گفتار دهم

    Risale-i Nur Tercümeleri sitesinden
    Bu sayfa Onuncu Söz sayfasının çevrilmiş sürümü ve çeviri %100 tamamlandı.

    بحث حشر

    یادآوری: تشبیه و تمثیل­های رساله­های حاضر را به صورت داستان نوشته­ام تا هم درک مطلب ساده باشد و هم نشان دهم که حقایق اسلامی تا چه حد معقول و متناسب و محکم و متکی بر هم­اند. معنی داستان­ها همان حقایق پایانی آن­هاست. در واقع کنایه­اند و فقط بر آن­ها دلالت دارند. به عبارت دیگر، داستان­ها خیالی نیستند، حقایقی راست­اند.

    بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

    فَانْظُرْ اِلٰٓى آثَارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا

    اِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ (روم: ٥٠ )

    برادر! اگر خواهان بیان ساده مطلب حشر و آخرت به طرزی واضح و به زبان عامه مردم هستی همراه با نفس من داستان کوتاه و تمثیلی زیر را ببین و به آن گوش کن:

    زمانی دو نفر به شهری می­روند که چون بهشت زیبا بوده است. (اشاره است به این دنیا) می­بینند مردم درِ خانه­ها و مغازه­هایشان را باز می­گذارند و توجهی به محافظت از آن­ها ندارند. اموال و دارایی آنان بدون صاحبان­شان در دسترس همه قرار دارد. یکی از آن دو نفر دست­اش را دراز می­کرد و هر چه را که می­خواست می­دزدید یا غصب می­کرد. او در تبعیت از نفس خود، مرتکب هر بی­بند و باری و ظلمی می­شد. مردم هم چندان کاری با او نداشتند.

    دوست­اش به او گفت:

    «چه می­کنی؟ مجازات­ات می­کنند، من را هم دچار دردسر خواهی کرد. این اموال، متعلق به دولت است. مردم این­جا با اهل و عیال خود ارتشی یا مأمور دولت شده‌اند. البته در این کارها با لباس غیر نظامی استخدام می­شوند، به همین دلیل کار چندانی با تو ندارند. اما نظم و ترتیب به شدت اجرا می­شود. پادشاه در هر جا تلفن و مأمورانی دارد. سریع برو و درخواست امان نامه بده!»

    اما آن نادان عناد کرد و گفت:

    «نه، این­ها اموال دولتی نیستند، وقفی­اند، و صاحبی ندارند. هر کس هر طور که بخواهد می­تواند در آن­ها تصرف کند. من هیچ دلیلی نمی­بینم که مانع استفاده از این وسایل جالب و مفید باشد. تا با چشم خود نبینم باور نمی­کنم.» به جز این‌ها سفسطه­های فلسفی دیگری هم بیان کرد.

    آن­گاه بین آن دو بحثی جدی آغاز شد. ابتدا آن فرد بی­خرد گفت:

    «پادشاه دیگر کیست، من چنین کسی را نمی­شناسم.»

    دوست­اش پاسخ داد: «هیچ روستایی بی­کدخدا و هیچ سوزنی بی­صاحب و سازنده و هیچ حرف نوشته شده­یی بدون نویسنده نمی­شود، تو خود می­دانی. حال چگونه ممکن است این شهرِ کاملاً منظم و مرتب، حاکمی نداشته باشد؟ این مقدار مال و دارایی در یک جا جمع شده طوری که تو گویی در هر ساعت قطاری پر از تولیدات ارزشمند از غیب می­رسد([1]) و بارَش را در این­جا خالی می­کند و می­رود. چه­طور ممکن است این­ها صاحبی نداشته باشند؟ در هر سو اعلامیه­ها و بیان‌نامه‌هایی مشاهده می­شود، روی هر چیز طره­ها و سکه­ها و مُهرهایی وجود دارد و در اطراف و اکناف پرچم­هایی را در اهتزاز می­بینیم؛ چگونه ممکن است این­ها صاحبی نداشته باشند؟

    این طور که معلوم است تو مقداری درس فرنگی خوانده­یی و متوجه نوشته­های اسلامی نیستی، در عین حال از کسانی که به آن رسم الخط هم آشنایی دارند سؤال نمی­کنی. حالا بیا تا بزرگ­ترین فرمان را برای تو بخوانم.»

    فرد نادان سر برگرداند و گفت:

    «بسیار خب! پادشاهی در کار هست؛ اما اندک بهره­یی که من می­برم چه ضرری برای او دارد، چه چیزی از خزانه او کم می­شود؟ وانگهی در این­جا خبری از حبس و این قبیل چیزها نیست، کسی را کیفر نمی­دهند.»

    دوست­اش به او گفت:

    «ای بابا، شهری که می­بینی عرصه رزمایش است. همین طور نمایشگاهی­ست از صنایع عجیب و غریب سلطانی. نیز مسافرخانه­هایی دارد موقت و ناپایدار. مگر نمی­بینی هر روز قافله­یی می­آید و قافله­یی می­رود و از دیده­ها نهان می­گردد، و مدام پر و خالی می­شود. مدتی بعد این شهر تبدیل به چیز دیگری خواهد شد. اهالی آن را به شهری دیگر که دائمی و ماندگار است انتقال می­دهند. در آن­جا هر کس مقابل کار و خدمتی که کرده پاداش می­گیرد یا مجازات می­شود.»

    آن نادان خائن باز هم سرکشی کرد و گفت: «من باور نمی­کنم. مگر ممکن است چنین شهری را خراب کنند و اهالی­اش را به جای دیگری کوچ دهند.»

    دوست امین او پاسخ داد:

    مادام که تا این حد عناد و سرکشی می­کنی؛ از میان دلایل بی­حد و حصر موجود با دوازده صورت به تو نشان خواهم داد که محکمه­ی کبرایی هست، دار مکافات و احسان، و دار مجازات و زندانی هست، و این شهر هم­چنان که هر روز خالی­تر می شود روزی می­آید که کاملاً خالی از سکنه، و خراب خواهد شد.

    صورت نخست:

    مگر ممکن است سلطنتی، مخصوصاً چنین سلطنت باشکوهی، به کسانی که مطیع­اند و به شایستگی خدمت می­کنند پاداش ندهد و کسانی را که اهل سرکشی و تمردند مجازات نکند. پاداش و مجازات مذکور تقریباً در این­جا دیده نمی­شود.

    معلوم می­شود در جایی دیگر، محکمه کبرایی هست.

    صورت دوم:

    به کارها و اموری که انجام می­پذیرد توجه کن! ببین چگونه به فقیرترین و ضعیف­ترین فرد تا همه کس، به طور تمام و کمال رزق و روزی داده شـده، و به بیماران بی­کس و کار چه نیکو رسیدگی می­شود. همین‌طـور غذاهـا و ظروف شاهانه و قیمتی و نشان­های مرصع، لباس­های زینتی و ضیافت­های باشکوه دیده می­شود. ببین و بدان که به جز دیوانگانی چون تو، هر کسی وظیفه خود را با دقت انجام می­دهد. هیچ کس حتی ذره­یی از حد و حدود خود پا فراتر نمی‌گذارد. بزرگ­ترین فرد با اطاعتی کامل، تحت خوف و هیبتی متواضعانه، خدمت می­کند.

    معلوم می­شود صاحب این سلطنت بیش­ترین کرم­ها و گسترده‌ترین رحمت­ها را دارد. همین طور از بالاترین عزت و باشکوه­ترین حیثیت و ناموس برخوردار است. کرم، طالب اِنعام کردن است. رحمت نیز بدون احسان امکان ندارد. عزت هم خواهان غیرت است؛ هم­چنین حیثیت و ناموس، طالب تأدیب بی­ادبان است. این درحالی­ست که از آن رحمت، و از هر آن­چه شایسته آن ناموس است یک هزارم نیز در این شهر عملی نمی­شود. ظالم، عزت خود را دارد و مظلوم غرق ذلت خویش است و به همین صورت از این­جا کوچ می­کنند و می‌روند.

    بدیهی­ست امر به محکمه کبرایی موکول می­شود.

    صورت سوم:

    ببین کارها با چه حکمت عالی و با چه نظم و ترتیبی انجام می‌شود. رفتارها و برخوردها را ببین که با چه عدالت واقعی و با چه میزانی صورت می­گیرد. حکمت حکومت، طالب تلطیف کسانی­ست که تحت حمایت سلطنت قرار می­گیرند و به آن پناه می­برند. عدالت نیز خواهان محافظت از حقوق رعیت می‌باشد تا از حیثیت حکومت و شکوه سلطنت حفاظت شود.

    این در حالی­ست که یک هزارم امور شایسته آن حکمت و عدالت در این­جا عملی نمی­شود. نادانانی چون تو، غالباً بدون آن­که کیفری ببینند از این­جا کوچ می­کنند و می­روند.

    معلوم می­شود موضوع به یک محکمه کبرا موکول می­شود …

    صورت چهارم:

    به جواهرات بی­نظیری نگاه کن که در این نمایشگاه­ها از حد و حساب بیرون­اند. هم­چنین غذاهای بی­مانندِ سفره­ها نشان می­دهد که پادشاه این مناطق سخاوتی بی­انتها و خزانه­های پُر و بی­پایانی دارد. چنین سخاوت و خزانه‌های بی­انتهایی طالب دارِ ضیافتی هستند که دائمی باشد و هر چیز دلخواهی در آن یافت شود؛ هم­چنین خواهان دوام لذت جویان از آن ضیافت می­باشند، تا به­واسطه زوال و فراق دچار درد و الم نشوند، زیرا هم­چنان که زوال درد، لذت بخش است زوال لذت نیز درد و الم به همراه دارد.

    این نمایشگاه­ها را ببین! به این اعلامیه­ها توجه کن! و به جارچیان گوش فرا ده که صنایع ارزشمند پادشاهی معجزه­گر را گرد آورده به نمایش گذاشته­اند. اینان کمالات او را نشان می­دهند. جمال معنوی بی­مثل و مانند او را بیان می­دارند. از لطایف حُسن و زیبایی پنهان او بحث می­کنند. معلوم می­شود که او دارای کمالات بسیار مهم و حیرت­انگیز، و جمال معنوی­ست.

    کمال نهان و بی­نقص نیز خواهان مشاهده کنندگانی­ست تا تحسین و تقدیرش کنند و ما شاء الله گویان بر سر بگرداندند و نمایش­اش دهند؛ هم­چنین جمال پنهان و بی­نظیر، طالب دیدن و دیده شدن است، یعنی دیدن جمال خویش به دو وجه: اول این که شخصاً در آینه­های مختلف مشاهده کند؛ و دوم علاقمند است با مشاهده تماشاگرانِ مشتاق و تحسین کنندگانِ متحیر به مشاهده پردازد. طالب دیدن و دیده شدن و مشاهده دائمی و گواه آوردن­های ابدی­ست.

    به همین نحو، جمال دائمی یاد شده نیز طالب دوام وجود تماشاگران مشتاق و تحسین کنندگان است، زیرا جمال دائمی نمی­تواند به مشتاق فانی و زائل رضایت دهد، زیرا محبت تماشاگری که به زوال غیرقابل برگشت محکوم است، به­واسطه تصور زوال، تبدیل به عداوت می­شود؛ و حیرت و حرمت­اش به تحقیر می­گراید؛ چرا که انسان با آن­چه نمی­داند و به آن نرسیده است دشمنی دارد. این در حالی­ست که همه به سرعت در حال ترک این مسافرخانه­ها هستند؛ می­روند و ناپدید می­شوند. پرتوی از آن کمال و آن جمال، حتی سایه­یی کم­رنگ از آن را در یک لحظه می­بینند و بی آن­که سیر شوند می­روند.

    معلوم می­شود عازم تماشاگهی دائمی هستند.

    صورت پنجم:

    نگاه کن، در این امور دیده می­شود که آن ذات بی­مثال دارای شفقتی عظیم است، زیرا کسانی را به داد هر مصیبت زده­یی می­رساند. به هر سؤال و درخواستی پاسخ می­دهد. حتی ببین اگر با کم­ترین درخواست و نیازی در کم‌ترین رعیتی مواجه شود، با مهربانی به آن پاسخ می­دهد. اگر پای گوسفند چوبانی درد بگیرد یا مرهم برایش می­فرستد، یا دامپزشک.

    بیا برویم، در این جزیره اجتماع بزرگی هست. همه اشراف شهر در آن­جا جمع شده­اند. ببین! کارگزار مُکرّمی که حامل نشان بزرگی­ست نطقی را قرائت می­کند. او از پادشاه مهربان­اش چیزهایی می­خواهد. همه اهالی می­گویند: «آری، آری ما هم طالب همین چیزهاییم.» او را تأیید و تصدیق می­کنند. حالا گوش کن، محبوب این پادشاه می­گوید:

    «ای سلطانی که ما را با نعمت­هایت پرورده­یی! اصل و منبع نمونه­ها و سایه‌هایی را که نشان­مان داده­یی برایمان ظاهر و ما را به سوی مقر سلطنت­ات راهنمایی کن. مگذار در این بیابان­ها از بین برویم. ما را به محضرت بپذیر. به ما رحم کن. نعمت­های لذت بخشی را که در این­جا به ما چشاندی در آن­جا بخوران. ما را با نابودی و تبعید عذاب مده. این رعیت مطیع را که مشتاق و سپاسگزار توست به حال خود رها مکن و از بین مبر.»

    آری، او چنین می­گوید و التماس فراوانی می­­کند. تو هم می­شنوی.

    آیا امکان دارد پادشاهی تا این حد مهربان و قدرتمند، کم­ترین درخواست معمولی­ترین فرد را با توجه تمام اجابت کند اما نیکوترین خواسته محبوب ترین کارگزار مُکرّم­اش را به جا نیاورد؟ این در حالی­ست که درخواست آن یار محبوب درخواست همه مردم هم است. نیز رضایت و مرحمت و عدالت پادشاه نیز اقتضای آن درخواست را دارد. ضمن این­که انجام این کار برای او سهل و ساده است و کار دشواری نخواهد بود؛ ساده­تر از تفرجگاه­های موقتی که در این مسافرخانه­ها هست. مادام که شهر حاضر را بنا کرد تا تفرجگاه­ها را برای پنج شش روز ایجاد کند و نمونه­ها را نشان دهد و به این منظور تا این حد هزینه کرده است، تردیدی نیست که خزاین حقیقی، کمالات و هنرهایش را در مقر سلطنت خود چنان آشکار خواهد کرد و چنان تفرّجگاه‌هایی ایجاد خواهد کرد که مایه شگفتی عقول شود.

    معلوم می­شود کسانی که در میدان این امتحان حضور دارند به حال خود رها نشده­اند، قصرهای سعادت یا زندان­ها در انتظار آنان است ...

    صورت ششم:

    اینک بیا و بنگر! این قطارها، هواپیماها، تجهیزات، انبارها، نمایشگاه­ها، و فعالیت­های باشکوه نشان می­دهند که پشت پرده سلطنت باشکوهی وجود دارد،([2]) که حکم می­راند.

    چنین سلطنتی [به­طور طبیعی] خواهان رعیتی‌ست که شایسته­اش باشد. تو خود می­بینی که همه رعایا در این مسافرخانه جمع شده­اند. مسافرخانه نیز هر روز پُر و خالی می­شود. نیز تمام رعایا هم برای انجام رزمایش در میدان امتحان­اند.

    این میدان در هر ساعت دستخوش تحول می­شود؛ هم­چنین تمامی رعایا برای دیدن نمونه احسان­های قیمتی پادشاه در نمایشگاه، و مشاهده آثار صنعت خارقُ‌العاده و نفیس او چند دقیقه­یی به تماشا می­ایستند. محل نمایش نیز هر دقیقه متحول می­شود. آن­که رفته است باز نخواهد گشت و آن­که آمده است خواهد رفت.

    این وضعیت به طور قطع نشان می­دهد که در آن سوی این مسافرخانه و میدان و نمایشگاه، قصرهای دائمی، خانه­های همیشگی، و باغ­ها و خزاینی مملو از اصل­های برتر و خالص این نمونه­ها و صورت­ها وجود دارد.

    به سخن دیگر تلاش در این­جا برای دستیابی به آن­ها می­باشد، یعنی (پادشاه) فرد را در این­جا به تلاش وا می­دارد ولی دستمزدش را در آن­جا پرداخت می­کند. هر کس بسته به استعدادی که دارد در آن­جا از سعادتی برخوردار می­شود ...

    صورت هفتم:

    بیا کمی بگردیم. ببینیم اهالی این شهر در چه حال و روزی هستند. ببین، در هر گوشه و کناری دوربین کار گذاشته­اند و عکس­برداری می‌کنند. همه جا کاتبانی نشسته و چیزهایی می­نویسند. همه چیز ثبت می­شود. بی­اهمیت­ترین خدمت و عادی­ترین کارها را یادداشت می­کنند. آن کوه بلند را ببین؛ دوربینی مخصوص پادشاه در آن­جا نصب کرده­اند ([3]) که از همه امور عکس می­گیرد معلوم می­شود پادشاه دستور داده است همه کارها و رفتارهایی که در ملک او اتفاق می­افتد ثبت شود.

    به عبارت دیگر آن ذات معظم فرموده است همه حوادث را ثبت و از آن­ها تصویربرداری کنند. بی­شک چنین تلاشی برای محافظت موارد مذکور، برای نوعی حسابرسی­ست.

    حاکم حفیظی که کوچک­ترین رفتار ساده­ترین رعیت را اهمال نمی­کند چه­طور ممکن است بزرگ­ترین عمل بزرگ­ترین رعیت را از نظر دور بدارد؛ به حساب­اش رسیدگی نکند و پاداش و کیفری برایش در نظر نگیرد. در حالی که رفتارهایی از آن رعایای بزرگ بروز می­یابد که با عزت و غیرت آن ذات ناسازگار است و برای شأن رحمت او به هیچ وجه قابل قبول نمی­باشد؛ با این حال آن­ها را در این­جا کیفر نمی­دهد.

    بدیهی­ست موضوع را به یک محکمه کبری موکول کرده است …

    صورت هشتم:

    بیا فرمان­های رسیده از او را برایت بخوانم. ببین بارها وعده داده و به­شدت تهدید می­کند که: «شما را از آن­جا بر می­گیرم و به مقر سلطنت خود می­آورم؛ مطیعان را خوشبخت و نافرمانان را زندانی خواهم کرد. آن شهر موقتی را تخریب می­کنم؛ شهر دیگری ایجاد خواهم کرد که قصرها و زندان­های دائمی دارد.»

    انجام وعده­ها برای او به غایت آسان است، و برای رعیت نیز بسیار بااهمیت. خلف وعده، با عزت اقتدارش کاملاً در تضاد است.

    اینک بنگر ای آدم نادان! تو وهم دروغین، عقل هذیان گو، و نفس فریب دهنده­ات را تأیید می­کنی؛ اما ذاتی را که به هیچ وجه مجبور به خلاف و خلف وعده نیست، برازنده حیثیت­اش نمی­باشد و همه امور انجام شده بر صدق او گواهی می­دهند، تکذیب می­کنی. تو با این وضع مستحق مجازات بزرگی خواهی بود. حکایت تو مانند مسافری­ست که بر اثر نور خورشید چشمان­اش را می­بندد و به خیالات خود می­پردازد؛ می­خواهد با قوه وهم و مختصر نور عقل خویش چون کرمی شب­تاب راهی هولناک را روشنایی بخشد. مادام که وعده داده است پس عمل خواهد کرد. در حالی که ایفای آن برای او بسیار سهل و برای ما، همه، او و سلطنت­اش بسیار لازم می­باشد.

    معلوم می­شود محکمه کبری و سعادت عظمایی هست.

    صورت نهم:

    اینک بیا و برخی از رؤسای این دوایر و جماعات را ببین ([4]) که هر کدام برای تماس با پادشاه، تلفنی خصوصی دارند. تعدادی از آن­ها به حضور او رفته­اند. ببین چه می­گویند! آن­ها به اتفاق خبر می­دهند که آن ذات (متعالی) برای دادن پاداش و کیفر، جای بسیار باشکوه و در عین حال دهشتناکی تدارک دیده است.

    وعده­های به غایت محکم می­دهد و تهدیدهایش شدید است. عزت و جلال او نیز به هیچ وجه با خلف وعده سازگار نیست و تذلل نمی­پذیرد.

    این درحالی­ست که مخبران یاد شده به وفور و در حد تواتر، و با اتفاق نظری به قوت اجماع خبر می­دهند که مدار و مقر این سلطنت عظیم که برخی آثارش دیده می­شود، در مملکت دیگری دور از این­جاست و عمارت­ها در این میدان امتحان، موقتی­ست. بعدها به قصرهای دائمی تبدیل خواهند شد. جاهایی که می­بینیم تغییر خواهند کرد، زیرا این سلطنت بی­زوال و باشکوه که عظمت­اش با آثارش دانسته می­شود بر اموری چنین گذرا، بی­دوام، بی­ثبات، بی­اهمیت، ناپایدار، ناقص، و ناتمام بنا نمی‌شود و استوار نمی­گردد ... معلوم می­شود سلطنت مذکور بر اموری دائمی، محکم، بی­زوال، مستمر، کامل و باشکوه و شایسته­ی آن بنا می­گردد.

    پس باید گفت دیار دیگری هست و تردیدی نیست که همه به آن قرارگاه خواهند رفت ...

    صورت دهم:

    بیا، امروز نوروز سلطانی­ست.([5]) تغییر و تحولی خواهد شد، اتفاقات عجیبی رخ خواهد داد. در این روز زیبای بهار به دشت سرسبزی پر از گل­های زیبا برویم و گشتی بزنیم. ببین! مردم هم به همین طرف می­آیند.

    ببین! سِحری هست. همه آن بناها ناگهان تخریب شدند و شکل دیگری گرفتند. ببین، معجزه­یی در کار است. همان بناهای خراب شده در یک لحظه در این­جا ساخته شدند. تو گویی این بیابان برهوت ناگهان شهری متمدن شد. نگاه کن مانند پرده سینما، هر ساعت دنیای دیگری نشان داده می­شود و شکل دیگری می­یابد. توجه کن و ببین که در میان این همه پرده در هم، سریع، متعدد و حقیقی چه نظم و ترتیب کاملی وجود دارد؛ طوری که هر چیز در جای خود قرار داده می­شود پرده­های سینمای خیالی نیز به این اندازه نمی­توانند با نظم و ترتیب باشند. میلیون­ها ساحر ماهر هم قادر به انجام این کارها نیستند. معلوم می­شود آن پادشاه که ما قادر به دیدن­اش نیستیم معجزه­های بزرگ فراوانی دارد.

    ای ابله! تو می­گویی: «چگونه این مملکت وسیع خراب و در جایی دیگر بنا خواهد شد؟»

    اینک می­بینی که هر ساعت انقلاب­ها و تغییر و تبدل­هایی چون تبدیل شدن همان دیار ـ که عقل تو آن را نمی­پذیرد ـ صورت می­گیرد. از این اوضاع و این جمع شدن­ها و پراکنده شدن­ها دانسته می­شود که از این اجتماع­ها و متفرق شدن­ها و شکل گرفتن­ها و تخریب­های سریع، مقصود و منظوری هست. برای اجتماعی یک ساعته، به قدر ده سال هزینه می­شود. مشخص می­شود این اوضاع مقصود بالذات نیست. تمثیل و تقلیدند. آن ذات با معجزه این کارها را انجام می‌دهد. تا این­که صورت­هایشان اخذ شود و ترکیب گردند؛ و نتایج آن­ها حفظ و نوشته شود. (هم­چنان که در میدان امتحان رزمایش همه چیز را می­نوشتند و ثبت می­کردند.) معلوم می­شود در یک مجمع بسیار عظیم معامله بر اساس این موارد انجام خواهد یافت و در نمایشگاهی بسیار بزرگ همواره نشان داده خواهند شد. باید گفت این وضعیت­های گذرا و بی­ثبات، صورت­های ثابت و میوه­های باقی می دهند.

    مشخص می­شود این گونه مراسم، به منظور سعادتی عظیم و محکمه­یی وسیع و غایاتی برتر هستند …

    صورت یازدهم:

    بیا ای دوست لجباز! به هواپیما یا قطاری سوار شویم که عازم شرق یا غرب یعنی گذشته و آینده است. ببینیم این ذات معجزه­گر در جاهای دیگر چه نوع معجزه هایی داشته است. اینک ببین، عجایبی چون منزل و میدان و نمایشگاهی که دیدیم در هر سو وجود دارد اما به لحاظ نوع صنعت و صورت متمایزند. به این نکته خوب دقت کن که در همان منازل بی­ثبات، میدان­های بی‌دوام، و نمایشگاه­های ناپایدار نظم و ترتیب حکمتی تا چه حد باهر، اشارات عنایتی تا چه حد ظاهر، امارات عدالتی تا چه حد عالی و ثمرات مرحمتی تا چه حد فراگیر دیده می­شود. کسی که بی­بصیرت نباشد قطعاً در خواهد یافت که حکمتی کامل­تر از حکمت او، عنایتی زیباتراز عنایت او، رحمتی شامل­تر از رحمت او و عدالتی فراتر از عدالت او نمی­تواند وجود داشته باشد و غیر قابل تصور است.

    اگر بر فرض همان­طور که توهم کرده­یی در مملکت [تحت اختیار] او منزل‌های دائمی، مکان­های عالی، مقام­های ثابت، مسکن­های پایدار، اهالی مقیم، و رعایای سعادتمندی وجود نداشته باشد؛ و این مملکت ناپایدار مظهر حقایق حکمت، عنایت، رحمت، و عدالت نباشد، و جای دیگر هم چیزی وجود نداشته باشد که مظهر آن­چه گفتیم گردد؛ در این صورت لازم می­آید با چنان حماقتی که وجود خورشید را با وجود دیدن روشنایی­اش در وسط روز انکار می­کند، حکمت موجود در برابر چشمان­مان را انکار کنیم، عنایتی را که خود شاهدش هستیم، نیز رحمتی را که می­بینیم انکار کنیم، و همین طور عدالتی را که امارات و اشارات پر قوت­اش مشاهده می­گردد انکار کنیم. در آن صورت باید صاحب همه اعمال حکیمانه و افعال کریمانه و احسان­های رحیمانه­یی را که می­بینیم (حاشا ثم حاشا) بازیگری سفیه، و ستمگری غدار بدانیم. این نیز قلب حقایق به ضدشان است. در حالی که همه خردمندان متفق القول­اند که قلب حقایق محال است؛ امکان ندارد. البته سوفسطائیان ابله که وجود هر چیزی را منکرند بیرون از این قاعده قرار دارند.

    بدیهی­ست دیاری به جز این دیار وجود دارد. در آن­جا محکمه­یی کبری، محل عدالتی علیا، و محل اکرامی عظمی هست تا این مرحمت و حکمت و عنایت و عدالت به طور تمام و کمال ظهور یابد …

    صورت دوازدهم:

    بیا اینک می­خواهیم بازگردیم. با رؤسا و صاحب منصبان این جماعت دیدار خواهیم کرد و تجهیزات­شان را خواهیم دید باید بدانیم که آیا تجهیزات مذکور فقط برای سپری کردن مدتی کوتاه در آن میدان به آن­ها داده شده است؟ یا این­که برای تحصیل سعادت طولانی زندگانی در جای دیگر در اختیارشان گذاشته شده است. این را باید بفهمیم. البته نمی­توانیم همه افراد و تجهیزات را بررسی نماییم. برای نمونه فقط به کارت شناسایی و شناسنامه این افسر نگاه می­کنیم.

    درجه و حقوق و مسئولیت و خواسته­ها و احکام رفتاری او در کارت مذکور نوشته شده است. ببین این درجه را نه برای چند روز، که برای مدتی طولانی می­توان به کسی داد. نوشته­اند «این مقدار حقوق را می­توانی در فلان تاریخ از خزانه خاص دریافت کنی.» در حالی که تاریخ مذکور بعد از گذشت زمانی طولانی و بسته شدن این میدان فرا می­رسد. مسئولیت را نیز نه برای همین میدان موقت، که برای تحصیل سعادت دائمی در قرب پادشاه به او داده­اند. خواسته­ها هم نمی­تواند برای سپری کردن چند روز در این مسافرخانه به او داده شده باشد. حتماً برای یک زندگی طولانی و سعادتمندانه به او داده شده است. احکام (رفتاری) نیز به­ طور کامل نشان می­دهد که صاحب کارت نامزد جای دیگری­ست و برای عالم دیگری تلاش می­کند.

    این دفترها را ببین؛ مسئولیت­ها و نحوه استفاده از تجهیزات و ادوات را فهرست کرده­اند. اگر جایی عالی و دائمی سوای این میدان وجود نمی­داشت این دفتر اطمینان بخش و آن کارت شناسایی قطعی کاملاً بی‌معنا می­شد؛ و این افسر محترم، این فرمانده بزرگوار، و این رئیس مُعزز به رتبه‌یی پایین­تر از همه اهالی سقوط می­کرد، و از همه بیچاره­تر و ذلیل­تر و مصیبت­زده­تر و فقیرتر و ضعیف­تر می­شد. موارد دیگر را نیز بر همین اساس قیاس کن. به هر چیز که توجه کنی خواهی دید که گواهی می­دهد «پس از این [دنیای] فانی [جهانی] باقی وجود دارد …»

    ای دوست!

    معلوم می شود این مملکت موقتی در حکم مزرعه­یی و محلی برای تعلیم و بازار (داد و ستد) است؛ و تردیدی نیست که در آن سوی­اش محکمه­یی کبری و سعادتی عظما وجود دارد. اگر این مطلب را انکار کنی باید همه اوراق هویت و دفاتر و تجهیزات و احکام را که نزد افسران است انکار کنی؛ حتی نمی‌توانی نظم و ترتیب موجود در این دیار را قبول کنی و مجبور به انکار حکومت هم می­شوی. در آن حال وجود تمام اقدامات انجام شده را نیز باید انکار کنی. در آن صورت به تو نمی­توان انسان و ذی­شعور گفت. فردی می­شوی بی­خردتر از سوفسطاییان.

    مراقب باش! گمان نکنی تغییر و تحول مملکت منحصر به همین دوازده صورت است. علایم و دلایل بی­حد و حسابی هست که نشان می­دهند این مملکت بی‌ثباتِ متغیر به مملکتی ماندگار و بی­زوال تبدیل خواهد شد؛ هم­چنین اشارات و نشانه­های بی­شماری هست که مردم را از مسافرخانه موقتی به مقر دائمی سلطنت او انتقال خواهند داد.

    مخصوصاً بیا برهانی محکم­تر از دوازده صورت بیان شده را برایت بگویم:

    بیا ببین در میان جماعت عظیمی که در دور دست دیده می­شود کارگزار بزرگواری که دارای نشان بزرگی­ست و ما او را ابتدا در جزیره دیده بودیم، در حال تبلیغ است. برویم و سخنان­اش را بشنویم. ببین آن کارگزار مُکرم نورانی، مفاد فرمان مهمی را که بر جای بلندی آویخته­اند به اهالی اعلام می­کند و می­گوید:

    «آماده شوید، قرار است به جایی دیگر، به یک مملکت دائمی بروید. جایی که این‌جا نسبت به آن، زندان محسوب می­شود. به قرارگاه سلطنت پادشاه­مان می‌رویم و از مرحمت و احسان­هایش برخوردار خواهیم شد؛ در صورتی که این فرمان را خوب بشنوید و از آن اطاعت کنید ... وگرنه در صورت سرکشی و عدم توجه به آن، در زندان­های مخوفی محبوس خواهید شد.» آری، او چنین مطالبی را تبلیغ می­کند.

    تو هم می­بینی که در آن فرمان اعظم چنان خاتم اعجاز آمیزی وجود دارد که به هیچ وجه قابل تقلید نیست. همه ـ به جز نادان­هایی چون تو ـ به یقین در می­یابند فرمان یاد شده، فرمان پادشاه است. آن کارگزار مکرم نیز چنان نشانه­هایی دارد که هر کسی ـ جز نابینایان امثال تو ـ به قطع و یقین می‌فهمد صادق­ترین ترجمان اوامر پادشاه است.

    آیا ممکن است آن کارگزار مُکرم در برابر مسأله تبدیل مملکت که به­واسطه آن فرمان اعظم با تمام توان خویش دعوی­اش را دارد، اعتراضی را بپذیرد. نه، امکان ندارد، مگر آن­که هر آن­چه را دیده­ایم انکار کنی ...

    حالا ای دوست! نوبت توست که سخن بگویی؛ بگو، هر چه می­خواهی بگو!

    ـ من چه می توانم بگویم، مگر می­توان در برابر این مطالب چیزی گفت؟ در میانه روز مگر می­توان در انکار خورشید چیزی گفت؟ من فقط می­گویم: الحمدلله، خدا را صد هزار بار شکر که از سلطه وهم و هوی، و اسارت نفس و هوس نجات یافتم، از حبس و زندان دائمی رها شدم و باور کردم که به جز این مسافرخانه‌های در هم بر هم و بی­ثبات، در قرب شاهانه دیار سعادتی هست؛ و ما نامزد رفتن بدان­جا هستیم …

    این داستان تمثیلی که منظور از آن اشاره به حشر و آخرت بود در این­جا به اتمام رسید.

    اینک با توفیق الهی به حقیقت برتر خواهیم پرداخت. معادل «دوازده صورت» پیشین «دوازده حقیقت متکی به هم» و یک «مقدمه» را بیان می­کنیم.

    * * *

    مقدمه

    با چند اشاره به مسایلی می­پردازیم که در گفتار­های «بیست و دوم، نوزدهم و بیست و ششم» توضیح داده شده­اند.

    اشارت نخست:

    در داستان بیان شده، میان مرد نادان و دوست امینَش سه حقیقت مطرح است:

    حقیقت نخست: نفس اماره و قلب من است.

    حیقت دوم: شاگردان فلسفه و تلامیذ قرآن حکیم است.

    حقیقت سوم: امت اسلام و ملت کفر است.

    دهشتناک­ترین گمراهی شاگردان فلسفه، ملت کفر و نفس اماره، عدم شناخت حضرت حق است. مرد امین در داستان می­گوید: «هیچ حرفی بی­نویسنده و هیچ قانونی بدون حاکم نمی­شود.» ما هم می­گوییم:

    هم­چنان که بی­نویسنده بودن کتاب بی­نهایت محال است، به­ویژه کتابی که در هر کلمه­اش با قلم ظریف، کتابی نگاشته باشند، و در هر حرف­اش قصیده منظمی وجود داشته باشد؛

    بی­نقاش بودن کائنات نیز بی­نهایت محال اندر محال است، زیرا کائنات چنان کتابی­ست که هر صفحه­اش کتاب‌های فراوانی را در بر می­گیرد. حتی در هر کلمه­اش کتابی موجود است. در هر حرف­اش قصیده­یی هست. سطح زمین صفحه­یی­ست؛ با این حال ببینید که حاوی چه تعداد کتاب است. درخت یک کلمه است؛ ببینید چه تعداد صفحه دارد. میوه، یک حرف، یک دانه، یک نقطه است. در آن نقطه فهرست و برنامه فشرده درخت بزرگی قرار دارد. چنین کتابی می­تواند نقش قلم قدرت ذات ذوالجلالی باشد که مالک اوصاف جلال و جمال، و قدرت و حکمت بی­پایان است. معلوم می­شود با شهود عالم، برخورداری از چنین ایمانی لازم می­آید، مگر آن که فرد سرمست از ضلالت و گمراهی باشد …

    هیچ خانه­یی بدون معمار نمی­شود، مخصوصاً خانه­یی که مُزین به صنایع خارقُ‌العاده، نقوش شگفت­انگیز، و تزیینات بی­نظیر بوده، و هر سنگ آن حاوی صنایع به کار رفته در کاخی باشد. هیچ عقلی نمی­تواند بپذیرد که خانه یاد شده بدون معمار است؛ قطعاً چنین خانه­یی باید معمار بی­نهایت صنعت­کار و ماهری داشته باشد. مخصوصاً خانه­یی را در نظر بگیرید که در هر ساعت درون آن هم‌چون پرده سینما منزل­هایی حقیقی شکل می­گیرد و همان­طور که جامه­ها را تغییر می­دهند با کمال نظم و ترتیب آن منازل را نیز تغییر می­دهند. حتی در هر پرده حقیقی­اش منزل­های کوچک و متعددی ایجاد می­گردد.

    این عالم نیز به همان ترتیب نیازمند صانعی بی­نهایت حکیم و علیم و قدیر است، زیرا این کائنات با­شکوه چون کاخی‌ست که ماه و خورشید چراغ­هایش هستند، ستارگان، شمع­ها، و زمان، ریسمان و نواری­ست که صانع ذوالجلال هر سال عالم دیگری را به آن پیوند می‌زند و به نمایش می­گذارد. در آن عالم پیوند یافته صورت­های منظم را با سیصد و شصت روش تجدید می­کند. با کمال نظم و ترتیب و حکمت آن­ها را تغییر می‌دهد. سطح زمین را سفره نعمتی کرد که در هر بهار با سیصد هزار نوع از آفریده­هایش آن را تزیین می­کند. زمین را با انواع احسان­های بی­شمارش پر می‌کند. احسان­هایی که در نهایت پیوستگی و تداخل‌اند، اما در عین حال با بی‌نهایت امتیاز و تفاوت از هم قابل تفکیک­اند. جهات دیگر را با همین مطلب مقایسه کن ... چگونه می­توان از سازنده چنین کاخی غفلت نمود؟

    انکار خورشیدی که جلوه و انعکاس­اش در میانه یک روز صاف بدون ابر، روی همه حباب­های سطح دریا، و بر تمام اشیای براق روی خشکی، و دانه­های برف دیده و مشاهده می­شود هذیان جنون­آمیز عجیبی­ست، زیرا با انکار و قبول نداشتن وجود خورشید واحد، باید خورشیدهایی را به تعداد قطره­ها، حباب­ها، و قطعه­ها به عنوان خورشیدهای حقیقی و اصیل پذیرفت.

    در این حال باید قبول کرد که حقیقت خورشید بزرگ در ذره­یی کوچک (که حداکثر یک ذره می­تواند در آن­­جا گیرد) قرار گرفته است؛ به همان ترتیب، دیدن عالمی منظم که به نوبت و همواره، حکیمانه تغییر نموده و به صورتی منظم و مرتب نو می­شود، و عدم تصدیق خالق ذوالجلال و اوصاف کمالی او، بیش از آن­چه گفته شد جنون ضلالت، و هذیان و دیوانگی­ست، زیرا باید پذیرفت که در هر چیز حتی در ذره­یی بسیار کوچک الوهیتی مطلق مستتر است؛ چرا که هر ذره­ی هوا قادر است وارد هر گل و میوه و برگی بشود و تأثیرگذار باشد. همین ذره اگر [از جانب حق] مأمور نباشد، برای وارد شدن به درون هر چیز و تأثیر گذاشتن بر آن، می­بایست طرز شکل­گیری، صورت و هیأت آن را بداند. به سخن دیگر باید از علم و قدرت محیطی باشد تا بتواند تأثیرگذار باشد.

    مثلاً هر ذره از خاک استعداد آن را دارد که مدار و منشأ رشد همه دانه­ها و هسته­ها شود. حال اگر همین ذره مأمور نباشد باید به تعداد گیاهان و درخت­ها ابزار و دستگاه معنوی داشته باشد، یا این­که باید صنعت و قدرتی به آن ذره داد تا بتواند طرز شکل­گیری (همه درختان و گیاهان را) بداند، تمام صورت­هایی را که بر تن­شان کرده­اند بداند و بتواند آن­ها را غرس کند.

    سایر موجودات را هم بر همین منوال قیاس کن تا دریابی که وحدانیت در هر چیز آشکارا دلایل فراوانی دارد. آری، خلق همه چیز از یک چیز، و تبدیل همه چیزها به یک چیز، امری­ست که خاص آفریننده همه چیزها می­باشد.

    به فرمان ارزشمند وَ اِنْ مِنْ شَيْءٍ اِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ توجه کن.

    معلوم می­شود با قبول نداشتن واحد احد، باید خدایانی به تعداد موجودات را پذیرفت.

    اشاره دوم:

    در داستان از کارگزاری مُکرم بحث شد و بیان گردید که هر کسی که کور نباشد با دیدن نشانه­های او خواهد دانست که شخص مذکور به امر پادشاه عمل می­کند و بنده خاص اوست. منظور از آن کارگزار مکرم همان رسول اکرم (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) است.

    آری، برای کائناتی چنین مُزین، و صانعی چنان مقدس [طبیعی­ست که] چنین رسول اکرمی لازم است همان­طور که روشنایی برای خورشید لازم است، زیرا هم­چنان که ممکن نیست خورشید نور افشانی نکند، الوهیت نیز امکان ندارد با فرستادن پیامبران خود را نشان ندهد.

    آیا امکان دارد جمالی که در نهایت کمال است نخواهد با ارسال واسطه­یی نشانگر و تعریف کننده، خود را بروز دهد؟

    هم­چنین آیا ممکن است کمال صنعتی در غایت جمال، مایل به دیده شدن به­واسطه تبلیغ مُبلغی نباشد که می­خواهد نظرها را به­سوی او جلب کند؟

    آیا اصلاً امکان دارد سلطنت کلیه ربوبیتی عام، علاقه­یی به اعلام وحدانیت و صمدانیت­اش توسط برگزیده­یی ذوالجناحین در طبقات کثرت و جزئیات نداشته باشد؟ یعنی آن فرد هم­چنان که به لحاظ عبودیت کلی خویش، نماینده طبقات کثرت در درگاه الهی­ست، از نظر قربیت و رسالت نیز مأمور درگاه الهی در طبقات کثرت می­باشد.

    آیا ممکن است کسی که دارای حُسن ذاتی در اعلا درجه­اش می­باشد دوست نداشته باشد محاسن جمال و لطایف حُسن خود را در آینه­ها ببیند و به دیگران نشان دهد؟ او به­واسطه حبیبی رسول که هم حبیب است و با بندگی محبت او را جلب کرده و آینه­داریش را می­کند و هم رسول است؛ کاری می­کند که مخلوقات او را دوست داشته باشند، و زیبایی نام­هایش را به آن­ها نشان می­دهد.

    آیا امکان دارد کسی که دارای خزاین مملو از اشیای عجیب و قیمتی­ست و معجزه­های شگفت­انگیزی نیز دارد اراده نکند و نخواهد داشته­هایش به­واسطه مُعرفی فهیم و نمایش دهنده­یی توصیف کننده، در انظار خلق و خطاب به آن­ها نمایش داده شود؛ تا به این ترتیب کمالات پنهان او بیان گردد؟

    آیا امکان دارد این عالم را با آفریده­هایی که نشان­دهنده کمالات همه نام­هایش می­باشند تزیین کند و برای دیده شدن­اش آن را به قصری تشبیه نماید که مُزین به صنایع شگفت­انگیز و ظریف است، آن­گاه آموزنده­یی راهبر تعیین نکند؟

    مگر ممکن است صاحب این عالم، بیان راز مشکلی که حاوی چیستی مقصد و غایت موجود در تحولات موجود در کائنات می­باشد، و حل معمای سه سؤال دشوار درباره موجودات، که از کجا آمده­اند، به کجا می­روند، و چیست­اند؟ را به‌واسطه فرستاده­یی روشن نکند؟

    آیا اصلاً امکان دارد صانع ذوالجلالی که خود را با آفریده­های زیبا و نیکو به ذی­شعوران معرفی می­کند و به­واسطه­ی نعمت­های ارزشمندش موجب می­شود دوست­اش بدارند، توسط فرستاده­یی اعلام نکند که در مقابل، خواسته­اش از ذی‌شعوران چیست و آن­ها چگونه می­توانند موجبات رضایت­اش را فراهم کنند؟

    هم­چنین آیا ممکن است نوع انسان را از نظر شعور و ادراک، مبتلا به کثرت، و از نظر استعداد، مهیا برای عبودیت کلی بیافریند اما نخواهد به­واسطه راهنمایی معلم، روی آن­ها را از کثرت به وحدت بگرداند؟

    نبوت، مشابه موارد ذکر شده، وظایف و مسئولیت­های متعددی دارد که هر یک، برهانی قاطع­اند و روشن می­کنند که الوهیت بدون رسالت نمی­شود …

    اینک می­پرسیم در عالم (طبق توصیفات و وظایف بیان شده) چه کسی شایسته­تر و جامع­تر از محمد عربی عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام ظهور کرده است؟ آیا زمان، تاکنون در مرتبه رسالت و مسئولیت تبلیغ کسی را شایسته­تر و موفق تر از او سراغ داشته و نشان داده است؟ نخیر، اصلاً و ابداً! او سید همه رسولان و امام همه پیامبران است؛ سرور تمام اصفیا و اقرب همه مقربین می­باشد؛ اکمل همه مخلوقات، و سلطان تمام مرشدان است.

    آری، اهل تحقیق متفق القول­اند علاوه بر دلایل بی­حد و حساب نبوت­اش و معجزاتی چون شق القمر یا جاری شدن آب از انگشتان که تعدادشان بالغ بر هزار مورد است، وجود معجزه کبرایی چون قرآن عظیم الشأن ـ که دریای حقایق است و به چهل وجه معجزه می­باشد ـ به خودی خود کافی­ست تا رسالت او را چون خورشید آشکار کند. در رساله­های دیگر مخصوصاً در گفتار «بیست و پنجم» بحث کرده­ایم که قرآن قریب به چهل وجه معجزه است؛ لذا در این­جا به اختصار اکتفا می­کنیم.

    اشاره سوم:

    چنین گمان نشود این انسان خُرد چه اهمیتی دارد که قرار است این عالم عظیم برای محاسبه اعمال او بسته شود و عرصه دیگری گشوده گردد. زیرا این انسان خُرد و کوچک از آن­جا که به اعتبار جامعیت فطرت، سرور موجودات، بیانگر سلطنت الهی، و مظهر عبودیت کلی­ست اهمیت فراوانی دارد.

    باز گمان نشود که انسان چگونه به­واسطه عمر کوتاه خود مستحق عذابی ابدی می­شود. کفر، این کائنات را که ارزش و مرتبه­اش در حد مکتوبات صمدانی­ست به درکات بی­معنایی و بی­هدفی سقوط می­دهد و چون به تحقیر تمام عالم بر می­آید، همه اسمای قدسی را که نقش­ها و جلوه­هایشان در موجودات مشاهده می­شود انکار و رد می­کند، و به تکذیب دلایل نامتناهی حقانیت و صدق حضرت حق می‌پردازد، لذا جنایت بی­نهایتی­ست. جنایت بی­نهایت نیز مستلزم عذابی بی‌نهایت ا‌ست­ …

    اشارت چهارم:

    در حکایتی که بیان شد با دوازده صورت دیدیم که به هیچ وجه امکان ندارد چنان پادشاهی مهمان­خانه موقتی با آن اوصاف را داشته باشد اما از مملکت دائمی دیگری که استقرار داشته و مظهر شکوه و شوکت و مدار سلطنت عظمایش باشد برخوردار نباشد ...

    و نیز به هیچ وجه ممکن نیست آفریننده باقی این دنیای فانی چنین جهانی را بیافریند و جهان باقی و ماندگار دیگری ایجاد نکرده باشد. امکان ندارد صانع سرمدیِ این عالم بدیع و زایل، این جهان را خلق کند اما عالم دیگری را که مستقر و دائمی­ست خلق نکند. ممکن نیست فاطر حکیم و قدیر و رحیم، دنیایی را که حکم نمایشگاه و میدان امتحان و مزرعه دارد بیافریند اما دار آخرت را که مظهر تمام غایات آن است نیافریند.

    از دوازده در می‌توان وارد این حقیقت شد، و با دوازده حقیقت می­توان آن درها را گشود. از ساده­ترین و کوتاه­ترین مورد شروع می­کنیم:

    حقیقت نخست:

    باب ربوبیت و سلطنت است که جلوه اسم رب می­باشد.

    اصلاً امکان دارد شأن ربوبیت و سلطنت الوهیت، مخصوصاً چنین عالمی را با اهدافی به غایت عالی و مقاصدی متعالی ایجاد کند تا کمالات خویش را بنمایاند اما برای مؤمنان که در برابر غایات و مقاصد آن با ایمان و عبودیت رفتار می­کنند پاداشی در نظر نگرفته باشد؟ و اهل ضلالت را که به رد و تحقیر آن مقاصد می‌پردازند کیفر ندهد؟

    حقیقت دوم:

    باب کرم و رحمت است که جلوه اسم کریم و رحیم می­باشد.

    آیا امکان دارد پروردگار عالم با نشان دادن آثاری که حکایت از کرم، رحمت، عزت و غیرت بی­نهایت او دارد پاداشی درخور کرم و رحمت­اش ندهد، و شایسته عزت و غیرت­اش کیفر نکند؟

    آری، اگر به اوضاع این جهان توجه شود خواهیم دید که به ضعیف­ترین و عاجزترین ([6]) موجود تا قوی­ترین آن رزق شایسته و مناسب داده می­شود. به ضعیف­ترین و عاجزترین موجود بهترین روزی داده می­شود. درمان هر دردمندی از جایی می­رسد که فکرش را هم نمی­کند. چنان ضیافت­ها و اکرام­های کریمانه­یی ترتیب داده می­شود که به طور بدیهی دانسته می­شود دست کریمی در آن­ها دخالت دارد.

    مثلاً در موسم بهار همه درختان را که به حوریان بهشتی می­مانند جامه­یی چون سندس می­پوشاند، آن­ها را با مرصعات گل و میوه تزیین نموده و خادم [انسان] قرارشان می­دهد؛ کاری می­کند با شاخه­هـا ـ که دستان لطیف­شان هستند ـ شیرین­ترین و زیباترین میوه­ها را به ما عرضه کنند. توسط حشره­یی نیش­دار شیرین­ترین عسل شفا دهنده را به ما می­خوراند، زیباترین و نرم­ترین لباس را توسط حشره­یی فاقد دست تهیه و بر تن ما می­پوشاند، خزانه بزرگی از رحمت را برای ما در دانه­ی کوچکی محافظت می­کند؛ از همه این امور بالبداهه دانسته می­شود که اثر کرمی تا چه حد جمیل و رحمتی تا چه حد لطیف هستند؛

    علاوه برآن، سوای انسان و برخی جانوران، از خورشید و ماه و زمین گرفته تا کوچک­ترین آفریده، همه چیز با کمال دقت و توجه در حال انجام وظایف خود هستند و ذره­یی پا از محدوده خود بیرون نمی­گذارند؛ یعنی مشخص است که بر اثر وجود هیبتی عظیم، اطاعتی عام جریان دارد و همه چیز به فرمان او که صاحب جلال و عزت بزرگی­ست عمل می­کنند.

    توجه به شفقت رحیمانه‌ی([7]) همه مادران در نبات و حیوان و انسان، و پروردن کودکان ناتوان و ضعیف­شان با غذای لطیفی چون شیر، بالبداهه روشن می­کند که جلوه رحمتی وسیع در کار است.

    حال که متصرف این عالم چنین کرم و رحمت و جلال و عزت بی­پایانی دارد، روشن است که جلال و عزت بی­پایان، خواهان تأدیب بی­ادبان خواهد بود. کرم بی‌نهایت، خواهان اکرام بی­نهایت است. رحمت بی­انتها خواهان احسانی شایسته خود خواهد بود. این­ها در حالی­ست که در این دنیای فانی و در این عمرهای کوتاه، جزیی از میلیون­ها جزء، مانند قطره­یی از دریا جاگیر می­شود و تجلی می‌کند. به عبارت دیگر دار سعادتی شایسته آن کرم و درخور آن رحمت لازم است؛ در­ غیر این صورت هم­چون انکار خورشیدی که روز را پر از روشنایی می‌کند، باید وجود رحمتی را که می بینیم منکر شویم، زیرا زوالِ بی‌بازگشت، شفقت را به مصیبت، محبت را به آتش جدایی، نعمت را به نقمت، عقل را به ابزاری نحس، و لذت را به الم تبدیل می­کند که در این حال از میان رفتن حقیقت رحمت لازم می­آید.

    (طبیعی­ست که) باید دار مجازاتی متناسب با عزت و جلال یاد شده باشد؛ چرا که غالباً ظالم در عزت و مظلوم در موقعیت ذلیلانه­یی باقی می­ماند و با چنین وضعیتی از این دنیا کوچ می­کنند و می­روند. معلوم می­شود موضوع با تأخیر به محکمه کبرایی موکول می­شود. وگرنه این­طور نیست که توجهی به این موضوع نشود. البته گاه در این دنیا هم کیفر داده می­شود. عذاب اقوام عاصی و متمرد در قرون گذشته نشان می­دهد که انسان رها شده نیست و همیشه ممکن است با سیلی جلال و غیرت مواجه شود.

    آری، آیا اصلاً امکان دارد انسان در میان همه موجودات مسئولیت و استعداد مهمی داشته باشد، پروردگار انسان هم به­واسطه این همه آفریدگانِ با نظم و ترتیب، خودش را معرفی کند، و در برابر، انسان او را با ایمان نشناسد؟ نیز خداوند با بی­شمار میوه مُزین رحمت­اش کاری کند که دوست­اش بدارند و انسان با عبادت خویش نتواند کاری کند که خداوند دوست­اش بدارد؟ هم­چنین خداوند با انواع و اقسام نعمت­ها، محبت و رحمت خود را به انسان نشان دهد اما در مقابل، انسان با شکر و حمد به او احترام نکند؟ و با همه این احوال کیفری نبیند و رها شده باقی بماند؟ مگر ممکن است آن ذات ذوالجلال ـ که غیرتمند و عزتمند است ـ دار مجازاتی مهیا نکند؟

    هم­چنین آیا امکان دارد، خداوند رحمان و رحیم برای مؤمنان دار مکافات و سعادت ابدی ایجاد نکند؟ زیرا آنان در مقابل تعریف خداوند از خویش با ایمان به شناخت او پرداخته و در مقابل اراده خداوند به دوست داشته شدن با عبادت او را دوست داشته و خود را نیز در معرض محبت او قرار می­دهند، و نیز در مقابل رحمت خداوند با شکر و احترام مقابله می­کنند.

    حقیقت سوم:

    باب حکمت و عدالت است و جلوه اسم حکیم و عادل می­باشد.

    آیا ممکن است([8]) ذات ذوالجلال که سلطنت ربوبیت­اش را با حکمت و نظم، و میزان و عدالتِ جاری در ذرات (ریز) تا خورشید به نمایش می­گذارد، مؤمنان پناه برده به حمایت­اش را که با ایمان و عبودیت، و حکمت و عدالت توفیق حرکت یافته­اند مورد لطف قرار ندهد؟ و بی­ادبانی را که با کفر و طغیان در برابر آن حکمت و عدالت، عصیان نموده­اند ادب نکند؟ این در حالی­ست که یک هزارم آن حکمت و عدالت به طور شایسته در میان انسان­ها اجرا نمی­شود و به بعد موکول می­شود. بیش­ترِ گمراهان بدون تحمل کیفر، و اغلب اهل هدایت نیز بدون اخذ پاداش کوچ نموده و از این­جا می­روند. معلوم می­شود موضوع به محکمه کبرا و سعادتی عظما حواله می­­گردد.

    آری، دیده می­شود ذاتی که در این عالم تصرف می­کند کارهایش را با حکمتی بی­انتها پیش می­برد. برای این منظور خواهان برهان هستی؟ برهان، رعایت مصلحت و فواید از سوی او در همه کارهاست. مگر نمی­بینی که در همه اعضای بدن انسان، استخوان­ها و شریان­ها، حتی در سلول­های بدن، در هر جزء و قسمت بدن فواید و حکمت­هایی وجود دارد؛ حتی در برخی از اعضای بدن انسان به تعداد میوه­های یک درخت، حکمت­ها و فایده­هایی مندرج است؛ این نشان می­دهد که کار با حکمتی بی­انتها انجام می­گیرد.

    نیز وجود بی­نهایت درجه نظم و ترتیب در صنعت هر چیزی نشانگر آن است که امور با حکمت بی­نهایتی انجام می­گیرند. درج برنامه دقیق یک گل زیبا در یک تخم کوچک، و قرار دادن صفحه اعمال و تاریخچه حیات و فهرست اعضای یک درخت بزرگ در یک هسته کوچک با قلم تقدیر، نشان از آن دارد که قلم حکمتی بی­پایان در کار است.

    هم­چنین خلقت هر چیزی دارای حسن صنعتی در اعلا درجه آن است؛ و این نشان می­دهد صانعی که بی­نهایت حکیم است در این امر نقش دارد. آری، خلاصه­ی تمام عالم، کلید همه خزاین رحمت، و آینه­های تمام اسم­های حضرت حق را در بدن کوچک انسان درج نموده­اند و این نشانگر حکمتی در بالاترین مرتبه حسن صنعت است.

    اینک می­پرسیم آیا امکان دارد حکمتی که در چنین اجراییات ربوبی حاکمیت دارد تلطیف کسانی را که به ربوبیت پناه آورده و مؤمنانه اطاعت­اش می­کنند نخواهد، و تا ابد آن­ها را مورد لطف قرار ندهد؟

    آیا برای این­که بپذیری کارها با عدالت و میزان صورت می­گیرد برهان می‌خواهی؟ دادن وجود به همه چیز با ترازوهای حساس و مقیاس­های مخصوص، صورت بخشیدن به آن­ها، و قرار دادن هر کدام در جای مناسب خود، نشان از این حقیقت دارد که کار، با عدالت و میزانی بی­نهایت، انجام شده است.

    همین طور دادن حق هر صاحب حقی به اندازه استعدادش، یعنی دادن همه لوازم وجود چیزی و تأمین تمام وسایل بقای آن به مناسب­ترین صورت، دست عدالتی بی­انتها را نشان می­دهد.

    پاسخ دادن همیشگی به هر چیزی که با زبان استعداد، نیاز فطری، و اضطرار درخواستی می­کند، نشان از عدل و حکمتی بی­نهایت دارد.

    اینک آیا امکان دارد عدالت و حکمتی که برای یاری آفریده­یی کوچک و تأمین کم­ترین نیازش، چنین شتاب دارد، نیاز مهمی در مخلوق بزرگی چون انسان یعنی بقا را مهمل رها کند؟ بزرگ­ترین درخواست و بزرگ­ترین طلب او را برای کمک بی­پاسخ بگذارد؟ و با عدم محافظت از حقوق بندگان­اش از حشمت و شکوه ربوبیت­اش حفاظت نکند؟

    در حالی که انسان در این دنیای فانی عمر مختصری را می­گذراند و نتوانسته و نمی­تواند از حقیقت چنین عدالتی برخوردار شود. لذا موضوع به یک دادگاه عالی موکول می­شود، زیرا عدالت حقیقی مستلزم آن است که این انسان کوچک، نه نسبت به کوچکی خود، که متناسب با بزرگی جنایت، اهمیت ماهیت، و عظمت مسئولیت­اش پاداش بگیرد یا مجازات شود.

    اما دنیای فانی و گذرا از عدالت و حکمت لازم برای انسان که با نظر به ابدیت خلق شده، بسیار دور است؛ بنابراین شکی نیست که ذات جلیل ذوالجمال ـ که عادل است ـ و ذات جمیل ذوالجلال ـ که حکیم می­باشد ـ جهنمی دائمی و بهشتی ابدی خواهد داشت.

    حقیقت چهارم:

    باب وجود و جمال است که جلوه اسم جواد و جمیل می‌باشد.

    آیا امکان دارد جود و سخاوت بی­پایان، ثروت بی­انتها، خزاین پایان­ ناپذیر، جمال سرمدی بی­مثل و مانند، و کمال ابدی بی­نقص، خواستار شاکران نیازمند، آینه­داران مشتاق، و ناظران متحیر ـ که برای همیشه در دار سعادت و محل ضیافت خواهند بود ـ نباشند.

    آری، تزیین چهره دنیا با این همه مخلوقات زینتی، چراغ قرار دادن ماه و خورشید، سفره نعمت کردن سطح زمین و پر کردنش از بهترین نوع غذاها، قرار دادن هر یک از درختان میوه­دار چون یک ظرف، و تجدید مکرر آن­ها در هر فصل؛ همه نشان­دهنده جود و سخاوتی بی­انتها هستند.

    چنین جود و سخاوتی، و چنان رحمت و خزاین بی­انتهایی، دار ضیافت و محل سعادتی را لازم می­دارند که دائمی بوده و هر چه را بخواهی در آن­جا بیابی، و به­طور قطع خواهان آن است که لذت جویان از آن ضیافت، در محل با سعادتی که گفتیم دائم و ابدی باشند. تا با زوال و فراق، متحمل دردی نشوند؛ چرا که زوال الم، لذت است و زوال لذت نیز الم می­باشد. سخاوت یاد شده سنخیتی با دادن درد به دیگران ندارد.

    معلوم می­شود این سخاوت خواهان، بهشتی جاودان و حضور محتاجان ابدی در آن­جا می­باشد، زیرا جود و سخای بی­انتها، احسان­ها و اِنعام­های بی­نهایت را لازم می­دارد. احسان­ها و اِنعام­های بی­پایان نیز خواهان بی­نهایت احساس دِین کردن و نیاز به برخورداری از نعمت است. این نیز مستلزم دوام وجود کسی­ست که از احسان برخوردار می­گردد تا با تنعمی دائمی در برابر انعام دائمی، شکر و احساس دِین خود را بروز دهد؛ در غیر این صورت لذتی که به­واسطه زوال تلخ می­شود، به­واسطه مقتضای جود و سخای یاد شده در مدتی کوتاه قابل دستیابی نیست.

    نمایشگاه­های اقطار عالم را ببین که تماشاگه صنعت الهی­اند. به اعلان­های ربانی توجه کن که در دست نباتات و حیوانات روی زمین­اند. ([9]) به سخنان انبیا و اولیا گوش کن که مبلغان محاسن ربوبی­اند. ببین که چگونه کمالات بی­نقص صانع ذوالجلال را با نمایش صنعت­های خارق العاده، بیان نموده و نشان داده و همه نظرها را به­سوی آن­ها جلب می­کنند.

    پس معلوم می­شود صانع این جهان کمالات بسیار مهم و حیرت انگیز و پنهانی دارد که با صنعت­های خارق العاده می­خواهد آن­ها را بروز دهد، زیرا کمالات پنهان و بی­نقص خواهان به نمایش در آمدن در نظر شاهدانی­ست که تقدیر و تحسین کنند و ما شاء الله بگویند. کمالات دائمی نیز خواهان ظهور و بروز دائمی هستند. که این امر نیز مستلزم دوام وجود تقدیر و تحسین کنندگان است. ارزش و بهای کمالات در نظر تحسین کننده­یی که فاقد بقاست، سقوط می­کند.([10])

    همین طور موجودات به غایت زیبا، پر از صنعت، درخشان و تزیین شده در سطح عالم، هم­چنان که نور از وجود خورشید حکایت می­کند، نشان از محاسن جمالی معنوی و بی­نظیر دارند و لطایف حُسنی خفی و بی­مثل و مانند را به یاد می­آورند.([11])

    آن حُسن منزه اشاره دارد که از تجلی آن جمال مقدس در اسما[ی الهی] و شاید در هر اسم گنج­های بسیار نهانی وجود دارد.

    جمالی تا این حد عالی و بی‌نظیر و پنهان، دوست دارد زیبایی­های خود را در آینه­یی ببیند و درجات حُسن و مقیاس­های جمال خویش را در مرآتی مشتاق و ذی شعور مشاهده نماید؛ نیز علاقمند است برای تماشای جمال دوست داشتنی خویش از منظر دیگران دیده هم بشود.

    به عبارت دیگر دوست دارد به دو وجه جمال خود را ببیند اول: مشاهده خویش به‌شخصه در آینه­هایی با رنگ­های مختلف و متفاوت؛ و دوم: دیدن به‌واسطه مشاهده بینندگان مشتاق و تحسین کنندگان سرگشته.

    معلوم می­شود حُسن و جمال خواهان دیدن و دیده شدن است. دیدن و دیده شدن نیز بیننده‌ی مشتاق و تحسین کنندگان متحیر می­خواهد. حُسن و جمال، ابدی و سرمدی­اند لذا مستلزم دوام وجود مشتاقان می­باشند.

    زیرا جمالی دائمی نمی­تواند به مشتاقی زایل راضی شود؛ چرا که در بیننده‌ی محکوم به زوال و عدم بازگشت، تصور از بین رفتن، محبت را به عداوت تبدیل نموده، حیرت به استخفاف، و حرمت و احترام به تحقیر می­گراید، زیرا هم­چنان که انسان خودپسند دشمن هر آن چیزی­ست که به آن جهل دارد، با چیزی هم که به آن دست نیابد ضدیت می­کند. در حالی که محبتی بی­نهایت، در برابر جمالی که شایسته شوق و تحسینی بی­حد و حصر است، به مقابله با عداوت و کینه و انکار ضمنی می­پردازد. به­واسطه همین سرّ است که در می­یابیم کافر دشمن خداوند است.

    آن سخاوت و جود بی­نهایت، آن جمال حُسن بی­مانند، و آن کمالات بی­عیب و نقص، سپاسگزاران و مشتاقان و تحسین کنندگان ابدی را اقتضا دارند؛ و از طرفی ما در مسافرخانه دنیا همه را می­بینیم که به سرعت می­روند و ناپدید می­شوند، و ناچار احسان آن سخاوت را بسیار اندک می­چشند، یعنی اشتهای­شان باز می­شود و بی آن­که چیزی از آن میل کنند می­روند؛ نیز لحظه­یی و اندکی به روشنایی آن کمال و جمال و شاید به سایه ضعیفی از آن نگاه می­کنند و بی آن­که سیر شوند می­روند.

    معلوم می­شود همه به سوی تماشاگهی دائمی می­روند.

    خلاصه: هم­چنان که این عالم با تمام موجودات­اش به قطع بر صانع ذوالجلال خود دلالت دارد، صفات و اسمای قدسی صانع ذوالجلال نیز بر جهان آخرت دلالت نموده نشان از آن دارد و آن را اقتضا می­کند.

    حقیقت پنجم:

    باب شفقت و عبودیت محمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) است که

    تجلی اسم مجیب و رحیم می­باشد.

    مگر ممکن است پروردگاری که دارای شفقت و مرحمت بی­پایان است و با دیدن کم­ترین نیاز کوچک­ترین آفریده­اش با کمال مهربانی از جایی که آن مخلوق انتظارش را ندارد به او یاری می­رساند، ربی که پنهانی­ترین صدا را از مخفی­ترین مخلوق­اش می­شنود و به او کمک می­کند؛ پروردگاری که همه درخواست­های با لسان حال و قال را می­شنود و اجابت می­کند، بزرگ­ترین حاجت عظیم­ترین بنده اش­([12]) و محبوب­ترین آفریده­اش را ببیند و برآورده نکند، به او یاری نرساند و بلندترین دعا را بشنود و اجابت نکند؟

    لطف و سهولت موجود در رزق و پرورش ضعیف­ترین حیوانات و بچه­ها­ی­شان نشان می­دهد که مالک کائنات با رحمتی بی‌انتها ربوبیت می­کند. شفقتی تا این درجه رحیمانه در ربوبیت او مگر ممکن است زیباترین دعای افضل مخلوقات­اش را اجابت نکند؟ این حقیقت را به وجهی که در گفتار «نوزدهم» توضیح داده­ام در این­جا تکرار می­کنم:

    ای دوستی که بانفس­ام سخن من را می­شنوی! در داستان تمثیلی گفته بودیم: در جزیره­یی اجتماعی بر پا بود و کارگزار بزرگواری مشغول ایراد نطق در آن­جا بود. حقیقت مورد اشاره او از این قرار است: بیا! رها از زمان فعلی، در عالم اندیشه به عصر سعادت، و در عالم خیال به جزیره العرب برویم. تا رسول اکرم (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) را در اثنای انجام وظیفه و در حال بندگی ببینیم و زیارت کنیم. ببین! او با رسالت و هدایت خود سبب حصول سعادت ابدی و وسیله وصول به آن است؛ به همین ترتیب او با عبودیت و دعای خویش سبب وجود سعادت و وسیله ایجاد بهشت است.

    اینک ببین! همان فرد، با چنان مناجات کبرایی، حین عبادتی علیا، برای سعادت ابدی دعا می­کند که توگویی نه تنها این جزیره که سراسر زمین همراه با نماز باعظمت او نماز می­خواند و دست به نیایش بر می­دارد. زیرا عبودیت او عبودیت امت تابع­اش را تضمن نموده و همین طور به­واسطه سرّ موافقت، سرّ عبودیت تمام پیامبران را در بر می­گیرد.

    او هم­چنین صلات کبرایش را در چنان جماعت عظمایی می­خواند و دعا می­کند که گویا تمامی انسان­های کامل و نورانی بنی آدم از زمان حضرت آدم تا عصر ما و حتی تا قیامت از او تبعیت کرده و برای دعاهایش آمین می­گویند.([13])

    ببین! او برای حاجتی عمومی چون بقا، چنان دعا می­کند که نه تنها ساکنان زمین، که اهل آسمان­ها و حتی تمام موجودات در مناجات­اش مشارکت کرده و با لسان حال می­گویند: «آه، آری ای پروردگار! عطا کن، دعایش را بپذیر. ما هم چنین طلبی داریم.» باز هم بنگر! او چنان غمگینانه، محبوبانه، مشتاقانه و با تضرع سعادت باقیه را طلب می­کند که همه کائنات را به گریه وا می­دارد و همه در نیایش او مشارکت می­کنند.

    ببین! برای چنان مقصد و غایتی سعادت را می­خواهد و برای نیل به آن دعا می­کند که از سقوط انسان و همه مخلوقات در بی­ارزشی، بی­فایدگی، بیهودگی و فنای مطلق که اسفل السافلین است، جلوگیری کرده، فرد را به مرتبه ارزش و بقا و مسئولیت متعالی و مکتوبات صمدانی ـ که اعلاء علیین است ـ ارتقا می­دهد.

    ببین! با چنان تضرع مدد خواهانه­یی درخواست می­کند و با چنان راز و نیاز دلنشین و رحمت خواهانه­یی التماس می­نماید که گویا همه موجودات، آسمان­ها و عرش، ندایش را می­شنوند، به وجد می­آیند و بعد از دعای او «آمِينَ اَللّٰهُمَّ آمِينَ» می­گویند.([14])

    نگاه کن! از قدیری چنان سمیع و کریم، و از علیمی چنان بصیر و رحیم، طلب سعادت و بقا می­کند که بالمشاهده پنهان­ترین خواسته و مخفی­ترین نیاز پنهان‌ترین موجود را می بیند، می­شنود، می­پذیرد و مشمول رحمت خود قرار می­دهد. با لسان حال هم شده اجابت می­کند. خواسته‌ی او را در چنان صورت رحیمانه، بصیرانه، و حکیمانه­یی برآورده و اجابت می­کند که تردیدی باقی نمی‌گذارد آن تربیت و تدبیر مخصوص همان بصیر و سمیع است و خاص آن کریم و رحیم می­باشد.

    بیا گوش فرا دهیم تا بدانیم این افتخار نوع انسان، و فرید کون و زمان ـ که فخر کائنات (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) است و تمام فرزندان آدم را پشت سر خود دارد و بر فراز ارض ایستاده، دست به­سوی عرش اعظم بلند کرده و درون حقیقت عبودیت احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) که جامع خلاصه عبودیت نوع بشر است دعا می­کند ـ چه می­خواهد. ببین! برای خود و برای امت­اش سعادت ابدی طلب می­کند، خواهان بقاست، بهشت را طلب می­کند. این­ها را همراه با تمام اسمای قدسیه الهیه می­خواهد که جمال­شان را در آینه موجودات نشان می­دهند؛ هم‌چنان که می­بینی از آن اسما، طلب شفاعت دارد.

    اگر اسباب موجبه بی­شمار و دلایل وجودی آخرت هم نبود، صرف دعای همین ذات (پاک) سبب ایجاد بهشتی می­شد که خلقت­اش مانند سهولت ایجاد بهار برای قدرت خالق رحیم سهل و آسان است.([15])

    آری، چگونه ممکن است ایجاد بهشت برای قدیر مطلق که سطح زمین را در بهار، محشری می­کند و صد هزار نمونه حشر را می­آفریند، دشوار باشد؟

    معلوم می­شود هم­چنان که رسالت او (پیامبر) سبب گشایش این دار امتحان شده و مظهر سرّ «لَوْلاَكَ لَوْلاَكَ لَمَا خَلَقْتُ اْلاَفْلاَكَ» گردیده؛ عبودیت و بندگی او نیز مانند مورد پیشین، سبب گشایش دار سعادت شده است.

    آیا به هیچ وجه امکان دارد نظم جهان که موجب حیرت همه عقول است، حُسن صنعت بی­نقص در رحمتی فراگیر، و جمال بی­نظیر ربوبیت با اجابت نکردن دعای مذکور، زشتی و نامهربانی و بی­نظمی را بپذیرد؟ یعنی بی­اهمیت­ترین و ناچیزترین خواسته­ها و نجواها را بااهمیت بشنود و به جا آورد؛ و مهم­ترین و ضروری­ترین خواسته­ها را بی­اهمیت بداند، نشنود، نفهمد و اجابت نکند؟ حاشا و کلا، صد هزار بار حاشا! این چنین جمالی، آن چنان زشتی را نمی­پذیرد و زشت نمی­شود.([16])

    پس باید گفت رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام با رسالت خویش درِ دنیا را گشود و به همین صورت با عبودیت خود نیز در آخرت را می­گشاید.

    عَلَيْهِ صَلَوَاتُ الرَّحْمٰنِ مِلْءَ الدُّنْيَا وَدَارِ الْجِنَانِ

    اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ عَلٰى عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ ذٰلِكَ الْحَبِيبِ الَّذِي هُوَ سَيِّدُ الْكَوْنَيْنِ وَفَخْرُ الْعَالَمَيْنِ وَحَيَاةُ الدّٰارَيْنِ

    وَوَسِيلَةُ السَّعَادَتَيْنِ وَذُو الْجَنَاحَيْنِ وَرَسُولُ الثَّقَلَيْنِ وَعَلٰى آلِهِ وَصَحْبِهِ اَجْمَعِينَ

    وَعَلٰى اِخْوٰانِهِ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ آمِينَ

    حقیقت ششم:

    باب حشمت و سرمدیت است و تجلی اسم جلیل و باقی می‌باشد.

    مگر ممکن است حشمت ربوبیتی که همه موجودات را از خورشیدها و درختان تا کوچک­ترین ذرات، چون سربازان فرمانبردار به تسخیر خود در آورده و اداره می­کند، بر فانیان پریشان حالی که در مسافرخانه دنیا، حیاتی موقت را می­گذرانند متوقف شود و دایره حشمتی باقی و مدار ربوبیتی ابدی و عالی ایجاد نکند؟

    در این عالم اجراییات با عظمتی مانند تغییر فصول، حرکات بزرگ هواپیما گونه­یی چون حرکت سیارات، تسخیرهای دهشتناکی مانند گهواره کردن زمین برای انسان، چراغ قرار دادن خورشید برای خلق، و تحولات گسترده­یی مانند احیا و تزیین زمین مرده و خشک شده نشان می­دهد که پشت پرده، ربوبیتی معظم وجود دارد و با سلطنتی باشکوه حکم می­راند. چنین سلطنت ربوبیتی، رعیتی شایسته خود می­خواهد و همین طور خواهان مظهری درخور است.

    این درحالی‌ست که می بینی به لحاظ ماهیت، جامع­ترین و بااهمیت­ترین رعایا و بندگان­اش در مسافرخانه دنیا موقتاً به صورت پریشانی گرد هم آمده­اند. مسافرخانه هم هر روز پر و خالی می­شود. نیز همه رعایا در این میدان امتحان موقتاً برای تجربه خدمت هستند. میدان مذکور نیز هر ساعت دگرگون می­شود. همه آن رعایا برای تماشای سوداگرانه نمونه احسان­های ارزشمند صانع ذوالجلال، و اشیای نفیس صنعت خارق العاده­اش در نمایشگاه­­های بازار عالم، دقایقی در این عرصه می­ایستند، نگاهی می­کنند و بعد، ناپدید می­شوند. این عرصه نیز هر دقیقه متحول می­شود. آن­­که می­رود باز نمی­گردد و آن­که می­آید (قطعاً) خواهد رفت.

    این وضعیت به یقین نشان می­دهد که در آن سوی این مسافرخانه و میدان و این نمایشگاه­ها، قصرهای دائمی و مساکن ابدی هست که مدار و مظهر آن سلطنت سرمدی خواهند شد؛ آری، در آن سو باغ­ها و خزاینی مملو از خالص­ترین و متعالی­ترین اصل نمونه­ها و صورت­هایی وجود دارد که در این دنیا شاهدشان بوده‌ایم. معلوم می­شود تلاش در این­جا برای دست­یابی به آن­هاست. در این­جا به کار می­گیرد و در آن­جا پاداش می­دهد. هر کس متناسب با استعدادش در آن­جا از سعادتی برخوردار می­شود (البته اگر از دست ندهد). آری، سلطنتی چنان سرمدی محال است بر این فانیان و ذلیلان از بین رونده استوار گردد.

    با دوربین تمثیل زیر حقیقت مذکور را بنگر:

    فرض کنیم تو در راهی می­روی. می­بینی کاروان­سرایی آن­جا هست که فرد بزرگی آن را برای مهمانان­اش ساخته است. میلیون­ها سکه طلا هم برای تزیین آن جا هزینه می­کند تا مهمانان­اش شبی را به خوشی بگذرانند و عبرت بگیرند. مهمانان در زمانی اندک کمی به تزیینات مذکور نگاه کرده و اندکی از آن نعمت­ها را می­چشند و پیش از آن­که سیر شوند می­روند. اما هر مهمان با دوربین عکس برداری خاص خود از تصاویر موجود در آن کاروان­سرا چیزهایی ثبت می­کند. خدمتکاران آن فرد بزرگ نیز نحوه رفتار مهمانان را با دقت می­بینند و ثبت و ضبط می­کنند. از طرفی می­بینی که همان فرد هر روز بیش­تر آن تزیینات قیمتی را تخریب می­کند، و برای مهمانانی که به تازگی می­آیند تزیینات نو فراهم می­کند. پس از مشاهده این مطلب آیا تردیدی برایت باقی می­ماند که سازنده کاروان­سرا در این راه، قطعاً دارای منازل عالی دائمی، خزاین قیمتی بی پایان و سخاوتی عظیم و مستمر می­باشد؟ با اکرامی که در این کاروان­سرا معمول می­دارد اشتهای مسافران را در خصوص چیزهایی که نزد خود دارد باز نموده و نسبت به هدایایی که برایشان آماده کرده ترغیب­شان می­کند.

    درست مانند همین مطلب، اگر فارغ از سرمستی­ها به وضعیت مسافرخانه دنیا توجه کنی نُه اساس زیر را درخواهی یافت:

    اساس اول: خواهی فهمید که این دنیا نیز مانند همان کاروان­سرا برای خود و سرخود نیست. از طرفی محال هم هست که به خودی خود چنین صورتی اخذ کرده باشد. مسافرخانه­­یی­ست که با حکمت بنا شده و برای آمدن قافله مخلوقات، سکنی گزیدن و کوچ کردن­شان پر و خالی می­شود.

    اساس دوم: خواهی فهمید که ساکنان این کاروان­سرا مسافر و مهمان­اند. پروردگار کریم­شان آنان را به دارالسلام دعوت می­کند.

    اساس سوم: خواهی فهمید که زیورهای این دنیا فقط برای لذت بردن و خوشی کردن نیست؛ زیرا اگر مدتی لذت بخش باشند، به دلیل فراق­شان مدت­ها دردآور خواهند بود. (دنیا) به تو می­چشاند، اشتهایت را باز می­کند اما سیرت نمی‌کند، زیرا یا عمر دنیا کوتاه است یا عمر تو. برای سیر شدن کفایت نمی­کند. معلوم می­شود این تزیینات که قیمت­شان بالا و مدت­شان کوتاه است برای عبرت و شکر و سپاسگزاری­اند؛([17]) برای تشویق به اصل­های دائمی­شان و برای غایاتی به غایت متعالی­اند.

    اساس چهارم: ‌هم‌چنین خواهی فهمید که زیورهای این دنیا([18]) در حکم نمونه نعمت­هایی هستند که به­واسطه رحمت رحمان در بهشت برای اهل ایمان مهیا شده­اند.

    اساس پنجم: خواهی دانست که این مخلوقات فانی برای آن آفریده نشده­اند که در برهه­یی کوتاه دیده شوند و بعد فانی شده و از بین بروند. بلکه اجزای آن­ها در وجودشان برای مدت زمانی کوتاه دور هم جمع شده تا وضعیتی مطلوب کسب کنند، تصاویرشان اخذ شود، تمثال­هایشان را دریافت کنند، معنایشان دانسته شود و نتیجه هایشان ضبط گردد. مثلاً برای اهل ابد، مناظر دائمی ایجاد گردد؛ و در عالم بقا مدار غایات دیگری واقع شود.

    اشیا برای بقا آفریده شده­اند، نه فنا؛ اگر فنای صورت هم مطرح است به معنی اتمام وظیفه (در دوره­یی) و ترخیص (برای ورود به دوره دیگری) می­باشد. این مطلب از این­جا دانسته می­شود که شی فانی از جنبه­یی رو به فنا می­رود اما از جنبه­های گوناگون باقی می­ماند.

    مثلاً به گل که از کلمات قدرت است نگاه کن؛ گل در زمانی کوتاه با تبسم به ما نگاه می­کند، و پس از مدتی در پس پرده فنا پنهان می­شود. اما رفتن گل به رفتن کلمه­یی می­ماند که از دهان تو خارج می‌شود؛ کلمه­یی که [در ظاهر از بین می­رود] اما هزاران کلمه از امثال خود را نزد گوش­ها به ودیعت می­گذارد؛ و به تعداد عقول شنونده، معانی خود را نزد آن­ها ابقا می­کند. کلمه گل، بعد از افاده معنا ـ که وظیفه­اش است ـ از میان می­رود اما صورت ظاهری­اش را در حافظه هر بیننده­یی که آن را می­بیند و ماهیت معنوی‌اش را در هر بذرش باقی می­گذارد، و می­رود. گویا هر حافظه و هر بذر برای حفظ زینت آن همانند دوربین عکاسی، و برای دوام بقایش به مثابه منزلگاهی­ست.

    وقتی ساده­ترین مصنوع در بسیط­ترین مرتبه حیات، چنین است، دانسته می­شود انسان که در بالاترین طبقه حیات قرار دارد و دارای روح باقی می­باشد، به چه میزان با بقا مرتبط است. قانون شکل­گیری و تمثال صورت درختان بزرگ که دارای گل و میوه می­باشند، اندکی نظیر روح است؛ این قانون و تمثال در دانه­های چون ذرات ریز در کمال انتظام و در کشاکش دگرگونی­های پردغدغه حفاظت می­شود و باقی می­ماند؛ در چنین وضعیتی میزان ارتباط روح بشر با بقا دانسته می­شود؛ روح بشر که مالک ماهیتی کاملاً جامع و متعالی­ست، جامه­یی از وجود خارجی بر تن کرده، و قانون امریِ نورانی و ذی شعور است.

    اساس ششم: هم­چنین در می­یابی این گونه نیست که انسان رها شده و عنان­اش به خود او واگذار شده باشد و هر جا که بخواهد بتواند چرا کند. بلکه صورت تمام اعمال او اخذ و برای محاسبه، نتیجه تمام افعال­اش ثبت می­شود.

    اساس هفتم: خواهی دانست که از بین رفتن مخلوقات زیبای عالم بهار و تابستان در موسم خزان، معدوم شدن نیست. بلکه ترخیص و رها شدن بعد از اتمام وظایف شان می­باشد.([19])

    خالی کردن جا برای مخلوقاتی­ست که در بهار بعدی می­آیند، برای آن است که موظفین جدید بیایند و جایگزین شوند؛ آماده کردن جا برای موجودات دیگر است؛ هم­چنین هشداری سبحانی­ست برای آن دسته از ذی شعورانی که بر اثر غفلت، وظیفه خود، و بر اثر سرخوشی شکر کردن را فراموش کرده­اند.

    اساس هشتم: هم­چنین خواهی دانست که صانع سرمدی این عالم فانی جهان دیگری دارد که باقی­ست و بندگان­اش را تشویق می­کند که بدان سو روند.

    اساس نهم: خواهی دانست که چنان رحمانی در چنان عالمی به بندگان خاص­اش چنان اکرام هایی خواهد کرد که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است. آمنا ...

    حقیقت هفتم:

    باب حفظ و حفیظیت است و تجلی اسم حفیظ و رقیب می‌باشد.

    مگر ممکن است حفیظیتی که با کمال نظم و میزان از هر چیز تر و خشک، کوچک و بزرگ، و عادی و عالی، در آسمان و زمین و صحرا و دریا محافظت می‌‌کند و نتایج کارهایشان را با نوعی حساب و کتاب از صافی می­گذراند، از اعمال و افعال مرتبط با ربوبیت عامه­ی موجودی چون انسان ـ که در فطرت، عظیم است، و در مرتبه­یی چون خلافت کبری به­سر می­برد، و مسئولیت بزرگی چون امانت کبری را بر دوش دارد ـ محافظت نکند و از صافی محاسبه نگذراند و با ترازوی عدالت نسنجد و پاداش و کیفر شایسته ندهد؟ خیر، به هیچ وجه …!

    آری، ذات اداره کننده این عالم، از همه چیزها در یک نظام و میزان محافظت می­کند. نظام و میزان نیز ظهور علم و حکمت، و اراده و قدرت است، زیرا در وجود هر مصنوعی می­بینیم که کاملاً منظم و موزون خلق شده است. هر کدام از صورت­هایی که همان موجود در طول حیات خود تغییر می­دهد، نظمی دارد و هیأت مجموعه آن نیز تحت نظم و ترتیبی­ست،

    زیرا می­بینیم حفیظ ذوالجلال بسیاری از صورت­های هر چیز را که وظیفه­اش تمام شده و به عمرش پایان داده می­شود و از این عالم شهادت کوچ می­کند، در حافظه­ها و نوعی آینه­های مثالی که در حکم الواح محفوظه­اند([20]) حفظ می­کند و غالب تاریخچه حیات­اش را در هسته و نتیجه­اش نقش می­زند و می­نویسد؛ و در آینه­های ظاهر و باطن ابقا می­کند. مثلاً حافظه بشر، میوه درخت، دانه میوه، و تخم گل، عظمت احاطه­ی قانون حفیظیت را نشان می­دهند.

    مگر گل­ها و موجودات میوه­دار بهار با عظمت را نمی­بینی، که با تمام صفحات اعمال، قوانین شکل گیری، و تمثال صورت­های­شان در درون چند تخم نوشته و محافظت می شوند. در بهار دوم با محاسبه­یی متناسب با آن­ها، دفتر اعمال­شان را منتشر، و با کمال نظم و حکمت، عالم بهار دیگری را به میدان می­آورند؛ و این نشان می­دهد که حفیظیت با چه میزان احاطه­یی جریان دارد.

    وقتی از چیزهای گذرا، عادی، فاقد بقا، و بی­اهمیت چنین محافظت می­شود، مگر ممکن است اعمال بشر که در عوالم غیب، آخرت، ارواح و ربوبیت عامه ثمرات مهمی دارد به صورت تحت نظر حفظ نشود، و به طرز جدی ضبط و ثبت نگردد؟ خیر اصلاً چنین نیست.

    از این طرز تجلی حفیظیت دانسته می­شود که مالک موجودات، نسبت به انضباط آن­چه در مُلک­اش جریان می­یابد اهتمامی درخور دارد. نیز در وظیفه حاکمیتی خود بی­نهایت دقیق است و در ربوبیت سلطنت­اش اهتمامی فراوان دارد؛ طوری که کم­ترین حادثه و ناچیزترین خدمت را ثبت نموده و دستور نوشتن آن را می­دهد. صورت هر اتفاقی را که در مُلک­اش رخ دهد در چیزهای متعددی حفظ می­کند.

    حفیظیت مذکور اشاره دارد که دفتر مهمی برای محاسبه اعمال گشوده می­شود، و مخصوصاً اعمال و افعال بااهمیت انسان ـ که به لحاظ ماهیت بزرگ‌ترین و مکرم­ترین و شریف­ترین مخلوق می­باشد ـ در چارچوب حساب و میزان مهمی قرار می­گیرد و صفحه اعمال­اش منتشر خواهد شد.

    آیا اصلاً امکان دارد انسان مفتخر به (کسب مقام) خلافت و امانت (الهی) شود، به عنوان شاهد شئون کلی ربوبیت، برخورداری از مسئولیت تبلیغ وحدانیت الهی در دایره کثرت را اعلام کند و در تسبیحات و عبادات اکثر موجودات مداخله نماید و به درجه مراقبت و نظارت ارتقا یابد، آن گاه وارد قبر شود و آرام به خواب رود و بیدارش نکنند؟ درباره اعمال کوچک ­و بزرگ­اش از او سؤالی نکنند؟ به محشر نرود و محکمه کبرا را نبیند؟ نه، امکان ندارد ...!

    قدیر ذوالجلال زمستان و بهار را ـ که بسیار شبیه قیامت و حشر اند و گواهی می­دهند که حضرت حق توانا بر همه ممکناتی­ست که در آینده وقوع خواهند یافت([21]) و شهادت می­دهند که همه وقایع زمان گذشته معجزات قدرت اویند ـ بالمشاهده ایجاد می­کند. انسان چگونه می­تواند از چنین پروردگاری به عدم بگریزد و زیر خاک برود و پنهان شود؟

    مادام که در این دنیا حسابرسی شایسته­یی از او نمی­شود و حکمی برایش نمی­دهند بی­تردید راهی محکمه­یی کبری و سعادتی عظما می­باشد.

    حقیقت هشتم:

    باب وعد و وعید است و جلوه اسم جمیل و جلیل می­باشد.

    مگر ممکن است صانع این مصنوعات که علیم مطلق و قدیر مطلق است به وعد و وعید الهی خود که همه پیامبران به تواتر خبر داده­اند و تمام صدیقین و اولیا آن را به اجماع گواهی کرده­اند عمل نکند (حاشا) و وانمود کند که عاجز و جاهل است؟ در حالی که فرامین موجود در وعده و وعیدهایش به هیچ روی برای قدرت­اش گران نیست. انجام همه آن­ها بسیار ساده و آسان است. مانند بازگرداندن عینی([22]) برخی از موجودات بی­شمار بهار گذشته یا مثالی([23]) برخی دیگراز آن­ها در بهار آتی، سهل و ساده است.

    ایفای وعده برای ما، برای هر چیز، و نیز برای خودش و سلطنت ربوبی­اش بسیار لازم است. خلف وعده با عزت اقتدارش ضدیت دارد و منافی احاطه علمی اوست، زیرا خلف وعده یا به دلیل جهل است یا ریشه در عجز و ناتوانی دارد.

    ای منکر! آیا می­دانی با کفر و انکارت مرتکب چه جنایت احمقانه­یی می­شوی؛ تو وهم دروغ­گو، عقل هذیان­گو، و نفس فریب دهنده­ات را تصدیق می­کنی و به تکذیب ذاتی بر می­خیزی که به هیچ وجه مجبور به خلف و خلاف نیست، (و اصولاً) خلاف به هیچ وجه برازنده عزت و حیثیت او نیست، و همه کارهای انجام شده و همه چیزهایی که دیده می­شوند بر صدق و حقانیت او گواهی می­دهند. به رغم بی­نهایت کوچک بودن، مرتکب جنایتی بی­نهایت بزرگ می­شوی! شکی نیست که مستحق مجازات عظیم ابدی هستی. روایت است که دندان برخی از اهالی جهنم به اندازه کوه می­شود؛ این را از باب مقیاس برای بزرگی جنایت آن­ها گفته‌اند. مثال تو (ای منکر!) به مسافری می­ماند که چشم بر نور خورشید می­بندد. به خیالاتی می­پردازد که در سر دارد. وهم او چون یک کرم شب تاب می­خواهد با نور چراغ تارُک­اش راه ترسناک­اش را روشن کند.

    مادام که موجودات، کلمه­های صادق و حق­گوی او هستند، و حادثات عالم، آیات ناطق و درستگوی او هستند حضرت حق هر آن­چه را وعده داده انجام خواهد داد. محکمه کبرایی بر پا می­کند، و سعادت عظمایی اعطا می­نماید.

    حقیقت نهم

    باب احیا و اماته است

    که تجلی محیی و ممیت اسم حی قیوم می­باشد.

    آیا امکان دارد خدایی که قدیر رحیم، و علیم حکیم است و زمین پهناوری را که مرده و خشکیده است زنده می­کند، خدایی که در این زنده کردن، هر یک از مخلوقات را ـ که شمارشان بیش از سیصد هزار نوع است ـ چون حشر بشر به صورت عجیبی بر می­انگیزاند و قدرت خود را به نمایش می­گذارد، خدایی که در حشر و نشر یاد شده در میان بی­نهایت در هم آمیختگی و اختلاط، احاطه علمی خود را با بی­نهایت امتیاز و تفریق نشان می­دهد و با تمام فرامینِ آسمانی­اش حشر انسان را وعده کرده و نظر همه بندگان­اش را به سعادت ابدی معطوف می­دارد، خدایی که همه موجودات را سر به سر، دوش به دوش، و دست به دست در دایره امر و اراده خویش گردانیده و نیازمند یک­دیگر قرار داد و مُسخر هم کرد تا عظمت ربوبیت­اش را نشان دهد، خدایی که بشر را جامع­ترین و ظریف­ترین و نازنین­ترین و نازدارترین و دعاگوترین ثمره درخت کائنات آفرید، او را مخاطب خویش کرد و همه چیزها را مسخر او گردانید، خدایی که تا این حد به انسان اهمیت داد آیا ممکن است قیامت را برپا نکند؟ حشر را ایجاد نکند و نتواند ایجاد کند؟ بشر را زنده نکرده و یا نتواند که زنده کند؟ محکمه کبری را باز نگشاید؟ بهشت و جهنم را خلق نکند؟ حاشا و کلا …!

    آری، متصرف ذی شأن این عالم هر قرن و هر سال و هر روز امثال و اشارات و نمونه­های فراوانی از حشر اکبر و عرصه قیامت را بر عرصه تنگ و موقتی زمین ایجاد می­کند.

    از جمله در حشر بهاری می­بینیم که بیش از سیصد هزار نوع حیوان و نبات کوچک و بزرگ را ظرف پنج شش روز بر می­انگیزد و می­پراکند. ریشه همه درختان و گیاهان، و قسمی از حیوانات را عیناً زنده می­کند و باز می­گرداند. دیگران را به صورت مثلیتی در مرتبه عینیت ایجاد می­کند. تخم­هایی را که ماده آن­ها تفاوت اندکی با هم دارند و کاملاً به هم آمیخته­اند با کمال امتیاز و تشخیص با سرعت و وسعت و سهولت و با نظم و میزان تمام، ظرف شش روز یا شش هفته احیا می­کند. مگر ممکن است کاری برای ذاتی که این کارها را می­کند سخت و سنگین باشد، نتواند زمین و آسمان­ها را در شش روز بیافریند و با یک صیحه انسان را زنده نکند؟ حاشا!

    اگر نویسنده­یی معجزه‌گر باشد و سیصد هزار کتاب را که حروف آن­ها از بین رفته یا خراب شده، در یک صفحه بی­غلط و اشکال و نقص، همه را با هم به صورت زیبایی ظرف یک ساعت از نو بنویسد؛ و کسی به تو بگوید: «این نویسنده کتاب تو را که خود تألیف کرده و حالا در آب افتاده دوباره ظرف یک دقیقه به یاری حافظه­اش خواهد نوشت.» آیا می­توانی بگویی «او قادر به این کار نیست؛ و من باور نمی­کنم؟»

    یا اگر سلطانی دارای معجزه، برای نشان دادن اقتدارش، یا برای عبرت و سرخوشی با یک اشاره کوه­ها را از جا برکند، ممالک را زیر و رو کرده، و دریا را تبدیل به خشکی کند و تو شاهد این­ها باشی. با این حال پس از مدتی ببینی سنگ بزرگی به دره پرتاب شده و راه مهمانان سلطان را که به ضیافت­اش دعوت شده­اند بسته است و آن­ها نمی­توانند عبور کنند. اگر کسی به تو بگوید: «سلطان مذکور با یک اشاره، سنگ را هر قدر هم که بزرگ باشد بر می­دارد یا منهدم می‌کند؛ و مهمانان­اش را در راه نمی­گذارد.» آیا می­توانی در پاسخ بگویی: «برنمی‌دارد یا نمی­تواند آن را بردارد؟»

    یا فردی را در نظر بگیریم که در یک روز ارتش بزرگی را از نو تشکیل داده است. در این حال اگر یک نفر بگوید: «آن فرد همه افراد گردان­ها را که برای استراحت پراکنده شده بودند با صدای شیپوری گرد هم می­آورد و تحت فرمان و نظام خویش قرار می­دهد.» تو اگر بگویی: «باور نمی­کنم!» خواهی دانست که تا چه حد دیوانگی کرده­یی …

    اگر (معنا و مفهوم) این سه تمثیل را دریافته­یی توجه کن و ببین که: نقاش ازل در برابر دیدگان ما صفحه سپید زمستان را بر می­گرداند، برگ سبز بهار و تابستان را می­گشاید، و با قلم قدرت و تقدیر خود بیش از سیصد هزار نوع را به شکل احسن بر صفحه روی زمین می­نگارد. این­ها در درون هم­اند اما با هم قاطی نمی­شوند، و مانع یک­دیگر نیز نیستند؛ آن­ها را با هم می­نویسد. از نظر صورت و شکل گیری منفک از هم­اند لیکن او خطا نمی­کند و غلط نمی­نویسد.

    آری، برای ذات حکیم حفیظی که برنامه روح بزرگ­ترین درخت را در دانه­ی کوچکی شبیه یک نقطه درج کرده و محافظت می­کند مگر می­توان گفت چگونه از روح متوفیان محافظت می­کند؟

    مگر درباره ذات قدیری که کره زمین را چون قلاب سنگ می‌چرخاند می­توان گفت چگونه زمین را از سر راه مسافرانی که عازم آخرت­اند برداشته یا آن را متلاشی می­کند؟

    ذات ذوالجلال لشکرهای اجساد تمام ذی­حیاتان را از هیچ یا مجدداً با کمال نظم و ترتیب از طریق ثبت و قرار دادن ذرات با فرمان كُنْ فَيَكُونُ در گردان­هایشان، ایجاد می­کند. مگر می­توان پرسید این ذات ذوالجلال چگونه می­تواند با صیحه­یی ذرات اساسی و اجزای اصلی جسدی به سان گردان را که تحت امر نظام او با هم آشنا شده­اند یک جا جمع کند.

    هم­چنین در هر دوره دنیا، در هر عصر، حتی در تغییر شب و روز، و در ایجاد ابرها در هوا و از بین رفتن­شان که شبیه حشر بهارند با چشم خود می­بینی چه نقش­هایی می­زند که اشاره و نمونه و مثال­اند برای حشر. اگر در عالم خیال خود را هزار سال پیش فرض کنی، آن­گاه به مقایسه ماضی و مستقبل که دو بال زمان­اند بپردازی به تعداد هر روز و هر عصر نمونه­یی برای حشر و قیامت خواهی دید. با دیدن این مقدار از نمونه­ها و مثال­ها اگر حشر جسمانی را غیر منطقی و دور از عقل بدانی و انکارش کنی خود نیز خواهی دانست که تا چه حد مرتکب جنون و دیوانگی شده­یی. (دقت کن و) ببین فرمان اعظم درباره حقیقت مورد بحث ما چه می­گوید:

    فَانْظُرْ اِلٰٓى آثَارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ(روم: ٥٠)

    خلاصه: چیزی وجود ندارد که مانع حشر شود، و هر چیزی اقتضای آن را دارد.

    ربوبیت سرمدی و تا این حد باشکوه، و حاکمیتِ تا این حد معظم و محیطِ ذاتی که زمین پهناور، این محشر عجایب را چون حیوانی عادی می­میراند و زنده می­کند، آن را برای بشر و حیوان کشتی یا گهواره­یی نیکو قرار داده، خورشید را در این مهمان­کده برای آنان چراغی گرمابخش و نور افشان کرده، و سیاره­ها را طیاره ملائک خویش نموده است، بر دنیایی موقت، بی­دوام، بی­قرار، بی­اهمیت، متغیر، بی­بقا، ناقص و بدون تکامل بنا نمی­شود و استوار نمی­گردد.

    معلوم می­شود دیار باشکوه، دائمی، باثبات و بی­زوال دیگری هست که شایسته اوست. مملکت باقی دیگری دارد. ما را بدان منظور به کار وا می­دارد و به آن­جا دعوت می­کند. همه اصحاب ارواح نیره، تمام اقطاب قلوب منوره، و همه ارباب عقول نورانی که از ظاهر به حقیقت عبور کرده و به قرب حضور حق مُشرف شده­اند شهادت می­دهند که او ما را به آن­جا منتقل خواهد کرد؛ هم­چنین آن­ها همگی خبر داده­اند که در آن­جا پاداش و کیفری هست؛ و نقل کرده­اند که مکرراً وعده­های محکم و تهدیدهای شدیدی دارد.

    خلف وعده نیز، هم ذلت است هم تذلل؛ و این به هیچ وجه برازنده جلال قدسیت او نیست. خلف الوعید هم یا ریشه در عفو دارد یا ناتوانی. و این در حالی‌ست که کفر، جنایت مطلق است.([24]) قابل عفو هم نیست.

    قدیر مطلق نیز منزه و مقدس از عجز و ناتوانی­ست. شاهدان و مخبران با وجود اختلافی که در مسلک­ها و مشرب­ها و مذهب­های خود دارند در اساس این مسأله کاملاً متفق و متحد هستند. به لحاظ کثرت، در حد تواترند و از نظر کیفیت، نظر آن­ها قوت اجماع را دارد. هر یک از آن­ها از نظر موقعیت نیز ستاره­یی در میان انسان­ها، چشم (بینای) طایفه­یی، و عزیز ملتی هستند. آن­ها به لحاظ اهمیت در این موضوع، هم اهل اختصاص­اند هم اهل اثبات. این در حالی­ست که در فن یا صنعتی، دو نفر متخصص بر هزاران نفر غیر حرفه­یی ترجیح دارند و در خبر و روایت نیز دو خبر اثبات کننده بر هزاران خبر نفی کننده مرجح­اند. مثلاً دو نفری که ثبوت هلال ماه مبارک رمضان را خبر می­دهند باعث می­شوند انکار هزاران منکر به هیچ انگاشته شود.

    خلاصه: راست­تر از این خبر، محکم­تر از این ادعا، و آشکارتر از این حقیقت در دنیا وجود ندارد.

    معلوم می­شود هیچ تردیدی نیست که دنیا یک مزرعه است؛ محشر نیز یک خرمن­گاه؛ بهشت و جهنم نیز هر یک مخزنی.

    حقیقت دهم:

    باب حکمت، عنایت، رحمت و عدالت است

    که تجلی اسم حکیم و کریم و عادل و رحیم می­باشد.

    مگر ممکن است مالک الملک ذوالجلالی که در این مسافرخانه­ی بی­بقای دنیا، در این عرصه­ی بی­دوام امتحان، و در این نمایشگاه بی­ثبات زمین، آثار حکمتی چنین باهر، عنایتی چنین ظاهر، عدالتی چنین قاهر، و رحمتی چنین واسع را نشان دهد ولی در دایره مملکت­اش، و در عالم مُلک و ملکوت­اش، مسکن­های دائمی، ساکنان ابدی، مقامات ماندگار، و مخلوق­های مقیم نداشته باشد و حکمت و عنایت و عدالت و رحمتی که دیده می­شود عبث شوند؟

    واقعاً امکان دارد که آن ذات حکیم انسان را در میان تمام مخلوقات، مخاطب کلی خود و آینه­یی جامع بداند، تمام محتویات خزاین رحمت­اش را به او بچشاند، معرفی کند، او را به سنجیدن بخواند، خود را با تمام اسم­هایش به او بشناساند، او را دوست داشته باشد و به دوست داشتن خویش بخواند ... آن­گاه این انسان بیچاره را به دیاری ابدی و همیشگی نفرستد؟ او را به سعادتگاه دائمی دعوت نکند و خوشبخت نسازد؟

    آیا امر معقولی­ست که وظیفه­یی به قدر درخت را به هر موجودی به اندازه یک دانه دهد و به تعداد شکوفه­هایش از حکمت بهره­مند­ش کند، و به قدر ثمرات­اش، مصلحت­اش نهد؛ ولی به همه آن وظیفه­ها و حکمت­ها و مصلحت­ها هدفی به اندازه یک دانه و متوجه به دنیا بدهد؟ آیا ممکن است بقای دنیوی­اش را که به قدر خردلی اهمیت ندارد هدف و غایت قرار دهد؟ و این­ها را بذری برای عالم معنا و مزرعه­یی برای عالم آخرت نکند؟ تا غایات حقیقی و شایسته نداشته باشند؟ امکان دارد چنین گردهمایی­های مهمی را بی­هدف، عبث و پوچ رها کند؟ و روی آن­ها را به­سوی عالم معنا و جهان آخرت برنگرداند؟ تا غایات اصلی و میوه­های شایسته آن­ها را نشان دهد.

    آری، آیا واقعاً امکان دارد چیزهایی را که گفتیم برخلاف حقیقت انجام دهد و خود را متصف به ضد اوصاف حقیقی­اش یعنی حکیم و کریم و عادل و رحیم نشان دهد (حاشا ثم حاشا) و حقایق سراسر کائنات را که بر حکمت و کرم و عدل و رحمت­اش دلالت دارند تکذیب نماید، و شهادت همه موجودات را رد و دلالت همه مخلوقات را باطل کند؟

    آیا عقل می­پذیرد به تعداد تار موهای انسان به سر او و حواس داخل آن وظایفی دهد، آن­­گاه برخلاف عدالت و حکمت حقیقی­اش کار بی­معنایی انجام دهد و فقط دستمزدی دنیوی به او دهد که در حکم یک تار موی اوست؟

    آیا اصلاً ممکن است به تعداد میوه و نتیجه­یی که متوجه هر درخت کرده است در هر انسان و هر عضوی مانند زبان انسان و حتی هر مخلوق، همان مقدار حکمت و مصلحت قرار دهد و اثبات کند و نشان دهد که حکیم مطلق است، بعد، بقا و لقا و سعادت ابد را ـ که بزرگ­ترین حکمت و مهم­ترین مصلحت و لازم ترین نتیجه است و (اصولاً) حکمت را حکمت می­کند، نعمت را نعمت، رحمت را رحمت؛ و منبع و غایت همه حکمت­ها و نعمت­ها و رحمت­ها و مصلحت­هاست ـ عطا نکند و با ترک آن، همه کارهایش را به پرتگاه بیهودگی مطلق پرتاب نماید و خود را به کسی شبیه کند که قصری می­سازد، و در هر سنگ آن هزاران نقش پیاده می­کند، هر طرف­اش را هزاران نوع زینت می­دهد و در هر منزل آن هزاران نوع وسیله و لوازم گران قیمت قرار می­دهد اما برایش سقفی درست نمی­کند؛ لذا تمام وسایل آن قصر می­پوسد و به بیهودگی از بین می­رود. حاشا و کلا! از خیر مطلق خیر صادر می­شود و از جمیل مطلق زیبایی؛ و از حکیم مطلق هیچ گاه کار عبثی صادر نمی­شود.

    آری، هر کس که به لحاط فکری بر مرکب تاریخ نشیند و به گذشته برود، مانند منزل دنیا و میدان ابتلا و نمایشگاه اشیایی که در زمان کنونی می‌بینیم، به عدد سال­ها، منازل و میادین و نمایشگاه‌ها و عوالم از بین رفته را مشاهده خواهد کرد. این موارد به لحاظ صورت و کیفیت از هم جدا هستند اما قدرت و حکمت صانع را به لحاظ نظم و شگفتی، نشان می­دهند و از این بابت به هم شبیه­اند.

    فرد مذکور هم‌چنین نظام­های حکمتی چنان باهر، اشارات عنایتی چنان ظاهر، نشانه­های عدالتی چنان قاهر، ثمرات رحمتی چنان واسع را در آن منازل بی­ثبات، میدان­های بی­دوام، و نمایشگاه‌های بی­بقا، خواهد دید. به شرط بی­بصیرت نبودن، یقیناً خواهد دانست که حکمتی کامل­تر از آن حکمت نخواهد بود، عنایتی زیباتر از عنایتی که آثارش مشهود است امکان ندارد، عدالتی عظیم‌تر از عدالتی که نشانه­هایش دیده می­شود وجود ندارد، و رحمتی فراگیرتر از رحمتی که ثمرات­اش مشاهده می­گردد قابل تصور نیست.

    اگر بر فرض محال در دایره مملکت سلطان سرمدی که این کارها را پیش می‌برد و مسافران و مسافرخانه­ها را متحول می­کند، خبری از منازل دائمی، مکان‌های عالی، مقامات ثابت، مساکن باقی، اهالی مقیم، و بندگان سعادتمند نباشد، نفی حقیقت چهار عنصر معنوی حکمت، عدالت، عنایت و رحمت را که هم­چون نور و هوا و آب و خاک قدرتمند و فراگیرند لازم می­آید؛ باید وجودشان را که چون عناصر ظاهری مذکور قابل دیدن­اند انکار کرد، زیرا معلوم است که این دنیای فانی و هر چه در آن است، مظهر تمام حقیقت آن­ها نیست.

    اگر در جای دیگر هم مکانی برای مظهریت تام آن­ها نباشد باید همانند جنون انکار خورشید در حالی که روز را با روشنایی‌اش حکمتی را که در برابر چشمان­مان در همه چیز موجود است انکار نماییم؛ همین طور باید عنایتی را که در نفس­مان و در بیش­تر چیزها همیشه مشاهده می­کنیم قبول نداشته باشیم و منکرش شویم، و عدالت را نیز که نشانه­های قدرتمندش به چشم می­آید می­بایست انکار نمود.([25]) هم­چنین رحمت را که در هر جا قابل مشاهده است باید انکار کنیم؛ علاوه برآن باید صاحب اجراییات حکیمانه و افعال کریمانه و احسان­های رحیمانه­ی قابل رؤیت در عالم را (حاشا ثم حاشا) بازیگری لاقید و ظالمی غدار بدانیم؛ که انقلاب حقایقی بی­نهایت محال است. سوفسطائیان احمقی هم که وجود هر چیز حتی نفس خود را انکار می­کنند به راحتی چنین تصوری را نمی­پذیرند.

    خلاصه: مابین شئوناتی که دیده می­شوند، یعنی اجتماعات حیاتیه وسیع در دنیا و فراق­های پر شتاب منبعث از مرگ، جمع شدن­های باشکوه و پراکنده شدن­های سریع، گردهمایی عظیم و تجلیات خیره کننده، و ثمرات جزیی آن­ها که متعلق به این عالم­اند و در مدت اندکی در این دنیای فانی معلوم­مان می­شوند و غایات بی­اهمیت و گذرای آن­ها هیچ مناسبتی وجود ندارد لذا موضوع به آن می­ماند که حکمت­ها و غایاتی به عظمت کوه را بر سنگی کوچک بار کنید یا غایتی جزیی و موقت چون سنگی را به کوهی بزرگ نسبت دهید، و این با هیچ عقل و حکمتی جور در نمی­آید.

    معلوم می­شود این مقدار از عدم تناسب بین موجودات و شئونات، و غایات دنیوی آن­ها، شهادت قطعی می­دهند که سیمای این موجودات متوجه عالم معنا می­باشد، و میوه­های مناسب را در آن­جا می­دهند، و چشمان­شان متوجه اسمای قدسی­ست و غایات­شان ناظر بر آن عالم است. خودشان زیر خاک دنیا و سنبله‌هایشان در عالم مثال بروز و ظهور می­یابد. انسان متناسب با استعداد خود در این­جا می­کارد و کاشته می­شود، و در آخرت محصول به دست می­آورد.

    آری، اگر به چهره این اشیا که متوجه اسمای الهی و عالم آخرت­اند نگاه کنی خواهی دید هر دانه که معجزه قدرت است به قدر یک درخت هدف دارد. هر گل که کلمه حکمت است([26]) به قدر تمام گل­های یک درخت دارای معنا می­باشد و هر میوه که معجزه صنعت و منظومه رحمت است به اندازه همه میوه­های یک درخت دارای حکمت می­باشد.

    روزی شدن این میوه برای ما نیز یکی از هزاران حکمت مذکور می­باشد؛ وظیفه­اش به اتمام می­رسد، معنایش را بیان می­دارد، وفات می­یابد و در معده ما دفن می­شود.

    مادام که این اشیای فانی در جایی دیگر میوه­های باقی می­دهند و صورت­های دائمی بر جای می­گذارند و در جهتی دیگر افاده معانی ابدی می­کنند و تسبیحات سرمدی سر می­دهند؛ انسان با نگاه کردن به چهره آن­ها که رو به آن سو دارند، انسان می­شود و در فانی راهی به­سوی باقی می­یابد.

    معلوم می­شود برای موجوداتی که در حال غلتیدن میانه مرگ و زندگی هستند و دور هم جمع شده و سپس پراکنده می­گردند، مقصد دیگری وجود دارد. در مثل مناقشه نیست؛ این وضع به احوالی می­­­ماند که برای تقلید و تمثیل تشکیل و ترتیب یافته‌اند؛ هم­چنان‌که با هزینه­های گزاف، اجتماعات و پراکندگی‌های کوچک انجام می­شود تا تصاویری اخذ شود و آن­ها را ترکیب کنند و در سینما به صورت دائم به نمایش بگذارند. به همین منوال یکی از غایات سپری کردن زندگانی شخصی و اجتماعی در مدتی کوتاه در دنیای کنونی نیز آن است که تصاویری اخذ گردد، و آن­ها را ترکیب کنند تا نتایج عمل انسان­ها اخذ گردد و از آن­ها حفاظت شود؛ تا آن­که در یک گردهمایی بزرگ به حساب و کتاب­شان رسیدگی گردد؛ و در نمایشگاهی عظیم به نمایش گذاشته شود و استعداد آدمیان برای سعادتی عظما معلوم گردد. حدیث شریف «دنیا مزرعه آخرت است» همین حقیقت را بیان می­دارد.

    مادام که دنیا هست و حکمت و عنایت و رحمت و عدالت با آثارشان هست، بی­شک آخرت نیز به همان قطعیت وجود دنیا هست. مادام که در دنیا همه چیزها از جهتی ناظر بر آن عالم­اند، و به آن سو روان­اند، انکار آخرت به معنی انکار دنیا و هر چه در آن است خواهد بود. به سخن دیگر هم­چنان که اجل و قبر انتظار آدمی را می‌کشند، بهشت و جهنم نیز منتظر و مترصد او هستند.

    حقیقت یازدهم:

    باب انسانیت است و جلوه اسم حق می­باشد.

    مگر ممکن است حضرت حق و معبود بالحق انسان را در برابر ربوبیت مطلق‌اش در این کائنات، و ربوبیت عامه­اش در عموم عوالم، به عنوان مهم­ترین عبد خویش در بالاترین صورت و ماهیت بیافریند تا اندیشمندترین مخاطب خطاب­های سبحانی­اش و جامع­ترین آینه برای مظهریت اسمائش باشد، او را در احسن تقویم ـ که مظهر تجلی اسم اعظم، و تجلی مرتبه اسم اعظمی که در هر اسم­اش وجود دارد، می‌باشد ـ به عنوان زیباترین معجزه قدرت­اش قرار دهد و او را برای سنجیدن و شناختن محتویات زیباترین خزاین رحمت­اش مالک مُدققی کند که بیش­ترین وسایل و موازین را در اختیار دارد، از طرفی او را نیازمندترین موجود به نعمت­هایش قرار دهد، به نحوی که بیش از دیگران از فنا متألم شود، و بیش از دیگران مشتاق بقا باشد، و در میان حیوانات ظریف­ترین و نازنین­ترین و فقیرترین و محتاج­ترین، و نسبت به زندگی دنیا متألم­ترین و بدبخت­ترین و از نظر استعداد برترین موجود باشد؛ آن­گاه او را به جهان ابدی که مستعد و مشتاق و شایسته­اش است نفرستد؛ حقیقت انسانی را باطل نماید و از منظر حقیقت مرتکب ظلمی ناپسند، و عملی کاملاً متضاد با حقانیت خویش گردد؟

    آیا امکان دارد حاکم بالحق و رحیم مطلق استعدادی به انسان عطا کند که امانت کبرای غیر قابل تحمل برای آسمان­ها و کوه­ها را بر دوش کشد، یعنی با مقیاس­های کوچک و جزیی و صنعت­های خرد خود، صفات محیط خالق­اش و شئونات کلی و تجلیات بی­پایان او را بسنجد و بداند، او را در زمین ظریف­ترین و نازنین­ترین و باکرشمه­ترین و در عین حال ناتوان­ترین و ضعیف­ترین موجود قرار دهد؛ در حالی که وی نوعی مأمور تنظیمات است برای تمام مخلوقات نباتی و حیوانی در سراسر زمین؛ به او این اجازه را بدهد که در نحوه تسبیحات و عبادات آن­ها دخالت نماید، او را خلق کند تا در مقیاسی کوچک تمثیل اجراییات الهی در کائنات باشد، با سخن و عمل، ربوبیت سبحانی را در عالم اعلان کند، او را بر فرشتگان­اش ترجیح داده مرتبه خلافت را به او عطا نماید و آن­گاه سعادت ابدی را که نتیجه و غایت و ثمره همه مسئولیت­های یاد شده است به او ندهد؟ آیا ممکن است او را به عمیق­ترین پرتگاهی بیندازد که بدبخت­ترین و بیچاره­ترین و مصیبت‌زده­ترین و دردمندترین و ذلیل­ترین مخلوق­اش شود؟ و عقل را که مبارک‌ترین و نورانی­ترین هدیه حکمت برای سعادت و پیشرفت است برای او پست­­ترین و ظلمانی­ترین وسیله تعذیب قرار دهد و عملی کاملاً متضاد با حکمت مطلقه­اش، و بی­رحمی کاملاً منافی رحمت مطلقه­اش انجام دهد؟ حاشا و کلا!

    خلاصه: در داستان تمثیلی بیان شده به دفتر و کارت شناسایی یک افسر نگاه کرده و با دیدن درجه و مسئولیت و حقوق و طرز رفتار و وسایل همراهش فهمیده بودیم که کار افسر مربوطه منحصر به عرصه­یی موقت نیست بلکه قرار است عازم دیاری همیشگی شود و در آن زمینه است که فعالیت می­کند. انسان هم درست مانند اوست؛ اهل کشف و تحقیق متفق القول­اند که لطایف شناسنامه قلب­اش و حواس دفتر عقل­اش و امکانات موجود در استعدادش همگی به اتفاق متوجه سعادت ابدی­اند و با همین هدف در اختیار او گذاشته شده­اند و او را اصولاً برای رسیدن به این هدف تجهیز کرده­اند.

    برای نمونه اگر به قوه خیال انسان که خدمتکار و تصویر بردار عقل اوست گفته شود: «به تو علاوه بر عمر یک میلیون ساله، سلطنت دنیا هم داده خواهد شد؛ اما در انتها قطعاً هیچ می­شوی.» به شرط این­که فریب توهم را نخورد و نفس­اش نیز مداخله نکند، به جای «اوه»، «آه» خواهد گفت و تأسف خواهد خورد. معلوم می‌شود بزرگ­ترین فانی هم نمی­تواند کوچک­ترین وسایل و اعضای انسان را ارضا کند. به دلیل همین استعداد است که آمال و آرزوهای انسان که تا ابد امتداد می‌یابند، و افکارش که کائنات را احاطه می­کنند، و تمایلاتی که نسبت به انواع سعادت­های ابدی دارد، نشان می­دهد او برای ابد آفریده شده و راهی ابد خواهد شد. این دنیا برایش مسافرخانه­ ا­ست و به منزله سالن انتظاری برای آخرت­ش می‌باشد.

    حقیقت دوازدهم:

    حقیقت دوازدهم: باب رسالت و تنزیل است

    و جلوه«بِسْمِ اللَّهِ ٱلرَّحْمـٰنِ ٱلرَّحِيمِ» می­باشد.

    همه پیامبران با استناد به معجزات­شان مسأله آخرت را تصدیق و تأیید کرده و تمام اولیا با استناد به کشف و کرامات­شان ادعای مذکور را تأیید نموده­اند، و همه اصفیا با استناد به تحقیقات­شان بر حقانیت آن گواهی داده­اند؛ و علاوه بر آنان رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام نیز با استناد به قدرت هزاران معجزه­اش، و هزاران آیه قطعی قرآن حکیم ـ که به چهل وجه معجزه است ـ با قاطعیت راه آخرت و در بهشت را گشوده است، حال می­پرسیم مگر ممکن است کسی که به قدر مگسی هم قدرت ندارد بتواند مسیر مذکور را ببندد؟

    * * *

    از حقایق پیشین دانسته شد که مسأله قیامت چنان حقیقت محکمی­ست که اگر کسی یارای جا به جا کردن زمین و تخریب و نابودی­اش را هم داشته باشد نمی­تواند تغییری در آن ایجاد کند، زیرا حضرت حق است که به اقتضای تمام اسما و صفات خود حقیقت مذکور را تثبیت می­کند؛ همین طور رسول اکرم­اش با تمام معجزات و براهین­اش تصدیق می­نماید؛ نیز قرآن حکیم هم با تمام حقایق و آیات­اش آن را اثبات می­کند، و کائنات هم با تمام آیات تکوینی و شئونات حکیمانه­اش بر این امر گواهی می­دهد.

    با این وضع آیا اصلاً امکان دارد واجبُ الوجود و همه موجودات (به استثنای کفار) در مسأله حشر اتفاق داشته باشند و شبهات و وسوسه­های شیطانی ـ که به قدر تار مویی هم قدرت ندارند ـ آن حقیقت چون کوه راسخ را به لرزه درآورند و بجنبانند؟ حاشا و کلا!

    هان! گمان نکن دلایل حشر به همین دوازده حقیقت مورد بحث ما منحصر است، خیر، قرآن حکیم هم­چنان که دوازده حقیقت مذکور را به ما تعلیم می­دهد به هزاران وجه دیگر اشاره می­کند ـ که هر وجه نشانه­یی قوی­ست ـ و می­گوید: خالق­مان ما را از این دنیای فانی به عالمی باقی منتقل خواهد کرد.

    هم­چنین مراقب باش گمان نکنی اسمای الهی مقتضی حشر، فقط به اسمای مورد بحث ما یعنی حکیم، کریم، رحیم، عادل، و حفیظ منحصر است. خیر همه اسمای الهی متجلی در تدبیر کائنات، نه تنها اقتضای آخرت را دارند بلکه وجود آن را ضروری می­کنند.

    نیز گمان مبر که آیات تکوینی کائنات که دلالت بر حشر دارند منحصر به همان­هایی هستند که درباره­شان بحث کردیم. خیر، بیش­تر موجودات مانند پرده‌هایی که به راست و چپ گشوده می­شوند دارای وجوه و کیفیت­هایی می‌باشند که وجهی از آن­ها بر وجود صانع گواهی می­دهند وجه دیگرشان بر حشر اشارت دارد. مثلاً حُسن مخلوقیت انسان در احسن تقویم، نمایانگر وجود صانع است؛ به همین ترتیب از آن­جا که با قابلیت جامع­اش در احسن تقویم، پس از مدت کمی زوال می­یابد، بر حشر دلالت دارد.

    گاه اگر با وجهی و از دو نظر نگاه شود هم صانع را نشان می­دهد هم حشر را. برای مثال در صورت توجه به ماهیت تنظیم حکمت، تزیین عنایت، توزین عدالت، و تلطیف رحمت که در اکثر اشیا مشاهده می­گردد، متوجه خواهیم شد که حاصل دست قدرتمند صانعی حکیم، کریم، عادل و رحیم می­باشند؛ به همین ترتیب اگر توأم با قوت و بی­کرانگی این­ها، به عمر بی­اهمیت و اندک موجودات فانی ـ که مظهر آنانند ـ نگاه شود، آخرت دیده می­شود.

    معلوم است هر چیز با زبان حال «آمَنْتُ بِاللّٰهِ وبِاليَوْمِ الْآخِرِ» سر داده و موجب می­شود دیگران نیز همین معنا را بیان کنند.
    

    * * *

    خاتـمه

    دوازده حقیقت پیشین هم­دیگر را تأیید و تکمیل نموده و به یک­دیگر قوت می­دهند. آن­ها همه با هم متحد می­شوند و نتیجه را نشان می­دهند. کدام وهم می­تواند که این دوازده قلعه محکم چون آهن و شاید الماس را حفر کرده و از آن‌ها عبور کند تا ایمان به حشر را که در حصن حصین آن قرار دارد به لرزه درآورد.

    آیه‏ی کریمه‏ی: مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ اِلاَّ كَنَفْسٍ وَاحِدَﺓ(لقمان: ٢٨)

    می­فرماید: آفرینش و حشر همه انسان­ها برای قدرت الهی مانند خلق و حشر فقط یک نفر، سهل و آسان می­باشد. بله همین طور است. در رساله­یی به نام «نقطه» در بحث حشر، حقیقتی را که این آیه بیان می­دارد به تفصیل نوشته­ام. این­جا فقط به خلاصه آن همراه با تعدادی از تمثیل­ها اشاره خواهیم کرد. اگر خواهان مطلب بیش­تری هستی به همان «نقطه» مراجعه کن.

    مثلاً: وَلِلّٰهِ الْمَثَلُ الْاَعْلٰ در مثل مناقشه نیست؛ خورشید بر اساس سرّ «نورانیت» حتی اگر به اختیار خود هم باشد، جلوه­یی را که سهل و آسان به ذره‌یی می­دهد، با همان سهولت به اشیای شفاف بی­شماری هم می­دهد.

    نیز براساس سرّ «شفافیت»، مردمک چشم ذره­یی شفاف و کوچک در اخذ تصویر خورشید با پهنه گسترده دریا مساوی­ست.

    همین طور براساس سرّ «انتظام»، یک کودک هم­چنان که با انگشت­اش کشتی اسباب بازی خود را می­گرداند، ناو جنگی بزرگی را هم می­تواند بگرداند.

    براساس سرّ «امتثال» نیز یک فرمانده همان­طور که با دستور «قدم رو» می‌تواند سربازی را به حرکت درآورد، با همان کلمه موجب حرکت ارتش بزرگی هم می­شود.

    براساس سرّ «موازنه»؛ در فضا، ترازوی بسیار حساس و بزرگی را فرض کنیم. ترازویی که اگر دو گردو در دو کفه­اش بگذاریم احساس می­کند و در عین حال دو خورشید را هم در خود جا می­دهد و وزن می­کند. با همان قدرتی که یکی از دو گردوی روی کفه­اش را تا آسمان بالا می­برد و دیگری را بر زمین می­گذارد، اگر دو خورشید روی کفه­هایش گذاشته شود یکی را بر فرش می­گذارد و دیگری را تا عرش بالا می­برد و بر می­گرداند.

    مادام که در ممکنات عادی، ناقص و فانی، براساس سرّ نورانیت، شفافیت، انتظام و امتثال، بزرگ­ترین چیز مساوی کوچک­ترین چیز است؛ و چیزهای بی­حد و حصر و بی­نهایت، مساوی شی واحد دیده می­شوند؛ تردیدی نیست که تجلیات نورانی قدرت قدیر مطلق که ذاتی و بی­نهایت و در غایت کمال است، و شفافیت ملکوت اشیا، و انتظام حکمت و تقدیر، و کمال امتثال اشیا به اوامر تکوینی­اش، و بنا بر سرّ موازنه موجود در امکان، یعنی مساوات وجود و عدم ممکنات، نزد او کم و زیاد، و بزرگ و کوچک مساوی می­شود لذا همه انسان­ها را با صیحه­ی واحدی می­تواند در حشر حاضر کند؛

    هم­چنین مراتب قوت و ضعف چیزی، دخالت ضد آن چیز در درون­اش است. مثلاً درجات حرارت، دخالت سرماست. مراتب زیبایی، دخالت زشتی­ست. طبقات نور، دخالت تاریکی­ست. اما اگر چیزی ذاتی باشد نه عرضی، ضدش نمی­تواند در آن دخالتی داشته باشد؛ چرا که جمع ضدین لازم می­آید. آن هم محال است. پس، در چیزی که اصل و ذاتی­ست مراتبی وجود ندارد. مادام که قدرت قدیر مطلق ذاتی­ست، مانند ممکنات عرضی نیست و در کمال مطلق است، عجز که ضد آن است محال است که دخالتی کند.

    پس برای ذات ذوالجلال، آفریدن بهار به سهولت خلق یک گل است. البته اگر موضوع به اسباب نسبت داده شود آفریدن یک گل مانند آفریدن بهار دشوار می­شود. برای حضرت حق زنده کردن تمام انسان­ها مانند احیای یک نفر، آسان است.

    بیان ما که از ابتدای شرح مسأله حشر تا این­جا شامل صورت­های تمثیلی و حقایق بود (در واقع) فیض قرآن حکیم بوده و عبارت است از تسلیم نفس و قبول قلب. اصل سخن نیز از آن قرآن است، زیرا سخن آن است و سخن از آن است. گوش کنیم:

    فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ(انعام: ١٤٩)

    فَانْظُرْ اِلٰٓى آثَارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ(روم: ٥٠)

    قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِىَ رَم۪يمٌ(يس: ٧٨)

    قُلْ يُحْي۪يهَا الَّذ۪ٓي اَنْشَاَهَٓا اَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَل۪يمٌ(يس: ٧٩)

    يَٓا اَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّـكُمْ اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظ۪يمٌ(حج: ١)

    يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّٓا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارٰى وَمَا هُمْ بِسُكَارٰى وَلٰكِنَّ عَذَابَ اللّٰهِ شَد۪يدٌ (حج: ٢)

    اَللّٰهُ لَٓااِلٰهَ اِلَّاهُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلٰى يَوْمِ الْقِيٰمَةِ لَا رَيْبَ ف۪يهِ وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ حَد۪يثًا(نساء: ٨٧)

    اِنَّ الْاَبْرَارَ لَف۪ي نَع۪يمٍ (انفطار: ١٣)

    وَ اِنَّ الْفُجَّارَ لَف۪ي جَح۪يمٍ (انفطار: ١٤)

    اِذَا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزَالَهَا ❀ وَاَخْرَجَتِ الْاَرْضُ اَثْقَالَهَا ❀ وَقَالَ الْاِنْسَانُ مَالَهَا ❀ يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبَارَهَا ❀ بِاَنَّ رَبَّكَ اَوْحٰى لَهَا ❀ يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ اَشْتَاتًا لِيُرَوْا اَعْمَالَهُمْ ❀ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ❀ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزله: ١ ـ ٨)

    اَلْقَارِعَةُ ❀ مَا الْقَارِعَةُ ❀ وَمَٓا اَدْرٰيكَ مَا الْقَارِعَةُ ❀ يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ ❀ وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ ❀ فَاَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَاز۪ينُهُ ❀ فَهُوَ ف۪ي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ ❀ وَاَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ❀ فَاُمُّهُ هَاوِيَةٌ ❀ وَمَٓا اَدْرٰيكَ مَاهِيَهْ ❀ نَارٌ حَامِيَةٌ (قارعه: ١ ـ ١١)

    وَ لِلّٰهِ غَيْبُ السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَمَٓا اَمْرُ السَّاعَةِ اِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ اِنَّ اللّٰهَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ (نحل: ٧٧)

    چنین آیات بیناتی را از قرآن بشنویم و آمنا و صدقنا بگوییم.

    آمَنْتُ بِاللّٰهِ وَمَلٰئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ مِنَ اللّٰهِ تَعَالٰى وَالْبَعْثُ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنَّارَ حَقٌّ وَاَنَّ الشَّفَاعَةَ حَقٌّ وَاَنَّ مُنْكَرًا وَنَكِيرًا حَقٌّ وَاَنَّ اللّٰهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ

    اَشْهَدُ اَنْ لَااِلٰهَ اِلَّااللّٰهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّٰهِ

    اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰى اَلْطَفِ وَاَشْرَفِ وَاَكْمَلِ وَاَجْمَلِ ثَمَرَاتِ طُوبَاءِ رَحْمَتِكَ الَّذِي اَرْسَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ وَوَسِيلَةً لِوُصُولِنَا اِلٰى اَزْيَنِ وَاَحْسَنِ وَاَجْلٰى وَاَعْلٰى ثَمَرَاتِ تِلْكَ الطُّوبَاءِ الْمُتَدَلِّيَةِ عَلٰى دَارِ الْآخِرَةِ اَىِ الْجَنَّةِ ❀ اَللّٰهُمَّ اَجِرْنَا وَاَجِرْ وَالِدَيْنَا مِنَ النَّارِ وَاَدْخِلْنَا وَاَدْخِلْ وَالِدَيْنَا الْجَنَّةَ مَعَ الْاَبْرَارِ بِجَاهِ نَبِيِّكَ الْمُخْتَارِ آمِينَ

    ای برادری که این رساله را منصفانه مطالعه کردی!

    مگـو چرا قادر به درک یک­باره­ی کل مطالب «گفتار دهم» نیستم؛ و از این بابت نگران نباش! زیرا نابغه حکیمی مانند ابن سینا گفته: «اَلْحَشْرُ لَيْسَ عَلَى مَقَايِيسَ عَقْلِيَّةٍ»؛ او حکم کرده است: «ایمان می­آوریم؛ اما عقل در این مسیر پیش نمی­رود.» هم­چنین تمام عالمان مسلمان متفق القول­اند که: «حشر، مسأله­یی نقلی­ست؛ دلیل­اش نقل است. با عقل نمی­توان به آن پی برد.» لذا طبیعی­ست راهی چنان عمیق و به لحاظ معنا بسیار والا را نمی­توان به یکباره ذیل جاده عمومی عقل قرار داد.

    باید از خداوند عزیز سپاسگزار باشیم که این راه عمیق و والا را با فیض قرآن حکیم و رحمت خالق رحیم در عصری که از تقلید دست شسته و تسلیم را به کناری نهاده­اند، ارزانی­مان کرده است، زیرا برای نجات ایمان­مان کفایت می­کند. به همان مقدار که می­فهمیم باید خرسند باشیم و باید با مطالعه مجدد سعی بر افزایش درک­مان داشته باشیم.

    یکی از اسرار این امر که با عقل نمی­توان پی به حشر برد این است که حشر اعظم، به­واسطه تجلی اسم اعظم صورت می­پذیرد؛ لذا با دیدن و نشان دادن افعال عظیمه­یی که با تجلی اسم اعظم حضرت حق و تجلی هر اسم در مرتبه اعظمی ظاهر می­گردند، می­توان حشر اعظم را به راحتی بهار اثبات نمود، اذعان قطعی یافت و به آن ایمان تحقیقی آورد. به­واسطه فیض قرآن، در گفتار «دهم» چنین مشاهده و نشان داده می­شود؛ وگرنه عقل اگر با قواعد خرد و محدودش به حال خود رها شود عاجز و ناتوان خواهد ماند و مجبور به تقلید خواهد شد.

    * * *

    بخش نخست از پیوست گفتار دهم و ضمیمه‌ی مهم آن

    بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

    فَسُبْحَانَ اللّٰهِ ح۪ينَ تُمْسُونَ وَح۪ينَ تُصْبِحُونَ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَعَشِيًّا وَح۪ينَ تُظْهِرُونَ ❀ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَيُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ٓ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ اِذَٓا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ٓ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُٓوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ ف۪ي ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ خَلْقُ السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ اِنَّ ف۪ي ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِلْعَالِم۪ينَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ مَنَامُكُمْ بِالَّيْلِ وَالنَّـهَارِ وَابْتِغَٓاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِـه۪ اِنَّ ف۪ي ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ يُر۪يكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَٓاءِ مَٓاءً فَيُحْيِي بِهِ الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا اِنَّ ف۪ي ذٰلِكَ لَاٰيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ❀ وَمِنْ آيَاتِـه۪ٓ اَنْ تَقُومَ السَّمَٓاءُ وَالْاَرْضُ بِأَمْرِه۪ ثُمَّ اِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْاَرْضِ اِذَٓا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ ❀ وَلَهُ مَنْ فِي السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ ❀ وَهُوَ الَّذ۪ي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُع۪يدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْاَعْلٰى فِي السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَهُوَ الْعَز۪يزُ الْحَك۪يمُ (روم: 27 ـ 17)

    یک نکته‏ی اکبر و یک حجّت اعظمِ این آیات آسمانی که قطب و محوری از‏ ایمان را نشان می‏دهند، و این براهین قدسی که حشر را ثابت می‏کنند، در این «شعاع نهم» بیان خواهد شد.

    این یک عنایتِ لطیف ربّانی‏ست که سعید قدیمی([27]) سی‏سال پیش در پایان یکی از آثارش به نام «محاکمات» که مقدمه‌یی بر تفسیر قرآن بود، چنین نوشت:

    مقصد دوم: تفسیر و بیانگر دو آیه از قرآن است که به حشر اشاره دارد. اما با این جمله: نَخُو([28]) بِسْمِ‏ اللَّهِ ٱلرَّحْمَـنِ ٱلرَّحِيمِ آغاز نمود، توقف کرد و بیش از آن نتوانست بنویسد.

    به تعداد دلایل و نشانه‏های حشر، خالق رحیم‌ام را شکر می‌کنم و حمد او را به زبان می‏آورم که بعد از سی‏سال توفیق بیان آن تفسیر را نصیب من کرد.

    بدین‏گونه، تقریباً ده سال پیش مرا به تفسیر یکی از آن دو آیه که عبارت است از:

    فَانْظُرْ اِلٰٓى آثَارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا اِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتٰى وَهُوَ عَلٰى كُلِّ شَىْءٍ قَد۪يرٌ (روم: 50)

    موفق نمود، که در نتیجه‏ی آن، «گفتار دهم» و «گفتار بیست و نهم» نگاشته شد و این دو گفتارِ انعام شده از سوی خداوند، تفسیر آن آیه و دو دلیل بسیار قوی و روشن آن است، و منکران را به سکوت وا می‏دارد.

    پس از آن‌که حدود ده سال از بیان آن دو دژ مستحکم و نفوذناپذیر حشر سپری شد، باز پروردگار سبحان لطف نموده و تفسیر آیه‌ی دوم یعنی آیاتِ اکبر آغازین این بحث را در قالب این رساله اکرام کرد.

    این شعاع نهم شامل «نُه مقام عالی» با یک «مقدمه‏ی مهم» است.

    مقــدّمه

    این مقدّمه شامل دو نقطه است که نخست از فواید روحی بسیار زیاد عقیده‏ی حشر و از نتایج حیاتی آن فقط یک نتیجه‏ی جامع را به اختصار بیان نموده است؛ و اظهار می‏دارد که عقیده به حشر چه قدر برای زندگی انسان به ویژه زندگی اجتماعی او لازم و ضروری‏ست. در ادامه از بین حُجّت‏های بسیار زیاد عقیده و ‏ایمان به حشر، فقط یک حجّت کلّی را به اجمال نشان داده، و بیان می‏دارد که عقیده به حشر چنان امری بدیهی‏ست که شک و تردیدی به آن راه ندارد.

    نقطه‏ی اول:

    در این مورد که ‏ایمان به آخرت ، مهم­ترین اساس زندگی اجتماعی و فردی انسان و پایه‏ی کمالات و خوشبختی اوست، به عنوان مقیاس و نمونه از میان صدها دلیل، به چهار دلیل زیر به طور مشروح اشاره خواهیم کرد:

    دلیل اول: کودکانی که تقریباً نیمی از بشریت را تشکیل می‌دهند، فقط با تفکر بهشت می‏توانند در برابر مرگ و میر‏ها ـ که برای‏شان بسیار وحشت‌آور و سوزناک به نظر می‏رسد ـ مقاومت نمایند و تحمّل آن را داشته باشند، و در پیکر نحیف و ظریف‏شان به یک نیروی معنوی دست یابند، و با تفکر بهشت، درهای امید را به روی روح و طبیعت‏شان که ضعیف است و تاب مقاومت ندارد و به اندک چیزی می‏گرید، بگشایند و با امیدواری و خوشحالی به زندگی‌شان ادامه دهند.

    برای مثال: کودک با یاد بهشت به خود می‏گوید: «برادر یا دوست عزیزم مُرد و به یکی از پرنده‏های بهشتی تبدیل شد، و اکنون در بهشت در حال تفریح است و بهتر از ما زندگی می‏کند.»

    در غیر این صورت، مرگ کودکان هم سن خود و بزرگسالانی که همه روزه در اطراف­شان به وقوع می‏پیوندد، مقاومت و نیروی معنوی این بیچارگان ضعیف و ناتوان را زیر و زبر کرده و همراه با چشمان‏شان، روح و قلب و عقل و سایر لطایف آنان را چنان به گریه می‏انداخت که یا محو و نابود شده، یا حیوانی دیوانه‏ و بدبخت می‏شدند.

    دلیل دوم: سالخوردگان که از جهتی نیمی از بشریت را شامل می‏شوند، فقط با «ایمان به آخرت» می‏توانند در برابر قبری که در لبه‏ی آن قرار دارند، صبر و تحمّل نمایند؛ و در برابرِ به خاموشی گراییدن شعله‏ی زندگی‌شان ـ که بسیار به آن علاقه‌مندند ـ و بسته شدن دَرِ دنیای زیبای‏شان، فقط با همین‏ ایمان می‏توانند آرامش و تسلّی یابند؛ و در روح زود رنج و کودک گونه‌ی خویش در مقابل یأس و ناامیدی الیم و ترسناک برخاسته از مرگ و زوال، فقط با امید به زندگی جاودانه‏ی آخرت می‏توانند مقابله نمایند.

    اما اگر ‏ایمان به آخرت نمی‏بود، این پدران و مادران دلسوز و گرامی ـ که سزاوار شفقت و مهربانی هستند و به شدت به آرامش و استراحت قلبی نیاز دارند ـ چنان واویلای روحی و دغدغه‏ی قلبی احساس می‏کردند که دنیا برای‏شان زندانی تیره و تار شده، و زندگی نیز به عذابی سخت مبدّل می‏شد.

    دلیل سوم: جوانان، محور زندگی اجتماعی انسان‏ها را تشکیل می‏دهند؛ آن‌چه جلوی تجاوز و ظلم و ویرانگری‏های احساساتِ در جوش و خروش و نفس و هوای افراطی‏ این جوانان را می‏گیرد و زندگی اجتماعی خوب و مفیدی را تأمین می‏کند، فقط فکر جهنم است.

    اگر ترس از جهنم نمی‏بود، بنا بر قاعده‏ی «اَلْحُكْمُ لِلْغَالِب»، این جوانان مست و مدهوش در پی برآوردن هوس‌های‌شان، دنیا را برای بیچارگان و ضعیفان و درماندگان جهنم کرده و جایگاه بلند انسانیت را به حیوانیت پست مبدّل می‏کردند.

    دلیل چهارم: در زندگی دنیوی انسان، جامع‏ترین مرکز و اساسی‏ترین محور، زندگی خانوادگی‌ست؛ خانواده برای سعادت دنیوی، یک بهشت و پناهگاه و تحصن‌گاه به شمار می‏رود، و خانه‏ی هر کسی، دنیای کوچک اوست. زندگی و سعادتِ آن خانه و خانواده، با احترام صمیمانه و جدّی و وفادارانه، و با مهربانیِ حقیقی و مشفقانه و فداکارانه تأمین می‏گردد؛ و این حرمتِ حقیقی و مهربانی صمیمی، با فکر و عقیده‏ی پیوند و رابطه‏ی برادریِ ابدی، و رفاقت دائمی و همراهی سرمدی در یک زمان بی‏نهایت و زندگی نامحدود، و نیز با تداوم رابطه‏ی پدری و فرزندی و برادری و دوستی به وجود می‏آید.

    برای مثال: این‌جاست که یک شوهر به خود می‏گوید: «همسرم در یک عالم ابدی و در یک زندگی ماندگار، دوست همیشگی و شریک زندگی من است، با آن که پیر و در هم شکسته شده، اما مهم نیست، چون یک زیبایی ابدی دارد که خواهد آمد، پس من به خاطر این دوستی دائمی از هیچ فداکاری و مهربانی دریغ نخواهم کرد.» بدین طریق، این مرد می‏تواند با همسر پیرش به مثابه یک حوری زیبا، با محبت و شفقت و مهربانی رفتار کند؛

    در غیر این صورت، دوستی‌ای که پس از یکی دو ساعت رفاقت گذرا و ظاهری به فراق و جدایی ابدی منجر ‏شود، بی‏شک دوستی صوری و موقت و بی‏بنیادی‌ست و حاصلی جز رقّت جنسی‌ای مانند حیوان، و مهربانی مجازی و احترام ساختگی ندارد. علاوه بر آن، هم‏چون حیوان، منافع و سایر هوس‏های دیگر ـ که بر او غالب‏اند ـ آن مهربانی و احترام را مغلوب خود ساخته، و بدین‏گونه بهشت دنیوی را به جهنم ابدی تبدیل می‌کنند.

    بدین‏ ترتیب، از صدها نتیجه‏ی ‏ایمان به حشر، یک نتیجه­ی آن به زندگی اجتماعی انسان برمی‏گردد، و هرگاه با چهار دلیل مذکور از صدها جهت و فایده‏ی همین یک نتیجه، موارد دیگر مقایسه شود، خواهید فهمید که تحقق و وقوع حقیقت حشر به اندازه‏ی اثبات حقیقت والای انسان و نیازهای کلّی او قطعی‏ست؛ حتی واضح‏تر و روشن‏تر از دلالت گرسنگی موجود در معده انسان بر وجود غذاها، بر آن دلالت می‏کند و شهادت داده و تحقق خود را نشان می‌دهد.

    و اگر نتایج این حقیقت حشر از زندگی انسان‏ها سلب شود، ماهیت بسیار مهم و عالی و ذی‏حیات انسانی، به مثابه‏ی لاشه­ی گندیده و متعفّنی خواهد شد که پناهگاه میکروب‏ها و آلودگی‏هاست.

    اینک، جامعه‌شناسان و سیاستمداران و علمای اخلاق که با اداره امور و اخلاق و مسائل اجتماعی بشر سر و کار دارند، گوش خود را تیز کنند، بیایند و بگویند که این خلأ را با چه چیزی پُر خواهند کرد؟ و این زخم‏های عمیق را با چه چیزی معالجه خواهند نمود؟

    نقطه‏ی دوم:

    از براهین بی‌شمار حقیقت حشر، به اختصار به بیان برهانی می‌پردازیم که از شهادت سایر ارکان ایمانی به حقیقت حشر سرچشمه می‌گیرد. بدین‌گونه که:

    همه‏ی معجزات حضرت محمد عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام که به رسالت او دلالت دارند، و همه‏ی دلایل نبوّت و براهین حقّانیت ایشان، همگی به تحقق حقیقت حشر گواهی داده و آن را ثابت می­کنند؛ زیرا دعوت آن حضرت عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام در طول حیات مبارکش، پس از توحید بر مسأله‏ی حشر تمرکز یافته است. همه‏ی معجزات و حجت‏های او که سایر پیامبران را تصدیق نموده و به تصدیق‏شان وا داشته، به همین حقیقت یعنی حشر شهادت می‏دهند،

    و کلمه‏ی شهادت «بِرُسُلِهِ» و نیز کلـمه‏ی شـهادت «و كُتُبِهِ» که گواهی ادا شده‏ی «بِرُسُلِهِ» را به درجه‏ی بداهت ارتقا می‌بخشد، شاهد همین حقیقت می‏باشند؛ بدین‏گونه:

    پیش از همه، قرآن معجزُ ‏البیان با همه‏ی معجزه‏ها، حجّت‏ها و حقایقش ـ که حقانیت قرآن را ثابت می‏کنند ـ بر وقوع حشـر گواهی داده و آن را به اثبات می‏رساند، زیرا یک سوم قرآن و شروع اکثر سوره‏های کوتاه، به حشر اختصاص دارد. یعنی قرآن کریم با هزاران آیه‏اش، یا «صریح» یا با «اشاره»، از همین حقیقت خبر داده و آن را به وضوح ثابت کرده و نشان می‏دهد. برای مثال:

    اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (تکویر: 1)

    يَٓا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّـكُمْ اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظ۪يمٌ (حج:1)

    اِذَا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزَالَهَا (زلزله:1)

    اِذَا السَّمَٓاءُ انْفَطَرَتْ (انفطار:1)

    اِذَا السَّمَٓاءُ انْشَقَّتْ (انشقاق:1)

    عَمَّ يَتَسَٓاءَلُونَ (نبأ:1)

    هَلْ أَتٰيكَ حَد۪يثُ الْغَاشِيَةِ (غاشیه:1)

    پس قرآن کریم با انواع این آیات در آغاز سی چهل سوره، با قاطعیت تمام نشان می‌دهد که مسأله‏ی حشر، مهم‏ترین و ضروری‏ترین حقیقت هستی‏ست، و با آیات دیگرش نیز به بیان دلایل گوناگون آن حقیقت می‏پردازد و اقناع می‏کند.

    با وجود این‌که تنها یک اشاره‏ی آیه­یی‏ از قرآن حقایق «علمی» و «کَونی» بسیار زیادی را در جلوی چشمان‌مان در علوم اسلامی به بار نشانده، حال آیا امکان دارد این مسأله حشر ـ که با هزاران مدعا و شهادت این کتاب، به تابندگی خورشید ظهور کرده ـ عاری از حقیقت باشد و انکار شود؟ آیا انکار آن هم‌چون انکار خورشید و حتی انکار کائنات غیر ممکن نبوده و صد درجه محال و باطل نیست؟!

    آیا ممکن است هزاران سخن و وعده و تهدید پادشاهِ با عزّت و با قدرتی، دروغ و عاری از حقیقت باشد؛ در حالی که گاهی صرفاً به خاطر این‌که یک اشاره‏ی پادشاه بی‏ارزش نشده و دروغ واقع نشود، لشکری به حرکت در می‌آید و وارد جنگ می‏شود.

    اینک سلطانی معنوی و ذی‏شأن را در نظر بگیرید که طی سیزده قرن و بی‏توقف، بر ارواح و عقول و قلوب و نفوس بی‌شماری بر اساس حق و حقیقت حکم کرده و تربیت و اداره نموده است؛ با آن‌که فقط یک اشاره‏ی او برای اثبات چنین حقیقتی کافی‏ست، اما او با هزاران بار شرح و توضیحات واضح و آشکار، این حقیقت را نشان داده و ثابت کرده است. پس آیا کسی که این حقیقت روشن را درک نمی‌کند، جاهلی احمق نیست؟ آیا عذاب او در جهنم عین عدالت نخواهد ‏بود؟

    علاوه بر این، تمام صحف آسمانی و کتب مقدس‌اش که بر عصر و زمان خاصی حکمرانی می‌کردند، نیز با قبول قطعی حشر بر آن مهر تأیید زده و آن را تصدیق می‌کنند؛ حقیقت حشری که قرآن ـ به عنوان حکمران آینده و عموم زمان‌ها ـ با تفصیل و ایضاح و تکرار، آن را بیان کرده و اثبات می‌کند. کتب مقدس گذشته با توجه به زمان و عصرشان، حقیقت مزبور را کوتاه و مختصر و در پرده اما با قدرت بیان کرده، و بر ادعای قرآن هزاران مهر و امضای تصدیق می‏زنند.

    به مناسبت این بحث، متنی که در آخر «رساله‏ی مناجات» آمده است، در این‌جا درج می‏شود. این متن، حجت حشریه‏ی نیرومند و تأثیرگذار و مختصری‏ست که اوهام را می‏زداید و شهادت سایر ارکان ایمانی به‌ویژه‌ی شهادت «رُسُل» و «كُتُب» را در حق رکن «ايمان بِاليَوم الآخر» به صورت مناجات ذکر می‌کند.

    ای ربّ رحیم من!

    با تعلیم از رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام و درس از قرآن حکیم دریافتم که همه‏ی کتاب‏های مقدّس و پیامبران، و در رأس‏شان قرآن کریم و رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام، به اجماع و اتفاق شهادت داده و دلالت می‏کنند و اشاره می‏نمایند که تجلیات اسمای جلالی و جمالی‌ات ـ که آثار آن در این دنیا و در هر طرف دیده می‏شود ـ با تابش و درخشش بیش‏تری برای همیشه دوام خواهد یافت؛ و لطف و احسان‌هایی که جلوه‏های رحیمانه و نمونه‏های آن در این عالم فانی دیده می­شود، با شعشعه‏ی بیش‌تری در دارِ سعادت استمرار خواهد داشت و باقی خواهد ماند؛ و مشتاقانی که در این زندگی کوتاه دنیوی آن جلوه‏ها را با اشتیاق و ذوق دیده‏اند و با محبّت همراهی و رفاقت کرده‏اند، در آخرت نیز همراهی خواهند نمود و رفیق خواهند بود، و برای همیشه در کنار آن‏ها خواهند ماند.

    نیز همه‏ی پیامبرانی که صاحب ارواح نورانی‌اند، و همه‏ی اولیایی که اقطاب قلوب منوّر‏اند، و همه صدیقانی که معدن عقل‏های نورانی و هوشمند هستند، و در رأس‏شان رسول اکرم عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام و قرآن حکیم، با استناد به صدها معجزه‏ی باهر و آیات قاطع‌شان، و با تکیه به هزاران وعده و تهدید مکرّر تو در تمامی صحف آسمانی و کتب مقدس، و با اعتماد بر عزّت جلال و سلطنت ربوبیت تو و صفات و شئون مقدسی هم‏چون قدرت و رحمت و عنایت و حکمت و جلال و جمال تو که مقتضی آخرت‏اند، و بنابر مشـاهده‏ها و کشفیات بی‏حـدّ و حساب‏شان ـ که از آثار و تراوشات آخرت خبر می‏دهند ـ و بنا بر ‏ایمان و عقیده‏ی جازم‏شان که در درجه‏ی «علم الیقین و عین الیقین» است، بشریت را به سعادت ابدی مژده می‏دهند و اعلام می‏دارند که برای اهل ضلالت جهنّمی وجود دارد و برای اهل هدایت جنّتی آماده شده است، و با‏ایمانی راسخ این را شهادت می‏دهند.

    ای قدیر حکیم! ای رحمان رحیم! ای صادق الوعد الکریم! ای قهّار ذوالجلال که صاحب عزّت و عظمت و جلال هستی!

    تو هزاران بار مقدّس و منزّه و برتر از آن هستی که باعث شوی این همه دوستان صادق و این همه وعده‏ها و صفات و شئوناتت دروغ‌گو شوند و آن‌ها را تکذیب کنی؛ و آن‌چه را سلطنت ربوبیّت تو به صورتی قطعی اقتضا می‏کند، رد نمایی و انجام ندهی؛ و دعا و ادعای بی‌پایان بندگان صالحت را که دوست‌شان داری و آن‏ها هم با‏ تصدیق و اطاعت از تو، خود را محبوب تو قرار داده‏اند، اجابت نکنی و حاضر به شنیدن نشوی! آری، تو هزاران بار پاک‏تر و برتر از آن هستی که اهل ضلالت و اهل کفر را در انکار حشر تصدیق نمایی؛ همان کفّاری که با کفر و عصیان و با تکذیبِ وعده‏هایت، بر عظمتِ کبریایی تو تجاوز نموده و باعث تجاوز به عزّتِ جلال تو شدند، و حیثیتِ الوهیّت تو را به بازی گرفتند و شفقتِ ربوبیّت تو را رنجیده کردند.

    ما عدالت بی‏پایان و جمال بی‌حد و رحمت بی‏کرانت را از چنین ظلم‏ها و زشتی‏های بی‏شماری تقدیس می‌کنیم.

    ما با تمام وجود ‏ایمان داریم که صدها هزار انبیـا و اصفیا و اولیایی که نماینده‌ی صادق و دعوتگران راستگو و بر حق سلطنت تو هستند، با «حق الیقین» و «عین الیقین» و «علم الیقین» بر گنجینه‏های اخروی رحمت‏ات و بر خزاین احسان‏هایت در عالم بقا و بر جلوه‏های زیبای اسمای حسنایت ـ که در دار سعادت به شکل کاملی ظهور خواهد کرد ـ شهادت می‏دهند؛ و این شهادت‏شان حق و حقیقت است، و اشارات‏شان درست و واقعی و به جاست، و بشارت‏شان صادق و واقعی‏ست. آن‏ها با‏ایمان به این‌که این حقیقت بزرگ (حشر)، بزرگ‏ترین شعاع اسم «حق» است و این اسم هم، مرجع و خورشید و حامی همه‏ی حقایق است، با دستور تو بندگانت را در دایره‏ی حق درس داده و این مسأله را به عنوان یک حقیقت تام تعلیم می‏دهند.

    یا رب! به حق و حرمت تعلیم و درس این‏ اشخاص، به ما و به همه‏ی طلّاب رسایل نور، ایمان اکمل و حسن عاقبت نصیب بفرما، و ما را مظهر شفاعت‏شان بگردان! آمین!

    آری، همه‏ی دلایل و حجّت‏هایی که حقّانیت قرآن کریم بلکه همه‏ی کتاب‏های آسمانی را ثابت کرده، و همه‏ی معجزه‏ها و برهان‏هایی که نبوت حبیبُ الله عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام بلکه همه‏ی انبیا را ثابت می‏کنند، به نوبه‏ی خود بزرگ‏ترین ادّعای آن‏ها را که تحقق آخرت است، ثابت می‏سازند و بر آن دلالت می‏کنند. بدین سان، اکثر دلایل و حجت‏هایی که بر وجود و وحدتِ واجب الوجود شهادت می‏دهند، به نوبه‏ی خود بر موجودیت و گشایش دار سعادت و عالم بقایی که بزرگ‏ترین مدار و مظهر ربوبیّت و الوهیّت است، گواهی می‏دهند؛

    زیرا آن‌گونه که در مقامات آینده بیان و اثبات خواهد شد، هم موجودیت و هم عموم صفات و نیز بیش‏تر اسم‏های ذات واجب الوجود و اوصاف و شئون مقدس او هم‌چون ربوبیت، الوهیّت، رحمت، عنایت، حکمت و عدالت به درجه‏ی لزوم، مقتضی آخرت‏اند و به درجه‏ی وجوب، مستلزم عالم باقی‏اند و به درجه‏ی ضرورت، حشر و نشر را برای مکافات و مجازات می‏خواهند.

    آری، مادام که یک الله ازلی و ابدی وجود دارد، پس به حتم آخرتی که مدار سرمدی سلطنت الوهیّت اوست، وجود دارد... و وقتی در این کائنات و در موجودات زنده‏ی آن، ربوبیّت مطلقی در نهایت شکوه و حکمت و شفقت متجلّی‏ست و دیده می‌شود، پس به حتم، دار سعادتی ابدی وجود خواهد داشت که شکوهِ ربوبیت را از سقوط، و حکمت آن را از بیهودگی، و شفقتش را از فریب و پیمان‏شکنی، مصون بدارد؛ پس چنین سرای سعادتی وجود دارد، و سعادتمندان به ‌آن‌جا خواهند رفت.

    مادام که این همه اِنعام، احسان، لطف، کرم، عنایت و رحمت، جلوی چشمان‏مان پیدا و آشکار است، و موجودیت یک ذات رحمانِ رحیم را در پشت پرده‏ی غیب، به عقل‏هایی که خاموش نشده و به قلب‏هایی که نمرده است، نشان می‏دهد، پس قطعاً زندگی ماندگاری وجود دارد و وجود خواهد داشت که انعام را از تمسخر، احسان را از فریب، عنایت را از دشمنی، رحمت را از عذاب و لطف و کرم را از اهانت، پاک و بری کرده، و احسان را احسان و نعمت را نعمت می‏کند.

    مادام که قلمِ قدرتی در فصل بهار و در صفحه‏ی تنگ زمین، صدهزار کتاب را بدون اشتباه و درون هم می‏نویسد و پیش چشمان‏مان بدون خستگی کار می‏کند، و صاحب آن قلم، صد هزار بار عهد نموده و وعده داده است: «کتابی لایموت، زیبا و آسان‏تر از این کتابِ در هم آمیخته و متداخلِ بهار را در جایی وسیع‏تر و زیباتر از این صفحه‏ی تنگ زمین خواهم نوشت و شما را به خواندن آن وادار خواهم کرد.»، و در تمام فرامین‌اش از آن کتاب بحث می‏کند، پس بی‏تردید اصل آن کتاب نوشته شده است و حاشیه‏های آن هم با حشر و نشر نوشته خواهد شد و نامه‏ی اعمالِ همگان در آن به ثبت خواهد رسید.

    و مادام که این زمین به لحاظ داشتن کثرتِ مخلوقات و به لحاظ این‌که مسکن و منشأ و کارخانه و نمایشگاه و محشر صدها هزار نوع از انواع مختلف صاحبان حیات و دارندگان روح است که مـدام در حـال تغییراند، اهمیت والایی کسـب نموده و به منزله‏ی قلب، مرکز، خلاصه، نتیجه و سبب خلقت کـل هستی قـرار گـرفته اسـت، و حتی به‌رغـم کوچـکی‌اش باز هـم در همه‏ی فـرامین آسـمانی رَبُّ السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ گفته شده و معادل آسمان‏های وسیع تلقی می‏گردد.

    مادام که بنی آدم بر تمام این زمین حکم می‌راند و بر بیش‌تر مخلوقاتش تصرّف می‌کند، و با تسخیر اکثر موجودات ذی‏حیات آن، آن‏ها را به دور خود جمع نموده و اکثر مصنوعات آن را بر اساس معیار هوس‌ها و در چارچوب نیازهای فطری‏اش تنظیم و تزیین کرده و به نمایش می‏گذارد، و برخی از نوع‌های نفیس و بی‌نظیر آن را فهرست‏وار در جاهای خاص، به گونه‏یی مرتّب کرده و می‏آراید که نه فقط نگاه انس و جن، بلکه توجه و تقدیر و تحسین اهل آسمان‏ها و سراسر هستی و حتی نگاه تحسین برانگیز مالک هستی را جلب می‏کند، و بدین سبب اهمیتی بزرگ و ارزشی والا کسب نموده و بدین حیث با علم و مهارت‏هایش نشان می‌دهد حکمتِ آفرینش این هستی و بزرگ‏ترین نتیجه و ارزشمندترین ثمره آن و خلیفه‏ی روی زمین است، و از جهت دنیا نیز چون آفریده‌های خارق‏العاده‏ی آفریدگار هستی را با زیبایی و جذّابیت خاصی تنظیم کرده و به نمایش می‏گذارد، با این‌که عصیانگر و کافر است، امّا عذاب عصیان و کفرش به بعد موکول شده، و به خاطر این خدمت‌اش به او مهلت داده شده تا در این دنیا بماند و به موفقیت دست یابد.

    مادام بنی آدمی که دارای چنین ماهیتی‌ست به اعتبار آفرینش و سرشت، بسیار ضعیف و عاجز بوده و به همراه عجز و فقرش دارای احتیاجات و دردهای بی‌شماری‌ست، امّا متصرّفی بسیار قدرتمند و حکیم و مهربان وجود دارد که مافوق قدرت و اختیار انسان، زمین بزرگ را به صورت مخزنی برای انواع معادن مورد نیاز و انباری برای هر گونه غذا و دکّانی برای هر نوع جنس دلخواه او قرار داده، و این چنین متوجه انسان است و او را تغذیه کرده و همه خواسته‌هایش را بر آورده می‌کند.

    و مادام پروردگاری که حقیقتش چنین است، انسان را دوست می‏دارد و خودش را هم محبوب و دوست انسان‏ها قرار می‏دهد، باقی‌ست و عالم‏های باقی دارد و هر کار را بر اساس عدالت اجرا نموده و امور را با حکمت انجام می‏دهد، و شُکوه سلطنت و سرمدیتِ حاکمیت این آفریدگار ازلی در زندگی کوتاه دنیوی و در عمر کوتاه بشر و در زمینی که موقت و فانی‌ست، نمی‏گنجد.

    هم‌چنین ظلم‏ها و نافرمانی‏های بسیار بزرگی نیز که انسان مرتکب می‏شود و منافی نظم کائنات و مخالف عدالت و توازن و حُسنِ جمالِ زیبای آن است، در این دنیا بدون کیفر می‏ماند و جزای توهین، انکار و کفرش را در برابر ولی نعمت‌اش ـ که او را با نعمت و شفقت پرورده است ـ نمی‏بیند، و ستمگرِ ظالم در رفاه و آرامش به زندگی ادامه می‏دهد و مظلومان و درماندگان نیز با مشکلات فراوانِ زندگی دست و پنجه نرم می‏کنند؛ براساس این واقعیت‌ها، ماهیتِ عدالت مطلقی که آثار آن در سراسر هستی مشاهده می‏شود، هرگز نمی‏پذیرد که ستمگرانِ ظالم و ستمدیدگانِ نااُمید، پس از مرگ زنده نشوند و همه با هم مساوی و برای همیشه به کام مرگ فرو روند. این با عدالتِ مطلق در تضاد است، و البته خداوند چنین اجازه‏یی نخواهد داد.

    مادام که مالک هستی، زمین را از هستی و انسان را در زمین برگزید و جایگاه بسیار والا و اهمیت بزرگی به او داد، به همین ترتیب بین انسان‏ها نیز انبیا و اولیا و اصفیا را ـ که همگام با مقاصدِ ربوبیت حرکت نموده و خود را با‏ایمان و تسلیم، محبوب مالک هستی کرده‏اند ـ برگزید و دوست و مخاطب خود قرار داد، و با معجزه‏ها و یاری‌ها گرامی داشت و دشمنان‌شان را با سیلی‏های آسمانی عذاب داد؛

    البته در بین این محبوبان گرامی و دوست داشتنی نیز حضرت محمد عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام را که امام و مایه‏ی فخر و مباهات آن‏هاست، برگزید و نیمی از کره‏ی پراهمیّت زمین و یک پنجم جمعیت انسان صاحب قدر را در طول قرن‏های متمادی به نور او منوّر ساخت؛ طوری که گویی هستی برای او آفریده شده باشد، همه‏ی اهداف و غایت‏های خلقت، با او و با دین و قرآن او ظهور می‏یابد و آشکار می‏گردد.

    شایسته است که او در برابر خدمات بزرگ و ارزشمند و نامحدودش ـ که به وسعت یک زندگی چند میلیون ساله می‌باشد ـ در زمانی نامحدود، پاداش خویش را دریافت نماید، اما به او عمر کوتاهی به مدت شصت و سه سال که توأم با مشکلات و مجاهدت‏ها بود داده شد؛ آیا احتمال دارد یا می‏توان پذیرفت که او با دوستانش دوباره زنده و محشور نگردد؟ و اکنون نیز روحش زنده نباشد و زندگی نکند؟ و با اعدام ابدی نابود گردند؟ صدهزار بار حاشا و ابدا! آری، همه‏ی کائنات و حقیقت عالم خواستار دوباره زنده شدن او هستند، و حیات او را از صاحبِ هستی می‏طلبند.

    مادام رساله‏‌ «آیت الکبری» که «شعاع هفتم» است، با سی و سه «اجماعِ عظیم» که هر اجماع آن قدرت و صلابت کوه را دارد، ثابت نموده است که هستی، حاصل دست واحدی بوده و ملک ذات یگانه‌یی‌ست، و اجماع‏های مذکور وحدت و احدیّت خداوند را که محور کمالات اوست آشکارا نشان می‏دهند، و بیان می‏دارند که با وحدت و احدیّت، همه هستی به منزله‏ی سربازان گوش به فرمان و مأموران مسخّرِ آن ذات واحد می‌شوند، با ظهـور آخرت، کمالات او از سقوط مصون مانده، و عدالتِ مطلقش از مسخرگی ِستم ِمطلق در امان می‏ماند، و حکمت فراگیرش از اتهام بیهودگی سفیهانه مبرّا می‌شود، و رحمتِ گسترده‏اش از تعذیب برای سرگرمی نجات یافته، و عزّتِ قدرتش از عجزِ ذلّت‏بار نجات می‏یابد و قداست و پاکیزگی خود را حفظ می‏کند.

    پس قطعاً و بدون تردید، بنابر اقتضای حقایق هشت بند ذکر شده از حقایق ایمان به الله، قیامت بر پا خواهد شد و حشر و نشر به وقوع خواهد پیوست و دارِ مجازات و مکافات گشوده خواهد شد، تا اهمیت و مرکزیّت زمین و اهمیت و ارزش انسان تحقق یابد؛ و عدالت و حکمت و رحمت و سلطنت متصرّف حکیمی که خالق و پروردگار انسان و زمین است، مقرر شود؛ و دوستان مذکور حقیقی و مشتاقِ پروردگار باقی، از فنا و اعدام ابدی نجات یابند، و از بین آنان بزرگ‏ترین و گرامی‏ترین‌شان پاداشِ خدمات قدسی و ارزنده‏‌ی خود را ـ که کل هستی را شاد و خرسند ساخته ـ دریافت نماید؛ و کمالاتِ سلطان سرمدی از نقص و قصور، قدرتش از عجز و درماندگی، حکمت‌اش از سفاهت، و عدالت‌اش از ظلم منزّه، مقدّس و مبرّا گردد.

    نتیجـه: حال که خداوند وجود دارد، پس بی‏شک آخرت هم موجود است…

    و آن‏گـونه که سه رکن مذکور ‏ایمانی با همه‏ی دلایل‏شـان‌ ـ که اثبات‌کننده‏ی آنند ـ به حشر گواهی داده و دلالت می‏کنند، دو رکن دیگر ‏ایمانی زیر:

    «وَ بِمَلئِكَتِهِ وَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَ شَرِّهِ مِنَ اللّهِ تَعَالَى»

    نیز مستلزم حشرند، و با قوّت کامل، بر عالم باقی شهادت داده و دلالت می‏کنند؛ بدین گونه که:

    همه‏ی دلایل، مشاهدات و مکالماتِ بی‌پایان که بر وجود فرشتگان و وظیفه عبودیت‏شان دلالت دارند، به نوبه‏ی خود بر موجودیت عالم ارواح و عالم غیب و عالم بقا و عالم آخرت و دار سعادت و بهشت و جهنمی که در آینده با جن و انس آباد خواهد شد، دلالت می‏کنند؛ زیرا فرشتگان می‏توانند با اجازه‏ی الهی این عوالم را ببینند و وارد آن‏ها شوند، لذا فرشتگان مقرّبی هم‌چون حضرت جبرئیل(ع) که با بشر دیدار نموده است، بالاتفاق از موجودیت عوالم مذکور و گردش و سیاحت‏شان در آن‏ها خبر می‏دهند. پس آن‏گونه که ما قاره‏ی آمریکا را ندیده‏ایم اما با اعتماد به خبر کسانی که از آن‏جا آمده‏اند موجودیت آن را بدیهی می‏دانیم، لازم است در پرتو خبرهای فرشتگان ـ که قوّت صد «تواتر» را دارد ـ به همان بداهت، به عالم بقا و دارِ آخرت و جنّت و جهنم ‏ایمان آوریم؛ البتّه ‏ایمان داریم و باور می‏کنیم.

    تمام دلایلی که در گفتار «بیست وششم» یعنی «رساله قَدَر» برای اثبات رکن «ایمان به قَدَر» آمده است، به نوبه‏ی خود بر حشر و نشرِ صحف و موازنه اعمال در میزان اکبر نیز دلالت دارند؛ چرا که ما در برابر چشمان خود می‏بینیم که مقدّرات هر چیز در لوحه‌های نظام و میزان یادداشت می‏شود، و سرگذشت زندگی هر موجود زنده‏یی در قوّه‌ی حافظه و در بذرها و هسته‏های‌شان و در الواحِ مثالیِ دیگر نوشته می‏شود، و دفترهای اعمال هر ذی‏روح به ویژه انسان در الواح محفوظ ثبت و ضبط می‏گردد، پس بی‏شک چنین قَدَر محیط و تقدیر حکیمانه و ثبت دقیق و کتابتِ حفیظانه فقط می‏تواند به خاطر مکافات و مجازاتی دائمی باشد که در یک محکمه‏ی کبری و در نتیجه‏ی یک محاکمه­ی عام داده می‏شود؛ در غیر این صورت این ثبت و ضبطِ گسترده و بسیار دقیق و ظریف، کاملاً بی‏معنی و بی‏فایده می‏مانَد و منافی حکمت و حقیقت خواهد بود. یعنی اگر حشری در کار نباشد، همه‏ی معانی قطعی این کتاب کائنات که با قلم ِقَدر نوشته شده، بر هم می‏خورد و چنین چیزی به هیچ وجه ممکن نیست، و این احتمال مانند انکار موجودیت این هستی، محال است و هذیانی بیش نیست.

    نتیجه: پنج رکن ‏ایمان با همه‏ی دلایل مربوط به آن‌ها، به وقوع و موجودیت حشر و نشر و وجود آخرت و گشوده شدن درهای آن دلالت می‌کنند و وجود آن را طلب کرده و بر وقوعش گواهی می‌دهند.

    پس برای برخوردار بودن حشر از چنین پایه‏های خلل‏ناپذیر و براهین بزرگی که بیان کننده عظمتِ حقیقت حشر است، حدوداً یک سوم قرآن معجز البیان را مباحث حشر و آخرت تشکیل داده است، و قرآن آن را پایه و مبنای همه‏ی حقایق‌اش قرار می‏دهد، و نیز همه مطالب را بر اساس آن استوار می‏کند.

    (پایان مقدمه)

    * * *

    بخش دوم ضمیمه

    (مقام نخست از نه مقامی‌ست که دایر بر نه طبقه از براهین حشریه‌یی‌ست که آیه ابتدایی معجزانه به آن‌ها اشاره دارد)

    ❀ فَسُبْحَانَ اللّٰهِ ح۪ينَ تُمْسُونَ وَح۪ينَ تُصْبِحُونَ ❀ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمٰوَاتِ وَالْاَرْضِ وَعَشِيًّا وَح۪ينَ تُظْهِرُونَ ❀ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَيُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ (روم: ١٧ـ ١٩)

    ان شاء الله حجت قاطع و برهان باهری که این آیه در این‌جا دایر بر فرمان حشر نشان می‌دهد بیان خواهد گردید. ([29])

    در ویژگی بیست و هشتم حیات بیان شده است که حیات، نظر بر شش رکن ایمان دارد و آن‌ها را اثبات می‌کند، و بر تحقق آن‌ها اشاره دارد.

    آری، مادام که ثمره و مهم‌ترین نتیجه کائنات و حکمت خلقت آن، حیات است، چنین حقیقت عالیه‌یی نمی‌تواند به حیات دردآور، ناقص، کوتاه مدت و فانی این دنیا منحصر شود، بلکه با بیست و نه ویژگی حیات، می‌توان به غایت و نتیجه‏ی شجره حیات و بزرگی ماهیت آن پی برد، و دانست که ثمره‌یی که شایستگی عظمت حیات را داشته باشد حیات ابدی و اخروی‌ست، حیاتی در منزل آخرت که منزل سعادت است و با همه متعلقاتش ذی‌حیات است،

    وگرنه شجره حیات که با جهازات باارزش و بی‌حد و حصری تجهیز گردیده است در خصوص ذی‌شعوران و مخصوصاً انسان می‏بایست بدون ثمره و نتیجه و حکمت و حقیقت باشد؛ در آن‌صورت انسان که مهم‌ترین و ارزشمندترین و عالی‌ترین آفریده در کائنات و در بین ذی‌شعوران است و از نظر دارایی و جهازات وجودی مثلاً بیست برابر یک گنجشک می‌باشد، به لحاظ سعادت حیات از همان گنجشک بیست درجه بیش‌تر سقوط کرده و بیچاره و ذلیل و بدبخت خواهد شد.

    عقل نیز که با ارزش‌ترین نعمت است با اندیشیدن به غم و غصه زمان گذشته و ترس از آینده، قلب انسان را همواره به درد آورده، لذت را به آزردگی‏هایی می‌آلاید و تبدیل به بلایی مصیبت‏بار می‌شود. این مطلب صدها بار باطل است. پس حیات دنیوی قطعاً، رکن ایمان به آخرت را اثبات کرده و در هر بهار بیش از سی صد هزار نمونه حشر را در مقابل چشمان‌مان نمایان می‌سازد.

    آیا امکان دارد متصرفی قادر که همه لوازم و تجهیزاتِ مورد نیاز حیات تو را در جسم و باغ و وطن تو با حکمت و عنایت و رحمت احضار داشته و در زمان مناسب رشد داده است، کسی که حتی دعای درخواست رزق معده ات را ـ که با طلب بقا و زندگانی آن هم به شکل خاص و جزیی مطرح می‌شود ـ می‏داند و می‌شنود و با غذاهای لذیذ بی‌شمار بر پذیرش آن دعا صحه می‌گذارد و موجب راحتی معده می‏گردد، تو را نشناسد و نبیند؟ آیا ممکن است لوازم حیات ابدی را ـ که بزرگ‌ترین غایت نوع انسان است ـ اظهار نکند؟ و درخواست بقای نوع انسان را که بزرگ‌ترین، مهم‏ترین، شایسته‌ترین و عام‌ترین طلب اوست با عدم ایجاد حیات اخروی و بهشت نادیده بگیرد؟ آیا امکان دارد دعای بسیار جدی و عمومی ‌نوع انسان را که مهم‏ترین مخلوق در کائنات است و بلکه سلطان و نتیجه زمین می‏باشد و عرش و فرش را به لرزه در می‌آورد، نشنود و حتی به‌اندازه یک معده کوچک به آن اهمیت ندهد و رضایتش را به دست نیاورد و موجب انکار کمال حکمت و نهایت رحمت خویش گردد؟ حاشا! صدهزار بار حاشا!

    مگر ممکن است صدای پنهان جزیی‌ترین مخلوق را بشنود، به نجوایش گوش بسپارد، و درمانش دهد، نازش را بکشد و با کمال اعتنا و اهتمام او را تغذیه کند و از دیگران بخواهد با دقت به او خدمت کنند و مخلوقات بزرگش را خادم او قرار دهد و بعد، صدای چون رعد موجودی را که نازدار است و باقی، و در حیات، بزرگ‏ترین و با ارزش‌ترین است نشنود؟ به درخواست مهم او برای بقا توجهی نکند و متوجه ناز و نیازش نباشد؟ بدان می‌ماند که همه تجهیزات مورد نیاز یک سرباز را در کمال اعتنا تأمین کند و به لشکری فرمانبر و بزرگ توجهی نکند. ذره را ببیند و خورشید را نبیند. صدای پشه را بشنود اما صدای رعد را نشنود؛ حاشا! صدهزار بار حاشا!

    مگر ممکن است عقل بپذیرد ذات قادر حکیمی که بی‏نهایت مهربان و با محبت است و در نهایت درجه‌ شفقت می‌باشد؛ قادری که آفریدگان خود را بسیار دوست دارد و باعث می‌گردد که دیگران نیز دوستش داشته باشند و دوست‌دارندگان خود را خیلی دوست دارد، حیات دوست داشتنی را که بیش از همه او را دوست دارد و براساس فطرت، خالق خویش را می‌پرستد، و روح را که ذات حیات و جوهر آن است، با موت ابدی از بین ببرد و محب و حبیب عزیز خود را برای همیشه دلگیر و دلتنگ و رنجیده خاطر نموده و درصدد انکار سرّ رحمت و نور محبت خویش برآید و موجبات انکارش را فراهم آورد؟ صدهزار بار حاشا و کَلاّ!

    جمال مطلقی که کائنات را با جلوه خویش تزیین کرده و رحمت مطلقی که همه مخلوقات را مسرور نموده است، از چنین فعل بی‌نهایت نکوهیده، و قبح و ظلم مطلق و نامهربانی، بی‌تردید در نهایت درجه منزه و مقدس است.

    نتیجه: مادام که در عالم، حیات هست؛ البته انسان‏هایی که سرّ حیات را می‏دانند و از آن سوء استفاده نمی‌کنند، در دار بقا و جنت باقی مظهر حیات باقی خواهند شد. آمنّا.

    اشیای براق در روی زمین با تابش خورشید می‏درخشند، حباب‌های آب دریا نیز در مواجهه با پرتوهای خورشید می‌درخشند و خاموش می‌شوند؛ و باز حباب‏های دیگر دوباره آینه تابش خورشیدهای خیالی می‏گردند؛ این‏ها بی‌شک نشان می‌دهند که لمعات و درخشش‌های مذکور همه بازتاب جلوه‌هایی از خورشیدند و به زبان‌های مختلف از وجود خورشید یاد می‌کنند و در واقع با انگشتی نورانی به خورشید اشاره دارند.

    درست به همین صورت، موجودات زنده‌ روی زمین یا آن‌ها که در اعماق دریاها هستند، بر اثر تجلی اعظم اسم محیی ذات حی قیوم و قدرت الهی در حال درخشش‌اند، و برای این‌که به آیندگان دیگر جا دهند «یا حی»می‌گویند و در پرده غیب نهان می‏گردند؛ اینان گواهی بر حیات ذات حی قیوم صاحب حیات سرمدی هستند و بر وجوب وجودش اشارت‌هایی دارند و گواهی می‌دهند؛ آثار وجود علم الهی در نظم همه‌ي موجودات مشاهده می‌شود، همه دلایلی که بر آن گواهی می‌دهند و تمام براهینی که قدرت متصرف در کائنات را اثبات می‌کنند، و عموم حجت‌هایی که وجود اراده و مشیتی حکمفرما بر اداره و تنظیم کائنات را به اثبات می‌رسانند، نیز همه‌ي علایم و معجزات اثبات‌کننده رسالت‏های پیامبران ـ که مدار کلام ربانی و وحی الهی‌اند ـ هم‌چنین تمامی دلایل که به هفت صفت الهی شهادت می‌دهند، بالاتفاق بر حیات ذات حی قیوم دلالت می‌کنند و شهادت و گواهی می‌دهند،

    زیرا اگر فعل دیدن در چیزی وجود داشته باشد حتماً حیات هم وجود دارد و اگر شنیدن باشد، قطعاً علامت و نشانه حیات است. اگر سخن گفتن مطرح باشد طبیعتاً بر وجود حیات اشاره دارد؛ نیز اگر اختیار و اراده باشد، نشان از حیات دارد؛

    به همین‌ترتیب صفاتی مانند قدرت مطلقه، اراده شامله و علم محیط ـ که وجودشان در این جهان به‌واسطه آثارشان محقق می‌باشد ـ با همه دلایل‌شان بر حیات ذات حی قیوم و وجوب وجودش گواهی می‌دهند و بر حیات سرمدی او شهادت می‌دهند که با سایه‌یی از خود، تمام کائنات را نورانی می‌کند و با جلوه‌یی از خود، سراسر عالم آخرت را با تمام ذراتش زندگانی می‌بخشد.

    حیات متوجه رکن ایمان به ملائکه نیز هست و آن را به صورت رمزی اثبات می‏کند، زیرا مادام که مهم‌ترین نتیجه در جهان، حیات می‌باشد؛ ذی‌حیاتان هستند که بیش از همه‏چیز گسترش می‌یابند و به دلیل ارزشمند بودن حیات، نسخه‌های‌شان تکثیر می‌شود و شُکوه و سرور را با رفت و آمد کاروان‌های‌شان نصیب مسافرخانه زمین می‌کنند؛ و مادام که کره زمین مملو از انواع ذی‌حیاتان شده و به‌واسطه حکمت تکثیر و تجدید انواع موجودات، همواره پر و خالی می‌شود، و حتی در مواد بی‌ارزش آن، ذی‌حیاتانی خلق می‏شود و محشر موجودات زنده می‌شود؛

    و مادام که ادراک و عقل به‌عنوان عصاره و زلال‌ترین خلاصه حیات، و روح به‌عنوان لطیف‌ترین جوهر ثابت آن، در کره زمین به صورت کاملاً کثیر خلق می‌شوند، گویی زمین با حیات و عقل و ادراک و ارواح احیا گردیده و شُکوه می‌یابد. البته اجرام سماوي که از زمین، لطیف‌تر، نورانی‌تر، بزرگ‌تر و مهم‌تر می‏باشند غیرممکن است که مرده و جامد و بی‌حیات و بی‏ادراک باشند.

    ساکنانی ذی‌شعور، ذی‌حیات و مناسب سماوات که بتوانند مظهر خطاب‌‌های سبحانی قرار گیرند و موجب فخر آسمان‌ها و خورشیدها و ستاره‌ها گردند و برخوردار از حیات بوده، و نشان از نتیجه خلق سماوات داشته باشند، حتماً بر اساس سرّ حیات وجود دارند که آن‌ها نیز ملائکه‌اند.

    سرّ ماهیت حیات متوجه رکن ایمان به پیامبران نیز هست و آن را هم به صورت رمزی اثبات می‌کند. آری، مادام که کائنات برای حیات آفریده شده، حیات نیز یکی از جلوه‏های اعظم و نقش‏های اکمل و مخلوقات زیبای حی قیوم است؛ مادام که حیات سرمدی با ارسال رسل و انزال کتب، خود را می‌نمایاند؛ (اگر کتب و رسل نبودند حیات ازلی فهمیده نمی‌شد؛ همان‌طور که با سخن گفتن کسی، زنده و جاندار بودنش معلوم می‌شود؛ به همان ترتیب به‏واسطه پیامبران و کتاب‌های‌شان خطاب‌ها و کلمات ذاتی که در پشت پرده کائنات است و از ورای عالم غیب سخن می‌گوید، خطاب و امر و نهی می‌کند، نمایان می‌گردد.)

    البته همان‌طور که حیاتِ موجود در کائنات با قاطعیت بر وجوب وجود حی ازلی گواهی می‌دهد، متوجه ارکان ارسال رسل و انزال کتب ـ که مناسبات و تجليات و شعاع‌های نورانی آن حیات ازلی‌ست ـ می‌باشد و به شکل رمزی آن را اثبات می‏کند، مخصوصاً از آن‌جا که رسالت محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام و وحی قرآنی در حکم روح و عقل حیات می‌باشد، می‌توان گفت حقانیت آن‌ها هم‌چون وجود حیات قطعی‌ست.

    همان‌طور که حیات، زبده و عصاره این عالم است؛ ادراک و احساس نیز از حیات حاصل گردیده و خلاصه‌یی از آن است. عقل نیز فشرده ادراک و احساس و خلاصه‌یی از آن می‌باشد. روح هم به همین‌ترتیب جوهر خالص و صافی حیات و ذات مستقل و ثابت آن است، لذا حیات مادی و معنوی محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام عصاره حیات و خلاصة ‌الخلاصه روح کائنات می‌باشد، و رسالت محمدیه زلال‌ترین خلاصه عقل و ادراک و احساس عالم است؛ شاید بتوان گفت حیات مادی و معنوی محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام به گواهی آثارش، حیاتِ حیات عالم است؛ نیز رسالت محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام ادراک و روشنایی ادراک عالم است؛ به همین صورت وحی قرآن هم به شهادت حقایق حیاتی‌اش، روح حیات کائنات و عقل ادراک کائنات است.

    بله، بله، بله! اگر جهان از نور رسالت محمدیه عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام محروم گردد، کائنات از بین خواهد رفت. اگر از قرآن محروم شود کائنات سر از جنون در می‌آورد و کره زمین هوشیاری خود را از دست می‌دهد و محروم از قوه ادراک، با سیاره‌یی برخورد نموده، قیامتی راه خواهد انداخت.

    حیات متوجه رکن ایمان به تقدیر هم هست و آن را با رمز اثبات می‌کند، زیرا حیات، نور عالم شهادت است و همه‌جا را در بر می‌گیرد؛ و نتیجه و غایت وجود می‏باشد؛ و جامع‌ترین آینه خالق کائنات است، و خلاصه و نمونه‌یی کامل از فعل ربانیه می‌باشد، گویی در حکم برنامه آن است. البته نظم و نظام و معلومیت و مشهودیت و تعیُّن و اوامر تکوینی ـ که در حکم حیات معنوی مخلوقات عالم غیب یعنی ماضی و مستقبل می‌باشد ـ و آمادگی همیشگی آنان برای امتثال امر، اقتضای سرّ حیات است.

    دانه اصلی، ریشه و هسته‌هایی که در میوه‌ها و منتهای وجودی درخت موجود است، مظهر نوعی حیات ـ که دقیقاً مانند حیات اصل درخت است ـ می‌باشند، حتی ممکن است قوانین حیاتی آن‌ها ظریف‌تر از قوانین حیاتی درخت هم باشد. تخم‌ها و ریشه‏های رها شده در فصل پائیز گذشته، پس از سپری شدن بهار فعلی برای بهار آینده هسته‌ها و ریشه‌هایی را به جا خواهند گذاشت؛ که این ریشه‌ها و تخم‌ها نیز مانند بهار فعلی حامل جلوه‌ي حیات و تابع قوانین حیات‌اند،

    به همین‌ترتیب هر یک از شاخ‌ و ‌برگ‌های شجره کائنات، دارای گذشته و آینده‌يی‏ست و از سلسله‌یی متشکل از اطوار گذشته و آینده برخوردار می‏باشد. هر نوع و هر جزء آن‌ها در علم الهی با اطوار گوناگون و وجودهای متعدد، سلسله‌یی از وجود علمی‌ را تشکیل می‏دهند. وجود علمی ‌مذکور مانند وجود خارجی، مظهر جلوه معنوی‌یی از حیات عمومی‌ست و مقدرات حیاتی از الواح قدریه‌ي برخوردار از حیات و معنا اخذ می‌شود.

    آری، عالم ارواح که نوعی از انواع عالم غیب است مملو از روح‌هایی‌ست که عین حیات و ماده حیات و جواهر و ذات‏های حیات می‌باشند؛ البته نوع دیگری از عالم غیب، یا قسم دوم آن‌که ماضی و مستقبل خوانده می‌شود، مستلزم مظهریت خود در جلوه حیات می‌باشد. نظم کامل هر چیز در وجود علمی ‌و وضع معنادار آن و ثمرات دارای حیاتش، و اطوار آن نشانگر مظهریت آن چیز برای حیات معنوی‌ست.

    این جلوه حیات که نور خورشید حیات ازلی‌ست، نمی‌تواند صرفاً به عالم شهادت و زمان حاضر و وجود خارجی منحصر باشد. هر عالمی ‌بسته به قابلیت خود، مظهر آن نور است؛ و کائنات با تمام عوالمش، به‌واسطه جلوه مذکور، نورانی و برخوردار از حیات می‌شود؛ در غیر این صورت طبق نظر گمراهان، هر کدام از عوالم تحت حیات ظاهری و گذرا، ویرانه‌هایی پر از ظلمات و جنازه‌هایی عجیب و بزرگ می‏شدند.

    رکن ایمان به قضا و قدر به وجهی فراخ، با سرّ حیات دانسته و اثبات می‌شود، یعنی همان‌گونه که عالم شهادت و اشیای حاضر موجود، با نظام و نتایج، ذی‌حیات بودن‌شان، مشاهده می‌شود؛ مخلوقات ماضی و مستقبل نیز که از عالم غیب به‌شمار می‌روند، هریک دارای وجود معنوی‌یی هستند که به لحاظ معنا، دارای حیاتند و از ثبوت علمیه‏ی دارای روح نيز برخوردار می‌باشند. اثر آن حیات معنوی به‌واسطه لوح قضا و قدر تحت عنوان مقدرات دیده و نمایان می‌گردد.

    بخش سوم ضمیمه

    حاشیه‌یی مفصل

    سؤالی درباره حشر:

    آیات و فرامین مکرری چون اِنْ كَانَتْ اِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً (یس:29)، وَمَٓا اَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ (نحل:77)

    در قرآن، نشان می‌دهد که حشر اعظم در یک آن و بدون صرف زمان وقوع می‌یابد. عقل محدود برای قبول این مسأله­ی بی‌نظیر و فوق ‌العاده خواهان مثال ملموسی‌ست.

    پاسخ: در حشر، بازگشت ارواح به اجساد، و احیا و انشای اجساد مطرح است، پس این موضوع شامل سه مسأله به شرح زیر می‌باشد:

    مسأله اول

    مثال برای بازگشت ارواح به اجسادشان، افراد لشکر بسیار منظمی‌ست که برای استراحت در گوشه و کنار پراکنده شده‌اند و با صدای بلند شیپور در یک‌جا جمع می‌شوند. آری، همان‌طور که صور اسرافیل از شیپور نظامی چیزی کم ‌ندارد، ارواحی که در عالم ابدی و عالم ذرّات ندای اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ (اعراف:172) را از جانب ازل شنیده و پاسخ قَالُوا بَلٰى (اعراف:172) داده‏اند، نیز بی‌تردید هزاران بار بیش‌تر از افراد یک لشکر، تابع و منظم و مطیع‌اند. در گفتار سی‌ام با براهین قطعی ثابت شده است که نه‌تنها ارواح بلکه تمام ذرات نیز نفرات و فرمانبران لشکر سبحانی‌اند.

    مسأله دوم

    مثال برای احیای اجساد: در شهر بسیار بزرگی و در شبی دلنشین، صدها هزار لامپ از یک مرکز در یک لحظه و بدون صرف وقت روشن می‌شود؛ به همین‌ترتیب در سطح کره زمین نیز امکان نوررسانی به صدها میلیون لامپ از یک مرکز وجود دارد. حال که مخلوقی از مخلوقات حضرت حق مانند الکتریسته ـ که خادم و چراغ‌دار مسافرخانه اوست ـ با درس انتظام و تربیتی که از خالق‌اش اخذ نموده می‌تواند مظهر چنین کیفیتی گردد، بی‌تردید حشر اعظم نیز می‏تواند مانند الکتریسته در دایره قوانین منظم حکمت الهی ـ که هزاران خدمتکار نورانی نشان‌دهنده آن هستند ـ در طَرفةُ ‌‌العینی وجود یابد.

    مسأله سوم

    مثال برای ایجاد یک‌باره اجساد: در فصل بهار در ظرف چند روز همه درختان که هزاران بار بیش از نوع بشرند با تمام شاخ و برگ خود، درست مانند بهار گذشته به یک‌باره و به صورت کامل آفریده می‌شوند و تمام گل‌ها و میوه‌ها و برگ‏های درختان مانند محصولات بهار گذشته با سرعت برق ایجاد می‌شوند.

    بیداری و شکوفایی و احیای هماهنگ و یک‌باره دانه‏ها و هسته‏ها و ریشه‏ها‏ی بی‏شماری که مبدأ بهار و شکوفایی هستند، و دگر باره زنده شدنِ پیکر مرده درختان که به استخوان امواتِ سرپا ایستاده می‌مانند با مظهریت سرّ «بَعْثُ بَعْدَ المَوْتِ» و به‏واسطه یک فرمان و دفعتاً واحدةً، و احیای کاملاً هنرمندانه گروه ‌بی‌شماری از جانوران بسیار کوچک، به‌ویژه حشر طایفه مگس‌ها که مخصوصاً با تمیز کردن مدام صورت، چشم و بال‌های‌شان، وضو و نظافت را به ما یادآوری کرده و صورت­مان نوازش می­کنند؛ در حالی که افـراد انتشار یافته طایفه‌ی آنان ـ که در جلوی چشمان­مان قرار دارند ـ در طی یک سال از تعداد تمام افراد انسان از آدم تاکنون بیش‌تر است، احیا و ایجاد و حشر آنان در هر فصل بهار به همراه سایر قبایل در ظرف چند روز، نه یک مثال بلکه هزاران مثالند برای ایجاد اجساد انسانی در قیامت.

    آری، از آن‌جا که دنیا دارحکمت و آخرت دار قدرت است، در دنیا بسیاری از اسما مانند حکیم، مرتّب، مدبّر و مربی اقتضا می‌کنند ایجاد اشیا تا حدی تدریجی و طولانی باشد و این براساس اقتضای حکمت ربانی صورت می‌گیرد؛ و از آن‌جا که در آخرت ظهور قدرت و رحمت بیش از حکمت است، بدون آن‌که به ماده و مدت و زمان و انتظار کشیدن نیازی باشد، انشای اشیا دفعتاً صورت می‌گیرد. کارهایی که این‌جا در یک روز و یک سال انجام می‌شود در آخرت در یک لحظه و در یک چشم به‌هم زدن عملی می‏گردد. فرمان قرآن معجز البیان چنین است:

    وَمَٓا اَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ أَقْرَبُ

    اگر می‌خواهی وقوع حشر را هم‌چون آمدن بهار بعدی، با یقین کامل درک کنی، گفتار دهم و بیست و نهم را که مربوط به حشر است با دقت ببین و مطالعه کن؛ اطمینان دارم هم‌چون آمدن بهار به آن یقین خواهی یافت.

    مسأله چهارم

    این مسأله درباره‌ی موت دنیا و وقوع قیامت است. برخورد سیاره یا ستاره‌یی دنباله‌دار به فرمان الهی با کره و مسافرخانه ما می‌تواند خانه ما را در یک لحظه ویران کند؛ مانند کاخی که در ده سال بنا گردیده و در یک دقیقه تخریب می‌شود.

    * * *

    بخش چهارم ضمیمه

    قَالَ مَن يُحيِي ٱلْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا ٱلَّذِيۤ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (يس: ٧8ـ٧٩)

    یعنی انسان می‌گوید: «استخوان‌های پوسیده را چه کسی حیات خواهد بخشید؟» تو بگو: «همان کسی که ابتدا آن‌ها را آفرید و حیات‌شان داد؛ همو حیات‌شان می‌‌دهد.»

    هم­چنان که در تمثیل سوم از حقیقت نهم گفتار «دهم» بیان شده است فردی را تصور کنید که در یک روز و در برابر چشم همگان، لشکر بزرگی را از نو تشکیل می‌دهد؛ حال اگر کسی بگوید: «این فرد می‌تواند نفرات هنگی را که برای استراحت پراکنده شده‌اند با یک شیپور گرد هم آورد و تحت فرمان قرار دهد» و تو ای انسان بگویی «نمی‌توانم باور کنم»، بدان که چه انکار دیوانه­واری کرده­یی.

    درست مانند همین موضوع؛ ذات قدیر علیمی را در نظر داشته باش که از هیچ یا مجدداً ذرات و لطایف اجساد گردان مانند همه حیوانات و سایر ذی حیاتان را ـ که به لشکری می‌مانند ـ در کمال نظم، و با میزان حکمت با فرمان كُنْ فَيَكُونُ ثبت کرده و هر یک را سر جای خود قرار می‌دهد؛ این ذات قدیر در هر عصر و حتی در هر بهار، صدها هزار نوع و طایفه از جانداران را ـ که شبیه لشکرند ـ ایجاد می کند. حال مگر می‌توان گفت که چنین ذاتی آیا قادر است ذرات اساسی و اجزای اصلی یک جسد گردان مانند را که تحت نظام آن با هم آشنا شده‌اند گرد هم آورد؟ بیان از سر انکار این سؤال دیوانگی ابلهانه‌یی‌ست.

    قرآن بعضاً برای آن که افعال خارق العاده حضرت حق را در آخرت به قلب آدمی بقبولاند افعال عجیب او را در دنیا با هدف آماده کردن ذهن برای تصدیق، هم‌چون احضاریه‌یی بر می‌شمرد؛ یا آن دسته از افعال عجیب الهی را که مربوط به آینده و آخرت می‌‌باشند طوری بیان می‌کند که به واسطه نظایری از آن‌ها که مشهودمان است قبول‌شان می‌کنیم. مثلاً به آیه اَوَلَمْ يَرَ الْاِنْسَانُ اَنَّاخَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَاِذَا هُوَخَص۪يمٌ مُب۪ينٌ (يس: ٧٧) تا پایان سوره توجه کنید. در این بحث قرآن حکیم برای اثبات قیامت به هفت یا هشت صورت عمل می‌کند.

    اولاً توجه مخاطب را به نشئه اولی جلب نموده، و می‌گوید: «نشئه‌ی خود را از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، و از مضغه تا خلقت انسان می‌بینید، اما چگونه است که نشئه‌ی آخرت را انکار می‌کنید. آخرت هم مانند همین و شاید سهل‌تر و ساده‌تر از این است.»

    حضرت حق با عبارت اَلَّذ۪ي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْاَخْضَرِ نَارًا (يس: ٨٠) احسان‌های عظیمی را که به انسان کرده یادآور می‌شود. می‌گوید: «ذاتی که چنین نعمت‌هایی را به شما عطا کرده است به حال خود رهایتان نمی‌‌کند تا وارد قبر شوید و برای نابودی سر بر خاک بگذارید.»

    هم‌چنین به رمز می‌گوید: «زنده شدن و برگ و بار دادن درختان مرده را می‌بینید و زنده شدن استخوان‌هایی چون هیزم را نمی‌توانید با آن قیاس کنید و منکر می‌شوید.

    مگر ممکن است آفریننده آسمان‌ها و زمین از حیات و ممات انسان به عنوان میوه‌ی آسمان‌ها و زمین ناتوان باشد؟ مگر ممکن است اداره کننده درخت به میوه آن اهمیت ندهد و آن را به دیگری سپارد؟ گمان می‌کنید با کنار گذاشتن تمام نتیجه و ثمره درخت، شجره خلقت را که تمام اجزایش با حکمت پرداخته شده است عبث و بیهوده می‌کند؟»

    می‌گوید: «ذاتی که شما را در قیامت زنده می‌کند کسی‌ست که تمام کائنات در حکم سرباز فرمانبردار اوست. در برابر امر كُنْ فَيَكُونُ او در کمال انقیاد، سر فرو می‌آورد. آفرینش بهار برای او هم چون خلق یک گل سهل و آسان است. ذاتی‌ست که ایجاد تمام حیوانات برای قدرت او مانند آفریدن یک مگس آسان می‌باشد. در برابر چنین ذاتی نمی‌توان گفت مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ (يس: ٧٨) و در برابر قدرت‌اش نمی‌توان او را به عجز منسوب کرده رجزخوانی کرد ...

    سپس با تعبیر فَسُبْحَانَ الَّذ۪ي بِيَدِه۪ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ (يس: ٨٣) اعلام می‌کند قدیر ذوالجلالی‌ست که لگام هر چیز در دست اوست؛ کلید همه چیزها در اختیارش است؛ شب و روز، و زمستان و تابستان را مانند صفحات یک کتاب به راحتی ورق می‌زند؛ و دنیا و آخرت نزد او چون دو منزل‌اند، یکی را می‌بندد و دیگری را می‌گشاید.» مادام که چنین است نتیجه همه دلایل می‌شود وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ؛ یعنی شما را زنده می‌کند، از قبر به حشر برده و در حضور کبریایی‌اش حسابرسی می‌کند.

    آیات فوق ذهن و قلب را مهیای پذیرش قیامت می‌کنند؛ زیرا نظایرش را با افعال دنیوی نیز نشان داد.

    گاهی افعال اخروی‌اش را طوری بیان می‌کند که انسان نظایر همان افعال را در دنیا احساس نماید و جایی برای بعید دانستن و انکارش باقی نماند. مثلاً در سوره‌های اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ... اِذَا السَّمَٓاءُ انْفَطَرَتْ ... اِذَا السَّمَٓاءُ انْشَقَّتْ ...

    انقلاب‌های عظیم در حشر و قیامت، و تصرفات ربوبی را به نحوی بیان می‌کند که انسان نظیر آن‌ها را در دنیا، مثلاً در پاییز یا بهار می‌بیند و انقلاب‌هایی را که قلب را به وحشت انداخته و در ذهن انسان نمی‌گنجد قبول می‌کند. حتی اشاره به معنای اجمالی این سه سوره نیز مفصل خواهد شد لذا فقط عبارتی را به عنوان نمونه ذکر خواهیم کرد. برای مثال عبارت اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ بیان می‌دارد که همه کارهای هر کسی در قیامت در صحیفه‌یی به صورت مکتوب منتشر می‌شود. این مسأله به خودی خود بسیار عجیب است لذا عقل راهی برای آن نمی‌یابد. لیکن همان طور که سوره اشاره دارد مانند موارد دیگر که در حشر بهاری نظیری دارند، نظیر نشر صحف هم بسیار مشخص است،

    زیرا هر درخت میوه دار یا گیاهی که گل داده است دارای اعمال و افعال و وظایفی‌ست؛ به همان شکلی که اسمای الهی را نشان داده و تسبیح گفته است دارای عبودیت می‌باشد. تمام اعمال آن‌ها همراه با تاریخ حیات‌شان در دانه‌ها و تخم‌ها نوشته شده در بهاری دیگر و در زمینی جداگانه رشد خواهند کرد. با زبان شکل و صورتی که نشان داده‌اند، به غایت فصیح، همان‌طور که اعمال مادران و اصل‌شان را بیان می‌دارند، با شاخ و برگ و گل و میوه‌های‌شان در صفحه اعمال‌شان منتشر می‌کنند. همو که می‌گوید اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ، این کار حکیمانه، حفیظانه، مدبرانه، مربیانه و لطیف را در برابر چشمان ما انجام می‌دهد.

    موارد دیگر را بر همین منوال قیاس کن و اگر می‌توانی استنباط کن. برای یاری به تو این مطلب را هم می‌گوییم که کلام اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ با لفظ «تکویر» به معنای پیچاندن و جمع کردن علاوه بر اشاره‌اش بر تمثیلی درخشان، نظیر خود را نیز با کنایه بیان می‌کند.

    اول: آری، [آیه مذکور] از جانب حضرت حق پرده‌های عدم و اثیر و سما را گشوده و چراغ پرفروزی چون خورشید را که برلیان وار جهان را روشن می‌کند از خزانه رحمت‌اش بیرون آورده و به جهان نشان می‌دهد. بعد از اتمام کار جهان، برلیان مذکور را درون همان پرده‌ها می‌پیچد و از میان بر می‌دارد.

    دوم: خورشید مأموری‌ست که متاع نورش را باید انتشار دهد و موظف است نور و ظلمت را متناوباً بر زمین بگستراند، و شامگاهان متاع خویش را جمع آورد و پنهان دارد؛ گاه داد و ستدش را به واسطه پرده‌یی از ابر کاهش می‌دهد، و گاه ممکن است ماه پرده‌یی بر چهره‌اش بکشد؛ در چنین اوضاعی عملکردش کم می‌شود و متاع و دفتر معاملات‌اش را جمع می‌کند؛ این مأمور بی‌شک روزی از آن مأموریت انفصال خواهد یافت. حتی اگر هیچ سببی برای عزل‌اش نباشد، دو لکه‌یی که بر چهره‌اش فعلاً کوچک بوده ولی در حال بزرگ شدن است بزرگ‌تر شده و بدین گونه خورشید نوری را که به اذن الهی بر زمین می‌افشاند به امر ربانی پس می‌گیرد، یعنی خالق کاینات خورشید را با آن دو لکه می‌پوشاند. خالق کاینات در آن لحظه به خورشید خواهد گفت: «دیگر در زمین وظیفه‌یی نداری» هم‌چنین خواهد گفت: «به جهنم برو و کسانی را که با عبادت تو، مأمور مسخری چون تو را با بی‌صداقتی تحقیر می‌کردند بسوزان.» بدین شکل خورشید فرمان اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ را با چهره سیاه لکه دارش در سیمای خود می‌خواند.

    * * *

    بخش پنجم ضمیمه

    آری، در واقع براساس نص حدیث و با استناد به حق ‏الیقین یا شهود 124 هزار پیامبر که شخصیت‌های ممتاز نوع بشر بوده‌اند، به اجماع و تواتر و بالاتفاق، وجود آخرت و این‌که انسان‌ها به آن جهان خواهند رفت تأیید می‌شود. هم‌چنین خالق این کائنات وعده قطعی داده است که آخرت را ایجاد خواهد کرد. 124 میلیون ولی خدا نیز با علم ‏الیقین مبتنی بر کشف و شهود، خبر پیامبران را در خصوص وجود آخرت تصدیق نموده و بر آن گواهی داده‌اند. اسمای صانع حکیم جهان نیز با تمام تجلیات خود بالبداهه عالم بقایی را اقتضا کرده و به وجود آخرت دلالت دارند. هم‌چنین قدرتی ازلی و بی‏پایان، و حکمتی ابدی که بی‏منتهی و مبتنی بر اعتدال است، هر سال در بهار، اجساد بی‏شمار درختان را با فرمان كُنْ فَيَكُونُ جان دوباره داده و مظهر «بَعثُ بَعدَ الموت» قرار می‏دهد، و سیصد هزار نوع از گروه حیوانات و نباتات را به عنوان نمونه‏یی از صدها هزار حشر و نشر، احیا می‏کند. غذای همه‏ی ذی روحان نیازمند به رزق را در کمال محبت و به گونه‌یی عالی تأمین می‌کند و رحمت باقیه و عنایت همیشگی که در هر بهار در زمانی اندک با انواع زینت ـ که شمارشان به حساب نمی‌آید ـ ظهور می‌یابد، بالبداهه وجود آخرت را لازم می‌دارند. عشق به بقا و جاودانگی و آرزوهای سرمدی در انسان، شدید، دائمی و گسست ناپذیر است؛ انسانی که کامل‏ترین ثمره این عالم است و با موجودات دیگر بیش‌ترین ارتباط را دارد و آفریننده کائنات در میان مخلوقاتش او را بیش از دیگران دوست می‌دارد. این وضع نیز بالبداهه بر این دلالت دارد که پس از عالم فانی، قطعاً جهانی باقی باید وجود داشته باشد که دار آخرت و سعادت است؛ این مسأله چنان قطعی اثبات می‌شود که قبول آخرت هم‌چون قبول دنیا بالبداهه لازم می‌آید.([30])

    مهم‌ترین درسی که قرآن حکیم به ما می‌دهد ایمان به آخرت است؛ ایمانی بسیار محکم و قدرتمند. در ایمان به آخرت چنان امید و تسلی‏ای وجود دارد که اگر صدهزار کهولت و سالمندی متوجه فقط یک نفر گردد ایمان مذکور موجب تسلی خاطرش خواهد بود. ما سالمندان با گفتن « اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَى کَمَالِ الایمَانِ» باید از کهولت سن خود خوشحال باشیم.


    گفتار نهم | گفتارها | گفتار یازدهم

    1. اشاره به سال است. بهار هم­چون واگنی­ست پر از ارزاقی که از غیب سر می­رسد.
    2. مثلاً هم­چنان که در حال حاضر در میدان رزمایش طبق اصول جنگ، بعد از فرمان «سلاح برگیرید و سر نیزه­ها را قرار دهید» تمام افراد یک ارتش بزرگ به جنگلی از درختان خاردار شباهت می­یابند؛ و در هر عید، (سربازان) اردوگاه این فرمان را برای رژه رسمی می­شنوند که: «لباس­های فرم بر تن کنید و نشان­هایتان را بیاویزید» و آن­گاه سراسر محوطه به باغی مُزین می­ماند که گل­های رنگارنگی در آن شکفته است؛ در میدان روی زمین هم، انواع بی­نهایت جنود سلطان ازلی، هم­چون فرشته و جن و انس و حیوانات و حتی نباتات بی­ادراک، در جهاد حفظ حیات، فرمان كُنْ فَيَكُونُ دستور الهی را اخذ می­کنند که «برای دفاع، سلاح و تجهیزات برگیرید» و بی­درنگ سراسر درختان و گیاهان خاردار روی زمین، سرنیزه های کوچک خود را به کار می­گیرند و به سربازان اردوگاه باشکوهی شباهت می­یابند که سر نیزه بر سلاح­هایشان نصب کرده­اند؛ هم­چنین هر یک از روزها و هفته­های بهار به منزله عیدی برای یکی از طایفه­های نباتات­اند لذا هر کدام از این طوایف برای نمایش هدایای زیبایی که سلطان­شان به آن­ها احسان کرده، نشان­های مُرصعی را که بر روی آنان نصب کرده مانند یک رژه رسمی به نظر شهود و اشهاد سلطان ازلی معروض می­دارند. طوایف مذکور چنان وضعی به خود می­گیرند که گویا تمام گیاهان و درخت­ها گوش به این فرمان ربانی سپرده­اند که: «مُرصعات صنعت ربانی و نشان­های فطرت الهی را که گل و میوه نامیده می­شوند بر خود بیاویزید و گل­هایتان را بشکفید.» پس، سراسر زمین در یک عید بسیار باشکوه و در مراسم رژه­یی شاهانه اردوگاهی را تمثیل می­کنند که لباس­های فرم مزیّن و نشان­های مرصع سربازان­اش می­درخشد. اهل بصیرت و بینایی خواهند دید که تجهیزات و تزییناتی تا این حد حکیمانه و منظم و مرتب، با فرمان سلطانی به غایت قدیر و حاکمی بی­نهایت حکیم صورت می­گیرد.
    3. بخشی از معانی مندرج در این­جا، در«حقیقت هفتم» بیان شده است. با این تفاوت که منظور از اشاره و حقیقت دوربین بزرگ عکاسی مطرح شده در این­جا که گفته می­شود مخصوص پادشاه است، «لوح محفوظ» می­باشد. تحقق وجودی لوح محفوظ در گفتار «بیست و ششم» به این صورت اثبات شده است:
      هم­چنان که ورقه­های کوچک بر وجود دفتری بزرگ، سندهای محدود بر وجود دفتر اسنادی بزرگ­تر، و ترشحات اندک اما فراوان بر منبع بزرگی از آب دلالت دارند؛ قوه حافظه بنی بشر، میوه درختان، و دانه و هسته میوه­ها نیز که در حکم اوراق کوچک­اند و هر کدام معنای لوح محفوظی مختصر را دارند و به صورت نقطه­های کوچکی از قلم نویسنده لوح محفوظ بزرگ ترشح یافته­اند، بی­تردید بر وجود حافظه­یی کبرا، دفتری بزرگ، و لوح محفوظی اعظم دلالت دارند، آن را بیان و اثبات می­کنند، و به عقول نافذ نشان می­دهند.
    4. معانی اثبات شده در این­جا را در «حقیقت هشتم» نیز می­توان دید، مثلاً رؤسای دوایر در این تمثیل اشاره است به انبیا و اولیا. تلفن نیز نسبت ربانیه­یی­ست که از دل به عنوان انعکاس دهنده وحی و مظهر الهام بر می­آید. قلب، رأس آن تلفن و همین­طور در حکم گوشی آن است.
    5. رمز این صورت را در «حقیقت نهم» خواهی دید. مثلاً نوروز اشاره است به فصل بهار. منظور از دشت سرسبز پرگل، سطح زمین در فصل بهار است. پرده­ها و مناظر تبدیل شونده اشاره ← → است به طبقه­های موجودات بهاری و انواع صیفی­جات، و غذاهایی که مدار ارزاق حیوانی و انسانی­ست و صانع قدیر ذوالجلال و فاطر حکیم ذوالجمال از ابتدای فصل بهار تا انتهای تابستان با کمال نظم آن­ها را تغییر می­دهد و با کمال رحمت آن­ها را نو به نو و پشت سر هم می­فرستد.
    6. به عنوان دلیل قطعی برای این­که رزق حلال بنا بر افتقار و نیاز داده می­شود نه این­که با اقتدار و توانایی به دست آید، این موارد را می­توان ذکر کرد: حُسن معیشت نوزادان ناتوان و ضیق معیشت جانوران قدرتمند؛ فربه بودن ماهی­های بی­ذکاوت، و ضعف و لاغری حاصل از درد معیشت روباه حیله گر و میمون. لذا معلوم می­شود رزق، با اقتدار و اختیار نسبت عکس دارد. فرد هر چه­قدر به قدرت و اختیار خود اعتماد کند به همان مقدار به درد معیشت مبتلا می­شود.
    7. آری، شیری گرسنه توله ضعیف­اش را بر خود ترجیح می­دهد و گوشتی را که شکار کرده نمی­خورد و به توله­اش می­دهد. یا مرغ ترسو، برای محافظت از جوجه خود به شیر حمله می­کند؛ به همین ترتیب درخت انجیر نیز خود از گل و لای تغذیه می­کند اما به میوه­هایی که حکم فرزندان­اش را دارند شیر خالص می­خوراند. این­ها بالبداهه به کسی که نابینا نباشد نشان می­دهد که همه به­ حساب رحیمی بی­نهایت کریم و شفیق حرکت می­کنند. بی­ادراکانی چون نباتات و حیوانات کارهایی می­کنند در اعلا درجه‌ی شعور و حکمت؛ و این بالضروره نشان می­دهد کسی هست که به غایت علیم و حکیم است و آن­ها را به کار وا می­دارد. آن­ها با نام او کار می­کنند.
    8. آری، عبارت «آیا ممکن است» بسیار تکرار می­شود، زیرا بیانگر راز مهمی­ست. با این توضیح که بخش اعظم کفر و ضلالت ریشه در استبعاد دارد، یعنی مطلبی را دور از عقل می­بینند، محال می­پندارند و آن را انکار می­کنند. در گفتار مربوط به حشر به نحو قطعی بیان شده است که مواردی از قبیل استبعاد حقیقی، محالیت حقیقی، دور بودن از عقل و خرد، صعوبت حقیقی، حتی مشکلاتی در مرتبه امتناع، در راه کفر و مسلک ضلالت است ... و امکان حقیقی و معقولیت حقیقی، و حتی سهولتی در مرتبه وجوب، تنها در راه ایمان و شاهراه اسلامیت است.
      خلاصه، اهل فلسفه با استبعاد به­سوی انکار پیش می­رود. گفتار «دهم» با آن تعبیر نشان می­دهد که استبعاد در کدام سو می­باشد؛ و بر دهان آنان سیلی می­زند.
    9. شکوفه­ی به غایت مُزین و مُنقش و میوه­یی به غایت مصنع و مرصع و متصل به بندی ظریف چون ریسمان، بر نوک درختی خشک چون استخوان، بیان­نامه­یی­ست برای مطالعه محاسن صنعت صانعی به غایت دوستدار صنعت، معجزه­گر، و صاحب حکمت توسط ذی شعوران. حیوانات را نیز بر منوال نباتات قیاس کن.
    10. آری، از ضرب المثل هاست که یکی از زیبارویان دنیا زمانی مردی پست را که مفتون او شده بود از حضور خویش طرد می­کند. مرد برای تسلی خاطر خود می­گوید: «تف که چه­قدر زشت است.» و به این ترتیب زیبایی آن زیبارو را انکار می­کند.
      یک بار خرسی زیر درخت انگوری بسیار شیرین می­رود. سعی می­کند انگورها را بخورد. اما دستش نمی­رسد که انگورها را بکند. بالای درخت هم نمی­تواند برود. برای تسلی دادن به خود، می­گوید ترش است و غرولند کنان از آن­جا می­رود.
    11. موجودات آینه گون از پی هم زوال و فنا می­یابند، و بر چهره و سیمای آنان که متعاقب­شان می­آیند جلوه همان حُسن و جمال وجود دارد، و این نشان می­دهد که جمال به آن­ها تعلق ندارد و همه زیبایی­ها آیات و اشارات حُسنی منزه و جمالی مقدس­اند.
    12. عبدی که هزار و سیصد و پنجاه سال سلطنت کرده و سلطنت­اش ادامه دارد، کسی که در بیش­تر مواقع بیش از سیصد و پنجاه میلیون رعیت داشته و هر روز همه رعایایش با او تجدید بیعت نموده و به کمالات­اش شهادت داده و با کمال اطاعت از اوامرش پیروی می­کنند، عبدی که نیمی از کره زمین و یک پنجم نوع بشر اگر به صبغه او درآیند، یعنی رنگ معنوی او را بگیرند و او محبوب قلوب و مربی ارواح آنان باشد شکی نیست که باید بزرگ­ترین عبد پروردگاری باشد که در عالم تصرف می­کند. اگر می­بینیم بیش­تر نوع­های موجود در عالم با حمل میوه­یی از معجزات آن ذات، وظیفه و مأموریت او را تحسین می­کنند شکی باقی نمی­ماند که او محبوب­ترین مخلوق آفریننده عالم می­باشد. نیز تمام انسان­ها با تمام استعدادی که دارند در طلب حاجتی چون بقا هستند؛ حاجتی که انسان را از اسفل سافلین به اعلای علیین می­رساند. پس، حاجت مذکور بزرگ­ترین حاجت است و بزرگ­ترین بنده، آن را به نام عموم از قاضی الحاجات طلب می­کند.
    13. آری، از زمان مناجات احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) تاکنون همه نمازها و صلوات­های تمام آحاد امت برای دعاهای او حکم آمینی دائمی را دارد و مشارکتی عمومی­ست. حتی هر صلواتی که برای او فرستاده می­شود نیز آمینی برای دعای اوست و هر صلات و سلام هر فرد امت در نماز، و دعایی که شافعیان بعد از خواندن اقامه برای او می­کنند، آمینی محکم و عام است برای دعای او در خصوص سعادت ابدی. لذا بقا و سعادت ابدی که همه انسان­ها با تمام توان و با لسان حال فطرت انسانی خواهان آن­اند همان است که ذات احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) به نام نوع← → بشر طلب می­کند و افراد نورانی بشر، پشت سر او آمین می­گویند. آیا اصلاً امکان دارد این دعا قرین اجابت قرار نگیرد؟
    14. همه متصرفات متصرف این عالم بالمشاهده براساس شعور و علم و حکمت است، و به هیچ وجه امکان ندارد نسبت به حرکات ممتازترین فرد در میان مخلوقات­اش علم و درکی نداشته باشد. نیز به هیچ وجه امکان ندارد که آن متصرف علیم به رغم آگاهی از حرکات و دعاوی (دعاهای) فرد ممتاز مذکور، در برابر او بی­تفاوت بماند و به او اهمیتی ندهد؛ همین طور به هیچ وجه ممکن نیست که آن متصرف قدیر رحیم با وجود عدم بی­تفاوتی در برابر ادعیه او، دعاهایش را مستجاب نکند. آری، با نور ذات احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) صورت عالم تغییر کرد. ماهیت حقیقی انسان و سراسر کائنات با آن نور و آن درخشش ظهور یافت و مشخص شد که موجودات این عالم، هر یک، مکتوبی صمدانی هستند که دیگران را به خواندن اسمای الهی وا می­دارند، موجوداتی هستند ارزشمند و بامعنا، و هر یک مأموری مسئول و دارای بقا. اگر آن نور نمی­بود موجودات محکوم به فنای مطلق بودند و در ظلمت اوهامی بی­ارزش، بی­معنا، بی­فایده، عبث، پریشان و بازیچه تصادف، می­ماندند. لذا به دلیل همین سرّ است که انسان­ها به دعـای ذات← → احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) آمین می­گویند و همه موجودات از عرش تا فرش و ثری تا ثریا به نورانیت او افتخار کرده و اشتیاق نشان می­دهند؛ در واقع روح عبودیت احمدیه (عَلیهِ الصَّلاةُ و السّلام) دعاست، و حتی حرکات و خدمات کائنات نیز نوعی دعا می­باشد؛ برای مثال حرکت یک دانه، نوعی دعاست که طی آن از خالق­اش می­خواهد درختی شود.
    15. زمین در مقایسه با آخرت حکم صفحه­یی به غایت محدود را دارد؛ نشان دادن نمونه­های بی‌شمار صنعت­های خارق العاده و مثال­های بی­نهایت حشر و قیامت، و نگارش و درج دقیق انواع مصنوعات منظم و مرتب که در حکم سیصد هزار کتاب می­باشند در آن صفحه واحد، بی‌تردید از ایجـاد و بنای بهشت لطیف و منظم در عـالم وسیع آخرت، دشوارتر است. می­توان گفت به ← → نسبت برتری بهشت از بهار، آفرینش بوستان­های بهاری نیز از بهشت مشکل­تر و حیرت‌انگیزتر است.
    16. آری، انقلاب حقایق بالاتّفاق محال است. در بین انقلاب حقایق، انقلاب ضدی به ضد خود محال اندر محال می­باشد. در انقلاب اضداد یاد شده، آن­چه بالبداهه هزار بار محال می­باشد این است که ضد با ابقا در ماهیت خود، عین ضد خود شود. مثلاً جمالی بی­منتها، در حالی که جمال حقیقی­ست زشتی حقیقی شود. در این مثال، جمال ربوبیتی که مشهود و قطعی الوجود است و همواره از ماهیت جمال ربوبیت برخوردار، عین زشتی شود. این عجیب­ترین مثال نمونه­های باطل و محال در عالم است.
    17. مادام که ارزش چیزها بسیار بالا و دقایق صنعت­شان بسیار زیبا­ست اما با این حال مدت­شان کم و عمرشان ناچیز است؛ معلوم می­شود نمونه­اند و در حکم صورت چیزهای دیگرند؛ و مادام وضعیتی هست که توگویی نظر مشتریان را به اصل آن­ها جلب می­کنند، می­توان گفت و گفته می­شود زیور آلات دنیا نمونه نعمت­های بهشتی­ست که رحمان رحیمی با رحمت خویش برای بندگان محبوب­اش آماده کرده، و حقیقت امر نیز چنین است.
    18. آری، وجود هر چیز غایات متعدد، و حیات­اش نتایج متعدد دارد و این طور نیست که طبق توهم اهل ضلالت منحصر به غایات ناظر بر دنیا و نفس­هایشان باشد، و شامل بیهودگی و بی‌حکمتی گردد. غایات وجود و نتایج حیات هر چیز، سه قسم است:
      قسم اول و مهم­تر از همه، ناظر بر صانع­اش می­باشد؛ نمایش گوهرهایی­ست که از عجایب صنعت‌اند و به آن چیز داده شده­اند، به شیوه­یی مانند رژه رفتن در برابر شاهد ازلی؛ از این منظر یک لحظه حیات نیز کفایت می­کند. در این حالت حتی قبل از به وجود آمدن، استعدادی که در حکم نیت بالقوه­ است نیز کفایت کند. تخم­ها و هسته­هایی که معجزه صنعت­اند و به وجود نمی‌رسند یعنی سنبله نمی­دهند و مخلوقات لطیف سریع الزوال این غایت را به طور کامل به نمایش می­گذارند. بی­فایده و عبث بودن شامل آن­ها نمی­گردد. معلوم می­شود هر چیز با حیات و وجود خود معجزات قدرت صانع و آثار صنعت او را نشان می­دهد و نخستین هدف­­اش عرضه به محضر سلطان ذوالجلال می­باشد.
      قسم دومِ غایت وجود و نتیجه حیات، ناظر بر ذی شعور است، یعنی هر چیز در حکم مکتوب حقیقت نمـا، قصیده لطافت نما، و کلمه حکمت ادای صانع ذوالجـلال است که مقابل انظار ← → ملائکه و جن و حیوان و انسان قرار می­دهد و آن­ها را به مطالعه دعوت می­کند. به عبارت دیگر محلی برای مطالعه عبرت انگیز هر ذی شعوری­ست که ناظر بر اوست.
      قسم سومِ غایت وجود و نتیجه حیات، ناظر بر نفس همان چیز است، که البته نتایج جزیی مانند زیستن با لذت­جویی، خوشی، بقا و راحتی­ست. مثلاً هدف خدمه­یی که در یک کشتی بزرگ سلطنتی، سکانداری می­کند به اعتبار کشتی، یک درصد متوجه خودش و دستمزد جزیی­اش می‌باشد اما نود و نه درصدِ این هدف مربوط به سلطان است؛ لذا هدف و غایت هر چیز نسبت به نفس خود و دنیا اگر یک باشد نسبت به صانع­اش نود و نه است.
      به دلیل همین تعدد غایات، سرّ توفیق حکمت و میانه­روی با جود و سخا، و مخصوصاً با سخای بی­نهایت ـ که ضد و منافی هم دیده می­شوند ـ این­گونه است: از نقطه نظر هر غایت، جود و سخا حکم می­کند و اسم جواد تجلی می­یابد. میوه ها و حبوبات از نقطه نظر همان غایت واحد، بی‌شمار و بی­حساب­اند؛ و این نشان از جود بی­نهایت دارد. اما از نقطه نظر غایات عمومی، حکمت است که حکم می­کند و اسم حکیم تجلی می­یابد. یک درخت چه­قدر میوه دارد؛ غایات­ هر میوه‌اش به همان تعداد است؛ که بر سه قسمی که گفتیم تقسیم می شود. غایات عمومی، حکمت و میانه­روی بی­پایان را نشان می­دهند. حکمت بی­پایان و جود و سخای بی­انتها که متضاد دیده می­شوند با یک­دیگر جمع می­گردند. مثلاً یکی از اهداف لشکر سربازان، تأمین آسایش است. نسبت به این هدف، هر قدر سرباز بخواهی هست، و بیش­تر هم هست. اما برای انجام سایر مسئولیت­ها مانند حفظ مرزها و جهاد با دشمنان، تعداد سربازان موجود شاید به زور کافی باشد. لذا این امر براساس کمال حکمت، در حالت تعادل قرار دارد. پس حکمت حکومت، با حشمت و شکوه جمع می شود. در این صورت می­توان گفت که در لشکر مذکور مازادی وجود ندارد.
    19. درخت از خزاین ارزاق رحمت (الهی)­ست. گل­ها و میوه­ها و برگ­هایی که بر شاخه درختان می­بینیم پیر می­شوند و با اتمام وظایف­شان باید بروند تا مسیر برای آن­ها­یی که متعاقباً می­آیند باز شود. و الا در برابر وسعت رحمت و خدمت سایر اخوان­شان، سدی کشیده می­شود. وانگهی گل­ها و میوه­ها و برگ­ها (اگر بمانند) به­واسطه زوال دوره جوانی (و نشاط) ذلیل و خوار خواهند شد. بهار نیز هم­چون درختی میوه دار و محشر نماست. عالم انسان در هر عصر، به­مثابه درختی عبرت نماست. زمین هم شجره­ی قدرتی­ست که محشر عجایب می­باشد. حتی دنیا نیز درخت حیرت انگیزی­ست که میوه­هایش به بازار آخرت فرستاده می­شود.
    20. به حاشیه صورت هفتم مراجعه کن.
    21. آری، سراسر زمان گذشته که زمان حاضر تا ابتدای خلقت عالم را در بر می­گیرد عموماً واقع شده است. هر روز، هر سال، و هر قرن وجود یافته زمان گذشته، سطری­ست، و صفحه­یی و کتابی که با قلم تقدیر نوشته شده­اند. دست قدرت معجزات آیات خود را با حکمت و نظم در آن­ها نگاشته است.
      آینده نیز که زمان حاضر تا قیامت، تا بهشت و تا ابد را شامل می­شود کلاً امکانات می­باشد، یعنی زمان گذشته زمان وقایعی­ست که رخ داده و زمان آینده زمان امکان­هاست. اگر سلسله این دو زمان با هم مقایسه شود خواهیم دید ذاتی که روز گذشته و موجودات مخصوص به آن را آفرید قادر به آفریدن روز آینده و موجودات­اش نیز می­باشد و در این هیچ شبهه­یی وجود ندارد؛ به همین ترتیب شک و تردیدی وجود ندارد که موجودات و امور خارق العاده زمان گذشته که← → میدان غرایب است، معجزات قدیر ذوالجلال­اند، و به قطع و یقین گواهی می­دهند که آن قدیر، قادر به ایجاد همه ممکنات آینده، و اظهار تمام عجایب آن می­باشد.
      آری، کسی که سیبی را خلق می­کند باید بتواند تمام سیب­های جهان را هم خلق نموده و بهار با عظمت را به وجود آورد. کسی که قادر به ایجاد بهار نیست نمی­تواند سیبی را به وجود آورد، زیرا آن سیب در این دستگاه شکل می­گیرد. کسی که سیبی را به وجود می­آورد می­تواند بهاری را نیز بیافریند. سیب نمونه کوچک درخت، باغ و حتی کل جهان می­باشد. دانه سیب از نظر صنعت، حامل همه تاریخ درخت بزرگی­ست؛ و به این اعتبار، آفرینشی خارق العاده است، لذا آفریننده آن در انجام هیچ کاری ناتوان نیست. پس ذاتی که امروز را خلق کرده است می­تواند روز قیامت را هم بیافریند، و کسی که بهار را ایجاد کرده، بر ایجاد حشر نیز توانا می­باشد. کسی که همه عوالم ماضی را با کمال حکمت و نظم بر ریسمان زمان می­آویزد و به دیگران نشان می­دهد شکی نیست که عالم دیگری را نیز می­تواند بر ریسمان آینده بیاویزد و به دیگران نشان دهد؛ و نشان خواهد داد. در تعدادی از گفتار­ها مخصوصاً در گفتار «بیست و دوم» به طور قطعی ثابت کرده­ایم که کسی که نمی­تواند همه چیزها را به وجود آورد بر ایجاد شی واحد هم قادر نخواهد بود؛ و آن­که شی واحدی را خلق می­کند قادر به آفریدن همه چیزها نیز خواهد بود. ایجاد اشیا اگر به ذاتی واحد سپرده شود، خلقت همه چیزها مانند خلقت شی واحدی سهل و آسان خواهد بود. اما اگر به اسباب متعدد داده شود و مستند به کثرت گردد، ایجاد یک چیز واحد، مانند ایجاد همه چیزها سخت و پر دردسر خواهد شد. این کار با صعوبتی در حد امتناع توأم می­شود.
    22. مانند ریشه درختان و سبزه­ها …
    23. مانند برگ­ها و میو­ها ...
    24. آری، از آن­جا که کفر ارزش موجودات را هیچ می انگارد و آن را متهم به بی­معنایی می­کند، در واقع تحقیر تمام کائنات و انکار تجلی اسماء الله در آینه موجودات است لذا تحقیر تمام اسمای الهی­ست و شهادت موجودات بر وحدانیت (حق) را رد می­کند، در نتیجه تکذیب همه مخلوقات است و استعداد انسانی را چنان به فساد می­کشاند که برایش لیاقتی در قبول خیر و صلاح باقی نمی­ماند. کفر، ظلم عظیمی­ست و تجاوزی­ست به حقوق تمام مخلوقات و همه اسمای الهی. محافظت از این حقوق و عدم شایستگی نفس کافر نسبت به خیر، غیرقابل عفو بودن کفر را اقتضا دارد. معنای اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (لقمان: ١٣) نیز همین است.
    25. عدالت دو شق است. یکی مثبت و دیگری منفی. عدالت مثبت، دادن حق به صاحب حق است. این نوع عدالت در دنیای حاضر احاطه دارد و این مطلب در مرتبه بداهت دانسته می­شود، زیرا هم­چنان که در «حقیقت سوم» اثبات شد فاطر ذوالجلال همه حقوق لازم موجودات برای وجود و حیات­شان و هر آن­چه را با زبان استعداد، نیاز فطری، و اضطرار از او طلب می­کنند، بالمشاهده با میزان­های خاص و مقیاس­های معین عطا می­کند. پس این قسم از عدالت، در درجه وجود و حیات به طور قطعی وجود دارد.
      نوع دوم، منفی­ست؛ و منظور از آن تربیت آنانی­ست که ناحق هستند؛ یعنی دادن حق به ناحقان با عذاب و کیفر. این شق از عدالت اگر چه به طور کامل در این دنیا آشکار نمی­گردد اما اشارات و نشانه­های بی­شماری برای احساس وجود این حقیقت وجود دارد. از جمله سیلی تأدیب و ← → تازیانه تعذیبی که از قوم عاد و ثمود گرفته تا اقوام متمرد امروز با آن مواجه بوده­اند؛ این امر به حدس قطعی نشان می­دهد که عدالتی به غایت عالی (در جهان هستی) حاکم است.
    26. سؤال: اگر گفته شود چرا بیش­تر مثال­هایت درباره گل و دانه و میوه است؟
      پاسخ: زیرا آن­ها ارزشمندترین، خارق العاده­ترین، و نازنین­ترین معجزات قدرت (الهی) هستند. اهل طبیعت و ضلالت و فلسفه، نتوانسته­اند خط ظریف نگاشته شده توسط قلم تقدیر و قدرت را بر آن­ها بخوانند، لذا در همان­ها خفه شده و به باتلاق طبیعت افتاده­اند.
    27. «سعید قدیمی» لقبی‌ست که استاد نورسی قبل از پرداختن به تألیف رسایل نور (1926) و قبل از بر دوش گرفتن وظیفه‏ی نجات ایمان مردم و الهام شدن رسایل نور از فیض قرآن کریم، بر خود اطلاق نموده است. م.
    28. نَخو: کلمه‌ای کُردی به معنی چنان‌که.
    29. آن مقام نوشته نشد و مسأله حیات به خاطر مناسبت‌اش با حشر در این‌جا وارد شد، لازم به یادآوری‌ست که در انتهای مسأله حیات اشاره به رکن قدر بسیار ظریف و عمیق می‌باشد.
    30. با تمثیل زیر سهولتِ اخبار یک امر ثبوتی و دشواری فراوان نفی و انکار آشکار می‌گردد، به این ترتیب که: اگر کسی بگوید «باغی فوق العاده بر روی زمین است که میوه‌هایش کنسرو شیر است» و دیگری بگوید «چنین چیزی نیست» فرد اثبات کننده با نشان دادن جای آن باغ یا نشان دادن چند میوه می‌تواند ادعای خود را به سهولت اثبات کند، اما فرد انکار کننده برای اثبات نفی خود باید تمام کره زمین را ببیند و به دیگران نشان دهد، آن‌گاه می‌تواند ادعایش را اثبات کند. به همین ترتیب برای خبر دهندگان از بهشت، صرف نظر از صدها هزار اثر، ثمره و نشانه‌ که نشان می‌دهند، گواهی دو شاهد صادق بر ثبوت مطلب، کفایت خواهد کرد؛ لیکن انکار کننده تنها درصورتی می‌تواند انکار خویش را اثبات کند که عالم وجود لایتناهی و زمان بی‌حد و حصر ابدی را ببیند، از نظر بگذراند و سبک و سنگین کند؛ آن‌گاه است که می‌تواند انکار خود را اثبات کرده و عدم بهشت را نشان دهد. پس ای برادران و خواهران سالمند! ببینید و بدانید که ایمان به آخرت تا چه حد قدرتمند است.