گفتار بیست و سوم

    Risale-i Nur Tercümeleri sitesinden
    Bu sayfa Yirmi Üçüncü Söz sayfasının çevrilmiş sürümü ve çeviri %100 tamamlandı.

    اين گفتار شامل دو مبحث است.

    بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّح۪يمِ

    لَقَد۟ خَلَق۟نَا ال۟اِن۟سَانَ فٖٓى اَح۟سَنِ تَق۟وٖيمٍ ۝ ثُمَّ رَدَد۟نَاهُ اَس۟فَلَ سَافِلٖينَ ۝ اِلَّا الَّذٖينَ اٰمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ (تین: 6-4)

    مبحث اول:

    ازجمله هزاران حُسن ايمان، پنج مورد آن را ضمن «پنج نقطه» به شرح زیر بيان می‏کنیم:

    نقطه اول:

    انسان با نور «ايمان» به اعلاي عليين صعود مي‏كند و ارزشي مي‏يابد كه او را شایسته‏ی بهشت برین مي‏سازد. اما با ظلمت و تيرگي «كفر» در اسفل سافلين سرنگون شده، و به وضعيتي دچار مي‏گردد كه سزاوار جهنم می‏شود، زيرا «ايمان» انسان را به صانع ذوالجلالش نسبت مي‏دهد، «ایمان» یک انتساب است، و بدین وسیله انسان به اعتبار صنعت الهی و نقوش اسمای ربانی که به سبب ایمان در او نمایان شده‏اند، ارزش می‏یابد. اما «كفر» آن نسبت و پیوند را قطع کرده، و با قطع آن پیوند، بر صنعت ربانی پرده می‏پوشاند. و ارزش انسان نیز تنها در جسم مادّی منحصر مي‏گردد، و چون ماده، فانی و ناپایدار و دارای حیاتی حیوانی و موقت است، ارزش آن در حکم هیچ است.

    با ذکر مثالي به شرح اين سرّ مي‏پردازيم:

    در بین صنایع انسانی ارزش مادّه از صنعت جداست. گاهي ديده مي‏شود كه ارزش هر دو مساوي‏ست وگاهي مادّه با ارزش‏تر است، وگاهی نيز ماده‌ی پنج ریالی چون آهن ارزش یک صنعت پنجاه تومانی را به خود می‏گیرد. حتي گاهی يک صنعت ناياب و باستاني، با این‌که قیمت یک میلیونی دارد، اما مادّه‏ی آن ارزش پنج ریال هم ندارد. پس هنگامي که چنين صنعت باستاني و نايابی به بازار زرگران و عتيقه‏فروشان عرضه گردد و به صنعتگر ماهر و هنرمند باستانی‏اش نسبت داده شود و با نام و یاد از آن صنعتکار و معرفی صنعت او همراه شود، بی‏شک به بهاي هنگفتي به فروش خواهد رسيد، ولي اگر همان صنعت به بازار آهنگران برده شود، به قیمت پایینی به فروش می‏رسد.

    به همين شكل، انسان چون صنعتي باستانی برای پروردگار متعال بوده، و لطيف‏ترين و نازنين‏ترين معجزه‏ی قـدرت او‏ به شمار مي‌رود، به همین سبب خداوند انسان را مظهرِ جلوه‏هاي تمام اسماي حسنای خویش قرار داده، و مدار نقوش خود فرموده، و او را به عنوان نمونه‏ی كوچك کائنات آفريده است.

    حال اگر نور «ايمان» در وجود وی جاری شود، با آن نور، تمام نقوش معنادار که بر صفحه وجود انسان نقش بسته، خوانده می‏شود.

    آن فرد مؤمن، با تفکر و شعور آن را می‏خواند، و به واسطه‏ی آن انتساب، ديگران را نیز به خواندن وا مي‏دارد، یعنی با مفاهیمی هم‌چون «من مصنوع و مخلوق صانع ذوالجلال، و مظهر رحمت و كرم او هستم.» صنعت رباني در انسان ظهور مي‏کند.

    ایمان که عبارت است از انتساب به صانع، تمامی آثار صنعت الهی را در انسان نمایان می‌کند، و قیمت انسان نیز با توجه به آن صنعت ربانی و آینه صمداني بودنش تعيين می‌گردد، بر این اساس، اين انسان بی‌اهمیت، مافوق همه‌ی مخلوقات، مخاطب الهی و مسافر ربّانیِ شایسته بهشت می‏شود.

    اما اگر «كفر» كه عبارت از قطع انتساب است، در وجود انسان رخنه کند، تمام نقوش پُر معنيِ اسماي الهي در تاريكي‏ها فرو رفته، و خواندن آن ناممکن مي‏گردد، زيرا با فراموش شدن صانع، جهات معنوي موجود در انسان نیز كه متوجه صانع‏اند، فهميده نمي‏شـوند، و ارزش‌شان را از دست می‌دهند. بسياري از آن صنعت‏هاي پر معني و نقش‏هاي معنوي ناپديد شده، و بخش باقيمانده‏ی آن نیز که قابل مشاهده است به اسباب ناچيز و به طبيعت و تصادف نسبت داده مي‏شود، و سرانجام سقوط مي كند. با آن‌که هر کدام از آن‏ها در حکم الماسی درخشان هستند، تبدیل به شیشه‏یی بی‌نور می‏شوند، و اهميت‏شان فقط در مادّه‏‌ی حيواني منحصر مي‏ماند، و آن‏گونه که قبلاً گفتيم، در واقع هدف و ثمره‏ی مادّه نیز سپری کردن زندگی جزیی در عمری کوتاه است، و این در حالی‏ست که انسان در بین حیوانات، عاجزترین و محتاج‏ترین و محزون‏ترینِ آن‏ها محسوب می‏شود؛ علاوه بر این پس از مدتی پوسیده شده، و از بین می‏رود.

    بدين طريق، «كفر» ماهيت انساني را خراب کرده، و از بین می‏برد، و ارزش آن را از الماس به زغال مبدّل مي‏سازد.

    نقطه دوم:

    همان‏گونه كه «ايمان» نور است و انسان را نوراني و متعالی مي‏سازد، و تمام مكتوبات صمداني را كه روي او نوشته شده است در معرض مطالعه ديگران مي‏گذارد، كاينات را نيز پُر نورکرده و گذشته و آينده را از ظلمت و تاريکي مي‏رهاند، اين مطلب را در ضمن تمثیلی و با استناد به آيه كريمه‏ی:

    اَللّٰهُ وَلِىُّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا يُخ۟رِجُهُم۟ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَى النُّورِ

    بيان می‏کنیم:

    در یک واقعه‌ی خیالی دیدم که: دو كوه بسيار بلند مقابل هم قرار دارند، و بر روی آن پل هولناكي ساخته‏اند. زير آن پل، دره‏ی بسيار عميقی قرار دارد، و من روي آن پل ايستاده‏ام. تمام اطراف دنيا را ظلمت و تاريكي کثیفی فرا گرفت. به طرف راست خود نگاه كردم، از لابلاي ظلمت بي‏پايان، مقبره بزرگي را ديدم، یعنی این‏گونه تصور کردم.

    سپس به طرف چپ خود نگاه کردم، گویا در امواج وحشتناكــي از تاريکي، توفان و دغدغه و مصیبت‌های عظیمی را می‏دیدم، که در حال آماده شدن بودند.

    به پايين پل نگاه کردم، آن را پرتگاه بي‏نهايت عميقي تصور کردم، و من در برابر اين همه ظلمت و وحشت فقط چراغ دستي كم نوری در اختيار داشتم، از آن استفاده کرده، با نور ناچيزش به اطراف نگاهی انداختم، منظره بسيار ترسناكي برايم نمايان شد، حتی جانورها و اژدها و شیرهایی در ابتدای پلِ پیشِ رو و اطراف آن دیده می‏شد که به خود گفتم: «كاش اين چراغ دستی را هم نداشتم، و شاهد اين همه وحشت نمی‌شدم!» به هر طرف كه چراغ دستي را می‏چرخاندم، ترس و وحشتی تمام وجودم را فرا می‏گرفت. به خود گفتم: «اي واي! اين چراغ دستي برايم درد سر شد.» از داشتن آن به تنگ آمدم، آن را بر زمين كوبيدم و شکستم، گويا با شكستن آن، به كليد چراغ روشنی‌بخش بزرگی دست يافته باشم؛ همه‌ی جهان را نور افشان کرد، و يك‌باره آن همه ظلمت برچيده شد و هر طرف با روشنایی آن برق، پر نور گرديد، و حقيقتِ هر چيز را نمايان كرد.

    آن‌گاه ديدم، پل، راه همواري‏ست كه از میان دشتی مي‏گذرد، و گورستان بزرگی هم که در طرف راست خود ديده بودم، مجالس ذکر و عبادت و خدمت و صحبت بود، که تحت زعامت انسان‏هاي نوراني در باغ‏هاي سرسبز و دلپذير برگزار می‏شد.

    و امّا قلّه‏ها و پرتگاهاي توفانی و وحشتناکی که در سمت چپ خود تصور کرده بودم، در واقع، کوه‏هاي مزیّن و زیبا و دوست داشتنی و جذابی بودند، كه در پشت آن‏ها، مهمان‏خانه‏‌یی بزرگ و تفريحگاهي زيبا و گردشگاهی مرتفع قرار داشت.

    مخلوقاتي هم كه حيوانات و درندگان وحشي و ترسناک گمان كرده بودم، دیدم حيوانات رام و مأنوسي هم‏چون شتر، گاو، گوسفند و بُز هستند. آن‌گاه با گفتن «اَلْحَمْدُ ِللّهِ عَلى نوُرِ اْلاِيمَانِ»آيه كريمه­ی:

    اَللّٰهُ وَلِىُّ الَّذٖينَ اٰمَنُوا يُخ۟رِجُهُم۟ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَى النُّورِ را تلاوت كردم، و از آن واقعه خيالي بيرون آمدم.

    بنابراين، آن دو كوه، مبدأ حیات و آخر حیات، يعني عالم ارض و عالم برزخ هستند... و آن پل هم مسیر زندگي‌ست.

    سمت راست پل نیز، زمان گذشته و سمت چپ آن روزهاي آينده است.

    چراغ دستي نیز، منيت انساني‌‏ست، كه خودبین بوده و به فهم و دانش خود اعتماد دارد، و به وحي آسماني گوش فرا نمی‏دهد.

    و آن‌چه جانوران و درندگان محسوب مي‏شدند، حوادث و مخلوقات عجيبِ هستي‏اند.

    پس انساني كه به منيّت خود اعتماد كرده و در ظلمت غفلت سقوط نموده، و به تاريكي‏هاي ضلالت و گمراهي مبتلا شده است، به حالت اول من در آن واقعه شباهت دارد، زيرا که با دانش ناقص و گمراه آلود خود كه در حكم آن چراغ دستي‏ست، روزهاي گذشته را به صورت گورستانی بزرگ و غرق در تاريكي‏های سرشار از عدم دیده، و روزهاي آينده را هم‏چون مکانی وحشتناک و توفانی و بازیچه دست تصادف می‏بیند. حوادث و موجوداتي را كه هر كدام از آن‏ها مأمور مطیع یک حکیم رحيم هستند، جانوران مضر مي‏پندارد و مشمول قانون آيه­ی زیر می‏شود:

    وَالَّذٖينَ كَفَرُٓوا اَو۟لِيَٓاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخ۟رِجُونَهُم۟ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُمَاتِ (بقره:257)

    اما اگر هدايت الهي به فرياد انسان برسد و ايمان به قلب‌اش راه یابد و فرعونيت نفس بشكند و كلام الهي را بشنود، به حالت دوم من در آن واقعه شباهت دارد. آن‌گاه كاينات يك‌باره چون روز روشن شده، و مملو از نور الهي مي‏شود، و جهان آيه­ی اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰوَاتِ وَال۟اَر۟ضِ را سر مي‌دهد. آن‌گاه با چشم قلب خود می‏بیند که زمان گذشته نه تنها يك گورستان بزرگ نيست، بلكه هر عصر آن پُر است از جماعت ارواح پاکی که وظیفه عبودیت خود را طبق فرمان و رياست يكي از انبيا يا اوليا به انجام رسانیده‌اند و با اتمام وظايف زندگي‏شان « ﮩ ﮊ » گويان آماده هستند تا به مقامات عالي عروج کرده و به آينده نفوذ نمايند.

    و در طرف چپ به برکت نور آن ايمان، از دورادور مي‏بيند که در وراي انقلاب‏هاي برزخي و اخروي بزرگ و كوه مانند، ضیافت رحمانی‌ای در قصرهای سعادت و در باغ‌های بهشت بر پا شده است. و حوادثی مانند توفان و زلزله و طاعون را مأموران تحت امر می‏داند و حوادثی چون تند بادهای بهاري و باران را به ظاهر خشن، امّا در معني مدار حکمت‏های لطيف و زيبا مشاهده مي‏كند، حتي مرگ را مقدمه حيات ابدي و قبر را دروازه سعادت دايمي مي‏داند. جهات ديگر اين واقعه را خود مقایسه کرده، و حقيقت را بر اين مثال تطبيق بده!

    نقطه سوم:

    ايمان، هم نور است، هم نيرو. آري، كسي كه ايمان حقيقي دارد می‏تواند كاينات را به مبارزه بطلبد، و به ميزان قوت ايمان از تنگناهاي حوادث نجات يابد، و با گفتن «تَوَكَّل۟تُ عَلَى اللّٰهِ» در امواج چون کوهِ حوادث، سوار بر كشتي زندگي با كمال امنيت و آرامش سير كند. چنين کسي تمام بارهاي سنگين خویش را به دست قدرتِ قدیر مطلق مي‏سپارد، و به آسانی از دنيا گذشته و در عالم برزخ استراحت می‌کند. سپس براي وارد شدن به سعادت ابدي می‌تواند به سوي جنت پَر و بال بگشايد.

    اما اگر توكل نكند، بار زندگي نه تنها مانع پروازش مي‏شود بلكه او را به سمت اسفل سافلين مي‏كشاند.

    پس ايمان، توحيد را و توحید، تسلیمیت را و تسلیمیت نیز توکّل و توکّل هم سعادت دارین را اقتضا می‌کند.

    اشتباه متوجه نشو، توکّل به معنی نادیده گرفتن اسباب نیست، بلکه باید اسباب را پرده دست قدرت الهی دانسته، و رعایت نمود. رو آوردن به اسباب نیز یعنی آن را نوعی دعای فعلی تلقّی کرده و نتیجه‏ی اسباب را فقط از حضرت حق خواسته، و نتیجه کار را از او دانسته و منّت‌دار او باشیم.

    مَثَل آن دو شخص که یکی توکّل کرد و دیگری سر باز زد، مشابه داستان زیر است:

    زمانی دو شخص بار سنگینی را بر دوش و سر خود نهاده، بلیت کشتی بزرگی را تهيه كرده و سوار آن شدند. يكي از آن دو به محض سوار شدن بر كشتي بارش را بر زمين گذاشت و روي آن نشست، و به مواظبت از آن پرداخت، اما ديگري که ابله و مغرور بود، بار را بر زمين ننهاد.

    به او گفته شد:«بار سنگین‌ات را بر زمین بگذار، و آسوده شو.»

    گفت:« نمي‏گذارم، ممکن است آن را از دست بدهم، من فرد نيرومندي هستم، و بارم را روي دوش و سرِ خود نگاه مي‏دارم، و از آن محافظت می‏کنم.»

    بار دیگر به او گفته شد:

    اين كشتي امن كه به پادشاه تعلق دارد و ما را در خود جاي داده، قوي‏تر از همه‏ی ماست، و بهتر مي‏تواند از اموال ما محافظت كند، شاید سرت گیج رود و همراه بارت به دريا بيفتي، يا رفته رفته ناتوان شوي و اين كمر خميده و كله بي‏عقلت از حمل اين بار ـ که به تدریج سنگين‌تر می‌شود ـ عاجز بماند. ناخدا نيز اگر تو را به این حال ببيند فكر مي‏كند ديوانه هستي، و ممکن است تو را از كشتي بيرون کند، يا گمان مي‏كند خائن هستي و كشتي را به نا‌ امنی متهم کرده، و او را به استهزاء گرفته‌ای، لذا دستور خواهد داد تو را زنداني كنند، در نهايت نيز همه تو را مسخره خواهند کرد، چون با تكبرت كه بيانگرِ ضعف و با غرورت كه بیانگر عجز و با ریاکاری كه نشان دهنده خودنـمایی و ذلت توست ـ که اهل بصيرت بر آن واقف‌اند ـ خود را مضحكه‏ی همــگان نمودی و موجب شدی همه‌ بر تو بخندند.

    پس از شنيدن اين سخنان، عقل مرد بيچاره به کار افتاد. بارش را بر زمين نهاد و روي آن نشست، و گفت: «خدا خيرت دهد! مرا از رنج و زندان و تمسخر ديگران نجات دادي.»

    پس اي انسان بي‏توكل! تو هم مانند اين شخص، عقل‌‌ات را به کار انداز و توكل كن! تا از گدايي كاينات، از ترس و لرز در برابر حوادث، از ريا و خودنمايي، از مسخره شدن، از بدبختي اخروي و از زندان فشارهاي دنیوي رهايي يابي.

    نقطه چهارم:

    ایمان از انسان، انسان می‏سازد. حتی او را به مقام سروری و سلطانی می‏رساند. پس وظيفه‏ي اصلي انسان، ايمـــان و دعاست. اما کفر، از انسان جانوري درنده خوي و بسیار ناتوان می‏سازد.

    از بين هزاران دليل براي اثبات اين مسأله، يك دليل واضح و برهان قاطع را بيان مي‏كنيم، و آن تفاوت موجود در چگونگي به دنيا آمدن حيوان و انسان است.

    آري، تفاوت موجود در نحوه‏ي به دنیا آمدن حیوان و انسان نشان می‏دهد كه انسانیت همراه با ایمان، «انسانیت» است، زيرا وقتي حيوان به دنيا مي‏آيد گويا از قبل، در عالم ديگري بر حسب قابلیت‏هایش تـكامل يافته باشد، بــه دنيا مي‏آيد، یعنی فرستاده مي‏شود، به طوري که در مدت دو ساعت، يا دو روز، يا دو ماه، تمام شرايط زندگي و ارتباط با محيط و قوانين حياتش را ياد مي‏گيرد، و مهارت مي‏يابد. قدرت زیستن و مهارت‏های زندگی را كه انسان در مدت بيست سال به دست مي‏آورد، حيواناتي چون گنجشك و زنبور عسل در بيست روز یاد می‏گیرند، یعنی به آن‏ها الهام می‏شود،

    پس وظيفه اصلي حيوان اين نيست که با كسب علم تکامل یابد، و از راه كسب معرفت ترقي نمايد، و با اظهار عجز مدد بخواهد، و دعا کند. بلكه وظيفه‏اش، عمل کردن و انجام دادن کار مطابق استعدادش، يعني «عبوديت فعلي»ست.

    اما وقتی انسان به دنيا مي‏آيد محتاج تعلیم و نا‏آگاه از قوانین حیات، نه تنها در مدت بيست سال نمي‏تواند تمام قوانین زندگي را بياموزد، بلكه تا آخر عمر محتاج آموزش است، و به شکلی بسيار ضعيف و ناتوان به دنيا فرستاده می‌شود که در مدت يك تا دو سال مشكل مي‏تواند بر سر پاي بايستد، و بعد از پانزده سال نيز به سختي سود و زيان را تشخيص می‌دهـد. و تنها با معاونت هم‌نوعان خویش می‏تواند منافعش را تأمین کند، و در مقابل ضررها، از خود محافظت نماید.

    پس معلوم مي‏شود: وظيفه‏ی فطري انسان، تكامل از طريق تعلّم، و بندگي و عبوديت با دعاست. يعني بايد بداند كه «با مهرباني چه كسي چنين حكيمانه اداره مي‏شوم؟ با كرم چه كسي چنین با شفقت تربيت مي‏شوم؟ با لطف چه کسی چنین لطیف تغذيه شده و پرورش می‌یابم؟»

    وظيفه‏ی اوست تا برای هزاران نيازي كه حتي از برآوردن يكي از آن‏ها عاجز است، با زبان عجز و فقر به درگاه قاضي الحاجات تضرع و زاري كند و حاجتش را از او بخواهد و دعا كند، يعني با پر و بال عجز و فقر، به سوی مقام والای عبودیت پرواز نماید.

    پس انسان به اين دنیا آمده تا به وسيله علم و دعا تكامل يابد. و همه چیز به اعتبار ماهیت و قابلیتی که دارد وابستـه‏ی علم و دانش است. پس «معرفتُ الله» اساس، معدن، نور و روح تمام علوم حقيقي به شمار مي‏آيد، و اصل و اساس آن هم «ايمان بِالله» است‌.

    از ‌آن‌جايي که انسان با وجود عجز بي‏نهايتش با بلاهاي بسياري مواجه بوده و در معرض هجوم دشمنان زيادي قرار دارد و با وجود فقر بي‏انتهايش گرفتار نیازمندی‏ها و محتاج به خواسته‏ها و آرزوهای فراوانی‏ست، لذا وظيفه اصلي و فطري او پس از ايمان دعاست، و دعا نیز اساس عبودیت مي‏باشد.

    همان‏گونه كه کودکی براي برآوردن آرزويي كه دسترسی به آن برایش سخت است مي‏گريد يا به زبان می‌طلبد، يعني با لسان عجزش فعلاً يا قولاً [با رفتار يا با گفتار] دعا مي‏كند، و در نهايت، به هدف مي‏رسد به همين منوال، انسان هم در بين تمام ذی‏حیاتان در حكم کودکی ظریف و نازنين و نازدار است، پس باید در درگاه رحمان رحيم با عجز و ضعف گريه كرده، يا با فقر و نیاز دعا کند، تا مقاصدش مسخر او گردند، یا شكر تسخیر را به جا آورد.

    اما اگر هم‏چون کودک نادان و بازیگوشی که از یک پشه ضجه می‏زند، مدعي شود و بگوید: «من با نيروي خود، این کارهای عجیب و مهار نشدنی و بسیار قوي‏تر از خودم را انجام داده، و تحت فرمان خویش در آورده و با فكر و تدبير خود آن‏ها را به اطاعت ازخويش وا‏ مي‏دارم.» با چنین کفر نعمتی ـ که با فطرت اصلي انسانيت در تضاد است ـ خــويش را مستحق سخت‏ترين عــذاب‏ها مي‏کند.

    نقطه پنجم:

    همان‏گونه كه ايمان، «دعا» را به عنوان وسيله‏یی قطعي [برای رسیدن به حاجات] اقتضا می‌کند و فطرت انساني به شدت خواستار آن است، لذا حضرت حق نیز می‌فرماید:

    قُل۟ مَا يَع۟بَؤُا بِكُم۟ رَبّٖى لَو۟لَا دُعَٓاؤُكُم۟ (فرقان: 77)

    یعنی «اگر دعاهای‌تان نباشد، چه اهمیتی دارید.»

    نیز می‌فرماید:

    اُد۟عُونٖٓى اَس۟تَجِب۟ لَكُم۟ ( غافر:60)

    شاید بگويي که ما زياد دعا مي‏كنيم اما اجابت نمي‏شود، حال آن‌كه آيه عام و بیانگر این است که به تمام دعاها جواب داده خواهد شد!

    باید گفت: جواب دادن چيزي‌ست، و قبول كردن چيز ديگر، هر دعا جوابي دارد، اما قبول كردن و دادن عين مطلوب، تابع حكمت پروردگار است.

    برای مثال: کودک مريضي طبیبی را صدا می‏زند و مي‏گويد: «ای حکیم به فریادم برس!»

    طبیب لبیک گفته، و پاسخ داد: «چه مي‏خواهي؟»

    کودک: اين دارو را برايم تجويز کن!

    طبیب نیز، يا خواسته‏اش را اجابت کرده، يا با توجه به مصلحت بیمار داروي بهتر از آن را تجــويز مي‏کند، يا به سبب ضرر دارو، دستور تجویز نمی‏دهد.

    لذا چون حضرت حق حاكم مطلق بوده و در هر جا حاضر و ناظر است، به دعاي بنده‏اش جواب داده، و با حضور و اجابت دعايش، سختي و وحشتِ بي‏كسي و تنهایی را به الفت و آرامش تبديل مي‏كند. البته نه بر مبنای خواهش‏ها و آرزوهای هواپرستانه و هوسکارانه انسان، بلکه نظر به اقتضای حکمت ربانی خود، یا عین خواسته‏اش یا بهتر از آن را به او می‏دهد، یا چیزی نمی‏دهد.

    دعا نوعي «عبوديت» است، و ثمرات و فوايد عبودیت نیز اخروي‏ست. مقاصد دنیوی نیز موقع و زمان آن نوع دعا و عبادت است، و هدف اصلی نیستند.

    برای مثال: نماز و دعاي طلب باران يك عبادت است، و خشکسالی، زمان ادای آن می‏باشد؛ وگرنه اين عبادت و دعا تنها براي نزول باران نيست، و اگر صرفاً به همين نيت باشد، چون عمل از روی اخلاص انجام نشده، لايق اجابت نيست.

    همان‏طوركه غروب آفتاب، وقت نماز «مغرب» است، خورشيد گرفتگي و ماه‏گرفتگي هم وقت ادای دو نماز مخصوص «كسوف و خسوف» است، يعني حضرت حق به مناسبت زير نقاب قرار گرفتن آیات نورانی روز و شب ـ که عظمت الهي را اعلان مي‏كنند ـ بندگانش را به نوعي عبادت فرا مي‏خواند؛ وگرنه آن نماز صرفاً برای برطرف شدن خسوف و كسوف نیست، زیرا زمان بر طرف شدن آن طبق محاسبه‏ی منجّمين مشخص است.

    به همين ترتيب، بي‏باراني و خشکسالی نيز وقت ادای نماز باران است؛ هم‏چنین شيوع امراض و آفات و بلاها نيز، اوقات مخصوص بعضي از دعاهایی هستند كه در آن هنگام انسان به عجز و فقرش پي مي‏برد، و با دعا و تضرع به درگاه قدیر مطلق پناه مي­برد.

    اگر با وجود دعاهای بسیار بلا و مصیبت‏ها برطرف نشدند، نبايدگفت: «دعاها قبول نشد» بلكه بايد گفت: «هنوز زمان دعا کردن به پایان نرسیده است.» و اگر حضرت حق به فضل و كرم‌اش بلا را رفع كرد، نُورٌ عَلی نُور... آن وقت است که زمان دعا به پايان می‏رسد.

    پس دعا سرّ عبوديت است.

    عبودیت باید، «خالصاً لِوجه الله» باشد، یعنی مخلصانه و تنها برای رضای خدا. پس انسان باید فقط عجزش را اظهار کرده، و با دعا به «او» پناه ببرد. نبايد در ربوبيت خداوندی مداخله كند، بلکه باید تدبير را به «او» واگذار نمايد، و باید به حكمت‌اش اعتماد داشته باشد، و رحمت‌اش را زیر سؤال نبرد.

    آري، با آيات بيّنات ثابت شده است كه هر يک از تسبيحات خاص و عبادات ويژه و سجده‏های منحصر به فـرد هر کدام از موجودات و آن‏چه از کائنات به سوی خداوند روانه می‏شود، «دعا»ست، که این دعاها:

    يا به زبان «استعداد و قابليت» است، مانند دعاي تمام نباتات و حیوانات که هر يک از آن‏ها به زبان استعداد خویش از فیّاض مطلق، شکل و صورت معيني را مي‏طلبند، و «مظهریت منکشفه‏یی» را از اسمای حسنای او خواستارند.([1])

    يا به زبان «احتياج فطري»ست، مثل دعاي تمام ذی حیاتان براي دست‏يابي به احتياجات ضروري که از دايره قدرت‏شان خارج است، به گونه‏یي که هر موجود زنده‏یي با زبان نيازمندي فطري­اش از جواد مطلق مي‏خواهد تا بعضی از نیاز‏هایش را که در حکم نوعی رزق اوست، برای ادامه‏ی حیاتش به او داده شود.

    يا با زبان «اضطرار (ناچاري)» صورت مي‏گيرد، مانند: دعای تمام بیچارگان و درماندگانِ ذی‌ روح، که در کمال تضرع و نیاز مبرم دعا می‏کنند، و به حامی پنهان خویش پناه می‏برند، و جز به ربّ رحیم‌شان به کسی رو نمی‏آورند.

    اين سه نوع دعا همیشه مستجاب است، به شرط اين كه مانعي سبب عدم قبول آن نشود.

    نوع چهارم دعا: دعاي معروف و مشهور ماست، اين نيز دو نوع است:

    1. فعلي و حالي

    2. قلبي و قالي

    برای مثال: چنگ زدن به اسباب، دعاي فعلي‌ست، که در این حالت اجتماع اسباب به منظور ایجاد مسبَّب نیست، بلکه به منظور گرفتن وضعیتی به خود، برای کسب رضای حق‏تعالی‏ست، تا از این طریق مسبَّب را به زبان حال از حضرت حق بخواهد. حتي شخم زدن هم به منزله كوبيدن دروازه‏ی خزینه رحمت الهي‏ست؛ از ‌آن‌جايي كه اين نوع دعاي فعلي، متوجه اسم و عنوان جواد مطلق است، در بیش‌تر موارد قبول مي‏شود.

    نوع دوم: دعاي زباني و قلبي‏ست، يعني خواستن نيازهاي دور از دسترس. لذا مهم‏ترين بُعد، زيباترين هدف و شيرين‏ترين ميوه‏ی اين دعا آن است كه دعا كننده پي مي‏برد کسي هست، که زمزمه‏هاي قلبش را مي‏شنود، و دستش به همه چیز می‏رسد، می­تواند همه­ی آرزوهاي او را برآورده سازد، و به عجزش رحم مي‌‌كند، و به فــقـرش مدد مي‌رساند.

    پس اي انسان عاجز! و اي بشر فقير! مبادا ! وسيله­‏يي هم‌چون دعا را ـ که كليد گنجينه­ی رحمت و مدار نيرو و قوتی بی‌پایان است ـ از دست بدهي. به آن چنگ بزن، و به اعلاي عِليين انسانيت صعود كن. و هم‏چون یک سلطان، دعاهاي تمام كاينات را جزيي از دعاهاي خود قرار بده، و به عنوان يك عَبد كُلي و يك وكيل عـمومي اِيَّاكَ نَس۟تَعٖينُ بگو، و احسنِ تقويمِ كاينات شو.

    مبحث دوم

    شامل «پنج نكته» است، كه در محور سعادت و شقاوت انسان مي‏چرخد.

    از ‌آن‌جايي كه انسان در احسن تقويم خلق گرديده و استعداد جامعي به او داده شده، وارد ميدان امتحانی ‌می‌شود که مقامات، مراتب، درجات و پرتگاه‏هاي آن می‌تواند از اَسفلَ سافلين تا اَعلاي‏ عِليين و از فرش تا عرش و از ذره تا شمس را فرا ‏گيرد، و انسان به صورت معجزه‏ی قدرت و نتیجه‏ی خلقت و اعجوبه‏ی آفرينش ـ با دو راه پیشِ روکه به صعود و سقوط بی‏پایان می‏انجامد ـ به این دنیا فرستاده شده است.

    پس اینک رمز اين ترقي و تدني [سقوط] انسان را در«پنج نكته» به شرح زیر بیان می‏کنیم.

    نكته اول

    انسان، محتاج و با اکثر انواع موجود در عالم ارتباط دارد. احتياجاتش در هر گوشه و كنار عالم پراکنده شده، و آرزوهـايش تا ابـد امتداد يافته است. همان‏گونه که خواهان یک شاخه گل است، خواستار بهاری پر عظمت و زیباست، و همان‏طور که آرزوی داشتن باغچه‏یی دارد، بهشت ابدی را نیز آرزو می‏کند، و همان‏گونه كه ديدار دوستش را انتظار می‌کشد، مشتاق ديدن جمیل ذوالجلال نيز مي‏باشد؛ همان‏طور كه براي ملاقات محبوبش كه در مکان ديگري‏ست، نیاز دارد درِ آن مکان را باز کند، به همین ترتیب نیز برای ديدار با نود و نه درصد از دوستانِ به برزخ رفته‏اش و براي نجات از فراق ابدي نياز دارد تا به درگاه قادر مطلقی پناه بياورد، كه دروازه دنيا را بسته و دروازه آخرتی را كه رستاخیز عجایب‏ است، بگشاید، و با بر چيدن بساط دنيا آخرت را بنا نموده، و جايگزين آن نماید.

    لذا فقط يگانه قدیر ذوالجلال، يگانه رحيمِ ‏ذوالجمال و يگانه حكيم‏ ذوالكمالي كه مهار هر چيز در دست او و خزانه‏ی همه چيز در نزد اوست، و ناظر بر همه، حاضر در هر مكان، منزه از مكان، مبّرا از عجز، مقدس از قصور و والاتر از هر عيب و نقص، مي‏تواند معبود حقيقي انسان در چنین وضعی باشد، زیرا برآورده کردن حاجات بی‏پایان انسانی، تنها از دست صاحب قدرتي بي‌پایان و دارنده علمی محیط و فراگیر بر می‏آید؛ بنابراین، سزاوار عبادت فقط اوست.

    پس اي انسان! اگر تنها بنده‏ی او باشی، به مقامی بالاتر از همه‌ی مخلوقات خواهی رسید، اگر از عبوديت رو بگرداني، آن‌گاه بنده‏ی ذليل مخلوقات عاجز مي‏شوي. اگر با اعتماد به منيت و قدرت‌ات، دست از دعا و توکل برداشته، و با تکبر و ادعا از مسير حق منحرف شوی، آن‌گاه در جهت «خير و ايجاد» کم‏تر از مورچه و زنبور عسل، حتي درمانده‏تر از مگس و عنكبوت خواهي شد، و در«شر و تخریب» سنگين‏تر از كوه و مضرتر از طاعون خواهي بود.

    آري، اي انسان! در تو «دو بُعد» وجود دارد:

    1.ايجاد، وجـود، خير، مثبت و فعل.

    2.تخريب، عدم، شر، نفی و انفعال.

    از نقطه نظر بُعد نخست کم‏تر از زنبور عسل و گنجشك، و ضعيف‏تر از مگس و عنكبوت هستي، اما از نقطه نظر بُعد دوم مي‏تواني از كوه، زمين و آسمان‏ها بگذري و باري را بر دوش بكشي كه آن‏ها از حمل آن اظهار عجز نمودند، در نتيجه مي‏تواني دايره‏یي وسيع‏تر و بزرگ‏تر از آن‏ها كسب كني، زيرا وقتي به ايجاد و انجام كار نيكي دست می‏زنی، فقط به اندازه وسعت و تا جایی که دست‌ات به آن‏جا می‏رسد، و به ميزان توان و قدرت‌ات موفق مي‏شوي. اگر دست به تخريب و ويرانگري بزني، در آن صورت تخريب، تجاوز و ويرانگري‏ات در همه جا گسترش می‌یابد.

    برای مثال:كفر يك بدی، يك تخريب و يك عدم تصدیق است، اما همين يك بدي به تحقير تمام كائنات منجر مي‏شود، و کوچک شمردن همه‏ی اسماي الهی و خوار کردن همه‏ی انسانيت را در بردارد، چون موجودات داراي مقام عالي و وظيفه مهمي هستند، و مكتوبات رباني، آيينه‏هاي سبحاني و مأمورين الهي محسوب مي‏شوند.

    اما كفر، آن‏هــا را از مقــام آینه‏داری و وظیفه‏داری و معنی‌دار بودن پایین آورده، و آن‏ها را عبث و بازیچه‏ی دستِ تصادف دانسته، و هم‏چون امور فانی‌ای می‏داند که تحت تأثیر تخریباتی که از زوال و فراق به آن‏ها رسیده، سریع خراب و فاسد می‏شوند و تغییر شکل می‏دهند؛ علاوه بر آن، آن‏ها را بی‏اهمیت و بی‏ارزش و بی‏فایده می‏داند، و در عين حال، اسماي الهي را هم ـ كه نقش و جلوه و جمال‌اش در همه كاينات و در آيينه موجودات نمايـان است ـ انكار مي‏كند، و کوچک می‏شمارد. حتي انسانيت را هم تحقیر می‏کند، انسانیتی که عبارت است از:

    «قصيده و منظومه‏ی سراسر حکمتي که تمام جلوه‏هاي اسماي قدسيه الهي را به زيبايي اعلان کرده، و به عنوان معجزه قدرت تابان، مثل يك هسته‏ی جامع، شاخ و برگ‏های شجره­ی باقی‌ای را در بر مي‏گيرد، و کسی‏ست که با به عهده گرفتن امانت کبری، بر كوه‏ها و آسمان‏ها و زمين برتري مي‏يابد، و مقامي والاتر از مقام فرشتگان به دست مي‏آورد، و خلیفه‏ی زمين مي­گردد.» یعنی کفر، چنین «انسانيتی» را از ذليل‏ترين حيوان فاني و ناپایدار هم، ذليل‏تر، ضعيف‏تر، عاجزتر و فقيرتر قرار داده، و به لوحه‌یی بی‌معنی، سر درگم، بی‌ارزش و زایل تبدیل می‌کند.

    نتيجه این‌که، نفس اماره در راه «تخريب و شر» مي‏تواند جنايات‏های زيادي را مرتکب شود، اما در راه «ايجاد و خير» قدرت‌اش بسيــار كم و جزيي‏ست. خانه‏یی را که در یک روز خراب می‌کند نمی‌تواند در صد روز بسازد.

    اما اگر انسان منیّت را رها كرده، خير و وجود را از توفيق الهي طلب نمايد، و از شر و تخريب و از پيروي و اعتماد به نفس دست بردارد، و با استغفار بندگی خود را به تمام معني به جا آورد، آن‌گاه مشمول رمز:

    يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئَاتِهِم۟ حَسَنَاتٍ (فرقان: 70)‌

    می‏شود. آن‌گاه توانمندي‏های بي‌پایانی كه در زمينه‏ی انجام شر داشت، به توانمندي بی‌نهایت براي انجام خير تبديل مي‏شود، و ارزش احسن التقويم‌ را کسب نموده، و به اَعلاي عِلّيين گام مي‏گذارد.

    پس اي انسان غافل! به فضل و كرم پروردگار بنگر؛ در حالی که عين عدالت است اگر يك گناه را هزار گناه محسوب كند و يك نيكي را فقط يك نيكي بنويسد يا هيچ پاداشي برايش قايل نشود، اما پروردگار سبحان يك گناه را يک گناه و يك نيكي را ده نيکي و گاهي هفتاد و گاهی هفتصد و در مواردي هفت‏هزار مي‏نويسد!

    بنابراین آگاه باش! داخل شدن به جهنم، جزاي عمل و عين عدالت است، اما دخول به جنت، صرفاً فضل و مرحمت الهي‏ست.

    نكته دوم

    انسان داراي «دو وجه» است:

    1. وجه منيت که ناظر به اين دنياست.

    2. وجه عبوديت که نظر به حیات ابدی دارد.

    انسان به اعتبار وجه اول چنان مخلوق بیچاره‌یی‌ست که از اراده و اختیار، جزئی از اختیار جزئی آن هم به اندازه‌ی تار مویی، و از اقتدار، کسبی ضعیف و از حيات، تنها شعله‏یی که سریع به خاموشی می‌گراید، و از عمر هم تنها یک لحظه‏ی گذرا و از وجود و هستي نیز، جسم كوچكي دارد که به سرعت فرسوده مي‏شود؛ علاوه بر همه‏ی این صفات، انسان در بين انواع مختلفِ موجوداتي كه در طبقات هستي بی‏‏شمارند، و پراكنده هستند، موجودي ظریف و ضعيف به شمار می‏رود.

    اما به اعتبار وجه دوم، به خصوص از لحاظ عجز و فقري كه متوجه عبوديت است، دایره بسيار وسيع و اهميت والايي دارد، زيرا فاطر حكيم، عجزي بسيار بزرگ و فقري بس عظیم را در ماهيت معنوي انسان گنجانيده است، تا آيينه جامع و تمام‏نمايي باشد که تجليات بي‏حد قدیر رحيمي را كه قدرتش بي‏نهايت بوده و غني كريمي كه غنايش بي‏پايان است را بازتاب دهد.

    آري، انسان به هسته‏یي شبیه است كه از جانب قدرت الهي ابزار معنوي و مهمی به او داده شده، و از جانب قَدَر طرح و نقشه‌ی ظریف و گران‌بهایی به او عطا گردیده، تا در زير خاك فعاليت كند و سرانجام از آن عالم تنگ بيرون آيد و با آمدن به عالم وسيع هوا، با زبان استعداد از خالقش بخواهد تا درختي شود و به كمال مناسب برسد.

    حال اگر اين هسته به دليل بَدمزاجي، ابزار معنوي‏اش را در زير خاك به جلب و جذب مواد مضر بگمارد، مسلماً پس از مدتي مي‏پوسد و بي‏فايده مي‏ماند،

    اما اگر با پيروي از امر تكويني فَالِقُ ال۟حَبِّ وَالنَّوٰى (انعام: 95) ابزار معنوي‏اش را به وجه احسن به کار ببرد، ديري نخواهد پاييد که از آن عالم تنگ بیرون آمده، و درخت بزرگ میوه‏دار و پر ثمری می‌شود که حقيقت جزيي و روح معنوي كوچك‌اش، به حقيقتی بزرگ و كلي تبدیل می‏شود.

    به همين ترتیب، در ماهيت انسان ابزارهای مهمي از جانب قدرت ‏الهي و طرح‏ها و برنامه‏هاي با ارزشي از جانب قدر الهي به او امانت داده شده است؛ بنابراين اگر انسان ابزار معنوي‏اش را در اين عالم تنگ زمین و در زير خاك حيات دنيوي، در راه هوس‏هاي نفساني صرف كند، او هم مثل همان هسته‌ی فاسد شده، به خاطر لذتي جزيي و زودگذر در عمري كوتاه و در فضايي تنگ و در وضعيتی سخت و دردناک مي‏پوسد، و فاسد مي‏شود، و بار مسئولیت معنوی‏اش را بر دوش روح بدبخت‌اش می‌گذارد و سرانجام از این دنیا کوچ کرده و می‏رود.

    اما اگر انسان بذر استعدادش را با آب اسلام و نور ایمان، در زیر خاک عبودیت پرورش دهد، و با پیروی از اوامر قرآنی ابزارهای معنوی‌اش را متوجه اهداف حقیقی‌اش نماید، به یقین بذر با ارزشی خواهد شد که جامع جهازات یک حقیقت دائمی‌ست و هسته شجره‌ی باقی‌ای می‌شود که در عالم مثال و برزخ، شاخ و برگ و گل خواهد داد و در عالم آخرت و جنت، مدار کمالات بی‌حد و نعمت‌های بی‌شماری می‌شود. و وسیله‌یی پر رونق، و میوه‌ی پر برکت و نورانیِ درخت کائنات می‌شود.

    آری، رشد و ترقي حقيقي، زماني امکان‏پذير است كه قلب، سرّ، روح، عقل، حتی خيال و ساير قوای عطا شده به انسان، به سوي حيات ابدي توجه داده شود، و هر كدام آن‏ها به وظيفه‏ی عبوديتي كه مخصوص و مناسب اوست، مشغول گردد، ولی آن‏چه اهل ضلالت آن را ترقی مي‏پندارند، سقوط است، زیرا توجه کامل به تمام زوایای حیات دنیوی و مسخّر کردن تمام لطایف انسانی، قلب و عقل به نفس امّاره به منظور چشیدن تمام لذات و شیرینی‌های دنیا، ترقی نبوده بلکه سقوط است.

    اين حقيقت را در يك واقعه‏ی خيالي ديده بودم، و اكنون با مثال زير به شرح آن مي‏پردازم:

    به شهر بزرگي وارد شدم، كاخ‏هاي بزرگي در آن شهر وجود داشت، در جلو دروازه­ی بعضي از اين كاخ‏ها، جشن‏ها و محافل شادي هم‏چون صحنه‏های تئاتر بر پا بود که نگاه‏ها را به خود جلب مي‏كرد، چنان جذابيت عجيبي داشت که هر کس را به رقص وا می‏داشت، دقت کردم که صاحب و سرور آن كاخ نزديك در آمــده و با سگ‏ بازي مي‏كند و به بازی کردن‌اش کمک می‌کند. زن‏ها همراه با جوانان بیگانه مشغول صحبت‏های عاشقانه‏اند، و دختران جوان نيز بازي کودکان را ترتيب مي‏دادند و دربان هم که انگار فرماندهيِ آن‌ها را بر عهده دارد ژِست و حالت يك هنرمند را به خود گرفته بود، آن وقت پي‏بردم كه آن کاخ بزرگ خالی از سکنه است و كارهاي مهم رها شده و به دليل فساد اخلاقي‏شان جلوی دروازه در چنین وضعیتی به سر می بردند.

    اندکي پيش‏تر رفتم، كاخ بزرگ ديگري را دیدم، سگ وفاداري نزدیک دروازه ورودي خوابيده، و نگهبان جدی و با وقاری در كنار در ايستاده بود، وضعيت كاملاً آرام بود. کنجکاو اين آرامش و سكوت شدم، که چرا آن يكي، بدان حالت و اين یکی، اين‏گونه است؟! داخل كاخ شدم، ديدم، كه باشکوه و زيباست، اهل كاخ در طبقه‏هاي مختلف به كارهاي مهم و گوناگوني مشغول‏اند. مردان در طبقه اول، كاخ را اداره و كنترل مي‏كنند، در طبقه دوم، دختران و كودكان مشغول آموزش‏اند، در طبقه سوم، خانم‏ها مشغول خياطي و گلدوزي هستند، در طبقه آخر، صاحب كاخ با پادشاه تماس تلفني گرفته، و براي تأمين آسايش و آرامش مردم و رشد و پيشرفت‏ خود مشغول وظايف خاص و انجام كارهاست. چـــون آن‌ها مرا نمی‌دیدند، ممانعت نمی کردند، و توانستم گشت و گذار كنم.

    سپس خارج شدم و ديدم که تمام شهر به همين دو نوع ساختمان و قصر تقسيم شده است، علّت را پرسيدم، به من گفتند: «قصرهاي نوع اول که درونش خالي از سکنه و بيرونش پُر ازدحام و با زرق و برق است، متعلق به اهل ضلالت و سردمداران كفار بوده، و آن ديگري، جايگاه بزرگواران غيور و با غیرت مسلمانان است.»

    بعد از آن، در گوشه‏يی با كاخ ديگري مواجه شدم، اسم «سعيد» روي آن نوشته شده بود، تعجب کردم، بيش‏تر دقت كردم، گويا تصوير خود را بر آن مي‏ديدم، از کمال تعجب فرياد کشیدم! به هوش آمده و بيدار شدم.

    اينك اين واقعه‏ی خــيالي را تعبير مي‏كنم (ان شاء الله خیر است):

    آن شهر، حيات اجتماعي بشر و مدینه‏ی تمدن انساني‏ست. هر يك از آن كاخ‏ها، يك انسان است. اهالي و سكنه‏ی آن كاخ، لطايف موجود در انسان از قبيل: چشم، گوش، قلب، سرّ، روح، عقل و چیز‏هايي مثل: نَفس و هوا و قوه شهويه و قوه غضبيه هستند. هر يک از اين لطايف در وجود هر انساني، وظیفه عبودیتی مخصوص به خود داشته و لذت‏ها و درد‏هاي جداگانه‌یی دارند. نفس و هوا و قوه شهويه و غضبيه در حكم نگهبان و سگ پاسبان‏اند. مسخر کردن آن لطايف بلند و عالي، تحت فرمان نفس و هوا و و این‌که باعث شویم آن‌ها وظایف اصلی‌شان را فراموش کنند، بی‏ترديد سقوط است، نه صعود! تو ساير موارد را می‌توانی تفسیر و تعبير کنی.

    نكته سوم

    انسان از لحاظ فعل و عمل و از نقطه نظر سعي و تلاش مادي يك حيوان ضعيف و مخلوق عاجز است، و از اين نظر دايره تصرفات و مالكيت‌اش چنان کوتاه است كه به درازای دست‌‌اش می‏باشد. حتي حيوانات اهلي كه مهارشان را به دست انسان داده‌اند، سهمی از ضعف و عجز و تنبلي انسان گرفته‏اند که با مقایسه‏ی آن‏ها با حیوانات وحشیِ هم‏نوع خود، تفاوت‌شان مشاهده می‏شود. (مانند بز و گاو اهلی و بز و گاو وحشی)

    اما همين انسان از لحاظ انفعال، قبول، دعا و طلب در اين مهمان‏خانه‏ی دنيا مهمان عزيز و گرامي و مسافر پروردگار کریمیست که درِ گنجينه‏هاي رحمت بي‏انتهايش را به رويش گشوده، و بی‌نهایت مصنوعات بديع و مستخدمين خود را در اختيار او نهاده است. و براي تفريح، تماشا و استفاده اين مهمان، چنان دايره بزرگي را ترتيب و آماده نموده است كه فقط نصف قُطر آن، یعنی از مرکز تا محیط تا جايي كه چشم و خيال كار مي‏كند امتداد يافته و وسعت دارد.

    پس اگر انسان با تكيه به منيّت و غرورش، زندگاني دنيا را غایت خیال خود قرار دهد، و با درد معیشت سعي و تلاش‌اش را به بعضی لذت‏هاي زودگذر منحصر سازد، در دايره‏‌ای بسيار محدود خفه مي‏شود. و سرانجام تمام حواس و اعضا و امکانات و لطايفي كه به او داده شده‏، از او شاكي شده و روز محشر عليه او شهادت داده، و اقامه دعوي خواهند كرد.

    اما اگر خود را مسافر دنیا بداند، و سرمایه‏ی عمرش را در چارچوب رضايت ذات کريمی که او را مهمان کرده صرف نماید، آن‌گاه در دایره‏ای وسیع که پیش روی دارد برای رسیدن به حیاتی ابدی، نیرو و تلاش خود را به کار برده، و نَفَس راحت و آرامی کشیده و به آسایش می‏رسد، و سرانجام مي‌تواند به اَعلاي عليين صعود کند؛ هم‏چنین تمام حواس و اعضا و امکانات كه به او داده شده، از او تشکر نموده، و در آخرت به نفع او شهادت مي‏دهند.

    آری، اين همه حواس و اعضا و امکانات شگفت‏آوری که به انسان داده شده است، به خاطر اين زندگي دنيوي بي‏اهميت نيست، بلكه براي حيات باقي بسيار مهمی به او شده عطا است، زيرا هر گاه انسان را با حيوان مقايسه كنيم، می‏بینیم كه انسان از لحاظ حواس و اعضا و امکانات، بسيار غني‏ست، و صد درجه بر حيوان برتري دارد. اما از لحاظ بهره‌مندی از لذت زندگي دنيوي و حیات حيواني، صد درجه پایین‌تر قرار می‌گیرد، چون انسان در هر لذتي كه می‏برد اثری از درد و رنج برای او به همراه دارد. دردهاي گذشته و ترس و اضطراب نسبت به آينده هم‌چنین دردِ زوال هر لذت،كامش را تلخ کرده، و در لذت‌اش اثري از درد بر جاي مي‏گذارد.

    اما حيوان چنين نيست، لذتی بی‌درد و حظی عاری از اندوه دارد. نه رنج‏هاي گذشته آزارش داده، و نه تــرس از آينده نگرانش می‏کند. بلکـــه به راحتي زنـدگي مي‏كند، مي‏خوابد و شكر خالق‌اش را به جا مي‏آورد.

    پس انساني كه به صورت احسن تقويم خلق شده، اگر فكرش را صرفاً به زندگي دنيا منحصر کند با این‌که سرمایه‏اش صد درجه والاتر از حیوان است، مقام خود را از حیوانی هم‌چون گنجشک هم پایین‏تر می‏آورد. اين حقيقت را در جاي ديگر ضمن مثالي بيان كرده‏ام، در اين‌جا بار ديگر آن را به سبب مقام و اهميت‌اش تكرار می‏کنم:

    شخصی مبلغ ده دینار به يكي از مستخدمين‌اش داد، و امر کرد تا از پارچه‏یی با جنس خوب پيراهني بدوزند. و به خادم ديگــرش هزار دینار داد و كاغذی ـ که چيزهایی بر روي آن نوشته شده بود ـ در جيب او گذاشت، و روانه‏ی بازارش کرد. خادم اول، لباسي بسيار عالي از پارچه بسيار خوب به ده دینار خريد. خادم دوم حماقت كرد، قبل از اين‌كه يادداشت را بخواند با تقليد از مستخدم اول، تمام هزار دینار را به مغازه‏دار داد، و يك دست لباس خواست، مغازه­دار بي‏انصاف هم از بدترین جنس، يك دست لباس به او فروخت، و زماني که اين خادم بدبخت نزد ارباب‌اش رفت، سخت تنبيه و شكنجه شد.

    بنابراين،كسي كه اندك شعوری دارد پي ‏می‏برد كه هزار دینار داده شده به مستخدم دوم برای تجارت مهمي بود، نه براي خريد یک دست لباس.

    به همين ترتيب، امکانات و اعضا و لطايف معنوي داده شده به انسان، هر یک نسبت به حیوان صد درجه پیشرفته‌تر است.

    برای مثال: چشم انسان كه تمام مراتب زيبايي‏ها را تشخيص مي‏دهد كجا و چشم حيوان كجا؟! قوه ذايقه انسان كه طعم‏هاي مختلف انواع طعام‏ها را مي‏داند كجا و قوه ذايقه حيوان كجا؟! عقل انسان كه در ژرفاي همه‏ی حقايق نفوذ دارد كجا و عقل حيوان كجا؟! قلب انسان كه مشتاق انواع کمالات است، و حواس و اعضا و امکانات دیگر او کجا؟! و جهازات بسيط حيوان كه فقط یکی دو مرتبه انکشاف یافته است كجا؟! فقط با اين تفاوت كه برخی از اعضا و حواس مخصوص حيوان، در كار و عملی مخصوص ـ که منحصر به همان حیوان می‏باشد ـ زیادتر رشد و انکشاف یافته است، که آن انکشاف، خصوصی می‌باشد.

    رمز غنی بودن انسان از نظر حواس و اعضا و امکانات، اين است:

    «حواس و قوای او با كمك و یاری عقل و فكرش انكشاف، رشد و توسعه بيش‌تري يافته، و به سبب نیازهای متفاوت و فراوانش، متنوع شده است، و به سبب جامع بودن فطرتش، آرزوهايش به مقاصد فراواني چشم دوخته‌اند، و با توجه به زياد بودن وظايف فطري‏اش، امکانات و جهازاتش نيز بسیار رشد نموده است، و از ‌آن‌جايي که در فطرتی خلق شده که آمادگی انجام انواع عبادت‌ها را دارد، لذا استعدادي که در برگيرنده هسته و جوهر هر نوع کمالات بوده، به او داده شده است.»

    پس این همه حواس و اعضا و امکاناتِ با ارزش و سرمایه‏های فراوان، قطعاً برای تحصيل زندگي دنيويِ بي‏اهميت و موقت به انسان داده نشده است، بلكه وظيفه‏ی اساسي چنين انساني‏ست که وظايفي را انجام دهد كه اهداف و مقاصد بي‏پاياني در آن نهفته است. او باید با انجام عبادت و بندگي، عجز، فقر و قصورش را اعلان كند، و با نظر کلی خویش، تسبيحات موجودات را مشاهده نموده و به آن شهادت دهد، و امداد و الطاف رحماني را در نعمات ببيند، و شاكر باشد، و با تماشاي معجزات قدرت ربّاني در مصنوعات، درباره‏ی آن‏ها تفکر کند، و با چشم عبرت به آن‏ها بنگرد.

    اي انسان دنيا پرست، عاشق دنيا و غافل از رمز احسن تقويم! حقيقت زندگي اين دنيا را «سعيد قديمي» در حادثه‏یی خيالي ديده است، پس به حادثه‏یي كه او را به «سعيد جديد» تبديل كرده گوش فرا ده!

    ديدم كــه مسافري هستم، و به مسافـــرت دور و درازي مي‏روم، يعني به جاي دوري فرستاده مي‏شوم. ارباب­ام شصت دینار را برایم در نظر گرفته بود، و به تدريج مبلغي از آن را به من مي‏داد، مقداری از آن را خرج کردم، تا اين‌كه به مسافرخانه‏ مفرحی رفتم، در ‌آن‌جا ظرف يك شب، ده دینار را در قُمار و مُمُار و تفریح و سرگرمي و شهرت طلبي خرج كردم. صبح شد، پولي نداشتم، سودي هم نکرده بودم، حتی برای جایی که داشتم می‏رفتم چیزی نخریده بودم، و آن‌چه از آن پول عايدم شد، درد ،گناه، زخم، كدورت و اندوه ناشی از عياشي نامشروع بود.

    در چنين حالت حزیني ناگهان مردي در برابرم ظاهر شد، و به من گفت: تمام سرمايه‏ات را بر باد دادی، و مستحق مجازات شدی، به جايي كه بايد مي‏رفتی، دست خالی و سر افکنده بايد بروی. اگر عاقل باشي، هنوز درِ توبه باز است، و از پــانزده دینار باقي مانده كــه بعد از اين به تو داده می‏شود، «نصفش» را برای احتياط ذخيره کن، تا با آن نيازهای محل اقامت‌ات را که ضروری‌اند خريداري كنی، ديدم نفس‌ام راضي نمي‏شود.

    آن مرد گفت: «يك سومش را» باز هم نفس‌ام اطاعت نكرد.

    سپس گفت: «يك چهارمش را» ديـدم نفس‌ام نمی‏تواند عادتی را كه به آن مبتلاست ترك كند. بالاخره آن مرد با عصبانيت از من رو گرداند، و رفت.

    ناگهان وضعيت تغيير كرد، ديدم سوار بر قطاري هستم كه در تونلي با سرعت در حرکت است. مضطرب شدم، راه گريزي وجود نداشت. جالب اين بود، كه در دو سمت قطار، گل‏هاي زیبا و جذاب و ميوه‏هاي لذيذي به چشم مي­خورد، من هم مثل افراد ناشی دستم را دراز كردم و كوشيدم که گل‏ها را بچينم و ميوه‏ها را بگيرم، اما نمي‏شد، گل‏ها و میوه‌ها پوشيده از خارهايي بودند که وقتی دستم به آن‌ها می‌رسید، در آن فرو رفته و خون آلود نموده و با حرکت قطار دستم را زخمی می‌کردند، چيدن آن‌ها برايم بسيار گران تمام می‏شد. ناگهان یکی از مستخدمين قطار به من گفت:

    «پنج ریال بپرداز، هر چه قدر که بخواهی از آن گل و ميوه ها به تو مي‏دهم؛ در غیر این‌صورت به جای پنج ریال، دست‌ات مجروح می شود و معادل صد ریال متضرر می‌شوی، اين را هم بدان که كندن ميوه‏ها بی‏اجازه ممنوع است! اگر اين كار را بكني مجازات خواهي شد.»

    به تنگ آمده بودم، با خود گفتم: «بالاخره کی از تونل خارج خواهيم شد؟» سرم را از پنجره بيرون كرده و به جلو نگريستم، تا انتهاي تونل را ببينم، ديدم که به جای خروجی تونل حفره‏های زيادي وجود دارد، و مسافران را از داخل قطار به درون آن می‏انداختند، در اين ميان درست در برابر خود حفره‏یی دیدم، در دو طرف آن، دو سنگ قبر قرار داشت، با دقت به آن چشم دوختم، ديدم که روي آن سنگ‏ها با حرف بزرگي اسم «سعيد» نوشته شده است، از اندوه و حيرت فرياد کشيدم. ناگهان صداي مردي به گوشم رسيد كه قبلاً در مسافرخانه مرا نصحيت كرده بود.

    او گفت: «آيا به خود آمدي؟»

    گفتم: «آری، اما قدرتی برایم باقی نمانده است، و چاره‏یی نیست.»

    گفت: «توبه كن، و توكل.»

    گفتم: «توبه و توکل نمودم.»

    وقتي به هوش آمدم، ديگر آن «سعيد قديمي» نبودم، خود را «سعيد جديد» می‏دیدم.

    از خداوند می‏خواهم اين واقعه خیالی را سبب خير بگرداند، يكي دو مورد آن را تعبير مي‏كنم،‌ موارد ديگر را خود تعبير و تفسير كن:

    آن سفر، سفری‏ست، که از عالم ارواح، از رحم مادر، از دوران جوانی، از دوران پیری، از قبر، از برزخ، از حشر و از پل صراط گذشته، و به طرف ابدالآباد می‏باشد. و آن شصت دینار ، شصت سال عمر است، وقتي كه این واقعه برایم اتفاق افتاد فکر می‏کنم چهل و پنج ساله بودم، مدرك و ضمانتي هم نداشتم كه تا شصت سالگي زنده می‏مانم، اما يكي از شاگردان مخلص قرآن مرا نصحيت كرد که نيمي از پانزده سالِ عمر باقي مانده خود را در راه آخرت صرف كنم. آن مسافرخانه نیز، براي من شهر استانبول، و آن قطار هم، زمان است، و هر سالِ آن به منزله‏ی يك واگن، آن تونل هم زندگاني دنياست، و آن گل‌ها و ميوه‏هاي خاردار هم لذت‌هاي نامشروع و سرگرمي‏های حرامی هستند كه هنگام دیدارشان، درد تصور زوال آن‏ها، قلب را زخمي و خون آلود می‌کند، و هنگام فراق و جدايي، قلب انسان را تکه پاره نموده و سبب عذاب نیز می‏شوند. و سخن مستخدم قطار که گفته بود: «پنج ریال بده، هر چه قدر از آن‌ها بخواهی به تو مي‏دهم»‌ تعبیرش چنين است: خوشي و لذتي كه انسان از سعی حلال در دایره مشروع می‏برد برای لذت بردن او کافی‌ست، و نیازی به انجام امورحرام نمی‌گذارد.

    می توانی موارد ديگر آن را خود تعبير كني.

    نكته چهارم

    انسان در اين كاينات به کودک نازنین و ظریفی شباهت دارد كه در ناتواني‏اش قوتی بزرگ و در عجزش قدرت عظيمي نهفته است، زيرا با نيروي آن ضعف و با قدرتِ آن عجز است كه همه‏ی موجودات مسخّر او شده‌اند.

    اگر انسان با درك ضعف‌اش با گفتار و احوال و کردار خود دعا كند، و با پي‏بردن به عجزش، از خداوند کمک بخواهد، آن وقت شكر آن تسخير را ادا می نمايد، و در رسيدن به خواسته‏ها و برآوردن مقاصدش چنان موفق و پيروز مي‏شود كه با قدرت خویش حتي يك صدم آن برايش ميسر نمي‏شد. اما او گاهي آن‏چه را با دعاي زبان حال به دست آورده است به اشتباه از قدرت و توان خود مي‏داند.

    برای مثال: قوتی که در ضعف جوجه‌ی مرغ وجود دارد سبب می­شود که مرغ به طرف شیر حمله‏ور شود. بچهِ شیر تازه به دنیا آمده شیر درنده و گرسنه را تحت فرمان خود درآورده و سبب می‏شود که آن شیر درنده خود گرسنه بماند تا بچه‏اش سیر شود. در این‌جا، قوت موجود در ضعف و تجلی رحمت الهی، قابل توجه و شایان تماشاست...

    یک كودك نازنین، با گريه يا با خواهش و التماس، يا با حالت غم‏انگيز به نحوي خواسته‏هايش را برآورده می‌کند و افراد قوي و نيرومند را تحت فرمان خود در می‏آورد که با قدرت ناچيــز خود هرگــز نمي‏توانست به يكي از هزاران خواسته‏اش برسد. پس می‏توان گفت: ضعف و عجز آن کودک، شفقت و حمايت ديگران را بر مي‏انگيزد؛ به گونه‏یی که با اشاره انگشت‌اش قهرمانان را مطيع خود مي‌گرداند.‌

    حال اگر چنين کودکی آن شفقت را انكار و حمايت را متهم کند، و با غرور احمقانه بگويد: «من با قوت و نيروي خود همه­ی اين افراد را تحت فرمانم در آورده‏ام» بی‏شك سیلی خواهد خورد.

    هم‏چنين اگر انسان رحمت خالقش را انكار کند و حكمت‌اش را زیر سؤال ببرد، و با کفران نعمت، قارون‌وار بگويد: اِنَّمَٓا اُوتٖيتُهُ عَلٰى عِل۟مٍ (قصص: ٧٨) يعني من با علم و قدرت‌ام آن سرمايه را به دست آورده‏ام. به يقين خود را مستحق سیلی عذاب مي‏گرداند.‌

    پس حاکمیت انسانی و پيشرفت‏هاي بشري و كمالات مدني مشهود، نتيجه جبر و غلبه و جدال نيست، بلكه به سبب ضعف در اختيار او گذاشته شده، و به دلیل عجزش به او کمک شده است، و به لحاظ فقرش به او احسان، و به سبب جهلش به او الهام شده، و براي رفع نیازهایش به او اكرام گرديده است. از اين رو، سبب سلطنت او، هرگز توان و اقتدار علمي‏اش نيست، بلكه شفقت و رأفت ربّانی و رحمت و حكمت الهي‌ست، که همه چیز را در اختیارش قرار داده و به او عطا كرده است.

    آري، انساني كه مغلوب موجوداتی هم‏چون عقرب بی‏چشم و مار بی‏پاست، البته قدرت و توان او هرگز نمي‏تواند از كِرم كوچكي چون کرم ابريشم، لباس ابريشمي به او بپوشاند، و از حشره زهردار، خوراكي چون عسل برايش تهيه نمايد، در واقع همه‏ی اين‏ها نتیجه‏ی ضعف اوست، يعني نتیجه­ی تسخير ربّاني و اكرام‏ رحمانی در حق اوست.

    اي انسان! حال که حقيقت چنين است، غرور و خود خواهي را ترك كن، در درگاه الوهيت با «زبان استمداد» به عجز و ضعف‌ات اعتراف كن، و با «زبان تضرع و دعا» فقر و نيازت را اعلان بدار، و بنده بودنت را نشان ده، و

    حَس۟بُنَا اللّٰهُ وَنِع۟مَ ال۟وَكٖيلُ

    بگو و متعالی شو!‌

    و نگو: «من چيزي نيستم، چه اهميتي دارم، كه اين كاينات از طرف يگانه حاكم مطلق و با خواسته او در اختیار من قرارگيرد، و آن‌گاه در عوض آن، شكر كُلي از من خواسته شود؟!»

    زيرا تو اگر چه از نگاه نفس و صورت ظاهري، در حكم هيچ هستي، اما از نظر «وظیفه و مرتبه» در حكم تماشاگر ِمدقق كايناتی هستی که زیبا و پُر شُکوه است، و زبانِ گويا و رساي موجوداتی هستی که پر از راز و حكمت می‏باشند، و خواننده‏ی با درک و فهم «کتاب عالم» هستی، و در حکم ناظرِ حیرانِ مخلوقاتِ تسبيح‏گو مي‏باشي، و به عنوان سرپرست محترم اين مصنوعاتِ عبادت‏گزار، آفريده شده‏یي.

    اي انسان! تو از نظر جسم نباتي و نفس حيواني‌ات، يك جزء كوچك و يك جزئیِ‌ حقير و مخلوقی فقير و حيوان ضعيفی هستی که در امواج این موجودات سیّال و دهشت‏انگيز، دست و پـا می‏زنی، اما از لحـاظ انسانيت که با تربيت اسلامي تکامل يافته ـ اسلامی که منور به نور ایمانی‌ست که متضمن پرتو محبت الهي‌ست ـ در عین عبد بودنت، سلطان و در عين جزيي بودنت، يك كُلي و در عين کوچکی‏ات، عالم وسيعي هستی، و در عين حقیر بودنت، مقام و جايگاه‌ات بلند و دايره نظارت‏ات چنان وسيع است كه مي‏تواني ادعا كني: «پروردگار رحيم‏ام دنيا را خانه و مسكنم قرار داده، و ماه و خورشيد را چراغ خانه‌ام، و بهار را نیز دسته گل، و تابستان را سفره نعمت و حيوانات را خدمتگزارم و نباتات را زينت و زيور خانه‏ام ساخته است.»‌

    نتيجه کلام: اگر به نفس و شيطان گوش فرا دهي، به اَسفل سافلين سقوط خواهي کرد، اما اگر به حق گوش فرا داده، و قرآن را بشنوي، به اَعلاي عِليين صعود خواهي كرد، و احسنِ تقویم كاينات خواهي شد.

    نكته پنجم

    ‌انسان به عنوان مأمور و مسافر به اين دنيا فرستاده شده، و استعدادهای بسيار مهمی به او عنايت گرديده و مطابق همان استعدادها، وظايف مهمي به او سپرده شده است، و براي اين‌كه انسان درجهت پیشبرد همان اهداف و وظايف تلاش كند، به شدّت تشویق و تهدید شده است.

    وظايف انسانيت و اصول و پايه‏هاي عبوديت را در جاي ديگر توضيح داده بوديم، در اين‌جا هم به اجمال تذكر مي‏دهيم، تا رمز «احسن تقويم» فهميده شود:

    انسان با آمدن به اين دنيا «دو جهت» عبودیت و بندگي دارد:

    جهت اول: عبوديت و تفكر به صورت غيابي.

    جهت دوم: ‌عبوديت و مناجات به صورت خطابي و حضوري.

    وجه اول این است که: سلطنت ربوبیتی را که در کائنات مشاهده می‌شود با اطاعت خود تصدیق کرده و با حیرت و شگفتی بر محاسن و کمالات آن نظارت کند.

    سپس صنعت‌های بدیع را که عبارت از نقوش اسمای قدسی الهی‌ست به نظر عبرت یک‌دیگر نشان داده و به اعلان و تبلیغ آن بپردازد.

    سپس جواهر و گوهرهاي اسمای ربّانی را ـ كه هر كدام از آن‏ها در حكمِ خزانه‌ی پنهاني‌ست ـ با ترازوي ادراک وزن نموده، و با قدرشناسی قلب، بهای آن را پرداخت نماید.

    سپس مطالعه‏ی صفحاتِ کتاب موجودات و برگ‏هاي زمين و آسمان كه هر كدام در حكم مکتوبات قلم قدرت‏اند؛ و آن‌گاه تفکر درباره‏ی آن‏ها با شگفتي و حيرت.

    سرانجام، با نگاه تحسين‏آميز به زيور موجودات و صنعت‏هاي لطيف و زيبايي که در آن‏هاست، سعی بر نشان دادن علاقه و محبت به معرفت و شناخت فاطر ذوالجمال‏شان و آرزو و اشتیاق برای حضور در درگاه صانع ‏ذوالکمال آن‌ها و جلب توجه او به سوي خود.

    وجه دوم، عبارت است از مقام حضور و خطاب، كه از اثر به مؤثر نفوذ مي‏کــند. انسان در می‏یابد كه صانعي ذوالجلال قصد دارد با نمايان کردن معجزاتِ صنعت‌اش، خود را معرفي كند و بشناساند.

    او نيز با ايمان و معرفت، لبیک می‏گوید.

    سپس در مي‌يابد كه ربّ رحیمي مي‏خواهد با ميوه­هاي شيرين و زيباي رحمت‌اش، خود را محبوب سازد.

    او نيز در مقابل، با حصر ِمحبّت و تخصیص تعبّد، خود را محبوب او می‏کند.

    سپس مشاهده مي‏كند كه منعم كريمي او را با لذائذ موجود در نعمت‏هاي مادي و معنوي‏اش مي‌پروراند.

    او نيز در مقابل فعلاً، حالاً و قالاً [باکردار، حالات وگفتار] و حتي اگر بتواند با تمام حواس و جوارح‌اش، شكر و حمد و ثناي او را به جاي مي‏آورد.

    سپس می‏بيند، كه يك جليل جميل، كبريا و كمال، جلال و جمال‌اش را در آيينه‌های موجودات نشان داده، و نگاه‏ها را به آن متوجه مي‏کند.

    او نيز در مقابل، با گفتن «اَللّٰهُ أَكْبَر, سبحان الله» با حیرت و محبت و در تواضع و فنا سر به سجده مي‏نهد.

    سپس درك مي‏كند، كه غني مطلقي با سخاوتي مطلق، ثروت و گنجينه‏هاي بي‏شمار و تمام نشدني خود را نشان مي‏دهد.

    او نيز در مقابل با تعظيم و ثنا در کمال ‏فقر، دست طلب دراز کرده و درخواست می‏کند.‌

    سپس پي‏ مي‏برد كه آن فاطر ذوالجلال سطح زمين را هم‏چون نمايشگاهی ساخته، که تمام صنايع نادر و ارزشمند خود را در ‌آن‌جا به نمايش گذاشته است.‌

    او نيز در مقابل با گفتن «ما شاء الله» با قدرشناسي، ‌و با گفتن «بارك الله» با پسندیدن، و با گفتن «سبحان الله» با حيرت، و با گفتن «اَللّٰهُ أَكْبَر» با تحسين مقابله مي‌كند.

    سر انجام در مي‏يابد، كه یک واحد احد با سکّه غیر قابل تقلید و با خاتم مخصوص و با طرّه منحصر به فردش در این سرای کائنات، و با فرمان مخصوص به خود مُهر وحدت بر تمامی موجودات نهاده و آیات توحید را بر روی آن‏ها ترسیم می­کند، و در آفاق و اطراف عــالم پرچم وحــدانيت را بر افـــراشته، و ربوبيت‌اش را اعــلام مي‏دارد. او نيز با تصديق، با ايمان، با توحيد، با اذعان، با شهادت آوردن و با عبوديت پاسخ مي‏دهد.

    آری، انسان با اين‏گونه عبادات و تفكرات، انسان حقيقـي شده، و نشان مي‏دهد که جایگاه او در «احسن تقويم» است، و به يمن و بركت ايمان لیاقت به دوش گرفتن امانت و خلیفه­ی امین زمین شدن را کسب می‏کند.

    پس اي انسان غافلي كه در احسن تقويم‌ خلق شده‏یي و به سبب سوء استفاده از اختيار به اسفل سافلين رفته‏یي! به سخنانم گوش فرا ده، و به دو لوحه نوشته شده در مقام دوم «گفتار هفدهم» بنگر، تا بداني، من نيز مثل تو در روزهاي غفلت و سرخوشی جواني، دنيا را زيبا و شيرين مي‏پنداشتم، اما لحظه‏یي كه در صبح پيري از مستي جواني به هوش آمدم، ديدم، آن جهت از دنیایی که من گمان می‌کردم زیباست ولی متوجه آخرت نبود، چه‌قدر زشت و آلوده است و جهت حقیقی دنیا که متوجه آخرت است چه‌قدر خوب و زیباست.

    لوحه اول، حقيقت دنياي اهل غفلت را به تصوير مي‏كشد، من در گذشته مانند اهل گمراهی با پرده غفلت، اما بی آن‌كه مست و سرخوش باشم، دنيا را چنين ديده بودم.

    لوحه دوم، به حقیقت دنیای اهل هدايت و حضور اشاره مي‏كند. اين دو لوحه را به همان‏گونه كه نگاشته شده است رها كردم. بيش‌تر به شعر شباهت دارد، اما شعر نيست.‌

    سُب۟حَانَكَ لَا عِل۟مَ لَنَٓا اِلَّا مَا عَلَّم۟تَنَٓا اِنَّكَ اَن۟تَ ال۟عَلٖيمُ ال۟حَكٖيمُ

    رَبِّ اش۟رَح۟ لٖى صَد۟رٖى ۝ وَيَسِّر۟ لٖٓى اَم۟رٖى ۝ وَاح۟لُل۟ عُق۟دَةً مِن۟ لِسَانٖى ۝ يَف۟قَهُوا قَو۟لٖى

    اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم۟ عَلَى الذَّاتِ ال۟مُحَمَّدِيَّةِ اللَّطٖيفَةِ ال۟اَحَدِيَّةِ شَم۟سِ سَمَاءِ ال۟اَس۟رَارِ وَ مَظ۟هَرِ ال۟اَن۟وَارِ وَ مَر۟كَزِ مَدَارِ ال۟جَلَالِ وَ قُط۟بِ فَلَكِ ال۟جَمَالِ اَللّٰهُمَّ بِسِرِّهٖ لَدَي۟كَ وَ بِسَي۟رِهٖ اِلَي۟كَ اٰمِن۟ خَو۟فٖى وَ اَقِل۟ عُث۟رَتٖى وَ اَذ۟هِب۟ حُز۟نٖى وَ حِر۟صٖى وَ كُن۟ لٖى وَ خُذ۟نٖى اِلَي۟كَ مِنّٖى وَ ار۟زُق۟نِى ال۟فَنَاءَ عَنّٖى وَ لَا تَج۟عَل۟نٖى مَف۟تُونًا بِنَف۟سٖى مَح۟جُوبًا بِحِسّٖى وَاك۟شِف۟ لٖى عَن۟ كُلِّ سِرٍّ مَك۟تُومٍ يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ وَ ار۟حَم۟نٖى وَار۟حَم۟ رُفَقَائٖى وَ ار۟حَم۟ اَه۟لَ ال۟اٖيمَانِ وَ ال۟قُر۟اٰنِ اٰمٖينَ يَا اَر۟حَمَ الرَّاحِمٖينَ وَ يَا اَك۟رَمَ ال۟اَك۟رَمٖينَ

    وَ اٰخِرُ دَع۟وٰيهُم۟ اَنِ ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ رَبِّ ال۟عَالَمٖينَ



    گفتار بیست و دوم | گفتارها | گفتار بیست و چهارم

    1. میل موجودات به مظهریت اسمای حسنای الهی با بالفعل شدن استعدادهای بالقوه.