را دید که به رویش گشوده میشود؛ عقل و قلبی که همه انسانها از آن برخوردارند و هسته مرکزی وجود انسان به عنوان میوه و ثمره عالم است، و به رغم کوچکی، امکان انبساط به میزان کائنات را دارند.
عقول و قلوب را دید که در میانه عالم غیب و شهادت برزخ انسانیاند و تماس و رابطه دو عالم با هم، نسبت به انسان، در همان نقطه صورت میگیرد. این بود که خطاب به عقل و قلب خویش گفت: «بیایید! راهی که از این مسیر به سوی حقیقت میرود کوتاهتر است؛ نه مانند درسی که به زبانهای دیگر و از راههای دیگر گرفتیم، بلکه باید اتّصاف ایمانیشان و کیفیت و رنگهایشان را مورد مطالعه قرار داده و استفاده کنیم. شروع به مطالعه کرد و دید:
عقول نورانی مستقیم در عین برخورداری از استعدادهای به غایت مختلف و مذاهبی مخالف و دور از هم، در ایمان و توحید، اعتقادی راسخ و توصیفهایی موافق با هم دارند و در یقین نیز از ثباتی کامل بهره مند میباشند، دانست که بنایشان بر حقیقتی ثابت و لایتغیر است و ریشه در حقیقتی متین دارند؛ پس اندیشید: اجماع عقول و قلوب در ایمان و وجوب و توحید، چون سلسلهیی نورانی و مستحکماند و هیچ گاه در هم نمیریزند؛ همچون پنجرهیی رو به سوی نور هستند که به سمت حقیقت گشوده میشوند.
مسافر هم چنین دید که همه آن عقلهای سلیم و نورانی که مسلکهایشان دور از هم و مشربهایشان با هم مباین بود، در ارکان ایمانیه دارای کشفیات و مشاهداتی منطبق بر هم، اطمینان بخش، و جذب کننده میباشند و در توحید هیچ گونه اختلافی ندارند.
دانست این قلبهای نورانی واصل و متمثل، که هر یک عرش کوچکی برای معرفت ربّانی و آیینهیی جامع و صمدانی در برابر حقیقتاند، در حکم پنجرههایی هستند که به سوی شمس حقیقت باز میشوند؛ احساس کرد همه آنها با هم، آیینه بسیار بزرگی هستند که همچون دریا، آیینه داری خورشید را برعهده دارند. اجماع و اتفاق آنها در وجوب وجود و وحدت، رهبر و راهنمایی کامل، و مرشدی اکبر است که هیچ گاه خطا نمیکند و موجب خطای دیگران نیز نمیشود،
زیرا به هیچ وجه احتمال و امکان ندارد وهم و فکری عاری از حقیقت، نیز صفتی بیاصل و اساس، همه چشمهای تیزبین تا این حد کنجکاو و راسخ را به یکباره فریب دهد و موجب خطای آنها گردد.
مسافر دانست حتی سوفسطائیان احمقی که وجود عالم را انکار میکنند راضی به داشتن عقلی پوسیده و مریض که چنین احتمالی را بدهد، نیستند و آن را رد میکنند. همراه با عقل و قلب خود «آمنتُ بالله» گفت.
این است که به عنوان اشارهیی مختصر به معرفت ایمانی و استفاده مسافر از عقول مستقیم و قلوب نورانی در مرتبه دوازدهم و سیزدهم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الَّذی دَلَّ علی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اِجمَاعُ العُقُولِ المُستَقِیمَة المُنَوَّرَةِ بِاعِتقَادَاتِهَا المُتَوَافقَةِ وَ بِقَنَاعَاتِهَا وَ یَقِیِنیَّاتهَا المُتَطَابقَةِ مَعَ تَخَالُفِ الاستعدَادَاتِ وَ المَذَاهِبِ وَ کَذَا دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ ِاتّفَاقُ القُلُوبِ السَّلِیمَة النُّورَانِیَّه بِکَشفِیَّاتِهَا المُتَطَابِقَة وَ بِمُشَاهَدَاتِهَا المُتَوَافِقَةِ مَعَ تَبَایُنِ المَسَالِکِ وَ المَشَارِبِ»
سپس مسافری که از نزدیک به عالم غیب مینگریست و مشغول سیاحت در عقل و قلب بود، برای این که بداند سخن عالم غیب چیست با کنجکاوی شروع به گشودن دریچه آن کرد. به این میاندیشید: ذاتی که در عالم جسمانی شهادت با این تعداد از مخلوقات زیبا و هنرمندانهاش میخواهد خود را بشناساند، و با این همه نعمتهای دلنشین و دلپذیرش میخواهد او را دوست بدارند، و با این همه آثار بیشمار ماهرانه و اعجاز آمیز میخواهد کمالات پنهان خود را آشکار کند، ذاتی که این مطالب را بیش از قول و کلام با عمل و کاملاً ظاهر میخواهد و به زبان حال بیان میدارد، قطعاً و بیتردید در پس پرده غیب قرار دارد. البته و به هر حال، او که عملاً و حالاً سخن میگوید، قولاً و کلاماً نیز مطالب را بیان میدارد و خود را میشناساند و موجب میشود او را دوست بدارند. پس مسافر گفت باید از تجلیات غیبی او را بشناسیم، این بود که قلبش وارد شد و با دیده عقل مشاهده کرد:
حقیقت وحی با بروزی بسیار قدرتمند همواره در هر سوی عالم غیب حکمرانی میکند. شهادتی محکمتر از شهادت کائنات و مخلوقات بر وجود و توحید، توأم با حقیقت وحی و الهام از علام الغیوب عطا میگردد. خود را، وجود و وحدت خود را به شهادت مخلوقات خود محصور نمیکند. خود با زبانی شایسته کلام ازلی سخن میگوید. کلام او نیز که در هر جا با علم و قدرت خویش حاضر و ناظر است، لایتناهیست و همان طور که معنای کلامش او را میشناساند، تکلُّمش نیز او را با صفاتش معرفی میکند.
آری، مسافر با ملاحظه اتفاق همه پیامبران در نقطه مظهریت وحی الهی و خبرهایی که آوردهاند و تواتری که در این باره وجود دارد، نیز رهبری اکثریت نوع بشر که بر عهده آنها بوده است، و با توجه به کتابهای مقدس که ثمره وحی، و وحی مشهودند و دلایل و معجزات صُحُف سماوی، دانست که تحقق و ثبوت حقیقت وحی بدیهیست؛ آن گاه فهمید که حقیقت وحی پنج حقیقت قدسی را به شرح زیر افاده و افاضه میکند:
اول: منظور از «التَّنَزُّلاتُ الِالهیَّةُ اِلی عُقُولِ البَشَرِ» با توجه به عقل و فهم بشر سخن گفتن، نوعی تنزّل الهی است. آری، مداخله پروردگار در گفتگوی موجوداتی که آنها را به نطق واداشته و سخنانشان را میداند، از مقتضیات ربوبیت است.
دوم: کسی که عالم هستی را با تمام هزینههای بیحد و حصر، و به شکل اعجازآمیزی آفرید تا خود را بشناساند و با هزاران زبان کمالات خویش عیان میکند تا او را دوست بدارند، بیتردید با سخنان خود نیز درپی معرفی خود برخواهد آمد.
سوم: انسان حقیقی منتخب موجودات و نیازمندترین و نازنینترین و مشتاقترین آنهاست؛ خداوند همان طور که عملاً در برابر مناجات و شکر و سپاس انسان عکس العمل نشان میدهد با کلام خویش نیز پاسخ میدهد؛ این شأن خالقیت اوست.
چهارم: صفت مکالمه که یکی از ملزومات ضروری علم و حیات و از مظاهر درخشان آن میباشد، بیشک در ذاتی که حامل حیاتی سرمدی و علمی فراگیر است، به صورت سرمدی و فراگیر خواهد بود.
پنجم: ذاتی که اندیشه آینده و محبت و پرستش را در کنار فقر و احتیاج، و عجز و اشتیاق به مخلوقات عاجز و فقیر خود عطا نموده است؛ مخلوقاتی که دوست داشتنیترین، با محبتترین و متفکرتریناند و در نقطه استناد از همه نیازمندتر، و مشتاق یافتن صاحب و مالک خویشند؛ چنین ذاتی بیشک برای شناساندن وجود خود به آنها از تکلم نیز بهره میبرد؛ این از مقتضیات الوهیت است.
مسافر دانست وحی آسمانی که دربرگیرنده حقایقی چون تنزُّل الهی، تعرُّف ربانی، پاسخهای رحمانی، گفتگوهای سبحانی و تفهیمهای صمدانیست، بالاجماع بر وجود و وحدت واجب الوجود دلالت دارد و این دلالت چنان حجتیست که از دلالت پرتوهای نورانی خورشید در یک نیمروز بر وجود خورشید، محکمتر است.
مسافر آن گاه متوجه الهامات شد و دید: الهامهای صادق گرچه از وجهی به وحی میمانند و نوعی مکالمه ربّانی به شمار میروند اما با وحی دو تفاوت دارند:
اول: وحی که متعالیتر از الهام است اغلب به واسطه فرشتگان ولی الهام غالباً بدون واسطه صورت میگیرد.
مثلاً پادشاهان دو نوع سخن و فرمان دارند،
یک نوع وقتیست که پادشاه از حیث حاکمیت عمومی و شکوه سلطنت، نماینده خود را به سوی والی منطقهیی گسیل میدارد. او برای نشان دادن عظمت حاکمیت و اهمیّت فرمان پادشاه، گاه به همراه واسطه، اجتماعی برپا میکند و آن گاه فرمان به اطلاع عموم رسانده میشود.
نوع دوّم، نه با عنوان عمومی سلطان و پادشاه، بلکه صحبتی خصوصی که با تلفن شخصیاش با یکی از خدمتکاران و یا یکی از رعایایش - که با او مناسبت خاص و معاملهیی جزیی دارد – انجام میدهد.
همانگونه که، سلطان ازل گاه با عنوان پروردگار تمام جهانیان و آفریننده عالم هستی از طریق وحی و الهامات فراگیر که وظیفة وحی را انجام میدهند، فرامین خود را اعلام میکند؛ همانطور هم از آن حیث که پروردگار و خالق هر ذی حیاتیست، به صورتی خاص و البته از پشت پرده و با توجه به قابلیت افراد با آنها مکالمه میکند.
تفاوت دوم: وحی سایهیی ندارد، زلال و صافیست، و خاص خواص است، اما الهام سایه دار است، با رنگها درمی آمیزد و عام است. الهام انواع فراوانی چون الهام به ملائک، الهام به انسانها و الهام به حیوانها دارد؛ بنابراین، الهام با انواع خود زمینهیی برای تکثیر کلمات ربّانیست. کلماتی که به اندازة قطرات دریاهاست.
مسافر در این جا دانست که با تفسیر وجهی از آیه زیر مواجه است:
لَو۟ كَانَ ال۟بَح۟رُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبّٖى لَنَفِدَ ال۟بَح۟رُ قَب۟لَ اَن۟ تَن۟فَدَ كَلِمَاتُ رَبّٖى([11])
آن گاه متوجه ماهیت و حکمت و شهادت الهام شد؛ دید: ماهیت و حکمت و نتیجه الهام از چهار نور زیر ترکیب مییابد:
اول: آن چه «تَودُّدِ الهی» نامیده میشود، یعنی آن که خداوند همان طور که عملاً و فعلاً کاری میکند که مخلوقاتش دوستش بدارند در قول و صحبت و حضور نیز باعث میشود دوستش بدارند؛ و این مقتضای رحمانیت و ودود بودن است.
دوم: اجابت قولی از پشت پرده نیز همچون پاسخ فعلی به دعای بندگانش از شئونات رحیمیت است.
سوم: همان طور که در برابر تضرع و ناله و طلب کمک آن دسته از آفریدگانش که دچار بلایا و گرفتاری شدهاند بالفعل یاری میکند، با نوعی کلام چون الهام که نوعی از سخن گفتنهای اوست نیز به بندگانش مدد میرساند و این از لوازم ربوبیت است.
چهارم: خداوند کاری میکند آفریدگان ذی شعورش که عاجز و ضعیف و فقیر و نیازمند و بسیار مشتاقند تا مالک و حامی و مدبّر و حافظ خود را بیابند، حمایت و حضور و وجود او را بالفعل احساس کنند؛ به همین ترتیب از پشت پرده، نوعی مکالمه ربّانی که الهامات صادقه نامیده میشود و به وجهی خاص که متوجه مخلوق مخصوصیست و با در نظر داشتن ظرفیت او از راه قلب و به شکل قولی، کاری میکند تا وجود و حضورش را احساس کنند. این مقتضای واجب و ضروری شفقت الوهی و رحمت ربوبیست.
مسافراینها را دریافت و آن گاه متوجه گواهی الهام شد و دید: همان طور که مثلاً خورشید اگر شعور و حیات میداشت، و اگر هفت رنگش هفت صفت او میشد، قطعاً با شعاعها و تجلیات نوری خود از نوعی قدرت تکلم برخوردار میشد، انعکاس و تصویر خورشید در اشیای شفاف مانند آیینه یا هر چیز براق دیگر یا تکههای شیشه، قطره یا دانههای غبار طبیعتاً نوعی گفتگو و استجابت حاجات آنها بنا بر قابلیت هرکدامشان میبود، گواهی همه آنها بر وجود خورشید به عیان مشاهده میشد و این که هیچ کاری مانع کار دیگر خورشید نمیگردد؛ سخن واحد میگوید و کلامی از او مزاحم سخن دیگرش نمیشود؛
درست به همین ترتیب، بالبداهه دانسته میشود که مکالمه شمس سرمدی، سلطانِ ذوالجلال ازل و ابد، و خالق ذوالجمال و ذیشأن همه موجودات، مانند علم و قدرت او کلی و محیط است و نسبت به قابلیت اشیا تجلی مییابد؛ به نحوی که هیچ درخواستی او را از درخواست دیگر بازنمی دارد، هیچ کاری مانع انجام کار دیگر توسط او نمیشود، وهیچ خطابی او را از خطاب دیگر بازنمی دارد و آنها را درهم نمیآمیزد. تمام آن جلوهها و سخن گفتنها و الهامها یک به یک و باهم بر احدیت و وحدت و وجوب وجود و حضور آن شمس ازلی دلالت میکنند و گواهی میدهند. مسافر این حقایق را با علمُ الیقینی قریب به عینُ الیقین دانست.
به عنوان اشارهیی مختصر به معرفتی که مسافر کنجکاو از عالم غیب دریافت کرد در چهاردهمین و پانزدهمین مراتب مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ اَلوَاحِدُ الاَحَدُ الَّذِی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اِجمَاعُ جَمِیعِ الوَحیَاتِ الحَقَّةِ المُتَضَمِنَّة للتَّنَزُّلاَتِ الاِلهیَّة وَ للمُکَالَمَاتِ السُّبحَانِیَّة وَ للتَّعَرُّفَاتِ الرَّبَّانیَّة وَ لِلمُقَابَلاَتِ الرَّحمَانِیَّة عِندَ مُنَاجَاةِ عِبَادِهِ وَ لِلاِشعَارَاتِ الصَّمَدَانیَّه لِوُجُودِهِ لِمَخلُوقَاتِهِ وَ کَذَا دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اِتّفَاقُ الاِلهَامَاتِ الصَّادقَةِ المُتَضَمِنّةِ للتَّوَدُّدَاتِ الاِلهیَّةِ وَ للاِجَابَاتِ الرَّحمَانِیَّةِ لدَعَوَاتِ مَخلُوقَاتِةِ وَ للاِمدَادَاتِ الرَّبَّانیَّةِ لاِستِغَاثَاتِ عِبَادِهِ وَ لِلاِحسَاسَاتِ السُّبحَانِیَّةِ لوُجُودِهِ لِمَصنُوعَاتِهِ»
آن مسافر جهان، سپس خطاب به عقل خویش گفت: حال که به واسطه موجودات این عالم درپی مالک و خالق خویشم؛ بیشک باید پیش از هر چیز باهم به سراغ مشهورترین این موجودات و حتی به اعتراف دشمنانش کاملترین آنها و بزرگترین فرمانده، نامدارترین حاکم، سخنورترین و عاقلترین موجود عالم که چهارده قرن با قرآن و فضایل خویش زمین و زمان را نورانی کرده است، یعنی محمد عربی (ع) برویم، او را زیارت کنیم و آن چه را در جستجویش هستم از او بپرسیم؛ باید به صدر اسلام بازگردیم، لذا همراه عقل خود وارد سالهای اولیه ظهور اسلام گردید. دوران مذکور را دید که
حقیقتاً به واسطه حضور آن حضرت دوران سعادتمندی بشر بوده است، زیرا بدویترین و اُمّیترین قوم را به واسطه نوری که آورده بود در زمانی کوتاه سرور و حاکم جهان کرد.
خطاب به عقل خویش گفت: ما پیش از هر چیز باید تاحدودی ارزش این شخصیت فوقالعاده و حقانیت سخنانش و درستی خبرهایی را که آورده است، بدانیم. سپس درباره آفریدگارمان از او سؤال کنیم. از دلایل قطعی بیشماری که مسافر به دست آورد ما در این جا فقط اشاره کوتاهی به 9 دلیل زیر خواهیم داشت:
دلیل اول: در این شخص حتی به اعتراف دشمنانش همه خوی و خصلتهای پسندیده جمع است و بر اساس صراحتی که در آیات:
وَ ان۟شَقَّ ال۟قَمَرُ ([12]) وَمَا رَمَي۟تَ اِذ۟ رَمَي۟تَ وَلٰكِنَّ اللّٰهَ رَمٰى([13])
وجود دارد و به نقل قطعی و گاه به تواتر، صدها معجزه به دست او ظهور مییابد. برای نمونه با اشاره انگشت او ماه دو نیم میشود؛ با مشتی خاک که به سوی لشکر خصم پرتاب میکند چشمانشان نمیبیند و مجبور به فرار میشوند؛ یا برای سپاهیان تشنه لبش آبی چون چشمه کوثر از میان پنج انگشتش جاری میسازد تا به اندازه کافی از آن بنوشند.
بالغ بر سیصد مورد از این معجزات را در مکتوب نوزدهم در رسالهیی خارقالعاده و با کرامت تحت عنوان معجزات احمدیه با دلایل متقن و یقینی بیان کردهایم، لذا مسافر با ارجاع بدانجا گفت:
شخصیتی با چنین اخلاق و کمالات حسنه و با این همه معجزه آشکار قطعاً راست گفتار است و امکان ندارد مرتکب خطا و دروغ و حیله که کار خلاف کاران است شود.
دلیل دوم: فرمان صاحب کائنات است که در دست اوست، فرمانی که در هر عصر بیش از سیصد میلیون نفر آن را میپذیرند و تصدیق میکنند، فرمانی که قرآن عظیم الشأن است و به هفت وجه، کتابی خارقالعاده میباشد. ما در بیست و پنجمین کلام تحت عنوان معجزات قرآنی با دلایل قوی اثبات کردهایم که قرآن به چهل دلیل معجزه و کلام خالق کائنات است؛ وجیزه مذکور رساله مشهوری از رساله نور است و چون موضوع در آن جا به تفصیل بیان گردیده، مسافر با ارجاع بدانجا گفت:
شخصی که مُبلّغ و ترجمان چنین فرمان حقیست نمیتواند با دروغ، نسبت به فرمان مرتکب جنایت شود و به صاحب فرمان خیانت کند؛ این غیرممکن است.
دلیل سوم: ایشان با چنان شریعت و اسلام و عبودیت و دعا و دعوت و ایمانی به میدان آمده است که نظیری ندارد و نمیتواند داشته باشد. کاملتر از آن چه او آورده است نه وجود داشته و نه وجود خواهد داشت،
زیرا شریعتی که در شخصیت آن ذات اُمّی (ع) ظهور یافته و در طول چهارده قرن یک پنجم نوع بشر را به طرز عادلانه و براساس حقیقت با قوانین بیشمار خود اداره نموده است نمیتواند مشابه و نظیری داشته باشد.
نیز اسلام حاصل از احوال و اقوال و افعال شخصیِ آن ذات اُمّی (ع) از آن نظر که در هر عصر رهبر و مرجع سیصد میلیون انسان بوده و معلم و مرشد عقولشان و روشنایی بخش و صفادهنده قلوبشان و مربی و پاک کننده نفوسشان و مدار پیشرفت روحهایشان و معدن رشد معنویشان بوده نمیتواند مثل و مانندی داشته باشد، و نداشته است.
به همین ترتیب، شخصی که در تمام عبادات موجود در دینش بهترین است و خود او بیش از دیگران دارای تقواست و از خدا میترسد و همواره در مجاهده و دغدغههای دائمیست و ظریفترین اسرار عبادت را به دقت رعایت میکند و مقلّد کسی نیست و در یک کلام، کاملترین است و ابتدا و انتها را درهم میآمیزد و به انجام میرساند؛ پس چنین کسی نظیری نخواهد داشت و نداشته است.
او که در جوشن کبیر به عنوان دعایی از هزاران دعا و مناجات، و با چنان معرفت ربانی، در چنان درجه والایی پروردگارش را توصیف میکند که از آن زمان تاکنون هیچ یک از اهل معرفت و ولایت با عقاید و افکارشان به آن مرتبه از معرفت و توصیف نرسیدهاند؛ این نشان میدهد که او در دعا نیز بینظیر است. کسی که ابتدای رساله مناجات را - جایی که یک قسمت از 99 قسمت دعای جوشن کبیر توضیح داده شده است - ببیند و در معنای فقط یک بند آن دقت کند قطعاً اعتراف خواهد کرد که این دعا نیز مثل و مانندی ندارد.
او در تبلیغ رسالت و دعوت خلق به سوی حق چنان متانت و ثبات و جسارتی نشان داده است که صاحبان دولتها و دینهای بزرگ و حتی قوم و قبیله و عموی خود او نیز به دشمنی شدید با وی پرداختند؛ با این حال ذرهیی به راه خود شک نکرد و ترسی به دل راه نداد و یکه و تنها با دنیا رو به رو شد و پیروزی نیز به دست آورد و اسلام را در رأس عالم قرار داد. اینها نشان میدهد که در تبلیغ و دعوت نیز هیچ کس مانند او نبوده و نخواهد بود.
در ایمان نیز از چنان نیرو و یقین خارقالعاده و ظهوری اعجازآمیز و اعتقادی متعالی و روشنایی بخش برخوردار است که با آن که حاکمان آن زمان با تمام افکار و عقایدشان، حکیمان با تمام حکمتشان و همه روسأی روحانی با تمام علومشان، معارض و مخالف و منکر او بودند، هیچ شبهه و تردید و وسوسهیی متوجه یقین و اعتقاد و اعتماد و اطمینان او نگردید و اصحاب و اهل ولایت که تحت تعلیمات او در معنویات و مراتب ایمان رشد و ترقی میکردند همواره از درجات ایمان او فیض میبردند و او را در بلندترین قله ایمان مییافتند. این امر نشان میدهد که ایمان او هم بینظیر است.
مسافر دانست که صاحب چنین شریعت بینظیر، چنین اسلام بیمانند، چنین عبودیت خارقالعاده، چنین دعای فوقالعاده، چنین دعوت جهان پسندانه و چنین ایمان اعجازآمیزی هیچ گاه دروغ نمیگوید و کسی را فریب نمیدهد. عقل او نیز این حقیقت را تصدیق نمود.
دلیل چهارم: همان طور که اجماع انبیا (ع) دلیل محکمیست بر وجود و وحدانیت الهی، بر درستی و رسالت حضرت نیز شهادتی محکم است، زیرا تاریخ نشان میدهد همه صفات قدسی و وظایف و معجزاتی که مدار نبوت و صدق انبیاء میباشد به شکل کاملتر در شخصیت پیامبر اسلام وجود دارد.
آنها در تورات و انجیل و زبور و صُحُف خویش به زبان قال، آمدن پیامبر اسلام را خبر و ظهور او را به انسانها بشارت دادهاند. بیش از بیست مورد از اشارات بشارت دهنده کتابهای مقدس و آشکارترین آنها در مکتوب نوزدهم به خوبی بیان و اثبات گردیده است.
مسافر دانست آنها به همین ترتیب با زبان حال، یعنی با نبوت و معجزاتشان نبی اسلام را که در مسلک و وظیفه پیامبری، کاملترین و پیشروترین است تصدیق و مکتب آسمانیاش را تأیید میکنند. و همان طور که با لسان قال و اجماع، بر وحدانیت دلالت دارند با زبان حال و متفق القول نیز بر صداقت پیامبر اسلام گواهی میدهند.
دلیل پنجم: هزاران تن از اولیا که با پیروی از دستورات و تعالیم پیامبر به حق و حقیقت و کمالات رسیده و از کرامات و مکاشفات و مشاهدات برخوردار شدهاند همواره بر توحید شهادت دادهاند؛ به همین ترتیب، همگی آنها با اتفاق نظر بر صداقت و رسالت استادشان صحه گذاشتهاند. آنها قسمی از اخبار او از عالم غیب را به واسطه نور ولایت مشاهده کرده و عموم خبرها را با نور ایمان ادراک نموده و با علم الیقین یا حق الیقین بدان اعتقاد یافتهاند. مسافر در این جا متوجه درجه حقانیت و صداقت استاد اولیا شد که چون خورشید رخ مینماید.
دلیل ششم: پیامبر به رغم اُمّی بودن، حقایق قدسیهیی آورد و علوم عالیهیی بنیان نهاد و معرفت الهی را به دیگران آموخت. میلیونها تن از اصفیای مدقِّق و محققین صادق و حکیمان مؤمن که در مراتب علمی به مقامات والایی رسیدهاند، توحید را که اساسیترین سخن پیامبر بود به اتفاق و با براهین محکم اثبات و تصدیق کردهاند، نیز بر حقانیت این استاد اعظم و معلم بزرگ و انطباق سخنانش با حقیقت بالاتفاق شهادت دادهاند، و شهادتشان به روشنی روز، دلیلی بر رسالت و صدق اوست. برای مثال، رساله نور با تمام جزئیاتش فقط یک برهان است بر صداقت و راستی پیامبر(ع).
دلیل هفتم: طایفه عظیمی که آل و اصحاب پیامبر نامیده میشوند و پس از انبیا در فراست و درایت و کمالات در میان خلق، مشهورترین، محترمترین، نامدارترین، دیندارترین و صاحب نظرترین افراد به شمار میروند، با کمال کنجکاوی و نهایت دقت و جدیت درپی درک و فهم همه حالات و افکار و اوضاع آشکار و پنهان پیامبر برآمده و نتیجه گرفتهاند که او در عالم هستی راستگوترین و متعالیترین فردیست که حق میگوید و براساس حقیقت عمل میکند؛ آنها بالاجماع و بالاتفاق این امر را تصدیق کرده و با قدرت بدان ایمان آوردهاند. مسافر دریافت گواهی آنان همچون روز است که بر روشنایی خورشید دلالت دارد.
دلیل هشتم: همان طور که هر کاخ، کتاب، نمایشگاه و تماشاگهی بر ایجاد کننده و مدیر و مدبّرش دلالت دارد، عالم هستی نیز به واسطه تصویر و تقدیر و تدبیرهایی که در آن اعمال میشود مانند همان کاخ و کتاب و نمایشگاه و تماشاگه بر صانع و کاتب و نقاشش که دارای قدرت تصرف میباشد دلالت میکند؛ به همین ترتیب به فردی متعالی، کشافی درستکار، استادی محقق و معلمی صادق نیاز است که مقاصد الهی آفرینش عالم هستی را بداند و حکمتهای ربّانی در تحولات کائنات را تعلیم دهد و نتایج موجود در حرکات موزون آن را به دیگران بیاموزاند و ارزش ماهیت و کمال موجوداتش را بیان کند و معانی آن کتاب کبیر را به آگاهی مردم برساند؛ چنین کسی اقتضا دارد که همواره و همیشه وجود داشته باشد. لذا مسافر یک بار دیگر به حقانیت پیامبر(ع) که چنین وظایفی را از هرکس دیگری بهتر میداند پی برد و دانست که او عالیترین رسول صادق آفریننده کائنات است.
دلیل نهم: خداوند با مخلوقات خود که در اوج حکمت و صنعت آفریده شدهاند میخواهد کمال هنر و صُنع خویش را بنمایاند و با بینهایت آفریدهی زیبا و جمیلش خود را بشناساند تا او را دوست بدارند و به سبب نعمتهای فراوان، با ارزش و لذیذ، شکر و سپاس او را به جا آورند. او با تربیت عمومی مشفقانه آنها و با اِطعام و ضیافتهای ربّانی که حتی ظریفترین اشتها و ذوقها نیز در آن لحاظ میگردد، علاقمند است خلق در قبال ربوبیتش عبادتی خالصانه توأم با سپاسگزاری داشته باشند؛ خداوند با تصرفات عظیم و باشکوهی مانند تبدیل فصلها و ایجاد شب و روز و اختلاف آنها، و اعمال خلاقانه، حکیمانه و شگفت انگیز، الوهیت خود را ظاهر میگرداند و خواهان ایمان و تسلیم و انقیاد و اطاعت بندگان در برابر آن است. او همواره از خوبی و خوبان حمایت میکند و به بدان روی خوش نشان نمیدهد و ظالمان و دروغگویان را با سیلیهای سماوی از بین میبرد؛ بنابراین باید گفت بیتردید در پس پرده کسی هست که میخواهد حقانیت و عدالت خود را بروز دهد.
البته و در هر حال در کنار آن ذات غیبی، باید پیامبری چون محمد قریشی(ع) باشد که محبوبترین مخلوق و درستکارترین بنده او، خادم مقاصد مذکور او؛ و کسیست که طلسم و معمای آفرینش عالم را کشف و همواره به نام آفریدگار حرکت میکند و از او طلب یاری و موفقیت دارد و از سوی خالق نیز به او مدد رسانده و توفیق داده میشود.
مسافر خطاب به عقل خویش گفت: حال که این 9 حقیقت بر صدق نبی دلالت دارند پس او مدار شرف بنی آدم و مایه مباهات عالم هستیست. حقیقتاً شایسته است که او را «فخر عالم» و «شرف بنی آدم» بنامند؛ حشمت و سلطنت معنوی قرآن معجز بیان، این فرمان رحمان که در دستان اوست و بر نیمی از جهان استیلا دارد؛ کمالات شخصی و خصایل متعالی او نشان میدهد، که مهمترین ذات در عالم، اوست و مهمترین سخنان درباره خالق نیز از اوست.
اینک بیا و بنگر! به استناد صدها معجزه قطعی و ظاهر، و هزاران حقیقت اساسی که در دین او وجود دارد، اساس همه گفتهها و غایت زندگانی او بر وجود واجب الوجود، و وحدت و صفات و اسماء او شهادت میدهد و همّ و غم او اثبات و اعلام واجب الوجود است.
پس خورشید معنوی این عالم و درخشانترین برهان آفریدگارمان همان شخصیست که «حبیب الله» خوانده میشود و سه اجماع بزرگ هست که فریب نمیخورند و فریب نمیدهند؛ و شهادت او را تأیید و تصدیق و امضا میکنند.
اول: اجماع و تصدیق جماعت نورانی که با نام آل محمد(ع) شهرت یافته و شامل هزاران تن از اولیا و اقطاب بزرگ میشود، اولیایی که دیده غیب بین و نظرهای قاطع داشتند، اولیایی همچون امام علی که فرمود: «اگر پرده غیب گشوده شود بر یقینم اضافه نخواهد شد.» یا غوث اعظم (قُدِّسَ سِرُّه) که بر زمین بود و عرش اعظم و وجود باعظمت اسرافیل را تماشا میکرد.
دوم: تصدیق و تأیید مؤمنانه و قدرتمند جماعتی که «صحابه» نامیده میشوند؛ همانها که ملتهایشان در محیطی فاقد سواد و معلومات زندگی میکردند، مردمانی بدوی که دور از حیات اجتماعی و افکار سیاسی و فاقد کتاب بودند و در ظلمت و تاریکی میزیستند و در مدتی اندک به جایی رسیدند که برای مدنیترین و عالمترین و مترقیترین ملتها و حکومتها در حیات اجتماعی و سیاسی، استاد و راهنما و نماینده سیاسی و حاکم عادل شدند و شرق تا غرب را به بهترین شکل اداره کردند؛ جماعت شناخته شدهیی که بالاتفاق جان و مال و پدر و عشیرتشان را فدای راه پیامبرشان کردند.
سوم: تصدیق بالاتفاق و در حد علم الیقین جماعت عظمای عالمان محقق و متبحر امت او که تعدادشان بیشمار است و در هر عصر هزاران تن از آنان وجود دارند و در فنون مختلف پیشرو هستند و در مسلکهای مختلف فعالیت میکنند.
پس مسافر گفت: شهادت پیامبر بر توحید، امری شخصی و جزیی نیست بلکه عمومی و کلی و محکم است و اگر همه شیاطین گردهم آیند به هیچ وجه توان رویارویی با او را نخواهند داشت.
مسافر دنیا و رهرو عرصه حیات با عقل خویش در دوران ظهور اسلام گشت و گذار میکرد؛ آن چه در مرتبه شانزدهم مقام نخست گفته شده اشارة مختصریست بر درسی که او از آن مدرسه نورانی کسب کرد:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُوِد اَلوَاحِدُ الاَحَدُ الَّذِی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدِتَه فَخرُ العَالَمِ وَ شَرَفُ نَوعِ بَنِی ادَمَ بِعَظَمِة سَلطَنَةِ قُرآنِهِ وَ حَشمَةِ وُسعَةِ دِیِنِه وَ کَثرَةِ کَمَالاَتِِه وَ عُلوِیَّةِ اَخلاَقِةِ حَتّی بِتَصدِیقِ اَعدَائِهِ وَ کَذَا شَهِدَ وَ بَرهَنَ بِقُوَّةِ مِاتِ مُعجِزَاتِهِ الظَّاهِرِة البَاهِرِة المُصَدِّقَةِ المُصَدَّقَةِ وَ بِقُوَّة الاَفِ حَقَائِقِ دِیِنِه السَّاطِعَةِ القَاطِعَةِ بِاجمَاع الِهِ ذَوِی الاَنوَارِ وَ بِاِتّفَاقِ اَصحَابِهِ ذَوی الاَبصَارِ وَ بِتَوَافُقِ مُحَقِّقِی اُمَّتِهِ ذَوِی البَرَاهِینِ وَ البَصَائِرِ النَّوَّارِةِ»
آنگاه مسافر مشتاق و خستگی ناپذیر که دانسته بود غایت حیات در این عالم، و روح حیات، ایمان است، خطاب به قلب خویش گفت: برای این که بدانیم سخن و کلام شخصیتی که در پیاش بودیم چیست باید به سراغ مشهورترین و درخشانترین کتاب که قرآن معجز بیان نامیده میشود برویم که در همه زمانها منکران خود را به تحدی میخواند، اما ابتدا باید اثبات کنیم که این کتاب، کتاب آفریدگارمان است. بدین سان مسافر شروع به تحقیق در این باره کرد.
جهانگرد از آن جا که در زمانه فعلی میزیست ابتدا به رساله نور مراجعه کرد که لمعه و پرتو معنوی قرآن به شمار میرود. او متوجه شد که تمام صد و سی رساله این مجموعه تفسیر اساسی آیات فرقان و نکات و نورانیت آن است؛ و دانست همین که رساله نور در عصری مملو از الحاد و عناد، حقایق قرآنی را در همه جا منتشر میسازد و هیچ کس یارای مقابله با آن را ندارد، ثابت میکند که استاد و مرجع و منبع و خورشید آن یعنی قرآن، کتابی آسمانیست و نمیتواند کلام بشر باشد.
حتی بیست و پنجمین کلام و قسمت پایانی مکتوب نوزدهم از رساله نور که تنها حجتی از صدها حجت آن است، به چهل وجه معجزه بودن قرآن را چنان اثبات میکند که هر مخاطبی نه تنها نمیتواند انتقاد و اعتراضی بر آن وارد کند بلکه در برابر اثبات آن متحیر میماند و با تقدیر از آن لب به سپاسگزاری میگشاید.
مسافر، وجه اعجازی قرآن و این را که کلام حق خداوند است به رساله نور ارجاع داد و تنها با اشاره مختصری در عظمت کتاب الله به مطالعه چند نقطه زیر پرداخت:
نقطه اول: همان طور که قرآن با تمام معجزات و با تمام حقایقش که دلیل بر حقانیتاش است یکی از معجزات محمد میباشد، محمد نیز با تمام معجزات و دلایل نبوت و کمالات علمی خود یکی از معجزات قرآن و حجت قاطعیست بر این که قرآن کلام خداست.
نقطه دوم: قرآن در این دنیا چنان نورانی و منشأ سعادت و حقیقتی ظاهر گردیده و در نفوس و قلوب و ارواح و عقول و حیات شخصی و اجتماعی و سیاسی انسانها چنان انقلابی ایجاد نموده است که در هر دقیقهی چهارده قرن گذشته، 6666 آیه آن با کمال احترام حداقل توسط 100 میلیون انسان قرائت شده و موجب تربیت انسانها و تزکیه نفوس و تصفیه قلوبشان گردیده است. قرآن موجب ترقی ارواح، نورانیت عقول و حیات و سعادت زندگانی بشر است. بیتردید چنین کتابی مثل و مانند ندارد و خارقالعاده و فوقالعاده و معجزه است.
نقطه سوم: قرآن از زمان ظهور تا کنون دارای چنان بلاغتی بوده است که بر قصاید مشهورترین شاعران عصر که معلقات سبعه نامیده میشد و آن را با طلا بر دیوار کعبه مینگاشتند سایه افکند؛ طوری که دختر لبید هنگام پایین آوردن قصیده پدرش از دیوار کعبه میگفت: «در برابر آیات قرآن، هیچ ارزشی برای این قصیده باقی نماند.»
نیز ادیبی بدوی هنگامی که آیه فَاص۟دَع۟ بِمَا تُؤ۟مَرُ([14]) را شنید به سجده افتاد، به او میگویند «مگر مسلمان شدهیی؟» و او پاسخ میدهد: «نه، من به احترام بلاغت این آیه سجده کردم.»
هزاران پیشوا و ادیب برجسته و چهره درخشان علم بلاغت مانند عبدالقاهر جرجانی، سکاکی و زمخشری متفق القول نظر دادهاند که «بلاغت قرآن فوق طاقت بشر، و دست نایافتنیست.»
قرآن هم چنین همواره ادیبان و بلیغان مغرور و خودخواه را به معارضه خوانده و با نشانه گرفتن رگ خودخواهی آنها به طرزی که غرورشان را از بین میبرد گفته است: «یا سورهیی مشابه قرآن بیاورید یا هلاکت و ذلت دنیا و آخرت را بپذیرید.» با این حال بلیغان معاند عصر نزول با رها کردن معارضه یعنی راه کوتاهِ آوردن فقط یک سوره، راه طولانیتر یعنی به خطر انداختن جان و مالشان را اختیار کردند و این ثابت میکند که طی طریق در آن راه کوتاه غیرممکن بوده است.
دوستداران قرآن به شوق تشبُّه به آن، و دشمنان قرآن به قصد مقابله و انتقاد، تاکنون میلیونها کتاب نوشتهاند و این امر با ترقی افکار هم چنان بیشتر هم شده است، اما هیچ یک از این کتابها به قرآن نمیرسد و اگر یک فرد عامی نیز به آیات قرآن گوش فرا دهد خواهد گفت: «قرآن شبیه هیچ کدام از این کتابها نیست، و در مرتبه آنها قرار ندارد.» طبیعیست که قرآن یا باید پایینتر از کتابهای مذکور باشد یا بالاتر از همه آنها. هیچ فرد، هیچ کافر و حتی هیچ احمقی نمیتواند بگوید قرآن پایینتر از همه آن کتابهاست، پس باید گفت بلاغت قرآن فوق بلاغت همه کتابهای دیگر است.
فردی آیه سَبَّحَ لِلّٰهِ مَا فِى السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ ([15]) را قرائت کرد و گفت چیزی که حکایت از خارقالعاده بودن بلاغتش کند نمیبینم. به او گفتند: «تو هم مانند همان جهانگرد، عازم دوره صدر اسلام شو و آیه را در آن زمان بشنو.» او نیز در عالم خیال، خود را در آن زمان و پیش از نزول قرآن تجسم کرد.
دید موجودات عالم پریشان، ظلمانی، بیروح و بدون شعور و وظیفهاند؛ و در فضایی خالی و بیحد و حدود و در دنیایی بیقرار و فانی به سر میبرند. در آن وضع آیه مزبور را شنید و مشاهده کرد که این آیه بر ر
وی کاینات و سیمای دنیا چنان صحنهیی به نمایش گذاشت و (چهرهی کائنات) را چنان نورانی کرد، که این نطق ازلی و این فرمان سرمدی درسی شد برای ذی شعوران تمامی اعصار. آیه مذکور نشان میدهد که عالم هستی، مسجدی کبیر است و خداوند عموم مخلوقات و در رأس همه، آسمانها و زمین را با حیاتی که به آنها عطا کرده است به ذکر و تسبیح واداشته، و هریک در انجام وظیفه خویش، پر جنب و جوش، مسرور و خرسندند. این بود که پی به درجه بلاغت آیه برد و آیات دیگر قرآن را در قیاس با همان آیه مشاهده نمود و دید زمزمه بلاغت قرآن بر نیمی از زمین و یک پنجم نوع بشر استیلا دارد و شکوه سلطنت کتاب خدا در طول چهارده قرن با کمال احترام و بدون وقفه ادامه یافته است. مسافر در این جا حکمتی از هزاران حکمت قرآنی را دریافت.
نقطه چهارم: حلاوت قرآن چنان مبتنی بر حقیقت است که تکرارهایش برخلاف تکرار هر چیزِ دلنشین که بالاخره موجب خستگی میشود، نه تنها فرد قاری را بیزار نمیکند بلکه برای هرکس که دل مرده و بیذوق نباشد، تکرار تلاوت، حلاوت بیشتری را ایجاد میکند. این امر از زمانهای گذشته تاکنون برای همه امر مسلّمی بوده و به شکل ضرب المثل درآمده است.
نیز چنان تازگی و طراوت و شادابی دارد که به رغم گذشت چهارده قرن از نزولش و سهولتی که در به دست آوردن این کتاب آسمانی وجود دارد، گویی همین حالا نازل شده است، و مردمان هر عصر این طراوت را طوری احساس میکردهاند که گویی قرآن آنها را مورد خطاب قرار میدهد. هر گروهِ علمی برای استفاده از قرآن در همه اوقات، همواره این کتاب را نزد خود داشته و از اسلوب بیان آن پیروی نمودهاند؛ با این حال قرآن اسلوب و روش مذکور و غرابت موجود در طرز بیانش را همواره محفوظ داشته است.
نقطه پنجم: یک بال قرآن در گذشته است و بال دیگرش در آینده؛ ریشه این کتاب آسمانی بر حقیقت انبیا استوار است و آنها را تصدیق و تأیید میکند؛ آنان نیز بالاتفاق و به زبان حال او را تأیید میکنند. به همین صورت، اولیا و اصفیایی که ثمرات آن محسوب شده، حیات خود را از آن میگیرند. و تکاملی مبتنی بر حیات داشتهاند، نشان میدهند که شجره مبارکهشان دارای حیات و فیض است و مبتنی بر حقیقت میباشد. همه طریقتهای حقه ولایت که زیر بال دوم کتاب الله بالیدهاند و همه علوم حقیقی اسلام، گواهی هستند بر این که قرآن عین حق، مجمع حقایق و در جامعیت امر خارقالعاده بیمثل و مانندیست.
نقطه ششم: شش جهت قرآن نورانیست و صدق و حقانیتش را نشان میدهد. آری، ستونهای حجت و برهانِ تحت قرآن، لمعات اعجازآمیزِ فوق آن، هدایای مرتبط با سعادت دو عالم که در جلو و هدف قرآن قرار دارد، حقایق وحی آسمانی که نقطه استناد ظَهر قرآن میباشد، تصدیق مُدلَّلِ عقول مستقیم بیمنتهایی که در جانب راست قرآن هست و اطمینان جدی و انجذاب و تسلیم صمیمی وجدانهای پاک و قلبهای سلیم که در جانب چپ آن قرار دارد اثبات میکند که قرآن قلعهیی آسمانی و زمینی، قلعهیی فوقالعاده، خارقالعاده، محکم و غیرقابل نفوذ است؛
با توجه به شش مقام مذکور، از کسانی که بر صادق و عین حق بودن قرآن مهر تأیید زدهاند؛
و اینکه کلام بشر نبوده و اشتباه در آن جایی ندارد را امضا کردهاند؛ ابتدا متصرف کاینات میباشد. کسی که دایماً اظهار زیباییها و حمایت از خوبیها و درستیها و امحای فریبکاران و مفتریان را دستورالعملی برای فعالیت قرار داده است. او همانطور که با دادن مقبولترین و والاترین و حاکمانهترین مقام حرمت و مرتبهی موفقیت به قرآن، آن را امضاء و تصدیق میکند؛
پیامبر اسلام نیز بهعنوان منبع و ترجمان قرآن، و باتوجه به اینکه در هنگام نزول (قرآن) در وضعیت شبیه به خواب بهسر میبُرد، و باتوجه به اینکه سایر کلامهایش شبیه به قرآن نبوده و به آن نمیرسد، بر حقانیت قرآن امضا میزند. و با وجود امّی بودن، حقایق آفرینش گذشته و آینده را بهطور اطمینانبخشی با قرآن بیان میکند. و ترجمانی که از آن زیر نظر چشمان تیزبین هیچگونه خطایی دیده نشد. با تمام قوایش به تمام احکام قرآن ایمان آورده و تصدیق کرده و هیچ چیزی باعث تزلزل او نشد. بدین ترتیب او بر حقانیت قرآن و این که کلام مبارک خالق رحیمش میباشد مهر تأیید میزند.
یک پنجم نوع بشر و شاید بخش اعظم آنها در مقابل همه دیدگان، با قرآن ارتباطی توأم با دینداری و حقیقت پرستی و محبت دارند و به آیات الهی آن مشتاقانه گوش فرا میدهند؛ علاوه بر این، براساس گواهی بسیاری از نشانهها و وقایع و کشفیات حتی جن و ملک و موجودات روحانی نیز هنگام تلاوت قرآن توسط پیامبر، چون پروانه، حق پرستانه گرد او جمع میشدند؛ و این تأیید دیگریست بر این نکته که قرآن در سراسر عالم از مقبولیت برخوردار است و در رفیعترین مقام و مرتبه قرار دارد.
عموم طبقات نوع بشر از نادانترین و جاهلترینشان تا داناترین و عالمترین آنها، همه از دروس قرآنی سهم خود را اخذ میکنند و عمیقترین حقایق الهی را درمی یابند و مجتهدان بزرگِ صدها فن و دانش اسلامی و مخصوصاً دانایان شریعت کبری، و گروههایی چون محققان اصول دین و علم کلام، همه نیازهای مرتبط با علم خویش و پاسخهای مورد نظرشان را از قرآن استخراج میکنند و این نشان میدهد که قرآن معدن حقیقت و مرجعی الهیست.
نیز آن دسته از ادیبان عرب که از نظر ادبی در مراتب بسیار بالایی هستند (منظور ادیبان غیر مسلمان است) به رغم احتیاجی که تا امروز به معارضه داشتهاند، با این که اعجاز قرآن دارای وجوه هفتگانهییست که بلاغت یکی از آنهاست، از آوردن فقط یک سوره مشابه خودداری کردهاند. بلاغت پیشه گان مشهور و دانشمندان نابغهیی که تا امروز پا به عرصه هستی گذاشته و درصدد کسب شهرت به واسطه معارضه بودهاند به هیچ وجه قادر به مقابله با وجه اعجازی قرآن نبوده و ناچار سکوت کردهاند. این نکته نیز نشان میدهد قرآن معجزه الهیست و فوق طاقت بشر میباشد.
آری بلاغت، برتری و ارزش هر کلام با پاسخ به این سؤالها روشن میشود: کلام چه کسیست؟ خطاب به چه کسانیست؟ و چرا بیان شده است؟ لذا هیچ کلامی نمیتواند مشابه کلام قرآن گردد و به مرتبه آن برسد،
زیرا قرآن خطاب و سخن خالق و پروردگار همه جهانهاست، مکالمهییست که به هیچ وجه نمیتوان تقلید و تصنع را در آن احساس نمود؛ این کتاب بر فردی نازل شده است که به نام همه انسانها و بلکه همه موجودات مبعوث گردیده و نامدارترین و مشهورترین مخاطب نوع بشر میباشد؛ قدرت و وسعت ایمان او موجب پیدایش اسلام عزیز شد و باعث گردید به مقام قاب قوسین برسد و مظهر خطاب صمدیت گردد. قرآن مسایل مربوط به سعادت دوجهان و نتایج آفرینش عالم هستی و مقاصد ربّانی موجود در آن را دربرمی گیرد و ایمان فراخ و عالی مخاطب مذکور را که حامل حقیقت اسلام است بیان میدارد و تبیین میکند. قرآن معجز بیان، هر سوی عالم کبیر را چون نقشه، ساعت یا خانهیی به نمایش میگذارد و با چرخاندنش صانع و آفریدگارش را به انسان میشناساند. بیشک آوردن مشابه چنین کتابی امکان ندارد و نمیتوان به درجه اعجاز آن دست یافت.
هزاران دانشمند هوشمندِ دقیق که قرآن را تفسیر کردهاند و سی، چهل، یا هفتاد جلد کتاب نوشتهاند، با سند و دلیل بیان داشته و اثبات کردهاند که قرآن حاوی مزیّتهای بیشمار، نکتهها، خاصیتها، اسرار، معانی عالی و کثیری از انواع مسایل و خبرهای غیبیست؛ به ویژه هر کدام از صد و سی رساله مجموعه رسایل نور مزیت و نکتهیی از قرآن را با براهین قطعی به اثبات رسانده و مخصوصاً رساله معجزات قرآنیه و مقام دوم کلام بیستم که از استخراج مسایل فوقالعاده بسیاری چون قطار و هواپیما از قرآن بحث میکند؛ یا شعاع اول که «اشارات قرآنی» نامیده میشود و با اشارات قرآنی به رساله نور و نیروی الکتریسته میپردازد، یا هشت رساله کوچک به نام «رموزات ثمانیه» که نشان میدهد حروف قرآنی تا چه حد دقیق و اسرارآمیز و بامعناست، یا رساله کوچک دیگری که اعجاز آیه پایانی سوره فتح را از نظر اخبار غیبی به پنج وجه اثبات میکند؛ هر جزء رساله نور به همین ترتیب حقیقتی از حقایق قرآن و نوری از انوارش را اظهار میدارد؛ اینها تأییدیست بر این نکته که قرآن مثل و مانندی ندارد، و معجزهیی خارقالعاده است، لسان عالم غیب در عالم شهادت، و کلام علام الغیوب میباشد.
به دلیل مزایا و خواص مذکورِ مورد اشاره قرآن در شش نکته، شش جهت و شش مقام است که حاکمیت نورانی باشکوه و سلطنت قدسی باعظمتش چهره اعصار را درخشان نموده و نمای روی زمین را هزار و سیصد سال است که روشنایی بخشیده و با کمال حرمت و احترام تا امروز ادامه یافته است. به دلیل همان خواص است که هر حرف قرآن دست کم ده ثواب و ده حسنه دارد و ده ثمره ماندگار نتیجه میدهد، حتی هر یک از حروف برخی آیات و سورهها صد میوه و ثمره و شاید هزار و شاید بیش از آن نتیجه میدهد و در اوقات مبارک نورانیت و ثواب و ارزش هر حرف دهها و صدها برابر میشود. سیاح جهانگرد ما وقتی دانست که به این ترتیب قرآن چنین امتیازات قدسی دارد، خطاب به قلب خویش گفت:
قرآنی که از هر نظر دارای چنین معجزاتیست به واسطه اجماع سورهها، اتفاق آیات، توافق اسرار و انوار، و تطابق آثار و ثمراتش بر وجود و وحدت و اسما و صفاتِ تنها یک واجب الوجود چنان شهادتِ اثباتی دارد که گواهی و شهادت همه اهل ایمان از آن سرچشمه میگیرد.
به عنوان اشارهی اجمالی به درس توحید و ایمان که مسافر از قرآن فراگرفت در مرتبه هفدهم نخستین مقام گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ اَلوَاحِدُ الاَحَدُ الَّذِی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِةِ القُرآنُ المُعجِزُ البَیَانِ، المَقبُولُ المَرغُوبُ لاَجنَاسِ المَلَکِ وَ الاِنسِ وَ الجَانِّ، اَلمَقرُوءُ کُلُّ آیَاتِهِ فِی کُلِّ دَقِیقَةٍ بِکَمَالِ الاِحتِرَام،ِ بِالَسِنِة مِاتِ مِلیُونٍ مِن نَوع الاِنسَانِ، الدَّائِمُ سَلطَنَتُةُ القُدسِیَّةُ عَلی اَقطَارِ الاَرضِ وَ الاَکوَانِ، وَ عَلی وُجُوهِ الاَعصَارِ وَ الزَّمَانِ، وَ الجَارِی حَاکِمِیَّتُهُ المَعنَویَّةُ النُّورَانیَّةُ عَلی نِصفِ الاَرضِ وَ خُمسِ البَشَرِ فِی اَربَعَةَ عَشَرَ عَصراً بِکَمَالِ الاِحتِشَامِ... وَ کَذَا شَهِدَ وَ بَرهَنَ بِاجمَاعِ سُوَرِهِ القُدسیَّةِ السَّمَاوِیَّةِ، وَ بِاتِّفَاقِ آیَاتِهِ النُّورَانیَّةِ الالهیَّةِ، وَ بِتَوافُقِ اَسرَارِهِ وَ انوَارِهِ وَ بِتَطَابُقِ حَقَائِقِهِ وَ ثَمَرَاتِهِ وَ آثَارِهِ بِالمُشَاهَدَةِ وَ العَیَانِ.»
آنگاه مسافرِ طریق حیات که دریافته بود ایمان به جای خانه و مزرعهیی فانی و گذرا، عالمی بزرگ و مُلک ماندگاری به عظمت جهان را نصیب انسان درمانده میکند، و لوازم حیاتی جاودانه را در اختیار این موجود فانی میگذارد، و فرد بیچارهیی را که در انتظار چوبه دار اجل است از مرگ ابدی نجات میدهد و درهای خزانه سرمدی را به رویش میگشاید، او که دانسته بود قیمتیترین سرمایه انسانی ایمان است، خطاب به نفس خویش گفت:
«باید پیش رفت، برای کسب مرتبه دیگری از مراتب ایمان باید به هیأت مجموعه کائنات رجوع کرد و سخنان آن را شنید. باید درسهایی را که از ارکان و اجزای هستی گرفتهایم تکمیل کنیم.» آن گاه با دوربینی پرقدرت و فراگیر که از قرآن به دست آورده بود نگاه کرد و دید:
کائنات چنان معنادار و منظم است که چون کتابی سبحانی و مجسم، قرآنی ربّانی و جسمانی، سرایی صمدانی و تزیین شده و شهری رحمانی و زیبا دیده میشود. همه سورهها و آیات و کلمات و حتی حروف این کتاب و بابها و فصلها و صفحات و سطرها، و محو و اثباتهای معنادار و تغییر و تحوّلهای حکیمانه همیشگیاش، بالاجماع و بالبداهه بر هستی علیم کل شی، قدیر کل شی، مصنّف، نقاش ذوالجلال و کاتب ذوالکمالی که هر چیز را در هر چیز میبیند و مناسبات هر چیز را با چیزهای دیگر میداند و میسنجد، دلالت دارد؛ دانست که کائنات با انواع و ارکان و اجزا و جزئیات و سکنه و ورودی و خروجیهایش، بر موجودیت و وحدت صانعی بیمانند و خالقی متعالی دلالت میکند، آفریدگاری که با قدرتی لایتناهی و حکمتی بیمنتها و تغییرات مصلحتی و آفرینشهای مکرر و حکیمانه کار میکند. گواهی دو حقیقت بزرگ و فراگیر و مناسب با عظمت کائنات، اثبات کننده شهادت بزرگ کائنات به شرح زیر میباشد:
حقیقت نخست: با حدوث و امکان مرتبط است که مورد نظر علمای هوشمند اصول دین و علم کلام و حکمای مسلمان میباشد و آن را با براهین متعدد به اثبات رساندهاند، آنها گفتهاند:
«مادام که عالَم و همه چیز آن دستخوش تغییر و تبدیل میگردد، پس فانی و حادث است و نمیتواند قدیم باشد. حال که حادث است پس باید صانعی باشد تا آن را خلق کند؛ و مادام که در ذات هر چیز سبب وجودی یا عدمی وجود نداشته باشد، مساویست و نمیتواند واجب و ازلی باشد. نیز مادام که با براهین قطعی اثبات شده است اشیا با دور و تسلسل (که باطل است) قادر به ایجاد هم نیستند، بیتردید وجود واجب الوجود لازم میآید؛ واجب الوجودی که نظیرش ممتنع است، و محال است که مانندی داشته باشد و همه چیز جز او، میباید ممکن و ماسوایش مخلوق باشد.»
آری، حقیقت «حدوث»، عالم را در سیطره خود دارد، بیشتر موارد آن را با چشم میتوان دید و قسم دیگرش را عقل درمی یابد. در مقابل چشمانمان هر سال در فصل پاییز جهان را میبینیم که میمیرد، و صدها هزار نوع نبات و حیوانات کوچک که هر کدامشان دارای افراد بیشمار و در حکم کائناتی برخوردار از حیات هستند، نیز همراه عالم میمیرند، اما این مردن چنان با نظم و ترتیب است که هستهها و تخمها را به عنوان مدار حشر و نشر و معجزات حکمت و رحمت و حقایق خارقالعادهی قدرت و علم، در فصل بهار به جای خود رها میکند، تا دفتر اعمال و برنامهی وظایفی را که به انجام رساندهاند بدانها سپرده و تحت حمایت حافظ ذوالجلال و نزد حکمت او به امانت گذاشته سپس وفات میکنند.
همان درختان و گیاهان و قسمی از حیوانات که مرده بودند در فصل بهار به عنوان صدها هزار نمونه و دلیل و مثال برای حشر اعظم به همان شکل احیا میشوند و جان مییابند. قسمی از آنها نیزطوریست که مشابهشان در همان جای سابق ایجاد و احیا میشود. موجودات بهار گذشته صفحات اعمال و وظایف خود را منتشر میکنند و به آگاهی میرسانند و مثالی از آیه وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت۟ ([16]) را به نمایش میگذارند.
به لحاظ هیأت جامع هستی، درهر پاییز و هر بهار عالَمی بزرگ میمیرد و عالَمی جدید به وجود میآید. مردن و به وجود آمدن مذکور از چنان نظم و ترتیبی برخوردار است که مردنها و زنده شدنها همه با میزان و نظم مشخصی در تمام انواع مزبور صورت میگیرد؛ گویا دنیا مسافرخانهییست که عوالم دارای حیات، ساکن آن میشوند و جهانهای مسافر و سیار به سویش میآیند و وظایف خویش را به انجام میرسانند و آن گاه میروند.
وجوب وجود و قدرت بیانتها و حکمت لایتناهی ذات ذوالجلالی که عوالم برخوردار از حیات و کائناتِ دارای وظیفه را در این دنیا با کمال علم و حکمت و میزان و تعادل و نظم و انتظام ایجاد میکند و آنها را برای مقاصد ربّانی و اهداف الهی و خدمات رحمانی قدیرانه به کار میگیرد و رحیمانه به خدمت واُمّی دارد، برای عقول بالبداهه و به روشنی خورشید قابل مشاهده است. علاقمندان مسایل حدوث را به رساله نور و کتابهایی که پژوهشگران علم کلام نگاشتهاند ارجاع داده و این بحث را در این جا به پایان میبریم.
اما دایرهی امکان؛ این امر نیز عالم هستی را در احاطه و سیطره خود دارد، زیرا میبینیم همه چیزها اعم از کلی یا جزیی، بزرگ یا کوچک از عرش تا فرش، همه موجودات از ذرات تا سیارات، با ذات خاص خود و صورت معین، شخصیت ممتاز، صفات ویژه و کیفیات حکیمانه و جوارحی که براساس مصلحت به آنها داده شده به دنیا فرستاده میشوند. دادن این خصوصیات به ذات و ماهیتی معین آن هم در متن امکاناتی بیحد و حصر، پوشاندن صورتی متمایز، مناسب، متفاوت و زیبا به آن با امکانها و احتمالهایی به عدد صورتها، نیز اعطای شخصیتی شایسته و ممتاز به موجودی که در میان امکاناتی به تعداد هم جنسانش در تلاطم است؛ هم چنین قرار دادن صفتهای خاص و موافق و مطابق با مصلحت در آفریدهیی که میان امکانها و احتمالاتی به تعداد انواع و مراتب صفات، نامتعین و عاری از صورت است، نیز اعطای جوارح ارزشمند و کیفیتهای حکیمانه به مخلوقی که امکان قرار گرفتن در راههای بیشمار را دارد و میتواند در عمق امکانات و احتمالات فراوان متحیر و سرگردان و بیهدف بماند، به تعداد همه ممکنات کلی و جزیی و به تعداد امکانهای وضعیت و ماهیت و هویت، هیأت و صورت، صفتِ هر ممکنی، اشارات و دلالتها و شهادتهایی هست که باید واجب الوجودی تخصیص دهنده، مُرجِّح و تعیین کننده و به وجود آورنده باشد؛
واجب الوجودی که دارای قدرت بیحد و حصر و حکمت لایتناهی باشد و هیچ چیز و هیچ فعلی از چشم او پنهان نماند و انجام هیچ کاری برایش دشوار نباشد و انجام بزرگترین کارها مانند کوچکترین کارها برایش سهل و آسان باشد؛ واجب الوجودی که بهار را مانند یک درخت و درخت را مانند دانهیی به سهولت خلق میکند. این دلالتها و اشارات و شهادتها، همگی از حقیقت امکان حاصل شده و یکی از دو بال شهادت بزرگ کائنات را تشکیل میدهد.
دو بال و دو حقیقت شهادت کائنات در اجزای رساله نور و مخصوصاً در کلام بیست و دوم و سی و دوم و مکتوب بیستم و سی و سوم کاملاً توضیح داده شده و ثابت گردیده است، لذا مطلب را بدان جا ارجاع میدهیم و این داستان بلند را در این جا به اتمام میرسانیم.
حقیقت دوم: که ریشه در هیأت مجموعة کائنات دارد و بال دوم شهادت کلی محسوب میگردد:
در متن این تحولات و انقلابهای پیدرپی، مخلوقات خواهان حفظ وجود و به انجام رسانیدن وظایف و خدماتشان هستند. و اگر ذی حیات باشند، سعی در حفظ حیات خویش دارند. در این محافظت و مراقبت، تعاونی حقیقی که خارج از قدرتشان میباشد، مشاهده میگردد.
برای مثال در عالم هستی میبینیم، که عناصر به مدد ذی حیاتان میآیند مخصوصاً ابرها را میبینیم که به مدد نباتات میشتابند و نباتات به کار حیوانات میآیند و حیوانات نیز به انسان فایده میرسانند. در پستانها شیری چون آب کوثر دیده میشود که به کار تغذیه نوزادان میآید؛ به همین ترتیب بسیاری از حاجات و ارزاق که خارج از توانایی ذی حیاتان قرار دارند از جایی که اصلاً فکرش را نمیتوان کرد به آنها داده میشود؛ حتی ذرات طعام را میبینیم که سلولهای بدن را بازسازی میکنند. این امور که به واسطه تسخیر ربّانی و استخدام رحمانی صورت میگیرند نشان از حقیقت تعاونی دارند که مستقیماً ربوبیت عام و رحیمانه رب العالمین را در اداره سراسر عالم به نمایش میگذارد.
آری، یاری رسانندگان جامد، فاقد شعور و شفقت که با مهربانی و خردمندانه به یکدیگر کمک میکنند؛ بیتردید با قدرت و رحمت و فرمان پروردگار ذوالجلالی که در غایت حکمت و رحیمیت است این کار را انجام میدهند.
تعاون عمومی که در عالم هستی جاری و ساریست و موزانة عام و محافظتی فراگیر که در سیارات تا ذرات و جهازات و اعضای بدن جانداران با کمال نظم و ترتیب صورت میگیرد. و تزیین که سیمای مزّین آسمان و گستره زیبای زمین تا چهره دلنشین گلها را با قلمی مزین آرایش کرده است و تنظیم که از کهکشان و منظومه شمسی تا میوههایی مانند ذرت و انار حکم میراند؛ و توظیف که خورشید و ماه و عناصر و ابرها تا زنبورعسل را مأمور کاری نموده است. شهادتی به بزرگی حقایقی چون توظیف، تنظیم، تزیين و موزانة موجود در عالم، بال دوّم شهادت کاینات را تشکیل می دهند. رساله نور این شهادت عظیم را به اثبات رسانده است، لذا ما در این جا به اشارهیی مختصری بسنده میکنیم.
در اشاره کوتاه به درس ایمانیهیی که سیاح جهانگرد ما از کائنات گرفت در مرتبه هجدهم مقام نخست چنین گفته شده است:
«لاَ الهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الممُتَنِعُ نَظیرُهُ اَلمُمکِنُ کُلُّ مَاسِواَهُ الوَاحِدُ الاَحَدُ الَّذِی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ هذِهِ الکَائنَاتُ الکِتَاب الکَبِیرُ المُجَسَّمُ وَ القُرانُ الجِسمَانِیُّ المُعَظَّمُ وَ القَصرُ المُزَیَّنُ المُنَظَّمُ وَ البَلَدُ المُحتَشَمُ المُنتَظَمُ بِاِجمَاعِ سُوَرِهِ وَ آیاتِهِ وَ کَلَماتِه وَ حُرُوفِهِ وَ اَبوَابِهِ وَ فُصُولِهِ وَ صُحُفهِ وَ سُطُوِرِه وَ اِتِّفَاق اَرکَانِهِ وَ اَنوَاعِهِ وَ اَجزَائِهِ وَ جُزِئیَّاتِهِ وَ سَکَنَتِهِ وَ مُشتَمِلاَتِهِ وَ وَاردَاتِهِ وَ مَصَارِفِهِ بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ احَاطَةِ حَقِیقَةِ الحُدُوث وَ التَّغَیُّر وَ الامکَانِ بِاجمَاعِ جَمیعِ عُلَمَاءِ عِلمِ الکَلاَمِ وَ بِشَهَادَةِ حَقیقَةِ تَبدیلِ صُورِتَه وَ مُشتَملاتِةِ بِالحِکمَةِ وَ الاِنتِظَام وَ تَجدِیدِ حُرُوِفِه وَ کَلمَاتِهِ بِالنِّظَامِ وَ المِیزَانِ وَ بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقِیقِة التَّعَاوُِن وَ التَّجَاوُبِ وَ التَّسَانُد وَ التَّدَاخُلِ وَ المُوَازَنَةِ وَ المُحَافَظَةِ فِی موَجوُدَاتِهِ بِالمُشَاهَدَةِ وَ العَیَانِ»
آنگاه مسافر مشتاق و کنجکاو که قدم در دنیا گذاشته و درجستجوی آفریدگار عالم برآمده بود از مراتب هجده گانه عبور کرد و با معراجی ایمانی که به عرش حقیقت رهنمون میشود، از معرفت غایبانه به مقام حضور و خطاب ترقی نمود و به روح خویش گفت:
از ابتدای سوره شریف فاتحه تا کلمه «ایّاک» از مدح و ثنای غایبانه نوعی حضور حاصل میگردد. حال میبایست جستجوی غایبانه را رها کرده و آن چه را در جستجویش هستیم از همان مورد جستجو بپرسیم. سراغ خورشید را باید از خود خورشید گرفت که مُظهر همه چیزهاست. آری، آن چه مُظهر همه چیز است خود را از همه چیزها بیشتر ظاهر میکند، بنابراین هم چنان که خورشید را با دیدن شعاعهای نورانیاش میشناسیم، با اسماء حسنی و صفات قدسیِ خالقمان میتوانیم بسته به میزان ظرفیت مان برای شناخت او بکوشیم.
صرفاً دو راه از راههای بیشمار این مقصد، و دو مرتبه از مراتب فراوان آن دو راه و دو حقیقت از حقایق بیحد و حصر و تفصیلات دور و دراز آن دو مرتبه را به اجمال و اختصار در این رساله به شرح زیر بیان میکنیم:
حقیقت اول: ظهورحقیقت فعالیت مستولی که کائنات را دربرگرفته و همه موجوداتِ قابل مشاهده و محیط، دائمی، منظم، شگفت انگیز، زمینی و آسمانی را از حالی به حالی درمی آورد و موجب تبدیل و تجدید آنها میشود، و احساس بدیهی حقیقت ظهور ربوبیّت که در متن حقیقت فعالیت حکمت مدار مذکور احساس میشود، و دانستن بالضروره حقیقت بروز الوهیت در متن حقیقت ظهور ربوبیت که از هر جهت رحمت میفشاند.
به سبب همین فعالیت دائمیِ حکیمانه و حاکمانه است که در پس پرده، افعال فاعلی قادر و علیم، بالمشاهده احساس میشود.
از این افعال ربّانی مدبّرانه و مربیانه و از پس پرده آن، اسماء الهی را که تجلیاتش در همه چیز وجود دارد آشکارا میتوان احساس کرد و دانست.
از اسماء حسنایی که با جمال و جلال تجلی مییابند، و در پس پرده آنها، وجود و تحقق صفات سبعه قدسیه در مرتبه علم الیقین، و شاید عین الیقین یا حق الیقین ادراک میشود.
این هفت صفت قدسی نیز به شهادت تمام آفریدگان، به شکلی بینهایت دارای حیات، قدرت، علم، شنوایی، بینایی، اراده، و تکلم تجلی یافته و به واسطه آن، موجودیت موصوفی واجب الوجود، مسمایی واحد و احد، و فاعلی فرد و صمد، بالبداهه، بالضروره، و به علم الیقین، ظاهرتر از خورشید و روشنتر از آن به دیده ایمانی که در قلب است مشاهده و ادراک میشود.
زیرا کتابی زیبا و پرمحتوا یا خانهیی شکیل، بالبداهه افعال کتابت و خانه سازی را تداعی میکند؛ به همین ترتیب افعال خوشنویسی و ساختن خانههای شکیل نام خوشنویس و معمار را به اذهان خطور میدهد، این نامها نیز به طور بدیهی هنر و صفت معماری و خوشنویسی را به یاد میآورد، این صفات هم بالبداهه وجود ذاتی را لازم میدارد که موصوف و صانع و مسما و فاعل باشد؛ همان طور که فعل بیفاعل و اسم بیمسما ممکن نیست، صفت بدون موصوف و هنر بدون هنرمند نیز امکان ندارد.
سراسر کائنات با تمام موجوداتش بنابر حقیقت و قاعده مذکور، چون بیشمار کتابها و مکتوبات پرمحتوا یا کاخها و عمارتهای فراوانیست که با قلم تقدیر نگاشته شده و با چکش قدرت بنا گردیده است و هر یک از آنها به هزاران وجه بر افعال بیمنتهای ربّانی و رحمانی اشارات بیحد و حصر کرده و بر تجلیات بیحد و حصرهزار و یک اسم الهی که منشاء افعال مذکورند، شهادتهای بیپایان دارند و بر تجلیات بیمنتهای هفت صفت سبحانی که منبع اسمای مذکورند اشاره کرده، و بر وحدت و وجوب وجود ذات ذوالجلالی که ابدی و ازلیست و موصوف و سرچشمه صفات محیط و قدسی مذکور میباشد گواهی میدهند. همه حسنات، زیباییها، ارزشها و کمالات موجود در تمام موجودات مزبور بر کمال و زیباییهای قدسی لایق و موافق افعال ربانی، اسماء الهی، صفات صمدانی و شئونات سبحانی دلالت کرده، و همه آنها با هم و بالبداهه بر جمال و کمال قدسی ذات اقدس گواهی میدهند.
حقیقت ربوبیت که در حقیقت فعالیت ظهور مییابد با شئوناتی چون خلق و ایجاد و صُنع و ابداعِ مبتنی بر علم و حکمت، و تصرفاتی چون تقدیر و تصویر و تدبیر و گرداندن مبتنی بر نظام و میزان، و همچنین با تحول و تبدیل و تنزیل و تکمیل مبتنی بر قصد و اراده، و نیز اطعام و انعام و اکرام و احسان مبتنی بر شفقت و رحمت، خود را نشان داده و میشناساند.
حقیقت بروز یافته الوهیت که در ظهور حقیقت ربوبیت است و بالبداهه احساس میشود، همراه با جلوههای رحیمانه و کریمانه اسماء حسنی و تجلیات جمالی و کمالی هفت صفت ثبوتیه یعنی حیات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و کلام خود را میشناساند و معرفی میکند.
آری، چنان که صفت کلام ذات اقدس را با وحی و الهام میشناساند، صفت قدرت نیز به واسطه آثار صُنعی که هر یک در حکم کلمات مُجسماند، ذات اقدس را معرفی میکند و سراسر کائنات را چون فرقانی جسمانی نشان داده و قدیر ذوالجلال را توصیف و تعریف میکند.
صفت علم نیز به مقدار همه مصنوعاتِ دارای حکمت و نظم و میزان، و به تعداد همه مخلوقاتی که اداره و تدبیر و تزیین و تمییزشان با علم صورت میگیرد، موصوف خود یعنی ذات اقدس واحد را معرفی میکند.
صفت حیات هم به همین ترتیب مانند همه آثاری که معرفی کننده قدرتاند، و مانند همه حالها و صورتهای منظم و حکیمانه و موزون و تزیین یافته که بر وجود علم دلالت میکنند، و همچون همه دلیلهایی که معرفی کننده سایر صفاتاند، همراه با دلایل صفت حیات بر تحقق این صفت دلالت میکند و حیات نیز با تمام دلایل مذکور همه جانداران را که آیینه آنها میباشند گواه میگیرد و به این ترتیب ذات حی قیّوم را معرفی میکند
و عالم هستی را برای این که همواره نشان دهنده نقشها و جلوههای نو و جداگانه باشد، به آیینهی اکبری تبدیل میکند که متشکل از آیینههای گوناگون بوده و همواره تحول مییابد و نو میشود. به همین قیاس هر یک از صفات سمع و بصر و اختیار و تکلم به اندازه عالم هستی، ذات اقدس را معرفی کرده و میشناسانند.
صفات مذکور همان طور که بر وجود ذات ذوالجلال دلالت دارند بر وجود و تحقق حیات و این که ذات ذوالجلال دارای حیات است و حی میباشد نیز بالبداهه دلالت دارند، زیرا ادراک علامت حیات است، شنیدن نشانه زنده بودن است، دیدن خاص زندگان است، اراده با حیات معنا مییابد، اقتدار اختیاری صرفاً در صاحبان حیات یافت میشود و تکلم نیز کار جاندارانیست که دارای ادراک میباشند.
از نکات بیان شده درمی یابیم که صفت حیات دارای هفت مرتبه دلیل به میزان کائنات است و در معرفی وجود خود و وجود موصوفش براهینی دارد، و به همین دلیل است که اساس و منبع همه صفات و مصدر و مدار اسم اعظم قرار داده شده است. رساله نور حقیقت نخست را با برهانهای محکم اثبات نموده و تا حدودی توضیح داده است؛ لذا در این جا به قطرهیی از دریای مذکور اکتفا میشود.
حقیقت دوم: تکلم الهیست که ریشه در صفت کلام دارد.
براساس راز موجود در آیه لَو۟ كَانَ ال۟بَح۟رُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبّٖى ([17]) کلام الهی لایتناهیست. ظاهرترین علامتی که بر وجود یک ذات دلالت میکند سخن گفتن اوست، این حقیقت به صورت بیمنتها بر موجودیت و وحدت متکلم ازلی گواهی میدهد.
توضیح تفصیلی حقیقت مورد بحث و شهادتش را به مراتب چهاردهم و پانزدهم این رساله ارجاع میدهیم که دو شهادت محکم حقیقت مذکور با ملاحظه موضوع وحی و الهام بیان گردیده است؛ و شهادت عامتر در این مورد را به بحث کتابهای مقدس آسمانی در مرتبه دهم و شهادتی روشن و جامع را به بحث قرآن معجز بیان در مرتبه هفدهم ارجاع میدهیم. انوار و اسرار آیه کریمه :
شَهِدَ اللّٰهُ اَنَّهُ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ وَال۟مَلٰٓئِكَةُ وَ اُولُوا ال۟عِل۟مِ قَٓائِمًا بِال۟قِس۟طِ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ ال۟عَزٖيزُ ال۟حَكٖيمُ([18])
که حقیقت مذکور را اعجاز آمیز و شهادتش را توأم با شهادت حقایق دیگر ذکر میکند، گویا برای مسافر ما کافی و وافی بوده است که موجب گردید نتواند جلوتر برود.
به عنوان اشارهیی مختصر به معنای درسی که مسافر از این مقام قدسی اخذ کرد در مرتبه نوزدهم مقام نخست گفته شده است:
«لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ الوَاجِبُ الوُجُودِ الوَاحِدُ الاَحَدُ، لَهُ الاَسمَاءُ الحُسنی، وَ لَهُ الصِِّفَاتُ العُلیَا، وَ لَهُ المَثَلُ الاَعلی، اَلَّذی دَلَّ عَلی وُجُوبِ وُجُودِهِ فِی وَحدَتِهِ اَلذَّاتُ الوَاجِبُ الوُجُودِ، بِاِجمَاعِ جَمِیعِ صِفَاتِهِ القُدسِیَّةِ المُحیِطَةِ، وَ جَمِیعِ اَسمَائِهِ الحُسنی اَلمُتَجَلِّیَّةِ، بِاِتِّفَاقِ جَمِیعِ شُئوُنَاتِهِ وَ اَفعَالِهِ المُتَصَّرِفَة، بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ حَقِیقَةِ تَبَارُزِ الاُلُوهِیَّةِ فِی تَظَاهُر الرُّبُوبیَّةِ، فِی دَوَامِ الفَعَّالیَّة المُستَولِیَةِ، بِفِعلِ الاِیجَادِ وَ الخَلقِ وَ الصُّنعِ وَ الاِبدَاعِ بِاِرَادَةٍ وَ قُدرَةٍ، وَ بِفِعل التَّقدِیِر وَ التَّصویر وَ التَّدبِیر وَ التَّدویر بِاِختَیارٍ وَ حِکمَةٍ، وَ ِبفِعلِ التَّصریفِ وَ التَّنظِیمِ وَ المُحَافَظَةِ وَ الاِدَارَةِ وَ الاِعاشَةِ بِقَصدٍ وَ رَحمَةٍ، و َبِکَمَالِ الانتِظَامِ وَ المُوَازَنَةِ وَ بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ احَاطَةِ حَقِیقَة اَسرَارِ- شَهِدَ اللهُ اَنَّهُ لاَ الهَ الاَّ هُوَ وَ المَلائکَةُ وَ اُولُوالعِلمِ قَائِماً بِالقِسطِ لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ.»
İHTAR
Geçen İkinci Makam’ın Birinci Bab’ındaki on dokuz adet mertebelerin şehadet eden hakikatlerinin her birisi, tahakkuklarıyla ve vücudlarıyla vücub-u vücuda delâlet ettikleri gibi; ihataları ile dahi vahdete ve ehadiyete delâlet ederler. Fakat başta sarîhan vücudu ispat ettikleri cihetle, vücub-u vücudun delilleri sayılmış.
İkinci Makam’ın İkinci Bab’ı ise başta ve sarahatle vahdeti ve içinde vücudu ispat ettiği haysiyetiyle, tevhid bürhanları denilir. Yoksa her ikisi, her ikisini ispat eder. Farklarına işaret için Birinci Bab’da بِشَهَادَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقٖيقَةِ
İkinci Bab’da vahdet görünür gibi zuhuruna işareten بِمُشَاهَدَةِ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقٖيقَةِ fıkraları tekrar ediliyor.
Gelecek İkinci Bab’ın mertebelerini Birinci Bab gibi izah etmeye niyet etmiştim. Fakat bazı hallerin mümanaatıyla ihtisara ve icmale mecburum. Hakkıyla beyan etmeyi Risale-i Nur’a havale ediyoruz.
İKİNCİ BAB
Berahin-i Tevhidiyeye Dairdir
Dünyaya iman için gönderilen ve bütün kâinatta fikren seyahat eden ve her şeyden Hâlık’ını soran ve her yerde Rabb’ini arayan ve hakkalyakîn derecesinde İlah’ını vücub-u vücud noktasında bulan dünya misafiri, kendi aklına dedi ki: Gel, Vâcibü’l-vücud Hâlık’ımızın vahdet bürhanlarını temaşa için yine beraber bir seyahate gideceğiz.
Beraber gittiler. Birinci menzilde gördüler ki kâinatı istila eden dört hakikat-i kudsiye, vahdeti bedahet derecesinde istilzam edip isterler.
BİRİNCİ HAKİKAT: “Uluhiyet-i mutlaka”dır.
Evet, nev-i beşerin her taifesi birer nevi ibadet ile fıtrî gibi meşgul olması ve sair zîhayatın belki cemadatın dahi fıtrî hizmetleri, birer nevi ibadet hükmünde bulunması ve kâinatta maddî ve manevî bütün nimetlerin ve ihsanların her biri, bir mabudiyet tarafından, hamd ve ibadeti yaptıran perestişe ve şükre birer vesile olmaları ve vahiy ve ilhamlar gibi bütün tereşşuhat-ı gaybiye ve tezahürat-ı maneviyenin bir tek İlah’ın mabudiyetini ilan etmeleri; elbette ve bedahetle bir uluhiyet-i mutlakanın tahakkukunu ve hüküm-ferma olduğunu ispat ederler.
Madem böyle bir uluhiyet hakikati var, elbette iştiraki kabul edemez. Çünkü uluhiyete yani mabudiyete karşı şükür ve ibadetle mukabele edenler, kâinat ağacının en nihayetlerinde bulunan zîşuur meyveleridir. Ve başkaların o zîşuurları memnun ve minnettar edip yüzlerini kendilerine çevirmesi ve görünmediğinden çabuk unutturulabilen hakiki mabudlarını onlara unutturması, uluhiyetin mahiyetine ve kudsî maksatlarına öyle bir zıddiyettir ki hiçbir cihetle müsaade etmez.
Kur’an’ın çok tekrar ile ve şiddetle şirki red ve müşrikleri cehennem ile tehdit etmesi, bu cihettendir.
İKİNCİ HAKİKAT: “Rububiyet-i mutlaka”dır.
Evet, bütün kâinatta hususan zîhayatlarda ve bilhassa terbiye ve iaşelerinde her tarafta aynı tarzda ve umulmadık bir surette beraber ve birbiri içinde hakîmane, rahîmane bir dest-i gaybî tarafından olan bir tasarruf-u âmm elbette bir rububiyet-i mutlakanın tereşşuhudur ve ziyasıdır ve tahakkukuna bir bürhan-ı kat’îdir.
Madem bir rububiyet-i mutlaka vardır, elbette şirk ve iştiraki kabul etmez. Çünkü o rububiyetin kendi cemalini izhar ve kemalâtını ilan ve kıymetli sanatlarını teşhir ve gizli hünerlerini göstermek gibi en mühim maksat ve gayeleri cüz’iyatta ve zîhayatta temerküz ve içtima ettiğinden, en cüz’î bir şeye ve en küçük bir zîhayata kendi başıyla müdahale eden bir şirk, o gayeleri bozar ve o maksatları harap eder. Ve zîşuurun yüzlerini o gayelerden ve o gayeleri irade edenden çevirip esbaba saldığından ve bu vaziyet rububiyetin mahiyetine bütün bütün muhalif ve adâvet olduğundan, elbette böyle bir rububiyet-i mutlaka, hiçbir cihetle şirke müsaade etmez.
Kur’an’ın kesretli takdisatı ve tesbihatı ve âyâtı ve kelimatı, belki hurufatı ve hey’atıyla mütemadiyen tevhide irşadatı bu büyük sırdan ileri gelmiştir.
ÜÇÜNCÜ HAKİKAT: “Kemalât”tır.
Evet, bu kâinatın bütün ulvi hikmetleri, hârika güzellikleri, âdilane kanunları, hakîmane gayeleri, hakikat-i kemalâtın vücuduna bedahetle delâlet ve bilhassa bu kâinatı hiçten icad edip her cihetle mu’cizatlı ve cemalli bir surette idare eden Hâlık’ın kemalâtına ve o Hâlık’ın âyine-i zîşuuru olan insanın kemalâtına şehadeti pek zâhirdir.
Madem kemalât hakikati vardır. Ve madem kâinatı kemalât içinde icad eden Hâlık’ın kemalâtı muhakkaktır. Ve madem kâinatın en mühim meyvesi ve arzın halifesi ve Hâlık’ın en ehemmiyetli masnuu ve sevgilisi olan insanın kemalâtı haktır ve hakikatlidir.
Elbette bu gözümüz ile gördüğümüz kemalli ve hikmetli kâinatı; fena ve zevalde yuvarlanan ve neticesiz olarak tesadüfün oyuncağı, tabiatın mel’abegâhı, zîhayatın zalimane mezbahası, zîşuurun dehşetli hüzüngâhı suretine çeviren ve âsârı ile kemalâtı görünen insanı, en bîçare ve en perişan ve en aşağı bir hayvan derekesine indiren ve Hâlık’ın âyine-i kemalâtı olan bütün mevcudatın şehadetiyle nihayetsiz kemalât-ı kudsiyesi bulunan o Hâlık’ın kemalâtını setredip perde çekerek netice-i faaliyetini ve hallakıyetini iptal eden şirk, elbette olamaz ve hakikatsizdir.
Şirkin bu kemalât-ı İlahiyeye ve insaniye ve kevniyeye karşı zıddiyeti ve o kemalâtları bozduğu İkinci Şuâ Risalesi’nin üç meyve-i tevhide dair Birinci Makam’ında kuvvetli ve kat’î deliller ile ispat ve izah edildiğinden ona havale edip burada kısa kesiyoruz.
DÖRDÜNCÜ HAKİKAT: “Hâkimiyet”tir.
Evet, bu kâinata geniş bir dikkat ile bakan; kâinatı gayet haşmetli ve gayet faaliyetli bir memleket, belki idaresi gayet hikmetli ve hâkimiyeti gayet kuvvetli bir şehir hükmünde görür, her şeyi ve her nev’i birer vazife ile musahharane meşgul bulur. وَ لِلّٰهِ جُنُودُ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ âyetinin askerlik manasını ihsas eden temsiline göre: Zerrat ordusundan ve nebatat fırkalarından ve hayvanat taburlarından tâ yıldızlar ordusuna kadar olan cünud-u Rabbaniyeden, o küçücük memurlarda ve bu pek büyük askerlerde hâkimane tekvinî emirlerin, âmirane hükümlerin, şahane kanunların cereyanları, bedahetle bir hâkimiyet-i mutlakanın ve bir âmiriyet-i külliyenin vücuduna delâlet ederler.
Madem bir hâkimiyet-i mutlaka hakikati vardır, elbette şirkin hakikati olamaz. Çünkü لَو۟ كَانَ فٖيهِمَٓا اٰلِهَةٌ اِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتَا âyetinin hakikat-i kātıasıyla, müteaddid eller müstebidane bir işe karışsalar karıştırırlar. Bir memlekette iki padişah, hattâ bir nahiyede iki müdür bulunsa intizam bozulur ve idare herc ü merc olur. Halbuki sinek kanadından tâ semavat kandillerine kadar ve hüceyrat-ı bedeniyeden tâ seyyaratın burçlarına kadar öyle bir intizam var ki zerre kadar şirkin müdahalesi olamaz.
Hem hâkimiyet bir makam-ı izzettir; rakip kabul etmek, o hâkimiyetin izzetini kırar. Evet, aczi için çok yardımcılara muhtaç olan insanın, cüz’î ve zâhirî ve muvakkat bir hâkimiyeti için kardeşini ve evladını zalimane öldürmesi gösteriyor ki hâkimiyet rakip kabul etmez. Böyle bir âciz, böyle cüz’î bir hâkimiyet için böyle yaparsa; elbette bütün kâinatın mâliki olan bir Kadîr-i Mutlak’ın hakiki ve küllî rububiyetine ve uluhiyetine medar olan kendi hâkimiyet-i kudsiyesine başkasını teşrik etmesi ve şerike müsaade etmesi hiçbir cihetle mümkün olamaz.
Bu hakikat, İkinci Şuâ’nın İkinci Makam’ında ve Risale-i Nur’un birçok yerlerinde kuvvetli deliller ile ispat edildiğinden onlara havale ediyoruz.
İşte yolcumuz bu dört hakikati müşahede etmekle, vahdaniyet-i İlahiyeyi şuhud derecesinde bildi, imanı parladı. Bütün kuvvetiyle
لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَح۟دَهُ لَا شَرٖيكَ لَهُ dedi. Ve bu menzilden aldığı derse bir kısa işaret olarak Birinci Makam’ın ikinci babında لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ ال۟وَاحِدُ ال۟اَحَدُ الَّذٖى دَلَّ عَلٰى وَح۟دَانِيَّتِهٖ وَ وُجُوبِ وُجُودِهٖ مُشَاهَدَةُ عَظَمَةِ حَقٖيقَةِ تَبَارُزِ ال۟اُلُوهِيَّةِ ال۟مُط۟لَقَةِ وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقٖيقَةِ تَظَاهُرِ الرُّبُوبِيَّةِ ال۟مُط۟لَقَةِ ال۟مُق۟تَضِيَّةِ لِل۟وَح۟دَةِ وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقٖيقَةِ ال۟كَمَالَاتِ النَّاشِئَةِ مِنَ ال۟وَح۟دَةِ وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقٖيقَةِ ال۟حَاكِمِيَّةِ ال۟مُط۟لَقَةِ ال۟مَانِعَةِ وَ ال۟مُنَافِيَةِ لِلشِّر۟كَةِ denilmiştir.
Sonra o sükûnetsiz misafir kendi kalbine dedi: Ehl-i imanın, hususan ehl-i tarîkatın her vakit tekrarla لَٓا اِلٰهَ اِلَّاهُوَ demeleri, tevhidi yâd ve ilan etmeleri gösterir ki tevhidin pek çok mertebeleri bulunuyor. Hem tevhid, en ehemmiyetli ve en halâvetli ve en yüksek bir vazife-i kudsiye ve bir farîza-i fıtriye ve bir ibadet-i imaniyedir. Öyle ise gel bir mertebeyi daha bulmak için bu ibrethanenin diğer bir menzilinin kapısını daha açmalıyız.
Çünkü aradığımız hakiki tevhid, yalnız tasavvurdan ibaret bir marifet değildir. Belki ilm-i mantıkta tasavvura mukabil ve marifet-i tasavvuriyeden çok kıymettar ve bürhanın neticesi olan ve ilim denilen tasdiktir.
Ve tevhid-i hakiki öyle bir hüküm ve tasdik ve iz’an ve kabuldür ki her bir şeyle Rabb’ini bulabilir ve her şeyde Hâlık’ına giden bir yolu görür ve hiçbir şey huzuruna mani olmaz. Yoksa Rabb’ini bulmak için her vakit kâinat perdesini yırtmak, açmak lâzım gelir. “Öyle ise haydi ileri!” diyerek, kibriya ve azamet kapısını çaldı. Ef’al ve âsâr menziline ve icad ve ibda âlemine girdi, gördü ki: Kâinatı istila etmiş beş hakikat-i muhita hükmediyorlar, bedahetle tevhidi ispat ederler.
BİRİNCİSİ
Kibriya ve azamet hakikatidir. Bu hakikat, İkinci Şuâ’nın İkinci Makam’ında ve Risale-i Nur’un müteaddid yerlerinde bürhanlarla izah edildiğinden burada bu kadar deriz ki:
Binlerle sene birbirlerinden uzak bir mesafede bulunan yıldızları, aynı anda aynı tarzda icad edip tasarruf eden ve zeminin şark ve garp ve cenup ve şimalinde bulunan aynı çiçeğin hadsiz efradını, bir zamanda ve bir surette halk edip tasvir eden...
Hem هُوَ الَّذٖى خَلَقَ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضَ فٖى سِتَّةِ اَيَّامٍ yani gökleri ve zemini altı günde yaratmak gibi geçmiş ve gaybî ve çok acib bir hâdiseyi, hazır ve göz önünde bir hâdise ile ispat etmek ve onun gibi acib bir tanzir olarak zeminin yüzünde bahar mevsiminde haşr-i a’zamın yüz binden ziyade misallerini gösterir gibi iki yüz binden ziyade nebatat taifelerini ve hayvanat kabilelerini beş altı haftada inşa edip kemal-i intizam ve mizan ile iltibassız, noksansız, yanlışsız, beraber, birbiri içinde idare, terbiye, iaşe, temyiz ve tezyin eden...
Hem يُولِجُ الَّي۟لَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّي۟لِ âyetinin sarahatiyle zemini döndürüp gece gündüz sahifelerini yapan ve çeviren ve yevmiye hâdisatıyla yazan değiştiren aynı zat, aynı anda, en gizli, en cüz’î olan kalplerin hatıratlarını dahi bilir ve iradesiyle idare eder.
Ve mezkûr fiillerin her biri bir tek fiil olduğundan, zarurî olarak, onların fâili dahi bir tek, vâhid ve kādir olan fâil-i zülcelallerinin, bedahetle öyle bir kibriya ve azameti var ki: Hiçbir yerde, hiçbir şeyde, hiçbir cihetle, hiçbir şirkin hiçbir imkânını, hiçbir ihtimalini bırakmıyor, köküyle kesiyor.
Madem böyle bir kibriya ve azamet-i kudret var ve madem o kibriya nihayet kemaldedir ve ihata ediyor. Elbette o kudrete acz veya ihtiyaç ve o kibriyaya kusur ve o kemale noksaniyet ve o ihataya kayıt ve o nihayetsizliğe nihayet veren bir şirke meydan vermesi ve müsaade etmesi, hiçbir vecihle mümkün değildir. Fıtratını bozmayan hiçbir akıl kabul etmez.
İşte şirk, kibriyaya dokunması ve celalin izzetine dokundurması ve azametine ilişmesi cihetiyle öyle bir cinayettir ki hiç kabil-i af olmadığını, Kur’an-ı Mu’cizü’l-Beyan azîm tehdit ile اِنَّ اللّٰهَ لَا يَغ۟فِرُ اَن۟ يُش۟رَكَ بِهٖ وَيَغ۟فِرُ مَا دُونَ ذٰلِكَ ferman ediyor.
İKİNCİ HAKİKAT
Kâinatta tasarrufları görünen ef’al-i Rabbaniyenin ıtlak ve ihata ve nihayetsiz bir surette zuhurlarıdır. Ve o fiilleri takyid ve tahdid eden, yalnız hikmet ve iradedir ve mazharların kabiliyetleridir. Ve serseri tesadüf ve şuursuz tabiat ve kör kuvvet ve camid esbab ve kayıtsız ve her yere dağılan ve karıştıran unsurlar, o gayet mizanlı ve hikmetli ve basîrane ve hayattarane ve muntazam ve muhkem olan fiillere karışamazlar, belki Fâil-i Zülcelal’in emriyle ve iradesiyle ve kuvvetiyle zâhirî bir perde-i kudret olarak istimal olunuyorlar.
Hadsiz misallerinden üç misali, Sure-i Nahl’in bir sahifesinde birbirine muttasıl üç âyetin işaret ettikleri üç fiilin hadsiz nüktelerinden üç nüktesini beyan ederiz.
Birincisi: وَ اَو۟حٰى رَبُّكَ اِلَى النَّح۟لِ اَنِ اتَّخِذٖى مِنَ ال۟جِبَالِ بُيُوتًا ... اِلٰى اٰخِره
Evet, bal arısı fıtratça ve vazifece öyle bir mu’cize-i kudrettir ki koca Sure-i Nahl, onun ismiyle tesmiye edilmiş. Çünkü o küçücük bal makinesinin zerrecik başında, onun ehemmiyetli vazifesinin mükemmel programını yazmak ve küçücük karnında taamların en tatlısını koymak ve pişirmek ve süngücüğünde zîhayat azaları tahrip etmek ve öldürmek hâsiyetinde bulunan zehiri o uzuvcuğuna ve cismine zarar vermeden yerleştirmek; nihayet dikkat ve ilim ile ve gayet hikmet ve irade ile ve tam bir intizam ve muvazene ile olduğundan şuursuz, intizamsız, mizansız olan tabiat ve tesadüf gibi şeyler elbette müdahale edemezler ve karışamazlar.
İşte bu üç cihetle mu’cizeli bu sanat-ı İlahiyenin ve bu fiil-i Rabbanînin, bütün zemin yüzünde hadsiz arılarda, aynı hikmetle, aynı dikkatle, aynı mizanda, aynı anda, aynı tarzda zuhuru ve ihatası, bedahetle vahdeti ispat eder.
İkinci âyet: وَ اِنَّ لَكُم۟ فِى ال۟اَن۟عَامِ لَعِب۟رَةً نُس۟قٖيكُم۟ مِمَّا فٖى بُطُونِهٖ مِن۟ بَي۟نِ فَر۟ثٍوَ دَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَٓائِغًا لِلشَّارِبٖينَ âyeti, ibret-feşan bir fermandır. Evet, başta inek ve deve ve keçi ve koyun olarak süt fabrikaları olan validelerin memelerinde, kan ve fışkı içinde bulaştırmadan ve bulandırmadan ve onlara bütün bütün muhalif olarak hâlis, temiz, safi, mugaddi, hoş, beyaz bir sütü koymak; ve yavrularına karşı o sütten daha ziyade hoş, şirin, tatlı, kıymetli ve fedakârane bir şefkati kalplerine bırakmak; elbette o derece bir rahmet, bir hikmet, bir ilim, bir kudret ve bir ihtiyar ve dikkat ister ki fırtınalı tesadüflerin ve karıştırıcı unsurların ve kör kuvvetlerin hiçbir cihetle işleri olamaz.
İşte böyle gayet mu’cizeli ve hikmetli bu sanat-ı Rabbaniyenin ve bu fiil-i İlahînin, umum rûy-i zeminde, yüz binlerle nevilerin, hadsiz validelerinin kalplerinde ve memelerinde aynı anda, aynı tarzda, aynı hikmet ve aynı dikkat ile tecellisi ve tasarrufu ve yapması ve ihatası, bedahetle vahdeti ispat eder.
Üçüncü âyet: وَمِن۟ ثَمَرَاتِ النَّخٖيلِ وَال۟اَع۟نَابِ تَتَّخِذُونَ مِن۟هُ سَكَرًا وَرِز۟قًا حَسَنًااِنَّ فٖى ذٰلِكَ لَاٰيَةً لِقَو۟مٍ يَع۟قِلُونَ
Bu âyet, nazar-ı dikkati hurma ve üzüme celbedip der ki: “Aklı bulunanlara, bu iki meyvede tevhid için büyük bir âyet, bir delil ve bir hüccet vardır.” Evet, bu iki meyve hem gıda ve kut hem fakihe ve yemiş hem çok lezzetli taamların menşeleri olmakla beraber, susuz bir kumda ve kuru bir toprakta duran bu ağaçlar, o derece bir mu’cize-i kudret ve bir hârika-i hikmettir ve öyle bir helvalı şeker fabrikası ve ballı bir şurup makinesi ve o kadar hassas bir mizan ve mükemmel bir intizam ve hikmetli ve dikkatli bir sanattırlar ki zerre kadar aklı bulunan bir adam “Bunları böyle yapan, elbette bu kâinatı yaratan zat olabilir.” demeye mecburdur.
Çünkü mesela, bu gözümüz önünde bir parmak kadar asmanın üzüm çubuğunda yirmi salkım var ve her salkımda şekerli şurup tulumbacıklarından yüzer tane var. Ve her tanenin yüzüne incecik ve güzel ve latîf ve renkli bir mahfazayı giydirmek ve nazik ve yumuşak kalbinde, kuvve-i hâfızası ve programı ve tarihçe-i hayatı hükmünde olan sert kabuklu, ceviz içli çekirdekleri koymak ve karnında cennet helvası gibi bir tatlıyı ve âb-ı kevser gibi bir balı yapmak ve bütün zemin yüzünde, hadsiz emsalinde aynı dikkat, aynı hikmet, aynı hârika-i sanatı, aynı zamanda, aynı tarzda yaratmak, elbette bedahetle gösterir ki bu işi yapan; bütün kâinatın Hâlık’ıdır ve nihayetsiz bir kudreti ve hadsiz bir hikmeti iktiza eden şu fiil ancak onun fiilidir.
Evet, bu çok hassas mizana ve çok maharetli sanata ve çok hikmetli intizama, kör ve serseri ve intizamsız ve şuursuz ve hedefsiz ve istilacı ve karıştırıcı olan kuvvetler ve tabiatlar ve sebepler karışamazlar, ellerini uzatamazlar. Yalnız, mef’uliyette ve kabulde ve perdedarlıkta, emr-i Rabbanî ile istihdam olunuyorlar.
İşte bu üç âyetin işaret ettikleri üç hakikatin tevhide delâlet eden üç nüktesi gibi hadsiz ef’al-i Rabbaniyenin hadsiz cilveleri ve tasarrufları, ittifakla bir tek vâhid-i ehad, bir Zat-ı Zülcelal’in vahdetine şehadet ederler.
ÜÇÜNCÜ HAKİKAT
Mevcudatın ve bilhassa nebatat ve hayvanatın, sürat-i mutlaka içinde kesret-i mutlaka ve intizam-ı mutlak ile ve suhulet-i mutlaka içinde gayet hüsn-ü sanat ve maharet ve itkan ve intizam ile ve mebzuliyet-i mutlaka ve ihtilat-ı mutlak içinde gayet kıymettarlık ve tam imtiyaz ile icadlarıdır.
Evet, gayet çokluk ile gayet çabukluk hem gayet sanatkârane ve mahirane ve dikkat ve intizam ile gayet kolay ve rahatça hem gayet mebzuliyet ve karışıklık içinde gayet kıymetli ve farikalı olarak bulaşmadan ve bulaştırmadan ve bulandırmadan yapmak ancak ve ancak bir tek vâhid zatın öyle bir kudretiyle olabilir ki o kudrete hiçbir şey ağır gelmez. Ve o kudrete nisbeten, yıldızlar zerreler kadar ve en büyük en küçük kadar ve efradı hadsiz bir nevi, bir tek fert kadar ve azametli ve muhit bir küll, has ve az bir cüz kadar ve koca zeminin ihyası ve diriltilmesi, bir ağaç kadar ve dağ gibi bir ağacın inşası, tırnak gibi bir çekirdek kadar kolay ve rahatça ve suhuletli olmak gerektir. Tâ ki gözümüzün önünde yapılan bu işleri yapabilsin.
İşte bu mertebe-i tevhidin ve bu üçüncü hakikatin ve kelime-i tevhidin bu ehemmiyetli sırrını, yani en büyük bir küll, en küçük bir cüz’î gibi olması ve en çok ve en az farkı bulunmaması hem bu hayretli hikmetini ve bu azametli tılsımını ve tavr-ı aklın haricindeki bu muammasını ve İslâmiyet’in en mühim esasını ve imanın en derin bir medarını ve tevhidin en büyük bir temelini beyan ve hall ve keşif ve ispat etmekle Kur’an’ın tılsımı açılır ve hilkat-i kâinatın en gizli ve bilinmez ve felsefeyi idrakinden âciz bırakan muamması bilinir.
Hâlık-ı Rahîm’ime yüz bin defa Risaletü’n-Nur’un hurufatı adedince şükür ve hamdolsun ki Risaletü’n-Nur bu acib tılsımı ve bu garib muammayı hall ve keşif ve ispat etmiş. Ve bilhassa Yirminci Mektup’un âhirlerinde وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَى۟ءٍ قَدٖيرٌ bahsinde ve haşre dair Yirmi Dokuzuncu Söz’ün “Fâil muktedirdir.” bahsinde, Yirmi Dokuzuncu Lem’a-i Arabiye’nin “Allahu ekber” mertebelerinden kudret-i İlahiyenin ispatında, kat’î bürhanlarla, iki kere iki dört eder derecesinde ispat edilmiş.
Onun için izahı onlara havale etmekle beraber, bir fihriste hükmünde bu sırrı açan esasları ve delilleri icmalen beyan ve on üç basamak olarak on üç sırra işaret etmek istedim. Birinci ve ikinci sırları yazdım. Fakat maatteessüf hem maddî hem manevî iki kuvvetli mani, beni şimdilik mütebâkisinden vazgeçirdiler.
Birinci Sır: Bir şey zatî olsa onun zıddı o zata ârız olamaz. Çünkü içtimaü’z-zıddeyn olur, o da muhaldir. İşte bu sırra binaen, madem kudret-i İlahiye zatiyedir ve Zat-ı Akdes’in lâzım-ı zarurîsidir. Elbette o kudretin zıddı olan acz, o Zat-ı Kadîr’e ârız olması mümkün olmaz.
Ve madem bir şeyde mertebelerin bulunması, o şeyin içinde zıddının tedahülü iledir. Mesela, ziyanın kavî ve zayıf gibi mertebeleri, zulmetin müdahalesi ile ve hararetin ziyade ve aşağı dereceleri, soğuğun karışması ile ve kuvvetin şiddet ve noksan miktarları, mukavemetin karşılaması ve mümanaatıyladır. Elbette o kudret-i zatiyede mertebeler bulunmaz. Bütün eşyayı, bir tek şey gibi icad eder.
Ve madem o kudret-i zatiyede mertebeler bulunmaz ve zaaf ve noksan olamaz, elbette hiçbir mani onu karşılayamaz ve hiçbir icad ona ağır gelmez.
Ve madem hiçbir şey ona ağır gelmez, elbette haşr-i a’zamı bir bahar kadar kolay ve bir baharı bir ağaç kadar suhuletli ve bir ağacı bir çiçek kadar zahmetsiz icad ettiği gibi; bir çiçeği bir ağaç kadar sanatlı, bir ağacı bir bahar kadar mu’cizatlı ve bir baharı bir haşir gibi cem’iyetli ve hârikalı halk eder ve gözümüzün önünde halk ediyor.
Risale-i Nur’da kat’î ve kuvvetli çok bürhanlar ile ispat edilmiş ki: Eğer vahdet ve tevhid olmazsa bir çiçek, bir ağaç kadar belki daha müşkülatlı ve bir ağaç, bir bahar kadar belki daha suubetli olmakla beraber; kıymet ve sanatça bütün bütün sukut edeceklerdi. Ve şimdi bir dakikada yapılan bir zîhayat, bir senede ancak yapılacaktı, belki de hiç yapılmayacaktı.
İşte bu mezkûr sırra binaendir ki: Gayet mebzuliyet ve çoklukla beraber gayet kıymettar ve gayet çabuk ve kolaylıkla beraber gayet sanatlı olan bu meyveler, bu çiçekler, bu ağaçlar ve hayvancıklar muntazaman meydana çıkıyorlar ve vazife başına geçiyorlar ve tesbihatlarını yapıp, bitirip, tohumlarını yerlerinde tevkil ederek gidiyorlar.
İkinci Sır: Nasıl ki nuraniyet ve şeffafiyet ve itaat sırrıyla ve kudret-i zatiyenin bir cilvesiyle bir tek güneş, bir tek âyineye ziyalı akis verdiği gibi; hadsiz âyinelere ve parlak şeylere ve katrelere o kayıtsız kudretinin geniş faaliyetinden ziyalı ve hararetli olan ayn-ı aksini emr-i İlahî ile kolayca verebilir. Az ve çok birdir, farkı yoktur.
Hem bir tek kelime söylense nihayetsiz hallakıyetin nihayetsiz vüs’atinden, o bir tek kelime bir tek adamın kulağına zahmetsiz girdiği gibi bir milyon kulakların kafalarına da izn-i Rabbanî ile zahmetsiz girer. Binlerle dinleyen ile bir tek dinleyen müsavidir, fark etmez.
Hem göz gibi bir tek nur veya Cebrail gibi nurani bir tek ruhanî; tecelli-i rahmet içinde olan faaliyet-i Rabbaniyenin kemal-i vüs’atinden bir tek yere suhuletle baktığı ve gittiği ve bir tek yerde suhuletle bulunduğu gibi binler yerlerde de kudret-i İlahiye ile suhuletle bulunur, bakar, girer; az, çok farkı yoktur.
Aynen öyle de kudret-i zatiye-i ezeliye, en latîf, en has bir nur ve bütün nurların nuru olduğundan ve eşyanın mahiyetleri ve hakikatleri ve melekûtiyet vecihleri şeffaf ve âyine gibi parlak olduğundan ve zerrattan ve nebatattan ve zîhayattan tâ yıldızlara ve güneşlere ve aylara kadar her şey, o kudret-i zatiyenin hükmüne gayet derecede itaatli, inkıyadlı ve o kudret-i ezelînin emirlerine nihayet derecede mutî ve musahhar bulunduğundan, elbette hadsiz eşyayı bir tek şey gibi icad eder ve yanlarında bulunur. Bir iş bir işe mani olmaz. Büyük ve küçük, çok ve az, cüz’î ve küllî birdir. Hiçbiri ona ağır gelmez.
Hem nasıl ki Onuncu ve Yirmi Dokuzuncu Sözlerde denildiği gibi; intizam ve muvazene ve hükme itaat ve emirleri imtisal sırlarıyla, yüz hane kadar bir büyük sefineyi bir çocuğun parmağıyla oyuncağını çevirdiği gibi döndürür, gezdirir.
Hem bir âmir, bir “Arş!” emriyle bir tek neferi hücum ettirdiği gibi muntazam ve mutî bir orduyu dahi o tek emriyle hücuma sevk eder.
Hem pek büyük bir hassas mizanın iki gözünde, iki dağ muvazene vaziyetinde bulunsalar iki kefesinde iki yumurta bulunan diğer mizanın, bir tek ceviz, bir kefesini yukarıya kaldırması, birini aşağı indirmesi gibi; o tek ceviz, bir kanun-u hikmetle öteki büyük mizanın bir gözünü dağ ile beraber dağın başına ve öbür dağı, derelerin dibine indirebilir.
Aynen öyle de kayıtsız, nihayetsiz, nurani, zatî, sermedî olan kudret-i Rabbaniyede ve beraberinde bütün intizamatın ve nizamların ve muvazenelerin menşei, menbaı, medarı, masdarı olan nihayetsiz bir hikmet ve gayet hassas bir adalet-i İlahiye bulunduğundan ve cüz’î ve küllî ve büyük ve küçük her şey ve bütün eşya, o kudretin hükmüne musahhar ve tasarrufuna münkad olduğundan, elbette zerreleri kolayca tedvir ve tahrik ettiği gibi yıldızları dahi nizam-ı hikmet sırrıyla kolayca döndürür, çevirir.
Ve baharda, bir emir ile suhuletle bir sineği ihya ettiği gibi; bütün sineklerin taifelerini ve bütün nebatatı ve hayvancıkların ordularını, kudretindeki hikmet ve mizanın sırrıyla, aynı emirle, aynı kolaylıkla diriltip meydan-ı hayata sevk eder.
Ve bir ağacı baharda çabuk diriltmek ve kemiklerine hayat vermek gibi o hikmetli, adaletli kudret-i mutlaka ile koca arzı ve zemin cenazesini, baharda o ağaç gibi kolayca ihya edip yüz bin çeşit haşirlerin misallerini icad eder.
Ve bir emr-i tekvinî ile arzı dirilttiği gibi اِن۟ كَانَت۟ اِلَّا صَي۟حَةً وَاحِدَةً فَاِذَاهُم۟ جَمٖيعٌ لَدَي۟نَا مُح۟ضَرُونَ fermanıyla yani “Bütün ins ve cin, bir tek sayha ve emir ile yanımızda meydan-ı haşre hazır olurlar.”
Hem وَمَٓا اَم۟رُ السَّاعَةِ اِلَّا كَلَم۟حِ ال۟بَصَرِ اَو۟ هُوَ اَق۟رَبُ ferman etmesiyle yani “Kıyamet ve haşrin işi ve yapılması gözünü kapayıp hemen açmak kadardır belki daha yakındır.” der.
Hem مَا خَل۟قُكُم۟ وَلَا بَع۟ثُكُم۟ اِلَّا كَنَف۟سٍ وَاحِدَةٍ âyetiyle yani “Ey insanlar! Sizin icad ve ihyanız ve haşir ve neşriniz, bir tek nefsin ihyası gibi kolaydır. Kudretime ağır gelmez.” mealinde bulunan şu üç âyetin sırrıyla, aynı emir ile aynı kolaylıkla bütün ins ve cinleri ve hayvanı ve ruhanî ve melekleri haşr-i ekberin meydanına ve mizan-ı a’zamın önüne getirir. Bir iş bir işe mani olmaz.
Üçüncü ve dördüncüden tâ on üçüncü sırra kadar, arzuma muhalif olarak başka vakte ta’lik edildi.
DÖRDÜNCÜ HAKİKAT
Mevcudatın vücudları ve zuhurları, beraberlik ve birbiri içinde birlik ve birbirine benzemeklik ve birbirinin misal-i musağğarı ve numune-i ekberi ve bir kısım küll ve küllî ve diğer kısım onun cüzleri ve fertleri ve birbirine sikke-i fıtratta müşabehet ve nakş-ı sanatta münasebet ve birbirine yardım etmek ve birbirinin vazife-i fıtriyesini tekmil etmek gibi çok cihetü’l-vahdet noktalarında; bedahet derecesinde tevhidi ilan ve Sâni’lerinin vâhid olduğunu ispat etmek ve kâinatın rububiyet cihetinde, tecezzi ve inkısam kabul etmez bir küll ve küllî hükmünde bulunduğunu izhar etmektir.
Evet mesela, her baharda nebatattan ve hayvanattan dört yüz bin nev’in hadsiz efradlarını, beraber ve birbiri içinde, bir anda ve bir tarzda, yanlışsız, hatasız, kemal-i hikmet ve hüsn-ü sanatla icad etmek ve idare ve iaşe etmek...
Hem kuşların misal-i musağğarları olan sineklerden tâ numune-i ekberleri olan kartallara kadar hadsiz efradlarını yaratmak ve hava âleminde, seyahat ve yaşamalarına yardım eden cihazatı verip gezdirmek ve havayı şenlendirmekle beraber, yüzlerinde mu’cizane birer sikke-i sanat ve cisimlerinde müdebbirane birer hâtem-i hikmet ve mahiyetlerinde mürebbiyane birer turra-i ehadiyet koymak...
Hem zerrat-ı taamiyeyi hüceyrat-ı bedeniyenin imdadına ve nebatatı hayvanatın imdadına ve hayvanatı insanların yardımına ve umum valideleri iktidarsız yavruların muavenetine hakîmane, rahîmane koşturmak, göndermek…
Hem daire-i Kehkeşan’dan ve manzume-i şemsiyeden ve anâsır-ı arziyeden tâ göz hadekasının perdelerine ve gül goncasının yapraklarına ve mısır sümbülünün gömleklerine ve kavunun çekirdeklerine kadar mütedâhil daireler gibi cüz’î ve küllî hükmünde aynı intizam ve hüsn-ü sanat ve aynı fiil ve kemal-i hikmetle tasarruf etmek, elbette bedahet derecesinde ispat eder ki:
Bu işleri yapan hem vâhiddir, birdir, her şeyde sikkesi var.
Hem de hiçbir mekânda olmadığı gibi her mekânda hazırdır.
Hem güneş gibi; her şey ondan uzak, o ise her şeye yakındır.
Hem daire-i Kehkeşan ve manzume-i şemsiye gibi en büyük şeyler ona ağır gelmediği gibi kandaki küreyvat, kalpteki hatırat ondan gizlenmez; tasarrufundan hariç kalmaz.
Hem her şey ne kadar büyük ve çok olursa olsun, en küçük, en az bir şey gibi ona kolaydır ki sineği kartal sisteminde ve çekirdeği ağacın mahiyetinde ve bir ağacı bir bahçe suretinde ve bir bahçeyi bir bahar sanatında ve bir baharı bir haşir vaziyetinde suhuletle icad eder.
Ve sanatça çok kıymettar şeyleri, bize çok ucuz verir, ihsan eder. İstediği fiyat ise bir “Bismillah” ve bir “Elhamdülillah”tır. Yani, o çok kıymettar nimetlerin makbul fiyatları, başta “Bismillahirrahmanirrahîm” ve âhirinde “Elhamdülillah” demektir.
Bu Dördüncü Hakikat dahi Risale-i Nur’da izah ve ispat edildiğinden bu kısacık işaretle iktifa ediyoruz.
Bizim seyyahın ikinci menzilde gördüğü
BEŞİNCİ HAKİKAT
Kâinatın mecmuunda ve erkânında ve eczasında ve her mevcudunda bir intizam-ı ekmelin bulunması ve o memleket-i vâsianın tedvir ve idaresine medar olan ve heyet-i umumiyesine taalluk eden maddeler ve vazifedarlar birer vâhid olması ve o haşmetli şehir ve meşherde tasarruf eden isimler ve fiiller, birbiri içinde ve birer ve bir mahiyet ve vâhid ve her yerde aynı isim ve aynı fiil olmakla beraber, her şeyi veya ekser eşyayı ihataları ve şümulleri ve o ziynetli sarayın tedbirine ve şenlenmesine ve binasına medar olan unsurlar ve neviler, birbiri içinde ve birer ve bir mahiyet-i vâhide ve her yerde aynı unsur ve aynı nevi bulunmakla beraber zeminin yüzünü ve ekserisini intişar ile ihata etmeleri elbette bedahetle ve zaruretle iktiza eder ve delâlet eder ve şehadet eder ve gösterir ki:
Bu kâinatın sâni’i ve müdebbiri ve bu memleketin sultanı ve mürebbisi ve bu sarayın sahibi ve bânisi birdir, tektir, vâhiddir, ehaddir. Misli ve naziri olamaz ve veziri ve muîni yoktur. Şeriki ve zıddı olamaz, aczi ve kusuru yoktur.
Evet, intizam tam bir vahdettir, bir tek nazzamı ister. Münakaşaya medar olan şirki kaldırmaz.
Madem bu kâinatın heyet-i mecmuasından, arzın yevmî ve senevî deveranından tâ insanın simasına ve başının duygular manzumesine ve kandaki beyaz ve kırmızı küreyvatın deveranına ve cereyanına kadar, küllî olsun cüz’î olsun her bir şeyde hikmetli ve dikkatli bir intizam var. Elbette bir Kadîr-i Mutlak’tan ve bir Hakîm-i Mutlak’tan başka hiçbir şey, kasd ve icad suretiyle elini hiçbir şeye uzatamaz ve karışamazlar. Belki yalnız kabul ederler, mazhar ve münfail olurlar.
Ve madem tanzim etmek ve bilhassa gayeleri takip etmek ve maslahatları gözeterek bir intizam vermek, yalnız ilim ve hikmetle olur ve irade ve ihtiyar ile yapılır. Elbette ve herhalde, bu hikmet-perverane intizam ve bu gözümüz önündeki maslahatkârane, çeşit çeşit, hadsiz intizamat-ı mahlukat, bedahet derecesinde delâlet ve şehadet eder ki bu mevcudatın hâlıkı ve müdebbiri birdir, fâildir, muhtardır. Her şey onun kudretiyle vücuda gelir, onun iradesiyle birer vaziyet-i mahsusa alır ve onun ihtiyarıyla bir suret-i muntazama giyer.
Hem madem bu misafirhane-i dünyanın sobalı lambası birdir ve rûznameli kandili birdir ve rahmetli süngeri birdir ve ateşli aşçısı birdir ve hayatlı şurubu birdir ve himayetli tarlası birdir… Bir, bir, bir… Tâ bin bir birler kadar... Elbette bu bir birler bedahetle şehadet eder ki bu misafirhanenin sâni’i ve sahibi birdir. Hem gayet kerîm ve misafirperverdir ki bu yüksek ve büyük memurlarını, zîhayat yolcularına hizmetkâr edip istirahatlerine çalıştırıyor.
Hem madem dünyanın her tarafında tasarruf eden ve nakışları ve cilveleri görünen “Hakîm, Rahîm, Musavvir, Müdebbir, Muhyî, Mürebbi” gibi isimler ve “hikmet ve rahmet ve inayet” gibi şe’nler ve “tasvir ve tedvir ve terbiye” gibi fiiller birdirler. Her yerde aynı isim, aynı fiil birbiri içinde hem nihayet mertebede hem ihatalıdırlar. Hem birbirinin nakşını öyle tekmil ederler ki güya o isimler ve o fiiller ittihat edip kudret ayn-ı hikmet ve rahmet ve hikmet ayn-ı inayet ve hayat oluyor.
Mesela, hayat verici ismin bir şeyde tasarrufu göründüğü anda, yaratıcı ve tasvir edici ve rızık verici gibi çok isimlerin aynı anda, her yerde, aynı sistemde tasarrufatları görünüyor. Elbette ve elbette ve bedahetle şehadet eder ki o ihatalı isimlerin müsemması ve her yerde aynı tarzda görünen şümullü fiillerin fâili birdir, tektir, vâhiddir, ehaddir. Âmennâ ve saddaknâ!
Hem madem masnuatın maddeleri ve mâyeleri olan unsurlar zemini ihata ederler. Ve mahlukattan, vahdeti gösteren çeşit çeşit sikkeleri taşıyan nevilerin her biri bir iken rûy-i zeminde intişar edip istila ederler. Elbette bedahetle ispat eder ki o unsurlar müştemilatıyla ve o neviler efradıyla bir tek zatın malıdır, mülküdür. Ve öyle bir Vâhid-i Kadîr’in masnuları ve hizmetkârlarıdır ki o koca istilacı unsurları, gayet itaatli bir hizmetçi ve o zeminin her tarafına dağılan nevileri gayet intizamlı bir nefer hükmünde istihdam eder.
Bu hakikat dahi Risaletü’n-Nur’da ispat ve izah edildiğinden burada bu kısa işaretle iktifa ediyoruz. Bizim yolcu, bu beş hakikatten aldığı feyz-i imanî ve zevk-i tevhidî neşesiyle müşahedatını hülâsa ve hissiyatını tercüme ederek kalbine diyor:
Bak kitab-ı kâinatın safha-i rengînine
Hâme-i zerrîn-i kudret, gör ne tasvir eylemiş
Kalmamış bir nokta-i muzlim çeşm-i dil erbabına
Sanki âyâtın Hudâ, nur ile tahrir eylemiş.
Hem bil ki:
Kitab-ı âlemin evrakıdır eb’ad-ı nâmahdud
Sutûr-u hâdisat-ı dehirdir âsâr-ı nâma’dud
Yazılmış destgâh-ı levh-i mahfuz-u hakikatte
Mücessem lafz-ı manidardır, âlemde her mevcud.
Hem dinle:
چُو لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ بَرَابَر۟ مٖيزَنَن۟د۟ هَر۟ شَى۟
دَمَادَم۟ جُويَدَن۟د۟ يَا حَق۟ سَرَاسَر۟ گُويَدَن۟د۟ يَا حَى۟
نَعَم۟ وَ فٖى كُلِّ شَى۟ءٍ لَهُ اٰيَةٌ تَدُلُّ عَلٰى اَنَّهُ وَاحِدٌ diyerek, kalbiyle beraber nefsi dahi tasdik ederek “Evet, evet” dediler.
İşte dünya misafiri ve kâinat seyyahının ikinci menzilde müşahede ettiği beş hakikat-i tevhidiyeye kısa bir işaret olarak Birinci Makam’ın ikinci babında ikinci menzile ait böyle denilmiş:
لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ ال۟وَاحِدُ ال۟اَحَدُ الَّذٖى دَلَّ عَلٰى وَح۟دَتِهٖ فٖى وُجُوبِ وُجُودِهٖ مُشَاهَدَةُ حَقٖيقَةِ ال۟كِب۟رِيَاءِ وَ ال۟عَظَمَةِ فِى ال۟كَمَالِ وَ ال۟اِحَاطَةِ . وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ حَقٖيقَةِ ظُهُورِ ال۟اَف۟عَالِ بِال۟اِط۟لَاقِ وَ عَدَمُ النِّهَايَةِ لَا تُقَيِّدُهَا اِلَّا ال۟اِرَادَةُ وَ ال۟حِك۟مَةُ . وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ حَقٖيقَةِ اٖيجَادِ ال۟مَو۟جُودَاتِ بِال۟كَث۟رَةِ ال۟مُط۟لَقَةِ فِى السُّر۟عَةِ ال۟مُط۟لَقَةِ وَ خَل۟قُ ال۟مَخ۟لُوقَاتِ بِالسُّهُولَةِ ال۟مُط۟لَقَةِ فِى ال۟اِت۟قَانِ ال۟مُط۟لَقِ وَ اِب۟دَاعُ ال۟مَص۟نُوعَاتِ بِال۟مَب۟ذُولِيَّةِ ال۟مُط۟لَقَةِ فٖى غَايَةِ حُس۟نِ الصَّن۟عَةِ وَ غُلُوِّ ال۟قِي۟مَةِ . وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ حَقٖيقَةِ وُجُودِ ال۟مَو۟جُودَاتِ عَلٰى وَج۟هِ ال۟كُلِّ وَ ال۟كُلِّيَّةِ وَ ال۟مَعِيَّةِ وَ ال۟جَامِعِيَّةِ وَ التَّدَاخُلِ وَ ال۟مُنَاسَبَةِ . وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ حَقٖيقَةِ ال۟اِن۟تِظَامَاتِ ال۟عَامَّةِ ال۟مُنَافِيَةِ لِلشِّر۟كَةِ . وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ وَح۟دَةِ مَدَارَاتِ تَدَابٖيرِ ال۟كَائِنَاتِ الدَّالَّةِ عَلٰى وَح۟دَةِ صَانِعِهَا بِال۟بَدَاهَةِ وَ كَذَا وَح۟دَةُ ال۟اَس۟مَاءِ وَ ال۟اَف۟عَالِ ال۟مُتَصَرِّفَةِ ال۟مُحٖيطَةِ . وَ كَذَا وَح۟دَةُ ال۟عَنَاصِرِ وَ ال۟اَن۟وَاعِ ال۟مُن۟تَشِرَةِ ال۟مُس۟تَو۟لِيَةِ عَلٰى وَج۟هِ ال۟اَر۟ضِ
Sonra o seyyah-ı âlem asırlarda gezerken müceddid-i elf-i sânî, İmam-ı Rabbanî Ahmed-i Farukî’nin medresesine rast geldi, girdi; onu dinledi. O İmam, ders verirken diyordu:
“Bütün tarîkatların en mühim neticesi, hakaik-i imaniyenin inkişafıdır.” ve “Bir tek mesele-i imaniyenin vuzuh ile inkişafı, bin keramata ve ezvaka müreccahtır.” Hem diyordu:
Eski zamanda, büyük zatlar demişler ki: “Mütekellimînden ve ilm-i kelâm ulemasından birisi gelecek, bütün hakaik-i imaniye ve İslâmiyeyi delail-i akliye ile kemal-i vuzuh ile ispat edecek.” Ben istiyorum ki ben o olsam belki (Hâşiye[19]) o adamım, diye iman ve tevhid bütün kemalât-ı insaniyenin esası, mâyesi, nuru, hayatı olduğunu ve تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَي۟رٌ مِن۟ عِبَادَةِ سَنَةٍ düsturu, tefekkürat-ı imaniyeye ait bulunması ve Nakşî tarîkatında hafî zikrin ehemmiyeti ise bu çok kıymettar tefekkürün bir nevi olmasıdır, diye talim ederdi.
Seyyah tamamıyla işitti. Döndü, nefsine dedi ki: Madem bu kahraman imam böyle diyor ve madem bir zerre kuvvet-i imaniyenin ziyadeleşmesi, bir batman marifet ve kemalâttan daha kıymetlidir ve yüz ezvakın balından daha tatlıdır. Ve madem bin seneden beri iman ve Kur’an aleyhinde teraküm eden Avrupa feylesoflarının itirazları ve şüpheleri yol bulup ehl-i imana hücum ediyor. Ve bir saadet-i ebediyenin ve bir hayat-ı bâkiyenin ve bir cennet-i daimenin anahtarı, medarı, esası olan erkân-ı imaniyeyi sarsmak istiyorlar. Elbette her şeyden evvel imanımızı taklitten tahkike çevirip kuvvetlendirmeliyiz.
Öyle ise haydi ileri! Gel, bulduğumuz birer dağ kuvvetindeki bu yirmi dokuz mertebe-i imaniyeyi namazın mübarek tesbihatının mübarek adedi olan otuz üç mertebesine iblağ etmek fikriyle, bu ibretgâhın bir üçüncü menzilini daha görmek için Bismillahirrahmanirrahîm’in anahtarı ile zîhayat âlemindeki idare ve iaşe-i rabbaniyenin kapısını çalmalıyız ve açmalıyız, diyerek mahşer-i acayip ve mecma-ı garaib olan bu üçüncü menzilin kapısını istirhamla çaldı, Bismillahilfettah ile açtı. Üçüncü menzil göründü. Girdi, gördü ki dört hakikat-i muazzama ve muhita o menzili ışıklandırıyorlar ve güneş gibi tevhidi gösteriyorlar.
BİRİNCİ HAKİKAT: “Fettahiyet” hakikatidir.
Yani Fettah isminin tecellisiyle basit bir maddeden ayrı ayrı, çeşit çeşit, hadsiz, muntazam suretlerin, beraber, her tarafta, bir anda, bir fiil ile açılmasıdır. Evet, nasıl ki umum kâinatın bağistanında ayrı ayrı hadsiz mevcudatı; çiçekler misillü, Fettah ismiyle her birisine münasip bir tarz-ı muntazam ve bir şahsiyet-i mümtaze kudret-i Fâtıra açmış, vermiş. Aynen öyle de fakat daha mu’cizatlı olarak; zemin bahçesinde dört yüz bin enva-ı zîhayata dahi her birisine gayet sanatlı ve hikmetli bir suret-i mevzune ve müzeyyene ve mümtaze vermiş.
يَخ۟لُقُكُم۟ فٖى بُطُونِ اُمَّهَاتِكُم۟ خَل۟قًا مِن۟ بَع۟دِ خَل۟قٍ فٖى ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُم۟ لَهُ ال۟مُل۟كُ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ فَاَنّٰى تُص۟رَفُونَ اِ نَّ اللّٰهَ لَا يَخ۟فٰى عَلَي۟هِ شَى۟ءٌ فِى ال۟اَر۟ضِ وَلَا فِى السَّمَٓاءِ هُوَ الَّذٖى يُصَوِّرُكُم۟ فِى ال۟اَر۟حَامِ كَي۟فَ يَشَٓاءُ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ ال۟عَزٖيزُ ال۟حَكٖيمُ
âyetlerin ifadesiyle tevhidin en kuvvetli delili ve kudretin en hayretli mu’cizesi, suretleri açmasıdır. Bu hikmete binaen, feth-i suver hakikati tekrar ile –birkaç suretlerde– Risaletü’n-Nur’da ve bilhassa bu risalenin İkinci Makamı’nın Birinci Bab’ında altıncı ve yedinci mertebelerinde ispat ve beyan edilmesinden onlara havale edip burada bu kadar deriz ki:
Fenn-i nebatat ve fenn-i hayvanatın şehadetiyle ve tetkikat-ı amîkasıyla, bu feth-i suverde öyle bir ihata ve şümul ve sanat var ki bir tek Vâhid-i Ehad’den ve her şeyde her şeyi görebilecek ve yapabilecek bir Kadîr-i Mutlak’tan başka hiçbir şey bu cem’iyetli ve ihatalı fiile sahip olamaz. Çünkü bu feth-i suver fiili ise her yerde ve her anda bulunan nihayetsiz bir kudretin içinde nihayet derecede bir hikmet, bir dikkat, bir ihata ister. Ve böyle bir kudret ise ancak bütün kâinatı idare eden bir tek zatta bulunabilir.
Evet mesela, mezkûr âyetlerin ferman ettikleri gibi; üç karanlık içinde bütün validelerin erhamında insanların suretlerini ayrı ayrı, mizanlı, imtiyazlı, ziynetli ve intizamlı olarak hem şaşırmadan, yanlış etmeden, karıştırmadan basit bir maddeden açmak ve yaratmak olan fettahiyet ve umum rûy-i zeminde aynı kudret, aynı hikmet, aynı sanatla umum insanları ve hayvanları ve nebatları ihata eden bu feth-i suver hakikati; vahdaniyetin en kuvvetli bir bürhanıdır. Çünkü ihata etmek bir vahdettir, şirke yer bırakmaz.
Ve Birinci Bab’da vücub-u vücuda şehadet eden on dokuz hakikat nasıl ki vücudlarıyla Hâlık’ın vücuduna delâlet ederler, öyle de ihatalarıyla da vahdete şehadet ederler.
Bizim yolcunun üçüncü menzilde gördüğü
İKİNCİ HAKİKAT: “Rahmaniyet” hakikatidir.
Yani gözümüzle görüyoruz, birisi var ki bize zemin yüzünü rahmetin binlerle hediyeleri ile doldurmuş, bir ziyafetgâh yapmış ve rahmaniyetin yüz binlerle ayrı ayrı lezzetli taamları içinde dizilmiş bir sofra etmiş ve zemin içini rahîmiyet ve hakîmiyetin binlerle kıymettar ihsanlarını câmi’ bir mahzen yapmış.
Ve zemini devr-i senevîsinde bir ticaret gemisi hükmünde her sene âlem-i gaybdan levazımat-ı insaniye ve hayatiyenin yüz bin çeşitlerinden en güzellerini içine alarak yüklenmiş bir nevi sefine veya şimendifer gibi ve her baharı ise erzak ve elbisemizi taşıyan bir vagon hükmünde olarak bizlere gönderir. Bizi gayet rahîmane beslettirir. Ve bütün o hediyelerden, o nimetlerden istifade etmemiz için bize de yüzlerle ve binlerle iştihalar, ihtiyaçlar, duygular, hissiyatlar, hisler vermiş.
Evet, Âyet-i Hasbiye’ye dair olan Dördüncü Şuâ’da izah ve ispat edildiği gibi bize öyle bir mide vermiş ki hadsiz taamlardan lezzet alır.
Ve öyle bir hayat ihsan etmiş ki duyguları ile –bir sofra-i nimet gibi– koca cismanî âlemde hadsiz nimetlerinden istifade eder.
Ve öyle bir insaniyet bize lütfetmiş ki akıl ve kalp gibi çok âletleri ile hem maddî hem manevî âlemin nihayetsiz hediyelerinden zevk alır.
Ve öyle bir İslâmiyet bize bildirmiş ki âlem-i gayb ve âlem-i şehadetin nihayetsiz hazinelerinden nur alır.
Ve öyle bir iman hidayet etmiş ki dünya ve âhiret âlemlerinin hasra gelmez envarından ve hediyelerinden tenevvür edip müstefid eder.
Güya rahmet tarafından bu kâinat hadsiz antika ve acib ve kıymetli şeylerle tezyin edilmiş bir saraydır. Ve bütün o saraydaki hadsiz sandıkları ve menzilleri açacak anahtarlar insanın ellerine verilmiş ve bütün onlardan istifade ettirecek olan ihtiyaçlar, hissiyatlar insanın fıtratına verilmiş.
İşte böyle dünyayı ve âhireti ve her şeyi kaplamış bir rahmet, elbette o rahmet, vâhidiyet içinde bir ehadiyetin cilvesidir.
Yani nasıl ki güneşin ziyası, mukabilindeki umum eşyayı ihata etmesi ile vâhidiyete bir misal olduğu gibi parlak ve şeffaf her bir şey dahi kabiliyetine göre güneşin hem ziyasını hem hararetini hem ziyasındaki yedi rengini hem aks-i misalini almakla ehadiyete bir misal olduğundan elbette o ihatalı ziyayı gören adam, arzın güneşi vâhiddir, bir tektir diye hükmeder. Ve her parlak şeyde hattâ katrelerde güneşin ışıklı, hararetli aksini müşahede eden o adam, güneşin ehadiyetini, yani bizzat güneşi sıfatlarıyla her şeyin yanındadır ve her şeyin âyine-i kalbindedir diye, bilir.
Aynen öyle de Rahman-ı Zülcemal’in geniş rahmeti dahi ziya gibi umum eşyayı ihatası, o Rahman’ın vâhidiyetini ve hiçbir cihette şeriki bulunmadığını gösterdiği gibi her şeyde hususan her bir zîhayatta ve bilhassa insanda o cem’iyetli rahmetin perdesi altında o Rahman’ın ekser isimlerinin ışıkları ve bir nevi cilve-i zatiyesi bulunarak her ferde, bütün kâinata baktıracak ve münasebettarlık verecek bir cemiyet-i hayatiye vermesi dahi o Rahman’ın ehadiyetini ve her şeyin yanında hazır ve her şeyin her şeyini yapan o olduğunu ispat eder.
Evet nasıl ki o Rahman, o rahmetin vâhidiyetiyle ve ihatasıyla, kâinatın mecmuunda ve zeminin yüzünde celalinin haşmetini gösteriyor. Öyle de ehadiyetin cilvesiyle her bir zîhayatta, hususan insanda bütün nimetlerin numunelerini o fertte toplayıp o zîhayatın âlât ve cihazatına geçirip, tanzim ederek mecmu-u kâinatı parçalanmadan o tek ferde, bir cihette aynı hanesi gibi verdirmesiyle dahi cemalinin hususi şefkatini ilan eder ve insanda enva-ı ihsanatının temerküzünü bildirir.
Hem nasıl ki bir kavunun mesela her bir çekirdeğinde, o kavun temerküz ediyor. Ve o çekirdeği yapan zat elbette odur ki o kavunu yapar, sonra ilminin hususi mizanıyla ve hikmetinin ona mahsus kanunuyla o çekirdeği ondan sağar, toplar, tecessüm ettirir. Ve o tek kavunun tek ve vâhid ustasından başka hiçbir şey, o çekirdeği yapamaz ve yapması muhaldir.
Aynen öyle de rahmaniyetin tecellisiyle kâinat bir ağaç, bir bostan ve zemin bir meyve, bir kavun ve zîhayat ve insan bir çekirdek hükmünde olduğundan elbette en küçük bir zîhayatın Hâlık’ı ve Rabb’i, bütün zeminin ve kâinatın Hâlık’ı olmak lâzım gelir.
Elhasıl: Nasıl ki ihatalı olan fettahiyet hakikatiyle bütün mevcudatın muntazam suretlerini basit maddeden yapmak ve açmak, vahdeti bedahetle ispat eder. Öyle de her şeyi ihata eden rahmaniyet hakikati dahi vücuda gelen ve dünya hayatına giren bütün zîhayatları ve bilhassa yeni gelenleri kemal-i intizamla beslemesi ve levazımatını yetiştirmesi ve hiçbirini unutmaması ve aynı rahmet, her yerde, her anda ve her ferde yetişmesiyle bedahetle hem vahdeti hem vahdet içinde ehadiyeti gösterir.
Risale-i Nur, ism-i Hakîm ve ism-i Rahîm’in mazharı olduğundan Risale-i Nur’un birçok yerlerinde, hakikat-i rahmetin nükteleri ve cilveleri izah ve ispat edildiğinden, burada bu katre ile o bahre işaret edip o pek uzun kıssayı kısa kesiyoruz.
Seyyahımızın üçüncü menzilde müşahede ettiği
ÜÇÜNCÜ HAKİKAT: “Müdebbiriyet ve idare” hakikatidir.
Yani, gayet dehşetli ve süratli ecram-ı semaviyeyi ve gayet istilacı ve karıştırıcı unsurları ve gayet ihtiyaçlı, zafiyetli mahlukat-ı arziyeyi kemal-i intizam ve muvazene ile idare etmek, birbirlerine muavenettar yapmak ve imtizaçkârane idare etmek ve tedbirlerini görmek ve bu koca âlemi bir mükemmel memleket, bir muhteşem şehir, bir müzeyyen saray gibi yapmak hakikatidir.
İşte bu cebbarane ve rahmanane idarenin büyük dairelerini bırakıp yalnız baharda zemin yüzünde cereyan eden o idarenin bir tek sahife ve safhasını Risaletü’n-Nur, Onuncu Söz gibi mühim risalelerinde izah ve ispat etmesine binaen, kısa bir suretini bir temsil ile göstereceğiz. Şöyle ki:
Mesela ve faraza, hârika ve cihangir bir zat, dört yüz bin ayrı ayrı milletlerden, taifelerden bir ordu teşkil etse her milletin ve her taifenin neferlerine ait elbiselerini hem silahlarını hem yemeklerini hem talimat hem terhisatlarını hem hidematlarını, birbirinden ayrı ayrı hem çeşit çeşit olarak bütün o muhtelif cihazatı noksansız, kusursuz, yanlışsız, hatasız, vakti vaktine, gecikmeden, karıştırmadan kemal-i intizamla ve gayet mükemmel bir tarzda o mu’cizatlı kumandan verse; elbette o gayet geniş ve karışık ve ince ve muvazeneli ve kesretli ve adaletli idareye, o hârika kumandanın fevkalâde kudretinden başka hiçbir sebep elini uzatamaz. Eğer uzatsa muvazeneyi bozar ve karıştırır.
Aynen öyle de gözümüzle görüyoruz ki bir dest-i gaybî, her baharda dört yüz bin muhtelif nevilerden mürekkeb bir muhteşem orduyu icad edip idare ediyor. Kıyamete numune olan güz mevsiminde, o dört yüz binden üç yüz bin nebatî ve hayvanî nevilerini vefatlar suretinde ve mevtler namında terhis edip vazifelerinden paydos ediyor. Ve haşir ve neşre numune olan baharda haşr-i a’zamın üç yüz bin misalini birkaç hafta zarfında kemal-i intizamla inşa edip hattâ bir tek ağaçta dört küçük haşirleri, yani kendini ve yapraklarını ve çiçeklerini ve meyvelerini, gitmiş baharın aynı gibi neşirlerini gözümüze gösterdikten sonra, o dört yüz bin envaa bâliğ olan ordu-yu Sübhanînin her nev’e, her taifeye mahsus ve münasip ayrı ayrı rızıklarını ve çeşit çeşit müdafaa silahlarını ve ayrı ayrı libaslarını ve ayrı ayrı talimlerini ve terhislerini ve ayrı ayrı bütün cihazat ve levazımatlarını, kemal-i intizamla, sehivsiz, hatasız, karıştırmadan ve hiçbirini unutmadan, umulmadık yerlerden, vakti vaktine vermekle kemal-i rububiyet ve hâkimiyet ve hikmet içinde vahdaniyetini ve ehadiyetini ve ferdiyetini ve nihayetsiz iktidarını ve hadsiz rahmetini ispat ederek bu tevhid fermanını zemin yüzünde, her bahar sahifesinde, kalem-i kader ile yazar.
Bizim seyyah, yalnız bir baharda bu fermanın bir tek sahifesini okuduktan sonra, nefsine dedi ki: Böyle her baharda haşr-i ekberden daha garib binlerle haşirleri inşa eden, mükâfat ve mücazat için kudretine nisbeten bir bahardan daha kolay olan haşri yapacağını ve kıyameti getireceğini umum enbiyasına binlerle defa vaad ve ahdeden ve Kur’an’da haşrin vukuuna binlerle işaretle beraber, bin adet âyetlerinde sarahaten hükmedip tehdit ve taahhüd eden bir Kadîr-i Cebbar’ın, bir Kahhar-ı Zülcelal’in o kadar vaadlerini tekzip ve kudretini inkâr hükmünde olan inkâr-ı haşir hatasını irtikâb edenlere cehennem azabı ayn-ı adalettir diye hükmetti, nefsi dahi “Âmennâ” dedi.
Dünya yolcusunun üçüncü menzilde müşahede ettiği
DÖRDÜNCÜ HAKİKAT olan Otuz Üçüncü Mertebe: “Rahîmiyet ve rezzakıyet” hakikatidir.
Yani umum zemin yüzünde ve içinde ve havasında ve denizinde bütün zîhayatın ve bilhassa zîruhun ve bilhassa âciz ve zayıfların ve bilhassa yavruların hem maddî ve midevî hem manevî bütün rızıklarını, şefkatkârane, kuru ve basit bir topraktan ve camid ve kemik gibi kuru odun parçalarından yapılan ve bilhassa en latîfi kan ve fışkı ortasından gelen ve bir dirhem kemik gibi bir tek çekirdekten yapılan binlerle okka taamların, vakti vaktine mukannen bir surette hiçbirini unutmayarak ve şaşırmayarak gözümüz önünde bir dest-i gaybî tarafından verilmesi hakikatidir.
Evet اِنَّ اللّٰهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو ال۟قُوَّةِ ال۟مَتٖينُ âyeti, iaşeyi ve infakı Cenab-ı Hakk’a tahsis edip hasrettiği gibi وَمَا مِن۟ دَٓابَّةٍ فِى ال۟اَر۟ضِ اِلَّا عَلَى اللّٰهِ رِز۟قُهَا وَيَع۟لَمُ مُس۟تَقَرَّهَا وَمُس۟تَو۟دَعَهَا كُلٌّ فٖى كِتَابٍ مُبٖينٍ âyeti dahi bütün insanların ve hayvanların rızıklarını taahhüd ve tekeffül-ü Rabbanî altına aldığı hem وَكَاَيِّن۟ مِن۟ دَٓابَّةٍ لَا تَح۟مِلُ رِز۟قَهَا اَللّٰهُ يَر۟زُقُهَا وَاِيَّاكُم۟ وَ هُوَ السَّمٖيعُ ال۟عَلٖيمُ âyeti de rızkı tedarik edemeyen, âciz ve iktidarsız olan zayıf bîçarelerin rızıklarını umulmadık yerden, belki gaybdan belki hiçten –mesela, denizin dibindeki böceklere hiçten ve bütün yavrulara umulmadık yerlerden ve bütün hayvanlara her baharda âdeta sırf gaybdan– infaklarını bilfiil tekeffül ederek bilmüşahede vermekle; esbab-perest insanlara dahi esbab perdesi altında yine o veriyor diye ispat ve ilan ettiği gibi pek çok âyât-ı Kur’aniye ve hadsiz şevahid-i kevniye, bi’l-ittifak her bir zîhayatın bir tek Rezzak-ı Zülcelal’in rahîmiyeti ile beslendiklerini gösteriyorlar.
Evet, bir nevi rızık isteyen ağaçlar iktidarsız ve ihtiyarsız olduklarından onlar, yerlerinde mütevekkilane dururken rızıkları onlara koşup gelmesi ve âciz yavruların nafakaları hayret-nümun tulumbacıklardan ağızlarına akması ve o yavrulara bir parça iktidar ve azıcık bir ihtiyar gelmesiyle süt kesilmesi, hususan insan yavrularına analarının şefkatleri yardımcı verilmesi, bedahetle ispat eder ki helâl rızık, iktidar ve ihtiyar ile mütenasiben değildir belki tevekkül veren zaaf ve acze nisbeten geliyor.
Ekseriyetçe sebeb-i hüsran olan hırsı tahrik eden iktidar ve ihtiyar ve zekâvet, bir kısım büyük ediblerde o edibleri bir nevi dilenciliğe kadar sevk ettiği gibi zekâvetsiz, kaba, çok âmî adamların tevekkülvari iktidarsızlıkları dahi onları zenginliğe îsal etmesi ve كَم۟ عَالِمٍ عَالِمٍ اَع۟يَت۟ مَذَاهِبُهُ وَ جَاهِلٍ جَاهِلٍ تَل۟قَاهُ مَر۟زُوقًا darb-ı mesel olması ispat eder ki rızk-ı helâl, iktidar ve ihtiyar kuvvetiyle kazanılmaz, buldurulmaz. Belki çalışmasını ve sa’yini kabul eden bir merhamet tarafından verilir ve ihtiyacına acıyan bir şefkat canibinden ihsan edilir. Fakat rızık ikidir:
Biri: Yaşamak için hakiki ve fıtrî rızıktır ki taahhüd-ü Rabbanî altındadır. Hattâ o kadar muntazamdır ki bedende yağ vesaire suretinde iddihar olunan fıtrî rızık, hiç olmazsa yirmi günden ziyade bir şey yemeden yaşatır, hayatını idame eder. Demek, yirmi otuz günden evvel ve bedende müddehar olan fıtrî rızkı bitmeden zâhiren açlıktan vefat edenler, rızıksızlıktan değil belki sû-i itiyaddan ve terk-i âdetten neş’et eden bir hastalıktan vefat ederler.
İkinci kısım rızık: İtiyad, israf ve sû-i istimalat ile tiryaki olup zaruret hükmüne geçen mecazî ve sun’î rızıktır. Bu kısım ise taahhüd-ü Rabbanî altında değil belki ihsana tabidir. Kâh verir kâh vermez.
Bu ikinci rızıkta, bahtiyar odur ki medar-ı saadet ve lezzet olan iktisat ve kanaatle sa’y-i helâli, bir nevi ibadet ve rızık için bir fiilî dua bilerek müteşekkirane ve minnettarane o ihsanı kabul edip hayatını saadetkârane geçirir.
Ve bedbaht odur ki medar-ı şakavet ve hasaret ve elem olan israf ve hırs ile sa’y-i helâli bırakarak, her kapıya başvurup tembelkârane ve zalimane ve müştekiyane hayatını geçirir, belki öldürür.
Nasıl ki mide bir rızık ister, öyle de kalp ve ruh ve akıl ve göz ve kulak ve ağız gibi insanın latîfeleri ve duyguları dahi Rezzak-ı Rahîm’den rızıklarını isterler ve müteşekkirane alırlar. Her birisine ayrı ayrı ve onlara lâyık ve onları memnun ve mütelezziz eden rızıkları, hazine-i rahmetten ihsan edilir. Belki Rezzak-ı Rahîm, onlara daha geniş rızık vermek için göz ve kulak, kalp ve hayal ve akıl gibi o latîfelerin her birisini, hazine-i rahmetinin birer anahtarı hükmünde yaratmış.
Mesela göz, kâinat yüzündeki hüsün ve cemal gibi kıymettar cevher hazinelerinin bir anahtarı olduğu misillü ötekiler dahi her biri birer âlemin anahtarı olur, iman ile istifade eder. Yine sadedimize dönüyoruz.
Bu kâinatı yaratan Zat-ı Kadîr-i Hakîm, nasıl ki kâinattan hayatı bir hülâsa-i câmia olarak halk edip umum maksatlarını ve isimlerinin cilvelerini onda temerküz ettiriyor. Öyle de hayat âleminde dahi rızkı bir cem’iyetli merkez-i şuunat yaparak, iştiha ihtiyacını ve zevk-i rızkîyi zîhayatta halk ederek hilkat-i kâinatın en ehemmiyetli bir gayesi ve bir hikmeti olan daimî ve küllî bir teşekkür ve minnettarlık ve perestişlik ile rububiyetine ve sevdirmesine karşı mukabele ettiriyor.
Mesela, çok geniş olan memleket-i Rabbaniyenin her tarafını, hususan melâike ve ruhanîler ile semavatı ve ervah ile âlem-i gaybı şenlendirdiği gibi; maddî âlemi dahi hususan hava ve arzı, her vakit ve her tarafını zîruhun, hususan kuşların ve kuşçukların vücudlarıyla şenlendirmek ve ruhlandırmak hikmetiyle ihtiyac-ı rızkî ve rızkın zevki, pek kuvvetli bir kamçı olarak hayvanları ve insanları rızık peşinde koşturmakla tahrik ederek tembellikten ve ataletten kurtarıp gezdirmesi, şuunat-ı rububiyetin bir hikmetidir. Eğer bu hikmet gibi mühim hikmetler olmasa idi, ağaçların erzakını onlara koşturduğu gibi hayvanların da mukannen olan tayinatlarını onlara zahmetsiz bir surette fıtrî hâcetlerini koşturacaktı.
İsm-i Rahîm ve Rezzak’ın cemallerini ve vahdaniyete şehadetlerini tam görmek için zemin yüzünü birden ihata edip müşahede edecek bir göz bulunsa kış âhirinde erzakları bitmek üzere olan hayvanat kafilelerine, imdad-ı gaybî ve ihsan-ı Rahmanî olarak nebatatın ellerine verilen ve ağaçların başlarına konulan ve validelerin sinelerine takılan ve sırf hazine-i gaybiye-i rahmetten gayet leziz ve gayet çok ve gayet mütenevvi taamları ve nimetleri gönderen Rezzak-ı Rahîm’in bu cilve-i şefkatinde ne kadar şirin bir güzellik, ne kadar tatlı bir cemal bulunduğunu görecek ve ondan bilecek ki:
Bir tek elmayı yapıp bir adama hakiki bir rızık olarak mün’imane veren, yalnız öyle bir zat yapar, verir ki mevsimleri, gece ve gündüzleri çevirir ve küre-i arzı bir sefine-i tüccariye gibi gezdirerek mevsimlerin mahsulatlarını onunla zemindeki muhtaç misafirlerine getirir. Çünkü o elmanın yüzünde bulunan sikke-i fıtrat ve hâtem-i hikmet ve turra-i samediyet ve mühr-ü rahmet, bütün elmalarda ve sair meyvelerde ve bütün nebatat ve hayvanatta bulunduğundan o tek elmanın hakiki mâliki ve sâni’i, elbette ve herhalde o elmanın emsali ve hemcinsi ve kardeşleri olan bütün sekene-i arzın ve onun bahçesi olan koca zeminin ve onun fabrikası olan ağacının ve onun tezgâhı olan mevsiminin ve onun terbiyegâhı olan bahar ve yazın Mâlik-i Zülcelal’i ve Hâlık-ı Zülcemal’i olacak, başka olamaz.
Demek, her bir meyve öyle bir mühr-ü vahdettir ki onun ağacı olan arzın ve onun bahçesi olan kâinat kitabının kâtibini ve sâni’ini bildirir ve vahdetini gösterir ve meyveler adedince vahdaniyet fermanının mühürlendiğine işaret eder.
Risaletü’n-Nur ism-i Rahîm ve ism-i Hakîm’in mazharı olduğundan, bu rahîmiyet hakikatinin çok lem’alarını ve çok sırlarını Risaletü’n-Nur çok eczalarında beyan ve ispat ettiğinden ona havale ile bu pek büyük hazineden halimin müsaadesizliği cihetiyle bu kısa işaretle iktifa edildi.
İşte bizim seyyah diyor ki: Elhamdülillah her yerde aradığım ve her şeyden sorduğum Hâlık’ımın ve Mâlik’imin vücub-u vücuduna ve vahdetine şehadet eden otuz üç hakikati gördüm ve dinledim. Her bir hakikat, güneş gibi parlak, karanlık bırakmaz; dağ gibi kuvvetli ve sarsılmaz. Ve her biri tahakkukuyla vücuduna gayet kat’î şehadet eder ve ihatasıyla vahdetine gayet zâhir delâlet eder. Ve sair erkân-ı imaniyeyi dahi içinde kuvvetli ispat etmekle beraber mecmu hakikatlerin icmaı ve ittifakı, imanımızı taklitten tahkike ve tahkikten ilmelyakîne ve ilmelyakînden aynelyakîne ve aynelyakînden hakkalyakîne iblağ ediyor.
اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ هٰذَا مِن۟ فَض۟لِ رَبّٖى
اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ الَّذٖى هَدٰينَا لِهٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَه۟تَدِىَ لَو۟لَٓا اَن۟ هَدٰينَا اللّٰهُ لَقَد۟ جَٓاءَت۟ رُسُلُ رَبِّنَا بِال۟حَقِّ
İşte bu pür-merak seyyahın bu üçüncü menzilde müşahede ettiği dört muazzam hakikatlerden aldığı envar-ı imaniyeye gayet kısa bir işaret olarak Birinci Makam’ın ikinci babında üçüncü menzilin hakikatlerine dair şöyle denilmiş:
لَٓا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ ال۟وَاحِدُ ال۟اَحَدُ الَّذٖى دَلَّ عَلٰى وَح۟دَتِهٖ فٖى وُجُوبِ وُجُودِهٖ مُشَاهَدَةُ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقٖيقَةِ ال۟فَتَّاحِيَّةِ بِفَت۟حِ الصُّوَرِ لِاَر۟بَعِ مِاَةِ اَل۟فِ نَو۟عٍ مِن۟ ذَوِى ال۟حَيَاةِ ال۟مُكَمَّلَةِ بِلَا قُصُورٍ بِشَهَادَةِ فَنِّ النَّبَاتِ وَ ال۟حَيَوَانِ . وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقٖيقَةِ الرَّح۟مَانِيَّةِ ال۟وَاسِعَةِ ال۟مُن۟تَظَمَةِ بِلَا نُق۟صَانٍ بِال۟مُشَاهَدَةِ وَ ال۟عِيَانِ . وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ عَظَمَةِ حَقٖيقَةِ ال۟اِدَارَةِ ال۟مُحٖيطَةِ لِجَمٖيعِ ذَوِى ال۟حَيَاةِ وَ ال۟مُن۟تَظَمَةِ بِلَا خَطَاءٍ وَ لَا نُق۟صَانٍ . وَ كَذَا مُشَاهَدَةُ عَظَمَةِ اِحَاطَةِ حَقٖيقَةِ الرَّحٖيمِيَّةِ وَ ال۟اِعَاشَةِ الشَّامِلَةِ لِكُلِّ ال۟مُر۟تَزِقٖينَ ال۟مُقَنَّنَةِ فٖى كُلِّ وَق۟تِ ال۟حَاجَةِ بِلَا سَه۟وٍ وَ لَا نِس۟يَانٍ جَلَّ جَلَالُ رَزَّاقِهَا الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ ال۟حَنَّانِ ال۟مَنَّانِ وَ عَمَّ نَوَالُهُ وَ شَمِلَ اِح۟سَانُهُ وَ لَٓا اِلٰهَ اِلَّا هُوَ
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ
يَا رَبِّ بِحَقِّ بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ يَا اَللّٰهُ يَا رَح۟مٰنُ يَا رَحٖيمُ صَلِّ وَسَلِّم۟ عَلٰى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَعَلٰى اٰلِهٖ وَاَص۟حَابِهٖ اَج۟مَعٖينَ بِعَدَدِ جَمٖيعِ حُرُوفِ رَسَائِلِ النُّورِ ال۟مَض۟رُوبِ تِل۟كَ ال۟حُرُوفُ فٖى عَاشِرَاتِ دَقَائِقِ جَمٖيعِ عُم۟رِنَا فِى الدُّن۟يَا وَال۟اٰخِرَةِ مَعَ ضَر۟بِ مَج۟مُوعِهَا فٖى ذَرَّاتِ وُجُودٖى فٖى مُدَّةِ حَيَاتٖى وَاغ۟فِر۟لٖى وَلِمَن۟ يُعٖينُنٖى فٖى نَش۟رِ رَسَائِلِ النُّورِ وَكِتَابَتِهَا بِصَدَاقَةٍ بِكُلِّ صَلَاةٍ مِن۟هَا وَ لِاٰبَائِنَا وَلِسَادَاتِنَا وَشُيُوخِنَا وَ لِاَخَوَاتِنَا وَاِخ۟وَانِنَا وَلِطَلَبَةِ رِسَالَةِ النُّورِ الصَّادِقٖينَ وَبِال۟خَاصَّةِ لِمَن۟ يَك۟تُبُ وَيَس۟تَن۟سِخُ هٰذِهِ الرِّسَالَةَ بِرَح۟مَتِكَ يَا اَر۟حَمَ الرَّاحِمٖينَ اٰمٖينَ وَ اٰخِرُ دَع۟وٰيهُم۟ اَنِ ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ رَبِّ ال۟عَالَمٖينَ
İHTAR
Bu risalenin mahall-i zuhuru olan şu memleket muhitinde Risaletü’n-Nur’un sair risaleleri bulunmadığından ve ihtiyarsız olarak burada telif edildiğinden Âyetü’l-Kübra gibi risalelerde, zâhirî bir tekrar suretinde başka Sözlerin ve Lem’aların bir kısım mühim meseleleri zikredilmiş ve buralardaki şakirdlere nisbeten her biri birer küçük Risaletü’n-Nur hükmüne geçmek hikmetiyle böyle yazdırılmış.
Bu müsveddenin birinci tebyizi bir mübarek zat tarafından oldu. O zatın tevafuktan haberi yokken yazdığı nüshada, kayda lâyık şöyle latîf ve manidar bir tevafuk gördük ki: O nüshanın satırları başında “Elif”ler altı yüz altmış altı olarak yazılmıştır.
Bu hal ise Hazret-i İmam-ı Ali radıyallahu anh tarafından bu hususi risaleye verilen Âyetü’l-Kübra namının cifrî ve ebcedî makamı olan altı yüz altmış altı adedine tam tamına muvafakatı ve mutabakatı ile bu risalenin bu nama liyakatini gösterir. Hem âyât-ı Kur’aniyenin adedi olan altı bin altı yüz altmış altının dört mertebesinden üç mertebesine tevafuku dahi bu risalenin, âyâtın bir lem’ası olduğuna bir işarettir diye telakki ettik.
Said Nursî
Bugünlerde, manevî bir muhaverede bir sual ve cevabı dinledim. Size bir hülâsasını beyan edeyim:
Biri dedi: Risale-i Nur’un iman ve tevhid için büyük tahşidatları ve küllî teçhizatları gittikçe çoğalıyor. Ve en muannid bir dinsizi susturmak için yüzde birisi kâfi iken neden bu derece hararetle daha yeni tahşidat yapıyor?
Ona cevaben dediler: “Risale-i Nur, yalnız bir cüz’î tahribatı ve bir küçük haneyi tamir etmiyor. Belki küllî bir tahribatı ve İslâmiyet’i içine alan ve dağlar büyüklüğünde taşları bulunan bir muhit kaleyi tamir ediyor. Ve yalnız hususi bir kalbi ve has bir vicdanı ıslaha çalışmıyor, belki bin seneden beri tedarik ve teraküm edilen müfsid âletler ile dehşetli rahnelenen kalb-i umumîyi ve efkâr-ı âmmeyi ve umumun ve bâhusus avam-ı mü’minînin istinadgâhları olan İslâmî esasların ve cereyanların ve şeairlerin kırılması ile bozulmaya yüz tutan vicdan-ı umumîyi, Kur’an’ın i’cazıyla ve geniş yaralarını Kur’an’ın ve imanın ilaçları ile tedavi etmeye çalışıyor. Elbette böyle küllî ve dehşetli tahribata ve rahnelere ve yaralara, hakkalyakîn derecesinde, dağlar kuvvetinde hüccetler, cihazlar ve bin tiryak hâsiyetinde mücerreb ilaçlar ve hadsiz edviyeler bulunmak gerektir ki bu zamanda Kur’an-ı Mu’cizü’l-Beyan’ın i’caz-ı manevîsinden çıkan Risale-i Nur o vazifeyi görmekle beraber, imanın hadsiz mertebelerinde terakkiyat ve inkişafata medardır.” diye uzun bir mükâleme cereyan etti. Ben de tamamen işittim, hadsiz şükrettim. Kısa kesiyorum.
Said Nursî
- ↑ *Evet, İmâm-ı Ali'nin (R.A.) Âyetü'l-Kübrâ hakkında verdiği haberi, tam tamına Denizli hâdisesi tasdik etti. Çünkü, bu risalenin gizli tab'ı hapsimize bir vesile oldu. Ve onun kudsî ve çok kuvvetli hakikatinin galebesi, berâet ve necâtımıza ehemmiyetli bir sebeb oldu. Ve İmâm-ı Ali'nin (R.A.) kerâmet-i gaybiyesini gözlere gösterdi ve hakkımızdaki وَبِالْآيَةِ الْكُبْرَى اَمِنِّى مِنَ الْفَجَتْ duâsının kabûlünü isbât etti.
- ↑ آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مىگويند و هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش تسبيح او مىگويد، ولى شما تسبيح آنها را درنمىيابيد، به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است. (الاسرا: 44).
- ↑ و در تغییر مسیر بادها و ابرهایی که در میان آسمان و زمین معلق میباشند. (بقره: 164).
- ↑ و اوست که باران را میباراند بعد از آنکه (مردمان از بارش آن) ناامید میگردند، و رحمت خود را میگستراند (و دامنة باران را به اینجا و آنجا میکشاند و فراگیرش میگرداند). (شوری: 28).
- ↑ رعد به حمد او تسبيح مىگويد. (رعد: 13).
- ↑ نزديك است روشنى برقش چشمها را ببرد. (نور: 43).
- ↑ دوست داشتم سی و سه مرتبه توحیدی ذکر شده در مقام نخست را کمی توضیح دهم، اما به دلیل نامساعد بودن حال و وضعیت فعلی ام، مجبور به بیان مختصر براهین و ترجمه آن شدم. این سی و سه مرتبه در سی و بلکه صد رساله از مجموعه نور با دلایل و به شکل جداگانه و همراه مراتب آن بیان شده است، لذا تفصیل مطلب را بدان جا ارجاع میدهیم.
- ↑ پس به آثار رحمتخدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مىگرداند، در حقيقت هم اوست كه قطعاَ زندهكننده مردگان است و اوست كه بر هر چيزى تواناست. (الروم: 50).
- ↑ مگر افزون بر این هم هست؟! (ق:30)
- ↑ و كوهها را [چون] ميخهايى... (نباء: 7)؛ و در آن كوههاى استوار افكنديم. (حجر:19)؛ و كوهها را لنگر آن گردانيد. (نازعات:32).
- ↑ اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان پذيرد، قطعاً دريا پايان مىيابد. (کهف: 109).
- ↑ و (در آن) ماه به دونیم میگردد. (قمر: 1).
- ↑ و (ای پیغمبر!بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنان پرتاب کردی و خاک به چشمان ایشان فرو رفت، در اصل) این تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیت آن توانایی را ندارد) بلکه خداوند (آن خاک را تکیثر و به سوی ایشان) پرتاب کرد. (انفال: 17).
- ↑ پس آشکارا بیان کن آنچه را که بدان فرمان داده میشوی (که دعوت حق است) (حجر: 94).
- ↑ هر آنچه در آسمانها و زمین است، خدای را تسبیح و تقدیس میکنند. (حدید:1)
- ↑ و هنگامی که نامههای اعمال پخش و گشوده میشود. (تکویر: 10).
- ↑ اگر دریا برای (نگارش شماره و صفات و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم مرکب شود. (کهف: 109).
- ↑ خداوند (با نشان دادن جهان هستی بهگونة یک واحد بههم پیوسته و یک نظام یگانه و ناگسسته عملاً) گواهی میدهد این که معبودی جز او نیست. و اینکه او (در کارهای آفریدگان خود) دادگری میکند، و فرشتگان و صاحبان دانش (هر یک بهگونهای در این باره) گواهی میدهند. جز او معبودی نیست که هم توانا است و هم کاربجا. (آل عمران: 18).
- ↑ Hâşiye: Zaman ispat etti ki o adam, adam değil, Risale-i Nur’dur. Belki ehl-i keşif, Risale-i Nur’u ehemmiyetsiz olan tercümanı ve nâşiri suretinde –keşiflerinde– müşahede etmişler “bir adam” demişler.