شعاع یازدهم

    Risale-i Nur Tercümeleri sitesinden
    09.07, 5 Ekim 2024 tarihinde Said (mesaj | katkılar) tarafından oluşturulmuş 163149 numaralı sürüm ("گل نورانی (ثمره دنیزلی) طوری نگاشته شده که کسی از مطالعه‏اش سیر نمی‏شود، عقول را شگفت زده می‏کند و به دلیل زیبایی‏هایی که دارد – به ویژه در مقابله با اهانت به قرآن، اهانتی که با ترجمه‏ی قرآن قصد عادی سازی قرآن را در نظر مردم داشت- و با نشان دادن ارزش دق..." içeriğiyle yeni sayfa oluşturdu)

    ثمره‏‏یی از زندان دنیزلی

    این بخش دفاعی از رساله نور در برابر بی‏دینی و کفر مطلق است. دفاعیه حقیقی ما در این حبس نیز همین نوشته است؛ زیرا صرفاً در این راه تلاش می‏کنیم.

    این رساله، ثمره و خاطره‏‏یی از زندان دنیزلی و حاصل دو روز جمعه می‏باشد.

    سعید نورسی

    ‏رساله ثمره

    بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ

    فَلَبِثَ فِى السِّج۟نِ بِض۟عَ سِنٖينَ ([1])

    براساس اِخبار و سرّ آیه فوق، یوسف پیر زندانیان است و زندان نوعی مدرسه یوسفیه به شمار می‏رود. حال که دوبار است تعداد زیادی از طلبه‏های رساله نور وارد این مدرسه می‏شوند بی‏تردید لازم است خلاصه بخشی از مسایل مرتبط با حبس و زندان در رساله نور، در این مکتب - که به منظور تربیت گشوده شده - مطالعه و تدریس شود، تا تربیت و آموزش کامل صورت گیرد. اینک پنج، شش مورد از آن خلاصه‏ها را به شرح زیر بیان می‏کنیم:

    مسأله نخست

    چنان که توضیح مطلب در کلام چهارم نیز آمده است، آفریدگارمان سرمایه زندگانی بیست و چهار ساعته شبانه روز را به ما احسان می‏کند تا به کمک آن هر چه برای حیات دنیوی و اخروی لازم است تأمین گردد.

    تصور کنید ما اگر بیست و سه ساعت از شبانه روز را صرف حیات دنیوی - که بسیار کوتاه است - کنیم و یک ساعت را که برای نمازهای واجب کافی‏ست صرف حیات اخروی - که بسیار طولانی‏ست - نکنیم چه اشتباه خلاف عقلی کرده‏ایم، که در آن صورت دچار فشارهای قلبی و روحی به عنوان مکافات آن خطا خواهیم شد و بر اثر چنین وضعی اخلاقمان را از دست می‏دهیم و عمر را با ناامیدی سپری کرده، و به این ترتیب به جای کسب تربیت، در جهت عکس آن حرکت می‏کنیم؛ فکرش را بکنید که با چنین وضعی تا چه حد ضرر خواهیم کرد.

    تصور کنید اگر ساعتی را صرف پنج نوبت نماز واجب کنیم، هر یک ساعت حبس و مصیبت، گاه معادل یک روز عبادت می‏شود و یک ساعت فانی حکم ساعات باقی را می‏یابد و افسردگی‏های روحی و قلبی و فشارها تا حدودی از بین می‏روند و (زندان) کفاره‏‏یی می‏شود برای هرآن چه موجب حبس گردیده بود و تربیت را که هدف اصلی از زندانی شدن است نتیجه می‏دهد، و این آزمون و درس نافعی‏ست، که سبب گفتگویی دل نشین و آرامش بخش با دوستان مصیبت دیده می‏شود.

    چنان که در کلام چهارم بیان گردید هزار نفر در قرعه کشی بلیت‏های بخت آزمایی شرکت می‏کنند تا مثلاً یک نفر بتواند هزار لیره به دست آورد؛ آن‏ها هفت، هشت، ده لیره از بیست و چهار لیره خود را خرج قمار بخت آزمایی می‏کنند، اما یک لیره از آن بیست و چهار لیره را صرف خرید بلیت خزانه جواهرات ابدی نمی‏کنند؛ این در حالی‏ست که احتمال برنده شدن هزار لیره در قرعه کشی بخت آزمایی یک در هزار است، چرا که هزار نفر در این امر سهیم‏اند؛

    اما در بخت آزمایی مقدرات اخروی بشر، احتمال سود برای اهل ایمان - که برخوردار از حُسن عاقبت می‏باشند - 999 از هزار است، این را 124 هزار پیامبر خبر داده‏اند و مخبران صادقی از اولیا و اصفیایی که شمارشان از حد بیرون است با کشف و شهود تصدیق و تأیید کرده‏اند؛ حال با نکات ذکر شده مقایسه کنید رفتن به سوی قرعه کشی از نوع اول و پشت کردن به مورد دوم چه قدر با مصلحت ناسازگار است.

    مدیران زندان، زندانبانان و بلکه کارگزاران امور کشور و نگهبانان آسایش ملت در این مسأله می‏بایست از این درس رساله نور راضی و خرسند باشند، زیرا براساس تجربیات مکرر مشاهده شده است که اداره و انضباط هزار فرد متدینی که همواره به یاد محبس جهنم هستند، آسان‏تر از رسیدگی به امور ده فرد بی‏نماز و بی‏اعتقادی‏ست که صرفاً به حبس دنیوی می‏اندیشند و چیزی از حرام و حلال نمی‏دانند و گاه نیز به رفتارهای لاابالی‏گری خو کرده‏اند.

    خلاصه مسأله دوم

    همان طور که در بخش راهنمای جوانان در رساله نور به خوبی توضیح داده شده، مرگ چنان قطعی و آشکار است که به شب شدن روز و فرارسیدن زمستان پس از پاییز می‏ماند و به یقین با آن مواجه خواهیم شد؛ هم چنان که این زندان برای وارد شوندگان و خارج شوندگان مانند مسافرخانه‏‏یی‏ست، روی زمین نیز رباطی‏ست برای قافله‏هایی که با عجله در حرکتند تا شبی در آن اتراق کنند و فردا به حرکت‏شان ادامه دهند. مرگ که ساکنان هر شهر را بارها به گورستان انتقال داده است بی‏تردید خواسته‏ی زیادی از حیات دارد.

    رساله نور معمای این حقیقت دهشتناک را حل نموده و کشف کرده است، که خلاصه کوتاهی از آن چنین است:

    مادام که مرگ از میان نمی‏رود و دروازه گور بسته نمی‏شود؛ بزرگ‏ترین مسأله و نگرانی اصلی انسان یافتن چاره‏‏یی برای نجات از دست جلاد اجل و سلول انفرادی قبر است. آری، این موضوع چاره دارد و رساله نور با سرّ قرآن آن را به بداهت دو ضرب در دو مساوی با چهار، قاطعانه اثبات کرده است، که خلاصه آن چنین است:

    مرگ یا اعدام ابدی‏ست، یعنی چوبه داری‏ست که فرد را با خویشاوندان و دوستانش از بین می‏برد؛ یا برگه رخصتی‏ست برای عبور به عالمی دیگر که باقی‏ست، سندی ایمانی برای ورود به سرای سعادت و خوشبختی؛

    و قبر نیز یا سلول انفرادی تاریک و چاهی بی‏انتهاست، یا معبری‏ست که ما را از محبس دنیا به سوی مهمان سرا و گلستانی نورانی و جاودان می‏رساند. این حقیقت در «راهنمای جوانان» با تمثیلی اثبات شده است.

    برای مثال در حیاط این زندان، چوبه‏های اعدامی برای به دار آویختن قرار داده‏اند و پشت دیوار، مراسم قرعه کشی بزرگی هست که همه عالمیان در آن مشارکت دارند. عدم اشتراک ما پانصد نفری که در این زندان هستیم بدون استثنا غیرممکن است و همه ما را یکی یکی به میدان خواهند برد. ممکن است بگویند: «بیا، گواهی اعدامت را بگیر و بالای چهارپایه برو» یا «تذکره حبس انفرادی همیشگی را بگیر و از این دری که باز است عبور کن.» و شاید بگویند: «مژده! بلیت بخت آزمایی‏ات برنده میلیون‏ها سکه طلا شده است، بیا و آن را بگیر!»

    ما به چشم خود می‏بینیم که همه به نوبت به سوی چوبه دار می‏روند و گروهی اعدام می‏شوند؛ گروهی دیگر چوبه دار را نردبانی می‏کنند و خود را به پشت دیوار، همان جا که مراسم بخت آزمایی‏ست می‏رسانند؛ این را مأمورانی جدی با قطع و یقین به ما می‏گویند و گویی خود شاهد آن بوده‏ایم، در همین اثنا دو هیأت وارد زندان ما می‏شوند.

    قافله‏‏یی که ساز و شراب و شیرینی‏ها و باقلواهای به ظاهر لذیذ در دست دارند و سعی می‏کنند از آن‏ها به ما نیز بخورانند، اما خوراکی‏هایشان زهرآگین است، و شیاطین انسی آن‏ها را مسموم کرده‏اند.

    جماعت و هیأت دوم تربیت نامه و غذاهای حلال و نوشیدنی‏های دل نشین در دست دارند، و به ما اهدا می‏کنند و همه به اتفاق و خیلی جدی می‏گویند: «اگر هدایای گروه اول را – که به منظور امتحان به شما پیشنهاد شده - قبول کنید و بخورید مانند کسانی که می‏بینید بالای دار می‏روند، به دار آویخته خواهید شد؛ اما اگر هدایای ما را که به فرمان حاکم این دیار برایتان آورده‏ایم بپذیرید و ادعیه و اذکاری را که در کتاب‏ها و تربیت‏نامه‏هایمان است بخوانید از به دار آویخته شدن نجات خواهید یافت، بدانید و چون مشاهده روز باور کنید که در آن مراسم بخت آزمایی به لطف و احسان شاهانه هرکدام‏تان برنده یک میلیون سکه طلا خواهید شد. اگر آن شیرینی‏های حرام و شبهه‏ناک و مسموم را بخورید، تا رفتن به سوی چوبه دار هم درد خواهید کشید. این مسأله را فرامین مذکور و ما با یقین به شما خبر می‏دهیم.»

    مطابق این تمثیل در پشت چوبه دار اجل – که همیشه جلوی چشمانمان است – مراسم بخت آزمایی مقدرات نوع بشر وجود دارد. بی‏تردید باید دریابیم که در این مراسم برای اهل ایمان و طاعت (به شرط حُسن عاقبت) بلیت خزانه‏‏یی جاودان و بی‏پایان فراهم خواهد بود؛ و به احتمال صد در صد برای آنان که بی‏اعتقاد بوده و مشغول عیش و نوش حرام و گردنکشی و فسق بوده‏اند (به شرط توبه نکردن) نیستی همیشگی (برای آنان که معتقد به آخرت نیستند) یا سلول انفرادی تاریک ابدی (برای آنان که بقای روح را قبول دارند اما به لهو و لعب می‏پردازند) تدارک دیده شده است. در ابتدا این را 124 هزار پیامبر ([2]) که نشانه تصدیق در دست دارند و معجزات فراوان داشته‏اند به احتمال 99 درصد خبر داده‏اند و گفته‏اند که گروه اخیراعلان شقاوت ابدی را اخذ خواهند کرد؛ به همین ترتیب بیش از 124 میلیون ولی (قَدَّسَ اَللهُ اَسرَارهُم) که در پی خبر پیامبران، سایه و اثر آنان را با کشف و ذوق مشاهده نموده، تصدیق و تأیید کرده‏اند و میلیاردها محقق ([3]) و مجتهد و صدیقی که آمده‏اند و رفته‏اند، خبر این دو گروه از مشاهیر بشری را به مدد عقل و با براهین قطعی و حجت‏های قوی و با فکر و منطق با یقین و ایمان اثبات و تصدیق نموده‏اند. به واسطه این سه گروه بزرگ و عالیِ جامعه بشری - که چهره‏های تابان نوع انسانند، اهل حقیقتند و چون خورشید و ماه و ستارگان می‏درخشند و در موقعیت فرماندهی قدسی بشر قرار دارند- خبر مذکور به اجماع و تواتر به ما رسیده است؛ حال ببینیم وضعیت کسی را که به این سخنان توجهی نمی‏کند و به صراط مستقیم که آنان نشان می‏دهند و رو به سوی سعادت دارد نمی‏رود و به احتمال 99 درصدِ خطر توجهی ندارد؛ همین فرد در حالت عادی حتی اگر یک نفر بگوید در راهی که می‏روی خطری هست، از آن راه نخواهد رفت و راهی ولو طولانی‏تر را برخواهد گزید. علی ایُّ حال وضع او چنین خواهد بود:

    کوتاه‏ترین و سهل‏ترین راه را که مخبران بی‏شمار با قاطعیت و یقین از آن خبر داده‏اند و صد در صد به بهشت و سعادت ابدی منتهی می‏شود، رها کرده و دشوارترین و طولانی‏ترین و بدترین راهی را که به احتمال 99 درصد به محبس جهنم و شقاوت دائمی منتهی می‏شود انتخاب می‏کند؛ بیچاره‏‏یی که در دنیا نیز کوتاه‏ترین راه را براساس خبر احتمالاً دروغ فردی و با احتمال یک در صد خطر و مثلاً یک ماه حبس رها کرده و راه طولانی‏تر بدون منفعتی را فقط با این توجیه که بی‏خطر است انتخاب می‏کند؛ مانند دیوانه‏های سرمست به اژدهاهایی که در دوردست دیده می‏شوند و راه را بر او خواهند گرفت اهمیتی نمی‏دهد، و مشغول پشه‏ها می‏شود و آن‏ها را مهم می‏داند و عقل و قلب و روح و انسانیت خود را از دست می‏دهد.

    این واقعیتِ مطلب است؛ ما زندانیان برای گرفتن انتقام کامل از این مصیبت باید هدایای هیأت دوم را بپذیریم، همان طور که لذت یک دقیقه انتقام یا چند دقیقه یا چند ساعتِ عیش و نوش باعث شد ما دچار این مصیبت شویم و پانزده سال یا پنج سال یا ده سال یا دو سه سال در زندان بمانیم و دنیا برایمان زندان شود، باید در ضدیت و مخالفت با این مصیبت یکی دو ساعت از زمان حبس را تبدیل به عبادت یکی دو روزه کنیم و مجازات دو سه ساله خود را با هدایای متبرک آن قافله مبارک، تبدیل به عمری بیست سی ساله و ماندگار نماییم و ده یا بیست سال حبس مان را وسیله‏‏یی قرار دهیم برای خلاصی از میلیون‏ها سال حبس در زندان جهنم. در برابر گریه دنیای فانی باید بر لبان حیات اخروی مان لبخند بنشانیم و به این ترتیب از مصیبتی که گرفتارش شده‏ایم انتقام بگیریم. باید زندان را محلی برای تربیت شدن بدانیم و برای وطن و ملتمان افرادی مفید، مطمئن، و با تربیت شویم. مأموران و مدیران و مسؤولان زندان هم کسانی را که گمان می‏کنند جانی و شقی و لاابالی و قاتل و تبهکار و مُضر به حال وطن هستند باید طلبه‏هایی ببینند که در آموزشگاه مبارکی مشغول فعالیت‏اند و باید با افتخار خداوند را شکر بگویند.

    مسأله سوم

    خلاصه حادثه‏‏یی عبرت انگیز که تفصیل آن در «راهنمای جوانان»

    آمده، چنین است:

    زمانی در عید جمهوریت کنار پنجره سلولم در زندان اسکی شهیر نشسته بودم. دختران دانش آموز در حیاط دبیرستان مقابل می‏خندیدند و می‏رقصیدند.

    در یک آن، وضعیت پنجاه سال بعد آن‏ها هم چون سینمایی معنوی بر من آشکار شد. دیدم چهل پنجاه تن از آن دختران دانش آموز که تعدادشان پنجاه شصت نفر بود، در قبر خاک می‏شوند و عذاب می‏کشند. ده نفر از آن‏ها را دیدم که هفتاد هشتاد ساله و بسیار زشت شده‏اند و چون در جوانی مراقب عفت خود نبوده‏اند از نگاه‏هایی که انتظار محبت دارند نفرت می‏بینند. این‏ها را با قطع و یقین مشاهده کردم، و به حال و روز رقت بارشان گریستم. تعدادی از دوستان زندانی، صدای گریستنم را شنیدند، آمدند و جویای موضوع شدند، گفتم: «فعلاً مرا به حال خود رها کنید و بروید.»

    آری، آن چه دیدم حقیقت بود نه خیال. چنان که پس از تابستان و پاییز نوبت زمستان فرا می‏رسد، در ادامه تابستان جوانی و پاییز سالمندی نیز زمستان قبر و برزخ قرار دارد. اگر به همان شکلی که حوادث پنجاه سال پیش را به وسیله صنعت سینما در حال حاضر به نمایش می‏گذارند، می‏توانستند رویدادهای پنجاه سال بعد را هم نشان دهند و وضعیت پنجاه شصت سال بعدِ اهل ضلالت و گمراهی را در مقابل دیدگانشان به نمایش بگذارند، آن گاه با لعن و نفرین به خندیدن‏ها و لذت‏های نامشروع‏شان می‏گریستند.

    در حالی که من مشغول مشاهده مذکور در زندان اسکی شهیر بودم، فردی معنوی که مروج گمراهی و ضلالت بود هم چون شیطانی انسی در مقابلم ظاهر شد و گفت:

    «ما دوست داریم همه نوع لذت حیات را بچشیم و به دیگران بچشانیم، با ما کاری نداشته باش.»

    من هم در پاسخ گفتم:

    حال که مرگ را به قیمت ذوق و لذت، فراموش کرده‏‏یی و به ضلالت و گمراهی پرداخته‏یی، یقین بدان که طبق حکم ضلالت تو، تمام زمان گذشته مرده و معدوم است؛ و چون گورستان ترسناکی ست، که در درونش جنازهها پوسیده‏اند. درد و مصیبت‏هایی که بر اثر مرگ ابدیِ دوستانِ فراوان و فراق‏های بی‏شمار به دلیل وابستگی‏های انسانی و مسیر گمراهی، بر سرت و بر قلبت – اگر نمرده باشد – ریخته، لذت‏های سرمستانه و حقیرت را از بین می‏برد و به همین صورت زمان آینده را نیز به سبب بی‏اعتقادی برایت معدوم و تاریک و مرده و ترسناک می‏کند، و چون گردن بیچاره‏هایی که از آن جا وارد عالم وجود و زمان فعلی می‏شوند با ساطور اجل بریده و به عالم نیستی پرتاب می‏گردد، به موجب گرایش به عقل، نگرانی‏های دردآور بی‏شماری را بر وجود بی‏ایمانت تحمیل کرده، و لذت‏های جزیی و سفیهانه‏ات را زیر و زبر می‏کند.

    اگر ضلالت و سفاهت را رها کنی و وارد دایره ایمان حقیقی و راه مستقیم شوی با نور ایمان خواهی دید که زمان سپری شده‏ی گذشته، معدوم و چون گورستانی که همه چیز را می‏پوساند، نیست، بلکه عالمی نورانی‏ست که موجود است، تبدیل به آینده می‏شود و به منزله دالانی‏ست که ارواح باقی برای ورود به دارالسعادة آینده در آن انتظار می‏کشند؛ گذشته نه تنها دردآور نیست، بلکه بسته به قوت ایمان، نوعی از لذت معنوی بهشت را در دنیا می‏چشاند و آینده نیز نه تنها منزلگاهی ظلمانی و وحشتناک نیست، بلکه اگر با چشم ایمان نگاه کنیم کاخ‏های سعادت ابدی را مشاهده خواهیم کرد، که در آن‏ها ضیافت و نمایشگاه‏های احسانِ یک رحمنِِ رحیمِ ذوالجلالِ و الاکرام برپا شده است؛ رحمنِ رحیمی که صاحب کرم و رحمت بی‏حد‏و‏حصر بوده، و بهار و تابستان را به‏سان سفره‏یی پر از نعمت‏های متعدد قرار داده است، فرد مؤمن با ذوق و شهود ایمانی، کشش رفتن به آن‏جا را در خود حس کرده، و به نسبت ایمانش می‏تواند نوعی از لذت‏های عالم باقی را احساس کند. پس لذت حقیقی و عاری از درد و الم صرفاً در ایمان و با ایمان حاصل می‏گردد.

    ایمان در این دنیا هزاران فایده و نتیجه را نصیب انسان می‏کند. ما به مناسبت بحث حاضر، فقط یک فایده و لذت ایمان را که در قالب تمثیلی در حاشیه «راهنمای جوانان» آمده است، به شرح زیر بیان می‏کنیم:

    فرض کنید فرزندتان - که بسیار دوستش دارید - در حال احتضار و رو به موت است و شما با یأس و نا امیدی به فراق دردآور و همیشگی او می‏اندیشید. در همان حال طبیبی چون حضرت خضر یا لقمان حکیم وارد می‏شود و معجونی چون پادزهر به او می‏خوراند. فرزند دوست داشتنی و عزیز شما چشم می‏گشاید و از مرگ نجات می‏یابد، چه قدر خوشحال و شادمان می‏شوید؟

    به همین ترتیب میلیون‏ها انسان محبوب را که مانند فرزند شما دوست داشتنی هستند و گمان می‏کنید در گورستان زمان گذشته پوسیده شده و در حال نابودی می‏باشند در نظر بگیرید؛ ناگهان به واسطه حقیقت ایمان، نورانیتی از دریچه قلب به سوی گورستانی که براثر توهم گمان می‏رود عدم خانه‏‏یی بزرگ است تابیده می‏شود. تمام مرده‏ها زنده می‏شوند و با زبان حال به شما می‏گویند: «ما نمرده‏ایم، و نخواهیم مرد و دوباره با شما دیدار خواهیم کرد.» و شما حظ و لذت وافری می‏برید. ایمان با دادن چنین لذت‏هایی در این دنیا اثبات می‏کند که حقیقت ایمان هم چون دانه‏‏یی‏ست که در صورت تجسم، بهشتی خاص از آن حاصل می‏شود و شجره طوبای آن می‏گردد. این‏ها را به همان کسی که مروج گمراهی بود گفتم.

    او که اهل عناد بود گفت:

    «حداقل برای این‏که مانند حیوان حیاتمان را با کیف و لذّت سپری کنیم؛ به سرگرمی و سرخوشی پرداخته و به این مسایل ظریف نمی‏اندیشیم.»

    در پاسخ گفتم: تو نمی‏توانی مانند حیوان باشی، زیرا حیوان گذشته و آینده ندارد، نه از گذشته متأسف می‏شود و نه نگران آینده است. حیوان تمام و کمال در پی کام جویی‏ست، به راحتی زندگی می‏کند، می‏خوابد و شکر خالقش را می‏گوید. حتی حیوانی که برای ذبح بر زمین خوابانده می‏شود چیزی احساس نمی‏کند. فقط هنگامی که کارد گلویش را می‏برد می‏کوشد حس کند، آن احساس هم طی می‏شود و حیوان از آن درد هم خلاصی می‏یابد. یکی از رحمت‏ها و مهربانی‏های بزرگ خداوند همین است که اجازه نمی‏دهد کسی از غیب مطلع باشد و هم او آن چه را بر سر انسان می‏آید می‏پوشاند و پنهان می‏کند. مخصوصاً این قضیه در مورد حیوانات بی‏گناه به شکل کامل‏تری وجود دارد. لیکن ای انسان! گذشته و آینده تو ـ بخاطر داشتن عقل - با خروج از عالم غیب موجب می‏شود از استراحتی که ریشه در ستر غیب دارد، کاملاً محروم شوی. تأسف‏های مرتبط با گذشته، فراق‏های دردآلود و ترس‏ها و نگرانی‏های مرتبط با آینده لذت‏های جزیی تو را به مرتبه هیچ تنزل می‏دهد و از لحاظ لذت، تو را صدبرابر بیش‏تر از حیوان به سقوط می‏کشاند.

    مادام حقیقت این است یا دست از عقل بشوی و حیوان شو و نجات پیدا کن یا عقلت را با ایمان بیآمیز و گوش به قرآن بده و حتی در این دنیای فانی لذت‏هایی صد برابر بیش‏تر از حیوان به دست آور. این مطالب را به او گفتم و مجبور به سکوتش کردم.

    باز هم آن گمراه رو به من کرد و گفت:

    «اقلاً مانند بی‏دینان اجنبی زندگی می‏کنیم.»

    جواب دادم:

    تو مانند بی‏دینان اجنبی هم نمی‏توانی شوی، زیرا آن‏ها اگر پیامبری را انکار می‏کنند به پیامبران دیگری مؤمن هستند، حتی اگر هیچ پیامبری را هم قبول نداشته باشند خداوند را باور دارند. اگر خدا را هم قبول نداشته باشند ممکن است خُلقیاتی داشته باشند که مدار کمالاتشان قرار ‏گیرد، اما اگر مسلمانی پیامبر آخرالزمان(ع) را که - خاتم رسل و بزرگ‏ترین آن‏هاست و دین و دعوتش عام است - انکار کند، و از دایره تبعیتش خارج گردد، هیچ پیامبر دیگر و حتی خدا را قبول نخواهد داشت، زیرا همه پیامبران، خدا و کمالات را به واسطه او پذیرفته‏است، و این‏ها بدون او (خاتم الانبیاء) در قلب او باقی نخواهند ماند. این است که از گذشته تاکنون صاحبان هر دینی وارد اسلام شده‏اند، اما هیچ مسلمانی نمی‏تواند به طور حقیقی یک یهودی یا مجوسی یا نصرانی شود؛ البته ممکن است بی‏دین شود، اخلاقش فاسد گردد و تبدیل به عنصری مُضر برای وطن و ملت شود. این را برایش ثابت کردم و هیچ دست آویزی برای شخص متمرد و عنود باقی نماند، لذا برخاست و به جهنم رفت.

    اینک ای هم درسان من در این مدرسه یوسفیه! مادام که حقیقت همین است که گفته شد و رساله نور بیست سال است آن را قطعی و آشکار چون خورشید اثبات می‏نماید و سرکشی متمردان و معاندان را درهم شکسته و آنان را وارد جرگه ایمان می‏کند؛ ما به عنوان کسانی که از ایمان و صراط مستقیم به عنوان سالم‏ترین و آسان‏ترین و نافع‏ترین مسیر برای آینده و آخرت و وطن و ملتمان پیروی می‏کنیم، باید اوقات فراغت خود را به جای آن که صَرف خیالات بیهوده کنیم به خواندن سوره‏هایی از قرآن بپردازیم که با آن آشنایی داریم، و معانی آیات مذکور را از دوستانی که در این زمینه آگاهی دارند فرا گرفته و نمازهای واجب قضا شده مان را به جا آوریم و با استفاده از خوی و خصلت‏های نیک یک دیگر، این زندان را به بوستان مبارکی برای پرورش نهال‏های خوش طینت تبدیل کنیم؛ با چنین اعمال صالحه‏‏یی‏ست که باید بکوشیم مدیر و مسؤولان زندان را به جای این که چون مأموران عذاب جهنم بر سر جانیان و قاتلان باشند، مأموران و استادان درستکار و راهنمایان مهربانی کنیم که در مدرسه یوسفیه بهشتیانی را تربیت می‏کنند و خود را موظف به نظارت بر تربیت آنان می‏دانند.

    مسأله چهارم

    باز در راهنمای جوانان توضیح داده‏ام، زمانی از سوی برادرانی که به من خدمت می‏کردند سؤال شد:

    پنجاه روز است درباره این جنگ هولناک جهانی که کره زمین را به هرج و مرج کشانده و با مقدرات اسلام نیز ارتباط دارد چیزی نمی‏پرسی و کنجکاوی نشان نمی‏دهی. (امروز هفت سال از آن زمان می‏گذرد.) ([4]) این در حالی‏ست که عده‏‏یی از متدینان و عالمان، مسجد و جماعت را رها کرده، به شنیدن (اخبار و مطالب) رادیو می‏شتابند، مگر حادثه‏‏یی بزرگ‏تر از این متصور است؟ یا نکند پرداختن به این موضوع مناسب نیست و ضررهایی دارد؟

    در پاسخ گفتم:

    سرمایه عمر بسیار اندک و کارهای لازم بسیار زیاد است. مانند دایره‏های متداخل، از دایره قلب و معده انسان، دایره پیکر و خانه انسان، دایره محله و شهر، دایره وطن و زادگاه و دایره کره زمین و نوع بشر تا دایره ذی حیات و دنیا دایره‏هایی تو در تو وجود دارد. هر انسان در هر دایره نوعی وظیفه دارد، اما بزرگ‏ترین و مهم‏ترین و دائمی‏ترین وظیفه در کوچک‏ترین دایره قرار دارد، نیز ممکن است کوچک‏ترین و گذراترین وظیفه گاهی در بزرگ‏ترین دایره قرار داشته باشد، بر این قیاس وظایف ممکن است با بزرگی و کوچکی نسبت عکس داشته باشند.

    اما دایره بزرگ به سبب جاذبه‏‏یی که دارد ممکن است باعث شود فرد خدمت لازم و مهمی را رها نموده، با امور آفاقی بی‏معنا مشغول گردد و سرمایه زندگانی را در جای نامناسبی هدر دهد، یعنی عمر با ارزشش را با امور بی‏اهمیت به فنا دهد. کسی که درگیری‏های این جنگ را با کنجکاوی پی می‏گیرد گاه به لحاظ قلبی به طرفداری از یک طرف می‏پردازد و به طور طبیعی ممکن است ظلم و ستم آن طرف را مثبت ببیند و به این ترتیب شریک ظلم او شود.

    پاسخ نکته اول این است: برای هر کس به خصوص مسلمانان چنان مدعا و حادثه‏‏یی وجود دارد که از این جنگ جهانی بزرگ‏تر و از این دعوایی که برای حکومت بر دنیا برپا شده مهم‏تر می‏باشد؛ هر کس اگر به اندازه آلمان و انگلیس قدرت و ثروت داشته و درعین حال از بهره عقل نیز برخوردار باشد، بی‏شک آن را صرف موفقیت و پیروزی در همان راه می‏کند.

    اما درباره آن مدعا باید گفت: صد هزار تن از مشاهیر انسانی و ستارگان و مرشدان بی‏شمار نوع بشر به اتفاق و مُستند به هزاران عهد و قرار صاحب و متصرف کائنات خبر داده‏اند و عده‏‏یی از آنان نیز با چشم خود دیده‏اند که:

    هرکس در مقابل ایمان با ادعای به دست آوردن یا از دست دادن ملک و مزرعه‏‏یی دائمی و باقی - که دارای قصرها و باغ‏هایی به اندازه روی زمین است - مواجه می‏باشد. انسان اگر تذکره ایمان را به درستی تحصیل نکند آن را از دست خواهد داد، و در عصر کنونی بسیاری از مردم به سبب طاعون مادیت شکست می‏خورند. در جایی، یک نفر اهل کشف و شهود در حین سکراتِ (برخی از انسانها) مشاهده کرده بود، از چهل مورد درگذشتگان فقط چند نفر موفق بوده‏اند، بقیه بازنده بوده‏اند. آیا اگر سلطنت دنیا را هم به فرد بازنده بدهند جای خالی ایمان از دست رفته را پر خواهد کرد؟

    ما شاگردان رساله نور معتقدیم صرف نظر کردن از خدماتی که موجب موفقیت در راه کسب ایمان می‏شود و رها کردن وکیل زبردستی که به احتمال 90 درصد مانع شکست در آن مسیر می‏گردد و مشغول شدن به کارهای بیهوده دنیوی با تصور ابدی بودن در دنیا، کار کاملاً نابخردانه‏‏یی است، لذا اگر عقل و خرد هر یک از ما صدبرابر هم بیش‏تر شود باز معتقدیم باید صرف انجام همین وظیفه ایمانی گردد.

    ای دوستان جدید من در مصیبت زندان! شما مانند دوستان قدیمی همراه من رساله نور را ندیده اید، من آن‏ها و هزاران شاگرد دیگر رساله نور را گواه می‏گیرم و می‏گویم و ثابت می‏کنم و ثابت کرده‏ام که:

    رساله نور وکیل موفق این راه است که توانسته تا 90 درصد در این مدعای بزرگ موفقیت کسب کند و تذکره و برات و گواهی آن را که عبارت است از «ایمان تحقیقی» در طول بیست سال در اختیار بیست هزار نفر بگذارد؛ رساله‏‏یی که از معجزه معنوی قرآن حکیم سرچشمه می‏گیرد و در زمانه کنونی وکیل درجه یک این راه محسوب می‏شود.

    هجده سال است دشمنان من، مادیون و بی‏دینان با دسیسه‏های بی‏رحمانه علیه من توانسته‏اند برخی از ارکان حکومت را اغفال کنند و برای نابودی ما این بار نیز مانند گذشته ما را محبوس و زندانی نمایند و با این حال از 130 جزء قلعه پولادین رساله نور فقط از یکی دو قسمت اشکال بگیرند. تو گویی کسی که در صدد انتخاب وکیل است کافی‏ست رساله نور را در اختیار داشته باشد.

    نترسید رساله نور ممنوع نخواهد شد. رساله‏های مهم نور به استثنای دو سه مورد، آزادانه در میان نمایندگان و مسؤولان اصلی دولت جمهوری دست به دست می‏شود. ان‏شاءالله زمانی فرا می‏رسد که مدیران و مأموران سعادتمند برای این که زندان‏ها را به محلی برای اصلاح واقعی تبدیل کنند رساله‏های نور را هم‏چون غذا و علاج در بین زندانیان توزیع خواهند کرد.

    مسأله پنجم

    چنان که در راهنمای جوانان توضیح داده شده است؛ دوران جوانی بی‏تردید سپری خواهد شد. با همان قطعیتی که تابستان جای خود را به پاییز و زمستان می‏دهد و روز تبدیل به غروب و شب می‏شود، جوانی نیز به پیری و مرگ مبدل می‏گردد. اگر فرد، جوانی گذرا و فانی خود را در راه عفت و خیرات سپری کند بر اساس بشارت تمام فرامین آسمانی، جوانی ماندگاری به دست خواهد آورد.

    اما اگر جوانی را با سفاهت بگذراند هر فرد عاقل و خردمندی براساس تجربه تأیید خواهد کرد؛ مانند قتلی که به دلیل یک دقیقه خشونت میلیون‏ها دقیقه حبس را باعث میشود، لذت‏ها و سرخوشی‏های شباب نیز در راه نامشروع، علاوه بر مجازات دنیوی و گناهان و افسوس‏هایی که ریشه در مسؤولیت‏های آخرت و عذاب قبر و زوال آن لذت دارد، در متن همین لذت‏ها بیش از لذت، درد و الم وجود دارد، مثلاً در محبت نامشروع به جنس مخالف، لذت جزیی با عوارض فراوانی چون الم حسادت و الم فراق و الم پاسخ نگرفتن از طرف مقابل، حکم عسلی زهرآگین را می‏یابد.

    فرد به سبب بیماری‏هایی که با اعمال نامشروع جوانی پدید می‏آید روانه بیمارستان‏ها می‏شود و به دلیل زیاده‏روی‏هایش سر از زندان در می‏آورد و به دلیل مشکلاتی که از تغذیه نادرست و وظیفه نشناسی قلب و روح بروز می‏یابد باید او را در میخانه‏ها و مراکز عیش و عشرت یا قبرستان‏ها جستجو کرد، اگر می‏خواهی این مطلب برایت ثابت شود به بیمارستان‏ها و زندان‏ها و میخانه‏ها و قبرستان‏ها برو و در آن جا سؤال کن. البته با واویلاها و تأسف‏ها و گریستن‏هایی مواجه خواهی شد که بیش ترشان براثر سیلی‏های مجازات گونه لذت‏های نامشروع و استفاده نادرست جوانان از جوانی‏شان حاصل شده است.

    همه کتاب‏ها و فرامین سماوی و در رأس آن‏ها قرآن با آیات قطعی خبر و بشارت داده‏اند که جوانی اگر در مسیر درستی طی شود، نعمت الهی بسیار زیبا و دلنشین، و واسطةُ الخیری نیرومند و تأثیرگذار خواهد بود و در آخرت جوانی بسیار درخشان و ماندگاری را نتیجه می‏دهد.

    مادام که حقیقت این است و دایره حلال برای کسب لذت کافی‏ست و مادام که ساعتی لذت در دایره حرام گاه موجب یک سال و گاه ده سال زندان می‏شود، البته به عنوان سپاسگزاری در مقابل نعمت جوانی لازم و بلکه الزم است نعمت دلنشین جوانی را صرف پاکدامنی و درستی کرد.

    مسأله ششم

    اشاره‏ی مختصری‏ست به برهانی از هزاران برهان کلی درباره رکن ایمان به (الله) که در بسیاری از قسمت‏های رساله نور تفصیل و حجت‏های بی‏شمار قطعی آن آمده است.

    در کاستامونو عده‏‏یی از دانش آموزان دبیرستان نزد من آمدند و گفتند: «خالق مان را به ما بشناسان، معلمان مان درباره خدا چیزی نمی‏گویند.»

    گفتم: هر رشته‏‏یی که تحصیل می‏کنید با زبان خاص خود همواره از خداوند بحث می‏کند و آفریدگار را می‏شناساند. سخن آنان را بشنوید نه معلم‏ها را.

    برای مثال در هر قوطی موجود در داروخانه‏‏یی مجهز، معجون‏ها و پادزهرهای حیات بخشی هست که با موازین حساس و فوق‏العاده‏‏یی اخذ و حاصل گردیده است؛ این امر از وجود داروسازی حکیم، کیمیاگر و بسیار ماهر خبر می‏دهد.

    به همین ترتیب، معجون‏ها و پادزهرهای حیات بخشی در بسته‏های چهارصد هزار نوع نبات و حیوان در داروخانه کره زمین وجود دارد که وقتی آن را با مقیاس دانش پزشکی رایج و نسبت به داروخانه‏های موجود می‏سنجیم، می‏بینیم تا چه حد بزرگ‏تر و کامل‏تر است. این امر داروساز داروخانه بزرگ کره زمین یعنی حکیم ذوالجلال را حتی به نابینایان هم آشکارا نشان می‏دهد و می‏شناساند.

    نیز برای مثال، همان طور که کارخانه‏‏یی عظیم، هزاران نوع پارچه را از ماده‏‏یی ساده تولید می‏کند و بی‏تردید بر وجود کارخانه دار و تکنسینی ماهر دلالت دارد،

    دستگاه ربّانی متحرکی که کره زمین نامیده می‏شود و دارای صدها هزار بخش است که در رأس هریک از آن‏ها صدها هزار کارخانه کامل وجود دارد به همان نسبت که از کارخانه انسان بزرگ‏تر و کامل‏تر است در مقایسه با دانش مکانیک که تحصیل کرده‏ایم از استاد و صاحب کره زمین خبر می‏دهد و او را معرفی می‏کند و می‏شناساند.

    باز برای نمونه، دکان‏ها و انبارهایی که در آن‏ها از اطراف، هزار و یک نوع رزق و روزی کامل فراهم آمده و به شکل منظمی در آن‏ها جای داده شده است، بی‏تردید بر وجود مأمور فوق‏العاده ارزاق و تغذیه، و صاحب و مدیر آن دلالت دارد.

    این انبار ربّانی مواد غذایی و این سفینه‏ی سبحانی که کره زمین نامیده می‏شود در یک سال در دایره‏‏یی بیست و چهار هزار ساله در حال چرخش منظم است و صدهزار طایفه را که هر کدام نیازمند رزق و روزی جداگانه می‏باشد در خود جای داده است و با چرخشش فصل‏ها را پدید می‏آورد و بهار را چون واگنی بزرگ پر از هزاران طعام گوناگون می‏کند و نزد ذی حیاتان بیچاره‏‏یی می‏آورد که ارزاق‏شان در زمستان به پایان رسیده است؛ این دکان و انبار ربّانی با انواع و اقسام جهازات و اموال و بسته‏های کنسرو مانند، به همان نسبت که از کارخانه مذکور بزرگ‏تر است با مقیاس دانش تغذیه که خوانده‏ایم یا خواهیم خواند و به همان درجه و با همان قطعیت بر صاحب و متصرف و مدبّر کره زمین دلالت دارد، او را می‏شناساند و موجب می‏شود او را دوست بدارند.

    ارتشی را تصور کنید که چهارصد هزار گروه دارد و فرمانده آن به شکل معجزه گونه‏‏یی ارزاق مورد نیازهر گروه، سلاح و لباس مورد نیاز، آموزش و ترخیص آن‏ها را کاملاً دقیق و جدا جدا تأمین می‏کند، یعنی به تنهایی انواع و اقسام ارزاق، سلاح، لباس، و وسایل مورد نیاز تک تک گروه‏ها را بدون این که فراموش کند یا دچار حیرت گردد در اختیارشان می‏گذارد. شکی نیست که چنین اردو و اردوگاهی به یقین بر آن فرمانده فوق‏العاده دلالت دارد و موجب می‏شود دیگران با تقدیر او را دوست بدارند.

    درست به همان ترتیب، درلشکر سبحانی جدیدی که سربازانش در هر بهار در اردوگاه روی زمین از نو به کار گرفته می‏شوند، فرمانده بزرگ و واحدی را تصور کنید که انواع و اقسام لباس، غذا، سلاح، تعلیم و ترخیص چهار صد هزار نوع نبات و حیوان را با کامل‏ترین شکل و با نظم و ترتیب، تک تک و بی‏آن که یکی از آن‏ها را فراموش کند یا دچار سرگشتگی شود تأمین می‏کند؛ اردوگاه بهار کره زمین به همان نسبت که بزرگ‏تر و کامل‏تر از ارتش و اردوگاه انسانی‏ست و به مقیاس دانش نظامی که شما تحصیل خواهید نمود پروردگار و مدبّر و فرمانده اقدس کره زمین را با حیرت و تقدیس به انسان‏های دقیق و خردمند حکیم معرفی می‏کند و موجب می‏شود با تحمید و تقدیس او را دوست بدارند.

    شهری فوق‏العاده زیبا را تصور کنید که در آن میلیون‏ها لامپ الکتریکی می‏توانند حرکت کرده و به هر طرف بروند؛ مواد روشنایی زای این لامپ‏ها طوری‏ست که گویی پایان نمی‏پذیرد، لامپ‏ها و کارخانه سازنده آن‏ها بدون تردید و بالبداهه بر سازنده و اداره کننده آن و مؤسس کارخانه و کسی که سازنده مواد اشتعال آن‏ها‏ست، یعنی بر برقکاری ماهر و استادی که اعجاز می‏کند دلالت دارد و او را توأم با حیرت‏ها و تقدیرها به دیگران می‏شناساند و موجب می‏شود او را دوست بدارند.

    به همین ترتیب، در شهر این عالم، تعدادی از ستارگانی که چراغ‏های بام جهان هستند طبق نظریه‏های دانش ستاره شناسی، هزار بار بزرگ‏تر از کره زمین‏اند و هفتاد بار سریعتر از گلوله توپ حرکت می‏کنند؛ با این حال نظم خود را از دست نمی‏دهند، با هم برخورد نمی‏کنند، خاموش نمی‏شوند و مواد اشتعال آن‏ها پایان نمی‏پذیرد.

    طبق نظر علم نجوم برای تداوم درخشش خورشید که یک میلیون بار بزرگ‏تر از زمین است و یک میلیون سال بیش‏تر از زمین عمر کرده و در مهمان خانه‏ی رحمانی چون چراغی پرفروز و گرمابخش است، هر روزسوختی به اندازه دریاهای کره زمین و به میزان کوه‏هایش زغال یا هزار برابر زمین هیزم لازم است.

    در شهر باشکوه کائنات که لامپ‏های الکتریکی سرای دنیا با شعاع‏های نورشان، قدرت و سلطنتی لایزال را نشان می‏دهند که خورشید و ستارگان عظیمی چون خورشید را بدون هیزم و امثال آن مشتعل می‏کند و اجازه نمی‏دهد خاموش شوند و با هم و به سرعت می‏گرداند و نمی‏گذارد برخوردی با هم داشته باشند، چراغ‏های درخشان کاخ این دنیا و اداره امر آن‏ها تا چه حد از مثالی که زدیم بزرگ‏تر و کامل‏تر است؟ به همان میزان و با مقیاس درسی که شما در رشته برق خوانده یا خواهید خواند، سلطان این نمایشگاه بزرگی که کائنات نام دارد و روشن کننده و مدبّر و صانع آن و ستارگانِ درخشانش را گواه گرفته، می‏شناساند و موجب می‏شود با تسبیح و تقدیس او را دوست بدارند و پرستش کنند.

    باز مثلاً کتابی را تصور کنید که در هر سطرش کتابی با خط بسیار ریز و ظریف نوشته شده باشد و در هر کلمه‏اش نیز با خط بسیار ریز سوره‏‏یی از قرآن نگاشته شده باشد، کتاب و مجموعه عجیبی کاملاً بامعنا که همه مسایل آن تأیید کننده هم هستند، و نشان از مهارت و توانایی کامل کاتب و مولفش دارد؛ این کتاب بی‏تردید به روشنی روز از نویسنده و مصنفش و کمالات و هنر او حکایت دارد و موجب می‏شود دیگران با گفتن ماشا الله و بارک الله از او تقدیر کنند.

    درست به همین ترتیب، این کتاب کبیرکائنات، که روی زمین، فقط به مثابه یک صفحه آن است، و بهار فقط یکی از اشکالش به شمار می‏رود، دربرگیرنده سیصد هزار نوع طائفه نباتی و حیوانی - که هر یک در حکم کتابی جداگانه‏اند- با هم و در درون هم، بی‏خطا و اشتباهی و بی‏آن که در هم بریزند و بدون لغزشی، کامل و منظمند و گاه در مجموعه کائناتِ بی‏نهایت معناداری که در هر کلمه‏اش حکمت‏های فراوانی هست و در این قرآنِ اکبرِ مجسمِ عالم، با چشمانمان می‏بینیم که قلمی قصیده‏‏یی را در کلمه‏‏یی مانند درخت و خلاصه کاملی از کتابی را در نقطه‏‏یی چون دانه نگاشته است. این عالم به نسبت بزرگی و کمال و معنایی که در مقایسه با کتاب ذکر شده در مثال فوق دارد و به مقیاس دانش حکمة الاشیاء و فن قرائت و کتابت که در دانشگاه فرامی گیرید، و با چشم تیزبین، نقّاش و کاتب کتاب عالم وجود و کمالات بی‏حدش را می‏شناساند و با عبارت «الله اکبر» معرفی می‏کند و با تقدیس «سبحان‏الله» تعریف می‏کند و با ثنای «الحمدلله» موجب می‏شود او را دوست بدارند.

    در مقایسه با این فنون، هر فنی از صدها فن دیگر، با مقیاس فراگیر، آیینه خاص، چشم تیزبین و نظر عبرت انگیز خود خالق ذوالجلال این کائنات را با نام‏هایش می‏شناساند و صفات و کمالاتش را معرفی می‏کند.

    به آن جوانان گفتم: برای تدریس حجت مذکور که برهانی عظیم و درخشان در وحدانیت می‏باشد، قرآن معجزالبیان مکرراً با آیات زیر آفریدگارمان را به ما معرفی می‏کند:

    رَبُّ السَّمٰوَاتِ وَ ال۟اَر۟ضِ([5])

    خَلَقَ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضَ([6])

    آن‏ها نیز این مطلب را کاملاً پذیرفته و با تأیید گفتند: «خداوند را بی‏نهایت شُکر، که درسی قدسی و عین حقیقت گرفتیم، خداوند از شما راضی باشد.»

    من هم گفتم:

    انسان موجود ذی حیاتی‏ست که با هزاران نوع درد متألم می‏شود و با هزاران نوع لذت متلذذ می‏گردد، این موجود به رغم بی‏نهایت عجزش دشمنان مادی و معنوی بی‏شماری دارد و با وجود بی‏نهایت فقرش نیازهای ظاهری و باطنی بی‏شماری دارد، مخلوق بیچاره‏‏یی که مدام در معرض سیلی‏های زوال و فراق است، به یکباره با ایمان و عبودیت و انتساب به پادشاه ذوالجلال در برابر تمام دشمنان نقطه اتکا و برای برآوردن حاجاتش نقطه استمدادی می‏یابد. هم چنان که هرکس با شرف و افتخار و مقام کسی که بدان منسوب است احساس فخر می‏کند، انسان نیز درصورتی که به چنین پادشاه قدیر و رحیمی ایمان آورد و خود را به او منتسب نماید با بندگی و عبودیت به خدمتش درآید و اعلام مرگ و نابودی اجل را در ارتباط با خویش به جواز رهایی و نجات تبدیل نماید تا کجا می‏تواند سپاسگزاری کند و خود را مدیون بداند و تا چه حد می‏تواند افتخار تشکرآمیز داشته باشد؟ شما بگویید.

    همان طور که به آن جوانان دبیرستانی گفتم به زندانیان مصیبت زده هم می‏گویم:

    کسی که او را بشناسد و از او اطاعت کند حتی اگر در زندان هم باشد خوشبخت و سعادتمند است. فراموش کننده او نیز حتی اگر در کاخ‏ها هم باشد زندانی و بدبخت است.

    مظلومی سعادتمند در حالی که اعدام می‏شد به ظالمان بدبخت می‏گوید: «من اعدام نمی‏شوم بلکه در حال دریافت جواز برای رفتن به سوی سعادت هستم. من با دیدن شما که محکوم به اعدام ابدی هستید کاملاً از شما انتقام می‏گیرم.» آن گاه با گفتن لا اله الا الله با شادی روح خود را تسلیم می‏کند.

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ([7])

    مسأله هفتم

    ثمره یک روز جمعه در زمان حبس دنیزلی‏ست.

    وَمَٓا اَم۟رُ السَّاعَةِ اِلَّا كَلَم۟حِ ال۟بَصَرِ اَو۟ هُوَ اَق۟رَبُ ۝([8]) مَا خَل۟قُكُم۟ وَلَا بَع۟ثُكُم۟ اِلَّا كَنَف۟سٍ وَاحِدَةٍ ۝([9]) فَان۟ظُر۟ اِلٰٓى اٰثَارِ رَح۟مَتِ اللّٰهِ كَي۟فَ يُح۟يِى ال۟اَر۟ضَ بَع۟دَ مَو۟تِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُح۟يِى ال۟مَو۟تٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَى۟ءٍ قَدٖيرٌ([10])

    درسی را که زمانی در کاستامونو به درخواست دانش آموزان و در پاسخ به این تقاضا که «خالقمان را به ما بشناسان» به زبان فنون مدرسه به آن‏ها داده بودم و سابق بر این در مسأله ششم آمده بود زندانیانی که در زندان دنیزلی می‏توانستند با من در تماس باشند، مطالعه کردند. به دلیل پذیرش کامل ایمانی، نسبت به آخرت اشتیاقی حس نمودند و خطاب به من گفتند: «آخرتمان را هم به طور کامل به ما بشناسان. تا نفسمان و شیاطین زمان، ما را از راه به در نکنند و دیگر وارد چنین زندان‏هایی نشویم.» بنا به درخواست طلبه‏های زندانی رساله نور در دنیزلی و آنان که مسأله ششم را مطالعه کرده بودند بیان خلاصه‏‏یی از رکن آخرت هم لازم آمد، لذا در خلاصه‏‏یی کوتاه از رساله نور می‏گویم:

    چنان که در مسأله ششم خالقمان را از ارض و سماوات جویا شدیم و آن‏ها نیز با زبان فنون، آفریدگار را به روشنی خورشید به ما شناساندند؛ اینک به همان ترتیب آخرتمان را ابتدا از پروردگاری که می‏شناسیم، سپس از پیامبرمان، بعد قرآن، بعد سایر پیامبران و کتاب‏های مقدس و آن گاه از فرشتگان سپس از کائنات خواهیم پرسید.

    در مرتبه اول آخرت را از خداوند می‏پرسیم. او نیز با همه رسولانی که فرستاده است و همه فرامین و نام‏ها و صفات خویش می‏فرماید: «بله، آخرت وجود دارد و شما را به آن سو می‏بریم.» کلام دهم با دوازده حقیقت قطعی و روشن، پاسخ قسمی از اسماء درباره آخرت را اثبات و تشریح کرده است. به دلیل این که توضیح مذکور کفایت می‏کند در این جا صرفاً اشاره‏‏یی بسیار کوتاه خواهیم داشت:

    مادام هیچ سلطنتی نیست که به اطاعت کنندگانش پاداش ندهد و نافرمانان را به مجازات نرساند؛ بی‏تردید سلطنتی سرمدی که در مرتبه ربوبیت مطلق است به منتسبان با ایمان آن سلطنت و کسانی که با طاعات، تسلیم فرامینش هستند پاداش می‏دهد و آنان را که سلطنت با عزت مذکور را با کفر و عصیان انکار می‏کنند به مجازات می‏رساند. نام‏های «رب العالمین» و «سلطان الدیان» می‏گویند پاداش و مجازات فوق متناسب با آن رحمت و جمال، و آن عزت و جلال خواهد بود.

    با چشم خود به روشنی روز و آشکاری خورشید می‏بینیم که رحمتی عام و شفقت و کرمی محیط، روی زمین را فرا گرفته است؛ برای مثال رحمت مذکور در هر بهار همه درختان و نباتات میوه دار را چون حوریان بهشتی می‏پوشاند و مزین می‏کند و انواع میوه‏ها را در دستانشان قرار می‏دهد و آن‏ها نیز خطاب به ما می‏گویند، بفرمایید بگیرید و بخورید؛ یا توسط حشره‏‏یی زهردار، عسل شیرین و شفابخش را به ما می‏خوراند و به واسطه حشره‏‏یی خزنده، حریر نرم را برای ما مهیا کرده و بر ما می‏پوشاند؛ به همین ترتیب در مُشتی هسته و دانه، برای ما هزاران مَن طعام نگاه داشته و به عنوان احتیاط در این انبارهای کوچک ذخیره نموده است؛
    

    صاحب رحمت و شفقتی که چنین می‏کند بی‏هیچ تردیدی انسان‏های مؤمن دوست داشتنی و منت پذیر و اهل پرستش را نابود نمی‏سازد، بلکه برای این که آنان را مظهر رحمت‏های درخشان‏تری کند از حیات دنیوی رها می‏سازد. این پاسخی‏ست که نام‏های «رحیم و کریم» به سؤال ما می‏دهند و می‏گویند: «الجَنَّةُ حَق»

    نیز ما با چشمان خویش می‏بینیم درهمه مخلوقات و در تمام روی زمین دست حکیمانه‏‏یی در کار است و امور چنان براساس مقیاس‏های عدالت در جریان است که عقل بشر قادر به اندیشه فوق آن نیست، مثلاً حکمت ازلی‏ست که تمام تاریخچه حیات و حوادث مربوط به آن را در قوه حافظه، یکی از هزاران عضو بدن انسان و به اندازه هسته‏‏یی کوچک، نگاشته و آن را به صورت کتابخانه‏‏یی درآورده و برای محاکمه انسان در حشر و به عنوان سندی کوچک در نشر دفتر اعمال او با سرّ یادآوری همیشگی به دست انسان می‏دهد و در جیب قوه مُفَکِّره‏اش قرار می‏دهد؛ همین حکمت است که اعضا را در همه مخلوقات با میزان‏هایی بسیار حساس قرار می‏دهد، از میکروب تا کرگدن، از مگس تا سیمرغ و از یک بوته گل تا بوته گل بهار که میلیاردها بلکه تریلیاردها شکوفه می‏دهد؛ حکمتی که در همه این موارد تناسب را با مقیاس‏هایی به دور از اسراف به کار می‏بندد و آفریده‏ها رابا توازن و نظم و جمال چون شاهکاری هنری می‏آفریند، عدالتی سرمدی که حقوق حیاتی هر ذی حیاتی را در کمال میزان ادا می‏کند و خوبی‏ها را نتیجه خوب و بدی‏ها را نتیجه بد می‏دهد و با سیلی‏هایی که از زمان آدم تاکنون بر طاغیان و ستمگران زده، خود را بسیار قدرتمند نشان داده است.

    بدون هیچ شبههیی همان طور که تصورخورشید بدون روز امکان ندارد، حکمت ازلی و عدالت سرمدی مورد بحث نیز نمی‏تواند بدون آخرت باشد و اجازه نمی‏دهد ظالمان و مظلومان به واسطه مرگ به یک شکل بروند. چنین بی‏عدالتی خوفناک و بی‏عاقبتی دور از حکمت به هیچ وجه امکان ندارد. این پاسخ قطعی را نام‏های «حکیم، حکم، عدل و عادل» به سؤال ما می‏دهند.

    وقتی تأمین حاجات همه مخلوقات و ذی حیاتان بیرون از دایره توانایی آن‏ها قرار دارد و قادر به برآوردن آن‏ها نیستند و وقتی نیازهای خود را با زبان استعداد فطری و احتیاج ضروری که نوعی دعاست طلب می‏کنند، این نیازها از سوی دستی غیبی که بسیار رحیم و سمیع و مهربان است برآورده می‏گردد. معمولاً از هر ده دعای انسان‏ها که امری اختیاری‏ست و مخصوصاً در خواص و انبیا، شش هفت دعا، خلاف عادات شناخته شده مستجاب می‏گردد و از این جا به یقین دانسته می‏شود که سمیع

    و مجیبی در پشت پرده هست که آه هر دردمند و نیایش هر نیازمندی را می‏شنود. او متوجه کوچک‏ترین نیازهای خُردترین ذی حیات است و آه پنهانش را می‏شنود و با مهربانی در عمل به او پاسخ می‏دهد و خشنودش می‏کند.

    دعای حضرت محمد (ع) دعای بقای اخروی نوع بشر – به عنوان مهم‏ترین مخلوق – را شامل می‏شود و دعایی که عمومی‏ست و با عموم کائنات و اسماء و صفات الهی مرتبط است و مهم‏ترین دعا محسوب می‏شود. همه‏ی پیامبران به عنوان فرماندهان و ستارگان نوع انسان نیز با ایشان همراه شده و به این دعا آمین آمین می‏گویند. افراد متدیّن امت او نیز هر روز با گفتن چند صلوات به دعای او آمین می‏گویند، و حتی تمامی مخلوقات در دعای او شریک شده و خطاب به خداوند می‏گویند: بله خواسته‏اش را عطا فرما؛ ما نیز همان را می‏خواهیم. تحت چنین شرایطی که غیرقابل انکار می‏باشد، دعای مربوط به بقای اخروی حضرت محمد(ع) (از اسباب بی‏شمار موجبه حشر) به درگاه خدایی که ایجاد آخرت برایش مانند ایجاد بهار آسان است، به تنهایی برای ایجاد آخرت و بهشت کافی‏ست. این مطالب را نام‏های «مجیب و سمیع و رحیم» در پاسخ سؤال ما مطرح می‏کنند.

    نام‏های «محیی، ممیت، حی، قیّوم، قدیر و علیم» در پاسخ سؤال ما از خالقمان، چنین پاسخ می‏دهند: به همان روشنی که روز نشان دهنده خورشید است، در مردن‏ها و زنده شدن‏های کلی روی زمین که به واسطه تغییر فصل‏ها صورت می‏گیرد، قطعاً تصرف کننده‏‏یی در پشت پرده هست که کره بزرگ زمین را با نظم و میزانی به سادگی یک باغچه و حتی یک درخت می‏آفریند، بهار با عظمت را به سهولت ایجاد یک گل و زیبایی موزون آن پدید می‏آورد، و سیصد هزارگروه از نباتات و حیوانات را که هرکدام در حکم کتابی هستند، بر روی زمین که هم چون صفحه‏‏یی‏ست از کتابی بزرگ و نمونه‏‏یی از حشرها و نشرهای بی‏حد و حصر، می‏نگارد؛ قلم قدرتی که موجودات را در عین به هم آمیختگی از هم ممتاز می‏کند و در عین شباهت، بی‏خطا و سهو و اشتباه به کامل‏ترین و منظم‏ترین و بامعناترین شکل می‏نویسد؛ او در متن این عظمت، با رحمتی بی‏منتها و حکمتی بی‏پایان عمل می‏کند و کائنات عظیم را چون خانه‏‏یی فرش شده و مُزین، مُسخر انسان می‏کند؛ انسانی که خلیفه او بر روی زمین است؛ انسانی که عهده دار امانتی‏ست که کوه و آسمان و زمین از قبولش سر باز زدند؛ انسانی که به موجب درجه‏‏یی برتر، از دیگر موجودات باکرامت‏تر است و مُشرّف به خطابات و مصاحبت‏های سبحانی‏ست؛ انسانی که برخوردار از مقامی فوق‏العاده است. خداوند در تمام فرامین سماوی، سعادت ابدی و بقای اخروی را به شکل قطعی عهد کرده و به انسان وعده داده است؛ او البته و بی‏هیچ تردیدی دارالسعاده را -که ایجادش برای او به قدر خلق بهار ساده است- برای انسان‏های مُشرّف و مُکرّم مهیا خواهد کرد و حشر و قیامت را خواهد آورد.

    آری، قدرتی که در هر بهار ریشه همه درختان و گیاهان را به همان شکلی که بود احیا، و نمونه حشر و نشر سیصد هزار نوع حیوانی و نباتی را ایجاد می‏کند، اگر هزار سالی را که هر یک از امت‏های محمد و موسی(ع) سپری کرده‏اند در عالم خیال مقابل هم قرار دهیم و به آن بنگریم، خواهیم دید هزار نمونه حشر و نشر و هزار دلیل برای آن را در ظرف دو هزار بهار([11]) نشان داده است؛ و حشر جسمانی را دور از چنین قدرتی دیدن، هزار مرتبه بی‏خردی و نابینایی‏ست.

    مادام 124 هزار پیامبر - که مشاهیر نوع بشرند - متفق القول سعادت ابدی و بقای اخروی را مُستند به هزاران عهد و وعده حضرت حق، اعلام کرده‏اند و با معجزه‏هایشان نشان داده‏اند که درست می‏گویند، و رقم بی‏شماری از اهل ولایت با کشف و ذوق همان حقیقت را تأیید می‏کنند؛ بی‏تردید حقیقت مذکور چون خورشید تابان ظاهر می‏گردد و کسی که در این امر تردید کند دیوانه است.

    آری، یکی دو نفر که در فن یا هنری متخصص هستند نظرات و دیدگاه‏هایشان در باره آن فن یا هنر بر نظر کسی که در آن امر تخصصی ندارد ولو در فنون دیگر عالم و متخصص باشد صائب است؛ آن‏ها به راحتی قادرند فکر مخالف‏شان را باطل کنند؛ برای مثال در مسأله‏‏یی مانند «اثبات هلال ماه رمضان در یوم الشک»یا این ادعا «نارگیل که شبیه کنسرو شیر است در روی زمین باغ‏هایی دارد» دو نفر اثبات کننده بر هزار انکار کننده غلبه می‏کنند و در کرسی نشاندن نظر خود موفق می‏شوند، زیرا کسی که درپی اثبات این مطلب است کافی‏ست یک نارگیل یا جای آن را نشان دهد و به راحتی نظر خود را بر کرسی نشاند،

    اما انکار کننده مجبور است تمام نقاط زمین را بگردد و نشان دهد که در هیچ کجای عالم چنین چیزی وجود ندارد؛ به همین ترتیب، کسی که از بهشت و دار السعاده خبر می‏دهد و وجود آن را اثبات می‏کند، کافی‏ست اثری از آن را مانند فیلم‏های سینمایی، یا سایه و رشحه‏‏یی از آن را کشفاً نشان دهد، اما کسی که درپی نفی وجود بهشت است تمام کائنات را از ازل تا به ابد باید از نظر بگذراند و آن را به دیگران نیز نشان دهد تا موفق به انکار موضوع شود.

    به دلیل همین سرّ مهم است که «نفی و انکارهایی که نظر به جای خاصی ندارند و مانند حقایق ایمانی سراسر عالم وجود را مورد نظر قرار می‏دهند – به شرط این که ذاتاً محال نباشند – اثبات نمی‏شوند.» اهل تحقیق بر این امر اتفاق نظر دارند و آن را به عنوان یک قاعده اساسی پذیرفته‏اند.

    بنابراین حقیقت قطعی، افکار مخالف هزاران فیلسوف در مسایل ایمانی، اگر فقط یک مخبر صادق، نظری داده باشد نباید شبهه و وسوسه‏‏یی ایجاد کند؛ با این حال صد و بیست هزار اثبات کننده اعم از متخصصان، مخبران صادق، و اثبات کننده و متخصص اهل حقیقت که شمارشان فراوان است و اصحاب تحقیق، در ارکان ایمانیه اتفاق نظر دارند، لذا مردد شدن به واسطه انکار چند فیلسوف - که عقل‏شان به چشم‏شان است، و قلبی ندارند، و دور از معنویت و نابینایند - نهایت حماقت و دیوانگی‏ست.

    به روشنی روز با چشمان خود در نفس و اطرافمان رحمتی فراگیر، حکمتی عام و عنایتی دائم را مشاهده می‏کنیم و آثار و جلوه‏های سلطنتی ربوبی و مقتدر و عدالت عالیه‏‏یی دقیق و اجرائیات جلالی عزیزی را می‏بینیم. حکمتی که حتی به تعداد میوه‏ها و شکوفه‏های یک درخت، حکمت‏هایی در آن قرار داده و رحمتی که به هر یک از انسان‏ها به تعداد جهازات و حس‏ها و قوایشان احسان‏ها و انعام‏هایی معطوف داشته است؛ عدالتی عزیز و باعنایت که بر ملت‏هایی چون قوم نوح و هود و صالح (ع) و قوم عاد و ثمود و فرعون سیلی زده و از حقوق کوچک‏ترین جاندارها محافظت کرده و می‏کند.

    وَمِن۟ اٰيَاتِهٖٓ اَن۟ تَقُومَ السَّمَٓاءُ وَال۟اَر۟ضُ بِاَم۟رِهٖ ثُمَّ اِذَا دَعَاكُم۟ دَع۟وَةً مِنَ ال۟اَر۟ضِ اِذَٓا اَن۟تُم۟ تَخ۟رُجُونَ([12])

    آیه فوق با ایجازی عظیم می‏گوید:

    سربازان مطیعی را تصور کنید که در دو پادگان می‏خوابند و برمی خیزند و به دنبال فراخوان فرمانده و با شنیدن صدای شیپور، فوراً اسلحه به دست می‏گیرند و آماده انجام وظیفه می‏شوند؛ به همین ترتیب، آسمان‏های عظیم و کره زمین مانند دو پادگان تحت امر سلطان ازلی‏اند که با دمیدن حضرت اسرافیل در صور و فراخوان او، کسانی که در این دو پادگان به خواب مرگ رفته‏اند بی‏درنگ جامه جسد برتن کرده و به سرعت خارج می‏شوند. سلطنت ربوبی درهر بهار، همین وضع را به نمایش می‏گذارد؛ آرمیدگان در پادگان زمین با صدای شیپورِ فرشته رعد برمی خیزند و برعظمت بی‏انتهای او گواهی می‏دهند؛

    البته و بدون هیچ تردیدی چنان که در کلام دهم ثابت کرده‏ایم خواسته‏های کاملاً قطعی آن رحمت، حکمت، عنایت، عدالت و سلطنت سرمدی با عدم تحقق آخرت و حشر و نشر معطل می‏ماند و (درصورتی که حشری در کار نباشد) آن جمال رحمت بی‏منتها جای خود را به نامهربانی کریه و بی‏نهایت می‏دهد، و آن کمال حکمت بی‏حد و حصر مبدل به بیهودگی ناقص و اسراف‏هایی بی‏فایده می‏شود، و عنایتی کاملاً دلنشین تبدیل به اهانت‏هایی کاملاً تلخ می‏گردد، و آن عدالت حقانی بسیار دقیق، به ظلم‏هایی بسیار شدید تبدیل می‏گردد و آن سلطنت سرمدی کاملاً قدرتمند و باحشمت سقوط می‏کند و با محقق نشدن حشر، همه حشمتش از میان می‏رود و کمالات ربوبی‏اش با عجز و نقصان لکه دار می‏شود؛ نه، به هیچ وجه امکان ندارد، هیچ عقلی چنین احتمالی نمی‏دهد، محال محض است و بیرون از دایره امکان، باطل و ممتنع است.

    چگونه ممکن است خداوند انسانی را که به ناز پرورانده و عقل و دل در اختیارش نهاده تا مشتاق سعادت ابدی و بقای دائمی در آخرت شود، برای همیشه نیست و نابود کند؟ این بی‏رحمی ظالمانه‏‏یی‏ست؛ چگونه ممکن است اعضا و استعدادهای انسانی را که فقط در مغزش صدها حکمت و فایده قرار داده است با مرگی بی‏عاقبت، به طرز بی‏فایده و بی‏نتیجه و دور از حکمت کاملاً هدر دهد؟ این امر خلاف حکمت است و با عملی نشدن هزاران وعده و وعید – حاشا – نشان از عجز و جهل او خواهد داشت؛ هر ذی شعوری درمی یابد که این مطلب با سلطنت باحشمت او و کمال ربوبیتش در تضاد است. عنایت و عدالت را در قیاس با این مطالب لحاظ کن...

    سؤالی را که درباره آخرت از خالقمان پرسیدیم، نام‏های «رحمان، حکیم، عدل، کریم، و حاکم» با حقیقت مذکور پاسخ داده و آخرت را بی‏شک و شبهه به روشنی خورشید اثبات می‏کنند.

    ما با چشم خود می‏بینیم حافظیت محیط و باعظمتی هست که حکم می‏کند صورت‏های متعدد هرچیز جاندار و هر رویدادی و دفتر وظایف فطری و صحیفه اعمالش که مربوط به تسبیحات او با زبان حال در برابر اسماء الهی‏ست در الواح مثالی و هسته‏ها و بذرها و قوه‏های حافظه که نمونه‏های کوچکی از لوح محفوظ می‏باشند و مخصوصاً در قوه حافظه‏‏یی که در مغز انسان است و بزرگ‏ترین و در عین حال کوچک‏ترین کتابخانه به شمار می‏رود، و در سایر آیینه‏های بازتاب دهنده مادی و معنوی قید گردد، نوشته شود، ضبط گردد و تحت محافظت قرار گیرد. آن گاه زمانی که فصلش برسد همه آن نوشته‏های معنوی را به صورت مادی به ما می‏نمایاند و با قوت میلیون‏ها مثال و دلیل و نمونه، عجیب‏ترین حقیقت مربوط به حشر را که در آیه:

    وَ اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت۟([13]) آمده است در بهار که گلی از قدرت اوست در بزرگ‏ترین گل خود با میلیاردها زبان به عالم وجود اعلام می‏کند.

    اشیا و در رأسشان نوع انسان برای فنا و سقوط در عدم و غرق شدن در پوچی، و ذی حیاتان نیز که نوع بشر در رأس‏شان قرار دارد برای نابود شدن آفریده نشده‏اند. با قدرت اثبات می‏کند که انسان خلق شده است تا با ترقی به بقا برسد و با تصفیه تداوم یابد و با استعدادهایش به وظیفه سرمدی پردازد.

    آری، در هر بهار مشاهده می‏کنیم گیاهان بی‏شماری که در فصل پاییز درگذشته‏اند، هر درخت، هر ریشه، هر دانه، و هر بذری در حشر بهار، آیه اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت۟ سر می‏دهند و معنای آن را به زبان خود و طبق وظیفه‏‏یی که سال‏های پیشین برعهده داشته‏اند تفسیر می‏کنند و بر آن حافظیت باعظمت گواهی می‏دهند؛

    و چهار حقیقت بـزرگ در آیـه هُوَ ال۟اَوَّلُ وَال۟اٰخِرُ وَالظَّاهِرُ وَال۟بَاطِنُ([14]) را در همه چیز نشان می‏دهند و حافظیت را در بالاترین درجه و حشر را به سادگی و قطعیت بهار به ما می‏آموزاند.

    به این ترتیب، جلوه‏های این چهار اسم از جزیی‏ترین تا کلی‏ترین جریان می‏یابد، مثلاً دانه که منشاء درخت است مظهر اسم «الاول»([15]) می‏شود و به قوطی کوچکی می‏ماند که برنامه به غایت کامل درخت و جهازات بی‏نقصان ایجاد آن و تمام شرایط شکل گیری‏اش را دربردارد و عظمت حافظیت را اثبات می‏کند.

    میوه درخت نیز که مظهر اسم «الآخر»([16]) است با هسته خود که چون. صندوقچه‏‏یی خلاصه همه وظایف فطری درخت و فهرست کارکردهایش و دستورالعمل‏های حیات ثانویه‏اش را دربردارد، به عالی‏ترین شکل بر حافظیت گواهی می‏دهد.

    صورت جسمانی درخت نیز که مظهر اسم «الظاهر»([17]) است حُلّه و لباس موزون و هنرمندانه‏‏یی در بر دارد که با نقوش و زینت‏ها و نشان‏های برّاق جداگانه تزیین شده است؛ گویی لباس هفتاد رنگ حوریان است و عظمت قدرت و کمال حکمت و جمال رحمت را در متن حافظیت در مقابل دیدگان نشان می‏دهد.

    دستگاه درونی درخت هم که آیینه اسم «الباطن»([18]) است هم چون کارخانه، دستگاه و کیمیاخانه‏‏یی کامل و منظم و اعجازآمیز است و مانند یک مخزن ارزاق هیچ شاخه و میوه و برگی را بدون غذا نمی‏گذارد و در متن حافظیت، کمال قدرت و عدالت و جمال رحمت و حکمت را چون خورشید اثبات می‏کند.

    درست به همان شکل کره زمین نیز از لحاظ فصول سالانه، درختی‏ست. تمام دانه‏ها و بذرهایی که با تجلی اسم «الاول» در فصل پاییز نزد حافظیت به امانت سپرده می‏شوند، مجموعه فرامین الهی مربوط به درخت روی زمین‏اند که لباس بهار برتن کرده و میلیاردها شاخ و برگ و میوه و گل می‏دهند و فهرست دستورالعمل‏هایی هستند که ریشه در تقدیر الهی دارد و صحیفه‏‏یی کوچک و دفتر خدماتی هستند که شامل وظایف انجام شده در تابستان گذشته می‏شوند. این امر فی البداهه نشان می‏دهد که حافظ ذوالجلال و الاکرامی با قدرت و عدالت و حکمت و رحمت بی‏منتها، فعلی را انجام داده است.

    و آخر درخت سالانه زمین نیزاین است که همه وظیفه‏هایی را که در پاییز دوم به انجام رسانده و تمام تسبیحات فطری که در برابر اسماء الهی بر زبان آورده و همه صحایف اعمالی را که در حشر بهار آتی قابل نشرند داخل قوطی‏های بسیار کوچک و ذرّه مانند قرار می‏دهد و تسلیم دست حکمت حافظ ذوالجلال می‏کند و به این ترتیب اسم «هو الآخر» را با بی‏نهایت زبان بر کائنات می‏خواند.

    و ظاهر این درخت نیز این است که سیصد هزار نوع گل کلی و مختلف را می‏شکوفاند که نشانه‏ها و نمونه‏های سیصد هزار حشر است، و با گستردن خوان رحمانیت و رزاقیت و رحیمیت و کریمیت بی‏انتها، ذی حیاتان را ضیافتی می‏دهد و با زبانی به تعداد میوه‏ها و گل‏ها و طعام‏ها اسم «هوالظاهر» را ذکر می‏کند، و مدح و ثنا می‏گوید و حقیقت وَ اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت۟([19]) را چون روز نمایان می‏سازد.

    اما باطن این درخت باحشمت؛ چنان مخزن و دستگاهی‏ست که بی‏شمار ماشین‏های دقیق و کارخانه‏های منظم را در کمال دقت و ترتیب به کار می‏اندازد، دستگاهی که از دانه‏‏یی به اندازه یک درهم، هزار من غذا تولید می‏کند و به گرسنگان می‏رساند؛ و با چنان نظم و دقتی کار می‏کند که اجازه نمی‏دهد ذره‏‏یی تصادف وارد کار شود. اسم «هوالباطن» را درون و باطن زمین به صدهزار شکل، هم چون برخی فرشتگان که با صدهزار زبان تسبیح می‏گویند، اعلام و اثبات می‏کند.

    زمین به لحاظ حیات سالانه‏اش همان طور که درختی‏ست و حافظیت را در چهار اسم مذکور تبلور می‏دهد و با آن کلیدی برای باب حشر مهیا می‏سازد، درست به همان شکل، به لحاظ حیات دهری و دنیایی‏اش بازهم درخت باشکوهی‏ست که میوه‏هایش به بازار آخرت فرستاده می‏شود؛ و آن چنان مظهر، آیینه و راهی به آخرت برای چهار اسم مذکور می‏گردد که عقل ما برای درک گستردگی و بیان آن کفایت نمی‏کند، بنابراین، می‏گوییم:

    هم چنان که عقربه‏های یک ساعت هفتگی که شمارنده ثانیه‏ها و دقایق و ساعات و روزها می‏باشد، به هم شبیهند و اثبات کننده یک دیگر می‏باشند، و بیننده حرکت ثانیه‏ها مجبور به تأیید حرکت سایر چرخ دنده‏هاست؛

    به همان ترتیب، روزها که شمارنده ثانیه‏های این دنیا هستند، دنیایی که ساعت بزرگ خالق ذوالجلال ارض و سماوات است، و سال‏ها که دقایق آن را محاسبه می‏کنند و اعصاری که ساعات این دنیا را نشان می‏دهند و ادواری که نشانگر روزهای آن می‏باشند، شبیه هم‏اند و یک دیگر را اثبات می‏کنند. وقتی درخصوص مسأله حشر از خالقمان سؤال می‏کنیم اسم «حفیظ» و اسم‏های هُوَ ال۟اَوَّلُ وَال۟اٰخِرُ وَالظَّاهِرُ وَال۟بَاطِنُ([20]) بر اساس حقیقت مذکور پاسخ می‏دهند که نشانه‏های بی‏شماری خبر می‏دهند که به قطعیت رسیدن بهار پس از زمستان و صبح پس از شب، بعد از زمستان ظلمانی دنیای فانی نیز بهاری باقی و صبحی سرمدی فرا خواهد رسید.

    مادام با چشمانمان می‏بینیم و با عقل و خردمان ادراک می‏کنیم که:

    انسان

    عالی‏ترین و جامع‏ترین ثمره درخت کائنات است و دربردارنده جمیع شرایط لازم،

    و به لحاظ حقیقت محمدیه (ع)هسته اصلی آن است،

    و آیت کبرای قرآن کائنات می‏باشد،

    و آیت الکرسی حامل اسم اعظم آن،

    و عزیزترین مسافر سرای باعظمت کائنات،

    و فعال‏ترین مأموری که اجازه تصرف در سایر ساکنان این سرای با عظمت را دارد،

    و مأمور نظارت بر کشت و زرع‏ها و دخل و خرج‏ها در باغ و مزرعه محلات زمینی شهر کائنات است،

    و مسؤول‏ترین و پرسروصداترین ناظر آن که به صدها فن و هزاران صنعت مجهز شده است،

    و بازرس و خلیفه‏‏یی که در مملکت زمینِ دیار کائنات، تحت نظر و توجه دقیق پادشاه ازل و ابد است،

    و متصرفی‏ست که حرکات کلی و جزیی او ثبت می‏گردد،

    او که امانت کبرایی را که زمین و آسمان و کوه‏ها از حمل آن سرباز زدند بر دوش کشید، و دو راه عجیب در مقابلش گشوده شد،

    راهی برای تبدیل شدن به بدبخت‏ترین ذی حیاتان و راهی دیگر برای سعادتمندترین آن‏ها، عبدی کلی و مکلف به عبودیتی بسیار گسترده،

    مظهر اسم اعظم سلطان کائنات و آیینه جامع تمام اسماء او،

    و عاقل‏ترین مخاطب خاص بیانات و خطاب‏های سبحانی،

    و نیازمندترین ذی حیات در میان ذی حیاتان عالم وجود،

    ذی حیات بیچاره‏‏یی که با وجود فقر و عجز بی‏حد و حصرش، از مقاصد و امیال بی‏منتها و دشمنان فراوان و امور زیانباری برخوردار است که او را آزار می‏دهند.

    و از نظر استعداد، غنی‏ترین،

    موجودی که از لحاظ لذت‏های زندگانی، متألم‏ترین است و لذت‏هایش آلوده به سخت‏ترین دردها می‏باشد،

    موجودی که بیش از دیگران مشتاق و نیازمند بقا و شایسته و لایق آن است

    و با ادعیه فراوان تداوم حیات و سعادت ابدی را درخواست و التماس می‏کند

    و اگر تمام لذت‏های دنیا به او داده شود تأمین کننده خواست او برای بقا نیست،

    موجودی که اعجوبه آفرینش و از معجزات خارق‏العاده قدرت صمدانی‏ست و ذات عطاکننده احسان را در حد پرستش دوست دارد، و موجب می‏شود آن ذات را دوست بدارند و خود دوست داشته می‏شود،

    موجودی که دربرگیرنده همه کائنات است و تمام جهازات انسانی او شهادت می‏دهند که برای رفتن به ابدیت خلق شده است،

    موجودی که با حقایق بیست گانه کلی، به اسم حقِ حضرت حق دل می‏بندد و اعمالش با نام حفیظ «حفیظ ذوالجلال» همواره ثبت می‏گردد - ذوالجلالی که جزیی‏ترین نیازهای کوچک‏ترین ذی حیاتان را می‏بیند و نیازهایش را می‏شنود و عملاً استجابت می‏کند - و افعال مرتبط با کائنات او توسط کرام الکاتبین آن اسم نگاشته می‏شود؛ انسانی که بیش از هر چیز دیگر مظهرآن اسم و در کانون توجه‏اش قرار می‏گیرد؛ البته و بدون هیچ تردیدی به حکم حقیقت‏های بیست‏گانه مذکور، حشر و نشری برایش هست و پاداش خدمات گذشته و مجازات کوتاهی‏هایش را به واسطه اسم «حق» خواهد دید، و براساس اسم «حفیظ» برای هر عمل کوچک و بزرگِ ثبت شده‏اش به حساب کشیده شده و بازخواست خواهد شد، و در دار بقا دروازه‏های مهمان‏سرای سعادت ابدی یا محبس شقاوت دائمی به رویش گشوده می‏شود. افسری که در این دنیا فرماندهی طایفه‏های فراوانی را برعهده داشته، با آن‏ها آمیخته و گاه آن‏ها را درهم آمیخته، این طور نیست که زیر خاک رود و چنان بخوابد که گویی هیچگاه بیدار نمی‏شود و درخصوص اعمالش بازخواست نخواهد شد.

    درغیر این صورت چگونه ممکن است حکمتی که صدای مگسی را می‏شنود و با عطای حق حیاتش، بالفعل به او پاسخ می‏دهد، دعای کسی را که به زبان حقایق بیست‏گانه مذکور بیان می‏شود و درعرش و فرش طنین‏انداز می‏گردد، نشنود و (ندای) حقوق انسانی بی‏شمار مربوط به بقا را که قدرتی چون رعد و برق دارد، نادیده بگیرد و همه آن را ضایع کند؟ حکمتی که براساس گواهی نظم موجود در بال مگس، حتی به قدر بال مگسی اسراف نمی‏کند، چگونه ممکن است همه آن استعدادهای مرتبط با حقایق مذکور و افعال و آرزوهای امتداد یافته تا ابد و بسیاری از حقایق و روابط موجود در کائنات را که تغذیه کننده خواسته‏ها و استعدادهای مزبورند هدر دهد؟ این مطلب چنان نکوهیده و غیرمنصفانه و غیرممکن است که همه موجودات شهادت دهنده بر نام‏های حق و حفیظ و حکیم و جمیل و رحیم آن را رد می‏کنند و می‏گویند «صد بار محال و به هزار وجه ممتنع است.»

    نام‏های «حق، حفیظ، حکیم، جمیل، و رحیم» در پاسخ سؤال ما از خالقمان درخصوص حشر می‏گویند: «همان طور که ما حق و حقیقتیم و براساس تحقق موجوداتی که برما گواهی می‏دهند، حشر حق و قطعی‏ست.»

    نیز مادام که...

    (باز هم می‏خواستم در این خصوص بنویسم، اما از آن جا که مطلب چون خورشید عیان است، به همین مقدار اکتفا نمودم.)

    در قیاس با مثال‏ها و مادام‏های پیشین، هم چنان که هریک ازاسم‏های صد بلکه هزارگانه حضرت حق که ناظر بر کائنات است، با آیینه و جلوه خود مسمایشان را بالبداهه اثبات می‏کنند، درست به همان ترتیب، حشر و آخرت را نشان می‏دهند و آن را با قطعیت ثابت می‏کنند.

    نیز در پاسخ سؤالی که از خالقمان می‏کنیم، هم چنان که پروردگار با تمام فرامین و همه کتاب‏هایی که نازل کرده و بیش‏تر اسم‏هایش که مسّما به آنهاست، جوابی قدسی و قطعی می‏دهد، به همان ترتیب، با فرشتگانش و به زبان آن‏ها به طرز دیگری بیان می‏دارد:

    «صدها حادثه متواتر هست که نشان می‏دهد شما از زمان آدم(ع) به بعد با ارواح و با ما دیدار کرده‏اید و نشانه‏ها و دلایل بی‏شماری دال بر وجود ما و عبودیت ارواح وجود دارد، و این را که در سرسراها و برخی دوایر آخرت می‏گردیم، در دیدار با فرماندهان شما هماهنگ با هم گوشزد کرده‏ایم و هم چنان یادآوری می‏کنیم. البته و بی‏تردید سرسراها و دوایر عالی و باقی مذکور و منازل و کاخ‏های مُزین و فرش شده آن سوترِ آن‏ها، در انتظار اسکان مهمانان بسیار ارزشمندند. این را با یقین به شما می‏گوییم.»

    نیز مادام که آفریدگارمان، محمد عربی(ع) بزرگ‏ترین معلم و کامل‏ترین استاد و بهترین راهنمایی را که نه خطا می‏کند و نه دیگران را به خطا می‏اندازد، برایمان تعیین کرده و به عنوان آخرین پیام آور فرستاده است؛ ما هم برای ترقی و تکامل از مرتبه علم الیقین به مراتب عین الیقین و حق الیقین، پیش از هر چیز لازم است سؤالی را که از خالقمان پرسیدیم از استادمان بپرسیم، زیرا او به موجب هزاران معجزه از جانب خداوند، که هر کدام نشانه تصدیق اویند؛ خود یکی از معجزات قرآن محسوب شده و اثبات می‏کند که قرآن حق و کلام حق می‏باشد؛ به همین ترتیب نیز قرآن با چهل نوع اعجاز ثابت می‏کند که معجزه اوست و او رسول خدا و برحق است؛ هر دوی آن‏ها مدعی حقیقت حشر شده و آن را اثبات نموده‏اند؛ یکی درطول زندگانی خویش به عنوان زبان عالم شهادت و همراه با تأیید همه انبیا و اولیا، و دیگری به عنوان زبان عالم غیب و همراه با تصدیق تمام فرامین آسمانی و حقایق عالم وجود؛ حقیقت حشر را با هزاران آیه ادعا و اثبات کرده‏اند؛ لذا حشر دارای قطعیتی چون روز و نور خورشید است.

    آری، معمای عجیب، ترسناک و بیرون از دایره‏ی عقلی چون حشر فقط و فقط با دروس این دو استاد حل و فصل می‏شود.

    دلیل این که پیامبرانِ دوره‏های قبل، توضیحاتی چون مطالب قرآن را در اختیار امت‏هایشان قرار نداده‏اند، آن است که مقاطع زمانی مذکور دوره بدویت و طفولیت بشر بوده است. توضیح در دروس ابتدایی ‏اندک است.

    نتیجه: مادام که بیش‏تر نام‏های حضرت حق مقتضی آخرت هستند بی‏تردید همه حجت‏های دلالت کننده بر این اسماء از جهتی بر تحقق آخرت نیز دلالت دارند.

    مادام که فرشتگان خبر می‏دهند دوایرعالم بقا و آخرت را دیده‏اند، همه دلایل تأیید کننده وجود و عبودیت ملائکه، ارواح و روحانیت، بالضروره بر وجود آخرت نیز دلالت می‏کنند.

    و مادام که پس از توحید مهم‏ترین و اساسی‏ترین و دائمی‏ترین مدعای محمد (ع) در سراسر زندگی، آخرت بوده است، بی‏شک تمام معجزات و حجت‏های دلالت کننده بر نبوت و صدق او از جهتی بر تحقق و وقوع آخرت دلالت دارد.

    هم چنین مادام که یک چهارم قرآن مربوط به موضوع حشر و آخرت است و با آیات فراوان از آن خبر می‏دهد و می‏کوشد آن را اثبات نماید، بی‏شک همه حجت‏ها و دلیل‏ها و براهین دلالت کننده بر حقانیت قرآن، بر وجود آخرت و تحقق و ظهور آن دلالت دارند و گواهی می‏دهند.

    حال بنگر و ببین این رکن ایمانی تا چه حد محکم و قطعی‏ست.

    خلاصه‏‏یی از مسأله هشتم

    در مسأله هفتم موضوع حشر را باید از مقامات زیادی سؤال می‏کردیم، اما پاسخی که آفریدگارمان با اسماء خود به ما داد، چنان یقین و باور محکمی نصیبمان کرد که نیازی به سؤال و جواب‏های دیگر باقی نماند و به همان اکتفا کردیم.

    اینک در مسأله هشتم یک صدم فواید و نتایجی که براساس ایمان به آخرت موجب سعادت اخروی و دنیوی می‏گردد، به طور خلاصه بیان می‏شود. در قسمت مربوط به سعادت اخروی، با وجود توضیح قرآن معجز بیان، به بیان مطالب دیگر نیازی باقی نماند، پس موضوع را به قرآن حواله کردیم و توضیح و تبیین قسمت مربوط به سعادت دنیوی را به رساله نور سپردیم و طی خلاصه‏‏یی موجز از صدها نتیجه مربوط به حیات شخصی و حیات اجتماعی انسان فقط سه چهار مورد را به شرح زیر بیان می‏کنیم:

    نخستین فایده‏‏یی که ناظر بر حیات شخصی است:

    انسان برخلاف سایر حیوانات همان طور که به خانه خود وابستگی دارد به دنیا نیز علاقمند است؛ و چنان که با خویشاوندان خود مناسباتی دارد با نوع بشر نیز مناسباتی جدی و فطری دارد؛ و همان طور که در دنیا خواهان بقای موقتی خویش است، عاشقانه علاقمند بقا در جهان ابدی نیز می‏باشد؛ و همانگونه که برای تأمین غذای موردنیاز معده‏اش تلاش می‏کند فطرتاً مجبور است سفره‏ها و غذاهایی به گستردگی دنیا را - که تا ابد امتداد می‏یابند - برای نیاز عقل و قلب و روح و انسانیت مهیا کند و در این راه تلاش می‏کند؛ و چنان درخواست و مطالباتی دارد که هیچ چیز جز سعادت ابدی جوابگوی آن‏ها نیست؛

    همان طور که در کلام دهم اشاره شده است، زمانی در خردسالی از خیالم سؤال کردم: «دوست داری سلطنت دنیا و عمری یک میلیون ساله به تو بدهند، اما بعد از آن معدوم شوی و چیزی از تو باقی نماند؟ یا این که خواهان وجودی باقی ولی عادی توأم با مشقت هستی؟» دیدم خواستار مورد دوم است و در برابر مورد اول آهی کشید و گفت: «خواهان بقا هستم حتی اگر در جهنم باشد.»

    مادام که قوه خیال به عنوان یکی از خدمتگزاران ماهیت انسانی، با لذت‏های دنیوی راضی نمی‏شود، بی‏شک ماهیت کاملاً جامع انسان به طور فطری با ابدیت مرتبط است. انسان درعین وابستگی به امیال و آرزوهای لایتناهی، سرمایه‏‏یی جز اختیار جزیی و فقر مطلق ندارد؛ حال ایمان به آخرت برای چنین انسانی هم‏چون میوه و فایده‏‏یی چنان خزانه‏‏یی کافی و وافی و غنی‏ست و چنان مدار سعادت و لذت، مدار استمداد، مرجع و مدار تسلی دربرابر غصه‏های بی‏حد دنیاست که اگر برای به دست آوردن آن زندگانی دنیا را فدا کند، بازهم کم است.

    ثمره دوم و فایده‏‏یی که ناظر بر حیات شخصی‏ست:

    نتیجه‏‏یی بسیار مهم است که در مسأله سوم توضیح داده شده و در راهنمای جوانان به صورت حاشیه آمده است.

    آری، نگرانی اصلی هر انسان در زمان اندیشیدن، کیفیت ورود به عدم خانه‏‏یی به نام قبرستان است که دوستان و خویشاوندانش قبلاً وارد آن شده‏اند. انسان بیچاره‏‏یی که روح خود را فدای فقط یکی از دوستانش می‏کند، وقتی به هزاران و بلکه میلیون‏ها و میلیاردها تن ازدوستانش فکر می‏کند که در مفارقتی ابدی معدوم شده و از بین رفته‏اند دچار مصیبتی دردناک‏تر از عذاب جهنم می‏شود و در همان لحظه، ایمان به آخرت در مقابل او پدیدار می‏گردد و چشمانش را می‏گشاید و پرده را بالا می‏زند، و به او می‏گوید: «نگاه کن» و او با ایمان نگاه می‏کند، آن گاه مشاهده می‏کند و متوجه لذتی روحانی می‏شود که خبر از لذت بهشت می‏دهد، متوجه می‏شود که دوستانش از مرگ ابدی و پوسیده شدن و از بین رفتن نجات یافته و در عالمی نورانی و پرسرور منتظر او هستند. در رساله نور این نتیجه با دلیل‏هایی توضیح داده شده است، لذا به آن اکتفا کرده، سخن را کوتاه می‏کنیم.

    فایده سومی که مربوط به حیات شخصی‏ست:

    تفوُّق و فضیلت انسان نسبت به سایر ذی حیاتان، به اعتبار سجایای عالی، استعدادهای جامع، عبودیت‏های کلی و دوایر گسترده وجودی اوست. این در حالی‏ست که همین انسان به مقیاس و معیار زمان حاضر - که زمان کوتاه فشرده شده‏‏یی در میان آینده و گذشته‏ی تاریک، مرده و معدوم می‏باشد - سجایایی چون حمیت، محبت، اخوت و انسانیت را کسب می‏کند.

    مثلاً پدر، برادر، همسر، ملت و وطن خویش را که از قبل نمی‏شناخته و بعد از مفارقت نیز هیچگاه آن‏ها را نخواهد دید، دوست می‏دارد و به آن‏ها خدمت می‏کند. در چنین روابطی او به ندرت موفق به کسب اخلاص و صداقت می‏شود و به همان نسبت نیز کمالات و سجایایش کوچک می‏گردد. نه تنها به عنوان برترین موجود در میان حیوانات بلکه در زمانی که به لحاظ عقلی بیچاره‏ترین و در حال سقوط می‏باشد، ایمان به آخرت به مدد او می‏رسد. زمان محدودی چون قبر را به زمان گسترده‏‏یی مُبدل می‏سازد که گذشته و آینده را دربرمی گیرد، و دایره وجودی به بزرگی دنیا و بلکه به گستردگی ازل تا ابد را به نمایش می‏گذارد.

    او پدر خویش را به این سبب که مناسبت پدری‏اش در عالم ارواح و دار سعادت ادامه خواهد یافت و برادرش را از این لحاظ که رابطه‏ی اخوتش تا ابد دوام خواهد یافت و همسرش را از این حیث که در بهشت نیز بهترین رفیق اوست، دوست می‏دارد. در آن دایره فراخ و عظیم حیات، خدمت‏های با ارزش و مهم مربوط به مناسبات وجودی را وسیله امور بی‏ارزش دنیا و منافع و اغراض جزیی نمی‏سازد. او موفق به برخورداری از صداقت جدی و اخلاصی صمیمانه می‏شود و کمالات و خصلت‏هایش به همان نسبت و مطابق درجه و مرتبه‏اش ارتقا می‏یابد و انسانیتش متعالی می‏گردد.

    انسانی که در لذت حیات از گنجشگی عقب می‏ماند، برتر از تمام حیوانات است و سعادتمندترین و برگزیده‏ترین مسافر عالم وجود و مقبول‏ترین و محبوب‏ترین عبد صاحب کائنات است. این نتیجه نیز در رساله نور با دلایل متعدد توضیح داده شده است، لذا به همین مقدار اکتفا می‏کنیم.

    فایده چهارم که ناظر بر حیات اجتماعی انسان است:

    خلاصه نتیجه‏‏یی که در شعاع نهم از رساله نور بیان گردیده چنین است:

    کودکان که یک چهارم جمعیت نوع بشر را تشکیل می‏دهند با ایمان به آخرت می‏توانند انسانی زندگی کنند و حامل استعدادهای انسانی باشند، درغیر این صورت باید درمتن نگرانی‏هایی الیم، برای تسکین و فراموشی دردها با وسایل کودکانه سرگرم شوند و زندگی بی‏فایده‏‏یی داشته باشند، زیرا مرگ‏های گاه و بیگاه در اطراف یک کودک، در ذهن لطیف و قلب ظریف او که در آینده آرزوهای دور و درازی خواهد داشت و در روح ضعیف‏اش چنان تأثیری می‏گذارد که عقل و حیات را برای این بیچاره وسیله عذاب می‏کند؛ او براساس آموزه‏های ایمان به آخرت به‏جای دلهره و نگرانی‏هایی - که با بازی با اسباب‏بازی‏ها، خود را در برابر آن‏ها محافظت می‏کرد- نوعی سرور و خوشی حس می‏کند و می‏گوید:

    «برادر یا دوستم از دنیا رفت و تبدیل به پرنده بهشتی شد، بیش‏تر از ما لذت می‏برد و به گشت و گذار می‏پردازد. مادرم از دنیا رفت، اما مشمول رحمت الهی شد، او باز هم مرا در بهشت به آغوش می‏گیرد و دوست می‏دارد. من نیز مادر مهربانم را دوباره خواهم دید.» و به این ترتیب می‏تواند به گونه‏‏یی که شایسته انسانیت است زندگی کند.

    سالمندان نیز که ربع جمعیت انسان‏ها را تشکیل می‏دهند در قبال به پایان رسیدن عمرشان و این که به زودی در خاک دفن خواهند شد و دنیای زیبا و دوست داشتنی‏شان را ترک خواهند نمود محتاج تسلی و آرامشی هستند که آن را صرفاً در ایمان به آخرت می‏توانند بیابند؛ وگرنه پدران محترم و مهربان، و مادران بامحبت و فداکار متحمل چنان دغدغه‏های قلبی و تلاطم‏های روحی می‏شدند که دنیا برایشان زندانی حسرت بار و زندگی، عذابی شکنجه آور می‏شد،

    اما ایمان به آخرت به آن‏ها می‏گوید:

    «نگران نباشید، شما دارای جوانی ابدی خواهید شد؛ آینده و حیاتی درخشان و عمری بی‏پایان در انتظار شماست. با فرزندان و خویشاوندانی که از دست داده‏اید با شادمانی دیدار خواهید کرد و همه خوبی‏هایی که کرده‏اید محفوظ است؛ پاداش آن‏ها را خواهید گرفت.»

    ایمان به آخرت چنان آرامش و سعه صدری به آن‏ها می‏دهد که اگر هرکدام‏شان صدبرابر پیرتر شوند مأیوس نخواهند شد.»

    جوانان که یک سوم نوع بشر را تشکیل می‏دهند و هوس‏هایشان در غلیان است و مغلوب احساساتند و جسور، از عقل خویش در هر زمان بهره نمی‏برند، اگر ایمان به آخرت را از دست بدهند و یادی از عذاب جهنم نکنند، اموال و آبروی اهل ناموس و آسایش و حیثیت ضعفا و سالمندان به خطر می‏افتد. برخی برای یک دقیقه لذت، خوشبختی خانواده‏ی سعادتمندی را از بین می‏برند و چون حیوانی درنده می‏شوند و به این ترتیب چهار پنج سال در زندان عذاب می‏کشند.

    حال اگر ایمان به آخرت به فریاد اینان برسد خیلی زود عقل‏شان را به کار می‏گیرند.

    چنین جوانی با خود می‏گوید: «هرچند مأموران مخفی دولت مرا نمی‏بینند و قادرم خود را از چشم آن‏ها پنهان کنم، اما فرشتگان پادشاهی ذوالجلال که زندانی چون جهنم دارد مرا می‏بینند و بدی‏هایم را ثبت می‏کنند. من به حال خود رها نشده‏ام و مسافری موظف هستم، من هم مانند آن‏ها پیر و ضعیف خواهم شد.» و ناگهان به کسانی که می‏خواهد ظلم و تجاوز کند، احساس محبت و احترام می‏کند.

    این معنا نیز همراه با براهینی در رساله نور توضیح داده شده است، لذا به همین مختصر اکتفا می‏کنیم.

    نیز اگر ایمان به آخرت به داد بیماران و مظلومان و مصیبت دیدگانی چون ما و فقرا و محبوسان محکوم به جزاهای سنگین - که بخش مهمی از جمعیت انسان‏ها را تشکیل می‏دهند - نرسد، مرگ هر لحظه با اخطار بیماری در مقابل دیدگان فرد بیمار قرار می‏گیرد؛ مظلومی که نتوانسته است انتقام خود را از ظالمی بستاند و ناموس خویش را نجات دهد در مقابل تحقیر مغرورانه فرد ستمگر قرار می‏گیرد، و فرد بیچاره‏‏یی که با مصایب بزرگی مواجه شده و بی‏هیچ دلیلی اموال و اولاد خود را از دست داده به یأس دردآوری مبتلا می‏گردد، و کسانی به دلیل یکی دو دقیقه یا یکی دو ساعت لذت، مجبور می‏شوند پنج سال یا ده سال عذاب زندان را تحمل کنند. دنیا برای چنین بیچارگانی زندان و زندگی، عذابی همراه با شکنجه خواهد بود.

    حال اگر ایمان به آخرت به داد اینان برسد جانی می‏گیرند و سختی‏ها و یأس‏ها و نگرانی‏ها و خشم‏شان برای انتقام، متناسب با مرتبه ایمان‏شان تاحدودی و گاه کاملاً زائل می‏گردد.

    حتی می‏توانم بگویم اگر ایمان به آخرت به داد من و تعدادی از دوستانم که بی‏سبب در زندان هستیم و با مصائب دهشتناکی مواجه می‏باشیم، نمی‏رسید، مقاومت حتی برای یک روز تأثیری چون مرگ می‏داشت و مجبورمان می‏کرد دست از زندگی بشوییم، اما خداوند را بی‏نهایت سپاس، که دردها و مصایب بسیاری از برادران را که چون جان دوست‏شان دارم به دوش کشیدم و برای از دست دادن هزاران رساله نور که چون چشمان خویش به آن‏ها علاقمندم و کتاب‏های بسیار ارزشمند زیبا و مفیدم تأسف‏ها خوردم؛ و در حالی که درگذشته قادر به مقابله با کوچک‏ترین بی‏احترامی و تحکمی نبودم، قسم می‏خورم و به شما اطمینان می‏دهم

    که نور و قدرت حاصل از ایمان به آخرت چنان صبر و تحمل و تسلی و متانتی به من داد، و چنان شوقی برای کسب جایزه‏‏یی بزرگ در امتحانی پرمنفعت و مجاهدانه عطایم کرد، که چنان‏که در ابتدای این رساله گفته‏ام خود را در مدرسه‏‏یی پر از خیر و نیکویی، و شایسته عنوان «مدرسه یوسفیه» یافته‏ام. اگر بیماری‏های گاه و بیگاه و احتیاط‏ها و ملاحظاتی که ریشه در سالمندی دارد نبود به طور کامل و با خیال راحت بیش از پیش به درس‏هایم می‏پرداختم. به هرحال؛ به مناسبت این مقام از موضوع خارج شدیم؛ مرا ببخشید.

    خانه انسان دنیای کوچک او و شاید بهشت کوچکش را تشکیل می‏دهد. اگر ایمان به آخرت، حکمران سعادت خانه آدمی نباشد، افراد خانه مزبور به نسبت مهربانی و محبت و دلبستگی‏هایشان با نگرانی‏های الیمی مواجه می‏شوند و عذاب می‏بینند. بهشت‏شان تبدیل به جهنم می‏شود و با تفریحات و سرگرمی‏های موقت عقل خود را فریب داده، و از کار می‏اندازند؛ شترمرغی می‏شوند که شکارچی را می‏بیند، اما نمی‏تواند فرار یا پرواز کند، چنین کسی سرش را زیر شنزار می‏کند تا دیده نشود، سر در غفلت فرو می‏برد تا مرگ و نیستی و فراق، او را نبیند.

    دیوانه وار درصدد چاره‏‏یی برمی‏آید تا حواس خویش را پرت کند، زیرا مثلاً مادر وقتی می‏بیند فرزندش - که حاضر است روحش را فدایش کند - مدام در خطر است؛ برخود می‏لرزد. و آنان که نمی‏توانند پدر و برادران خود را از بلایا نجات دهند همواره نوعی گرفتگی و ترس را احساس می‏کنند. در قیاس با همین مطلب در زندگی دنیوی پردغدغه و متغیر، زندگی خانوادگی به ظاهر سعادتمند، به دلایل گوناگون سعادت خود را از دست می‏دهد و حتی قرابت و مناسبت در یک زندگی محدود و مختصر، موجب حصول صداقت حقیقی و اخلاص صمیمانه و خدمت و محبتی خالصانه نمی‏گردد، اخلاق به همان نسبت دچار افت می‏شود و سقوط می‏کند.

    حال اگر ایمان به آخرت وارد خانه مذکور شود مناسبت و شفقت و قرابت و محبت اعضای خانواده نه با معیار زمانی محدود بلکه با مقیاس تداوم مناسبات در جهان آخرت و توأم با سعادت ابدی، موجب حرمتی صمیمانه می‏شود؛ افراد یک‏دیگر را دوست می‏دارند، به هم محبت می‏کنند، رفتارشان صادقانه می‏شود و دنبال عیب‏جویی از هم برنمی آیند و به این ترتیب اخلاق تعالی می‏یابد، لذا سعادت و انسانیت حقیقی در آن خانه شروع به ظهور و بروز می‏کند.

    این مطلب نیز با برهان‏هایی در رساله نور بیان گردیده است، لذا به همین مقدار اکتفا می‏شود.

    هر شهر نیز برای اهالی‏اش در حکم خانه است. اگر ایمان به آخرت در میان اعضای این خانواده بزرگ حکمفرما نباشد، به جای اخلاص و صمیمیت و فضیلت و حمیت و فداکاری و رضای الهی و ثواب اخروی -که اساس اخلاق نیکوست- غرض، منفعت، تقلب، غرور و تکبر، رفتارهای ساختگی، ریا، رشوه و فریب رواج می‏یابد و هرج و مرج و وحشت زیر پوشش آسایش و انسانیت ظاهری حکمفرما شده و زندگانی شهری مذکور مسموم می‏شود. کودکان به بازیگوشی، جوانان به مستی و سرخوشی، اقویا به ظلم و سالمندان به گریستن می‏پردازند.

    به همین قیاس کشور هم خانه‏‏یی و وطن نیز خانه خانواده‏‏یی ملی‏ست. اگر ایمان به آخرت در این خانه‏های بزرگ حکمفرما گردد، احترام متقابلِ صمیمانه، مهربانی‏ها و محبت‏ها و یاوری‏های بی‏ریا، خدمت‏ها و معاشرت‏های صادقانه، احسان و فضیلت بی‏ریا و بزرگی و فضل دور از انانیت ظهور می‏یابد.

    «ایمان به آخرت» به کودکان می‏گوید «بهشت هست، بازیگوشی را رها کنید.» و با دروس قرآنی موجب وقار آن‏ها می‏شود.

    به جوانان می‏گوید «جهنم هست، سرمستی را رها کنید.» و موجب می‏شود عقل‏شان را به کار اندازند.

    به ظالم می‏گوید «عذاب شدید هست، سیلی خواهی خورد.» و موجب می‏شود در مقابل عدالت سرخم کند.

    به سالمندان می‏گوید «سعادتی اخروی و عالی‏تر و دائمی‏تر از همه خوشبختی‏هایی که از کف داده‏اید، و جوانی باقی و سرشار از شادابی در انتظار شماست، بکوشید آن را به دست آورید.» و به این ترتیب گریستن‏شان را تبدیل به خنده می‏کند.

    به همین قیاس «ایمان به آخرت» حُسن تأثیرش را بر هر گروه و دسته‏‏یی چه کوچک چه بزرگ نشان می‏دهد و نورافشانی می‏کند. جامعه شناسان و روان شناسان که با زندگانی اجتماعی نوع بشر سر و کار دارند به هوش باشند!

    اگر هزاران فایده ایمان به آخرت با همین چند نمونه‏‏یی که اشاره کردیم مقایسه گردد، به یقین ثابت خواهد شد که مدار سعادت هر دو جهان و هر دو حیات انسان، ایمان است.

    در کلام بیست و هشتم رساله نور و رساله‏های دیگر آن، به شبهات ضعیفی که در خصوص جسمانی بودن حشر وجود دارد پاسخ‏های محکمی داده‏ایم، لذا در این جا با اشاره مختصری می‏گوییم:

    جسمانیت، جامع‏ترین آیینه اسماء الهی‏ست، و غنی‏ترین مقاصد در خلقت کائنات و مرکز فعّال اهداف الهی در آفرینش کائنات در جسمانیت می‏باشد. و باز جسمانیت است که رنگارنگ‏ترین و متنوع‏ترین احسان‏های الهی را دربرمی گیرد و بیش‏ترین بذرهای سپاس و نیایش بشر که دربرابر آفریننده و به زبان نیاز ادا می‏گردد، نیز در جسمانیت است. متنوع‏ترین هسته‏های عوالم معنوی و روحانی نیز در جسمانیت قرار دارد.

    به همین ترتیب، چون صدها حقیقت کلی در جسمانیت جمع است، خالق حکیم برای این که جسمانیت را بر روی زمین افزایش و گسترش دهد و مظهر حقایق مذکور گرداند با فعالیتی سریع و شگفت انگیز لباس وجود را قافله قافله بر موجودات می‏پوشاند و روانه نمایشگاه (زمین) کرده، سپس آن‏ها را ترخیص می‏کند و دیگران را روانه می‏سازد. به این ترتیب کارخانه جهان هستی را لحظه به لحظه به کار وا می‏دارد.

    محصولات جسمانی را سر و سامان می‏دهد و زمین را نهالستانی برای آخرت و بهشت می‏کند، حتی برای رضایت معده جسمانی انسان، دعایی را که معده با زبان حال ادا می‏کند با دقت تمام می‏شنود، می‏پذیرد و عملاً پاسخ می‏دهد؛ بدین سبب است که هزاران نوع غذای لذیذ و نعمت‏های بسیار ارزشمند را با تنوع بی‏شمار به جسمانیت عرضه می‏کند؛ این امر بالبداهه و بی‏هیچ تردیدی نشان می‏دهد که بیش‏ترین و متنوع‏ترین لذات بهشت در آخرت، جسمانی‏ست؛ و مهم‏ترین نعمت‏ها در دارالسعادة آخرت که مورد اُنس و علاقه همه می‏باشد، نعمت‏های جسمانی‏ست.

    آیا اصلاً احتمال و امکان دارد قادر رحیم و علیم کریمی که دعای این معده عادی برای بقا را -که با زبان حال ادا می‏شود- بپذیرد و معجزه وار با طعام‏های مادی فراوان بر آن منت بگذارد و هر لحظه با قصد و در عمل و بدون هیچ تصادفی پاسخش را بدهد، اما خواسته‏های کلی، متعالی، و دائمی نوع انسان را که مهم‏ترین نتیجه عالم وجود و خلیفه او بر روی زمین و برگزیده و پرستنده خالق است و با معده کبرای انسانیت مطرح می‏گردد، بی‏پاسخ بگذارد و به دعاهای بی‏شمار برای برخورداری فطری از لذت‏های جسمانی در داربقا توجهی نکند و با حشر جسمانی عملا به آن پاسخ ندهد و برای ابد بر آن منت نگذارد؟ مثل این است که صدای مگسی را بشنود، اما قادر به شنیدن صدای رعد و برق نباشد! یا این که به تجهیزات یک سرباز عادی با کمال دقت و اهمیت توجه کند، اما وضع ارتش برایش مهم نباشد! این صد در صد محال و باطل است.

    آری، براساس صراحت قطعی آیه:

    وَ فٖيهَا مَا تَش۟تَهٖيهِ ال۟اَن۟فُسُ وَ تَلَذُّ ال۟اَع۟يُنُ([21]) انسان آن دسته از لذات جسمانی را که در این دنیا با آن‏ها مأنوس بوده و طعم‏شان را چشیده است به گونه‏‏یی که شایسته بهشت باشد خواهد دید و خواهد چشید؛ و پاداش عبادات خاص و سپاسگزاری‏های خالص اعضا و جوارحی چون زبان، چشم و گوش در بهشت با لذت‏های جسمانی خاص همان اعضا داده خواهد شد. قرآن معجز بیان چنان صریح از لذت‏های جسمانی یاد می‏کند که امکان ندارد بر اساس تأویل‏های دیگر معنای ظاهری را قبول نکرد.

    بنابراین، نتیجه و ثمرات ایمان به آخرت نشان می‏دهد، چنان که حقیقت و نیازهای معده به عنوان یکی از اعضای بدن انسان بر وجود اطعمه دلالت قطعی دارد، به همین ترتیب، حقیقت انسان و کمالات و نیازهای فطری و خواسته‏های ابدی و استعدادهایی که خواهان فواید و نتایج مذکور ایمان به آخرت، می‏باشند به صورت قطعی بر آخرت و بهشت و لذت‏های باقی جسمانی و تحقق آن‏ها دلالت می‏کند و گواهی می‏دهد؛ به همین ترتیب، حقیقت کمالات عالم وجود و آیات تکوینی معنادار آن و تمام حقایق انسانی مرتبط با حقایق مذکور بر وجود دار آخرت و تحقق آن و فرارسیدن حشر و وجود بهشت و جهنم دلالت می‏کند و شهادت می‏دهد. این مطلب در بخش‏های مختلف رساله نور، مخصوصاً در کلام دهم، (دو مقام از) کلام‏های بیست و هشتم و بیست و نهم و شعاع نهم و رساله مناجات با برهان‏هایی روشن و آشکار و به دور از شبهه ثابت گردیده است. خواننده را به آن ارجاع می‏دهیم و مطلب مختصری را که طولانی شد در همین جا به پایان می‏بریم.

    بیانات قرآنی درخصوص جهنم آن قدر واضح و آشکار است که نیازی به توضیحات دیگر باقی نمی‏ماند،. منتها خلاصه دو سه نکته را که از بین برنده یکی دو شبهه ضعیف می‏باشد بیان می‏کنیم و خواننده را برای آگاهی از تفصیل موضوع به رساله نور ارجاع می‏دهیم.

    نکته اول

    ترس ازجهنم، لذت ثمرات پیشین ایمان را از بین نمی‏برد، زیرا رحمت بی‏حد ربّانی به کسی که می‏ترسد می‏گوید: «از دروازه توبه وارد شو و به سوی من بیا تا جهنم نه تنها برای تو وحشتناک نباشد، بلکه موجب درک لذات بهشت گردد و انتقام تو و مخلوقات بی‏شماری را که به حقوق‏شان تجاوز شده بگیرد، و موجب شادمانی شما گردد.»

    اگرغرق ضلالت و گمراهی شده‏‏یی و قادر به نجات خود نیستی، باز هم وجود جهنم بهتر از نابودی ابدی‏ست و برای کافران نیز نوعی مرحمت است، زیرا انسان و حتی حیوان از خوشی و سعادت بستگان و فرزندان و خویشان خود لذت می‏برد و احساس سعادت می‏کند.

    در چنین حالتی تو ای ملحد! به اعتبار ضلالت و گمراهی‏ات یا به واسطه عدم همیشگی، نیست و نابود خواهی شد یا وارد جهنم می‏شوی. عدم نیز که شرّ محض است هزاران بار بیش‏تر از جهنم، روح و قلب تو را و ماهیت انسانی‏ات را به آتش می‏کشاند، زیرا عدم همه کسانی را که دوست‏شان داری و همه خویشاوندان و اصل و نَسَبت را که به سعادت‏شان خوشحال و خرسندی به همراه تو نیست و نابود می‏کند؛ چرا که اگر جهنم نباشد بهشت هم نخواهد بود. همه چیز با کفر تو در عدم سقوط می‏کند.

    تو اگر وارد جهنم شوی و در دایره وجود باقی بمانی دوستان و خویشاوندانت یا در بهشت سعادتمندند یا در دایره وجودی‏شان به سببی مظهر مرحمت‏ها می‏گردند، پس به نظر می‏رسد لازم است طرفدار وجود جهنم باشی. علیه جهنم بودن به معنی طرفداری از عدم است که معنای دیگرش طرفداری از هیچ و پوچ شدن سعادت دوستان بی‏شمارت می‏باشد.

    آری، جهنم نیز اقلیم موجودی‏ست با جلال و جبروت و دهشتناک که وظیفه محبس عادلانه و حکیمانه‏ی حاکم ذوالجلالِ دایره وجود را برعهده دارد، دایره‏ی وجودی که خیر محض است. جهنم علاوه بر ایفای نقش زندان و محبس، وظایف گوناگون و فراوان دیگری هم دارد، نیز حکمت‏ها و خدمت‏های بی‏شمار مربوط به عالم بقا هم متوجه جهنم است، و مسکن موجودات بسیاری چون فرشتگان جهنم می‏باشد.

    نکته دوم

    نه تنها وجود جهنم و عذاب شدیدش با رحمت بی‏حد و حصر، عدالت حقیقی و حکمت متوازن و معتدل ضدیتی ندارد، بلکه رحمت و عدالت و حکمت اقتضای وجود جهنم را دارند. در دایره عدالت، مجازات ظالمی که حقوق بی‏گناهان را زیرپا می‏گذارد یا کشتن جانوری که صدها حیوان مظلوم را دریده است رحمتی بر مظلومان به شمار می‏رود. بخشیدن آن ظالم یا رها کردن آن جانور محبتی بی‏مورد و در حقیقت ظلم و نامهربانی درحق آن بیچارگان است؛

    به همین ترتیب، کافر مطلق که اهل جهنم است، هم با کفر و انکار خویش به حقوق اسماء الهی تجاوز می‏کند و هم با تکذیب شهادت موجوداتی که بر اسماء حق گواهی می‏دهند به حقوق‏شان تجاوز می‏کند؛ و با انکار وظایف متعالی و تسبیح وار مخلوقات در برابر اسماء الهی حقوق‏شان را نادیده می‏گیرد و با تکذیب مقابله و آیینه داری عابدانه آن‏ها در برابر تظاهر ربوبیت الهی - که غایت خلقت جهان و یکی از دلایل وجود و بقای آن است - مرتکب نوعی تجاوز می‏گردد؛ این امر چنان جنایت و ظلم عظیمی‏ست که به هیچ وجه قابل عفو و بخشش نیست، و شامل تهدید آیه:


    اِنَّ اللّٰهَ لَا يَغ۟فِرُ اَن۟ يُش۟رَكَ بِهٖ([22]) می‏گردد.

    نبردن او به جهنم در واقع محبتی بی‏مورد است که نسبت به مدعیان بی‏شماری که به حقوق‏شان تعرض شده، ظلم محسوب می‏شود. مدعیان مذکور (که به حقوق‏شان تجاوز شده) خواهان وجود جهنم هستند و به یقین عزت جلال و عظمت کمال را نیز مسألت می‏کنند.

    آری، اگر یک عاصی لاابالی و کسی که به حقوق رعیت تجاوز می‏کند عزت و قدرت حاکم عزیزی را نادیده بگیرد و به او بگوید: «قادر نیستی مرا دستگیر و زندانی کنی.» قطعاً اگر در شهر، زندانی هم نباشد، برای آن بی‏ادب محبسی می‏سازند و او را زندانی می‏کنند.

    به همین ترتیب، کافر مطلق هم با کفر خود عزت جلال حق را به شدت نادیده می‏گیرد و با انکار، عظمت قدرتش را زیر سؤال می‏برد؛ و با تجاوز خویش با کمال ربوبیتش ضدیت می‏کند، البته حتی اسباب موجبه و حکمت‏های وجودی جهنم - که به موجب وظایف گوناگونِ آن مطرح است - نبود، آفریدن یک جهنم و انداختن چنین کافرانی به درون آن با شأن آن عزت و جلال تقابلی نداشت.

    ماهیت کفر نیز نشان از جهنم دارد. آری، اگر ماهیت ایمان تجسم یابد می‏تواند صورت بهشت خاص و لذاتش را بگیرد، و از این منظر، از بهشت خبرهای نهان دهد؛

    به همین ترتیب چنان که در رساله نور با دلایل متعدد ثابت نموده و در مسایل مطرح شده اشاره کرده‏ایم، کفر و مخصوصاً کفر مطلق و نفاق و ارتداد چنان آلام وحشتناک و ظلمانی و عذاب معنوی دارند که اگر تجسم یابد برای فرد مرتد جهنمی خاص خواهد شد و بدین لحاظ از جهنم بزرگ خبر می‏دهد. حقایق این جهان که به مثابه نهالستانی‏ست در آخرت سنبله‏هایی خواهند داد، لذا این هسته زهرآلود که بر آن درخت زقوم اشاره دارد می‏گوید: «من مایه‏‏یی از آنم.» و «میوه من نمونه‏‏یی خاص از آن درخت زقوم برای بدبختی‏ست که مرا در قلب خود حمل می‏کند.»

    مادام که کفر تجاوزی‏ست به حقوق لایتناهی، بی‏شک جنایتی بی‏منتها به شمار می‏رود، و فرد را مستحق عذابی بی‏منتها نیز می‏کند. مادام قتلی که در یک دقیقه صورت می‏گیرد موجب پانزده سال (قریب هشت میلیون دقیقه) حبس و تحمل همین مدت عذاب می‏شود و از نظر عدالت بشری نیز امر پذیرفته شده و مطابق مصلحت و حقوق عمومی‏ست؛ تردیدی نیست که کفر معادل هزار قتل می‏شود و می‏توان گفت یک دقیقه کفر مطلق قریب هشت میلیارد دقیقه عذاب درپی خواهد داشت و این با موازین عدالت موافقت دارد. کسی که عمر خود را در کفر سپری کند مستحق حدود دو ترلیون و هشتصد و هشتاد میلیارد دقیقه عذاب می‏گردد و مظهر راز خَالِدٖينَ فٖيهَٓا اَبَدًا([23]) می‏شود.

    بگذریم؛ توضیحات اعجازآمیز قرآن حکیم درباره بهشت و جهنم، و حجّت‏های رسالة نور به‏عنوان تفسیر برآمده از آن، در خصوص وجود بهشت و جهنّم، نیازی به بیان دیگر باقی نمی‏گذارد:

    وَيَتَفَكَّرُونَ فٖى خَل۟قِ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ رَبَّنَا مَا خَلَق۟تَ هٰذَا بَاطِلًا سُب۟حَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ۝([24])

    رَبَّنَا اص۟رِف۟ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ اِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا ۝ اِنَّهَا سَٓاءَت۟ مُس۟تَقَرًّا وَمُقَامًا([25])

    در بسیاری موارد چون آیات فوق و بر زبان همه پیامبران و اهل حقیقت و در صدر آن‏ها رسول اکرم بیش‏ترین دعا این بوده است: «خَلِّصنَا مِنَ النَّارِ؛ نَجِّنَا مِنَ النّارِ؛ اَجِرنَا مِنَ النّارِ»؛ و دعای «ما را از جهنم حفظ فرما» از جهنّمی که براساس وحی و شهود برای آنان قطعیت یافته است، نشان می‏دهد که بزرگ‏ترین مسأله نوع بشر نجات از جهنم است و نیز یکی از حقایق بسیار مهم، عظیم و دهشتناک عالم هستی، جهنم می‏باشد که بعضي از اهل کشف و شهود و تحقیق آن را مشاهده می‏کنند و آثار و سایه‏هایی از آن را می‏بینند و از ترس آن فریاد برمی آورند که «ما را از آن برهان.»

    آری، آمیختگی و تقابل خیر و شر، لذت و الم، نور و ظلمت، حرارت و برودت، زیبایی و زشتی و هدایت و گمراهی در این عالم، حکمتی بسیار بزرگ است. اگر شر نباشد خیر شناخته نمی‏شود، درد و الم نباشد لذت درک نخواهد شد، نور بی‏ظلمت اهمیتی نخواهد داشت. درجات حرارت و گرما براساس سردی محقق می‏گردد. حقیقت واحد زیبایی، و هزار حقیقت و مراتب هزاران نوع جمال با وجود زشتی معنا می‏یابد. بدون جهنم، بسیاری از لذات بهشت پنهان می‏ماند. برهمین قیاس می‏توان گفت هر چیز از بعضی لحاظ با ضد خود شناخته می‏شود، لذا حقیقتی واحد می‏شکفد و حقایق فراوانی را پدید می‏آورد.

    مادام که این موجوداتِ درهم آمیخته، از دارفانی عازم دار بقا هستند؛ شکی نیست به همان صورت که چیزهایی چون خیر و لذت و نور و زیبایی و ایمان رو به سوی بهشت دارند، موارد مضری چون شرّ و الم و ظلمت و زشتی و کفر به سوی جهنم می‏روند و سیلاب‏های همواره خروشان عالم هستی وارد این دو حوض می‏شوند و ثابت می‏مانند.

    خوانندگان را به نکات پر رمز و راز قسمت پایانی کلام باکرامت بیست و نهم ارجاع می‏دهیم و به همین مقدار اکتفا می‏کنیم.

    ای دوستان هم‏درس من در این مدرسه یوسفیه!

    راه آسان نجات از محبس وحشتناک ابدی این است که از همین زندان دنیوی استفاده کنیم و به موازات رهایی ازگناهانی که در این جا بالضروره امکان انجامش را نداریم، از گناهان پیشین توبه کرده و عبادت‏های قضا شده را به جا آوریم و هر ساعت از عمرمان را که در حبس می‏گذرد به یک روز عبادت تبدیل کنیم موقعیت فعلی بهترین فرصت است تا از حبس ابدی رها شده و وارد بهشت شویم. اگر این فرصت را از دست بدهیم آخرتمان نیز مانند دنیایمان گریان خواهد بود و مستوجب سیلی خَسِرَ الدُّن۟يَا وَ ال۟اٰخِرَةَ([26]) خواهیم شد.

    زمانی که این مقام نوشته می‏شد عید قربان بود.

    در عالم خیال احساس کردم و مطمئن شدم «الله اکبر الله اکبر الله اکبرهایی» که یک پنجم نوع بشر يعني سیصد میلیون نفر از انسان‏ها در این عید سر می‏دهند و همه با هم تکبیر می‏گویند، و کره بزرگ زمین به نسبت بزرگی‏اش این کلمه قدسیه را به گوش سیارات دیگر در آسمان می‏رساند، و «الله اکبر» گفتن هماهنگ بیش از بیست هزار حاجی در عرفات و روز عید، بازتاب تکبیر رسول‏اکرم در هزار و سیصد سال پیش همراه با خاندان و اصحابش است؛ که در برابر تجلیِ کلی عنوان باعظمت «رب الارض و رب العالمینِ ربوبیت الهی» با عبودیتی فراگیر و کلی رخ می‏نماید.

    آن گاه به این فکر کردم که آیا این کلام قدسی با مسأله ما مناسبتی دارد یا نه؟ در یک لحظه به ذهنم خطور کرد که کلمات فراوان جزیی و کلی مانند شعایری چون «لا اله الا الله»، «الحمدلله»، و «سبحان الله» و در رأس آن‏ها همین کلام «الله اکبر» که عنوان باقیات صالحات را دارند بر تحقق و زینهار مسأله ما اشاره می‏کنند.

    برای مثال یکی از وجوه معنایی «الله اکبر» این است که قدرت و علم حضرت حق بزرگ‏تر و فوق هر چیز است، هیچ چیز خارج از دایره علم او نیست و نمی‏تواند از قدرت تصرف او بگریزد و خلاصی یابد، او از هر چیزی که می‏ترسیم بزرگ‏تر است، قدرت او بزرگ‏تر از وقوع حشر، نجات ما از عدم و عطای سعادت ابدی‏ست. از هر چیز عجیب و بیرون از دایره‏ی عقل بزرگ‏تر است و براساس صراحت قطعی آیه:

    مَا خَل۟قُكُم۟ وَلَا بَع۟ثُكُم۟ اِلَّا كَنَف۟سٍ وَاحِدَةٍ([27])

    حشر و نشر نوع بشر، هم‏چون آفرینش نفسی واحد برای او آسان است. به اعتبار همین معناست که مردم در برابر مصایب و مقاصد بزرگ «الله اکبر، الله اکبر» را چون ضرب المثلی به کار می‏برند، تا خود را تسلی دهند و آن را نقطه قوت و استناد خویش قرار دهند.
    

    آری، همان طور که در کلام نهم گفتیم این کلمه همراه با دو همتایش مغز و خلاصه نماز را که فشرده همه عبادات است تشکیل می‏دهد؛ بنابراین این سه حقیقت بزرگ یعنی الله اکبر، الحمدلله و سبحان الله که در نماز و تسبیحات تکرار می‏شوند، معنای نماز را تقویت می‏کنند. نیز سه حقیقت بزرگ مذکور به سؤالات ناشی از حیرت و لذت و هیبت که از امور فوق‏العاده عجیب و زیبا و بزرگ نشأت می‏یابد پاسخ می‏دهد؛ سؤالاتی که مدار حیرت و شکر و عظمت و کبریایی‏ست که انسان در کائنات با آن مواجه می‏شود. در بخش پایانی کلام شانزدهم به تفصیل چنین گفته ایم:

    همان طور که سرباز عادی در مراسم عید همراه با یک صاحب منصب ارتش به حضور پادشاه شرفیاب می‏شود و در سایر مواقع نیز به واسطه مقام افسر مافوقش او را می‏شناسد، هر فرد در موسم حج نیز تا حدودی هم‏چون اولیا، شروع به شناخت حضرت حق با عنوان «رب الارض» و «رب العالمین» می‏کند. زمانی که دریچه مراتب کبریایی به سوی قلبش گشوده شد با تکرار «الله اکبر» برای سؤالات حیرت انگیز، روح‏بخش و مکرری که بر روحش استیلا یافته پاسخ مناسب را می‏یابد. در قسمت پایانی لمعه سیزدهم نیز توضیح داده‏ایم که «الله اکبر» مهم‏ترین دسیسه‏های شیاطین را ریشه کن می‏کند و در این ارتباط پاسخ‏های قطعی می‏دهد؛ همان طور که «الله اکبر» به سؤالات ما در باره آخرت پاسخ‏های کوتاه اما بسیار محکم می‏دهد، «الحمدلله» نیز حشر را گوشزد می‏کند و به ما می‏گوید:

    «تصور معنای من بدون آخرت ممکن نیست، زیرا همه حمد و سپاس‏ها از ازل تا ابد از هر کس و خطاب به هرکس، مخصوص اوست. سلسله جنبان همه نعمت‏ها که در عین حال به نعمت‏ها جنبه حقیقی می‏دهد و تمام موجودات را از مصایب بی‏شمار عدم رهایی می‏بخشد، صرفاً سعادت ابدی می‏تواند باشد که معادل معنای کلی من است.»

    آری، هر مؤمن روزانه پس از نمازها به موجب شرع، دست کم بیش از صد و پنجاه مرتبه الحمدلله، الحمدلله می‏گوید؛ عبارتی که معنای آن حمد و شکری بی‏حد و حصر و فراگیر را از ازل تا ابد افاده می‏کند و پیش پرداختی برای بهای سعادت ابدی و بهشت است؛ و منحصر و مخصوص نعمت‏های دنیوی آلوده به دردهای فانی و گذرا نمی‏باشد. (فرد شاکر) به این موارد از این لحاظ که وسیله‏‏یی برای نعمت‏های ابدی می‏شوند می‏نگرد و شکر می‏کند.

    کلمه قدسیه «سبحان الله» نیزبا معنای تنزیه و تقدیس حضرت حق از عیب و نقصان، ظلم و عجز، نامهربانی و نیاز و فریب و همه نواقصی که با جمال و جلال و کمالش مخالف است، بر سعادت ابدی و دارالآخرتی که مدار حشمت جلال و جمال و کمال سلطنت اوست و بهشتی که در آخرت هست اشاره دارد و ما را به آن سو رهنمون می‏گردد؛ و گرنه همان طور که قبلاً ثابت کردیم درصورتی که چیزی به نام سعادت ابدی وجود نداشته باشد سلطنت، کمال، جلال، جمال، و رحمت او با عیب و نقص لکه دار می‏شود.

    «بسم الله، لااله الاالله» و سایر کلمات مبارکه نیز مانند همان سه کلمه قدسیه، هریک هسته ارکان ایمانیه و هم‏چون عصاره گوشت یا شکر که امروزه آن را کشف کرده‏اند اصل ارکان ایمانیه و حقایق قرآنیه‏اند و آن سه چنان که هسته اصلی نمازند، هسته و مغز قرآن نیز هستند و در ابتدای بعضی از سوره‏های درخشان قرآن چون برلیان می‏درخشند؛ سه کلمه مذکور هسته اصلی حقایق و معادن و پایه‏های حقیقی رساله نور نیز هستند که بسیاری از الهامات مربوط به آن (رساله نور) در حین تسبیحات (بعد از نماز) شروع گردیده است.

    (اوراد مذکور) در مسیر و جهت ولایت احمدیه و عبودیت محمدیه(ع) در چنان دایره ذکری در تسبیحات بعد از نماز ورد طریقت محمدیه(ع)‏اند؛ بیش از صد میلیون مؤمن هنگام نماز با هم در آن حلقه کبرای ذکر، تسبیح به دست می‏گیرند و سی و سه مرتبه «سبحان الله» سی و سه مرتبه «الحمدلله» و سی و سه مرتبه «الله اکبر» می‏گویند.

    آری، حتماً دریافته‏اید که تکرار سی و سه مرتبه هر یک از این سه کلمه مبارکه - که قبلاً بیان کردیم و زبده و خلاصه و هسته قرآن و ایمان و نماز می‏باشند - بعد از هر نماز و در چنین حلقه ذکر باشکوهی تا چه حد ارزشمند و موجب ثواب است.

    همان طور که مسأله نخست این رساله در آغاز، درس مفیدی مربوط به نماز بود، پایان آن نیز بدون این که تأملی کرده باشم و ظاهراً خارج از اختیار من، درس بااهمیتی درباره تسبیحات نماز شد.

    «اَلحَمدُلله عَلی اَنعامِه». ([28])
    

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ([29])

    مسأله نهم

    بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ

    اٰمَنَ الرَّسُولُ بِمَٓا اُن۟زِلَ اِلَي۟هِ مِن۟ رَبِّهٖ وَال۟مُؤ۟مِنُونَ كُلٌّ اٰمَنَ بِاللّٰهِ وَمَلٰٓئِكَتِهٖ وَكُتُبِهٖ وَرُسُلِهٖ لَا نُفَرِّقُ بَي۟نَ اَحَدٍ مِن۟ رُسُلِهٖ ... اِلٰى اٰخِرِ ال۟اٰيَة([30])

    یک سؤال شگفت انگیز معنوی و حالی که از ظهور نعمتی الهی و عظیم حاصل شده بود موجب گردید نکته‏‏یی مفصل و کلی درباره آیه اجمع، اعلی و اکبر فوق بیان شود.

    در عالم معنا بر روحم الهام شد:

    چرا کسی که یکی از حقایق جزیی ایمانیه را انکار کند کافر می‏شود و کسی که آن را قبول نداشته باشد مسلمان نیست؟ این در حالی‏ست که لازم است ایمان به خدا و آخرت هم‏چون خورشید آن ظلمت و تاریکی را از میان بردارد؛ هم چنین چرا کسی که رکن و حقیقت ایمانیه‏‏یی را انکار کند مرتد می‏شود، و دچار کفر مطلق می‏گردد و کسی که آن را قبول نکند از اسلام خارج خواهد شد؟ در حالی که اگر همان فرد ارکان دیگر ایمانیه را باور داشته باشد باید او را از کفر مطلق نجات دهد.

    جواب: ایمان حقیقتی وحدانی‏ست که از شش رکن حاصل می‏گردد و قبول تفریق نمی‏کند؛ کلی‏ست که قابل انقسام نیست و کلی‏یی‏ست که قبول جزء نمی‏کند؛ زیرا هر رکن ایمانی با حجت‏های اثبات کننده خود سایر ارکان ایمانی را اثبات می‏کند؛ هر کدام از آن‏ها برای دیگری حجتی عظیم و بسیار قدرتمند‏اند. پس اندیشه باطلی که نمی‏تواند موجب تزلزل همه ارکان و دلیل‏هایشان شود در حقیقت نخواهد توانست یک رکن و حتی یک حقیقت را ابطال و انکار کند. چنین اندیشه‏‏یی حداکثر می‏تواند تحت پوشش عدم قبول، چشم بربندد و راه کفرآمیز درپیش گیرد و رفته رفته سر از کفرمطلق درآورد. دارنده چنین اندیشه‏‏یی انسانیت خود را از دست می‏دهد و وارد جهنم مادی و معنوی می‏شود.

    ما در این مقام با اشاراتی به غایت مختصر، مانند رساله ثمره که با اشارات موجز در اثبات حشر گفتیم سایر ارکان ایمانیه نیزحشر را اثبات می‏کنند، می‏گوییم این نکته‏ی مهم با عنایت حضرت حق طی شش نقطه به شرح زیر بیان خواهد شد:

    نقطه اول

    ایمان به الله با حجت‏های خود، هم سایر ارکان و هم ایمان به آخرت را اثبات می‏کند؛این مطلب طی مسأله هفتم در رساله ثمره به خوبی توضیح داده شده است. آری، سلطنت ربوبیتی ازلی و باقی، و حاکمیت الوهیتی ابدی و دائمی را در نظر بگیرید که عالم لایتناهی وجود را چون قصر، شهر و مملکتی با تمام لوازم مورد نیازش اداره می‏کند و در دایره میزان و نظم، آن را به حرکت درمی آورد و با حکمت‏هایش متحول می‏کند و ذرات و سیارات و حشرات و ستارگان را هم‏چون لشکری بانظم، توأم با هم تجهیز و تدبیر می‏کند و در دایره امر و اراده‏اش همواره طی رزمایشی متعالی با تعلیم و تعیین وظیفه به فعالیت و سیر و حرکت و سیاحت وا می‏دارد و در مراسم رژه‏یی عبودیت کارانه شرکت می‏دهد؛ حال آیا ممکن است و آیا اصلاً احتمال دارد این سلطنت ابدی، سرمدی، باقی و دائمی دار آخرت را که مَقرّی باقی و مداری دائمی و مظهری سرمدی‏ست نداشته باشد؟ هیچ عقل و خردی این را قبول می‏کند؟ هزار مرتبه حاشا!

    پس سلطنت و ربوبیت حضرت حق - چنان که در مسأله هفتم بیان شد - و غالب اسماء و حجت‏های وجوب وجودش بر آخرت گواهی می‏دهند و اقتضای آن را دارند. ببین که این قطب ایمانی چه نقطه استناد مستحکمی دارد، آن را ادراک کن و طوری باور کن که گویی آن را می‏بینی.

    همان گونه که ایمان به الله بدون آخرت امکان پذیر نیست، و طبق آن چه در کلام دهم با اشارات موجز بیان شد خدا و معبود بالحقی که برای ظهور الوهیت و معبودیتش عالم را چون کتاب صمدانی مجسمی خلق کرد؛ کتابی که هر صفحه آن به اندازه یک کتاب و هر سطرش به اندازه یک صفحه اِفاده معنا می‏کند؛ و آن را هم‏چون قرآن سبحانی جسمانی قرار داد که هر آیت تکوینیه و هر کلمه‏اش و حتی هر نقطه و حرفش در حکم یک معجزه است؛ کتابی با عظمت که چون مسجدی رحمانی‏ست و درون آن با آیات بی‏شمار و نقوش پرمعنا تزیین شده است؛ و در هر گوشه‏اش دسته و گروهی مشغول عبادت‏های فطری خود می‏باشند، چگونه امکان دارد و عقل چگونه می‏پذیرد که اساتید و مفسرانی را به عنوان رسول نفرستد تا معانی آن کتاب کبیر را درس دهند و آیات آن قرآن صمدانی را تفسیر کنند؟ آیا امکان دارد خداوند برای کسانی که در آن مسجد باعظمت به اشکال مختلف عبادت می‏کنند امامانی را تعیین نکند؟ و برای آن اساتید، مفسران و امامان اوامری صادر نکند؟ حاشا صدهزار بار حاشا!

    صانع رحیم و کریمی که کائنات را مهمان‏سرا و نمایشگاه و محل گشت و گذار قرار داد و انواع و اقسام نعمت‏های لذیذ و بسیار دلنشین را با هنرنمایی‏های خارق‏العاده آفرید تا جمال رحمت و حُسن شفقت و کمال ربوبیت خود را به موجودات نشان دهد و آن‏ها را به سپاسگزاری و حمد فرابخواند، آیا ممکن است و آیا عقل می‏پذیرد که در این ضیافتکده با مخلوقات ذی شعور خود سخن نگوید و در مقابل نعمت‏هایی که عطا کرده است به واسطه رسولانش وظیفه عبودیت و سپاسگزاری در قبال ظهور رحمتش را یادآوری نکند؟ حاشا هزاران بار حاشا!

    مگر ممکن است صانعی که صنعت خود را دوست دارد و علاقمند است دیگران به آن توجه کنند و حتی با در نظر گرفتن هزاران ذوقِ دهان مایل است مورد تقدیر و تحسین قرار بگیرد، صانعی که عالم را با صنایع بدیع تزیین نموده و می‏خواهد با هر صنعتی خود را معرفی کند، دوستش بدارند و او نیز جمال معنوی خویش را بنمایاند، مگر امکان دارد با بزرگان جامعة بشری سخن نگوید، بشری که به‏مثابه فرماندة ذی‏حیاتان می‏باشد؛ و آن‏ها را رسول خود قرار ندهد؟ مگر امکان دارد صنایع جمیل او ناشناخته بمانند و حُسن فوق‏العاده اسمائش بی‏تحسین مانده و شناساندن و میل به دوست داشته شدنش بی‏پاسخ بماند؟ حاشا، صدهزار بار حاشا!

    متکلم علیمی که درخواست‏ها و دعاهای موجودات را که با زبان حال و برای استجابت نیازهای فطری‏شان ادا می‏گردد، گاه و بیگاه و به طرزی که نشان دهنده قصد و اراده و اختیار اوست با نعمت‏های بی‏شمار و احسان لایتناهی عملاً و به شکلی صریح و آشکار پاسخ می‏گوید مگر ممکن است و مگر عقل می‏پذیرد که با کوچک‏ترین موجود عملاً و حالاً سخن بگوید و دردش را درمان نماید و به واسطه احسانش درخواست او را بشنود و نیازش را برآورده سازد و بداند، اما با رؤسای معنوی انسان‏ها که منتخب و نتیجه عالم هستی‏اند و خلیفه او بر روی زمین و فرمانده اکثر مخلوقات، دیدار نکند؟ آیا امکان دارد او همان طور که با آن‏ها و همه ذی حیاتان عملاً و حالاً سخن می‏گوید قولاً و کلاماً (با کلام) سخن نگوید و فرامین و صُحُف و کتاب‏هایش را برای آنان نفرستد؟ حاشا، بی‏نهایت حاشا!

    پس ایمان به الله با قطعیت و با دلایل بی‏شمار ایمان به پیامبران و کتاب‏های مقدس (وَ بِکُتُبِهِ وَ رُسُلِه) را اثبات می‏کند.

    آیا امکان دارد و عقل می‏پذیرد در برابر خدایی که با تمام آفریده‏هایش خود را معرفی می‏کند و موجب می‏گردد او را دوست بدارند و عملاً و حالاً از او سپاسگزاری کنند، محمد(ع) که غوغایی در عالم به راه انداخته، با حقیقت قرآنیه صانع ذوالجلال را به طرز اکمل شناخته و شناسانده، دل بدو سپرده و موجب شده است دیگران نیز او را دوست بدارند، حمد او را گفته و موجب شده است دیگران نیز سپاسگزاری‏اش کنند؛ کسی که با «سبحان الله، الحمدلله و الله اکبرهایش» زمین را طوری به سخن واداشته است که سماواتیان می‏شنوند و با شیوه‏‏یی که برّ و بحر را به جذبه وامی دارد در طول هزار و سیصد سال نوع بشر را به لحاظ کمیّت یک پنجم، و به لحاظ کیفیت و انسانیت نیمی از جمعیت بشری را تابع خود کرده و در برابر تمام مظاهر ربوبی آن خالق، با عبودیتی کلی و گسترده پاسخ داده است و در برابر تمام مقاصد الهی با سوره‏های قرآن، کائنات و اعصار را مورد خطاب قرار داده، آن‏ها را تعلیم داده و شرف و قیمت و وظیفه نوع انسان را اعلام و تعیین کرده و با هزاران معجزه مورد تأیید قرار گرفته است، مخلوق منتخب و رسول کامل و بزرگ‏ترین پیامبرش نباشد؟ حاشا و کلا، صدهزار بار حاشا!

    پس حقیقت «اشهد ان لااله الا الله» با تمام دلیل‏ها و حجت‏هایش «اشهد اَنَّ مُحمداً رسولُ الله» را اثبات می‏کند.

    و آیا ممکن است صانع این جهان، آفریدگانش را با صدهزار زبان به گفتگو با یک‏دیگر بخواند و سخن آن‏ها را بشنود و بداند و خود سخن نگوید؟ حاشا!

    آیا عقل می‏پذیرد که خداوند مقاصد الهی خود را در کائنات با فرمانی اعلام نکند؟ و برای پاسخ حقیقی به سه سؤال عام دهشت انگیز که «مخلوقات از کجا می‏آیند؟» و «به کجا می‏روند؟» و «چرا قافله قافله از پی هم می‏آیند و پس از مدتی درنگ، می‏روند؟» کتابی چون قرآن را نفرستد؟ حاشا!

    قرآن معجز بیان که سیزده قرن را روشنایی بخشیده و در هر ساعت صد میلیون نفر با کمال احترام آن را بر زبان می‏رانند و با قدسیت خود بر قلب میلیون‏ها حافظ نگاشته می‏شود و رقم قابل توجهی از نوع بشر را به لحاظ کیفی با قوانین خود اداره می‏کند و نفوس و ارواح و قلوب و عقول‏شان را تربیت و تزکیه و تصفیه و تعلیم می‏کند، قرآنی که معجزه بودنش در رساله نور به چهل وجه اثبات شده و در مکتوب باکرامت و خارق‏العاده نوزدهم بیان گردیده است که اعجازش را به طوایف و طبقات مختلف ناس به نوعی نشان می‏دهد، و حضرت محمد(ع) با هزاران معجزه یکی از معجزات آن بوده و بدین‏ترتیب اثبات می‏گردد که کلام الله می‏باشد، آیا امکان دارد چنین کتابی فرمان و کلام آن متکلم ازلی و آن صانع سرمدی نباشد؟ حاشا، صدهزاربار حاشا و کلا!

    پس ایمان به الله با تمام حجت‏هایش اثبات می‏کند که قرآن، کلام الله است.

    نیز آیا ممکن است سلطان ذوالجلالی که پهنه زمین را همواره از ذی حیاتان پر و خالی می‏کند و برای این که خود را بشناساند تا دیگران عبادت و تسبیحش کنند جهان را به وجود ذی‏شعوران زینت داد، آسمان‏ها و ستارگان را خالی و تهی رها نماید، و مردمان مناسب آن‏ها را نیافریند و در کاخ‏های آسمانی ساکن نکند؟ و سلطنت ربوبی‏اش را در بزرگ‏ترین مملکت خود بی‏خدمه و بی‏شکوه بدون مأمور و نماینده و یاور و ناظر و تماشاگر و بدون عابد و رعیت رها کند؟ حاشا، به تعداد ملائک حاشا!

    آیا به هیچ وجه ممکن است حاکمِ حکیم و عالمِ رحیمی که عالَم را بسان کتابی آفرید و تاریخچه حیات هر درخت را در هسته‏هایشان مندرج کرد و وظایف حیاتی هر بوته و نهالی را در بذرهایشان نگاشت و سرگذشت حیات هر ذی شعوری را در قوه حافظه آن‏ها که به کوچکی دانه خردل است به دقت نوشت و در سراسر مُلک و دوایر سلطنتش هر عمل و حادثه‏‏یی را با تصاویر متعدد ثبت و محافظت کرد و بهشت و جهنم و صراط و میزان اکبر را برای تجلی و تحقق حکمت و رحمت و عدالتش که از پایه‏های اساسی ربوبیتش است، آفرید، اعمال و افعال مرتبط انسان با کائنات را برای مجازات و پاداش ثبت نکند و بدی‏ها و خوبی‏هایشان را در الواح قَدَر ننویسد؟ حاشا، به تعداد حروف نگاشته شده در لوح محفوظ قَدَر حاشا!

    پس حقیقت ایمان به الله با حجت‏هایش، حقیقت ایمان به ملائکه و ایمان به تقدیر را به صورت قطعی اثبات می‏کند؛ همان طور که خورشید روز را می‏نمایاند و روز خورشید را؛ ارکان ایمان نیز یک‏دیگر را اثبات می‏کنند.

    نقطه دوم

    ادعای همه صُحُف و کتاب‏های آسمانی و در رأس‏شان قرآن، و همه پیامبران و در رأس‏شان محمد (ع) بر پنج شش محور استوار است که همواره برای درس دادن آن‏ها و اثباتشان می‏کوشند. تمام حجت‏ها و دلایلی که بر نبوت و صدق مدعای آن‏ها گواهی می‏دهند ناظر بر همین محورها هستند و بر حقانیت‏شان می‏افزایند. محورهای مذکور عبارتند از ایمان به الله و ایمان به آخرت و ایمان به سایر ارکان.

    تفکیک ارکان ششگانه ایمان از یک‏دیگر ممکن نیست. هر یک از آن‏ها اثبات کننده ارکان دیگر است، و ارکان دیگر را اقتضا دارد. شش رکن مذکور چنان کل و کلی‏یی هستند که تجزّی را نمی‏پذیرند و انقسام‏شان غیرممکن است. هم‏چون درخت طوبی که ریشه‏اش در آسمان‏هاست و هرشاخه و میوه و برگ این درخت متکی به حیات کلی و لایتناهی آن می‏باشد. کسی که نتواند چنین حیاتی را که چون خورشید ظاهر و پرقدرت است انکار کند قطعاً حیات برگی متصل به آن را نیز نمی‏تواند انکار کند؛ در غیر این صورت شاخه‏ها و برگ‏ها و میوه‏های آن درخت فرد منکر را تکذیب و به سکوت وا خواهد داشت. ایمان نیز با ارکان ششگانه‏اش همین وضع را دارد.

    در ابتدای این مقام قصد داشتیم ارکان ششگانه ایمان را طی شش نقطه، و هر نقطه را با پنج نکته که در مجموع سی و شش نکته می‏شد بیان کنیم. مرادم این بود که به سؤال دهشتناکی که در ابتدا مطرح کردم پاسخ تفصیلی بدهم، اما اشکالاتی پیش آمد که اجازه این کار را به من نداد. گمان می‏کنم نقطه اول مقیاس بسنده‏‏یی‏ست، لذا نیازی به توضیح بیش‏تر برای باهوشان نیست. دانسته شد که اگر مسلمانی یکی از حقایق ایمانیه را انکار کند دچار کفر مطلق می‏شود،

    زیرا برخلاف اجمالی که در ادیان دیگر هست در اسلام توضیح و تفصیل کامل داده شده و ارکان با یک‏دیگر پیوند مستحکمی دارند. مسلمانی که محمد (ع) را نمی‏شناسد و او را قبول ندارد، خداوند و صفاتش را نمی‏شناسد و آخرت را ادراک نمی‏کند. ایمان فرد مسلمان متکی به چنان حجت‏های محکم، استوار و بی‏شماری‏ست که هیچ عذری برای انکار باقی نمی‏ماند، طوری که گویی عقل گریزی از پذیرش مطلب ندارد.

    نقطه سوم

    زمانی الحمدلله بر زبان راندم و درصدد نعمتی برآمدم که معادل معنای گسترده و بی‏حد و حصرش باشد، در یک لحظه جمله زیر به خاطرم آمد:

    اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ عَلَى ال۟اٖيمَانِ بِاللّٰهِ وَعَلٰى وَح۟دَانِيَّتِهٖ وَعَلٰى وُجُوبِ وُجُودِهٖ وَعَلٰى صِفَاتِهٖ وَاَس۟مَائِهٖ حَم۟دًا بِعَدَدِ تَجَلِّيَاتِ اَس۟مَائِهٖ مِنَ ال۟اَزَلِ اِلَى ال۟اَبَدِ([31])

    دیدم کاملاً معادل آن است؛ به این ترتیب که....

    مسأله دهم

    گُل امیرداغ

    پاسخی‏ست محکم به اعتراضات مربوط به تکرارهای موجود در قرآن

    برادران صدیق و عزیزم!

    گرچه این مسأله به دلیل اوضاع پریشانم درهم ریخته و بی‏نظم شد، اما زیر آن عبارات مشوش نوعی اعجاز قطعی ارزشمند یافتم. متأسفانه موفق به بیان مطلب نشدم. به رغم نارسایی عبارات، از آن لحاظ که موضوع مربوط به قرآن است به صدفی می‏ماند که گوهری درخشان، متعالی و قدسی را دربرگرفته است و عبادتی متفکرانه به شمار می‏رود. نه به جامه ژنده‏اش، که به الماسی که در اختیار دارد بنگرید. درصورتی که مناسب باشد آن را «مسأله دهم» بنامید؛ وگرنه آن را نامه‏‏یی بدانید در پاسخ به نامه‏های تبریکتان.

    در ضمن، متن حاضر را در یکی دو روز از ایام ماه رمضان در حالی که بسیار بیمار بودم، غذایی نداشتم و وضعیتم آشفته بود، در حالت اجبار و کاملاً مجمل و کوتاه نوشتم؛ طوری که حجت‏های متعدد و حقایق فراوانی را در هر کدام از جمله‏ها درج نموده‏ام. معذورم بدارید. ([32])

    برادران صدیق و عزیزم!

    در رمضان شریف هنگام تلاوت قرآن معجز بیان، سی و سه آیه‏‏یی را که در شعاع اول آورده‏ام و اشاره است به رساله نور، از نظر گذراندم؛ دیدم صفحه و برگ و قصه هر کدام از آن آیات از این نظر که برای رساله نور و شاگردانش حصه‏‏یی از قصه است درجه‏یی متوجه ماست. به ویژه آیه نور در سوره نور که گویی با ده انگشت به رساله نور اشاره دارد و آیه ظلمت در همان جا کاملاً ناظر بر معارضان رساله نور است. احساس کردم مقام مذکور گویی از جزیی بودن خارج شده و کلیت کسب نموده است و در این عصر رساله نور و شاگردانش فردی از افراد آن کلی هستند.

    آری، خطاب قرآن از مقام فراگیر ربوبیت عامه‏ی متکلم ازلی، نیز از مقام گسترده ذاتی که به نام نوع بشر و سراسر هستی مورد خطاب قرار گیرد و از مقام بسیار وسیع ارشاد بنی آدم و نوع بشر در همه اعصار، و از مقام والا و محیطِ قوانین دایر بر تدبیر تمامی مخلوقات و ربوبیت خالق کاینات و از (قوانین دایر بر) دنیا و آخرت و زمین و آسمان‏ها و ازل و ابد، (خطاب قرآن) وسعت و علویت و احاطه کسب می‏کند؛ که به ‏سبب این علویت و وسعت و احاطه چنان اعجاز و شمول از خود نشان می‏دهد، که مرتبه ساده و ظاهری آن، ادراک بسیط طبقه عوام را به‏ عنوان وسیع‏ترین قشر مورد خطابِ دروس قرآنی، نوازش می‏دهد و درعین حال طبقات برتر را نیز بهره مند می‏سازد.

    گویی این طور نیست که سهم اندکی از کل ماجرا یا درس عبرتی از حکایتی تاریخی مطرح باشد، بلکه فرمانی کلی‏ست که برای خطاب به همه اعصار و همه طبقات، نو به نو نازل می‏شود. مخصوصاً با تکرار فراوان «الظالمین، الظالمین» و بیان شدید مصایب زمینی و آسمانی که جزای تهدیدها و ستمگری‏هایشان است، ما را متوجه ظلم‏های عجیب این عصر و عذاب‏هایی که بر سر فرعون و قوم عاد و ثمود آمد می‏کند؛ و با یادآوری نجات انبیایی چون ابراهیم و موسی (ع) به مظلومان اهل ایمان تسلی می‏دهد.

    قرآن معجز بیان، زمان‏های گذشته و قرن‏ها و اعصار گذشته را که در نظر غافلان و گمراهان، عدمستانی وحشتناک و دهشت انگیز و گورستانی نابود شده و دردناک می‏باشد، را به صورت کتاب‏های عبرت‏ انگیز و عوالمی عجیب، زنده، موجود و دارای روح؛ و در ارتباط با ما چون مملکتی ربّانی همانند آن چه در پرده سینما دیده می‏شود، نشان داده، گاه ما را به گذشته می‏برد و گاه گذشته را نزد ما می‏آورد و با نشان دادنش به هر عصر و طبقه‏‏یی با اعجازی متعالی تعلیم می‏دهد. قرآن عظیم الشأن با همان اعجاز کائنات را که در نظر غافلان، جامد و پریشان و بی‏روح، و وحشتکده‏‏یی بزرگ است و میان فراق و زوال در حال دست و پا زدن؛ به صورت کتابی صمدانی، شهری رحمانی، و نمایشگاه صنع ربّانی، نشان می‏دهد و با زنده کردن همان چیزهای به ظاهر جامد و موظف کردن شان، به سخن گفتن با یک‏دیگر و یاوری هم وامی دارد و به این ترتیب، به نوع بشر و جن و مَلک درس حقیقی و نورانی حکمت می‏دهد. قرآن امتیازات قدسی مانند موارد زیر دارد: 1. در هر حرف قرآن ده، صد و گاه هزار و هزاران ثواب وجود دارد. 2. اگر جن و انس جمع آیند نخواهند توانست مانند قرآن را بیاورند. 3. قرآن با تمام فرزندان آدم و تمام جهان هستی در جایگاه خودشان سخن می‏گوید. 4.همواره در قلب میلیون‏ها حافظ با ذوق نقش می‏بندد. 5. به رغم تکرارهای فراوانش خسته کننده نیست. 6. با داشتن جملات پیچیده در ذهن لطیف و بسیط کودکان نیز به صورت کامل نقش می‏بندد. 7. نزد بیماران و کسانی که با شنیدن کم‏ترین سخنی متأثر می‏شوند و کسانی که در سکرات مرگ به سر می‏برند چون آب زمزم، گوارا به نظر می‏رسد.

    قرآن سعادت هر دو جهان را نصیب شاگردان خود می‏کند و به موجب رعایت دقیق مرتبه اُمیّت ترجمان ([33])، بی‏آن‏که به تکلف و تصنع و تظاهر میدان دهد با سلاست فطری و نزول مستقیمش از آسمان و نوازش ادراک بسیط طبقه عوام با تنزّلات کلامی ([34]) که قشر کثیری را تشکیل می‏دهند، ظاهرترین و بدیهی‏ترین صفحات ارض و سماء را می‏گشاید و معجزات خارق‏العاده قدرت حق و سُطور حکمت معنادارش را تعلیم می‏دهد و بدین طریق در لطف و ارشاد، اعجازی نیکو به نمایش می‏گذارد.

    قرآن خود را کتاب دعا، دعوت، ذکر و توحیدی معرفی می‏کند که اقتضای تکرار دارد و به موجب این راز با تکرارهای زیبا و دل‏نشین‏اش در جمله‏‏یی یا قصه‏‏یی معانی متعدد و فراوانی را به مخاطبان از طبقات گوناگون تفهیم می‏کند. در حادثه‏‏یی جزیی و عادی، به بی‏اهمیت‏ترین و پیش پا افتاده‏ترین چیزها نیز با نظر مرحمت می‏نگرد و اعلام می‏کند که همین مطالب در دایره تدبیر و اراده حق قرار دارند، و با بیان این راز کوچک‏ترین حوادث مربوط به صحابه در زمان صدر اسلام و شکل گیری شریعت را مورد توجه قرار می‏دهد و درعین حال دارای قوانین کلی نیز هست. بیان حوادث جزیی زمان تأسیس اسلام و شریعت از آن نظر که دانه‏هایی هستند و میوه‏های با اهمیتی از آن‏ها حاصل می‏شود، نشانگر نوعی اعجاز است.

    آری، قرآن با توجه به لزوم تکرار و تکرّر احتیاج، در مدّت بیست سال، به‏عنوان جواب برای سؤال‏های مکرر، به بسیاری از طبقات درس داده، و اثبات می‏کند؛ که از ذرّات گرفته تا سیّارات در تصرف یک ذات قرار دارد، و اوست که کاینات با عظمت را تکه‏تکه کرده، و در قیامت شکل آن را عوض می‏کند. و دنیا را از میان برداشته، و آخرت را به‏جای آن قرار می‏دهد. و غضب الهی را به‏حساب نتیجه‏ی خلقت کاینات‏ در مقابل ظلم نوع بشر - که عناصر و زمین و آسمان‏ها و کاینات را به‏ خشم می‏آورد - نشان می‏دهد. و در زمان تأسیس انقلابی دهشتناک و گسترده و فوق‏العاده، با تکرار بعضی جملات که به اندازة هزاران نتیجه قوت دارند، و تکرار بعضی آیات که نتایج دلایل بی‏شماری می‏باشند؛ نه تنها قصوری مرتکب نمی‏شود؛ بلکه خبر از اعجازی قوی و بلاغتی عالی و فصاحت و سلاستی کاملاً مطابق مقتضای حال دارد.

    مثلاً عبارت بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ که یک آیه است 114 مرتبه در قرآن تکرار می‏شود؛ چنان که در لمعه چهاردهم رساله نور بیان شده حقیقتی‏ست که فرش را به عرش پیوند می‏دهد، عالم را روشنایی می‏بخشد و هرکسی در هر لحظه بدان محتاج است؛ این عبارت اگر میلیون‏ها بار هم تکرار گردد باز هم نیازمند آنیم. نه این که مانند نان هر روز به آن نیازمند باشیم؛ بلکه هم‏چون هوا و نور هر لحظه محتاج و مشتاق آن هستیم.

    مثال دیگر آیه: اِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ ال۟عَزٖيزُ الرَّحٖيمُ ([35]) است که در سوره «شعرا» هشت بار تکرار می‏شود؛ با ذکر نجات پیامبران و عذاب قوم‏شان به حساب نتیجه خلقت کائنات و ربوبیت عامه، آیه‏‏یی که قوّت هزاران حقیقت را دارد تکرار می‏گردد. عزت ربّانی عذاب قوم ظالم و رحیمیت الهی نجات انبیا را اقتضا دارد؛ حال اگر آیه فوق با هدف تعلیم، هزاران بار هم تکرار شود چون بلاغتی عالی و موجز و معجزه وار است بازهم احتیاج و اشتیاق به آن وجود دارد.

    یا در سوره «الرحمن» که آیه :

    فَبِاَىِّ اٰلَٓاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ([36]) و در سوره «مرسلات» که آیه:

    وَي۟لٌ يَو۟مَئِذٍ لِل۟مُكَذِّبٖينَ([37])

    تکرار می‏شود کفر و ظلم جن و نوع بشر را یادآوری می‏کند که عالم هستی را به غلیان آورده و موجب حدّت زمین و آسمان‏ها می‏گردد و نتایج خلقت جهان را تخریب می‏کند و با انکار و تحقیربه مقابله با حشمت سلطنت الهی می‏پردازد. آری، این دو آیه که کفر و کفران و تجاوز آن‏ها به حقوق تمام مخلوقات را به همه اعصار و زمین و آسمان‏ها هشدار داده فریاد می‏کند، با هزاران حقیقت مشابه مرتبط است و درسی عمومی‏ست، از قوت هزاران مسأله برخوردار می‏باشد و اگر هزاران بار هم تکرار شود چون بلاغتی‏ست دارای اعجازی شکوهمند و ایجازی زیبا، بازهم بدان نیاز است.

    نمونه دیگر مناجات نبوی «جوشن کبیر» است که نوعی مناجات حقیقیه قرآنیه و برآمده از قرآن و در واقع به نوعی خلاصه آن است؛ و عبارت «سُبحَانَکَ یا لا اِلهَ اِلّا اَنتَ اَلاَمَانُ اَلامَاَن خَلِّصنا و اَجِرنَا و نَجِّنَا مِنَ النَّار» ([38]) صد بار در آن تکرار می‏شود. در این تکرار از آن نظر که از توحید به عنوان بزرگ‏ترین حقیقت عالم و وظایفی چون تقدیس و تسبیح از مهم‏ترین وظایف مخلوقات در برابر ربوبیت حق و رهایی از شقاوت ابدی - که از دهشتناک‏ترین مسایل نوع انسان و لازم‏ترین نتیجه عجز و عبودیت انسان می‏باشد - یاد می‏شود، اگر هزاران بار هم تکرار شود باز ناچیز است.

    تکرارهای قرآنی ناظر بر چنین مبانی متینی‏ست. حتی گاه در صفحه‏‏یی به اقتضای مقام و نیاز افهام و بلاغت بیان، مطلبی تا بیست مرتبه صریحاً یا ضمناً تکرار می‏گردد و حقیقت توحید را بیان می‏دارد و نه تنها موجب ملال نمی‏شود، بلکه شوق و حلاوت و قوّت را زیاد می‏کند. در رساله نور با دلایل کافی بیان شده است که تکرارهای قرآنی تا چه حد بجا و مناسب و مطابق بلاغت است.

    سوره‏های مکی و مدنی قرآن معجز بیان از نقطه نظر بلاغت و از لحاظ اعجاز و تفصیل و اجمال با هم متفاوتند و سرّ حکمت آن این است که مخاطب و معارضان صف اول قرآن در مکه اُمّیّون و مشرکان بوده‏اند، لذا برای برخورداری از قوّت بلاغت و اسلوبی عالی و موجز و قانع کننده تکرار مطالب لازم بوده است؛ به همین دلیل سوره‏های مکی اغلب ارکان ایمان و مراتب توحید را با ایجازی اعجازآمیز و قوی و عالی بیان و تکرار نموده مبداء و معاد، و خدا و آخرت را نه در یک صفحه و یک آیه و یک جمله و یک کلمه بلکه گاه دریک حرف با تقدیم و تأخیر یا تعریف و تنکیر یا حذف و ذکر، آن چنان با قوت اثبات می‏کند که بزرگان علم بلاغت نیز حیرت می‏کنند.

    رسالة نور و مخصوصاً «کلام بیست و پنجم» - که چهل نوع اعجاز قرآن را اجمالاً اثبات می‏کند - به همراه آنچه در ذیل آن بیان گردیده، و نیز رسالة نور عربی به نام تفسیر«اشارات الاعجاز» - که وجه اعجازی موجود در نظم (قرآن) را به طرز خارق العاده‏یی بیان و اثبات می‏کند - (همگی) نشان می‏دهند؛ که سوره‏ها و آیات مکی در بلاغت دارای عالی‏ترین اسلوب و در ایجاز دارای عالی‏ترین اعجاز می‏باشند.

    اما مخاطبان و معارضان صف اول سوره‏ها و آیات مدنی، اهل کتابی چون یهود و نصاری بودند که خدا را قبول داشتند، لذا ضرورتی در بیان ارکان ایمان و اصول متعالی دین در برابر اهل کتاب به نحوی که تناسب با بلاغت و ارشاد و تطابق با مقام و حال داشته و ساده و واضح و تفصیلی باشد وجود نداشت؛ به همین دلیل طرح جزییات احکام شرعی و اسباب و ریشه‏های قوانین کلی که مدار اختلاف بود لازم می‏نمود؛ پس سوره‏ها و آیات مدنی غالباً با اسلوبی ساده اما تفصیلی و همراه توضیح با شیوه بی‏نظیری که خاص قرآن است در چارچوب حوادثی که پدید می‏آمد بیان می‏گردید و مشتمل بود بر خلاصه‏‏یی محکم، خاتمه، دلیل و عبارتی توحیدی و اسمایی و اخروی که موجب کلی شدن حادثه جزیی شرعی و انتسابش به ایمان به الله می‏گردید. به این ترتیب مقام مذکور نورانی می‏شود، تعالی می‏یابد و صورت کلی به خود می‏گیرد.

    در نور دوم از شعله دوم کلام بیست و پنجم رساله نور درباره عبارات فشرده یا خاتمه‏هایی چون:

    اِنَّ اللّٰهَ عَلٰى كُلِّ شَى۟ءٍ قَدٖيرٌ([39])، اِنَّ اللّٰهَ بِكُلِّ شَى۟ءٍ عَلٖيمٌ([40])، وَهُوَ ال۟عَزٖيزُ الرَّحٖيمُ([41])

    وَهُوَ ال۟عَزٖيزُ ال۟حَكٖيمُ([42])

    که افاده توحید و آخرت را دارند، درباره بلاغت و ویژگی و سلاست و نکات آن‏ها توضیحاتی داده شده و ده نکته و مزیت از مزایای فراوان‏شان بیان گردیده و برای معاندان نیز اثبات شده است که همین عبارات کوتاه معجزات بزرگی هستند.

    آری، قرآن در بیان جزییات شرعی و قوانین اجتماعی، نظر مخاطب را در یک آن به نقاط کلی متعالی جلب می‏کند، اسلوب ساده‏اش را به شیوه‏‏یی عالی مبدل می‏سازد و مخاطب را از درس شریعت به درس توحید رهنمون می‏گردد و به این ترتیب نشان می‏دهد که قرآن کتاب شریعت و احکام و حکمت است و در عین حال کتاب عقیده و ایمان و ذکر و فکر و دعا و دعوت نیز هست؛ و در هر مقام مقاصد ارشادی و قرآنی فراوانی را تعلیم می‏دهد و جدا از طرز بلاغتی که در آیات مکی هست فصاحتی نورانی و اعجاز آمیز را ظاهر می‏سازد.

    گاه در دو کلمه مثلاً رَبُّ ال۟عَالَمٖينَ ([43]) رَبُّ ال۟عَالَمٖينَ ([44]) درس احدیت و واحدیت می‏دهد و در متن احدیت، افاده واحدیت می‏کند. حتی در یک جمله همان طور که ذره‏‏یی را در مردمک چشم دیده و گنجانده است، خورشید را با همان آیه و همان ابزار در مردمک دیده آسمان قرار می‏دهد و آسمان را بینا می‏کند،

    مثلاً بعد از آیه:

    خَلَقَ السَّمٰوَاتِ وَ ال۟اَر۟ضَ([45]) عبارت ﭿﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉﮊﮋﭾ ([46]) را قرار می‏دهد و آن گاه می‏فرماید:

    يُولِجُ الَّي۟لَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّي۟لِ وَ هُوَ عَلٖيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ([47]) یعنی در آفرینش شگفت انگیز زمین و آسمان‏ها، خطرات قلب را نیز می‏داند و آن را تدبیر می‏کند، لذا طرز بیانی که ساده و در مرتبه امییون بود و محاوره‏‏یی که بسیط و جزیی بود و میزان فهم عوام را در نظر داشت تبدیل به گفتگویی متعالی، جذّاب، عمومی و ارشاد کننده می‏شود.

    یک سؤال مهم: گاهی حقیقتی به این دلیل که توسط نظرهای سطحی تشخیص داده نمی‏شود و یا در بعضی مقام‏ها (به این دلیل که) از حادثه‏یی جزیی، خلاصه‏یی کوتاه و عالی و دستوری کلی بیان می‏گردد؛ مناسب دیده نمی‏شود، (و آن را) متوهمانه نقصان می‏نامند، مثلاً ذکر دستور به غایت متعالی:

    وَفَو۟قَ كُلِّ ذٖى عِل۟مٍ عَلٖيمٌ([48])

    در داستان حضرت یوسف که می‏خواست به نحوی برادرش را نزد خود نگاهدارد، ظاهراً با بلاغت مناسبتی ندارد، سرّ و حکمت این چیست؟

    پاسخ: از آن جا که هر یک از سوره‏های طولانی یا متوسط، خود به منزله قرآنی کوچک هستند و بسیاری از صفحات و مطالب قرآن فقط یکی دو مقصد نداشته و قرآن اصولاً کتاب ذکر و ایمان و فکر است و درعین حال کتاب‏های متعددی در شریعت و حکمت و ارشاد را دربرمی گیرد و دارای دروس فراوان و جداگانه‏‏یی می‏باشد، در بیان احاطه ربوبیت الهی بر همه چیز و تجلیات باشکوهش، در واقع نوعی قرائت کتاب کبیر کائنات است و البته در هر موقعیت حتی گاه در یک صفحه مقاصد متعددی را تعقیب می‏کند و درخصوص معرفت الله و مراتب توحید و حقایق ایمان به ما درس‏ها می‏دهد، و در موقعیتی دیگر مثلاً به مناسبتی در ظاهر ضعیف درس دیگری می‏گشاید و مناسبات مستحکمی را به مناسبت ضعیف پیشین الحاق می‏کند؛ به این ترتیب، مناسبت مورد بحث کاملاً مطابق آن مطلب بوده و مرتبه بلاغتش ارتقا می‏یابد.

    سؤال دوم: این که قرآن در هر سوره، صفحه و هر موقعیتی به صراحت یا ضمنی یا به اشاره، آخرت و توحید و مکافات و مجازات بشر را هزاران بار گوشزد می‏کند چه حکمتی دارد؟

    پاسخ: برای تعلیم عظیم‏ترین، مهمترین، بزرگ‏ترین و شگفت انگیزترین مسایل مربوط به وظایف انسان که مدار سعادت و شقاوت بشری در دایره امکان و در انقلابات مربوط به گذشته عالم هستی‏ست، انسانی که امانت کبری و مسؤولیت خلافت زمین را بر دوش می‏کشد، و به منظور برطرف نمودن شبهات بی‏شمار و انکارهای شدید و از میان برداشتن عنادها‏ست که قرآن انقلابات دهشت انگیز را تصدیق کرده، و مسایل ضروری و لازمی به بزرگی همان انقلاب‏ها را به بشر یادآوری می‏کند. حال اگر قرآن مسایل مذکور را نه فقط هزاران بار بلکه میلیون‏ها مرتبه یادآوری کند بازهم زیاده روی نخواهد بود؛ مباحث مزبور با میلیون‏ها بار تکرار در قرآن خوانده می‏شود و به هیچ وجه ملال آور نیست و انسان همواره بدان‏ها نیازمند است.

    مثلاً حقیقت بشارت سعادت ابدی که در آیه زیر بیان می‏گردد:

    اِنَّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم۟ جَنَّاتٌ تَج۟رٖى مِن۟ تَح۟تِهَا ال۟اَن۟هَارُ ۝ ... خَالِدٖينَ فٖيهَٓا اَبَدًا([49])

    انسان درمانده و دنیا و دوستانش را از اعدام ابدی موت که هر لحظه خود را به او می‏نمایاند، می‏رهاند و سلطنتی ابدی را نصیب او می‏کند، لذا حتی اگر یک میلیارد بار تکرار گردد و به اندازه کائنات به آن اهمیت داده شود باز هم اسراف نخواهد بود و ارزشش را از دست نخواهد داد.

    آری، قرآن معجز بیانی که می‏کوشد چنین مسایل با ارزشی را تعلیم دهد و در حین تأسیس انقلاب‏های دهشتناک که کاینات را مانند یک خانه دچار تغییر و تحوّل کرده، و صورت آن را تخریب می‏کند؛ سعی در اقناع و باوراندن و اثبات مسایل مذکور دارد. شکی نیست که به صورت صریح یا ضمنی یا به اشاره، نظرها را هزاران بار به مسائل مذکور جلب می‏کند و این امر نه تنها اسراف و زیاده روی نیست، بلکه در حکم حاجاتی ضروری چون نان و دارو و هوا و نور است و موجب تازگی احسان او می‏گردد.

    یا مثلاً حکمت این که قرآن آیات تهدید آمیزی چون

    اِنَّ ال۟كَافِرٖينَ فٖى نَارِ جَهَنَّمَ([50])

    اَلظَّالِمٖينَ لَهُم۟ عَذَابٌ اَلٖيمٌ([51])را با شدت و حدّت تمام و مکرر ذکر می‏کند، چنان که در رساله نور به صورت قطعی اثبات شده است، این است که کفر بشر چنان تجاوزی به حقوق کائنات و بیش‏تر آفریدگان است که موجب خشم آسمان‏ها و زمین می‏شود و عناصر را به تلاطم وامی دارد و به وسیله توفان‏ها بر آن ظالمان سیلی می‏زند. براساس صراحت آیه:

    اِذَٓا اُل۟قُوا فٖيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهٖيقًا وَهِىَ تَفُورُ ۝ تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ ال۟غَي۟ظِ([52]) جهنم به ظالمان اهل انکار چنان خشم می‏گیرد که چیزی نمی‏ماند براثر این خشم بشکافد.

    حکمت سلطان کائنات اقتضا می‏کند که در برابر چنین جنایت عام و تجاوز بزرگی بدون لحاظ کوچکی و بی‏اهمیتی بشر، در مقابله با بزرگی جنایتی ظالمانه و وحشتِ تجاوزی کافرانه، اهمیت حقوق رعایای خویش و پستی بی‏نهایت ظلم و کفر منکران را نشان دهد، پس اگر در فرمان خود جنایت مذکور و سزایش را با حدّت و شدت فراوان نه هزاربار بلکه میلیون و میلیاردها بار تکرار کند، این نه اسراف و زیاده روی‏ست و نه قصور؛ بیش از هزار سال است که صدها میلیون انسان هر روز چنین آیاتی را با کمال اشتیاق و بدون آن که موجب ملال‏شان شود و از سر نیاز تلاوت می‏کنند.

    آری، هر روز و همواره عالمی بر هرکس می‏گذرد و درهای جهان جدیدی بر او گشوده می‏شود، او برای روشنایی هریک از عوالم گذرا با اشتیاق و از سر نیاز عبارت «لا اله الا الله» را هزاران بار تکرار می‏کند؛ بنابراین بر هر کدام آن پرده‏ها و عالم‏های گذرا چراغ «لا اله الا الله» می‏آویزد؛ به همین ترتیب، برای این که پرده‏های گذرا و کثیر و عوالم متحرکی را که مدام در حال نو شدن هستند تاریک و ظلمانی نکند و صورت‏هایی را که در آیینه حیاتش بازتاب می‏یابند زشت نسازد و اوضاع مسافرگونه‏‏یی را که می‏تواند شاهدی موافق باشد علیه خود درنیاورد، و برای این‏که مجازات آن جنایات و تهدیدهای شدید پادشاه ازلی را که عناد معاندان را درهم می‏شکند در یاد داشته باشد، قرآن می‏خواند تا از طغیان نفسش رهایی یابد؛ قرآن این موضوع را به طرز اعجازآمیزی بارها تکرار می‏کند؛ حتی شیطان هم از این که تهدیدات شدید و قوی و تکراری قرآنی را متوهمانه باطل بداند ابا دارد، لذا عذاب جهنم برای منکرانی که گوش‏شان به این مطالب بدهکار نیست، عین عدالت است.

    مثالِ دیگر داستان موسی (ع) و سایر انبیاست که چون عصای موسی حکمت‏ها و فواید فراوان دارد در قرآن بارها تکرار می‏شود. خداوند نبوت همه پیامبران را حجتی بر حقانیت رسالت احمدیه قرار می‏دهد. کسی که قادر به انکار همه آن‏ها نباشد از نقطه نظر حقیقت، رسالت آن حضرت را نیز نمی‏تواند انکار کند. بر اساس این حکمت است که هر کسی قادر به تلاوت همه قرآن در هر زمانی نیست و اصولاً موفق به این امر نمی‏شود، لذا هر سوره طولانی یا متوسطی را در حکم قرآنی کوچک قرار داد و داستان‏های ذکر شده را چون ارکان مهم ایمان تکرار نمود و این نه تنها اسراف و زیاده روی نیست، بلکه بلاغتی اعجاز آمیز است؛ به این ترتیب قرآن تعلیم می‏دهد که پدیده محمدیه بزرگ‏ترین حادثه تاریخ بنی آدم و عظیم‏ترین مسأله کائنات است.

    آری، با اعطای عالی‏ترین مقام به ذات احمدیه در قرآن و با دربرگرفتن چهار رکن ایمانی، «لا اله الا الله» را معادل «محمد رسول الله» و رسالت محمدیه قرار دادن، معلوم می‏شود ذات احمدیه بزرگ‏ترین حقیقت عالم هستی و اشرف مخلوقات است و مقام قدسی و شخصیت معنوی و کلی پیامبر که از آن به حقیقت محمدیه تعبیر می‏شود، درخشان‏ترین خورشید دو جهان است؛ نشانه‏ها و حجت‏های فراوان بر شایستگی او برای این مقام به یقین در رساله نور بیان و اثبات شده است، که یک نمونه از هزاران نمونه آن چنین است:

    براساس قاعده «السَّبَبُ کَالفاعِل» نمونه‏‏یی از کارهای نیکویی که امت در همه زمان‏ها انجام می‏دهد در دفتر حسنات او ثبت می‏گردد. او با نوری که آورد به تمام حقایق عالم هستی روشنایی بخشید و به این ترتیب نه تنها بر جن و انس و ملک و ذی حیاتان که برکائنات و سماوات و ارض منت نهاد. ما در مقابل چشمان خود می‏بینیم که دعای نباتات بر اساس زبان استعدادشان و دعای حیوانات براساس زبان احتیاجات فطری آن‏ها پذیرفته می‏شود؛ به گواهی همین امر، میلیون‏ها و بلکه میلیاردها دعای فطری و پذیرفته شدنی صالحان امت، روزانه تحت عنوان صلوات و سلام نثار آن ذات می‏گردد؛ آن‏ها دعای رحمت و بهره‏های معنوی خویش را پیش از همه نثار روح پیامبر می‏کنند؛ نیز در هر حرف قرآنی که سیصدهزار حرف دارد و توسط آحاد امت قرائت می‏شود از ده تا صد ثواب، تا هزار حسنه و ثمره هست، لذا فقط به سبب قرائت قرآن انوار بی‏منتهایی در دفتر اعمال پیامبر ثبت می‏گردد؛ پس علام الغیوب دانسته و مشاهده کرده است که حقیقت محمدیه که شخصیت معنوی ذات احمدی‏ست در آتیه حکم شجره طوبای جنت را خواهد داشت، لذا چنین اهمیت عظیمی را در قرآن یادآور شده و اعلام کرده است که با تبعیت از او و پیروی از سنتش، مظهریت شفاعتش مسأله بسیار مهم انسانی‏ست؛ و گاهی از شخصیت بشری او که مغز شجره باشکوه طوبی‏ست و وضعیت انسانی او در آغاز، یاد می‏کند.

    از آن جا که حقایق تکرار شده در قرآن دارای چنین ارزش‏هایی هستند، فطرت پاک و سالم گواهی می‏دهد که از معجزاتی معنوی، محکم و گسترده برخوردارند. خلاف این مطلب زمانی‏ست که فرد بر اثر طاعون مادیت دچار بیماری قلب و وجدان شده باشد...

    که در آن صورت شامل قاعده «قَد یُنکِرُ المَرْءُ ضُوءَ الشَّمسِ مِن رمَدٍٍ؛ وَ یُنْکِرُ الفَمُ طَعمَ المَاءِ مِن سَقَمٍ.» ([53]) می‏گردد.

    دو حاشیه هم‏چون خاتمه‏‏یی بر مسأله دهم

    حاشیه اول: دوازده سال پیش از تألیف این رساله شنیدم که وحشتناک‏ترین و معاندترین زندیق، سوء قصدش را نسبت به قرآن در قالب ترجمه آن آغاز کرده و گفته است: «بگذار ترجمه شود تا همه بدانند چه در چنته دارد.»

    یعنی طرح مغرضانه‏‏یی در پیش گرفته و مثلاً خواسته است دیگران به جای قرآن ترجمه او را بخوانند و تکرارهای غیر ضروری قرآن را ببینند، اما حجت‏های خدشه ناپذیر رساله نور با یقین اثبات کرده است که برگردان حقیقی قرآن غیرممکن است و هیچ زبان دیگری قادر به حفظ مزایا و نکات قرآن که به زبان عربی‏ست نمی‏باشد. کلمات قرآنی از ده تا هزار ثواب دربردارند و با ترجمه‏های عادی و جزیی بشر نمی‏توان تعابیر جامع و اعجازآمیز قرآنی را منتقل کرد. رساله نور با این ادعا که نمی‏توان ترجمه مذکور را به جای قرآن در مساجد قرائت کرد طرح وحشتناک مورد اشاره را عقیم گذاشت، اما منافقانی که از آن زندیق درس می‏گرفتند با محاسبات شیطانی خواستند هم‏چون کودکان نادان خورشید قرآن را با فوت کردن خاموش کنند؛ کارهای دیوانه وار و احمقانه‏‏یی کردند. احساس می‏کنم حکمت این بود که در حالت روحی سخت و آزار دهنده و حساسی «مسأله دهم» برمن القا شود تا آن را بنگارم. چون با دیگران دیداری نداشتم قادر به درک حقیقت حال نیستم.

    حاشیه دوم: پس از آزادی از زندان دنیزلی در طبقه بالای هتل مشهور شهر نشسته بودم. درختان انبوه بید در باغ‏های زیبای مقابل به چشم می‏خورد و شاخ و برگ‏هایشان به نحوی که گویی در حلقه ذکرند به شکل بسیار لطیف با نوازش باد و با حرکاتی جذاب و گیرا در رقص بودند. این منظره بر قلبم که بر اثر تنهایی و مفارقت دوستان، محزون و غمگین بود تأثیر گذاشت. به یکباره پاییز و زمستان به ذهنم خطور کرد و غفلتی بر من مستولی شد. دلم برای بیدهای نازنین و موجودات دیگری که با کمال ذوق و شوق جلوه نمایی می‏کردند چنان به رحم آمد که چشمانم پر از اشک شد. فراق‏ها و رفتن‏هایی را که زیر پرده تزیین شده عالم هستی بود احساس کردم و مملو از فراق و حزن و اندوه حاصل از رفتن شدم.

    در یک لحظه نور حقیقت محمدیه (ع) به دادم رسید و غم و اندوه فراوان را به شادی و نشاط تبدیل کرد. آن نور مانند هرکس و هر اهل ایمان دیگری میلیون‏ها فیض نصیبم کرده بود، اما من به دلیل یاری و تسلی که در آن لحظه و در آن وضعیت نصیبم گردید تا ابد مدیون ذات محمدیه شدم. مطلب از این قرار بود:

    غفلتی که در ابتدا بر من چیره شد موجودات نازنین را در نظرم بی‏مسؤولیت و بی‏نتیجه جلوه داد؛ طوری که احساس کردم در فصلی ظاهر می‏شوند و حرکاتشان نه بر اثر ذوق و شوق که از وحشت فراق و عدم است؛ احساس کردم به وادی عدم سقوط می‏کنند. این حس مانند هر کس دیگری احساسات مرا نیز که عشق بقا و حب محاسن و محبت وجود و شفقت جنسیه و علاقه به زندگی را می‏فهمیدم چنان جریحه‏دار کرد که به نظرم آمد دنیا چون جهنمی‏ست و عقل ابزاری برای عذاب؛ در این جا نوری که محمد (ع) برای بشر به ارمغان آورده بود حجاب را کنار زد و من دیدم هر یک از آن درختان بید به جای نیستی و عدم و پوچی و بی‏مسؤولیتی و بیهودگی و فراق و فنا به تعداد برگ‏هایشان دارای حکمت و معنا هستند و همان طور که در رساله نور اثبات کرده‏ایم از سه قسم نتیجه و وظیفه برخوردارند:

    قسم اول: مربوط به اسماء صانع ذوالجلال است، مثلاً همان طور که اگراستادی ماشین فوق‏العاده‏‏یی بسازد همه از او تعریف و تمجید کرده ماشاءالله و بارک الله خواهند گفت، ماشین مذکور نیز با به نمایش گذاشتن مقاصد و نتایج ساخته شدنش در حقیقت با زبان حال به سازنده خود تبریک می‏گوید و او را تمجید می‏کند. همه ذی حیاتان و اشیا نیز مانند همان ماشین هستند و با تبریک گفتن‏هایشان سازنده خود را تمجید می‏کنند.

    قسم دومِ حکمت‏های مورد بحث نیز متوجه نظر ذی حیاتان و ذی شعوران است. هر یک موردی برای مطالعه و هم‏چون کتاب معرفت می‏شوند، معانی خود را در اذهان ذی شعوران و صورت‏هایشان را در قوه حافظه آن‏ها و الواح مثالی و دفاتر عالم غیب و دایره وجود قرار داده و عالم شهادت را ترک گفته و به عالم غیب منتقل می‏شوند، یعنی وجود صوری را رها کرده، و وجودهای متعدد معنوی و غیبی و علمی را به دست می‏آورند.

    آری، مادام که خدا هست و علمش همه چیز را در احاطه خود دارد مواردی چون عدم، نیستی، هیچی، نابود شدن و فنا حقیقتاً در دنیای فردی که اهل ایمان است جایی ندارد، اما دنیای کافران پر است از عدم و فراق و پوچی و از بین رفتن. ضرب المثل زیر که زبانزد عام است حقیقت مذکور را تعلیم می‏دهد:

    «هر کس که خدا را دارد همه چیز دارد و هرکس که خدا را ندارد هیچ چیز ندارد و خود هیچ است.»

    نتیجه: ایمان چنان که در زمان مرگ انسان را از نیستی ابدی می‏رهاند، به همان ترتیب دنیای خصوصی هر کس را نیز از نیستی و ظلمات پوچی نجات می‏دهد. کفر هم به ویژه اگر کفر مطلق باشد انسان و دنیای خصوصی‏اش را به واسطه مرگ نابود می‏کند و موجب سقوط او به ظلمات جهنم می‏شود و لذت‏های زندگی‏اش را به زهر تبدیل می‏کند. آنان که حیات دنیوی را بر آخرت ترجیح می‏دهند هشیار باشند! بیایند برای این مسأله چاره‏‏یی بیابند یا وارد قلمرو ایمان گردند و از خسارات وحشتناک رهایی بیابند.

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ([54])

    برادرتان که مشتاق شما و محتاج دعاهایتان است

    سعید نورسی


    نامه‏‏یی که خسرو به مناسبت مسأله دهم برای استادش نوشته است

    استاد و سرور بسیار محبوبم

    حضرت حق را بی‏نهایت سپاس که «گل امیرداغ» که «مسأله دهم ثمره دنیزلی» نام گرفته است به دستمان رسید؛ اضطراب دو ماه دوری و بی‏خبری را کم نمود، زندگی دوباره‏‏یی نصیب قلبمان کرد، و نسیمی خوش و تازه به ارواحمان ارزانی داشت. آن نوشته، محاسن تکرار در آیات باشکوه و عزیز، محبت آمیز و مهربانانه قرآن را احصاء نموده، حکمت و لزوم تکرار و اهمیت آن را شرح داده و دفاعیه جانانه‏‏یی از رساله نور است. با استشمام این گل که الحق شایسته کمال تقدیر و تحسین است اشتیاق روحمان تعالی یافت؛ هم‏چنان که ثمره (دنیزلی) با نُه مسأله مندرج در آن در عوض فشار نُه ماه حبس وسیله بزرگی برای آزادی ما شد و زیبایی‏اش را بدین صورت نشان داد، گل آن نیز که دهمین مسأله‏اش است مطالب فوق‏العاده در اعجاز مجمل قرآن را نشان می‏دهد و به همین نسبت زیبایی‏اش را به نمایش می‏گذارد.

    آری، استاد محبوبم! هم‏چنان که لطافت و جمال فوق‏العاده گل اجازه نظر به خارهای آن را نمی‏دهد، این گل نورانی نیز فشارهای نُه ماه زندان را از یاد ما بُرد، طوری که گویی چنین چیزی وجود نداشته است.

    گل نورانی (ثمره دنیزلی) طوری نگاشته شده که کسی از مطالعه‏اش سیر نمی‏شود، عقول را شگفت زده می‏کند و به دلیل زیبایی‏هایی که دارد – به ویژه در مقابله با اهانت به قرآن، اهانتی که با ترجمه‏ی قرآن قصد عادی سازی قرآن را در نظر مردم داشت- و با نشان دادن ارزش دقیق تکرارها، برتری قرآن را که معادل همه عالم است در میان می‏گذارد.

    نو بودن قرآن معجز بیانی که سالکانش در همه اعصار با متانتی فوق‏العاده بدان دست می‏یازند و به امر و نهی‏هایش کاملاً گردن می‏نهند، در این کتاب به نحوی ثابت شده است که گویی به تازگی نازل گردیده است. قرآن در همه زمان‏ها ظالمان را مکرر و به طرز وحشتناک و شدیدی تهدید می‏کند و به همین ترتیب بارها نسبت به مظلومان اظهار لطف و رحمت و مهربانی دارد. مخصوصاً تهدیداتی که متوجه ظالمان عصر کنونی ماست و نمونه‏اش دیده نشده است، گویی از شش، هفت سال پیش با جهنّمی آسمانی که تمثیلی از فَزَع اکبر ([55]) می‏باشد، موجب فریاد و فغان‏شان شده است؛ و نیز وجود طلبه‏های رساله نور در کنار هر یک از مظلومان این عصر در حقیقت این طلاب را مانند نجاتی که به انبیای امت‏های پیشین داده شده بود مظهر نجات‏های بزرگ و کوچک قرار داده و نشان می‏دهد که بی‏دینانی که معارض آنانند با عذابی جهنمی سیلی می‏خورند؛ کتابی که با دو حاشیه لطیف و زیبا خاتمه می‏یابد طلبه فقیرتان، خسرو را با چنان سرور عظیمی به سوی شکر بی‏حد و حصر سوق داد که شادی و نشاط حاصل از مشاهده این گل زیبا را هیچ گاه در طول عمرم احساس نکرده بودم؛ این را چنان که به استاد محبوبم عرض کرده بودم به برادرانم نیز به کرات گفته‏ام.

    حضرت حق از شما استاد محبوب که بار سنگین و بزرگی را بر دوش ضعیف و نحیفتان تحمل می‏کنید تا ابد راضی باشد و با تخفیف این سنگینی تا ابد رخسارتان را بشاش فرماید؛ آمین!

    آری، استاد محبوبم! ما از خدا، از قرآن، از حبیب ذی شان، از رساله نور و از شما که ترجمان قرآن هستید برای همیشه راضی خواهیم بود و از انتسابمان به شما به هیچ وجه پشیمان نیستیم. در وجودمان قصد حتی ذره‏‏یی انجام کار بد نیست؛ ما فقط خواستار خدا و رضای او هستیم و روز به روز در متن رضای او اشتیاق وصلش را در قلبمان محکم‏تر می‏کنیم. ما بدون استثنا همه کسانی را که به ما بدی کرده و می‏کنند به حضرت حق می‏سپاریم، آنان را می‏بخشیم و در عوض به همه کسانی که ظلم کنندگان به ما را نیز شامل می‏شوند خوبی می‏کنیم و این امر به عنوان یک شعار اسلام در قلب طلبه‏های نور جای گرفته است. و حضرت حق را بی‏نهایت سپاس می‏گوییم، که این خصلت را بدون خواست ما بر همگان اعلام می‏دارد.

    شاگرد سراپا تقصیرتان

    خسرو

    مسأله یازدهم

    ابتدای مسأله یازدهم ثمره، شامل نتایجی چون بهشت، سعادت ابدی، و رؤیت الله از میوه‏های بی‏شمار، کلی و جزیی شجره قدسیه ایمان است که صدها نمونه آن در رساله نور بیان گردیده و با دلایل متقن به اثبات رسیده است. توضیح مطلب را به «سراج النور» ارجاع می‏دهیم و بدون آن که متعرض ارکان کلی آن شویم، فقط چند نمونه از ثمرات خاص و جزیی از جزییات و اجزای موضوع بیان می‏گردد.

    روزی در دعایی گفتم «پروردگارا مرا به حرمت و شفاعت جبرائیل، میکائیل، اسرافیل، و عزرائیل از شر جن و انس محافظت فرما» وقتی نام عزرائیل را که موجب ترس و وحشت همه است بر زبان آوردم احساس شیرین، آرامش بخش و دوست داشتنی به من دست داد. گفتم «الحمدلله» به جد شروع به دوست داشتن عزرائیل کردم. به ثمره‏ی جزیی از ثمرات بسیار ایمان به عزرائیل به عنوان یکی از ملائکه اشاره‏ی مختصری می‏کنیم:

    اولاً: با ارزش‏ترین دارایی انسان که دست و پایش در ارتباط با آن به لرزه می‏افتد روح اوست. برای جلوگیری از ضایع شدن و نابودی و بلاتکلیفی (روح)، سپردن آن به دستانی قدرتمند و امین، سروری عمیق نصیبم کرد. فرشتگانی را به یاد آوردم که اعمال انسان را ثبت می‏کنند. دیدم مانند همین میوه چه ثمرات دلپذیری دارند.

    Birisi: Her insan kıymetli bir sözünü ve fiilini bâkileştirmek için iştiyakla kitabet ve şiir hattâ sinema ile hıfzına çalışır. Hususan o fiillerin cennette bâki meyveleri bulunsa daha ziyade merak eder. “Kiramen Kâtibîn” insanın omuzlarında durup onları ebedî manzaralarda göstermek ve sahiplerine daimî mükâfat kazandırmak, o kadar bana şirin geldi ki tarif edemem.

    Sonra ehl-i dünyanın, beni hayat-ı içtimaiyedeki her şeyden tecrit etmek içinde bütün kitaplarımdan ve dostlarımdan ve hizmetçilerimden ve teselli verici işlerden ayrı düşürmeleriyle beraber, gurbet vahşeti beni sıkarken ve boş dünya başıma yıkılırken melâikeye imanın pek çok meyvelerinden birisi imdadıma geldi. Kâinatımı ve dünyamı şenlendirdi, melekler ve ruhanîlerle doldurdu, âlemimi sevinçle güldürdü. Ve ehl-i dalaletin dünyaları vahşet ve boşluk ve karanlıkla ağladıklarını gösterdi.

    Hayalim bu meyvenin lezzetiyle mesrur iken umum peygamberlere imanın pek çok meyvelerinden buna benzer bir tek meyvesini aldı, tattı. Birden, bütün geçmiş zamanlardaki enbiyalarla yaşamış gibi onlara imanım ve tasdikim, o zamanları ışıklandırdı ve imanımı küllî yapıp genişlendirdi. Ve Âhir Zaman Peygamberimizin imana ait olan davalarına binler imza bastırdı, şeytanları susturdu.

    Birden Hikmetü’l-İstiaze Lem’ası’nda kat’î cevabı bulunan bir sual kalbime geldi ki:

    “Bu meyveler gibi hadsiz tatlı semereler ve faydalar ve hasenatın gayet güzel neticeleri ve menfaatleri ve Erhamü’r-Râhimîn’in gayet merhametkârane tevfikleri ve inayetleri ehl-i hidayete yardım edip kuvvet verdikleri halde, ehl-i dalalet neden çok defa galebe eder ve bazen yirmisi, yüz tane ehl-i hidayeti perişan eder?” diye manen benden soruldu. Ve bu tefekkür içinde, şeytanın gayet zayıf desiselerine karşı Kur’an’ın büyük tahşidatı ve melâikeleri ve Cenab-ı Hakk’ın yardımını ehl-i imana göndermesi hatıra geldi. Risale-i Nur’un onun hikmetini kat’î hüccetlerle izahına binaen, o sualin cevabına gayet kısa bir işaret ederiz:

    Evet, bazen serseri ve gizli, muzır bir adamın bir saraya ateş atmaya çalışması yüzünden –yüzer adamın yapması gibi– yüzer adamın muhafazası ile ve bazen devlete ve padişaha iltica ile o sarayın vücudu devam edebilir. Çünkü onun vücudu, bütün şeraitin ve erkânın ve esbabın vücuduyla olabilir. Fakat onun ademi ve harap olması bir tek şartın ademiyle vaki ve bir serserinin bir kibritiyle yanıp mahvolduğu gibi, ins ve cin şeytanları az bir fiil ile büyük tahribat ve dehşetli manevî yangınlar yaparlar.

    Evet, bütün fenalıklar ve günahlar ve şerlerin mâyesi ve esasları ademdir, tahriptir. Sureten vücudun altında, adem ve bozmak saklıdır.

    İşte cinnî ve insî şeytanlar ve şerirler, bu noktaya istinaden gayet zayıf bir kuvvetle hadsiz bir kuvvete karşı dayanıp, ehl-i hak ve hakikati Cenab-ı Hakk’ın dergâhına ilticaya ve kaçmaya her vakit mecbur ettiğinden, Kur’an onları himaye için büyük tahşidat yapar. Doksan dokuz esma-i İlahiyeyi onların ellerine verir. O düşmanlara karşı sebat etmelerine çok şiddetli emirler verir.

    Bu cevaptan, birden pek büyük bir hakikatin ucu ve azametli, dehşetli bir meselenin esası göründü. Şöyle ki:

    Nasıl ki cennet, bütün vücud âlemlerinin mahsulatını taşıyor ve dünyanın yetiştirdiği tohumları bâkiyane sümbüllendiriyor, öyle de cehennem dahi hadsiz dehşetli adem ve hiçlik âlemlerinin çok elîm neticelerini göstermek için o adem mahsulatlarını kavuruyor ve o dehşetli cehennem fabrikası, sair vazifeleri içinde, âlem-i vücud kâinatını âlem-i adem pisliklerinden temizlettiriyor. Bu dehşetli meselenin şimdilik kapısını açmayacağız. İnşâallah sonra izah edilecek.

    Hem meleklere iman meyvesinden bir cüzü ve Münker ve Nekir’e ait bir numunesi şudur:

    Herkes gibi ben dahi muhakkak gireceğim, diye mezarıma hayalen girdim. Ve kabirde yalnız, kimsesiz, karanlık, soğuk, dar bir haps-i münferidde bir tecrid-i mutlak içindeki tevahhuş ve meyusiyetten tedehhüş ederken, birden Münker ve Nekir taifesinden iki mübarek arkadaş çıkıp geldiler. Benimle münazaraya başladılar. Kalbim ve kabrim genişlediler, nurlandılar, hararetlendiler; âlem-i ervaha pencereler açıldı. Ben de şimdi hayalen ve istikbalde hakikaten göreceğim o vaziyete bütün canımla sevindim ve şükrettim.

    Sarf ve nahiv ilmini okuyan bir medrese talebesinin vefat edip, kabirde Münker ve Nekir’in مَن رَبُّكَ “Senin Rabb’in kimdir?” diye suallerine karşı, kendini medresede zannedip nahiv ilmi ile cevap vererek: “مَن ۟ mübtedadır, رَبُّكَ onun haberidir; müşkül bir meseleyi benden sorunuz, bu kolaydır.” diyerek hem o melâikeleri hem hazır ruhları hem o vakıayı müşahede eden orada bulunan bir keşfe’l-kubur velisini güldürdü ve rahmet-i İlahiyeyi tebessüme getirdi, azaptan kurtulduğu gibi; Risale-i Nur’un bir şehit kahramanı olan merhum Hâfız Ali, hapiste Meyve Risalesi’ni kemal-i aşkla yazarken ve okurken vefat edip kabirde melâike-i suale mahkemedeki gibi Meyve hakikatleri ile cevap verdiği misillü; ben de ve Risale-i Nur şakirdleri de o suallere karşı Risale-i Nur’un parlak ve kuvvetli hüccetleriyle istikbalde hakikaten ve şimdi manen cevap verip onları tasdike ve tahsine ve tebrike sevk edecekler, inşâallah.

    Hem meleklere imanın saadet-i dünyeviyeye medar cüz’î bir numunesi şudur ki:

    İlmihalden iman dersini alan bir masum çocuğun, yanında ağlayan ve masum bir kardeşinin vefatı için vaveylâ eden diğer bir çocuğa: “Ağlama, şükreyle. Senin kardeşin meleklerle beraber cennete gitti; orada gezer, bizden daha iyi keyfedecek, melekler gibi uçacak, her yeri seyredebilir.” deyip feryat edenin ağlamasını tebessüme ve sevince çevirmesidir.

    Ben de aynen bu ağlayan çocuk gibi bu hazîn kışta ve elîm bir vaziyetimde gayet elîm iki vefat haberini aldım. Biri, hem âlî mekteplerde birinciliği kazanan hem Risale-i Nur’un hakikatlerini neşreden biraderzadem merhum Fuad; ikincisi, hacca gidip sekerat içinde tavaf ederken tavaf içinde vefat eden âlime Hanım namındaki merhume hemşirem. Bu iki akrabamın ölümleri, İhtiyar Risalesi’nde yazılan merhum Abdurrahman’ın vefatı gibi beni ağlatırken; imanın nuruyla o masum Fuad, o saliha Hanım, insanlar yerinde meleklere, hurilere arkadaş olduklarını ve bu dünyanın tehlike ve günahlarından kurtulduklarını manen, kalben gördüm. O şiddetli hüzün yerinde büyük bir sevinç hissedip hem onları hem Fuad’ın pederi kardeşim Abdülmecid’i hem kendimi tebrik ederek Erhamü’r-Râhimîn’e şükrettim. Bu iki merhumeye rahmet duası niyetiyle buraya yazıldı, kaydedildi.

    Risale-i Nur’daki bütün mizanlar ve muvazeneler, imanın saadet-i dünyeviyeye ve uhreviyeye medar meyvelerini beyan ederler. Ve o küllî ve büyük meyveler, bu dünyada gösterdikleri saadet-i hayatiye ve lezzet-i ömür cihetiyle her mü’minin imanı ona bir saadet-i ebediyeyi kazandıracak belki sümbül verecek ve o surette inkişaf edecek, diye haber verirler.

    Ve o küllî ve pek çok meyvelerinden beş meyvesi, meyve-i mi’rac olarak Otuz Birinci Söz’ün âhirinde ve beş meyvesi Yirmi Dördüncü Söz’ün Beşinci Dal’ında numune olarak yazılmış. Erkân-ı imaniyenin her birinin ayrı ayrı pek çok belki hadsiz meyveleri olduğu gibi mecmuunun birden çok meyvelerinden bir meyvesi, koca cennet ve biri de saadet-i ebediye ve biri de belki en tatlısı da rü’yet-i İlahiyedir, diye başta demiştik. Ve Otuz İkinci Söz’ün âhirindeki muvazenede, imanın saadet-i dâreyne medar bir kısım semereleri güzel izah edilmiş.

    İman-ı bi’l-kader rüknünün kıymettar meyveleri bu dünyada bulunduğuna bir delil, umum lisanında مَن۟ اٰمَنَ بِال۟قَدَرِ اَمِنَ مِنَ ال۟كَدَرِ darb-ı mesel olmuştur. Yani “Kadere iman eden, gamlardan kurtulur.” Risale-i Kader’in âhirinde güzel bir temsil ile iki adamın şahane bir sarayın bahçesine girmesiyle, bir küllî meyvesi beyan edilmiş. Hattâ ben kendi hayatımda binler tecrübelerimle gördüm ve bildim ki kadere iman olmazsa hayat-ı dünyeviye saadeti mahvolur. Elîm musibetlerde ne vakit kadere iman cihetine bakardım; musibet gayet hafifleşiyor, görüyordum. Ve kadere iman etmeyen nasıl yaşayabilir, diye hayret ederdim.

    Melâikeye iman rüknünün küllî meyvelerinden birisine, Yirmi İkinci Söz’ün İkinci Makam’ında şöyle işaret edilmiş ki:

    Azrail aleyhisselâm Cenab-ı Hakk’a münâcat edip demiş: “Kabz-ı ervah vazifesinde senin ibadın benden küsecekler, şekva edecekler.” Ona cevaben denilmiş: “Senin vazifene hastalıkları ve musibetleri perde yapacağım. Tâ ibadımın şekvaları onlara gitsin, sana gelmesin.”

    Aynen bu perdeler gibi Azrail aleyhisselâmın vazifesi de bir perdedir. Tâ haksız şekvalar Cenab-ı Hakk’a gitmesin. Çünkü ölümdeki hikmet ve rahmet ve güzellik ve maslahat cihetini herkes göremez. Zâhire bakıp itiraz eder, şekvaya başlar. İşte bu haksız şekvalar Rahîm-i Mutlak’a gitmemek hikmetiyle Azrail aleyhisselâm perde olmuş.

    Aynen bunun gibi bütün meleklerin, belki bütün esbab-ı zâhiriyenin vazifeleri, izzet-i rububiyetin perdeleridir. Tâ güzellikleri görünmeyen ve hikmetleri bilinmeyen şeylerde kudret-i İlahiyenin izzeti ve kudsiyeti ve rahmetinin ihatası muhafaza edilsin, itiraza hedef olmasın ve hasis ve ehemmiyetsiz ve merhametsiz şeyler ile kudretin mübaşereti nazar-ı zâhirîde görünmesin. Yoksa hiçbir sebebin hakiki tesiri ve icada hiç kabiliyeti olmadığını, her şeyde tevhid sikkeleri kat’î gösterdiğini, Risale-i Nur hadsiz delilleriyle ispat etmiş.

    Halk etmek, icad etmek ona mahsustur. Esbab, yalnız bir perdedir. Melâike gibi zîşuur olanların, yalnız cüz-i ihtiyarıyla cüz’î, icadsız, kesb denilen bir nevi hizmet-i fıtriye ve amelî bir nevi ubudiyetten başka ellerinde yoktur.

    Evet, izzet ve azamet isterler ki esbab, perdedar-ı dest-i kudret ola aklın nazarında.

    Tevhid ve ehadiyet isterler ki esbab, ellerini çeksinler tesir-i hakikiden.

    İşte nasıl ki melekler ve umûr-u hayriyede ve vücudiyede istihdam edilen zâhirî sebepler, güzellikleri görünmeyen ve bilinmeyen şeylerde kudret-i Rabbaniyeyi kusurdan, zulümden muhafaza edip takdis ve tesbih-i İlahîde birer vesiledirler.

    Aynen öyle de cinnî ve insî şeytanlar ve muzır maddelerin umûr-u şerriyede ve ademiyede istimalleri dahi yine kudret-i Sübhaniyeyi gadirden ve haksız itirazlardan ve şekvalara hedef olmaktan kurtarmak ile takdis ve tesbihat-ı Rabbaniyeye ve kâinattaki bütün kusurattan müberra ve münezzehiyetine hizmet ediyorlar. Çünkü bütün kusurlar ademden ve kabiliyetsizlikten ve tahripten ve vazife yapmamaktan –ki birer ademdirler– ve vücudî olmayan ademî fiillerden geliyor.

    Bu şeytanî ve şerli perdeler, o kusurata merci olup itiraz ve şekvaları bi’l-istihkak kendilerine alarak Cenab-ı Hakk’ın takdisine vesile oluyorlar. Zaten şerli ve ademî ve tahripçi işlerde kuvvet ve iktidar lâzım değil; az bir fiil ve cüz’î bir kuvvet, belki vazifesini yapmamak ile bazen büyük ademler ve bozmaklar oluyor. O şerir fâiller, muktedir zannedilirler. Halbuki ademden başka hiç tesirleri ve cüz’î bir kesbden hariç bir kuvvetleri yoktur. Fakat o şerler ademden geldiklerinden o şerirler hakiki fâildirler. Bi’l-istihkak, eğer zîşuur ise cezayı çekerler. Demek, seyyiatta o fenalar fâildirler.

    Fakat haseneler ve hayırlarda ve amel-i salihte vücud olmasından, o iyiler hakiki fâil ve müessir değiller. Belki kabildirler, feyz-i İlahîyi kabul ederler ve mükâfatları dahi sırf bir fazl-ı İlahîdir, diye Kur’an-ı Hakîm مَٓا اَصَابَكَ مِن۟ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَمَٓا اَصَابَكَ مِن۟ سَيِّئَةٍ فَمِن۟ نَف۟سِكَ ferman eder.

    Elhasıl: Vücud kâinatları ve hadsiz adem âlemleri birbirleriyle çarpışırken ve cennet ve cehennem gibi meyveler verirken ve bütün vücud âlemleri اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ ۝ اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ ve bütün adem âlemleri سُب۟حَانَ اللّٰهِ ۝ سُب۟حَانَ اللّٰهِ derken ve ihatalı bir kanun-u mübareze ile melekler şeytanlarla ve hayırlar şerlerle tâ kalbin etrafındaki ilham, vesvese ile mücadele ederken birden meleklere imanın bu meyvesi tecelli eder, meseleyi halledip karanlık kâinatı ışıklandırır. اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ âyetinin envarından bir nurunu bize gösterir ve bu meyve ne kadar tatlı olduğunu tattırır.

    İkinci bir küllî meyvesine Yirmi Dördüncü ve elifler kerametini gösteren Yirmi Dokuzuncu Sözler işaret edip parlak bir surette meleklerin vücudunu ve vazifesini ispat etmişler.

    Evet, kâinatın her tarafında, cüz’î ve küllî her şeyde, her nevide, kendini tanıttırmak ve sevdirmek içinde merhametkârane bir haşmet-i rububiyet, elbette o haşmete, o merhamete, o tanıttırmaya, o sevdirmeye karşı şükür ve takdis içinde bir geniş ve ihatalı ve şuurkârane bir ubudiyetle mukabele etmesi lâzım ve kat’îdir. Ve şuursuz cemadat ve erkân-ı azîme-i kâinat hesabına o vazifeyi ancak hadsiz melekler görebilir ve o saltanat-ı rububiyetin her tarafta, serâda süreyyada, zeminin temelinde, dışında hakîmane ve haşmetkârane icraatını onlar temsil edebilirler.

    Mesela, felsefenin ruhsuz kanunları pek karanlık ve vahşetli gösterdikleri hilkat-i arziye ve vaziyet-i fıtriyesini, bu meyve ile nurlu, ünsiyetli bir tarzda Sevr ve Hut namlarındaki iki meleğin omuzlarında, yani nezaretlerinde ve cennetten getirilen ve fâni küre-i arzın bâki bir temel taşı olmak, yani ileride bâki cennete bir kısmını devretmeye bir işaret için Sahret namında uhrevî bir madde, bir hakikat gönderilip Sevr ve Hut meleklerine bir nokta-i istinad edilmiş diye Benî-İsrail’in eski peygamberlerinden rivayet var ve İbn-i Abbas’tan dahi mervîdir. Maatteessüf bu kudsî mana, mürur-u zamanla bu teşbih, avamın nazarında hakikat telakki edilmekle, aklın haricinde bir suret almış.

    Madem melekler havada gezdikleri gibi toprakta ve taşta ve yerin merkezinde de gezerler; elbette onların ve küre-i arzın, üstünde duracak cismanî taş ve balığa ve öküze ihtiyaçları yoktur.

    Hem mesela, küre-i arz, küre-i arzın nevileri adedince başlar ve o nevilerin fertleri sayısınca diller ve o fertlerin aza ve yaprak ve meyveleri miktarınca tesbihatlar yaptığı için elbette o haşmetli ve şuursuz ubudiyet-i fıtriyeyi bilerek, şuurdarane temsil edip dergâh-ı İlahiyeye takdim etmek için kırk bin başlı ve her başı kırk bin dil ile ve her bir dil ile kırk bin tesbihat yapan bir melek-i müekkeli bulunacak ki ayn-ı hakikat olarak Muhbir-i Sadık haber vermiş.

    Ve hilkat-i kâinatın en ehemmiyetli neticesi olan insanlarla münasebat-ı Rabbaniyeyi tebliğ ve izhar eden Cebrail (as) ve zîhayat âleminde en haşmetli ve en dehşetli olan diriltmek ve hayat vermek ve ölümle terhis etmekteki Hâlık’a mahsus olan icraat-ı İlahiyeyi yalnız temsil edip ubudiyetkârane nezaret eden İsrafil (as) ve Azrail (as) ve hayat dairesinde rahmetin en cem’iyetli, en geniş, en zevkli olan rızıktaki ihsanat-ı Rahmaniyeye nezaretle beraber, şuursuz şükürleri şuur ile temsil eden Mikâil (as) gibi meleklerin pek acib mahiyette olarak bulunmaları ve vücudları ve ruhların bekaları, saltanat ve haşmet-i rububiyetin muktezasıdır. Onların ve her birinin mahsus taifelerinin vücudları, kâinatta güneş gibi görünen saltanat ve haşmetin vücudu derecesinde kat’îdir ve şüphesizdir. Melâikeye ait başka maddeler bunlara kıyas edilsin.

    Evet, küre-i arzda dört yüz bin nevileri zîhayattan halk eden, hattâ en âdi ve müteaffin maddelerden zîruhları çoklukla yaratan ve her tarafı onlarla şenlendiren ve mu’cizat-ı sanatına karşı, onlara dilleriyle “Mâşâallah, Bârekellah, Sübhanallah” dedirten ve ihsanat-ı rahmetine mukabil “Elhamdülillah, Ve’ş-şükrü lillah, Allahu ekber” o hayvancıklara söylettiren bir Kadîr-i Zülcelali ve’l-cemal, elbette bilâ-şek velâ-şüphe, koca semavata münasip, isyansız ve daima ubudiyette olan sekeneleri ve ruhanîleri yaratmış, semavatı şenlendirmiş, boş bırakmamış. Ve hayvanatın taifelerinden pek çok ziyade ayrı ayrı nevileri meleklerden icad etmiş ki bir kısmı küçücük olarak yağmur ve kar katrelerine binip sanat ve rahmet-i İlahiyeyi kendi dilleriyle alkışlıyorlar; bir kısmı, birer seyyar yıldızlara binip feza-yı kâinatta seyahat içinde azamet ve izzet ve haşmet-i rububiyete karşı tekbir ve tehlil ile ubudiyetlerini âleme ilan ediyorlar.

    Evet, zaman-ı Âdem’den beri bütün semavî kitaplar ve dinler, meleklerin vücudlarına ve ubudiyetlerine ittifakları ve bütün asırlarda melekler ile konuşmalar ve muhavereler, kesretli tevatür ile insanlar içinde vuku bulduğunu nakil ve rivayetleri ise görmediğimiz Amerika insanlarının vücudları gibi meleklerin vücudlarını ve bizimle alâkadar olduklarını kat’î ispat eder.

    İşte şimdi gel, iman nuruyla bu küllî ikinci meyveye bak ve tat; nasıl kâinatı baştan başa şenlendirip, güzelleştirip bir mescid-i ekbere ve büyük bir ibadethaneye çeviriyor. Ve fen ve felsefenin soğuk, hayatsız, zulmetli, dehşetli göstermelerine mukabil; hayatlı, şuurlu, ışıklı, ünsiyetli, tatlı bir kâinat göstererek bâki hayatın bir cilve-i lezzetini ehl-i imana derecesine göre dünyada dahi tattırır.

    Tetimme: Nasıl ki vahdet ve ehadiyet sırrıyla kâinatın her tarafında aynı kudret, aynı isim, aynı hikmet, aynı sanat bulunmasıyla Hâlık’ın vahdet ve tasarrufu ve icad ve rububiyeti ve hallakıyet ve kudsiyeti, cüz’î küllî her bir masnûun hal dili ile ilan ediliyor. Aynen öyle de her tarafta melekleri halk edip her mahlukun lisan-ı hal ile şuursuz yaptıkları tesbihatı, meleklerin ubudiyetkârane dilleriyle yaptırıyor.

    Meleklerin hiçbir cihette hilaf-ı emir hareketleri yoktur. Hâlis bir ubudiyetten başka hiçbir icad ve emirsiz hiçbir müdahale, hattâ izinsiz şefaatleri dahi olmaz. Tam عِبَادٌ مُك۟رَمُونَ ۝ يَف۟عَلُونَ مَا يُؤ۟مَرُونَ sırrına mazhardırlar.

    HÂTİME

    Gayet ehemmiyetli bir nükte-i i’caziyeye dair, birden, ihtiyarsız, mağribden sonra kalbe ihtar edilen ve Sure-i قُل۟ اَعُوذُ بِرَبِّ ال۟فَلَقِ ın zâhir bir mu’cize-i gaybiyesini gösteren uzun bir hakikate kısa bir işarettir.

    بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ

    قُل۟ اَعُوذُ بِرَبِّ ال۟فَلَقِ ۝ مِن۟ شَرِّ مَا خَلَقَ ۝ وَمِن۟ شَرِّ غَاسِقٍ اِذَا وَقَبَ ۝ وَمِن۟ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ ۝ وَمِن۟ شَرِّ حَاسِدٍ اِذَا حَسَدَ

    İşte yalnız mana-yı işarî cihetinde bu sure-i azîme-i hârika “Kâinatta adem âlemleri hesabına çalışan şerirlerden ve insî ve cinnî şeytanlardan kendinizi muhafaza ediniz.” Peygamberimize ve ümmetine emrederek, her asra baktığı gibi mana-yı işarîsiyle bu acib asrımıza daha ziyade, belki zâhir bir tarzda bakar; Kur’an’ın hizmetkârlarını istiazeye davet eder. Bu mu’cize-i gaybiye, beş işaretle kısaca beyan edilecek. Şöyle ki:

    Bu surenin her bir âyetinin manaları çoktur. Yalnız mana-yı işarî ile beş cümlesinde dört defa “şer” kelimesini tekrar etmek ve kuvvetli münasebet-i maneviye ile beraber dört tarzda bu asrın emsalsiz dört dehşetli ve fırtınalı maddî ve manevî şerlerine ve inkılablarına ve mübarezelerine aynı tarihiyle parmak basmak ve manen “Bunlardan çekininiz!” emretmek, elbette Kur’an’ın i’cazına yakışır bir irşad-ı gaybîdir.

    Mesela, başta قُل۟ اَعُوذُ بِرَبِّ ال۟فَلَقِ cümlesi, bin üç yüz elli iki veya dört (1352-1354) tarihine hesab-ı ebcedî ve cifriyle tevafuk edip nev-i beşerde en geniş hırs ve hasedle ve Birinci Harb’in sebebiyle vukua gelmeye hazırlanan İkinci Harb-i Umumî’ye işaret eder. Ve ümmet-i Muhammediyeye (asm) manen der: “Bu harbe girmeyiniz ve Rabb’inize iltica ediniz!” Ve bir mana-yı remziyle, Kur’an’ın hizmetkârlarından olan Risale-i Nur şakirdlerine hususi bir iltifat ile onların Eskişehir hapsinden, dehşetli bir şerden aynı tarihiyle kurtulmalarına ve haklarındaki imha planının akîm bırakılmasına remzen haber verir; manen “İstiaze ediniz!” emreder gibi bir remiz verir.

    Hem mesela مِن۟ شَرِّ مَا خَلَقَ cümlesi –şedde sayılmaz– bin üç yüz altmış bir (1361) ederek bu emsalsiz harbin merhametsiz ve zalimane tahribatına Rumî ve hicrî tarihiyle parmak bastığı gibi; aynı zamanda bütün kuvvetleriyle Kur’an’ın hizmetine çalışan Nur şakirdlerinin geniş bir imha planından ve elîm ve dehşetli bir beladan ve Denizli hapsinden kurtulmalarına tevafukla, bir mana-yı remzî ile onlara da bakar. “Halk’ın şerrinden kendinizi koruyunuz!” gizli bir îma ile der.

    Hem mesela اَلنَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ cümlesi –şeddeler sayılmaz– bin üç yüz yirmi sekiz (1328) eğer şeddedeki (lâm) sayılsa bin üç yüz elli sekiz (1358) adediyle bu umumî harpleri yapan ecnebi gaddarların hırs ve hasedle bizdeki Hürriyet İnkılabı’nın Kur’an lehindeki neticelerini bozmak fikriyle tebeddül-ü saltanat ve Balkan ve İtalyan Harpleri ve Birinci Harb-i Umumî’nin patlamasıyla maddî ve manevî şerlerini, siyasî diplomatların radyo diliyle herkesin kafalarına sihirbaz ve zehirli üflemeleriyle ve mukadderat-ı beşerin düğme ve ukdelerine gizli planlarını telkin etmeleriyle bin senelik medeniyet terakkiyatını vahşiyane mahveden şerlerin vücuda gelmeye hazırlanmaları tarihine tevafuk ederek اَلنَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ in tam manasına tetabuk eder.

    Hem mesela وَمِن۟ شَرِّ حَاسِدٍ اِذَا حَسَدَ cümlesi –şedde ve tenvin sayılmaz– yine bin üç yüz kırk yedi (1347) edip aynı tarihte, ecnebi muahedelerin icbarıyla bu vatanda ehemmiyetli sarsıntılar ve felsefenin tahakkümüyle bu dindar millette ehemmiyetli tahavvüller vücuda gelmesine ve aynı tarihte, devletlerde İkinci Harb-i Umumî’yi ihzar eden dehşetli hasedler ve rekabetlerin çarpışmaları tarihine bu mana-yı işarî ile tam tamına tevafuku ve manen tetabuku, elbette bu kudsî surenin bir lem’a-i i’caz-ı gaybîsidir.

    Bir İhtar:

    Her bir âyetin müteaddid manaları vardır. Hem her bir mana küllîdir. Her asırda efradı bulunur. Bahsimizde bu asrımıza bakan yalnız mana-yı işarî tabakasıdır. Hem o küllî manada, asrımız bir ferttir. Fakat hususiyet kesbetmiş ki ona tarihiyle bakar. Ben dört senedir, bu harbin ne safahatını ve ne de neticelerini ve ne de sulh olmuş olmamış bilmediğimden ve sormadığımdan, bu kudsî surenin daha ne kadar bu asra ve bu harbe işareti var, diye daha onun kapısını çalmadım. Yoksa bu hazinede daha çok esrar var olduğu, Risale-i Nur’un eczalarında hususan Rumuzat-ı Semaniye Risalelerinde beyan ve ispat edildiğinden onlara havale edip kısa kesiyorum.

    Hatıra gelebilen bir sualin cevabıdır

    Bu lem’a-i i’caziyede, baştaki مِن۟ شَرِّ مَا خَلَقَ da hem مِن۟ hem شَرِّ kelimeleri hesaba girmesi ve âhirde وَمِن۟ شَرِّ حَاسِدٍ اِذَا حَسَدَ yalnız شَرِّ kelimesi girmesi وَمِن۟ girmemesi ve وَمِن۟ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ ikisi de hesap edilmemesi gayet ince ve latîf bir münasebete îma ve remiz içindir. Çünkü halklarda, şerden başka hayırlar da var. Hem bütün şer herkese gelmez. Buna remzen, bazıyeti ifade eden مِن۟ ve شَرِّ girmişler. Hâsid, hased ettiği zaman bütün şerdir, bazıyete lüzum yoktur. Ve اَلنَّفَّاثَاتِ فِى ال۟عُقَدِ remziyle, kendi menfaatleri için küre-i arza ateş atan üfleyicilerin ve sihirbaz o diplomatların tahribata ait bütün işleri ayn-ı şerdir, diye daha شَرِّ kelimesine lüzum kalmadı.


    Bu Sureye Ait Bir Nükte-i İ’caziyenin Hâşiyesidir

    Nasıl bu sure, beş cümlesinden dört cümlesi ile bu asrımızın dört büyük şerli inkılablarına ve fırtınalarına mana-yı işarî ile bakar; aynen öyle de dört defa tekraren مِن۟ شَرِّ –şedde sayılmaz– kelimesiyle âlem-i İslâm’ca en dehşetli olan Cengiz ve Hülâgu fitnesinin ve Abbasî Devleti’nin inkıraz zamanının asrına, dört defa mana-yı işarî ile ve makam-ı cifrî ile bakar ve parmak basar.

    Evet –şeddesiz– شَرِّ beş yüz (500) eder; مِن۟ doksandır (90). İstikbale bakan çok âyetler hem bu asrımıza hem o asırlara işaret etmeleri cihetinde, istikbalden haber veren İmam-ı Ali (ra) ve Gavs-ı A’zam (ks) dahi aynen hem bu asrımıza hem o asra bakıp haber vermişler.

    غَاسِقٍ اِذَا وَقَبَ kelimeleri bu zamana değil belki غَاسِقٍ bin yüz altmış bir (1161) ve اِذَا وَقَبَ sekiz yüz on (810) ederek, o zamanlarda ehemmiyetli maddî manevî şerlere işaret eder. Eğer beraber olsa miladî bin dokuz yüz yetmiş bir (1971) olur. O tarihte dehşetli bir şerden haber verir. Yirmi sene sonra, şimdiki tohumların mahsulü ıslah olmazsa elbette tokatları dehşetli olacak.


    On Birinci Mesele’nin Hâşiyesinin Bir Lâhikasıdır

    بِس۟مِ اللّٰهِ الرَّح۟مٰنِ الرَّحٖيمِ

    Âyetü’l-Kürsî’nin tetimmesi olan 1928 veya 1929 1350 لَٓا اِك۟رَاهَ فِى {الدّٖينِ قَد۟ تَبَيَّنَ الرُّش۟دُ} مِنَ ال۟غَىِّ {فَمَن۟ يَك۟فُر۟ بِالطَّاغُوتِ} 1347 946 (Risale-i Nur ismine muvafık) {وَيُؤ۟مِن۟ بِاللّٰهِ فَقَدِ اس۟تَم۟سَكَ} {بِال۟عُر۟وَةِ ال۟وُث۟قٰى} لَا ان۟فِصَامَ لَهَا وَاللّٰهُ 1372 eğer beraber olsa 1012; -şeddesiz- eğer beraber olmazsa 945 -bir şedde sayılmaz- سَمٖيعٌ عَلٖيمٌ ۝ {اَللّٰهُ}{وَلِىُّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا} يُخ۟رِجُهُم۟ مِنَ {الظُّلُمَاتِ} 1417 اِلَى النُّورِ وَالَّذٖينَ كَفَـرُٓوا اَو۟لِيَٓاؤُهُمُ {الطَّاغُوتُ} 1338 -şedde sayılmaz- {يُخ۟رِجُونَهُم۟ مِنَ النُّورِ اِلَى} الظُّلُمَاتِ 1295 -şedde sayılır- {اُولٰٓئِكَ اَص۟حَابُ النَّارِ هُم۟ فٖيهَا خَالِدُونَ} de Risaletü’n-Nur’un hem iki kere ismine hem suret-i mücahedesine hem tahakkukuna ve telif ve tekemmül zamanına tam tamına tevafukuyla beraber ehl-i küfrün bin iki yüz doksan üç (1293) harbiyle âlem-i İslâm’ın nurunu söndürmeye çalışması tarihine ve Birinci Harb-i Umumî’den istifade ile bin üç yüz otuz sekizde (1338) bilfiil nurdan zulümata atmak için yapılan dehşetli muahedeler tarihine tam tamına tevafuku ve içinde mükerreren nur ve zulümat karşılaştırılması ve bu mücahede-i maneviyede Kur’an’ın nurundan gelen bir nur, ehl-i imana bir nokta-i istinad olacağını mana-yı işarî ile haber veriyor, diye kalbime ihtar edildi. Ben de mecbur oldum, yazdım. Sonra baktım ki manasının münasebeti bu asrımıza o kadar kuvvetlidir ki hiç tevafuk emaresi olmasa da yine bu âyetler her asra baktığı gibi mana-yı işarî ile bizimle de konuşuyor, kanaatim geldi. Evet,

    Evvela: Başta لَٓا اِك۟رَاهَ فِى الدّٖينِ قَد۟ تَبَيَّنَ الرُّش۟دُ cümlesi, makam-ı cifrî ve ebcedî ile bin üç yüz elli (1350) tarihine parmak basar ve mana-yı işarî ile der: Gerçi o tarihte, dini dünyadan tefrik ile dinde ikraha ve icbara ve mücahede-i diniyeye ve din için silahla cihada muarız olan hürriyet-i vicdan, hükûmetlerde bir kanun-u esasî, bir düstur-u siyasî oluyor ve hükûmet laik cumhuriyete döner. Fakat ona mukabil manevî bir cihad-ı dinî, iman-ı tahkikî kılıncıyla olacak. Çünkü dindeki rüşd ü irşad ve hak ve hakikati gözlere gösterecek derecede kuvvetli bürhanları izhar edip tebyin ve tebeyyün eden bir nur Kur’an’dan çıkacak, diye haber verip bir lem’a-i i’caz gösterir.

    Hem tâ خَالِدُونَ kelimesine kadar Risale-i Nur’daki bütün muvazenelerin aslı, menbaı olarak aynen o muvazeneler gibi mükerreren nur ve zulümat ve iman ve karanlıkları karşılaştırmasıyla gizli bir emaredir ki o tarihte bulunan cihad-ı manevî mübarezesinde büyük bir kahraman; Nur namında Risale-i Nur’dur ki dinde bulunan yüzer tılsımları keşfeden onun manevî elmas kılıncı, maddî kılınçlara ihtiyaç bırakmıyor.

    Evet, hadsiz şükürler olsun ki yirmi senedir Risale-i Nur bu ihbar-ı gaybı ve lem’a-i i’cazı bilfiil göstermiştir. Ve bu sırr-ı azîm içindir ki Risale-i Nur şakirdleri dünya siyasetine ve cereyanlarına ve maddî mücadelelerine karışmıyorlar ve ehemmiyet vermiyorlar ve tenezzül etmiyorlar ve hakiki şakirdleri en dehşetli bir hasmına ve hakaretli tecavüzüne karşı ona der:

    “Ey bedbaht! Ben seni idam-ı ebedîden kurtarmaya ve fâni hayvaniyetin en süflî ve elîm derecesinden bir bâki insaniyet saadetine çıkarmaya çalışıyorum. Sen benim ölümüme ve idamıma çalışıyorsun. Senin bu dünyada lezzetin pek az, pek kısa ve âhirette ceza ve belaların pek çok ve pek uzundur. Ve benim ölümüm bir terhistir. Haydi def’ol; senin ile uğraşmam, ne yaparsan yap!” der. O zalim düşmanına hiddet değil belki acıyor, şefkat ediyor, keşke kurtulsa idi diyerek ıslahına çalışır.

    Sâniyen:

    { وَيُؤ۟مِن۟ بِاللّٰهِ فَقَدِ اس۟تَم۟سَكَ }{ بِال۟عُر۟وَةِ ال۟وُث۟قٰى }

    Bu iki kudsî cümleler, kuvvetli münasebet-i maneviye ile beraber makam-ı cifrî ve ebcedî hesabıyla birincisi Risaletü’n-Nur’un ismine, ikincisi onun tahakkukuna ve tekemmülüne ve parlak fütuhatına manen ve cifren tam tamına tetabukları bir emaredir ki Risaletü’n-Nur bu asırda, bu tarihte bir “urvetü’l-vüska”dır. Yani çok muhkem, kopmaz bir zincir ve bir “hablullah”tır. Ona elini atan yapışan necat bulur, diye mana-yı remziyle haber verir.

    Sâlisen: اَللّٰهُ وَلِىُّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا cümlesi hem mana hem cifir ile Risaletü’n-Nur’a bir remzi var. Şöyle ki: …

    Hâşiye: Bu nüktenin bâki kısmı şimdilik yazdırılmadığının sebebi, bir derece dünyaya, siyasete temasıdır. Biz de bakmaktan memnûuz. Evet اِنَّ ال۟اِن۟سَانَ لَيَط۟غٰى bu tağuta bakar ve baktırır.

    Said Nursî


    Risale-i Nur kahramanı Hüsrev’in “Meyve’nin On Birinci Mesele’si” münasebetiyle yazdığı mektubun bir parçasıdır.

    بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ

    اَلسَّلَامُ عَلَي۟كُم۟ وَ رَح۟مَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ

    Çok mübarek, çok kıymettar, çok sevgili üstadımız efendimiz!

    Millet ve memleket için çok büyük güzellikleri ihtiva eden “Meyve” dokuz meselesiyle dehşetli bir zamanda, müthiş âsiler içinde, en büyük düşmanlar arasında, hayret-feza bir surette şakirdlerine necat vermeye vesile olmakla kalmamış, Onuncu ve On Birinci Meseleleri ile hususuyla Nur’un şakirdlerini hakikat yollarında alkışlamış. Ve gidecekleri hakiki mekânları olan kabirdeki ahvallerinden ve herkesi titreten ve bilhassa ehl-i gaflet için çok korkunç, çok elemli, çok acıklı bir menzil olan toprak altında göreceği ve konuşacağı melâikelerle konuşmayı ve refakati sevdirerek bu mekâna daha çok ünsiyet izhar etmekle bu korkulu ilk menzil hakkındaki fevka’l-had korkularımızı ta’dil etmiş, nefes aldırmış. Hususuyla o âlemin nurani hayatını benim gibi göremeyenlerin ellerinde şuâatı, yüz binlerle senelik mesafelere uzanan bir elektrik lambası hükmüne geçmiş. Hem de daima koklanılacak numunelik bir çiçek bahçesi olmuştur.

    Evet, biz sevgili üstadımıza arz ediyoruz ki her gün dersini hocasına okuyan bir talebe gibi Nur’dan aldığımız feyizlerimizi, her vakit için sevgili üstadımıza arz edelim. Fakat sevgili üstadımız şimdilik konuşmalarını tatil buyurdular.

    Ey aziz üstadım! Risale-i Nur’un hakikati ve Meyve’nin güzelliği ve çiçeğinin feyzi, beni minnettarane bir parça memleketim namına konuşturmuş ve benim gibi konuşan çok kalplere hayat vermiş. Şimdi muhitimizde Risale-i Nur’a karşı atılan adımlar ve uzatılan eller, Meyve’nin On Birinci çiçeği ile daha çok metanet kesbetmiş, inkişaf etmiş, faaliyete başlamıştır.

    Çok hakir talebeniz

    Hüsrev

    Isparta’daki umum Risale-i Nur talebeleri namına ramazan tebriği münasebetiyle yazılmış ve on üç fıkra ile ta’dil edilmiş bir mektuptur.

    بِاس۟مِهٖ سُب۟حَانَهُ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ

    Ey âlem-i İslâm’ın dünya ve âhirette selâmeti için Kur’an’ın feyziyle ve Risale-i Nur’un hakikatiyle ve sadık şakirdlerin himmetiyle mübarek gözlerinden yaş yerine kan akıtan;

    Ve ey fitne-i âhir zamanın şu dağdağalı ve fırtınalı zamanında Hazret-i Eyyüb aleyhisselâmdan ziyade hastalıklara, dertlere giriftar olan;

    Ve Kur’an’ın nuruyla ve Risale-i Nur’un bürhanlarıyla ve şakirdlerin gayretiyle âlem-i İslâm’ın maddî ve manevî hastalıklarını Hekîm-i Lokman gibi tedaviye çalışan;

    Ve ey mübarek ellerinde mevcud olan Nur parçalarının hak ve hakikat olduğunu Kur’an’ın otuz üç âyetiyle ve keramet-i Aleviye ve Gavsiye ile ispat eden;

    Ve ey kendisi hasta ve ihtiyar ve zayıf ve gayet acınacak bir halde olduğuna göre herkesten ziyade âlem-i İslâm’a can feda eder derecesinde acıyarak kendine fenalık etmek isteyenlere Kur’an’ın hakikatiyle ve Risale-i Nur’un hüccetleriyle, Nur talebelerinin sadakatleriyle hayırlı dualar ve iyilik etmek ile karşılayan;

    Ve yazdığı mühim eserlerinden Âyetü’l-Kübra’nın tabıyla kendi zatına ve talebelerine gelen musibette hapishanelere düşen;

    Ve o zindanları Kur’an’ın irşadıyla ve Risale-i Nur’un dersiyle ve şakirdlerin iştiyakı ile bir medrese-i Yusufiyeye çeviren ve bir dershane yapan;

    Ve içimizde bulunan cahil olanların hepsini Kur’an’ı o dershanede hatmettirerek çıkaran;

    Ve o musibette Kur’an’ın kuvve-i kudsiyesiyle ve Risale-i Nur’un tesellisiyle ve kardeşlerin tahammülleriyle ihtiyar ve zayıf olduğu halde bütün ağırlıklarımızı ve yüklerimizi üzerine alan;

    Ve yazdığı Meyve ve Müdafaaname risaleleriyle Kur’an-ı Mu’cizü’l-Beyan’ın i’cazıyla ve Risale-i Nur’un kuvvetli bürhanlarıyla ve şakirdlerin ihlası ile izn-i İlahî ile o zindan kapılarını açtırıp beraet kazandıran;

    Ve o günde bize ve âlem-i İslâm’a bayram yaptıran;

    Ve hakikaten Risale-i Nurları “Nurun alâ nur” olduğunu ispat ederek kıyamete kadar serbest okunup ve yazılmasına hak kazandıran;

    Ve âlem-i İslâm’ın Kur’an-ı Azîmüşşan’ın gıda-i kudsîsiyle ve Nur’un uhrevî taamıyla ve şakirdlerinin iştihasıyla ekmek, su ve hava gibi bu Nurlara pek çok ihtiyacı olduğunu ve bu Nurları okuyup yazanlardan binler kişi imanla kabre girdiğini ispat eden;

    Ve kendisine mensup talebelerini hiçbir yerde mağlup ve mahcup etmeyen;

    Ve elyevm Kur’an’ın semavî dersleriyle ve Risale-i Nur’un esasatıyla ve şakirdlerinin zekâvetleriyle ve Meyve’nin Onuncu ve On Birinci Mesele ve çiçekleriyle firak ateşiyle gece gündüz yanan kalplerimizi âb-ı hayat ve şarab-ı kevser gibi o mübarek “Mesele” ve “Çiçekler” ile kalplerimizin ateşini söndürüp sürur ve feraha sevk eden;

    Ve ey âlemin (Kur’an-ı Azîmüşşan’ın kat’î vaadiyle ve tehdidi ile ve Risale-i Nur’un keşf-i kat’îsiyle ve merhum şakirdlerinin müşahedesiyle ve onlardaki keşfe’l-kubur sahiplerinin görmesiyle) en çok korktuğu ölümü ehl-i iman için idam-ı ebedîden kurtarıp bir terhis tezkeresine çeviren;

    Ve âlem-i Nur’a gitmek için güzel bir yolculuk olduğunu ispat eden;

    Ve kâfir ve münafıklar için idam-ı ebedî olduğunu bildiren;

    Kur’an-ı Mu’cizü’l-Beyan’ın, bin mu’cizat-ı Ahmediye aleyhissalâtü vesselâm ve kırk vech-i i’cazının tasdiki altında ihbarat-ı kat’iyesiyle, ondan çıkan Risale-i Nur’un en muannid düşmanlarını mağlup eden hüccetleriyle ve Nur şakirdlerinin çok emarelerin ve tecrübelerin ve kanaatlerinin teslimi ile o korkunç, karanlık, soğuk ve dar kabri, ehl-i iman için cennet çukurundan bir çukur ve cennet bahçesinin bir kapısı olduğunu ispat eden;

    Ve kâfir ve münafık zındıklar için cehennem çukurundan yılan ve akreplerle dolu bir çukur olduğunu ispat eden ve oraya gelecek olan Münker Nekir isminde melâikeleri ehl-i hak ve hakikat yolunda gidenler için birer munis arkadaş yapan;

    Ve Risale-i Nur’un şakirdlerini talebe-i ulûm sınıfına dâhil edip Münker Nekir suallerine Risale-i Nur ile cevap verdiklerini merhum kahraman şehit Hâfız Ali’nin vefatıyla keşfeden;

    Ve hayatta bulunanlarımızın da yine Risale-i Nur’la cevap vermemizi rahmet-i İlahiyeden dua ve niyaz eden;

    Ve Hazret-i Kur’an’ı, Kur’an-ı Azîmüşşan’ın kırk tabakadan her tabakaya göre bir nevi i’caz-ı manevîsini göstermesiyle ve umum kâinata bakan kelâm-ı ezelî olmasıyla ve tefsiri olan Risale-i Nur’un Mu’cizat-ı Kur’aniye ve Rumuzat-ı Semaniye risaleleriyle ve Risale-i Nur Gül Fabrikasının serkâtibi gibi kahraman kardeşlerin ve şakirdlerin fevkalâde gayretleriyle asr-ı saadetten beri böyle hârika bir surette mu’cizeli olarak yazılmasına hiç kimse kādir olmadığı halde Risale-i Nur’un kahraman bir kâtibi olan Hüsrev’e “Yaz!” emir buyurulmasıyla, Levh-i Mahfuz’daki yazılan Kur’an gibi yazılması ve Kur’an-ı Azîmüşşan’ın hak kelâmullah olduğunu ve bütün semavî kitapların en büyüğü ve en efdali ve bir Fatiha içinde binler Fatiha ve bir İhlas içinde binler İhlas ve hurufatının birden on ve yüz ve bin ve binler sevap ve hasene verdiklerini hiç görülmedik ve işitilmedik pek güzel ve hârika bir surette tarif ve ispat eden;

    Ve Kur’an-ı Mu’cizü’l-Beyan’ın bin üç yüz seneden beri i’cazını göstermesiyle ve muarızlarını durdurmasıyla ve Nur’un gözlere gösterir derecede zâhir delilleri ile ve Nur şakirdlerinin elmas kalemleriyle bu zamana kadar misli görülmedik Risale-i Nur’un dünyaya ferman okuyan ve en mütemerrid ve muannidleri susturan Yirmi Beşinci Söz ve zeylleri kırk vecihle i’caz-ı Kur’anî olduğunu ispat eden;

    Ve ey Hazret-i Peygamber aleyhissalâtü vesselâmın hak peygamber olduğuna ve umum yüz yirmi dört bin peygamberlerin efdali ve seyyidi olduğuna dair binler mu’cizelerini “Mu’cizat-ı Ahmediye” (asm) namındaki Risale-i Nur’u ile güzel bir surette ispat eden ve Kur’an-ı Azîmüşşan’ın Resul-i Ekrem aleyhissalâtü vesselâmın rahmeten li’l-âlemîn olduğunu kâinatta ilan etmesiyle ve Nur’un baştan nihayete kadar onun rahmeten li’l-âlemîn olduğunu bürhanlarla ispat etmesiyle ve o resulün ef’al ve ahvali, kâinatta numune-i iktida olacak en sağlam, en güzel rehber olduğunu hattâ körlere de göstermesiyle ve Anadolu ve hususi memleketlerde Nur’un intişarı zamanında belaların ref’i ve susturulmasıyla musibetlerin gelmesi şehadetiyle ve Nur şakirdlerinin gayet ağır müşkülatlar içinde kemal-i metanetle hizmet ve irtibatlarıyla o zatın (asm) sünnet-i seniyesine ittiba etmek, ne kadar kârlı olduğunu ve bir sünnete bu zamanda ittibada yüz şehidin ecrini kazandığını bildiren;

    Ve sadaka, kaza ve belayı nasıl def’ediyorsa Risale-i Nur’un da Anadolu’ya gelecek kazayı, belayı, yirmi senedir def’ettiğini aynelyakîn ispat eden üstad-ı ekremimiz efendimiz hazretleri!

    Şimdi şu Risale-i Nur’un beraeti, başta siz sevgili üstadımızı, sonra biz âciz, kusurlu talebelerinizi, sonra âlem-i İslâm’ı sürura sevk ederek ikinci büyük bir bayram yaptırdığından siz mübarek üstadımızın bu büyük bayram-ı şerifinizi tebrik ile ve yine üçüncü bayram olan ramazan-ı şerifinizi ve Leyle-i Kadrinizi tebrik, emsal-i kesîresiyle müşerref olmaklığımızı niyaz ve biz kusurluların kusurlarımızın affını rica ederek umumen selâm ile mübarek ellerinizden öper ve dualarınızı temenni ederiz, efendimiz hazretleri.

    Isparta ve havalisinde bulunan Nur talebeleri

    Haddimden yüz derece ziyade olan bu mektup muhteviyatını tevazu ile reddetmek bir küfran-ı nimet ve umum şakirdlerin hüsn-ü zanlarına karşı bir ihanet olması ve aynen kabul etmek bir gurur, bir enaniyet ve benlik bulunması cihetiyle, umum namına Risale-i Nur kâtibinin yazdığı bu uzun mektubu –on üç fıkraları ilâve edip– hem bir şükr-ü manevî hem gururdan hem küfran-ı nimetten kurtulmak için size bir suretini gönderiyorum ki Meyve’nin On Birinci Mesele’sinin âhirinde “Risale-i Nur’un Isparta ve civarı talebelerinin bir mektubudur” diye ilhak edilsin.

    Ben bu mektubu, bu tadilat ile yazdığımız halde iki defa bir güvercin yanımızdaki pencereye geldi. İçeriye girecekti, Ceylan’ın başını gördü, girmedi. Birkaç dakika sonra başkası aynen geldi. Yine yazanı gördü, girmedi. Ben dedim: Herhalde evvelki serçe ve kuddüs kuşu gibi müjdecilerdir. Veyahut bu mektup gibi müteaddid mektupları yazdığımızdan, mübarek mektubun ta’dili ile mübarekiyetini tebrik için gelmişler, kanaatimiz geldi.

    Said Nursî

    1. یوسف (ع) چند سال دیگر در زندان ماند. (یوسف: 42).
    2. مسند،246،179،178/5؛ زادالمعاد، 44-43/1.
    3. تنها یکی از آن محققان، رساله نور است. اجزا و بخش‏های متعدد آن که بیست سال است معاندترین فیلسوفان و متمردترین زندیقان را به سکوت کشانده درمیان است، همه می‏توانند آن را بخوانند و کسی هم اعتراضی نمی‏کند.
    4. مطلب داخل پرانتز مربوط به سال 1946 است.
    5. آسمان‏ها و زمین را آفرید. (انعام:1).
    6. پروردگار آسمان‏ها و زمین. (رعد:16).
    7. تو را از هر نقصانی تنزیه می‏کنیم؛ جز آن چه به ما یاد داده ای علمی نداریم. تو هر چیز را می‏دانی و هر کاری را با حکمت انجام می‏دهی. (بقره:32).
    8. و فرمان ما جز يك بار نيست [آن هم] چون چشم به هم زدنى (نحل: 77).
    9. آفرينش و برانگيختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرينش] يك تن نيست (لقمان: 28).
    10. پس به آثار رحمت‏خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى‏گرداند، در حقيقت هم اوست كه قطعاً زنده‏كننده مردگان است و اوست كه بر هر چيزى تواناست (روم:50).
    11. هریک از بهارهای سابق مرده‏اند و قیامتشان برپا شده است و بهار پیش رو برایشان در حکم حشر می‏باشد.
    12. از نشانه‏های اوست که آسمان و زمین به فرمان او سرپا هستند، سپس هنگامی که او با یک فرمان شما را بخواند بی‏درنگ از گورهایتان بیرون می‏آیید. (روم: 25).
    13. و زمانی که دفتر اعمال گشوده می‏شود. (تکویر:10).
    14. او اول است، همان طور که آغازی ندارد آغاز همه موجودات نیز وابسته به علم و قدرت اوست؛ او آخر است، همان طور که پایانی ندارد نتیجه همه موجودات متوجه اوست و به سوی او بازمی گردد. او ظاهر است، دلایل وجود و وحدت او در همه چیز آشکارا دیده می‏شود و تمام موجودات با شکل بیرونی و ساختار صنعتکارانه خود بر قدرت و خلقت او گواهی می‏دهند. او باطن است، بر حقیقت هر چیز واقف است و باطن هرچیز بر قدرت و حکمت او شهادت می‏دهد. (حدید:3).
    15. الاول، خدایی که اصل و آغاز هر چیز را با علم ازلی خود مشخص می‏کند و پیش از او هیچ چیز موجود نبوده است.
    16. آخر، خدایی که پایان هر چیزی را با علم ازلی خویش تعیین می‏کند و نسل موجوداتی را که پایانشان فرارسیده است در تخم و هسته‏ها تنظیم می‏کند و بعد از هر چیز اوست که باقی می‏ماند.
    17. ظاهر، خدایی که نمای بیرونی هر چیزی را با جهازات مختلف و نقوش ظریف زینت می‏دهد و کامل و زیبا می‏آفریند و نشانه‏های وجود و وحدتش در همه چیزها به وضوح دیده می‏شود.
    18. باطن، خدایی که درون همه موجودات را هم چون دستگاه‏های فوق‏العاده‏ی کارخانه‏‏یی کامل آفریده، به کار می‏اندازد و به این ترتیب نشان می‏دهد که اسما و صفاتش منزه از هرگونه نقصی‏ست.
    19. و زمانی که دفتر اعمال گشوده می‏شود. (تکویر: 10).
    20. او اول است، آخر است، ظاهر است و باطن است. (حدید: 3).
    21. در آن‏جا آن‏چه دل‏ها آن را بخواهند و ديدگان را خوش آيد هست. (زخرف:71).
    22. تحقیقاً خداوند این را که برایش شریک قائل شوند نمی‏بخشد. (نساء: 48).
    23. آن‏ها در آن جا برای همیشه خواهند ماند. (نساء: 169).
    24. و در آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند [كه] پروردگارا اين‏ها را بيهوده نيافريده‏يى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار. (آل عمران: 191).
    25. پروردگارا! عذاب جهنم را از ما بازگردان كه عذابش سخت و دايمى ست؛ و در حقيقت آن بد قرارگاه و جايگاهى‏ست. (فرقان: 66 - 65).
    26. او دنیا و آخرت را از دست داده است. (حج: 11).
    27. آفرينش و برانگيختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرينش] يك تن نيست،خدا شنواى بيناست. (لقمان: 28).
    28. خداوند را برای نعمت‏هایی که داده است سپاس.
    29. تو را از هر نقصی تنزیه می‏گوییم، علمی نداریم جز آن چه تو به ما آموختی، تو هر چیز را می‏دانی و هر کاری را با حکمت می‏کنی. (بقره: 32).
    30. فرستادة (خدا، محمد) معتقد است بدانچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است (و شکّی در رسالت آسمانی خود ندارد) و مؤمنان (نیز) بدان باور دارند. همگی به خدا و فرشتگان او و کتابهای وی و پیغمبرانش ایمان داشته (و می‏گویند:) میان هیچ‏یک از پیغمبران او فرق نمی‏گذاریم (و سرچشمه‏ی رسالت ایشان را یکی می‏دانیم). و می‏گویند: (اوامر و نواهی ربّانی را توسّط محمّد) شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! آمرزش تو را خواهانیم، و بازگشت (همگان) به‏سوی تو است. (بقره: 285).
    31. برای ایمان به خدا، و برای وحدانیتش، و برای وجوب وجودش، و برای اسماء و صفاتش و به عدد تجلیات اسمائش از ازل تا ابد ستایش و حمد او راست.
    32. به عنوان مسأله دهم زندان دنیزلی، گل کوچک و منوری‏ست از برای امیرداغ و این رمضان شریف. با بیان حکمتی از تکرارهای قرآنی، اوهام زهرآگین و عفونت زده اهل ضلالت را از بین می‏برد.
    33. مقصود حضرت رسول (ع) می‏باشد.
    34. مقصود سخن‏گفتن حق در حد فهم بشر می‏باشد.
    35. پروردگارت بی‏تردید خدایی‏ست که قدرتش بر هرچیز غالب است و رحمتش همه جا را فراگرفته است. (شعرا: 9).
    36. ای جن و انس! کدام یک از نعمت‏های پروردگارتان را تکذیب می‏کنید؟ (رحمن: 13).
    37. در آن روز وای بر تکذیب کنندگان! (مرسلات: 15).
    38. تو از عجز و شریک منزه و مقدسی، جز تو خدایی نیست که به داد ما برسد، الامان، الامان! ما را از آتش عذاب و جهنم نجات بده، خلاص و رهایمان کن.
    39. به تحقیق خداوند بر انجام هر چیزی قادر است.(بقره: 20).
    40. بی‏تردید خداوند همه چیز را می‏داند.(عنکبوت: 62).
    41. قدرت او بر همه چیز غالب است، او هر کاری را با حکمت انجام می‏دهد.(روم: 27).
    42. قدرت او بر همه چیز غالب است، او بسیار بخشنده است.(روم: 5).
    43. پروردگار جهانیان.
    44. پروردگارت.
    45. اوست که آسمان‏ها و زمین را خلق کرد.(حدید: 4).
    46. او شب را در روز و روز را در شب داخل می‏کند.(حدید: 6).
    47. او هر آن چه را در دل‏ها پنهان است می‏داند.(حدید: 6).
    48. فوق هر دانایی، دانایی کامل‏تر هست. (یوسف: 76).
    49. برای ایمان آورندگان و کسانی که کارهای صالح می‏کنند، بهشت‏هایی هست که از زیرشان نهرها جاری‏ست، و رستگاری و کامیابی بزرگ این است. (بروج: 11).
    50. کسانی که کفر پیشه اند، آتش دوزخ برای انان است. (فاطر: 36)
    51. بی گمان کافران عذاب دردناکی دارند. (ابراهیم: 22)
    52. وقتی به میان پرتاب شدند غرش جهنم را می‏شنوند که در حال غلیان است. چیزی نمی‏ماند که جهنم از خشمی که به آنان دارد برخود بشکافد. (مُلک: 8-7).
    53. انسان گاهی به دلیل بیماری چشم، منکر نور خورشید می‏شود؛ به دلیل بیماری دهان نیز طعم آب را نمی‏پسندد.
    54. تو را از هر نقصی منزه می‏دانیم، جز آن چه ما را یاد دادی دانشی نداریم. تو همه چیز را می‏دانی و هر کاری را با حکمت انجام می‏دهی. (بقره: 32).
    55. فزع اکبر: قیامت