گفتار بیست و سوم
اين گفتار شامل دو مبحث است.
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّح۪يمِ
لَقَد۟ خَلَق۟نَا ال۟اِن۟سَانَ فٖٓى اَح۟سَنِ تَق۟وٖيمٍ ثُمَّ رَدَد۟نَاهُ اَس۟فَلَ سَافِلٖينَ اِلَّا الَّذٖينَ اٰمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ (تین: 6-4)
مبحث اول:
ازجمله هزاران حُسن ايمان، پنج مورد آن را ضمن «پنج نقطه» به شرح زیر بيان میکنیم:
نقطه اول:
انسان با نور «ايمان» به اعلاي عليين صعود ميكند و ارزشي مييابد كه او را شایستهی بهشت برین ميسازد. اما با ظلمت و تيرگي «كفر» در اسفل سافلين سرنگون شده، و به وضعيتي دچار ميگردد كه سزاوار جهنم میشود، زيرا «ايمان» انسان را به صانع ذوالجلالش نسبت ميدهد، «ایمان» یک انتساب است، و بدین وسیله انسان به اعتبار صنعت الهی و نقوش اسمای ربانی که به سبب ایمان در او نمایان شدهاند، ارزش مییابد. اما «كفر» آن نسبت و پیوند را قطع کرده، و با قطع آن پیوند، بر صنعت ربانی پرده میپوشاند. و ارزش انسان نیز تنها در جسم مادّی منحصر ميگردد، و چون ماده، فانی و ناپایدار و دارای حیاتی حیوانی و موقت است، ارزش آن در حکم هیچ است.
با ذکر مثالي به شرح اين سرّ ميپردازيم:
در بین صنایع انسانی ارزش مادّه از صنعت جداست. گاهي ديده ميشود كه ارزش هر دو مساويست وگاهي مادّه با ارزشتر است، وگاهی نيز مادهی پنج ریالی چون آهن ارزش یک صنعت پنجاه تومانی را به خود میگیرد. حتي گاهی يک صنعت ناياب و باستاني، با اینکه قیمت یک میلیونی دارد، اما مادّهی آن ارزش پنج ریال هم ندارد. پس هنگامي که چنين صنعت باستاني و نايابی به بازار زرگران و عتيقهفروشان عرضه گردد و به صنعتگر ماهر و هنرمند باستانیاش نسبت داده شود و با نام و یاد از آن صنعتکار و معرفی صنعت او همراه شود، بیشک به بهاي هنگفتي به فروش خواهد رسيد، ولي اگر همان صنعت به بازار آهنگران برده شود، به قیمت پایینی به فروش میرسد.
به همين شكل، انسان چون صنعتي باستانی برای پروردگار متعال بوده، و لطيفترين و نازنينترين معجزهی قـدرت او به شمار ميرود، به همین سبب خداوند انسان را مظهرِ جلوههاي تمام اسماي حسنای خویش قرار داده، و مدار نقوش خود فرموده، و او را به عنوان نمونهی كوچك کائنات آفريده است.
حال اگر نور «ايمان» در وجود وی جاری شود، با آن نور، تمام نقوش معنادار که بر صفحه وجود انسان نقش بسته، خوانده میشود.
آن فرد مؤمن، با تفکر و شعور آن را میخواند، و به واسطهی آن انتساب، ديگران را نیز به خواندن وا ميدارد، یعنی با مفاهیمی همچون «من مصنوع و مخلوق صانع ذوالجلال، و مظهر رحمت و كرم او هستم.» صنعت رباني در انسان ظهور ميکند.
ایمان که عبارت است از انتساب به صانع، تمامی آثار صنعت الهی را در انسان نمایان میکند، و قیمت انسان نیز با توجه به آن صنعت ربانی و آینه صمداني بودنش تعيين میگردد، بر این اساس، اين انسان بیاهمیت، مافوق همهی مخلوقات، مخاطب الهی و مسافر ربّانیِ شایسته بهشت میشود.
اما اگر «كفر» كه عبارت از قطع انتساب است، در وجود انسان رخنه کند، تمام نقوش پُر معنيِ اسماي الهي در تاريكيها فرو رفته، و خواندن آن ناممکن ميگردد، زيرا با فراموش شدن صانع، جهات معنوي موجود در انسان نیز كه متوجه صانعاند، فهميده نميشـوند، و ارزششان را از دست میدهند. بسياري از آن صنعتهاي پر معني و نقشهاي معنوي ناپديد شده، و بخش باقيماندهی آن نیز که قابل مشاهده است به اسباب ناچيز و به طبيعت و تصادف نسبت داده ميشود، و سرانجام سقوط مي كند. با آنکه هر کدام از آنها در حکم الماسی درخشان هستند، تبدیل به شیشهیی بینور میشوند، و اهميتشان فقط در مادّهی حيواني منحصر ميماند، و آنگونه که قبلاً گفتيم، در واقع هدف و ثمرهی مادّه نیز سپری کردن زندگی جزیی در عمری کوتاه است، و این در حالیست که انسان در بین حیوانات، عاجزترین و محتاجترین و محزونترینِ آنها محسوب میشود؛ علاوه بر این پس از مدتی پوسیده شده، و از بین میرود.
بدين طريق، «كفر» ماهيت انساني را خراب کرده، و از بین میبرد، و ارزش آن را از الماس به زغال مبدّل ميسازد.
نقطه دوم:
همانگونه كه «ايمان» نور است و انسان را نوراني و متعالی ميسازد، و تمام مكتوبات صمداني را كه روي او نوشته شده است در معرض مطالعه ديگران ميگذارد، كاينات را نيز پُر نورکرده و گذشته و آينده را از ظلمت و تاريکي ميرهاند، اين مطلب را در ضمن تمثیلی و با استناد به آيه كريمهی:
اَللّٰهُ وَلِىُّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا يُخ۟رِجُهُم۟ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَى النُّورِ
بيان میکنیم:
در یک واقعهی خیالی دیدم که: دو كوه بسيار بلند مقابل هم قرار دارند، و بر روی آن پل هولناكي ساختهاند. زير آن پل، درهی بسيار عميقی قرار دارد، و من روي آن پل ايستادهام. تمام اطراف دنيا را ظلمت و تاريكي کثیفی فرا گرفت. به طرف راست خود نگاه كردم، از لابلاي ظلمت بيپايان، مقبره بزرگي را ديدم، یعنی اینگونه تصور کردم.
سپس به طرف چپ خود نگاه کردم، گویا در امواج وحشتناكــي از تاريکي، توفان و دغدغه و مصیبتهای عظیمی را میدیدم، که در حال آماده شدن بودند.
به پايين پل نگاه کردم، آن را پرتگاه بينهايت عميقي تصور کردم، و من در برابر اين همه ظلمت و وحشت فقط چراغ دستي كم نوری در اختيار داشتم، از آن استفاده کرده، با نور ناچيزش به اطراف نگاهی انداختم، منظره بسيار ترسناكي برايم نمايان شد، حتی جانورها و اژدها و شیرهایی در ابتدای پلِ پیشِ رو و اطراف آن دیده میشد که به خود گفتم: «كاش اين چراغ دستی را هم نداشتم، و شاهد اين همه وحشت نمیشدم!» به هر طرف كه چراغ دستي را میچرخاندم، ترس و وحشتی تمام وجودم را فرا میگرفت. به خود گفتم: «اي واي! اين چراغ دستي برايم درد سر شد.» از داشتن آن به تنگ آمدم، آن را بر زمين كوبيدم و شکستم، گويا با شكستن آن، به كليد چراغ روشنیبخش بزرگی دست يافته باشم؛ همهی جهان را نور افشان کرد، و يكباره آن همه ظلمت برچيده شد و هر طرف با روشنایی آن برق، پر نور گرديد، و حقيقتِ هر چيز را نمايان كرد.
آنگاه ديدم، پل، راه همواريست كه از میان دشتی ميگذرد، و گورستان بزرگی هم که در طرف راست خود ديده بودم، مجالس ذکر و عبادت و خدمت و صحبت بود، که تحت زعامت انسانهاي نوراني در باغهاي سرسبز و دلپذير برگزار میشد.
و امّا قلّهها و پرتگاهاي توفانی و وحشتناکی که در سمت چپ خود تصور کرده بودم، در واقع، کوههاي مزیّن و زیبا و دوست داشتنی و جذابی بودند، كه در پشت آنها، مهمانخانهیی بزرگ و تفريحگاهي زيبا و گردشگاهی مرتفع قرار داشت.
مخلوقاتي هم كه حيوانات و درندگان وحشي و ترسناک گمان كرده بودم، دیدم حيوانات رام و مأنوسي همچون شتر، گاو، گوسفند و بُز هستند. آنگاه با گفتن «اَلْحَمْدُ ِللّهِ عَلى نوُرِ اْلاِيمَانِ»آيه كريمهی:
اَللّٰهُ وَلِىُّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا يُخ۟رِجُهُم۟ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَى النُّورِ را تلاوت كردم، و از آن واقعه خيالي بيرون آمدم.
بنابراين، آن دو كوه، مبدأ حیات و آخر حیات، يعني عالم ارض و عالم برزخ هستند... و آن پل هم مسیر زندگيست.
سمت راست پل نیز، زمان گذشته و سمت چپ آن روزهاي آينده است.
چراغ دستي نیز، منيت انسانيست، كه خودبین بوده و به فهم و دانش خود اعتماد دارد، و به وحي آسماني گوش فرا نمیدهد.
و آنچه جانوران و درندگان محسوب ميشدند، حوادث و مخلوقات عجيبِ هستياند.
پس انساني كه به منيّت خود اعتماد كرده و در ظلمت غفلت سقوط نموده، و به تاريكيهاي ضلالت و گمراهي مبتلا شده است، به حالت اول من در آن واقعه شباهت دارد، زيرا که با دانش ناقص و گمراه آلود خود كه در حكم آن چراغ دستيست، روزهاي گذشته را به صورت گورستانی بزرگ و غرق در تاريكيهای سرشار از عدم دیده، و روزهاي آينده را همچون مکانی وحشتناک و توفانی و بازیچه دست تصادف میبیند. حوادث و موجوداتي را كه هر كدام از آنها مأمور مطیع یک حکیم رحيم هستند، جانوران مضر ميپندارد و مشمول قانون آيهی زیر میشود:
وَالَّذٖينَ كَفَرُٓوا اَو۟لِيَٓاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخ۟رِجُونَهُم۟ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُمَاتِ (بقره:257)
اما اگر هدايت الهي به فرياد انسان برسد و ايمان به قلباش راه یابد و فرعونيت نفس بشكند و كلام الهي را بشنود، به حالت دوم من در آن واقعه شباهت دارد. آنگاه كاينات يكباره چون روز روشن شده، و مملو از نور الهي ميشود، و جهان آيهی اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ را سر ميدهد. آنگاه با چشم قلب خود میبیند که زمان گذشته نه تنها يك گورستان بزرگ نيست، بلكه هر عصر آن پُر است از جماعت ارواح پاکی که وظیفه عبودیت خود را طبق فرمان و رياست يكي از انبيا يا اوليا به انجام رسانیدهاند و با اتمام وظايف زندگيشان « ﮩ ﮊ » گويان آماده هستند تا به مقامات عالي عروج کرده و به آينده نفوذ نمايند.
و در طرف چپ به برکت نور آن ايمان، از دورادور ميبيند که در وراي انقلابهاي برزخي و اخروي بزرگ و كوه مانند، ضیافت رحمانیای در قصرهای سعادت و در باغهای بهشت بر پا شده است. و حوادثی مانند توفان و زلزله و طاعون را مأموران تحت امر میداند و حوادثی چون تند بادهای بهاري و باران را به ظاهر خشن، امّا در معني مدار حکمتهای لطيف و زيبا مشاهده ميكند، حتي مرگ را مقدمه حيات ابدي و قبر را دروازه سعادت دايمي ميداند. جهات ديگر اين واقعه را خود مقایسه کرده، و حقيقت را بر اين مثال تطبيق بده!
نقطه سوم:
ايمان، هم نور است، هم نيرو. آري، كسي كه ايمان حقيقي دارد میتواند كاينات را به مبارزه بطلبد، و به ميزان قوت ايمان از تنگناهاي حوادث نجات يابد، و با گفتن «تَوَكَّل۟تُ عَلَى اللّٰهِ» در امواج چون کوهِ حوادث، سوار بر كشتي زندگي با كمال امنيت و آرامش سير كند. چنين کسي تمام بارهاي سنگين خویش را به دست قدرتِ قدیر مطلق ميسپارد، و به آسانی از دنيا گذشته و در عالم برزخ استراحت میکند. سپس براي وارد شدن به سعادت ابدي میتواند به سوي جنت پَر و بال بگشايد.
اما اگر توكل نكند، بار زندگي نه تنها مانع پروازش ميشود بلكه او را به سمت اسفل سافلين ميكشاند.
پس ايمان، توحيد را و توحید، تسلیمیت را و تسلیمیت نیز توکّل و توکّل هم سعادت دارین را اقتضا میکند.
اشتباه متوجه نشو، توکّل به معنی نادیده گرفتن اسباب نیست، بلکه باید اسباب را پرده دست قدرت الهی دانسته، و رعایت نمود. رو آوردن به اسباب نیز یعنی آن را نوعی دعای فعلی تلقّی کرده و نتیجهی اسباب را فقط از حضرت حق خواسته، و نتیجه کار را از او دانسته و منّتدار او باشیم.
مَثَل آن دو شخص که یکی توکّل کرد و دیگری سر باز زد، مشابه داستان زیر است:
زمانی دو شخص بار سنگینی را بر دوش و سر خود نهاده، بلیت کشتی بزرگی را تهيه كرده و سوار آن شدند. يكي از آن دو به محض سوار شدن بر كشتي بارش را بر زمين گذاشت و روي آن نشست، و به مواظبت از آن پرداخت، اما ديگري که ابله و مغرور بود، بار را بر زمين ننهاد.
به او گفته شد:«بار سنگینات را بر زمین بگذار، و آسوده شو.»
گفت:« نميگذارم، ممکن است آن را از دست بدهم، من فرد نيرومندي هستم، و بارم را روي دوش و سرِ خود نگاه ميدارم، و از آن محافظت میکنم.»
بار دیگر به او گفته شد:
اين كشتي امن كه به پادشاه تعلق دارد و ما را در خود جاي داده، قويتر از همهی ماست، و بهتر ميتواند از اموال ما محافظت كند، شاید سرت گیج رود و همراه بارت به دريا بيفتي، يا رفته رفته ناتوان شوي و اين كمر خميده و كله بيعقلت از حمل اين بار ـ که به تدریج سنگينتر میشود ـ عاجز بماند. ناخدا نيز اگر تو را به این حال ببيند فكر ميكند ديوانه هستي، و ممکن است تو را از كشتي بيرون کند، يا گمان ميكند خائن هستي و كشتي را به نا امنی متهم کرده، و او را به استهزاء گرفتهای، لذا دستور خواهد داد تو را زنداني كنند، در نهايت نيز همه تو را مسخره خواهند کرد، چون با تكبرت كه بيانگرِ ضعف و با غرورت كه بیانگر عجز و با ریاکاری كه نشان دهنده خودنـمایی و ذلت توست ـ که اهل بصيرت بر آن واقفاند ـ خود را مضحكهی همــگان نمودی و موجب شدی همه بر تو بخندند.
پس از شنيدن اين سخنان، عقل مرد بيچاره به کار افتاد. بارش را بر زمين نهاد و روي آن نشست، و گفت: «خدا خيرت دهد! مرا از رنج و زندان و تمسخر ديگران نجات دادي.»
پس اي انسان بيتوكل! تو هم مانند اين شخص، عقلات را به کار انداز و توكل كن! تا از گدايي كاينات، از ترس و لرز در برابر حوادث، از ريا و خودنمايي، از مسخره شدن، از بدبختي اخروي و از زندان فشارهاي دنیوي رهايي يابي.
نقطه چهارم:
ایمان از انسان، انسان میسازد. حتی او را به مقام سروری و سلطانی میرساند. پس وظيفهي اصلي انسان، ايمـــان و دعاست. اما کفر، از انسان جانوري درنده خوي و بسیار ناتوان میسازد.
از بين هزاران دليل براي اثبات اين مسأله، يك دليل واضح و برهان قاطع را بيان ميكنيم، و آن تفاوت موجود در چگونگي به دنيا آمدن حيوان و انسان است.
آري، تفاوت موجود در نحوهي به دنیا آمدن حیوان و انسان نشان میدهد كه انسانیت همراه با ایمان، «انسانیت» است، زيرا وقتي حيوان به دنيا ميآيد گويا از قبل، در عالم ديگري بر حسب قابلیتهایش تـكامل يافته باشد، بــه دنيا ميآيد، یعنی فرستاده ميشود، به طوري که در مدت دو ساعت، يا دو روز، يا دو ماه، تمام شرايط زندگي و ارتباط با محيط و قوانين حياتش را ياد ميگيرد، و مهارت مييابد. قدرت زیستن و مهارتهای زندگی را كه انسان در مدت بيست سال به دست ميآورد، حيواناتي چون گنجشك و زنبور عسل در بيست روز یاد میگیرند، یعنی به آنها الهام میشود،
پس وظيفه اصلي حيوان اين نيست که با كسب علم تکامل یابد، و از راه كسب معرفت ترقي نمايد، و با اظهار عجز مدد بخواهد، و دعا کند. بلكه وظيفهاش، عمل کردن و انجام دادن کار مطابق استعدادش، يعني «عبوديت فعلي»ست.
اما وقتی انسان به دنيا ميآيد محتاج تعلیم و ناآگاه از قوانین حیات، نه تنها در مدت بيست سال نميتواند تمام قوانین زندگي را بياموزد، بلكه تا آخر عمر محتاج آموزش است، و به شکلی بسيار ضعيف و ناتوان به دنيا فرستاده میشود که در مدت يك تا دو سال مشكل ميتواند بر سر پاي بايستد، و بعد از پانزده سال نيز به سختي سود و زيان را تشخيص میدهـد. و تنها با معاونت همنوعان خویش میتواند منافعش را تأمین کند، و در مقابل ضررها، از خود محافظت نماید.
پس معلوم ميشود: وظيفهی فطري انسان، تكامل از طريق تعلّم، و بندگي و عبوديت با دعاست. يعني بايد بداند كه «با مهرباني چه كسي چنين حكيمانه اداره ميشوم؟ با كرم چه كسي چنین با شفقت تربيت ميشوم؟ با لطف چه کسی چنین لطیف تغذيه شده و پرورش مییابم؟»
وظيفهی اوست تا برای هزاران نيازي كه حتي از برآوردن يكي از آنها عاجز است، با زبان عجز و فقر به درگاه قاضي الحاجات تضرع و زاري كند و حاجتش را از او بخواهد و دعا كند، يعني با پر و بال عجز و فقر، به سوی مقام والای عبودیت پرواز نماید.
پس انسان به اين دنیا آمده تا به وسيله علم و دعا تكامل يابد. و همه چیز به اعتبار ماهیت و قابلیتی که دارد وابستـهی علم و دانش است. پس «معرفتُ الله» اساس، معدن، نور و روح تمام علوم حقيقي به شمار ميآيد، و اصل و اساس آن هم «ايمان بِالله» است.
از آنجايي که انسان با وجود عجز بينهايتش با بلاهاي بسياري مواجه بوده و در معرض هجوم دشمنان زيادي قرار دارد و با وجود فقر بيانتهايش گرفتار نیازمندیها و محتاج به خواستهها و آرزوهای فراوانیست، لذا وظيفه اصلي و فطري او پس از ايمان دعاست، و دعا نیز اساس عبودیت ميباشد.
همانگونه كه کودکی براي برآوردن آرزويي كه دسترسی به آن برایش سخت است ميگريد يا به زبان میطلبد، يعني با لسان عجزش فعلاً يا قولاً [با رفتار يا با گفتار] دعا ميكند، و در نهايت، به هدف ميرسد به همين منوال، انسان هم در بين تمام ذیحیاتان در حكم کودکی ظریف و نازنين و نازدار است، پس باید در درگاه رحمان رحيم با عجز و ضعف گريه كرده، يا با فقر و نیاز دعا کند، تا مقاصدش مسخر او گردند، یا شكر تسخیر را به جا آورد.
اما اگر همچون کودک نادان و بازیگوشی که از یک پشه ضجه میزند، مدعي شود و بگوید: «من با نيروي خود، این کارهای عجیب و مهار نشدنی و بسیار قويتر از خودم را انجام داده، و تحت فرمان خویش در آورده و با فكر و تدبير خود آنها را به اطاعت ازخويش وا ميدارم.» با چنین کفر نعمتی ـ که با فطرت اصلي انسانيت در تضاد است ـ خــويش را مستحق سختترين عــذابها ميکند.
نقطه پنجم:
همانگونه كه ايمان، «دعا» را به عنوان وسيلهیی قطعي [برای رسیدن به حاجات] اقتضا میکند و فطرت انساني به شدت خواستار آن است، لذا حضرت حق نیز میفرماید:
قُل۟ مَا يَع۟بَؤُا بِكُم۟ رَبّٖى لَو۟لَا دُعَٓاؤُكُم۟ (فرقان: 77)
یعنی «اگر دعاهایتان نباشد، چه اهمیتی دارید.»
نیز میفرماید:
اُد۟عُونٖٓى اَس۟تَجِب۟ لَكُم۟ ( غافر:60)
شاید بگويي که ما زياد دعا ميكنيم اما اجابت نميشود، حال آنكه آيه عام و بیانگر این است که به تمام دعاها جواب داده خواهد شد!
باید گفت: جواب دادن چيزيست، و قبول كردن چيز ديگر، هر دعا جوابي دارد، اما قبول كردن و دادن عين مطلوب، تابع حكمت پروردگار است.
برای مثال: کودک مريضي طبیبی را صدا میزند و ميگويد: «ای حکیم به فریادم برس!»
طبیب لبیک گفته، و پاسخ داد: «چه ميخواهي؟»
کودک: اين دارو را برايم تجويز کن!
طبیب نیز، يا خواستهاش را اجابت کرده، يا با توجه به مصلحت بیمار داروي بهتر از آن را تجــويز ميکند، يا به سبب ضرر دارو، دستور تجویز نمیدهد.
لذا چون حضرت حق حاكم مطلق بوده و در هر جا حاضر و ناظر است، به دعاي بندهاش جواب داده، و با حضور و اجابت دعايش، سختي و وحشتِ بيكسي و تنهایی را به الفت و آرامش تبديل ميكند. البته نه بر مبنای خواهشها و آرزوهای هواپرستانه و هوسکارانه انسان، بلکه نظر به اقتضای حکمت ربانی خود، یا عین خواستهاش یا بهتر از آن را به او میدهد، یا چیزی نمیدهد.
دعا نوعي «عبوديت» است، و ثمرات و فوايد عبودیت نیز اخرويست. مقاصد دنیوی نیز موقع و زمان آن نوع دعا و عبادت است، و هدف اصلی نیستند.
برای مثال: نماز و دعاي طلب باران يك عبادت است، و خشکسالی، زمان ادای آن میباشد؛ وگرنه اين عبادت و دعا تنها براي نزول باران نيست، و اگر صرفاً به همين نيت باشد، چون عمل از روی اخلاص انجام نشده، لايق اجابت نيست.
همانطوركه غروب آفتاب، وقت نماز «مغرب» است، خورشيد گرفتگي و ماهگرفتگي هم وقت ادای دو نماز مخصوص «كسوف و خسوف» است، يعني حضرت حق به مناسبت زير نقاب قرار گرفتن آیات نورانی روز و شب ـ که عظمت الهي را اعلان ميكنند ـ بندگانش را به نوعي عبادت فرا ميخواند؛ وگرنه آن نماز صرفاً برای برطرف شدن خسوف و كسوف نیست، زیرا زمان بر طرف شدن آن طبق محاسبهی منجّمين مشخص است.
به همين ترتيب، بيباراني و خشکسالی نيز وقت ادای نماز باران است؛ همچنین شيوع امراض و آفات و بلاها نيز، اوقات مخصوص بعضي از دعاهایی هستند كه در آن هنگام انسان به عجز و فقرش پي ميبرد، و با دعا و تضرع به درگاه قدیر مطلق پناه ميبرد.
اگر با وجود دعاهای بسیار بلا و مصیبتها برطرف نشدند، نبايدگفت: «دعاها قبول نشد» بلكه بايد گفت: «هنوز زمان دعا کردن به پایان نرسیده است.» و اگر حضرت حق به فضل و كرماش بلا را رفع كرد، نُورٌ عَلی نُور... آن وقت است که زمان دعا به پايان میرسد.
پس دعا سرّ عبوديت است.
عبودیت باید، «خالصاً لِوجه الله» باشد، یعنی مخلصانه و تنها برای رضای خدا. پس انسان باید فقط عجزش را اظهار کرده، و با دعا به «او» پناه ببرد. نبايد در ربوبيت خداوندی مداخله كند، بلکه باید تدبير را به «او» واگذار نمايد، و باید به حكمتاش اعتماد داشته باشد، و رحمتاش را زیر سؤال نبرد.
آري، با آيات بيّنات ثابت شده است كه هر يک از تسبيحات خاص و عبادات ويژه و سجدههای منحصر به فـرد هر کدام از موجودات و آنچه از کائنات به سوی خداوند روانه میشود، «دعا»ست، که این دعاها:
يا به زبان «استعداد و قابليت» است، مانند دعاي تمام نباتات و حیوانات که هر يک از آنها به زبان استعداد خویش از فیّاض مطلق، شکل و صورت معيني را ميطلبند، و «مظهریت منکشفهیی» را از اسمای حسنای او خواستارند.([1])
يا به زبان «احتياج فطري»ست، مثل دعاي تمام ذی حیاتان براي دستيابي به احتياجات ضروري که از دايره قدرتشان خارج است، به گونهیي که هر موجود زندهیي با زبان نيازمندي فطرياش از جواد مطلق ميخواهد تا بعضی از نیازهایش را که در حکم نوعی رزق اوست، برای ادامهی حیاتش به او داده شود.
يا با زبان «اضطرار (ناچاري)» صورت ميگيرد، مانند: دعای تمام بیچارگان و درماندگانِ ذی روح، که در کمال تضرع و نیاز مبرم دعا میکنند، و به حامی پنهان خویش پناه میبرند، و جز به ربّ رحیمشان به کسی رو نمیآورند.
اين سه نوع دعا همیشه مستجاب است، به شرط اين كه مانعي سبب عدم قبول آن نشود.
نوع چهارم دعا: دعاي معروف و مشهور ماست، اين نيز دو نوع است:
1. فعلي و حالي
2. قلبي و قالي
برای مثال: چنگ زدن به اسباب، دعاي فعليست، که در این حالت اجتماع اسباب به منظور ایجاد مسبَّب نیست، بلکه به منظور گرفتن وضعیتی به خود، برای کسب رضای حقتعالیست، تا از این طریق مسبَّب را به زبان حال از حضرت حق بخواهد. حتي شخم زدن هم به منزله كوبيدن دروازهی خزینه رحمت الهيست؛ از آنجايي كه اين نوع دعاي فعلي، متوجه اسم و عنوان جواد مطلق است، در بیشتر موارد قبول ميشود.
نوع دوم: دعاي زباني و قلبيست، يعني خواستن نيازهاي دور از دسترس. لذا مهمترين بُعد، زيباترين هدف و شيرينترين ميوهی اين دعا آن است كه دعا كننده پي ميبرد کسي هست، که زمزمههاي قلبش را ميشنود، و دستش به همه چیز میرسد، میتواند همهی آرزوهاي او را برآورده سازد، و به عجزش رحم ميكند، و به فــقـرش مدد ميرساند.
پس اي انسان عاجز! و اي بشر فقير! مبادا ! وسيلهيي همچون دعا را ـ که كليد گنجينهی رحمت و مدار نيرو و قوتی بیپایان است ـ از دست بدهي. به آن چنگ بزن، و به اعلاي عِليين انسانيت صعود كن. و همچون یک سلطان، دعاهاي تمام كاينات را جزيي از دعاهاي خود قرار بده، و به عنوان يك عَبد كُلي و يك وكيل عـمومي اِيَّاكَ نَس۟تَعٖينُ بگو، و احسنِ تقويمِ كاينات شو.
مبحث دوم
شامل «پنج نكته» است، كه در محور سعادت و شقاوت انسان ميچرخد.
از آنجايي كه انسان در احسن تقويم خلق گرديده و استعداد جامعي به او داده شده، وارد ميدان امتحانی میشود که مقامات، مراتب، درجات و پرتگاههاي آن میتواند از اَسفلَ سافلين تا اَعلاي عِليين و از فرش تا عرش و از ذره تا شمس را فرا گيرد، و انسان به صورت معجزهی قدرت و نتیجهی خلقت و اعجوبهی آفرينش ـ با دو راه پیشِ روکه به صعود و سقوط بیپایان میانجامد ـ به این دنیا فرستاده شده است.
پس اینک رمز اين ترقي و تدني [سقوط] انسان را در«پنج نكته» به شرح زیر بیان میکنیم.
نكته اول
انسان، محتاج و با اکثر انواع موجود در عالم ارتباط دارد. احتياجاتش در هر گوشه و كنار عالم پراکنده شده، و آرزوهـايش تا ابـد امتداد يافته است. همانگونه که خواهان یک شاخه گل است، خواستار بهاری پر عظمت و زیباست، و همانطور که آرزوی داشتن باغچهیی دارد، بهشت ابدی را نیز آرزو میکند، و همانگونه كه ديدار دوستش را انتظار میکشد، مشتاق ديدن جمیل ذوالجلال نيز ميباشد؛ همانطور كه براي ملاقات محبوبش كه در مکان ديگريست، نیاز دارد درِ آن مکان را باز کند، به همین ترتیب نیز برای ديدار با نود و نه درصد از دوستانِ به برزخ رفتهاش و براي نجات از فراق ابدي نياز دارد تا به درگاه قادر مطلقی پناه بياورد، كه دروازه دنيا را بسته و دروازه آخرتی را كه رستاخیز عجایب است، بگشاید، و با بر چيدن بساط دنيا آخرت را بنا نموده، و جايگزين آن نماید.
لذا فقط يگانه قدیر ذوالجلال، يگانه رحيمِ ذوالجمال و يگانه حكيم ذوالكمالي كه مهار هر چيز در دست او و خزانهی همه چيز در نزد اوست، و ناظر بر همه، حاضر در هر مكان، منزه از مكان، مبّرا از عجز، مقدس از قصور و والاتر از هر عيب و نقص، ميتواند معبود حقيقي انسان در چنین وضعی باشد، زیرا برآورده کردن حاجات بیپایان انسانی، تنها از دست صاحب قدرتي بيپایان و دارنده علمی محیط و فراگیر بر میآید؛ بنابراین، سزاوار عبادت فقط اوست.
پس اي انسان! اگر تنها بندهی او باشی، به مقامی بالاتر از همهی مخلوقات خواهی رسید، اگر از عبوديت رو بگرداني، آنگاه بندهی ذليل مخلوقات عاجز ميشوي. اگر با اعتماد به منيت و قدرتات، دست از دعا و توکل برداشته، و با تکبر و ادعا از مسير حق منحرف شوی، آنگاه در جهت «خير و ايجاد» کمتر از مورچه و زنبور عسل، حتي درماندهتر از مگس و عنكبوت خواهي شد، و در«شر و تخریب» سنگينتر از كوه و مضرتر از طاعون خواهي بود.
آري، اي انسان! در تو «دو بُعد» وجود دارد:
1.ايجاد، وجـود، خير، مثبت و فعل.
2.تخريب، عدم، شر، نفی و انفعال.
از نقطه نظر بُعد نخست کمتر از زنبور عسل و گنجشك، و ضعيفتر از مگس و عنكبوت هستي، اما از نقطه نظر بُعد دوم ميتواني از كوه، زمين و آسمانها بگذري و باري را بر دوش بكشي كه آنها از حمل آن اظهار عجز نمودند، در نتيجه ميتواني دايرهیي وسيعتر و بزرگتر از آنها كسب كني، زيرا وقتي به ايجاد و انجام كار نيكي دست میزنی، فقط به اندازه وسعت و تا جایی که دستات به آنجا میرسد، و به ميزان توان و قدرتات موفق ميشوي. اگر دست به تخريب و ويرانگري بزني، در آن صورت تخريب، تجاوز و ويرانگريات در همه جا گسترش مییابد.
برای مثال:كفر يك بدی، يك تخريب و يك عدم تصدیق است، اما همين يك بدي به تحقير تمام كائنات منجر ميشود، و کوچک شمردن همهی اسماي الهی و خوار کردن همهی انسانيت را در بردارد، چون موجودات داراي مقام عالي و وظيفه مهمي هستند، و مكتوبات رباني، آيينههاي سبحاني و مأمورين الهي محسوب ميشوند.
اما كفر، آنهــا را از مقــام آینهداری و وظیفهداری و معنیدار بودن پایین آورده، و آنها را عبث و بازیچهی دستِ تصادف دانسته، و همچون امور فانیای میداند که تحت تأثیر تخریباتی که از زوال و فراق به آنها رسیده، سریع خراب و فاسد میشوند و تغییر شکل میدهند؛ علاوه بر آن، آنها را بیاهمیت و بیارزش و بیفایده میداند، و در عين حال، اسماي الهي را هم ـ كه نقش و جلوه و جمالاش در همه كاينات و در آيينه موجودات نمايـان است ـ انكار ميكند، و کوچک میشمارد. حتي انسانيت را هم تحقیر میکند، انسانیتی که عبارت است از:
«قصيده و منظومهی سراسر حکمتي که تمام جلوههاي اسماي قدسيه الهي را به زيبايي اعلان کرده، و به عنوان معجزه قدرت تابان، مثل يك هستهی جامع، شاخ و برگهای شجرهی باقیای را در بر ميگيرد، و کسیست که با به عهده گرفتن امانت کبری، بر كوهها و آسمانها و زمين برتري مييابد، و مقامي والاتر از مقام فرشتگان به دست ميآورد، و خلیفهی زمين ميگردد.» یعنی کفر، چنین «انسانيتی» را از ذليلترين حيوان فاني و ناپایدار هم، ذليلتر، ضعيفتر، عاجزتر و فقيرتر قرار داده، و به لوحهیی بیمعنی، سر درگم، بیارزش و زایل تبدیل میکند.
نتيجه اینکه، نفس اماره در راه «تخريب و شر» ميتواند جناياتهای زيادي را مرتکب شود، اما در راه «ايجاد و خير» قدرتاش بسيــار كم و جزييست. خانهیی را که در یک روز خراب میکند نمیتواند در صد روز بسازد.
اما اگر انسان منیّت را رها كرده، خير و وجود را از توفيق الهي طلب نمايد، و از شر و تخريب و از پيروي و اعتماد به نفس دست بردارد، و با استغفار بندگی خود را به تمام معني به جا آورد، آنگاه مشمول رمز:
يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئَاتِهِم۟ حَسَنَاتٍ (فرقان: 70)
میشود. آنگاه توانمنديهای بيپایانی كه در زمينهی انجام شر داشت، به توانمندي بینهایت براي انجام خير تبديل ميشود، و ارزش احسن التقويم را کسب نموده، و به اَعلاي عِلّيين گام ميگذارد.
پس اي انسان غافل! به فضل و كرم پروردگار بنگر؛ در حالی که عين عدالت است اگر يك گناه را هزار گناه محسوب كند و يك نيكي را فقط يك نيكي بنويسد يا هيچ پاداشي برايش قايل نشود، اما پروردگار سبحان يك گناه را يک گناه و يك نيكي را ده نيکي و گاهي هفتاد و گاهی هفتصد و در مواردي هفتهزار مينويسد!
بنابراین آگاه باش! داخل شدن به جهنم، جزاي عمل و عين عدالت است، اما دخول به جنت، صرفاً فضل و مرحمت الهيست.
نكته دوم
انسان داراي «دو وجه» است:
1. وجه منيت که ناظر به اين دنياست.
2. وجه عبوديت که نظر به حیات ابدی دارد.
انسان به اعتبار وجه اول چنان مخلوق بیچارهییست که از اراده و اختیار، جزئی از اختیار جزئی آن هم به اندازهی تار مویی، و از اقتدار، کسبی ضعیف و از حيات، تنها شعلهیی که سریع به خاموشی میگراید، و از عمر هم تنها یک لحظهی گذرا و از وجود و هستي نیز، جسم كوچكي دارد که به سرعت فرسوده ميشود؛ علاوه بر همهی این صفات، انسان در بين انواع مختلفِ موجوداتي كه در طبقات هستي بیشمارند، و پراكنده هستند، موجودي ظریف و ضعيف به شمار میرود.
اما به اعتبار وجه دوم، به خصوص از لحاظ عجز و فقري كه متوجه عبوديت است، دایره بسيار وسيع و اهميت والايي دارد، زيرا فاطر حكيم، عجزي بسيار بزرگ و فقري بس عظیم را در ماهيت معنوي انسان گنجانيده است، تا آيينه جامع و تمامنمايي باشد که تجليات بيحد قدیر رحيمي را كه قدرتش بينهايت بوده و غني كريمي كه غنايش بيپايان است را بازتاب دهد.
آري، انسان به هستهیي شبیه است كه از جانب قدرت الهي ابزار معنوي و مهمی به او داده شده، و از جانب قَدَر طرح و نقشهی ظریف و گرانبهایی به او عطا گردیده، تا در زير خاك فعاليت كند و سرانجام از آن عالم تنگ بيرون آيد و با آمدن به عالم وسيع هوا، با زبان استعداد از خالقش بخواهد تا درختي شود و به كمال مناسب برسد.
حال اگر اين هسته به دليل بَدمزاجي، ابزار معنوياش را در زير خاك به جلب و جذب مواد مضر بگمارد، مسلماً پس از مدتي ميپوسد و بيفايده ميماند،
اما اگر با پيروي از امر تكويني فَالِقُ ال۟حَبِّ وَالنَّوٰى (انعام: 95) ابزار معنوياش را به وجه احسن به کار ببرد، ديري نخواهد پاييد که از آن عالم تنگ بیرون آمده، و درخت بزرگ میوهدار و پر ثمری میشود که حقيقت جزيي و روح معنوي كوچكاش، به حقيقتی بزرگ و كلي تبدیل میشود.
به همين ترتیب، در ماهيت انسان ابزارهای مهمي از جانب قدرت الهي و طرحها و برنامههاي با ارزشي از جانب قدر الهي به او امانت داده شده است؛ بنابراين اگر انسان ابزار معنوياش را در اين عالم تنگ زمین و در زير خاك حيات دنيوي، در راه هوسهاي نفساني صرف كند، او هم مثل همان هستهی فاسد شده، به خاطر لذتي جزيي و زودگذر در عمري كوتاه و در فضايي تنگ و در وضعيتی سخت و دردناک ميپوسد، و فاسد ميشود، و بار مسئولیت معنویاش را بر دوش روح بدبختاش میگذارد و سرانجام از این دنیا کوچ کرده و میرود.
اما اگر انسان بذر استعدادش را با آب اسلام و نور ایمان، در زیر خاک عبودیت پرورش دهد، و با پیروی از اوامر قرآنی ابزارهای معنویاش را متوجه اهداف حقیقیاش نماید، به یقین بذر با ارزشی خواهد شد که جامع جهازات یک حقیقت دائمیست و هسته شجرهی باقیای میشود که در عالم مثال و برزخ، شاخ و برگ و گل خواهد داد و در عالم آخرت و جنت، مدار کمالات بیحد و نعمتهای بیشماری میشود. و وسیلهیی پر رونق، و میوهی پر برکت و نورانیِ درخت کائنات میشود.
آری، رشد و ترقي حقيقي، زماني امکانپذير است كه قلب، سرّ، روح، عقل، حتی خيال و ساير قوای عطا شده به انسان، به سوي حيات ابدي توجه داده شود، و هر كدام آنها به وظيفهی عبوديتي كه مخصوص و مناسب اوست، مشغول گردد، ولی آنچه اهل ضلالت آن را ترقی ميپندارند، سقوط است، زیرا توجه کامل به تمام زوایای حیات دنیوی و مسخّر کردن تمام لطایف انسانی، قلب و عقل به نفس امّاره به منظور چشیدن تمام لذات و شیرینیهای دنیا، ترقی نبوده بلکه سقوط است.
اين حقيقت را در يك واقعهی خيالي ديده بودم، و اكنون با مثال زير به شرح آن ميپردازم:
به شهر بزرگي وارد شدم، كاخهاي بزرگي در آن شهر وجود داشت، در جلو دروازهی بعضي از اين كاخها، جشنها و محافل شادي همچون صحنههای تئاتر بر پا بود که نگاهها را به خود جلب ميكرد، چنان جذابيت عجيبي داشت که هر کس را به رقص وا میداشت، دقت کردم که صاحب و سرور آن كاخ نزديك در آمــده و با سگ بازي ميكند و به بازی کردناش کمک میکند. زنها همراه با جوانان بیگانه مشغول صحبتهای عاشقانهاند، و دختران جوان نيز بازي کودکان را ترتيب ميدادند و دربان هم که انگار فرماندهيِ آنها را بر عهده دارد ژِست و حالت يك هنرمند را به خود گرفته بود، آن وقت پيبردم كه آن کاخ بزرگ خالی از سکنه است و كارهاي مهم رها شده و به دليل فساد اخلاقيشان جلوی دروازه در چنین وضعیتی به سر می بردند.
اندکي پيشتر رفتم، كاخ بزرگ ديگري را دیدم، سگ وفاداري نزدیک دروازه ورودي خوابيده، و نگهبان جدی و با وقاری در كنار در ايستاده بود، وضعيت كاملاً آرام بود. کنجکاو اين آرامش و سكوت شدم، که چرا آن يكي، بدان حالت و اين یکی، اينگونه است؟! داخل كاخ شدم، ديدم، كه باشکوه و زيباست، اهل كاخ در طبقههاي مختلف به كارهاي مهم و گوناگوني مشغولاند. مردان در طبقه اول، كاخ را اداره و كنترل ميكنند، در طبقه دوم، دختران و كودكان مشغول آموزشاند، در طبقه سوم، خانمها مشغول خياطي و گلدوزي هستند، در طبقه آخر، صاحب كاخ با پادشاه تماس تلفني گرفته، و براي تأمين آسايش و آرامش مردم و رشد و پيشرفت خود مشغول وظايف خاص و انجام كارهاست. چـــون آنها مرا نمیدیدند، ممانعت نمی کردند، و توانستم گشت و گذار كنم.
سپس خارج شدم و ديدم که تمام شهر به همين دو نوع ساختمان و قصر تقسيم شده است، علّت را پرسيدم، به من گفتند: «قصرهاي نوع اول که درونش خالي از سکنه و بيرونش پُر ازدحام و با زرق و برق است، متعلق به اهل ضلالت و سردمداران كفار بوده، و آن ديگري، جايگاه بزرگواران غيور و با غیرت مسلمانان است.»
بعد از آن، در گوشهيی با كاخ ديگري مواجه شدم، اسم «سعيد» روي آن نوشته شده بود، تعجب کردم، بيشتر دقت كردم، گويا تصوير خود را بر آن ميديدم، از کمال تعجب فرياد کشیدم! به هوش آمده و بيدار شدم.
اينك اين واقعهی خــيالي را تعبير ميكنم (ان شاء الله خیر است):
آن شهر، حيات اجتماعي بشر و مدینهی تمدن انسانيست. هر يك از آن كاخها، يك انسان است. اهالي و سكنهی آن كاخ، لطايف موجود در انسان از قبيل: چشم، گوش، قلب، سرّ، روح، عقل و چیزهايي مثل: نَفس و هوا و قوه شهويه و قوه غضبيه هستند. هر يک از اين لطايف در وجود هر انساني، وظیفه عبودیتی مخصوص به خود داشته و لذتها و دردهاي جداگانهیی دارند. نفس و هوا و قوه شهويه و غضبيه در حكم نگهبان و سگ پاسباناند. مسخر کردن آن لطايف بلند و عالي، تحت فرمان نفس و هوا و و اینکه باعث شویم آنها وظایف اصلیشان را فراموش کنند، بیترديد سقوط است، نه صعود! تو ساير موارد را میتوانی تفسیر و تعبير کنی.
نكته سوم
انسان از لحاظ فعل و عمل و از نقطه نظر سعي و تلاش مادي يك حيوان ضعيف و مخلوق عاجز است، و از اين نظر دايره تصرفات و مالكيتاش چنان کوتاه است كه به درازای دستاش میباشد. حتي حيوانات اهلي كه مهارشان را به دست انسان دادهاند، سهمی از ضعف و عجز و تنبلي انسان گرفتهاند که با مقایسهی آنها با حیوانات وحشیِ همنوع خود، تفاوتشان مشاهده میشود. (مانند بز و گاو اهلی و بز و گاو وحشی)
اما همين انسان از لحاظ انفعال، قبول، دعا و طلب در اين مهمانخانهی دنيا مهمان عزيز و گرامي و مسافر پروردگار کریمیست که درِ گنجينههاي رحمت بيانتهايش را به رويش گشوده، و بینهایت مصنوعات بديع و مستخدمين خود را در اختيار او نهاده است. و براي تفريح، تماشا و استفاده اين مهمان، چنان دايره بزرگي را ترتيب و آماده نموده است كه فقط نصف قُطر آن، یعنی از مرکز تا محیط تا جايي كه چشم و خيال كار ميكند امتداد يافته و وسعت دارد.
پس اگر انسان با تكيه به منيّت و غرورش، زندگاني دنيا را غایت خیال خود قرار دهد، و با درد معیشت سعي و تلاشاش را به بعضی لذتهاي زودگذر منحصر سازد، در دايرهای بسيار محدود خفه ميشود. و سرانجام تمام حواس و اعضا و امکانات و لطايفي كه به او داده شده، از او شاكي شده و روز محشر عليه او شهادت داده، و اقامه دعوي خواهند كرد.
اما اگر خود را مسافر دنیا بداند، و سرمایهی عمرش را در چارچوب رضايت ذات کريمی که او را مهمان کرده صرف نماید، آنگاه در دایرهای وسیع که پیش روی دارد برای رسیدن به حیاتی ابدی، نیرو و تلاش خود را به کار برده، و نَفَس راحت و آرامی کشیده و به آسایش میرسد، و سرانجام ميتواند به اَعلاي عليين صعود کند؛ همچنین تمام حواس و اعضا و امکانات كه به او داده شده، از او تشکر نموده، و در آخرت به نفع او شهادت ميدهند.
آری، اين همه حواس و اعضا و امکانات شگفتآوری که به انسان داده شده است، به خاطر اين زندگي دنيوي بياهميت نيست، بلكه براي حيات باقي بسيار مهمی به او شده عطا است، زيرا هر گاه انسان را با حيوان مقايسه كنيم، میبینیم كه انسان از لحاظ حواس و اعضا و امکانات، بسيار غنيست، و صد درجه بر حيوان برتري دارد. اما از لحاظ بهرهمندی از لذت زندگي دنيوي و حیات حيواني، صد درجه پایینتر قرار میگیرد، چون انسان در هر لذتي كه میبرد اثری از درد و رنج برای او به همراه دارد. دردهاي گذشته و ترس و اضطراب نسبت به آينده همچنین دردِ زوال هر لذت،كامش را تلخ کرده، و در لذتاش اثري از درد بر جاي ميگذارد.
اما حيوان چنين نيست، لذتی بیدرد و حظی عاری از اندوه دارد. نه رنجهاي گذشته آزارش داده، و نه تــرس از آينده نگرانش میکند. بلکـــه به راحتي زنـدگي ميكند، ميخوابد و شكر خالقاش را به جا ميآورد.
پس انساني كه به صورت احسن تقويم خلق شده، اگر فكرش را صرفاً به زندگي دنيا منحصر کند با اینکه سرمایهاش صد درجه والاتر از حیوان است، مقام خود را از حیوانی همچون گنجشک هم پایینتر میآورد. اين حقيقت را در جاي ديگر ضمن مثالي بيان كردهام، در اينجا بار ديگر آن را به سبب مقام و اهميتاش تكرار میکنم:
شخصی مبلغ ده دینار به يكي از مستخدميناش داد، و امر کرد تا از پارچهیی با جنس خوب پيراهني بدوزند. و به خادم ديگــرش هزار دینار داد و كاغذی ـ که چيزهایی بر روي آن نوشته شده بود ـ در جيب او گذاشت، و روانهی بازارش کرد. خادم اول، لباسي بسيار عالي از پارچه بسيار خوب به ده دینار خريد. خادم دوم حماقت كرد، قبل از اينكه يادداشت را بخواند با تقليد از مستخدم اول، تمام هزار دینار را به مغازهدار داد، و يك دست لباس خواست، مغازهدار بيانصاف هم از بدترین جنس، يك دست لباس به او فروخت، و زماني که اين خادم بدبخت نزد ارباباش رفت، سخت تنبيه و شكنجه شد.
بنابراين،كسي كه اندك شعوری دارد پي میبرد كه هزار دینار داده شده به مستخدم دوم برای تجارت مهمي بود، نه براي خريد یک دست لباس.
به همين ترتيب، امکانات و اعضا و لطايف معنوي داده شده به انسان، هر یک نسبت به حیوان صد درجه پیشرفتهتر است.
برای مثال: چشم انسان كه تمام مراتب زيباييها را تشخيص ميدهد كجا و چشم حيوان كجا؟! قوه ذايقه انسان كه طعمهاي مختلف انواع طعامها را ميداند كجا و قوه ذايقه حيوان كجا؟! عقل انسان كه در ژرفاي همهی حقايق نفوذ دارد كجا و عقل حيوان كجا؟! قلب انسان كه مشتاق انواع کمالات است، و حواس و اعضا و امکانات دیگر او کجا؟! و جهازات بسيط حيوان كه فقط یکی دو مرتبه انکشاف یافته است كجا؟! فقط با اين تفاوت كه برخی از اعضا و حواس مخصوص حيوان، در كار و عملی مخصوص ـ که منحصر به همان حیوان میباشد ـ زیادتر رشد و انکشاف یافته است، که آن انکشاف، خصوصی میباشد.
رمز غنی بودن انسان از نظر حواس و اعضا و امکانات، اين است:
«حواس و قوای او با كمك و یاری عقل و فكرش انكشاف، رشد و توسعه بيشتري يافته، و به سبب نیازهای متفاوت و فراوانش، متنوع شده است، و به سبب جامع بودن فطرتش، آرزوهايش به مقاصد فراواني چشم دوختهاند، و با توجه به زياد بودن وظايف فطرياش، امکانات و جهازاتش نيز بسیار رشد نموده است، و از آنجايي که در فطرتی خلق شده که آمادگی انجام انواع عبادتها را دارد، لذا استعدادي که در برگيرنده هسته و جوهر هر نوع کمالات بوده، به او داده شده است.»
پس این همه حواس و اعضا و امکاناتِ با ارزش و سرمایههای فراوان، قطعاً برای تحصيل زندگي دنيويِ بياهميت و موقت به انسان داده نشده است، بلكه وظيفهی اساسي چنين انسانيست که وظايفي را انجام دهد كه اهداف و مقاصد بيپاياني در آن نهفته است. او باید با انجام عبادت و بندگي، عجز، فقر و قصورش را اعلان كند، و با نظر کلی خویش، تسبيحات موجودات را مشاهده نموده و به آن شهادت دهد، و امداد و الطاف رحماني را در نعمات ببيند، و شاكر باشد، و با تماشاي معجزات قدرت ربّاني در مصنوعات، دربارهی آنها تفکر کند، و با چشم عبرت به آنها بنگرد.
اي انسان دنيا پرست، عاشق دنيا و غافل از رمز احسن تقويم! حقيقت زندگي اين دنيا را «سعيد قديمي» در حادثهیی خيالي ديده است، پس به حادثهیي كه او را به «سعيد جديد» تبديل كرده گوش فرا ده!
ديدم كــه مسافري هستم، و به مسافـــرت دور و درازي ميروم، يعني به جاي دوري فرستاده ميشوم. اربابام شصت دینار را برایم در نظر گرفته بود، و به تدريج مبلغي از آن را به من ميداد، مقداری از آن را خرج کردم، تا اينكه به مسافرخانه مفرحی رفتم، در آنجا ظرف يك شب، ده دینار را در قُمار و مُمُار و تفریح و سرگرمي و شهرت طلبي خرج كردم. صبح شد، پولي نداشتم، سودي هم نکرده بودم، حتی برای جایی که داشتم میرفتم چیزی نخریده بودم، و آنچه از آن پول عايدم شد، درد ،گناه، زخم، كدورت و اندوه ناشی از عياشي نامشروع بود.
در چنين حالت حزیني ناگهان مردي در برابرم ظاهر شد، و به من گفت: تمام سرمايهات را بر باد دادی، و مستحق مجازات شدی، به جايي كه بايد ميرفتی، دست خالی و سر افکنده بايد بروی. اگر عاقل باشي، هنوز درِ توبه باز است، و از پــانزده دینار باقي مانده كــه بعد از اين به تو داده میشود، «نصفش» را برای احتياط ذخيره کن، تا با آن نيازهای محل اقامتات را که ضروریاند خريداري كنی، ديدم نفسام راضي نميشود.
آن مرد گفت: «يك سومش را» باز هم نفسام اطاعت نكرد.
سپس گفت: «يك چهارمش را» ديـدم نفسام نمیتواند عادتی را كه به آن مبتلاست ترك كند. بالاخره آن مرد با عصبانيت از من رو گرداند، و رفت.
ناگهان وضعيت تغيير كرد، ديدم سوار بر قطاري هستم كه در تونلي با سرعت در حرکت است. مضطرب شدم، راه گريزي وجود نداشت. جالب اين بود، كه در دو سمت قطار، گلهاي زیبا و جذاب و ميوههاي لذيذي به چشم ميخورد، من هم مثل افراد ناشی دستم را دراز كردم و كوشيدم که گلها را بچينم و ميوهها را بگيرم، اما نميشد، گلها و میوهها پوشيده از خارهايي بودند که وقتی دستم به آنها میرسید، در آن فرو رفته و خون آلود نموده و با حرکت قطار دستم را زخمی میکردند، چيدن آنها برايم بسيار گران تمام میشد. ناگهان یکی از مستخدمين قطار به من گفت:
«پنج ریال بپرداز، هر چه قدر که بخواهی از آن گل و ميوه ها به تو ميدهم؛ در غیر اینصورت به جای پنج ریال، دستات مجروح می شود و معادل صد ریال متضرر میشوی، اين را هم بدان که كندن ميوهها بیاجازه ممنوع است! اگر اين كار را بكني مجازات خواهي شد.»
به تنگ آمده بودم، با خود گفتم: «بالاخره کی از تونل خارج خواهيم شد؟» سرم را از پنجره بيرون كرده و به جلو نگريستم، تا انتهاي تونل را ببينم، ديدم که به جای خروجی تونل حفرههای زيادي وجود دارد، و مسافران را از داخل قطار به درون آن میانداختند، در اين ميان درست در برابر خود حفرهیی دیدم، در دو طرف آن، دو سنگ قبر قرار داشت، با دقت به آن چشم دوختم، ديدم که روي آن سنگها با حرف بزرگي اسم «سعيد» نوشته شده است، از اندوه و حيرت فرياد کشيدم. ناگهان صداي مردي به گوشم رسيد كه قبلاً در مسافرخانه مرا نصحيت كرده بود.
او گفت: «آيا به خود آمدي؟»
گفتم: «آری، اما قدرتی برایم باقی نمانده است، و چارهیی نیست.»
گفت: «توبه كن، و توكل.»
گفتم: «توبه و توکل نمودم.»
وقتي به هوش آمدم، ديگر آن «سعيد قديمي» نبودم، خود را «سعيد جديد» میدیدم.
از خداوند میخواهم اين واقعه خیالی را سبب خير بگرداند، يكي دو مورد آن را تعبير ميكنم، موارد ديگر را خود تعبير و تفسير كن:
آن سفر، سفریست، که از عالم ارواح، از رحم مادر، از دوران جوانی، از دوران پیری، از قبر، از برزخ، از حشر و از پل صراط گذشته، و به طرف ابدالآباد میباشد. و آن شصت دینار ، شصت سال عمر است، وقتي كه این واقعه برایم اتفاق افتاد فکر میکنم چهل و پنج ساله بودم، مدرك و ضمانتي هم نداشتم كه تا شصت سالگي زنده میمانم، اما يكي از شاگردان مخلص قرآن مرا نصحيت كرد که نيمي از پانزده سالِ عمر باقي مانده خود را در راه آخرت صرف كنم. آن مسافرخانه نیز، براي من شهر استانبول، و آن قطار هم، زمان است، و هر سالِ آن به منزلهی يك واگن، آن تونل هم زندگاني دنياست، و آن گلها و ميوههاي خاردار هم لذتهاي نامشروع و سرگرميهای حرامی هستند كه هنگام دیدارشان، درد تصور زوال آنها، قلب را زخمي و خون آلود میکند، و هنگام فراق و جدايي، قلب انسان را تکه پاره نموده و سبب عذاب نیز میشوند. و سخن مستخدم قطار که گفته بود: «پنج ریال بده، هر چه قدر از آنها بخواهی به تو ميدهم» تعبیرش چنين است: خوشي و لذتي كه انسان از سعی حلال در دایره مشروع میبرد برای لذت بردن او کافیست، و نیازی به انجام امورحرام نمیگذارد.
می توانی موارد ديگر آن را خود تعبير كني.
نكته چهارم
انسان در اين كاينات به کودک نازنین و ظریفی شباهت دارد كه در ناتوانياش قوتی بزرگ و در عجزش قدرت عظيمي نهفته است، زيرا با نيروي آن ضعف و با قدرتِ آن عجز است كه همهی موجودات مسخّر او شدهاند.
اگر انسان با درك ضعفاش با گفتار و احوال و کردار خود دعا كند، و با پيبردن به عجزش، از خداوند کمک بخواهد، آن وقت شكر آن تسخير را ادا می نمايد، و در رسيدن به خواستهها و برآوردن مقاصدش چنان موفق و پيروز ميشود كه با قدرت خویش حتي يك صدم آن برايش ميسر نميشد. اما او گاهي آنچه را با دعاي زبان حال به دست آورده است به اشتباه از قدرت و توان خود ميداند.
برای مثال: قوتی که در ضعف جوجهی مرغ وجود دارد سبب میشود که مرغ به طرف شیر حملهور شود. بچهِ شیر تازه به دنیا آمده شیر درنده و گرسنه را تحت فرمان خود درآورده و سبب میشود که آن شیر درنده خود گرسنه بماند تا بچهاش سیر شود. در اینجا، قوت موجود در ضعف و تجلی رحمت الهی، قابل توجه و شایان تماشاست...
یک كودك نازنین، با گريه يا با خواهش و التماس، يا با حالت غمانگيز به نحوي خواستههايش را برآورده میکند و افراد قوي و نيرومند را تحت فرمان خود در میآورد که با قدرت ناچيــز خود هرگــز نميتوانست به يكي از هزاران خواستهاش برسد. پس میتوان گفت: ضعف و عجز آن کودک، شفقت و حمايت ديگران را بر ميانگيزد؛ به گونهیی که با اشاره انگشتاش قهرمانان را مطيع خود ميگرداند.
حال اگر چنين کودکی آن شفقت را انكار و حمايت را متهم کند، و با غرور احمقانه بگويد: «من با قوت و نيروي خود همهی اين افراد را تحت فرمانم در آوردهام» بیشك سیلی خواهد خورد.
همچنين اگر انسان رحمت خالقش را انكار کند و حكمتاش را زیر سؤال ببرد، و با کفران نعمت، قارونوار بگويد: اِنَّمَٓا اُوتٖيتُهُ عَلٰى عِل۟مٍ (قصص: ٧٨) يعني من با علم و قدرتام آن سرمايه را به دست آوردهام. به يقين خود را مستحق سیلی عذاب ميگرداند.
پس حاکمیت انسانی و پيشرفتهاي بشري و كمالات مدني مشهود، نتيجه جبر و غلبه و جدال نيست، بلكه به سبب ضعف در اختيار او گذاشته شده، و به دلیل عجزش به او کمک شده است، و به لحاظ فقرش به او احسان، و به سبب جهلش به او الهام شده، و براي رفع نیازهایش به او اكرام گرديده است. از اين رو، سبب سلطنت او، هرگز توان و اقتدار علمياش نيست، بلكه شفقت و رأفت ربّانی و رحمت و حكمت الهيست، که همه چیز را در اختیارش قرار داده و به او عطا كرده است.
آري، انساني كه مغلوب موجوداتی همچون عقرب بیچشم و مار بیپاست، البته قدرت و توان او هرگز نميتواند از كِرم كوچكي چون کرم ابريشم، لباس ابريشمي به او بپوشاند، و از حشره زهردار، خوراكي چون عسل برايش تهيه نمايد، در واقع همهی اينها نتیجهی ضعف اوست، يعني نتیجهی تسخير ربّاني و اكرام رحمانی در حق اوست.
اي انسان! حال که حقيقت چنين است، غرور و خود خواهي را ترك كن، در درگاه الوهيت با «زبان استمداد» به عجز و ضعفات اعتراف كن، و با «زبان تضرع و دعا» فقر و نيازت را اعلان بدار، و بنده بودنت را نشان ده، و
حَس۟بُنَا اللّٰهُ وَنِع۟مَ ال۟وَكٖيلُ
بگو و متعالی شو!
و نگو: «من چيزي نيستم، چه اهميتي دارم، كه اين كاينات از طرف يگانه حاكم مطلق و با خواسته او در اختیار من قرارگيرد، و آنگاه در عوض آن، شكر كُلي از من خواسته شود؟!»
زيرا تو اگر چه از نگاه نفس و صورت ظاهري، در حكم هيچ هستي، اما از نظر «وظیفه و مرتبه» در حكم تماشاگر ِمدقق كايناتی هستی که زیبا و پُر شُکوه است، و زبانِ گويا و رساي موجوداتی هستی که پر از راز و حكمت میباشند، و خوانندهی با درک و فهم «کتاب عالم» هستی، و در حکم ناظرِ حیرانِ مخلوقاتِ تسبيحگو ميباشي، و به عنوان سرپرست محترم اين مصنوعاتِ عبادتگزار، آفريده شدهیي.
اي انسان! تو از نظر جسم نباتي و نفس حيوانيات، يك جزء كوچك و يك جزئیِ حقير و مخلوقی فقير و حيوان ضعيفی هستی که در امواج این موجودات سیّال و دهشتانگيز، دست و پـا میزنی، اما از لحـاظ انسانيت که با تربيت اسلامي تکامل يافته ـ اسلامی که منور به نور ایمانیست که متضمن پرتو محبت الهيست ـ در عین عبد بودنت، سلطان و در عين جزيي بودنت، يك كُلي و در عين کوچکیات، عالم وسيعي هستی، و در عين حقیر بودنت، مقام و جايگاهات بلند و دايره نظارتات چنان وسيع است كه ميتواني ادعا كني: «پروردگار رحيمام دنيا را خانه و مسكنم قرار داده، و ماه و خورشيد را چراغ خانهام، و بهار را نیز دسته گل، و تابستان را سفره نعمت و حيوانات را خدمتگزارم و نباتات را زينت و زيور خانهام ساخته است.»
نتيجه کلام: اگر به نفس و شيطان گوش فرا دهي، به اَسفل سافلين سقوط خواهي کرد، اما اگر به حق گوش فرا داده، و قرآن را بشنوي، به اَعلاي عِليين صعود خواهي كرد، و احسنِ تقویم كاينات خواهي شد.
نكته پنجم
انسان به عنوان مأمور و مسافر به اين دنيا فرستاده شده، و استعدادهای بسيار مهمی به او عنايت گرديده و مطابق همان استعدادها، وظايف مهمي به او سپرده شده است، و براي اينكه انسان درجهت پیشبرد همان اهداف و وظايف تلاش كند، به شدّت تشویق و تهدید شده است.
وظايف انسانيت و اصول و پايههاي عبوديت را در جاي ديگر توضيح داده بوديم، در اينجا هم به اجمال تذكر ميدهيم، تا رمز «احسن تقويم» فهميده شود:
انسان با آمدن به اين دنيا «دو جهت» عبودیت و بندگي دارد:
جهت اول: عبوديت و تفكر به صورت غيابي.
جهت دوم: عبوديت و مناجات به صورت خطابي و حضوري.
وجه اول این است که: سلطنت ربوبیتی را که در کائنات مشاهده میشود با اطاعت خود تصدیق کرده و با حیرت و شگفتی بر محاسن و کمالات آن نظارت کند.
سپس صنعتهای بدیع را که عبارت از نقوش اسمای قدسی الهیست به نظر عبرت یکدیگر نشان داده و به اعلان و تبلیغ آن بپردازد.
سپس جواهر و گوهرهاي اسمای ربّانی را ـ كه هر كدام از آنها در حكمِ خزانهی پنهانيست ـ با ترازوي ادراک وزن نموده، و با قدرشناسی قلب، بهای آن را پرداخت نماید.
سپس مطالعهی صفحاتِ کتاب موجودات و برگهاي زمين و آسمان كه هر كدام در حكم مکتوبات قلم قدرتاند؛ و آنگاه تفکر دربارهی آنها با شگفتي و حيرت.
سرانجام، با نگاه تحسينآميز به زيور موجودات و صنعتهاي لطيف و زيبايي که در آنهاست، سعی بر نشان دادن علاقه و محبت به معرفت و شناخت فاطر ذوالجمالشان و آرزو و اشتیاق برای حضور در درگاه صانع ذوالکمال آنها و جلب توجه او به سوي خود.
وجه دوم، عبارت است از مقام حضور و خطاب، كه از اثر به مؤثر نفوذ ميکــند. انسان در مییابد كه صانعي ذوالجلال قصد دارد با نمايان کردن معجزاتِ صنعتاش، خود را معرفي كند و بشناساند.
او نيز با ايمان و معرفت، لبیک میگوید.
سپس در مييابد كه ربّ رحیمي ميخواهد با ميوههاي شيرين و زيباي رحمتاش، خود را محبوب سازد.
او نيز در مقابل، با حصر ِمحبّت و تخصیص تعبّد، خود را محبوب او میکند.
سپس مشاهده ميكند كه منعم كريمي او را با لذائذ موجود در نعمتهاي مادي و معنوياش ميپروراند.
او نيز در مقابل فعلاً، حالاً و قالاً [باکردار، حالات وگفتار] و حتي اگر بتواند با تمام حواس و جوارحاش، شكر و حمد و ثناي او را به جاي ميآورد.
سپس میبيند، كه يك جليل جميل، كبريا و كمال، جلال و جمالاش را در آيينههای موجودات نشان داده، و نگاهها را به آن متوجه ميکند.
او نيز در مقابل، با گفتن «اَللّٰهُ أَكْبَر, سبحان الله» با حیرت و محبت و در تواضع و فنا سر به سجده مينهد.
سپس درك ميكند، كه غني مطلقي با سخاوتي مطلق، ثروت و گنجينههاي بيشمار و تمام نشدني خود را نشان ميدهد.
او نيز در مقابل با تعظيم و ثنا در کمال فقر، دست طلب دراز کرده و درخواست میکند.
سپس پي ميبرد كه آن فاطر ذوالجلال سطح زمين را همچون نمايشگاهی ساخته، که تمام صنايع نادر و ارزشمند خود را در آنجا به نمايش گذاشته است.
او نيز در مقابل با گفتن «ما شاء الله» با قدرشناسي، و با گفتن «بارك الله» با پسندیدن، و با گفتن «سبحان الله» با حيرت، و با گفتن «اَللّٰهُ أَكْبَر» با تحسين مقابله ميكند.
سر انجام در مييابد، كه یک واحد احد با سکّه غیر قابل تقلید و با خاتم مخصوص و با طرّه منحصر به فردش در این سرای کائنات، و با فرمان مخصوص به خود مُهر وحدت بر تمامی موجودات نهاده و آیات توحید را بر روی آنها ترسیم میکند، و در آفاق و اطراف عــالم پرچم وحــدانيت را بر افـــراشته، و ربوبيتاش را اعــلام ميدارد. او نيز با تصديق، با ايمان، با توحيد، با اذعان، با شهادت آوردن و با عبوديت پاسخ ميدهد.
آری، انسان با اينگونه عبادات و تفكرات، انسان حقيقـي شده، و نشان ميدهد که جایگاه او در «احسن تقويم» است، و به يمن و بركت ايمان لیاقت به دوش گرفتن امانت و خلیفهی امین زمین شدن را کسب میکند.
پس اي انسان غافلي كه در احسن تقويم خلق شدهیي و به سبب سوء استفاده از اختيار به اسفل سافلين رفتهیي! به سخنانم گوش فرا ده، و به دو لوحه نوشته شده در مقام دوم «گفتار هفدهم» بنگر، تا بداني، من نيز مثل تو در روزهاي غفلت و سرخوشی جواني، دنيا را زيبا و شيرين ميپنداشتم، اما لحظهیي كه در صبح پيري از مستي جواني به هوش آمدم، ديدم، آن جهت از دنیایی که من گمان میکردم زیباست ولی متوجه آخرت نبود، چهقدر زشت و آلوده است و جهت حقیقی دنیا که متوجه آخرت است چهقدر خوب و زیباست.
لوحه اول، حقيقت دنياي اهل غفلت را به تصوير ميكشد، من در گذشته مانند اهل گمراهی با پرده غفلت، اما بی آنكه مست و سرخوش باشم، دنيا را چنين ديده بودم.
لوحه دوم، به حقیقت دنیای اهل هدايت و حضور اشاره ميكند. اين دو لوحه را به همانگونه كه نگاشته شده است رها كردم. بيشتر به شعر شباهت دارد، اما شعر نيست.
سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ
رَبِّ اش۟رَح۟ لٖى صَد۟رٖى وَيَسِّر۟ لٖٓى اَم۟رٖى وَاح۟لُل۟ عُق۟دَةً مِن۟ لِسَانٖى يَف۟قَهُوا قَو۟لٖى
اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم۟ عَلَى الذَّاتِ ال۟مُحَمَّدِيَّةِ اللَّطٖيفَةِ ال۟اَحَدِيَّةِ شَم۟سِ سَمَاءِ ال۟اَس۟رَارِ وَ مَظ۟هَرِ ال۟اَن۟وَارِ وَ مَر۟كَزِ مَدَارِ ال۟جَلَالِ وَ قُط۟بِ فَلَكِ ال۟جَمَالِ اَللّٰهُمَّ بِسِرِّهٖ لَدَي۟كَ وَ بِسَي۟رِهٖ اِلَي۟كَ اٰمِن۟ خَو۟فٖى وَ اَقِل۟ عُث۟رَتٖى وَ اَذ۟هِب۟ حُز۟نٖى وَ حِر۟صٖى وَ كُن۟ لٖى وَ خُذ۟نٖى اِلَي۟كَ مِنّٖى وَ ار۟زُق۟نِى ال۟فَنَاءَ عَنّٖى وَ لَا تَج۟عَل۟نٖى مَف۟تُونًا بِنَف۟سٖى مَح۟جُوبًا بِحِسّٖى وَاك۟شِف۟ لٖى عَن۟ كُلِّ سِرٍّ مَك۟تُومٍ يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ وَ ار۟حَم۟نٖى وَار۟حَم۟ رُفَقَائٖى وَ ار۟حَم۟ اَه۟لَ ال۟اٖيمَانِ وَ ال۟قُر۟اٰنِ اٰمٖينَ يَا اَر۟حَمَ الرَّاحِمٖينَ وَ يَا اَك۟رَمَ ال۟اَك۟رَمٖينَ
وَ اٰخِرُ دَع۟وٰيهُم۟ اَنِ ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ رَبِّ ال۟عَالَمٖينَ
- ↑ میل موجودات به مظهریت اسمای حسنای الهی با بالفعل شدن استعدادهای بالقوه.