مکتوب بیست و هشتم

    Risale-i Nur Tercümeleri sitesinden
    Bu sayfa Yirmi Sekizinci Mektup sayfasının çevrilmiş sürümü ve çeviri %100 tamamlandı.

    این مکتوب شامل هشت مسأله است

    مسأله نخست که رساله نخست است

    بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّح۪يمِ

    اِن۟ كُن۟تُم۟ لِلرُّؤ۟يَا تَع۟بُرُونَ

    ثانیاً: اینک تعبیر یکی از خواب‌های قدیمی‌تان را از من درخواست می‌کنید که سه روز بعد از دیدار سه سال پیش‌مان تعبیر شده و تأویلش آشکار گردیده بود. آیا امروز حق دارم درباره آن رؤیای زیبا و مبارک و بشارت دهنده که دست‌خوش مرور زمان شده و معنایش را آشکار کرده چنین بگویم:

    نه شبم نه شب پرستم من

    غلام شمسم از شمس می‌گویم خبر

    آن خیالاتی که دام اولیاست

    عکس مهرویان بوستان خداست

    آری برادر! با تو عادت کرده‌ایم که درباره درس حقیقت محض مذاکره کنیم. موضوع بحث کردن خواب‌هایی که درهایشان رو به خیالات گشوده است، آن هم به صورت تحقیقی، با مشرب تحقیق مناسبت تام ندارد، لذا پیرامون آن حادثه نومیه جزیی شش نکته حقیقی، علمی و اصولی را درباره خواب که برادر کوچک مرگ است طبق اشارت‌های قرآنی بیان می‌کنیم. در مورد هفتم هم تعبیر مختصر خواب تو را خواهیم گفت.

    نکته نخست:

    یکی از پایه‌های اصلی سوره یوسف رؤیای یوسفیه است، و بسیاری از آیات قرآن مانند آیه وَجَعَل۟نَا نَو۟مَكُم۟ سُبَاتًا (نبأ: ٩) نشان می‌دهند که در خواب و رؤیا حقایق مهم پوشیده‌یی وجود دارد.

    نکته دوم:

    اهل حقیقت طرفدار اعتماد به خواب و رؤیا و تفأل با قرآن نیستند، زیرا قرآن حکیم غالباً و به شدت به اهل کفر می‌تازد. در تفأل، اگر شدت آیات در برابر کافر برای تفأل زننده در آید مأیوس کننده خواهد بود و قلب او را مشوش می‌کند؛

    هم‌چنین گاه با این‌که رؤیا خیر است اما چون به عکس حقیقت دیده شده از آن تلقی شر می‌شود و موجب یأس و نامیدی می‌گردد، به قدرت معنوی صدمه می‌زند و موجب سوء ظن خواهد شد. بسیاری از خواب‌ها دارای صورتی ترسناک، زیان‌بار و ملوّث‌اند اما تعبیر و معنای‌شان خیلی خوب است. یافتن نسبت میان صورت خواب و معنای حقیقی آن کار هر کس نیست، لذا این کار موجب تقلای بیهوده و یأس و تکدر خاطر می‌شود.

    صرفاً بدین دلیل بود که مانند اهل حقیقت و هم‌چون امام ربانی در آغاز گفتم «نه شبم نه شب پرستم‌‌.»

    نکته سوم:

    در حدیث صحیح آمده است که یک جزء از چهل جزء نبوت به صورت رؤیای صادقه در خواب ظاهر می‌گردد. پس معلوم می‌شود رؤیای صادقه هم حق است و هم به مسؤولیت‌های نبوّت تعلق دارد. بیان نکته سوم را که بسیار مهم و طولانی و عمیق است و با نبوت ارتباط دارد به زمان دیگری موکول می‌کنیم و فعلاً به آن نمی‌پردازیم.

    نکته چهارم:

    رؤیا سه نوع است. دو نوع آن به تعبیر قرآن اَض۟غَاثُ اَح۟لَامٍ است و ارزش تعبیر ندارد. اگر معنا هم داشته باشد اهمیتی ندارد. یا قوه خیال بر اثر انحراف مزاج و نسبت به بیماری شخص ترکیب و تصویری پدید می‌آورد یا حوادث مهیجی که در طول روز یا پیش‌تر حتی یکی دو سال پیش در همان ساعت برایش اتفاق افتاده توسط قوه خیال یادآوری و تعدیل و تصویر می‌گردد و شکل دیگری به خود می‌گیرد. این دو قسم، اَض۟غَاثُ اَح۟لَامٍ اند و ارزش تعبیر ندارند.

    نوع سوم، رؤیای صادقه است؛ که در آن، لطیفه ربانی موجود در ماهیت انسان پس از آن‌که حواس مرتبط با عالم شهادت متوقف و تعطیل می‌شوند، نسبتی با عالم غیب می‌یابد و منفذی بدان سو می‌گشاید. از آن منفذ حوادثی را مشاهده می‌کند که قرار است وقوع یابند؛ و با یکی از جلوه‌های لوح محفوظ و نمونه‌یی از مکتوبات قدریه مواجه می‌شود و برخی از وقایع حقیقی را می‌بیند. در این وقایع گاه خیال تصرف می‌کند و لباس صورت می‌پوشاند. این قسم از رؤیا انواع و طبقات بسیاری دارد. در مواقعی همان‌طور تعبیر می‌شود که دیده شده بود؛ گاه زیر پرده‌یی نازک مشاهده می‌شود و برخی اوقات نیز با پرده‌یی ضخیم پوشیده شده است.

    در حدیث شریف آمده است که رؤیاهای رسول اکرم (ع) در آغاز دوره پیامبری به روشنایی صبح ظاهر و آشکار بود و درست تعبیر می‌شد.

    نکته پنجم: رؤیای صادقه ظهور زیاد حس قبل از وقوع است. حس قبل از وقوع هم کم و بیش در همه وجود دارد. حتی در حیوانات هم هست، حتی من زمانی آن (حس قبل از وقوع) را علاوه بر حواس شناخته شده‌ی ظاهری و باطنی، به عنوان دو حس دیگر به نام‌های «سائقه و شائقه» همان‌طور که در انسان و حیوان حواس «سامعه و باصره» هست را علماً یافته بودم. اهل ضلالت و فیلسوفان، آن حواس غیر مشهور را به خطا و به طرز احمقانه‌یی «گرایش طبیعی» می‌نامند. حاشا! این گرایش طبیعی نیست؛ بلکه قَدَر الهی با نوعی الهام فطری انسان و حیوان را سوق می‌دهد.

    برخی از حیوانات مانند گربه وقتی نابینا می‌‌شوند با همان سوق قَدَر الهی به راه می‌افتند و گیاهی را که علاج‌شان است پیدا کرده، به چشم خود می‌مالند و بهبود می‌یابند.

    هم‌چنین وجود لاشه‌های حیوانی با فاصله یک روز به پرندگان گوشت خواری مانند عقاب ـ که در حکم مأموران بهداشت روی زمین هستند و موظف به از میان برداشتن لاشه حیوانات وحشی می‌باشند ـ به واسطه سوق تقدیر الهی و الهامی برخاسته از حس قبل از وقوع و سائقه (جهت دهی) الهی اطلاع داده می‌شود؛ در نتیجه حیوانات مذکور لاشه‌های فوق را می‌یابند.

    نیز زنبور تازه به دنیا آمده در حالی که عمری یک روزه دارد مسافتی یک روزه را در هوا طی می‌کند و بی آن‌که مسیر خود را گم کند با همان گرایش تقدیر الهی و سائقه الهامی به لانه خود باز می‌گردد.

    حتی برای همه بارها اتفاق افتاده است که وقتی درباره فردی صحبت می‌کنند در یک لحظه در باز شده و همان فرد به نحوی فوق حدس و گمان وارد می‌گردد. از ضرب المثل های کردی است که: «نَاﭫِ گُرْبِينَه پَالاَنْدَارْ لِى وَرِينَه» یعنی وقتی از گرگ صحبت می‌کنی چماق را آماده کن و بزن؛ چون گرگ می‌آید. به عبارت دیگر لطیفه ربانیِ موجود در انسان به واسطه حس قبل از وقوع آمدن آن فرد را اجملاً احساس می‌کند. لیکن چون درک و شعور عقل پی به موضوع نبرده، نه به قصد که بی‌اختیار انسان را به بحث از فرد مورد نظر سوق می‌دهد. اهل فراست می‌گویند این قبیل حالات گاه مانند کرامت حاصل می گردد.

    زمانی این نوع حساسیت در من فراوان بود. خواستم آن را قاعده‌مند کنم اما توانش را نیافتم و نتوانستم. این حس، یعنی حس قبل الوقوع در کسانی که اهل صلاح‌اند و به خصوص در کسانی که اهل ولایت‌اند به طرز پیش‌رفته‌تری ظاهر می‌شود و آثار خود را به صورت کرامت نشان می‌دهد.

    همه‌ی عوام نیز می‌توانند مظهر نوعی ولایت شوند؛ طوری که مانند اولیا در رؤیای صادقه حقایق غیبی و مربوط به آینده را ببینند. آری، هم‌چنان که خواب برای عوام به لحاظ رؤیای صادقه بودن در حکم مرتبه‌یی از ولایت است برای عموم نیز مانند تماشاگه یک سینمای زیبا و باشکوه ربانی‌ست. امّا کسی که دارای اخلاق نیکوست در سر نیز افکار زیبا می‌پروراند. کسی که دارای افکار زیباست الواح زیبا را خواهد دید. بد اخلاقان بد می‌اندیشند لذا الواح زشتی خواهند دید.

    هم‌چنین خواب برای هر کسی در عالم شهادت پنجره‌یی رو به عالم غیب است. و عرصه‌ی بی‌پایانی برای انسان‌های مقید و فانی؛ تماشاگهی که در آن گذشته و آینده در حکم حال است و مظهر نوعی بقا می‌باشد. نیز محل استراحت ذی روحانی‌ست که مشقت دیده و زیر بار مسؤولیت‌های زندگی له شده‌اند.

    به دلیل همین اسرار است که قرآن حکیم با آیاتی چون وَجَعَل۟نَا نَو۟مَكُم۟ سُبَاتًا حقیقت خواب را با اهمیت تعلیم می‌دهد.

    ششمین و مهم‌ترین نکته:

    رؤیای صادقه در من به درجه حق الیقین رسیده است و با تجربه‌های زیادی که داشته‌ام حجت قاطعی برایم شده که قَدَر الهی بر همه چیز احاطه دارد.

    آری، این رؤیاها مخصوصاً در این چند سال برایم به درجه‌یی رسیده‌اند که به قطع می‌دانم مثلاً کوچک‌ترین واقعه‌یی که فردا با آن مواجه خواهم شد یا بی‌ارزش‌ترین معامله و حتی عادی‌ترین گفتگویم نگاشته شده و پیش از وقوع، معین گردیده لذا با دیدن‌شان در شب، آن‌ها را نه با زبان که با چشم مطالعه می‌کنم. نه یک بار نه صدبار بلکه هزار بار اتفاق افتاده است افرادی یا مسائلی که اصلاً فکرشان را هم نمی‌کرده‌ام درخواب دیده‌ام و صبح روز بعد با اندک تفاوتی تعبیرشده‌اند.

    معلوم می‌شود جزیی‌ترین حوادث پیش از وقوع، هم مقید و هم مکتوب شده‌اند. پس تصادفی در کار نیست و رویدادها بی‌حساب و کتاب، و بی‌نظم رخ نمی‌دهند.

    هفتم:

    تعبیر خواب زیبا و مبارک و بشارت دهنده تو برای ما و قرآن واقعه بسیار نیکویی‌ست. گذشت زمان خواب تو را تعبیر کرد و می‌کند و نیازی به تعبیر ما باقی نمی‌گذارد. تعبیر آن تاحدودی زیبا و دل‌نشین بوده است. اگر توجه کنی خواهی فهمید. ما فقط به یکی دو نقطه از آن اشاره می‌کنیم، یعنی حقیقتی را بیان خواهیم کرد. واقعه‌هایی از نوع حقیقت رؤیای تو تمثلات آن حقیقت‌اند.

    به این ترتیب که عرصه وسیعی که دیده‌یی جهان اسلام است. مسجدی هم که در انتهای آن بوده ولایت اسپارتاست. منظور از آب آلوده و گل آلود اطراف آن نیز باتلاق بدعت‌ها و عطالت‌ها و بی‌بند و باری‌های این زمان است. این‌که تو به سلامت و بدون آلودگی و به سرعت به مسجد رسیده‌یی اشاره بر این مطلب دارد که پیش از دیگران به وظیفه خدمت به قرآن خواهی پرداخت و قلبت از اوضاع زمانه آسیب نخواهد دید. جماعت اندک در مسجد هم حاملان «کلام‌ها»، کسانی مانند حقی، خلوصی، صبری، سلیمان، رشدی، بکر، مصطفی، علی، زهدی، لطفی، خسرو، و رأفت‌اند. تریبون کوچک اشاره است به روستای کوچکی مانند بارلا. صدای بلند نیز به قوت و سرعت انتشار «کلام‌ها» اشاره دارد. مقامی که در صف اول به تو اختصاص داده بودند جایگاهی‌ست که از عبدالرحمان برایت خالی مانده است. اشاره و حقیقت این‌که جماعت مذکور مانند گیرنده بی‌سیم خواهان تعلیم دروس به همه مردم جهان هستند نیز ان شاء الله در آینده به طور کامل تحقق می‌یابد. هر چند افراد این جماعت امروز چون هسته هایی کوچک اند اما در آینده به توفیق الهی درخت عالیه‌یی خواهند شد و چون مرکز بی‌سیم عمل خواهند کرد. جوان کم سن و سال عمامه به سر نیز کسی‌ست که نامزد پیوستن به جمع ناشران و طلبه‌ها می باشد کسی که دوش به دوش خلوصی حرکت می‌کند و شاید از او سبقت هم بگیرد. من برخی را حدس می‌زنم ولی نمی‌توانم حکم قطعی بدهم. جوان مذکور شخصی‌ست که با قدرت ولایت وارد عرصه می‌شود. جوانب دیگر را تو از طرف من تعبیر کن.

    صحبت مفصل با دوستانی چون تو شیرین و دل‌نشین است به همین دلیل در مورد موضوعی مختصر چنین طولانی صحبت کردم؛ شاید هم زیاده‌روی کرده باشم. اما چون با نیت اشاره به نوعی تفسیر آیات قرآنیِ مربوط به خواب شروع کردم ان شاء الله زیاده‌روی‌ام عفو می‌شود یا زیاده‌روی محسوب نخواهد شد.

    رساله دوم که مسأله دوم است

    (این متن برای حل یک مناقشه مهم و از میان برداشتن آن، نوشته شده است؛ مناقشه درباره حدیثی‌ست که می‌گوید حضـرت موسی (ع) بر چشـم حضـرت عـزرائیل سیلی زد.)

    در «اگیردیر» شاهد مناقشه‌یی علمی بودم. مناقشه‌یی که پرداختن به آن مخصوصاً در این زمان خطا و اشتباه است. من حتی اطلاعی از آن نداشتم. از من هم سؤال شد. در کتابی معتبر حدیثی با علامت «ق» به من نشان دادند که دلالت بر اتفاق شیخین داشت. پرسیدند حدیث است یا نه؟

    گفتم به کسی که در چنین کتاب معتبری بر اتفاق نظر شیخین بر حدیثی حکم می‌کند باید اعتماد کرد؛ معلوم می‌شود حدیث است، اما حدیث هم مانند قرآن متشابهاتی دارد که فقط خواص هستند که معانی آن را در می‌یابند. از ظاهر این حدیث هم می‌توان احتمال داد که از احادیث متشابه و مشکل باشد. اگر می‌دانستم حدیث مذکور مدار مناقشه شده است کوتاه جواب نمی‌دادم بلکه می‌گفتم:

    اولاْ: شرط نخست مناقشه در چنین مسایلی این است که با رعایت انصاف در پی یافتن حق باشید و بدون لجبازی و عناد بحث را پیش ببرید و اصولاً بحث و مناظره می‌بایست بین اهل آن صورت بگیرد تا موجب سوء تلقی نگردد.

    مناظره در صورتی برای حق می‌شود که اگر حق با فرد معارض باشد فرد مدعی متأثر نشود بلکه خرسند و خوشحال گردد زیرا چیزی را که نمی‌دانسته فهمیده است. بر عکس اگر حق با فرد مدعی باشد او چیز زیادی یاد نگرفته و احتمال دارد گرفتار غرور شود.

    ثانیاً: سبب مناقشه اگر حدیث باشد باید مراتب حدیث و درجات وحی ضمنی([1]) و اقسام تکلمات نبوی را دانست. مناقشه درباره مشکلات حدیثی آن هم در بین عوام، تلاش برای به کرسی نشاندن و درست جلوه دادن سخن مانند وکلای مدافع و اظهار فضل کردن، و یافتن دلیل با ترجیح منیّت بر حق و انصاف جایز نیست.

    این مسأله مطرح شده است و مدار مناقشه قرار گرفته و بر ذهن عوام الناس بیچاره تأثیر سوء می‌گذارد. عوام قادر نیستند احادیث متشابه مانند آن‌چه مطرح شده است را در ذهن خود بگنجانند لذا اگر انکار کنند نتایج وحشتناکی خواهد داشت. یعنی راه برای انکار احادیث قطعی نیز که در ذهن کوچک آن‌ها جا نمی‌گیرد هم باز می‌شود. اگر به معنای ظاهری حدیث بسنده کرده و بر آن مبنا حدیث را نشر دهد باعث خواهد شد که گمراهان آن را خرافات دانسته و اعتراض کنند.

    مادام که بدون هیچ ضرورتی به صورت مضری توجه دیگران را به این حدیث متشابه جلب کرده‌اند و از طرفی تعداد این قبیل احادیث کم نیست برای ازاله شبهات حقیقتی را باید بیان کرد. صرف نظر از این‌که حدیث مذکور قطعی باشد یا نباشد حقیقت فوق باید بیان شود.

    به مطالبی که در رسایل نوشته‌ایم از جمله دوازده اصلی که در شاخه سوم کلام «بیست و چهارم» آمده و به شاخه چهارم آن و تفصیلی که در یکی از اساس‌های مقدمه ی مکتوب «نوزدهم» مبنی بر تقسیمات وحی آمده اکتفا می‌کنیم و در این‌جا به اجمال اشاره‌یی به حقیقت مورد نظر خواهیم داشت.

    ملائکه مانند انسان نیستند که در صورتی واحد انحصار یابند، با این‌که دارای تشخص‌اند اما در حکم «کلی» هستند. حضرت عزرائیل (ع) ناظر بر ملائکه‌یی‌ست که موکل قبض ارواح‌اند.

    آیا حضرت عزرائیل (ع) روح کسی را که می‌میرد خود شخصاً قبض می‌کند؟ یا یاوران او این کار را می‌کنند؟

    در این خصوص سه دیدگاه به شرح زیر وجود دارد:

    دیدگاه اول: عزرائیل (ع) روح همه را قبض می‌کند. کاری مانع انجام کار دیگر او نمی‌شود چون که نورانی‌ست. شی نورانی به واسطه آیینه‌های بی‌شمار می‌تواند بالذات در مکان‌های بی‌شمار حضور داشته و تمثل یابد. تمثلات شی نورانی از خصایص و ویژگی‌های ذات نورانی برخوردار است و عین آن به شمار می‌رود، غیر آن نیست. مثال‌های خورشید در آیینه‌ها، نور و گرمای خورشید را ظاهر می‌کنند، مثال ملکوتیانی چون فرشتگان نیز در آیینه‌ها‌ی مختلفِ عالمِ مثال همین‌طورند و عین خودشان‌اند و ویژگی‌هایشان را دارا می‌باشند، اما اینان بسته به قابلیت آیینه‌ها تمثل می‌یابند؛

    هم‌چنان که حضرت جبرائیل (ع) در میان صحابه به صورت «دِحیِه» دیده شد در همان لحظه در هزاران جا به صورت‌های مختلف حضور داشت و در عین حال در برابر عرش اعظم با بالهایی باشکوه و به گستردگی شرق تا غرب سجده می‌کرد. او در هر جا بسته به قابلیت مکان تمثل یافته و در یک آن در هزاران جا حضور داشت.

    طبق این دیدگاه این‌که مثال انسانی و جزییِ ملک الموت که هنگام قبض روح در آیینه انسان تمثل می‌یابد در معرض سیلی پیامبر اولو العزمی مانند حضرت موسی (ع) ـ که دارنده حدت و جلال بود ـ قرار گیرد و این‌که چشم صورت مثالی ملک الموت را که به منزله لباس اوست در آورد نه محال، نه فوق العاده و نه امری غیرمعقول است.

    دیدگاه دوم: ملائکه عظامی چون حضرت جبرائیل، حضرت میکائیل و حضرت عزرائیل هر یک حکم ناظری عمومی را دارند. آن‌ها یاورانی از نوع خود، شبیه خود و البته کوچک‌تر از خود دارند. این یاری کنندگان نسبت به انواع مخلوقات جداگانه‌اند. آن‌که روح صالحان([2]) را قبض می‌کند کسی‌ست و آن‌که جان اهل شقاوت را می‌گیرد کس دیگری، هم‌چنان که آیات

    وَالنَّازِعَاتِ غَر۟قًا ۝ وَالنَّاشِطَاتِ نَش۟طًا (نازعات: ١ ـ٢)

    اشاره دارند «قبض کنندگان روح طایفه طایفه‌اند.»

    طبق این دیدگاه حضرت موسی (ع) با جلال فطری و جلادت خُلقی و جایگاه خاصی که نزد حضرت حق داشت نه بر چهره حضرت عزرائیل (ع) که بر پیکر مثالی یکی از یاوران او سیلی نواخت و این امری به غایت معقول است.([3])

    سوم: همان‌طور که در اساس چهارم کلام «بیست و نهم» بیان شد و براساس دلالت احادیث شریف: «فرشتگانی هستند که چهل هزار سر دارند و در هر سر چهل هزار زبان دارند (پس حتماً هشتاد هزار چشم هم دارند) و با هر زبان چهل هزار تسبیح می‌گویند.» آری، مادام که فرشتگان موکلانی نسبت به انواع عالم شهادت‌اند و تسبیحات انواع مذکور را در عالم ارواح تمثیل می‌کنند طبیعی‌ست که چنان باشند،

    زیرا مثلاً کره زمین یک مخلوق است و حضرت حق را تسبیح می‌گوید. انواعی در زمین وجود دارد که نه چهل هزار بلکه در حکم صدها هزار سر می‌باشند. هر نوع، صدها هزار فرد دارد که در حکم همان صدها هزار زبان می‌باشد و هکذا ... پس معلوم می‌شود فرشته‌یی که موکل کره زمین است باید چهل هزار و شاید صدها هزار سر داشته باشد. همین‌طور می‌بایست در هر سر صدها هزار زبان داشته باشد و هکذا ...

    براساس این دیدگاه حضرت عزرائیل (ع) سیمایی متوجه هر فرد و چشمی ناظر بر هر کس دارد. سیلی زدن حضرت موسی (ع) حضرت عزرائیل (ع) را حاشا! که بر ماهیت اصلی و شکل حقیقی عزرائیل (ع) نبوده و اصولاً به معنی تحقیر و قبول نداشتن نیز نمی‌باشد؛ موسی (ع) آرزومند بقا و دوام مسؤولیت پیامبری خود بوده، لذا بر چشمی که نظر بر اجل او داشته و می‌خواسته سدی در برابر خدمتش ایجاد کند سیلی زده و می‌زند…

    اَللّٰهُ اَع۟لَمُ بِالصَّوَابِ ۝ لَا يَع۟لَمُ ال۟غَي۟بَ اِلَّا اللّٰهُ ۝ قُل۟ اِنَّمَا ال۟عِل۟مُ عِن۟دَ اللّٰهِ

    هُوَ الَّذٖٓى اَن۟زَلَ عَلَي۟كَ ال۟كِتَابَ مِن۟هُ اٰيَاتٌ مُح۟كَمَاتٌ هُنَّ اُمُّ ال۟كِتَابِ وَاُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَاَمَّا الَّذٖينَ فٖى قُلُوبِهِم۟ زَي۟غٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِن۟هُ اب۟تِغَٓاءَ ال۟فِت۟نَةِ وَاب۟تِغَٓاءَ تَا۟وٖيلِهٖ وَمَا يَع۟لَمُ تَا۟وٖيلَهُٓ اِلَّا اللّٰهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى ال۟عِل۟مِ يَقُولُونَ اٰمَنَّا بِهٖ كُلٌّ مِن۟ عِن۟دِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ اِلَّٓا اُولُوا ال۟اَل۟بَابِ (آل‌ عمران: ٧)

    رساله سوم که مسأله سوم است

    (این مسأله پاسخ ویژه، خصوصی و محرمانه به سؤالی عمومی‌ست که همه برادرانم با زبان حـال و قسـمی از آن‌ها نیز به زبان قـال پرسـیده بودند.)

    سؤال: به همه کسانی که به دیدارت می‌آیند می‌گویی:«از شخص من انتظار مددی نداشته باشید و مرا فرد مبارک و مقدسی ندانید. من هیچ مقامی ندارم؛ هم‌چنان که یک سرباز عادی دستور سپهبد را به دیگران می‌رساند و ابلاغ می‌کند من هم فرامین سپهبدی معنوی را ابلاغ می‌کنم. نیز هم‌چنان که فردی مفلس می‌تواند مبلغ فروشگاهی باشد که در آن گران قیمت‌ترین الماس‌ها و جواهرات را می‌فروشند من هم مُبلغ و جارچی یکی از فروشگاه‌های مقدس و قرآنی هستم.»

    در حالی که دیدارکنندگان با زبان حال می‌گویند:«همان‌طور که عقل و خردمان نیازمند دانش است دل و جان‌مان هم خواهان فیض بوده، روح‌مان محتاج نور است و هکذا به جهات گوناگون خواهان چیزهای زیادی هستیم. تو را پاسخگوی نیازهایمان گمان کردیم به این دلیل به دیدارت می‌آییم. ما بیش از عالم و دانشمند نیازمند کسی هستیم که صاحب ولایت و همت و کمالات باشد. اگر حقیقت حال چنان باشد که گفتی پس با آمدن به دیدارت دچار خطا شده‌ایم».

    پاسخ: پنج نقطه زیر را بشنوید، سپس فکر کنید؛ آن‌گاه حکم کنید که دیدارتان بیهوده بوده یا مفید:

    نقطه نخست:

    اگر گماشته و سرباز عادی یک پادشاه، نشان و هدایای شاهانه را به نام شاه به صاحب منصبان و درجه‌داران مهم ارتش تحویل دهد و آن‌ها را وامدار خویش کند؛ و اگر صاحب منصبان و سپهبدان بگویند «ما چرا باید خود را خوار و ذلیل کنیم و نشان‌ها و هدایا را از دست او بگیریم؟» طبیعی‌ست که کارشان دیوانگی متکبرانه‌یی تلقی خواهد شد. همان گماشته هم اگر در خارج از وظیفه‌یی که دارد در مقابل سپهبدی قیام نکند و خود را بالاتر از او پندارد رفتارش دیوانگی ابلهانه‌یی خواهد بود؛

    هم‌چنین اگر یکی از سپهبدان خرسند، با فروتنی و از سر تشکر و سپاسگزاری مهمان آن سرباز عادی شود و به کلبه‌اش برود؛ سرباز نیز جز تکه نان خشکی نداشته باشد و پادشاه هم این را بداند، معلوم است که برای خجل نشدن گماشته‌اش از مطبخ شاهانه یک سینی پر از غذا می‌فرستد تا خدمت‌کار صادقش بتواند از مهمان محترم خود پذیرایی کند.

    به همین ترتیب خدمتگزار صادق قرآن حکیم نیز هر قدر هم که عادی باشد به نام قرآن و بدون ملاحظه، فرامین خداوند را به افراد سرشناس ابلاغ می‌کند و جواهرات گران قیمت قرآن را به کسانی که از روح‌های والایی برخوردارند نه با ذلت و خواری که با افتخار و بی‌نیازی می‌فروشد. افراد مذکور هر قدر هم که بزرگ و سرشناس باشند نمی‌توانند با خدمتکار عادی‌ای که گفتیم و در حال ایفای مسؤولیت‌اش است با تکبر برخورد کنند. خدمتکار فوق نیز در مراجعت آنان به او، نمی‌تواند هیچ دلیلی برای ابراز غرور بیابد لذا از حد خود تجاوز نمی‌کند.

    اگر برخی از مشتریان آن گنجینه قدسی با نظر ولایت به آن خدمتکار بیچاره بنگرند و او را بزرگ بپندارند این البته از شأن و منزلت رحمت قدسی حقیقت قرآن خواهد بود که برای خجل نشدن خادمش بدون اطلاع و دخالت او از گنجینه خاص الهی کاری می‌کند که به آن‌ها مدد رسیده و یاری‌شان کرده مستفیض‌شان نماید.

    نقطه دوم:

    امام ربانی مجدد الف ثانی احمد فاروقی (رض) گفته است:«ظهور و بروز فقط یک مسأله از حقایق ایمان نزد من بر هزاران ذوق و کرامت ترجیح دارد. نیز غایت و نتیجه تمام طریقت‌ها ظاهر و آشکار کردن حقایق ایمان است.» مادام که این قهرمان طریقت چنین حکم می‌کند، پس «کلام‌ها» که حقایق ایمانی را آشکارا و با کمال وضوح بیان می‌دارند و سرچشمه آن‌ها اسرار قرآنی‌ست می‌توانند نتایج مطلوب از ولایت ارائه دهند.

    نقطه سوم:

    یازده سال پیش ضربه‌های سهمگینی بر سر سعید قدیمی وارد آمد تا به قضیه «اَل۟مَو۟تُ حَقٌّ» فکر کرد. خود را در باتلاق گل آلودی دید. کمک خواست؛ درجستجوی راه نجات و نجات دهنده‌یی بر آمد. راه‌ها را مختلف و متعدد دید و مردد ماند. به کتاب «فتوح الغیب» شیخ گیلانی (رض) که غوث اعظم است تفألی زد؛ این عبارت آمد:

    «اَنْتَ فِى دَارِ الْحِكْمَةِ فَاطْلُبْ طَبِيبًا يُدَاوِى قَلْبَكَ».

    عجیب است که من در آن زمان عضو دارالحکمة الاسلامیه بودم و گویا چون حکیمی می‌خواستم زخم‌های مسلمانان را مداوا کنم. این در حالی بود که خودم از همه بیش‌تر نیازمند معالجه بودم. بیمار ابتدا باید به وضعیت خود رسیدگی کند آن‌گاه به بیماران دیگر بپردازد.

    آری، حضرت شیخ به من گفت:«تو خود بیماری، طبیبی برای خود بیاب!» من هم گفتم:«تو طبیبم شو!» خود را مخاطب او قرار دادم و کتابش را طوری مطالعه کردم که گویا به من خطاب می‌کند. البته مطالب کتاب او بسیار شدید بود؛ غرورم را به طرز دهشت انگیزی در هم می‌شکست. جراحی شدیدی در نفسم به عمل آورد. نتوانستم مقاومت کنم؛ کتاب را در حالی که خود را مخاطبش می‌دانستم تا نیمه خواندم؛ و نیمه کاره رها کردم. کتاب را در قفسه گذاشتم. اما بعد دردهای ناشی از عمل جراحی شفادهنده به پایان رسید و زمان لذت بردن شد. در آن مقطع کل کتاب استاد اولم را خواندم و بسیار بهره بردم. مناجات و اوراد او را شنیدم و کامل مستفیض شدم.

    سپس کتاب «مکتوبات» امام ربانی را دیدم و به دست گرفتم. خالصانه تفألی زدم و آن را گشودم. عجیب است که در کل مکتوبات فقط در دو جا لفظ بدیع الزمان به کار رفته است. هر دو مکتوب در مقابلم گشوده شد. نام پدرم میرزا بود و دیدم در بالای آن دو مکتوب نوشته شده بود «نامه به میرزا بدیع الزمان». گفتم «فسبحان الله‎» این نامه‌ها خطاب به من است. در آن زمان یکی از القـاب سعید قدیمی «بدیع الزمان» بود. در حالی که من جز بدیع الزمان همدانی که در سال 300 هجری به این لقب شهرت داشت فرد دیگری را نمی‌شناختم. معلوم می‌شود در زمان امام ربانی هم بدیع الزمانی بوده که امام به او دو نامه نوشته بود. حال و روز آن فرد به وضعیت من شباهت داشته که دو نامه مذکور را دوای دردم یافتم.

    امام ربانی هم‌چون دو نامه مذکور در بسیاری از نامه‌های دیگرش نیز با اصرار توصیه می‌کند «قبله واحد برگزین!»؛ یعنی استادی انتخاب و پشت سر او حرکت کن و سرگرم دیگری نشو. این مهم‌ترین توصیه او با استعداد و احوال روحی من موافق نیفتاد. هر چه اندیشیدم به پیروی از این یا آن یا آن دیگری بپردازم به نتیجه نرسیدم و متحیر و سرگردان ماندم. در هر کدام از آن‌ها خصایص جذابی وجود داشت و من نمی‌توانستم به یکی از آن‌ها اکتفا کنم.

    در همان مقطع که در تحیر بودم به واسطه رحمت حضرت حق این حقیقت بر دلم الهام شد: سر سلسله همه این طُرُق مختلف و منبع همه این جُوی‌ها و خورشید همه این سیاره‌ها قرآن حکیم است. قبله واحد حقیقی در قرآن است. پس عالی‌ترین مرشد و مقدس‌ترین استاد هموست. به قرآن پناه بردم. استعداد ناقص و پریشانم البته نمی‌تواند فیض آن مرشد حقیقی را ـ که در حکم آب حیات است ـ مصّ کند و مستفیض شود اما این فیض و آب حیات را بسته به درجات اهل دل و صاحبان حال باز به واسطه فیض خودش می‌توانیم نشان دهیم.

    پس «کلام‌ها» و نورهایی که منبعث از قرآن‌اند در واقع فقط مسائل علمیِ عقلی نیستند بلکه مسایل ایمانیِ قلبی و روحی و حالی بوده و در حکم معارف عالی و ارزشمند الهی هستند.

    نقطه چهارم:

    افرادی از صحابه و تابعین و تبعِ تابعین ـ که دارای بالاترین مرتبه ولایت کبرا هستند ـ سهم تمام لطایف خود را از خود قرآن دریافت کرده‌اند و قرآن نیز برای آن‌ها مرشدی حقیقی و کافی بوده است. این حقیقت نشان می‌دهد هم‌چنان که قرآن حکیم حقایق را همواره بیان می‌دارد فیوضات ولایت کبرا را نیز به کسانی که شایستگی دارند افاضه می‌نماید.

    آری، عبور از ظاهر به حقیقت به دو صورت زیر ممکن است:

    صورت اول: وارد شدن به برزخ طریقت، قطع مراتب با سیر و سلوک و رسیدن به حقیقت.

    صورت دوم: مستقیماً بدون مراجعه به برزخ طریقت با لطف الهی رسیدن به حقیقت؛ که این طریق عالی و کوتاه مختص صحابه و تابعین است.

    پس نورهایی که از حقایق قرآنی ترشّح کرده‌اند و «کلام‌ها» که ترجمان آن‌ها هستند می‌توانند از ویژگی مذکور برخوردار شوند و برخوردارند.

    نقطه پنجم:

    با پنج مثال جزیی به شرح زیر نشان خواهیم داد که «کلام‌ها» علاوه بر تعلیم حقایق، وظیفه ارشاد را هم بر عهده دارند:

    مثال نخست:

    من خود نه ده بار و صدبار بلکه هزار بار به واسطه تجربیاتم به این نتیجه رسیده‌ام که «کلام‌ها» نوری که از قرآن نشأت می‌گیرند، هم‌چنان که عقل و خردم را تعلیم می‌دهند حال ایمانی را نیز بر قلبم تلقین و ذوق ایمان را نصیب روحم می‌کنند و هکذا ...

    حتی در کارهای دنیوی‌ام هم‌چنان که مرید شیخی صاحب کرامت برای رفع حاجاتش از شیخ خود انتظار مدد و همت دارد من نیز در حالی که از اسرار کرامت آمیز قرآن انتظار رفع حاجاتم را داشتم بارها و بارها به طریقی که اصلاً انتظار نداشتم و امید آن نمی‌رفت حاجاتم بر آورده شده است. دو مثال کوچک از جزئیات موضوع:

    مثال کوچک اول: هم‌چنان که در مکتوب «شانزدهم» با توضیح و تفصیل بیان شده است بر فراز درخت قطران نان بزرگی را به طرز خارق العاده به مهمانم که سلیمان نام داشت نشان دادند. ما دو روز کامل از آن عطیه غیبی تناول کردیم.

    مثال کوچک دوم: مسأله‌ی به غایت کوچک و لطیفی را که همین روزها حادث شد بیان می کنم.

    پیش از سپیده صبح به خاطرم رسید که از طرف من به شخصی سخنانی گفته شده که ممکن است در قلبش ایجاد وسوسه کند؛ گفتم ای کاش او را می‌دیدم و دغدغه قلبی‌اش را از بین می‌بردم. همان لحظه از ذهنم خطور کرد بخشی از کتابم را که به «نیس»([4]) برده‌اند لازم دارم و ای کاش به دستم می‌رسید. بعد از نماز صبح نشسته بودم که دیدم همان فرد در حالی وارد شد که همان بخش از کتاب را در دست داشت. به او گفتم:«آن‌چه در دست داری چیست؟» پاسخ داد:«نمی‌دانم؛ در مقابل درب کسی آن را به من داد و گفت از نیس فرستاده شده، من هم آن را گرفتم و برای شما آوردم.» گفتم: فَسُبحان الله! ظاهر شدن این فرد در چنین وقتی و فرستاده شدن آن بخش از کتاب از نیس اصلاً شبیه تصادف نیست. دادن این بخش از کتاب در همان لحظه به فردی که علاقمند بودم او را ببینم بی‌تردید یاری قرآن حکیم است؛ الحمدلله گفتم و اندیشیدم کسی که کوچک‌ترین آرزوی پنهان و بی‌اهمیت قلبی مرا می‌داند حتماً به من رحم می‌کند و پشتیبان من است پس منت دنیا برایم پشیزی ارزش ندارد.

    مثال دوم:

    برادرزاده‌ام مرحوم عبدالرحمان هشت سالی می‌شد که از من جدا بود؛ آلوده اوهامات و غفلت دنیا شده بود و با این‌ حال نسبت به من بیش از اندازه حسن ظن داشت. همتی را از من طلب می‌کرد و مددی می‌خواست که در من نبود و از دستم بر نمی‌آمد. یاری قرآن حکیم به دادش رسید. کلام «دهم» را که درباره حشر است سه ماه پیش از در گذشتش به دستش رساند. همان کلام او را از پلیدی‌های معنوی و از اوهام و غفلت پاک کرد، طوری که گویی به مقام ولایت رسیده است در نامه‌یی که پیش از فوتش نوشته سه کرامت آشکار را نشان داده است. این مطلب در اجزای مکتوب «بیست و هفتم» درج شده، به آن‌جا مراجعه شود.

    مثال سوم:

    یکی از طلبه‌ها و برادران اخروی‌ام که اهل دل بود «حسن افندی بوردوری» نام داشت. او بیش از شایستگی ام به من حُسن ظن داشت و همان‌طور که مردم از یک ولی بزرگ انتظار یاری دارند او از من طلب مدد می‌کرد. یک بار بدون هیچ دلیل و مناسبتی کلام «سی و دوم» را برای مطالعه به کسی دادم که ساکن یکی از روستاهای «بوردور» بود. بعد حسن افندی به خاطرم آمد و گفتم:«اگر به بوردور رفتی متن را به حسن افندی هم بده تا پنج شش روزی آن را مطالعه کند.» فرد مذکور رفت و آن متن را مستقیماً به حسن افندی داد. سی چهل روز تا اجل حسن افندی باقی مانده بود. مانند فرد واقعاً تشنه‌یی که وقتی به آب گوارایی چون آب کوثر می‌رسد آن را رها نمی‌کند او هم کلام «سی و دوم» را رها نکرد و مدام به مطالعه و دریافت فیض از آن مخصوصاً از بحث محبت الله در موقف سوم آن پرداخت تا دوای کامل دردش را به دست آورد و فیضی را که انتظار داشت از قطبی اعظم کسب کند در آن یافت. صحیح و سالم به مسجد می‌رود نماز می‌خواند و در همان‌جا روح خود را تسلیم حضرت رحمان می‌کند. (رحمة الله علیه)

    مثال چهارم:

    به شهادت موارد موجود در مکتوب «بیست و هفتم» یاری و مدد و فیض و نوری که خلوصی بیگ در کلام‌های نورانی رساله نور ـ که ترجمان اسرار قرآنی‌ست ـ یافت بیش از چیزی بود که در مهم‌ترین و مؤثرترین طریقت یعنی نقشبندیه وجود دارد.

    مثال پنجم:

    برادرم عبدالمجید بعد از درگذشت برادرزاده ام عبدالرحمان (رحمة الله علیه) و تحمل شرایط دردناک دیگر احساس پریشانی می‌کرد. انتظار یاری و مددی معنوی از من داشت و این چیزی بیرون از توان من بود. من مکاتبه‌یی با او نداشتم اما به یک‌باره چند نسخه از کلام‌های مهم را برای او فرستادم. او نیز پس از مطالعه برایم نوشت:«خدا را شکر که نجات یافتم. داشتم دیوانه می‌شدم. هر یک از کلام‌هایی را که فرستاده بودی برای من حکم مرشد داشتند؛ اگر چه از مرشدی جدا شدم، اما مرشدهای متعددی یافتم و رها شدم.» دیدم عبدالمجید واقعاً وارد مسیر درستی شده و از وضعیت پیشین نجات یافته است.

    نمونه‌های فراوانی مانند این پنج مثال هستند که نشان می‌دهند اگر مردم مخصوصاً مستقیم و مبتنی بر نیاز سراغ علوم ایمانی بروند و به عنوان علاجی برای زخم ها از اسرار قرآن حکیم راه حل‌های معنوی اخذ کنند و آن را به کار برند شکی نیست که علوم ایمانی و داروهای روحانی مذکور برای کسانی که نیاز بدان را احساس می‌کنند و با اخلاص جدی آن را به کار می‌بندند کافی خواهد بود. داروساز و منادی‌ای که آن‌ها را به نمایش گذاشته و می‌فروشد در هر حالی که باشد، فردی عادی، مفلس یا پولدار و دارای مقام و مکنت یا اگر خدمتکار باشد تفاوت زیادی نمی‌کند.

    آری، تا وقتی خورشید هست نیازی به استفاده از روشنایی شمع باقی نمی‌ماند. مادام که من به خورشید اشاره می‌کنم و آن را نشان می‌دهم درخواست روشنایی شمع از من مخصوصاً اگر شمعی هم در کار نباشد کار بی‌معنایی‌ست و لزومی ندارد. تازه آن‌ها می بایست با دعا و همت و کمک معنوی، مددم رسانند. این حق من است که از آن‌ها استمداد کنم و کمک بخواهم. قناعت کردن آن‌ها به فیض دریافتی از نورها نیز حقی‌ست که آن‌ها به گردن دارند.

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ

    اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ صَلَاةً تَكُونُ لَكَ رِضَاءً وَ لِحَقِّهٖ اَدَاءً وَ عَلٰى اٰلِهٖ وَ صَح۟بِهٖ وَ سَلِّم۟


    (نامه‌یی مختصر و خصوصی که می‌تواند تتمه مسأله سوم مکتوب بیست و هشتم تلقی شود.)

    برادران اخروی و طلبه‌‌های کوشایم خسرو افندی و رأفت بیگ!

    در انوار قرآنی موسوم به «کلام‌ها» سه کرامت قرآنی را احساس می‌کردیم. شما هم با غیرت و شوق‌تان مورد چهارمی را به آن افزودید. سه کرامتی که از آن مطلع بودیم چنین است:

    کرامت اول: سرعت و سهولت فوق العاده در تألیف آن. حتی مکتوب «نوزدهم» که دارای پنج بخش می‌باشد در دو سه روز و هر روز طی سه چهار ساعت (که مجموعش می‌شود 12 ساعت) بدون دسترسی به کتاب در باغ یا در کوهستان تألیف شد. کلام «سی‌ام» در زمان بیماری و طی پنج شش ساعت نوشته شد. بحث بهشت یا همان کلام «بیست و هشتم» در یک یا دو ساعت در باغچه سلیمان کنار دره تألیف شد. من و توفیق و سلیمان از این مدت اندک برای نگارش در حیرت ماندیم؛ و هکذا ...

    هم‌چنان که در تألیفش این کرامت قرآنی مشهود است...

    کرامت دوم: در نگارش‌اش نیز سهولت و شوق و خستگی‌ناپذیری فوق العاده‌یی هست. امروز در میان اسباب و عوامل فراوانی که موجب خستگی روح‌ها و عقول می‌شوند یکی از این کلام‌ها ظهور می‌کند و در مناطق مختلفی شروع به نگارش مشتاقانه آن می کنند. با وجود مشغله‌های مهم دیگر کلام‌ها را بر هر کار دیگری ترجیح می‌دهند؛ و هکذا…

    سومین کرامت قرآنی: مطالعه این مطالب نیز خسته کننده نیست. مخصوصاً اگر کسی نیاز خویش را حس کرده و آن‌ها را بخواند به تدریج لذت می‌برد و خسته نمی‌شود.

    اما چهارمین کرامت قرآنی که شما آن را به اثبات رساندید. برادری مانند خسرو که خود را تنبل می‌داند و پنج سال است با این که کلام‌ها را همواره می‌شنیده اما در کتابت‌شان همیشه سستی کرده و این کار را آغاز نکرده است، در مدت یک ماه چهارده کتاب را بسیار زیبا و با دقت کتابت نمود و این بی‌تردید چهارمین کرامت از اسرار قرآن است. به ویژه او قدر و منزلت مکتوب «سی و سوم» را که شامل سی و سه پنجره است به طور کامل دانسته که با دقت کامل و زیبا آن‌ها را کتابت کرده است.

    آری، رساله مزبور قوی‌ترین و درخشان‌ترین رساله در معرفت الله و ایمان بالله است، لیکن پنجره‌های ابتدایی در غایت اجمال و اختصار نگاشته شده است؛ با این حال به مرور ظهور و بروز بیش‌تر یافته درخشان‌تر می‌‌شود. در واقع ابتدای اکثر «کلام‌ها» برخلاف تألیفات دیگر، با اجمال آغاز می شود و به تدریج وسعت یافته نور می‌پراکند.

    مسأله چهارم که رساله چهارم است

    بِاس۟مِهٖ وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ

    (پاسخ سؤالی درباره یک رویداد جزیی‌ست که موجب بیداری برادرانم می‌شود.)

    برادران عزیزم!

    می‌پرسید شب جمعه با آمدن مهمانی ارجمند بی‌سبب به حریم مسجد شریف‌تان تجاوز شد؛ ماهیت این حادثه چه بود و چرا مزاحم شما می‌شوند؟

    پاسخ: مجبورم چهار نقطه را از زبان سعید قدیمی بیان کنم. امید که موجب انتباه برادرانم شده و شما هم پاسخ‌تان را دریافت کنید.

    نقطه نخست:

    ماهیت آن حادثه‌ی خلاف قانون که طبق سلیقه و به حساب زندقه رخ داد دسیسه‌یی شیطانی و تعرضی منافقانه بود که شب جمعه واقع شد تا موجب نگرانی قلبی ما شود و دچار فتور و سستی در جماعت گردد و نگذارند من با مهمانان دیدار داشته باشم. از عجایب است که روز پیش یعنی پنجشنبه برای گردش به جایی رفته بودم. وقتی بازگشتم مار سیاه و درازی که به نظر می‌رسید مانند دو مار به هم چسبیده است از سمت چپم آمد و از بین من و دوستم عبور کرد. از دوستم پرسیدم آیا از این مار ترسیدی و وحشت کردی.

    ـ دیدی؟

    او گفت:

    ـ چی را؟

    من گفتم:

    ـ این مار وحشتناک را...

    گفت:

    ـ نه، ندیدم و نمی‌توانم بینم...

    گفتم:

    ـ فَسُبحان الله؛ ماری به این بزرگی را که از میان ما عبور کرد و رفت چه‌طور ندیدی؟

    در آن لحظه چیزی به ذهن‌ام خطور نکرد اما کمی بعد بر قلبم الهام شد که «این اشاره‌یی‌ست برای تو، توجه کن!» کمی فکر کردم و دیدم از نوع مارهایی بود که شب‌ها می‌بینم، یعنی هر وقت مأموری به قصد خیانت نزدم می‌آید او را به صورت مار می‌بینم. حتی یک بار به مدیر گفته بودم:«وقتی با نیت پلید به این‌جا می‌آیی تو را به صورت مار مشاهده می‌کنم؛ حواست را جمع کن!» اصولاً سلف او را بیش‌تر اوقات به همین صورت دیده بودم.

    پس ماری هم که آشکارا دیده بودم اشارتی بود مبنی بر این‌که خیانت آن‌ها این بار محدود به قصد و نیت نیست و صورت تجاوز عملی خواهد گرفت. تجاوز این بار اگر چه در ظاهر کوچک بود و می‌خواهند آن را ناچیز جلوه دهند اما آن مأمور با تشویق و همکاری آموزگاری بی‌انصاف در مسجد هنگام تسبیحات نماز به ژاندارم‌ها دستور داد «مهمانان را بیاورید!» مقصود آن‌ها هم عصبانی کردن من بود. می‌خواستند به روش سعید قدیمی در مقابل این حرکت غیر قانونی و سلیقه‌یی، آن‌ها را بیرون برانم. (مأمور) بدبخت ندانست شمشیری الماسین و بُرنده در زبان سعید هست که ریشه در نظام قرآن دارد و او با تکه چوب شکسته‌یی که در دست دارد به دفاع نخواهد پرداخت و شمشیر مذکور را این چنین به کار خواهد گرفت. اما ژاندارم‌ها عاقل بودند و می‌دانستند هیچ دولت و حکومتی هنگام نماز در مسجد و پیش از اتمام عبادت دینی متعرض کسی نمی‌شود؛ لذا تا پایان نماز و تسبیحات صبر کردند. مأمور مذکور به همین دلیل عصبانی شد و رفت و با این ادعا که «ژاندارم‌ها از اجرای دستور من سر باز زدند» پاسبان دشت را فرستاد.

    اما حضرت حق مرا مجبور نمی‌کند با چنین مارهایی مشغول شوم. توصیه‌ام به برادران نیز همین است که «تا ضرورتی قطعی در کار نباشد با این‌ها کاری نداشته باشید.» و براساس اصل «جَوَابُ الاَحْمق السُّکُوتُ» خود را کوچک نکنید و مشغول آن‌ها نشوید.

    لیکن توجه داشته باشید که ابراز ضعف در برابر یک حیوان وحشی آن را به حمله تشجیع می‌کند، لذا ابراز ضعف توأم با تملق و چاپلوسی در برابر کسانی که وجدان حیوانی دارند آنان را به تجاوز سوق می‌دهد. پس دوستان باید مراقب باشند تا طرفداران زندقه نتوانند از غفلت و بی‌توجهی آن‌ها استفاده کنند.

    نقطه دوم:

    خداوند با فرمان وَلَا تَر۟كَنُٓوا اِلَى الَّذٖينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ نه فقط کسانی را که وسیله و طرفدار ظلم و ستم می‌شوند، بلکه حتی کسانی را که کم‌ترین میلی به آن‌سو داشته باشند با شدت و حدت تهدید می‌کند، زیرا هم‌چنان که رضا دادن به کفر، کفر است رضایت به ظلم هم ظلم است.

    یکی از اهل کمال، گوهری از گوهرهای فراوان این آیه را چنین کامل بیان کرده است:

    یاری‌گر ظالم در این دنیا، از ارباب پستی و دنائت است

    سگ است که از خدمت به صیاد بی‌انصاف لذت ‌می‌برد!

    آری، برخی چون مارند و برخی چون سگ؛ کسی که در شبی چنین مبارک، تعرض و خبرچینی مهمان ارجمندی را کند که در حال دعا و نیایش است، طوری که گویا در حال ارتکاب جنایت بوده‌ایم، حتماً استحقاق شمول شعر بالا را دارد.

    نقطه سوم:

    سؤال: مادام که در اصلاح و ارشاد متمردترین و معاندترین افراد به مدد و فیض و نورانیت قرآن حکیم معتقدی و در عمل هم همین کار را می‌کنی؛ چرا متجاوزانی را که در مجاورت تو هستند دعوت و ارشاد نمی‌کنی؟

    پاسخ: این از قواعد مهم اصول شریعت است که:

    «اَلرَّاضِى بِالضَّرَرِ لاَ يُنْظَرُ لَهُ» یعنی به کسی که آگاهانه راضی به ضرر است نمی‌توان مهربانی و رسیدگی کرد. حال من هر چند در استناد به قدرت قرآن حکیم مدعی هستم:«متمردترین بی‌دین را به شرط آن‌که در حضیض و پستی نباشد و چون مار از ریختن زهر ضلالت لذت نبرد، در عرض چند ساعت قانع می‌کنم و یا مجبور به سکوتش می‌کنم»

    اما بیان حقیقت به کسی که وجدانش تا اعلای درجه‌ی پستی سقوط کرده و دینش را آگاهانه به دنیا می فروشد و مارهایی که به صورت انسان در آمده و الماس‌های حقیقت را با آگاهی و منافقانه با تکه شیشه‌های بی فایده عوض می‌کنند، در واقع بی‌حـرمتی به حقـایق است.

    موضـوع مانند ضـرب المثل «كَتَعْلِيقِ الدُّرَرِ فِى اَعْنَاقِ الْبَقَرِ» (آویختن جواهر به گردن گاو) می‌شود. زیرا کسانی که چنین کارهایی می‌کنند حقیقت را بارها از رساله نور شنیده‌اند. آن‌ها آگاهانه اقدام به از بین بردن پایه‌ها و اساس‌های حقایق در برابر ضلالت زنادقه می‌کنند. اینان مانند مارند که از ریختن زهرشان لذت می‌برند.

    نقطه چهارم:

    رفتارهایی که در این هفت سال با من شده کاملاً سلیقه‌یی و خلاف قانون بوده، زیرا قوانین مربوط به اسرا و تبعیدی‌ها و زندانیان مشخص است. آن‌ها طبق قانون می‌توانند با خویشاوندان‌شان دیدار کنند و نمی‌توان آن‌ها را از این حق محروم کرد. طاعت و عبادت نزد هر ملت و دولتی مصون از تجاوز است. امثال من در شهرها کنار دوستان و خویشاوندان‌شان ماندند. آن‌ها را نه از دیدار منع کردند و نه از مکاتبه و گردش. اما مرا منع کردند و حتی مسجد و عبادتم مورد تجاوز قرار گرفت. بین شافعیان تکرار کلمه توحید در تسبیحات نماز سنت است و آن‌ها سعی کردند کاری کنند که من این سنت را ترک کنم.

    حتی فردی امی از مهاجران قدیم در «بوردور» که شباب نام داشت برای تغییر آب و هوا همراه مادر زنش به این‌جا آمده بود و به اعتبار همشهری بودن سری هم به من زد. او را با سه ژاندارم مسلح از مسجد خواستند. مأموری که این کار را کرد برای سرپوش گذاشتن بر خطایی که مرتکب شده بود گفت: «ناراحت نشوید، ما را معذور بدارید لازمه مسؤولیت‌مان است.» بعد گفته است که «یا الله برو» و اجازه داده است که برود. اگر سایر رفتارها و برخوردها نیز با همین واقعه قیاس شود دانسته می‌شود رفتارهایی که با من می‌شود کاملاً سلیقه‌یی‌ست و می‌خواهند مارها و سگ‌ها را بر من مسلط کنند. من هم خود را خوار نمی‌کنم که مشغول آن‌ها شوم. برای دفع شرِّ این موجودات مُضر آن‌ها را به حضرت حق می‌سپارم.

    در واقع آن‌ها که عامل حوادثی بودند که موجب تبعید شد اینک در شهرهای خودشان هستند. رؤسای قدرتمند در رأس عشایرشان هستند و همه آزاد شدند. دنیای آن‌ها سرشان را بخورد که هیچ رابطه‌یی با آن ندارم؛ من و دو نفر دیگر را مستثنی کردند. این را هم پذیرفتم و چیزی نگفتم. اما یکی از آن دو نفر مفتی منطقه‌یی شده و جز شهر خودش همه جا و حتی به آنکارا هم می‌رود. آن دیگری نیز در استانبول در میان هزاران هم‌شهریانش است و با هر کس می‌تواند دیدارکند. این دو نفر مانند من بی‌کس و تنها نیستند و ماشاالله نفوذ چشمگیری دارند. هم... هم...

    این در حالی‌ست که مرا در روستایی محبوس کرده‌اند و با بی‌وجدان‌ترین افراد بر من فشار می‌آورند. به روستایی که تا این‌جا بیست دقیقه فاصله دارد، در طول شش سال فقط دوبار توانسته‌ام بروم. به من اجازه نمی‌دهند به آن روستا بروم و آب و هوایی عوض کنم لذا مرا زیر فشار استبدادی مضاعف له می‌کنند. در حالی که یک دولت، هر چه می‌خواهد باشد، قانونش باید واحد باشد. نمی‌توان برای روستاها و افراد مختلف قانون‌های متفاوت داشت. واقعیت این است قانونی که درباره من اعمال می‌کنند عین بی قانونی‌ست.

    مأمورانی که این‌جا هستند از نفوذ حکومت در اغراض شخصی استفاده می‌کنند. لیکن صدها هزار بار به درگاه حضرت ارحم الراحمین شکر می‌کنم و از باب بیان نعمت می‌گویم که همه محدودیت‌ها و فشارهایی که وارد می‌کنند به منزله هیزمی‌ست برای آتش غیرت و مددی که انوار قرآنی را روشنایی می‌دهد، شعله‌ور کرده، و درخشان‌تر می‌کند. انوار قرآنی در مواجهه با این سختی‌ها و با انبساط حاصل از گرمای غیرت، به جای بارلا این ولایت و حتی سراسر کشور را تبدیل به مدرسه‌یی دینی نمود. آن‌ها گمان می‌کنند مرا در روستایی محبوس کرده‌اند. بر خلاف خواست زندیق‌ها، بارلا کرسی درس شده و بسیاری از مناطقش مانند اسپارتا به مدرسه تبدیل شده است...

    اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ هٰذَا مِن۟ فَض۟لِ رَبّٖى

    مسأله پنجم که رساله پنجم است رساله شُکر

    بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّح۪يمِ

    وَ اِن۟ مِن۟ شَى۟ءٍ اِلَّا يُسَبِّحُ بِحَم۟دِهٖ

    اَفَلَا يَش۟كُرُونَ ۝ اَفَلَا يَش۟كُرُونَ (يس: ٣٥و 73)

    وَسَنَج۟زِى الشَّاكِرٖينَ (آل عمران: ١٤٤)

    لَئِن۟ شَكَر۟تُم۟ لَاَزٖيدَنَّكُم۟ (ابراهيم: ٧)

    بَلِ اللّٰهَ فَاع۟بُد۟ وَ كُن۟ مِنَ الشَّاكِرٖينَ (زمر: ٦٦)

    قرآن معجز البیان با آیاتی مانند آیات فوق مکرر نشان می‌دهد مهم‌ترین کاری که خالق رحمان از بندگانش می‌خواهد شکر است. فرقان حکیم نیز انسان را با تأکید فراوان به شکرگزاری دعوت می‌کند؛ و با اعلام این‌که شکر نکردن در واقع به معنی تکذیب و انکار نعمت‌هاست با فرمان فَبِاَىِّ اٰلَٓاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ در سوره رحمان انسان را با همین آیه، سی و یک‌بار به صورت هولناکی تهدید کرده، و نشان می‌دهد که ناشکری تکذیب و انکار است.

    آری، قرآن حکیم هم‌چنان که شکر را نتیجه آفرینش نشان می‌دهد، این عالم نیز ـ که قرآن کبیر است ـ نشان می‌دهد مهم‌ترین نتیجه خلقت عالم، شکر است.

    اگر با دقت به کائنات نظر شود دیده می‌شود که نظام عالم به نحوی‌ست که شُکر را نتیجه می‌دهد و هر چیزی تا حدودی ناظر بر شکر و متوجه آن می‌باشند. به نظر می‌رسد مهم‌ترین میوه شجره خلقت و عالی‌ترین محصول کارخانه کائنات، شکر است،

    زیرا در آفرینش جهان مشاهده می‌شود که موجودات عالم دایره‌وار شکل داده شده‌اند؛ دایره‌یی که حیات به عنوان نقطه مرکزی‌اش خلق شده است. همه موجودات ناظر بر حیات‌اند، به حیات خدمت کرده و ملزومات حیات را فراهم می‌سازند. پس می‌توان گفت ذاتی که کائنات را آفرید، حیات را در آن برگزید.

    سپس می‌بینیم عالم ذی حیاتان را نیز دایره‌وار آفرید و انسان را در نقطه مرکزی آن قرار داد. گویا مقاصدی که در خلقت ذی حیاتان وجود دارد در انسان تمرکز یافته است که همه ذی حیاتان را گرد او جمع کرده و خدمتکار و مُسخر انسان قرار داده است به نحوی که انسان حاکم آن‌ها می‌گردد. پس خالق ذوالجلال در بین ذی حیاتان انسان را بر می‌گزیند و اراده و اختیارش در عالم بر او تعلق می‌یابد.

    آن‌گاه می‌بینیم عوالم انسانی و حیوانی هم به شکل دایره به وجود آمده‌اند و در نقطه مرکزیِ آن‌ها رزق قرار داده شده است. گویا نوع انسان و حتی حیوانات را علاقمند به رزق کرده و همه آن‌ها را خادم و مُسخر رزق می‌کند.

    رزق است که به آن‌ها حکم می‌کند. او رزق را نیز چنان خزانه غنی و وسیعی قرار داد که جامع همه نعمت‌هاست. برای چشیدن طعمِ فقط یکی از انواع فراوان رزق، وسیله‌یی به نام قوه ذائقه و به تعداد همه طعم‌ها، سنجه‌هایی بسیار ظریف در زبان آدمی گذاشته است. باید گفت شگفت انگیزترین، غنی‌ترین، ناشناخته‌ترین، دل‌نشین‌ترین، جامع‌ترین و بدیع‌ترین حقیقت در عالم هستی همین رزق است.

    اینک می‌بینیم هر چیزی همان‌طور که گرد رزق جمع آمده ناظر بر آن هم هست و رزق نیز به همین ترتیب با تمام انواعش به صورت‌های مادی و معنوی و حالی و قالی قائم به شکر است و با آن به دست می‌آید، شکر را نتیجه داده و آن را نشان می‌دهد، زیرا اشتها و اشتیاق نسبت به رزق نوعی شکر فطری‌ست. لذت بردن و ذوق نیز شکری غیر شعوری‌ست و همه حیوانات از آن برخوردارند. فقط انسان است که با کفر و ضلالت، ماهیت شکر فطری را تغییر داده و از شکر به سوی شرک می‌رود.

    در نعمت‌هایی که رزق‌اند صورت‌هایی به غایت تزیین یافته، رایحه هایی بسیار دل انگیز، و طعم هایی عالی، همه را به شکر کردن می‌خوانند؛ ذی حیاتان را به شوق دعوت کرده و با این شوق او را به نوعی تحسین کردن و احترام هدایت می‌کنند؛ و موجب شکری معنوی می‌شوند؛ هم‌چنین نظر ذی شعوران را به سوی دقت و توجه سوق داده و به سمت تحسین کردن ترغیب می‌کنند. او را تشویق می‌کنند که حرمت نعمت‌ها را نگاه دارد و به این وسیله او را ارشاد می‌کنند که در سخن و فعل شکر کند، و عالی‌ترین و لذیذترین ذوق و لذت را در شکر به او می‌چشانند،

    یعنی نشان می‌دهند که این رزق و نعمت لذیذ، علاوه بر لذت ظاهریِ کوتاه مدت و موقت، به واسطه شکر، التفات رحمانی را نصیب آدمی می‌کند که حاوی لذت و ذوقی دائمی و حقیقی و بی‌پایان است. به عبارت دیگر آدمی را در خصوص التفات مالک کریم خزاین رحمت ـ که دارای لذت بی‌پایانی‌ست ـ به فکر وامی دارد و ذوقی ماندگار از بهشت را در این دنیا نیز می‌چشاند.

    رزق به واسطه شکر، گنجینه‌یی غنی و ارزشمند است و بدون شکر بی‌نهایت سقوط می‌کند.

    هم‌چنان که در «کلام ششم» بیان شد قوه ذائقه‌یی که در زبان آدمی‌ست وقتی به حساب حضرت حق، یعنی به واسطه وظیفه معنوی شکرگزاری متوجه رزق شد، قوه ذائقه موجود در آن زبان، حکم بازرسی شکرگزار و ناظری عالی قدر و ستایشگرِ مطبخ‌های بی‌شمار رحمت بی‌نهایت الهی را می‌یابد.

    اگر به حساب نفس باشد یعنی بدون اندیشه در شکرِ کسی که رزق را عطا کرده متوجه رزق شود، قوه ذائقه موجود در زبان، از مرتبه یک ناظر عالی قدر به درجه نگهبان آخور معده و منع کننده کارخانه شکم سقوط می‌کند؛ هم‌چنان که خادم رزق به واسطه شکر نکردن تا این‌ ‌حد سقوط می‌کند، ماهیت رزق و سایر خدمه‌هایش هم سقوط کرده، و از عالی‌ترین مقام به پایین‌ترین مرتبه تنزل می‌یابند، یعنی به وضعیتی مخالف و متضاد با حکمت خالق کائنات سقوط می‌کنند.

    مقیاس شکر، قناعت و میانه‌روی و رضا و خرسندی‌ست.

    میزان شکر نکردن نیز حرص و اسراف و بی‌حرمتی و خوردن هر چیز بی‌توجه به حلال و حرام بودنش است.

    آری حرص، همان‌طور که ناسپاسی‌ست، سبب محرومیت هم هست، واسطه ذلت و خواری هم هست. حتی مورچه مبارک که دارای زندگانی اجتماعی‌ست انگار به واسطه حرص زیر پا می‌ماند و له می‌شود، زیرا قناعت نمی‌کند و با این‌که می‌تواند سال را با چند دانه گندم به سر برد تلاش دارد هزاران دانه جمع کند. گویا زنبور مبارک به دلیل قناعت است که بالای سر می‌پرد. چون قانع است و اهل قناعت، به امر الهی عسل را به انسان‌ها احسان می‌کند تا آن را بخورند.

    آری، بعد از لفظ «الله» که اعظم‌ترین نام خدا و عَلَم ذاتی ذات اقدس است، اعظم‌ترین نام او «الرحمن» می‌باشد که ناظر بر رزق است و با شکر می‌توان به آن رسید. ظاهرترین معنای رحمان نیز رزاق است.

    شکر انواعی دارد؛ چکیده عام و جامع‌ترینِ انواع شکر، نماز است.

    هم‌چنین در شکر، ایمانی زلال و توحیدی خالص وجود دارد، زیرا کسی که سیبی را می‌خورد و « ﭖ ﭗ » می‌گوید در واقع با این شکر اعلام می‌کند که «سیب مزبور مستقیماً یادآور دست قدرت (الهی) و هدیه مستقیم خزانه رحمت (الهی) است.» و با گفتن این مطلب و باور به آن، هر چیز را اعم از کلی یا جزیی تسلیم قدرت او می‌کند. چنین شخصی جلوه رحمت را در همه چیز می‌داند و ایمانی حقیقی و توحیدی خالص را با شکر بیان می‌کند.

    انسان غافل با کفران نعمت دچار خسارت‌های بزرگی می‌شود. ما در این‌جا از وجوه فراوان این موضوع فقط یک وجه را بیان می‌کنیم.

    انسان اگر نعمت لذیذی را بخورد و شکر کند، نعمت مذکور به واسطه شکر، نوری شده، و از میوه‌های اخروی بهشت می‌شود. اگر انسان به واسطه لذتی که حاصل می‌شود بیندیشد که آن نعمت‌، اثر التفات رحمت حضرت حق است لذت و ذوقی عظیم و دائمی کسب خواهد کرد. چنین عصاره‌ها و خلاصه‌ها و مواد معنوی را به سوی مقامات علوی سوق می‌دهد و مواد مادی و تفاله و قشری یعنی آن‌چه وظیفه خود را به پایان رسانده و حالا دیگر به آن‌ها نیازی نیست، به عنوان فضولات، به سوی تبدیل به عناصر ـ یعنی اصلی‌شان ـ پیش می‌رود.

    اگر شکر نکند لذت موقت مذکور به واسطه زوال، الم و تأسف به جا می‌گذارد و خود نیز تبدیل به قاذورات (پلیدی‌ها‌) خواهد شد.

    در چنین حالتی نعمتی که دارای ماهیت الماس است تبدیل به زغال می‌شود.

    رزق‌های زائل، به واسطه شکر، لذت‌های دائمی و میوه‌های باقی را نتیجه می‌دهند. نعمت بی‌شکر، از زیباترین صورت به صورتی زشت در می‌آید، زیرا در نظر فرد غافل، عاقبت رزق بعد از لذتی موقت، فضولات است.

    آری، رزق صورتی شایسته عشق دارد، و این صورت را نیز با شکر می‌توان دید. و الا عشق غافلان و گمراهان به رزق، حیوانیت است. به همین منوال قیاس کن که اهل ضلالت و غفلت تا چه حد ضرر می کنند.

    در میان انواع ذی حیاتان، انسان از همه بیش‌تر به انواع رزق محتاج است. حضرت حق انسان را آیینه‌یی جامع برای همه اسمای خود، معجزه قدرتی دارای ملزومات مورد نیاز برای سنجش و شناخت محتوای خزاین رحمتش، و خلیفه‌یی بر روی زمین آفرید که دارای ابزار لازم برای سنجش جلوه همه اسمائش و ظرافت‌های صنعت‌اش باشد. به همین سبب نیازی بی‌پایان به او داد و به انواع بی‌شمار مادی و معنوی رزق نیازمند کرد. واسطه‌یی که می‌تواند انسان را در نسبت با این جامعیت به مرتبه اعلای احسن تقویم برساند، شکر است. اگر شکر نباشد انسان به اسفل سافلین سقوط کرده و مرتکب ظلم عظیمی می‌شود.

    نتیجه: بزرگ‌ترین اساس از چهار اساس طریق عبودیت و محبوبیت ـ که برترین و عالی‌ترین طریق است ـ شکر می‌باشد. چهار اساس مذکور چنین بیان شده است:

    در طریق عجزمندی لازم آمد چار چیز:

    عجز مطلق، فقر مطلق، شوق مطلق، شکر مطلق ای عزیز!

    اَللّٰهُمَّ اج۟عَل۟نَا مِنَ الشَّاكِرٖينَ بِرَح۟مَتِكَ يَا اَر۟حَمَ الرَّاحِمٖينَ

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ

    اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم۟ عَلٰى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ سَيِّدِ الشَّاكِرٖينَ وَ ال۟حَامِدٖينَ وَ عَلٰى اٰلِهٖ وَ صَح۟بِهٖ اَج۟مَعٖينَ اٰمٖينَ

    وَ اٰخِرُ دَع۟وٰيهُم۟ اَنِ ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ رَبِّ ال۟عَالَمٖينَ

    مسأله ششم که رساله ششم است

    در مجموعه‌ی «مکتوبات تکثیر» نشر گردیده است، لذا در این‌جا درج نگردید.

    مسأله هفتم که رساله هفتم است

    بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّح۪يمِ

    قُل۟ بِفَض۟لِ اللّٰهِ وَبِرَح۟مَتِهٖ فَبِذٰلِكَ فَل۟يَف۟رَحُوا هُوَ خَي۟رٌ مِمَّا يَج۟مَعُونَ (یونس: 58)

    این مسأله شامل «هفت اشارت» است.

    ابتدا «هفت سبب» زیر را بیان می‌کنیم که به صورت تحدیث نعمت، چند سرّ از اسرار عنایت را اظهار می‌دارد:

    سبب اول:

    پیش از جنگ جهانی اول و در اوایل آن در رؤیای صادقه‌یی دیدم زیر کوه مشهور آغری که «آرارات» نامیده می‌شود هستم. ناگهان کوه به طرز عجیبی متلاشی شد و تکه‌های کوه مانندی را به اطراف جهان پراکند. در آن اوضاع هولناک دیدم مرحوم مادرم نزد من است. گفتم:«نترس مادر! فرمان حضرت حق است، او رحیم و حکیم است.» ناگهان در همان حالت دیدم شخص مهمی با لحنی آمرانه به من می‌گوید:«اعجاز قرآن را بیان کن»

    بیدار شدم، دانستم که حادثه بزرگی رخ می‌دهد، و بعد از آن انقلاب و انفجار، برج و باروهای اطراف قرآن خواهد شکست، و قرآن مستقیماً از خود دفاع خواهد نمود. به قرآن حمله خواهند کرد و اعجاز قرآن زره پولادین آن می‌شود، و کسی چون من ـ با این که فراتر از حد و حدودم است ـ نامزد نمایان کردن نوعی از اعجاز قرآن در این زمانه می‌شود، و دانستم که نامزد این کار شده‌ام.

    مادام که اندکی از بیان اعجاز قرآن با «کلام‌ها»([5]) امکان‌پذیر شد، اظهار عنایاتی که در این خدمت وجود دارد و بخشی از آن اعجاز محسوب می‌شود و از نوع برکات و رشحات آن است، کمکی به اعجاز است و باید آن را اظهار داشت.

    سبب دوم:

    مادام که قرآن حکیم مرشد، استاد، امام و در هر آدابی راهنمای ماست و او خود، خود را مدح می‌کند؛ ما نیز در تبعیت از درسی که از قرآن می‌گیریم، تفسیرش را مدح خواهیم کرد،

    و مادام که کلام‌های نگاشته شده نوعی از تفسیر قرآن است، و حقایق موجود در این رساله‌ها متعلق به قرآن و حقایق آن است، و مادام که قرآن حکیم در بیش‌تر سوره‌ها، مخصوصاً سوره‌هایی که با الٰرٓ و حٰمٓ آغاز می‌شود خود را در کمال شکوه و بزرگی نمایان کرده، کمالات خود را بیان نموده و ستایشی را که شایسته‌اش است از خود می‌کند؛ بی‌تردید، مکلف به اظهار لمعات اعجازیِ قرآن حکیم که در «کلام‌ها» منعکس شده و عنایات ربانی که علامت مقبولیت این خدمت است، می‌باشیم. زیرا استاد ما چنین می‌کند و به این صورت درس می‌دهد.

    سبب سوم:

    درباره «کلام‌ها» نه از سر تواضع، بلکه برای بیان حقیقت، می‌گویم:«کمالات و حقایق موجود در کلام‌ها، متعلق به قرآن است نه من؛ این مطالب از قرآن سرچشمه گرفته است.» حتی کلام دهم، قطراتی چکیده از صدها آیه قرآنی‌ست. سایر رساله‌ها نیز کلاً همین طورند؛

    مادام که چنین می‌دانم و نیز فانی‌ام و خواهم رفت؛ بی‌شک اثر و چیزی که قرار است باقی باشد نمی‌بایست مرتبط با من باشد، و مادام که اهل ضلالت و طغیان عادت‌شان است که برای از بین بردن اثری که مخالفش هستند، صاحب اثر را از میان بر می‌دارند؛ تردیدی نیست که رساله‌های مرتبط با ستارگان آسمان قرآن را نباید با کسی چون من که به ستونی پوسیده می‌ماند و می‌تواند مدار اعتراض‌ها و انتقادات قرار گیرد و سقوط کند مرتبط کرد.

    نیز مادام که مردم معمولاً مزایای موجود در یک اثر را در رفتارهای مؤلفی که مصدر و منبع آن اثر دانسته می‌شود جستجو می‌کنند و آن حقایق عالی و جواهر ذی قیمت را از آنِ بیچاره‌یی چون من می‌دانند که نمی‌تواند یک هزارم آن‌ها را در خود داشته باشد؛ و این بی‌انصافی بزرگی‌ست در مقابله با حقیقت است؛ لذا من مجبورم بگویم رساله‌ها را از آن خود نمی‌دانم؛ آن‌ها متعلق به قرآن‌اند، آن‌ها مظهر و رشحه مزایای قرآن‌اند.

    آری، خاصیت خوشه‌های خوشمزه انگور را نباید در شاخه‌های خشکیده جستجو کرد! من در حکم آن شاخه‌های خشکم.

    سبب چهارم:

    تواضع گاه مستلزم کفران نعمت می‌شود، و ممکن است خود، کفران نعمت شود. گاهی نیز بیان نعمت موجب تفاخر است. هر دوی‌ این‌ها ضرر دارد. تنها چاره‌ی این‌که نه کفران نعمت حاصل شود و نه تفاخر و فخر فروشی نتیجه دهد، آن است که به مزیت و کمالات اقرار کنیم، اما آن‌ها را از خود ندانیم؛ بگوییم از نعمت‌های منعم حقیقی‌ست.

    برای نمونه فرض کنیم کسی جامه فاخر و گران‌بهایی را که با جواهرات تزیین شده بر تن تو کند، و تو بسیار زیبا شوی و مردم بگویند «ما شاء الله، خیلی زیبا هستی، واقعاً قشنگ شده‌یی.» حال، تو اگر با تواضع بگویی «حاشا ...! نه این‌طور نیست، اصلاً این‌طور نیست، این‌که چیزی نیست، کدام زیبایی؟» این کفران نعمت خواهد بود و نسبت به هنرمند ماهری که آن لباس فاخر را بر تن تو کرده بی‌احترامی محسوب می‌شود، و اگر با تفاخر بگویی «بله من بسیار زیبا هستم. فرد زیبایی چون من کجا یافت می‌شود، اگر هست نشانم دهید» این هم فخر فروشی مغرورانه‌یی‌ست.

    لذا برای نجات از فخر فروشی و کفران نعمت باید گفت:«آری، من زیبا شده‌ام، لیکن این زیبایی از آنِِ لباس و کسی‌ست که این لباس را بر تن من کرده است، از من نیست.»

    اینک من هم مانند همین مطلب، اگر صدایم به همه مردم کره زمین برسد با فریاد خواهم گفت:«رسایل نور، زیبا و حقیقت‌اند، اما از آنِ من نیستند، شعاع‌هایی ‌هستند که از حقایق قرآن کریم سر چشمه گرفته‌اند...» براساس قاعده‌ی:

    «وَ مَا مَدَحْتُ مُحَمَّدًا بِمَقَالَتِى وَ لكِنْ مَدَحْتُ مَقَالَتِى بِمُحَمَّدٍ»‌

    می‌گویم:

    «وَ مَا مَدَحْتُ الْقُرْانَ بِكَلِمَاتِى وَ لكِنْ مَدَحْتُ كَلِمَاتِى بِالْقُرْانِ‌»‌

    یعنی «حقایق اعجاز قرآن را من نتوانستم زیبا کنم و زیبا نشان دهم؛ این حقایق زیبای قرآن بود که تعبیرات مرا زیبا و متعالی کرد.»

    مادام که چنین است، به نام زیبایی حقایق قرآن، اظهار زیبایی آیینه‌هایی به نام «رساله نور» و عنایات الهی مترتب بر این آیینه‌داری، یادآوری مقبولی از نعمت است.

    سبب پنجم:

    مدت‌ها پیش، از اهل ولایتی شنیدم از اشارات غیبی اولیای پیشین دانسته و مطمئن شده است که «نوری از سمت شرق ظهور خواهد کرد و ظلمات بدعت‌ها را در هم خواهد شکست.» من برای ظهور چنین نوری خیلی انتظار کشیدم و هنوز هم منتظرم. لیکن گل‌ها در بهار می‌شکفند. برای ظهور گل‌های قدسی نیز می‌بایست زمینه را فراهم کرد. دانستیم با خدمتی که می‌کنیم برای ظهور ذوات نورانی مذکور در حال فراهم کردن زمینه هستیم.

    مادام که «رساله نور» متعلق به قرآن است نه ما؛ بیان عنایات الهیِ انواری به نام «رساله نور» موجب غرور و فخر فروشی نمی‌شود، بلکه مدار حمد و شکر و بیان نعمت خواهد بود.

    سبب ششم:

    عنایات ربانی که واسطه تشویق و مکافات عاجله‌یی برای خدمت‌مان به قرآن به سبب تألیف «رساله نور» است، یک موفقیت است. موفقیت را نیز باید اظهار کرد. فراتر از موفقیت، در نهایت اکرام الهی‌ست. اظهار اکرام الهی نیز سپاسی معنوی‌ست. فراتر از آن، نهایتاً کرامتی قرآنی خواهد بود بدون دخالت اختیار ما. ما مظهر شده‌ایم. اظهار چنین کرامتی که بی‌خبر و بدون اختیار حاصل می‌شود بی‌ضرر است. اگر برتر از کرامات عادی قرار بگیرد نهایتاً شعله‌های اعجاز معنوی قرآن خواهد بود؛

    مادام که اعجاز را باید اظهار داشت، پس شناساندن یاری کننده اعجاز نیز در شمار اعجاز خواهد بود و نمی‌تواند موجب تفاخر و غرور گردد، بلکه مدار حمد و ستایش می‌شود.

    سبب هفتم:

    هشتاد درصد انسان‌ها اهل تحقیق نیستند تا بتوانند حقیقت را دریافته و آن را به عنوان حق بشناسند و بپذیرند. آن‌ها براساس ظاهر و حُسن ظن، مسایلی را که از افراد مقبول و معتمد می‌شنوند تقلیدوار می‌پذیرند. حتی حقیقتی آشکار را در دست فرد ضعیف، ضعیف می‌بینند و اگر مسأله بی‌اهمیتی را از فردی صاحب مقام بشنوند باارزش تلقی می‌کنند.

    بدین لحاظ و برای این‌که ارزش حقایق ایمانی و قرآنی که نزد بیچاره ضعیف و بی‌اهمیتی چون من است در نگاه اکثر مردم سقوط نکند،

    به ناچار اعلام می‌کنم که بدون اختیار ما و بدون آن‌که خبر داشته باشیم کسی ما را به خدمت گمارده و بدون اطلاع‌‌مان ما را مشغول کارهای مهم کرده است، دلیل‌مان هم این است که مظهر بخشی از عنایات و تسهیلاتی می‌شویم که بیرون از شعور و اختیارمان است.

    پس مجبور هستیم فریاد کنان عنایات مذکور را به دیگران اعلام کنیم.

    اینک بنا بر اسباب هفت‌گانه‌یی که بیان شد به چند عنایت کلی ربانی به شرح زیر اشاره خواهیم داشت:

    اشارت اول:

    «توافقات» می‌باشد که در نکته نخست از مسأله هشتم مکتوب بیست و هشتم بیان شده است.

    از جمله در مکتوبات معجزات احمدی، از اشارت سوم تا اشارت هجدهم که شصت صفحه است، در نسخه یکی از نسخه نویسان، بدون این که خود او خبر و اطلاعی داشته باشد، نام «رسول اکرم (ع)» به استثنای دو صفحه در باقی صفحات بیش از دویست بار آن هم در کمال تناسب روبه‌روی هم قرار گرفته است. هر کس با نگاه منصفانه به دو صفحه با دقت بنگرد تأیید خواهد کرد که این موضوع یک تصادف نیست. اگر قرار بود تصادف باشد نهایتاً کلمات مشابه و مکرر در یک صفحه می‌بایست به صورت پنجاه پنجاه موافق هم باشند، حداکثر در یکی دو صفحه کاملاً متناسب می‌شوند. این در حالی‌ست که عبارت «رسول اکرم (ع)»، اگر در همه صفحات مذکور دو بار، سه بار، چهار بار یا بیش‌تر هم که باشد در کمال نظم روبه‌روی هم قرار می‌گیرند و این امکان ندارد که تصادفی باشد؛ هم‌چنین مشخص است تناسب و توافقی که هشت نسخه‌نویس نتوانسته‌اند آن‌ را از بین ببرند، جزو اشارت غیبی قدرتمندی‌ست؛

    هم‌چنان که درجات بلاغت را در کتاب‌های اهل بلاغت می‌توان دید، ولی بلاغت موجود در قرآن حکیم در مرتبه اعجاز است؛ و رسیدن به آن مرتبه در حد و حدود هیچ کس نیست؛ توافقات موجود در مکتوب نوزدهم نیز که از آیینه‌های معجزات احمدی‌ست، و کلام بیست و پنجم که یکی از ترجمان‌های معجزات قرآنی‌ست، و اجزای رساله نور که یکی از انواع تفسیر قرآن است، درجه غرابتی برتر از همه کتاب‌های دیگر را نشان می‌دهد، لذا ثابت می‌شود، نوعی از کرامت معجزات قرآنی و معجزات احمدی‌ست که در آیینه‌های مزبور تجلی یافته و متمثل می‌شود.

    اشارت دوم:

    دومین عنایت ربانی مربوط به خدمت قرآنی این است که حضرت حق برادرانی را که قوی و جدی و صمیمی و غیور و فداکارند و قلم‌های هر کدام‌شان چون شمشیری الماسین است یاور کسی چون منِ بی‌قلم، نیمه اُمّی، غریب، بی‌کس، و محروم از دیدار با دیگران قرار داد. مسؤولیت قرآنی را که تحملش بر دوش عاجز و ناتوانم گران بود بر دوش آنان که قدرتمندند قرار داد و به‌واسطه کمال کرم‌اش بارم را سبک نمود.

    این جماعت مبارک نیز ـ که به تعبیر خلوصی ـ در حکم گیرنده‌های بی‌سیم و تلگراف‌اند؛ و ـ به تعبیر صبری ـ در حکم دستگاه‌هایی هستند که برق کارخانه‌های تولید نور را تأمين می‌کنند و علاوه بر مزایای جداگانه و ویژگی‌های باارزش مختلف، باز ـ به تعبیر صبری ـ از توافقات غیبی‌ست که شوق و سعی و همت و جدیت‌شان مشابه یک‌دیگر است؛ اسرار قرآنی و انوار ایمانی را در اطراف منتشر می‌کنند و به اطلاع همگان می‌رسانند. نیز در زمانه فعلی که حروف الفبا تغییر یافته، چاپ‌خانه‌یی نیست و در عین حال همه نیازمند انوار ایمانی هستند، و اسباب فراوانی برای از بین بردن شوق و ذوق افراد و ایجاد یأس و ناامیدی هست، اینان با امید و غیرت و در کمال اشتیاق خدمت می‌کنند؛ این وضع بی‌شک کرامتی قرآنی و عنایتی الهی و آشکار است.

    آری، هم‌چنان که ولایت دارای کرامت است نیت خالص نیز کرامت دارد؛ صمیمیت نیز کرامت دارد ... به ویژه برادرانی که در دایره اخوت برای خدا با یک‌دیگر هم‌بستگی جدی و صمیمانه دارند می‌توانند کرامات زیادی داشته باشند. حتی شخصیت معنوی چنین جماعتی می‌تواند حکم یک ولی کامل را داشته و مظهر عنایات گردد.

    اینک ای برادران و ای دوستان من که در خدمت قرآنید! همان‌طور که در فتح یک قلعه توسط یک گردان، دادن همه غنایم و تمام عزت و افتخار به یک گروهبان عادلانه نیست، و اشتباه است؛ عنایات حاصل در فتوحاتی را که با قدرت شخص معنوی شما و قلم‌های‌تان به‌دست آمده نمی‌توانید از آنِ بیچاره‌یی چون من بدانید ...! البته در میان چنین جماعت مبارکی، اشارت غیبیه قدرتمندی بیش از توافقات غیبی هست و من آن را می‌بینم، اما نمی‌توانم به هر کس نشانش دهم.

    اشارت سوم:

    اجزای رساله نور همه‌ی حقایق مهم ایمانی و قرآنی را حتی در برابر معاندترین فرد به صورت کاملاً روشن اثبات می‌کند و این یک عنایت الهی و اشارت غیبی بسیار قدرتمند است، زیرا در میان حقایق ایمانی و قرآنی مطالبی هست که حتی ابن سینا که به عنوان نابغه‌یی بزرگ شناخته می‌شود به ناتوانی خود در ادراک آن اعتراف می‌کند. می‌گوید:«عقل در این موضوع راهی ندارد.» رساله کلام دهم، حقایقی را که او با تمام نبوغ خود ادراک ننمود، برای عوام و کودکان حلاجی می‌کند.

    یا مثلاً علامه‌یی چون سعد تفتازانی راز قَدَر و مسأله اختیار جزیی را در چهل پنجاه صفحه از کتاب «تلویح» تحت عنوان «مقدمات اثنا عشر» بیان می‌کند و برای خواص اعلام می‌دارد، و همین مسایل در کلام بیست و ششم که مربوط به «قَدَر» است در دو صفحه از مبحث دوم طوری بیان شده که همه قادر به درک آن می‌باشند. این امر اگر اثر عنایت (الهی) نیست، پس چیست؟

    نیز آن‌چه راز خلقت عالم و طلسم کائنات خوانده می‌شود، و همه‌ی عقول را متحیر نموده و هیچ فلسفه‌یی هم قادر به کشف آن نبوده است؛ طلسم مشکل گشا و معمای حیرت‌نمایی که با اعجاز قرآن عظیم الشأن کشف شده، در مکتوب بیست و چهارم و در نکته راز گونه‌ی آخر کلام بیست و نهم و در حکمت‌های شش‌گانه‌ی مربوط به تحول ذرات، در کلام سی‌ام به روشنی تبیین گردیده است. طلسم فعالیت حیرت انگیز در کائنات، آفرینش کائنات، معمای پایان هستی، و سرّ حکمت تحول در ذرات، (در رساله نور) به روشنی بیان شده است؛ متن آن موجود است، می‌توان مراجعه کرد.

    هم‌چنین حقایق حیرت انگیزی چون وحدت بی‌شریک ربوبیت با سرّ احدیت، و دوری بی‌نهایت ما با بی‌نهایت نزدیکی الهی، در کلام شانزدهم و کلام سی و دوم در کمال وضوح بیان شده است؛ به همین ترتیب در مکتوب بیستم در بیان عبارت وَ هُوَ عَلٰى كُلِّ شَى۟ءٍ قَدٖيرٌ به شکل کاملاً روشنی درباره‌ی مساوی بودن خلقت ذرات و سیارات در نسبت با قدرت الهی، و این‌که احیای عموم ذی روح در حشر اعظم برای آن قدرت، مانند احیای یک نفس آسان است، و این که دخالت شرک در خلقت کائنات در حد امتناع از عقل به دور است، توضیح داده شده و با ضمیمه‌یی که حاوی سه تمثیل می‌باشد سرّ عظیم این وحدت کشف شده است.

    حقایق ایمانی و قرآنی چنان گستردگی دارد که باهوش‌ترین فرد نیز قادر به احاطه بر آن نمی‌باشد؛ با این حال اکثریت مطلق این حقایق با دقایقی که دارند در کسی چون من با ذهنی مشوش، وضعیتی پریشان، و در حالی که هیچ کتابی در دسترس او نیست و مطالبش را به سرعت و با سختی می‌نویسد، ظهور می‌یابد؛ و این مستقیماً اثر اعجاز معنوی قرآن حکیم و جلوه عنایت ربانی و از اشارات غیبی قوی اوست.

    اشارت چهارم:

    پنجاه شصت([6]) تا از رساله‌ها به شیوه‌یی احسان شده است که تألیف آن‌ها نه تنها کار کسی چون من نیست که کم می‌اندیشد و تابع ظهورات (الهامات) است و وقت برای تحقیق ندارد، بلکه گروهی از پژوهشگران نخبه هم قادر به انجام آن نمی‌باشند. این رساله‌ها نشان می‌دهند که مستقیماّ اثر عنایت (الهی) هستند، زیرا در همه آن‌ها تمام حقایق ژرف با بیان تمثیل‌هایی به عامی‌ترین و اُمّی‌ترین افراد هم درس داده می‌شود. این در حالی‌ست که علمای بزرگ در خصوص بیش‌تر حقایق مذکور گفته‌اند «قابل تفهیم به دیگران نیست» و به این ترتیب آن‌ها را نه تنها به عوام که به خواص نیز نتوانسته‌اند بیاموزند.

    تدریس دورترین حقایق به ذهن، آن هم با کوتاه‌ترین شیوه‌، آن هم به عامی‌ترین فرد، کاری نیست که از عهده کسی چون من بر آید که ترکی‌اش ضعیف است و سخنانش پیچیده و غالباً نامفهوم، کسی که از قبل به عنوان فردی شهرت یافته است که حقایق آشکار را نیز سخت و دشوار جلوه می‌داده، و آثار قبلی‌اش نیز این امر را تأیید می‌کند، و چنین سهولت و روانی بیان نزد چنان شخصی البته و بی‌تردید اثر عنایت (الهی)ست؛ نمی‌تواند هنر او باشد، و (قطعاً) جلوه‌یی از اعجاز معنوی قرآن کریم و تمثل و بازتاب تمثیلات قرآنی‌ست.

    اشارت پنجم:

    رساله‌ها اکثراً بسیار زیاد منتشر شده‌اند و طبقات و طوایف مختلف مردم، از بزرگ‌ترین عالم تا عامی‌ترین فرد، از یک ولی بزرگ اهل دل تا معاندترین فیلسوف بی‌دین آن‌ها را دیده و مطالعه کرده‌اند و با این‌که بعضی از آن‌ها نیز از رساله‌ها سیلی خورده‌اند، اما هیچ انتقادی نکرده و اتفاقاً هر طائفه و گروهی نسبت به مرتبه خود از آن‌ها بهره برده‌اند. این امر مستقیماً اثر عنایت ربانی و کرامت قرآنی‌ست؛ هم‌چنین رساله‌های مذکور که برای تألیف‌شان می‌بایست تحقیق و پژوهش‌های بسیاری انجام می‌شد با سرعتی فوق العاده در اوقات قبض و تحت فشارهایی که موجب تشویش فکر و ادراکم می‌شد نوشته شده و این هم اثر عنایت (الهی) و اکرام ربانی‌ست.

    آری، بیش‌تر برادران و اکثر دوستان و نسخه بردارانی که در کنارم بوده‌اند می‌دانند پنج قسمت از مکتوب نوزدهم ظرف چند روز، سه چهار ساعت در هر روز، و در مجموع، ظرف دوازده ساعت بدون مراجعه به هیچ کتابی نوشته شده است؛ حتی مهم‌ترین بخش، یعنی جزو چهارم که در آن نشان می‌دهد در لفظ رسول اکرم (ع) خاتم نبوتی آشکار وجود دارد، ظرف سه چهار ساعت در کوهستان و زیر بارش باران و از حفظ نوشته شده است؛ و رساله دقیق و مهمی چون کلام «سی‌ام» در عرض شش ساعت در باغی نوشته شده است. کلام «بیست و هشتم» نیز در باغچه سلیمان در یک، یا نهایتاً در دو ساعت نوشته شد؛ دوستانم به یقین می‌دانند بیش‌تر رساله‌ها همین طور بوده و در زمانی نوشته شده‌اند که تحت فشار و در حالت قبض بوده‌ام. از گذشته به شهادت دوستانم در چنین زمانی حتی نمی‌توانستم یا نمی‌دانستم آشکارترین حقایق را چگونه به زبان آورم. مخصوصاً اگر به آن فشارها، بیماری را هم اضافه کنیم خواهیم دانست وضعیتی پیش می‌آمد که مانع پرداختن من به درس و تألیف می‌شد، اما مهم‌ترین رساله‌ها و کلام‌ها در سخت‌ترین زمان‌ها که بیمار هم بوده‌ام، با سرعت تمام نوشته شده است. این وضع اگر مستقیماً عنایت الهی و اکرام ربانی و کرامت قرآنی نیست، پس چیست؟

    نیز هر کتابی که باشد (اگر از چنین حقایق الهی و ایمانی بحث کرده باشد) در هر حال بخش‌هایی از آن برای برخی از مردم می‌تواند مُضر باشد؛ و به دلیل همین ضررهاست که هر مسأله‌یی را در اختیار همه نگذاشته‌اند. در صورتی که این رساله‌ها تا آن‌جا که از بسیاری پرسیده‌ام، تاکنون بر هیچ کس تأثیر سوئی نداشته و موجب عکس العمل یا تشویش اذهان نشده است؛ لذا از نظر ما شکی نیست که مستقیماً اشارتی غیبی و عنایتی ربانی‌ست.

    اشارت ششم:

    من اینک مطمئن شده‌ام که بیش‌تر سال‌های عمرم، خارج از اختیار و توانایی و شعور و تدبیرم به نحوی سپری شده و به طرز غریبی جریان داده شده است، تا چنین رساله‌هایی را که در خدمت قرآن حکیم خواهند بود، نتیجه دهد. گویی سراسر حیات علمی‌ام حکم آماده سازی مقدمات را داشته، و اظهار اعجاز قرآن توسط «کلام‌ها» به نحوی تحقق یافت که نتیجه آن مقدمات بوده است.

    هیچ تردیدی ندارم این هفت سال تبعید و غربت و انزوای بی‌دلیلی که خلاف خواسته‌ها و آرزوهایم بود، و گذران زندگی فقط در یک روستا، که خلاف مشربم است و متنفر شدن و ترک کردن بسیاری از روابط و قواعد حیات اجتماعی که با آن‌ها الفت داشتم، به دلیل آن بوده است که مستقیماً بتوانم این خدمت قرآنی را خالص و بی‌پیرایه به انجام برسانم.

    حتی معتقدم در بسیاری موارد زیر پرده فشارها و آزارهایی که ظالمانه بر من وارد می‌شد، دست عنایت و محبت آمیزی وجود داشت که می‌خواست افکارم را بر اسرار قرآنی متمرکز کنم و اندیشه‌هایم پراکنده نشوند.

    با این‌که از گذشته بسیار مشتاق مطالعه بودم، اما احساس می‌کردم روحم را از مطالعه‌ی همه کتاب‌های دیگر منع کرده و از آن‌ها دور نموده‌اند. دانستم آن چه باعث شد مطالعه را که در چنین غربتی موجب تسلی و آرامشم بود ترک کنم، این بوده است که آیات قرآنی مستقیماً استاد مطلقم باشند.

    هم‌چنین اکثر آثار و رساله‌های نوشته شده بدون آن‌که سببی بیرونی دخیل باشد، بنا بر نیازی که از روحم زاده می‌شد به صورت آنی و دفعی احسان گردیده‌اند. وقتی آن‌ها را به برخی از دوستانم نشان می‌دادم می‌گفتند«مرهم زخم‌های این زمانه است.» پس از انتشار این آثار، توسط بیش‌تر دوستانم دانستم که موافق نیازهای زمانه و در حکم علاجی متناسب با دردها هستند.

    من تردیدی ندارم که حالات مذکور، سرگذشت زندگی و تحقیق بی‌اختیارم در انواع علوم که خلاف عادت است، بیرون از دایره ادراک و اختیارم بوده؛ و عنایتی کاملاً الهی و اکرامی ربانی بود تا به چنین نتیجه مقدسی منجر شود.

    اشارت هفتم:

    در زمان این خدمت و در ظرف پنج شش سال، بدون مبالغه، با چشم خود صد مورد اکرام الهی، عنایت ربانی و کرامت قرآنی را دیدیم. به قسمی از آن‌ها در مکتوب شانزدهم اشاره کردیم و قسم دیگری از آن‌ها را در بخش مسایل متفرقه‌ی مبحث چهارم در مکتوب بیست و ششم آوردیم و بخشی را نیز در مسأله سوم مکتوب بیست و هشتم بیان نمودیم. دوستان نزدیکم از این مطلب آگاه‌اند. سلیمان افندی دوست همیشگی‌ام از بیش‌تر آن‌ها خبر دارد. مخصوصاً در نشر و تصحیح و قرار دادن رساله‌ها در جای خود و چرک نویس و پاک نویس کردن رساله‌ها و کلام‌ها با تسهیلات کرامت آمیز فوق العاده‌یی مواجه بوده‌ایم. شکی برای ما نمی‌ماند که این کرامت، کرامت قرآنی بوده است. این مطلب صدها نمونه دارد.

    در خصوص معیشت نیز چنان مهربانانه تغذیه می‌شویم که استخدام کننده ما برای تأمين کوچک‌ترین خواست قلبی‌مان به صورت خاصی احسان‌مان می‌کند؛ و هکذا ...

    این اشارت غیبیه‌ی بسیار روشنی‌ست که ما به خدمت گرفته می‌شویم، و در دایره‌ی رضا و تحت عنایت (الهی) به خدمت قرآنی می‌پردازیم.

    اَل۟حَم۟دُ لِلّٰهِ هٰذَا مِن۟ فَض۟لِ رَبّٖى

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ

    اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ صَلَاةً تَكُونُ لَكَ رِضَاءً وَ لِحَقِّهٖ اَدَاءً وَ عَلٰى اٰلِهٖ وَ صَح۟بِهٖ وَ سَلِّم۟ تَس۟لٖيمًا كَثٖيرًا اٰمٖينَ

    پاسخ به یک سؤال محرمانه

    (این سرّ عنایت پیش‌تر محرمانه نگاشته شده، و به آخر کلام چهاردهم اضافه شده بود. غالب نسخه برداران به هر دلیلی، فراموش کرده و آن را ننوشته بودند. شاید زمان مناسب و شایسته برای طرح آن، همین‌جا بوده است که تاکنون مخفی مانده بود.)

    از من سؤال می‌کنی: «چرا در رسایل نور که در پیروی از قرآن نگاشته‌یی قوت و تأثیری هست که در سخن مفسران و عارفان دیگر به‌ندرت دیده می‌شود؟ گاه در یک سطر، صفحه‌یی قوت هست و گاه در صفحه‌یی، تأثیر یک کتاب وجود دارد.»

    پاسخ: «چون این افتخار متعلق به اعجاز قرآن است نه من؛ بی‌پروا می‌گویم: بله اکثراً همین طور است،» زیرا: رسایل نورِ نگاشته شده، تصدیق‌اند نه تصور، ایمان‌اند نه تسلیم، شهادت و شهودند نه معرفت، تحقیق‌اند نه تقلید، اذعان‌اند نه التزام، حقیقت‌اند نه تصوف، برهانی بر ادعایند نه این که خود ادعا باشند،

    حکمت این سرّ چنین است:

    در زمان گذشته پایه‌های ایمان محفوظ و تسلیم شدن انسان‌ها راحت بود. بیانات عرفا اگرچه معارف‌شان در مسایل فرعی بدون دلیل و برهان می‌بود پذیرفته می‌شد و به آن بسنده می‌کردند. لیکن در زمان فعلی که گمراهی در فن و صنعت به ارکان و پایه‌ها (ی ایمانی) نیز دست یازیده است، ذات ذوالجلالی که حکیم و رحیم است و دوای شایسته هر درد را احسان می‌کند، شعله‌یی از تمثیلات قرآن کریم را که درخشان‌ترین مظهر اعجاز آن است در برابر عجز و ضعف و فقر و نیاز من مرحمت کرد و به نوشته‌هایم که در راه خدمت به قرآن است احسان نمود.

    سپاس خداوند را که با دوربین تمثیل دورترین حقیقت‌ها به غایت نزدیک نشان داده شد.

    نیز با کمک سرّ تمثیل، پراکنده‌ترین مسایل گردآوری شد؛

    هم‌چنین با نردبان تمثیل بود که به آسانی، به عالی‌ترین حقایق دست یافته شد.

    از پنجره تمثیل بود که به حقایق غیبی، و موضوعات اساسی اسلام، ایمانی یقینی و نزدیک به شهود حاصل گردید. در کنار عقل، وهم و خیال، و حتی نفس و هوی نیز مجبور به تسلیم شدند و به همین ترتیب شیطان نیز مجبور شد سلاح خویش را تحویل دهد.

    خلاصه: در نوشته‌های من هر قدر زیبایی و تأثیرگذاری باشد فقط و فقط منبعث از لمعات تمثیلات قرآنی‌ست. سهم من صرفاً طلبی مبتنی بر شدت نیاز و تضرع در غایت عجز و ناتوانی‌ست، درد از من و دوا از قرآن است.

    خاتمه مسأله هفتم است

    (شامل بیان سرّی عظیم از عنایت، و ازاله اوهام مرتبط با اشارات غیبیه‌یی‌ست که به صورت عنایات هشت‌گانه الهی وارد شده؛ اوهامی که به ذهن خطور کرده یا احتمال خطور دارد.)

    این خاتمه شامل چهار نکته زیر است:

    نکته اول: در مسأله هفتم مکتوب بیست و هشتم، مدعی شده بودیم جلوه اشارتی غیبی را که از هفت هشت عنایت کلی و معنوی الهی حس کرده بودیم، در نقشی به نام «توافقات» و تحت عنوان «عنایت هشتم» دیده‌ایم؛ و ادعا می‌کنیم که این هفت هشت عنایت کلی، چنان قطعی و قوی هستند که هر یک از آن‌ها اشارات غیبی مذکور را اثبات می‌کنند. بر فرض محال اگر قسمی از آن‌ها ضعیف دیده شوند، حتی انکار هم گردند، خللی بر قطعیت آن اشارات غیبی وارد نمی‌شود. کسی که نتواند این هشت عنایت را انکار کند، اشارات مذکور را نیز نمی‌تواند انکار کند،

    لیکن از آن‌جا که طبقات مردم، مختلف است و اکثریت نیز عوام می‌باشند و آن‌ها نیز بیش‌تر به دیده خود اعتماد می‌کنند، اوهامی متوجه «توافقات» است که در میان هشت عنایت مذکور، نه قوی‌ترین، که ظاهرترین است ـ عنایات دیگر قوی‌تر و این عنایت عام‌تر است ـ لذا برای رفع اوهامی که متوجه این عنایت است، مجبور به بیان حقیقتی از نوع مقایسه شدم:

    درباره آن عنایت ظاهری گفته بودیم:

    در رساله‌هایی که نوشته‌ایم در واژه قرآن و رسول اکرم (ع) چنان توافقاتی دیده می‌شود که هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد با قصد خاصی تنظیم شده و وضعیتی موازی به آن‌ها داده شده است. دلیل‌مان نیز برای این که قصد و اراده مزبور متعلق به ما نیست، این است که ما سه چهار سال بعد از این موضوع باخبر شدیم. پس قصد و اراده مورد نظر، غیبی و اثر یک عنایت است. آن وضعیت غریب صرفاً برای تأیید رساله‌های اعجاز قرآن و معجزات احمدی به صورت توافق به آن دو کلمه داده شده است.

    مبارک بودن این دو کلمه علاوه بر این که مُهر تصدیقی‌ست بر رساله‌های اعجاز قرآن و معجزات احمدی، موجب شده است کلمه‌های مشابه دیگر نیز با اکثریت قابل توجهی مظهر توافق گردند. البته این وضع در کلمات دیگر مخصوص یک صفحه است ولی دو کلمه مزبور در سراسر یکی دو رساله و بیش‌تر رساله‌های دیگر مشاهده می‌شود. مکرر گفته‌ایم که اصل این توافق ممکن است در کتاب‌های دیگر هم فراوان دیده شود، اما نه به این غرابت که نشان از قصد و اراده‌یی عالی داشته باشد.

    اینک با آن‌که ادعای ما قابل نقض نیست، اما به یکی دو مورد از دلایلی که ممکن است باعث شوند در نظر ظاهر نقض شده دیده شوند،اشاره می‌کنیم:

    مورد اول: ممکن است بگویند«شما اندیشه و طراحی کرده و چنان توافقی را تنظیم کرده‌اید.» انجام چنین کاری اگر با قصد و اراده باشد سهل و ساده است.

    در پاسخ می‌گوییم: برای هر ادعایی دو شاهد صادق کافی‌ست. صد شاهد صادق وجود دارد که گواهی می‌دهند قصد و اراده ما در این ادعا دخالتی ندارد و ما سه چهار سال بعد از موضوع مطلع شده‌ایم.

    در همین مورد باید مطلبی را بگویم: کرامت اعجازی مذکور از نوع معجزه بودن قرآن حکیم در بلاغت نیست، زیرا قدرت بشر در مسیر اعجاز قرآن پیش می‌رود، اما قادر نیست به آن درجه برسد. ولی این کرامت اعجازی با قدرت بشری امکان پذیر نیست؛ قدرت نمی‌تواند دخالتی در این کار داشته باشد؛ اگر داشته باشد کار، مصنوعی (ساخته بشر) شده، از بین می‌رود.([7])

    نکته سوم: به مناسبت اشارت خاصه و اشارت عامه به یکی از اسرار دقیق ربوبیت و رحمانیت اشاره می‌کنیم:

    یکی از برادران‌مان سخن زیبایی دارد که آن را موضوع این مسأله قرار می‌دهم. روزی یکی از توافقات زیبای قرآن را به او نشان دادم، گفت:«زیباست، اساساً هر حقیقتی زیباست؛ اما توافقات و موفقیت موجود در این رساله‌ها زیباتر است.»

    من هم گفتم: آری، هر چیز یا حقیقتاً زیباست، یا بالذات زیباست یا به اعتبار نتیجه‌هایش زیباست. این زیبایی نیز مربوط به ربوبیت عامه، شمول رحمت و تجلی عام می‌شود. همان‌طور که گفتی اشارت غیبی موجود در این موفقیت زیباتر است، زیرا در وضعیتی‌ست که به رحمت خاص، ربوبیت خاص و تجلی خاص مربوط می‌شود. با تمثیل زیر مطلب را به اذهان نزدیک‌تر می‌کنیم:

    لطف عام: مرحمت شاهانه یک پادشاه را با سلطنت و قانون عام او می‌توان شامل همه افراد ملت کرد. هر فرد مستقیماً مظهر لطف و سلطنت آن پادشاه است. افراد در آن حالت عام، مناسبات خصوصی فراوانی دارند.

    لطف خاص: احسان‌های خاص پادشاه است، نیز اوامر خاص اوست که فوق قانون عام، به فردی احسان می‌کند، توجه می‌کند و فرمان می‌دهد.

    لذا همه چیزها ـ مانند آن‌چه در این مثال بیان شد ـ در ربوبیت عام و شمول رحمت ذات واجب الوجود و خالق حکیم و رحیم سهمی دارند. هم‌چنین جهت مرتبط با سهم هر چیز به طور خصوصی با همان چیز مناسبت دارد. (حضرت حق) به‌‌واسطه قدرت و اراده و علم محیطش در همه چیز تصرف کرده و از ربوبیت و حق مداخله در جزیی‌ترین امور هر چیز نیز برخوردار می‌باشد. هر چیز در هر شأنی از شئوناتش نیازمند اوست. کارهایش با علم و حکمت او انجام و تنظیم می‌شود. نه طبیعت توان آن را دارد که در دایره تصرف ربوبیت او قرار بگیرد و تأثیرگذار شود و مداخله‌یی کند و نه تصادف حق دارد که در کارهای حساس دایره میزان حکمتش دستی ببرد. در بیست جای رساله نور تصادف و طبیعت را با برهان‌های قطعی نفی و با شمشیر قرآن از بین برده و نشان داده‌ایم که دخالت‌شان محال است،

    اما بر اموری که در دایره اسباب ظاهری ربوبیت عامه‌اند و حکمت و سبب آن‌ها در نظر اهل غفلت دانسته نمی‌شود، تصادف نام نهاده‌اند؛ و قوانین الهیِ برخی از افعال را که حکمت‌هایشان قابل احاطه نیست (چون زیر پرده طبیعت پنهان هستند) نتوانسته‌اند ببینند و برای درک آن‌ها به طبیعت رجوع کرده‌اند.

    حالت دوم؛ ربوبیت خاصه و التفات و امداد خاص رحمانی‌ست که به یاری افرادی می‌پردازد که قادر به تحمل تنگناهای قوانین عام نیستند. این جا نام‌های رحمن و رحیم یاری کرده، و به صورت خصوصی کمک می‌کنند و فرد را از تنگناهای مزبور نجات می‌دهند، لذا هر ذی حیاتی مخصوصاً انسان، در هر لحظه می‌تواند از آن طلب کمک کرده و یاری بگیرد.

    احسان‌های (الهی) موجود در این ربوبیت خاص در برابر اهل غفلت نیز زیر نام تصادف پنهان نمی‌شود و نمی‌توان آن‌ها را به طبیعت حواله داد.

    بنابر همین سرّ است که اشارات غیبی موجود در رساله‌های اعجاز قرآن و معجزات احمدی(ع) را اشارتی خاص تلقی کرده، بدان اعتقاد یافته، و یقین کردیم که امدادی خاص، و عنایتی خاص است که در برابر معاندان خود را نشان می‌دهد. این را نیز صرفاً برای رضای خدا اعلام نمودیم. اگر مرتکب قصور شده باشیم خداوند عفو فرماید. آمین.

    رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذ۟نَٓا اِن۟ نَسٖينَٓا اَو۟ اَخ۟طَا۟نَا

    (یادداشت معلم احمد غالب که در پاک‌نویس کلام‌ها خدمت کرده است)

    تا وقتی برهان حقیقتی چون قرآن در دست است

    مگر ممکن است برای محکوم کردن منکر فشاری بر قلبم وارد شود؟

    جانم! کلام‌ات راست است تکلّف نیست

    این خلاصه و زبده‌ی علم لدنی‌ست

    نه این که بعدها تألیف شده یا از جاهایی گردآوری شده باشد

    این حکمت نور عرفان است

    فارغ از هوی و هوس و لغو و فلسفه بافی

    تزکیه‌ کننده‌ی نفس و صفا دهنده روح است

    مربی دل است و تصوف نیست

    «کلام‌ها» شمس همه معارف‌اند

    سخنم راست است و عادت نیست

    نورانیت دل است و در لفظ بازتاب یافته

    نه این که مترادفی در یکی دو سطر باشد

    لفظ ها با هم تطابق دارند

    و این به هیچ وجه ساختگی و تصادفی نیست

    همه حروفش با نظم و ترتیب کنار هم قرار گرفته اند

    توافق و تناسب است و تخالف نیست

    این جلوه‌یی از اسرار اعجاز است

    از قرآن است و سخن تهی نیست

    این حُسن تصادف نیکوست نیکو

    در این باب هر چه گفته شود اضافی نیست

    بیان سعید بدیع الزمان نورسی

    بدیع است و تعطّف نیست

    قلم در دست او به آرامش نرسیده

    و درپی دیدار است و چیزی را تحریف نمی کند

    درستی در آن ریشه در حق دارد

    و در این قصد و غرضی نیست، تصرف نیست که صورت می گیرد

    برای کوته فکرانی که این را نمی بینند

    آه و ناله سر می دهم نه این که تأسف بخورم

    غالباً در حیرت معنوی هستم

    و بیانم در این مسیر در پی ظرافت و لطافت نیست

    آیا توافق و هماهنگی در کلام ها برایش زیاد است؟

    برتری و تفوق برای او افتخاری نیست

    خدایا او را در همه کارها موفق نما

    توافق و تناسب، مقام توقف نیست!

    احمد غالب

    رحمة الله علیه

    (یادداشت مرحوم سرگرد عاصم بیگ)

    سوگند می‌خورم کلامش چون خود او راست و درست است

    بد جنسانی که این حقیقت را قبول و تصدیق نکنند

    در ضلالت و وادی خسران سال‌ها می‌مانند

    هنر، ارشاد و نجات دادن این‌هاست

    هدایت اگر نصیب شود سرخم خواهند کرد

    اصلاح همه را طلب و به درگاه خالق التماس کنیم

    کلام‌ها را که انوار قرآن‌اند همیشه بخوانیم و به دیگران بیاموزیم

    ما نیز در این راه مستفیض و دلشاد شویم

    و با تبدیل فنا به بقا رضایت حق را به دست آوریم

    یادداشت پر بها غالب که شایسته صد هزار تحسین است

    با بیان این حقایق شکی نیست که غالب و پیروز می‌شود

    سرگرد عاصم

    رحمة الله علیه

    مسأله هشتم که رساله هشتم است

    (این مسأله پاسخ به شش سؤال است و شامل هشت نکته به شرح زیر می‌باشد.)

    نکته نخست:

    اشارات متعدد غیبیه‌یی را دال بر این‌که با عنایت الهی به خدمت قرآنی در آمدیم احساس نموده و برخی از آن‌ها را بیان داشتیم.

    نمونه جدیدی از اشارات مذکور این است که در بیش‌تر کلام‌ها توافق‌ها و تناسب‌های غیبی وجود دارد.([8])برای مثال اشارتی هست مبنی بر این‌که در کلمه «رسول اکرم» و عبارت «علیه الصلاة و السلام» و لفظ مبارک «قرآن» نوعی جلوه اعجاز نمایان است.

    اشارات غیبی هر قدر هم که پنهان و ضعیف باشد، چون بر مقبولیت خدمت و حقانیت مسایل دلالت می‌کند به نظر من بسیار بااهمیت و قدرتمند است.

    این امر غرور مرا در هم شکست و به طور قطعی به من نشان داد که صرفاً یک ترجمانم.

    نیز هیچ چیز برای من باقی نگذاشت که مدار افتخارم باشد و فقط چیزهایی را نشانم داد که عامل شکرگزاری‌ست.

    نیز مادام که این امر متعلق به قرآن است، اعجاز قرآن محسوب می‌شود، قطعاً اختیار جزیی ما در آن دخلی ندارد، مشوّقِ کسانی‌ست که در امر خدمت تنبلی می‌کنند، موجب می‌گردد فرد باور کند که رساله نور حق است، برای ما نوعی اکرام الهی‌ست، اظهارش تحدیث نعمت می‌باشد و متمردانی را که عقل‌شان به چشم‌شان است محکوم می‌کند؛ پس اظهار و بیانش لازم و ان شاء الله بی‌ضرر است.

    یکی دیگر از اشارات غیبی فوق چنین است: حضرت حق بنا بر کمال رحمت و کرم خود، برای تشویق و اطمینان قلبی ما که مشغول خدمت به قرآن و ایمان هستیم لطافتی از نوع توافقات غیبی را به صورت اکرام ربانی و احسان الهی به عنوان علامت مقبولیت خدمت‌مان و اشارات غیبی بر این که نوشته‌های‌مان حق است در همه رساله‌ها مخصوصاً در «معجزات احمدیه» و «اعجاز قرآن» و «رساله پنجره‌ها» بر ما احسان کرده است، یعنی کلمه‌های مانند هم را در یک صفحه ناظر بر هم قرار می دهد.

    این موضوع اشاره‌یی غیبی‌ست و در واقع گفته می شود:« این موارد با اراده‌یی غیبی تنظیم می‌گردد. به اختیار و ادراک خود اعتماد نکنید، بی آن‌که اختیارتان باخبر شود و بی آن‌که ادراک‌تان به کار آید نقش‌ها و نظم‌های خارق العاده‌یی صورت می‌بندد.»

    به ویژه در رسـاله معجزات احـمدی لفـظ «رسول اکرم» و لفظ «صلوات»، حکم آیینه‌یی را می‌یابند و اشاره مبتنی بر توافقات غیبی را با صراحت نشان می‌دهند. در کتابتِ یک نسخه‌بردار تازه کار و غیر حرفه‌یی بیش از دویست صلوات شریفه به استثنای پنج صفحه در همه صفحات دیگر به صورت موازی ناظر بر هم‌اند.

    این تناسب‌ها کار تصادف بی‌ادراک نیست چون اگر بود شاید حداکثر در ده مورد، یکی دو مورد بدین‌گونه می‌شد؛ به همین ترتیب قطعاً حاصل فکر و اندیشه من بیچاره هم نمی‌تواند باشد که در هنر نوشتن مهارتی ندارم و با حصر نظر در معنا به سرعت در یکی دو ساعت سی چهل صفحه مطلب تألیف می‌کنم و تازه آن را هم خودم نمی‌نویسم بلکه انشا می‌کنم و دیگران آن را می‌نویسند.

    شش سال بعد باز هم با ارشاد قرآن و دقت در «اِنَّا» که در تفسیر اشارات الاعجاز نُه بار با توافق و تناسب تکرار شده است از موضوع مطلع شدم. نسخه برداران نیز وقتی مطلب را از من شنیدند غرق حیرت و شگفتی شدند.

    الفاظ «رسول اکرم» و «صلوات» در مکتوب «نوزدهم» حکم آیینه کوچک نوعی از معجزات احمدی را یافت. به همین ترتیب لفظ قرآن هم در کلام «بیست و پنجم» که مربوط به اعجاز قرآن است و اشارت هجدهم در مکتوب «نوزدهم»، به عنوان نوعی از معجزات قرآنی ـ جزیی از چهل جزء آن نوع ـ در میان چهل طبقه برای طبقه‌یی که صرفاً به چشم و دیده خود اعتماد می‌کنند به صورت توافقات غیبی در همه رساله ها تجلی یافته است؛ علاوه بر این جزیی از اجزای چهل‌گانه آن نوع در لفظ قرآن ظاهر شده است. به این ترتیب که:

    لفظ قرآن در «کلام بیست و پنجم» و در اشارت هجدهم «مکتوب نوزدهم» صد مرتبه تکرار شده است به استثنای یکی دو کلمه باقی آن‌ها همگی ناظر بر هم‌اند.

    برای مثال در صفحه چهل و سوم «شعاع دوم» لفظ قرآن هفت مرتبه تکرار شده و این الفاظ ناظر بر هم هستند. در صفحه پنجاه و ششم نیز هشت لفظ قرآن ناظر بر هم‌اند؛ فقط نهمین مورد مستثنی مانده است.

    در صفحه شصت و نهـم نیز ـ که اینک پیشِ رویم است ـ پنج لفظ قرآن ناظر بر هم‌اند. و هکذا... لفظ مکرر قرآن در همه صفحات ناظر بر یک‌دیگرند. به ندرت از هر پنج شش مورد یک مورد خارج از این موضوع قرار می‌گیرند.

    توافقات و تناسبات دیگر نیز چنین‌اند مثلاً لفظ « ﭑ  » که در صفحه سی و سه ـ که اینک پیش رویم است ـ پانزده عدد است که چهارده تای آن ناظر بر هم‌اند. در مقابل دیدگانم در این صفحه نُه مورد کلمه «ایمان» وجود دارد، این‌ها هم ناظر بر هم اند و فقط یکی از آن‌ها با فاصله‌یی که نسخه‌بردار داده اندک انحرافی یافته است؛ هم‌چنین در صفحه‌یی که اینک در مقابلم گشوده است کلمه «محبوب» دو بار تکرار شده (یک بار در سطر سوم و بار دیگر در سطر پانزدهم) و هر دو مورد با نظم کامل ناظر بر یک‌دیگرند. در بین آن‌ها کلمه «عشق» چهار بار قرار گرفته است؛ هر چهار کلمه ناظر بر هم‌اند. سایر توافقات و تناسبات غیبی را بر همین منوال قیاس کنید.

    هر نسخه‌برداری که باشد تفاوتی ندارد سطرها و صفحه‌ها به هر شکلی که می‌خواهد باشد فرقی نمی‌کند، تناسبات غیبی مذکور در درجه‌یی‌ست که شک و شبهه‌یی باقی نمی‌گذارد؛ تردیدی نیست که این امر نه حاصل تصادف است و نه نتیجه فکر مؤلف و نسخه برداران. البته در برخی خطوط تناسبات بیش‌تری به چشم می‌خورد. پس خطی حقیقی هست که مختص این رساله‌هاست. برخی به آن خط نزدیک می‌شوند؛ و از عجایب است که تناسبات مذکور نه در کار استنساخ کنندگان ماهر که بیش‌تر در کتابت نسخه برداران غیرحرفه‌یی دیده می‌شود.

    از این‌جا دانسته می‌شود که هنر و ظرافت و مزیتی که در کلام‌ها به عنوان نوعی تفسیر از قرآن وجود دارد متعلق به کسی نیست؛ چرا که اصولاً جامه‌ی اسلوب منظم و نیکویی که برازنده قامت مبارک حقایق زیبا و نیکوی قرآن باشد با اختیار و ادراک کسی بریده و دوخته نمی‌شود بلکه وجود همان‌هاست که چنین می‌خواهند و دستی غیبی‌ست که جامه را به اندازه آن قامت می‌بُرد، می‌دوزد و بر تنش می‌کند. ما نیز در این میان ترجمان و خادمیم.

    نکته چهارم:

    در سؤال نخست‌ خود که شامل پنج، شش سؤال است می‌پرسید: جمع شدن در صحرای محشر چگونه است چه کیفیتی دارد و آیا در آن‌جا همه عریان هستند؟ در آن‌جا چگونه می‌توانیم با دوستان‌مان دیدار کنیم و رسـول اکرم (ع) را برای شفاعت چگونه می‌توانیم پیدا کنیم؟ چگونه ممکن است یک نفر بتواند با تعداد بی‌شماری از انسان‌ها دیدار کند؟ لباس بهشتیان و جهنمیان چگونه خواهد بود؟ و چه کسی راه را به ما نشان خواهد داد؟

    پاسخ: پاسخ این سؤال‌ها به صورت کامل و واضح در کتاب‌های حدیث آمده است. ما در این‌جا فقط نکاتی را که مربوط به مشرب و مسلک‌مان می‌شود بیان می‌کنیم:

    اولاً: در یکی از مکتوب‌ها بیان شده است؛ هم‌چنان که میدان حشر در مدار سالانه کره زمین قرار دارد و زمین محصولات معنوی‌اش را از هم اینک روانه الواح آن میدان می‌کند، با حرکت سالانه خود نیز عاملی می‌شود برای تمثّل یک دایره وجود و با محصولات آن دایره وجود مبدأیی می‌شود برای شکل‌گیری عرصه حشر؛ و این سفینه ربانی که کره زمین نامیده می‌شود جهنم صغرایی را که در مرکزش است به جهنم کبرا خالی می‌کند. نیز بیان شده بود که کره زمین سکنه‌اش را هم در میدان حشر خالی می‌کند.

    ثانیاً: در کلام‌ها و مخصوصاً در کلام‌های «دهم و بیست و نهم» به صورت قطعی عرصه حشر و وجود آن اثبات شده است.

    ثالثاً: موضوع دیدار نیز در کلام‌های «شانزدهم و سی و یکم و سی و دوم» به طور قطعی اثبات شده است و گفته‌ایم که یک شخص به واسطه سرّ نورانیت می‌تواند در یک دقیقه در هزاران جا باشد و با میلیون‌ها نفر دیدار کند.

    رابعاً: حضرت حق هم‌چنان که لباسی فطری بر قامت همه مخلوقات ذی روح به جز انسان پوشانده است همه انسان‌ها را در صحرای محشر از لباس‌های مصنوعی عریان کرده و جامه‌یی فطری بر آن‌ها می‌پوشاند و این مقتضای اسم حکیم است. حکمت لباس مصنوعی در دنیا فقط به محافظت از سرما و گرما یا زینت و ستر عورت منحصر نیست بلکه یکی از حکمت‌های مهمش این است که به عنوان فهرست و لیستی اشاره دارد که انسان از قدرت تصرف در سایر انواع برخوردار بوده و بر ریاست و نسبت او با موجودات دیگر اشاره دارد؛ در غیر این صورت می‌توانست لباسی فطری که سهل و ارزان باشد بر تن او کند. اگر این حکمت نبود انسان که پارچه‌های مندرس مختلفی را به عنوان لباس به خود می‌پیچد مورد تمسخر حیوانات دارای ادراک قرار می‌گرفت و به لحاظ معنا آن‌ها را می‌خنداند. در صحرای محشر این حکمت و مناسبت نیست؛ فهرست مذکور هم لزومی ندارد که باشد.

    خامساً: رهبر و راهنما برای کسانی که مانند تو تحت نورانیت قرآن قرار دارند قرآن است. به سر آغاز الٓمٓ ها و الٰرٓ ها و حٰمٓ ها بنگر و بدان که قرآن تا چه حد شفیعی مقبول، راهنمایی درست، و نوری قدسی‌ست.

    سادساً: اما لباس بهشتیان و جهنمیان؛ طبق قاعده‌یی در کلام «بیست و هشتم» گفتیم حوریان هفتاد حله بر تن می کنند؛ این امر در این‌جا نیز معتبر است.

    با این توضیح که فرد بهشتی، همیشه آرزومند است از هر نوعِ بهشت در هر زمانی بهره مند شود. محاسن بهشت انواع مختلف و فراوان دارد. او همواره با همه‌ی نوع های بهشت مباشرت می کند و نمونه محاسن بهشت را در مقیاسی کوچک بر خود و حوریان می‌پوشاند. او و حوریانش حکم بهشت کوچکی را خواهند داشت؛

    هم‌چنان که یک انسان نمونه‌یی از انواع گل‌های موجود در یک کشور را در باغچه‌اش نگهداری می‌کند، یا یک مغازه‌دار نمونه‌های موجود در کلیت مال‌اش را در لیستی جمع می‌کند یا انسان از نمونه همه مخلوقاتی که در تصرف دارد و بر آن‌ها حکم می‌کند و با آن‌ها مناسبتی دارد برای لباس و لوازم خانه‌اش استفاده می‌کند، انسانی هم که اهل بهشت است مخصوصاً اگر با همه حواس و جوارح معنوی خود بندگی کرده و شایستگی برخورداری از لذایذ بهشت را کسب کرده باشد خود و حوریانش از سوی رحمت الهی به نحوی لباس بر تن خواهند کرد که محاسنی از هر نوع بهشت را ببینند و هر حسی در آن‌ها اشباع شود و هر عضوی در آن‌ها نوازش گردد و هر لطیفه‌یی در وجودشان به ذوق آید.

    دلیل این‌که حله‌های متعدد مذکور همه از یک جنس و نوع نیستند این حدیث است که «حوریان با این که هفتاد حله بر تن می‌کنند اما مغز استخوان ساق‌هایشان دیده می‌شود و پوشیده نیست.» معلوم می‌شود از ظاهرترین حله تا پنهان‌ترین آن دارای محاسن مختلف‌اند و به طرز جداگانه‌یی حسیات و حواس را به ذوق می‌آورند و راضی و خشنود می‌کنند.

    اهل جهنم نیز همان‌طور که در دنیا با چشم و گوش و قلب و دست و عقل و همه جوارح خود گناه کرده اند، با حکمت و عدالت منافاتی نخواهد داشت که در جهنم لباس‌هایی بر تن کنند که از پارچه‌هایی با جنس‌های مختلف تهیه شده و حکم جهنم کوچکی را داشته و مناسب جوارح‌اش باعث درد و عذاب آن‌ها شود.

    نکته پنجم:

    می‌پرسید آیا اجداد رسول اکرم (ع) در زمان فترت([9]) متدین به دینی بوده‌اند؟

    پاسخ: روایت هست که به باقی‌مانده دین حضرت ابراهیم (ع) که بعدها زیر پرده ظلمات معنوی و غفلت مانده و در میان معدودی از افراد جریان داشت متدین بودند. البته افرادی که تشکیل دهنده سلسله‌یی نورانی هستند سلسله‌یی که از حضرت ابراهیم (ع) سرچشمه می‌گیرد و بعدها رسول اکرم (ع) را نتیجه می‌دهد در برابر نورانیت دین حق بی تفاوت نبوده و مغلوب ظلمات کفر نشده‌اند.

    اما کسانی که در زمان فترت زندگی می کردند براساس سرّ

    وَمَا كُنَّا مُعَذِّبٖينَ حَتّٰى نَب۟عَثَ رَسُولًا (اسراء: ١٥)

    اهل نجات‌اند. هیچ یک از آن‌ها به دلیل خطاهایی که در تفرعات داشته‌اند مؤاخذه نمی‌شوند. از نظر امام شافعی و امام اشعری اگر آن‌ها وارد کفر هم می‌شدند و ایمانی هم نمی‌داشتند باز هم اهل نجات‌اند، زیرا تکلیف الهی با ارسال (پیامبر) ممکن است و ارسال نیز به وسیله اطلاع باعث تقرر تکلیف می‌شود. مادام که غفلت و مرور زمان بر دین انبیای سلف پوششی افکنده است، این امر نمی‌تواند حجتی برای زمان اهل فترت شود. اگر اطاعت کند ثواب کسب می کند و اگر نکند عذاب نخواهد دید، زیرا به دلیل مخفی ماندن نمی‌تواند حجت باشد.

    نکته ششم:

    می‌پرسید آیا کسی در میان اجداد رسول اکرم (ع) نبی بوده است؟

    پاسخ: برای بعد از حضرت اسماعیل (ع) نص قطعی وجود ندارد. دو نبی به نام‌های «خالد بن سنان و حنظله» آمده‌اند که البته از نیاکان پیامبر نبوده‌اند. از کعب ابن لوی از اجداد نبی شعر مشهور و صریح و نص گونه‌ی زیر وجود دارد که به سخنی اعجاز آمیز و پیامبرانه شبیه است:

    «عَلَى غَفْلَةٍ يَاْتِى النَّبِىُّ مُحَمَّدٌ فَيُخْبِرُ اَخْبَارًا صَدُوقًا خَبِيرُهَا»([10])

    امام ربانی با استناد به دلیل و کشف گفته است: در هندوستان پیامبران زیادی بوده‌اند که برخی از آن‌ها امتی نداشته یا چون به تعداد معدودی از پیروان منحصر بوده‌اند شهرت نیافته یا این که پیامبر نامیده نشده‌اند.

    بنابر نظر امام ربانی می‌توان گفت احتمال این که در میان نیاکان پیامبر چنین انبیایی بوده باشند وجود دارد.

    نکته هفتم:

    می‌گویید خبر قوی‌تر و صحیح‌تر درباره ایمان والدین رسول اکرم (ع) و عبدالمطلب جد او کدام است؟

    پاسخ: سعید جدید ده سال است که کتاب‌های دیگر را نزد خود نگه نمی‌دارد؛ می‌گوید:«‌‌ قرآن برای من کافی‌ست.» در برخورد با این قبیل مسایل فرعی، من فرصت آن را ندارم که همه کتاب‌های حدیث را به دقت بررسی کنم و قوی‌ترین آن‌ها را بنویسم. همین قدر بگویم که پدر و مادر رسول اکرم (ع) اهل نجات و بهشت و ایمان‌اند. البته حضرت حق قلب مبارک حبیب بزرگوارش و شفقت فرزندانه‌یی را که او حاملش می‌باشد رنجیده نمی‌کند.

    اگر پرسیده شود: مادام که چنین است چرا آن‌ها موفق نشدند به رسول اکرم (ع) ایمان بیاورند؟ چرا عمرشان کفاف نداد تا بعثت پیامبر را ببینند؟

    پاسخ: حضرت حق پدر و مادر حبیب بزرگوارش را به کرم خود زیر دین و منت [فرزندشان] قرار نمی‌دهد تا حس فرزندی رسول اکرم (ع) را ارضا نموده باشد. رحمت‌اش اقتضا کرد برای عدم انتقال آن‌ها از مرتبه والدین به مرتبه فرزند معنوی، آن‌ها را زیر دین ربوبی و خالص خود قرار دهد تا هم آن‌ها را خرسند کند و هم حبیب بزرگوارش را؛ لذا والدین و جد پیامبر را از امت ظاهری او قرار نداد. البته مزیت و فضیلت و سعادت امت را به آن‌ها احسان نمود.

    آری، سپهبدی را تصور کنید که پدرش با درجه سروانی به حضورش می‌آید. طبیعی‌ست که سپهبد در این حالت تحت تأثیر دو احساس متضاد قرار می‌گیرد. پادشاه به یاور اکرمش لطف و مرحمت می‌کند و پدرش را در معیت او قرار نمی‌دهد.

    نکته هشتم:

    می‌پرسید درست‌ترین نظر درباره ایمان ابوطالب عموی پیامبر چیست؟

    پاسخ: اهل تشیّع قائل به ایمان او هستند اما بیش‌تر اهل سنت این نظر را ندارند. اما آن‌چه بر قلب من وارد شده این است که ابوطالب نه رسالت رسول اکرم (ع) بلکه شخصیت و ذات او را بسیار دوست داشت. محبت و شفقتِ به غایت جدی و شخصی او قطعاً ضایع نمی‌شود.

    آری، ابوطالب به طور جدی حبیب بزرگوار حضرت حق را دوست می داشت، از او حمایت کرده، و به جانب‌داری از وی می‌پرداخت؛ دلیل این که ایمان مقبولی نیاورد احساساتی چون خجل شدن و عصبیت قومی بود نه انکار و عناد. حتی اگر او به این دلیل جهنمی هم باشد باز خداوند در جهنم می‌تواند برای او بهشتی خصوصی خلق کند تا پاداش حسناتش داده شود. خداوندی که در برخی مناطق، بهار را در زمستان خلق می‌کند یا زندان را به واسطه خواب و رؤیا برای برخی افراد تبدیل به قصر می‌نماید بی‌تردید جهنم خصوصی را هم می‌تواند به نوعی بهشت خصوصی تبدیل کند...

    وَال۟عِل۟مُ عِن۟دَ اللّٰهِ ۝ لَا يَع۟لَمُ ال۟غَي۟بَ اِلَّا اللّٰهُ

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ


    مکتوب بیست و هفتم | المكتوبات | مکتوب بیست و نهم

    1. احادیثی که بر وحی و الهام استوارند. م.
    2. یکی از اولیای بزرگ در منطقه ما که «سیدا» خوانده می‌شد در سکرات مرگ بود. ملک الموت که موکل قبض روح اولیاست بر بالینش آمد. سیدا فریادکنان از درگاه الهی تقاضا می‌کند و می‌گوید:«من طلبه‌های علوم دینی را بسیار دوست دارم. تمنا می‌کنم کسی از طایفه مخصوصی که موکل قبض روح طلاب علوم دینی هستند جان مرا بستاند.» کسانی که کنار او نشسته بودند شاهد ماجرا بوده‌اند.
    3. حتی در مملکت ما فردی جسور و بی باک هنگام مرگ، ملک الموت را می‌بیند و می‌گوید: «در میان رختخواب سراغم آمده‌یی!» آن‌گاه بر می‌خیزد سوار بر اسب می‌شود شمشیر به دست می‌گیرد و او را به مبارزه می‌خواند، سپس مردانه بر روی اسب می‌میرد.
    4. جزیره‌یی در دریاچه اگیردیر. م.
    5. مقصود از «کلام‌ها» در این‌جا رساله نور می‌باشد.
    6. اینک صد و سی رساله می‌باشد.
    7. در نسخه‌یی از اشارت هجدهم مکتوب نوزدهم، در یک صفحه، کلمه قرآن نُه مرتبه در توافق با هم تکرار شده بود، آن‌ها را با خطی به هم وصل کردیم، از مجموع‌شان لفظ محمد پدید آمد. در صفحه روبه‌رویی نیز کلمه قرآن هشت مرتبه به توافق تکرار شده بود که از مجموع‌شان لفظ الله به‌دست آمد. چنین چیزهای بدیعی (در رساله نور) فراوان است. معنای این حاشیه را به چشم خود دیدیم.
      «بکر، توفیق، سلیمان، غالب، سعید»
    8. توافق و تناسب اشاره است به اتفاق، اتفاق علامت اتحاد است، و اماره‌یی‌ست برای وحدت، وحدت هم نشان از توحید دارد، توحید نیز بزرگ‌ترین مبنا از مبانی چهارگانه قرآن می‌باشد.
    9. زمانی که پیامبری برای هدایت مردم فرستاده نشده بود. م.
    10. محمد نبی ناگهان خواهد آمد و خبرهای راست خواهد داد. م.