گفتار دهم
بحث حشر
یادآوری: تشبیه و تمثیلهای رسالههای حاضر را به صورت داستان نوشتهام تا هم درک مطلب ساده باشد و هم نشان دهم که حقایق اسلامی تا چه حد معقول و متناسب و محکم و متکی بر هماند. معنی داستانها همان حقایق پایانی آنهاست. در واقع کنایهاند و فقط بر آنها دلالت دارند. به عبارت دیگر، داستانها خیالی نیستند، حقایقی راستاند.
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
فَانْظُرْ اِلٰٓى آثَارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا
اِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ (روم: ٥٠ )
برادر! اگر خواهان بیان ساده مطلب حشر و آخرت به طرزی واضح و به زبان عامه مردم هستی همراه با نفس من داستان کوتاه و تمثیلی زیر را ببین و به آن گوش کن:
زمانی دو نفر به شهری میروند که چون بهشت زیبا بوده است. (اشاره است به این دنیا) میبینند مردم درِ خانهها و مغازههایشان را باز میگذارند و توجهی به محافظت از آنها ندارند. اموال و دارایی آنان بدون صاحبانشان در دسترس همه قرار دارد. یکی از آن دو نفر دستاش را دراز میکرد و هر چه را که میخواست میدزدید یا غصب میکرد. او در تبعیت از نفس خود، مرتکب هر بیبند و باری و ظلمی میشد. مردم هم چندان کاری با او نداشتند.
دوستاش به او گفت:
«چه میکنی؟ مجازاتات میکنند، من را هم دچار دردسر خواهی کرد. این اموال، متعلق به دولت است. مردم اینجا با اهل و عیال خود ارتشی یا مأمور دولت شدهاند. البته در این کارها با لباس غیر نظامی استخدام میشوند، به همین دلیل کار چندانی با تو ندارند. اما نظم و ترتیب به شدت اجرا میشود. پادشاه در هر جا تلفن و مأمورانی دارد. سریع برو و درخواست امان نامه بده!»
اما آن نادان عناد کرد و گفت:
«نه، اینها اموال دولتی نیستند، وقفیاند، و صاحبی ندارند. هر کس هر طور که بخواهد میتواند در آنها تصرف کند. من هیچ دلیلی نمیبینم که مانع استفاده از این وسایل جالب و مفید باشد. تا با چشم خود نبینم باور نمیکنم.» به جز اینها سفسطههای فلسفی دیگری هم بیان کرد.
آنگاه بین آن دو بحثی جدی آغاز شد. ابتدا آن فرد بیخرد گفت:
«پادشاه دیگر کیست، من چنین کسی را نمیشناسم.»
دوستاش پاسخ داد: «هیچ روستایی بیکدخدا و هیچ سوزنی بیصاحب و سازنده و هیچ حرف نوشته شدهیی بدون نویسنده نمیشود، تو خود میدانی. حال چگونه ممکن است این شهرِ کاملاً منظم و مرتب، حاکمی نداشته باشد؟ این مقدار مال و دارایی در یک جا جمع شده طوری که تو گویی در هر ساعت قطاری پر از تولیدات ارزشمند از غیب میرسد([1]) و بارَش را در اینجا خالی میکند و میرود. چهطور ممکن است اینها صاحبی نداشته باشند؟ در هر سو اعلامیهها و بیاننامههایی مشاهده میشود، روی هر چیز طرهها و سکهها و مُهرهایی وجود دارد و در اطراف و اکناف پرچمهایی را در اهتزاز میبینیم؛ چگونه ممکن است اینها صاحبی نداشته باشند؟
این طور که معلوم است تو مقداری درس فرنگی خواندهیی و متوجه نوشتههای اسلامی نیستی، در عین حال از کسانی که به آن رسم الخط هم آشنایی دارند سؤال نمیکنی. حالا بیا تا بزرگترین فرمان را برای تو بخوانم.»
فرد نادان سر برگرداند و گفت:
«بسیار خب! پادشاهی در کار هست؛ اما اندک بهرهیی که من میبرم چه ضرری برای او دارد، چه چیزی از خزانه او کم میشود؟ وانگهی در اینجا خبری از حبس و این قبیل چیزها نیست، کسی را کیفر نمیدهند.»
دوستاش به او گفت:
«ای بابا، شهری که میبینی عرصه رزمایش است. همین طور نمایشگاهیست از صنایع عجیب و غریب سلطانی. نیز مسافرخانههایی دارد موقت و ناپایدار. مگر نمیبینی هر روز قافلهیی میآید و قافلهیی میرود و از دیدهها نهان میگردد، و مدام پر و خالی میشود. مدتی بعد این شهر تبدیل به چیز دیگری خواهد شد. اهالی آن را به شهری دیگر که دائمی و ماندگار است انتقال میدهند. در آنجا هر کس مقابل کار و خدمتی که کرده پاداش میگیرد یا مجازات میشود.»
آن نادان خائن باز هم سرکشی کرد و گفت: «من باور نمیکنم. مگر ممکن است چنین شهری را خراب کنند و اهالیاش را به جای دیگری کوچ دهند.»
دوست امین او پاسخ داد:
مادام که تا این حد عناد و سرکشی میکنی؛ از میان دلایل بیحد و حصر موجود با دوازده صورت به تو نشان خواهم داد که محکمهی کبرایی هست، دار مکافات و احسان، و دار مجازات و زندانی هست، و این شهر همچنان که هر روز خالیتر می شود روزی میآید که کاملاً خالی از سکنه، و خراب خواهد شد.
صورت نخست:
مگر ممکن است سلطنتی، مخصوصاً چنین سلطنت باشکوهی، به کسانی که مطیعاند و به شایستگی خدمت میکنند پاداش ندهد و کسانی را که اهل سرکشی و تمردند مجازات نکند. پاداش و مجازات مذکور تقریباً در اینجا دیده نمیشود.
معلوم میشود در جایی دیگر، محکمه کبرایی هست.
صورت دوم:
به کارها و اموری که انجام میپذیرد توجه کن! ببین چگونه به فقیرترین و ضعیفترین فرد تا همه کس، به طور تمام و کمال رزق و روزی داده شـده، و به بیماران بیکس و کار چه نیکو رسیدگی میشود. همینطـور غذاهـا و ظروف شاهانه و قیمتی و نشانهای مرصع، لباسهای زینتی و ضیافتهای باشکوه دیده میشود. ببین و بدان که به جز دیوانگانی چون تو، هر کسی وظیفه خود را با دقت انجام میدهد. هیچ کس حتی ذرهیی از حد و حدود خود پا فراتر نمیگذارد. بزرگترین فرد با اطاعتی کامل، تحت خوف و هیبتی متواضعانه، خدمت میکند.
معلوم میشود صاحب این سلطنت بیشترین کرمها و گستردهترین رحمتها را دارد. همین طور از بالاترین عزت و باشکوهترین حیثیت و ناموس برخوردار است. کرم، طالب اِنعام کردن است. رحمت نیز بدون احسان امکان ندارد. عزت هم خواهان غیرت است؛ همچنین حیثیت و ناموس، طالب تأدیب بیادبان است. این درحالیست که از آن رحمت، و از هر آنچه شایسته آن ناموس است یک هزارم نیز در این شهر عملی نمیشود. ظالم، عزت خود را دارد و مظلوم غرق ذلت خویش است و به همین صورت از اینجا کوچ میکنند و میروند.
بدیهیست امر به محکمه کبرایی موکول میشود.
صورت سوم:
ببین کارها با چه حکمت عالی و با چه نظم و ترتیبی انجام میشود. رفتارها و برخوردها را ببین که با چه عدالت واقعی و با چه میزانی صورت میگیرد. حکمت حکومت، طالب تلطیف کسانیست که تحت حمایت سلطنت قرار میگیرند و به آن پناه میبرند. عدالت نیز خواهان محافظت از حقوق رعیت میباشد تا از حیثیت حکومت و شکوه سلطنت حفاظت شود.
این در حالیست که یک هزارم امور شایسته آن حکمت و عدالت در اینجا عملی نمیشود. نادانانی چون تو، غالباً بدون آنکه کیفری ببینند از اینجا کوچ میکنند و میروند.
معلوم میشود موضوع به یک محکمه کبرا موکول میشود …
صورت چهارم:
به جواهرات بینظیری نگاه کن که در این نمایشگاهها از حد و حساب بیروناند. همچنین غذاهای بیمانندِ سفرهها نشان میدهد که پادشاه این مناطق سخاوتی بیانتها و خزانههای پُر و بیپایانی دارد. چنین سخاوت و خزانههای بیانتهایی طالب دارِ ضیافتی هستند که دائمی باشد و هر چیز دلخواهی در آن یافت شود؛ همچنین خواهان دوام لذت جویان از آن ضیافت میباشند، تا بهواسطه زوال و فراق دچار درد و الم نشوند، زیرا همچنان که زوال درد، لذت بخش است زوال لذت نیز درد و الم به همراه دارد.
این نمایشگاهها را ببین! به این اعلامیهها توجه کن! و به جارچیان گوش فرا ده که صنایع ارزشمند پادشاهی معجزهگر را گرد آورده به نمایش گذاشتهاند. اینان کمالات او را نشان میدهند. جمال معنوی بیمثل و مانند او را بیان میدارند. از لطایف حُسن و زیبایی پنهان او بحث میکنند. معلوم میشود که او دارای کمالات بسیار مهم و حیرتانگیز، و جمال معنویست.
کمال نهان و بینقص نیز خواهان مشاهده کنندگانیست تا تحسین و تقدیرش کنند و ما شاء الله گویان بر سر بگرداندند و نمایشاش دهند؛ همچنین جمال پنهان و بینظیر، طالب دیدن و دیده شدن است، یعنی دیدن جمال خویش به دو وجه: اول این که شخصاً در آینههای مختلف مشاهده کند؛ و دوم علاقمند است با مشاهده تماشاگرانِ مشتاق و تحسین کنندگانِ متحیر به مشاهده پردازد. طالب دیدن و دیده شدن و مشاهده دائمی و گواه آوردنهای ابدیست.
به همین نحو، جمال دائمی یاد شده نیز طالب دوام وجود تماشاگران مشتاق و تحسین کنندگان است، زیرا جمال دائمی نمیتواند به مشتاق فانی و زائل رضایت دهد، زیرا محبت تماشاگری که به زوال غیرقابل برگشت محکوم است، بهواسطه تصور زوال، تبدیل به عداوت میشود؛ و حیرت و حرمتاش به تحقیر میگراید؛ چرا که انسان با آنچه نمیداند و به آن نرسیده است دشمنی دارد. این در حالیست که همه به سرعت در حال ترک این مسافرخانهها هستند؛ میروند و ناپدید میشوند. پرتوی از آن کمال و آن جمال، حتی سایهیی کمرنگ از آن را در یک لحظه میبینند و بی آنکه سیر شوند میروند.
معلوم میشود عازم تماشاگهی دائمی هستند.
صورت پنجم:
نگاه کن، در این امور دیده میشود که آن ذات بیمثال دارای شفقتی عظیم است، زیرا کسانی را به داد هر مصیبت زدهیی میرساند. به هر سؤال و درخواستی پاسخ میدهد. حتی ببین اگر با کمترین درخواست و نیازی در کمترین رعیتی مواجه شود، با مهربانی به آن پاسخ میدهد. اگر پای گوسفند چوبانی درد بگیرد یا مرهم برایش میفرستد، یا دامپزشک.
بیا برویم، در این جزیره اجتماع بزرگی هست. همه اشراف شهر در آنجا جمع شدهاند. ببین! کارگزار مُکرّمی که حامل نشان بزرگیست نطقی را قرائت میکند. او از پادشاه مهرباناش چیزهایی میخواهد. همه اهالی میگویند: «آری، آری ما هم طالب همین چیزهاییم.» او را تأیید و تصدیق میکنند. حالا گوش کن، محبوب این پادشاه میگوید:
«ای سلطانی که ما را با نعمتهایت پروردهیی! اصل و منبع نمونهها و سایههایی را که نشانمان دادهیی برایمان ظاهر و ما را به سوی مقر سلطنتات راهنمایی کن. مگذار در این بیابانها از بین برویم. ما را به محضرت بپذیر. به ما رحم کن. نعمتهای لذت بخشی را که در اینجا به ما چشاندی در آنجا بخوران. ما را با نابودی و تبعید عذاب مده. این رعیت مطیع را که مشتاق و سپاسگزار توست به حال خود رها مکن و از بین مبر.»
آری، او چنین میگوید و التماس فراوانی میکند. تو هم میشنوی.
آیا امکان دارد پادشاهی تا این حد مهربان و قدرتمند، کمترین درخواست معمولیترین فرد را با توجه تمام اجابت کند اما نیکوترین خواسته محبوب ترین کارگزار مُکرّماش را به جا نیاورد؟ این در حالیست که درخواست آن یار محبوب درخواست همه مردم هم است. نیز رضایت و مرحمت و عدالت پادشاه نیز اقتضای آن درخواست را دارد. ضمن اینکه انجام این کار برای او سهل و ساده است و کار دشواری نخواهد بود؛ سادهتر از تفرجگاههای موقتی که در این مسافرخانهها هست. مادام که شهر حاضر را بنا کرد تا تفرجگاهها را برای پنج شش روز ایجاد کند و نمونهها را نشان دهد و به این منظور تا این حد هزینه کرده است، تردیدی نیست که خزاین حقیقی، کمالات و هنرهایش را در مقر سلطنت خود چنان آشکار خواهد کرد و چنان تفرّجگاههایی ایجاد خواهد کرد که مایه شگفتی عقول شود.
معلوم میشود کسانی که در میدان این امتحان حضور دارند به حال خود رها نشدهاند، قصرهای سعادت یا زندانها در انتظار آنان است ...
صورت ششم:
اینک بیا و بنگر! این قطارها، هواپیماها، تجهیزات، انبارها، نمایشگاهها، و فعالیتهای باشکوه نشان میدهند که پشت پرده سلطنت باشکوهی وجود دارد،([2]) که حکم میراند.
چنین سلطنتی [بهطور طبیعی] خواهان رعیتیست که شایستهاش باشد. تو خود میبینی که همه رعایا در این مسافرخانه جمع شدهاند. مسافرخانه نیز هر روز پُر و خالی میشود. نیز تمام رعایا هم برای انجام رزمایش در میدان امتحاناند.
این میدان در هر ساعت دستخوش تحول میشود؛ همچنین تمامی رعایا برای دیدن نمونه احسانهای قیمتی پادشاه در نمایشگاه، و مشاهده آثار صنعت خارقُالعاده و نفیس او چند دقیقهیی به تماشا میایستند. محل نمایش نیز هر دقیقه متحول میشود. آنکه رفته است باز نخواهد گشت و آنکه آمده است خواهد رفت.
این وضعیت به طور قطع نشان میدهد که در آن سوی این مسافرخانه و میدان و نمایشگاه، قصرهای دائمی، خانههای همیشگی، و باغها و خزاینی مملو از اصلهای برتر و خالص این نمونهها و صورتها وجود دارد.
به سخن دیگر تلاش در اینجا برای دستیابی به آنها میباشد، یعنی (پادشاه) فرد را در اینجا به تلاش وا میدارد ولی دستمزدش را در آنجا پرداخت میکند. هر کس بسته به استعدادی که دارد در آنجا از سعادتی برخوردار میشود ...
صورت هفتم:
بیا کمی بگردیم. ببینیم اهالی این شهر در چه حال و روزی هستند. ببین، در هر گوشه و کناری دوربین کار گذاشتهاند و عکسبرداری میکنند. همه جا کاتبانی نشسته و چیزهایی مینویسند. همه چیز ثبت میشود. بیاهمیتترین خدمت و عادیترین کارها را یادداشت میکنند. آن کوه بلند را ببین؛ دوربینی مخصوص پادشاه در آنجا نصب کردهاند ([3]) که از همه امور عکس میگیرد معلوم میشود پادشاه دستور داده است همه کارها و رفتارهایی که در ملک او اتفاق میافتد ثبت شود.
به عبارت دیگر آن ذات معظم فرموده است همه حوادث را ثبت و از آنها تصویربرداری کنند. بیشک چنین تلاشی برای محافظت موارد مذکور، برای نوعی حسابرسیست.
حاکم حفیظی که کوچکترین رفتار سادهترین رعیت را اهمال نمیکند چهطور ممکن است بزرگترین عمل بزرگترین رعیت را از نظر دور بدارد؛ به حساباش رسیدگی نکند و پاداش و کیفری برایش در نظر نگیرد. در حالی که رفتارهایی از آن رعایای بزرگ بروز مییابد که با عزت و غیرت آن ذات ناسازگار است و برای شأن رحمت او به هیچ وجه قابل قبول نمیباشد؛ با این حال آنها را در اینجا کیفر نمیدهد.
بدیهیست موضوع را به یک محکمه کبری موکول کرده است …
صورت هشتم:
بیا فرمانهای رسیده از او را برایت بخوانم. ببین بارها وعده داده و بهشدت تهدید میکند که: «شما را از آنجا بر میگیرم و به مقر سلطنت خود میآورم؛ مطیعان را خوشبخت و نافرمانان را زندانی خواهم کرد. آن شهر موقتی را تخریب میکنم؛ شهر دیگری ایجاد خواهم کرد که قصرها و زندانهای دائمی دارد.»
انجام وعدهها برای او به غایت آسان است، و برای رعیت نیز بسیار بااهمیت. خلف وعده، با عزت اقتدارش کاملاً در تضاد است.
اینک بنگر ای آدم نادان! تو وهم دروغین، عقل هذیان گو، و نفس فریب دهندهات را تأیید میکنی؛ اما ذاتی را که به هیچ وجه مجبور به خلاف و خلف وعده نیست، برازنده حیثیتاش نمیباشد و همه امور انجام شده بر صدق او گواهی میدهند، تکذیب میکنی. تو با این وضع مستحق مجازات بزرگی خواهی بود. حکایت تو مانند مسافریست که بر اثر نور خورشید چشماناش را میبندد و به خیالات خود میپردازد؛ میخواهد با قوه وهم و مختصر نور عقل خویش چون کرمی شبتاب راهی هولناک را روشنایی بخشد. مادام که وعده داده است پس عمل خواهد کرد. در حالی که ایفای آن برای او بسیار سهل و برای ما، همه، او و سلطنتاش بسیار لازم میباشد.
معلوم میشود محکمه کبری و سعادت عظمایی هست.
صورت نهم:
اینک بیا و برخی از رؤسای این دوایر و جماعات را ببین ([4]) که هر کدام برای تماس با پادشاه، تلفنی خصوصی دارند. تعدادی از آنها به حضور او رفتهاند. ببین چه میگویند! آنها به اتفاق خبر میدهند که آن ذات (متعالی) برای دادن پاداش و کیفر، جای بسیار باشکوه و در عین حال دهشتناکی تدارک دیده است.
وعدههای به غایت محکم میدهد و تهدیدهایش شدید است. عزت و جلال او نیز به هیچ وجه با خلف وعده سازگار نیست و تذلل نمیپذیرد.
این درحالیست که مخبران یاد شده به وفور و در حد تواتر، و با اتفاق نظری به قوت اجماع خبر میدهند که مدار و مقر این سلطنت عظیم که برخی آثارش دیده میشود، در مملکت دیگری دور از اینجاست و عمارتها در این میدان امتحان، موقتیست. بعدها به قصرهای دائمی تبدیل خواهند شد. جاهایی که میبینیم تغییر خواهند کرد، زیرا این سلطنت بیزوال و باشکوه که عظمتاش با آثارش دانسته میشود بر اموری چنین گذرا، بیدوام، بیثبات، بیاهمیت، ناپایدار، ناقص، و ناتمام بنا نمیشود و استوار نمیگردد ... معلوم میشود سلطنت مذکور بر اموری دائمی، محکم، بیزوال، مستمر، کامل و باشکوه و شایستهی آن بنا میگردد.
پس باید گفت دیار دیگری هست و تردیدی نیست که همه به آن قرارگاه خواهند رفت ...
صورت دهم:
بیا، امروز نوروز سلطانیست.([5]) تغییر و تحولی خواهد شد، اتفاقات عجیبی رخ خواهد داد. در این روز زیبای بهار به دشت سرسبزی پر از گلهای زیبا برویم و گشتی بزنیم. ببین! مردم هم به همین طرف میآیند.
ببین! سِحری هست. همه آن بناها ناگهان تخریب شدند و شکل دیگری گرفتند. ببین، معجزهیی در کار است. همان بناهای خراب شده در یک لحظه در اینجا ساخته شدند. تو گویی این بیابان برهوت ناگهان شهری متمدن شد. نگاه کن مانند پرده سینما، هر ساعت دنیای دیگری نشان داده میشود و شکل دیگری مییابد. توجه کن و ببین که در میان این همه پرده در هم، سریع، متعدد و حقیقی چه نظم و ترتیب کاملی وجود دارد؛ طوری که هر چیز در جای خود قرار داده میشود پردههای سینمای خیالی نیز به این اندازه نمیتوانند با نظم و ترتیب باشند. میلیونها ساحر ماهر هم قادر به انجام این کارها نیستند. معلوم میشود آن پادشاه که ما قادر به دیدناش نیستیم معجزههای بزرگ فراوانی دارد.
ای ابله! تو میگویی: «چگونه این مملکت وسیع خراب و در جایی دیگر بنا خواهد شد؟»
اینک میبینی که هر ساعت انقلابها و تغییر و تبدلهایی چون تبدیل شدن همان دیار ـ که عقل تو آن را نمیپذیرد ـ صورت میگیرد. از این اوضاع و این جمع شدنها و پراکنده شدنها دانسته میشود که از این اجتماعها و متفرق شدنها و شکل گرفتنها و تخریبهای سریع، مقصود و منظوری هست. برای اجتماعی یک ساعته، به قدر ده سال هزینه میشود. مشخص میشود این اوضاع مقصود بالذات نیست. تمثیل و تقلیدند. آن ذات با معجزه این کارها را انجام میدهد. تا اینکه صورتهایشان اخذ شود و ترکیب گردند؛ و نتایج آنها حفظ و نوشته شود. (همچنان که در میدان امتحان رزمایش همه چیز را مینوشتند و ثبت میکردند.) معلوم میشود در یک مجمع بسیار عظیم معامله بر اساس این موارد انجام خواهد یافت و در نمایشگاهی بسیار بزرگ همواره نشان داده خواهند شد. باید گفت این وضعیتهای گذرا و بیثبات، صورتهای ثابت و میوههای باقی می دهند.
مشخص میشود این گونه مراسم، به منظور سعادتی عظیم و محکمهیی وسیع و غایاتی برتر هستند …
صورت یازدهم:
بیا ای دوست لجباز! به هواپیما یا قطاری سوار شویم که عازم شرق یا غرب یعنی گذشته و آینده است. ببینیم این ذات معجزهگر در جاهای دیگر چه نوع معجزه هایی داشته است. اینک ببین، عجایبی چون منزل و میدان و نمایشگاهی که دیدیم در هر سو وجود دارد اما به لحاظ نوع صنعت و صورت متمایزند. به این نکته خوب دقت کن که در همان منازل بیثبات، میدانهای بیدوام، و نمایشگاههای ناپایدار نظم و ترتیب حکمتی تا چه حد باهر، اشارات عنایتی تا چه حد ظاهر، امارات عدالتی تا چه حد عالی و ثمرات مرحمتی تا چه حد فراگیر دیده میشود. کسی که بیبصیرت نباشد قطعاً در خواهد یافت که حکمتی کاملتر از حکمت او، عنایتی زیباتراز عنایت او، رحمتی شاملتر از رحمت او و عدالتی فراتر از عدالت او نمیتواند وجود داشته باشد و غیر قابل تصور است.
اگر بر فرض همانطور که توهم کردهیی در مملکت [تحت اختیار] او منزلهای دائمی، مکانهای عالی، مقامهای ثابت، مسکنهای پایدار، اهالی مقیم، و رعایای سعادتمندی وجود نداشته باشد؛ و این مملکت ناپایدار مظهر حقایق حکمت، عنایت، رحمت، و عدالت نباشد، و جای دیگر هم چیزی وجود نداشته باشد که مظهر آنچه گفتیم گردد؛ در این صورت لازم میآید با چنان حماقتی که وجود خورشید را با وجود دیدن روشناییاش در وسط روز انکار میکند، حکمت موجود در برابر چشمانمان را انکار کنیم، عنایتی را که خود شاهدش هستیم، نیز رحمتی را که میبینیم انکار کنیم، و همین طور عدالتی را که امارات و اشارات پر قوتاش مشاهده میگردد انکار کنیم. در آن صورت باید صاحب همه اعمال حکیمانه و افعال کریمانه و احسانهای رحیمانهیی را که میبینیم (حاشا ثم حاشا) بازیگری سفیه، و ستمگری غدار بدانیم. این نیز قلب حقایق به ضدشان است. در حالی که همه خردمندان متفق القولاند که قلب حقایق محال است؛ امکان ندارد. البته سوفسطائیان ابله که وجود هر چیزی را منکرند بیرون از این قاعده قرار دارند.
بدیهیست دیاری به جز این دیار وجود دارد. در آنجا محکمهیی کبری، محل عدالتی علیا، و محل اکرامی عظمی هست تا این مرحمت و حکمت و عنایت و عدالت به طور تمام و کمال ظهور یابد …
صورت دوازدهم:
بیا اینک میخواهیم بازگردیم. با رؤسا و صاحب منصبان این جماعت دیدار خواهیم کرد و تجهیزاتشان را خواهیم دید باید بدانیم که آیا تجهیزات مذکور فقط برای سپری کردن مدتی کوتاه در آن میدان به آنها داده شده است؟ یا اینکه برای تحصیل سعادت طولانی زندگانی در جای دیگر در اختیارشان گذاشته شده است. این را باید بفهمیم. البته نمیتوانیم همه افراد و تجهیزات را بررسی نماییم. برای نمونه فقط به کارت شناسایی و شناسنامه این افسر نگاه میکنیم.
درجه و حقوق و مسئولیت و خواستهها و احکام رفتاری او در کارت مذکور نوشته شده است. ببین این درجه را نه برای چند روز، که برای مدتی طولانی میتوان به کسی داد. نوشتهاند «این مقدار حقوق را میتوانی در فلان تاریخ از خزانه خاص دریافت کنی.» در حالی که تاریخ مذکور بعد از گذشت زمانی طولانی و بسته شدن این میدان فرا میرسد. مسئولیت را نیز نه برای همین میدان موقت، که برای تحصیل سعادت دائمی در قرب پادشاه به او دادهاند. خواستهها هم نمیتواند برای سپری کردن چند روز در این مسافرخانه به او داده شده باشد. حتماً برای یک زندگی طولانی و سعادتمندانه به او داده شده است. احکام (رفتاری) نیز به طور کامل نشان میدهد که صاحب کارت نامزد جای دیگریست و برای عالم دیگری تلاش میکند.
این دفترها را ببین؛ مسئولیتها و نحوه استفاده از تجهیزات و ادوات را فهرست کردهاند. اگر جایی عالی و دائمی سوای این میدان وجود نمیداشت این دفتر اطمینان بخش و آن کارت شناسایی قطعی کاملاً بیمعنا میشد؛ و این افسر محترم، این فرمانده بزرگوار، و این رئیس مُعزز به رتبهیی پایینتر از همه اهالی سقوط میکرد، و از همه بیچارهتر و ذلیلتر و مصیبتزدهتر و فقیرتر و ضعیفتر میشد. موارد دیگر را نیز بر همین اساس قیاس کن. به هر چیز که توجه کنی خواهی دید که گواهی میدهد «پس از این [دنیای] فانی [جهانی] باقی وجود دارد …»
ای دوست!
معلوم می شود این مملکت موقتی در حکم مزرعهیی و محلی برای تعلیم و بازار (داد و ستد) است؛ و تردیدی نیست که در آن سویاش محکمهیی کبری و سعادتی عظما وجود دارد. اگر این مطلب را انکار کنی باید همه اوراق هویت و دفاتر و تجهیزات و احکام را که نزد افسران است انکار کنی؛ حتی نمیتوانی نظم و ترتیب موجود در این دیار را قبول کنی و مجبور به انکار حکومت هم میشوی. در آن حال وجود تمام اقدامات انجام شده را نیز باید انکار کنی. در آن صورت به تو نمیتوان انسان و ذیشعور گفت. فردی میشوی بیخردتر از سوفسطاییان.
مراقب باش! گمان نکنی تغییر و تحول مملکت منحصر به همین دوازده صورت است. علایم و دلایل بیحد و حسابی هست که نشان میدهند این مملکت بیثباتِ متغیر به مملکتی ماندگار و بیزوال تبدیل خواهد شد؛ همچنین اشارات و نشانههای بیشماری هست که مردم را از مسافرخانه موقتی به مقر دائمی سلطنت او انتقال خواهند داد.
مخصوصاً بیا برهانی محکمتر از دوازده صورت بیان شده را برایت بگویم:
بیا ببین در میان جماعت عظیمی که در دور دست دیده میشود کارگزار بزرگواری که دارای نشان بزرگیست و ما او را ابتدا در جزیره دیده بودیم، در حال تبلیغ است. برویم و سخناناش را بشنویم. ببین آن کارگزار مُکرم نورانی، مفاد فرمان مهمی را که بر جای بلندی آویختهاند به اهالی اعلام میکند و میگوید:
«آماده شوید، قرار است به جایی دیگر، به یک مملکت دائمی بروید. جایی که اینجا نسبت به آن، زندان محسوب میشود. به قرارگاه سلطنت پادشاهمان میرویم و از مرحمت و احسانهایش برخوردار خواهیم شد؛ در صورتی که این فرمان را خوب بشنوید و از آن اطاعت کنید ... وگرنه در صورت سرکشی و عدم توجه به آن، در زندانهای مخوفی محبوس خواهید شد.» آری، او چنین مطالبی را تبلیغ میکند.
تو هم میبینی که در آن فرمان اعظم چنان خاتم اعجاز آمیزی وجود دارد که به هیچ وجه قابل تقلید نیست. همه ـ به جز نادانهایی چون تو ـ به یقین در مییابند فرمان یاد شده، فرمان پادشاه است. آن کارگزار مکرم نیز چنان نشانههایی دارد که هر کسی ـ جز نابینایان امثال تو ـ به قطع و یقین میفهمد صادقترین ترجمان اوامر پادشاه است.
آیا ممکن است آن کارگزار مُکرم در برابر مسأله تبدیل مملکت که بهواسطه آن فرمان اعظم با تمام توان خویش دعویاش را دارد، اعتراضی را بپذیرد. نه، امکان ندارد، مگر آنکه هر آنچه را دیدهایم انکار کنی ...
حالا ای دوست! نوبت توست که سخن بگویی؛ بگو، هر چه میخواهی بگو!
ـ من چه می توانم بگویم، مگر میتوان در برابر این مطالب چیزی گفت؟ در میانه روز مگر میتوان در انکار خورشید چیزی گفت؟ من فقط میگویم: الحمدلله، خدا را صد هزار بار شکر که از سلطه وهم و هوی، و اسارت نفس و هوس نجات یافتم، از حبس و زندان دائمی رها شدم و باور کردم که به جز این مسافرخانههای در هم بر هم و بیثبات، در قرب شاهانه دیار سعادتی هست؛ و ما نامزد رفتن بدانجا هستیم …
این داستان تمثیلی که منظور از آن اشاره به حشر و آخرت بود در اینجا به اتمام رسید.
اینک با توفیق الهی به حقیقت برتر خواهیم پرداخت. معادل «دوازده صورت» پیشین «دوازده حقیقت متکی به هم» و یک «مقدمه» را بیان میکنیم.
* * *
مقدمه
با چند اشاره به مسایلی میپردازیم که در گفتارهای «بیست و دوم، نوزدهم و بیست و ششم» توضیح داده شدهاند.
اشارت نخست:
در داستان بیان شده، میان مرد نادان و دوست امینَش سه حقیقت مطرح است:
حقیقت نخست: نفس اماره و قلب من است.
حیقت دوم: شاگردان فلسفه و تلامیذ قرآن حکیم است.
حقیقت سوم: امت اسلام و ملت کفر است.
دهشتناکترین گمراهی شاگردان فلسفه، ملت کفر و نفس اماره، عدم شناخت حضرت حق است. مرد امین در داستان میگوید: «هیچ حرفی بینویسنده و هیچ قانونی بدون حاکم نمیشود.» ما هم میگوییم:
همچنان که بینویسنده بودن کتاب بینهایت محال است، بهویژه کتابی که در هر کلمهاش با قلم ظریف، کتابی نگاشته باشند، و در هر حرفاش قصیده منظمی وجود داشته باشد؛
بینقاش بودن کائنات نیز بینهایت محال اندر محال است، زیرا کائنات چنان کتابیست که هر صفحهاش کتابهای فراوانی را در بر میگیرد. حتی در هر کلمهاش کتابی موجود است. در هر حرفاش قصیدهیی هست. سطح زمین صفحهییست؛ با این حال ببینید که حاوی چه تعداد کتاب است. درخت یک کلمه است؛ ببینید چه تعداد صفحه دارد. میوه، یک حرف، یک دانه، یک نقطه است. در آن نقطه فهرست و برنامه فشرده درخت بزرگی قرار دارد. چنین کتابی میتواند نقش قلم قدرت ذات ذوالجلالی باشد که مالک اوصاف جلال و جمال، و قدرت و حکمت بیپایان است. معلوم میشود با شهود عالم، برخورداری از چنین ایمانی لازم میآید، مگر آن که فرد سرمست از ضلالت و گمراهی باشد …
هیچ خانهیی بدون معمار نمیشود، مخصوصاً خانهیی که مُزین به صنایع خارقُالعاده، نقوش شگفتانگیز، و تزیینات بینظیر بوده، و هر سنگ آن حاوی صنایع به کار رفته در کاخی باشد. هیچ عقلی نمیتواند بپذیرد که خانه یاد شده بدون معمار است؛ قطعاً چنین خانهیی باید معمار بینهایت صنعتکار و ماهری داشته باشد. مخصوصاً خانهیی را در نظر بگیرید که در هر ساعت درون آن همچون پرده سینما منزلهایی حقیقی شکل میگیرد و همانطور که جامهها را تغییر میدهند با کمال نظم و ترتیب آن منازل را نیز تغییر میدهند. حتی در هر پرده حقیقیاش منزلهای کوچک و متعددی ایجاد میگردد.
این عالم نیز به همان ترتیب نیازمند صانعی بینهایت حکیم و علیم و قدیر است، زیرا این کائنات باشکوه چون کاخیست که ماه و خورشید چراغهایش هستند، ستارگان، شمعها، و زمان، ریسمان و نواریست که صانع ذوالجلال هر سال عالم دیگری را به آن پیوند میزند و به نمایش میگذارد. در آن عالم پیوند یافته صورتهای منظم را با سیصد و شصت روش تجدید میکند. با کمال نظم و ترتیب و حکمت آنها را تغییر میدهد. سطح زمین را سفره نعمتی کرد که در هر بهار با سیصد هزار نوع از آفریدههایش آن را تزیین میکند. زمین را با انواع احسانهای بیشمارش پر میکند. احسانهایی که در نهایت پیوستگی و تداخلاند، اما در عین حال با بینهایت امتیاز و تفاوت از هم قابل تفکیکاند. جهات دیگر را با همین مطلب مقایسه کن ... چگونه میتوان از سازنده چنین کاخی غفلت نمود؟
انکار خورشیدی که جلوه و انعکاساش در میانه یک روز صاف بدون ابر، روی همه حبابهای سطح دریا، و بر تمام اشیای براق روی خشکی، و دانههای برف دیده و مشاهده میشود هذیان جنونآمیز عجیبیست، زیرا با انکار و قبول نداشتن وجود خورشید واحد، باید خورشیدهایی را به تعداد قطرهها، حبابها، و قطعهها به عنوان خورشیدهای حقیقی و اصیل پذیرفت.
در این حال باید قبول کرد که حقیقت خورشید بزرگ در ذرهیی کوچک (که حداکثر یک ذره میتواند در آنجا گیرد) قرار گرفته است؛ به همان ترتیب، دیدن عالمی منظم که به نوبت و همواره، حکیمانه تغییر نموده و به صورتی منظم و مرتب نو میشود، و عدم تصدیق خالق ذوالجلال و اوصاف کمالی او، بیش از آنچه گفته شد جنون ضلالت، و هذیان و دیوانگیست، زیرا باید پذیرفت که در هر چیز حتی در ذرهیی بسیار کوچک الوهیتی مطلق مستتر است؛ چرا که هر ذرهی هوا قادر است وارد هر گل و میوه و برگی بشود و تأثیرگذار باشد. همین ذره اگر [از جانب حق] مأمور نباشد، برای وارد شدن به درون هر چیز و تأثیر گذاشتن بر آن، میبایست طرز شکلگیری، صورت و هیأت آن را بداند. به سخن دیگر باید از علم و قدرت محیطی باشد تا بتواند تأثیرگذار باشد.
مثلاً هر ذره از خاک استعداد آن را دارد که مدار و منشأ رشد همه دانهها و هستهها شود. حال اگر همین ذره مأمور نباشد باید به تعداد گیاهان و درختها ابزار و دستگاه معنوی داشته باشد، یا اینکه باید صنعت و قدرتی به آن ذره داد تا بتواند طرز شکلگیری (همه درختان و گیاهان را) بداند، تمام صورتهایی را که بر تنشان کردهاند بداند و بتواند آنها را غرس کند.
سایر موجودات را هم بر همین منوال قیاس کن تا دریابی که وحدانیت در هر چیز آشکارا دلایل فراوانی دارد. آری، خلق همه چیز از یک چیز، و تبدیل همه چیزها به یک چیز، امریست که خاص آفریننده همه چیزها میباشد.
به فرمان ارزشمند وَ اِنْ مِنْ شَيْءٍ اِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ توجه کن.
معلوم میشود با قبول نداشتن واحد احد، باید خدایانی به تعداد موجودات را پذیرفت.
اشاره دوم:
در داستان از کارگزاری مُکرم بحث شد و بیان گردید که هر کسی که کور نباشد با دیدن نشانههای او خواهد دانست که شخص مذکور به امر پادشاه عمل میکند و بنده خاص اوست. منظور از آن کارگزار مکرم همان رسول اکرم (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) است.
آری، برای کائناتی چنین مُزین، و صانعی چنان مقدس [طبیعیست که] چنین رسول اکرمی لازم است همانطور که روشنایی برای خورشید لازم است، زیرا همچنان که ممکن نیست خورشید نور افشانی نکند، الوهیت نیز امکان ندارد با فرستادن پیامبران خود را نشان ندهد.
آیا امکان دارد جمالی که در نهایت کمال است نخواهد با ارسال واسطهیی نشانگر و تعریف کننده، خود را بروز دهد؟
همچنین آیا ممکن است کمال صنعتی در غایت جمال، مایل به دیده شدن بهواسطه تبلیغ مُبلغی نباشد که میخواهد نظرها را بهسوی او جلب کند؟
آیا اصلاً امکان دارد سلطنت کلیه ربوبیتی عام، علاقهیی به اعلام وحدانیت و صمدانیتاش توسط برگزیدهیی ذوالجناحین در طبقات کثرت و جزئیات نداشته باشد؟ یعنی آن فرد همچنان که به لحاظ عبودیت کلی خویش، نماینده طبقات کثرت در درگاه الهیست، از نظر قربیت و رسالت نیز مأمور درگاه الهی در طبقات کثرت میباشد.
آیا ممکن است کسی که دارای حُسن ذاتی در اعلا درجهاش میباشد دوست نداشته باشد محاسن جمال و لطایف حُسن خود را در آینهها ببیند و به دیگران نشان دهد؟ او بهواسطه حبیبی رسول که هم حبیب است و با بندگی محبت او را جلب کرده و آینهداریش را میکند و هم رسول است؛ کاری میکند که مخلوقات او را دوست داشته باشند، و زیبایی نامهایش را به آنها نشان میدهد.
آیا امکان دارد کسی که دارای خزاین مملو از اشیای عجیب و قیمتیست و معجزههای شگفتانگیزی نیز دارد اراده نکند و نخواهد داشتههایش بهواسطه مُعرفی فهیم و نمایش دهندهیی توصیف کننده، در انظار خلق و خطاب به آنها نمایش داده شود؛ تا به این ترتیب کمالات پنهان او بیان گردد؟
آیا امکان دارد این عالم را با آفریدههایی که نشاندهنده کمالات همه نامهایش میباشند تزیین کند و برای دیده شدناش آن را به قصری تشبیه نماید که مُزین به صنایع شگفتانگیز و ظریف است، آنگاه آموزندهیی راهبر تعیین نکند؟
مگر ممکن است صاحب این عالم، بیان راز مشکلی که حاوی چیستی مقصد و غایت موجود در تحولات موجود در کائنات میباشد، و حل معمای سه سؤال دشوار درباره موجودات، که از کجا آمدهاند، به کجا میروند، و چیستاند؟ را بهواسطه فرستادهیی روشن نکند؟
آیا اصلاً امکان دارد صانع ذوالجلالی که خود را با آفریدههای زیبا و نیکو به ذیشعوران معرفی میکند و بهواسطهی نعمتهای ارزشمندش موجب میشود دوستاش بدارند، توسط فرستادهیی اعلام نکند که در مقابل، خواستهاش از ذیشعوران چیست و آنها چگونه میتوانند موجبات رضایتاش را فراهم کنند؟
همچنین آیا ممکن است نوع انسان را از نظر شعور و ادراک، مبتلا به کثرت، و از نظر استعداد، مهیا برای عبودیت کلی بیافریند اما نخواهد بهواسطه راهنمایی معلم، روی آنها را از کثرت به وحدت بگرداند؟
نبوت، مشابه موارد ذکر شده، وظایف و مسئولیتهای متعددی دارد که هر یک، برهانی قاطعاند و روشن میکنند که الوهیت بدون رسالت نمیشود …
اینک میپرسیم در عالم (طبق توصیفات و وظایف بیان شده) چه کسی شایستهتر و جامعتر از محمد عربی عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام ظهور کرده است؟ آیا زمان، تاکنون در مرتبه رسالت و مسئولیت تبلیغ کسی را شایستهتر و موفق تر از او سراغ داشته و نشان داده است؟ نخیر، اصلاً و ابداً! او سید همه رسولان و امام همه پیامبران است؛ سرور تمام اصفیا و اقرب همه مقربین میباشد؛ اکمل همه مخلوقات، و سلطان تمام مرشدان است.
آری، اهل تحقیق متفق القولاند علاوه بر دلایل بیحد و حساب نبوتاش و معجزاتی چون شق القمر یا جاری شدن آب از انگشتان که تعدادشان بالغ بر هزار مورد است، وجود معجزه کبرایی چون قرآن عظیم الشأن ـ که دریای حقایق است و به چهل وجه معجزه میباشد ـ به خودی خود کافیست تا رسالت او را چون خورشید آشکار کند. در رسالههای دیگر مخصوصاً در گفتار «بیست و پنجم» بحث کردهایم که قرآن قریب به چهل وجه معجزه است؛ لذا در اینجا به اختصار اکتفا میکنیم.
اشاره سوم:
چنین گمان نشود این انسان خُرد چه اهمیتی دارد که قرار است این عالم عظیم برای محاسبه اعمال او بسته شود و عرصه دیگری گشوده گردد. زیرا این انسان خُرد و کوچک از آنجا که به اعتبار جامعیت فطرت، سرور موجودات، بیانگر سلطنت الهی، و مظهر عبودیت کلیست اهمیت فراوانی دارد.
باز گمان نشود که انسان چگونه بهواسطه عمر کوتاه خود مستحق عذابی ابدی میشود. کفر، این کائنات را که ارزش و مرتبهاش در حد مکتوبات صمدانیست به درکات بیمعنایی و بیهدفی سقوط میدهد و چون به تحقیر تمام عالم بر میآید، همه اسمای قدسی را که نقشها و جلوههایشان در موجودات مشاهده میشود انکار و رد میکند، و به تکذیب دلایل نامتناهی حقانیت و صدق حضرت حق میپردازد، لذا جنایت بینهایتیست. جنایت بینهایت نیز مستلزم عذابی بینهایت است …
اشارت چهارم:
در حکایتی که بیان شد با دوازده صورت دیدیم که به هیچ وجه امکان ندارد چنان پادشاهی مهمانخانه موقتی با آن اوصاف را داشته باشد اما از مملکت دائمی دیگری که استقرار داشته و مظهر شکوه و شوکت و مدار سلطنت عظمایش باشد برخوردار نباشد ...
و نیز به هیچ وجه ممکن نیست آفریننده باقی این دنیای فانی چنین جهانی را بیافریند و جهان باقی و ماندگار دیگری ایجاد نکرده باشد. امکان ندارد صانع سرمدیِ این عالم بدیع و زایل، این جهان را خلق کند اما عالم دیگری را که مستقر و دائمیست خلق نکند. ممکن نیست فاطر حکیم و قدیر و رحیم، دنیایی را که حکم نمایشگاه و میدان امتحان و مزرعه دارد بیافریند اما دار آخرت را که مظهر تمام غایات آن است نیافریند.
از دوازده در میتوان وارد این حقیقت شد، و با دوازده حقیقت میتوان آن درها را گشود. از سادهترین و کوتاهترین مورد شروع میکنیم:
حقیقت نخست:
باب ربوبیت و سلطنت است که جلوه اسم رب میباشد.
اصلاً امکان دارد شأن ربوبیت و سلطنت الوهیت، مخصوصاً چنین عالمی را با اهدافی به غایت عالی و مقاصدی متعالی ایجاد کند تا کمالات خویش را بنمایاند اما برای مؤمنان که در برابر غایات و مقاصد آن با ایمان و عبودیت رفتار میکنند پاداشی در نظر نگرفته باشد؟ و اهل ضلالت را که به رد و تحقیر آن مقاصد میپردازند کیفر ندهد؟
حقیقت دوم:
باب کرم و رحمت است که جلوه اسم کریم و رحیم میباشد.
آیا امکان دارد پروردگار عالم با نشان دادن آثاری که حکایت از کرم، رحمت، عزت و غیرت بینهایت او دارد پاداشی درخور کرم و رحمتاش ندهد، و شایسته عزت و غیرتاش کیفر نکند؟
آری، اگر به اوضاع این جهان توجه شود خواهیم دید که به ضعیفترین و عاجزترین ([6]) موجود تا قویترین آن رزق شایسته و مناسب داده میشود. به ضعیفترین و عاجزترین موجود بهترین روزی داده میشود. درمان هر دردمندی از جایی میرسد که فکرش را هم نمیکند. چنان ضیافتها و اکرامهای کریمانهیی ترتیب داده میشود که به طور بدیهی دانسته میشود دست کریمی در آنها دخالت دارد.
مثلاً در موسم بهار همه درختان را که به حوریان بهشتی میمانند جامهیی چون سندس میپوشاند، آنها را با مرصعات گل و میوه تزیین نموده و خادم [انسان] قرارشان میدهد؛ کاری میکند با شاخههـا ـ که دستان لطیفشان هستند ـ شیرینترین و زیباترین میوهها را به ما عرضه کنند. توسط حشرهیی نیشدار شیرینترین عسل شفا دهنده را به ما میخوراند، زیباترین و نرمترین لباس را توسط حشرهیی فاقد دست تهیه و بر تن ما میپوشاند، خزانه بزرگی از رحمت را برای ما در دانهی کوچکی محافظت میکند؛ از همه این امور بالبداهه دانسته میشود که اثر کرمی تا چه حد جمیل و رحمتی تا چه حد لطیف هستند؛
علاوه برآن، سوای انسان و برخی جانوران، از خورشید و ماه و زمین گرفته تا کوچکترین آفریده، همه چیز با کمال دقت و توجه در حال انجام وظایف خود هستند و ذرهیی پا از محدوده خود بیرون نمیگذارند؛ یعنی مشخص است که بر اثر وجود هیبتی عظیم، اطاعتی عام جریان دارد و همه چیز به فرمان او که صاحب جلال و عزت بزرگیست عمل میکنند.
توجه به شفقت رحیمانهی([7]) همه مادران در نبات و حیوان و انسان، و پروردن کودکان ناتوان و ضعیفشان با غذای لطیفی چون شیر، بالبداهه روشن میکند که جلوه رحمتی وسیع در کار است.
حال که متصرف این عالم چنین کرم و رحمت و جلال و عزت بیپایانی دارد، روشن است که جلال و عزت بیپایان، خواهان تأدیب بیادبان خواهد بود. کرم بینهایت، خواهان اکرام بینهایت است. رحمت بیانتها خواهان احسانی شایسته خود خواهد بود. اینها در حالیست که در این دنیای فانی و در این عمرهای کوتاه، جزیی از میلیونها جزء، مانند قطرهیی از دریا جاگیر میشود و تجلی میکند. به عبارت دیگر دار سعادتی شایسته آن کرم و درخور آن رحمت لازم است؛ در غیر این صورت همچون انکار خورشیدی که روز را پر از روشنایی میکند، باید وجود رحمتی را که می بینیم منکر شویم، زیرا زوالِ بیبازگشت، شفقت را به مصیبت، محبت را به آتش جدایی، نعمت را به نقمت، عقل را به ابزاری نحس، و لذت را به الم تبدیل میکند که در این حال از میان رفتن حقیقت رحمت لازم میآید.
(طبیعیست که) باید دار مجازاتی متناسب با عزت و جلال یاد شده باشد؛ چرا که غالباً ظالم در عزت و مظلوم در موقعیت ذلیلانهیی باقی میماند و با چنین وضعیتی از این دنیا کوچ میکنند و میروند. معلوم میشود موضوع با تأخیر به محکمه کبرایی موکول میشود. وگرنه اینطور نیست که توجهی به این موضوع نشود. البته گاه در این دنیا هم کیفر داده میشود. عذاب اقوام عاصی و متمرد در قرون گذشته نشان میدهد که انسان رها شده نیست و همیشه ممکن است با سیلی جلال و غیرت مواجه شود.
آری، آیا اصلاً امکان دارد انسان در میان همه موجودات مسئولیت و استعداد مهمی داشته باشد، پروردگار انسان هم بهواسطه این همه آفریدگانِ با نظم و ترتیب، خودش را معرفی کند، و در برابر، انسان او را با ایمان نشناسد؟ نیز خداوند با بیشمار میوه مُزین رحمتاش کاری کند که دوستاش بدارند و انسان با عبادت خویش نتواند کاری کند که خداوند دوستاش بدارد؟ همچنین خداوند با انواع و اقسام نعمتها، محبت و رحمت خود را به انسان نشان دهد اما در مقابل، انسان با شکر و حمد به او احترام نکند؟ و با همه این احوال کیفری نبیند و رها شده باقی بماند؟ مگر ممکن است آن ذات ذوالجلال ـ که غیرتمند و عزتمند است ـ دار مجازاتی مهیا نکند؟
همچنین آیا امکان دارد، خداوند رحمان و رحیم برای مؤمنان دار مکافات و سعادت ابدی ایجاد نکند؟ زیرا آنان در مقابل تعریف خداوند از خویش با ایمان به شناخت او پرداخته و در مقابل اراده خداوند به دوست داشته شدن با عبادت او را دوست داشته و خود را نیز در معرض محبت او قرار میدهند، و نیز در مقابل رحمت خداوند با شکر و احترام مقابله میکنند.
حقیقت سوم:
باب حکمت و عدالت است و جلوه اسم حکیم و عادل میباشد.
آیا ممکن است([8]) ذات ذوالجلال که سلطنت ربوبیتاش را با حکمت و نظم، و میزان و عدالتِ جاری در ذرات (ریز) تا خورشید به نمایش میگذارد، مؤمنان پناه برده به حمایتاش را که با ایمان و عبودیت، و حکمت و عدالت توفیق حرکت یافتهاند مورد لطف قرار ندهد؟ و بیادبانی را که با کفر و طغیان در برابر آن حکمت و عدالت، عصیان نمودهاند ادب نکند؟ این در حالیست که یک هزارم آن حکمت و عدالت به طور شایسته در میان انسانها اجرا نمیشود و به بعد موکول میشود. بیشترِ گمراهان بدون تحمل کیفر، و اغلب اهل هدایت نیز بدون اخذ پاداش کوچ نموده و از اینجا میروند. معلوم میشود موضوع به محکمه کبرا و سعادتی عظما حواله میگردد.
آری، دیده میشود ذاتی که در این عالم تصرف میکند کارهایش را با حکمتی بیانتها پیش میبرد. برای این منظور خواهان برهان هستی؟ برهان، رعایت مصلحت و فواید از سوی او در همه کارهاست. مگر نمیبینی که در همه اعضای بدن انسان، استخوانها و شریانها، حتی در سلولهای بدن، در هر جزء و قسمت بدن فواید و حکمتهایی وجود دارد؛ حتی در برخی از اعضای بدن انسان به تعداد میوههای یک درخت، حکمتها و فایدههایی مندرج است؛ این نشان میدهد که کار با حکمتی بیانتها انجام میگیرد.
نیز وجود بینهایت درجه نظم و ترتیب در صنعت هر چیزی نشانگر آن است که امور با حکمت بینهایتی انجام میگیرند. درج برنامه دقیق یک گل زیبا در یک تخم کوچک، و قرار دادن صفحه اعمال و تاریخچه حیات و فهرست اعضای یک درخت بزرگ در یک هسته کوچک با قلم تقدیر، نشان از آن دارد که قلم حکمتی بیپایان در کار است.
همچنین خلقت هر چیزی دارای حسن صنعتی در اعلا درجه آن است؛ و این نشان میدهد صانعی که بینهایت حکیم است در این امر نقش دارد. آری، خلاصهی تمام عالم، کلید همه خزاین رحمت، و آینههای تمام اسمهای حضرت حق را در بدن کوچک انسان درج نمودهاند و این نشانگر حکمتی در بالاترین مرتبه حسن صنعت است.
اینک میپرسیم آیا امکان دارد حکمتی که در چنین اجراییات ربوبی حاکمیت دارد تلطیف کسانی را که به ربوبیت پناه آورده و مؤمنانه اطاعتاش میکنند نخواهد، و تا ابد آنها را مورد لطف قرار ندهد؟
آیا برای اینکه بپذیری کارها با عدالت و میزان صورت میگیرد برهان میخواهی؟ دادن وجود به همه چیز با ترازوهای حساس و مقیاسهای مخصوص، صورت بخشیدن به آنها، و قرار دادن هر کدام در جای مناسب خود، نشان از این حقیقت دارد که کار، با عدالت و میزانی بینهایت، انجام شده است.
همین طور دادن حق هر صاحب حقی به اندازه استعدادش، یعنی دادن همه لوازم وجود چیزی و تأمین تمام وسایل بقای آن به مناسبترین صورت، دست عدالتی بیانتها را نشان میدهد.
پاسخ دادن همیشگی به هر چیزی که با زبان استعداد، نیاز فطری، و اضطرار درخواستی میکند، نشان از عدل و حکمتی بینهایت دارد.
اینک آیا امکان دارد عدالت و حکمتی که برای یاری آفریدهیی کوچک و تأمین کمترین نیازش، چنین شتاب دارد، نیاز مهمی در مخلوق بزرگی چون انسان یعنی بقا را مهمل رها کند؟ بزرگترین درخواست و بزرگترین طلب او را برای کمک بیپاسخ بگذارد؟ و با عدم محافظت از حقوق بندگاناش از حشمت و شکوه ربوبیتاش حفاظت نکند؟
در حالی که انسان در این دنیای فانی عمر مختصری را میگذراند و نتوانسته و نمیتواند از حقیقت چنین عدالتی برخوردار شود. لذا موضوع به یک دادگاه عالی موکول میشود، زیرا عدالت حقیقی مستلزم آن است که این انسان کوچک، نه نسبت به کوچکی خود، که متناسب با بزرگی جنایت، اهمیت ماهیت، و عظمت مسئولیتاش پاداش بگیرد یا مجازات شود.
اما دنیای فانی و گذرا از عدالت و حکمت لازم برای انسان که با نظر به ابدیت خلق شده، بسیار دور است؛ بنابراین شکی نیست که ذات جلیل ذوالجمال ـ که عادل است ـ و ذات جمیل ذوالجلال ـ که حکیم میباشد ـ جهنمی دائمی و بهشتی ابدی خواهد داشت.
حقیقت چهارم:
باب وجود و جمال است که جلوه اسم جواد و جمیل میباشد.
آیا امکان دارد جود و سخاوت بیپایان، ثروت بیانتها، خزاین پایان ناپذیر، جمال سرمدی بیمثل و مانند، و کمال ابدی بینقص، خواستار شاکران نیازمند، آینهداران مشتاق، و ناظران متحیر ـ که برای همیشه در دار سعادت و محل ضیافت خواهند بود ـ نباشند.
آری، تزیین چهره دنیا با این همه مخلوقات زینتی، چراغ قرار دادن ماه و خورشید، سفره نعمت کردن سطح زمین و پر کردنش از بهترین نوع غذاها، قرار دادن هر یک از درختان میوهدار چون یک ظرف، و تجدید مکرر آنها در هر فصل؛ همه نشاندهنده جود و سخاوتی بیانتها هستند.
چنین جود و سخاوتی، و چنان رحمت و خزاین بیانتهایی، دار ضیافت و محل سعادتی را لازم میدارند که دائمی بوده و هر چه را بخواهی در آنجا بیابی، و بهطور قطع خواهان آن است که لذت جویان از آن ضیافت، در محل با سعادتی که گفتیم دائم و ابدی باشند. تا با زوال و فراق، متحمل دردی نشوند؛ چرا که زوال الم، لذت است و زوال لذت نیز الم میباشد. سخاوت یاد شده سنخیتی با دادن درد به دیگران ندارد.
معلوم میشود این سخاوت خواهان، بهشتی جاودان و حضور محتاجان ابدی در آنجا میباشد، زیرا جود و سخای بیانتها، احسانها و اِنعامهای بینهایت را لازم میدارد. احسانها و اِنعامهای بیپایان نیز خواهان بینهایت احساس دِین کردن و نیاز به برخورداری از نعمت است. این نیز مستلزم دوام وجود کسیست که از احسان برخوردار میگردد تا با تنعمی دائمی در برابر انعام دائمی، شکر و احساس دِین خود را بروز دهد؛ در غیر این صورت لذتی که بهواسطه زوال تلخ میشود، بهواسطه مقتضای جود و سخای یاد شده در مدتی کوتاه قابل دستیابی نیست.
نمایشگاههای اقطار عالم را ببین که تماشاگه صنعت الهیاند. به اعلانهای ربانی توجه کن که در دست نباتات و حیوانات روی زمیناند. ([9]) به سخنان انبیا و اولیا گوش کن که مبلغان محاسن ربوبیاند. ببین که چگونه کمالات بینقص صانع ذوالجلال را با نمایش صنعتهای خارق العاده، بیان نموده و نشان داده و همه نظرها را بهسوی آنها جلب میکنند.
پس معلوم میشود صانع این جهان کمالات بسیار مهم و حیرت انگیز و پنهانی دارد که با صنعتهای خارق العاده میخواهد آنها را بروز دهد، زیرا کمالات پنهان و بینقص خواهان به نمایش در آمدن در نظر شاهدانیست که تقدیر و تحسین کنند و ما شاء الله بگویند. کمالات دائمی نیز خواهان ظهور و بروز دائمی هستند. که این امر نیز مستلزم دوام وجود تقدیر و تحسین کنندگان است. ارزش و بهای کمالات در نظر تحسین کنندهیی که فاقد بقاست، سقوط میکند.([10])
همین طور موجودات به غایت زیبا، پر از صنعت، درخشان و تزیین شده در سطح عالم، همچنان که نور از وجود خورشید حکایت میکند، نشان از محاسن جمالی معنوی و بینظیر دارند و لطایف حُسنی خفی و بیمثل و مانند را به یاد میآورند.([11])
آن حُسن منزه اشاره دارد که از تجلی آن جمال مقدس در اسما[ی الهی] و شاید در هر اسم گنجهای بسیار نهانی وجود دارد.
جمالی تا این حد عالی و بینظیر و پنهان، دوست دارد زیباییهای خود را در آینهیی ببیند و درجات حُسن و مقیاسهای جمال خویش را در مرآتی مشتاق و ذی شعور مشاهده نماید؛ نیز علاقمند است برای تماشای جمال دوست داشتنی خویش از منظر دیگران دیده هم بشود.
به عبارت دیگر دوست دارد به دو وجه جمال خود را ببیند اول: مشاهده خویش بهشخصه در آینههایی با رنگهای مختلف و متفاوت؛ و دوم: دیدن بهواسطه مشاهده بینندگان مشتاق و تحسین کنندگان سرگشته.
معلوم میشود حُسن و جمال خواهان دیدن و دیده شدن است. دیدن و دیده شدن نیز بینندهی مشتاق و تحسین کنندگان متحیر میخواهد. حُسن و جمال، ابدی و سرمدیاند لذا مستلزم دوام وجود مشتاقان میباشند.
زیرا جمالی دائمی نمیتواند به مشتاقی زایل راضی شود؛ چرا که در بینندهی محکوم به زوال و عدم بازگشت، تصور از بین رفتن، محبت را به عداوت تبدیل نموده، حیرت به استخفاف، و حرمت و احترام به تحقیر میگراید، زیرا همچنان که انسان خودپسند دشمن هر آن چیزیست که به آن جهل دارد، با چیزی هم که به آن دست نیابد ضدیت میکند. در حالی که محبتی بینهایت، در برابر جمالی که شایسته شوق و تحسینی بیحد و حصر است، به مقابله با عداوت و کینه و انکار ضمنی میپردازد. بهواسطه همین سرّ است که در مییابیم کافر دشمن خداوند است.
آن سخاوت و جود بینهایت، آن جمال حُسن بیمانند، و آن کمالات بیعیب و نقص، سپاسگزاران و مشتاقان و تحسین کنندگان ابدی را اقتضا دارند؛ و از طرفی ما در مسافرخانه دنیا همه را میبینیم که به سرعت میروند و ناپدید میشوند، و ناچار احسان آن سخاوت را بسیار اندک میچشند، یعنی اشتهایشان باز میشود و بی آنکه چیزی از آن میل کنند میروند؛ نیز لحظهیی و اندکی به روشنایی آن کمال و جمال و شاید به سایه ضعیفی از آن نگاه میکنند و بی آنکه سیر شوند میروند.
معلوم میشود همه به سوی تماشاگهی دائمی میروند.
خلاصه: همچنان که این عالم با تمام موجوداتاش به قطع بر صانع ذوالجلال خود دلالت دارد، صفات و اسمای قدسی صانع ذوالجلال نیز بر جهان آخرت دلالت نموده نشان از آن دارد و آن را اقتضا میکند.
حقیقت پنجم:
باب شفقت و عبودیت محمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) است که
تجلی اسم مجیب و رحیم میباشد.
مگر ممکن است پروردگاری که دارای شفقت و مرحمت بیپایان است و با دیدن کمترین نیاز کوچکترین آفریدهاش با کمال مهربانی از جایی که آن مخلوق انتظارش را ندارد به او یاری میرساند، ربی که پنهانیترین صدا را از مخفیترین مخلوقاش میشنود و به او کمک میکند؛ پروردگاری که همه درخواستهای با لسان حال و قال را میشنود و اجابت میکند، بزرگترین حاجت عظیمترین بنده اش([12]) و محبوبترین آفریدهاش را ببیند و برآورده نکند، به او یاری نرساند و بلندترین دعا را بشنود و اجابت نکند؟
لطف و سهولت موجود در رزق و پرورش ضعیفترین حیوانات و بچههایشان نشان میدهد که مالک کائنات با رحمتی بیانتها ربوبیت میکند. شفقتی تا این درجه رحیمانه در ربوبیت او مگر ممکن است زیباترین دعای افضل مخلوقاتاش را اجابت نکند؟ این حقیقت را به وجهی که در گفتار «نوزدهم» توضیح دادهام در اینجا تکرار میکنم:
ای دوستی که بانفسام سخن من را میشنوی! در داستان تمثیلی گفته بودیم: در جزیرهیی اجتماعی بر پا بود و کارگزار بزرگواری مشغول ایراد نطق در آنجا بود. حقیقت مورد اشاره او از این قرار است: بیا! رها از زمان فعلی، در عالم اندیشه به عصر سعادت، و در عالم خیال به جزیره العرب برویم. تا رسول اکرم (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) را در اثنای انجام وظیفه و در حال بندگی ببینیم و زیارت کنیم. ببین! او با رسالت و هدایت خود سبب حصول سعادت ابدی و وسیله وصول به آن است؛ به همین ترتیب او با عبودیت و دعای خویش سبب وجود سعادت و وسیله ایجاد بهشت است.
اینک ببین! همان فرد، با چنان مناجات کبرایی، حین عبادتی علیا، برای سعادت ابدی دعا میکند که توگویی نه تنها این جزیره که سراسر زمین همراه با نماز باعظمت او نماز میخواند و دست به نیایش بر میدارد. زیرا عبودیت او عبودیت امت تابعاش را تضمن نموده و همین طور بهواسطه سرّ موافقت، سرّ عبودیت تمام پیامبران را در بر میگیرد.
او همچنین صلات کبرایش را در چنان جماعت عظمایی میخواند و دعا میکند که گویا تمامی انسانهای کامل و نورانی بنی آدم از زمان حضرت آدم تا عصر ما و حتی تا قیامت از او تبعیت کرده و برای دعاهایش آمین میگویند.([13])
ببین! او برای حاجتی عمومی چون بقا، چنان دعا میکند که نه تنها ساکنان زمین، که اهل آسمانها و حتی تمام موجودات در مناجاتاش مشارکت کرده و با لسان حال میگویند: «آه، آری ای پروردگار! عطا کن، دعایش را بپذیر. ما هم چنین طلبی داریم.» باز هم بنگر! او چنان غمگینانه، محبوبانه، مشتاقانه و با تضرع سعادت باقیه را طلب میکند که همه کائنات را به گریه وا میدارد و همه در نیایش او مشارکت میکنند.
ببین! برای چنان مقصد و غایتی سعادت را میخواهد و برای نیل به آن دعا میکند که از سقوط انسان و همه مخلوقات در بیارزشی، بیفایدگی، بیهودگی و فنای مطلق که اسفل السافلین است، جلوگیری کرده، فرد را به مرتبه ارزش و بقا و مسئولیت متعالی و مکتوبات صمدانی ـ که اعلاء علیین است ـ ارتقا میدهد.
ببین! با چنان تضرع مدد خواهانهیی درخواست میکند و با چنان راز و نیاز دلنشین و رحمت خواهانهیی التماس مینماید که گویا همه موجودات، آسمانها و عرش، ندایش را میشنوند، به وجد میآیند و بعد از دعای او «آمِينَ اَللّٰهُمَّ آمِينَ» میگویند.([14])
نگاه کن! از قدیری چنان سمیع و کریم، و از علیمی چنان بصیر و رحیم، طلب سعادت و بقا میکند که بالمشاهده پنهانترین خواسته و مخفیترین نیاز پنهانترین موجود را می بیند، میشنود، میپذیرد و مشمول رحمت خود قرار میدهد. با لسان حال هم شده اجابت میکند. خواستهی او را در چنان صورت رحیمانه، بصیرانه، و حکیمانهیی برآورده و اجابت میکند که تردیدی باقی نمیگذارد آن تربیت و تدبیر مخصوص همان بصیر و سمیع است و خاص آن کریم و رحیم میباشد.
بیا گوش فرا دهیم تا بدانیم این افتخار نوع انسان، و فرید کون و زمان ـ که فخر کائنات (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) است و تمام فرزندان آدم را پشت سر خود دارد و بر فراز ارض ایستاده، دست بهسوی عرش اعظم بلند کرده و درون حقیقت عبودیت احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) که جامع خلاصه عبودیت نوع بشر است دعا میکند ـ چه میخواهد. ببین! برای خود و برای امتاش سعادت ابدی طلب میکند، خواهان بقاست، بهشت را طلب میکند. اینها را همراه با تمام اسمای قدسیه الهیه میخواهد که جمالشان را در آینه موجودات نشان میدهند؛ همچنان که میبینی از آن اسما، طلب شفاعت دارد.
اگر اسباب موجبه بیشمار و دلایل وجودی آخرت هم نبود، صرف دعای همین ذات (پاک) سبب ایجاد بهشتی میشد که خلقتاش مانند سهولت ایجاد بهار برای قدرت خالق رحیم سهل و آسان است.([15])
آری، چگونه ممکن است ایجاد بهشت برای قدیر مطلق که سطح زمین را در بهار، محشری میکند و صد هزار نمونه حشر را میآفریند، دشوار باشد؟
معلوم میشود همچنان که رسالت او (پیامبر) سبب گشایش این دار امتحان شده و مظهر سرّ «لَوْلاَكَ لَوْلاَكَ لَمَا خَلَقْتُ اْلاَفْلاَكَ» گردیده؛ عبودیت و بندگی او نیز مانند مورد پیشین، سبب گشایش دار سعادت شده است.
آیا به هیچ وجه امکان دارد نظم جهان که موجب حیرت همه عقول است، حُسن صنعت بینقص در رحمتی فراگیر، و جمال بینظیر ربوبیت با اجابت نکردن دعای مذکور، زشتی و نامهربانی و بینظمی را بپذیرد؟ یعنی بیاهمیتترین و ناچیزترین خواستهها و نجواها را بااهمیت بشنود و به جا آورد؛ و مهمترین و ضروریترین خواستهها را بیاهمیت بداند، نشنود، نفهمد و اجابت نکند؟ حاشا و کلا، صد هزار بار حاشا! این چنین جمالی، آن چنان زشتی را نمیپذیرد و زشت نمیشود.([16])
پس باید گفت رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام با رسالت خویش درِ دنیا را گشود و به همین صورت با عبودیت خود نیز در آخرت را میگشاید.
عَلَيْهِ صَلَوَاتُ الرَّحْمٰنِ مِلْءَ الدُّنْيَا وَدَارِ الْجِنَانِ
اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ عَلٰى عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ ذٰلِكَ الْحَبِيبِ الَّذِي هُوَ سَيِّدُ الْكَوْنَيْنِ وَفَخْرُ الْعَالَمَيْنِ وَحَيَاةُ الدّٰارَيْنِ
وَوَسِيلَةُ السَّعَادَتَيْنِ وَذُو الْجَنَاحَيْنِ وَرَسُولُ الثَّقَلَيْنِ وَعَلٰى آلِهِ وَصَحْبِهِ اَجْمَعِينَ
وَعَلٰى اِخْوٰانِهِ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ آمِينَ
حقیقت ششم:
باب حشمت و سرمدیت است و تجلی اسم جلیل و باقی میباشد.
مگر ممکن است حشمت ربوبیتی که همه موجودات را از خورشیدها و درختان تا کوچکترین ذرات، چون سربازان فرمانبردار به تسخیر خود در آورده و اداره میکند، بر فانیان پریشان حالی که در مسافرخانه دنیا، حیاتی موقت را میگذرانند متوقف شود و دایره حشمتی باقی و مدار ربوبیتی ابدی و عالی ایجاد نکند؟
در این عالم اجراییات با عظمتی مانند تغییر فصول، حرکات بزرگ هواپیما گونهیی چون حرکت سیارات، تسخیرهای دهشتناکی مانند گهواره کردن زمین برای انسان، چراغ قرار دادن خورشید برای خلق، و تحولات گستردهیی مانند احیا و تزیین زمین مرده و خشک شده نشان میدهد که پشت پرده، ربوبیتی معظم وجود دارد و با سلطنتی باشکوه حکم میراند. چنین سلطنت ربوبیتی، رعیتی شایسته خود میخواهد و همین طور خواهان مظهری درخور است.
این درحالیست که می بینی به لحاظ ماهیت، جامعترین و بااهمیتترین رعایا و بندگاناش در مسافرخانه دنیا موقتاً به صورت پریشانی گرد هم آمدهاند. مسافرخانه هم هر روز پر و خالی میشود. نیز همه رعایا در این میدان امتحان موقتاً برای تجربه خدمت هستند. میدان مذکور نیز هر ساعت دگرگون میشود. همه آن رعایا برای تماشای سوداگرانه نمونه احسانهای ارزشمند صانع ذوالجلال، و اشیای نفیس صنعت خارق العادهاش در نمایشگاههای بازار عالم، دقایقی در این عرصه میایستند، نگاهی میکنند و بعد، ناپدید میشوند. این عرصه نیز هر دقیقه متحول میشود. آنکه میرود باز نمیگردد و آنکه میآید (قطعاً) خواهد رفت.
این وضعیت به یقین نشان میدهد که در آن سوی این مسافرخانه و میدان و این نمایشگاهها، قصرهای دائمی و مساکن ابدی هست که مدار و مظهر آن سلطنت سرمدی خواهند شد؛ آری، در آن سو باغها و خزاینی مملو از خالصترین و متعالیترین اصل نمونهها و صورتهایی وجود دارد که در این دنیا شاهدشان بودهایم. معلوم میشود تلاش در اینجا برای دستیابی به آنهاست. در اینجا به کار میگیرد و در آنجا پاداش میدهد. هر کس متناسب با استعدادش در آنجا از سعادتی برخوردار میشود (البته اگر از دست ندهد). آری، سلطنتی چنان سرمدی محال است بر این فانیان و ذلیلان از بین رونده استوار گردد.
با دوربین تمثیل زیر حقیقت مذکور را بنگر:
فرض کنیم تو در راهی میروی. میبینی کاروانسرایی آنجا هست که فرد بزرگی آن را برای مهماناناش ساخته است. میلیونها سکه طلا هم برای تزیین آن جا هزینه میکند تا مهماناناش شبی را به خوشی بگذرانند و عبرت بگیرند. مهمانان در زمانی اندک کمی به تزیینات مذکور نگاه کرده و اندکی از آن نعمتها را میچشند و پیش از آنکه سیر شوند میروند. اما هر مهمان با دوربین عکس برداری خاص خود از تصاویر موجود در آن کاروانسرا چیزهایی ثبت میکند. خدمتکاران آن فرد بزرگ نیز نحوه رفتار مهمانان را با دقت میبینند و ثبت و ضبط میکنند. از طرفی میبینی که همان فرد هر روز بیشتر آن تزیینات قیمتی را تخریب میکند، و برای مهمانانی که به تازگی میآیند تزیینات نو فراهم میکند. پس از مشاهده این مطلب آیا تردیدی برایت باقی میماند که سازنده کاروانسرا در این راه، قطعاً دارای منازل عالی دائمی، خزاین قیمتی بی پایان و سخاوتی عظیم و مستمر میباشد؟ با اکرامی که در این کاروانسرا معمول میدارد اشتهای مسافران را در خصوص چیزهایی که نزد خود دارد باز نموده و نسبت به هدایایی که برایشان آماده کرده ترغیبشان میکند.
درست مانند همین مطلب، اگر فارغ از سرمستیها به وضعیت مسافرخانه دنیا توجه کنی نُه اساس زیر را درخواهی یافت:
اساس اول: خواهی فهمید که این دنیا نیز مانند همان کاروانسرا برای خود و سرخود نیست. از طرفی محال هم هست که به خودی خود چنین صورتی اخذ کرده باشد. مسافرخانهییست که با حکمت بنا شده و برای آمدن قافله مخلوقات، سکنی گزیدن و کوچ کردنشان پر و خالی میشود.
اساس دوم: خواهی فهمید که ساکنان این کاروانسرا مسافر و مهماناند. پروردگار کریمشان آنان را به دارالسلام دعوت میکند.
اساس سوم: خواهی فهمید که زیورهای این دنیا فقط برای لذت بردن و خوشی کردن نیست؛ زیرا اگر مدتی لذت بخش باشند، به دلیل فراقشان مدتها دردآور خواهند بود. (دنیا) به تو میچشاند، اشتهایت را باز میکند اما سیرت نمیکند، زیرا یا عمر دنیا کوتاه است یا عمر تو. برای سیر شدن کفایت نمیکند. معلوم میشود این تزیینات که قیمتشان بالا و مدتشان کوتاه است برای عبرت و شکر و سپاسگزاریاند؛([17]) برای تشویق به اصلهای دائمیشان و برای غایاتی به غایت متعالیاند.
اساس چهارم: همچنین خواهی فهمید که زیورهای این دنیا([18]) در حکم نمونه نعمتهایی هستند که بهواسطه رحمت رحمان در بهشت برای اهل ایمان مهیا شدهاند.
اساس پنجم: خواهی دانست که این مخلوقات فانی برای آن آفریده نشدهاند که در برههیی کوتاه دیده شوند و بعد فانی شده و از بین بروند. بلکه اجزای آنها در وجودشان برای مدت زمانی کوتاه دور هم جمع شده تا وضعیتی مطلوب کسب کنند، تصاویرشان اخذ شود، تمثالهایشان را دریافت کنند، معنایشان دانسته شود و نتیجه هایشان ضبط گردد. مثلاً برای اهل ابد، مناظر دائمی ایجاد گردد؛ و در عالم بقا مدار غایات دیگری واقع شود.
اشیا برای بقا آفریده شدهاند، نه فنا؛ اگر فنای صورت هم مطرح است به معنی اتمام وظیفه (در دورهیی) و ترخیص (برای ورود به دوره دیگری) میباشد. این مطلب از اینجا دانسته میشود که شی فانی از جنبهیی رو به فنا میرود اما از جنبههای گوناگون باقی میماند.
مثلاً به گل که از کلمات قدرت است نگاه کن؛ گل در زمانی کوتاه با تبسم به ما نگاه میکند، و پس از مدتی در پس پرده فنا پنهان میشود. اما رفتن گل به رفتن کلمهیی میماند که از دهان تو خارج میشود؛ کلمهیی که [در ظاهر از بین میرود] اما هزاران کلمه از امثال خود را نزد گوشها به ودیعت میگذارد؛ و به تعداد عقول شنونده، معانی خود را نزد آنها ابقا میکند. کلمه گل، بعد از افاده معنا ـ که وظیفهاش است ـ از میان میرود اما صورت ظاهریاش را در حافظه هر بینندهیی که آن را میبیند و ماهیت معنویاش را در هر بذرش باقی میگذارد، و میرود. گویا هر حافظه و هر بذر برای حفظ زینت آن همانند دوربین عکاسی، و برای دوام بقایش به مثابه منزلگاهیست.
وقتی سادهترین مصنوع در بسیطترین مرتبه حیات، چنین است، دانسته میشود انسان که در بالاترین طبقه حیات قرار دارد و دارای روح باقی میباشد، به چه میزان با بقا مرتبط است. قانون شکلگیری و تمثال صورت درختان بزرگ که دارای گل و میوه میباشند، اندکی نظیر روح است؛ این قانون و تمثال در دانههای چون ذرات ریز در کمال انتظام و در کشاکش دگرگونیهای پردغدغه حفاظت میشود و باقی میماند؛ در چنین وضعیتی میزان ارتباط روح بشر با بقا دانسته میشود؛ روح بشر که مالک ماهیتی کاملاً جامع و متعالیست، جامهیی از وجود خارجی بر تن کرده، و قانون امریِ نورانی و ذی شعور است.
اساس ششم: همچنین در مییابی این گونه نیست که انسان رها شده و عناناش به خود او واگذار شده باشد و هر جا که بخواهد بتواند چرا کند. بلکه صورت تمام اعمال او اخذ و برای محاسبه، نتیجه تمام افعالاش ثبت میشود.
اساس هفتم: خواهی دانست که از بین رفتن مخلوقات زیبای عالم بهار و تابستان در موسم خزان، معدوم شدن نیست. بلکه ترخیص و رها شدن بعد از اتمام وظایف شان میباشد.([19])
خالی کردن جا برای مخلوقاتیست که در بهار بعدی میآیند، برای آن است که موظفین جدید بیایند و جایگزین شوند؛ آماده کردن جا برای موجودات دیگر است؛ همچنین هشداری سبحانیست برای آن دسته از ذی شعورانی که بر اثر غفلت، وظیفه خود، و بر اثر سرخوشی شکر کردن را فراموش کردهاند.
اساس هشتم: همچنین خواهی دانست که صانع سرمدی این عالم فانی جهان دیگری دارد که باقیست و بندگاناش را تشویق میکند که بدان سو روند.
اساس نهم: خواهی دانست که چنان رحمانی در چنان عالمی به بندگان خاصاش چنان اکرام هایی خواهد کرد که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است. آمنا ...
حقیقت هفتم:
باب حفظ و حفیظیت است و تجلی اسم حفیظ و رقیب میباشد.
مگر ممکن است حفیظیتی که با کمال نظم و میزان از هر چیز تر و خشک، کوچک و بزرگ، و عادی و عالی، در آسمان و زمین و صحرا و دریا محافظت میکند و نتایج کارهایشان را با نوعی حساب و کتاب از صافی میگذراند، از اعمال و افعال مرتبط با ربوبیت عامهی موجودی چون انسان ـ که در فطرت، عظیم است، و در مرتبهیی چون خلافت کبری بهسر میبرد، و مسئولیت بزرگی چون امانت کبری را بر دوش دارد ـ محافظت نکند و از صافی محاسبه نگذراند و با ترازوی عدالت نسنجد و پاداش و کیفر شایسته ندهد؟ خیر، به هیچ وجه …!
آری، ذات اداره کننده این عالم، از همه چیزها در یک نظام و میزان محافظت میکند. نظام و میزان نیز ظهور علم و حکمت، و اراده و قدرت است، زیرا در وجود هر مصنوعی میبینیم که کاملاً منظم و موزون خلق شده است. هر کدام از صورتهایی که همان موجود در طول حیات خود تغییر میدهد، نظمی دارد و هیأت مجموعه آن نیز تحت نظم و ترتیبیست،
زیرا میبینیم حفیظ ذوالجلال بسیاری از صورتهای هر چیز را که وظیفهاش تمام شده و به عمرش پایان داده میشود و از این عالم شهادت کوچ میکند، در حافظهها و نوعی آینههای مثالی که در حکم الواح محفوظهاند([20]) حفظ میکند و غالب تاریخچه حیاتاش را در هسته و نتیجهاش نقش میزند و مینویسد؛ و در آینههای ظاهر و باطن ابقا میکند. مثلاً حافظه بشر، میوه درخت، دانه میوه، و تخم گل، عظمت احاطهی قانون حفیظیت را نشان میدهند.
مگر گلها و موجودات میوهدار بهار با عظمت را نمیبینی، که با تمام صفحات اعمال، قوانین شکل گیری، و تمثال صورتهایشان در درون چند تخم نوشته و محافظت می شوند. در بهار دوم با محاسبهیی متناسب با آنها، دفتر اعمالشان را منتشر، و با کمال نظم و حکمت، عالم بهار دیگری را به میدان میآورند؛ و این نشان میدهد که حفیظیت با چه میزان احاطهیی جریان دارد.
وقتی از چیزهای گذرا، عادی، فاقد بقا، و بیاهمیت چنین محافظت میشود، مگر ممکن است اعمال بشر که در عوالم غیب، آخرت، ارواح و ربوبیت عامه ثمرات مهمی دارد به صورت تحت نظر حفظ نشود، و به طرز جدی ضبط و ثبت نگردد؟ خیر اصلاً چنین نیست.
از این طرز تجلی حفیظیت دانسته میشود که مالک موجودات، نسبت به انضباط آنچه در مُلکاش جریان مییابد اهتمامی درخور دارد. نیز در وظیفه حاکمیتی خود بینهایت دقیق است و در ربوبیت سلطنتاش اهتمامی فراوان دارد؛ طوری که کمترین حادثه و ناچیزترین خدمت را ثبت نموده و دستور نوشتن آن را میدهد. صورت هر اتفاقی را که در مُلکاش رخ دهد در چیزهای متعددی حفظ میکند.
حفیظیت مذکور اشاره دارد که دفتر مهمی برای محاسبه اعمال گشوده میشود، و مخصوصاً اعمال و افعال بااهمیت انسان ـ که به لحاظ ماهیت بزرگترین و مکرمترین و شریفترین مخلوق میباشد ـ در چارچوب حساب و میزان مهمی قرار میگیرد و صفحه اعمالاش منتشر خواهد شد.
آیا اصلاً امکان دارد انسان مفتخر به (کسب مقام) خلافت و امانت (الهی) شود، به عنوان شاهد شئون کلی ربوبیت، برخورداری از مسئولیت تبلیغ وحدانیت الهی در دایره کثرت را اعلام کند و در تسبیحات و عبادات اکثر موجودات مداخله نماید و به درجه مراقبت و نظارت ارتقا یابد، آن گاه وارد قبر شود و آرام به خواب رود و بیدارش نکنند؟ درباره اعمال کوچک و بزرگاش از او سؤالی نکنند؟ به محشر نرود و محکمه کبرا را نبیند؟ نه، امکان ندارد ...!
قدیر ذوالجلال زمستان و بهار را ـ که بسیار شبیه قیامت و حشر اند و گواهی میدهند که حضرت حق توانا بر همه ممکناتیست که در آینده وقوع خواهند یافت([21]) و شهادت میدهند که همه وقایع زمان گذشته معجزات قدرت اویند ـ بالمشاهده ایجاد میکند. انسان چگونه میتواند از چنین پروردگاری به عدم بگریزد و زیر خاک برود و پنهان شود؟
مادام که در این دنیا حسابرسی شایستهیی از او نمیشود و حکمی برایش نمیدهند بیتردید راهی محکمهیی کبری و سعادتی عظما میباشد.
حقیقت هشتم:
باب وعد و وعید است و جلوه اسم جمیل و جلیل میباشد.
مگر ممکن است صانع این مصنوعات که علیم مطلق و قدیر مطلق است به وعد و وعید الهی خود که همه پیامبران به تواتر خبر دادهاند و تمام صدیقین و اولیا آن را به اجماع گواهی کردهاند عمل نکند (حاشا) و وانمود کند که عاجز و جاهل است؟ در حالی که فرامین موجود در وعده و وعیدهایش به هیچ روی برای قدرتاش گران نیست. انجام همه آنها بسیار ساده و آسان است. مانند بازگرداندن عینی([22]) برخی از موجودات بیشمار بهار گذشته یا مثالی([23]) برخی دیگراز آنها در بهار آتی، سهل و ساده است.
ایفای وعده برای ما، برای هر چیز، و نیز برای خودش و سلطنت ربوبیاش بسیار لازم است. خلف وعده با عزت اقتدارش ضدیت دارد و منافی احاطه علمی اوست، زیرا خلف وعده یا به دلیل جهل است یا ریشه در عجز و ناتوانی دارد.
ای منکر! آیا میدانی با کفر و انکارت مرتکب چه جنایت احمقانهیی میشوی؛ تو وهم دروغگو، عقل هذیانگو، و نفس فریب دهندهات را تصدیق میکنی و به تکذیب ذاتی بر میخیزی که به هیچ وجه مجبور به خلف و خلاف نیست، (و اصولاً) خلاف به هیچ وجه برازنده عزت و حیثیت او نیست، و همه کارهای انجام شده و همه چیزهایی که دیده میشوند بر صدق و حقانیت او گواهی میدهند. به رغم بینهایت کوچک بودن، مرتکب جنایتی بینهایت بزرگ میشوی! شکی نیست که مستحق مجازات عظیم ابدی هستی. روایت است که دندان برخی از اهالی جهنم به اندازه کوه میشود؛ این را از باب مقیاس برای بزرگی جنایت آنها گفتهاند. مثال تو (ای منکر!) به مسافری میماند که چشم بر نور خورشید میبندد. به خیالاتی میپردازد که در سر دارد. وهم او چون یک کرم شب تاب میخواهد با نور چراغ تارُکاش راه ترسناکاش را روشن کند.
مادام که موجودات، کلمههای صادق و حقگوی او هستند، و حادثات عالم، آیات ناطق و درستگوی او هستند حضرت حق هر آنچه را وعده داده انجام خواهد داد. محکمه کبرایی بر پا میکند، و سعادت عظمایی اعطا مینماید.
حقیقت نهم
باب احیا و اماته است
که تجلی محیی و ممیت اسم حی قیوم میباشد.
آیا امکان دارد خدایی که قدیر رحیم، و علیم حکیم است و زمین پهناوری را که مرده و خشکیده است زنده میکند، خدایی که در این زنده کردن، هر یک از مخلوقات را ـ که شمارشان بیش از سیصد هزار نوع است ـ چون حشر بشر به صورت عجیبی بر میانگیزاند و قدرت خود را به نمایش میگذارد، خدایی که در حشر و نشر یاد شده در میان بینهایت در هم آمیختگی و اختلاط، احاطه علمی خود را با بینهایت امتیاز و تفریق نشان میدهد و با تمام فرامینِ آسمانیاش حشر انسان را وعده کرده و نظر همه بندگاناش را به سعادت ابدی معطوف میدارد، خدایی که همه موجودات را سر به سر، دوش به دوش، و دست به دست در دایره امر و اراده خویش گردانیده و نیازمند یکدیگر قرار داد و مُسخر هم کرد تا عظمت ربوبیتاش را نشان دهد، خدایی که بشر را جامعترین و ظریفترین و نازنینترین و نازدارترین و دعاگوترین ثمره درخت کائنات آفرید، او را مخاطب خویش کرد و همه چیزها را مسخر او گردانید، خدایی که تا این حد به انسان اهمیت داد آیا ممکن است قیامت را برپا نکند؟ حشر را ایجاد نکند و نتواند ایجاد کند؟ بشر را زنده نکرده و یا نتواند که زنده کند؟ محکمه کبری را باز نگشاید؟ بهشت و جهنم را خلق نکند؟ حاشا و کلا …!
آری، متصرف ذی شأن این عالم هر قرن و هر سال و هر روز امثال و اشارات و نمونههای فراوانی از حشر اکبر و عرصه قیامت را بر عرصه تنگ و موقتی زمین ایجاد میکند.
از جمله در حشر بهاری میبینیم که بیش از سیصد هزار نوع حیوان و نبات کوچک و بزرگ را ظرف پنج شش روز بر میانگیزد و میپراکند. ریشه همه درختان و گیاهان، و قسمی از حیوانات را عیناً زنده میکند و باز میگرداند. دیگران را به صورت مثلیتی در مرتبه عینیت ایجاد میکند. تخمهایی را که ماده آنها تفاوت اندکی با هم دارند و کاملاً به هم آمیختهاند با کمال امتیاز و تشخیص با سرعت و وسعت و سهولت و با نظم و میزان تمام، ظرف شش روز یا شش هفته احیا میکند. مگر ممکن است کاری برای ذاتی که این کارها را میکند سخت و سنگین باشد، نتواند زمین و آسمانها را در شش روز بیافریند و با یک صیحه انسان را زنده نکند؟ حاشا!
اگر نویسندهیی معجزهگر باشد و سیصد هزار کتاب را که حروف آنها از بین رفته یا خراب شده، در یک صفحه بیغلط و اشکال و نقص، همه را با هم به صورت زیبایی ظرف یک ساعت از نو بنویسد؛ و کسی به تو بگوید: «این نویسنده کتاب تو را که خود تألیف کرده و حالا در آب افتاده دوباره ظرف یک دقیقه به یاری حافظهاش خواهد نوشت.» آیا میتوانی بگویی «او قادر به این کار نیست؛ و من باور نمیکنم؟»
یا اگر سلطانی دارای معجزه، برای نشان دادن اقتدارش، یا برای عبرت و سرخوشی با یک اشاره کوهها را از جا برکند، ممالک را زیر و رو کرده، و دریا را تبدیل به خشکی کند و تو شاهد اینها باشی. با این حال پس از مدتی ببینی سنگ بزرگی به دره پرتاب شده و راه مهمانان سلطان را که به ضیافتاش دعوت شدهاند بسته است و آنها نمیتوانند عبور کنند. اگر کسی به تو بگوید: «سلطان مذکور با یک اشاره، سنگ را هر قدر هم که بزرگ باشد بر میدارد یا منهدم میکند؛ و مهماناناش را در راه نمیگذارد.» آیا میتوانی در پاسخ بگویی: «برنمیدارد یا نمیتواند آن را بردارد؟»
یا فردی را در نظر بگیریم که در یک روز ارتش بزرگی را از نو تشکیل داده است. در این حال اگر یک نفر بگوید: «آن فرد همه افراد گردانها را که برای استراحت پراکنده شده بودند با صدای شیپوری گرد هم میآورد و تحت فرمان و نظام خویش قرار میدهد.» تو اگر بگویی: «باور نمیکنم!» خواهی دانست که تا چه حد دیوانگی کردهیی …
اگر (معنا و مفهوم) این سه تمثیل را دریافتهیی توجه کن و ببین که: نقاش ازل در برابر دیدگان ما صفحه سپید زمستان را بر میگرداند، برگ سبز بهار و تابستان را میگشاید، و با قلم قدرت و تقدیر خود بیش از سیصد هزار نوع را به شکل احسن بر صفحه روی زمین مینگارد. اینها در درون هماند اما با هم قاطی نمیشوند، و مانع یکدیگر نیز نیستند؛ آنها را با هم مینویسد. از نظر صورت و شکل گیری منفک از هماند لیکن او خطا نمیکند و غلط نمینویسد.
آری، برای ذات حکیم حفیظی که برنامه روح بزرگترین درخت را در دانهی کوچکی شبیه یک نقطه درج کرده و محافظت میکند مگر میتوان گفت چگونه از روح متوفیان محافظت میکند؟
مگر درباره ذات قدیری که کره زمین را چون قلاب سنگ میچرخاند میتوان گفت چگونه زمین را از سر راه مسافرانی که عازم آخرتاند برداشته یا آن را متلاشی میکند؟
ذات ذوالجلال لشکرهای اجساد تمام ذیحیاتان را از هیچ یا مجدداً با کمال نظم و ترتیب از طریق ثبت و قرار دادن ذرات با فرمان كُنْ فَيَكُونُ در گردانهایشان، ایجاد میکند. مگر میتوان پرسید این ذات ذوالجلال چگونه میتواند با صیحهیی ذرات اساسی و اجزای اصلی جسدی به سان گردان را که تحت امر نظام او با هم آشنا شدهاند یک جا جمع کند.
همچنین در هر دوره دنیا، در هر عصر، حتی در تغییر شب و روز، و در ایجاد ابرها در هوا و از بین رفتنشان که شبیه حشر بهارند با چشم خود میبینی چه نقشهایی میزند که اشاره و نمونه و مثالاند برای حشر. اگر در عالم خیال خود را هزار سال پیش فرض کنی، آنگاه به مقایسه ماضی و مستقبل که دو بال زماناند بپردازی به تعداد هر روز و هر عصر نمونهیی برای حشر و قیامت خواهی دید. با دیدن این مقدار از نمونهها و مثالها اگر حشر جسمانی را غیر منطقی و دور از عقل بدانی و انکارش کنی خود نیز خواهی دانست که تا چه حد مرتکب جنون و دیوانگی شدهیی. (دقت کن و) ببین فرمان اعظم درباره حقیقت مورد بحث ما چه میگوید:
فَانْظُرْ اِلٰٓى آثَارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ(روم: ٥٠)
خلاصه: چیزی وجود ندارد که مانع حشر شود، و هر چیزی اقتضای آن را دارد.
ربوبیت سرمدی و تا این حد باشکوه، و حاکمیتِ تا این حد معظم و محیطِ ذاتی که زمین پهناور، این محشر عجایب را چون حیوانی عادی میمیراند و زنده میکند، آن را برای بشر و حیوان کشتی یا گهوارهیی نیکو قرار داده، خورشید را در این مهمانکده برای آنان چراغی گرمابخش و نور افشان کرده، و سیارهها را طیاره ملائک خویش نموده است، بر دنیایی موقت، بیدوام، بیقرار، بیاهمیت، متغیر، بیبقا، ناقص و بدون تکامل بنا نمیشود و استوار نمیگردد.
معلوم میشود دیار باشکوه، دائمی، باثبات و بیزوال دیگری هست که شایسته اوست. مملکت باقی دیگری دارد. ما را بدان منظور به کار وا میدارد و به آنجا دعوت میکند. همه اصحاب ارواح نیره، تمام اقطاب قلوب منوره، و همه ارباب عقول نورانی که از ظاهر به حقیقت عبور کرده و به قرب حضور حق مُشرف شدهاند شهادت میدهند که او ما را به آنجا منتقل خواهد کرد؛ همچنین آنها همگی خبر دادهاند که در آنجا پاداش و کیفری هست؛ و نقل کردهاند که مکرراً وعدههای محکم و تهدیدهای شدیدی دارد.
خلف وعده نیز، هم ذلت است هم تذلل؛ و این به هیچ وجه برازنده جلال قدسیت او نیست. خلف الوعید هم یا ریشه در عفو دارد یا ناتوانی. و این در حالیست که کفر، جنایت مطلق است.([24]) قابل عفو هم نیست.
قدیر مطلق نیز منزه و مقدس از عجز و ناتوانیست. شاهدان و مخبران با وجود اختلافی که در مسلکها و مشربها و مذهبهای خود دارند در اساس این مسأله کاملاً متفق و متحد هستند. به لحاظ کثرت، در حد تواترند و از نظر کیفیت، نظر آنها قوت اجماع را دارد. هر یک از آنها از نظر موقعیت نیز ستارهیی در میان انسانها، چشم (بینای) طایفهیی، و عزیز ملتی هستند. آنها به لحاظ اهمیت در این موضوع، هم اهل اختصاصاند هم اهل اثبات. این در حالیست که در فن یا صنعتی، دو نفر متخصص بر هزاران نفر غیر حرفهیی ترجیح دارند و در خبر و روایت نیز دو خبر اثبات کننده بر هزاران خبر نفی کننده مرجحاند. مثلاً دو نفری که ثبوت هلال ماه مبارک رمضان را خبر میدهند باعث میشوند انکار هزاران منکر به هیچ انگاشته شود.
خلاصه: راستتر از این خبر، محکمتر از این ادعا، و آشکارتر از این حقیقت در دنیا وجود ندارد.
معلوم میشود هیچ تردیدی نیست که دنیا یک مزرعه است؛ محشر نیز یک خرمنگاه؛ بهشت و جهنم نیز هر یک مخزنی.
حقیقت دهم:
باب حکمت، عنایت، رحمت و عدالت است
که تجلی اسم حکیم و کریم و عادل و رحیم میباشد.
مگر ممکن است مالک الملک ذوالجلالی که در این مسافرخانهی بیبقای دنیا، در این عرصهی بیدوام امتحان، و در این نمایشگاه بیثبات زمین، آثار حکمتی چنین باهر، عنایتی چنین ظاهر، عدالتی چنین قاهر، و رحمتی چنین واسع را نشان دهد ولی در دایره مملکتاش، و در عالم مُلک و ملکوتاش، مسکنهای دائمی، ساکنان ابدی، مقامات ماندگار، و مخلوقهای مقیم نداشته باشد و حکمت و عنایت و عدالت و رحمتی که دیده میشود عبث شوند؟
واقعاً امکان دارد که آن ذات حکیم انسان را در میان تمام مخلوقات، مخاطب کلی خود و آینهیی جامع بداند، تمام محتویات خزاین رحمتاش را به او بچشاند، معرفی کند، او را به سنجیدن بخواند، خود را با تمام اسمهایش به او بشناساند، او را دوست داشته باشد و به دوست داشتن خویش بخواند ... آنگاه این انسان بیچاره را به دیاری ابدی و همیشگی نفرستد؟ او را به سعادتگاه دائمی دعوت نکند و خوشبخت نسازد؟
آیا امر معقولیست که وظیفهیی به قدر درخت را به هر موجودی به اندازه یک دانه دهد و به تعداد شکوفههایش از حکمت بهرهمندش کند، و به قدر ثمراتاش، مصلحتاش نهد؛ ولی به همه آن وظیفهها و حکمتها و مصلحتها هدفی به اندازه یک دانه و متوجه به دنیا بدهد؟ آیا ممکن است بقای دنیویاش را که به قدر خردلی اهمیت ندارد هدف و غایت قرار دهد؟ و اینها را بذری برای عالم معنا و مزرعهیی برای عالم آخرت نکند؟ تا غایات حقیقی و شایسته نداشته باشند؟ امکان دارد چنین گردهماییهای مهمی را بیهدف، عبث و پوچ رها کند؟ و روی آنها را بهسوی عالم معنا و جهان آخرت برنگرداند؟ تا غایات اصلی و میوههای شایسته آنها را نشان دهد.
آری، آیا واقعاً امکان دارد چیزهایی را که گفتیم برخلاف حقیقت انجام دهد و خود را متصف به ضد اوصاف حقیقیاش یعنی حکیم و کریم و عادل و رحیم نشان دهد (حاشا ثم حاشا) و حقایق سراسر کائنات را که بر حکمت و کرم و عدل و رحمتاش دلالت دارند تکذیب نماید، و شهادت همه موجودات را رد و دلالت همه مخلوقات را باطل کند؟
آیا عقل میپذیرد به تعداد تار موهای انسان به سر او و حواس داخل آن وظایفی دهد، آنگاه برخلاف عدالت و حکمت حقیقیاش کار بیمعنایی انجام دهد و فقط دستمزدی دنیوی به او دهد که در حکم یک تار موی اوست؟
آیا اصلاً ممکن است به تعداد میوه و نتیجهیی که متوجه هر درخت کرده است در هر انسان و هر عضوی مانند زبان انسان و حتی هر مخلوق، همان مقدار حکمت و مصلحت قرار دهد و اثبات کند و نشان دهد که حکیم مطلق است، بعد، بقا و لقا و سعادت ابد را ـ که بزرگترین حکمت و مهمترین مصلحت و لازم ترین نتیجه است و (اصولاً) حکمت را حکمت میکند، نعمت را نعمت، رحمت را رحمت؛ و منبع و غایت همه حکمتها و نعمتها و رحمتها و مصلحتهاست ـ عطا نکند و با ترک آن، همه کارهایش را به پرتگاه بیهودگی مطلق پرتاب نماید و خود را به کسی شبیه کند که قصری میسازد، و در هر سنگ آن هزاران نقش پیاده میکند، هر طرفاش را هزاران نوع زینت میدهد و در هر منزل آن هزاران نوع وسیله و لوازم گران قیمت قرار میدهد اما برایش سقفی درست نمیکند؛ لذا تمام وسایل آن قصر میپوسد و به بیهودگی از بین میرود. حاشا و کلا! از خیر مطلق خیر صادر میشود و از جمیل مطلق زیبایی؛ و از حکیم مطلق هیچ گاه کار عبثی صادر نمیشود.
آری، هر کس که به لحاط فکری بر مرکب تاریخ نشیند و به گذشته برود، مانند منزل دنیا و میدان ابتلا و نمایشگاه اشیایی که در زمان کنونی میبینیم، به عدد سالها، منازل و میادین و نمایشگاهها و عوالم از بین رفته را مشاهده خواهد کرد. این موارد به لحاظ صورت و کیفیت از هم جدا هستند اما قدرت و حکمت صانع را به لحاظ نظم و شگفتی، نشان میدهند و از این بابت به هم شبیهاند.
فرد مذکور همچنین نظامهای حکمتی چنان باهر، اشارات عنایتی چنان ظاهر، نشانههای عدالتی چنان قاهر، ثمرات رحمتی چنان واسع را در آن منازل بیثبات، میدانهای بیدوام، و نمایشگاههای بیبقا، خواهد دید. به شرط بیبصیرت نبودن، یقیناً خواهد دانست که حکمتی کاملتر از آن حکمت نخواهد بود، عنایتی زیباتر از عنایتی که آثارش مشهود است امکان ندارد، عدالتی عظیمتر از عدالتی که نشانههایش دیده میشود وجود ندارد، و رحمتی فراگیرتر از رحمتی که ثمراتاش مشاهده میگردد قابل تصور نیست.
اگر بر فرض محال در دایره مملکت سلطان سرمدی که این کارها را پیش میبرد و مسافران و مسافرخانهها را متحول میکند، خبری از منازل دائمی، مکانهای عالی، مقامات ثابت، مساکن باقی، اهالی مقیم، و بندگان سعادتمند نباشد، نفی حقیقت چهار عنصر معنوی حکمت، عدالت، عنایت و رحمت را که همچون نور و هوا و آب و خاک قدرتمند و فراگیرند لازم میآید؛ باید وجودشان را که چون عناصر ظاهری مذکور قابل دیدناند انکار کرد، زیرا معلوم است که این دنیای فانی و هر چه در آن است، مظهر تمام حقیقت آنها نیست.
اگر در جای دیگر هم مکانی برای مظهریت تام آنها نباشد باید همانند جنون انکار خورشید در حالی که روز را با روشناییاش حکمتی را که در برابر چشمانمان در همه چیز موجود است انکار نماییم؛ همین طور باید عنایتی را که در نفسمان و در بیشتر چیزها همیشه مشاهده میکنیم قبول نداشته باشیم و منکرش شویم، و عدالت را نیز که نشانههای قدرتمندش به چشم میآید میبایست انکار نمود.([25]) همچنین رحمت را که در هر جا قابل مشاهده است باید انکار کنیم؛ علاوه برآن باید صاحب اجراییات حکیمانه و افعال کریمانه و احسانهای رحیمانهی قابل رؤیت در عالم را (حاشا ثم حاشا) بازیگری لاقید و ظالمی غدار بدانیم؛ که انقلاب حقایقی بینهایت محال است. سوفسطائیان احمقی هم که وجود هر چیز حتی نفس خود را انکار میکنند به راحتی چنین تصوری را نمیپذیرند.
خلاصه: مابین شئوناتی که دیده میشوند، یعنی اجتماعات حیاتیه وسیع در دنیا و فراقهای پر شتاب منبعث از مرگ، جمع شدنهای باشکوه و پراکنده شدنهای سریع، گردهمایی عظیم و تجلیات خیره کننده، و ثمرات جزیی آنها که متعلق به این عالماند و در مدت اندکی در این دنیای فانی معلوممان میشوند و غایات بیاهمیت و گذرای آنها هیچ مناسبتی وجود ندارد لذا موضوع به آن میماند که حکمتها و غایاتی به عظمت کوه را بر سنگی کوچک بار کنید یا غایتی جزیی و موقت چون سنگی را به کوهی بزرگ نسبت دهید، و این با هیچ عقل و حکمتی جور در نمیآید.
معلوم میشود این مقدار از عدم تناسب بین موجودات و شئونات، و غایات دنیوی آنها، شهادت قطعی میدهند که سیمای این موجودات متوجه عالم معنا میباشد، و میوههای مناسب را در آنجا میدهند، و چشمانشان متوجه اسمای قدسیست و غایاتشان ناظر بر آن عالم است. خودشان زیر خاک دنیا و سنبلههایشان در عالم مثال بروز و ظهور مییابد. انسان متناسب با استعداد خود در اینجا میکارد و کاشته میشود، و در آخرت محصول به دست میآورد.
آری، اگر به چهره این اشیا که متوجه اسمای الهی و عالم آخرتاند نگاه کنی خواهی دید هر دانه که معجزه قدرت است به قدر یک درخت هدف دارد. هر گل که کلمه حکمت است([26]) به قدر تمام گلهای یک درخت دارای معنا میباشد و هر میوه که معجزه صنعت و منظومه رحمت است به اندازه همه میوههای یک درخت دارای حکمت میباشد.
روزی شدن این میوه برای ما نیز یکی از هزاران حکمت مذکور میباشد؛ وظیفهاش به اتمام میرسد، معنایش را بیان میدارد، وفات مییابد و در معده ما دفن میشود.
مادام که این اشیای فانی در جایی دیگر میوههای باقی میدهند و صورتهای دائمی بر جای میگذارند و در جهتی دیگر افاده معانی ابدی میکنند و تسبیحات سرمدی سر میدهند؛ انسان با نگاه کردن به چهره آنها که رو به آن سو دارند، انسان میشود و در فانی راهی بهسوی باقی مییابد.
معلوم میشود برای موجوداتی که در حال غلتیدن میانه مرگ و زندگی هستند و دور هم جمع شده و سپس پراکنده میگردند، مقصد دیگری وجود دارد. در مثل مناقشه نیست؛ این وضع به احوالی میماند که برای تقلید و تمثیل تشکیل و ترتیب یافتهاند؛ همچنانکه با هزینههای گزاف، اجتماعات و پراکندگیهای کوچک انجام میشود تا تصاویری اخذ شود و آنها را ترکیب کنند و در سینما به صورت دائم به نمایش بگذارند. به همین منوال یکی از غایات سپری کردن زندگانی شخصی و اجتماعی در مدتی کوتاه در دنیای کنونی نیز آن است که تصاویری اخذ گردد، و آنها را ترکیب کنند تا نتایج عمل انسانها اخذ گردد و از آنها حفاظت شود؛ تا آنکه در یک گردهمایی بزرگ به حساب و کتابشان رسیدگی گردد؛ و در نمایشگاهی عظیم به نمایش گذاشته شود و استعداد آدمیان برای سعادتی عظما معلوم گردد. حدیث شریف «دنیا مزرعه آخرت است» همین حقیقت را بیان میدارد.
مادام که دنیا هست و حکمت و عنایت و رحمت و عدالت با آثارشان هست، بیشک آخرت نیز به همان قطعیت وجود دنیا هست. مادام که در دنیا همه چیزها از جهتی ناظر بر آن عالماند، و به آن سو رواناند، انکار آخرت به معنی انکار دنیا و هر چه در آن است خواهد بود. به سخن دیگر همچنان که اجل و قبر انتظار آدمی را میکشند، بهشت و جهنم نیز منتظر و مترصد او هستند.
حقیقت یازدهم:
باب انسانیت است و جلوه اسم حق میباشد.
مگر ممکن است حضرت حق و معبود بالحق انسان را در برابر ربوبیت مطلقاش در این کائنات، و ربوبیت عامهاش در عموم عوالم، به عنوان مهمترین عبد خویش در بالاترین صورت و ماهیت بیافریند تا اندیشمندترین مخاطب خطابهای سبحانیاش و جامعترین آینه برای مظهریت اسمائش باشد، او را در احسن تقویم ـ که مظهر تجلی اسم اعظم، و تجلی مرتبه اسم اعظمی که در هر اسماش وجود دارد، میباشد ـ به عنوان زیباترین معجزه قدرتاش قرار دهد و او را برای سنجیدن و شناختن محتویات زیباترین خزاین رحمتاش مالک مُدققی کند که بیشترین وسایل و موازین را در اختیار دارد، از طرفی او را نیازمندترین موجود به نعمتهایش قرار دهد، به نحوی که بیش از دیگران از فنا متألم شود، و بیش از دیگران مشتاق بقا باشد، و در میان حیوانات ظریفترین و نازنینترین و فقیرترین و محتاجترین، و نسبت به زندگی دنیا متألمترین و بدبختترین و از نظر استعداد برترین موجود باشد؛ آنگاه او را به جهان ابدی که مستعد و مشتاق و شایستهاش است نفرستد؛ حقیقت انسانی را باطل نماید و از منظر حقیقت مرتکب ظلمی ناپسند، و عملی کاملاً متضاد با حقانیت خویش گردد؟
آیا امکان دارد حاکم بالحق و رحیم مطلق استعدادی به انسان عطا کند که امانت کبرای غیر قابل تحمل برای آسمانها و کوهها را بر دوش کشد، یعنی با مقیاسهای کوچک و جزیی و صنعتهای خرد خود، صفات محیط خالقاش و شئونات کلی و تجلیات بیپایان او را بسنجد و بداند، او را در زمین ظریفترین و نازنینترین و باکرشمهترین و در عین حال ناتوانترین و ضعیفترین موجود قرار دهد؛ در حالی که وی نوعی مأمور تنظیمات است برای تمام مخلوقات نباتی و حیوانی در سراسر زمین؛ به او این اجازه را بدهد که در نحوه تسبیحات و عبادات آنها دخالت نماید، او را خلق کند تا در مقیاسی کوچک تمثیل اجراییات الهی در کائنات باشد، با سخن و عمل، ربوبیت سبحانی را در عالم اعلان کند، او را بر فرشتگاناش ترجیح داده مرتبه خلافت را به او عطا نماید و آنگاه سعادت ابدی را که نتیجه و غایت و ثمره همه مسئولیتهای یاد شده است به او ندهد؟ آیا ممکن است او را به عمیقترین پرتگاهی بیندازد که بدبختترین و بیچارهترین و مصیبتزدهترین و دردمندترین و ذلیلترین مخلوقاش شود؟ و عقل را که مبارکترین و نورانیترین هدیه حکمت برای سعادت و پیشرفت است برای او پستترین و ظلمانیترین وسیله تعذیب قرار دهد و عملی کاملاً متضاد با حکمت مطلقهاش، و بیرحمی کاملاً منافی رحمت مطلقهاش انجام دهد؟ حاشا و کلا!
خلاصه: در داستان تمثیلی بیان شده به دفتر و کارت شناسایی یک افسر نگاه کرده و با دیدن درجه و مسئولیت و حقوق و طرز رفتار و وسایل همراهش فهمیده بودیم که کار افسر مربوطه منحصر به عرصهیی موقت نیست بلکه قرار است عازم دیاری همیشگی شود و در آن زمینه است که فعالیت میکند. انسان هم درست مانند اوست؛ اهل کشف و تحقیق متفق القولاند که لطایف شناسنامه قلباش و حواس دفتر عقلاش و امکانات موجود در استعدادش همگی به اتفاق متوجه سعادت ابدیاند و با همین هدف در اختیار او گذاشته شدهاند و او را اصولاً برای رسیدن به این هدف تجهیز کردهاند.
برای نمونه اگر به قوه خیال انسان که خدمتکار و تصویر بردار عقل اوست گفته شود: «به تو علاوه بر عمر یک میلیون ساله، سلطنت دنیا هم داده خواهد شد؛ اما در انتها قطعاً هیچ میشوی.» به شرط اینکه فریب توهم را نخورد و نفساش نیز مداخله نکند، به جای «اوه»، «آه» خواهد گفت و تأسف خواهد خورد. معلوم میشود بزرگترین فانی هم نمیتواند کوچکترین وسایل و اعضای انسان را ارضا کند. به دلیل همین استعداد است که آمال و آرزوهای انسان که تا ابد امتداد مییابند، و افکارش که کائنات را احاطه میکنند، و تمایلاتی که نسبت به انواع سعادتهای ابدی دارد، نشان میدهد او برای ابد آفریده شده و راهی ابد خواهد شد. این دنیا برایش مسافرخانه است و به منزله سالن انتظاری برای آخرتش میباشد.
حقیقت دوازدهم:
حقیقت دوازدهم: باب رسالت و تنزیل است
و جلوه«بِسْمِ اللَّهِ ٱلرَّحْمـٰنِ ٱلرَّحِيمِ» میباشد.
همه پیامبران با استناد به معجزاتشان مسأله آخرت را تصدیق و تأیید کرده و تمام اولیا با استناد به کشف و کراماتشان ادعای مذکور را تأیید نمودهاند، و همه اصفیا با استناد به تحقیقاتشان بر حقانیت آن گواهی دادهاند؛ و علاوه بر آنان رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام نیز با استناد به قدرت هزاران معجزهاش، و هزاران آیه قطعی قرآن حکیم ـ که به چهل وجه معجزه است ـ با قاطعیت راه آخرت و در بهشت را گشوده است، حال میپرسیم مگر ممکن است کسی که به قدر مگسی هم قدرت ندارد بتواند مسیر مذکور را ببندد؟
* * *
از حقایق پیشین دانسته شد که مسأله قیامت چنان حقیقت محکمیست که اگر کسی یارای جا به جا کردن زمین و تخریب و نابودیاش را هم داشته باشد نمیتواند تغییری در آن ایجاد کند، زیرا حضرت حق است که به اقتضای تمام اسما و صفات خود حقیقت مذکور را تثبیت میکند؛ همین طور رسول اکرماش با تمام معجزات و براهیناش تصدیق مینماید؛ نیز قرآن حکیم هم با تمام حقایق و آیاتاش آن را اثبات میکند، و کائنات هم با تمام آیات تکوینی و شئونات حکیمانهاش بر این امر گواهی میدهد.
با این وضع آیا اصلاً امکان دارد واجبُ الوجود و همه موجودات (به استثنای کفار) در مسأله حشر اتفاق داشته باشند و شبهات و وسوسههای شیطانی ـ که به قدر تار مویی هم قدرت ندارند ـ آن حقیقت چون کوه راسخ را به لرزه درآورند و بجنبانند؟ حاشا و کلا!
هان! گمان نکن دلایل حشر به همین دوازده حقیقت مورد بحث ما منحصر است، خیر، قرآن حکیم همچنان که دوازده حقیقت مذکور را به ما تعلیم میدهد به هزاران وجه دیگر اشاره میکند ـ که هر وجه نشانهیی قویست ـ و میگوید: خالقمان ما را از این دنیای فانی به عالمی باقی منتقل خواهد کرد.
همچنین مراقب باش گمان نکنی اسمای الهی مقتضی حشر، فقط به اسمای مورد بحث ما یعنی حکیم، کریم، رحیم، عادل، و حفیظ منحصر است. خیر همه اسمای الهی متجلی در تدبیر کائنات، نه تنها اقتضای آخرت را دارند بلکه وجود آن را ضروری میکنند.
نیز گمان مبر که آیات تکوینی کائنات که دلالت بر حشر دارند منحصر به همانهایی هستند که دربارهشان بحث کردیم. خیر، بیشتر موجودات مانند پردههایی که به راست و چپ گشوده میشوند دارای وجوه و کیفیتهایی میباشند که وجهی از آنها بر وجود صانع گواهی میدهند وجه دیگرشان بر حشر اشارت دارد. مثلاً حُسن مخلوقیت انسان در احسن تقویم، نمایانگر وجود صانع است؛ به همین ترتیب از آنجا که با قابلیت جامعاش در احسن تقویم، پس از مدت کمی زوال مییابد، بر حشر دلالت دارد.
گاه اگر با وجهی و از دو نظر نگاه شود هم صانع را نشان میدهد هم حشر را. برای مثال در صورت توجه به ماهیت تنظیم حکمت، تزیین عنایت، توزین عدالت، و تلطیف رحمت که در اکثر اشیا مشاهده میگردد، متوجه خواهیم شد که حاصل دست قدرتمند صانعی حکیم، کریم، عادل و رحیم میباشند؛ به همین ترتیب اگر توأم با قوت و بیکرانگی اینها، به عمر بیاهمیت و اندک موجودات فانی ـ که مظهر آنانند ـ نگاه شود، آخرت دیده میشود.
معلوم است هر چیز با زبان حال «آمَنْتُ بِاللّٰهِ وبِاليَوْمِ الْآخِرِ» سر داده و موجب میشود دیگران نیز همین معنا را بیان کنند.
* * *
خاتـمه
دوازده حقیقت پیشین همدیگر را تأیید و تکمیل نموده و به یکدیگر قوت میدهند. آنها همه با هم متحد میشوند و نتیجه را نشان میدهند. کدام وهم میتواند که این دوازده قلعه محکم چون آهن و شاید الماس را حفر کرده و از آنها عبور کند تا ایمان به حشر را که در حصن حصین آن قرار دارد به لرزه درآورد.
آیهی کریمهی: مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ اِلاَّ كَنَفْسٍ وَاحِدَﺓ(لقمان: ٢٨)
میفرماید: آفرینش و حشر همه انسانها برای قدرت الهی مانند خلق و حشر فقط یک نفر، سهل و آسان میباشد. بله همین طور است. در رسالهیی به نام «نقطه» در بحث حشر، حقیقتی را که این آیه بیان میدارد به تفصیل نوشتهام. اینجا فقط به خلاصه آن همراه با تعدادی از تمثیلها اشاره خواهیم کرد. اگر خواهان مطلب بیشتری هستی به همان «نقطه» مراجعه کن.
مثلاً: وَلِلّٰهِ الْمَثَلُ الْاَعْلٰ در مثل مناقشه نیست؛ خورشید بر اساس سرّ «نورانیت» حتی اگر به اختیار خود هم باشد، جلوهیی را که سهل و آسان به ذرهیی میدهد، با همان سهولت به اشیای شفاف بیشماری هم میدهد.
نیز براساس سرّ «شفافیت»، مردمک چشم ذرهیی شفاف و کوچک در اخذ تصویر خورشید با پهنه گسترده دریا مساویست.
همین طور براساس سرّ «انتظام»، یک کودک همچنان که با انگشتاش کشتی اسباب بازی خود را میگرداند، ناو جنگی بزرگی را هم میتواند بگرداند.
براساس سرّ «امتثال» نیز یک فرمانده همانطور که با دستور «قدم رو» میتواند سربازی را به حرکت درآورد، با همان کلمه موجب حرکت ارتش بزرگی هم میشود.
براساس سرّ «موازنه»؛ در فضا، ترازوی بسیار حساس و بزرگی را فرض کنیم. ترازویی که اگر دو گردو در دو کفهاش بگذاریم احساس میکند و در عین حال دو خورشید را هم در خود جا میدهد و وزن میکند. با همان قدرتی که یکی از دو گردوی روی کفهاش را تا آسمان بالا میبرد و دیگری را بر زمین میگذارد، اگر دو خورشید روی کفههایش گذاشته شود یکی را بر فرش میگذارد و دیگری را تا عرش بالا میبرد و بر میگرداند.
مادام که در ممکنات عادی، ناقص و فانی، براساس سرّ نورانیت، شفافیت، انتظام و امتثال، بزرگترین چیز مساوی کوچکترین چیز است؛ و چیزهای بیحد و حصر و بینهایت، مساوی شی واحد دیده میشوند؛ تردیدی نیست که تجلیات نورانی قدرت قدیر مطلق که ذاتی و بینهایت و در غایت کمال است، و شفافیت ملکوت اشیا، و انتظام حکمت و تقدیر، و کمال امتثال اشیا به اوامر تکوینیاش، و بنا بر سرّ موازنه موجود در امکان، یعنی مساوات وجود و عدم ممکنات، نزد او کم و زیاد، و بزرگ و کوچک مساوی میشود لذا همه انسانها را با صیحهی واحدی میتواند در حشر حاضر کند؛
همچنین مراتب قوت و ضعف چیزی، دخالت ضد آن چیز در دروناش است. مثلاً درجات حرارت، دخالت سرماست. مراتب زیبایی، دخالت زشتیست. طبقات نور، دخالت تاریکیست. اما اگر چیزی ذاتی باشد نه عرضی، ضدش نمیتواند در آن دخالتی داشته باشد؛ چرا که جمع ضدین لازم میآید. آن هم محال است. پس، در چیزی که اصل و ذاتیست مراتبی وجود ندارد. مادام که قدرت قدیر مطلق ذاتیست، مانند ممکنات عرضی نیست و در کمال مطلق است، عجز که ضد آن است محال است که دخالتی کند.
پس برای ذات ذوالجلال، آفریدن بهار به سهولت خلق یک گل است. البته اگر موضوع به اسباب نسبت داده شود آفریدن یک گل مانند آفریدن بهار دشوار میشود. برای حضرت حق زنده کردن تمام انسانها مانند احیای یک نفر، آسان است.
بیان ما که از ابتدای شرح مسأله حشر تا اینجا شامل صورتهای تمثیلی و حقایق بود (در واقع) فیض قرآن حکیم بوده و عبارت است از تسلیم نفس و قبول قلب. اصل سخن نیز از آن قرآن است، زیرا سخن آن است و سخن از آن است. گوش کنیم:
فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ(انعام: ١٤٩)
فَانْظُرْ اِلٰٓى آثَارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ(روم: ٥٠)
قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِىَ رَم۪يمٌ(يس: ٧٨)
قُلْ يُحْي۪يهَا الَّذ۪ٓي اَنْشَاَهَٓا اَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَل۪يمٌ(يس: ٧٩)
يَٓا اَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّـكُمْ اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظ۪يمٌ(حج: ١)
يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّٓا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارٰى وَمَا هُمْ بِسُكَارٰى وَلٰكِنَّ عَذَابَ اللّٰهِ شَد۪يدٌ (حج: ٢)
اَللّٰهُ لَٓااِلٰهَ اِلَّاهُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلٰى يَوْمِ الْقِيٰمَةِ لَا رَيْبَ ف۪يهِ وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ حَد۪يثًا(نساء: ٨٧)
اِنَّ الْاَبْرَارَ لَف۪ي نَع۪يمٍ (انفطار: ١٣)
وَ اِنَّ الْفُجَّارَ لَف۪ي جَح۪يمٍ (انفطار: ١٤)
اِذَا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزَالَهَا ❀ وَاَخْرَجَتِ الْاَرْضُ اَثْقَالَهَا ❀ وَقَالَ الْاِنْسَانُ مَالَهَا ❀ يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبَارَهَا ❀ بِاَنَّ رَبَّكَ اَوْحٰى لَهَا ❀ يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ اَشْتَاتًا لِيُرَوْا اَعْمَالَهُمْ ❀ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ❀ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزله: ١ ـ ٨)
اَلْقَارِعَةُ ❀ مَا الْقَارِعَةُ ❀ وَمَٓا اَدْرٰيكَ مَا الْقَارِعَةُ ❀ يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ ❀ وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ ❀ فَاَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَاز۪ينُهُ ❀ فَهُوَ ف۪ي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ ❀ وَاَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ❀ فَاُمُّهُ هَاوِيَةٌ ❀ وَمَٓا اَدْرٰيكَ مَاهِيَهْ ❀ نَارٌ حَامِيَةٌ (قارعه: ١ ـ ١١)
وَ لِلّٰهِ غَيْبُ السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَمَٓا اَمْرُ السَّاعَةِ اِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ اِنَّ اللّٰهَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ (نحل: ٧٧)
چنین آیات بیناتی را از قرآن بشنویم و آمنا و صدقنا بگوییم.
آمَنْتُ بِاللّٰهِ وَمَلٰئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ مِنَ اللّٰهِ تَعَالٰى وَالْبَعْثُ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنَّارَ حَقٌّ وَاَنَّ الشَّفَاعَةَ حَقٌّ وَاَنَّ مُنْكَرًا وَنَكِيرًا حَقٌّ وَاَنَّ اللّٰهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ
اَشْهَدُ اَنْ لَااِلٰهَ اِلَّااللّٰهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّٰهِ
اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰى اَلْطَفِ وَاَشْرَفِ وَاَكْمَلِ وَاَجْمَلِ ثَمَرَاتِ طُوبَاءِ رَحْمَتِكَ الَّذِي اَرْسَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ وَوَسِيلَةً لِوُصُولِنَا اِلٰى اَزْيَنِ وَاَحْسَنِ وَاَجْلٰى وَاَعْلٰى ثَمَرَاتِ تِلْكَ الطُّوبَاءِ الْمُتَدَلِّيَةِ عَلٰى دَارِ الْآخِرَةِ اَىِ الْجَنَّةِ ❀ اَللّٰهُمَّ اَجِرْنَا وَاَجِرْ وَالِدَيْنَا مِنَ النَّارِ وَاَدْخِلْنَا وَاَدْخِلْ وَالِدَيْنَا الْجَنَّةَ مَعَ الْاَبْرَارِ بِجَاهِ نَبِيِّكَ الْمُخْتَارِ آمِينَ
ای برادری که این رساله را منصفانه مطالعه کردی!
مگـو چرا قادر به درک یکبارهی کل مطالب «گفتار دهم» نیستم؛ و از این بابت نگران نباش! زیرا نابغه حکیمی مانند ابن سینا گفته: «اَلْحَشْرُ لَيْسَ عَلَى مَقَايِيسَ عَقْلِيَّةٍ»؛ او حکم کرده است: «ایمان میآوریم؛ اما عقل در این مسیر پیش نمیرود.» همچنین تمام عالمان مسلمان متفق القولاند که: «حشر، مسألهیی نقلیست؛ دلیلاش نقل است. با عقل نمیتوان به آن پی برد.» لذا طبیعیست راهی چنان عمیق و به لحاظ معنا بسیار والا را نمیتوان به یکباره ذیل جاده عمومی عقل قرار داد.
باید از خداوند عزیز سپاسگزار باشیم که این راه عمیق و والا را با فیض قرآن حکیم و رحمت خالق رحیم در عصری که از تقلید دست شسته و تسلیم را به کناری نهادهاند، ارزانیمان کرده است، زیرا برای نجات ایمانمان کفایت میکند. به همان مقدار که میفهمیم باید خرسند باشیم و باید با مطالعه مجدد سعی بر افزایش درکمان داشته باشیم.
یکی از اسرار این امر که با عقل نمیتوان پی به حشر برد این است که حشر اعظم، بهواسطه تجلی اسم اعظم صورت میپذیرد؛ لذا با دیدن و نشان دادن افعال عظیمهیی که با تجلی اسم اعظم حضرت حق و تجلی هر اسم در مرتبه اعظمی ظاهر میگردند، میتوان حشر اعظم را به راحتی بهار اثبات نمود، اذعان قطعی یافت و به آن ایمان تحقیقی آورد. بهواسطه فیض قرآن، در گفتار «دهم» چنین مشاهده و نشان داده میشود؛ وگرنه عقل اگر با قواعد خرد و محدودش به حال خود رها شود عاجز و ناتوان خواهد ماند و مجبور به تقلید خواهد شد.
* * *
بخش نخست از پیوست گفتار دهم و ضمیمهی مهم آن
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
فَسُبْحَانَ اللّٰهِ ح۪ينَ تُمْسُونَ وَح۪ينَ تُصْبِحُونَ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَعَشِيًّا وَح۪ينَ تُظْهِرُونَ ❀ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَيُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ٓ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ اِذَٓا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ٓ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُٓوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ ف۪ي ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ خَلْقُ السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ اِنَّ ف۪ي ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِلْعَالِم۪ينَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ مَنَامُكُمْ بِالَّيْلِ وَالنَّـهَارِ وَابْتِغَٓاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِـه۪ اِنَّ ف۪ي ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ يُر۪يكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَٓاءِ مَٓاءً فَيُحْيِي بِهِ الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا اِنَّ ف۪ي ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ٓ اَنْ تَقُومَ السَّمَٓاءُ وَالْاَرْضُ بِأَمْرِه۪ ثُمَّ اِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْاَرْضِ اِذَٓا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ ❀ وَلَهُ مَنْ فِي السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ ❀ وَهُوَ الَّذ۪ي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُع۪يدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْاَعْلٰى فِي السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَهُوَ الْعَز۪يزُ الْحَك۪يمُ (روم: 27 ـ 17)
یک نکتهی اکبر و یک حجّت اعظمِ این آیات آسمانی که قطب و محوری از ایمان را نشان میدهند، و این براهین قدسی که حشر را ثابت میکنند، در این «شعاع نهم» بیان خواهد شد.
این یک عنایتِ لطیف ربّانیست که سعید قدیمی([27]) سیسال پیش در پایان یکی از آثارش به نام «محاکمات» که مقدمهیی بر تفسیر قرآن بود، چنین نوشت:
مقصد دوم: تفسیر و بیانگر دو آیه از قرآن است که به حشر اشاره دارد. اما با این جمله: نَخُو([28]) بِسْمِ اللَّهِ ٱلرَّحْمَـنِ ٱلرَّحِيمِ آغاز نمود، توقف کرد و بیش از آن نتوانست بنویسد.
به تعداد دلایل و نشانههای حشر، خالق رحیمام را شکر میکنم و حمد او را به زبان میآورم که بعد از سیسال توفیق بیان آن تفسیر را نصیب من کرد.
بدینگونه، تقریباً ده سال پیش مرا به تفسیر یکی از آن دو آیه که عبارت است از:
فَانْظُرْ اِلٰٓى آثَارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ (روم: 50)
موفق نمود، که در نتیجهی آن، «گفتار دهم» و «گفتار بیست و نهم» نگاشته شد و این دو گفتارِ انعام شده از سوی خداوند، تفسیر آن آیه و دو دلیل بسیار قوی و روشن آن است، و منکران را به سکوت وا میدارد.
پس از آنکه حدود ده سال از بیان آن دو دژ مستحکم و نفوذناپذیر حشر سپری شد، باز پروردگار سبحان لطف نموده و تفسیر آیهی دوم یعنی آیاتِ اکبر آغازین این بحث را در قالب این رساله اکرام کرد.
این شعاع نهم شامل «نُه مقام عالی» با یک «مقدمهی مهم» است.
مقــدّمه
این مقدّمه شامل دو نقطه است که نخست از فواید روحی بسیار زیاد عقیدهی حشر و از نتایج حیاتی آن فقط یک نتیجهی جامع را به اختصار بیان نموده است؛ و اظهار میدارد که عقیده به حشر چه قدر برای زندگی انسان به ویژه زندگی اجتماعی او لازم و ضروریست. در ادامه از بین حُجّتهای بسیار زیاد عقیده و ایمان به حشر، فقط یک حجّت کلّی را به اجمال نشان داده، و بیان میدارد که عقیده به حشر چنان امری بدیهیست که شک و تردیدی به آن راه ندارد.
نقطهی اول:
در این مورد که ایمان به آخرت ، مهمترین اساس زندگی اجتماعی و فردی انسان و پایهی کمالات و خوشبختی اوست، به عنوان مقیاس و نمونه از میان صدها دلیل، به چهار دلیل زیر به طور مشروح اشاره خواهیم کرد:
دلیل اول: کودکانی که تقریباً نیمی از بشریت را تشکیل میدهند، فقط با تفکر بهشت میتوانند در برابر مرگ و میرها ـ که برایشان بسیار وحشتآور و سوزناک به نظر میرسد ـ مقاومت نمایند و تحمّل آن را داشته باشند، و در پیکر نحیف و ظریفشان به یک نیروی معنوی دست یابند، و با تفکر بهشت، درهای امید را به روی روح و طبیعتشان که ضعیف است و تاب مقاومت ندارد و به اندک چیزی میگرید، بگشایند و با امیدواری و خوشحالی به زندگیشان ادامه دهند.
برای مثال: کودک با یاد بهشت به خود میگوید: «برادر یا دوست عزیزم مُرد و به یکی از پرندههای بهشتی تبدیل شد، و اکنون در بهشت در حال تفریح است و بهتر از ما زندگی میکند.»
در غیر این صورت، مرگ کودکان هم سن خود و بزرگسالانی که همه روزه در اطرافشان به وقوع میپیوندد، مقاومت و نیروی معنوی این بیچارگان ضعیف و ناتوان را زیر و زبر کرده و همراه با چشمانشان، روح و قلب و عقل و سایر لطایف آنان را چنان به گریه میانداخت که یا محو و نابود شده، یا حیوانی دیوانه و بدبخت میشدند.
دلیل دوم: سالخوردگان که از جهتی نیمی از بشریت را شامل میشوند، فقط با «ایمان به آخرت» میتوانند در برابر قبری که در لبهی آن قرار دارند، صبر و تحمّل نمایند؛ و در برابرِ به خاموشی گراییدن شعلهی زندگیشان ـ که بسیار به آن علاقهمندند ـ و بسته شدن دَرِ دنیای زیبایشان، فقط با همین ایمان میتوانند آرامش و تسلّی یابند؛ و در روح زود رنج و کودک گونهی خویش در مقابل یأس و ناامیدی الیم و ترسناک برخاسته از مرگ و زوال، فقط با امید به زندگی جاودانهی آخرت میتوانند مقابله نمایند.
اما اگر ایمان به آخرت نمیبود، این پدران و مادران دلسوز و گرامی ـ که سزاوار شفقت و مهربانی هستند و به شدت به آرامش و استراحت قلبی نیاز دارند ـ چنان واویلای روحی و دغدغهی قلبی احساس میکردند که دنیا برایشان زندانی تیره و تار شده، و زندگی نیز به عذابی سخت مبدّل میشد.
دلیل سوم: جوانان، محور زندگی اجتماعی انسانها را تشکیل میدهند؛ آنچه جلوی تجاوز و ظلم و ویرانگریهای احساساتِ در جوش و خروش و نفس و هوای افراطی این جوانان را میگیرد و زندگی اجتماعی خوب و مفیدی را تأمین میکند، فقط فکر جهنم است.
اگر ترس از جهنم نمیبود، بنا بر قاعدهی «اَلْحُكْمُ لِلْغَالِب»، این جوانان مست و مدهوش در پی برآوردن هوسهایشان، دنیا را برای بیچارگان و ضعیفان و درماندگان جهنم کرده و جایگاه بلند انسانیت را به حیوانیت پست مبدّل میکردند.
دلیل چهارم: در زندگی دنیوی انسان، جامعترین مرکز و اساسیترین محور، زندگی خانوادگیست؛ خانواده برای سعادت دنیوی، یک بهشت و پناهگاه و تحصنگاه به شمار میرود، و خانهی هر کسی، دنیای کوچک اوست. زندگی و سعادتِ آن خانه و خانواده، با احترام صمیمانه و جدّی و وفادارانه، و با مهربانیِ حقیقی و مشفقانه و فداکارانه تأمین میگردد؛ و این حرمتِ حقیقی و مهربانی صمیمی، با فکر و عقیدهی پیوند و رابطهی برادریِ ابدی، و رفاقت دائمی و همراهی سرمدی در یک زمان بینهایت و زندگی نامحدود، و نیز با تداوم رابطهی پدری و فرزندی و برادری و دوستی به وجود میآید.
برای مثال: اینجاست که یک شوهر به خود میگوید: «همسرم در یک عالم ابدی و در یک زندگی ماندگار، دوست همیشگی و شریک زندگی من است، با آن که پیر و در هم شکسته شده، اما مهم نیست، چون یک زیبایی ابدی دارد که خواهد آمد، پس من به خاطر این دوستی دائمی از هیچ فداکاری و مهربانی دریغ نخواهم کرد.» بدین طریق، این مرد میتواند با همسر پیرش به مثابه یک حوری زیبا، با محبت و شفقت و مهربانی رفتار کند؛
در غیر این صورت، دوستیای که پس از یکی دو ساعت رفاقت گذرا و ظاهری به فراق و جدایی ابدی منجر شود، بیشک دوستی صوری و موقت و بیبنیادیست و حاصلی جز رقّت جنسیای مانند حیوان، و مهربانی مجازی و احترام ساختگی ندارد. علاوه بر آن، همچون حیوان، منافع و سایر هوسهای دیگر ـ که بر او غالباند ـ آن مهربانی و احترام را مغلوب خود ساخته، و بدینگونه بهشت دنیوی را به جهنم ابدی تبدیل میکنند.
بدین ترتیب، از صدها نتیجهی ایمان به حشر، یک نتیجهی آن به زندگی اجتماعی انسان برمیگردد، و هرگاه با چهار دلیل مذکور از صدها جهت و فایدهی همین یک نتیجه، موارد دیگر مقایسه شود، خواهید فهمید که تحقق و وقوع حقیقت حشر به اندازهی اثبات حقیقت والای انسان و نیازهای کلّی او قطعیست؛ حتی واضحتر و روشنتر از دلالت گرسنگی موجود در معده انسان بر وجود غذاها، بر آن دلالت میکند و شهادت داده و تحقق خود را نشان میدهد.
و اگر نتایج این حقیقت حشر از زندگی انسانها سلب شود، ماهیت بسیار مهم و عالی و ذیحیات انسانی، به مثابهی لاشهی گندیده و متعفّنی خواهد شد که پناهگاه میکروبها و آلودگیهاست.
اینک، جامعهشناسان و سیاستمداران و علمای اخلاق که با اداره امور و اخلاق و مسائل اجتماعی بشر سر و کار دارند، گوش خود را تیز کنند، بیایند و بگویند که این خلأ را با چه چیزی پُر خواهند کرد؟ و این زخمهای عمیق را با چه چیزی معالجه خواهند نمود؟
نقطهی دوم:
از براهین بیشمار حقیقت حشر، به اختصار به بیان برهانی میپردازیم که از شهادت سایر ارکان ایمانی به حقیقت حشر سرچشمه میگیرد. بدینگونه که:
همهی معجزات حضرت محمد عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام که به رسالت او دلالت دارند، و همهی دلایل نبوّت و براهین حقّانیت ایشان، همگی به تحقق حقیقت حشر گواهی داده و آن را ثابت میکنند؛ زیرا دعوت آن حضرت عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام در طول حیات مبارکش، پس از توحید بر مسألهی حشر تمرکز یافته است. همهی معجزات و حجتهای او که سایر پیامبران را تصدیق نموده و به تصدیقشان وا داشته، به همین حقیقت یعنی حشر شهادت میدهند،
و کلمهی شهادت «بِرُسُلِهِ» و نیز کلـمهی شـهادت «و كُتُبِهِ» که گواهی ادا شدهی «بِرُسُلِهِ» را به درجهی بداهت ارتقا میبخشد، شاهد همین حقیقت میباشند؛ بدینگونه:
پیش از همه، قرآن معجزُ البیان با همهی معجزهها، حجّتها و حقایقش ـ که حقانیت قرآن را ثابت میکنند ـ بر وقوع حشـر گواهی داده و آن را به اثبات میرساند، زیرا یک سوم قرآن و شروع اکثر سورههای کوتاه، به حشر اختصاص دارد. یعنی قرآن کریم با هزاران آیهاش، یا «صریح» یا با «اشاره»، از همین حقیقت خبر داده و آن را به وضوح ثابت کرده و نشان میدهد. برای مثال:
اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (تکویر: 1)
يَٓا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّـكُمْ اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظ۪يمٌ (حج:1)
اِذَا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزَالَهَا (زلزله:1)
اِذَا السَّمَٓاءُ انْفَطَرَتْ (انفطار:1)
اِذَا السَّمَٓاءُ انْشَقَّتْ (انشقاق:1)
عَمَّ يَتَسَٓاءَلُونَ (نبأ:1)
هَلْ أَتٰيكَ حَد۪يثُ الْغَاشِيَةِ (غاشیه:1)
پس قرآن کریم با انواع این آیات در آغاز سی چهل سوره، با قاطعیت تمام نشان میدهد که مسألهی حشر، مهمترین و ضروریترین حقیقت هستیست، و با آیات دیگرش نیز به بیان دلایل گوناگون آن حقیقت میپردازد و اقناع میکند.
با وجود اینکه تنها یک اشارهی آیهیی از قرآن حقایق «علمی» و «کَونی» بسیار زیادی را در جلوی چشمانمان در علوم اسلامی به بار نشانده، حال آیا امکان دارد این مسأله حشر ـ که با هزاران مدعا و شهادت این کتاب، به تابندگی خورشید ظهور کرده ـ عاری از حقیقت باشد و انکار شود؟ آیا انکار آن همچون انکار خورشید و حتی انکار کائنات غیر ممکن نبوده و صد درجه محال و باطل نیست؟!
آیا ممکن است هزاران سخن و وعده و تهدید پادشاهِ با عزّت و با قدرتی، دروغ و عاری از حقیقت باشد؛ در حالی که گاهی صرفاً به خاطر اینکه یک اشارهی پادشاه بیارزش نشده و دروغ واقع نشود، لشکری به حرکت در میآید و وارد جنگ میشود.
اینک سلطانی معنوی و ذیشأن را در نظر بگیرید که طی سیزده قرن و بیتوقف، بر ارواح و عقول و قلوب و نفوس بیشماری بر اساس حق و حقیقت حکم کرده و تربیت و اداره نموده است؛ با آنکه فقط یک اشارهی او برای اثبات چنین حقیقتی کافیست، اما او با هزاران بار شرح و توضیحات واضح و آشکار، این حقیقت را نشان داده و ثابت کرده است. پس آیا کسی که این حقیقت روشن را درک نمیکند، جاهلی احمق نیست؟ آیا عذاب او در جهنم عین عدالت نخواهد بود؟
علاوه بر این، تمام صحف آسمانی و کتب مقدساش که بر عصر و زمان خاصی حکمرانی میکردند، نیز با قبول قطعی حشر بر آن مهر تأیید زده و آن را تصدیق میکنند؛ حقیقت حشری که قرآن ـ به عنوان حکمران آینده و عموم زمانها ـ با تفصیل و ایضاح و تکرار، آن را بیان کرده و اثبات میکند. کتب مقدس گذشته با توجه به زمان و عصرشان، حقیقت مزبور را کوتاه و مختصر و در پرده اما با قدرت بیان کرده، و بر ادعای قرآن هزاران مهر و امضای تصدیق میزنند.
به مناسبت این بحث، متنی که در آخر «رسالهی مناجات» آمده است، در اینجا درج میشود. این متن، حجت حشریهی نیرومند و تأثیرگذار و مختصریست که اوهام را میزداید و شهادت سایر ارکان ایمانی بهویژهی شهادت «رُسُل» و «كُتُب» را در حق رکن «ايمان بِاليَوم الآخر» به صورت مناجات ذکر میکند.
ای ربّ رحیم من!
با تعلیم از رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام و درس از قرآن حکیم دریافتم که همهی کتابهای مقدّس و پیامبران، و در رأسشان قرآن کریم و رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام، به اجماع و اتفاق شهادت داده و دلالت میکنند و اشاره مینمایند که تجلیات اسمای جلالی و جمالیات ـ که آثار آن در این دنیا و در هر طرف دیده میشود ـ با تابش و درخشش بیشتری برای همیشه دوام خواهد یافت؛ و لطف و احسانهایی که جلوههای رحیمانه و نمونههای آن در این عالم فانی دیده میشود، با شعشعهی بیشتری در دارِ سعادت استمرار خواهد داشت و باقی خواهد ماند؛ و مشتاقانی که در این زندگی کوتاه دنیوی آن جلوهها را با اشتیاق و ذوق دیدهاند و با محبّت همراهی و رفاقت کردهاند، در آخرت نیز همراهی خواهند نمود و رفیق خواهند بود، و برای همیشه در کنار آنها خواهند ماند.
نیز همهی پیامبرانی که صاحب ارواح نورانیاند، و همهی اولیایی که اقطاب قلوب منوّراند، و همه صدیقانی که معدن عقلهای نورانی و هوشمند هستند، و در رأسشان رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام و قرآن حکیم، با استناد به صدها معجزهی باهر و آیات قاطعشان، و با تکیه به هزاران وعده و تهدید مکرّر تو در تمامی صحف آسمانی و کتب مقدس، و با اعتماد بر عزّت جلال و سلطنت ربوبیت تو و صفات و شئون مقدسی همچون قدرت و رحمت و عنایت و حکمت و جلال و جمال تو که مقتضی آخرتاند، و بنابر مشـاهدهها و کشفیات بیحـدّ و حسابشان ـ که از آثار و تراوشات آخرت خبر میدهند ـ و بنا بر ایمان و عقیدهی جازمشان که در درجهی «علم الیقین و عین الیقین» است، بشریت را به سعادت ابدی مژده میدهند و اعلام میدارند که برای اهل ضلالت جهنّمی وجود دارد و برای اهل هدایت جنّتی آماده شده است، و باایمانی راسخ این را شهادت میدهند.
ای قدیر حکیم! ای رحمان رحیم! ای صادق الوعد الکریم! ای قهّار ذوالجلال که صاحب عزّت و عظمت و جلال هستی!
تو هزاران بار مقدّس و منزّه و برتر از آن هستی که باعث شوی این همه دوستان صادق و این همه وعدهها و صفات و شئوناتت دروغگو شوند و آنها را تکذیب کنی؛ و آنچه را سلطنت ربوبیّت تو به صورتی قطعی اقتضا میکند، رد نمایی و انجام ندهی؛ و دعا و ادعای بیپایان بندگان صالحت را که دوستشان داری و آنها هم با تصدیق و اطاعت از تو، خود را محبوب تو قرار دادهاند، اجابت نکنی و حاضر به شنیدن نشوی! آری، تو هزاران بار پاکتر و برتر از آن هستی که اهل ضلالت و اهل کفر را در انکار حشر تصدیق نمایی؛ همان کفّاری که با کفر و عصیان و با تکذیبِ وعدههایت، بر عظمتِ کبریایی تو تجاوز نموده و باعث تجاوز به عزّتِ جلال تو شدند، و حیثیتِ الوهیّت تو را به بازی گرفتند و شفقتِ ربوبیّت تو را رنجیده کردند.
ما عدالت بیپایان و جمال بیحد و رحمت بیکرانت را از چنین ظلمها و زشتیهای بیشماری تقدیس میکنیم.
ما با تمام وجود ایمان داریم که صدها هزار انبیـا و اصفیا و اولیایی که نمایندهی صادق و دعوتگران راستگو و بر حق سلطنت تو هستند، با «حق الیقین» و «عین الیقین» و «علم الیقین» بر گنجینههای اخروی رحمتات و بر خزاین احسانهایت در عالم بقا و بر جلوههای زیبای اسمای حسنایت ـ که در دار سعادت به شکل کاملی ظهور خواهد کرد ـ شهادت میدهند؛ و این شهادتشان حق و حقیقت است، و اشاراتشان درست و واقعی و به جاست، و بشارتشان صادق و واقعیست. آنها باایمان به اینکه این حقیقت بزرگ (حشر)، بزرگترین شعاع اسم «حق» است و این اسم هم، مرجع و خورشید و حامی همهی حقایق است، با دستور تو بندگانت را در دایرهی حق درس داده و این مسأله را به عنوان یک حقیقت تام تعلیم میدهند.
یا رب! به حق و حرمت تعلیم و درس این اشخاص، به ما و به همهی طلّاب رسایل نور، ایمان اکمل و حسن عاقبت نصیب بفرما، و ما را مظهر شفاعتشان بگردان! آمین!
آری، همهی دلایل و حجّتهایی که حقّانیت قرآن کریم بلکه همهی کتابهای آسمانی را ثابت کرده، و همهی معجزهها و برهانهایی که نبوت حبیبُ الله عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام بلکه همهی انبیا را ثابت میکنند، به نوبهی خود بزرگترین ادّعای آنها را که تحقق آخرت است، ثابت میسازند و بر آن دلالت میکنند. بدین سان، اکثر دلایل و حجتهایی که بر وجود و وحدتِ واجب الوجود شهادت میدهند، به نوبهی خود بر موجودیت و گشایش دار سعادت و عالم بقایی که بزرگترین مدار و مظهر ربوبیّت و الوهیّت است، گواهی میدهند؛
زیرا آنگونه که در مقامات آینده بیان و اثبات خواهد شد، هم موجودیت و هم عموم صفات و نیز بیشتر اسمهای ذات واجب الوجود و اوصاف و شئون مقدس او همچون ربوبیت، الوهیّت، رحمت، عنایت، حکمت و عدالت به درجهی لزوم، مقتضی آخرتاند و به درجهی وجوب، مستلزم عالم باقیاند و به درجهی ضرورت، حشر و نشر را برای مکافات و مجازات میخواهند.
آری، مادام که یک الله ازلی و ابدی وجود دارد، پس به حتم آخرتی که مدار سرمدی سلطنت الوهیّت اوست، وجود دارد... و وقتی در این کائنات و در موجودات زندهی آن، ربوبیّت مطلقی در نهایت شکوه و حکمت و شفقت متجلّیست و دیده میشود، پس به حتم، دار سعادتی ابدی وجود خواهد داشت که شکوهِ ربوبیت را از سقوط، و حکمت آن را از بیهودگی، و شفقتش را از فریب و پیمانشکنی، مصون بدارد؛ پس چنین سرای سعادتی وجود دارد، و سعادتمندان به آنجا خواهند رفت.
مادام که این همه اِنعام، احسان، لطف، کرم، عنایت و رحمت، جلوی چشمانمان پیدا و آشکار است، و موجودیت یک ذات رحمانِ رحیم را در پشت پردهی غیب، به عقلهایی که خاموش نشده و به قلبهایی که نمرده است، نشان میدهد، پس قطعاً زندگی ماندگاری وجود دارد و وجود خواهد داشت که انعام را از تمسخر، احسان را از فریب، عنایت را از دشمنی، رحمت را از عذاب و لطف و کرم را از اهانت، پاک و بری کرده، و احسان را احسان و نعمت را نعمت میکند.
مادام که قلمِ قدرتی در فصل بهار و در صفحهی تنگ زمین، صدهزار کتاب را بدون اشتباه و درون هم مینویسد و پیش چشمانمان بدون خستگی کار میکند، و صاحب آن قلم، صد هزار بار عهد نموده و وعده داده است: «کتابی لایموت، زیبا و آسانتر از این کتابِ در هم آمیخته و متداخلِ بهار را در جایی وسیعتر و زیباتر از این صفحهی تنگ زمین خواهم نوشت و شما را به خواندن آن وادار خواهم کرد.»، و در تمام فرامیناش از آن کتاب بحث میکند، پس بیتردید اصل آن کتاب نوشته شده است و حاشیههای آن هم با حشر و نشر نوشته خواهد شد و نامهی اعمالِ همگان در آن به ثبت خواهد رسید.
و مادام که این زمین به لحاظ داشتن کثرتِ مخلوقات و به لحاظ اینکه مسکن و منشأ و کارخانه و نمایشگاه و محشر صدها هزار نوع از انواع مختلف صاحبان حیات و دارندگان روح است که مـدام در حـال تغییراند، اهمیت والایی کسـب نموده و به منزلهی قلب، مرکز، خلاصه، نتیجه و سبب خلقت کـل هستی قـرار گـرفته اسـت، و حتی بهرغـم کوچـکیاش باز هـم در همهی فـرامین آسـمانی رَبُّ السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ گفته شده و معادل آسمانهای وسیع تلقی میگردد.
مادام که بنی آدم بر تمام این زمین حکم میراند و بر بیشتر مخلوقاتش تصرّف میکند، و با تسخیر اکثر موجودات ذیحیات آن، آنها را به دور خود جمع نموده و اکثر مصنوعات آن را بر اساس معیار هوسها و در چارچوب نیازهای فطریاش تنظیم و تزیین کرده و به نمایش میگذارد، و برخی از نوعهای نفیس و بینظیر آن را فهرستوار در جاهای خاص، به گونهیی مرتّب کرده و میآراید که نه فقط نگاه انس و جن، بلکه توجه و تقدیر و تحسین اهل آسمانها و سراسر هستی و حتی نگاه تحسین برانگیز مالک هستی را جلب میکند، و بدین سبب اهمیتی بزرگ و ارزشی والا کسب نموده و بدین حیث با علم و مهارتهایش نشان میدهد حکمتِ آفرینش این هستی و بزرگترین نتیجه و ارزشمندترین ثمره آن و خلیفهی روی زمین است، و از جهت دنیا نیز چون آفریدههای خارقالعادهی آفریدگار هستی را با زیبایی و جذّابیت خاصی تنظیم کرده و به نمایش میگذارد، با اینکه عصیانگر و کافر است، امّا عذاب عصیان و کفرش به بعد موکول شده، و به خاطر این خدمتاش به او مهلت داده شده تا در این دنیا بماند و به موفقیت دست یابد.
مادام بنی آدمی که دارای چنین ماهیتیست به اعتبار آفرینش و سرشت، بسیار ضعیف و عاجز بوده و به همراه عجز و فقرش دارای احتیاجات و دردهای بیشماریست، امّا متصرّفی بسیار قدرتمند و حکیم و مهربان وجود دارد که مافوق قدرت و اختیار انسان، زمین بزرگ را به صورت مخزنی برای انواع معادن مورد نیاز و انباری برای هر گونه غذا و دکّانی برای هر نوع جنس دلخواه او قرار داده، و این چنین متوجه انسان است و او را تغذیه کرده و همه خواستههایش را بر آورده میکند.
و مادام پروردگاری که حقیقتش چنین است، انسان را دوست میدارد و خودش را هم محبوب و دوست انسانها قرار میدهد، باقیست و عالمهای باقی دارد و هر کار را بر اساس عدالت اجرا نموده و امور را با حکمت انجام میدهد، و شُکوه سلطنت و سرمدیتِ حاکمیت این آفریدگار ازلی در زندگی کوتاه دنیوی و در عمر کوتاه بشر و در زمینی که موقت و فانیست، نمیگنجد.
همچنین ظلمها و نافرمانیهای بسیار بزرگی نیز که انسان مرتکب میشود و منافی نظم کائنات و مخالف عدالت و توازن و حُسنِ جمالِ زیبای آن است، در این دنیا بدون کیفر میماند و جزای توهین، انکار و کفرش را در برابر ولی نعمتاش ـ که او را با نعمت و شفقت پرورده است ـ نمیبیند، و ستمگرِ ظالم در رفاه و آرامش به زندگی ادامه میدهد و مظلومان و درماندگان نیز با مشکلات فراوانِ زندگی دست و پنجه نرم میکنند؛ براساس این واقعیتها، ماهیتِ عدالت مطلقی که آثار آن در سراسر هستی مشاهده میشود، هرگز نمیپذیرد که ستمگرانِ ظالم و ستمدیدگانِ نااُمید، پس از مرگ زنده نشوند و همه با هم مساوی و برای همیشه به کام مرگ فرو روند. این با عدالتِ مطلق در تضاد است، و البته خداوند چنین اجازهیی نخواهد داد.
مادام که مالک هستی، زمین را از هستی و انسان را در زمین برگزید و جایگاه بسیار والا و اهمیت بزرگی به او داد، به همین ترتیب بین انسانها نیز انبیا و اولیا و اصفیا را ـ که همگام با مقاصدِ ربوبیت حرکت نموده و خود را باایمان و تسلیم، محبوب مالک هستی کردهاند ـ برگزید و دوست و مخاطب خود قرار داد، و با معجزهها و یاریها گرامی داشت و دشمنانشان را با سیلیهای آسمانی عذاب داد؛
البته در بین این محبوبان گرامی و دوست داشتنی نیز حضرت محمد عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام را که امام و مایهی فخر و مباهات آنهاست، برگزید و نیمی از کرهی پراهمیّت زمین و یک پنجم جمعیت انسان صاحب قدر را در طول قرنهای متمادی به نور او منوّر ساخت؛ طوری که گویی هستی برای او آفریده شده باشد، همهی اهداف و غایتهای خلقت، با او و با دین و قرآن او ظهور مییابد و آشکار میگردد.
شایسته است که او در برابر خدمات بزرگ و ارزشمند و نامحدودش ـ که به وسعت یک زندگی چند میلیون ساله میباشد ـ در زمانی نامحدود، پاداش خویش را دریافت نماید، اما به او عمر کوتاهی به مدت شصت و سه سال که توأم با مشکلات و مجاهدتها بود داده شد؛ آیا احتمال دارد یا میتوان پذیرفت که او با دوستانش دوباره زنده و محشور نگردد؟ و اکنون نیز روحش زنده نباشد و زندگی نکند؟ و با اعدام ابدی نابود گردند؟ صدهزار بار حاشا و ابدا! آری، همهی کائنات و حقیقت عالم خواستار دوباره زنده شدن او هستند، و حیات او را از صاحبِ هستی میطلبند.
مادام رساله «آیت الکبری» که «شعاع هفتم» است، با سی و سه «اجماعِ عظیم» که هر اجماع آن قدرت و صلابت کوه را دارد، ثابت نموده است که هستی، حاصل دست واحدی بوده و ملک ذات یگانهییست، و اجماعهای مذکور وحدت و احدیّت خداوند را که محور کمالات اوست آشکارا نشان میدهند، و بیان میدارند که با وحدت و احدیّت، همه هستی به منزلهی سربازان گوش به فرمان و مأموران مسخّرِ آن ذات واحد میشوند، با ظهـور آخرت، کمالات او از سقوط مصون مانده، و عدالتِ مطلقش از مسخرگی ِستم ِمطلق در امان میماند، و حکمت فراگیرش از اتهام بیهودگی سفیهانه مبرّا میشود، و رحمتِ گستردهاش از تعذیب برای سرگرمی نجات یافته، و عزّتِ قدرتش از عجزِ ذلّتبار نجات مییابد و قداست و پاکیزگی خود را حفظ میکند.
پس قطعاً و بدون تردید، بنابر اقتضای حقایق هشت بند ذکر شده از حقایق ایمان به الله، قیامت بر پا خواهد شد و حشر و نشر به وقوع خواهد پیوست و دارِ مجازات و مکافات گشوده خواهد شد، تا اهمیت و مرکزیّت زمین و اهمیت و ارزش انسان تحقق یابد؛ و عدالت و حکمت و رحمت و سلطنت متصرّف حکیمی که خالق و پروردگار انسان و زمین است، مقرر شود؛ و دوستان مذکور حقیقی و مشتاقِ پروردگار باقی، از فنا و اعدام ابدی نجات یابند، و از بین آنان بزرگترین و گرامیترینشان پاداشِ خدمات قدسی و ارزندهی خود را ـ که کل هستی را شاد و خرسند ساخته ـ دریافت نماید؛ و کمالاتِ سلطان سرمدی از نقص و قصور، قدرتش از عجز و درماندگی، حکمتاش از سفاهت، و عدالتاش از ظلم منزّه، مقدّس و مبرّا گردد.
نتیجـه: حال که خداوند وجود دارد، پس بیشک آخرت هم موجود است…
و آنگـونه که سه رکن مذکور ایمانی با همهی دلایلشـان ـ که اثباتکنندهی آنند ـ به حشر گواهی داده و دلالت میکنند، دو رکن دیگر ایمانی زیر:
«وَ بِمَلئِكَتِهِ وَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَ شَرِّهِ مِنَ اللّهِ تَعَالَى»
نیز مستلزم حشرند، و با قوّت کامل، بر عالم باقی شهادت داده و دلالت میکنند؛ بدین گونه که:
همهی دلایل، مشاهدات و مکالماتِ بیپایان که بر وجود فرشتگان و وظیفه عبودیتشان دلالت دارند، به نوبهی خود بر موجودیت عالم ارواح و عالم غیب و عالم بقا و عالم آخرت و دار سعادت و بهشت و جهنمی که در آینده با جن و انس آباد خواهد شد، دلالت میکنند؛ زیرا فرشتگان میتوانند با اجازهی الهی این عوالم را ببینند و وارد آنها شوند، لذا فرشتگان مقرّبی همچون حضرت جبرئیل(ع) که با بشر دیدار نموده است، بالاتفاق از موجودیت عوالم مذکور و گردش و سیاحتشان در آنها خبر میدهند. پس آنگونه که ما قارهی آمریکا را ندیدهایم اما با اعتماد به خبر کسانی که از آنجا آمدهاند موجودیت آن را بدیهی میدانیم، لازم است در پرتو خبرهای فرشتگان ـ که قوّت صد «تواتر» را دارد ـ به همان بداهت، به عالم بقا و دارِ آخرت و جنّت و جهنم ایمان آوریم؛ البتّه ایمان داریم و باور میکنیم.
تمام دلایلی که در گفتار «بیست وششم» یعنی «رساله قَدَر» برای اثبات رکن «ایمان به قَدَر» آمده است، به نوبهی خود بر حشر و نشرِ صحف و موازنه اعمال در میزان اکبر نیز دلالت دارند؛ چرا که ما در برابر چشمان خود میبینیم که مقدّرات هر چیز در لوحههای نظام و میزان یادداشت میشود، و سرگذشت زندگی هر موجود زندهیی در قوّهی حافظه و در بذرها و هستههایشان و در الواحِ مثالیِ دیگر نوشته میشود، و دفترهای اعمال هر ذیروح به ویژه انسان در الواح محفوظ ثبت و ضبط میگردد، پس بیشک چنین قَدَر محیط و تقدیر حکیمانه و ثبت دقیق و کتابتِ حفیظانه فقط میتواند به خاطر مکافات و مجازاتی دائمی باشد که در یک محکمهی کبری و در نتیجهی یک محاکمهی عام داده میشود؛ در غیر این صورت این ثبت و ضبطِ گسترده و بسیار دقیق و ظریف، کاملاً بیمعنی و بیفایده میمانَد و منافی حکمت و حقیقت خواهد بود. یعنی اگر حشری در کار نباشد، همهی معانی قطعی این کتاب کائنات که با قلم ِقَدر نوشته شده، بر هم میخورد و چنین چیزی به هیچ وجه ممکن نیست، و این احتمال مانند انکار موجودیت این هستی، محال است و هذیانی بیش نیست.
نتیجه: پنج رکن ایمان با همهی دلایل مربوط به آنها، به وقوع و موجودیت حشر و نشر و وجود آخرت و گشوده شدن درهای آن دلالت میکنند و وجود آن را طلب کرده و بر وقوعش گواهی میدهند.
پس برای برخوردار بودن حشر از چنین پایههای خللناپذیر و براهین بزرگی که بیان کننده عظمتِ حقیقت حشر است، حدوداً یک سوم قرآن معجز البیان را مباحث حشر و آخرت تشکیل داده است، و قرآن آن را پایه و مبنای همهی حقایقاش قرار میدهد، و نیز همه مطالب را بر اساس آن استوار میکند.
(پایان مقدمه)
* * *
بخش دوم ضمیمه
(مقام نخست از نه مقامیست که دایر بر نه طبقه از براهین حشریهییست که آیه ابتدایی معجزانه به آنها اشاره دارد)
❀ فَسُبْحَانَ اللّٰهِ ح۪ينَ تُمْسُونَ وَح۪ينَ تُصْبِحُونَ ❀ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَعَشِيًّا وَح۪ينَ تُظْهِرُونَ ❀ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَيُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ (روم: ١٧ـ ١٩)
ان شاء الله حجت قاطع و برهان باهری که این آیه در اینجا دایر بر فرمان حشر نشان میدهد بیان خواهد گردید. ([29])
در ویژگی بیست و هشتم حیات بیان شده است که حیات، نظر بر شش رکن ایمان دارد و آنها را اثبات میکند، و بر تحقق آنها اشاره دارد.
آری، مادام که ثمره و مهمترین نتیجه کائنات و حکمت خلقت آن، حیات است، چنین حقیقت عالیهیی نمیتواند به حیات دردآور، ناقص، کوتاه مدت و فانی این دنیا منحصر شود، بلکه با بیست و نه ویژگی حیات، میتوان به غایت و نتیجهی شجره حیات و بزرگی ماهیت آن پی برد، و دانست که ثمرهیی که شایستگی عظمت حیات را داشته باشد حیات ابدی و اخرویست، حیاتی در منزل آخرت که منزل سعادت است و با همه متعلقاتش ذیحیات است،
وگرنه شجره حیات که با جهازات باارزش و بیحد و حصری تجهیز گردیده است در خصوص ذیشعوران و مخصوصاً انسان میبایست بدون ثمره و نتیجه و حکمت و حقیقت باشد؛ در آنصورت انسان که مهمترین و ارزشمندترین و عالیترین آفریده در کائنات و در بین ذیشعوران است و از نظر دارایی و جهازات وجودی مثلاً بیست برابر یک گنجشک میباشد، به لحاظ سعادت حیات از همان گنجشک بیست درجه بیشتر سقوط کرده و بیچاره و ذلیل و بدبخت خواهد شد.
عقل نیز که با ارزشترین نعمت است با اندیشیدن به غم و غصه زمان گذشته و ترس از آینده، قلب انسان را همواره به درد آورده، لذت را به آزردگیهایی میآلاید و تبدیل به بلایی مصیبتبار میشود. این مطلب صدها بار باطل است. پس حیات دنیوی قطعاً، رکن ایمان به آخرت را اثبات کرده و در هر بهار بیش از سی صد هزار نمونه حشر را در مقابل چشمانمان نمایان میسازد.
آیا امکان دارد متصرفی قادر که همه لوازم و تجهیزاتِ مورد نیاز حیات تو را در جسم و باغ و وطن تو با حکمت و عنایت و رحمت احضار داشته و در زمان مناسب رشد داده است، کسی که حتی دعای درخواست رزق معده ات را ـ که با طلب بقا و زندگانی آن هم به شکل خاص و جزیی مطرح میشود ـ میداند و میشنود و با غذاهای لذیذ بیشمار بر پذیرش آن دعا صحه میگذارد و موجب راحتی معده میگردد، تو را نشناسد و نبیند؟ آیا ممکن است لوازم حیات ابدی را ـ که بزرگترین غایت نوع انسان است ـ اظهار نکند؟ و درخواست بقای نوع انسان را که بزرگترین، مهمترین، شایستهترین و عامترین طلب اوست با عدم ایجاد حیات اخروی و بهشت نادیده بگیرد؟ آیا امکان دارد دعای بسیار جدی و عمومی نوع انسان را که مهمترین مخلوق در کائنات است و بلکه سلطان و نتیجه زمین میباشد و عرش و فرش را به لرزه در میآورد، نشنود و حتی بهاندازه یک معده کوچک به آن اهمیت ندهد و رضایتش را به دست نیاورد و موجب انکار کمال حکمت و نهایت رحمت خویش گردد؟ حاشا! صدهزار بار حاشا!
مگر ممکن است صدای پنهان جزییترین مخلوق را بشنود، به نجوایش گوش بسپارد، و درمانش دهد، نازش را بکشد و با کمال اعتنا و اهتمام او را تغذیه کند و از دیگران بخواهد با دقت به او خدمت کنند و مخلوقات بزرگش را خادم او قرار دهد و بعد، صدای چون رعد موجودی را که نازدار است و باقی، و در حیات، بزرگترین و با ارزشترین است نشنود؟ به درخواست مهم او برای بقا توجهی نکند و متوجه ناز و نیازش نباشد؟ بدان میماند که همه تجهیزات مورد نیاز یک سرباز را در کمال اعتنا تأمین کند و به لشکری فرمانبر و بزرگ توجهی نکند. ذره را ببیند و خورشید را نبیند. صدای پشه را بشنود اما صدای رعد را نشنود؛ حاشا! صدهزار بار حاشا!
مگر ممکن است عقل بپذیرد ذات قادر حکیمی که بینهایت مهربان و با محبت است و در نهایت درجه شفقت میباشد؛ قادری که آفریدگان خود را بسیار دوست دارد و باعث میگردد که دیگران نیز دوستش داشته باشند و دوستدارندگان خود را خیلی دوست دارد، حیات دوست داشتنی را که بیش از همه او را دوست دارد و براساس فطرت، خالق خویش را میپرستد، و روح را که ذات حیات و جوهر آن است، با موت ابدی از بین ببرد و محب و حبیب عزیز خود را برای همیشه دلگیر و دلتنگ و رنجیده خاطر نموده و درصدد انکار سرّ رحمت و نور محبت خویش برآید و موجبات انکارش را فراهم آورد؟ صدهزار بار حاشا و کَلاّ!
جمال مطلقی که کائنات را با جلوه خویش تزیین کرده و رحمت مطلقی که همه مخلوقات را مسرور نموده است، از چنین فعل بینهایت نکوهیده، و قبح و ظلم مطلق و نامهربانی، بیتردید در نهایت درجه منزه و مقدس است.
نتیجه: مادام که در عالم، حیات هست؛ البته انسانهایی که سرّ حیات را میدانند و از آن سوء استفاده نمیکنند، در دار بقا و جنت باقی مظهر حیات باقی خواهند شد. آمنّا.
اشیای براق در روی زمین با تابش خورشید میدرخشند، حبابهای آب دریا نیز در مواجهه با پرتوهای خورشید میدرخشند و خاموش میشوند؛ و باز حبابهای دیگر دوباره آینه تابش خورشیدهای خیالی میگردند؛ اینها بیشک نشان میدهند که لمعات و درخششهای مذکور همه بازتاب جلوههایی از خورشیدند و به زبانهای مختلف از وجود خورشید یاد میکنند و در واقع با انگشتی نورانی به خورشید اشاره دارند.
درست به همین صورت، موجودات زنده روی زمین یا آنها که در اعماق دریاها هستند، بر اثر تجلی اعظم اسم محیی ذات حی قیوم و قدرت الهی در حال درخششاند، و برای اینکه به آیندگان دیگر جا دهند «یا حی»میگویند و در پرده غیب نهان میگردند؛ اینان گواهی بر حیات ذات حی قیوم صاحب حیات سرمدی هستند و بر وجوب وجودش اشارتهایی دارند و گواهی میدهند؛ آثار وجود علم الهی در نظم همهي موجودات مشاهده میشود، همه دلایلی که بر آن گواهی میدهند و تمام براهینی که قدرت متصرف در کائنات را اثبات میکنند، و عموم حجتهایی که وجود اراده و مشیتی حکمفرما بر اداره و تنظیم کائنات را به اثبات میرسانند، نیز همهي علایم و معجزات اثباتکننده رسالتهای پیامبران ـ که مدار کلام ربانی و وحی الهیاند ـ همچنین تمامی دلایل که به هفت صفت الهی شهادت میدهند، بالاتفاق بر حیات ذات حی قیوم دلالت میکنند و شهادت و گواهی میدهند،
زیرا اگر فعل دیدن در چیزی وجود داشته باشد حتماً حیات هم وجود دارد و اگر شنیدن باشد، قطعاً علامت و نشانه حیات است. اگر سخن گفتن مطرح باشد طبیعتاً بر وجود حیات اشاره دارد؛ نیز اگر اختیار و اراده باشد، نشان از حیات دارد؛
به همینترتیب صفاتی مانند قدرت مطلقه، اراده شامله و علم محیط ـ که وجودشان در این جهان بهواسطه آثارشان محقق میباشد ـ با همه دلایلشان بر حیات ذات حی قیوم و وجوب وجودش گواهی میدهند و بر حیات سرمدی او شهادت میدهند که با سایهیی از خود، تمام کائنات را نورانی میکند و با جلوهیی از خود، سراسر عالم آخرت را با تمام ذراتش زندگانی میبخشد.
حیات متوجه رکن ایمان به ملائکه نیز هست و آن را به صورت رمزی اثبات میکند، زیرا مادام که مهمترین نتیجه در جهان، حیات میباشد؛ ذیحیاتان هستند که بیش از همهچیز گسترش مییابند و به دلیل ارزشمند بودن حیات، نسخههایشان تکثیر میشود و شُکوه و سرور را با رفت و آمد کاروانهایشان نصیب مسافرخانه زمین میکنند؛ و مادام که کره زمین مملو از انواع ذیحیاتان شده و بهواسطه حکمت تکثیر و تجدید انواع موجودات، همواره پر و خالی میشود، و حتی در مواد بیارزش آن، ذیحیاتانی خلق میشود و محشر موجودات زنده میشود؛
و مادام که ادراک و عقل بهعنوان عصاره و زلالترین خلاصه حیات، و روح بهعنوان لطیفترین جوهر ثابت آن، در کره زمین به صورت کاملاً کثیر خلق میشوند، گویی زمین با حیات و عقل و ادراک و ارواح احیا گردیده و شُکوه مییابد. البته اجرام سماوي که از زمین، لطیفتر، نورانیتر، بزرگتر و مهمتر میباشند غیرممکن است که مرده و جامد و بیحیات و بیادراک باشند.
ساکنانی ذیشعور، ذیحیات و مناسب سماوات که بتوانند مظهر خطابهای سبحانی قرار گیرند و موجب فخر آسمانها و خورشیدها و ستارهها گردند و برخوردار از حیات بوده، و نشان از نتیجه خلق سماوات داشته باشند، حتماً بر اساس سرّ حیات وجود دارند که آنها نیز ملائکهاند.
سرّ ماهیت حیات متوجه رکن ایمان به پیامبران نیز هست و آن را هم به صورت رمزی اثبات میکند. آری، مادام که کائنات برای حیات آفریده شده، حیات نیز یکی از جلوههای اعظم و نقشهای اکمل و مخلوقات زیبای حی قیوم است؛ مادام که حیات سرمدی با ارسال رسل و انزال کتب، خود را مینمایاند؛ (اگر کتب و رسل نبودند حیات ازلی فهمیده نمیشد؛ همانطور که با سخن گفتن کسی، زنده و جاندار بودنش معلوم میشود؛ به همان ترتیب بهواسطه پیامبران و کتابهایشان خطابها و کلمات ذاتی که در پشت پرده کائنات است و از ورای عالم غیب سخن میگوید، خطاب و امر و نهی میکند، نمایان میگردد.)
البته همانطور که حیاتِ موجود در کائنات با قاطعیت بر وجوب وجود حی ازلی گواهی میدهد، متوجه ارکان ارسال رسل و انزال کتب ـ که مناسبات و تجليات و شعاعهای نورانی آن حیات ازلیست ـ میباشد و به شکل رمزی آن را اثبات میکند، مخصوصاً از آنجا که رسالت محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام و وحی قرآنی در حکم روح و عقل حیات میباشد، میتوان گفت حقانیت آنها همچون وجود حیات قطعیست.
همانطور که حیات، زبده و عصاره این عالم است؛ ادراک و احساس نیز از حیات حاصل گردیده و خلاصهیی از آن است. عقل نیز فشرده ادراک و احساس و خلاصهیی از آن میباشد. روح هم به همینترتیب جوهر خالص و صافی حیات و ذات مستقل و ثابت آن است، لذا حیات مادی و معنوی محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام عصاره حیات و خلاصة الخلاصه روح کائنات میباشد، و رسالت محمدیه زلالترین خلاصه عقل و ادراک و احساس عالم است؛ شاید بتوان گفت حیات مادی و معنوی محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام به گواهی آثارش، حیاتِ حیات عالم است؛ نیز رسالت محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام ادراک و روشنایی ادراک عالم است؛ به همین صورت وحی قرآن هم به شهادت حقایق حیاتیاش، روح حیات کائنات و عقل ادراک کائنات است.
بله، بله، بله! اگر جهان از نور رسالت محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام محروم گردد، کائنات از بین خواهد رفت. اگر از قرآن محروم شود کائنات سر از جنون در میآورد و کره زمین هوشیاری خود را از دست میدهد و محروم از قوه ادراک، با سیارهیی برخورد نموده، قیامتی راه خواهد انداخت.
حیات متوجه رکن ایمان به تقدیر هم هست و آن را با رمز اثبات میکند، زیرا حیات، نور عالم شهادت است و همهجا را در بر میگیرد؛ و نتیجه و غایت وجود میباشد؛ و جامعترین آینه خالق کائنات است، و خلاصه و نمونهیی کامل از فعل ربانیه میباشد، گویی در حکم برنامه آن است. البته نظم و نظام و معلومیت و مشهودیت و تعیُّن و اوامر تکوینی ـ که در حکم حیات معنوی مخلوقات عالم غیب یعنی ماضی و مستقبل میباشد ـ و آمادگی همیشگی آنان برای امتثال امر، اقتضای سرّ حیات است.
دانه اصلی، ریشه و هستههایی که در میوهها و منتهای وجودی درخت موجود است، مظهر نوعی حیات ـ که دقیقاً مانند حیات اصل درخت است ـ میباشند، حتی ممکن است قوانین حیاتی آنها ظریفتر از قوانین حیاتی درخت هم باشد. تخمها و ریشههای رها شده در فصل پائیز گذشته، پس از سپری شدن بهار فعلی برای بهار آینده هستهها و ریشههایی را به جا خواهند گذاشت؛ که این ریشهها و تخمها نیز مانند بهار فعلی حامل جلوهي حیات و تابع قوانین حیاتاند،
به همینترتیب هر یک از شاخ و برگهای شجره کائنات، دارای گذشته و آیندهيیست و از سلسلهیی متشکل از اطوار گذشته و آینده برخوردار میباشد. هر نوع و هر جزء آنها در علم الهی با اطوار گوناگون و وجودهای متعدد، سلسلهیی از وجود علمی را تشکیل میدهند. وجود علمی مذکور مانند وجود خارجی، مظهر جلوه معنوییی از حیات عمومیست و مقدرات حیاتی از الواح قدریهي برخوردار از حیات و معنا اخذ میشود.
آری، عالم ارواح که نوعی از انواع عالم غیب است مملو از روحهاییست که عین حیات و ماده حیات و جواهر و ذاتهای حیات میباشند؛ البته نوع دیگری از عالم غیب، یا قسم دوم آنکه ماضی و مستقبل خوانده میشود، مستلزم مظهریت خود در جلوه حیات میباشد. نظم کامل هر چیز در وجود علمی و وضع معنادار آن و ثمرات دارای حیاتش، و اطوار آن نشانگر مظهریت آن چیز برای حیات معنویست.
این جلوه حیات که نور خورشید حیات ازلیست، نمیتواند صرفاً به عالم شهادت و زمان حاضر و وجود خارجی منحصر باشد. هر عالمی بسته به قابلیت خود، مظهر آن نور است؛ و کائنات با تمام عوالمش، بهواسطه جلوه مذکور، نورانی و برخوردار از حیات میشود؛ در غیر این صورت طبق نظر گمراهان، هر کدام از عوالم تحت حیات ظاهری و گذرا، ویرانههایی پر از ظلمات و جنازههایی عجیب و بزرگ میشدند.
رکن ایمان به قضا و قدر به وجهی فراخ، با سرّ حیات دانسته و اثبات میشود، یعنی همانگونه که عالم شهادت و اشیای حاضر موجود، با نظام و نتایج، ذیحیات بودنشان، مشاهده میشود؛ مخلوقات ماضی و مستقبل نیز که از عالم غیب بهشمار میروند، هریک دارای وجود معنوییی هستند که به لحاظ معنا، دارای حیاتند و از ثبوت علمیهی دارای روح نيز برخوردار میباشند. اثر آن حیات معنوی بهواسطه لوح قضا و قدر تحت عنوان مقدرات دیده و نمایان میگردد.
بخش سوم ضمیمه
حاشیهیی مفصل
سؤالی درباره حشر:
آیات و فرامین مکرری چون اِنْ كَانَتْ اِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً (یس:29)، وَمَٓا اَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ (نحل:77)
در قرآن، نشان میدهد که حشر اعظم در یک آن و بدون صرف زمان وقوع مییابد. عقل محدود برای قبول این مسألهی بینظیر و فوق العاده خواهان مثال ملموسیست.
پاسخ: در حشر، بازگشت ارواح به اجساد، و احیا و انشای اجساد مطرح است، پس این موضوع شامل سه مسأله به شرح زیر میباشد:
مسأله اول
مثال برای بازگشت ارواح به اجسادشان، افراد لشکر بسیار منظمیست که برای استراحت در گوشه و کنار پراکنده شدهاند و با صدای بلند شیپور در یکجا جمع میشوند. آری، همانطور که صور اسرافیل از شیپور نظامی چیزی کم ندارد، ارواحی که در عالم ابدی و عالم ذرّات ندای اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ (اعراف:172) را از جانب ازل شنیده و پاسخ قَالُوا بَلٰى (اعراف:172) دادهاند، نیز بیتردید هزاران بار بیشتر از افراد یک لشکر، تابع و منظم و مطیعاند. در گفتار سیام با براهین قطعی ثابت شده است که نهتنها ارواح بلکه تمام ذرات نیز نفرات و فرمانبران لشکر سبحانیاند.
مسأله دوم
مثال برای احیای اجساد: در شهر بسیار بزرگی و در شبی دلنشین، صدها هزار لامپ از یک مرکز در یک لحظه و بدون صرف وقت روشن میشود؛ به همینترتیب در سطح کره زمین نیز امکان نوررسانی به صدها میلیون لامپ از یک مرکز وجود دارد. حال که مخلوقی از مخلوقات حضرت حق مانند الکتریسته ـ که خادم و چراغدار مسافرخانه اوست ـ با درس انتظام و تربیتی که از خالقاش اخذ نموده میتواند مظهر چنین کیفیتی گردد، بیتردید حشر اعظم نیز میتواند مانند الکتریسته در دایره قوانین منظم حکمت الهی ـ که هزاران خدمتکار نورانی نشاندهنده آن هستند ـ در طَرفةُ العینی وجود یابد.
مسأله سوم
مثال برای ایجاد یکباره اجساد: در فصل بهار در ظرف چند روز همه درختان که هزاران بار بیش از نوع بشرند با تمام شاخ و برگ خود، درست مانند بهار گذشته به یکباره و به صورت کامل آفریده میشوند و تمام گلها و میوهها و برگهای درختان مانند محصولات بهار گذشته با سرعت برق ایجاد میشوند.
بیداری و شکوفایی و احیای هماهنگ و یکباره دانهها و هستهها و ریشههای بیشماری که مبدأ بهار و شکوفایی هستند، و دگر باره زنده شدنِ پیکر مرده درختان که به استخوان امواتِ سرپا ایستاده میمانند با مظهریت سرّ «بَعْثُ بَعْدَ المَوْتِ» و بهواسطه یک فرمان و دفعتاً واحدةً، و احیای کاملاً هنرمندانه گروه بیشماری از جانوران بسیار کوچک، بهویژه حشر طایفه مگسها که مخصوصاً با تمیز کردن مدام صورت، چشم و بالهایشان، وضو و نظافت را به ما یادآوری کرده و صورتمان نوازش میکنند؛ در حالی که افـراد انتشار یافته طایفهی آنان ـ که در جلوی چشمانمان قرار دارند ـ در طی یک سال از تعداد تمام افراد انسان از آدم تاکنون بیشتر است، احیا و ایجاد و حشر آنان در هر فصل بهار به همراه سایر قبایل در ظرف چند روز، نه یک مثال بلکه هزاران مثالند برای ایجاد اجساد انسانی در قیامت.
آری، از آنجا که دنیا دارحکمت و آخرت دار قدرت است، در دنیا بسیاری از اسما مانند حکیم، مرتّب، مدبّر و مربی اقتضا میکنند ایجاد اشیا تا حدی تدریجی و طولانی باشد و این براساس اقتضای حکمت ربانی صورت میگیرد؛ و از آنجا که در آخرت ظهور قدرت و رحمت بیش از حکمت است، بدون آنکه به ماده و مدت و زمان و انتظار کشیدن نیازی باشد، انشای اشیا دفعتاً صورت میگیرد. کارهایی که اینجا در یک روز و یک سال انجام میشود در آخرت در یک لحظه و در یک چشم بههم زدن عملی میگردد. فرمان قرآن معجز البیان چنین است:
وَمَٓا اَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ أَقْرَبُ
اگر میخواهی وقوع حشر را همچون آمدن بهار بعدی، با یقین کامل درک کنی، گفتار دهم و بیست و نهم را که مربوط به حشر است با دقت ببین و مطالعه کن؛ اطمینان دارم همچون آمدن بهار به آن یقین خواهی یافت.
مسأله چهارم
این مسأله دربارهی موت دنیا و وقوع قیامت است. برخورد سیاره یا ستارهیی دنبالهدار به فرمان الهی با کره و مسافرخانه ما میتواند خانه ما را در یک لحظه ویران کند؛ مانند کاخی که در ده سال بنا گردیده و در یک دقیقه تخریب میشود.
* * *
بخش چهارم ضمیمه
قَالَ مَن يُحيِي ٱلْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا ٱلَّذِيۤ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (يس: ٧8ـ٧٩)
یعنی انسان میگوید: «استخوانهای پوسیده را چه کسی حیات خواهد بخشید؟» تو بگو: «همان کسی که ابتدا آنها را آفرید و حیاتشان داد؛ همو حیاتشان میدهد.»
همچنان که در تمثیل سوم از حقیقت نهم گفتار «دهم» بیان شده است فردی را تصور کنید که در یک روز و در برابر چشم همگان، لشکر بزرگی را از نو تشکیل میدهد؛ حال اگر کسی بگوید: «این فرد میتواند نفرات هنگی را که برای استراحت پراکنده شدهاند با یک شیپور گرد هم آورد و تحت فرمان قرار دهد» و تو ای انسان بگویی «نمیتوانم باور کنم»، بدان که چه انکار دیوانهواری کردهیی.
درست مانند همین موضوع؛ ذات قدیر علیمی را در نظر داشته باش که از هیچ یا مجدداً ذرات و لطایف اجساد گردان مانند همه حیوانات و سایر ذی حیاتان را ـ که به لشکری میمانند ـ در کمال نظم، و با میزان حکمت با فرمان كُنْ فَيَكُونُ ثبت کرده و هر یک را سر جای خود قرار میدهد؛ این ذات قدیر در هر عصر و حتی در هر بهار، صدها هزار نوع و طایفه از جانداران را ـ که شبیه لشکرند ـ ایجاد می کند. حال مگر میتوان گفت که چنین ذاتی آیا قادر است ذرات اساسی و اجزای اصلی یک جسد گردان مانند را که تحت نظام آن با هم آشنا شدهاند گرد هم آورد؟ بیان از سر انکار این سؤال دیوانگی ابلهانهییست.
قرآن بعضاً برای آن که افعال خارق العاده حضرت حق را در آخرت به قلب آدمی بقبولاند افعال عجیب او را در دنیا با هدف آماده کردن ذهن برای تصدیق، همچون احضاریهیی بر میشمرد؛ یا آن دسته از افعال عجیب الهی را که مربوط به آینده و آخرت میباشند طوری بیان میکند که به واسطه نظایری از آنها که مشهودمان است قبولشان میکنیم. مثلاً به آیه اَوَلَمْ يَرَ الْاِنْسَانُ اَنَّاخَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَاِذَا هُوَخَص۪يمٌ مُب۪ينٌ (يس: ٧٧) تا پایان سوره توجه کنید. در این بحث قرآن حکیم برای اثبات قیامت به هفت یا هشت صورت عمل میکند.
اولاً توجه مخاطب را به نشئه اولی جلب نموده، و میگوید: «نشئهی خود را از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، و از مضغه تا خلقت انسان میبینید، اما چگونه است که نشئهی آخرت را انکار میکنید. آخرت هم مانند همین و شاید سهلتر و سادهتر از این است.»
حضرت حق با عبارت اَلَّذ۪ي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْاَخْضَرِ نَارًا (يس: ٨٠) احسانهای عظیمی را که به انسان کرده یادآور میشود. میگوید: «ذاتی که چنین نعمتهایی را به شما عطا کرده است به حال خود رهایتان نمیکند تا وارد قبر شوید و برای نابودی سر بر خاک بگذارید.»
همچنین به رمز میگوید: «زنده شدن و برگ و بار دادن درختان مرده را میبینید و زنده شدن استخوانهایی چون هیزم را نمیتوانید با آن قیاس کنید و منکر میشوید.
مگر ممکن است آفریننده آسمانها و زمین از حیات و ممات انسان به عنوان میوهی آسمانها و زمین ناتوان باشد؟ مگر ممکن است اداره کننده درخت به میوه آن اهمیت ندهد و آن را به دیگری سپارد؟ گمان میکنید با کنار گذاشتن تمام نتیجه و ثمره درخت، شجره خلقت را که تمام اجزایش با حکمت پرداخته شده است عبث و بیهوده میکند؟»
میگوید: «ذاتی که شما را در قیامت زنده میکند کسیست که تمام کائنات در حکم سرباز فرمانبردار اوست. در برابر امر كُنْ فَيَكُونُ او در کمال انقیاد، سر فرو میآورد. آفرینش بهار برای او هم چون خلق یک گل سهل و آسان است. ذاتیست که ایجاد تمام حیوانات برای قدرت او مانند آفریدن یک مگس آسان میباشد. در برابر چنین ذاتی نمیتوان گفت مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ (يس: ٧٨) و در برابر قدرتاش نمیتوان او را به عجز منسوب کرده رجزخوانی کرد ...
سپس با تعبیر فَسُبْحَانَ الَّذ۪ي بِيَدِه۪ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ (يس: ٨٣) اعلام میکند قدیر ذوالجلالیست که لگام هر چیز در دست اوست؛ کلید همه چیزها در اختیارش است؛ شب و روز، و زمستان و تابستان را مانند صفحات یک کتاب به راحتی ورق میزند؛ و دنیا و آخرت نزد او چون دو منزلاند، یکی را میبندد و دیگری را میگشاید.» مادام که چنین است نتیجه همه دلایل میشود وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ؛ یعنی شما را زنده میکند، از قبر به حشر برده و در حضور کبریاییاش حسابرسی میکند.
آیات فوق ذهن و قلب را مهیای پذیرش قیامت میکنند؛ زیرا نظایرش را با افعال دنیوی نیز نشان داد.
گاهی افعال اخرویاش را طوری بیان میکند که انسان نظایر همان افعال را در دنیا احساس نماید و جایی برای بعید دانستن و انکارش باقی نماند. مثلاً در سورههای اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ... اِذَا السَّمَٓاءُ انْفَطَرَتْ ... اِذَا السَّمَٓاءُ انْشَقَّتْ ...
انقلابهای عظیم در حشر و قیامت، و تصرفات ربوبی را به نحوی بیان میکند که انسان نظیر آنها را در دنیا، مثلاً در پاییز یا بهار میبیند و انقلابهایی را که قلب را به وحشت انداخته و در ذهن انسان نمیگنجد قبول میکند. حتی اشاره به معنای اجمالی این سه سوره نیز مفصل خواهد شد لذا فقط عبارتی را به عنوان نمونه ذکر خواهیم کرد. برای مثال عبارت اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ بیان میدارد که همه کارهای هر کسی در قیامت در صحیفهیی به صورت مکتوب منتشر میشود. این مسأله به خودی خود بسیار عجیب است لذا عقل راهی برای آن نمییابد. لیکن همان طور که سوره اشاره دارد مانند موارد دیگر که در حشر بهاری نظیری دارند، نظیر نشر صحف هم بسیار مشخص است،
زیرا هر درخت میوه دار یا گیاهی که گل داده است دارای اعمال و افعال و وظایفیست؛ به همان شکلی که اسمای الهی را نشان داده و تسبیح گفته است دارای عبودیت میباشد. تمام اعمال آنها همراه با تاریخ حیاتشان در دانهها و تخمها نوشته شده در بهاری دیگر و در زمینی جداگانه رشد خواهند کرد. با زبان شکل و صورتی که نشان دادهاند، به غایت فصیح، همانطور که اعمال مادران و اصلشان را بیان میدارند، با شاخ و برگ و گل و میوههایشان در صفحه اعمالشان منتشر میکنند. همو که میگوید اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ، این کار حکیمانه، حفیظانه، مدبرانه، مربیانه و لطیف را در برابر چشمان ما انجام میدهد.
موارد دیگر را بر همین منوال قیاس کن و اگر میتوانی استنباط کن. برای یاری به تو این مطلب را هم میگوییم که کلام اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ با لفظ «تکویر» به معنای پیچاندن و جمع کردن علاوه بر اشارهاش بر تمثیلی درخشان، نظیر خود را نیز با کنایه بیان میکند.
اول: آری، [آیه مذکور] از جانب حضرت حق پردههای عدم و اثیر و سما را گشوده و چراغ پرفروزی چون خورشید را که برلیان وار جهان را روشن میکند از خزانه رحمتاش بیرون آورده و به جهان نشان میدهد. بعد از اتمام کار جهان، برلیان مذکور را درون همان پردهها میپیچد و از میان بر میدارد.
دوم: خورشید مأموریست که متاع نورش را باید انتشار دهد و موظف است نور و ظلمت را متناوباً بر زمین بگستراند، و شامگاهان متاع خویش را جمع آورد و پنهان دارد؛ گاه داد و ستدش را به واسطه پردهیی از ابر کاهش میدهد، و گاه ممکن است ماه پردهیی بر چهرهاش بکشد؛ در چنین اوضاعی عملکردش کم میشود و متاع و دفتر معاملاتاش را جمع میکند؛ این مأمور بیشک روزی از آن مأموریت انفصال خواهد یافت. حتی اگر هیچ سببی برای عزلاش نباشد، دو لکهیی که بر چهرهاش فعلاً کوچک بوده ولی در حال بزرگ شدن است بزرگتر شده و بدین گونه خورشید نوری را که به اذن الهی بر زمین میافشاند به امر ربانی پس میگیرد، یعنی خالق کاینات خورشید را با آن دو لکه میپوشاند. خالق کاینات در آن لحظه به خورشید خواهد گفت: «دیگر در زمین وظیفهیی نداری» همچنین خواهد گفت: «به جهنم برو و کسانی را که با عبادت تو، مأمور مسخری چون تو را با بیصداقتی تحقیر میکردند بسوزان.» بدین شکل خورشید فرمان اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ را با چهره سیاه لکه دارش در سیمای خود میخواند.
* * *
بخش پنجم ضمیمه
آری، در واقع براساس نص حدیث و با استناد به حق الیقین یا شهود 124 هزار پیامبر که شخصیتهای ممتاز نوع بشر بودهاند، به اجماع و تواتر و بالاتفاق، وجود آخرت و اینکه انسانها به آن جهان خواهند رفت تأیید میشود. همچنین خالق این کائنات وعده قطعی داده است که آخرت را ایجاد خواهد کرد. 124 میلیون ولی خدا نیز با علم الیقین مبتنی بر کشف و شهود، خبر پیامبران را در خصوص وجود آخرت تصدیق نموده و بر آن گواهی دادهاند. اسمای صانع حکیم جهان نیز با تمام تجلیات خود بالبداهه عالم بقایی را اقتضا کرده و به وجود آخرت دلالت دارند. همچنین قدرتی ازلی و بیپایان، و حکمتی ابدی که بیمنتهی و مبتنی بر اعتدال است، هر سال در بهار، اجساد بیشمار درختان را با فرمان كُنْ فَيَكُونُ جان دوباره داده و مظهر «بَعثُ بَعدَ الموت» قرار میدهد، و سیصد هزار نوع از گروه حیوانات و نباتات را به عنوان نمونهیی از صدها هزار حشر و نشر، احیا میکند. غذای همهی ذی روحان نیازمند به رزق را در کمال محبت و به گونهیی عالی تأمین میکند و رحمت باقیه و عنایت همیشگی که در هر بهار در زمانی اندک با انواع زینت ـ که شمارشان به حساب نمیآید ـ ظهور مییابد، بالبداهه وجود آخرت را لازم میدارند. عشق به بقا و جاودانگی و آرزوهای سرمدی در انسان، شدید، دائمی و گسست ناپذیر است؛ انسانی که کاملترین ثمره این عالم است و با موجودات دیگر بیشترین ارتباط را دارد و آفریننده کائنات در میان مخلوقاتش او را بیش از دیگران دوست میدارد. این وضع نیز بالبداهه بر این دلالت دارد که پس از عالم فانی، قطعاً جهانی باقی باید وجود داشته باشد که دار آخرت و سعادت است؛ این مسأله چنان قطعی اثبات میشود که قبول آخرت همچون قبول دنیا بالبداهه لازم میآید.([30])
مهمترین درسی که قرآن حکیم به ما میدهد ایمان به آخرت است؛ ایمانی بسیار محکم و قدرتمند. در ایمان به آخرت چنان امید و تسلیای وجود دارد که اگر صدهزار کهولت و سالمندی متوجه فقط یک نفر گردد ایمان مذکور موجب تسلی خاطرش خواهد بود. ما سالمندان با گفتن « اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَى کَمَالِ الایمَانِ» باید از کهولت سن خود خوشحال باشیم.
- ↑ اشاره به سال است. بهار همچون واگنیست پر از ارزاقی که از غیب سر میرسد.
- ↑ مثلاً همچنان که در حال حاضر در میدان رزمایش طبق اصول جنگ، بعد از فرمان «سلاح برگیرید و سر نیزهها را قرار دهید» تمام افراد یک ارتش بزرگ به جنگلی از درختان خاردار شباهت مییابند؛ و در هر عید، (سربازان) اردوگاه این فرمان را برای رژه رسمی میشنوند که: «لباسهای فرم بر تن کنید و نشانهایتان را بیاویزید» و آنگاه سراسر محوطه به باغی مُزین میماند که گلهای رنگارنگی در آن شکفته است؛ در میدان روی زمین هم، انواع بینهایت جنود سلطان ازلی، همچون فرشته و جن و انس و حیوانات و حتی نباتات بیادراک، در جهاد حفظ حیات، فرمان كُنْ فَيَكُونُ دستور الهی را اخذ میکنند که «برای دفاع، سلاح و تجهیزات برگیرید» و بیدرنگ سراسر درختان و گیاهان خاردار روی زمین، سرنیزه های کوچک خود را به کار میگیرند و به سربازان اردوگاه باشکوهی شباهت مییابند که سر نیزه بر سلاحهایشان نصب کردهاند؛ همچنین هر یک از روزها و هفتههای بهار به منزله عیدی برای یکی از طایفههای نباتاتاند لذا هر کدام از این طوایف برای نمایش هدایای زیبایی که سلطانشان به آنها احسان کرده، نشانهای مُرصعی را که بر روی آنان نصب کرده مانند یک رژه رسمی به نظر شهود و اشهاد سلطان ازلی معروض میدارند. طوایف مذکور چنان وضعی به خود میگیرند که گویا تمام گیاهان و درختها گوش به این فرمان ربانی سپردهاند که: «مُرصعات صنعت ربانی و نشانهای فطرت الهی را که گل و میوه نامیده میشوند بر خود بیاویزید و گلهایتان را بشکفید.» پس، سراسر زمین در یک عید بسیار باشکوه و در مراسم رژهیی شاهانه اردوگاهی را تمثیل میکنند که لباسهای فرم مزیّن و نشانهای مرصع سربازاناش میدرخشد. اهل بصیرت و بینایی خواهند دید که تجهیزات و تزییناتی تا این حد حکیمانه و منظم و مرتب، با فرمان سلطانی به غایت قدیر و حاکمی بینهایت حکیم صورت میگیرد.
- ↑ بخشی از معانی مندرج در اینجا، در«حقیقت هفتم» بیان شده است. با این تفاوت که منظور از اشاره و حقیقت دوربین بزرگ عکاسی مطرح شده در اینجا که گفته میشود مخصوص پادشاه است، «لوح محفوظ» میباشد. تحقق وجودی لوح محفوظ در گفتار «بیست و ششم» به این صورت اثبات شده است:
همچنان که ورقههای کوچک بر وجود دفتری بزرگ، سندهای محدود بر وجود دفتر اسنادی بزرگتر، و ترشحات اندک اما فراوان بر منبع بزرگی از آب دلالت دارند؛ قوه حافظه بنی بشر، میوه درختان، و دانه و هسته میوهها نیز که در حکم اوراق کوچکاند و هر کدام معنای لوح محفوظی مختصر را دارند و به صورت نقطههای کوچکی از قلم نویسنده لوح محفوظ بزرگ ترشح یافتهاند، بیتردید بر وجود حافظهیی کبرا، دفتری بزرگ، و لوح محفوظی اعظم دلالت دارند، آن را بیان و اثبات میکنند، و به عقول نافذ نشان میدهند. - ↑ معانی اثبات شده در اینجا را در «حقیقت هشتم» نیز میتوان دید، مثلاً رؤسای دوایر در این تمثیل اشاره است به انبیا و اولیا. تلفن نیز نسبت ربانیهییست که از دل به عنوان انعکاس دهنده وحی و مظهر الهام بر میآید. قلب، رأس آن تلفن و همینطور در حکم گوشی آن است.
- ↑ رمز این صورت را در «حقیقت نهم» خواهی دید. مثلاً نوروز اشاره است به فصل بهار. منظور از دشت سرسبز پرگل، سطح زمین در فصل بهار است. پردهها و مناظر تبدیل شونده اشاره ← → است به طبقههای موجودات بهاری و انواع صیفیجات، و غذاهایی که مدار ارزاق حیوانی و انسانیست و صانع قدیر ذوالجلال و فاطر حکیم ذوالجمال از ابتدای فصل بهار تا انتهای تابستان با کمال نظم آنها را تغییر میدهد و با کمال رحمت آنها را نو به نو و پشت سر هم میفرستد.
- ↑ به عنوان دلیل قطعی برای اینکه رزق حلال بنا بر افتقار و نیاز داده میشود نه اینکه با اقتدار و توانایی به دست آید، این موارد را میتوان ذکر کرد: حُسن معیشت نوزادان ناتوان و ضیق معیشت جانوران قدرتمند؛ فربه بودن ماهیهای بیذکاوت، و ضعف و لاغری حاصل از درد معیشت روباه حیله گر و میمون. لذا معلوم میشود رزق، با اقتدار و اختیار نسبت عکس دارد. فرد هر چهقدر به قدرت و اختیار خود اعتماد کند به همان مقدار به درد معیشت مبتلا میشود.
- ↑ آری، شیری گرسنه توله ضعیفاش را بر خود ترجیح میدهد و گوشتی را که شکار کرده نمیخورد و به تولهاش میدهد. یا مرغ ترسو، برای محافظت از جوجه خود به شیر حمله میکند؛ به همین ترتیب درخت انجیر نیز خود از گل و لای تغذیه میکند اما به میوههایی که حکم فرزنداناش را دارند شیر خالص میخوراند. اینها بالبداهه به کسی که نابینا نباشد نشان میدهد که همه به حساب رحیمی بینهایت کریم و شفیق حرکت میکنند. بیادراکانی چون نباتات و حیوانات کارهایی میکنند در اعلا درجهی شعور و حکمت؛ و این بالضروره نشان میدهد کسی هست که به غایت علیم و حکیم است و آنها را به کار وا میدارد. آنها با نام او کار میکنند.
- ↑ آری، عبارت «آیا ممکن است» بسیار تکرار میشود، زیرا بیانگر راز مهمیست. با این توضیح که بخش اعظم کفر و ضلالت ریشه در استبعاد دارد، یعنی مطلبی را دور از عقل میبینند، محال میپندارند و آن را انکار میکنند. در گفتار مربوط به حشر به نحو قطعی بیان شده است که مواردی از قبیل استبعاد حقیقی، محالیت حقیقی، دور بودن از عقل و خرد، صعوبت حقیقی، حتی مشکلاتی در مرتبه امتناع، در راه کفر و مسلک ضلالت است ... و امکان حقیقی و معقولیت حقیقی، و حتی سهولتی در مرتبه وجوب، تنها در راه ایمان و شاهراه اسلامیت است.
خلاصه، اهل فلسفه با استبعاد بهسوی انکار پیش میرود. گفتار «دهم» با آن تعبیر نشان میدهد که استبعاد در کدام سو میباشد؛ و بر دهان آنان سیلی میزند. - ↑ شکوفهی به غایت مُزین و مُنقش و میوهیی به غایت مصنع و مرصع و متصل به بندی ظریف چون ریسمان، بر نوک درختی خشک چون استخوان، بیاننامهییست برای مطالعه محاسن صنعت صانعی به غایت دوستدار صنعت، معجزهگر، و صاحب حکمت توسط ذی شعوران. حیوانات را نیز بر منوال نباتات قیاس کن.
- ↑ آری، از ضرب المثل هاست که یکی از زیبارویان دنیا زمانی مردی پست را که مفتون او شده بود از حضور خویش طرد میکند. مرد برای تسلی خاطر خود میگوید: «تف که چهقدر زشت است.» و به این ترتیب زیبایی آن زیبارو را انکار میکند.
یک بار خرسی زیر درخت انگوری بسیار شیرین میرود. سعی میکند انگورها را بخورد. اما دستش نمیرسد که انگورها را بکند. بالای درخت هم نمیتواند برود. برای تسلی دادن به خود، میگوید ترش است و غرولند کنان از آنجا میرود. - ↑ موجودات آینه گون از پی هم زوال و فنا مییابند، و بر چهره و سیمای آنان که متعاقبشان میآیند جلوه همان حُسن و جمال وجود دارد، و این نشان میدهد که جمال به آنها تعلق ندارد و همه زیباییها آیات و اشارات حُسنی منزه و جمالی مقدساند.
- ↑ عبدی که هزار و سیصد و پنجاه سال سلطنت کرده و سلطنتاش ادامه دارد، کسی که در بیشتر مواقع بیش از سیصد و پنجاه میلیون رعیت داشته و هر روز همه رعایایش با او تجدید بیعت نموده و به کمالاتاش شهادت داده و با کمال اطاعت از اوامرش پیروی میکنند، عبدی که نیمی از کره زمین و یک پنجم نوع بشر اگر به صبغه او درآیند، یعنی رنگ معنوی او را بگیرند و او محبوب قلوب و مربی ارواح آنان باشد شکی نیست که باید بزرگترین عبد پروردگاری باشد که در عالم تصرف میکند. اگر میبینیم بیشتر نوعهای موجود در عالم با حمل میوهیی از معجزات آن ذات، وظیفه و مأموریت او را تحسین میکنند شکی باقی نمیماند که او محبوبترین مخلوق آفریننده عالم میباشد. نیز تمام انسانها با تمام استعدادی که دارند در طلب حاجتی چون بقا هستند؛ حاجتی که انسان را از اسفل سافلین به اعلای علیین میرساند. پس، حاجت مذکور بزرگترین حاجت است و بزرگترین بنده، آن را به نام عموم از قاضی الحاجات طلب میکند.
- ↑ آری، از زمان مناجات احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) تاکنون همه نمازها و صلواتهای تمام آحاد امت برای دعاهای او حکم آمینی دائمی را دارد و مشارکتی عمومیست. حتی هر صلواتی که برای او فرستاده میشود نیز آمینی برای دعای اوست و هر صلات و سلام هر فرد امت در نماز، و دعایی که شافعیان بعد از خواندن اقامه برای او میکنند، آمینی محکم و عام است برای دعای او در خصوص سعادت ابدی. لذا بقا و سعادت ابدی که همه انسانها با تمام توان و با لسان حال فطرت انسانی خواهان آناند همان است که ذات احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) به نام نوع← → بشر طلب میکند و افراد نورانی بشر، پشت سر او آمین میگویند. آیا اصلاً امکان دارد این دعا قرین اجابت قرار نگیرد؟
- ↑ همه متصرفات متصرف این عالم بالمشاهده براساس شعور و علم و حکمت است، و به هیچ وجه امکان ندارد نسبت به حرکات ممتازترین فرد در میان مخلوقاتاش علم و درکی نداشته باشد. نیز به هیچ وجه امکان ندارد که آن متصرف علیم به رغم آگاهی از حرکات و دعاوی (دعاهای) فرد ممتاز مذکور، در برابر او بیتفاوت بماند و به او اهمیتی ندهد؛ همین طور به هیچ وجه ممکن نیست که آن متصرف قدیر رحیم با وجود عدم بیتفاوتی در برابر ادعیه او، دعاهایش را مستجاب نکند. آری، با نور ذات احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) صورت عالم تغییر کرد. ماهیت حقیقی انسان و سراسر کائنات با آن نور و آن درخشش ظهور یافت و مشخص شد که موجودات این عالم، هر یک، مکتوبی صمدانی هستند که دیگران را به خواندن اسمای الهی وا میدارند، موجوداتی هستند ارزشمند و بامعنا، و هر یک مأموری مسئول و دارای بقا. اگر آن نور نمیبود موجودات محکوم به فنای مطلق بودند و در ظلمت اوهامی بیارزش، بیمعنا، بیفایده، عبث، پریشان و بازیچه تصادف، میماندند. لذا به دلیل همین سرّ است که انسانها به دعـای ذات← → احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) آمین میگویند و همه موجودات از عرش تا فرش و ثری تا ثریا به نورانیت او افتخار کرده و اشتیاق نشان میدهند؛ در واقع روح عبودیت احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) دعاست، و حتی حرکات و خدمات کائنات نیز نوعی دعا میباشد؛ برای مثال حرکت یک دانه، نوعی دعاست که طی آن از خالقاش میخواهد درختی شود.
- ↑ زمین در مقایسه با آخرت حکم صفحهیی به غایت محدود را دارد؛ نشان دادن نمونههای بیشمار صنعتهای خارق العاده و مثالهای بینهایت حشر و قیامت، و نگارش و درج دقیق انواع مصنوعات منظم و مرتب که در حکم سیصد هزار کتاب میباشند در آن صفحه واحد، بیتردید از ایجـاد و بنای بهشت لطیف و منظم در عـالم وسیع آخرت، دشوارتر است. میتوان گفت به ← → نسبت برتری بهشت از بهار، آفرینش بوستانهای بهاری نیز از بهشت مشکلتر و حیرتانگیزتر است.
- ↑ آری، انقلاب حقایق بالاتّفاق محال است. در بین انقلاب حقایق، انقلاب ضدی به ضد خود محال اندر محال میباشد. در انقلاب اضداد یاد شده، آنچه بالبداهه هزار بار محال میباشد این است که ضد با ابقا در ماهیت خود، عین ضد خود شود. مثلاً جمالی بیمنتها، در حالی که جمال حقیقیست زشتی حقیقی شود. در این مثال، جمال ربوبیتی که مشهود و قطعی الوجود است و همواره از ماهیت جمال ربوبیت برخوردار، عین زشتی شود. این عجیبترین مثال نمونههای باطل و محال در عالم است.
- ↑ مادام که ارزش چیزها بسیار بالا و دقایق صنعتشان بسیار زیباست اما با این حال مدتشان کم و عمرشان ناچیز است؛ معلوم میشود نمونهاند و در حکم صورت چیزهای دیگرند؛ و مادام وضعیتی هست که توگویی نظر مشتریان را به اصل آنها جلب میکنند، میتوان گفت و گفته میشود زیور آلات دنیا نمونه نعمتهای بهشتیست که رحمان رحیمی با رحمت خویش برای بندگان محبوباش آماده کرده، و حقیقت امر نیز چنین است.
- ↑ آری، وجود هر چیز غایات متعدد، و حیاتاش نتایج متعدد دارد و این طور نیست که طبق توهم اهل ضلالت منحصر به غایات ناظر بر دنیا و نفسهایشان باشد، و شامل بیهودگی و بیحکمتی گردد. غایات وجود و نتایج حیات هر چیز، سه قسم است:
قسم اول و مهمتر از همه، ناظر بر صانعاش میباشد؛ نمایش گوهرهاییست که از عجایب صنعتاند و به آن چیز داده شدهاند، به شیوهیی مانند رژه رفتن در برابر شاهد ازلی؛ از این منظر یک لحظه حیات نیز کفایت میکند. در این حالت حتی قبل از به وجود آمدن، استعدادی که در حکم نیت بالقوه است نیز کفایت کند. تخمها و هستههایی که معجزه صنعتاند و به وجود نمیرسند یعنی سنبله نمیدهند و مخلوقات لطیف سریع الزوال این غایت را به طور کامل به نمایش میگذارند. بیفایده و عبث بودن شامل آنها نمیگردد. معلوم میشود هر چیز با حیات و وجود خود معجزات قدرت صانع و آثار صنعت او را نشان میدهد و نخستین هدفاش عرضه به محضر سلطان ذوالجلال میباشد.
قسم دومِ غایت وجود و نتیجه حیات، ناظر بر ذی شعور است، یعنی هر چیز در حکم مکتوب حقیقت نمـا، قصیده لطافت نما، و کلمه حکمت ادای صانع ذوالجـلال است که مقابل انظار ← → ملائکه و جن و حیوان و انسان قرار میدهد و آنها را به مطالعه دعوت میکند. به عبارت دیگر محلی برای مطالعه عبرت انگیز هر ذی شعوریست که ناظر بر اوست.
قسم سومِ غایت وجود و نتیجه حیات، ناظر بر نفس همان چیز است، که البته نتایج جزیی مانند زیستن با لذتجویی، خوشی، بقا و راحتیست. مثلاً هدف خدمهیی که در یک کشتی بزرگ سلطنتی، سکانداری میکند به اعتبار کشتی، یک درصد متوجه خودش و دستمزد جزییاش میباشد اما نود و نه درصدِ این هدف مربوط به سلطان است؛ لذا هدف و غایت هر چیز نسبت به نفس خود و دنیا اگر یک باشد نسبت به صانعاش نود و نه است.
به دلیل همین تعدد غایات، سرّ توفیق حکمت و میانهروی با جود و سخا، و مخصوصاً با سخای بینهایت ـ که ضد و منافی هم دیده میشوند ـ اینگونه است: از نقطه نظر هر غایت، جود و سخا حکم میکند و اسم جواد تجلی مییابد. میوه ها و حبوبات از نقطه نظر همان غایت واحد، بیشمار و بیحساباند؛ و این نشان از جود بینهایت دارد. اما از نقطه نظر غایات عمومی، حکمت است که حکم میکند و اسم حکیم تجلی مییابد. یک درخت چهقدر میوه دارد؛ غایات هر میوهاش به همان تعداد است؛ که بر سه قسمی که گفتیم تقسیم می شود. غایات عمومی، حکمت و میانهروی بیپایان را نشان میدهند. حکمت بیپایان و جود و سخای بیانتها که متضاد دیده میشوند با یکدیگر جمع میگردند. مثلاً یکی از اهداف لشکر سربازان، تأمین آسایش است. نسبت به این هدف، هر قدر سرباز بخواهی هست، و بیشتر هم هست. اما برای انجام سایر مسئولیتها مانند حفظ مرزها و جهاد با دشمنان، تعداد سربازان موجود شاید به زور کافی باشد. لذا این امر براساس کمال حکمت، در حالت تعادل قرار دارد. پس حکمت حکومت، با حشمت و شکوه جمع می شود. در این صورت میتوان گفت که در لشکر مذکور مازادی وجود ندارد. - ↑ درخت از خزاین ارزاق رحمت (الهی)ست. گلها و میوهها و برگهایی که بر شاخه درختان میبینیم پیر میشوند و با اتمام وظایفشان باید بروند تا مسیر برای آنهایی که متعاقباً میآیند باز شود. و الا در برابر وسعت رحمت و خدمت سایر اخوانشان، سدی کشیده میشود. وانگهی گلها و میوهها و برگها (اگر بمانند) بهواسطه زوال دوره جوانی (و نشاط) ذلیل و خوار خواهند شد. بهار نیز همچون درختی میوه دار و محشر نماست. عالم انسان در هر عصر، بهمثابه درختی عبرت نماست. زمین هم شجرهی قدرتیست که محشر عجایب میباشد. حتی دنیا نیز درخت حیرت انگیزیست که میوههایش به بازار آخرت فرستاده میشود.
- ↑ به حاشیه صورت هفتم مراجعه کن.
- ↑ آری، سراسر زمان گذشته که زمان حاضر تا ابتدای خلقت عالم را در بر میگیرد عموماً واقع شده است. هر روز، هر سال، و هر قرن وجود یافته زمان گذشته، سطریست، و صفحهیی و کتابی که با قلم تقدیر نوشته شدهاند. دست قدرت معجزات آیات خود را با حکمت و نظم در آنها نگاشته است.
آینده نیز که زمان حاضر تا قیامت، تا بهشت و تا ابد را شامل میشود کلاً امکانات میباشد، یعنی زمان گذشته زمان وقایعیست که رخ داده و زمان آینده زمان امکانهاست. اگر سلسله این دو زمان با هم مقایسه شود خواهیم دید ذاتی که روز گذشته و موجودات مخصوص به آن را آفرید قادر به آفریدن روز آینده و موجوداتاش نیز میباشد و در این هیچ شبههیی وجود ندارد؛ به همین ترتیب شک و تردیدی وجود ندارد که موجودات و امور خارق العاده زمان گذشته که← → میدان غرایب است، معجزات قدیر ذوالجلالاند، و به قطع و یقین گواهی میدهند که آن قدیر، قادر به ایجاد همه ممکنات آینده، و اظهار تمام عجایب آن میباشد.
آری، کسی که سیبی را خلق میکند باید بتواند تمام سیبهای جهان را هم خلق نموده و بهار با عظمت را به وجود آورد. کسی که قادر به ایجاد بهار نیست نمیتواند سیبی را به وجود آورد، زیرا آن سیب در این دستگاه شکل میگیرد. کسی که سیبی را به وجود میآورد میتواند بهاری را نیز بیافریند. سیب نمونه کوچک درخت، باغ و حتی کل جهان میباشد. دانه سیب از نظر صنعت، حامل همه تاریخ درخت بزرگیست؛ و به این اعتبار، آفرینشی خارق العاده است، لذا آفریننده آن در انجام هیچ کاری ناتوان نیست. پس ذاتی که امروز را خلق کرده است میتواند روز قیامت را هم بیافریند، و کسی که بهار را ایجاد کرده، بر ایجاد حشر نیز توانا میباشد. کسی که همه عوالم ماضی را با کمال حکمت و نظم بر ریسمان زمان میآویزد و به دیگران نشان میدهد شکی نیست که عالم دیگری را نیز میتواند بر ریسمان آینده بیاویزد و به دیگران نشان دهد؛ و نشان خواهد داد. در تعدادی از گفتارها مخصوصاً در گفتار «بیست و دوم» به طور قطعی ثابت کردهایم که کسی که نمیتواند همه چیزها را به وجود آورد بر ایجاد شی واحد هم قادر نخواهد بود؛ و آنکه شی واحدی را خلق میکند قادر به آفریدن همه چیزها نیز خواهد بود. ایجاد اشیا اگر به ذاتی واحد سپرده شود، خلقت همه چیزها مانند خلقت شی واحدی سهل و آسان خواهد بود. اما اگر به اسباب متعدد داده شود و مستند به کثرت گردد، ایجاد یک چیز واحد، مانند ایجاد همه چیزها سخت و پر دردسر خواهد شد. این کار با صعوبتی در حد امتناع توأم میشود. - ↑ مانند ریشه درختان و سبزهها …
- ↑ مانند برگها و میوها ...
- ↑ آری، از آنجا که کفر ارزش موجودات را هیچ می انگارد و آن را متهم به بیمعنایی میکند، در واقع تحقیر تمام کائنات و انکار تجلی اسماء الله در آینه موجودات است لذا تحقیر تمام اسمای الهیست و شهادت موجودات بر وحدانیت (حق) را رد میکند، در نتیجه تکذیب همه مخلوقات است و استعداد انسانی را چنان به فساد میکشاند که برایش لیاقتی در قبول خیر و صلاح باقی نمیماند. کفر، ظلم عظیمیست و تجاوزیست به حقوق تمام مخلوقات و همه اسمای الهی. محافظت از این حقوق و عدم شایستگی نفس کافر نسبت به خیر، غیرقابل عفو بودن کفر را اقتضا دارد. معنای اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (لقمان: ١٣) نیز همین است.
- ↑ عدالت دو شق است. یکی مثبت و دیگری منفی. عدالت مثبت، دادن حق به صاحب حق است. این نوع عدالت در دنیای حاضر احاطه دارد و این مطلب در مرتبه بداهت دانسته میشود، زیرا همچنان که در «حقیقت سوم» اثبات شد فاطر ذوالجلال همه حقوق لازم موجودات برای وجود و حیاتشان و هر آنچه را با زبان استعداد، نیاز فطری، و اضطرار از او طلب میکنند، بالمشاهده با میزانهای خاص و مقیاسهای معین عطا میکند. پس این قسم از عدالت، در درجه وجود و حیات به طور قطعی وجود دارد.
نوع دوم، منفیست؛ و منظور از آن تربیت آنانیست که ناحق هستند؛ یعنی دادن حق به ناحقان با عذاب و کیفر. این شق از عدالت اگر چه به طور کامل در این دنیا آشکار نمیگردد اما اشارات و نشانههای بیشماری برای احساس وجود این حقیقت وجود دارد. از جمله سیلی تأدیب و ← → تازیانه تعذیبی که از قوم عاد و ثمود گرفته تا اقوام متمرد امروز با آن مواجه بودهاند؛ این امر به حدس قطعی نشان میدهد که عدالتی به غایت عالی (در جهان هستی) حاکم است. - ↑ سؤال: اگر گفته شود چرا بیشتر مثالهایت درباره گل و دانه و میوه است؟
پاسخ: زیرا آنها ارزشمندترین، خارق العادهترین، و نازنینترین معجزات قدرت (الهی) هستند. اهل طبیعت و ضلالت و فلسفه، نتوانستهاند خط ظریف نگاشته شده توسط قلم تقدیر و قدرت را بر آنها بخوانند، لذا در همانها خفه شده و به باتلاق طبیعت افتادهاند. - ↑ «سعید قدیمی» لقبیست که استاد نورسی قبل از پرداختن به تألیف رسایل نور (1926) و قبل از بر دوش گرفتن وظیفهی نجات ایمان مردم و الهام شدن رسایل نور از فیض قرآن کریم، بر خود اطلاق نموده است. م.
- ↑ نَخو: کلمهای کُردی به معنی چنانکه.
- ↑ آن مقام نوشته نشد و مسأله حیات به خاطر مناسبتاش با حشر در اینجا وارد شد، لازم به یادآوریست که در انتهای مسأله حیات اشاره به رکن قدر بسیار ظریف و عمیق میباشد.
- ↑ با تمثیل زیر سهولتِ اخبار یک امر ثبوتی و دشواری فراوان نفی و انکار آشکار میگردد، به این ترتیب که: اگر کسی بگوید «باغی فوق العاده بر روی زمین است که میوههایش کنسرو شیر است» و دیگری بگوید «چنین چیزی نیست» فرد اثبات کننده با نشان دادن جای آن باغ یا نشان دادن چند میوه میتواند ادعای خود را به سهولت اثبات کند، اما فرد انکار کننده برای اثبات نفی خود باید تمام کره زمین را ببیند و به دیگران نشان دهد، آنگاه میتواند ادعایش را اثبات کند. به همین ترتیب برای خبر دهندگان از بهشت، صرف نظر از صدها هزار اثر، ثمره و نشانه که نشان میدهند، گواهی دو شاهد صادق بر ثبوت مطلب، کفایت خواهد کرد؛ لیکن انکار کننده تنها درصورتی میتواند انکار خویش را اثبات کند که عالم وجود لایتناهی و زمان بیحد و حصر ابدی را ببیند، از نظر بگذراند و سبک و سنگین کند؛ آنگاه است که میتواند انکار خود را اثبات کرده و عدم بهشت را نشان دهد. پس ای برادران و خواهران سالمند! ببینید و بدانید که ایمان به آخرت تا چه حد قدرتمند است.